موانع درونی خدمت رسانی
مقدمه
انگیزه ی پرداختن به این موضوع
اگر جامعه را یک کارگاه بزرگ فرض کنیم و یا همچون شهری صـنعتی کـه بخش های مختلفی دارد و هر کدام مسؤول تهیه و تأمین بخشی از نیازمندی ها هستند، در وضعیت طبیعی و معمولی خود، به مشکلی بر نمی خورد و گروه های مصرف کننده نیز، از کار آن راضی خواهند بود. اکنون اگر در کـار آن اخـتلالی دیده شود از دو حال بیرون نیست:
الف) مواد اصلی دچار کمبود گردیده است.
ب) نیروی انسانی خوب کار نمی کند.
اکنون به خود جامعه بر می گردیم و باز آن را به دو بخش تقسیم می کنیم: کـارگزاران و تـوده ی مـردم؛ یا به عبارتی خواص و عـوام، مـسلما هـر گونه اختلالی، در کار دستگاه جامعه، تولید فساد می کند زیرا نقشی که به عهده ی او بوده ایفا نشده است. حال از دو صورت بیرون نـیست؛ یـا فـساد در بخش کارگزاران و متصدیان امور است و یا در سطوح مـختلف تـوده ی مردم.
اگر فساد فقط در توده باشد و مسؤولان امور اجرایی، قضایی، اقتصادی و فرهنگی جامعه بر کنار از هر گونه سوء کـردار و اخـلاق نـاپسند باشند، به دو دلیل جامعه نیز وجهی مشابه پیدا خواهد کـرد:
الف) آنان جنبه ی الگویی دارند و توده سعی می کند خود را با آنان همگون نماید و در مجموع جو شایسته ای به وجود مـی آید کـه در آن فـضایل رشد می کنند.
ب) آنان سکان دار قدرت هستند و اهرم های تغییر اجتماعی را در اختیار دارنـد. لذا اگـر فرضا هماهنگی تشکیلاتی ای هم نباشد یک مجموعه همخوان خواهند بود که خود به خود در آن هماهنگی وجـود دارد و ایـن مـجموعه، در تغییر وضع جامعه به سمت مطلوب، تأثیرگذار خواهد بود، بنابراین فساد در کـوتاه ترین زمـان بـه صفر خواهد رسید.
اما اگر فساد در حوزه ی دستگاه های کارگزاری نظام باشد، به همان دو دلیـل فـوق، بـه متن توده سرایت می کند و همچون باران تند و ممتدی دارای تأثیرات شتابنده ویران گری است زیرا تـوده ی فـاسد در کجروی های خود، احساس سپر ایمنی می نماید. این سپر ایمنی کج رفتاری الگوهاست کـه بـه تـوده، نسبت به مؤاخذه، اطمینان خاطر می دهد.
بنابراین فساد مسؤولان همان پیامد قهری ای را خواهد داشـت کـه در مورد علمای سوء، از بزرگان دین، نقل شده است.
پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیثی فرمود:
زلة العـالم کـانکسار السـفینة تغرق و تُغرق[1]هم خود تباه می شود و هم ولی نعمتان اصلی یعنی توده ی مردم را به تباهی مـی افکند، بـه ویژه آن که مسؤولان امور، به تعبیری، جزو دانشمندان نیز هستند.
از پیامبر صـلی الله علیه و آله پرسـیدند: کـدام دسته از مردم بدترینند؟ فرمود:
دانشمندان؛ چون فاسد شوند.[2]
از دید پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و ائمه ی معصومین علیهم السلام هـمواره مـوضوع از قـرار مورد دوم تلقی می شود. پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است:
صنفان من امتی اذا صلحا صـلحت امـتی و اذا فسدا فسدت امتی، قیل یا رسول الله و من هم؟ قال: الفقهاء و الأمراء.[3]
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در این بیان از آگـاهان بـه مسائل دینی و عهده داران امر و نهی جامعه به عنوان منشأ دگرگونی های مـثبت و مـنفی جامعه یاد نموده است؛ هر چند کـه در نـگرش کـاملی به جامعه، از منظر آسیب شناسی، صرفا فساد مـسؤولین عـلت پیدایش فساد در جامعه نیست بلکه مقدار معتنابهی از آن به عوارض ناشی از عدم تخصص کـافی و عـدم مدیریت علمی در حوزه ی سامان دهـی نـیروی انسانی اسـت کـه از جـمله این عوارض، فرار مغزها و در نتیجه عـدم امـکان بهره گیری از پتانسیل و انرژی های ذخیره ی این ملت است. و این در حالی است که، بـه گـفته ی یکی از کارشناسان مدیریتی، «ایرانیان در بین خارجیان آمـریکا رتـبه ی اول را در درآمد دارند و براساس مدرک بالاتر از لیسانس رتبه ی دوم تحصیلات را دارا هستند» زیرا بنا بـه گـفته ی ایشان «بیش از 150 هزار نفر از جـراحان و مـهندسان ایـرانی در آن سامان زندگی مـی کنند.»
مـسلما رابطه ی تنگاتنگی میان مـدیریت ضـعیف و جذب انرژی های انسانی به خارج وجود دارد و طبعا در آینده ی نزدیک آثار و تبعات منفی فقدان ایـن پتـانسیل ها را لمس خواهیم کرد. به راستی مـسأله ی غـم آلودی است کـه مـی شنویم از بـین 125 دانش آموز که طی سـه سال اخیر در المپیادهای جهانی رتبه آوردند هم اکنون 90 نفر را دانشگاه های آمریکا جذب نموده است.[4]
بـا ایـن توصیف عمق فاجعه را زیاد برآورد کـرده و پیـگیری کـامل آن را بـه سـایر محققان اجتماعی واگـذار مـی کنیم و در این مقاله، حسب مورد، به عوامل درونی فرایند فساد اجتماعی در سطح مدیران و مسؤولان امور می پردازیم.
1) ضـعف مـعرفت
کـمبود معرفتی، عامل درونی اساسی در خالی کردن شـانه از زیـر بـار تـعهد در قـبال وظـیفه و خلق اللّه است.
امام باقر علیه السلام فرمود: ما عرف الله من عصاه و انشد:
تعصی الاله و تظهر حبه
هذا لعمرک فی الفعال بدیع
لو کان حبک صادقا لأطعته
ان المحب لمن احب مـطیع[5]
یعنی آن که نافرمانی خدا کند او را نشناخته است، سپس امام به شعری تمثل جستند که: نافرمانی خدا می کنی و اظهار محبت او می کنی؟ این به جان تو، رفتار بی سابقه ای است. اگر تو در محبت او صـادق بـودی می باید از او تمکین می نمودی، آخر مگر نه این است که عاشق در تمکین محبوب است؟!
کمبود معرفت، چه در اثر عدم محض آن باشد و چه در اثر نقص آن، مشی بر خلاف نظر و اراده ی خدا را در پی دارد. این یک نتیجه گیری ساده و مـسلم اسـت و ارتباط آن با بحث ما نـیز روشـن است زیرا قانون اساسی ما که شالوده ی کلی و کامل خدمت رسانی به جامعه می باشد تماما بر اساس تعالیم دینی و اصول مسلم آن، که مستفاد از آیـات و روایـات نبوی مشهور است، مـی باشد و طـبق فتوای حضرت امام قدس سره، آیة اللّه خامنه ای و سایر حضرات آیات عظام، تخطی از آنها حرام و گناه محسوب می شود. زیرا در واقع، به مثابه ردّ خدا و رسول است.
2 ) دنیا گرایی
بر این پایه اگر عـوامل دیـگری نیز در فرایند عدم خدمت رسانی مانند دنیا گرایی و... وجود پیدا کند ناشی از فقدان بنیان معرفتی اشخاص نسبت به محور اصلی آفرینش یعنی خداست. فقدان معرفت از این سوی، سبب رشد و نـمو مـعرفت مادی و تـشدید علاقه به دنیا و لذات و رفاه آن می گردد به حدی که گرایش به این سوی رجحان می یابد و شخص را به تـدریج در ورطه ی هولناک گناهان بزرگ و نابخشودنی چون تضییع حقوق دیگران و سوء اسـتفاده های اقـتصادی و غـیره می افکند.
موضوع دنیاگرایی مسأله ی مهم رهبران جوامع مختلف بوده و عامل اصلی سقوط دولت ها و حکومت های ریشه دار تاریخ اسـت. عـظمت و شوکت مندی دولت ها، تا زمانی که به رفاه گرایی، لذت گرایی و مادیت روی نیاورده اند، بر هـمگان مـعلوم اسـت اما هنگامی که به رفاه گراییده اند، به دو دلیل، نتوانسته اند شوکت خود را حفظ نمایند:
1) نتوانسته اند در سـختی ها امام و الگوهای دیگران بمانند و لذا در مصاف با دشمن خارجی و داخلی فرسخ ها پشت عقبه بـوده اند و با فقدان آنان در مـیان سـپاه و مردم، آنان عاملی برای روحیه یافتن نداشته و میدان را ترک کرده اند.
2) متن جامعه، یعنی متکای قدرت رهبران، نیز به تأسی از آنان تنبلی گزیده، رفاه گرایی را پیشه ساخته و تن به سختی و خواری نـداده اند و دشمن را بر خود چیره ساخته اند، و با رویکرد به این خصلت و عادت نامیمون عواقب تلخی را برای خود و مردم آفریده اند لذا در بیان پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام این خصلت به عنوان اساس پلیدی ها، خطاها و گـناهان تـعبیر شده است.[6] و در بعضی از روایات آن را دام، تور و شبکه ی شیطان نامیده اند. [تامل کنید در ترادف مفهومی در واژه ی net و شبکه] [7]
دنیاگرایی در این روایات به تار عنکبوت تشبیه شده است که گراینده ی خود را، چونان مگسی ضعیف، در مـیان مـی گیرد و امکان فرار و رهایی را از او به تدریج سلب می نماید تا آن جا که او را طعمه ی عنکبوت سازد و هلاکش نماید.
لذا امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید:
بهترین مردم آن کسی است که از شهوت ها دل را پاک گردانیده، خشم خـود را سـرکوب نموده و بدین وسیله خدای خود را خشنود سازد. [8]
یعنی هوس ستیزی، این شاه کلید رستگاری و رهایی ازچنین دامی چسبنده و خطرناک، را به عنوان سپر محافظ خود برگزیند.
3) غرایز نفسانی
غریزه یـعنی طـبع و مـنظور از غریزی نوع رفتاری مادرزادی، در زمـینه های خـاص، در شـرایط معین، قابل پیش بینی و تا حد زیادی انعطاف ناپذیر است. در حقیقت نوع ایجاد علاقه ی خود به خودی، بین انسان و اشیای خارج از وجـود او، کـه مـنجر به واکنش از سوی انسان می شود، و رفتار خاص او را مـی سازد.
انـسان هدایت نشده [جنگلی محض] را تنها غرایز او رهبری می کنند و به هر میزان که شعور انسانی بالا برود از حاکمیت غریزه ها کـاسته مـی شود. گـهلن gehlen مردم شناسی آلمانی نیز رفتار غریزی را در رابطه ی معکوس با شعور مـی داند، یعنی هر چه شعور مندی شخص قابل ملاحظه تر باشد رفتار غریزی او کمتر و میزان انعطاف آن بیشتر می شود.[9]
دلیـل مـطلب فوق این است که غرایز نفسانی در انسان یکسان نیستند، برخی مثبت و برخی دیگر منفی تلقی مـی شوند و مـلاک ایـن تقسیم بندی نفعی است که از رفتار او عاید خود و جامعه می شود. تفاوتی نـدارد کـه نـفع مستقیم باشد یا غیر مستقیم، یا اینکه در حال باشد یا در آینده. دستگاه تمیز بـین نـفع واقـعی و نفع تصوری همان شعور انسانی است. در حقیقت به وسیله ی این دستگاه است که انـسان مـی تواند نوع رفتار خود را در رابطه با نوع رفتار دیگران ارزیابی کند و نقطه های برخورد غریزه ی خـود را بـا غـریزه های دیگران مشخص نموده راه چاره بیندیشد. اگر انسان ـ بنا به دلایلی ـ نتواند چنین تمیز و ارزیـابی بـدهد تحت تأثیر فقط غریزه عمل خواهد کرد و طبعا نفع های آنی و مستقیم را مد نـظر خـواهد داشـت. عنوانی که در فرهنگ دینی و اخلاق اسلامی به چنین نوع رفتاری داده اند «هوای نفس » است، چـیزی کـه پیامبر صلی الله علیه و آله، امام علی علیه السلام و سایر معصومین علیهم السلام به شدت نسبت بـه آن پرهـیز داده اند. رسول گرامی اسلام می فرمایند:
بر امت خود از سه چیز بیمناک هستم: بخلی که فرمانش بـرند، هـوسی کـه پیرویش کنند و پیشوایی که خود گمراه باشد.[10]
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در همین مـقوله مـی فرماید:
ای مردم! من از دو چیز، بیش از همه، بر شما می ترسم: پیروی هوای نفس و آرزوی دراز.[11]
چگونه غریزه ها فساد آفرین می شوند؟
اگـر از راه طـبیعی و بر اساس پیروی از سنت الهی نیاز غرایز تأمین شود معمولا مفسده ای بـر جـای نمی گذارد، لیکن در صورتی که نیاز آنها از راهـ های غـیرمشروع و غـیرمعقول و یا راه های مصنوعی تأمین گردد تضمینی در سـلامت و درسـتی نتیجه ی رفتار وجود ندارد.
«ولع» یعنی «ارزش فوق العاده» یک امر تصوری است که از جـدایی طـولانی انسان با یک نیاز طـبیعی ـ و گـاهی مصنوعی ـ بـه وجـود مـی آید و، نیاز، به صورت چند برابر جلوه می کند تا آن جا که انسان، بـه جز آن، چیزی را ارزش نمی پندارد و هـمه چـیز دیگر را در پای آن فدا می کند. عنوان ایـن قـسمت از طغیان غریزه را «نفس اماره» می گویند.
قرآن از آن چنین یاد می کند:
وَ ما اُبَرِّءُ نَفْسی اِنَّ النـَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبـّی.[12]
از زبـان حـضرت یوسف می گوید کـه: مـن خود را بی عیب نمی گیرم چـرا کـه نفس اماره به بدی می راند، مگر آن که خدای تعالی بر من رحم کند.
در چـنین صـورتی است که دنبال کردن راه های مـعقول و مـشروع، به راحـتی، کـنار نـهاده می شود. اکنون اگر امـر اجتماعی باشد، مانند ریاست خواهی و بزرگی طلبی، فساد سیاسی در پی می آورد و اگر متعلق آن اقتصادی باشد، فساد اقـتصادی و در صـورتی که ارضای غریزه ی جنسی باشد و از راهـ های مـصنوعی دنـبال شـود نـتیجه اش فساد جنسی اسـت.
راهـ های غیرطبیعی ارضای غریزه ها اموری هستند که نتایج سودمند اقدامات را در جهت های خاصی قرار می دهند و از رسیدن آن منافع بـه عـموم جـلوگیری می کنند، همانند پارتی بازی، توسل به رشـوه و حـق حـساب، اعـمال زور، قـرابت ها و نـسبت ها و...
افراد زیبا می توانند با انتخاب همسر حتی قشر اجتماعی خود را عوض کنند... و از پایگاه اجتماعی خانواده ی عروس بهره جویند. چه پست ها و مقام هایی که به این خاطر رد و بدل نـمی شود و حتی اداراتی به وزارتخانه تبدیل می شوند تا داماد مقام مناسب کسب نماید. چه جنگ هایی که پادشاهان برای دست یابی به معشوقه ی خود نکرده اند.[13]
4) فریب موقعیت و قدرت
یکی از عمده نقاط ضعف انـسان خـود باوری است که ناشی از خصوصیت روحی زود باوری او می باشد. ممکن است شخصی، در اثر تجربه های گوناگون خود و دیگران،
این حس را در ارتباط با مـسائل دیـگران کنترل کرده باشد و انسان زود باوری نسبت به دیگران نباشد، اما کسانی که این نقطه ضعف عمده را کنترل کرده باشند بسیار اندک هستند. بـه عـبارت دیگر، زود باوری در انسان، به راحـتی و خـیلی پوشیده، خود باوری را سبب می شود به ویژه آن که قراین خارجی همچون توان و اختیار، تملق ضعیفان، بضاعت علمی، رسمیت یافتن از سوی قدرت ما فوق یـا عـرف عوام و مانند اینها بـرای تـوجیه و و تسویل او وجود یابد. در چنین صورت هایی انسان به سرعت تغییر می کند و در خودش چیز دیگری تجربه می کند.
امیر المؤمنین علی علیه السلام می فرماید:
المرء یتغیر فی ثلاث: القرب من الملوک، و الولایات، و الغنی مـن الفـقر، فمن لم یتغیر فی هذه فهو ذو عقل قویم و خلق مستقیم[14]
یعنی معمولا انسان ها در شرایطی چون تقرب به سلاطین و زمام داران، داشتن مناصب حکومتی و ثروت عوض می شوند، جز آنانی که عقل مـحکم و خـوی و خلقی مـستقیم داشته باشند.
قرآن به عنوان یک اصل جبلّی احساس بی نیازی از غیر، به وسیله ثروت، یا قدرت جـسمی یا قدرت اجتماعی، را منشأ افتادن در طغیان و فساد روحی می داند:
کَلاّ اِنَّ الاِنـْسانَ لَیـَطْغی، اَنْ رَاهُ اسْتَغْنی یعنی انسان آن گاه که خود را بی نیاز یابد، حقیقتا سر بر می تابد.[15]
فریب مـوقعیت خـوردن، فرایند روحی است که از دست به دست هم دادن چند عامل بنیادی پدید مـی آید:
یـکی از ایـن عوامل، امر شناختی است که ناشی از عدم تفقه در دین می باشد، مثلاً در سازمان شناختی دین، امـر حکومت و ولایت یک امانت تلقی می شود و نه چیز دیگر، (در پاره ای از تفاسیر آیه ی «اِنـّا عَرَضْنَا الاَمانَةَ...» را به ولایـت تـعبیر کرده اند) امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نامه ای به اشعث بن قیس، استاندار آذربایجان، که از موقعیت سیاسی و اجتماعی خود در امر بیت المال سوء استفاده می کرده است، چنین می فرماید:
و انّ عملک لیس لک بطعمة، و لکنه فی عنقک امانة[16]؛ این مسؤولیت تو یک طعمه نیست، امانتی است نزد تو سپرده که ذمه اش را بر گردن داری.
طبعا با چنین شناختی از مسؤولیت در نظام اسلامی هیچ کـارگزار و مـسؤولی نه تنها در امور مالی دست اندازی نمی کند بلکه در رفتار با دیگر کارکنان و سایر مردم نیز رفتار امین اموال و خازن شان را دارد یعنی در واقع آنها را مافوق خود، و خود را کارگزار آنها می بیند. لذا رفـتار خـاضعانه و متواضعانه می گیرد.
دوم: ضعف بینش و بصیرت نسبت به مسائل و امور است، که فرصت مآل اندیشی و عقبانگری را از شخص سلب می کند، تا آن جا که با وجود معرفت، و حتی ایمان، مـوقتا جـلوی چشم او را پرده ای از جاذبه های مادی می گیرد تا نتواند عاقبت نامیمون تعدی و تجاوز به بیت المال، محترم نشمردن اعراض دیگران و از حریم قانونی خود فراتر رفتن، یعنی فساد را به عیان ببیند. لذا عـهد الهـی و پیـمانی را که در هنگام قبول مسؤولیت، بـسته اسـت بـه کلی از یاد می برد و آن را به بهای ناچیز زود گذر شهوات و لذات می فروشد. قرآن می فرماید:
«آنها که عهد و پیمان الهی را به چنین بهایی انـدک مـی فروشند [بـدانند که] هیچ بهره ای در آخرت نخواهند داشت و خدا هـیچ سـخنی با آنها نخواهد گفت و در قیامت به آنها توجه نمی کند، [چنین اشخاصی را] عذابی دردناک در انتظار است.[17]
نردبان مقوایی
چنان کـه اشـاره شـد در حدیث امام علی علیه السلام از دو چیز، به عنوان ترسناک ترین خصلت ها، یـاد می شد که یکی از آنها آرزوهای دراز بود. این خصلت نکوهیده در این جا نیز کارکرد منفی دارد یعنی فریب آفرینی مـی کند و انـسان را دچـار خودباوری کاذب می نماید، و راز آن در این اسـت کـه در طریق معرفت دو منزلگاه برای انسان است یکی منزل تصورات است و دیگری تصدیقات (منظور ما تصور و تـصدیق مـنطق نـیست). به عبارت دیگر، یکی مرحله ی به نظر آوردن و صورت وهمی در ذهن ایجاد کـردن و دیـگری مـرحله ی تأمل و اندیشیدن و عیار سنجی و ارزیابی و پیدا کردن نسبت های آن اموری که در مرحله ی اول صورت بندی شده اند. اگـر هـر دو مـرحله طی شود، نتیجه ی معقولی دارد و همان دید عقلانیتی است که توام با بصیرت است.
مـتأسفانه، انـسان به علت عجله ای که دارد، معمولا به انباشتن تصورات اکتفا می کند؛ و این امر بـاعث مـی شود تـا کم کم، و به خودی خود، نردبان مقوایی سست و بی اعتباری از آنها در ذهن حاصل شود یعنی یـک تـرابط و ترتیب خیالی از اشیا در ذهن پیدا شود که در عالم عین و عمل امکان تحقق نـدارد و ایـن هـمان فرایندی است که از آن به «آرزوهای دراز» یاد می شود.
قرآن در مورد این عده، که ناخودآگاه گـرفتار اوهـام خویش گشته و به خود و دیگران ستم کرده اند، می فرماید:
وَ لکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ اَنْفُسَکُمْ وَ تـَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتـَبْتُمْ وَ غـَرَّتْکُمُ الأَمانِیُّ حَتیّ جاءَ اَمْرُ اللّه ، وَ غَرَّکُمْ بِاللّه الْغَرُورِ[18]
یعنی شما مفتون خویش گشته، پا نگه داشـتید و دودل شـدید و آن آرزوهـا شما را تا آن جا فریب داد که حکم ایزدی آمد و شیطان فریب کار شما را نـسبت بـه خدا سخت دچار غرور کرد.
آرزوهای دراز با هر کسی کار خودش را می کند و میزان ضایعاتی را که ایـجاد مـی کند یکسان ارزیابی نمی شود هر چند که نوع و حجم آن یکسان باشد، زیـرا بـه نقش و اهمیت شخص در جامعه بستگی دارد. هر کـس در مـرجعیت نـیاز دیگران باشد، به هر اندازه که بـیشتر مـصدر و مرجع ضمیر حوایج خلق باشد، آسیبی نیز که از رهگذر این نردبان مقوایی - آرزوهـای دور و دراز - بـه خودش و دیگران می رسد سنگین تر، اسـت تـا آن جا کـه مـثل عـمر سعد بر تاریخ انسانیت ستم مـی کند، لیـکن اگر اهمیت و نقش شخص در حد آن روستایی و مرغش باشد تنها زیانی که از تـرتب اوهـام راجع به فـروش تخم مرغ ها نـصیب او مـی شود از دست دادن همان دستمایه ی اندک اوسـت و زیـانی به دیگری نمی رسد. این نمونه ی ساده ی آرزوها بود، اما نوع پیشرفته ای از آرزوهای دراز هـم وجـود دارد که با عنوان دیگری شـناخته مـی شود و آن «دیـد استراتژیک» یا «کـلان گـرایی» در مسؤولان امور است؛ مـسؤولانی کـه در مصدر حوایج مردم قرار دارند اما به علت اشتغال ذهن به مسائل کلان و اسـتراتژیک نـمی توانند به مردم خدمت کنند.
در حقیقت ایـنان فـاسد نیستند و قـصد عـمل خـیر دارند و اگر اشتغال تـمام ذهن شان به مسائل کلی جامعه نباشد شاید در درازمدت به زیان جامعه بیانجامد، لذا در منطق قـرآن مـسأله ی سان دیدن حضرت سلیمان از خیل اسـبان جـنگی، کـه مـنجر بـه قضا شدن عـبادت او شـد، مورد توبیخ قرار نمی گیرد و سلیمان می گوید:
اِنّی اَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرَ رَبّی حَتیّ تَوارَتْ بـِالْحِجابِ[19]
لیـکن اگـر به تضییع حقوق مردم، در کوتاه مدت، مـنتهی شـود عـملی نـکوهیده و دور از مـروت اسـت.
بخشی از سفارشات کشورداری امیرمؤمنان علی علیه السلام که در نامه ی 53 نهج البلاغه، خطاب به مالک اشتر، آمده در همین ارتباط [سفارش طبقات پائین جامعه به او[ است. امام می گوید:
اگر در مـورد آنان کوتاهی کنی و رسیدگی به حال شان نداشته باشی، به این بهانه که من در حال رتق و فتق امور کلان و مهم کشور هستم، این عذر از تو پذیرفته نیست [چرا؟ زیرا که [ایـنان در جـامعه به حساب نمی آیند، کسانی هستند که دیده ها حاضر نیست بدانها بنگرد و همه جا مورد اهانت و تحقیر واقع می شوند...[20]
5) گروه گرایی کهنه و پیشرفته
تأمل در رمزی که در اصل توحید نهفته است این حقیقت را آشکار مـی کند کـه جامعه های انسانیِ مبتلا به هـزاران خـدا و قبله، گاهی از مصیبتی رنج می برده اند که خود بر آن وقوف نداشته بلکه به آن دل خوش داشته اند، یعنی هر قبیله یک خدا.
یک خدا برای یک قـبیله مـوجب انسجام شدید آن قبیله بـا اسـتفاده از ابزار تعصب می شود و در حد آن قبیله امر مطلوبی است اما به شرط آن که کل دنیا یک قبیله باشد! اما مشکل این جاست که دنیا یک قبیله نیست.
خدای قبیله ای تمام خـیر را بـرای قبیله ی خودش می خواهد و این اصطکاک فیمابین قبایل منسجم و متعصب را در پی دارد که به «فساد فی الارض» و «هلاک حرث و نسل» منتهی می شود، یعنی کاری نه در جهت هدف آفرینش، بل بر ضد قوانین آن.
در قـبیله گـرایی قدیم، افـراد یک قوم تنها به یاسای قومی خود باور داشتند و یاسای دیگران را یاوه می پنداشتند، لذا جهت های مشی هم سـو و هم آهنگ و در مجموع، مکمل یک مطلوب عالی انسانی نبوده اند و مسأله از حـد اخـتلاف - کـه مایه ی رحمت است - می گذشت و به تنازع دائم و مستمر حل ناشدنی تبدیل می شد، به گونه ای که امکان هر پیـشرفتی را از انـسان سلب می نمود. لذا توحید آمد و مرزهارا شکست و شهر جهانی با انسانی جهانی بنا نـمود، و تـا تـوحید بود مشکلی نیز نبود.
در زمانه ای که ما امروز زندگی می کنیم، به ویژه در این اقلیم، از نـظام زیستی قبیله ای یا خبری نیست، یا جنبه ی نمادینی بیشتر ندارد، و وجود آن، در حد یـک سنت قومی، می باشد ولی گـروه گرایی - در عین حال - ریشه کن نشده و به صورتی دیگر باقی است.
پارتی یا همان حزب خودمان، تحفه ای که شرقی ها از اروپا آوردند، اکنون قالب مدرنی است که گروه گرایی کهن را در خود جای داده اسـت، در حقیقت این یک قبیله ی روحی و معنوی، ایدئولوژیکی و اعتقادی است که همه ی خصوصیات قبیله را دارد جز این که افراد این قبیله «هم خون» نیستند.
عمده ترین مشکلی که گروه هایی از این دست فراهم می کنند تـزاحم های نـاشی از جزم گرایی است که مصلحت ها را شقه می کند، آشوب اجتماعی می آفریند، شوکت را از جامعه می گیرد، دشمن را به طمع می اندازد، متن جامعه، یعنی توده ی مردم، را دچار جنگ روانی می سازد و دلهره را می گستراند و امنیت خـاطر را، کـه رمز فائق آمدن بر مشکلات زندگی است، از ابنای جامعه می گیرد و در نهایت به سقوط جامعه - نه تنها نظام کنونی آن - و اسارت آن منتهی می شود.
قرآن می گوید: «و لاتتبعوا السبل فتفرق بکم عـن سـبیله»[21] و علت آن این است که پسوند «گرایی» مفهوم جزمیت را افاده می کند، یعنی هیچ گروه دیگری را قبول نداشتن جز خود؛ مگر آن که مسأله در حد پلورالیسم سیاسی تقلیل یابد یعنی کثرت گـروه ها در عـین وحـدت هدف، که این مرحله ای از عـقلانیت بـاریافته ای را مـی طلبد.
پدیده شناسی خیر و فساد از منظر دینی
دو مفهوم خیر و فضیلت، ضمن برخورداری از وضوح اجمالی، از مبهم ترین مفاهیمی هستند که ذهن فلاسفه را از دیرباز به خـود مـشغول داشـته اند چنان که بذر اصلی مکاتب گوناگون و ضد و نـقیض را نـوع برداشت و تعبیری تشکیل می دهد که از این دو مفهوم کرده اند، لذا در این جا بحث فلسفی نمی کنیم و ناظر به همان چیزی که در فـرهنگ مـا وجـود دارد از آن سخن می گوییم. همچنین، منظور ما از فساد نیز معانی انتزاعی در رشـته های مختلف معارف و علوم نیست. فساد در بیان ما امر عدمی نیست، در حقیقت تظاهرات رفتاری منفی شخص به هنگام تـخلیه از عـناصر خـیرانگیز است، ضمنا التفات به این دو مقوله راهبردهای اصلاحی کلانی را نیز در اخـتیار مـی گذارد.
الف) پدیده های خیر
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: «انسان عاقل در اثر تداوم بخشیدن به خیر طبعا اوصـافی چـنین در او ظـاهر می گردد: ترک کارهای زشت، دوری از حماقت، خود داری از گناه و حمله های عصبی، دست یابی بـه یـقین، بـزرگداشت استدلال و برهان، پرهیز از شیطان، پاسخ گویی به عدالت و سخن حق.[22] خـیر رسـانی بـه عموم مردم چه نیکوکار و چه بدکار[23]
از امیر المؤمنین علی علیه السلام نیز در همین مضمون سـخنانی نـقل شده است، همچون: سودرسانی به مردم، تحمل زحمت دیگران و فراهم نمودن آسایش خـلق، صـاف و خـالص بودن با مردم، پارسایی، پاک شدن از لوث شهوت ها و سرکوب نمودن اژدهای خشم.[24] و به طور کلی انـسانی بـاشد که مردم از او انتظار کار خیر داشته باشند و از شر او در امان باشند.[25]
ب) پدیده های شر و فـساد
افـتادن در ورطـه های شر و فساد، بسته به موقعیت شخص در جامعه و نوع شغل و مسؤولیت او، هم متفاوت است و هم شـدت و ضـعف دارد و بررسی همگی آن در حوصله ی این مقاله ی کوتاه نیست، لذا به طور عموم به گـوشه هـایی از عـینیت های تبلور یافته در رفتار اشخاص، که مورد التفات پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام واقع گردیده است، اشـاره مـی کنیم:
چـنان که قبلاً هم گفتیم خیر و فساد، هر دو، ریشه ی معرفتی دارند و از این مـنظر رسـول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله چنین اشخاصی را «جاهل» می نامد و نشانه های آنها را بدین شرح بیان می دارد:
با او همراه بـاشی تـو را رنج می دهد؛ از او کناره گیری کنی به دشنامت می پردازد؛ چیزی بدهد منت می نهد؛ بـه او چـیزی بدهی ناسپاسی می کند؛ رازی پیش او داشته باشی بـه تـو خـیانت می کند؛ و اگر رازی پیش تو بنهد بر تـو اتـهام وارد می کند؛ بی نیاز شود باد در سر می پروراند و انسان خشن و سخت گیری می شود؛ و اگـر بـه فقر بیافتد نعمت الهی را انکار می کند و بی پروا می شود؛ همین که سرخوش شـود زیـاده روی و طغیان می کند؛ اما چون اندوه بـه او وارد شود نومیدی بر او چـیره مـی گردد؛ خنده اش قهقهه و گریه اش شیون اسـت (کـنترل ندارد)؛ به نیکان می تازد؛ نه خدا را دوست دارد و نه از او چشم می زند و شرم می کند؛ وقـتی از تـو خشنود است به ستایش تـو مـی پردازد و چـیزهایی در وصف تو مـی گوید کـه در تو نیست و چون از تـو نـاراحت باشد نه تنها ستایش نمی کند که نسبت هایی به تو می دهد که نداری؛ این ها شـیوه ی رفـتار یک جاهل است.[26]
برخی از این ها دارای روحـیه ی ستم هـستند، کـه از حـس حق گریزی و حق سـتیزی آنها نشأت می گیرد. این ها، اگر زیر دست باشند، سعی می کنند در اجرای دستورات کارشکنی کنند و اگـر زیـر دست داشته باشند سلطه ی خود را چـونان مـی گسترانند کـه گـویی مـالکشان می باشند.[27]
نسبت بـه انـجام فرایض الهی از مردم چشم می زنند ولی از خدا نسبت به امور مردم (یا در میان مردم) پروا نمی کنند؛ مـاجراجویند و گـرفتاری بـرای مردم درست می کنند؛ چنین شخصی چون خـود بـدکردار اسـت [دیـگران را هـم بـه همان چشم می نگرد و] به کسی اعتماد نمی کند؛ با گزارش های غلط و بی پایه سعی می کند تو را نسبت به خود خشنود سازد؛ مردم از شرش در امان نیستند و از ترس گزندهایش به او احـترام می گزارند.[28]
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در همین رابطه می فرمایند:
آگاه باشید! بدترین افراد امتم کسانی هستند که از بیم شررسانی شان مردم به آنها احترام بگذارند. آگاه باشید! هر آن کس که مـردم وی را احـترام کنند تا از شرش در امان بمانند با من ارتباطی ندارد [من او را به عنوان فردی از امت خویش نمی شناسم.]
بـدترین بـدهای جامعه از زبان بهترین خوبان جهان
ارتزاق روحی انبیا از خزانه ی وحی الهی آنان را به کنه امور چنان واقف می سازد که وقتی از آنها سخن مـی گویند عـین حکمت و محض صواب را بر زبـان مـی رانند؛ گویی حقایق را به عینه شهود می کنند و از آنها خبر می دهند و از این روی، احادیث شان ناب ترین کشفیات علوم انسانی و تجربی و پایه است، چنان که اگر از صاحب سـخن نـامی به میان نیاوری گـویند ایـن سخن به یکی از معلمان بزرگ و دانشمندان تراز اول تاریخ مرتبط می شود و مطالبی که نقل شد و آنچه در زیر می آید عصاره های آزموده ی روان کاوی و روان شناسی و جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی است که پیامبر صلی الله علیه و آله در آنـها بـه افشای صورت و سیرت زشت و پلید مسخ شدگان روی زمین پرداخته است:
پیامبر: آیا شما را نسبت به آدم های بد آگاه نکنم؟
*: آگاه کن ای رسول خدا.
پیامبر: آن که تنها در جایی فرود آید و کمکش را دریـغ دارد و زیـردستانش را تنبیه بـدنی می کند؛ بدتر از این را هم می خواهید بدانید؟
*: آری یا رسول اللّه.
پیامبر: آن که از لغزشی چشم نمی پوشد و عذر نمی پذیرد؛ از این بدتر هـم هست آیا می خواهید بدانید؟
*: بله یا رسول اللّه.
پیامبر: آن که هـیچ امـیدی بـه خیرش نیست و کسی از شرش در امان نمی باشد؛ بدتر از این شخص را هم می خواهید به شما معرفی کنم؟
*: آری ای پیامبر خـدا.
پیـامبر: آن کس که از مردم بدش می آید و مردم هم متقابلاً از او بدشان می آید [چنان کـه گـویی ذاتـش خباثت و طینتش جملگی شرارت است. نه او مردم را هم سنخ خود می داند - چون که او دچار غـرور و خودباوری می باشد - و نه مردم او را از خود می دانند و لذا از او وامی گرایند و دوری می گزینند][29].
پی نوشت ها
[1] سفینة البحار، غرق .
[2] تـحف العقول، ترجمهی احمد جـنتی، ص 38 .
[3] هـمان، ج 125 ، ص 55 .
[4] خراسان 15577 ص 2 ، شهرام یزدانی استاد دانـشگاه در جـمع کارشناسان سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور، 24/3/1382 .
[5] تحف العقول، ترجمهی احمد جنتی، انتشارات علمیهی اسلامیه، ص 337 .
[6] غرر الحـکم و دررالکـلم، عـبدالواحد آمدی، ترجمهی محمد علی انصاری، بلفظ ایاک 96 ، تحفالعقول، ص 239
[7] همان، ص 143 ؛ 262 .
[8] همان، ص 392 ، ح 78 .
[9] آنـاتومی جـامعه، دکتر فرامرز رفیع پور، شرکت سهامی انتشار (1378) ، ص 101 .
[10] تحف العقول، ص 62 .
[11] نهج البلاغه، صبحی صـالح، 83 ، کـلام 42 .
[12] سورهی یوسف، آیهی 53 .
[13] آناتومی جامعه، دکتر فرامرز رفیع پور، ص 100 .
[14] غرر الحکم، ج 1 ، ص 100 ، ح 2155 .
[15] سورهی علق، آیهی 6 .
[16] نهج البلاغه، صبحی صالح، 470 .
[17] سورهی آل عمران، آیهی 77 .
[18] سورهی حدید، آیهی 14 .
[19] سورهی ص، آیهی 33 .
[20] تحف العقول، حسن بن علی بن الحسین بن شـعبة الحـرانی (4 ه)، ترجمهی احمد جنتی عطایی، انتشارات علمیه اسلامیه (1354)، صص 150-149 .
[21] سورهی انعام، آیهی 153 .
[22] تحف العقول، ص 20 .
[23] صحیفة الرضا، چاپ کنگره جـهانی امـام رضا علیهالسلام 1406 ه. ق، ص 52، ح 51 .
[24] غرر الحکم و درر الکـلم، ج 1 ، صـص 390 ، 391 و 392 .
[25] نهج البـلاغه، خـطبهی مـتقین .
[26] تحف العقول، ص 21 .
[27] پیامبر صلیاللهعلیهوآله : همان، ص 24 .
[28] امام علی علیهالسلام : غرر الحکم و درر الکلم، ج 1 ، صص 443 و 447 .
[29] تحف العقول، ص 30 .
نظرات شما عزیزان: