ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

بیانات در جلسه بیست و ششم تفسیر سوره بقره

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

بیانات در جلسه بیست و ششم تفسیر سوره بقره

ساعت 18 امروز؛ سخنرانی مهم امام خامنه‌ای

بیانات در جلسه بیست و ششم تفسیر سوره بقره

بسم الله الرحمن الرحیم 
 فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی‌ وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ(۱)
پس بر حذر باشید از آتشی که آتش گیره ی آن آدمی و سنگ است یعنی بر حذر باشید از غضب خدا و آتش دوزخ خدا وتسلیم بشوید در مقابل سخن الهی.
 
حاصل این جمله در حقیقت انذار و ترساندن است که من در پایان بحث امروز راجع به انذار و تبشیر بحث کوتاهی را عرض خواهم کرد حالا پیرامون همین جمله مقداری توضیح میدهم:
 
 اما « وقود » به معنای آتش‌گیره است و قاعدتاً آتش قائم به یک جسمی است، یعنی شما یک جسمی را میسوزانید شعله و حرارت آتش بر اثر سوختن آن جسم بوجود می‌آید. حالا آن جسم یا غلیظ است مثل هیزم و یا جسم رقیق‌تری مثل گاز فرض کنید، به هر حال یک جسمی در شرایط خاصی احتراق پیدا میکند. و این احتراق همان آتش است که سوزندگی و روشنایی و اشتعال و این چیزها را با خودش دارد. «وقود» یعنی همان ماده و همان جسمی که مایه سوزاندن آتش است و بعضی همین را با آتش زنه اشتباه کردند! یعنی آن چیزی مثل تراشه یا پوشالی که آنرا روشن میکنند تا اجسام حول و حوش او آتش بگیرد و این اشتباه، یک اشتباه در فهم مراد قرآن را پشت سر خود دارد که من حالا نمیخواهم آن اشتباه را بگویم، ولذا شما درستش را بدانید که «وقود» یعنی به معنای «ما یتقد فی النار» است، یعنی آنچه که در آتش مشتعل میشود و میسوزد. بنابراین: آن آتشی که در قیامت هست و آن چیزی که در آن‌ آتش میسوزد چیست؟ میفرماید: او جسم آدمی و سنگ است و در رابطه با آدمی آیات بسیاری از قرآن به این معنا تصریح دارد که جسم آدمی در دوزخ میسوزد و تأویل بردار هم نیست. کلما نزجت جلودهم بدلناهم جلوداً غیرها لیذوقوا العذاب (۲).
 
یعنی وقتی که پوست‌های اینها بر اثر آتش میسوزد، ما پوست دیگر به جسم آنها میرویانیم تا حرارت آتش و شکنجه را بچشند. یا در دعای کمیل هست که امیرالمؤمنین علیه‌السلام میفرماید:
 
 وهذا ما لا تقوم له السموات و الارض یا سیدی فکیف بی: آتش دوزخ تو چیزی است که آسمان و زمین طاقت آنرا ندارند تا چه رسد بمن، یعنی تعبیرات روشنی است که پایان بحث پیرامون آن توضیح خواهم داد.
 
بهرحال انسان گناهکار و انسان کافر و انسانی که از زحمت خدا محروم شده با اعمال خودش برای خود دوزخی فراهم آورده و در آن آتش میسوزد. پس: وقودها الناس آدمی است و بعد از آن: والحجاره یعنی سنگ است که در معنای سنگ حرفهای گوناگونی گفته شده:
 
 بعضی گفته‌اند، منظور از سنگ در اینجا، همان بتهای سنگی است دکه کفار آنها را عبادت میکردند که همچنان در طول تاریخ این بتهای سنگی وجود داشته و امروز هم هست. بعضی هم این طور حدس زده‌اند که منظور از این سنگ در آیه قرآن، سنگهای قیمتی و جواهراتی است که انسانها آنها را در دنیا زینت گمان میکند و مایه تفاخر خودش به حساب میآورد، ولذا چون همه‌ی اینها مغضوب خدا هستند خداوند آنها را میسوزاند که البته دلیلی نیست که مراد از والحجاره اینها باشد.
 
 بعضی هم گفته‌اند منظور از سنگ، آن دلهای آدمیانی هستند که یاد خدا را در دلها‌یشان راه نمیدهند و در مقابل خدای متعال خضوع نمیکنند، یعنی مثل سنگ هیچ موعظه و هیچ سخن حقی در آنها اثر نمیگذارد و آن کسانی که قائل به هر یک از این سه معنا هستند برای تعبیر و تفسیر خودشان یک معنای رمزی را در نظر دارند و یک شاهدی هم از قرآن برای این سخن‌شان ذکر میکنند. اما اینکه گفتیم دلیلی ندارد، یعنی دلیلی نداریم که مراد از سنگ در اینجا همان چیزی باشد که آنها میگویند، والاّ مثلاً آن معنای اول که گفتند مراد از سنگ‌ همان بتهاست آیه‌ای در قرآن داریم که:
 
 انکم و ماتعبدون من دون‌الله حصب جهنم (۳): این خطاب به کفار است، یعنی شما و آن چیزهایی که غیر از خدا میپرستید همه‌ی شما با هم در جهنم خواهید سوخت و این را دلیل گرفتند برای اینکه منظور از حجاره همان بتهای سنگی است، در حالی که میدانیم همه‌ی چیزهایی که میپرستیدند از جنس سنگ نبودند، بلکه از جنس چوب و چیزهای دیگر هم ممکن بود باشد. ولذا این آیه در قرآن هست، اما این آیه دلالت بر این ندارد که مراد از حجاره در اینجا همان بتهای سنگی باشد، یا آن کسانی که میگویند مراد سنگهای قیمتی است، یک معنای رمزی در نظر دارند و آن همان چیزی است که اشاره شد. این سنگهای قیمتی برای اشراف و مترفین و پولدارهای دنیا در طول زمان، همواره یک وسیله‌ی تفاخری نسبت به دیگران بوده که به آنها علاقه‌ی وافری داشتند و همان‌طور که شنیدید و میدانید الماسهای گران قیمت، یا برلیانها و زمردهای آنچنانی را به سر و روی خودشان میآویختند برای اینکه تفاخر کنند به انسانهای دیگر، یعنی صرف یک چیز زیبایی‌آور مورد نظر نیست، زیرا ای بسا یک چیز دیگری مثل گل شخص را زیباتر از همراه داشتن یک زمرد میکند، اما زمرد از حیث گران‌بها بودن مورد نظر است، یعنی برای پولدارها و برای برخورداران از ثروت مایه تفاخر است، ولذا آن کسانی که گفتند این سنگ‌ها در آتش دوزخ سوخته خواهد شد. در واقع برای نفی این بعد و این جنبه‌ی حجاره یک چنین معنای رمزی و سمبلیکی را از قرآن درآوردند. حالا با توجه به اینکه ما این معنای سمبلیک را قبول داریم و میپذیریم که وقتی این وسایل قیمتی مایه تفاخر انسانی برا انسان دیگر شد و انسانها را در مقابل آنها به تحقیر کشاند این چیز بدی است اما دلیل بر این نمیشود که معنای حجاره در این آیه شریفه مثلاً همان جواهرات باشد. یا آن کسانی که گفته‌اند منظور دلهای سخت است در این رابطه هم آیاتی در قرآن هست که میگویند: ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره اواشد قسوه و ان من الحجاره لما یتفجر منه الانهار (۴).
 
 دلهای اینها مثل سنگ است. یا سخت‌تر از سنگ، از سنگ گاهی آبی میجوشد، اما از دلهای اینها هیچ خیری نمیجوشد انسانهایی در دنیا هستند که دلهایشان واقعاً مثل سنگ است، هیچ حرف حقی و هیچ سخن معقول و منطقی و هیچ‌ انگیزه‌ی انسانی در دلهای اینها وجود ندارد و مشاهده نمیشود، مثل این قساوتمندان معروف عالم که انسان تعجب میکند چگونه اینها در حقایق اینقدر سنگدل هستند؟! اما اینکه مراد از حجاره در این آیه همین دلهای سخت و سنگ باشد، برای این هم انصافاً هیچ دلیلی نداریم. وقودها الناس و الحجاره آتش‌گیره‌ی دوزخ خداوند، در قیامت انسانها هستند و سنگها. بهرحال اینکه بگوییم این سنگ، یعنی دلهای سخت همان انسانهاست، با قرآن نمیشود اینگونه روبرو شد که انسان از ذوق و سلیقه‌ی خودش یک معنایی را تصور کند و آن را به حساب قرآن بگذارد و بگوید مراد این است! نمیشود اینطور معنا کرد. البته باید عرض کنم: که ایبسا همین الفاظ و عبارات قرآنی، معنا‌یی بسیار و دقیقی داشته باشد و الان که من دارم برای شما بیان میکنم در آن حدی که مطالعه دارم و دقت کردم، چیزی را از آن نمیفهمم، یعنی همان ظاهرش را حس میکنم، اما یک انسان با معرفت بالا در یک توجه و تدبری، ناگهان ممکن است یک معنای بسیار ظریف و پرمغز و عمیقی را از همین جمله پیدا کند این چیزی است که نمیشود آنرا نفی کرد، این عبارت و این جمله که در کتابها هست تا آن جایی که بنده فهمیدم، گنجایش و تحمل این معنا را که برای شما بیان کردم ندارد و این معانی را نمیشود بر این کلمات بار کرد، اما ممکن است یک معنای ظریف و پرعمق دیگری داشته باشد.
  
 بنده در تأمّلات قرآنی بارها اتفاق افتاده، بعد از آنکه یک آیه را بیشتر از صد مرتبه خواندم و یک معنای لطیفی را از آن نفهمیده بودم، وقتی برای صدویکمین بار میخوانم و دقت میکنم آن معنا را درک میکنم و حال اینکه آیه همان آیه است و من هم همان آدمی هستم که آیه را صدبار با دقت خواندم و نفهمیدم! آنوقت انسان تعجب میکند که چگونه این معنا را از آیه نمیفهمید، ولذا شما با انس به قرآن به این سلسله تأمّلات قرآنیی خودتان ادامه بدهید و با تدبر به قرآن مراجعه کنید، شاید بتوانید یک معنای لطیفی پیدا کنید. البته توجه داشته باشید که هر چیزی به ذهن انسان آمد فوراً نباید بگود این معنای قرآنی است، بلکه باید ازلحاظ ترکیب زبانی، سازگار و قابل قبول باشد، نه اینکه اگر یک معنای دوری به ذهن کسی برسد فوراً بگوید مراد این است! چه دلیلی دارد که مراد آیه این است؟ باید انسان اهل زبان باشد تا بتواند معنا را از این جمله بیرون بیاورد و تا آنجایی که من میفهمم اینطور است که وقود آتش دوزخ سنگ است. چوب را دیده بودیم که در آتش بسوزد، اما آن آتش مشتعل و سوزنده‌ای که سنگ را میگدازد طبعاً آتش بسیار سختی است. این برای ترساندن ما و برای توجه‌دادن به ما است که بدانیم این حقیقت دارد. یعنی این شکنجه برای انسانهای ناسپاس و برای کسانی است که در این نشأه دنیوی ناسپاسی کردند و این چیزی است که امروز اینها با دست خودشان برای آنجا فراهم میکنند.
 
 پس اگر امروز ما خدای نکرده دچار وادی کفر به خدا شویم و از نعمت بزرگ هدایت الهی روی برگردانیم ناسپاسیی آن نعمت بزرگ است که یک چنین شکنجه‌ای برای ما آماه شده: اعدت للکافرین: و اینکه میفرماید: این شکنجه برای کافران آماده شده است، کافر یعنی چه؟ و ناسپاسیی کدام نعمت الهی کفر است؟ آیا ناسپاسی نعمت نان و آبی که خدا بما داده؟ که البته ناسپاسیی اینها هم بد است، اما ناسپاسیی بزرگتر، ناسپاسیی هدایت خداست. خدا راه را و وسیله‌ شناختن راه را در مقابل ما قرار داده و آن، خرد واندیشه و قدرت تأمّل و عقلی است که در وجود ماست. لذا اگر ما این عقل را با جهالت‌ها و تعصب‌ها و خودخواهیها و با کوتاهی کردن در تأمّل و اندیشه پوشاندیم، از راه هدایت منحرف شدیم و این ناسپاسی و کفران نعمت الهی است و کافر یعنی ناسپاس این نعمت، البته ممکن است کسانی در جهالت بمانند به خاطر اینکه دست‌شان نرسد، مثل اینکه انسان متوسط معمولی در یک گوشه‌ی دنیا که نور هدایت به او نرسیده است و او هم دارد برای خودش به یک شکلی زندگی میکند، او را ما به این معنا کافر نمیگوئیم، یعنی این بیدین هست، اما کافر نیست بلکه کافر آن کسی است که با راه هدایت مقابله میکند و ناسپاسی یعنی مقابله کردن، والاّ اگر کسی نعمت را نشناخته باشد به او نمیگویند، کفران نعمت کرد. پس باید نعمت را شناخته باشد و فکر را و اندیشه را و چشم بصیرتی را که خدا بما داده بر روی حقایق عالم ببندد و حقایق وجود را نادیده بگیرد، لذاست که در قرآن میفرماید: الم نجعل له عینین (۵) آیا ما برای او دو چشم قرار ندادیم که را مقابل خودش را ببیند؟ یا در جای دیگری از قرآن میفرماید: انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفوراًً، انا اعتدناللکافرین سلاسل و اغلالاً و سعیراً (۶) آن کسانی که کفران نعمت الهی را بکنند برای آنها آفریدیم و قرار دادیم آتش دوزخ را. اسلام و تمام ادیان برای این آمدند که انسانها با اندیشه و فکر و آگاهی خود و با تبعیت از این فکر و آگاهی را کمال را پیدا کنند (نه اینکه چیزی را بفهمند و از آن تبعیت نکنند) و در این نشأه‌ی دنیوی، یعنی در این فاصله‌ی بین ولادت و مرگ که یک نشأه‌ای از زندگی ماست و یک بخشی از نوار طولانیی زندگی ما را تشکیل میدهد (و نشأه‌ی مهمتر آن بعد از مرگ است) راه هدایت را پیدا کنیم و با پیمودن راه کمال، خودمان را هر چه بیشتر به خدا نزدیک کنیم تا به مقامات عالیه‌ای که خدا برای انسانها معین کرده برسیم و گر چنانچه ما این کار را نکنیم و این نعمت الهی را ناسپاسی کردیم، به مصیبت‌ها و شکنجه‌ها که خدا آماده کرده دچار خواهیم شد اعدت للکافرین:
 
 پس خدای متعال با این سخن: وقودها الناس و الحجاره: میخواهد دل این انسانی را که مخاطب آیه هست به این عظمت شکنجه‌ی الهی متوجه کند. این معنای مختصری پیرامون این آیه بود. اما اینکه گفتم یک بخشی درباره‌ی انذار و تبشیر (یعنی ترساندن و بشارت) عرض میکنم: 
 
در آیات زیادی از قرآن وظیفه‌ی پیغمبران اینگونه بیان شده است که بیایند به انسانها بشارت بدهند و انذار کنند. مبشراً و نذیراً: یا در بعضی از آیات آمده است نذیراً للعالمین تو را فرستادیم برای ترساندن و این تعبیر در قرآن، هم در مورد پیغمبر ما و هم در مورد پیغمبران گذشته زیاد تکرار شده، (بشارت دادن و ترساندن که البته انذار و تبشیر بکار رفته) حالا به چه چیزی بشارت و از چه چیزی ترساندن است؟ که از عنوان بشارت دادن و انذار در یک جمله میتوان گفت: بشارت یعنی نیک روزی، انذار یعنی ترساندن از تیره روزی و این حرفی است درست. پس پیغمبران آمده‌اند تا انسانها را بشارت بدهند به نیکروزیهایی که در صورت تبعیت از آئین الهی در انتظار آنهاست و این نیکروزی، هم شامل نیکروزی دنیوی و هم شامل نیکروزی بعد از مرگ است. یعنی کسانی که از راه انبیاء تبعیت بکنند دنیای خوبی هم خواهند داشت و کسانی که از راه انبیاء تبعیت نکنند دنیایشان هم دنیای بدی خواهد بود: و من اعرض عن ذکری فانّ له معیشتاً ضنکاً (۷) زندگی هم برای آنها زندگیی سخت و تنگی خواهد شد، البته اولین چیزی که به ذهن یک کسی که تدبر در اطراف این آیات و مفهوم قرآنی نکرده باشد مطرح میشود، این است که: پس چگونه است که ما میبینیم برخی دین خدا را مورد توجه قرار نداده‌اند و آئین خدا را رد کرده‌اند، اما در عین حال زندگیهای خوبی دارند؟ فرضاً مترفین تاریخ که با خوش‌گذرانی و عیش و نوش زندگی کردند و بعد مردند، خدا را هم نمیشناختند، بنابراین کجای معیشت اینها ضنک است؟ یا امروز مثلاً شما در میان ملت‌ها و دولت‌ها میبینید انسانهایی هستند که از زندگی راحتی برخوردارند، معیشت ضنک اینها کجاست؟ و متقابلاً مسلمانهایی را میبینید که زندگیی بدی دارند؟ اولاً آن معیشت ضنک و سختی و تنگیی زندگی فقط این نیست که انسان غذا برای خوردن پیدا نکند، یا فقط این نیست که انسان اگر خواست پول خرج بکند پول در جیب خودش نداشته باشد تا خرج کند، یا اینکه اگر کسی پول در جیب داشته باشد و زندگیی آسوده‌ای، بگوئیم این دیگر معیشت ضنک ندارد. انسان علاوه بر این نیازها یک نیاز فطری دیگری هم دارد که آن نیاز فطری با این چیزها برآورده نمیشود. یعنی ممکن است در حال غفلت به سر ببرد، اما آن نیاز به حال خودش باقی باشد و آن نیاز آرامش قلب و طمأنینه است که جز با توجه بخدا و جز با کار برای خدا تأمین نخواهد شد. آن کسی که از نعمت و عیش دنیوی برخوردار است. این، آن اطمینان و آرامش و سکینه‌ی روحی را ندارد، لذا هر لحظه برای او از دست دادن این نعمت یک دلهره است و هر لحظه‌ای از عمر خود را که از دست میدهد. یک خسارت و یک حسرت است، چون این چیزی را که دارد از دست میدهد به جای آن هیچ چیزی در دست او نخواهد بود. این انسانی که از زندگی خوش و عیش و نوش و راحتی برخوردار است بطور دائم یک حزنی گریبانگیر اوست. ممکن است غافل و مست باشد، اما لحظات زیادی در زندگی او هست که متوجه میشود یک چیز قیمتی را که همه‌ی هستی اوست دارد بسرعت از دست میدهد و آن لحظات خوش زندگی است که هیچ چیز جای آنها را پر نخواهد کرد.
 
 دغدغه هر آسایشی را برای انسان تلخ میکند. هر همورای را تبدیل به ناهمواری میکند، ولذا این چه زندگی کردنی است؟! حالا فرض کنید: همین آدم ولو این معیشت راحت را هم نداشته باشد اما حرکت او و کار او براساس عقیده‌ی او و مطابق رضای خدا باشد، ایمان دارد، ولو ایمانش ایمان کاملی هم نباشد اعتقاد دارد که طبق ایمان خودش و در راه خدا دارد حرکت میکند. لهذا این ساعاتی را که از دست داده مایه‌ی غم و غصه و دغدغه‌ی او نیست و میداند که در مقابل از دست دادن هر لحظه‌ای یک دست‌آوردی دارد، مثل کسی که دارد یک پولی را خرج میکند اما جنسی را میخرد که سرمایه‌ی اوست، یعنی اگر چه سرمایه‌ی پولیی خودش را از دست میدهد اما در عوض دارد سرمایه‌ی جنسی تأمین میکند و با از دست دادن پول احساس خسارت نمیکند، چون در مقابل آن پول چیزی را ذخیره میکند و لذا اگر این را مقایسه کنید با کسی که وارد بازاری شده پول را دارد خرج میکند و چیزهایی میخرد و میخورد و تمام میشود، یا با کسی که پولش را در بازار دزد می‌برد و یا گم میکند، هر دوی آنها پول را از دست داده‌اند، اما حال آن اولی که در مقابل هر ریال از پولهایش خریده و در جایی گذاشته، با حال این دومی که پولش را گم کرده یا دزد برده و یا چیزی خریده و همانجا نابود شده یکسان نیست، زیرا این دومی احساس میکند چیزی ندارد، اما او احساس میکند چیزی دارد و این حالت‌ همان کسی است که آنانت زندگی و لحظات ذی قیمت حیاه او را دارد خرج میکند در راهی که آن راه را، راه خدا میداند و برای خدا کار میکند، این آدم اگر اشتباه هم کرده باشد خدای متعال به او اجر میدهد چون نیتش، نیت خدایی است و هر حرکتش حرکت در راه خداست اما دغدغه‌ی از دست دادن اصلیترین سرمایه یک انسان، یعنی سرمایه حیاه و سرمایه عمر و سرمایه‌ی این لحظات و آنات نمیگذارد انسان خوش بگذراند و خوش گذراندن یک آدم مست و یک آدمی است که مشروبات الکلی مصرف میکند، البته در آن برهه‌ی مستی یک حالت غفلتی به او دست میدهد که نمیگذارد آن غم را بطور عمیق احساس بکند و بعد از آنکه آن لحظه گذشت و این مستی، از سر او پرید، باز همان دردها به سراغش می‌آید، انسانی که از خوشی و مستیی زندگیی راحت برخوردار است ناراحتی وجدان و ناراحتی از گذشت عمر دارد، ولذا آرامش و طمأنینه متعلق به انسان مؤمن است و لاغیر. پس بنابراین: اگر کسی تصور کند آن کسانی که دین و ایمان ندارند ممکن است زندگی خودش و راحتی داشته باشند، اینطور نخواهد بود و این زندگی ولو به صورت ظاهر خوب باشد، اما از لحاظ باطن دچار مشکل است.
 
 نکته‌ی دیگر اینکه: ملت‌هایی را که شما میبینید، در دنیا پیشرفت کردند و به زندگی خوب رسیدند که ثروت دارند، قدرت دارند، وسایل آسایش زندگی دارند، همه‌ی اینها را دین به انسان میدهد، منتها با تعلیمات درست، یعنی اگر جوامع بشری به کار و تلاش صحیح و برنامه‌ریزی شده و به پا گذاشتن روی شهوات زودگذر و به هدف‌گیری بنای عالم توجه کرد و مقداری از خودگذشتگی نشان داد، زندگی اینها بطور نسبی خوب خواهد شد و همه‌ی اینها تعالیم دین است. 
 
 حالا اینکه میبینید فرضاً جوامع اسلامی به کار اهمیت نمیدهند، اینها اسمشان اسلامی است، اما این اهمیت ندادن اسلامی نیست، یا جوامع غربی و یا مثلاً اینکه جامعه‌ی ژاپن برای نفس کار اهمیت قائلند، آنها جوامع غیر اسلامی هستند، لکن این حرکت و این صفت و اخلاق‌شان، صفت و اخلاق دینی و اسلامی است یا اینکه میبینید مثلاً یک محقق مسلمان و یک عالم، یا دانشمند مسلمان، برای اینکه علم خود، و دانش خود و فکر خود ش را مصرف کند، بفکر این است که از این راه چقدر پول در خواهد آورد؟ فرضاً اگر یک پزشکی است که یک پزشکی است که به جای اینکه برود در آزمایشگاه پزشکی یا در مرکز تحقیقات پزشکی بنشیند و تحقیقات پزشکی بکند، همان دو ساعت، ۳ ساعت را مثلاً در مطب خودش میگذراند، چون درآمد این ۲ ساعت مطابق چند برابر درآمدش در آزمایشگاه است. ولذا طبیعی است که یک چنین جامعه‌هایی که یک چنین انسانهایی دارند، به جایی نمیرسند. اما فلان محقق غیر مسلمان به جای اینکه برود از معلومات خودش پول بسازد و استفاده‌های پولی ببرد، میرود در آن اطاق و پستوی تاریک و گرم و ناراحت خانه‌ی خودش مینشیند و شروع میکند، مثلاً روی فلان پدیده‌ی طبیعی کار و مطالعه میکند و با عشق ورزیدن به او یک دانشی و یک کشف بزرگی را به انسانیت عرضه میکند. این خصلت و این گذشت از راحتی زودگذر و به اصطلاح کوتاه مدت، یک صفت اسلامی و دینی است که حالا اتفاقاً آن انسان غیرمسلمان به این صفت آراسته شده و این صفت را به کار بسته واین صفت است که آن اثر را میبخشد. این خصلتها خوب انسانی را همه‌ی ادیان به مخاطبان خودشان توصیه کرده‌اند که بعضی از ملت‌ها بعلت شرایط تاریخی و حاکمیت‌های بد و شرایط جغرافیائی و مسائل گوناگونی که دارند از این خصلت‌ها به دورند ولو اینکه اسمشان هم مسلمان است یا متدین به دینی هستند، ولذا طبیعی است که اینها از آثار این صلت‌ها خوب بهره نخواهند برد، اما بعضی از انسانها و بعضی از جوامع دیگر که بعلت شرایط جغرافیائی و شرایط تاریخی و وضع حکومت‌ها در دنیا برایشان پیش آمده، اینها این خصوصیات را پیدا کرده‌اند.
 
 فرض کنید فشاری که در جنگ جهانی دوم به ملت ژاپن وارد آمد، این ملت را آنچنان متحول کرد که به دنبال پیشرفت‌ها رفتند و به پیشرفتهای علمی رسیدند. فشارهای جنگ مثلاً ملتهایی را به کار وا میدارد. فشار گرسنگی ملت را به کار وا‌میدارد. تشویق دولت‌ها ملت را به کار وامیدارد و همه‌ی این عوامل موجب میشود تا این صفات در بعضی از ملتها رشد کند و در بعضی از ملتها رشد نکند و این اختصاص ندارد به اینکه این ملت دین دارد یا نه. این صفات، صفات دینی است و آن ملتی که اینها را ندارد، ولو اعتقاد دینی هم داشته باشد، اما از دین‌داری به همین مقدار کاستی دارد نمیشود او را یک ملت دین‌دار دانست. بنابراین این بشارت دادن انبیاء بشارت دادن به یک زندگی راحت و یک آینده‌ی توأم با همه‌ی زیبائیهای بشری و انسانی با به کار بستن همه تعلیمات دینی است و نقطه مقابل مرحله‌ی انذار یعنی ترساندن از یک زندگیی سخت و دشوار به خاطر به کار نبستن، تعالیم دینی و آموزشهای دینی و استفاده نکردن از راهنمائیهای دین و عمل نکردن به آنهاست که از جهات مختلف زندگیی سخت دنیوی در انتظارشان هست. البته اگر کسی از این پیغمبر پیروی نکند و رسالت او را هم نپذیرفته باشد اما عقل خودش را قاضی قرار بدهد و به بعضی از این تعالیم که بفهمد درست است عمل بکند، همان سود را در دنیا خواهد برد و این یک بخشی از انذار و تبشیر است.
 
اما بخش مهم مطلب و آن نکته‌ی اصلی که میخواستم عرض کنم: این است که عمده‌ی انذار و تبشیر پیغمبران مربوط به بعد از مرگ است، یعنی انسانها را از عواقب بدرفتاری در دنیا ترساندن که در آخرت اثر خواهد کرد، ومژده دادن به عواقب خوش رفتاری در دنیا که در بهشت اثر خواهد کرد. این جزء مسائل مورد اتفاق تمام ادیان است که زندگی بشر در این نشأه تمام نمیشود و ما بعد از آنکه مردیم و این جسم از کار افتاد یک مرحله‌ی جدیدی از زندگی برایمان شروع خواهد شد، همانطور که قبل از به دنیا آمدن مرحله‌ای از زندگی را بصورت ناقص‌تر از آنچه امروز داریم، بدون داشتن عقل و اراده و خصوصیاتی که الان داریم داشتیم.
 
 مرحله‌ی بعدی زندگیی ما از مرحله‌ی فعلیی زندگیمان کامل‌تر است. امروز ما اسیر و محدود به چهار دیوار جسم هستیم. گرچه عقل‌مان پرواز میکند و بینش ما همه‌جا را سیر میکند و اراده‌ی ما بر بسیاری از چیزها فائق می‌آید، اما محدودیت‌های جسمی برایمان هست، لکن در آن نشأه این محدودیت جسمی وجود ندارد و انسان به معنای بسیار وسیع‌تری بینهایت میشود (اگر چه در دنیا هم یک بینهایت‌هایی مجازی در وجود بشر هست، چون بینهایت به معنای حقیقی فقط خدای متعال است) یعنی انسان در نشأه‌ی بعد از مرگ و عمدتاً در قیامت و بهشت و دوزخ یک سعه‌ی وجودی پیدا میکند، این چیزی است که ادیان نسبت به او اتفاق نظر دارند و در آن نشأه‌ دو قسم زندگی هست: یکی زندگیی خوش و راحت و از همه جهت کامل، و دیگری زندگیی تلخ و سخت و در حد اعلای شکنجه و سختی است. آن اولی اسمش بهشت است و آن دومی اسمش جهنم است، که ما امروز با مقیاسها و پارمترهای این دنیا نمیتوانیم بهشت و جهنم را بشناسیم، درست است که در آنجا گفته‌اند جنات تجری من تحتها الانهار (۸) باغستانهایی هست که جویبارها در آنها روان هستند و این یک چیزی است که آن حقیقت دور از دسترس را تا حدودی به ذهن ما نزدیک میکند، اما این، همه‌ی آن حقیقت نیست. خطاست اگر کسی خیال کند بهشت یک باغ باصفائی است و جویها و درخت‌های خوبی دارد! اگر این بود دیگر وجود آن نشأه لزومی نداشت، چون در این نشأه هم باغ و جوی و جویبار هست، ما مسائل بعد از مرگ را با مقیاسهای این دنیا نمیتوانیم بسنجیم. همچنانکه اگر جنین در رحم مادر فرضاً شعور و هوش پیدا میکرد و میخواستند با او راجع به مسائل نشأه‌ی خارج از رحم مادر حرف بزنند برایش قابل درک نبود و مثلاً نمیتوانست درک کند که حرکت کردن، جست و خیز کردن، این‌جا و آن‌جا رفتن و چیز خوردن از دهان چگونه است؟ یعنی او که فقط از طریق بند ناف خودش تغذیه میکند مسائل نشأه‌ی دنیوی برایش تصور نیست. البته جنین در رحم مادر، هوشمندی و درک ندارد و این فقط یک مرض است که چنین چیزی را او نمیتوانست بفهمد.
 
 در روایت هست که اگر مورچه بخواهد برای خدای عالم تصوری بکند، یک چیزی شبیه به خودش که دو شاخک داشته باشد تصور خواهد کرد. بنابراین: ما، در محدوده‌ی ذهن و تصور خودمان فکر میکنیم و نمیتوانیم درست آن آن حقایقی را که مربوط به آن نشأه هست که بکلی با این نشأه تفاوت دارد تصور بکنیم. اما آنها وجود دارد و با تصور نکردن ما واقعیت تغییر نمیکند و آن حقایق ضامن حرکت ما در اینجاست، که انسانها به انگیزه‌ی آن زندگی حرکت‌هایی میکنند و هیچ عاملی در دنیا قادر نیست جلوی آن حرکت‌ها را بگیرد. حرکت با شوق نعمت‌های الهی در بهشت و در پرهیز از عذاب الهی در دوزخ، حرکتی است که انسانهای مؤمن را در طول تاریخ آنچنان ساخته که هیچ عاملی نتوانسته است روی آنها اثر بگذارد. این تبشیر و انذار را که در قرآن هست بعضی میخواهند با مقایسهای ماده اندازه بگیرند! ما متأسفانه بعضی از این گروهکهای التقاطی را دیدیم که وقتی راجع به دوزخ بحث میشود، فوراً ذهنشان میرفت به سوی دوزخ دنیا و اگر چنانچه پیرامون آتش جهنم بحث بشود فقط در مقیاس این دنیا بحث میکنند، و حال اینکه اگر پیغمبران میخواستند بگویند فقط مربوط به این دنیاست، ممکن بود یک زبان و یک تعبیراتی را بکار ببرند که انسانها بفهمد، چرا میگویند بهشت و چرا میگویند جهنم و چرا میگویند آتش؟ بعضی از گروهکهای التقاطی در نوشته‌ها و کتابهایشان به عنوان تفسیر قرآن. کلمات قرآنی را که اشاره به آن نشأه هست و همه‌ را به نشأه‌ی دنیا حمل و معنا میکردند، در حالی که این همان دید محدود مادی است.
 
چرا ما نمیتوانیم از همین محدوده‌ی زندگی مادی خارج بشویم؟ و چرا نمیتوانیم فرض کنیم که ماورای این عالم جسم یک عوالم ناشناخته‌ی ملکوتی هم هست که وجود محدود ما و ذهن و هوش محدود ما نمیتواند آنها را درک کند؟ مگر نمیبینیم که دانش بشری با همه‌ی عظمتش حتی در محدوده‌ی جسمانی هم، هنوز به اعماق نرسیده؟ حقیقت جسم بشر و بسیاری از این حقایق عالم مادی هنوز کشف نشده، چگونه تصور میکنیم که این ذهن محدودمان باید بتواند عوامل ماورای این عالم را اگر باشد کشف کنیم؟ پیغمبران صادق مصدق با سخن وحی الهی دارند بما میگویند این عوالم هست و باید برای آن عوالم تلاش کرد و از عذاب آن عوالم باید ترسید! امیرالمؤمنین (ع) بزرگترین مرد تاریخ اسلام بعد از پیغمبر میفرماید: شغل من الجنه و النار امامه(۹) آن کسی که بهشت و دوزخ پیش روی اوست. از هر هدف دیگری ذهنش منصرف و مشغول است. به فکر این است که خودش را بتواند به بهشت الهی برساند و از عذاب دوزخ الهی خودش را دور کند این آن توضیح مختصری بود که درباره‌ی آیه خواستم عرض کنم، که البته در خلال بحث تفسیری به مواردی از این قبیل خواهیم رسید.
 
 
والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته

۱) بقره: ۲۴
۲) نساء : ۵۶
۳) انبیاء: ۹۵
۴) بقره: ۷۳
۵) بلد: ۸
۶) دهر: ۳و۴
۷) طه : ۱۲۴
۸) فتح : ۵
۹) نهج البلاغه: خطبه ۱۶


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: همگام با ولایت
برچسب‌ها: تفسیر قرآن؛ جلسات تفسیر قرآن رهبری؛

تاريخ : شنبه 22 / 4 / 1400 | 8:21 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.