ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

شرط بهشت

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

شرط بهشت

 حدیث روز -بهشت- امام باقر(ع) -کتاب المحاسن- خصلت- پناه به یتیم -خبرگزاری حوزه -حوزه نیوز -مرکز خبر و اطلاع رسانی حوزه

شرط بهشت

86.gif

خضرت صادق (ع) فرمود عده ای از انصار به خدمت پیغمبر (ص) آمده پس از سلام عرض کردند یا رسول الله حاجتی داریم، فرمود چیست حاجت شما گفتند میخواهیم برای ما بهشت را ضمانت بفرمائید پیغمبر (ص) سر به زیر انداخت و با چیزی بر روی زمین می کشید پس از لحظه ای سر برداشته فرمود ضمانت میکنم به شرطی که از احدی چیزی نخواهی و سوال نکنی پس از این شرط خود را مقید نموده که سؤال نکنند بطوری که در مسافرت هنگام سواری اگر شلاق یکی از آنها می افتاد از ترس سؤال و درخواست، به کسی نمی گفت آن را بدهد. پیاده میشد و بر میداشت حتی بر سر سفره آب میخواست یک نفر از او نزدیک تر نه آب بود نمیگفت آب را بده از جا حرکت کرده آب میخورد .

86.gif

اثر این دعا شگفت انگیز بود

یونس پیامبر (ع) پس از آنکه سی سال قوم خود را به ایمان دعوت نمود هیچکدام ایمان نیاوردند مگر دو نفر یکی عابدی بود بنام ملیخا- یا (تنوخا) دیگری عالمی روبیل نام، حضرت صادق (ع) فرمود خداوند عذاب وعده داده شده را از هیچ امتی بر طرف نکرده مگر قوم یونس، هر چه آنها را به ایمان خواند نپذیرفتند. با خود اندیشید که نفرینشان کند عابد نیز او را بر اینکار ترغیب مینمود ولی روبیل میگفت نفرین مکن زیرا خداوند دعای ترا مستجاب میکند از طرفی دوست ندارد بندگانش را هلاک نماید.
بالاخره یونس(ع) گفتار عابد را پذیرفت و آنها را نفرین کرد به او وحی شد در فلان روز و ساعت عذاب نازل میشود. نزدیک تاریخ عذاب، یونس بهمراهی عابد از شهر خارج شد ولی روبیل در همانجا توقف کرد ساعت نزول بلا فرا رسید، آثار کیفر ظاهر شد قوم یونس آشفته شدند (چون هر چه گشتند یونس را نیافتند) روبیل به آنان گفت اینک که یونس نیست بخدا پناه ببرید زاری و تضرع کنید شاید بر شما ترحمی فرماید.
پرسیدند چگونه پناه ببریم؟ روبیل فکری کرده گفت فرزندان شیرخواره را از مادرانشان جدا کنید حتی بین شتران و بچه هایشان و گوسفندان و بره ها و گوساله ها و ماده گاوها تفرقه بیاندازید و در میان بیابان جمع شوید آنگاه اشک ریزان از خدای یونس خدای آسمانها و زمینها و دریاهای پهناور طلب عفو و بخشش کنید.

«بدستور روبیل عمل کردند پیران کهنسال صورت بر خاک گذاشته اشک میریختند آوای حیوانات و اشک و آه قوم یونس با هم آمیخته شاید خاشاک بیابان را نیز با خود هماهنگ کردند، رحمت بی انتهای پروردگار جهان بر سر آنها سایه افکند، عذاب نازل شده، بر طرف گردید و به جانب کوهها روانه شد.
پس از گذشتن تاریخ عذاب، یونس به طرف قوم خود باز گشت تا ببیند آنها چگونه هلاک شده اند با کمال تعجب مشاهده کرد مردم به طریق عادی زندگی می کنند عده ای مشغول زراعتند: از یک نفر پرسید قوم یونس چه شده اند. آن مرد یونس را نمی شناخت او بر قوم هود نفرین کرد خداوند نیز تقاضایش را پذیرفت عذاب نازل شد ولی آنها گرد یکدیگر جمع شدند گریه و زاری نموده از خدا خواستند او بر آنها رحم کرده عذاب را برطرف نموده اینک در جستجوی یونسند تا ایمان آورند.
یونس خشمگین شد باز از آن محیط دور شده به نزدیک دریا رفت چنانچه خداوند نیز داستان خشم یونس را در این آیه بیان می کند
(وذاالنون اذذهب مغاضبا فضن ان لن نقدر علیه) کنار دریا رسید در آنجا یک کشتی را در حال حرکت مشاهده کرد
تقاضا نمود او را نیز سوار کنند مسافرین موافقت کرده یونس سوار شد کشتی حرکت کرد میان دریا که رسید خداوند یک ماهی بزرگ را مأمور نمود بطرف کشتی رود یونس ابتدا جلو نشسته بود حمله ماهی و هیکل درشت او را مشاهده کرد از ترس به آخر کشتی رفت ماهی باز به طرف یونس آمد مسافرین گفتند در میان ما نافرمانی است باید قرعه اندازیم بنام هر کس که در آمد او را طعمه همین ماهی قرار دهیم. قرعه کشیدند بنام یوسف خارج شد او را میان دریا انداختند (فالتمه الحوات و هو ملیم) ماهی یونس را فرو برد و او خویش را سرزنش می کرد .
در روایت ابی الجاروت حضرت باقر (ع) میفرماید سه شبانه روز در شکم ماهی بود در دل دریاهای تاریک خدا را خواند دعا کرد مستجاب نمود (فنادی فی الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین فاستجبنا له و نجیناه من له الغم و کذلک ننجی الؤمنین) فریاد برداشت در تاریکیها(تاریکی شکم ماهی و تاریکی شب و تاریکی دریا) پروردگارا بجز تو خدائی نیست منزهی تو من از ستمکارانم دعایش را مستجاب کردیم و او را از اندوه نجات دادیم این چنین نیز مؤمنین را نجات میدهیم ماهی یونس را بکنار دریا میان ساحل انداخت چون مویهای بدن او ریخته و پوستش نازک شده بود خداوند درخت کدوئی برایش در همانجا رویانید تا در سایه آن از حرارت آفتاب محفوظ بماند یونس در آن هنگام پیوسته به تسبیح و ذکر خدا مشغول بود تا آن ناراحتی و نازکی پوست برطرف شد خداوند کرمی را مأمور کرد ریشه کدو را خورد کدو خشک شد یونس از این پیش آمد اندوهگین گردید. خطاب رسید برای چه محزونی چه شده؟ عرض کرد در سایه این درخت آسوده بودم کرمی را مأمور کردی تا او را خشک کرد! فرمود: یونس اندهگین میشوی برای خشک شدن یک درخت که آنرا خود نکاشته ای و نه آبش داده ای و به آن اهمیت نمیدادی هنگامیکه از سایه اش بی نیاز میشدی اما ترا اندوه فرا نمیگیرد برای صدهزار مردم بینوا که میخواستی عذاب بر آنها نازل شود اکنون آنها توبه کردند بجانب ایشان برگرد، یونس بسوی قوم خود بازگشت همه گردش را گرفته ایمان آوردند.

86.gif

 از علل تأخیر اجابت دعا

امام ششم حضرت صادق (ع) فرمود: روزی ابراهیم خلیل اطراف کوه بیت المقدس برای یافتن چرا گاهی گردش میکرد تا گوسفندان خود را به آن ناحیه برد. در این هنگام صدائی بگوشش رسید نگاه کرد مرد بلند قامتی را مشاهده کرد که مشغول نماز است سؤال نمود بنده خدا نماز برای که میخوانی؟ جوابداد برای پروردگار آسمان پرسید از بستگان و خویشاوندان تو کسی باقیمانده؟ پاسخ داد نه، ابراهیم (ع)گفت از چه محل غذا تهیه میکنی اشاره بدرختی نموده گفت میوه این درخت را میچینم و برای زمستانم ذخیره مینمایم از منزلش سؤال کرد کوهی را نشان داده گفت در آنجا است پرسید ممکن است مرا به منزل خود بری و یک شب میهمان تو باشم پیرمرد گفت در جلو راه منزلم آبی است که عبور از آن مشکل است.
سؤال کرد خودت چگونه می گذری پاسخ داد من از روی آب می گذرم گفت دست مرا هم بگیر شاید خداوند بمن نیز قدرت دهد تا از آب بگذرم پیرمرد دست ابراهیم خلیل (ع) را گرفته هر دو از آب گذشتند وقتی بمنزل رسیدند حضرت ابراهیم پرسید کدام روز بزرگترین روزها است گفت روز قیامت که خداوند پاداش اعمال مردم را در آن روز می دهد
گفت خوبست باهم دعا کنیم که از شر آن روز خداوند ما را ایمن دارد. پیر گفت دعا را چه می خواهی بخدا قسم سه سال است دعائی کرده ام و حاجتی خواسته ام هنوز مستجاب نشده ابراهیم فرمود می خواهی بگویم چرا اجابت دعایت بتأخیر افتاده. زیرا خداوند وقتی بنده ای را دوست داشته باشد اجابت دعایش را بتأخیر می اندازد تا مناجات کند و طلب نماید چون راز و نیایش او را دوست دارد، اما بنده ای که خدا بر او خشمگین است اگر چیزی درخواست کند. در برآوردن حاجت او تعجیل می کند یا قلبش را از آن خواسته منصرف نموده مأیوسش می کند تا دیگر درخواست ننماید آنگاه پرسید حاجت تو چه بوده؟
پیرمرد گفت سه سال پیش گله گوسفندی از اینجا گذشت جوانی زیبا صورت که دو رشته موی بر دو طرف سر داشته گوسفندان را سرپرستی می کرد از او پرسیدم این گوسفندان متعلق بکیست؟ گفت از ابراهیم خلیل الرحمن. آن روز درخواست کردم خدایا اگر در روزی زمین خلیل و دوستی داری بمن نشان بده!
ابراهیم گفت خدا دعایت را مستجاب نموده من ابراهیم خلیل پیر حرکت کرده او را در آغوش گرفت حضرت صادق (ع) فرمود چون پیغمبر اسلام محمد(ص) مبعوث شد، دستور داد مؤمنین مصافحه نمایند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها

تاريخ : جمعه 28 / 2 / 1401 | 8:45 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.