llı.✿. llı.✿.ıll یک جرعه کوثر llı.✿. llı.✿.ıll
با سلام و عرض ادب و احترام خدمت همه ی شما خوبان
ضمن تسلیت ایام فاطمیه خدمت همگی شما بزرگواران
دراین تاپیک با همراهی شما دوستداران خانم فاطمه الزهرا (س)
قصد داریم با قطعات ادبی روح و روانمان را فاطمی کنیم
شما عزیزان هم می توانید
دلنوشته های خودتان راتقدیم کنید به گل خوشبوی رسول الله (ص)
تو را از بهشت آورده بودند. یادت می آید؟!
پدر، چهل روز هجران دید؛
راست می گویم، فاطمه جان!
از خلوتِ «حرا» بپرس!
و مادر، چقدر رنج کشید از زخم زبان های زنان قریش و بنی هاشم!
و «مریم» آمد؛ و «آسیه» و «ساره» هم بودند؛
و همه اینها فقط به خاطر تو بود.
تو آمدی و تا واپسین روزهای زندگیِ مادر، با او بودی.
آن روزهای تلخ اسارت را به خاطر داری؟
چشم های مادر، سنگین شده بود و تو در کنارش بودی.
انگار تو مادر بودی و او فرزند!
همان سان که «مادر پدر» نیز شدی و مادر فقط چن
د روز پیش از آزادی، پرواز کرد!
چقدر رنج کشیدی، فاطمه جان!
پیش از هجرت... و چقدر محجوب بودی،
آن گاه که به خانه علی علیه السلام رفتی.
و تو ـ هیچ گاه ـ از او چیزی نخواستی.
مهدی خلیلیان
و آن گاه که پدر، در بسترِ ارتحال افتاد، قلبت شکست.
هیچ وقت، تو را چنین غمگین ندیده بودم.
پدر که گریه هایت را دید، در آغوشت کشید؛
هر چند خود نیز می گریست! راستی! نگفتی پدر، برایت چه گفت؟
چه زود او را فراموش کردند و حرف هایش را!
چه زود، تو را خشمگین کردند و خدا را.
آمده بودند تا علی را بِبَرند. یادت می آید؟
هر چند، به یاد آوردنش نیز قلبم را می آزارد.
هر چند، هیچ کس نمی خواهد تو را به یاد بیاوَرَد،
اما من شهادت می دهم خونِ تو را و کودک نیامده ات را و «فضه» نیز با
من همزبانی خواهد کرد آغوشِ گرم و خونینت را.
تمامِ مظلومیت، در چشم های علی علیه السلام جمع شده بود و ریسمان،
فریاد را در گلویش می شکست.
دیگر وقتِ نشستن نبود.
انگار پیامبر بود که برخاست و از پسِ پرده ـ در مسجد مدینه ـ سخن گفت؛
برآشفت و تو ـ دیگر ـ هیچ نگفتی؛
هر چند کودکانت را در برابر دیدگان اشکبارِعلی علیه السلام در آغوش گرفتی؛
هر چند علی علیه السلام 30 سال، تنها شد؛ هر چند... .
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی
حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را
بخشیده به همسایه ، چه قرآن ِ کریمی
در خانه ی زهرا همه معراج نشینند
آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی
ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم
می سوخت حریم دل مولا چه حریمی
آتش مزن آتش در و دیوار دلش را
جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی
حالا نکند پنجره را وا بگذاریم
پرپر شود آن لاله زخمی به نسیمی
شب با سکوت بغض علی خو گرفته است آتـش گـرفت جـان علی با شرار آه وقتی که از ولی خدا رو گرفته است در دست ناتوان خودش بعد ماجرااین بار چندم است که جارو گرفته است قلب تمام ارض و سماوات و عرش و فرش یک جـا بـرای غـربـت بـانو گـرفته است حـتی وجـود میخ و در و تـازیـانـه هاعطر و مشام از گل شب بو گرفته است بـا ازدحـام مـوج مخـالف بیـا ببین کشتی عمر فاطمه پهلو گرفته است***مردی که بدر و خیبر و خندق حماسه ساخت سـر در بغــل گـرفتــه و زانــو گـرفـته است
فاطمیــــه گشته در نـوروز ما
آمدم هیئت که تا خدمت کنم
بار دیگر با علـی(ع)، بیعت کنم
آمدم خدمت کنم، بر اهـل دل
تا نگــردم پیش مولایم، خجـل
گفتم امشب سفره ای برپا کنم
هفت سین عشق، در آن جا کنم
مادرم زهرا(س)، مرا یاری نمود
بهـر چیدن، با من همکاری نمود
گفت بگذار از بـرای سفــره ها
سیـن اول، سیـلـی آن بـی حیـا
دومین سین، سقط بود و محسنش
این غم عظماسـت، گشته قاتلش
سین سوم، سرخی مسمـار بـود
رنـگ خــون پهلــوی آن یار بود
گفت سین چهارمم کار در است
سینـه ی مجروح مسمـار در است
پنجمین سین، سوختن با دربها
ســوختــن بـا آتـش نامـــردها
سیـن شـشم، سختی درد و اَلَم
دیــدن حیـدر(ع) میان موج غـم
آخـرین سین از برای سفـره ام
آتشــی افروخــت در کاشـانـه ام
هفتمین سین، ساختن با درد بود
چـون مدینه آن زمان نامــرد بود
آمــدند بهــر عیـادت دیـوها
با چـه رویی؟؟ من نمیدانم خـدا!!
نظرات شما عزیزان: