ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

ندای وحی

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

روش هاى تربيتى در قرآن‏

يكى از اهداف مهم شريعت انسان‏ساز اسلام و بعثت انبيا(ع) تربيت و تزكيه انسان است. قرآن‏كريم كامل‏ترين كتاب تربيتى و اخلاقى است و جامع‏ترين هدف‏ها و روش‏هاي تربيتى در ابعاد فردي و اجتماعى را دربردارد. با اندكى تدبر آيات اين صحيفه آسمانى درمى‏يابيم كه بهترين راه تربيت كه مبتنى بر شناخت حقيقت انسان و همه نيازها و وجوه اوست، راه وحى است، راه سنت الهى و سنت معصومين (ع) است، 
قرآن‏كريم به آيينى فرامى‏خواند كه بهترين آيين تربيت است؛ چنان كه مى‏فرمايد: «ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم؛ همانا اين قرآن به آيينى درست‏تر و استوارتر راه مى‏نمايد.» 
بيان هر چيزى در قرآن و سنت آمده است؛ چنان مى‏فرمايد: «و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شى‏ء»(1) و فرو فرستاديم بر تو اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است. «و تفصيل كل شى‏ء»(2)اين آيات شريفه بيانگر اين است كه قرآن نسبت به هر چيزى حالت روشنگرى دارد و چيزى از مسائل فردى و اجتماعى و دانشهاى مختلف نيست، مگر اين كه قرآن آن را بيان نموده است. 
در اين نوشتار، برآنيم تا با مطالعه و تدبر در آيات روح‏بخش قرآن‏كريم به مهم‏ترين روشهاى تربيتى را كه اين بزرگ صحيفه آسمانى بدان تصريح نموده مورد بررسى قرار دهيم. ابتداء لازم است قبل از ورود به بحث، توضيح مختصرى درباره «مفهوم تربيت و ضرورت تربيت و مراحل آن در اسلام» داده شود. 

مفهوم تربيت‏ 
 

--------------- 
تربيت، از نظر صرفى مصدر باب «تفعيل»، از فعل «ربَّى» از فعل ثلاثى مجرد «ربا يربو» است. لغويين در معانى اين واژه‏ها چنين گفته‏اند: «اربى الشى‏ء، جعله يربو» يعنى شى را در شرايطى قرار داد كه رشد و نمو كرد. «ربّى، تربيه و تربّى الولد: غذاه و جعله يربوا»؛ يعنى به كودك غذا داد و او را رشد و نمو داد. اين در مورد هر چيزى كه رشد مى‏كند، مانند كودك و زراعت و امثال آن صادق است.(3) بنابراين، واژه «تربيت» در لغت، به معناى پرورانيدن يا پرورش دادن، يعنى: به فعليت رساندن نيروهاى بالقوه است. 
تربيت، عبارت است از: فراهم كردن زمينه‏ها و عوامل، براى به فعليت رساندن و شكوفا نمودن استعدادهاي انسان در جهت مطلوب. تربيت در واقع هنر تغيير رفتار انسان است. تربيت، برانگيختن استعدادها و قواى گوناگون انسان و پرورش آنها كه بايد با تلاش و كوشش متربى نيز توأم باشد تا انسان به منتهاى كمال نسبى خويش به ميزان طاقت و توانايى نائل شود. 
در قران كريم، مشتقّات «تربيت» چند بار به كار رفته است از جمله: 
الف) «و ترى الارض هامدة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزّت و ربت»(4) زمين را خشك و بى‏حاصل مى‏بينى، پس هنگامى كه باران فرو مى‏فرستيم تكانى مى‏خورد و رشد و نموّ گياهان در آن آغاز مى‏شود. 
ب) «و قل ربّ ارحمهما كماربّيانى صغيراً»(5) بگو خدايا! والدينم را مورد رحمت خود قرار ده، همان طور كه آنان مرا در كودكى مورد لطف و رحمت خويش قرار دادند. بعضى از محققّين گويند: ربّ در جمله «ربّيانى صغيرا» از مادّه «ربو» است، نه از مادّه «ربب» چون معناى تربيت، در نوع مواردى كه به كار رفته عبارت است از نموّ و زيادت جسمانى و پرورش مادّى؛ و تربيت و سوق دادن به كمال و سعادت معنوى در اغلب موارد ملاحظه نشده است. البتّه تربيت يك مفهوم عامّى دارد كه جميع مراتب حصول نشو و نما و زيادتى را به هر كيفيتى كه باشد، اعم از مادى و معنوى شامل مى‏شود(6) بنابراين واژه «تربيت»، با توجه به ريشه آن به معناى فراهم آوردن موجبات فزونى و پرورش است. افزون بر اين، تربيت به معناى تهذيب نيز استعمال شده كه به معناى از بين بردن صفات ناپسند اخلاقى است. گويا در اين استعمال نظر به آن بوده است كه تهذيب اخلاقى مايه فزونىِ مقام و منزلت معنوى است و از اين حيث مى‏توان تهذيب را تربيت دانست.


موضوعات مرتبط: تربیتی
برچسب‌ها: روش هاى تربيتى در قرآن‏

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 21 / 3 / 1394 | 8:16 | نویسنده : اکبر احمدی |

اصول عقاید

شناخت هاى ناقص و شناخت هاى كامل 
بديهى است كه انسان هر چه از ابزار بيشتر و كارآمدترى استفاده كند، به معارف بيشترى نائل مى گردد و شناخت عميق و كامل ترى به دست مى آورد. چنانكه عدم استفاده از تمامى ابزار و عوامل شناخت ، يا استفاده ناقص از آنها از شناخت آدمى مى كاهد.
تفاوت جهان بينى الهى وجهان بينى مادّى از همين جاست كه مادّى گراها از تمامى ابزار و عوامل شناخت استفاده نمى كنند و على رغم ادّعايى كه دارند، شناختشان ناقص ‍ است . مانند قصّابى كه فقط به وسيله كارد و بدون كمك گرفتن از وسايل وموادّ ديگر، در انديشه شناختِ اعضا، وعناصر گوسفند باشد.
موانع شناخت 
آشنايى با موانع شناخت ، مفيد، بلكه ضرورى است ، زيرا به اين سؤ ال پاسخ مى دهد كه با وجود زمينه هاى شناخت و ابزار آن ، چرا برخى افراد راه را گم كرده ، به شناخت كامل و روشنى نمى رسند؟!
موانع شناخت بسيار است ، ولى ما در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
1- هواهاى نفسانى 
(و من اضلّ ممّن اتّبع هويه )(82) و كيست گمراه تر از آنكه پيرو هواى نفس خويشتن است ؟
2- سنّت هاى غلط نياكان  
(و قالوا ربّنا انّا اطعنا سادتنا و كبرائَنا فاضلّونا السّبيلاً)(83) خدايا ما از بزرگان وپيشوايان - فاسد - خود اطاعت كرديم وآنها ما را به گمراهى كشاندند.
3- استبداد انديشه و تعصّب  
(و قالوا قلوبنا فى اكنّة ممّا تدعونا اليه و فى آذاننا وقر و مِن بيننا و بينك حجاب )(84) گروه گمراه از روى تمسخر به پيامبران گفتند: دل هاى ما در پرده غفلت است و گوش هاى ما سنگين است .
اصول دين
اصل اوّل : توحيد
حقيقت و ابعاد توحيد 
توحيد در فرهنگ اسلامى ، معناى بلند و گسترده اى دارد. توحيد در ذات ، توحيد در صفات ، توحيد در افعال و توحيد در عبادت .
توحيد يعنى : ايمان به يگانگى خداوند.
توحيد يعنى : نفى هوس ها. كسى كه هوا پرست است ، از مدار توحيد خارج است . (اءفراءيتَ مَن إ تّخَذ إ لهَه هَواه )(85) آرى ، كسانى كه از هوس هاى خود پيروى مى كنند، در حقيقت خداى آنها، هواى نفس آنان است .
توحيد يعنى : نفى طاغوت ها. شعار و هدف تمام انبيا اين بود: (اءن اعبدوا اللّه و اجْتَنبوا الطّاغوت )(86)
توحيد يعنى : نفى نظام هاى طاغوتى . امام رضا عليه السلام پس از آنكه مجبور شد وليعهدى ماءمون را بپذيرد، در جلسه علنى و در برابر همه مردم شرط كرد كه در نظام ماءمون عزل و نصبى و دخالتى نكند.
توحيد: يعنى خطّ بطلان كشيدن بر تمام افكار التقاطى و ردّ تمام ايسم ها و مكتب هايى كه از مغزهاى بشرى برخاسته است .
توحيد يعنى : قطع تمام روابطى كه سبب سلطه وسرپرستى بيگانگان است .
توحيد يعنى : نفى فرمان كسى كه دستورش با دستور خدا هماهنگ نباشد.
توحيد يعنى : قبول رهبرى كسانى كه خدا رهبرى آنان را امضا كرده است .
توحيد يعنى : نق نزدن به دستورات خدا، تسليم بودن وبندگى در پيشگاه او.
و خلاصه توحيد يعنى : سركوبى بت هاى درونى و بيرونى ، بت عنوان ، بت مدرك ، بت مقام ، بت مال ، تا هيچ يك از آنها ما را از مدار حقّ و پيروى از راه حقّ باز ندارد.
توحيد يعنى : آنچه مرا به قيام وامى دارد خدا باشد و آنچه مرا به سكوت فرا مى خواند رضاى خدا باشد.
اقتصاد توحيدى ، يعنى : در تمام برنامه هاى توليد، توزيع ، مصرف و مديريّت ، حكم خدا اجرا شود.
ارتش توحيدى ، يعنى : هدف ارتش ، خودخواهى ، انتقام ، كشورگشايى و استثمار نباشد، بلكه اعتلاى كلمه حقّ و گسترش قانون خدا باشد. هدف ، سركوبى ستمگران و نجات مستضعفان و دفاع از حريم مال و جان و ناموس و تلاش براى حفظ مرزها باشد.
جامعه توحيدى ، جامعه اى است كه رهبر آن طبق معيارهاى الهى انتخاب شود، يعنى بر اساس علم ، تقوا، جهاد، سابقه ، امانت ، قدرت ، مديريّت و...، نه براساس زور، پول ، پارتى ، و يا وابستگى به قدرت هاى بزرگ .
جامعه توحيدى ، آن است كه قانون خدا بر آن حكومت مى كند و همه مردم ، در برابر آن مساويند و اِعمال غرض در آن را ندارد.
بنابراين آنچه برخى افكار التقاطى در مورد جامعه توحيدى مطرح ساخته و آن را با جامعه بى طبقه كمونيستى يكى دانسته اند، قابل قبول نيست . زيرا در جامعه توحيدى اسلام ، خدا حكومت مى كند نه مردم .
اگر پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((قُولوا لاإ له الاّ اللّه تُفلِحوا)) نبايد با ديد ساده به اين جمله بنگريم ، زيرا نتيجه توحيد در اين شعار پيامبر، فلاح و رستگارى است .(87) قرآن هدف نهايى را فلاح مى داند و اگر به تقوا سفارش مى كند و مى فرمايد: (ياايّها النّاسُ اعبُدوا ربّكم الّذى خَلَقكم و الّذين مِن قَبلِكم لعلّكم تَتَّقون )(88) اى مردم ! عبادت كنيد خدايى را كه شما و پيشينيان شما را آفريد تا شايد به تقوا برسيد. لكن خود تقوا هدف نهايى نيست ، بلكه تقوا مقدّمه اى است براى رسيدن به فلاح ، چنانكه در آيه اى ديگر مى فرمايد: (فاتّقوا اللّه يا اُولِى الا لْباب لَعلّكم تُفلحُون )(89) اى صاحبان عقل ! تقوا پيشه كنيد تا شايد به فلاح و رستگارى برسيد.
روزى در كلاس درباره توحيد و جمله ((لا اله الاّ اللّه )) مطالبى را بيان مى كردم . روى تابلو تصوير دانه اى را كشيدم كه در زير خاك قرار دارد و سپس سبز مى شود و گفتم : اين دانه براى رهايى از دل خاك سه عمل انجام مى دهد:
1- فرو بردن ريشه هاى خود در درون خاك .
2- جذب موادّ غذايى خاك .
3- دفع مزاحم و ذرّات خاك و سپس سر بر آوردن از آن .
پس از آن گفتم : انسان هم اگر بخواهد از جهل و تباهى رهايى يابد بايد همين سه عمل را انجام دهد:
1- بايد ابتدا عقايد خود را مبتنى بر استدلال كند.
2- بايد براى پيشرفت ، از تمام امكانات بهره برد وموادّ ريشه را جذب كند.
3- بايد هرگونه مانع را از سر راه خود بردارد تا به فضاى توحيد برسد.
امّا اگر در هر يك از سه مرحله كوتاهى كند، همچنان در ركود و بدبختى باقى مى ماند. اگر عقايدش محكم ومبتنى بر علم نباشد، از امكانات استفاده نكند و به دفع دشمنان نپردازد مى پوسد، همان گونه كه دانه در دل خاك ، اگر دست به اين سه عمل نزد خواهد پوسيد.
ريشه هاى ايمان به خدا
در بحث تحليل هاى غلط از دين ، روشن شد كه جهل ، ترس وفقر، ريشه ايمان به خدا نيست . اكنون مى پرسيم ، پس منشاء ايمان چيست ؟ چه چيزى انسان را به سوى خدا مى كشاند؟
در پاسخ مى گوييم : ريشه هاى ايمان به خدا، عقل و فطرت آدمى است .


موضوعات مرتبط: اعقاید شناسی
برچسب‌ها: اصول عقاید

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 20 / 3 / 1394 | 11:58 | نویسنده : اکبر احمدی |

اصول عقاید

ضرورت شناخت دين 
شناخت و معرفت دين واجب است ، قرآن مى فرمايد: چرا برخى از مردم به قصد شناخت دين و تفقّه در آن از وطن خود كوچ نمى كنند؟
تفقّه ، يعنى شناخت عميق دين كه بر عده اى واجب است در اين راه تلاش كنند تا فقيه گردند و بر سايرين نيز لازم است در مسايل و احكام دينى از اين فقيهان تقليد و پيروى كنند.
البتّه اين ، بدان معنا نيست كه لازم نباشد مردم عادى به دنبال معرفت و شناخت دين حركت نمايند، بلكه وظيفه همه ماست كه در حدّ توان ، دين را آن گونه كه هست بشناسيم .
گفتنى است كه تفقّه در دين و شناخت عميق آن ، فقط نسبت به احكام دين - از قبيل نماز، روزه ، خمس و ... - نيست ، بلكه شناخت نسبت به اصول دين و اعتقادات دينى و همچنين تاريخ اسلام نيز لازم است ، زيرا قرآن كه بيش از شش هزار آيه دارد، فقط حدود پانصد آيه آن مربوط به احكام است .
معارف ثابت اديان 
اديان الهى ، مشتركات زيادى دارند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
توحيد 
تمامى اديان ، مردم را به توحيد و يكتاپرستى دعوت نموده اند. (اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره )(41)
تمامى اديان الهى با شرك ، بت پرستى و طاغوت درگير مبارزه بوده اند. (ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت )(42)
نبوّت  
همه اديان ، مردم را به پيروى از پيامبران الهى و راه و روش آنها - كه از طريق وحى مشخّص گرديده - دعوت كرده اند.
معاد 
اديان آسمانى ، مردم را از روز قيامت و برنامه هاى آن با خبر ساخته ، آنها را از عذاب و مشكلات آن روزبر حذر داشته اند.
نماز 
در تمامى اديان ، فريضه ارزشمند نماز چون خورشيدى مى درخشد. حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد: (ربّ اجعلنى مُقيمَ الصلوة ) پروردگارا! مرا از بر پاى دارندگان نماز قرار ده . گمراهان قوم حضرت شعيب عليه السلام خطاب به او مى گفتند: (اءصلاتك تاءمرك ان نترك ما يعبد آباؤ نا)(43) آيا نماز تو به تو دستور مى دهد كه ما ترك كنيم آنچه را كه گذشتگانمان مى پرستيدند؟ و حضرت عيسى عليه السلام در گهواره فرمود: (و اوصانى بالصلوة ...)(44)
روزه 
روزه از مشتركات تمامى اديان الهى است . (يا ايّها الّذين امنوا كُتب عليكم الصّيام كما كُتب على الّذين من قبلكم ...)(45) اى ايمان آورندگان ! روزه بر شما واجب گرديد همان گونه كه برگذشتگان شما واجب شد.
جهاد 
قرآن درباره جهاد انبيا مى فرمايد: (كايّن من نبىّ قاتل معه ربّيون كثير)(46) چه بسيار پيامبرانى كه همراه آنها انسان هاى شايسته اى جنگيدند و به شهادت رسيدند.
حج 
حج ، مخصوص اسلام نيست ودر اديان قبل نيز وجود داشته است .
خداوند خطاب به حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد: (و اذّن فى النّاس بالحج ياءتوك رجالاً و على كلّ ضامرٍ ياءتينَ من كلّ فَجٍّ عميق )(47) و در ميان مردم ، انجام حج را اعلام كن ، آنها پياده و سواره و از راه دور به سوى تو خواهند شتافت .
زكات  
زكات نيز مخصوص اسلام نيست . حضرت عيسى مى فرمايد: (و اوصانى بالصلوة و الزكاة مادمت حيّا)(48)
امر به معروف و نهى از منكر 
لقمان به فرزندش مى گويد: (يابُنىّ اقم الصلوة وامربالمعروف وانه عن المنكر)(49) فرزندم ! نماز را به پاى دار وامر به معروف كن واز زشتى ها نهى كن .
اين ها پاره اى از مشتركات اديان الهى است . و همان گونه كه در اديان الهى مشتركات و تفاوت هايى وجود دارد، در يك دين نيز، احكام ثابت واحكام متغيّر هست . احكام ثابت تغيير نمى كند، ولى احكام متغيّر بنابر مصالح قابل تغييرند، مانند جنگ و صلح .
در اينجا به ذكر دو نمونه از احكام متغير مى پردازيم :
اميرمؤ منان على عليه السلام در يكى از سال هاى حكومت خود بر اسب ها زكات مقرّر كرد و در پاسخ به اعتراض برخى فرمود: امسال فقرا زيادند و درآمد بيت المال كم است ، لذا بايد صاحبان اسب نيز زكات بدهند.
امام كاظم عليه السلام هنگامى كه در زندان بودند، به خاطر مصونيّت شيعيان از شناسايى واذيّت وآزار آنها، خمس را بر آنها بخشيد وفرمود: لازم نيست شيعيان خمس بدهند. پس از شهادت امام ، برخى شيعيان طىّ طومارى از امام هشتم عليه السلام تقاضا كردند كه همچنان خمس بخشيده شود، امام در پاسخ آنها فرمود: خمس قابل بخشش نيست و اگر پدرم آن را بخشيد به خاطر حفظ جان شما بود.
جهان بينى
جهان بينى ، يعنى تفسير كلّى از هستى .
بعضى كه به جهان مى نگرند، آن راموجودى هدفدار و داراى پشتوانه اى باشعور وبراساس طرح ونظم وحساب مى يابند، اين بينش را ((جهان بينى الهى )) مى نامند.
امّا بعضى گمان مى كنند كه جهان هستى نه طرح قبلى دارد، نه طرّاح با شعور و نه هدف و حساب . اين ديد و طرز فكر را ((جهان بينى مادّى )) مى گويند.
تفاوت اين دو جهان بينى كاملاً آشكار، و اختلاف نتيجه اين دو بينش ، قابل شك و ترديد نيست . زيرا اگر عقيده داشتيم كه اين هستى خانه اى است كه نه صاحبى دارد و نه حساب و كتابى ؛ چرا داخل چنين خانه اى هر كارى كه دلمان خواست و باب ميلمان بود انجام ندهيم ؟
امّا اگر اين خانه بزرگ ((جهان هستى ))، حساب و هدفى دارد و صاحبش براى هر چيز اندازه اى مقدّر فرموده است : (قد جعل اللّه لكلّ شى ء قدرا)(50) و هيچ برگى از درخت نمى افتد، مگر با حساب و كتاب (و ما تَسقُط من وَرقةٍ الاّ يَعلمها)(51) پس من هم كه جزيى از اين جهان هستم ، بايد خود را با خواست و رضاى صاحب خانه ((خدا)) تطبيق دهم .
اگر هستى ، بى طرح و بى هدف و بى حساب است ، براى من هم دليلى بر پذيرفتن نظم و تحمّل قيد و بندها وجود ندارد.
انسانى كه فرموده خداى خود را باور دارد كه مى فرمايد: (ما كنّا عن الخلق غافلين )(52) ما از آفريده هاى خود غافل نيستيم . و عقيده دارد: (انّ ربّك لبالمرصاد)(53) پروردگار تو در كمينگاه است . چنين انسانى ، هرگز رفتار وكردار او با انسانى كه چنين اعتقادى ندارد يكسان نيست .
تنها در جهان بينى الهى است كه مى توانيم انسانى مسئول و متعهّد باشيم ، زيرا زمانى مسئوليم كه زير نظر باشيم ، و در مورد هستى مورد سؤ ال قرار گيريم .
به علاوه وقتى گفته مى شود: انسان مسئول است ، هر مسئولى سائلى مى خواهد، سائل ما كيست ؟ وقتى من معتقدم كه كلّ هستى بى صاحب است ، پس در برابر چه كسى مسئولم ؟ اگر گفته شود: در برابر خلق . مى گوييم خلق كيستند؟ خلق هم موجوداتى مانند من هستند؟ كه در مقابل كسى مسئوليّتى ندارند.
آرى از ديدگاه يك انسان مادّى ، تمام هستى بدون طرح قبلى است و به مرور زمان به اين صورت در آمده وهمه انسان ها روبه نيستى مى روند وبا مردن نابود مى شوند. هدف دنيا رفاه وخوشى وسپس نابودى است . با اين طرز تفكّر مى توان گفت : چرا باشم و خودكشى نكنم ؟ من كه پس از سال ها رنج ، نابود مى شوم ، چرا زودتر خود را خلاص ‍ نكنم ؟
امّا جهان بينى الهى به انسان آرامش مى بخشد، (الا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب )(54) زيرا خداوند را بخشنده و مهربان و توبه پذير مى داند. خدايى كه به نيكوكاران پاداش فراوانى مى دهد و بسيار زود از بندگانش راضى مى شود، ((يا سريع الرّضا)).


موضوعات مرتبط: اعقاید شناسی
برچسب‌ها: اصول عقاید

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 20 / 3 / 1394 | 11:56 | نویسنده : اکبر احمدی |

اصول عقاید

چرا برخى به دين توجّهى ندارند؟ 
علل عدم توجّه به دين و گريز از آن را مى توان در موارد زير جستجو نمود:
1 - عدم شناخت دين 
هر چه شناخت ما از چيزى بيشتر باشد و ارزش و اهمّيت آن را بدانيم ، توجّه ما نيز به آن بيشتر خواهد شد. سرچشمه بى توجّهى برخى افراد به دين و مسايل آن ، نداشتن شناخت درست از دين است . امام رضا عليه السلام فرمودند:
اگر مردم زيبايى هاى سخنان ما را بشناسند، از ما پيروى خواهند كرد.(30)
برخى نسبت به نماز كاهلى مى كنند. هنگامى كه از آنها جوياى علّت مى شويم ، پاسخى مى دهند كه از عدم آشنايى آنها به نماز حكايت مى كند. آنان مى گويند: خداوند چه نيازى به نماز ما دارد؟ اين گروه نمى دانند كه نه تنها خدا به نماز ما و حتّى به خود ما نيازى ندارد، بلكه تمام هستى از ما بى نياز است . زمين چه نيازى به ما دارد؟! زنبور عسل و ساير حيوانات چه نيازى به ما دارند؟ اكسيژن و خورشيد چه نيازى به ما دارند؟ اگر گفته اند خانه خود را روبه خورشيد بسازيم ، معنايش اين نيست كه خورشيد به ما و اتاق ما نياز دارد، بلكه اين انسان است كه به خورشيد و نور و گرماى او نيازمند است .
در دعا مى خوانيم : ((عصَيتُك بجَهلى )) خدايا! به خاطر جهل و نادانى ، فرمانت را عمل نكردم .(31)
اگر انسان ، آثار اعمال صالح را بداند و از مجازات اعمال زشت با خبر باشد، قطعاً اعمال صالح را انجام داده ، از كارهاى ناپسند دورى مى كند. اگر كسى سيگار مى كشد و نماز نمى خواند، به خاطر اين است كه نه بر ضررهاى سيگار واقف است و نه از اسرار و آثار نماز آگاه است .
براى جذب مردم به دين ، لازم است شناخت از دين و معارف آن در جامعه رواج يابد و رابطه بين اسلام شناسان و نسل نو بيشتر شود. بايد هر دانشجو و هر جوان مسلمان ، با يك عالم اسلام شناس در ارتباط باشد تا معارف دينى را بشناسد و همواره از دين ، تحليل و برداشت صحيح داشته باشد.
در زمان طاغوت ، يكى از استادان ماركسيست در كلاس درس گفته بود: اسلام مى گويد: هر كس دزدى كرد بايد فورا دست او را قطع كرد و اگر حكومت اسلامى تشكيل شود، در هر شهرى بايد سلاّخ ‌خانه اى براى قطع دست ، درست شود. امّا ((كارل ماركس )) مى گويد: هر كس دزدى كرد لابد گرسنه بوده است ، شكمش را سير كنيد، ديگر دزدى نمى كند. شكم سير كردن هنر است ، نه قطع كردن دست !
هنگامى كه يك استاد، مسايل را اين گونه تحليل و القاى شبهه مى كند، بايد به او پاسخ داد: اوّلاً اين حرف غلط است كه هركس دزدى مى كند بر اثر گرسنگى است . گرچه ممكن است دزدى گاهى بر اثر فقر و گرسنگى باشد، امّا در همه جا چنين نيست ، بسيارى از زندانيان ، بر اثر حرص وطمع ، دزدى وكلاه بردارى و گران فروشى مى كنند، ثانياً: هر كس كه دزدى كرد، اسلام دست او را قطع نمى كند، بلكه با بيست وشش شرط، دست دزد قطع مى شود.
خوشبختانه در آن جمع ، دانشجوى با اطلاعى مى گويد: استاد! اسلام با بيست و شش شرط دست دزد را قطع مى كند. لطفاً شما كه به اسلام اشكال وارد مى كنيد، فقط شش شرط آن را بيان فرماييد!
2- اضافه شدن خرافات در دين 
برخى از مردم كه از مذهب دورى مى كنند به خاطر خرافاتى است كه از طرف دوستان نادان و دشمنان دانا به مذهب اضافه مى شود.
اگر به انسان تشنه اى يك ليوان آب دهند، ولى در آن مگسى باشد، آب را به زمين مى ريزد ونمى آشامد. چه بسيار تشنگان دين كه به خاطر وجود خرافات ، از اصل مذهب صرف نظر مى كند، گاهى چيزهايى را كه حلال است بر خود حرام مى كنيم و گاهى خود را پايبند آداب و رسوم دست و پاگيرى به نام دين مى نماييم . بنابراين از عمل بعضى مسلمانان كه مايه فرار مردم از مذهب مى شود، نبايد غافل شد.
3- برداشت و تعبير ناصحيح از دين 
گاهى از دين وتعاليم آن بد برداشت مى شود و اين فهم غلط، به نام دين تبليغ مى شود. صاحب چنين برداشتى بر اين باور است كه هركس ديندار است بايد اين گونه فكر وعمل نمايد. بديهى است فهم نادرست و اشتباه از دين و تعاليم آن و تبليغ اين برداشت هاى ناصحيح به نام دين ، مانع از جذب ديگران مى شود. نحوه تبليغ دين ، بسيار مهم است . تبليغ دين هم روانشناسى مى خواهد وهم سليقه .
4- عمل برخى از متديّنين  
گاهى رفتار برخى از متديّنين موجب دين گريزى ديگران مى گردد. مانند عرضه غذاى تميز، توسّط فردى كثيف براى شخصى گرسنه .
تحليل هاى غلط از دين 
كسانى كه اعتقادى به دين ندارند - مانند مادّى گراها - ناگزيرند تحليلى و توجيهى براى دين و علّت پيدايش آن ارائه نمايند. برخى تحليل ها و توجيه هاى آنان جنبه روانى و برخى جنبه اقتصادى دارند. كه همه آنها از واقعيّت دورند. البتّه اكنون بطلان بسيارى از آنها آشكار شده و جوابشان نيز داده شده است .(32)
مادّى گراها، درباره ريشه هاى پيدايش مذهب در ميان جوامع بشرى ، ضمن ردّ عقل وفطرت ، امورى چون فقر، جهل و ترس را به عنوان عوامل گرايش به دين و خدا ذكر كرده اند.
فقر 
مادّى گراها مى گويند: يكى از عوامل گرايش مردم به دين و خدا فقر است و در توضيح آن مى گويند: سرمايه داران چون مى خواستند حقّ فقرا و كارگران را غصب كنند، كانالى به نام دين ساختند تا از طريق آن فقرا را استثمار كنند، آنها به محرومان جامعه ، به وسيله عوامل ارتجاع چنين القا مى كنند كه دنيا ارزشى ندارد، صبر و تحمّل داشته باشيد، زيرا خداوند صبر و صابران را دوست دارد، با فقر و بيچارگى بسازيد و هرگز دست به شورش و انقلاب نزنيد، آنچه مهم است آخرت است . بنابر اين سرمايه داران از واژه هايى كه طبقه محروم را بى تحرّك مى سازد سوء استفاده نموده و بدين وسيله آنها را به سكوت و سكون وا مى دارند!
بطلان اين تحليلِ غلط و دور از منطق ، به چند دليل كاملاً روشن است .
اوّلاً: صبر به معناى تسليم شدن و تو سرى خوردن نيست . در جايى كه دين مى فرمايد: (فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم )(33) هر كس به شما ظلم و تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدّى كنيد. چگونه مى توان چنين برداشت ناصحيح را به دين نسبت داد؟
هرگز توجّه به آخرت ، به معناى دست كشيدن از دنيا و بى اعتنايى نسبت به آن و ضايع شدن حقوق فرد توسّط ديگران نيست . در قرآن كريم به تعداد كلمه آخرت ، كلمه دنيا تكرار شده است .
اسلام ، براى تمام واژه هايى كه مورد سوء استفاده قرار گرفته و تحريف شده ، معنايى صحيح و محرّك دارد، معناى انتظار، سكوت نيست ، چنانكه انتظار خورشيد به معناى آن نيست كه شب در تاريكى بمانيم و چراغى روشن نكنيم و معناى انتظارِ تابستان ، اين نيست كه در زمستان وسيله گرم كننده نداشته باشيم .
آرى ، انتظار ظهور امام زمان عليه السلام براى اصلاح ، به معناى سكوت و زير بارِ ظلم رفتن نيست .
معناى صبر، تحمّل ظلم نيست . بلكه صبر، يعنى استقامت در برابر ظالم و پايدارى در گرفتن حقّ. اسلام مى گويد: هر كه در راه گرفتن مال خود از دشمن و يا حفظ آن از دستبرد كشته شود، شهيد است . يعنى براى گرفتن حقّ بايد تا مرز شهادت استقامت نمود.
معناى تعبير ((دنيا ارزش ندارد))، اين نيست كه دنيا را از دست بدهيم ، بلكه منظور آن است كه ارزش انسانى كه جانشين خدا در زمين است ، بيش از دنياست و نبايد دنيا براى انسان هدف باشد.
اسلام علاوه بر آنكه اموال نامشروع را از سرمايه داران مى گيرد و به صاحبان آن مى دهد، به محرومان نيز خطاب كرده ، مى فرمايد:
تواضع و فروتنى در برابر سرمايه دار ممنوع است و هر كس به خاطر مال در برابر كسى تواضع كند يك سوّم دينش نابود مى شود. هر كس به پولدارى به خاطر پولش ، با گرمى و احترام سلام كند، خدا در قيامت بر او غضب خواهد كرد. هرگز كسى را به خاطر داشتن مال ، امتيازى ندهيد. نبايد بر سر سفره اى بنشينيد كه در آن تنها افراد مرفّه نشسته اند. چنانكه امام رضا عليه السلام با بردگان بر سر يك سفره غذا مى خورد و حضرت سليمان با آن همه عظمت ، با مساكين زندگى مى كرد و امام على عليه السلام روى خاك مى نشست .
ثانياً: اگر سرمايه داران ، دين را به وجود آورده باشند، نبايد انبيا، فقرا را در برابر سرمايه دارانِ زورگو بشورانند و به قيام وادارند.
ثالثاً: دين ، سرمايه دارى را محدود وبسيارى از منابع درآمد را ممنوع مى كند، رشوه ، كم فروشى ، گران فروشى ، ربا، كلاه بردارى و دزدى به شدّت در دين مردود است . بديهى است كه هيچ گاه يك سرمايه دار، طرفدار پيدايش دينى نيست كه او را از ثروت اندوزى باز مى دارد و به بهانه هاى مختلف جيب او را به نفع فقرا خالى مى كند و حتّى گاهى اموال او را مصادره نمايد.
توجيه ديگر مادّى گراها اين است كه دين ساخته خود فقراست . فقرا، دين را براى آرامش خود ساختند. آنها گفتند: اگر دنيا نداريم ، مهم نيست در عوض آخرت داريم و آخرت بهتر است . به جاى اينكه برويم دنبال كار وبازار، مى رويم دنبال مسجد و عبادت .
اين تحليل هم اشتباه ومغرضانه است . كجاى دين طرفدار تنبلى وبى تحرّكى است ؟ از اميرمؤ منان عليه السلام پرسيدند: چه چيزى بار شتر است . فرمود: صد هزار درخت خرما. تعجّب كردند، بعد متوجّه شدند كه صدهزار هسته خرما بار شتر است . تفكّر اميرمؤ منان اين گونه است كه از هر هسته خرما بايد در انديشه توليد يك درخت خرما بود. آن حضرت چه مقدار نخلستان ايجاد نمود وقنات آب احداث كرد! پيامبران الهى يا كشاورز بودند يا دامدار ويا نجّار وخيّاط.
ترس  
بعضى از مادّيون كه نمى توانند به جهان بينى توحيدى و برخاسته از عقل و فطرت پى ببرند، گفته اند: ريشه ايمان به خدا ترس است ! توضيح اينكه انسان همان گونه كه در كودكى پناهگاهى به نام والدين دارد، در بزرگسالى هم پناهگاهى به نام خدا براى خود ساخته است ، زيرا انسان ، هم از نظر زور و قدرت محدود است و هم حوادث و خطرها فراوانند.
انسان هاى اوّليه كه در برابر حوادث ناگوار و خطرناكى - از قبيل زلزله و رعد و برق و... - قرار مى گرفتند براى خود پناهگاه موهومى فرض مى كردند و هرگاه مى ترسيدند با پناه بردن به خداىِ خود ساخته ، به روان مضطرب خود آرامش مى بخشيدند. بنابراين ، ريشه ايمان به خدا ترس است !
در پاسخ بايد گفت :
اگر ريشه ايمان به خدا، ترس باشد، بايد هر كه ترسوتر است ايمانش بيشتر باشد. و جاهايى كه ترس زياد است ، ايمان به خدا هم زياد باشد.
اگر ريشه ايمان به خدا ترس است ، بايد افرادى كه ترسو نيستند دين نداشته باشند! و در مواردى كه در انسان احساس ترس نيست ، توجّه به خدا هم نباشد، در حالى كه هست .
شايد در اينجا سؤ الى به ذهن خواننده گرامى برسد كه اگر منشاء ايمان به خدا و گرايش به مذهب ، ترس نيست پس چرا هنگام ترس ، انسان متوجّه خدا مى گردد، چرا هنگامى كه بيمار به اتاق جرّاحى مى رود و يا راننده اى ماشينش در حال واژگونى است به ياد خدا مى افتد؟
در پاسخ مى گوييم : درست است كه انسان در حال ترس ، به سوى خدا مى رود، امّا اين بدان معنا نيست كه ريشه ايمان به خدا و گرايش به دين ترس است . اگر انسان هنگام تشنگى به سراغ آب مى رود، به معناى آن نيست كه اب ساخته ذهن بشر است ، بلكه به عكس ، به معناى آن است كه آب يك واقعيّتِ موجود است كه تشنگى ، ما را به سوى او مى كشاند.
عقل انسان آثار دقيق و ظريف و حساب شده اى را مى بيند و به وجود خداوند متعال پى مى برد، فكر مى كند: من كه فعلا هستم ، خودم ، خودم را نيافريدم وگرنه ممكن بود خود را قوى تر و زيباتر بيافرينم و يا در خود تغييراتى دهم ، ديگران هم كه مثل منند، بنابراين يك قادرى مرا ساخته است . او در اين فكر و نتيجه گيرى ، دلهره و ترسى ندارد. عقل و فطرت بيدارش او را به سوى خداى متعال رهبرى مى كند.
جهل 
گروهى از مخالفان دين ، كه با حقّانيّت خداشناسى بر اساس رهنمود عقل و فطرت مخالفند، مى گويند: ريشه ايمان به خدا جهل است ! اينان معتقدند: براى انسان ها مسائل و حوادثى پيش مى آمده كه دليل آنها را نمى دانستند، هر كجا و در هر مساءله اى از تفسير علمى آن عاجز مى شدند پيش خود، خدايى فرض مى كردند و مى گفتند: اين كار، كار خداست .
مثلاً چون علّت خورشيدگرفتگى و ماه گرفتگى و زلزله و پيشامدهاى ديگر را نمى دانستند، خدايى را پيش خود تصوّر مى كردند تا بگويند اينها كار اوست ، از اين جا بود كه مساءله اى به نام خدا مطرح شد!
حقيقت اين است كه بايد گفت : روزگار اين حرف ها سپرى شده و از اوّل هم خريدارى نداشت ، زيرا:
1- اگر ريشه ايمان به خدا جهل به علل حوادث طبيعى باشد، بايد هر كه جهلش ‍ بيشتر است ، ايمانش بيشتر باشد!
2- اگر ريشه ايمان به خدا جهل باشد، بايد كتاب هاى آسمانى مردم را به جهل تشويق كنند! در صورتى كه قرآن در آيات متعدّدى به بيان فضيلت واهميّت علم و دانش ‍ پرداخته ، مردم را به فرا گرفتن آن تشويق كرده است .
(يرفع اللّه الّذين امنوا منكم والّذين اوتوا العلم درجات )(34)، (هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين لايعلمون )(35)
3- اگر ريشه ايمان به خدا جهل باشد، بايد رهبران دينى ، افراد جاهلى باشند در حالى كه آنان از همه داناترند.
3- اگر ريشه ايمان به خدا جهل باشد، بايد هر كه به علمش اضافه و از جهلش كاسته مى شود، بى ايمان تر شود! و بايد همين كه انسان به علل بعضى از حوادث پى برد، دست از ايمان به خدا بردارد، در صورتى كه امثال گاليله ها، انيشتين ها و بوعلى ها - كه خود كشف كننده بعضى علل طبيعى هستند - به خدا ايمان دارند. راستى مگر كشف يك يا چند قانون طبيعى ما را از وجود قانون گذار بى نياز مى كند؟
بديهى است كشف قوانين طبيعى و آگاهى و اطلاع از اسرار هستى ، در گرايش انسان به خدا و ايمان به او بسيار مؤ ثر است .


موضوعات مرتبط: اعقاید شناسی
برچسب‌ها: اصول عقاید

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 20 / 3 / 1394 | 11:53 | نویسنده : اکبر احمدی |

نياز به دين

نياز به دين
بحث اصول عقايد را با طرح سؤ الى شروع مى كنيم :
آيا انسان به دين نياز دارد؟
قبل از پاسخ اين سؤ ال ، لازم است ابتدا نيازهاى انسان را ذكر كنيم .
هر انسانى سه نوع نياز دارد:
1- نياز شخصى 2- نياز اجتماعى 3- نياز عالى
نياز شخصى ، مثل نياز به غذا، پوشاك ، مسكن ، همسر.
نياز اجتماعى ، امورى است كه انسان چون در جامعه زندگى مى كند به آنها نياز دارد. مانند قانون ، مقرّرات و رهبر.
نياز عالى ، نياز انسان به شناخت و معرفت است ، كه بشر سؤ الات متعدّدى درباره خود و هستى دارد و مى خواهد خيلى چيزها را بشناسد و بداند و درباره آنها اطلاعاتى داشته باشد. مثلا شناخت هستى و مبداء آن ، شناخت هدف هستى و مقصد و پايان آن ، شناخت راه زندگى و شناخت حقّ و باطل ، از جمله نيازها وخواسته هاى هر انسانى است .
اكنون بار ديگر سؤ ال قبلى را تكرار مى كنيم : انسان چه نيازى به دين دارد؟
پاسخ : در ميان انواع نيازهاى انسان ، دين ، پاسخگوى نيازهاى عالى اوست . انسان ها براى پاسخگويى به نيازهاى عالى خود به دين نيازمندند، و دين به سؤ الات فوق پاسخ مى دهد.
دين توضيح مى دهد كه سرچشمه هستى كجاست ، آفريدگار هستى كيست ، هدفِ هستى چيست ، معيار شناخت حقيقت كدام است و مسئوليّت ما در اين مجموعه چيست .
كدام راه ؟ 
ما انسان ها، براى سعادت و رشد خود به برنامه و طرح نيازمنديم و از سه طريق مى توانيم برنامه مورد نياز خود را به دست آوريم . به عبارت ديگر سه راه پيش روى ماست :
1- طبق ميل و سليقه خود عمل كنيم .
2- طبق خواسته هاى مردم برنامه خود را تنظيم كنيم .
3- خود را تسليم خدا نماييم و راه خود را فقط از او بگيريم .
راه خود 
راه خود ساخته ، هرگز راه مطمئنّى نيست ، زيرا معلومات ، اطلاعات و دانش انسان بسيار محدود است . او شاهد صدها اشتباه و خطا در اعمال گذشته خويش است . وجود پشيمانى هاى بسيار در زندگى ما دليلى است بر اشتباه بودن راهى كه رفته ايم و چه بسيار از تصوّرات ، برداشت ها و قضاوت هاى ما، كه بعدا معلوم مى شود اشتباه بوده است .
مضافاً، طوفان غرائز هر لحظه انسان را از سويى به سويى مى برد وخواسته هاى جديدى را مطرح مى كند، با اين وضع آيا صلاح است باز هم در انتخاب راهى كه به سعادت يا شقاوت هميشگى انسان مربوط مى شود، طبق فكر ناقص وعلم محدود خود عمل كند؟!
راه مردم 
راه دوّم نيز در نامطمئن بودن ، دست كمى از راه اوّل ندارد، چون همان خطا و سهو و محدوديّت كه در دانش و انديشه من بود در نظريه ديگران نيز هست . همان گونه كه من در دام هواها و هوس هاى خويش گرفتارم ، ديگران نيز همين گرفتارى را داشته و دارند و همان طور كه من بارها پشيمان شده و مى شوم ، ديگران نيز همين پشيمانى را داشته و خواهند داشت .
از همه اينها گذشته ، هيچ دليلى وجود ندارد كه من از سليقه خود صرف نظر كنم و دنبال سليقه هاى گوناگون ديگران باشم . آزادى خود را رها كرده ، اسير كسانى شوم كه نه حقيقت مرا مى شناسند، نه سعادت ابدى مرا مى دانند و نه معلوم است كه خير خواهم باشند.
راه دين يا راه برتر 
راه دين ، راهى است كه آفريدگار براى ما قرار داده و بديهى است كه سازنده هر كالايى به مشخّصات و نيازهاى آن از ديگران آگاه تر است و بهتر از هر كسى مى تواند مقرّرات مربوط به نحوه استفاده و يا حفظ و نگهدارى آن را مشخّص نموده ، اعلام كند.
آيا وجود انسان ، از يك كالاى ساخته دست بشر كمتر ويا ساده تر است ؟! راه ما و مقرّرات و قوانين زندگى ما را نيز بايد سازنده وخالق ما يعنى خداى بزرگ بيان كند، زيرا او از هر كس نسبت به بندگان خود آگاه تر و مهربان تر است .
انتخاب راه دين ، سفارش عقل است 
علاوه بر مطالب فوق ، انتخاب راه دين ، امرى كاملا عقلانى ومنطقى است ؛ زيرا انسان عاقل هميشه احتمال خطر را خصوصا اگر مهم باشد، جدّى مى گيرد.
در جمعى كه به مسافرت مى روند، آن كسى بر مبناى عقل و خرد گام برمى دارد كه هنگام سفر و احتمال خطر، چيزهايى با خود برمى دارد، طنابى براى بكسل كردن ، زنجير چرخى براى يخبندان ، جك و زاپاسى براى پنچرى ، چراغ قوّه اى براى تاريكى و چوب و چماقى براى حمله دزدى مسلح .
انسان عاقل همواره به پيش آمدهاى احتمالى سفر فكر مى كند و اين وسايل را همراه خود مى برد، در مقابل ، افرادى كه از عقل خود بهره اى نمى گيرند، سفر را آغاز كرده ، هيچ يك از وسايل مورد نياز را برنمى دارند. در طول سفر چنانچه مشكلى پيش ‍ نيايد و خطرى اتّفاق نيفتد. كسانى كه اين گونه امكانات را همراه خود برداشته اند ضررى نكرده اند؛ بلكه در طول سفر از احساس آرامش و اطمينان برخوردار بوده اند، امّا اگر نيازى به اين وسايل پيش آمد، كسانى كه همراه خود هيچ وسيله اى ندارند چه كنند؟ مانند همين ماجرا براى كسانى كه در اين دنيا، دين را برگزيده ، دستورهاى آن را اجرا مى كنند با كسانى كه دين را رها نموده و به آداب و اعمال دينى پايبند نيستند، اتّفاق مى افتد.
انسان عاقل ، بر اثر گفتار انبيا و بندگان صالح و صادق ، راه پر مخاطره اى را پيش ‍ روى خود مى بيند، آنان به او گفته اند: روزى فرا مى رسد كه بايد پاسخگوى اعمال خود باشد، پاداش كارهاى نيكش را مى بيند و به خاطر كارهاى زشت و ناپسندش مجازات مى شود. پيامبران الهى او را از ارتكاب گناهان باز داشته و انجام اعمال نيك را به او سفارش كرده اند.
به او گفته اند: سالى يك ماه رمضان ، روزه بگيرد. به جاى آنكه شراب بنوشد از خودِ انگور استفاده كند و روزى چند دقيقه در برابر خالق خويش نماز گزارد و به جاى بى حرمتى به ناموس ديگران ، ازدواج كند و عفّت خود را حفظ نمايد.
حال اگر اين وعده و وعيدها راست نبود و قيامتى به وجود نيامد و سؤ ال و جواب و پاداش و مجازاتى در كار نبود، كسى كه در دنيا ديندار بوده ، مقرّرات و دستورات دين را مراعات نموده ، هيچ ضررى نكرده است . بلكه حداكثر به اندازه اى كه فرد بى دين ، اوقات خود را صرف كارهاى بى ارزش نموده است ، فرد ديندار نماز خوانده ، يا دستورى دينى را انجام داده است ، امّا اگر قيامتى در بين بود، - كه به هزار و يك دليل هست - آن وقت افراد بى دين ، و غير مذهبى و لاابالى چه خواهند كرد!؟ بنابراين مذهبى ها به هر حال برنده اند و افراد لاابالى و غيرمذهبى ، در معرض خطر و ضرر قرار دارند.
البتّه روشن است كه انجام اعمال دينى و پايبند بودن به آداب آن ، صبر و استقامت مى خواهد، فرد ديندار براى انجام تكاليف دينى خود بايد متلك هاى افراد لاابالى را تحمّل كند، بويژه افرادى كه در ميان خانواده ها و دوستان غير مذهبى به سر مى برند بايد تحمّل بيشترى داشته باشند.
قرآن كريم مى فرمايد: روش مجرمان و خلافكاران ، اين است كه به مؤ منان مى خندند. و هرگاه از كنار دينداران مى گذرند (آنها را مورد تمسخر قرار داده و) به يكديگر چشمك مى زنند. و زمانى كه به نزد حزب و باند و گروهشان برمى گردند، مسرورند. (به اصطلاح پشت سر مؤ منان صفحه مى گذارند.) و هنگامى كه آنها را مى بينند مى گويند: اينها گمراهند.(1)
قرآن در اين آيات به چهار نوع برخورد زشت خلافكاران ، اشاره مى كند: خنديدن ، غمزه كردن ، فكاهى گفتن و نسبت گمراهى دادن . آنگاه در ادامه مى فرمايد: در روز قيامت نيز مؤ منان به آنان خواهند خنديد! آرى ، در روز قيامت آشكار مى شود كه زيانكار واقعى چه كسى است !
انتخاب راه دين ، مطابق فطرت است 
فطرت ، بر وزن خلقت و به معناى آن است . هر نوع احساسى در انسان كه در پديد آمدن آن ، استاد و مربّى و تمرين نقش نداشته ، و امرى دائمى و هميشگى ، در همه مردم ، همه مكان ها و همه زمان ها باشد، از آن احساس ، گاه به فطرت و زمانى به غريزه تعبير مى شود. البتّه معمولا غريزه به آن سرى از احساسات و تمايلات گفته مى شود كه در حيوان و انسان ، هر دو باشد، مانند احساس گرسنگى و تشنگى . آرى ، نشانه فطرى بودن يك موضوع همان عموميّت آن است . مثلا علاقه مادر به فرزند، فطرى است ، يعنى احساسى است كه بدون معلّم و مربّى و تلقين ، در آفرينش او نهفته شده و عموميّت دارد، يعنى در هر زمان و مكان و در هر رژيم و نظامى ، اين علاقه را در مادران خواهيد يافت .
البتّه ممكن است عواملى سبب شدّت و ضعف آن احساس شود، زيرا گاهى يكى از احساسات درونى بر ديگرى پيروز مى شود. در انسان ، هم علاقه به مال هست و هم علاقه به خوشى و سلامتى ، ولى اين علاقه ها در همه افراد يكسان نيست ، بعضى مال را فداى جان و بعضى جان را فداى مال مى كنند. همان گونه كه در ميان اعراب جاهلى ، علاقه به آبرو و خيال اينكه داشتن دختر ننگ است ، سبب مى شد كه پدر از علاقه به فرزند دست كشيده ، با دست خود، دخترش را زنده به گور كند. بنابراين ، معناى فطرى بودن ، آن نيست كه انسان در عمل نيز دائما دنبال آن برود زيرا چه بسا فطرتى روى مساءله فطرى ديگر را بپوشاند.
يكى از آثار مساءله فطرت ، احساس افتخار است . كسى كه روى مرز فطرت گام بر مى دارد در خود احساس آرامش مى كند، مادرى كه فرزند خود را در آغوش گيرد، احساس غرور مى كند و حتّى به مادرى كه به فرزند خود بى مهرى كرده انتقاد مى كند، آرى ، آن افتخار و اين انتقاد همه از آثار فطرت است .
دينِ فطرى يعنى چه ؟ 
هنگامى كه مى گوييم دين فطرى است ، يعنى مايه ها و ريشه هاى دين در نهاد هر بشرى نهفته است . اصول و فروع دين ، اخلاق و معارف و مبانى دين با خلقت و فطرت انسان هماهنگ است . انسان ها در هر سن و سالى كه باشند و در هر زمان و مكانى كه زندگى كنند، مى خواهند بدانند سرچشمه هستى كجاست ؟ اين ، همان ريشه توحيد است .
انسان مى خواهد كسى او را راهنمايى كند، حقّ و باطل را براى او بگويد، او در درون احساس مى كند به راهنما نياز دارد، و اين ريشه نبوّت و امامت است .
پاداش دادن و كيفر كردن ، همچنين انتظار پاداش و كيفر در برابر خوبى ها و بدى ها در درون هر انسانى وجود دارد. اگر شما گلى به كودكى داديد، لبخند مى زند و اگر او را اذيّت كرديد، اخم مى كند و مى گريد. آن لبخند و اين اخم ، پاداش وكيفر عمل شماست واين عكس العمل فطرى ، ريشه اعتقاد به معاد است .
تشكّر از ولىّ نعمت و اظهار خضوع در مقابل كسى كه به انسان خدمتى كرده ، ريشه عبادات و نماز است .
توجّه به محرومان و مستمندان و علاقه به رفع مشكلات همنوعان ، ريشه خمس و زكات و انفاق است .
توجّه به نجات يك انسان گرفتار و كسى كه در خطر است و علاقه به سعادت ديگران ريشه امر به معروف و نهى از منكر است .
البتّه نحوه انجام عبادات و اينكه مثلا نماز را چگونه و چند ركعت بخوانيم و با چه زبان و شيوه اى انجام دهيم ، تعبّدى است و بايد ببينيم راهنمايان و رهبران دينى چه شيوه اى را براى ما بيان كرده اند.


موضوعات مرتبط: اعقاید شناسی
برچسب‌ها: نياز به دين

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 20 / 3 / 1394 | 11:41 | نویسنده : اکبر احمدی |

ترین‌های قرآنی دنیا +عکس

قرآن راهنمای سعادت ما انسان هاست و باید بالاترین احترام را برای آن قائل باشیم. با نزدیک شدن به ماه قرآن لازم است تا با کمی از شگفتی های دنیای این کتاب بزرگ اشنا شوید.
قرآن کتاب مقدس مسلمانان دنیا و همچنین بزرگترین راهنمای انسانیان است. ما مسلمانان بیشترین احترام را برای قرآن قائل هستیم و به هر راهی که شده سعی در ارج نهادن آن می کنیم. در تمام دنیا قرآن به یک شکل و زبان منتشر می شود اما برخی از عاشقان قرآن دست به کارهای جالب زده و قرآن های سبک خاص را درست می کنند. این قرآن ها در متن تفاوتی ندارند اما در وزن یا شکل با یکدیگر متفاوت هستند. در ادامه با 5 قرآن متفاوت که در دنیا وجود دارد آشنا خواهید شد:

** بزرگترین قرآن دنیا

در سال 2011 یک خطاط افغانی از بزرگترین قران دنیا رونمایی کرد. او برای نوشتن این قرآن نزدیک به پنج سال زمان صرف کرده است که در این مدت از 9 نفر از شاگردانش نیز کمک گرفته است. "محمد صابر خضری" این قرآن را در قطعی به طول دومتر و 28 سانتی متر و عرض یک متر و 55 سانتی متر به خاطر نذرش درست کرده است. این قرآن با هزینه نیم میلیون دلاری ساخته شده و 500 کیلوگرم وزن دارد. 

** کوچکترین قرآن دنیا

نوشتن همه اطلاعات قرآن در یک نقطه کوچک کاری بسیار سخت است اما یک هنرمند لبنانی توانسته است این کار را به طرز جالبی انجام دهد. او قرآنی نوشته که تنها 2.5 سانتی متر است و نسخه ای کامل از قران اصلی است و هیچ جا افتادگی در آن دیده نمی شود. این قرآن 604 صفحه دارد و همه آن با دست نوشته شده است. 

** قرآن نفیس بندانگشتی

 سال گذشته در نمایشگاه قرآن تهران یکی از شگفت انگیزترین قرآن ها رونمایی شد. این قرآن که توسط انجمن نخبگان قرآن درست شده است به عنوان کوچکترین قرآن نفیس دنیا شناخته می شود. روی این قرآن بندانگشتی با جواهرات نایاب تزئین شده است و به خاطر ارزش بسیار زیاد آن در گاوصندوق ها امنیتی بانک مرکزی نگه داری می شود. 

** قرآن به دست خط امام علی (ع)

 
امیر المومنین علی (ع) یکی از کاتبان و حافظان قرآن کریم در زمان پیامبر(ص) بوده است همچنین ایشان قرآن هایی را به دست خود نوشته اند. این روزها یک قرآن وجود دارد که گفته می شود به دست خط آن حضرت باشد. قرآن منسوب به دستخط مبارک حضرت علی(ع) که بروی پوست آهو با خط کوفی کتابت شده است و آیات بر روی آن به خط کوفی نوشته شده اند از این رو است که احتمالات کارشناسان قوت گرفته است.

منبع : باشگاه خبرنگاران


موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسب‌ها: ترین‌های قرآنی دنیا +عکس

تاريخ : شنبه 19 / 3 / 1394 | 8:39 | نویسنده : اکبر احمدی |

قرآن کتاب جهانی است، پس چرا به عربی نازل شده است؟

 قرآن کتاب جهانی است، دعوت آن «هُدًی لِلْعَالَمِین» است، اما دعوت قرآن، مراحلی داشته است که از این قرار است: 
در مرحله اول، رسول خدا، قوم و خویش خودش را به قرآن و اسلام دعوت می‌کند، همان‌طور که آیه «اَنْذِرْ عَشِیرَتِکَ الْاَقْرَبِین» بر این معنا دلالت می‌کند.
مرحله دوم، دعوت کل عرب بود، ملت عرب مخاطبین قرآن بودند، در آن آیه کریمه که فرمود «وَ کَذَلِکَ اَوْحَیْنَا عَلَیْکَ قُرآناً عَرَبِیّاً لِتُنْذِرَ اُمّ الْقُرَی وَ مَنْ حَوْلهَا»؛ ما این گونه قرآن را برای تو به زبان عربی نازل کردیم تا اهل مکه و شهرهای اطراف آن را هشدار دهی، مرحله سوم هم دعوت جهانی پیامبر(ص) بود یعنی رسول خدا(ص) از طرف خداوند مأمور بود که همه مردم دنیا را به اسلام دعوت کند.
گفت:‌ پیامبر که باید از خانواده و بعد از ملت خودش برای هدایت استفاده کند، طبیعتاً باید با زبانی شروع کند که مطابق با زبان خانواده، عشیره و ملت عرب باشد، بنابراین لازم و ضروری بود که قرآن به زبان عربی بر آن حضرت نازل شود.
خداوند می‌فرماید «وَ مَا اَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ اِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ؛ ما هیچ پیامبری را به سوی قومی نمی‌فرستیم مگر اینکه به زبان همان قوم باشد»، پیامبر(ص) هم به عنوان یک شخص عرب که در عربستان به دنیا آمده و از طرف خداوند رسالتی را داشته است، هرچند رسالت او جهانی باشد، امّا در ابتدای امر باید مخاطبش همان اطرافیان خودش، یعنی ملت عرب باشد، بنابراین طبیعی است که قرآن باید به زبان عربی باشد.
همه کشورها یک زبان دوم برای ارتباطات با یکدیگر دارند و می‌دانند که اگر می‌خواهند با کل دنیا در ارتباط باشند باید زبان بین المللی، یعنی زبان انگلیسی را بلد باشند، چه اشکال دارد که مسلمانان و جهان اسلام هم یک زبان دوم که زبان قرآن است را بیاموزند و برای ارتباط با دین و آشنایی با اسلام، زبان قرآن را به عنوان زبان دوم انتخاب کنند.
حجت‌الاسلام شاه علیزاده

منبع : مشرق


موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسب‌ها: قرآن کتاب جهانی است، پس چرا به عربی نازل شده است؟

تاريخ : شنبه 19 / 3 / 1394 | 8:37 | نویسنده : اکبر احمدی |

بازخوانی مدارک واسناد شان نزول آیه ولایت

اول: ادعای اجماع علامه حلی - رحمه الله - درباره نزول این آیه در مورد تصدق انگشتر امام علی - علیه السلام - به نیازمند، بی مبنا نیست; زیرا افزون بر ادعای اجماع نیشابوری (47) و ایجی در این مساله، آن همه روایت از صحابه و تابعین کافی است تا در این باره ادعای اجماع معنوی شود . 
دوم: ادعای اجماع اهل علم و محدثان بر این که این آیات در خصوص امام علی - علیه السلام - نازل نشده بی اساس است و مفسران، محققان و محدثان فریقین هیچ کدام چنین ادعایی ندارند . 
سوم: جریان تصدق انگشتر را تنها ثعلبی با سند خود از ابو ذر نقل نکرده است، بلکه دانشمندانی دیگر مانند حاکم حسکانی (48) (از دانشمندان قرن پنجم)، ابراهیم جوینی (49) (م: 730 ق) با سندهای خودشان و فخر رازی (50) با تعبیر «روایت شده » از ابو ذر و دیگر صحابه این جریان را نقل کرده اند . 
چهارم: کدام یک از اهل علم از محدثان گفته است ثعلبی احادیث ساختگی در تفسیرش آورده و او حاطب لیل (هیزم کش در شب) است؟ این ادعای ابن تیمیه است که ثعلبی را متهم می کند و او را ناآگاه به صحیح و سقیم، سنت و بدعت می شناسد . در حالی که - تا اندازه ای که ما جست وجو کردیم - جملگی دانشمندان وی را سخت ستوده اند، این کلام از ابن خلکان (م: 681 ق) است که درباره وی می گوید: «وی در دانش تفسیر یگانه دوران خود بوده و تفسیری بزرگ نگاشته که بر تمام تفسیرها برتری دارد . غافر بن اسماعیل الفارسی در کتاب سیاق تاریخ نیشابور نام ثعلبی را آورده و وی را با این عبارات ستوده است: «هو صحیح النقل موثوق به » ، «او درست گفتار و مورد اطمینان است .» (51) 
تاج الدین سبکی (52) (م: 771 ق)، صلاح الدین صفدی (53) و جلال الدین سیوطی (م: 911 ق) نیز همان تعبیر ابن خلکان را آورده اند و سیوطی افزوده است: «عالما بارعا فی العربیة حافظا موثقا، دانشمندی چیره دست در عربیت و حافظی مورد اطمینان است .» (54) 
ابن جزری نیز درباره او عبارت «مفسر امام بارع مشهور، مفسری پیشوا، چیره دستی مشهور، به کار می برد .» (55) 
پنجم: بر خلاف ادعای ابن تیمیه که می گفت: بغوی که آگاه تر از ثعلبی است و تفسیرش مختصر تفسیر اوست، این احادیث دروغین را نیاورده است، بغوی در ضمن اقوال گوناگونی که درباره شان نزول این آیه می آورد (اقوالی که با شان نزول آیه درباره امام علی - علیه السلام - هیچ منافاتی ندارد همان طور که در نقد دیدگاه ابن کثیر و فخر رازی ملاحظه کردید) با صراحت نوشته است: 
«و قال ابن عباس رضی الله عنهما و قال السدی: قوله «والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکاة وهم راکعون » ، اراد به علی بن ابی طالب رضی الله عنه، مر به سائل وهو راکع فی المسجد فاعطاه خاتمه .» 
«ابن عباس و سدی می گویند: خداوند از این آیه «والذین آمنوا . . .» علی بن ابی طالب [ علیه السلام] را اراده کرده است، نیازمندی به امام علی رسید و امام در حال رکوع در مسجد انگشترش را به او داد .» (56) 
ششم: تفسیر جامع البیان فی تاویل آی القرآن از محمد بن جریر طبری (م: 310 ق) که در نزد ابن تیمیه اجل تفاسیر و با ارزش ترین آن هاست (57) با پنج طریق شان نزول این آیه را نقل می کند، جملگی این احادیث درباره امام علی - علیه السلام - است ، سه حدیث نص در این معنی است (از جمله یکی از مجاهد - مجاهد بن جبر از تابعین - که ابن تیمیه او را آیت در تفسیر می شناسد (58) ) و دو حدیث به صورت قدر متیقن (59) ، سیوطی نیز حدیثی دیگر از طبری از ابن عباس نقل کرده که گفته است: شان نزول این آیات درباره امام علی - علیه السلام - است (60) ، لیکن هم اکنون در تفسیر طبری چنین حدیثی نیست! ! 
باز همین طور ابن ابی حاتم نیز با دو سند یکی از عتبة بن ابی حکیم (از تابعین م: 147 ق) و سلمة بن کهیل (از تابعین م: 121 ق) این حدیث را نقل کرده است (61) . پس چطور ابن تیمیه می گوید: دانشمندان بزرگ از اهل تفسیر مانند ابن جریر و ابن ابی حاتم، این احادیث ساختگی را ذکر نکرده اند؟ ! بلکه این سند ابن ابی حاتم به سملة بن کهیل است که تمام افراد سند آن در دیدگاه دانشمندان علم رجال اهل سنت، مورد وثاقت، صدق و راستی اند . 
ابن ابی حاتم سند خود را چنین می آورد: 
«حدثنا ابو سعید الاشج، حدثنا الفضل بن دکین ابو نعیم الاحول، حدثنا موسی بن قیس الحضرمی عن سلمة بن کهیل قال: «تصدق علی بخاتمه وهو راکع فنزلت: «انما ولیکم الله . . .» .» 
«ابن ابی حاتم با این سند از سلمة بن کهیل نقل می کند که گفته است: «علی [ علیه السلام] انگشتر خود را [به نیازمند] در حال رکوع صدقه داد پس این آیه نازل شد: «انما ولیکم الله . . .» .» 
افراد این سند عبارت اند از: 
الف: ابو سعید بن الاشج (م: 257 ق). 
ابو حاتم درباره او می گوید: «ثقة صدوق امام اهل زمانه; وی مورد اطمینان، راستگو، پیشوای عصر خود است » و النسائی می گوید: «صدوق; راستگوست » برخی دیگر با جمله: «ما رایت احفظ منه; دانشمندتر از او ندیده ام » از او یاد کرده اند (62) . 
ب: الفضل بن دکین ابو نعیم (م: 219 ق). 
وی از مشایخ محمد بن اسماعیل بخاری (مؤلف صحیح) می باشد . یحیی بن معین درباره او می گوید: «ما رایت اثبت من رجلین، ابو نعیم و عفان . انسانی آگاه تر و درست از بر کننده تر از ابو نعیم و عفان ندیدم » و دیگری می گوید: «ما رایت محدثا اصدق من ابی نعیم، حدیث گویی راستگوتر از ابو نعیم ندیده ام .» (63) 
ج: موسی بن قیس الحضرمی . 
یحیی بن معین، در مورد او می گوید: «ثقة، مورد وثاقت و اطمینان است » و ابو حاتم می گوید: «لا باس به، مورد ایراد نیست » و عبد الله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل می کند که درباره او گفته است: «لا اعلم الا خیرا، چیزی جز نیکی درباره اش نمی دانم » (64) . 
د: سلمة بن کهیل (م: 121 ق) از تابعین . 
جملگی او را توثیق کرده اند از جمله: ابو زرعة که می گوید: «ثقة مامون ذکی، مورد وثوق، مطمئن و با هوش » ابو حاتم درباره اش می گوید: «ثقة متقن، مورد وثوق و استوار گفتار است » (65) . 
هفتم: سیوطی در در المنثور به نقل از عبد بن حمید و عبد الرزاق از ابن عباس، این حدیث را آورده (66) و ابن کثیر نیز از عبد الرزاق این حدیث را نقل کرده است (67) . بنابراین ، کلام ابن تیمیه که می گوید افرادی مانند ابن حمید و عبد الرزاق ذکری از این گونه احادیث به میان نیاورده اند ، بی اساس است . 
هشتم: آن مفسری که از ثعلبی آگاه تر است و احادیثی آورده که اجماع مفسران را بر نزول آیه درباره امام علی نقض می کند، کیست؟ ابن تیمیه تنها به نام ابن ابی حاتم اشاره می کند غافل از آن که همین ابن ابی حاتم همان طور که ملاحظه کردید روایت صحیح السند در مورد نزول آیه درباره تصدق امام علی نقل کرده است و روایتی که، ابن ابی حاتم از عبد الملک بن ابی سلیمان (م: 145 ق) از ابو جعفر الباقر - علیه السلام - نقل می کند افزون بر آن که، امام باقر هرگز نزول آیه را درباره امام علی - علیه السلام - انکار نکرده اند، این حدیث خبری واحد است و در کتاب های تراجم و رجال نیز عبد الملک از راویان امام باقر - علیه السلام- (68) و امام باقر - علیه السلام - از مشایخ او (69) شمرده نشده است، ابن جریر طبری و ثعلبی نیز مانند ابن ابی حاتم تنها از وی این حدیث را از امام باقر - علیه السلام - نقل کرده اند و سندی دیگر ندارد . 
نهم: هیچ کس از بزرگان تفسیر در نزد ابن تیمیه مانند طبری، ابن ابی حاتم و دیگران به نقل از ابن عباس نگفته است رخداد تصدق انگشتر مربوط به ابا بکر است بلکه این ادعای ابن تیمیه است که به ثعلبی نسبت می دهد ، تنها خبری واحد مقطوع غریب بدون شاهد و متابع از عکرمه نقل شده که تصدق انگشتر را به ابا بکر نسبت داده است (70) ، عکرمه هم در نزد بزرگان اهل سنت مورد اعتماد نیست و از همین رو مسلم بن حجاج در صحیح خود از وی هیچ روایتی جز یک حدیث آن هم برای شاهد حدیثی دیگر نقل نکرده است (71) .
دهم: ابن تیمیه که بیهوده دست و پا می زند در آخرین نقد بر روایات شان نزول آیه درباره 
تصدق انگشتر به وسیله امام علی - علیه السلام - ، به روایت ابن ابی حاتم از ابن عباس، تشبث می جوید که گفته است: «کل من آمن فقد تولی الله و رسوله و الذین آمنو، هر کس ایمان دارد، خدا و رسول و مؤمنان را به ولایت می پذیرد» غافل از آن که این حدیث ربطی به ادعای ابن تیمیه ندارد .


موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسب‌ها: بازخوانی مدارک واسناد شان نزول آیه ولایت

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 19 / 3 / 1394 | 8:35 | نویسنده : اکبر احمدی |

بازخوانی مدارک واسناد شان نزول آیه ولایت

پدیدآورنده: دکتر فتح الله نجارزادگان 
تفاوت اساسی دیدگاه های فریقین درباره آیات 55 و 56 سوره مائده (که به آیات ولایت نامبردارند) به موضع آنان نسبت به مورد نزول این آیات درباره تصدق انگشتر در رکوع نماز به وسیله امام علی - علیه السلام - وابسته است ;

چه این که بیش تر شبهه ها و نقدها درباره استدلال به این آیات بر امامت امام علی - علیه السلام - نیز، ناشی از نادیده گرفتن این روایات و یا تردید در صحت آن هاست . اگر روایاتی که فریقین درباره نزول این آیات آورده اند، تحلیل و بررسی شوند، خود به خود بیش تر این تردیدها رخت بر می بندد . بنابر این ، پرداختن به اسانید و متون این احادیث در این بحث اهمیت به سزایی دارد . 
از نظر شیعه جای هیچ تردیدی نیست که آیات 55 و 56 سوره مائده درباره امام - علی علیه السلام - نازل شده است ، هنگامی که انگشتر خود را در نماز به فقیر صدقه دادند (1) . این حادثه در منابع اهل سنت نیز، از چندین نفر از صحابه و تابعین و گاهی هر کدام با چند طریق نقل شده است . در برخی از این منابع، اسانید و طرق گوناگون نقل این حادثه بالغ بر 26 طریق می شود (2) . از جمله افراد از صحابه که این حادثه را نقل کرده اند عبارت ند از: امام علی - علیه السلام- (3) ، عبد الله بن عباس (4) ، ابو رافع مدنی (5) ، عمار بن یاسر (6) ، ابو ذر غفاری (7) ، انس بن مالک (8) ، جابر بن عبد الله (9) ، مقداد بن الاسود (10) ، و عبد الله بن سلام (11) . 
از تابعین نیز، سلمة بن کهیل (12) ، عتبة بن ابی حکیم (13) ، سدی (14) ، مجاهد (15) و . . . به نقل این حادثه پرداخته اند . آنان نیز تصریح کرده اند که این آیه در خصوص امام علی - علیه السلام - نازل شده است . 
در برخی منابع اهل سنت به دو روایت از امام ابو جعفر باقر - علیه السلام - اشاره می کند که از ایشان پرسیدند، مراد خدا از «الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة وهم راکعون » چه کسی است؟ امام فرمودند: 
«الذین آمنوا» قیل له، بلغنا انها نزلت فی علی بن ابی طالب قال: «علی من الذین آمنوا .» 
«آنان مؤمنان هستند» گفته شد: ما شنیده ایم که این آیه درباره علی بن ابی طالب نازل شده است » امام فرمودند: «[آری] امام علی هم از مؤمنان است .» (16) 
این حدیث نشان می دهد چنین اندیشه ای در آن عصر رایج بوده که این آیه درباره امام علی - علیه السلام - است و امام باقر - علیه السلام - هرگز آن را انکار نکرده اند (هر چند عمومیتی که امام در آیه قایل اند در اندیشه وشیعه تفسیر خاص خود را دارد و تنها بر ائمه معصومان - علیهم السلام - تطبیق می شود (17) . محمد بن عبد الله اسکافی (م: 240 ق) نیز تصریح دارد آیات ولایت درباره امام علی - علیه السلام - نازل شده است (18) . نیشابوری در تفسیرش (19) و ایجی در مواقف (20) ، نزول این آیه را درباره امام علی، اجماع مفسران می شمرند . 
«آلوسی » نیز نوشته است: «غالب اخباریین بر این باورند که این آیه درباره علی - کرم الله وجهه - نازل شده است و حاکم نیشابوری و ابن مردویه و دیگران با سند متصل، از ابن عباس [و دیگران] این حادثه را نقل کرده اند .» (21) 
سپس آلوسی اشعار معروف حسان بن ثابت را که درباره این واقعه سروده، آورده است . (22) 
سیوطی نیز پس از آن که برخی از طرق این حدیث را در کتاب لباب النقول آورده، نوشته است: «این ها طرق این حدیث اند که یکدیگر را تقویت می کنند [و اصل این ماجرا را به اثبات می رسانند .]» (23) 
ابن حجر عسقلانی نیز در الکافی الشافی فی تخریج احادیث الکشاف به برخی از طرق این حدیث اشاره می کند و تنها در طریق ابن مردویه به عمار یاسر و ثعلبی به ابو ذر مناقشه می کند (24) . 
ابن کثیر که در تفسیر خود به بررسی صحت و سقم اسانید این حادثه پرداخته است، نخست از چند طریق، این واقعه را بیان می کند و تنها در سند حافظ «ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه » معروف بن ابن مردویه (م: 410 ق) و سند حافظ «عبد الرزاق بن همام » (م: 211 ق) مناقشه می کند (25) . سپس بدون آن که بر اسانید دیگر خرده بگیرد چنین می گوید: «تمام این آیات [آیات 51 تا 56 از سورة مائدة] درباره داستان عبادة بن صامت است که از هم پیمانی با یهودیان سرباز زد و به ولایت خدا و پیامبر و مؤمنان رضایت داد .» (26) 
ماجرای عبادة بن صامت که ابن کثیر و دیگران نقل کرده اند به این شرح است: 
«چون رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - با یهودیان بنی قنیقاع جنگیدند . . . عبادة بن صامت که یکی از بنی عوف بن خزرج و هم پیمان آنان بود . . . به نزد رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - شتافت و گفت: ای رسول خدا! به خدا و رسولش [پناه برده] از پیمان با آنان بیزاری می جویم و ولایت خدا و رسول و مؤمنان را می پذیرم و از هم پیمانی با کفار و ولایت آنان بیزارم در این هنگام آیات «یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود و النصاری اولیاء . . .» نازل شد .» (27) 
بنابر این، اگر چنین داستانی درباره عبادة بن صامت باشد، بین نزول آیاتی که پیش از آیه مورد بحث (آیه 55 سورة مائدة) است و گفته شده درباره وی نازل شده است، با حادثه تصدق انگشتر به وسیله امام علی - علیه السلام - هیچ منافاتی نیست . 
افزون بر آن ابن کثیر برای این مدعای خود که تمام آیات 51 تا 56 سوره مائده درباره عبادة بن صامت است، تنها دو روایت آورده است: 
1- به نقل از محمد بن جریر طبری که با سند خود از زهری نقل کرده که گفته است: «آیات 51 تا 67 درباره عبادة بن صامت در تبری از یهود و عبد الله بن ابی در باقی ماندنش بر ولایت یهود نازل شده است .» (28) 
2- باز با سند طبری به نقل از عبادة بن ولید حفید عبادة بن صامت که می گوید آیات 51 تا 56 درباره عبادة بن الصامت و عبدالله بن ابی نازل شده است (29) . 
ابن جریر طبری حدیث دوم را عینا با همین سند به گونه ای دیگر نقل کرده و در آن تصریح دارد تنها آیه 51 این سوره درباره عبادة بن الصامت نازل شده است (30) . 
طبری روایت سومی را با سند خود از عطیه بن سعد نقل می کند، در این حدیث عطیه ضمن شرح داستان عبادة بن الصامت و عبد الله بن ابی تصریح می کند که تنها آیات 51 و 52 درباره اوست (31) . 
باز طبری با همان سند از عطیه بن سعد حدیثی دیگر نقل می کند که در آن آیات 55 و 56 را هم در داستان عبادة بن الصامت داخل می داند (32) . 
طبری درباره آیات 51 و 52 شان نزول های دیگری نیز آورده است از جمله: نزول این آیات درباره ابی لبابه و یا به قول سدی درباره دو نفر که یکی از آنان می خواست به یهودیان بپیوندد و دیگری به نصارای دمشق، آن گاه طبری می گوید: 
«این آیه (آیه 51) ممکن است درباره عبادة بن صامت و عبد الله بن ابی و هم پیمانانشان با یهود نازل شده باشد و ممکن است درباره ابی لبابه باشد و نیز ممکن است درباره دو مردی باشد که یکی می خواست به یهودیان و دیگری به نصاری بپیوندد، لیکن درباره هیچ کدام از این اقوال سه گانه خبری صحیح در دست نیست تا حجت آورد و به آن اعتماد شود .» 
افزون بر آن ، هیچ کس از دانشمندانی که اسباب نزول نگاشته اند آیات ولایت (آیات 55 و 56) را درباره عبادة بن صامت نقل نکرده اند، بلکه تنها آیات 51 و 52 را درباره وی می دانند (33) و وجود آیه درباره ارتداد از دین: «یا ایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم . . .» (آیه 54) در بین آیات 51 و 52 و آیات ولایت (آیات 55 و 56)، نیز گواه همین مطلب است، چون داستان عبادة بن صامت با مساله ارتداد ارتباطی ندارد .


موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسب‌ها: بازخوانی مدارک واسناد شان نزول آیه ولایت

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 19 / 3 / 1394 | 8:33 | نویسنده : اکبر احمدی |

در کجای قرآن آمده که باید سی روز روزه گرفت؟ و چرا درادیان دیگر شرایط روزه راحت تر است؟

چرا باید سی روز روزه گرفت و در کجای قرآن این مسئله مطرح شده؟ و چرا در ادیان دیگر شرایط روزه راحت تر است؟
با توجه به این که پرسش از سه بخش تشکیل شده به همان ترتیب، پاسخ آن را ضمن نکاتی بیان می کنیم:
1. با توجه به حکیم بودن خداوند که کارهای عبث و بیهوده انجام نمی دهد، اجمالاً می دانیم تمام تکالیف بندگان از جمله روزه که از جانب خداوند تشریع شده بر اساس مصالح و مفاسد تدوین شده است.
2. گرچه تمام فروعات و جزئیات احکام در قرآن نیامده هم چنان که کیفیت نماز و تعداد رکعات آن در قرآن بیان نشده، امّا در مورد روزه باید گفت که مقدار ماه و روز آن در قرآن به طور روشن بیان شده است:
الف. شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ ... فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ ... ، ماه رمضان چنان ماهی است که در آن قرآن نازل شده ... پس آن که از شما این ماه را دریابد باید آن را روزه بدارد... [1]و می دانیم که یک ماه، 30 یا 29 روز است.
ب. وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ، بخورید و بیاشامید تا نمودار و جدا شود براى شما رشته سفید از رشته سیاه از فجر سپس روزه را تا شب‏ به پایان رسانید.[2]
3. اما در مورد این که چرا در ادیان دیگر شرایط روزه راحت تر است باید گفت:
1-3: قانون گذار در تمام ادیان الاهی یکی است همان طور که بیان شد تشریع و وجوب احکام در تمام ادیان الاهی از جانب خداوند است.
2-3: با توجه به این که دین اسلام نسبت به ادیان گذشته، دین کامل و جامعی است؛ از این رو احکامش نسبت به احکام سایر ادیان تفاوت می کند که در این تفاوتها گاهی شاید تکلیف سخت تر و گاهی نیز آسان تر باشد که در هر حال تصمیم خداوند است.
3-3: گرچه شاید امروزه با توجه به تحریفاتی که در ادیان سابق به وجود آمده پیروان دیگر ادیان، عبادت روزه را با مقدار و شرایطی آسان تر برگزار می کنند، امّا بر اساس برخی منابع روایی، روزه اهل کتاب تا زمان پیامبر اسلام (ص) بیشتر از مسلمانان بوده است.
امام مجتبی (ع) نقل می کند که روزی یک نفر یهودی خدمت پیامبر اسلام (ص) رسید و مسایلی را پرسید که از جمله آن، این بود که چرا خداوند روزه را بر امّت تو سی روز قرار داد، اما در امت های دیگر بیشتر؟ ...[3]
این پرسش، پاسخ تفصیلی ندارد.

- پاورقی -
[1]. بقره، 185.
[2]. همان، 186.
[3]. حر عاملی، وسائل‏الشیعة، ج 10، ص 240 و 241، ح 13317، مؤسسه آل البیت علیهم‏السلام، قم، 1409 هـ ق

منبع:اسلام کوئست


موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسب‌ها: در کجای قرآن آمده که باید سی روز روزه گرفت؟ و چرا درادیان دیگر شرایط روزه راحت تر است؟

تاريخ : شنبه 19 / 3 / 1394 | 8:29 | نویسنده : اکبر احمدی |

مدارج قرآن و معارج انسان

 

اين چه درياي شگرفي است که از لجّه ي وي *** دُرّ يک دانه آدم به کنار آمده است
اين که نطفه آدمي در آخرين مرحله تنزلّ وجودي قرار گرفته است، همين نطفه در اولين مرحله قوس صعودي است که حد مشترک بين دو قوس نزول و صعود است و پس از نزول به آخرين مرحله به عالم بالا ارتقا مي يابد.
جهان انسان شد و انسان جهاني ازين پاکيزه تر نبود بياني
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: « لقد دُوِّرتم دوراتٍ ثمّ کُوِّرتم کوراتٍ» و نيز فرمود:« إنّ الله في کلّ يوم ثلاثةَ عساکر: عسکرٌ يُنزَلون من الأصلابِ إلي الأرحام، و عَسکرٌ يخرَجون من الأرحام إلي الدنيا، و عسکرٌ يرتَحِلون من الدنيا إلي الآخرة.»
عارف رومي در دفتر اول مثنوي گويد:
کلّ يوم هو في شأن بخوان *** مر ورا بي کار و بي فعلي مدان
کمترين کارش بهر روز آن بود *** کوسه لشکر را روانه مي کند
لشکري ز اصلاب سوي امهات *** بهر آن تا در رحم رويد نبات
لشکري ز ارحام سوي خاکدان *** تا زنر و ماده پر گردد جهان
لشکري از خاکدان سوي اجل *** تا ببيند هر کس حسن عمل
باز بي شک بيش از آن ها مي رسد *** آنچه از حق سوي جان ها مي رسد
و آنچه از جان ها بدل ها مي رسد *** و آنچه از دل ها به گل ها مي رسد
اينت لشکرهاي حق بي حد و مر *** از پي اين گفت ذکري للبشر
به تنها نزول و صعود در شأن نطفه است و در دو قوس نزول و صعود دور مي زند بلکه وجود در ترقيات و تنزلات دوري است به اين معنا که ترقيات و تنزلات وجودي دوري است: « يدبّر الأمر مَن السماء إلي الأرض ثمّ يعرج إليه» عقل است که به طبع تنزل پيدا مي کند تخم درختي را در نظر بگيريد مي بيند که در ادوار مختلفه تخم، درخت مي شود و به بار مي نشيند و ميوه مي دهد و براي بقاي نوعش نطفه را که همان تخم اوست تهيه مي کند، و باز آن تخم درخت مي شود و هکذا:
زهر يک نقطه زين دور مسلسل *** هزاران شکل مي گردد مشکّل
زهر يک نقطه دوري گشت داير *** همو مرکز همو در دور ساير
مثال ديگر: استاد را در نظر بگيريد، معنا از قوه عاقله او تنزل مي يابد تا به عالم و لفظ مي رسد و اين صوت و لفظ به شاگرد مي رسد، و از وي بالا مي رود تا به مرحله عقل او مي رسد و عقل او مي گردد.
بنگر چگونه به حرکت دو قوس نزولي و صعودي از آسمان عقل استاد به ارض صوت و لفظ و دوباره از اين ارض به آسمان عقل شاگرد عروج مي کند: « يُدبِّر الأمرَ من السماءِ إلي الأرضِ ثمّ يَعرجُ إليه.»
اکنون که تا اندازه اي به تنزلات عوالم قرآن و مقامات آن آشنا شده ايم شمه اي در اسرار برخي از حروف اشارتي کنيم تا معناي « أنا النقطة التي تحت الباء و سرّ الباء» و غير آن از اشارات نبوي و علوي بهتر روشن شود.
عالم صمداني مولي عبدالصمد همداني آورده است که: « ورد عن النبيّ صلي الله عليه و آله ظَهَر الموجودات من باء بسم الله الرحمن الرحيم» و نيز آورده است که: « ورد عن عليّ عليه السلام: أنا النقطة تحت الباء»(25)نيز سيد حيدر آملي و شيخ اجل حافظ رجب برسي حلي از حضرت وصي عليه السلام روايت کرده اند که فرمود:« أنا النقطة التي تحت الباء، و سرّ الباء».(26)
و نيز از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت کرده است که فرمود: « لوشئت لأوقرتُ سبعين بعيراً من شرحِ باء بسم الله الرحمن الرحيم»(27)و در حديث ديگر: « لوشئتُ لأوقرتُ لکم ثمانين بعيراً من علوم النقطة التي تحتَ الباء»(28)
از سرّ الاعظم روايت کرده است که: « العلم نقطة کَثَّرها الجاهلون، و الألف واحدة لا يعلمها إلّا الراسخون»(29) و نيز آن ولي الله اعظم فرمود: « ظَهرتَ الموجودات عن باء بسم الله، و أنا النقطة التي تحتَ الباء.»(30)
از اميرالمؤمنين عليه السلام است: « جميع ما في القرآن باء بسم الله، و أنا النقطة تحت الباء»(31) و نيز مولي الموالي فرمود:
سرّ الکتب المنزلة في القرآن، و سرّ القرآن في فاتحة الکتاب، و سرّ فاتحة الکتاب في بسم الله الرحمن الرحيم، و سرّ بسم الله الرحمن الرحيم في نقطة الباء، و أنا نقطة تحت الباء.(32)
آدم اولياء الله - صلوات عليه – فرمود:
جميعُ ما في الکتبِ السماويّة في القرآن، و جميع ما في القرآن في فاتحة الکتاب، و جميع ما في فاتحة الکتاب في بسم الله الرحمن الرحيم، و جميع ما في بسم الله الرحمن الرحيم في باء بسم الله، و جميع ما في باء بسم الله في نقطة تحت الباء، و أنا نقطة تحت الباء.
جيلي در کتاب الکهف الرقيم في شرح بسم الله الرحمن الرحيم گويد: « ورد في الخبر عن النبيّ صلي الله عليه و آله إنّه قال: کلُّ ما في القرآن فهو في الفاتحه، و کلّ ما في الفاتحه فهو في بسم الله الرحمن الرحيم.»
و نيز گويد: « ورد: کلّ ما في بسم الله الرحمن الرحيم فهو في الباء، و کل ما في الباء، فهو في النقطة التي تحت الباء.»


موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسب‌ها: مدارج قرآن و معارج انسان

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 18 / 3 / 1394 | 8:55 | نویسنده : اکبر احمدی |

مدارج قرآن و معارج انسان

 معناشناسی عقل و قلب در قرآن کریم

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: « چون خداوند قلب پيغمبر را از قلب هاي ديگر بزرگ تر ديد، او را به رتبت رسالت ختمي برانگيخت ». اين قلب قابل مستفيض است که خداوند درباره آن فرمود: ( نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ * عَلي قَلبِکَ )(21)
تبصره: امام باقر عليه السلام، حديث مذکور امام اميرالمؤمنين و خضر عليهما السلام را، شاهد گفتار خود در معناي « هو » در سوره توحيد: ( قُل هُوَ اللهُ أَحَدٌ ) آورده است، اعني همان هدفي که در تفسير « هو » داشتيم و آن حديث اوّل باب تفسير : ( قُل هُوَ اللهُ أَحَدٌ ) در کتاب توحيد صدوق است، و امين الاسلام طبرسي نيز آن را در تفسير مجمع آورده است و صورت عبارت حديث در هر دو کتاب يکي است:
قال أَبوجعفر الباقر عليه السلام في معني ( قُل هُوَ اللهُ أَحَدٌ ): قل أي أَظهرَ ما أوحينا إليک و ما نَبّأناک به بتأليف الحروف التي قَرأناها عليک ليَهتدي بها من ألقي السمعَ و هو شهيد. و هو اسم مکنّي مسارّ إلي الغائب عن الحواسّ کما أنّ قولک هذا إشارةِ إلي الشاهدِ عن الحواسِّ، و ذلک أن الکفّار نُبَّهوا عن آلهتِهم بحرف إشارةِ الشاهدِ المدرَک فقالوا: هذه آلهتنا المحسوسة بالأبصار فأشِر أنت يا محمّد إلي إلهک الذي تَدعو إليه حتي نَراه و نُدرِکه و لا ناله فيه فأنزل الله سبحانه ( قُل هُوَ اللهُ أَحَدٌ ) فالهاء تثبت للثابت، و الواو إشارة إلي الغائب عن درک الأبصار و لمس الحواسّ، و إنّه يتعالي عن ذلک، بل هو مدرِکُ الأبصار، و مبدعِ الحواسّ، و حدّثني أبي عن أبيه أميرالمؤمنين عليه السلام أنّه قال: رأيتُ الخضر في المنام. إلي آخر ما نقلناه آنفاً.
در اين حديث فرمود: « ها » در هو و هذا، هاي تنبيه است چنان که در کتب نحو نيز گفته اند که « ها » در اسماي اشاره، هاي تنبيه است و « ذا » براي اشاره به حاضر و شاهد در نزد حواس و واو براي غايب از حواس.
واو از براي غايب، نظير واو افعال غايب است مثل علموا اين از جهت بحث ظاهر ادبي، ولي از استشهاد حضرت به گفتار و منام جدش بايد چنان گفت که متأله سبزواري پس از نقل حديث افاده فرموده است که:
قوله صلي الله عليه و آله يا عليّ علَّمتَ الاسمَ الأعظمَ؛ إذا لهويّة هي حقيقة الوجود الصرف من دون اشعار فيها بتعيّن أصلاَ، و لا هو إلّا هوَ أي لا وحدة و لا تشخيص إلّا هي منطوية في وَحدته الحقّة التي لاثاني لها في الوجودِ و التشخيص؛ إذ الوحدةُ و التشخيصُ إنّما هما بالوجودِ الحقيقي.(22)
و نيز فرموده است:
فالهاء تثبيتٌ للثابتِ، و الواو إشارةٌ إلي الغائبِ عن الحواسِّ، مع أنّ الهاء حرفٌ حَلقي و الحَلق أقصَي الفمِ يُناسب الغيبَ، و الواو شَفوي و الشَفه ظاهرُ الفمِ لا يُناسِبُ الغيبَ، بل الظهور لأجل أنّه في تأدية الهاء يُرسِلُ النَفسَ من الباطِن إلي الظاهرِ فيُناسبُ تثبيتَ الثابتِ، و في تأديةِ الواو يُنضمّ الشفهُ کأنّه يُريد أن يَحبِسَه فيُناسب الأشارة إلي الغائب. ثمّ إن کثيراً من العلماء نَقلوا هذا الذکرَ بانضيافِ يا من هو بعد و في الجذوات نسب إلي سيّد الأولياء و يعسوب الأصفياء هکذا بزيادته حتي جعلَه فاتحةَ الکتاب التقديسات. انتهي کلام المتألّه اسبزواري قدس سره.
اين هويت الهيه که اعلا مراتب وجود است، قرآن در اين مقام اعلا مراتب خود است که همان علم حق سبحانه است که عين ذات اوست و نزول آن از آن مرتبه که تنزل آن از ذات مقدسه الهي است و عبارت اخراي ظهور آن است، اولين نشئه ي آن عالم مشيّت است که واسطه فيض وجودات و نزول برکات نوريه وجوديه است که از آن تعبير به عقل اول و عقل بسيط و علم بسيط و حقيقت محمديه نيز مي شود و اسامي شامخ ديگر نيز دارد، هم چنين در قوس نزول تنزل تا به عالم لفظ و صوت و نقش و کتب مي يابد که آن حقيقت است در شئون اين رقايق متنزل و متجلي است، و اين فروع از آن اصل منفطر و بدان متدّلي است. سپس از اين مرحله آخر به قوس صعودي و سير علمي و اشتداد وجودي نفس، به اتحاد عالم به معلوم صاحب ولايت کليه ظليه الهيه مي شود و خليفة الله مي گردد و به اصل خود مي پيوندد.
دو سر خط حلقه هستي *** به حقيقت به هم تو پيوستي
(يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ‌ ).(23)
(مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعَارِجِ‌ * تَعْرُجُ الْمَلاَئِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ )(24)
به مَثَل نطفه انساني که زبده (کَرَه) عالم و صفوت و لباب و خلاصه آن است، آن چنان که از ماست در مشک، به زدن مشک زبده آن گرفته مي شود. عالم همچو مشکي است که از جنب وجودش و حرکات حيرت آور آن زبده اي به نام نطفه انساني حاصل مي شود که بعد از همه آن ها و عصاره همه آن هاست، و در وي قواي عالم جمع است که يک کلمه موجز و مختصري است که معناي بسيار بلند در آن نهفته است. عارف شبستري گويد:
درون حبه اي صد خرمن آمد *** جهاني در دل يک ارزن آمد
بدان خرُدي که آمد حبّه دل *** خداوند دو عالم راست منزل
اگر يک قطره را دل برشکافي *** برون آيد از آن صد بحر صافي
و يا اگر عالم را به دريايي تشبيه کنيم، از لجه ي اين دريا، دُرّ يک دانه به کنار مي آيد. شبستري در غزلي گفته است:


موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسب‌ها: مدارج قرآن و معارج انسان

تاريخ : چهار شنبه 18 / 3 / 1394 | 8:51 | نویسنده : اکبر احمدی |

مدارج قرآن و معارج انسان

 

بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد الله الذيِ هدانا الصراط المستقيم، فدَعانا إلي مأدبتِه القرآنِ الحکيِم، و اقتفانا بالاقتداءِ بمخاطبِ وحيه: ( وَ إنَّکَ لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ)(1) و جَعَلنا من شيعةِ آل يس المکرّمين بلطفه العميم، و اجتبانا إليه بإحسانه القديم.
و بعد همي گويد: مفتاق به رحمت رحيميه خداي متعالي، حسن حسن زاده آملي که اين کراسه اشارتي به مدارج قرآن و بشارتي به معارج انساني مي نمايد، بدين اميد که نفوس مستعده را هشداري به غايت قصواي انساني و آگاهي به هم جواري وجود صمداني باشد. و بدين نظر آن را « رساله مدارج و معارج » ناميده است. و الله سبحانه فتاح القلوب و مناح الغيوب.
بدان که مجد و عظمت هر چيز به حسب کمال اوست و کمالي فوق کمال واجب الوجود بالذات متصور نيست. و انسان که از جمادات و نبادات و حيوانات اشرف است، هر چه در اتصاف به کمالات واجب الوجود قوي تر باشد، در کمال از ديگر افراد انسان پيشتر و به مبدأ واجب الوجودي نزديک تر است و آثار وجودي او بيشتر است. و چون انسان کامل مجمع اسما و صفات واجب تعالي است، امجد و اعظم از ديگر افراد انسان است، زيرا اکمل از آن هاست.
و اين اسما و صفات، الفاظ نيست، بلکه معاني و حقايق عينيه است، و اين اسماي لفظي اسماي اسمايند، و آن که متصف به اين اوصاف حقيقيه عينيه است، ولايت تکويني دارد؛ زيرا مفاتيح غيب به اذن الله تعالي در دست اوست، و قلب او خزانه ي اسرار و علوم الهي است، و مؤيد به روح القدس است، و ازملک تا ملکوت، همه مراتب اين انسان کامل است.
لذا امام قافله نوع انساني و غايت مسير تکاملي آن و صراط مستقيم و صراط الي الله بلکه صراط الله است که ديگر افراد بايد راه تقرب به او را سير نمايند تا به کمال انساني خود که همان مجد و عظمت، مايه سعادت آنان است، نايل شوند.
انسان در ميان جانداران داراي شأنيتي است که تواند از قوّت به فعليتي رسد که صاحب مقام عقل مستفاد گردد و اين طريق استکمال نفس ناطقه است.
و صاحب ولايت کليه اعني انسان کامل همه ي اين مقامات و مراحل را مع الاضافه واجد است.

انسان در مقام و مرتبت عقل هيولاني فقط قابليت استکمال دارد و پس از آن که به اوليات و بديهيات آشنا شده است. اين حالت را عقل بالملکه گويند، زيرا اين سلسله علوم اوليه، آلت اکتساب نظرياتند که نفس بدان ها قدرت اکتساب و ملکه انتقال به نشئه ي عقل بالفعل حاصل تواند کرد، ولي هنوز نفس صاحب مرتبت عقل بالفعل نيست؛ زيرا به ادراک اوليات و مفهومات عاميه قدرت تحصيل وجود نوري عقلي که علم است، هنوزحاصل نشده است. و چون ملکه و قدرت بر استحضار علوم نظري پيدا کرده است که به منّت و ملکت حاصل در خويش هر وقت بخواهد تواند نظريات را به دست آورد. در اين حال نفس ناطقه را تعبير به عقل بالفعل مي کنند که از قوت به فعل رسيده است. و چون خود کمالات علمي و معارف نوري عقلي در نزد حقيقت نفس حاضر باشند، آن کمالات نوري را عقل مستفاد گويند، از اين جهت که آن حقايق از عقل فعال که مخرج نفوس ناطقه از نقص به کمال و از قوت به فعل است، استفاده شده اند: ( وَ اللَّهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِيطٌ )(2)

هر يک از مراتب عقل هيولاني و عقل بالملکه و عقل بالفعل، قوه اي از قواي نفس است که اينها قواي نظري وي اند، ولي عقل مستفاد، قوه نفس نيست، بلکه حضور معقولات لدي النفس بالفعل است؛ چنانچه خواجه نصير الدين طوسي در شرح فصل دهم نمط سوم اشارات نص دارد.
هيچ بخردي در اين شأنيت نفس، دو دلي ندارد، بلکه تسليم است و بدان تصديق دارد و مي بيند که خود هر چه از قوت به فعل مي رسد، قدرت و سلطان وي بيشتر مي شود و نور بينش وي فزوني مي گيرد و از تاريکي ناداني رهايي مي يابد و هر چه داناتر مي شود، استعداد و آمادگي وي براي معارف بالاتر قوي تر مي گردد و گنجايش وي براي گردآوري حقايق ديگر بيشتر مي شود و از اين معنا پي مي برد که گوهر نفس ناطقه از نشئه ديگر و از ماوراي عالم طبيعت و ماده است و به سرّ و رمز کلام عالي اميرالمؤمنين علي عليه السلام:« کلُّ وعاءٍ يَضيقٌ بما جَعِلَ فيه إلّا وعاءُ العِلم فإنّه يَتَّسِعُ»(3)مي رسد.
و چون روح انسان هر اندازه بيشتر نايل به حقايق نوري وجودي عقلي شد، استعداد و ظرفيت وي براي تحصيل و اکتساب معارف بالا بيشتر مي شود. سرّ اين جمله بلند دعاي افتتاح که ظاهراً از منشاَت امام عصر - عليه السلام - است نيز معلوم مي گردد که فرمود: « الذي لا تنقصُ خزائنُه و لا تَزيده کثرةُ العطاءِ إلّا جوداً و کرماً إنّه هو العزيز الوهّاب».
و چون صورت مقرون به ماده پس از تفريد و تجريد نفس ناطقه آن را از ماده، و يا به انشاي نفس ناطقه مانند آن را در خود با اعداد آلات قواي جسمانيه که « العارفُ يَخلقُ بهمّتِه ما يکون له وجودٌ من خارجِ محلِّ الهمّة»(4)، و يا از ناحيه ارتباط نفس به حقايق اشيا از راه اتصال به علت آن ها که « إنّ روحَ المؤمنَ لأشدُّ اتّصالاً بروحِ اللهِ من اتّصالِ شعاعِ الشمسِ بها»(5) صورت فعلي مجرد بدون ماده مي يابد، و وجود آن به نفس قائم است و نفس با آن ها معيت قيوميه و اضافه اشراقيه دارد، و سخن فقط در دانستن مفاهيم و معاني کليه آن ها که ماهيت آن هاست نيست؛ زيرا مفاهيم معقولات و مفهوم عاقل همه از يک ديگر متغايرند، بلکه دست يافتن به انحاي وجودات عيني آن ها، واشتداد وجود نفس، و بودن وجود آن در عوالم عديده، به حکم هر عالم است، به حکم اصل اصيل اتحاد عاقل به معقول، بلکه مدرک به مدرک نفس نفس مي شوند و شيئيت شيء نيز در حقيقت به صورتش است.
پس نفس ناطقه علم به هر چيزي که پيدا کرده است، آن موجود است؛ زيرا علم نور است و صورت فعلي هر چيز که معلوم نفس شد، وجودي نوري است که عاري از حجاب ماده است و صورت فعلي ادراکي نفس عين نفس است؛ زيرا قواي مدرکه نفس شئون وي اند و صور مدرکه فعليات نوري اند که در مرتبت قواي مدرکه اند که وجود واقعي آن صور علميه همان وجود آنها براي قواي نفس بلکه براي نفس بلکه وجود واقعي آن ها همان وجود نفس است. لذا حاس با محسوس و متخّيِل با متخّيَل و متوهِّم با متوَهّم و عاقل با معقول، متحد است که اتحاد ادراک و مدرِک و مدرَک است مطلقاً به حسب وجود نه به حسب مفاهيم.
پس در حقيقت صور و مدرکه اشيا که علم نفس اند، شأني از شئون نفس اند و اين نه انقلاب حقيقت است بلکه اشتداد وجود از نقص به کمال است.


موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسب‌ها: مدارج قرآن و معارج انسان

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 18 / 3 / 1394 | 8:47 | نویسنده : اکبر احمدی |

قرآن و دوران هاي زندگي انسان (1)

 

دوران دوم: دوران وحدت اوليه و نوعي بشر

قال تعالي: ( وَ مَا کَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا ...)(50)
از امام محمد باقر عليه السلام روايت شده است: ( کان الناسُ قبلُ أمّةً واحدةً علي فطرةِ الله لا مهتدين و لا ضالّين فبعّث الله النبيّين».(51)
صريح آيات قرآني اشاره به وجود دوراني در حيات بشر دارد که در آن مردم، امت واحده اي بوده اند و اختلافي ميان آنان نبوده است، سپس اختلاف کرده اند و انبيا براي رفع اين اختلاف مبعوث شده اند.
بر اساس اين آيات و روايات پيش گفته فاصله بين اتمام دوران پرستاري از انسان ( حدوداً از رحلت حضرت آدم عليه السلام تا زمان حضرت نوح عليه السلام ) را دوران وحدت اوليه بشر ناميده و آن را دوران گذار انسان ها به دوران گذار انسان ها به دوران تشريع و حاکميت دين، يعني دوران سوم مي دانيم.
پيش از آن که به بيان آيه کليدي اين مبحث و بررسي مفاد آن بپرداريم به اختصار، مختصات اين دوران و مفهوم روايت پيش گفته را عرضه مي داريم.
دوران دوم ، دوراني است که به هر دليل، انسان ها، علي رغم آغاز حيات انسان با تعليم و تعلم، از علم محروم بوده و جز در اساسي ترين نيازها اطلاعات محدودي داشته اند.
شايد علت اين مطلب که در روايات ما معلل به تقيّه شيث از قابيل و متروک و مخفي ماندن علم و ميراث آدم عليه السلام نزد او و نقل سينه به سينه و دست به دست آنها به اوصياي بعدي تا سپردن مواريث انبيا به ادريس و نوح ( و سرانجام تا پيامبر اسلام و حضرت امام زمان (عج) باشد، ولي به هر حال از علم آدم عليه السلام آدمي زادگان بهره درست را نبردند.
با اين همه، به دليل عدم تشريع دين - که خود امري مربوط به دوران سوم است - نمي توان آنان را گمراه شمرد، زيرا گمراهي اصطلاحي متأخر بر تحقق شريعت است و به همين اصطلاح ثانوي آن ها مهتدي نيز نبوده اند. تصور اين که آنان بهره ور از هدايت اوليه و تکويني بوده يا نسبت به همين هدايت اوليه از راه به در رفته اند، ممکن است، اما با ملاک هاي دوران سوم بهتر است به تعبير امام باقر عليه السلام آن ها را بر فطرت خدا « لا مهتدين و لا ضالين » بدانيم.
سادگيِ آگاهي از سادگي معيشت و بسندگي به امهات نيازها بر خاسته است و اين ها نيز از مختصات اين دوره است و به دليل کثرت منابع و قلت انسان ها، مشکلي از جهت دسترسي به منابع وجود نداشته و مايه وحدت انسان ها نوعيت آنها بوده، نه چيز ديگر، تا سرانجام بر اثر افزايش افراد و گسترش طيف اختلاف احوال و آراء انسان ها، اختلاف در معاش رخ داده و متعاقب آن انبيا براي رفع آن مبعوث شده اند. چنان که خداوند تعالي فرموده:
(کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْکُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ‌ )(52)
آيه مذکور حقايق بس مهمي را در مورد دو دوران زندگي بشر، يعني دوران وحدت و دوران اختلاف و پراکندگي بيان نموده،(53) خلاصه و چکيده سخن در آيه فوق اين است که نوع انساني در برهه اي از حياتش نوعي، اتحاد و اتفاق داشته و به واسطه سادگي و بساطت زندگي آن دوران، اختلافي به عنوان مشاجره و مدافعه در امور زندگي بين آن ها نبوده است و همين طور در مذاهب و آراي زندگي نيز بين آنان اختلافي نبوده و دليل بر نفي اختلاف، همان است که در آيه عنوان شده: « فبعثَ اللهُ النبيّين مبشّرين و منذرين...» که در آن بعث انبيا و حکم کتاب را پس از اختلاف امت واحده بيان داشته و صريح است در اين معنا آيه: ( وَ مَا کَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لاَ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ‌ )(54) که اين اختلاف در امور زندگي بعد از وحدت پديد آمده است و دليل بر نفي اختلاف دوم نيز سخن آيه است که: ( وَ ما اختَلَفَ فِيهِ إِلاّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعدِ ما جاءتهُمُ البَينِّاتُ بَغياً بَينَهُم ) پس اختلاف در دين از طرف حاملان کتاب بعد از انزالش و به علت بغي بوده است و در همين جا معلوم مي گردد که دو نحو اختلاف در دوران دوم پديد آمده که يکي منشأ دوران سوم است و بعداً از آن سخن خواهيم گفت.
معلوم است که اگر در زندگي بشر از ديد توسعه علمي و تسلط بر طبيعت بنگريم و به عقب بازگرديم به ميزان بازگشت به عقب، علم و تسلط بشر بر طبيعت را کمتر خواهيم يافت و اگر به انسان ابتدايي بنگريم نزد او اندکي از علم به شئون زندگي و حدود بهره وري را مي يابيم، آن چنان که گويي نزد آنان جز بديهيات و علوم اندکي که براي تهيه وسايل بقا به ساده ترين وجه آن لازم است، چيزي نخواهيم يافت؛ ( مانند تغذيه از گياهان يا صيد و پناه بردن به غارها و دفاع با سنگ و چوب و امثال آن ) و اين حال انسان در قديم ترين ايامش مي باشد.
معلوم است که آن قوم حالشان به گونه اي بوده است که در ميان آن ها اختلافي که قابل اعتنا باشد ظهور نمي کرده و در آنان فسادي که شروعش مؤثر باشد پيدا نمي شده و زندگي آن ها چون گله گوسفنداني بوده که کوشش آن ها رسيدن به آن چيزي است که ديگران به آن رسيده اند و تجمع آن ها در مسکن و چراگاه و آبشخور است، ولي انسان به واسطه وجود قريحه استخدام که از فطريات انسان است و توسط آن، هر چه را که براي کمال ضروري پندارد، متصرف مي گردد، چون انواع فنون و صنايع از چاقو براي قطع و سوزن براي خياطي و غير (ذلک بمالا يحصي کثرة من حيث الترکيب و التفصيل) از اختلاف و غلبه و مغلوب شدن در اجتماع قهري از جهت تعاون آن براي رفع حوايج يک ديگر ( به دليل بالطبع مدني بودن انسان ) باز نمي ماند؛ زيرا هر روز عملش افزون مي گردد و قدرتش براي راه هاي بهره وري، گسترش مي يابد و به نکات جديد پي مي برد و راه هاي دقيق در انتفاع را مي شناسد و چون در ميان انسان ها قوي و ضعيف به درجات گوناگون هست ( به سبب اختلاف ضروري بين آن ها از نظر ژنتيکي، اقليمي، تغذيه اي و ... که قابل احصا نيست و اين منشأ ظهور اختلاف است، اختلاف فطري که موجب آن قريحه استخدام است لامحاله و به مرور زمان رخ داده، از سويي همين قريحه عيناً موجب اجتماع نيز هست و البته در تزاحم دو حکم فطري، ايرادي نيست، اگر بالاتر از دو حکم مذکور حکم سومي باشد، که بين آن ها حَکَم باشد و بين آن ها را تعديل نمايد، مانند جاذبه تغذي که مقتضاي آن خوردن است، تا آن جا که هاضمه را گنجايش نماند و در اين جا عقل بين جاذبه تغذي و مقدار خوردن تعادلي برقرار مي نمايد، به نحوي که تزاحم رفع گردد و تنافي مذکور نيز اين گونه است و خداوند تنافي بين اجتماع و اختلاف را با بعثت انبيا به تبشير و تنذير وانزال کتاب حاکم ميان مردم در اختلافاتشان رفع مي گرداند.
به عبارت ديگر اين اختلاف بين انسان هاي مجتمع، ضروري الوقوع است؛ زيرا هر چند همه به حسب صورت انساني واحدند و وحدت در صورت به نحوي مقتضي وحدت افکار و افعال است، اما اختلاف مواد انساني ( از همه لحاظ ) اختلاف در احساسات و ادراکات و احوال را در پي دارد ( هر چند به نحوي اين ها نيز متحدند ) و اختلاف مذکور، ختلاف اغراض و مقاصد و آمال و در پي آن اختلاف افعال و سپس اختلال نظام اجتماع را در پي دارد.
لذا با ظهور اين اختلاف، قانون گذاري و تشريع لازم مي آيد، تا با عمل به آن، اختلاف از ميان برود و هر صاحب حقي به حق خود برسد و براي همين، خداوند سبحان قوانين را بر اساس توحيد، تشريع فرمود؛ به عبارت ديگر قوانيني را تشريع کرد که به مردم مي آموزند که حقيقت امر آن ها از مبدأ و معادشان چيست؟ و اين که لازم است آن ها به گونه اي در دنيا زندگي کنند که براي فرداي شان فايده داشته باشد و کارهايي بکنند که با آن ها در آخرت بهره ور باشند، پس تشريع ديني و تقنين الهي تنها بر علم بنا شده است و قال تعالي: ( إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ‌ )(55) و چه قدر بي انصافند آن ها که دين را ناشي از جل و خرافه و ... مي دانند.
براي همين، بعثت انبيا و انزال کتاب، مشتمل بر احکام و شرايعي که براندازنده اختلاف بود را مقارن فرمود و به همين دليل، منکران انبيا قول به معاد را که لازمه آن تدين به دين و پيروي احکام آن در زندگي و ياد معاد در همه احوال بود نمي پذيرفتند، تا خويش را آسوده سازند.


موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسب‌ها: قرآن و دوران هاي زندگي انسان (1)

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 18 / 3 / 1394 | 8:44 | نویسنده : اکبر احمدی |

قرآن و دوران هاي زندگي انسان (1)

 قرآن و دوران هاي زندگي انسان (1)

بحث حاضر از کتاب پرارزش سنت هاي تاريخ در قرآن، اثر زنده ياد، شهيد آية الله سيد محمد باقر صدر مايه گرفته است. ايشان فرموده اند: قرآن زندگي انسان را در روي زمين به سه دوره تقسيم کرده: 1. دوران پرستاري ( يا حضانت ) 2. دوران وحدت 3. دوران پراکندگي و اختلاف ( سنت هاي تاريخ در قرآن، درس 14، ص 281 ).
اين مقاله کوشيده است تا منظره اي از مناظر شگرف قرآني را از ديدگاه هاي نوبنگرد. اميد است انتقادهاي سازنده در تبيين اين بحث مؤثر افتد. از خواننده نکته سنج مي طلبم که اشتراک برخي ظواهر اين نوشتار را با ظواهر نظريات بعضي مکاتب منحرف، مايه انتقاد نسازند که علم و حکمت گم شده ماست و علم را بايد جست، و لو از مشرک.

دوران اول: دوران حضانت ربوبي

آدمي به هرگونه که پديد آمده باشد، به لحاظ عجايب خلقت او، تبريک الهي: ( فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ‌ )(1) را سزاوار است. انسان موجودي بديع است، چه ابداعي باشد و به نفخه روح الهي در صلصال و تسويه ربوبي ايجاد شده باشد و چه برآمده از موجودي کُهتر و نسلي کُهن تر و آدم و شأن پيشين باشد، اگر چه به نظر ما، ظاهر آيات بر تمايز و استقلال نوع انسان گواه تر است ( و چه مانع که خداي عيسي عليه السلام که به اذن او جل و علا، عيسي عليه السلام در هيئت گلين پرنده اي دميد و پرنده اي زنده آفريده شد، خود نيز در تنديس گلين آدم عليه السلام از روح خويش دميده و انسان را آفريده باشد؟ ) در بحث حاضر، اين موضوع که خود به جاي خويش مطلوب اهل نظر است، مدخليت ندارد.
حکايت اولين انسان و سر سلسله آدمي زادگان امروز، آدم عليه السلام با وصفي جذاب و به شکلي عميق، به بياني لطيف و موجز، پر اشارت و پر محتوا در قرآن مطرح شده است و بعضي گذشته از صورت وقوع خارجي و اذعان به تحقق حيات دو انسان به نام آدم و حوا در بهشت و هبوط آنان به زمين، داستان آدم و حوا را در قرآن تمثيل تاريخ بشرو عصاره همه حيات انسان ها يافته اند.(2)

گزارش اول: آفرينش، تعليم اسماء و سجده بر آدم

به گزارش قرآن، آدم عليه السلام که پرداخته شد و خداوند نفحه ي الهي را از روح خويش در او دميد، آن گاه سزاوار سجده فرشتگان گرديد: ( فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ‌ )(3)
مأمورين همگي سجده کردند، الا ابليس که از جنيان بود: ( فَسَجَدَ الْمَلاَئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ‌ * إِلاَّ إِبْلِيسَ )(4)؛( کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ)(5)
ابليس که تقدم انسان را بر خويش بر نمي تافت، خودبيني کرد و خويش را برتر پنداشت و از امر الهي سرپيچيد و تکبر نمود و به عزت خداوند سوگند خورد که همه آدميان جز بندگان مخلص ( به فتح لام ) او را اغوا کند.(6)
و همو مقدمه اغوا را تزيين عمل قرار داد (7) و اين تزيين با قعود وي در صراط مستقيم الهي است ( اعراف، آيه 16) که مانع اعتصام حقيقي به خداست چرا که فرمود ( وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ‌ )(8) و حقيقت اين اعتصام تعبد است: (فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ‌ )(9) و اگر تعبد به حق و عبادت او نبود جز گمراهي در پي آن نيست.( فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ )(10) پس تزيين عمل چيزي جز گمراهي انسان از راه عبوديت نيست. قال تعالي: (إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَکَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ)(11) لازمه عبوديت عدم عصيان است، چرا که عصيان مايه اغواست: (12)( وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى‌ )(13).
پس اولين عصيان گر ابليس است: ( إِنَّ الشَّيْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً)(14) و اولين اغوا شده نيز (15) همو. و در همه ي حيات آدم و آدمي زادگان دو عنصر کليدي « تعبّد و عصيان » و « عبادت و معصيت » همواره جلوه گري مي کند.
پس از سجده ملايک بر آدم عليه السلام او صاحب زوجي مي شود و خطاب مي رسد: اي آدم، تو و همسرت در بهشت بيارام.(16)
گزارش قرآن در سوره ي بقره گوشه ي ديگري از اولين دوران زندگي انسان را باز نموده است. خداوند فرشتگان را مخاطب ساخته و از جعل خليفه در زمين سخن مي گويد، پس از پرسش فرشتگان از خداوند که آيا در زمين کسي را قرار مي دهي که در آن فساد کند و خون ريزد؟ و ما تو را به سپاست، ستايش و تقديس کنيم، خداوند در پاسخ مي فرمايد: ( إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ‌ )(17)
سپس آدم همه اسماء را مي آموزد و آن گاه که حقايق اين اسماء ( که عين مسمي است ) بر فرشتگان عرضه شد و آنان از خبر دادن اسماء در مي مانند، آدم اسماء را به امر الهي به اطلاع آنان مي رساند و سپس خطاب سجده بر آدم عليه السلام به فرشتگان مي رسد.
پس آدم عليه السلام پيش از سجده و تکريم الهي، صلاحيت خويش را در دو مرحله به ثبوت رسانده است:
اول، از راه تعلم همه ي اسماء که وسعت وجودي او را ثابت مي کند.
دوم، از راه آموزگاري و انباء.(18)
آن گاه که همه ملائک با عرضه حقايق وجودي، قادر به خبر دادن از اسماء آنان نمي شوند، آدم عليه السلام اسماء آنان را باز مي گويد و لياقت و صلاحيت منحصر به فرد خود در برابر همه ملائک را به ثبوت مي رساند.
دقت شود که قرآن مي فرمايد: « ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَي المَلائِکَةِ فَقالَ أَنبِئونِي بِأَسماءِ هؤلاءِ ) ضمير « هم » اشاره به ذوحيات و شعور بودن آن ها که عرضه شده است دارد. به گمان نگارنده، هنر آدم عليه السلام اين بود که همه ي اسماء را فراگرفت و آن گاه که از او خواسته شد: ( يا آدَمُ أَنبِئهُم بِأَسمائِهِم )، توانست مسماي هر اسم را بيابد و اسم صاحب اسم ذوحيات و شعور را که ملائک نمي دانستند، باز گويد (19) و اين همان است که بدان خلاقيت، ابتکار و قوه تعقل نام داده اند و اين است آن غيب آسمان ها و زمين که ملائک نمي دانستند و ذات حق آن را در آدم عليه السلام مي ديد.


موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسب‌ها: قرآن و دوران هاي زندگي انسان (1)

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 18 / 3 / 1394 | 8:41 | نویسنده : اکبر احمدی |

قرآن و دوران هاي زندگي انسان (2)

 

 قرآن و دوران هاي زندگي انسان (2)

 

نويسنده: محمد هادي مؤذن جامي
دوران سوم: دوران تفرقه و اختلاف

شروع سومين دوران با بعثت انبيا مبشر و منذر در پي اختلاف امت واحده اوليه است که بدان اشاره شد. از خصوصيات مهم اين دوران، ظاهر شدن امري جديد در زندگي انسان است و آن تاريخي شدن حيات او و ظهور سنن تاريخي است.
در آيات خطاب به آدم عليه السلام، اين دوران با « فاما » مشخص شده و به اجمال از اين سنن ياد گرديده آن جا که مي فرمايد: ( فَإِمَّا يَأْتِيَنَّکُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ‌ ).(1)
منطق آيه عدم خوف و حزن براي متبع هدايت است و مفهوم آن خوف و حزن براي غير متبع و قهراً اين خوف و حزن سنت عذاب و پاداش اعمال است و آن جا که مي فرمايد: ( فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَ لاَ يَشْقَى‌)(2) منطق آيه عدم ضلالت و شقاوت براي غير متبع و قهراً اين مطلب به سنت ابتلا رجوع مي کند و يا آن جا که مي فرمايد: ( وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْکاً )(3)
بيان رابطه طبيعت و انسان است و آيات 96 و 97 سوره اعراف اين جا چقدر زيبا خودنمايي مي کند: ( وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا يَکْسِبُونَ‌ ) نيز تدبر کنيد در آيات 17 تا 29 سوره قلم.
قبلاً ذکر اين نکته ضروري است که لغات موضوعه براي دسته بندي هاي انساني و مکان بندي ها عموماً از مصاديق دوران سوم حيات انسان است. هر چند که نوعي دسته بندي و مکان بندي در دوران دوم، دوران وحدت اوليه، وجود داشته است، همه امتي واحد بوده اند و با وحدت گروهي تفرقه مکاني قابل جمع است - آن چنان که در تقسيم هاي اعتباري امروز نيز يک سرزمين پهناور تحت يک قوميت يا مليت يا ايده و ... جمع شده است و خدا به امت اسلام فرمود: ( إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ‌ )(4) و اين معنا همان است که بيان شد - اگر با اين ديد به درياي واژگان قرآن عزيز نظر افکنيم به اعتبارات گوناگون، لغاتي را در مي يابيم، مثلاً در رديف واژه هاي انساني، دو گروه بزرگ عام و خاص داريم.
از اولي، واژگان طائفه، فرقه، جمع، شعوب، قبايل، شيع، جبل، رهط، شرذمه، فئه، قوم، امت، عصب، قرن، ملاء، حزب، و حتي عاملين، اناس، ناس و انام سرانجام نقيب و اسباط و لفيف قابل ذکر است.

 

 

 


موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسب‌ها: قرآن و دوران هاي زندگي انسان (2)

تاريخ : چهار شنبه 18 / 3 / 1394 | 8:7 | نویسنده : اکبر احمدی |

سـرانـگـشـتـان

 سـرانـگـشـتـان

« آيا انـسـان می پندارد کـه مـا هـرگـز استخـوانهای او را جـمع نخواهيم کرد؟ چرا! ما حتی می توانيم سرانگشتان او را نيز دوباره درست کنيم»!

(واژه بـنـان در اصـل به معنی: "تکيه گاه و چيزيکهبنوعی و بنحوی به آن تکـيه می شـود" است. در معنی دوم خود از جمله به: قـسـمـت داخلی سر انگـشـتـان، يعـنی هـمان قسمتی که در تصوير می بينيم اطلاق شده، به اعتبار اينکه "انـسان در کـارهـا و نشست و برخاست های خود به آنها تکيه می کند").

نکـتـه آيه: سرانگشتان وضعيت خاصی دارند:

سـر انـگـشـتـان هــر فــردی رسـم و نـمودار کاملا منحصر بفرد خود دارد. حتی دو نـفـر دو قـلـو را نمی توان يافت که نمودار سرانگشتان آنها نظير هم باشد (دوقـلوهای موسوم به "دوقـلوهای همسان" که از يک تخم درست می شوند نيز نمودار سرانگشتان آنها دقيقاً يکی نيست ولی تميز دادن آنها دقت و بررسی زيادی می خواهد). نمودار سرانگشتان از تولد تا وفات ثابت می ماند، و به هر چيزی دستزده شود اثر خود را بجا می گذارد، و قطر خطهای آن در مردان از زنان بزرگتر است.

اينکه قـرآن "دوباره سازی سرانگشتان" را مطرح می کند به اين معنی نيست که آفرينش سرانگشتان سخت تر و پيچيده تر از اندامهای ديگر است، بلکه به اين معنی است که سرانگشتان چيزِ خاصی دارند و در آينده کشف میشود و آيه روشن می کند که قرآن سخن خداوند است. انسان در قرن نوزدهم به وضعيت سرانگشتان پی برد.


موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسب‌ها: سـرانـگـشـتـان

تاريخ : چهار شنبه 18 / 3 / 1394 | 7:41 | نویسنده : اکبر احمدی |

بدن انسان

 بدن انسان

نـيـروی حـفـاظـتـی بـدن

« هر کسی در درون خود نيروی پشتيبانی دارد».

«نَفس»: زندگی و خودآگاهی در پديده زنده، و آنچه غرائز و احساسات و هستی خود را درک می کند و از خود بعنوان "من" ياد می کند. پديده زنده با زنده بودن نَفس زنده است و با مردن نَفس می ميرد و همينطور با مردن بدن نَفس نيز می ميرد. نَفس فوت هم می کند وفوت وضعيت ميان مرگ و زندگی است مانند خواب و بی هوشی). نفس در آيه مجاز است و بجای جسم آمده است. بعبارتی آيه می گويد: هر جسمی نيروی پشتيبانی دارد که نتيجه پشتيبانی از زندگی آن جسم می شود پشتيبانی از "زندگی نفس آن جسم".

«حافظ»: اسم فاعل از مصدر حفظ است. حفظ بمعنی: چيزی را از درون يا در درون نگهبانی و نگهداری و پشتيبانی نمودن است، ("حراست" بمعنی: چيزی را از بيرون نگهبانی و پشتيبانی نمودن است). و حافظ: کسی يا چيزی است که چيزی را از درون آن يا در درون آن نگهبانی و نگهداری و پشتيبانی می کند).

نکته آيه: هر کسی در درون خود نيروی پشتيبانی دارد:

بدن هر انسانی يک سيستم حفاظتی دفاعی دارد. برخی از سلولهای آن در جای مخصوصی به انتظار وارد شدن غير خوديها (باکتريها، ويروسها، ميکروبها و مواد خطرناک) هستند و برخی با جـريان خـون در سـراسـر بدن گـشـت ميزنند و هـنگام برخورد با دشـمـن با آن درگيرشده و آنرا از پا در می آورند. و به اين ترتيب سلامتی بدن را در برابر بيماريها حفظ می کنند و بدن زنده می ماند و با زنده ماندن بدن نفس زنده می ماند.

تصويری از سلولهای مغز استخوان انسان که با ميکروسـکوپ ديده ميشوند. در مغز استخوان هـر دقـيقه مـيـلـيـونها سلول درست ميشوند تا به بخشهای ديگر بدن صادر شوند. اين سلولها بين يک صدم تا سه صدم ميليمتر قـطر دارند.


موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسب‌ها: بدن انسان

تاريخ : چهار شنبه 18 / 3 / 1394 | 7:39 | نویسنده : اکبر احمدی |

داستان خدا رهایت نمیکند

یکی بود ، یکی نبود

 

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

 

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگی ام را!
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا ‏صحبت کنم. به خدا گفتم: آیا می‏ توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
و جواب ‏او مرا شگفت زده کرد.
او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی.
فرمود: ‏هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر ‏رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نکردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من ‏باز از آنها قطع امید نکردم. در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در ‏مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت ۶ ماه ارتفاع آن به بیش از ۱۰۰ فوت ‏رسید. ۵ سال طول کشیده بود تا ریشه ‏های بامبو به اندازه کافی قوی شوند. ریشه هایی ‏که بامبو را قوی می‏ ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می ‏کرد.
‏خداوند در ادامه فرمود: آیا می‏ دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با ‏سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ‏ساختی؟ من در تمامی این مدت ‏تو را رها نکردم همانگونه که بامبوها را رها نکردم.
‏هرگز خودت را با دیگران ‏مقایسه نکن. بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنن. ‏زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می ‏ کنی و قد می کشی!
‏از او پرسیدم : من ‏چقدر قد می‏ کشم.
‏در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم: هر ‏چقدر که بتواند.
‏گفت: تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که ‏بتوانی…

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستان خدا رهایت نمیکند

تاريخ : سه شنبه 17 / 3 / 1394 | 16:54 | نویسنده : اکبر احمدی |

داستان خدا

 

 

یکی بود ، یکی نبود

 

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

 

پيش از اين ها فكر مي كردم خدا
خانه اي دارد ميان ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس وخشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برق كوچكي از تاج او
هر ستاره پولكي از تاج او

اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او كهكشان

رعد و برق شب صداي خنده اش
سيل و طوفان نعره توفنده اش

دكمه پيراهن او آفتاب
برق تيغ و خنجر او ماهتاب
هيچ كس از جاي او آگاه نيست
هيچ كس را در حضورش راه نيست

پيش از اين ها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان دور از زمين

بود اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده وزيبا نبود

در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت

هر چه مي پرسيدم از خود از خدا
از زمين، از آسمان،از ابرها

زود مي گفتند اين كار خداست
پرس و جو از كار او كاري خطاست

آب اگر خوردي ، عذابش آتش است
هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است

تا ببندي چشم ، كورت مي كند
تا شدي نزديك ،دورت مي كند

كج گشودي دست، سنگت مي كند
كج نهادي پاي، لنگت مي كند

تا خطا كردي عذابت مي كند
در ميان آتش آبت مي كند

با همين قصه دلم مشغول بود
خوابهايم پر ز ديو و غول بود

نيت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي كردم همه از ترس بود
مثل از بر كردن يك درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه

مثل صرف فعل ماضي سخت بود
مثل تكليف رياضي سخت بود

تا كه يك شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يك سفر

در ميان راه در يك روستا
خانه اي ديديم خوب و آشنا

زود پرسيدم پدر اينجا كجاست
گفت اينجا خانه خوب خداست!

گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند
گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند

با وضويي دست و رويي تازه كرد
با دل خود گفتگويي تازه كرد

گفتمش پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟

گفت آري خانه او بي رياست
فرش هایش از گليم و بورياست

مهربان وساده وبي كينه است
مثل نوري در دل آيينه است

مي توان با اين خدا پرواز كرد
سفره دل را برايش باز كرد

مي شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چكه چكه مثل باران حرف زد
با دو قطره از هزاران حرف زد

مي توان با او صميمي حرف زد
مثل ياران قديمي حرف زد

مي توان مثل علف ها حرف زد
با زبان بي الفبا حرف زد

مي توان درباره هر چيز گفت
مي شود شعري خيال انگيز گفت....

تازه فهميدم خدايم اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست

دوستي از من به من نزديك تر
از رگ گردن به من نزديك تر

 


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستان خدا

تاريخ : سه شنبه 17 / 3 / 1394 | 16:52 | نویسنده : اکبر احمدی |

داستان چهار همسر پادشاه

 

یکی بود ، یکی نبود

 

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

روزگاري پادشاه ثروتمند بود که چهار همسر داشت. اوهمسر چهارم خود را بسيار دوست ميداشت و او را با گرانبهاترين جامه ها مي آراست با لذيذترين غذاها از او پذيرائي ميکرد، اين همسر ازهر چيزي بهترين را داشت. پادشاه همچنين همسر سوم خود را بسيار دوست ميداشت و او را کنار خود قرار ميداد اما هميشه از اين بيم داشت که مبادا اين همسر او را به خاطر ديگري ترک نماید. پادشاه به زن دوم هم علاقه داشت او محرم اسرار شاه بود و هميشه با پادشاه مهربان و صبور و شکيبا بود، هر گاه پادشاه با مشکلي روبرو ميشد به او متوسل ميشد تا آنرا مرتفع نماید . همسر اول پادشاه شريک بسيار وفاداري بود و در حفظ و نگهداري تاج و تخت شاه بسيار مشارکت ميکرد. اما پادشاه اين همسر را دوست نمي داشت وبرعکس اين همسر شاه را عميقا دوست داشت ولي شاه به سختي به او توجه ميکرد.

 روزي از اين روزها شاه بيمار شد و دانست که فاصله زيادي با مرگ ندارد. سراغ همسر چهارم خود که خيلي مورد توجه او بود رفت گفت من تو را بسيار دوست داشتم بهترين جامه ها را بر تن تو پوشانده ام و بيشترين مراقبتها را از تو بعمل آورده ام
اکنون که من دارم ميميرم آيا تو مرا همراهي خواهي کرد ؟
گفت:بهيچ وجه !! و بدون کلامي از آنجا دور شد اين جواب همانند شمشير تيزي بود که بر قلب پادشاه وارد شد.
پادشاه غمگين و ناراحت از همسر سوم خود پرسيد من در تمام عمرم تو را دوست داشته ام هم اکنون رو به احتضارم آيا تو مرا همراهي خواهي کرد و با من خواهي آمد ؟
گفت نه هرگز !! زندگي بسيار زيباست اگر تو بميري من مجددا ازدواج خواهم کرد و از زندگي لذت ميبرم !
پادشاه نا اميد سراغ همسر دوم خود رفت و از او پرسيد من هميشه درمشکلاتم از توکمک جسته ام و تو مرا ياري کردي من در حال مردنم آيا تو با من خواهي بود ؟
گفت نه متاءسفم من در اين مورد نميتوانم کمکي انجام دهم من در بهترين حالت فقط ميتوانم تو را داخل قبرت بگذارم !
اين پاسخ مانند صداي غرش رعد و برقي بود که پادشاه را دگرگون کرد !
در اين هنگام صدایی او را بطرف خود خواند و گفت من با تو خواهم بود تو را همراهي خواهم کرد! هر کجا که تو قصد رفتن نمائي!
شاه نگاهي انداخت همسر اول خود را ديد! او از سوء تغذيه لاغر و رنجور شده بود شاه با صدائي بسيار اندوهناک و شرمساري گفت: من در زماني که فرصت داشتم بايد بيشتر از تو مراقبت بعمل مي‌آوردم من در حق تو قصور کردم ...

در حقيقت همه ما داراي چهار همسر يعني همفکر در زندگي خود هستيم:
همسر چهارم: همان جسم ماست مهم نيست که چه ميزان سعي و تلاش براي فربه شدن و آراستگي آن کرديم وقتي ما بميريم او ما را ترک خواهد کرد.
همسر سوم: دارائيها موقعيت و سرمايه ماست زماني که ما بميريم آنها نصيب ديگران ميشوند.
همسر دوم: خانواده و دوستانمان هستند مهم نيست که چقدر با ما بوده اند حداکثر جائي که ميتوانند باما بمانند همراهي تا مزار ماست.
همسر اول: روح ماست که اغلب در هياهوي دست يافتن به ثروت و قدرت و لذايذ فراموش ميشود . در حاليکه روح ما تنها چيزي است که هر جا برويم ما را همراهي ميکند.

پس از آن مراقبت کن او را تقويت کن و به او رسيدگي کن که اين بزرگترين هديه هستي براي توست.

 

 

 


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستان چهار همسر پادشاه

تاريخ : سه شنبه 17 / 3 / 1394 | 16:49 | نویسنده : اکبر احمدی |

داستان دل بستن و آواز جغد

 

 

یکی بود ، یکی نبود

 

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

جغدي روي كنگره هاي قديمي دنيا نشسته بود. زندگي را تماشا ميكرد. رفتن و ردپاي آن را. و آدمهايي را مي ديد كه به سنگ و ستون، به در و ديوار دل مي بندند. جغد اما مي دانست كه سنگ ها ترك مي خورند، ستون ها فرو مي ريزند، درها مي شكنند و ديوارها خراب مي شوند. او بارها و بارها تاجهاي شكسته، غرورهاي تكه پاره شده را لابلاي خاكروبه هاي كاخ دنيا ديده بود. او هميشه آوازهايي درباره دنيا و ناپايداري اش مي خواند و فكر مي كرد شايد پرده هاي ضخيم دل آدمها، با اين آواز كمي بلرزد.
روزي كبوتري از آن حوالي رد مي شد، آواز جغد را كه شنيد، گفت: بهتر است سكوت كني و آواز نخواني. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگين شان مي كني. دوستت ندارند. مي گويند بديمني و بدشگون و جز خبر بد، چيزي نداري.
قلب جغد پير شكست و ديگر آواز نخواند.
سكوت او آسمان را افسرده كرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان كنگره هاي خاكي من! پس چرا ديگر آواز نمي خواني؟ دل آسمانم گرفته است.
جغد گفت: خدايا! آدمهايت مرا و آوازهايم را دوست ندارند.
خدا گفت: آوازهاي تو بوي دل كندن مي دهد و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چيز كوچك و هر چيز بزرگ. تو مرغ تماشا و انديشه اي! و آن كه مي بيند و مي انديشد، به هيچ چيز دل نمي بندد. دل نبستن سخت ترين و قشنگ ترين كار دنياست. اما تو بخوان و هميشه بخوان كه آواز تو حقيقت است و طعم حقيقت تلخ.


جغد به خاطر خدا باز هم بر كنگره هاي دنيا مي خواند و آنكس كه مي فهمد، مي داند آواز او پيغام خداست

 

 

 


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستان دل بستن و آواز جغد

تاريخ : سه شنبه 17 / 3 / 1394 | 16:46 | نویسنده : اکبر احمدی |

داستان گفتگو با حضرت آدم

 

 

یکی بود ، یکی نبود

 

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

نامت چه بود؟
آدم

فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت

محل تولد؟
بهشت پاك

اینك محل سكونت؟
زمین خاك

آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است

 
قدت؟
روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك

اعضاء خانواده؟
حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك

روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق

رنگت؟
اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه

چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان

وزنت ؟
نه آنچنان سبك كه پرم به هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك

جنست ؟
نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا

شغلت ؟
در كار كشت امیدم

شاكی تو ؟
خدا

نام وكیل ؟
آن هم خدا

جرمت؟
یك سیب از درخت وسوسه

تنها همین ؟
همین
!!!!

حكمت؟
تبعید در زمین

همدست در گناه؟
حوای آشنا

ترسیده ای؟
كمی

ز چه؟
كه شوم اسیر خاك

آیا كسی به ملاقاتت آمده؟
بلی

كه؟
گاهی فقط خدا

 
داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه؟، ولی...

ولی چه ؟
حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟

دلتنگ گشته ای ؟
زیاد

برای كه؟
تنها خدا


آورده ای سند؟
بلی

چه ؟
دو قطره اشك

داری تو ضامنی؟
بلی

چه كسی ؟
تنها كسم خدا

در آ خرین دفاع؟

می خوانمش كه چنان اجابت كند دعا


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستان گفتگو با حضرت آدم

تاريخ : سه شنبه 17 / 3 / 1394 | 16:43 | نویسنده : اکبر احمدی |

گیا هان دارویی

درخت جنسهیا جنسان (Ginseng)

ریشه درخت جنسهیا جنسان بیش از 2 هزار سال است که در طب چینی کاربرد دارد.

غربی‌ها در قرن بیستم با آن آشنا شدند و صادرات بی‌رویه آن، این گیاه را با خطر انقراض روبرو کرده است.

چای جنسهیا جنسان برای تقویت سیستم ایمنی بدن و مقابله با خستگی، استرس و سرما‌خوردگی مفید است.

 
 

گوارانا (Guaran)

درختی است که در منطقه آمازون می‌روید. در نزد قبائل بومی آمازون کاربرد دارویی داشته است.

در حال حاضر در برزیل از گوارنا یک نوع نوشیدنی با طعم شیرین ساخته می‌شود.

قرص و پودر آن نیز وجود دارد؛ میو‌ه‌های قرمز این درخت دارای کافئین است که برای ناراحتی‌های معده و روده کاربرد دارد.

 
 

زنجفیل یا زنجبیل

گیاهی خوراکی که در هند و شرق آسیا از آن بعنوان ادویه استفاده می‌شود و دارای خواص دارویی است،این گیاه در ایران باستان  با نام ژنگویر نیز شناخته شده بود.زنجفیل اشتها آور است و برای مقابله با سرماخوردگی، گلودرد و حالت تهوع کاربرد دارد و این گیاه تاثیر آرامبخشی بر روی دستگاه گوارشی دارد.

 
 

بابونه

اقوام اروپایی بابونه را گیاهی مقدس می‌پنداشتند. بابونه اکنون در سراسر جهان دیده می‌شود.چای بابونه آرامبخش است و روغن آن به خصوص برای پوست‌های شکننده و حساس بسیار مفید است و مصارفی برای ناراحتی معده و روده نیز دارد.

لازم به توضیح است که چای بابونه آرام‌بخش است.

 
 

قاصدک

این گیاه در سراسر نیم‌کره شمالی پراکنده است. قاصدک از دیرباز برای درمان بیماری‌های کبدی و کسیه صفرا خواص بسیار زیادی است.

بیماری‌های کلیوی و همچنین کاهش کلسترول، درمان رماتیسم و نقرس استفاده داشته است.

 
 

گل ساعت

گیاهی است که در نواحی استوایی آفریقا و آمریکا رشد می‌کند.

میوه ترش و شیرین آن با نام «ماراکویا» شناخته شده است.

گل ساعت برای مداوای افسردگی، تشنج و اضطراب و اختلال در خواب بکار برده می‌شود.

 
 

خزنه

در محدوده دریای مدیترانه رشد می‌کند و تنها کاربرد ادویه ندارد، بلکه از گذشته‌های دور مصارف دارویی نیز داشته است.

خزنه جلوی عرق‌کردن بیش از حد را می‌گیرد و برای مداوای گلو درد و عفونت لثه بکار برده می‌شود.

خزنه در رفع اختلالات دستگاه گوارشی نیز کمک می‌کند.

 
 

بهار نارنج

مهم‌ترین خاصیت دارویی بهار نارنج تأثیر آن روی سیستم عصبی بدن است.        

بهار نارنج آرامش‌بخش و ضدهیجانات دستگاه عصبی است و سردردهای میگرنی را کاهش می‌‌دهد، بهار نارنج در تقویت معده بسیار مؤثر است و تپش نامنظم قلب، تشویش و اضطراب را از بین می‌برد.

گفتنی است که بهار نارنج اشتها‌آور و ضد سرفه است و مشکل کم‌خوابی را نیز برطرف می‌کند.     

انتهای پیام/


موضوعات مرتبط: گیا هان دارویی
برچسب‌ها: گیا هان دارویی

تاريخ : دو شنبه 16 / 3 / 1394 | 11:27 | نویسنده : اکبر احمدی |

گیا هان دارویی

طب سنتی و مدرن

انسان‌ها هزاران سال است که از خواص گیاهان دارویی آگاهند و از آنها برای درمان بیماری‌ها استفاده می‌کنند.

محققان سال‌هاست تلاش می‌کنند از خواص گیاهان دارویی در طب مدرن نیز استفاده کنند؛ در سال‌های گذشته متأسفانه بر اثر نابودی محیط زیست تقریباً 15هزار گونه گیاهان دارویی با خطر انقراض روبه رو شده‌اند.

تلاش‌هایی از سوی سازمان‌های حفاظت از محیط زیست برای نگهداری از این گنجینه طبیعی صورت گرفته است.

 
 

آلوئه ورا

تقریباً 70 هزار نوع گیاه دارویی در سراسر جهان مورد استفاده قرار می‌گیرد.

یکی از آنها آلوئه‌ورا است که در حوزه دریای مدیترانه، خاورمیانه، آسیا و شمال آفریقا یافت می‌شود.

لازم به توضیح است که نوع وحشی آن جزو گونه‌های حفاظت شده است؛ از برگ‌های آلوئه ورا برای ساختن کرم‌های بیماری‌های پوستی، سوختگی و آفتاب سوختگی استفاده می‌شود.

 
 

تنباکوی کوهی

تنباکوی کوهی در ارتفاعات اروپا، آسیا و آمریکا رشد می‌کند.

تنباکوی کوهی جزء گونه‌های حفاظت شده است و از چای، پماد و روغن آن به عنوان دارو استفاده می‌شود.

خواص تنباکوی کوهی برای ترمیم جراحات ماهیچه‌ای، کوفتگی و تقویت تنفس است.

گفتنی است که گوته، نویسنده مشهور آلمانی هنگامی که قلب‌اش درد می‌گرفت از چای تنباکوی کوهی برای تسکین استفاده می‌کرد.

 
 

کنگر، کنگر فرنگی (artichoke)

کنگر تنها استفاده غذایی ندارد، بلکه خواص دارویی آن از سالیان دور نزد مصری‌ها و در رم باستان آشنا بوده است.خاصیت و قدرت واقعی کنگر اما در دهه‌30 میلادی با کشف ماده فلاونوئید (Flavonid) آشکار شد.

کاشف آن «آلبرت وان زنت گیورگی ناگیراپولت»،(Albert von Szent-Gyِrgyi Nagyrapolt) بود که بخاطر آن جایزه نوبل دریافت کرد. این ماده به ویتامین (P) معروف شد و از کنگر برای درمان بیماری‌های معده و روده استفاده می‌شود.

 
 

بولدو

بولدو درختی است به ارتفاع 6 تا 8 متر که موطن اصلی آن در شیلی است.   

طمع آن بسیار تلخ است ولی برگ‌های این گیاه برای تقویت دستگاه هاضمه مفید است.باعث ترشح صفرا و دفع اوره می‌گردد و خواب آور است.

 
 

گزنه

این گیاه در سراسر جهان یافت می‌شود، لمس آن باعث احساس سوزش می‌شود، اما دارای خواص دارویی بسیار بالایی است.

استعمال خارجی آن در موارد رماتیسم موفقیت‌آمیز بوده است.

در مداوای پروستات و سنگ کلیه کاربرد دارد.

این گیاه حاوی ماده‌ای به نام «سکرتین» است که بهترین عامل برای به کار انداختن غدد ترشحی هاضمه در معده، روده، کبد، لوزالمعده وکیسه صفرا است.

خاصیت مهم دیگر آن کمک به ساخته شدن گلبول‌های سرخ است.


موضوعات مرتبط: گیا هان دارویی
برچسب‌ها: گیا هان دارویی

تاريخ : دو شنبه 16 / 3 / 1394 | 11:21 | نویسنده : اکبر احمدی |

5 راز هویج که از آن بی خبرید

هویج یک منبع بتا کاروتن ، ویتامین A، ویتامین C ، ویتامین K ، پتاسیم ، مواد معدنی و آنتی اکسیدان است. آن‌ها را می‌توان خام و یا پخته به عنوان یکی از گزینه‌های خوب رژیم غذایی استفاده کرد.

1. ارتقاء بینایی

هویج حاوی بتا کاروتن است که توسط کبد به ویتامین A تبدیل می‌شود. به گزارش نیک صالحی ویتامین A برای محافظت از بینایی نرمال است. به بیان دیگری هویج قدرت دید را زیاد می‌کند.

2. کنترل دیابت

شبهه کاروتن ها در تنظیم سطوح قند خود بسیار موثر هستند. هویج منبع خوب شبهه کاروتن است و نقش حیاتی را در کنترل و جلوگیری از دیابت ایفا می‌کند.

3. جلوگیری از بیماری قلبی

تحقیقات نشان داده است مصرف روزانه هویج به نگه داشتن سطح مناسب کلسترول کمک می‌کند. در نتیجه هویج برای جلوگیری از بیماری‌های قلبی مفید است. هویج معمولاً به کسانی که سابقه سکته در داشته و یا از بیماری‌های قلبی عروقی رنج می‌برند توصیه شده است.

4. جلوگیری از سرطان

حضور بتا کاروتن در هویج به جلوگیری از سرطان ریه و روده بزرگ کمک می‌کند، زنانی که مرتب از هویج استفاده می‌کنند کمتر در معرض خطر سرطان سینه هستند.

5. کاهش خطر (macular degeneration )

یک مشکل بینایی است که افراد سالمند دچار آن می‌شوند . همان طور که پیش‌تر ذکر شد ، هویج برای بینایی مفید است. در نتیجه برای کاهش خطر دچار شدن به این بیماری بسیار موثر است.


هویج منبع غذایی فاقد کلسترول است. در نتیجه برای سالم و متناسب ماندن مفید هستند . آن‌ها مقادیر خوب فیبری هستند که بدن به آن احتیاج دارد.


موضوعات مرتبط: گیا هان دارویی
برچسب‌ها: 5 راز هویج که از آن بی خبرید

تاريخ : دو شنبه 16 / 3 / 1394 | 11:0 | نویسنده : اکبر احمدی |

خواص گردو

6 خواص بی نظیر گردو

1. محافظ قلب

 گردو حاوی اسیدهای چرب امگا3 ، اسید آلفا لینولنیک ، پتاسیم و ویتامین E است که بسیار در نگهداری از سلامت قلب موثر است. امگا 3 از غلظت بالای کلسترول جلوگیری و فشار خون را کاهش می‌دهد و به این وسیله از قلب محافظت می‌کند. پتاسیم از انقباض قلب جلوگیری کرده و عملکرد آن را بهبود می‌بخشد. ویتامین E مانع بسته شدن شریان‌ها توسط پلاکت می‌شود.

 2. بهبود عملکرد مغز

اسیدهای چرب امگا 3 در گردو با قادر ساختن عملکرد ملایم سلول‌ها و عصب‌های مغز، به ارتقاء عملکرد مغز کمک می‌کند. بنابراین برای تقویت حافظه ، فرایند تفکر و تمرکز موثر است.

 3. جلوگیری از سنگ مثانه

گردو از به وجود آمدن سنگ مثانه جلوگیری کرده و همچنین از بیماری‌های مختلف مثانه جلوگیری می‌کند.

4.فراهم کردن خواب خوب

 گردو حاوی هورمونی به نام ملاتونین است که به وسیله غده صنوبری تولید می شود و به خواب خوب کمک می‌کند. ملاتونین آنتی اکسید قوی است و از آنجا که به طور طبیعی در گردو وجود دارد شرایط یک خواب خوب را فراهم می کند. به گزارش نیک صالحی بنابراین یک مشت گردو قبل از خواب و یا به همراه شام میل کنید تا بتوانید خوب بخوابید.

 5.حفاظت از سلامت استخوان

 اسیدهای چرب امگا 3 و اسید آلفا لینولنیک گردو به سلامت استخوان‌ها کمک کرده و از پوکی استخوان جلوگیری می‌کند.

 6. دفع چندین مضرات سلامتی

 خوردن گردو از بیماری‌های مختلفی نظیر سرطان ، دیابت ، چاقی و ... جلوگیری می‌کند. گردو عملکرد طبیعی رگ‌های خونی را ارتقا می‌دهد و در نتیجه از دیابت جلوگیری می‌شود. همچنین سوخت و ساز بدن را تنظیم می‌کند و از خطر فشار خون بالا و چاقی مفرط جلوگیری به عمل می آورد.


موضوعات مرتبط: گیا هان دارویی
برچسب‌ها: خواص گردو

تاريخ : دو شنبه 16 / 3 / 1394 | 10:58 | نویسنده : اکبر احمدی |

آلبوم زیبا

تاريخ : یک شنبه 15 / 3 / 1394 | 11:2 | نویسنده : اکبر احمدی |

اینفوگرافی قیام 15 خرداد


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: اینفوگرافی قیام 15 خرداد

تاريخ : یک شنبه 15 / 3 / 1394 | 7:45 | نویسنده : اکبر احمدی |

تاثیر قیام 15 خرداد بر روند انقلاب


یکی دیگر از مسایلی که در اوایل دهه 1340 اتفاق افتاد و در ارزیابی گروههای مبارز و مخالف رژیم، بخصوص جریان فکری اسلام فقاهتی - ولایتی تاثیر گذاشت، قیام 15 خرداد و سرکوب بی‌رحمانه آن از سوی رژیم شاه بود.در طول تاریخ ایران، روحانیت همواره به عنوان حافظ احکام الهی در صحنه جامعه حضور داشته و دولتها نیز سعی می‌کرده‌اند حرمت‌حضور و نفوذ آنها را نگه دارند و به طور علنی به اسلام تعرضی نکنند.در واقع، حضور و وجود روحانیت‌به عنوان اولین و مهمترین گروه ذی نفوذ، برای شاه نیز پذیرفته شده بود و شاه همیشه سعی داشت که خاطر آنها را بجوید و خود را طرفدار اسلام، مرجعیت و روحانیت معرفی کند.
بدین لحاظ، برای حفظ ظاهر، هیچ تمایلی به برخورد مستقیم و خشونت‌آمیز با روحانیت نداشت و بیشتر سعی می‌کرد با جلب نظر و حمایت آنها، برنامه‌های خود را جامه عمل بپوشاند.در جریان اصلاحات اجتماعی نیز که یک طرح امریکایی بود، شاه امیدوار بود که از حمایت روحانیت‌برخوردار شود.به همین دلیل بود که بعد از رحلت آیت الله بروجردی، علی رغم میل باطنیش، امینی را برای جلب نظر روحانیت مخصوصا حضرت امام قدس سره به قم فرستاد. (1)
در قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی هم پس از چند تلگراف از امام قدس سره و سایر مراجع، دولت تسلیم نظر علما شد و لایحه را رسما لغو کرد.
با وجود این، موج احیای اسلام که از دهه 1330 شروع شده و به اوج خود رسیده بود، مایه نگرانی شاه بود و او نمی‌خواست (و حتی نمی‌توانست) به روحانیت امتیاز بدهد.از سوی دیگر، همان گونه که دیدیم، حضور و استقرار امام خمینی قدس سره در جایگاه مرجعیت، تحولی اساسی در برخورد روحانیت‌با رژیم بوجود آورد و هر نوع محافظه‌کاری و پرهیز از سیاست را در حوزه‌ها منتفی ساخت.امام خمینی قدس سره که در ملاقات با امینی به نصیحت و پند و اندرز اکتفا کرده بود، در جریان لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی موضع خود را شدت بخشید و دولت علم را در تلگرافهای خود حتی‌تهدید کرد (2) و با فشار افکار عمومی علما و روحانیت و مردم، هدف الغای لایحه را تحقق بخشید.
پس از ختم غائله انجمنهای ایالتی و ولایتی، امام لحن بیانیه‌ها و سخنرانیهای خود را تندتر کرد و در قضیه مربوط به تصویبنامه ملی و رفراندم عمومی (بهمن 1341)، طی پیامی که به ملت ایران فرستاد، از تجاوز دستگاه حاکمه به احکام مقدس اسلام و قرآن، و قصد دولت‌برای نابودی اسلام و روحانیت پرده برداشت و ضمن «اعلام خطر نسبت‌به دستگاه جابره‌» ، دولت را استیضاح کرد و به طور صریح نوشت:
من چاره در این می‌بینم که این دولت مستبد به جرم تخلف از احکام اسلام و تجاوز به قانون اساسی کنار برود و دولتی که پای‌بند به احکام اسلام و غمخوار ملت ایران باشد بیاید. (3)
پس از این موضع‌گیری قاطع و روشن امام خمینی قدس سره، برای اولین بار یک اعلامیه مشترک از سوی نه تن از مراجع تقلید و آیات عظام حوزه علمیه قم در محکومیت تصویب نامه صادر شد (4) و مخالفت ملت‌با آن اعلام گردید.پس از آن امام قدس سره مستقیما مردم و روحانیت را به مقاومت در برابر سر نیزه‌های زنگ زده و پوسیده و مقابله رو در رو با رژیم فرا خواند (5) و از علما خواست که عید نوروز 1342 را به عنوان مبارزه منفی علیه رژیم، تحریم کنند. (6)
مجموعه برخوردهای امام و روحانیت‌با رژیم از رحلت آیة الله بروجردی تا اوایل سال 1342، رژیم شاه را به این نتیجه قطعی رساند که نباید هیچ امیدی به مصالحه و سازش با امام داشته باشد.بدین لحاظ، شاه کم کم ماهیت اصلی خود را آشکار کرد و به گستاخی علیه مذهب و روحانیت پرداخت و آنها را مرتجع، «صد برابر خائن‌تر از حزب توده‌» ، و همدست کمونیستها معرفی کرد. (7)


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: تاثیر قیام 15 خرداد بر روند انقلاب

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 15 / 3 / 1394 | 7:39 | نویسنده : اکبر احمدی |
صفحه قبل 1 ... 551 552 553 554 555 ... 565 صفحه بعد
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.