امکان شناخت یقینی از دیدگاه قرآن

ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

امکان شناخت یقینی از دیدگاه قرآن

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

امکان شناخت یقینی از دیدگاه قرآن

شناخت و اثبات وجود خداوند (1)


قرآن کریم علاوه بر تصریح به قضایای قطعی و شک ناپذیری که با عباراتی نظیر «لاریب فیه» بیان می نماید، انسان ها را دعوت به ایمان تحقیقی نسبت به قضایای یقینی نموده و ایمان تقلیدی نسبت به آن ها را آن گاه که مبتنی بر ظن و گمان باشد، کافی نمی داند. این همه دلیل بر آن است که شناخت یقینی از دیدگاه قرآن امکان داشته و راه آن بر روی همگان باز است، گرچه راهیان این راه اندک اند.

قرآن کریم بر این اساس در آیاتی بسیار به مجادله با معاندان و کفار پرداخته و ضمن اقامه برهان بر صحّت آنچه که بر آن دعوت می نماید، مخالفان را به بی برهانی متهم نموده و یا مدعای آن ها را غیرقابل برهان می خواند. برخی که به برهان راه نیافته اند و ایمان را گسسته از استدلال های یقینی دانسته اند، کوشیده اند تا با دلایل اقناعی راهی برای توجیه ایمان خود پیدا کنند. از جمله آنچه که گفته اند این است که احتمال وجود خداوند، مصحح ایمان به آن است؛ زیرا انسان در هر حال مجبور به قبول و یا انکار آن است. لیکن اگر انسان خداوند را انکار نماید، ضمن آنکه چیزی به دست نمی آورد، در صورت وجود، به خسرانی عظیم گرفتار می آید. اما اگر به وجود او ایمان بیاورد، ضمن آنکه چیزی را از دست نمی دهد، در صورت تحقق وجود او، سودی بی کران می برد، در صورت عدم تحقق آن، در حقیقت چیزی را از دست نخواهد داد.

قرآن کریم در موارد بسیار از برهان و استدلال برهانی، به عنوان وسیله تحصیل یقین استفاده نموده و یا آنکه در برخی از احتجاجات از خصم، طلب برهان نموده و فرموده است: «قُل هاتُوا بُرهانَکُمْ إِن کُنتُم صَادِقین» (بقره: 111)؛ اگر راست می گویید اقامه برهان کنید.

برخی آیات دیگر، بی برهانی خصم را در آنچه که بدان ایمان دارد، دلیل بر محکومیت او قرار داده و می فرماید: «وَ مَن یَدْعُ مَعَ اللّهِ إلها آخَرَ لاَبُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّه»(مؤمنون: 117)؛ و هر کس معبود دیگری را با خدا بخواند مسلما هیچ دلیلی بر آن نخواهد داشت و حساب او نزد پروردگارش خواهد بود.

در قرآن کاربرد برهان، در نهی از اتباع ظن نیز آمده است: «وَ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلمٍ إِن یَتَّبِعونَ إلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغنِی مِنَ الحَقِّ شیئا» (نجم: 28)؛ به آنچه که می گویند علم ندارند و جز گمان خود چیزی را پیروی نمی کنند و حال آنکه گمان و ظن، آدمی را در فهم حق سودی نمی رساند.

این بیان قرآن درباره رفتار مشرکان، خود یک برهان است که توسط قرآن با تفاوت مختصری در تعبیر، به صورت شکل اول از اَشکال اربعه قیاسات اقترانی حملی بیان شده است. به این بیان:

صغری: آنان جز از مظنه پیروی نمی کنند.

کبری: از مظنه در شناخت حقیقت کاری ساخته نیست.

نتیجه: پس، از آنان در شناخت کاری ساخته نمی باشد.

قرآن همان گونه که در مسایل برهانی استفاده از مقدمات ظنی را مردود می شمارد و خود از مقدمات یقینی استفاده می نماید، اصرار بر افشای مغالطه مغالطه کاران نیز داشته و خطای آنان را گوشزد می کند.(1)

البته در جای دیگر از قرآن، واژه ظن به معنای علم و هم ردیف آن آمده است؛ چرا که ظن عبارت است از: «الاعتقاد الراجح» و چنین اعتقادی از لحاظ شدّت و ضعف دارای مراتب و درجات متفاوت است. از بالاترین درجه ظن از حیث شدّت، گاهی تعبیر به علم می شود؛ از این رو، در قرآن نیز به همین معنا آمده است، پهمان گونه که مفسّران در آیه «یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاقُوا رَبِّهِم»(بقره: 46) نیز همین معنا را قصد کرده اند و دو جهت را در این زمینه ذکر نموده اند: یکی اینکه، علم انسان در این دنیا نسبت به علمش در آخرت، همانند ظن در مقایسه با علم است و دوم اینکه، علم حقیقی در دنیا فقط برای انبیاء و صدیقین حاصل می شود،(2) همان گونه که خداوند در حق آنان فرموده است: «الَّذینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرتَابُوا» (حجرات: 15)

قرآن کریم، همان گونه که تبعیت از ظنّ را مذموم می شمارد، شک و شکاکیّت را نیز ردّ می کند. از دیدگاه قرآن کریم، کسی که در دعوت به مبدأ و معاد و یا در دعوی آن ها نسبت به نبوّت و رسالت شک کند، شکاک است. هر چند که آن شخص... در اصطلاح فلسفی از زمره شکّاکان محسوب نشود، به همین دلیل، برخی آیات کسانی که خودرااهل جزم ویقین می دانند،اززمره شکّاکان شمرده است.

مراد از شکاک در تعابیر قرآن، آن کس نیست که طالب برهان است، بلکه منظور کسی است که نظیر شکاکان امروز تحصیل جزم و یقین را محال دانسته و شک را امری غیر قابل زوال می داند.(3)

بنابراین طبق آیات قرآن کریم، شناخت یقینی(4) و مطابق با واقع برای انسان میسّر بوده و انسان به شناخت حقیقی و ایمان به آن ترغیب گردیده است، حتی در مواردی مؤمن نمی تواند به ظن اکتفاء کند، بلکه باید به دنبال یقین برود، «وَ بِالأَخِرَةِ هُمْ یُوقِنون.» (بقره: 4)؛ «وَ فِی الأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ»(ذاریات: 20)؛ در قرآن هرگاه خداوند اراده کند که ذلت و بدبختی قومی را بازگو کند، به آن ها نسبت شک، تردید و حیرانی می دهد: «فَهُم فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُون» (توبه: 45)؛ «بَلْ هُمْ فِی شَکٍ یَلْعَبُون» (دخان: 9)

و گویی این کلمه ذلت کافران را می نمایاند: «بَلِ ادَّرَکَ عِلْمُهُمْ فِی الأخِرَةِ بَلْ هُمْ فِی شَکٍ مِنهَا بَلْ هُمْ مِنْها عَمُون»(نمل: 66)؛ یعنی: بلکه علم آنان در مورد آخرت نارساست، بلکه ایشان درباره آن تردید دارند، و در مورد آن کور دلند.

در فرهنگ قرآن، منتسب کردن کسی به شک و تردید، برای تحقیر اوست. از نظر قرآن، رسیدن به علم و یقین برای انسان ممکن است و او به تحصیل علم یقینی نسبت به عقاید اصلی همچون توحید، نبوت و معاد مکلف است.(5)

تفاوت یقینوایماندرقرآن

«وَالَّذینَ یُؤمِنونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیکَ وَ مَا أُنزِلَ مِنْ قَبلِکَ وَ بِالأَخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون.» (بقره: 4)؛ و آنان که به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو بر پیامبران پیشین نازل گردیده ایمان می آورند و به رستاخیز یقین دارند.

خداوند در آیه دیگر، اعتقاد راسخ به توحید و نبوت را با کلمه «ایمان» تعبیر نموده و در اینجا، اعتقاد راسخ، بخصوص به آخرت، را به «ایقان» تعبیر کرده و این بدان جهت است که به لازمه یقین، که عبارت است از فراموش نکردن آخرت، نیز اشاره کرده باشد؛ چون بسیار می شود انسان نسبت به چیزی ایمان دارد و هیچ شکی در آن ندارد، اما پاره ای از لوازم آن را فراموش می کند و در نتیجه، عملی منافی با ایمانش انجام می دهد. به خلاف یقین که با فراموشی سازگار نیست.(6)

مراد از یقین در اینجا، همان علم حقیقی است که در مقابل شک قرار دارد. در آیه 118 از سوره بقره نیز یقین به معنای علم حقیقی به کار رفته است: «لِقُومٍ یُوقِنُون» یعنی مردمی که به آیات خدا یقین و ایمان دارند.(7)

لفظ «یقین» در آیه 157 از سوره نساء نیز به معنای علم یقینی و قطعی آمده، به ویژه اینکه قبل از آن، از کلمه «ظن» استفاده شده است.(8) قرآن کریم ضمن آن که ایمان مبتنی بر شناخت برهانی را محترم می داند، از پیمان و میثاقی که مبتنی بر شناخت شهودی انسان است نیز یاد کرده و انسان را به توجه و یادآوری آن پیمان فرا می خواند.

گویاترین آیات در این مورد، آیه شریفه سوره اعراف است که می فرماید: یادآور آن گاه را که خداوند نسل های پیاپی آدمیان را بر نفس های خودشان شاهد قرار داده و پرسید آیا من پروردگار شما نیستم و آن ها گفتند: آری، مشاهده نموده و گواه بر آن شدیم، پس مبادا که در روز قیامت بگویید که ما از این حقیقت غافل بودیم، یا اینکه بگویید پدران ما از قبل شرک ورزیده و ما فرزندان آن ها بودیم. پس آیا ما را به گناه آنان هلاک می نمایی.(9)

در این دو آیه، سخن از برهان و استدلال و یا تعلیم کتاب و حکمت نمی باشد. خداوند در اینجا نمی فرماید ما انسان را به او نشان دادیم تا خلقت خود را ببیند و یا تجرد و فقر خود را مشاهده کند و از این طریق خالق و یا مبدأ تجرد و یا بی نیاز مطلق را اثبات نماید.

از این رو، طبق آیه فوق، رسیدن به یقین از راه شناخت شهودی نیز ممکن است هر چند گاهی مورد غفلت قرار می گیرد.

در قرآن کریم شناخت شهودی نفس از قبیل شناخت مرآتی است. معنی آیه این است که چون نظر به خودکنی نه این است که خود را بینی و از این راه بر بود خداوند استدلال نمایی، بلکه اصلاً خود را مشاهده نکرده فقط خداوند را خواهی دید.(10)

به همین دلیل، در این گونه شناخت جای هیچ اختلافی نیست؛ زیرا که اختلاف وقتی متصور است که انسان خود و مفاهیم منتزعه از نفس خود را به گونه ای مستقل مشاهده نموده و آن گاه در ترتیب قیاس یا در فهم یک قیاس دچار اشکال گردد، یعنی وقتی که انسان برهانی را ارائه می دهد، هر چند که آن برهان را بر اساس دریافت های فطری خود تنظیم کرده باشد، احتمال اشتباه و اختلاف در آن وجود داشته و حتی احتمال عناد و انکار باقی می ماند. گواه این مدعا برهان ابراهیم خلیل علیه السلام است که با استفاده از فطرت، محبت خود را نسبت به حقیقت جاودانه و همیشگی، حد وسط قرار داده فرمود: «لاَ أُحِبُّ الأَفِلینَ»(انعام: 76)

و سرانجام بر این اساس فرمود: «وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَالسَّمواتِ وَالأَرْضَ» (انعام: 79) معاندین در برابر این برهان، بهانه ای چند مطرح نموده و سرانجام با سرسختی تمام به انکار خود ادامه دادند. بنابراین، صحنه نظر هرگز خالی از اختلاف نیست.

اما آن گاه که خداوند انسان ها را به خود آن ها نشان می دهد، می فرماید: همه آن ها بدون هیچ اختلافی ربوبیت ما را مشاهده کردند و در پاسخ ما به «بلی» شهادت دادند.

خداوند در این باره می فرماید: ما حقیقت شما را به خود شما نشان دادیم تا هیچ یک از شما به غفلت از آن بهانه نیاورد.

عبارت «واذ اخذ» در ابتدای آیه به معنای یادآوری و به یاد داشتن است. بدین معنا که به یاد داشته باش آن وقت را که خداوند از نسل های آدمیان پیمان گرفت. این به یاد داشتن نشانه آن است که آن صحنه شهادت و گواهی، که اینک مورد غفلت قرار گرفته است، همچنان می تواند مورد توجه و یاد انسان باشد، یعنی آدمی هنوز می تواند آن گفتار و مشاهده حضوری را دریابد.(11)

مراتب یقیندرقرآن

همان گونه که گفته شد، در قرآن کریم در مسایل مربوط به شناخت و معرفت بر روی واژه یقین تأکید فراوانی شده است. یقین خود دارای مراتبی است.

در اینجا به مراتب یقین در قرآن اشاره می شود:

1. علم الیقین

«کَلاَّ لَوْ تَعلَمُونَ عِلْمَ الْیَقیِنِ» (تکاثر: 5) این جمله ردعی است بعد از ردع، سه بار آن را تکرار نموده، تا مطلب را تأکید کرده باشد. و کلمه «یقین» به معنای علمی است که شک و تردید در آن راه نداشته باشد، و جواب «لو» در جمله «اگر به علم یقین بدانید» حذف شده است. تفدیر کلام «ولو تعلمون الامر بعلم الیقین لشغلکم ماتعلمون عن التباهی و التفاخر بالکثرة یعنی «اگر به علم یقین حقیقت امر را ببینید آنچه ببینید شما را از مفاخرت به کثرت نفرات باز خواهد داشت» بوده است و این تفسیر مبنی بر این است که مراد از رؤیت جحیم، رؤیت آن در قیامت باشد و آیه شریفه می خواهد به مضمون آیه «وَ بُرِّزَتِ الْجَحیِمُ لِمَنْ یَرَی»(نازعات: 36) اشاره کند و این خیلی مسلم نیست، بلکه از ظاهر کلام بر می آید که مراد از دیدن جحیم، دیدن آن در دنیا و قبل از قیامت به چشم بصیرت است. منظور، رؤیت قلب است به طوری که از آیه زیر استفاده می شود: «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبراهیِمَ مَلَکُوتَ السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَ لِیَکونَ مِنَ الْمُوقِنینَ» (انعام: 75)، مراد، رؤیت قلبی قبل از قیامت است و برای مردمی که سرگرم مفاخر تند دست نمی دهد. بلکه در مورد آنان امری ممتنع است، چون برای چنین افرادی ممکن نیست علم الیقین پیدا کنند.

در علم الیقین، یقین مقدم بر رؤیت است که با معرفت انسانی مرتبط است و قبل از واژه علم الیقین در قرآن، از واژه علم استفاده شده است. بعضی از مفسران قائلند که مراد از یقین اولی در آیه، قبل از دخول در جحیم است.(12)

2. عین الیقین

«ثم لترونها عین الیقین» (تکاثر: 7) قرآن یکی از مراتب یقین را به رویت و مشاهده مرتبط می نماید. مراد از «عین الیقین» خود یقین است و معنایش این است که جحیم را با یقین محض می بینند. و مراد از «علم الیقین» در آیه قبل، مشاهده دوزخ با چشم بصیرت و در دنیا است و مراد از عین الیقین، دیدن آن در قیامت با چشم ظاهر است. دلیلش آیه بعدی است که سخن از سؤال و بازخواست در قیامت دارد: «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یِومَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ.»(تکاثر: 8)

ولی بعضی از مفسّران گفته اند: مراد از رؤیت اولی، قبل از دخول در جحیم و مراد از دومی، پس از دخول در آن است و خلاصه منظور از هر دو، رؤیت در قیامت است.(13)

بعضی دیگر گفته اند: منظور از رؤیت اول، معرفت و از رؤیت دومی، دیدن و مشاهده است. بعضی هم گفته اند: مراد یک رؤیت است و تکرارش صرفا برای فهماندن استمرار و خلود در دوزخ است و بعضی وجوهی دیگر گفته اند که همه آن ها ضعیف است.(14)

3. حق الیقین

قرآن بین یقین و حق تمییز قائل شده و حق را خالص کننده و تصحیح کننده یقین به حساب آورد: «إِنَّ هَذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقیِن.»(واقعه: 95)، «إِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقیِنِ فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظیِم.»(حاقه: 51-52.)

کلمه «حق» به معنای علم است، اما نه هر علمی، بلکه علم به چیزی از آن جهت که با خارج و واقعیت مطابق است و مراد از «یقین» عبارت است از علمی که در آن نقطه ابهام و تردیدی نباشد. پس اینکه در آیه شریفه کلمه «حق» را به کلمه «یقین» اضافه کرد، این اضافه به حسب اصطلاحْ اضافه بیانیه است، که خاصیت تأکید دارد و می خواهد وضع مضاف را بیان کند. از این رو، معنای آیه این است: این بیانی که ما درباره حال طوایف سه گانه مردم اشاره کردیم، حقی است که هیچ نقطه ابهام و تردیدی در آن نیست و علمی است که با هیچ دلیل و بیانی نمی توان آن را مبدل به شک و تردید کرد.(15)

هر دو آیه فوق درصدد بیان اوصاف روز قیامت اند، که قرآن و آنچه خبر داده که در قیامت واقع می شود، حق الیقین است. حق الیقین در نزد عرفا به معنای فنای در حق و بقای به او است و در قرآن نیز همان لقای حق می باشد.(16)

در حق الیقین، دوئیت بین عالم و معلوم متصور نیست، بلکه صرفا اتحاد است؛ چون «در حق الیقین رسم دویی از مفشاهِد و مُشاهَد و مُعایِن و مُعایَن برخیزد.»(17)

در حق الیقین، انسان به مرتبه وصال و اتصال نایل می آید و در این مرتبه است که وصال به تجلّی ذاتی و مشاهده ذاتی صورت می پذیرد.(18) در قرآن کریم علاوه بر واژه های یقین، علم و معرفت، کلمات دیگری درباره انواع ادراکات انسانی آمده است، از قبیل: ظنّ، حسبان، شعور، ذکر، عرفان، فهم، فقه، درایت، فکر، رأی، زعم، حفظ، حکمت، خبرت، شهادت، عقل، فتوی، بصیرت و... که در اینجا به همین مقدار بسنده می شود. البته مرحوم علّامه طباطبائی در ذیل آیات 241 و 242 سوره بقره به طور خلاصه به این واژه ها پرداخته و برای هر کدام تعریفی ارائه داده است.

یقیندرروایات

روایات فراوانی از معصومین علیهم السلام در خصوص یقین در کتاب های روایی شیعه وسنی وارد شده است که بیشتر این روایات به اهمیت، جایگاه و ارزش یقین پرداخته اند. از این رو، در این قسمت از بحث به برخی از روایات مهم و معتبر اشاره خواهیم نمود.

آثار یقین

قال الصادق علیه السلام : «الیقین یوصل العبد الی کل حال سنی و مقام عجیب کذلک اخبر رسول الله صلی الله علیه و آله عن عظم شأن الیقین حین ذکر عنده ان عیسی بن مریم علیه السلام کان یمشی علی الماء فقال: لو ازداد یقینه لمشی فی الهواء»(19)؛ یقین، انسان را به هر مقام گرانقدر و عجیبی می رساند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وقتی در نزدش درباره مقام یقین گفته شد که حضرت عیسی علیه السلام روی آب راه می رفت، از جایگاه رفیع یقین خبر داده و فرموده است: اگر به یقین حضرت عیسی علیه السلام افزوده می شد، هر آینه در هواء نیز راه می رفت.

از این سخن معلوم می شود که مراتب و مقامات انبیاء با جلالت و بزرگواری هر یک از آنان تنها به صفت یقین بر همدیگر برتری پیدا می کرد. باید توجه داشت که مراتب یقین و درجات آن بی شمار است و افراد مؤمن و اولیای حق از جهت دارا بودن این مرتبه، متفاوت می شوند. کسی که در حد اعلای یقین است و این صفت در قلبش جای گرفته است، اثر و علامتش این است که قدرت و قوتی در برابر اراده و عظمت حضرت حق برای خود قایل نیست و در وظایف بندگی و انجام اوامر الهی پیوسته کوشا و مستقیم باشد و ظاهرا و باطنا عبادت حق بجا آورد و بود و نبود و زیادی و کمی و مدح و ذم و عزّت و ذلّت در نظرش یکسان است؛ زیرا این همه حالات مختلف از یک سرچشمه سرازیر و در جریان است. کسی که یقین او ضعیف و سست باشد، پیوسته در تمام امور متوجه وسایل و اسباب شده و بدون توجه به مسببیت مطلق حق به آن اسباب و وسایل توسل و تمسک پیدا می کند و این معنی را پیش خود صحیح می پندارد و خلاف اخلاص و توحید به حساب نمی آورد و در تمام امور زندگی، بدون دقت و تکیه بر حق از رسوم و عادات مردم هر چند غلط پیروی کرده و گفتار و اقوال دیگران را معتبر می شمارد. در امور مربوط به زندگی مادی در حد خودکشی سعی نموده و در جمع آوری مال دنیا و نگهداری و امساک آن سخت اهتمام می ورزد.

او اظهار می دارد که مانع و دهنده و گیرنده ای جز حضرت حق نیست و به هیچ کس نمی رسد مگر آنچه مقرر شده و سعی و کوشش اثری در تغییر مقدرات و در زیادی قسمت ندارد، اما باطن و قلبش مخالف این گفته هاست، چنانچه در قرآن می فرماید: «یَقُولُونَ بِاَفْواهِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکتُمُونَ.» (آل عمران: 167) یعنی با زبان اظهار می کنند آنچه در قلوبشان نیست و خدا با آنچه پنهان می دارند آگاه است.

خداوند از باب مهر و محبت به بندگان خود اذن داده برای زندگی مادی به کسب و کار اشتغال ورزند، البته به شرط اینکه از حدود الهی تجاوز نکرده و در تمام حرکات و اعمال و مجاری کسب و کار رضای او را منظور نظر دارند و به وی اعتماد نمایند و از آلوده شدن به حرص و طمع بپرهیزند. چون این حقایق را فراموش کنند یعنی در اتصال به دنیا از حدود حق فرا روند و از توکل بگریزند و به حرص و طمع دچار گردند از طایفه هالکین شوند و از زمره کسانی به حساب آیند که جز ادعای دروغ مایه ای ندارند. آنان که در رشته کسب و کار بدون توکل اند و مطیع دستورات الهی نیستند، جز مال حرام و اندوخته شبهه ناک برای آنان نماند و علامت متوکل این است که در بذل مال امساک نداشته، بلکه دیگران را بر خود مقدم کرده و از ایثار و انفاق خدشه ای در قلبش نیاید.(20)

از آثار دیگر یقین، خوشی و آسایش می باشد که در این باره امام صادق علیه السلام می فرماید: «ان الله تعالی بعدله و قسطه جعل الروح و الراحة فی الیقین والرضا و جعل الهم و الحزن فی الشک و السخط»(21)؛ یعنی خداوند به عدلش، خوشی و آسایش را در یقین و رضا قرار داده و غصه و اندوه را در شک و سخط؛ چرا که صاحب یقین می داند همه کارها به دست خداوند است و هر چه واقع نشده او نخواسته و هر چه واقع شده، او خواسته است و نیز پروردگار را به حکمت و رأفت شناخته است و در صورت شکست در فعالیت های خود، هیچ گونه یأس و ناامیدی را در خود راه نمی دهد که این خود موجب آرامش و آسایش و مانع از غم و اندوه می باشد.

برترییقینازایمان

عن جابر قال لی ابو عبدالله علیه السلام : «یا اخا جعف ان الایمان افضل من الاسلام و ان الیقین افضل من الایمان و ما من شی ء اعز من الیقین.»(22) جابر جعفی می گوید: حضرت صادق علیه السلام به من فرمود: ای برادر جعفی، ایمان از اسلام برتر است و یقین از ایمان بالاتر است و چیزی گران بهاتر از یقین نیست.

مرحوم مجلسی در ذیل این روایت می گوید: یقین در وجود هر کسی که تجلی کند، از او معصیت صادر نمی شود، اما در ایمان این طور نیست، بخصوص که ایمان اکثر مردم تقلیدی و ظنی است و با کم ترین وسوسه نفس شیطان از بین می رود. مثلاً وقتی طبیب می گوید: فلان غذا برای فلان بیماری ضرر دارد، یا موجب فزونی بیماری یا دیر خوب شدن است و مردم گفته طبیب را سخت عمل می کنند. اما با این همه آیات و روایات، که از انبیا و ائمه علیهم السلام نسبت به معاصی رسیده که گناهان موجب هلاکت و عذاب شدید است، ولی مردم کمتر توجه می کنند و این نیست مگر از ضعف ایمان و نبود یقین.

حدیث دیگری در خصوص فضیلت و جایگاه یقین وارد شده که در ذیل بدان اشاره می شود:

«عن ابن الحسن علیه السلام قال: سمعته یقول: الایمان فوق الاسلام بدرجة والتقوی فوق الایمان بدرجة والیقین فوق التقوی بدرجة و ما قسم فی الناس شی ء اقل من الیقین.»(23) راوی می گوید: از حضرت ابوالحسن علیه السلام شنیدم که می فرمود: ایمان به درجه ای از اسلام بالاتر است و تقوی برتر از ایمان است، و یقین به درجه ای فوق تقوی است و چیزی در میان مردم کمترازیقین تقسیم نشده است.

آری یقین پس از عبور از تمام مراحل اسلام و ایمان و تقوا به دست می آید و کسی که این مراحل عالی را به دست آورد و به عرصه یقین قدم گذارد، البته شاهد عنایات مهمی از خدای بزرگ خواهد شد. به عبارت دیگر، در فرق ایمان و یقین می توان گفت که طبق آیه قرآن، «یُومِنونَ بِالْغِیْب» (بقره: 3) برای رسیدن به مرحله ایمان با وجود حجاب و پرده و غیب نیز می توان ایمان پیدا کرد، اما در یقین، نور یقین با کشف حجاب و رسیدن پرده حجاب است. در حقیقت، ایمان و یقین هر دو نور واحدی هستند که در صورت وراء حجاب، ایمان حاصل می گردد و با رفع حجاب، یقین به دست می آید.

برخی در فرق ایمان و یقین معتقدند که فرق این دو همانند فرق انسان بینا و نابیناست. وقتی که هم انسان بینا و نابینا خبر از طلوع خورشید دهند، اخبار بینا از طریق مشاهده است ولی اخبار نابینا از طلوع خورشید، به وسیله مشاهده نیست.(24)

حدیث دیگری از امیر مؤمنان علی علیه السلام در خصوص رابطه ایمان و یقین وارد شده است که گویای ارزش، اهمیت و جایگاه رفیع یقین می باشد: امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: خداوند ایمان را بر چهار پایه قرار داده است: 1. صبر؛ 2. یقین؛ 3. عدالت؛ 4. جهاد. یقین چهار شعبه دارد: 1. زیرکی و روشن بینی؛ 2. رسیدن به حقایق؛ 3. عبرت شناسی؛ 4. روش پیشینیان.

پس هر که روشن بین شود، حقیقت شناس گردد و هر که به حقایق برسد، عبرت شناس شود و هر که عبرت شناس باشد، سنّت و روش را بفهمد و هر که سنّت را بشناسد مثل این است که با پیشینیان بوده و به طریقه ای که درست تر است هدایت شود و همانا خدا هر که را به هلاکت رساند، تنها به سبب نافرمانیش او را هلاک نموده و هر که را نجات بخشیده، به سبب اطاعتش بوده است.(25)

در توضیح این روایت می توان گفت که این روایت در صدد تبیین اصول فضایل و کمالات انسانی است. حکما و علمای اخلاق، اصول فضایل و کمالات نفسانی انسان را چهار صفت می دانند: حکمت، عفت، عدالت، شجاعت.(26) و هر یک از این چهار اصل را به تعبیرات مختلفی تعریف کرده اند. امیرالمؤمنین علیه السلام هم اصول صفات حمیده و کمالات روحی انسان را چهار چیز دانسته و به نام پایه های ایمان معرفی فرموده است، ولی دانشمندان اخلاق به جای یقین، حکمت و به عوض صبر، عفت و در برابر جهاد شجاعت گفته اند و در هر یک از این تعبیرات، نواقص و کمبودهایی وجود دارد. مثلاً به جای یقین، حکمت را مطرح کرده اند و حکمت را این گونه تعریف می کنند: «العلم بحقایق الاشیاء علی ماهی علیه» و آن را به دو شعبه علمی و عملی تقسیم کرده اند. اما اولاً، توضیحی را که امیرالمؤمنین علیه السلام در بیان چهار شعبه آن فرموده که از لحاظ تحقیق و ترتیب بهتر از آن متصور نیست بیان نکرده اند و ثانیا، درجه باور انسان را به حقایق اشیاء مهمل گذاشته اند و بیان نکرده اند که درجه آن در حدّ ظن باشد و یا قطع، ولی حضرت علی علیه السلام با کلمه یقین این ابهام را مرتفع فرموده است. مثلاً یکی از اموری که انسان می خواهد بداند، این است که: «علت ترقّی یک ملت چیست؟» علمای اخلاق در پاسخ سؤال فقط می گویند: این مطلب یکی از جزئیات حکمت است ولی امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ این سؤال می فرمایند: «کسی که می خواهد بداند علت ترقّی یک ملت چیست اولاً، باید زیرکی و روشن بینی داشته باشد... ثانیا، باید طریق رسیدن به حقایق را، که استنتاج مطلوب از روی مقدمات است، بداند و از طرز استدلال آگاه باشد تا در وادی مغالطه نیفتد. ثانیا، باید عبرت شناس باشد؛ یعنی دقایق و نکاتی که در رفتار و کردار دیگران می بیند و نتیجه خوب یا بدی که بر آن ها مترتب می شود، بتواند تشخیص دهد. رابعا، از روش و طریقه پیشینیان، که در راه ترقّی قدم نهاده اند آگاه باشد، به علاوه همه این مطالب را صد درصد باور کند.(27)

در فضیلت و امتیاز یقین روایات دیگری از معصومان علیهم السلام وارد شده است؛ ابوبصیر گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: توکل چیزی نیست جز اینکه حدی دارد. عرض کردم: قربانت گردم، حد توکل چیست؟ فرمود: یقین است (پس کسی که به قدرت و حکمت و رحمت بی پایان خدا یقین کند، بر او توکل نماید).

عرض کردم: حدّ یقین چیست؟ فرمود: اینکه با وجود خدا از چیزی نترسی. همین امام صادق علیه السلام می فرماید: عن هشام بن سالم قال: سمعت ابا عبدالله علیه السلام یقول: ان العمل الدائم القلیل علی الیقین افضل عندالله من العمل الکثیر علی غیر یقین».(28)

«هشام بن سالم گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود: عمل اندک پیوسته با یقین، نزد خدا افضل است از عمل بسیار بدون یقین».

نمونه ایازاهلیقیندرروایات

اسحاق بن عمار می گوید: شنیدم از امام صادق علیه السلام که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز صبح را با مردم اقامه نمود و به جوانی در مسجد نگریست که حالت خواب آلوده و سر به زیر بود و رنگش زرد و جسمش لاغر و دیده هایش به گودی فرو رفته بود. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: ای جوان چگونه شب را به صبح رساندی؟ گفت: یا رسول الله در حال یقین صبح نمودم.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: برای هر یقین، حقیقتی است. حقیقت یقین تو چیست؟ در پاسخ گفت: یا رسول الله همان یقین من است که مرا اندوهناک کرده و شب را به بی خوابی کشیده و روز گرم را تحمل کرده و از دنیا و آنچه در دنیاست بی رغبت گشته ام تا آنجا که گویا عرش پروردگارم را می بینم که برای رسیدگی به حساب خلق برپا شده و مردم برای حساب گرد آمده اند و گویا اهل بهشت را می نگرم که در نعمت به سر می برند و بر کرسی ها تکیه زده، یکدیگر را معرفی می کنند و گویا اهل دوزخ را می نگرم که در آنجا در عذابند و به فریادرسی ناله می کنند و گویا اکنون صدای زبانه کشیدن آتش دوزخ در گوشم طنین انداز است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به اصحابش فرمود: این جوان بنده ای است که خدا دلش را به نور ایمان روشن ساخته، سپس به جوان فرمود: بر این حال که داری، ثابت و پایدار باش. جوان گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله از خدا بخواه شهادت در رکابت را روزیم کند. رسول خدا صلی الله علیه و آله برای او دعا فرمود. مدتی نگذشت که در جنگی همراه پیغمبر صلی الله علیه و آله بیرون رفت و پس از 9 نفر شهید گشت و او دهمین (شهید) بود.»(29)

پی نوشت ها

1 عبدالله جوادی آملی، شناخت شناسی در قرآن، ص 4-3-2-241.

2 ر.ک: صدرالمتألهین، اسفار، ج 3، ص 517518.

3 عبدالله جوادی آملی، پیشین، ص 173.

4 یقین از نگاه فلسفی و منطقی دارای انواع مختلفی است از قبیل: یقین منطقی، یقین روان شناختی، یقینِ وصف علم حضوری، یقینِ وصف علم حصولی و... که در مقاله حاضر جهت رعایت اختصار بدان اشاره نشده است.

5 محمدتقی مصباح، چکیده ای از اندیشه های بنیادین اسلامی، ص 30.

6الی8 سید محمدحسین طباطبائی، المیزان، ج 1، ص 46 / ص 263 / ج 5، ص 133.

9 اعراف: 172-173.

10و11 عبداللّه جوادی آملی، شناخت شناسی در قرآن، ص 342 / ص 343 و 344.

12 سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 20، ص 351 و 352.

13 آلوسی، روح المعانی، ج 30، ص 225.

14و15 سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 20، ص 352 / ج 19، ص 140.

16 ر.ک: مراحل السالکین، ص 21.

17 کاشانی، مصباح الهدایة، ص 75 و 76.

18 رک: محمدعلی التهانوی، موسوعه کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج 2، ص 1814.

19 سفینة البحار، ج 2، ص 534.

20 حسین انصاریان، عرفان اسلامی، ج 12، ص 309 تا 313.

21 محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج3، ص 96.

22و23 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 70، ص 135 و 136.

24 محمدعلی التهانوی، پیشین، ج 2، ص 1814.

25 محمدبن یعقوب کلینی، پیشین، ج 3، ص 83.

26 سید محمدحسین طباطبائی، نهایة الحکمة، ص 123.

27و28 محمدبن یعقوب کلینی، پیشین، ج3، ص84و85/ص 95.

29 همان،کتاب الایمان والکفر،باب حقیقة الایمان والیقین،ح 2.

علی تبار فیروزجایی، رمضان

منبع : مجله معرفت، شماره 83 

سید محسن تقوی بهبهانی

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: اعتقادی
برچسب‌ها: دانستنی های اعتقادی

تاريخ : چهار شنبه 5 / 11 / 1400 | 6:0 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.