تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3222
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 22059
بازدید ماه : 196448
بازدید کل : 1608127
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 5 / 4 / 1395






اینک این کاسه شیر من است که نیمه شب سراغ تو آمده است؛ 
درست مثل مهربانی تو که همیشه نیمه شبان به سراغمان می آمد.


اینجا پشت در خانه ات، دستان لرزان زیادی، میزبان کاسه های
شیری است که دیگر ناامیدانه دارند به سختی زمین هجرت می کنند.

تا طلوع صبح چقدر راه مانده، نمی دانم؛ 
من که همیشه آمدن صبح را از طنین گام های تو تخمین می زدم
اما حالا که دو روز است مهمان نیمه شب بیغوله دل ما نشدی
حساب و کتاب زمان از دستم خارج شده، مثل رمق تو از بدنت.


ما را به خانه ات راه نمی دهند، می گویند مولا توان دیدار
کسی را ندارد؛ می دانم که تو این را نخواسته ای.


من خودم مدام کسانی را می بینم که به خانه ات آمد 
و شد می کنند؛ کسانی که مثل چراغ خانه همسایه، نورانی
و روشن اند، ولی چهره هایی غمگین و گرفته دارند.


من که باورم نمی شود تو با یک ضربت شمشیر این گونه بیمار شده باشی. 
بارها از مادربزرگم قصه جنگ خیبر و در قلعه را شنیده ام


همین طور جریان نبرد تو را با عمربن عبدود در جنگ خندق
ولی مادربزرگم می گوید تو دیگر آن علی نیستی خصوصاً 
بعد از رفتن رسول خدا(ص) و دخترش.


مادربزرگم آن روزها در مدینه تو را دیده است که چگونه از 
غم دختر رسول خدا(ص)، توان راه رفتن نداشته ای.
مادرم همیشه از تو بد می گفت.


هر وقت یاد پدرم می افتاد و یواشکی گریه می کرد، می گفت این ها
زیر سر علی است، اما حالا که جریان را فهمیده، مدام گریه می کند و از 
خدا و تو می خواهد که او را ببخشید. من هم از تو می خواهم که او را به 
خاطر من و خواهر کوچکم که او را بر پشتت سوار می کردی، ببخشی.


حالا من هم آمده ام اینجا پشت در خانه تو و این کاسه شیر را 
هم از همسایه برای تو قرض گرفته ام. من اینجا تنها نیستم، این 
پیرمرد نابینا هم با آن دستان لرزانش، سر به دیوار خانه گذاشته


می نالد و مدام تو را صدا می زند و آن زن سال خورده ای
که بُهت از نگاهش با قطره های اشک پایین می آید و آن کودک یتیم
و آن مرد جذامی و آن دیگری... . 


پس من آن قدر به انتظارت می ایستم تا خود بیایی و این کاسه 
شیر را از دستم بستانی و بنوشی.


من اینجا منتظر ایستاده ام تا بیایی؛
درست همین جا.





نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: کاسه شیر
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی