اباصالح! بیا درمانده ام من!
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6062
بازدید دیروز : 52941
بازدید هفته : 138229
بازدید ماه : 191507
بازدید کل : 10583262
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 23 / 2 / 1396




اباصالح! بیا درمانده ام من!



علامه مجلسی (ع) می فرماید:
مرد شریف و صالحی را می شناسم به نام امیر اسحاق استرآبادی او چهل بار با پای پیاده به حجّ مشرف شده است، و در میان مردم مشهور است كه طی الارض دارد. او یك سال به اصفهان آمد، من حضوراً با او ملاقات كردم تا حقیقت موضوع را از او جویا شوم.
او گفت: یك سال با كاروانی به طرف مكه به راه افتادم. حدود هفت یا نه منزل بیش تر به مكه نمانده بود كه برای انجام كاری تعلل كرده ، از قافله عقب افتادم. وقتی به خود آمدم، دیدم كاروان حركت كرده و هیچ اثری از آن دیده نمی شد، راه را گم كردم، حیران و سرگردان وامانده بودم، از طرفی تشنگی آن چنان بر من غالب شد كه از زندگی ناامید شده آماده مرگ بودم.
[ ناگهان به یاد منجی بشریت امام زمان (ع) افتادم و] فریاد زدم: یا ابا صالح! یا ابا صالح! راه را به من نشان بده! خدا تو را رحمت كند!
درهمین حال، از دور شبحی به نظرم رسید، به او خیره شدم و با كمال ناباوری دیدم كه آن مسیر طولانی را در یك چشم به هم زدن پیمود و در كنارم ایستاد، جوانی بود گندم گون و زیبا با لباسی پاكیزه بر شتری سوار بود و مشك آبی با خود داشت.
سلام كردم. او نیز پاسخ مرا به نیكی ادا نمود.
فرمود: تشنه ای؟
گفتم: آری. اگر امكان دارد، كمی آب از آن مشك مرحمت بفرمایید!
او مشك آب را به من داد و من آب نوشیدم.
آنگاه فرمود: می خواهی به قافله برسی؟
گفتم: آری.
او نیز مرا بر ترك شتر خویش سوار نمود و به طرف مكه به راه افتاد. من عادت داشتم كه هر روز دعای" حرز یمانی" را قرائت كنم. مشغول قرائت دعا شدم. در حین دعا گاهی به طرف من بر می گشت و می فرمود: این طور بخوان!
چیزی نگذشت كه به من فرمود: این جا را می شناسی؟
نگاه كردم، دیدم در حومه شهر مكه هستم، گفتم: آری می شناسم.
فرمود : پس پیاده شو!
من پیاده شدم برگشتم او را ببینم ناگاه از نظرم ناپدید شد، متوجه شدم كه او قائم آل محمد(ص) است. از گذشته خود پشیمان شدم، و از اینكه او را نشناختم و از او جدا شده بودم، بسیار متاسف و ناراحت بودم.
پس از هفت روز، كاروان ما به مكه رسید، وقتی مرا دیدند، تعجب نمودند. زیرا یقین كرده بودند كه من جان سالم به در نخواهم برد. به همین خاطر بین مردم مشهور شد كه من طی الارض دارم.

منبع: بحار الانوار، ج 52، صص 175 و 176.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی