خاطرهای از جوانمردی شهید رجایی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
بخل در تشکر کردن از خدمات دیگران
یکی از کارهایی که اجتماعی و اخلاقی و فرهنگی و تربیتی است، این است که انسان در تشکر بخل میکند. مثلاً در روستایی، در شهری کسی پول میدهد، تشکر نمیخواهد. میلیاردر است و باید بدهد. بابا، اینکه کمک کرد بگو: دست شما درد نکند. این خانم است وظیفه دارد آشپزی کند. نه، وظیفهاش نیست. حالا که پخت بگو: دست شما درد نکند. خدا کند خانم من پای تلویزیون نباشد. وظیفهاش نیست. حالا که پخت بگو: دست شما درد نکند. معلم است باید درس بدهد، اما حالا که شاگرد شما، پسر شما آنجا درس خواند به آن معلم بگو: دست شما درد نکند. بعضیها در تشکر بخل میکنند یعنی زبانشان قفل میشود. بگو خوب است.
بخل در معرفی افراد برتر و توانمند
این روحیهها نیست. الآن فصل انتخابات جلو است. یک نفر هست بگوید: آقاجان من خودم را کاندیدا کردم، اما نشستم فکر کردم بینی و بین الله ایشان از من بهتر است. ممکن است در چند هزار کاندیدا یکی این حرف را بزند؟ یک پزشک بگوید: آقا جون راستش را بخواهی من مرض تو را تشخیص ندادم. فلان پزشک از من تخصصاش بیشتر است، نزد او برو. این پول را بگیر و به او بده. چند پزشک داریم که بگوید: ۱- مرض تو را تشخیص ندادم. ۲- فلانی بهتر است. ۳- این پول را پس بگیر. مملکت ما با این اخلاقها پیش میرود. با این برخوردها پیش میرود. با لیسانس و دکتر و آیت الله و با اینها نیست. یک القابی هست ولی آنچه قلاب میکند دلها را این است. یک نقاط خوبی شما در روستاها میبینید که عجب! عجب سوژهای است. این را باید مطرح کرد. کار فرهنگی این است که این سوژه را قلم بزنی و بعد در جامعه مطرح کنی.
خدا رحمت کند، یک خاطرهای را جوان بودم به مرحوم مطهری گفتم، گفت: این را بنویس، چاپ کن. گفتم: این، گفت: این خیلی خاطره خوبی است. این را بنویس چاپ کن. گاهی وقتها شما در یک سوژههایی که گیرتان میآید، میگویید: عجب، از یک راننده، از یک نانوا، از یک بقال، از یک کارگر ساده یک چیزهایی گیرتان میآید. من خودم یک پیرزنی بالای بیست سال پیش شناختم، عملی از این پیرزن شنیدم که بیست سال است از این پیرزن تقلید میکنم. این پیرزن چه بود؟ شبها که میخواست بخوابد دو رکعت نماز میخواند میخوابید. گفتند: خانم این دو رکعت چیست؟ اگر نماز شب است، نماز شب یازده رکعت است. پنج تا دو رکعت و یکی یک رکعت مثل نماز صبح، نماز شب که نیست، این دو رکعت چیست؟ گفت: چه میدانم چیه؟ میدانم هر روز یک عده میمیرند، این قطعی است. امشب هم شب اول قبر یک جمعی است. هر شب شب اول قبر گروهی است. من دو رکعت نماز میخوانم میگویم: خدایا نمیدانم چه کسی کجا مرده است ولی هرکس مرده که امشب شب اول قبرش است، شب اول قبر سخت است، خدایا رحمش کن. الله اکبر، نه میشناسد، نه اضافه کار است و در دوربین تلویزیون است، نه وامدار است، نه کسی از او تقاضا کرده است. نه مأموریتش است و نه جزء وظایفش است. حالا ادارهها به یک چیزی حرف میزنی میگوید: آقا من مدیر کل عطسه هستم، برو برای روابط عمومی سرفه. او میگوید: من معاون مدیر کل سرفه هستم، برو معاون عطسه! الکی است.
بیایید یک کاری کنید، فرهنگ ما نه شرقی است، نه غربی است، نه اسلامی. از شرق و غرب بیرون میرویم و در اسلام پیلی میخوریم. شما همه در منطقه کل کشور مدیر هستید. چنین به ما گفتند، دهیاران شهرداران کل کشور هستند. اتاق شما چند متر است، بینی و بین الله، خودت بگو، من که اتاق شما نیامدم. خودت بگو: وجداناً اتاق شما چند متر است و روزی چند نفر مراجعه میکنند. ما کار به مراجعه نداریم. من میگویم: چون من رئیس هستم اتاق من باید درازتر باشد. او معاون است اتاقش یک مقدار کوچکتر است. یعنی ما براساس مقام اتاقها را تقسیم میکنیم، نه براساس نیاز. آخر ممکن است نفر سوم باشد ولی مراجعه به اتاق او بیش از شما باشد. شما بگو: آقاجان از رجایی یاد بگیرید.
خاطرهای از جوانمردی شهید رجایی
شهید رجایی یک جوان فقیری بود، این را شریکش به من گفت. کسی که با شهید رجایی شریک بود، به من گفت. گفت: با رجایی در بازار تهران استکان نلبکی میفروختیم، در کوچه و محلهها با یک دوچرخه قراضه میفروختیم. یک سال دورهگردی و کاسبی کردیم، هشت هزار تومان کاسب شدیم. گفتیم: چهار تومان تو، چهار تومان من، رجایی گفت: من فعلاً دو تا بچه دارم. از این هشت هزار تومان دو تومان برای من و تو بچههایت بیشتر است شش هزار تومان برای تو! قصه برای پنجاه سال پیش است، پنجاه سال پیش با دو هزار تومان میشد تهران یک قطعه زمین خرید، حالا با بیست میلیون هم نمیشود خرید. رجایی مرد بود، معلم بود ولی مرد بود. مردانگی کنید.
میخواهید یک جایزه بدهید، بگویید: یک جایزه میدهیم که مشکل ایشان حل شود. کسی زاییده، گل ببری پر پر میشود، یک کتاب کودک آقای فلسفی ببر. عروس شده، آئین همسرداری آیت الله ابراهیم امینی ببر. به جای گل بردن، یک خرده تغییر بدهیم. جوایز، تشویقها، توبیخها، حضورمان را در مساجد، بودجه فرهنگی این است و باید اینجا باشد. عارمان نشود.
پیشگامی مسئولان در خدمات اجتماعی
گاهی وقتها انسان آبرو دارد و از آبرویش باید بگذارد. در قرآن یکی دارد خودت انفاق کن، یکجا میگوید: اگر پول نداری دیگران را وادار به انفاق کن. خدماتی که در روستا انجام میدهید اول خودتان انجام بدهید. خدا میخواهید بخشنامه کند مردم صلوات بفرستید. نمیگوید: مردم، یا ایها الناس، صلوا! این «یا ایها الناس صلوا» یک بخشنامه خشک است، اینطور بخشنامه میکند و میگوید: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» (احزاب/۵۶) این را دیدید چند مدیریت در این است. این خودش به همه استاندارها، وزرا، وکلا، سفرا و رئیس جمهور، برای همه درس است. هرکس میخواهد دستور بدهد آداب بخشنامه، ۱- بخشنامه باید شفاف باشد. خود بخشنامه برفک نداشته باشد و حرفهای دو پهلو درونش نباشد. شفاف و قاطع بخشنامه شود. «إِنَّ اللَّهَ» انّ یعنی قطعاً، یعنی شک نکن. «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ» اگر میخواهی بخشنامه شما را گوش بدهند خودت هم عمل کن. خدا میخواهد بگوید: صلوات بفرست، میگوید: خودم هم که خدا هستم، صلوات میفرستم. به مردم بگو: از شما بهترها این کارها را میکنند. از کشورهای پیشرفته، موتورسوارها کلاه ایمنی میگذارند. ماشین سوارها کمربند ایمنی میبندند. کشورهای پیشرفته قطع درخت را جرم میدانند. از شما پیشرفتهترها ملائکه هستند. ملائکه که از شما بهتر هستند، «یُصُلّون» خود خدا و ملائکه، از شما بهترها، «یُصَلّون» فعل مضارع است/ نمیگوید: «صلوا»، صلوا ماضی است یعنی صلوات فرستادند و تمام شد و رفت. «یُصَلّون» یعنی در طول تاریخ صلوات میفرستند. خدا و فرشتهها دائماً صلوات میفرستند. لااقل تو برای یک لحظه یک صلوات بفرست.
بعد میگوید: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» نمیگوید: «یا ایها الناس». میگوید: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» یعنی اگر کسی خواست گوش به حرفت بده با کلاس اسمش را ببر. بگو: احمد آقا، احمد جون، فاطمه خانم، نگفت: فاطی، احمدی، هوی! قشنگ با ادب نام ببر. «یا ایها الناس» نه، «یا ایها الذین آمنوا» بخشنامه باید هم ظاهر باشد، هم باطن. هم میگوید: «صَلُّوا» یعنی با ظاهر و زبانت صلوات بفرست. «وَ سَلِّمُوا» یعنی در عمل هم تسلیم باش. ممکن است شما عکس امام خمینی و مقام معظم رهبری را در اتاقت بزنی اما کارهایت خلاف آنها باشد. ظاهرت مسلمان است، باطن شما چیز دیگر باشد. میگوید: هم ظاهر «صلوا» هم در باطن «سلموا» تسلیم باش. بعد هم میگوید: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» تسلیما یعنی تسلیمت عاشقانه باشد، نه با زور و ابلاغ و بازرس، چون بازرس میآید و کنترل میکنند و نه... روی عشق کار کن نه روی زور. تند تند گفتم. میشود من یک امتحان هوش بگیرم؟
من فارسی بگویم و شما بگو: این فارسی از کدام کلمه درآمد؟ آیهاش را حفظ هستید. اصولی برای بخشنامه صادر کردن و مدیریت. ۱- کسی که بخشنامه صادر میکند، مدیر و مسئولی که بخشنامه صادر میکند باید اصولی را رعایت کند. ۱- بخشنامه باید شفاف باشد. از کدام کلمه درمیآید؟ «انّ» ۲- بخشنامه کننده خودش هم به دستور خودش عمل کند. «إِنَّ اللَّهَ» به مردم بگو از شما بهترها به این دستور عمل کردند. اسم مردم را با کلاس ببر، «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» نمیگوید: «یا ایها الناس» بخشنامه باید هم ظاهر باشد، هم باطن. شما پوست تخمه را بکاری سبز نمیشود. مغز تخمه را هم بکاری سبز نمیشود، باید پوست و مغز با هم باشد. هم ظاهر «صَلُّوا» هم در عمل «وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» عمل به بخشنامه عاشقانه و آگاهانه باشد، نه زورکی و رودروایسی، «صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» ما این آیه را میخوانیم و رد میشویم. ولی وقتی به تفسیر این آیه مراجعه میکنیم میبینیم عجب، اصولی در مدیریت است که چطور بخشنامه صادر کنیم؟ ما قرآن را نچشیدیم.
تمام برنامههایی که شما دهیار هستید، تمام برنامههایی که در ده هست، بخش اعظمش با یک حدیث است. این حدیث را برای شما بخوانم که هم کاربرد است در کارهای مدیریتی شما و هم بصیرت است که عجب، اسلام چه چیزی کوچکی گفته و با این میخ چقدر نخ میشود بند کرد؟
ترجیح مصالح جامع بر منافع فردی
شخصی به نام سمره آدم لجباز بد اخلاقی بود. در یک باغی یک درخت داشت. به هوای درختش سر زده میآمد و یا الله نمیگفت. صاحب باغ گفت: کل باغ برای من است. تو یک درخت داری. وقتی میآیی یک یا الله بگو. گفت: نمیگویم. عصبانی شد و نزد پیغمبر آمد و گفت: این مسلمان است ولی یا الله نمیگوید. حضرت او را خواست و گفت: سمره چرا یا الله نمیگویی؟ گفت: نمیخواهم بگویم. لجباز بود. گفت: یک درخت خود را به این بفروش و جای دیگر برو. گفت: نمیفروشم. گفت: پول دو تا درخت بگیر. گفت: نمیکنم. گفت: من پیغمبر هستم و ضامن میشوم اگر تو درخت خود را به او بفروشی، یا بدهی من بهشت را برای تو ضمانت کنم. گفت: نمیخواهم! حضرت فرمود: این آدم لجبازی است و مزاحم است. درختش را بکن و در خیابان بینداز. این جمله را فرمود، این حدیث را حفظ کنید. «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام» یعنی کسی حق ندارد بگوید: چون مالک هستم سر زده مزاحم مرده شوم. اینجا جای پارک نیست. اینجا جای ساختمان نیست. این ساختمان که شما میسازی راه مردم را بند میآوری، حضرت امیر فرمود: ایشان راهبندان کرده است. خرمافروشی بود، وسط جاده خرما میفروخت. گفت: راهبندان کرده است. چند بار به او تذکر دادیم، فرمود: اگر تذکرها را گوش نکرد، برخورد انقلابی کنید. یک کسی جنسی را احتکار کرده است. بیرون نمیآورد در اختیار مردم بگذارد. اگر آن جنس مثل نان و گندم و مواد اولیه مورد نیاز جامعه باش، حضرت علی میفرماید: «و نَکِّل» یعنی برو قفل را بکش، نمیشود بگوید: من مالک هستم انبار میکنم. من درخت دارم، هروقت بخواهم وقت و بی وقت به درختم سر میزنم. یک اصولی هست که این... چقدر کارهایی که ایذایی، اذیت میکنند مردم آزاری، راهبندان، نرخ گران، احتکار، بسیاری از مشکلات جامعه ما را همین حدیث حل میکند. چون اگر طرف یک آدم لجبازی است و دارد ضربه میزند، «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام»
حتی مذهبی به اسم مذهب نمیشود مردم آزاری کرد. شما در روستا حق دارید اذان بگویید. به ما گفتند: اذان را بلند بگویید. اما قبل از اذان، سحرخوانی میکنیم. من میخواهم بخوابم و تو میخواهی مناجات کنی برو نماز شب بخوان و دو لیتر هم گریه کن. چرا مرا از خواب بیدار میکنی؟ سحرخوانی در اسلام نداریم. مناجات فردی داریم نه مناجات بلندگویی، آن چیزی که حق داریم بلند داد بزنیم، اذان است آن هم به شرطی که مؤذن خوش صدا باشد. یک آدم بد صدا اذان نگوید. ببینید اینها یک چیزهایی است که «بعضکم من بعض» در یک مواردی شما کمک من کن و من در یک مواردی به شما کمک میکنم. «بعضکم من بعض» من از تو هستم و تو از من هستی. نگویید: آقا این مربوط به ما نیست. بابا مربوط است یعنی چه؟ کار خیر را انجام بده. اصلاً اگر یک کاری را طبق بخشنامه عمل کردید، هنر نکردید. دهیار هستید، بند به دولت هستید، حقوقی... حقوق هم میگیرید و باید عمل کنید. شما بلژیک هم بودی همین کار را میکردی. شما بچه مسلمان هستید، برای بچه مسلمانی چه کردید؟ شما چون بچه مسلمان هستید باید یک چیزی اضافه، آخر در هواپیما نشستیم، گفت: حاج آقا چای میخورید یا قهوه؟ گفتم: چای در خانه ما هم هست، قهوه بده بیاید. این کارهایی که شما پشت میز میکنید، اگر در فرانسه هم بودید، میکردید. اندونزی و ترکیه هم بودید این کار را میکردید. به عنوان یک بچه مسلمان چه کاری بالاتر از قانون، نمیگویم: قانون را انجام نده، میگویم: فوق قانون انجام بده.
دیروز من یک گفتگویی داشتم با تمام روحانیونی که در سپاه بودند از طریق ویدئو کنفرانس، به آنها گفتم: این کلاسهایی که در پادگانها دارید، مجبور است. سرباز چاره ندارد و گیر کرده و باید سربازی بیاید. شما هم عقیدتی سیاسی هستی باید کلاس بگذاری، غیر از اجبار و الزام، خودت از درون چه کردی؟
تلاش مضاعف برای خدمت به جامعه
شما یک کاری را فوق برنامه انجام بدهید و بگویید: در محله و منطقهای که بودم، سه چهار تا آدم بودند اینها مشکل اعتقادی داشتند. زحمت کشیدم یک اسلام شناس را آوردم، مشکلات اعتقادی را پاسخ داد. این شرح وظیفه شما نیست که اگر جوانی در روستای شما مشکل فکری دارد، چطور حل کنیم. دلالی برای ازدواج، یک آیه در قرآن داریم میگوید: هرکس دلالی کند، ثواب مهمی دارد. «مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً» (نساء/۸۵) بعد امام فرمود: بهترین دلالیها، دلالی بین عروس و داماد است. او دنبال دختر میگردد، او هم دنبال داماد میگردد. شما شناخت داری از شناخت خودت استفاده کن. این جزء وظیفه شما نیست. دلالی برای ازدواج فوق برنامه است، جزء ازدواج نیست. یک کار فوق برنامه بکنیم. من از نظر تشکیلاتی سی سال معاون وزیر بودم چون مجلس اسلامی اول انقلاب تصویب کرد که رئیس نهضت سواد آموزی باید معاون وزیر آموزش و پرورش باشد. من سی سال تقریباً معاون وزیر بودم اما من غیر معاون وزیر خودم هم یک آدم هستم. معاون وزیر هم یک آدم است ولی خودم هم آدم هستم. آمدیم ستاد نماز درست کردیم. ستاد زکات درست کردیم. ستاد تفسیر درست کردیم. بنیاد مهدویت درست کردیم. درست است من با عصا راه میروم و پا درد دارم، اما یک گرگ دنبالم کند سی کیلومتر میدوم. یعنی شما بیش از دهیار هستید، به شغل دهیاری قانع نباشید. فکر کنید به آخرین درجه رسیدید.
چرا منتظر هستید بخشنامه شود خود شما یک کاری کنید که الگو شوید. قرآن بخوانم؟ «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً» یعنی من الگوی دیگران شوم. چرا دیگران الگو شوند و بخشنامه سازی کنند؟ من خودم تصمیم میگیرم در این دهیاری مثلاً چند سال شما دهیار هستید؟ چهار سال. در این چهار سال مثلاً ده تا دختر را جهازیه بدهید. دو تا دختر را جهازیه بدهید. چهار تا داماد برای چهار دختر پیدا کن. دو نفر را که با هم قهر هستند را آشتی بده. دلالی کنید، آیات دلالی زیاد داریم. «وَ لا يَحُضُ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ» (حاقه/۳۴) یعنی درست است خودت پول نداری اما میتوانی با آبرو و زبانت دلالی کنی و تحریک کنی. بعضی وقتها فکر میکنید شما کسی نیستید، چرا خیلی هم کسی هستید. یک برگ زرد که چیزی نیست، اما همین برگ زرد در حوض بیافتد پنجاه مورچه سوار میشوند. یعنی همین برگ زرد میتواند کشتی پنجاه مورچه شود. فکر میکنید بیش از این نمیتوانید. چرا، یک گرگ دنبال ما بکند بیش از این میدویم. فقط قانع به مقررات دولت نباشید. مقررات دولت حداقل است. یک تکان خوردیم برای سیل و زلزله چه شد. البته هنوز هم نیازها هست. نباید بگوییم: من به وظیفهام عمل کردم، من این خدمات را کردم، دو بار جبهه رفتم، یکبار سیل زده رفتم، برای من بس است. ما در اسلام بس نداریم. آیهی بس را بخوانم. میگوید: بس ممنوع! من فوق لیسانس هستم بس است. من آیت الله و دکتر هستم، کلمهی بس در اسلام نیست. آیهاش این است «فَإِذا فَرَغْت» (شرح/۷) وقتی از کاری فارغ شدی، «فَانْصَب» یک کار نو شروع کن.
دعوت از بازنشستگان برای خدمات اجتماعی
ما الآن چقدر سردار و سرهنگ داریم که بازنشست شده ولی جان دارد کار کند. دولت میگوید: بازنشستهها به کار برنگردند. این قانون دولت، خود اینها نمیتوانند جمع شوند در منطقه یک کاری کنند؟ تمام بازنشستههایی که باسواد هستند و بازنشسته، دعوت کن و بگو: شما در این منطقه ۴۷ بازنشسته تحصیل کرده هستید. مدرک شما، تحصیلات شما خوب است. بازنشست هستید، دولت اجازه نمیدهد شما سر کار برگردید. ولی خود شما نمیتوانید دست به تشکیلاتی بزنید و شریکی یک کاری بکنید. توجه کنید این مسأله را...
شخصی نزد پیغمبر آمد و فرمود: من پول ندارم. کمک من کن! گفت: برو کار کن. گفت: وسیله کار ندارم. فرمود: برو خانهات هرچه هست بیا بفروشیم. گفت: هیچی در خانه نیست. گفت: برو ببین هرچه هست بیاور. نگو این ارزش ندارد و پست است. گفت: خانه ما فقیر است، هیچی نیست. گفت: برو! رفت و یک پلاس، یک موکت پاره و نمد پاره آورد و گفت: یا رسول الله هی میگویم: نیست، نیست. شما میگویی: برو برو. همین است! گفت: باشد، بنشین. به اصحاب فرمود: ای اصحاب این چقدر ارزش دارد. گفتند: این قیمت ندارد. هیچی! گفت: هیچی نمیارزد؟ یک نفر گفت: یک درهم میارزد. گفت: بیش از این؟ مزایده، یکی گفت: دو درهم. گفت: خیلی خوب! به تو میفروشم. خود پیغمبر واسطه شد و این پلاس را فروخت. دو درهم گرفت و به صاحب پلاس داد. گفت: یک درهم را غذا بگیر برای خانمت ببر که گرسنگی نخورد. یک درهم را هم از بازار کله تبر بگیر. نه چوب تبر، کله تبر! گفت: باشد. یک درهم را برای خرجی زن و بچه غذا خرید و یک درهم هم کله تبر خرید. آورد گفت: این کله تبر! حضرت فرمود: اصحاب، کسی هست در خانهاش یک دسته چوبی داشته باشد که این دسته تبر شود؟ دسته بیکار ندارید؟ یکی گفت: در منزل ما یکی هست. گفت: بیاور. دسته را آورد و خود پیغمبر نجار شد. این دسته را در این جا داد و بغلهایش را محکم کرد. گفت: این وسیله تولید، برو با این هیزم بکن و گدایی نکن. از این چه میفهمیم؟ یعنی شخص اول مملکت، پیغمبر با فقیرترین آدم که پلاس هم ندارد، با مردم شریک میشوند، خود پیغمبر نجار میشود. مزایده میگذارد.برای خرجی زن و بچه یک ابزار تولید تبر درست کردند که برود هیزم بکند. از اینها چه میفهمیم؟ یعنی گاهی وقتها میگوییم: نمیشود ولی میشود. ندارم ولی میشود. چقدر تحصیل کرده داریم در روستاهای شما، در شهرهای شما، تحصیل کردهها را دعوت کن و بگو: آقا من دهیار هستم و شما همه تحصیل کرده هستید. در منطقه ما چند تا بچه مدرسهای هستند، در راهنمایی و دبیرستان درسشان ضعیف است. اینها ممکن است رفوزه شوند. میخواهید یک کلاسی بگذارید تقویتی برای این بچهها؟ برای چهار تا دانشجو کلاس بگذار، بچههای تجدیدی هم سر کلاس بروند. هم درسشان را یاد بگیرند، هم..
میدانید چند میلیارد کمک به جمهوری اسلامی میشود؟ این بچههایی که رفوزه میشوند و یک سال دیگر باید درس بخوانند، چقدر میلیارد باید خرج کنیم که دوباره یک آموزش و پرورش یک سال، عمرشان چیست؟ از بن عمرها استفاده کنیم. خود شما روستایی که خنک هست، نمیخواهید مطالعه کنید. روستایی هست داغ داغ است. یک روستا هم هست خنک خنک است. آن آقایانی که در روستاهای خنک هستید، مطالعه کنید و بگویید: من لیسانس گرفتم. حالا... لیسانس گرفتید که بهتر از این نمیشد باشید. هفتهای یک کتاب مطالعه کنید. آرایشگاهی آمد ریشهای حضرت علی را درست کند، لبها تکان میخورد. گفت: یا علی لبت را نگه دار موی روی لب را قیچی کنم. فرمود: خیلی خوب من لبم را نگه میدارم ولی یک سبحان الله عقب میافتم. یعنی چه؟ یعنی از ثانیهها باید استفاده کرد. در روستایی که شما هستید صدای اذان هست یا نه؟ اگر هست الحمدلله، نکند یک جایی شما یک بچه مسلمان مسئول دهیاری باشید و در این روستا صدای اذان بلند نمیشود و انگار اینجا آمریکا است.
یک پزشکی بود در لار، بیماری عصر نزد او آمد. احساس کرد این بیمار امشب شب آخر عمرش است. نسخه را نوشت و آدرس بیمار را گرفت، شب به خانمش زنگ زد و گفت: الو، خانم من یک بیمار دارم، امشب به احتمال قوی میمیرد. من امشب میخواهم کنار این بیمار بمانم شاید نجاتش دادم. با اجازه! خانم اجازه داد و آمد یکسری دارو و درمانهایی که پیش بینی میکرد را برداشت و در خانه بیمار رفت و در زد. خانواده بیمار گفتند: بفرمایید. گفت: همان دکتری هستم که عصر پیش من بودید. گفتند: بله میشناسیم. میشود من امشب پیش شما کنار بیمار باشم؟ پول هم نمیخواهم، مجانی! آمد یک پتو انداخت کنار بیمار و طبق پیشبینی حال بیمار برگشت. ایشان هم بلند شد و خدا هم کمک میکند، به هر حال این را از مرگ نجات داد. گفت: یک شب نخوابیدم یک بیمار را از مرگ نجات دادم. این بخشنامه نشده بود که شب کنار بیمار بخواب. بخشنامهای نبود، شما در زکات میتوانید کمک کنید. در سواد آموزی میتوانید کمک کنید. در قرآن آموزی میتوانید کمک کنید. یک طلبه فاضل ممکن است در منطقه شما باشد ولی کسی او را نشناسد و دستش بسته است. بگو: آقا من دهیار هستم. شما حاضر هستی کلاس بگذاری من بچه را جمع کنم؟ پول و بودجه ندارم اما اگر خواستی روزی نیم ساعت با بچههای محله کار کنی، جلسه را من اداره میکنم. صحبت کن و کلاس را انجام بده. شریک شوید. شریکی!
من با یک، کشتیگیر درجه یک ایران قررداد بستم. این میرفت آمریکا کشتی بگیرد. گفتم: آقا اگر نفر اول دنیا شدی، در کشتی یک سجده شکر کن، طول بده ماهوارهها نشان بدهند. چون ماهوارهها میگویند: این چرا اینطور کرد؟ میگویند: این مسلمان است. مسلمان را خدا نعمت بدهد، سجده میکند. چون من نمیتوانم سجده شکر را فرانسه و بلژیک ببرم، اما میتوانم با تو حرف بزنم، تو نفر اول شدی سجده کنی، تمام تلویزیونهای دنیا نشان بده، سجده شکر عکسش در همه کشورهای دنیا میرود. من با همکاری این کشتیگیر این کار را کرد ایشان و نفر اول دنیا شد. سجده طولانی کرد و همه ماهوارهها نشان دادند. گفتند: چیه؟ گفتند: بچه مسلمان است. من به آقا عرض کردم اجازه بده ما یک مکه ایشان را ببریم. عمره، گفت: مانعی ندارد. کشتیگیرها را مسجد گوهرشاد دعوت کردیم، یک سفر مکه مجانی به این کشتیگیر دادیم. گاهی یک چنین کارهایی باید بکنی، کارهای فرهنگی ارزان و شیرین، منتهی خودت هم از خدا بخواه که خدا راهنمایی میکند. صبح به صبح غیر از نماز که میگوییم: اهدنا الصراط المستقیم، بگوییم: خدایا یادم بده راه مستقیم چیست. چه کنم که تو راضی باشی، هم دنیای مردم را آباد کنم و هم آخرت خودم را.
خدایا هرکس هرجا کار میکند، ایمان کامل، نیت خالص، بدن سالم، عقل قوی، امداهای غیبی بر او نازل بفرما. هرکس خیانت میکند اگر قابل است هدایت کن و اگر قابل نیستند، نابود بفرما. دشمنان ما را شاد نکن. کمبودهای ما را جبران کن. از اینکه شما را دیدم تشکر میکنم. خودتان هم از درون بجوشید. چاه باید خودش آب داشته باشد. اگر چاه خشک باشد و با سطل آب، آب بریزی، آّبدار نمیشود. از خودتان باید بجوشد.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
سوالات این هفته
۱- آیه ۵۶ سوره احزاب به چه امری تأکید دارد؟
۱) حضور مردم در صحنههای اجتماعی
۲) پیشگامی مسئولان و خدمات اجتماعی
۳) خدمترسانی به محرومان
۲- از برخورد رسول خدا با سَمُرِه، چه درسی میآموزیم؟
۱) محدودیت آزادیهای فردی
۲) ممنوعیت آزاررسانی به دیگران
۳) هر دو مورد
۳- در فرهنگ اسلامی، بهترین شفاعت در زندگی اجتماعی کدام است؟
۱) وساطت برای ازدواج
۲) وساطت برای صلح و آشتی
۳) وساطت برای اشتغال
۴- آیه ۷۴ سوره فرقان، به چه امری اشاره دارد؟
۱) الگوگیری از متقین
۲) الگوشدن برای متقین
۳) الگوبودن پیامبران
۵- آیات آخر سوره شرح، به چه امری تأکید دارد؟
۱) محدودیت سنی اشتغال
۲) عدم فراغت از کار و تلاش
۳) پرکردن ایام فراغت با تفریح سالم
نظرات شما عزیزان: