كافری كه شهید شد!!

حسن خلق چنان كه پیامبر بزرگ اسلام فرمودهاند: اخلاق اعظم خداست. این اخلاق یا رشتههایى از آن، در هركس باشد مایهى نجات دنیا و آخرت او و سبب رهایىاش از مشكلات و رنجها و عامل آزادىاش از دوزخ است.
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
نفوذ كلام

كمالات معنوى ملا حسینقلی همدانی
بدون تردید، یكى از رمزهاى موفقیتهای این فقیه عارف، سرعت تأثیر او در نفوس مستعد است. تأثیر كلام او چنان بود كه با یك سخن، مخاطب خویش را تحت تأثیر قرار میداد. علت این نفوذ كلام را میتوان در روح بلند او جستجو كرد. او در پیمودن راه حقیقت و سلوك در طریق الهی، داراى عزمی راسخ و همتى والا بود. به همین جهت، كلام و نگاهش هر شنونده و بینندهاى را متأثر میساخت. در این زمینه حكایتهاى متعددى نقل شده است كه به بعضى از آنها اشاره میكنیم:
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
وقتی راهزنها ملا را شناختند!!

عفو و گذشت
(كمالات معنوی ملا حسینقلی همدانی)
كرامت نفس و بزرگواری ایشان از جمله خصلتهایی است كه در شاگردان و یاران او نفوذ كرده بود. در این مورد، علامه طهرانی از نوهی آخوند نقل میكند: «در یكی از سفرهای زیارتی كه آخوند با اصحابشان پیاده به كربلا مشرف میشدند، در راه، راهزنان بیابانی اموال ایشان را غارت كرده و هر چه دارند، میربایند. سپس كه عارف همدانی را میشناسند، به حضورشان آمده و هر چه ربوده بودند، تقدیم كرده و معذرت میخواهند. آخوند ملا حسینقلی فقط كتابهای وقفی را كه ربوده بودند، پس میگیرد و بقیهی كتب و اموال را نمیگیرد و میفرماید: «به مجرّد سرقت، من ایشان را حلال كردم؛ چو راضی نشدم به واسطهی من خداوند كسی را در آتش دوزخ بسوزاند و نمیخواهم به خاطر من لقمهی حرام از گلوی كسی پائین برود و موعظه در او بیاثر باشد.»(1)
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
فرشته ی مسافر
دو فرشته ي مسافر براي گزراندن شب در خانه ي يك خانواده ي ثروت مند فرود آمدند اين خانواده رفتار نا مناسبي داشتند و دو فرشته را به مهمان خانه ي مجللشان راه ندادند بلكه زيرزمين سرد خانه را در اختيارآنها گذاشتند.فرشته پير درديوار زيرزمين شكافي ديد آن را تعمير كرد.وقتي فرشته جوان از او پرسيد چرا چنين كاري كرده اوپاسخ داد همه ي امور به آن گونه كه مينمايند نيستند.
شب بعد اين دو فرشته به منزل يك خانواده فقير ولي بسيار ميهمان نواز رفتند.بعد از خوردن غذاي مختصر زن و مرد فقير رختخواب خود را در ختيار دو فرشته گذاشتند.
صبح رز بعد فرشتگان زن و مرد فقير را گريان ديدند.گاو آنها كه تنها وسيله گذراندن زندگيشان بود در مزرعه مرده بود.
فرشته جوان عصباني شد واز فرشته پير پرسيد چرا گذاشتي چنين اتفاقي بيافتد؟خانواده قبلي همه چيز داشتند و با اين حال تو كمكشان كردي اما اين خانواده دارايي اندكي دارند وتوگذاشتي گاوشان هم بميرد.
فرشته پير پاسخ داد وقتي در زيرزمين آن خانواده ثروتمند بوديم ديدم كه در شكافه ديوار كيسه اي طلا وجود دارد از آنجا كه آنان بسيار حريص و بددل بودند شكاف را بستم وطلاها را از ديدشان مخفي كردم.
ديشب وقتي در رختخواب زن ومرد فقير خوابيده بوديم فرشته اي گرفتن جان زن فقير آمد ومن به جايش آن گاو را به او دادم.
همه امور بدان گونه كه مي نمايند نيستند وما گاهي اوقات خيلي دير به حكمت آنها پي مي بريم.
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
كلاغ لكه اي بود بر دامان آسمان و وصله اي ناجور بر لباس هستي؛صداي نا هموار و نا موزونش خراشي بود بر صورت احساس؛با صدايش نه گلي مي شكفت و نه لبخندي بر لبي مي نشست؛صدايش اعتراضي بود كه در گوش هستي مي پيچيد.
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
حكايت عشق و ديوانگي
در زمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند. آن ها که از بی کاری خسته و کسل شده بودند، روزی دور هم جمع شدند. ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیائید بازی کنیم. مثلا قایم باشک
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
حکمت خدا ، يک داستان زيباي واقعيست که به ما مي آموزد هيچ رويدادي بي دليل نيست ...
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
حکایات و داستان های آموزنده(پند ها و حکمت های آموزنده)(1)
از کربلا فرار می کند
شخصی بود که اشتیاق زیادی به یاری حضرت سیدالشهداء(ع) داشت و مدام می گفت:«یا لَیتَنی کُنتَ مَعَکَ فَاَفوزَ فَوزاً عَظیما» یعنی ای کاش من هم در روز عاشورا با تو بودم تا اینکه به فیض شهادت در رکاب شما نائل می گشتم.
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
وقتی راهزنها ملا را شناختند!!

عفو و گذشت
(كمالات معنوی ملا حسینقلی همدانی)
كرامت نفس و بزرگواری ایشان از جمله خصلتهایی است كه در شاگردان و یاران او نفوذ كرده بود. در این مورد، علامه طهرانی از نوهی آخوند نقل میكند: «در یكی از سفرهای زیارتی كه آخوند با اصحابشان پیاده به كربلا مشرف میشدند، در راه، راهزنان بیابانی اموال ایشان را غارت كرده و هر چه دارند، میربایند. سپس كه عارف همدانی را میشناسند، به حضورشان آمده و هر چه ربوده بودند، تقدیم كرده و معذرت میخواهند. آخوند ملا حسینقلی فقط كتابهای وقفی را كه ربوده بودند، پس میگیرد و بقیهی كتب و اموال را نمیگیرد و میفرماید: «به مجرّد سرقت، من ایشان را حلال كردم؛ چو راضی نشدم به واسطهی من خداوند كسی را در آتش دوزخ بسوزاند و نمیخواهم به خاطر من لقمهی حرام از گلوی كسی پائین برود و موعظه در او بیاثر باشد.»(1)
1- روح مجرد. ص 553.
عبدالكریم پاك نیا
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
چرا وقتی "آخوند" از حرم برمیگشت چشمهایش را می بست

رازپوشی
كمالات معنوی ملا حسینقلی همدانی
بعضی از اولیای الهی در این عالم، باطن انسانها و صفات حیوانی آنان را میبینند و میشناسند، ولی از آن جا كه مظهر صفت ستّار العیوب الهیاند، سرپوشی میكنند و رازهای مردم را فاش نمیكنند.
عارف فرزانهی همدانی از این چنین عظمت روحی برخوردار بود. شیخ محمد رازی در این رابطه، از زبان یكی از شاگردان آخوند نقل میكند:
«آخوند ملا حسینقلی همدانی كه مربی اخلاق و عالم ربانی و سالك حقیقی و دارای كرامات و صاحب مكاشفات و منامات بود، هر وقت به حرم مطهر امیرمؤمنان، علی ـ علیه السلام ـ مشرف میشد، با آداب خاص و خضوع و خشوع مخصوص میرفت و هنگام خروج، عبا را به سر انداخته و سر به زیرافكنده و با عجله به منزل خود میرفت. ما از نحوهی تشرف آن چنانی و از برگشتن این چنینِ وی در تعجب بودیم، تا روزی در صحن مطهر مراقب ایشان بودم. وقتی به آن كیفیت بیرون آمد و به شتاب رفت، سر راه را بر او گرفته و به صاحب قبر مطهر علوی ـ علی مشرفها السلام ـ سوگند دادم كه علت آن گونه تشرف و این گونه مراجعت چیست؟ گفت: امّا آن گونه تشرف وظیفهی هر كسی است كه عارف به مقام ولیّ الله اعظم، امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ باشد كه با كمال خضوع و خشوع مشرف گردد و امّا علت این گونه مراجعت برای این است كه اثر تشرف با معرفت به حضور و پیشگاه حضرت علی ـ علیه السلام ـ عوض شدن و رنگ ولایت گرفتن و باز شدن چشم و گوش ملكوتی است و چون حقایق و باطن اشیاء و اشخاص برایم منكشف میگردد، نمیخواهم چشم من به یكی از دوستانم بیفتد كه مبادا آنها را به غیر صورت انسان ببینم و رازهای پنهانی و عیوب نهانی آنان پیش من فاش شود. و در نتیجه نفس من از آنان مكدر شده و نسبت به او در من تنفر ایجاد گردد، دل میخواهد سرّ آنها حتی در پیش نفس من پوشیده بماند.(1)
1- قصه و نكته های برگزیده، شماره 225.
عبدالكریم پاك نیا -www.al-shia.com
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
هركس برای مردن حاضر است برخیزد!

گویند صاحب دلی، برای اقامه نماز به مسجدی رفت.نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند كه بعد از نماز، بر منبر رود و پند گوید.پذیرفت. نماز جماعت تمام شد.چشم ها همه به سوی او بود.
مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.آنگاه خطاب به جماعت گفت:ای مردم! هر كس از شما كه میداند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!
گفت:
حالا هر كس از شما كه خود را آماده مرگ كرده است، برخیزد!.باز كسی برنخاست گفت:
شگفتا از شما كه به ماندن اطمینان ندارید؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید!
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
آیا میتوانی روی آب راه بروی

ابوسعید را گفتند: كسی را میشناسیم كه مقام او آن چنان است كه بر روی آب راه میرود.
شیخ گفت: كار دشواری نیست؛ پرندگانی نیز باشند كه بر روی آب پا مینهند و راه میروند.
گفتند: فلان كس در هوا میپرد. گفت: مگسی نیز در هوا بپرد.
گفتند: فلان كس در یك لحظه، از شهری به شهری میرود.
گفت: شیطان نیز در یك دم، از شرق عالم به مغرب آن میرود. این چنین چیزها، چندان مهم و قیمتی نیست.
مرد آن باشد كه در میان خلق نشیند و برخیزد و بخسبد و با مردم داد و ستد كند و با آنان در آمیزد و یك لحظه از خدای غافل نباشد.
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
چرا من اینقدر فقیر هستم؟!
مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟!
خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!
مرد گفت: من چیزی ندارم که ببخشم
خدا پاسخ داد: دارایی هایت کم نیست!
یک صورت، که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی!
یک دهان، که میتوانی با آن از دیگران تمجید کنی و حرف خوب بزنی!
یک قلب، که میتوانی به روی دیگران بگشایی!
و چشمانی که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی!
فقر واقعی فقر روحی است...
********************
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: مرد فقیر, پادشاه, کاخ پادشاهی, تخت سلطنت, مرد داستان
پادشاهی پس از اينكه بیمار شد گفت:
«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک دانست. تنها یکی از مردان دانا گفت :
که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید،شاه معالجه می شود. شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.
آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.آن که ثروت داشت، بیمار بود.آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد،
یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه
رد می شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.« شکر خدا که کارم را تمام کرده ام.سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشمو بخوابم! از خداچه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
مرد بینیاز

شخصی به یكی از خلفای دوران خود مراجعه و درخواست كرد، تا در بارگاه او به كاری گمارده شود.
خلیفه از او پرسید: قرآن میدانی؟
او گفت: نمیدانم و نیاموختهام.
خلیفه گفت: از به كار گماردن كسی كه قرآن خواندن نیاموخته است، معذوریم.
مرد بازگشت و به امید دست یافتن به مقام مورد علاقهی خود، به آموختن قرآن پرداخت.
مدتی گذشت، تا این كه از بركت خواندن و فهم قرآن به مقامی رسید كه دیگر در دل نه آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای ملاقات و دیدار با خلیفه.
پس از چندی،خلیفه او را دید و پرسید:
«چه شد كه دیگر سراغی از ما نمیگیری؟»
آن آزادمرد پاسخ داد:
«چون قرآن یاد گرفتم، چنان توانگر شدم كه از خلق و از عمل بینیاز گشتم».
خلیفه پرسید:
«كدام آیه تو را این گونه بینیاز كرد؟»
مرد پاسخ داد:
«مَن یَتّقِ اللّه یَجعَل لَهُ مَخرَجاً وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لایَحتَسِب ؛ هر كس از خدا پروا بدارد و حدود الهی را رعایت نماید، خدا برای بیرون شدن او از تنگناها، راهی پدید میآورد و از جایی كه تصور نمیكند، به او روزی میرساند و نیازهای زندگیاش را برطرف میسازد». (سوره طلاق، آیات 2 و 3)
منبع:
جعفری، عالیه، نشریه بشارت، مهر و آبان 1386، شماره 61
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
ارزش دوست

یكی بود یكی نبود، یك بچه كوچیك بداخلاقی بود. پدرش به او یك كیسه پر از میخ و یك چكش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یك میخ به دیوار روبرو بكوب.
روز اول پسرك مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ی بعد كه پسرك توانست خلق و خوی خود را كنترل كند و كمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی كه به دیوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصبانی شدن خودش را كنترل كند تا آنكه میخها را در دیوار سخت بكوبد.
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
امثال تو نیازی به طناب ندارد

شبی شیطان را در خواب دیدم که بندها و طناب های متعددی در دست داشت. از شیطان پرسیدم: "این بندها برای چیست؟" پاسخ داد: "اینها را به گردن مردم می اندازم و آنها را به سوی خویش می کشم و به دام می افکنم. دیروز، یکی از طناب ها را به گردن شیخ انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آن است، کشیدم، ولی افسوس که بر خلاف زحمات زیادم، شیخ از قید رها شد و بازگشت
یکی از شاگردان شیخ انصاری می گوید: «در دورانی که در نجف اشرف نزد شیخ انصاری به تحصیل مشغول بودم، شبی شیطان را در خواب دیدم که بندها و طناب های متعددی در دست داشت. از شیطان پرسیدم: "این بندها برای چیست؟" پاسخ داد: "اینها را به گردن مردم می اندازم و آنها را به سوی خویش می کشم و به دام می افکنم. دیروز، یکی از طناب ها را به گردن شیخ انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آن است، کشیدم، ولی افسوس که بر خلاف زحمات زیادم، شیخ از قید رها شد و بازگشت".
هنگامی که شیطان این ماجرا را نقل کرد، از او پرسیدم: "اکنون که طناب ها را در دست داری، طناب مرا نشان بده". شیطان لبخندی زد و گفت: "امثال تو نیازی به طناب ندارد و خودشان به دنبال من می دوند
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
داستان نخ زلزله ساز!

جابر جعفى مى گوید: زمانى که خلافت به بنى امیه (لعنهم الله ) رسید در روزهاى حکومت شان خون هاى زیادى به حرام بر زمین ریختند و هزار ماه بر منبرهایشان لعن امیرالمومنان (علیه السلام ) کردند و شیعیان آن حضرت را در شهرها به دار آویخته و مى کشتند و اصل و ریشه آن ها را نابود مى کردند. علمایشان نیز آن ها را به خاطر میل به حطام دنیوى تشویق و همراهى مى کردند و بیشترین آزارشان بر شیعیان لعن امیرمؤ منان (علیه السلام ) بود و هر کس آن حضرت را لعنت نمى گفت مى کشتند.
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
پاسخ جالب بهلول عاقل
روزی بهلول از مسجد «ابوحنیفه» میگذشت، دید خطیب مردم را موعظه میکند. ایستاد و به سخنانش گوش داد. او میگفت: جعفربن محمد عقیده دارد که کارها با اختیار از بندگان، در صورتی که آنچه از بندگان انجام میدهند خواست خداست و انسان از خود اختیاری ندارد. دیگر این که در روز قیامت شیطان در آتش میسوزد و حال آن که شیطان از آتش آفریده شده است و آتش هم جنس خود را عذاب نمیکند.

دیگر این که خداوند موجود است؛ ولی نمیشود او را دید، در صورتی که این دروغ است و هر موجودی دیدنی است.
آنگاه بهلول کلوخی از زمین برداشت و سر خطیب را هدف گرفت و آن را شکست و خون جاری شد، سپس فرار کرد. خطیب نزد خلیفه آمد و از بهلول شکایت کرد.
خلیفه دستور داد بهلول را بیاورند و چون بهلول حاضر شد به او گفت: چرا چنین کردی؟
بهلول گفت: علت را از خود وی سوال کنید. او میگوید: بندگان اختیاری ندارند و همه کارها به دست خداست. اگر اعتقاد او چنین است پس سر او را خداوند شکسته و من تقصیری ندارم.
او میگوید: جنس از هم جنس خود متاثر نمیشود و عذاب نمیبیند وقتی انسان از خاک است چرا باید از همجنس خود متاثر و ناراحت شود؟
او معتقد است که هر موجودی باید دیده شود. خلیفه از وی سوال کند که آیا این درد که او از این زخم احساس میکند دیده میشود؟! این را گفت و از نزد خلیفه رفت.
منبع: بهلول عاقل
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
عاقبت نفرین پدر
سید ابن طاووس در منهج الدعوات مى نویسد که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام ) فرمود من با پدرم در شب تاریکى به طواف خانه خدا مشغول بودیم. در این هنگام متوجه ناله اى جانگداز و آهى آتشین شدیم که شخصى دست نیاز به درگاه بى نیاز دراز کرده و با سوز و گدازى بى سابقه به تضرع و زارى مشغول است . پدرم فرمود اى حسین (علیه السلام ) آیا مى شنوى ناله گناهکارى را که به درگاه خدا پناه آورده و با قلبى پاک اشک ندامت و پشیمانى مى ریزد او را پیدا کن و پیش من بیاور.
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها