ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

پاسخ : از دیار حبیب

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

پاسخ : از دیار حبیب

قسمت بیست و پنجم مسابقه رمان از دیار حبیب

پاسخ : از دیار حبیب

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم



غلغله اى است در خانه سليمان بن صرد خزاعى


پيرمردان و ريش سپيدان ، در صدر دو اتاقِ تو در تو نشسته اند و باقى ، بعضى ايستاده و بعضى نشسته ؛ تمام فضاى خانه را اشغال كرده اند.

عده اى كه ديرتر آمده اند، در پشت در خانه سليمان ايستاده اند و از شدت ازدحام مجال داخل شدن نمى يابند.

سليمان ، سخت از اتلاف وقت مى ترسد. رو مى كند به حبيب و مى گويد: حبيب ! شروع كنيد.

حبيب دستى به ريشهاى سپيدش مى كشد و جا به جا مى شود، اما شروع نمى كند:

من چرا سليمان ؟ شما هستيد، رفاعه هست ، مسيب هست . اصلا خود شما شروع كن سليمان ! حرف روشن است .

سليمان از جا برمى خيزد و غلغله فرو مى نشيند. همه به هم خبر مى دهند كه سليمان ايستاده است براى سخن گفتن .

سكوت بر سر جمع سايه مى اندازد و سليمان آغاز مى كند:

معاويه مرده و كار را به يزيد سپرده است .

اين فرزند نيز - كه همچنان كه پدر - شايسته خلافت نيست . و حسين عليه السلام بر يزيد شوريده و به سمت مكه خروج كرده است .

او اكنون نيازمند يارى شماست . شما كه شيعه او هستيد؛ شما كه شيعه پدر او بوده ايد. پس ‍ اگر مى دانيد كه اهل يارى و مجاهدت ايد،

برايش نامه بنويسيد و اعلام بيعت كنيد. والسلام .

سليمان مى نشيند و حرفى كه در گلوى حبيب ، گره خورده است ، او را از جا بلند مى كند:

اگر مى ترسيد از ادامه راه ، اگر رفيق نيمه راه مى شويد، اگر بيم ماندن داريد، اگر احتمال سستى مى دهيد، پا پيش نگذاريد. همين .

ترديد چند تن در زير دست و پاى تأييد عموم گم مى شود و همه يكصدا فرياد مى زنند:

ما بيعت مى كنيم .
نامه مى نويسيم .
مى كشيم و كشته مى شويم .
جان و مالمان فداى حسين .


سليمان ، كاغذ و قلمى را كه از پيش آماده كرده است ، مى آورد. در كنار حبيب مى نشيند. كاغذ را روى زانو مى گذارد و شروع مى كند به نوشتن .

تا ريش سپيدان ، با مشاورت ، نامه را به پايان ببرند. همچنان نجوا و زمزمه و گاهى شعار و فرياد، در تأييد و تسريع دعوت از امام ، ادامه مى يابد.

سليمان بر مى خيزد براى خواندن نامه و تا سكوت بر همه جاى خانه حاكم نمى شود شروع نمى كند. حرف را همه بايد تمام و كمال بشنوند

تا بتوانند زير آن را امضاء كنند:

بسم الله الرحمن الرحيم

به : حسين بن على عليه السلام
از: سليمان بن صرد، مسيب بن نجبه ، رفاعة بن شداد، حبيب بن مظاهر، و جمعى از شيعيان ساكن كوفه .

سلام بر شما! خداى لاشريك را به خاطر وجود نعمت بى بديل شما شكر مى كنيم .
و اما بعد: حمد و سپاس مخصوص خدايى است كه دشمن خونخوار و كينه توز شما، معاويه را به هلاكت رساند.
معاويه اى كه به ناحق بر اين امت حكم مى راند. خوبان را مى كشت و تبهكاران و جنايت پيشه گان را باقى مى گذاشت
و بيت المال را ميان گمراهان و آلودگان تقسيم مى كرد.
لعنت خدا بر او بسان لعنت قوم ثمود. به ما خبر رسيده كه معاويه ملعون ، يزيد بى لياقت را بى هيچ قاعده و قانونى جانشين خود قرار داده است .
اما
ما را هرگز امامى جز شما نبوده است . پس بياييد اى امام و ولى و مرشد و امير ما تا خدا اين امت متفرق را به حضور شما وحدت ببخشد
و دلهايمان به حقيقت حضور شما روشنى گيرد. در كوفه ، نعمان بن بشير حكومت مى كند. او در قصر حكومتى هم تنهاست .
هيچكس در نماز جمعه و جماعت و عيد و او حاضر نمى شود. اگر دعوت ما را اجابت كنيد و راهى كوفه شويد، ما او را اخراج و روانه شام مى كنيم .
بپذيريد دعوت و بيعت ما را. سلام و رحمت و بركت خداوند بر شما اى فرزند رسول الله !

خواندن نامه كه به اتمام مى رسد، فرياد و غوغاى تأييد و تحسين ، در گوش ‍ خانه مى پيچد و ذهن خانه را آشفته مى كند.
سليمان در ميان جمعيت راه مى افتد و تا از تك تك افراد تأييد نمى گيرد، نامشان را ثبت نمى كند.

نامه را چه كسى به امام مى رساند؟

چند نفرى داوطلب مى شوند و از ميان آنها عبدالله همدانى و يك نفر ديگر به تأييد همگان مى رسند. نامه را برمى دارند، اسب را زين مى كنند

و هماندم راهى مكه مى شوند.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها

تاريخ : دو شنبه 17 / 12 / 1399 | 6:0 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.