ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

تفسیر بسم الله الرحمن الرحيم (1)



تهیه کننده : محمد جواد هاشمی
منبع : راسخون
تفسیر یک آیه برجسته ( بسم الله الرحمن الرحيم ) با استفاده از تفاسیر شیعه و اهل سنّت

گزيده تفسير

الله برترين نام خدايى است كه داراى همه كمالات وجودى است و الرحمن و الرحيم از صفات اوست كه نشانه رحمت آن هستى بى پايان است ؛ با اين فرق كه رحمان بر كثرت رحمت دلالت مى كند و رحيم بر ثبات و دوام آن . پس رحمان خدايى است كه رحمت فراگيرش همه چيز و همه كس را شامل مى شود (مؤ من ، كافر، دنيا و آخرت ) و چنين رحمتى در برابر غضب نيست ، بلكه غضب نيز از مصاديق آن است و اما رحيم خدايى است كه رحمتى ويژه براى مؤ منان دارد و اين رحمت در برابر غضب اوست . خداى سبحان ، قرآن و نيز سوره را با نام خود مى گشايد و بدين گونه ، ادب شروع كار با نام خدا را به انسانها مى آموزد.
تفسير


ب : لفظ باء حرف جر است و مجموع جار و مجرور (بسم ) كلمه است ، نه كلام و از اين رو مفيد معناى تام نيست ، مگر با عنايت به متعلق آن كه در تعيين متعلق ، در پايان بحث از مفردات آيه كريمه (بسم الله ...) سخنى خواهم آمد.
اسم : لفظى است كه حاكى از مسماى خود باشد . اين كلمه يا از سمة به معناى نشانه ، اشتقاق يافته است ، چنانكه كوفيان برآنند و يا از سمو به معناى بلندى مشتق است ، چنانكه بصريان بر آن باورند؛ همچنين محتمل است مشتق از چيزى نبوده ، وضع مختص به خود داشته باشد . البته اثبات اين محتمل ، همانند اثبات قول كوفيان دشوار است ؛ زيرا همانطور كه راغب و برخى مفسران ديگر گفته اند، براى تشخيص مبداء اشتقاق مى توان به تحولهاى صرفى آن كلمه مراجعه كرد و ريشه اشتقاقى آن را به دست آورد و چون در جمع ، تصغير و نسبت ، هر كلمه اى به مبداء اصلى خود بر مى گردد، مى توان استشهاد كرد كه كلمه اسم از سمو مشتق است ، نه از وسم ؛ زيرا جمع آن اسماء است ، نه اءوسام وتصغيرآن سمى است ، نه وسيم.
مؤ لف اءقرب الموارد، پس از بيان معناى اسم ، دو قول ياد شده را بازگو مى كند و هيچ يك را ترجيح نمى دهد، ليكن كلمه اسم را در باب سمو مى آورد و همين وضع ، احتمال تاءييد قول بصريان را در بردارد . به هر تقدير، اسم در عرف و لغت به معناى لفظ دال بر شخص يا شى ء است و در اين جا اسم در مقابل فعل يا حرف نيست.
اسم در اصطلاح اهل معرفت به معناى ذات با تعين خاص است ؛ يعنى ذاتى كه صفتى از صفات يا همه صفات او مورد نظر باشد . اسم در اين اصطلاح از سنخ وجود خارجى و عينى است ، نه از مقوله لفظ. چنين اسمى خود داراى اسم است و مفهوم دال بر آن را اسم الاسم و لفظ دال بر آن را اسم اسم الاسم مى نامند.
الله : برترين نام از نامهاى ذات مقدسى است كه هستى صرف و جامع و مبداء همه كمالات وجودى و منزه از هر نقصى است و چون آن ذات اقدس جامع همه اسماى حسنى و صفات نيكوست ، گفته مى شود: الله اسم ذاتى است كه جامع همه كمالات است و گرنه اشتمال بر كمالات در معناى اين كلمه ماءخوذ نيست .
اين نام مبارك كه از آن به لفظ جلاله ياد مى شود و 2698 بار در قرآن كريم به كار رفته است ، در اصل اله بوده و همزه آن بر اثر كثرت استعمال حذف شده است و با پيوستن الف و لام به آن به صورت الله در آمده است . اله به معناى ماءلوه است و ماءلوه به معناى معبود است يا متحير فيه (ذاتى كه همه عقلها و دلها درباره او متحير و سرگردانند )، يا مفهومى جامع بين اين دو.
در زبان عرب و فرهنگ وحى ، اله بر هر معبودى كه عابدان در پيشگاهش خضوع كنند، اطلاق مى شود؛ حق باشد يا باطل :( لا تتخذوا الهين اثنين اءراءيت من اتخذ الهه هواه) ءاءنت فعلت هذا بالهتنا) ،اما الله بر اثر كثرت استعمال ، علم (اسم خاص ) ذات مقدس خداوند است كه جامع همه صفات جلالى و جمالى است و جز بر او اطلاق نمى شود: هو الله الخالق البارى المصور له الاءسماء الحسنى و از اين رو لفظ جلاله (الله ) موصوف همه اسماى حسناى خداوند از جمله الرحمن و الرحيم قرار مى گيرد، ولى خود، صفت هيچ اسمى واقع نمى شود و بر اين اساس ، گفته مى شود: الله اسم ذات و ديگر اسمهاى خداوند نامهاى صفات اوست.
الرحمن و الرحيم : دو صفت از صفات علياى خداى سبحان است كه از رحمت مشتق شده است . رحمان صيغه مبالغه است و بر كثرت دلالت مى كند و رحيم صفت مشبهه است و ثبات و بقا را افاده مى كند
فرهنگهاى لغت براى رحمت معانى فراوانى مانند: رقت ، راءفت ، لطف ، رفق ، عطوفت ، حب ، شفقت و دلسوزى ذكر كرده اند؛ در حالیكه اولا اينها مراحل پيشين رحمت است ، نه خود آن ؛ زيرا با مشاهده صحنه هاى رقت آور، ابتدا در قلب انسان رقت ، لطف ، عطوفت ، دلسوزى ، محبت ، شفقت و راءفت و سپس رحمت پديد مى آيد . ثانيا: آنچه گفته شد، ويژگى مصداقى از مصاديق رحمت است كه در آدمى حادث مى گردد، اما رحمتى كه به ذات اقدس خداوند اسناد داده مى شود، منزه از هر گونه انفعال و تاءثر است ؛ چنانكه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى فرمايد: خداوند رحيمى است كه به وقت موصوف نمى شود: رحيم لا يوصف بالرقة بنابراين ، معناى جامع رحمت ، همان اعطا و افاضه براى رفع حاجت نيازمندان است و به اين معنا به خداى سبحان نيز اسناد داده مى شود( الرحمة من الله انعام و افضال).
دو واژه رحمان و رحيم كه در ماده مشترك است ، بر اثر تفاوت در هيئت و ساختار لفظى ، داراى دو معناى مختلف است : رحمان بر وزن فعلان و براى مبالغه است و وزن فعلان بر فراوانى و سرشار بودن دلالت دارد؛ مانند: غضبان كه به معناى سرشار از خشم است . پس رحمان مبداء سرشار از رحمت است و رحمت رحمانيه ذات اقدس الهى همان رحمت فراگير و مطلقى است كه همه ممكنات را فرا گرفته ، بر مؤ من و كافر افاضه مى شود.
اين رحمت فراگير همان فيض منبسط و نور فراگير وجود است كه هر موجودى را روشن كرده است : قل من كان فى الضلالة فليمدد له الرحمن مدا و اما رحيم بر وزن فعيل و صفت مشبهه است كه بر ثبات و بقا دلالت دارد و به تناسب هيئت خاص آن به معناى مبدئى است كه رحمتى ثابتو راسخ دارد كه از گسترش كمى به ميزان رحمت رحمانيه برخوردار نيست و اين همان رحمت خاصى است كه تنها بر مؤ منان و نيكوكاران افاضه مى شود: ( ... و كان بالمؤ منين رحيما)
كلمه رحمن همانند اله ، بدون الف و لام بر غير خداى سبحان نيز قابل اطلاق است ؛ اما با الف و لام ، جز بر ذات اقدس خداوند اطلاق نمى شود.
متعلق باء در بسم الله ...: بحث درباره متعلق باء در بسم الله مبتنى است بر آنچه معروف بين مفسران است كه لفظ باء حرف جر است و مجموع جار و مجرور كلمه است ، نه كلام و اما اگر لفظ باء حرف جر نباشد و مجموع بسم الله الرحمن الرحيم )، يا خصوص ( بسم الله ) عنوان و سرفصل شروع كارى مانند گفتار، نوشتار و كارهاى ديگر قرار گيرد و از سنخ كلمات تجزيه و تركيب پذير وابسته به قبل يا بعد ( محذوف يا مذكور) نباشد، در اين صورت بحث از تعيين حرف جر روا نيست ؛ چنانكه برخى درباره عنوانهاى بعضى از سور مانند الحاقة و القارعة همين احتمال را داده اند . البته چنين احتمالى نه سند عقلى دارد و نه پشتوانه نقلى ، بلكه صرف احتمال است.
همچنين اگر لفظ باء در بسم الله و نيز ساير حروف اين كلمه هر كدام رمز خاص و خلاصه اى از اسم مخصوص الهى باشد، نظير آنچه درباره برخى حروف مقطعه وارد شده ، باز هم بحث مزبور بى ثمر است ؛ زيرا لفظ باء در اين حال جزئى از اجزاى اسم خاص الهى است و نيازى به تعلق به غير ندارد؛ چون حرف جز نيست تا در مورد متعلق آن گفتگو شود ليكن اين احتمال نيز مبرهن نيست.
آنچه به نظر مى رسد همان مبناى مشهور بين اهل تفسير است كه لفظ باء حرف جر است و متعلق مى طلبد . گرچه بحث درباره تعيين متعلق آن نسبت به ساير معارف قرآنى اهميت ويژه اى ندارد . از اين رو صدرالمتاءلهين (قدس سره ) تحقيق درباره مطالبى از قبيل : تعيين متعلق باء، تقدم يا تاءخر متعلق محذوف ، معناى تعلق اسم به قرائت در (اقرء باسم ربك ) سر مكسور شدن لفظ باء، با اين كه حرفهاى بسيط مانند كاف تشبيه ، لازم ابتداء، واو عطف و فاء عطف مبنى بر فتح است ، و ساير مباحث اين سطح را به تفاسير مشهور به ويژه كشاف زمخشرى ارجاع كرد و خود به تحقيق آن نپرداخت ، ليكن براى تفسير دارج و رايج توجه اجمالى به آن سودمند است . از اين رو استاد علامه طباطبايى با عبارت كوتاهى چونان مفسران گزيده گوى ديگر، از تعيين متعلق و اشاره به آن دريغ نكرده است.
لازم است توجه شود كه چون خداوند سبحان به مقتضاى (هو الاءول ) آغاز هر كار و هر شاءن است ، اگر كارى بدون توجه به او آغاز شود منقطع الاول است ؛ چنانكه اگر كار و شاءنى بدون قصد قرب به او كه (هو الاخر) است ، انجام شود منقطع الآخر و ابتر خواهد بود . از اين رو لازم است كه هر كارى به نام خدا آغاز شود . قهرا چنين كارى بى رجحان نيست ؛ زيرا كار مرجوح كه خدا از آن ناراضى است هرگز به خداوند نسبت ندارد.
معناى ابتداى كار به نام خدا اين نيست كه خصوص لفظ (بسم الله ) در آغاز آن مورد عنايت قرار گيرد، بلكه هر چه مايه تذكر الهى است ، هر چند كلمه ويژه (بسم الله ) نباشد كافى است. بر اين اساس ، برخى از ادعيه بدون كلمه (بسم الله ) و با تحميد، تسبيح يا تكبير آغاز مى شود. كه در همه موارد مزبور توجه به اسمى از اسماى حسنا و صفتى از اوصاف علياى الهى است ؛ چنانكه در امتثال دستور خداوند درباره حليت و طهارت مذبوح يا منحور و اشتراط آن به تسميه ، در آيه فكلوا مما ذكر اسم الله عليه ان كنتم باياته مؤ منين و لا تاءكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و انه لفسق نقل شده است : شخصى هنگام ذبح ، تسبيح يا تكبير يا تهليل يا تحميد خدا كرده است (كافى است يا نه ؟ ) امام (عليه السلام ) فرمود: نام خداوند در همه اين كلمات آمده است و چنين سر بريدنى صحيح و آن مذبوح يا منحورحلال است سئلته عن رجل ذبح فسبح اءو كبر اءو هلل اءو حمد الله قال : هذا كله من اءسماء الله ، لا باءس به .
گاهى اسم معنا با فعل معين همراه با لفظ باء كه حرف جر است ذكر مى شود؛ مانند بحول الله و قوته اءقوم و اءقعد و (اقرء باسم ربك الذى خلق ) در اين گونه موارد ابهامى در تعيين متعلق باء نيست و گاهى كار معينى به نام خدا شروع مى شود كه به مثابه قرينه معينه مى تواند تعيين كننده متعلق حرف جر باشد؛ مانند آن كه كسى بخواهد سوره اى تلاوت كند يا از جايى برخيزد يا به جايى بنشيند و نظير آن كه ذابح يا ناحر در هنگام ذبح گوسفند يا نحر شتر مى گويد: بسم الله ...؛ يعنى به نام خداوند قربانى مى كنم و به نام او حيوان را سر مى برم و نيز مانند شروع مؤ لف يا مدرس يا صاحب صنعت معين كه در اينگونه موارد احتمال تعين متعلق حرف جر كاملا بجاست ؛ گرچه احتمال تعلق آن به متعلق عام كه در موارد عمومى متحمل است ، نظير ابتداء و استعانت نيز معقول خواهد بود.
البته ممكن است متعلق اسم باشد تا جمله ، اسميه شود و ممكن است فعل باشد تا جمله ، فعليه گردد؛ مانند ابتدائى ابتدائى ثابت كه ظرف مستقر باشد، نه لغو) بسم الله ... و ابتداءت بسم الله.. زيرا حرف جر نيازمند به متعلق است تا از نقص برهد و به تماميت برسد و اين نتيجه گاهى با اسم معنا حاصل مى شود؛ مانند:ابتدائى و زمانى با فعل حاصل مى گردد؛ مانند: ابتداءت .
بحث درباره تعيين متعلق از آن جهت است كه حرف جر نيازمند به آن است و از اين لحاظ تفاوت بين اقسام مجرور نيست ؛ يعنى اگر گفته مى شد: بالله و كلمه اسم ذكر نمى شد نيز تعيين متعلق قابل طرح بود.
اما اين كه چرا به جاى بالله عنوان بسم الله انتخاب شد؟ وجوهى ذكر شده است ؛ مانند:
1- براى تبرك به اسم .
2 - براى فرق بين شروع در كار مثلا و بين سوگند؛ زيرا قسم به الله حاصل مى شود، نه بسم الله.
3- چون اسم عين مسماست ، تفاوتى بين الله و بين بسم الله ، وجود ندارد.
4- اول با انس به نام خداوند، دلها از علايق و سرها از عوايق صاف شود تا كلمه الله بر دل نقى و سر صفى وارد آيد.
محمد بن جرير طبرى حديثى را به اين مضمون از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند: مادر حضرت مسيح (عليه السلام ) فرزندش ‍ عيسى را به مكتب برد تا از آموزگار فن كتابت آموزد معلم گفت : بنويس بسم الله عيسى (عليه السلام )فرمود: بسم چيست ؟ معلم گفت : نمى دانم . عيسى فرمود: باء بهاء خداست ، سين سناى اوست و ميم مملكت او . آنگاه طبرى مى گويد: مى ترسم گزارشگر نادرست نقل كرده باشد و منظور معلم ب ، س و م بوده است ؛ آن طوریكه كودكان را در مكتب حروف ابى جاد (اءبجد) مى آموزند . شايد راوى حديث اشتباه كرده و حروف سه گانه مزبور را به هم پيوسته به صورت بسم نقل كرد؛ زيرا تاءويل منقول ياد شده هرگز با كلمه (بسم الله الرحمن الرحيم ) بر موازين لغت عرب هماهنگ نيست .
محى الدين عربى متعلق حرف جر را در هر سوره اى كه آغاز آن حمد است فعلى از ماده حمد مى داند؛ مانند: حمدته يا اءحمده . مولى عبدالرزاق كاشانى نيز متعلق آن را اءبدء و اءقرء مى داند . البته وى مراد از اسم را صورت نوعى انسان كامل جامع رحمت رحمانى و رحيمى مى داند كه مظهر ذات الهى و اسم اعظم است.
در برخى از نصوص ، چنانكه در مبحث روايى خواهد آمد، چنين وارد شده است : معنى قول القائل بسم الله ، اءى اءسم نفسى بسمة من سمات الله عزوجل و هى العبادة بنابراين ، متعلق محذوف حرف جر مشتق از ماده اسم است و گوينده يا نويسنده درصدد آن است كه خود را به نشانه بندگى خداوند موسوم سازد . برخى مفسران گفته اند: در اين خبر تنبيهى است بر اين كه شايسته است گوينده (بسم الله ...) در حين اين گفتار كوشا باشد تا نمونه اى از اوصاف الهى را در خود ايجاد كند.
به هر تقدير، اگر متعلق باء از ماده قرائت يا هر ماده مناسب ديگر باشد، چون اسم داراى مراتب است ، قرائت يا كار مناسب ديگر نيز داراى درجات خواهد بود و گوينده (بسم الله) با هر درجه اى كه شروع كند مطابق همان مرتبه ، كار خود را ادامه مى دهد؛ چنانكه وارد شد اقراء وارق ؛ بخوان و بالا برو.
نكته شايان توجه اين كه ، قرآن كريم از آن جهت كه كلام خداوند است و متكلم آن با ايجاد اين حروف و كلمات ، كتاب تدوينى را فراهم ساخت ، صبغه تعليم دارد و از آن جهت كه بندگان خدا آن را تلاوت مى كنند و معانى آن را فرا مى گيرند و با عمل به محتواى آن تزكيه مى شوند، صبغه تعلم دارد . بر اين اساس ، هنگامى كه خداوند مى فرمايد: (بسم الله ) نبايد متعلق آن را استعانت و مانند آن دانست يا معناى حرف جر را استعانت توهم كرد؛ اما هنگامى كه بندگان خدا آن را تلفظ مى كنند متعلق آن مى تواند ماده استعانت و نظير آن باشد؛ چنانكه معناى حرف جر نيز مى تواند استعانت باشد . البته اين مطلب به معناى جمع دو استعانت نيست ؛ زيرا حتما بايد از جمع آن دو پرهيز كرد.
به هر تقدير، چون كلمه (بسم الله ) جز سوره و نيز جزء قرآن است ، اگر براى استعانت يا عنوان ديگر قرائت شود، گرچه از لحاظ لفظ شامل حال خود نمى شود، ولى از جهت ملاك ، خود را نيز در بر مى گيرد؛ يعنى استعانت از خداوند همان طور كه نسبت به ساير اجزاى سوره و همچنين ساير كلمات قرآن مجيد محقق است ، نسبت به خود (بسم الله ) نيز محقق خواهد بود . حتى در ابتداى به نام خداوند، بايد نام الهى را سرآغاز افتتاح و ابتداء و تسميه و بسمله دانست . آرى اگر (بسم الله ) جزو سوره نبود و خارج از قرآن بود مى توانست به عنوان ابتداء به نام خدا قرار گيرد و با افتتاح آن ، سوره شروع شود . به هر حال تسميه الهى مفتاح هر در بسته و كليد هر مخزن است.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: تفسیر قرآن کریم
برچسب‌ها: تفسیر قرآن کریم

تاريخ : یک شنبه 14 / 9 / 1399 | 17:56 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.