ندای وحی

راه افتاد مـشک بـرداشت که سیـراب کـند دریـا را
رفـت تـا تـشنـگی‌اش آب کـند دریـا را

آب روشن شد و عکـس قـمر افتاد در آب
مـاه می‌خواست که مهتاب کند دریارا

سلام اين راه افتاد اولش را خودم اضافه كردم ر نداشتم

دیوار غصه بر سرم آوار شد حسین
تاریخ رنج فاطمه تکرار شد حسین
آییـنه صــداقت قلب تمام شهر
مجروح تازیانه زنــگار شد حسین

روز عاشورا چو خورشید از افق سر بر کشید برق اسا نور او سر تا سر گیتی دوید .

انچنان با شوق ان شهزاده نیکو لقا بهر حفظ دین حق بنمود جان خود فدا .

 

 

ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام



آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام

 

 

 

می دهد یاد بر کمانداران

حرمله فن تیر اندازی

فکر پنهان نمودن و چاره

بر سفیدی آن گلو سازی ؟

نظرات شما عزیزان:

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: