آفتاب تندي بالاي سرمان بود. سوز داغي در کوير در جريان بود. ما همه عرق مي ريختيم. هم خسته بوديم و هم تشنه.چندين مرحله از بازرسي را طي کرده بوديم. مراحل موفقيت آميز و گاهي سخت فراواني داشتيم. بعضي ها بين راه غالب تهي کرده بودند.مرحله به مرحله به مقصد نزديکتر مي شديم. با هم توي يک صف بوديم و البته او دو نفر جلوتر از من بود. معمولا در صف هايي که مي ايستاديم او جلوتر از من بود. هميشه حتي به اندازه چند لحظه اي هم که شده زودتر از من خودش را جمع و جور مي کرد.اين هم يک نمونه ديگرش بود. صف درازي بود که تهش معلوم نبود.اما خوبيش اين بود که ما اول صف رسيده بوديم و زياد معطلي نداشتيم. صف قبلي مان هم خيلي شلوغ بود.صف نماز را مي گويم. خيلي ها در آن صف متوقف شدند اما من و صادق و خيلي هاي ديگر توانستيم از آن مرحله نمره قبولي بگيريم. نوبت صادق که شد و جلوي ميز رفت پوشه اي را نشانش دادند و او همين که پرونده اش را نگاه کرد از خوشحالي ناخودآگاه گريه اش گرفت. ما هم با شادي او شاد شديم. از متصدي پيشخوان پرسيد چرا اين همه نمره هاي مثبت در پرونده من ثبت شده؟ من که همه اينها را انجام نداده بودم! مسئول مربوطه تبسمي کرد و گفت: درست است که همه اين کارها را تو انجام نداده اي اما اين نيکي ها از پرونده کساني که پشت سر تو بدگويي کرده اند برداشته شده و در پرونده تو ثبت شده است. و او با شادي و خوشحالي از صف خارج شد و به راهش ادامه داد.

نفر بعدي که پاي ميز رسيد پوشه اش را که بهش دادند يک دفعه از ناراحتي فريادي کشيد که باعث شد همه به طرفش برگشته و با تعجب نگاهش کنند. نهههههه؛ اين همه مشروطي و مردودي و زشتي در پرونده من؟ من که خيلي از اينها را انجام نداده ام. اين انصاف نيست. شما را به خدا يک بار ديگر نگاه کنيد شايد اشتباهي شده باشد. اما مسئول بخش در کمال جديت در حالي که پرونده او را مي ديد به او گفت. درست است که تو همه اين زشتي ها را انجام نداده اي اما تو معتاد به عادت زشت ديگري بودي. تو هميشه پشت سر ديگران بدگويي مي کردي و از بردن آبروي آنان دريغ نمي کردي. الان هم در کنار عواقبي که در قبال رفتارت در انتظار توست، يک قسمت هم از گناهان آنها که بدگويي شان کرده اي به پرونده تو منتقل شده و بايد عواقب آن را هم پذيرا باشي و اين کار تو آتشي بود که بر خرمن رفتارهاي درستت زدي . بفرماييد نفر بعدي

اما آقا اينها که من گفته ام که دروغ نبوده. همه اينها را ديده و گفته ام. ديدي و گفتي؟ ديگران هم مي ديدند و شاهد رفتارش بودند؟ نه که نمي ديدند. خوب همين. تو باعث شدي آبروي مرد و زن مومن ريخته شود. شايد او توبه مي کرد، شايد خدايش او را مي بخشيد، و يک نکته ديگر؛ آيا او به صورت علني هم گناه مي کرد؟ يعني همه مي دانستند اهل گناه است؟ نه خوب نمي دانستند. اين هم يک نکته ديگر. وقتي ديگران نمي دانستند و آگاهي نداشتند تو نبايد عيب او را فاش مي کردي حتي اگر او گناهکار بود.

حالا نمره هاي ديگرم چه؟ من کلي نماز داشتم. کلي صدقه دادم. کلي با ديگران مهرباني کرده بودم. کلي... خب. صبر کن. اين صفحه را ببين؛ صفحه چهارم، بند سوم. اين همان محتواي کلام نبي خدا است که فرمود تأثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريع‏تر است. درست است که کار خوب زيادي داشتي اما همه آنها به خاطر بدگوييي که از يک مسلمان انجام دادي سوخته و نابود شده است.

من خودم زماني مامور بالا بردن عمل مومني بودم. عملي که مثل خورشيد در آسمان مي درخشيد عمل را که نزد فرشته مسئولش بردم نگاهي کرد و گفت:اين عمل را به صورت صاحبش بزنيد چون من از طرف پروردگارم مأموريت دارم که نگذارم عمل شايسته غيبت کنندگان از من بگذرد و به سوى پروردگارم برود.