سينه کعبه خواهد شکافت

عظمت این کودک، آسمان‏ها را به زانو در می‏آورد.
کعبه هرگز شکوه کودک تو را تاب نخواهد آورد، بنت اسد!

اندکی درنگ کن، هم اکنون کعبه را خواهی دید که
از شوق حضور طفل تو، سینه خواهد شکافت!

و کعبه، آغوش گشود و فاطمه را چون جان شیرین پذیرا شد.
چشم‏ها، مبهوت و متحیّر، عظمت این دقایق را به نظاره نشسته بودند.


صدای همهمه، بیشتر شد؛ بنت اسد داخل کعبه شد و ابوطالب،
این خبر دلنشین را مشتاق شد و به جستجوی همسر شتافت.

نه! کسی راه به کعبه ندارد؛ کعبه اکنون مهبط فرشتگان است!
سه روز گذشت و برای ابوطالب، سه هزار سال گذشت.
و سرانجام یک روز نسیم، عطر یک خبر دل‏انگیز را به مشام تشنه
ابوطالب رساند و روح و جانش را صفا داد.

و آفتاب طلوع کرد؛ آن هم از کعبه فاطمه،
ماه را در بغل گرفته بود! صدای همهمه بیشتر شد؛
این کودک چه قدر عظمت دارد!

به دنیا آمد و «علی» شد. ابوطالب، به شکرانه
وجود علی، میهمانی با شکوهی داد و گفت:
به برکت حضور این کودک، هر که به میهمانی می‏آید،
باید اوّل هفت بار به دور کعبه طواف کند!

دیدار علی قداست دارد! اول باید پاک شد، مطهّر شد، آن گاه به دیدار علی رفت!
پیامبر رحمت، طفل را در آغوش گرفت! آفتاب، ماه را در بغل گرفت و ماه،
پلک گشود و به یمن دیدار آفتاب، تبسّم کرد.

و ماه، از آغاز تولد، برادر آفتاب شد! مولا! ای که تمام واژه‏ها،
از توصیف عظمت تو عاجزند!
و ای آن‏که تمام عقل‏ها از درک بزرگی‏ات قاصر!
چه تقدیر دلنشینی داری!

می‏آیی از کعبه و می‏روی در خانه خدا! علی جان!
درمانده ‏ام از وصفت که پیامبر صلی‏ الله ‏علیه ‏و‏آله ‏وسلم چه زیبا فرمود:

«اگر تمام درختان قلم شوند، تمام دریاها مرکب و تمام انس و جن کاتب،
باز هم نمی‏توانند ذره‏ای از فضایل علی را بنویسند».

پس مرا ببخش که جسارت کردم و خواستم شکوه تو را، در قالب
واژه‏های زمینی به تصویر کشم!
مگر می‏شود لحظه ‏های عمیق حیدری را نوشت؟


تو همانی که در بدر و احد حماسه آفریدی و در خیبر،
آسمان و زمین را به تحسین واداشتی.

تو همانی که صورت بر آتش تنور پیرزنی گرفتی و
صولت صفدری را با شادی کودکان قسمت کردی!

نه! بگذار خاموش شوم که هرگز قادر به گشودن سرّ خدا نیستم!
بگذار تو را به اندازه درک خودم دوست بدارم؛
آن قدر که در قلب کوچک من. جای شوی!