شگفتیهای نهج البلاغه 7 ( علی(ع) و محمد (ص)،علی (ع) و عدالت )
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 36347
بازدید دیروز : 344
بازدید هفته : 37206
بازدید ماه : 90484
بازدید کل : 10482239
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 7 / 4 / 1396

شگفتیهای نهج البلاغه 7 ( علی(ع) و محمد (ص)،علی (ع) و عدالت )

-----------
( 1 )
خطبه 93 نهج البلاغه

پیامبرى برخاسته و از دودمان پاک ابراهیم است ، جوانمرد بت شکن و مؤسس مکتب توحید و از نژاد پاک اسماعیل ذبیح و دیگر پیامبران ، که پیشوایان آئین یکتاپرستیند و راهنمایان مردم و پاکدامنان برگزیده و مصطفایان مرتضى ، و این آخرین درختى است بارور که هرگز نمى‏خشکد و نمى‏پژمرد و میوه‏هایش جاودانه است و دست هر کس بفرازش نمى‏رسد که شاخه‏هایش به آسمان سر کشیده ریشه‏هایش در درون نهاد امت برگزیده اسلام قوام یافته است و امام این تشبیه را از قرآن گرفته و این سمبل را از کتاب کریم و زبان وحى بیان داشته که قرآن میفرماید :

« کلمه پاکیزه همچون درخت پاکیزه است که ریشه آن استوار و شاخه‏اش در آسمان است » محمد ( ص ) کلمه است همچنان که مسیح کلمه بود ، منتها کلمه محمد علیاست و برتر و همیشگى است ، کلمه همان لفظى است که معنى را دربر دارد و محمد ( ص ) حقیقتى است معنوى که از وراء هستى پرکشیده و در قالب کلمه جسم و مادیت چندى بسر برده و به هدایت خلق پرداخته و باز بهمان جایگاه نخستین که پایگاه دیدار خداوندى است پرواز کرده ، کلمه‏اى که همچون درختى ، ریشه‏اش استوار و پابرجاست و طوفانهاى سهمگین حوادث نمى‏تواند آنرا از جاى برکند و شاخه‏هایش در آسمانست در وراء مادیت و هستى‏ها و سایه از آسمان بر زمین میگستراند و میوه‏هایش بهشتى و آسمانى است و تنها دستهاى بلند انسانهاى نیرومندى که توان معنوى

دارند میتوانند به آن برسند و کام جان را شیرین کنند و من نمى‏دانم این کلمه چیست زیرا قرآن میگوید اگر همه درختها قلم شوند و آب دریاها مرکب گردند نتوانند مفاهیم کلمات خدا را بنگارند .

پس محمد ( ص ) کلمه الله است ، بى ‏پایان است و بشناخت و ستایش ما نمى‏آید ، زیرا پدیده‏اى الهى است و معنوى و روحانى و ماورائى که از آسمان پیغام آورده و هم کلام خدا شده و بزرگترین و والاترین و ارزنده‏ترین آفریده خدا بوده که صفات خدائى را در خود تجلى داده و اکنونهم زنده است و بر اعمال ما گواه است و اشرف کائناتست و خلاصه ممکنات و جوهر وجود و چهره خدا و من نمى‏دانم که چیست و تو هم نمى‏دانى و خدا داند و على داند که پیامبر خودش فرمود یا على کسى مرا جز تو و خدا ، بحقیقت نشناخت .

و دیگر آنکه محمد ( ص ) نور است یعنى روشنائى و روشنگرى که تاریکیهاى جهل و سفه و شرک را درهم میدرد و ظلمات طاغوتى را درهم مى‏نوردد و جهانرا روشن میکند ، خدا او را چراغ روشن معرفى کرده و على هم نور ساطع و ضیاء لامع و اختر تابانش گفته است و این را باید بدانیم ، که خدا خودش نور است و بگفته قرآن کریم ، این نور را در چراغ بلورین وجود پیامبر انعکاس داده است تا جهان و جهانیان روشن شوند و هر کس رو بسوى الله کند و از نور هدایت پیامبر فروغ گیرد و به ایمان گراید دل و جان و روش و راهش روشن شود و آنکس که پرده کفر بر دل آویزد و بندگى طاغوت را پذیرا شود ، از روشنائى بتاریکى افتد و بمرگ و فضیحت و سیه‏روزى کشیده شود چنانکه خداوند در قرآن فرمود :

« خداوند ، دوست و سرپرست کسانى است که ایمان آوردند و آنها را از تاریکى بروشنائى میرساند و آنانکه کفر ورزیدند ،سرپرست آنها طاغوت است و خداوند آنها را از روشنائى بتاریکى میکشاند و آنان یاران آتشند که همیشه در آن جاویدان میمانند » 1 على در خطبه‏اى دیگر که بهنگام بازگشت از صفین بیان فرمود ، ظهور اعجازآور و اعجاب‏انگیز پیامبر را که در تاریکى هراس‏انگیز جهل و شرک بوقوع پیوست بروشنى و زیبائى بیان میدارد و ناروائیهاى زمان تار و تباه پیش از بعثت را بدقت ترسیم میکند و میفرماید :

« گواهى میدهم که محمد ( ص ) بنده و فرستاده خداست ،که خدایش با آئینى مشهور و جهانى و جاودانى بفرستاد و با نشانه ‏هایى روشن و کتابى آسمانى برانگیخت نور روشنگر خرد و فروغ تابان هدایت همراهش بود و فرمانش حق را از باطل جدا میکرد و نادانیها را میسترد و دلایل را بیان میداشت و مردم را از دستاورد ناروائیهاى گذشتگان میترسانید .

او بهنگامى به پیامبرى برخاست که مردم دچار فتنه‏ ها بودند

-----------
( 1 )
سوره بقره

و ریسمان دین پاره و پایه‏هاى هدایت درهم شکسته بود ، دین به اختلاف افتاده و کار مردم پراکنده گشته بود و راه فرارى از ناگواریها بچشم نمى‏آمد و کوره راهها در پیش بود ، هدایت ناپیدا بود و نابینائى همه جاگیر ، خدا را نافرمانى میکردند و بیارى اهریمن مى‏پرداختند و ایمان را خوار مى‏ساختند ، تا بدانجاى که پایه‏هاى ایمان در هم شکافته شده و نشانه‏هایش ناشناس و راههایش ویران بود ، مردم از اهریمن پیروى میکردند و راه او را میرفتند و به آبشخور او سر مینهادند شیطان ، بیارى کور مردم ، پرچم گمراه گریش را برمى‏افراشت و آنها را در فتنه‏هایى نابودگر مى‏انداخت همگان دچار سرگردانى و لگدکوب جهل و سراسیمگى بودند و راه گم کرده و سرگشته و نادان و فتنه‏زده در بهترین جایگاهها که مکه بود بسر میبردند و با بدترین همسایگان بت‏پرست همجوار بودند ، از سختى فتنه و کشتار ، خوابى بچشمشان نمى‏آمد و گریه در چشمهاشان جا گرفته بود و در سرزمینى مى‏زیستند که زبان دانایان بسته بود و نادانان ، بزرگوار و محترم بودند » 1 و چنین پیامبرى توانست به نیروى خدا و تلاش و مجاهدت و پایمردى و فداکارى خویش بر اینهمه تیرگى و ناروائى و نادانى و ستم و شرک و زشتى و پستى پیروز شود و پاکى و شرف و ایمان و پارسائى و وحدت و انساندوستى و کمال و دانش و علم و عمل و

-----------
( 1 )
خطبه 2 نهج البلاغة

برترى و والائى و مدنیت و حکومت و پیروزى و هماهنگى و همکارى پدید آرد ، آئینى زنده براى همیشه و همه جا ، و اینهمه از اوست که چنین کرد و چنین ساخت و چنین پدید آورد که على اینچنین شخصیت محمد ( ص ) را مى‏ستاید و مى‏گوید :

« جایگاهش برترین جایگاهها و رویشگاهش بهترین رویشگاهها بود که گوهر وجودش از کان بزرگوارى و بستر سلامت برخاست دلهاى نیکمردان شیفته او شد و چشمها بسوى او دیده‏ور گردید ،

خدا بکوشش او کینه‏ها را مدفون و آتشهاى فتنه را خاموش کرد و هم خداوند ، بتلاش پیامبرش دلهاى مردمان پاک را بهم پیوست و نزدیکان ناهماهنگ را از هم دور ساخت چیرگان را خوار گردانید و ناتوانان را پیروز کرد ، سخنش بیان حقایق و خاموشیش زبان حکمت بود » 1 و این درست است که از کعبه برخاسته بود ، خانه خدا و مردم و استوانه وحدت و محور توحید ناس و معبد توحید رب ،

خانه‏اى که پایه‏هایش را ابراهیم برآورده بود و پیامبران بر گردش گردیده بودند ، خانه آزادى ، بیت عتیق و کانون امن که از دامانش امنیت بهمه جهان گسترده میگردد ، محمد از دامان این کعبه برخاست و ندایش را در فضاى آن در داد .

رویشگاهش خاندان بزرگ قریش بود از دودمان هاشم ، بزرگ مرد

-----------
( 1 )
خطبه 95 نهج البلاغه

بخشنده و عبد المطلب سید بطحاء که به ابراهیم مى‏ پیوندد ، حلقه‏هاى زنجیره رهبرى و اندام درخت بارور پیامبرى .

در تاریکى برخاست و نور پاشید و کینه‏هاى جاهلى را بگور نابودى فرستاد نیکان و پاکان به او گرائیدند که سنخیت اصلى است ریشه‏دار بالاتر و برتر و ژرفتر از خویشاوندى جاهلى ، ابوذر از صحرا آمد ، صهیب از روم ، سلمان از ایران ، اویس قرن از یمن و چون نداى توحیدش در آفاق طنین انداخت و قطر زمان و بعد مکان را شکست از همه سوى بسویش آمدند و مى‏آیند ، از کرانها تا کرانها از زمانها ، تا زمانها ، سپیدها ، و سیاه‏ها و زردها ، برده‏ها و رنجبرها و کشاورزها ، دانشمندان و محققان و فیلسوفان ، شاعران و عارفان و هنرمندان ، و این محمد ( ص ) است که با جاذبه روحانى خویش همه دلها را بهم پیوند داد و کینه‏ها بریخت و دوستیها برآهیخت اوس و خزرج و عدى و قحطان و تیم که تا دیروز بروى هم شمشیر مى ‏کشیدند اکنون بهنگام مرگ شربت آب را بیکدیگر حواله میدهند که این معجز محمد است ، بزرگتر از اعجاز عصاى موسى ، و مرده زنده کردن مسیح ،عجبا همچنانکه بیگانگان را بهم پیوند داد ، خویشان نا هماهنگ را از هم جدا کرد ، در جنگ بدر پدر آنسو بود و پسر این سو یک برادر در صف شقاوت و دیگر برادر در صف سعادت ، که محمد نور بود و آفتاب بود و چون مى ‏تابید هر نهادى نهان خویش را نشان میداد ، یک عمویش ابولهب بود ، رباخوار ، تجاوزکار سرمایه‏دار و اشرافى قریش که با نهضت پاک برادرزاده‏اش بمبارزه برخاست و دیوانه‏اش خواند و همسرش آتش‏بیار معرکه شد و آنقدر با پیامبر جنگید که زبان وحى خدا بسخن آمد و شعار مرده باد برایش در داد و تا قیامت بفضیحتش کشید .

عموى دیگرش حمزه بود که کمان خود را بر سر ابوجهل شکست و سردار نامور نهضت شد و در احد جان باخت و سید الشهداء شد بلى على درست گفت که فرمود : ( الف به اخوانا و فرق به اقرانا ) على چون مى‏بیند که نمى‏تواند آنسان که باید محمد را بستاید رو بخدا مى‏آورد و از خداى محمد میخواهد که به روان مقدس پیامبرش درود بفرستد و خاضعانه چنین نغمه سر مى ‏دهد .

« اى خدائى که زمینها را گستردى و آسمانها را برافراشتى و نگهداشتى و دلها را که به اختیار خویش بدبختى و نیکبختى را برگزیدند آفریدى ، درودهاى فراوان و برکتهاى افزونت را بر محمد که بنده و فرستاده تو است فرو فرست ، پیامبرى که بدوران پیشین نبوت خاتمه بخشید و درهاى بسته را بر روى مردم بگشود و حقیقت را بحق آشکار ساخت و سپاهیان باطل را در هم شکست و قدرت گمراهان را در هم کوبید ، بار سنگین رسالت را بدوش گرفت و براى اجراى فرمانت بپا خاست و در راه خشنودى تو بشتاب آمد بى‏آنکه گامهایش از پیشروى بازماند و اراده‏اش بسستى گراید ، امواج وحى تو را دریافت و نگهداشت و بر پیمانت استوار ماند و براى اجراى فرمانت بتلاش افتاد ، تا اینکه پرتو هدایت را گسترد و راه را براى گمراهان روشن ساخت دلها براهنمائى او راه یافتند و از پرتگاههاى فتنه و گناه بیرون جستند ، پرچمهاى هدایت را برافراشت و آئین روشن را برپا داشت ، او امین آستان تو و گنجور گنجینه دانش تو و گواه تو در روز رستاخیز است که بحق او را برانگیختى و بسوى بندگانت فرستادى .

« خدایا سایه رحمت خویش را بر او فراختر فرما و از فضل خویش پاداشى بزرگ باو عنایت کن ، پروردگارا بنیان رسالت او را بر دیگر بناها والاتر و برتر گردان و پایگاه او را در نزد خویش بالاتر فرما و نور دیانتش را برافروز و بپاداش رسالتى که انجام داد شهادتش و شفاعتش بپذیر و گفتارش را پسندیده و مقبول خویش ساز که گفتارش راست بود و حق را از باطل جدا مى‏کرد خدایا ما را و او را در جایگاهى فراهم آورد که عیش و نعمت در آن فراوان باشد جائیکه بخواستها و میلهاى خویش برسیم و آسایش و آرامش و ارمغانهاى نیکو در آنجا مهیا باشد » 1

على و عدالت

و این اشتباه است که على و عدالت را بصورت دو کلمه جدا از هم بنویسیم ، زیرا عدالت و على هر دو یکى هستند این از نارسائى لفظ و نوشته است که تاب گنجایش هر دو معنى را در یک صورت ندارد

-----------
( 1 )
گفتار قصار 243 نهج البلاغه

و اگر عدالت از مفهوم ذهنى خود به عینیت گراید و جان گیرد و تجسم یابد على میشود و ذات على هم اگر گسترش معنوى و ذهنى یابد باز همان عدالت میشود .

عدالت ، حقیقتى است تکوینى و تشریعى و انسانى و على هم پیکره‏اى و معنویتى است از این هر سه ، هم تکوینى است کامل و هم تشریعى است مجسم و هم انسانى است والا و برین و مافوق که در هر سه بعدش ، عدالت با همه مفاهیم و مظاهر و معجزاتش نمایان است و على و عدالت چنان بهم درآمیخته‏اند که ترى با آب و نور با روشنائى و حرارت با آتش و حیات با حرکت و عشق با جذبه و تفکر با اندیشه و عرفان با شناخت و علم با آگاهى و هستى با آفرینش و ماده با بعد و ثقل با وزن و معنویت با تجرد و آهنگ با موج و فروغ با شعاع و دیگر نمیدانم چى ؟

در قرآن مجید که کتاب تکوین و تشریع است سخن از عدل است و میزان و قسط ، آفرینش بر اساس عدالت برخاسته و هستى بر بنیان میزان و تعادل قوام بافته که قرآن میفرماید :

( و خدا آسمان را برافراشت و میزان را برپا کرد ) 1 و این تعادل و عدالت بحدى دقیق و این میزان باندازه‏اى متعادل است که میلیاردها کرات آسمانى بین نیروهاى جاذبه و فرار از مرکز چنان با تعادل مى‏چرخند که اگر کوچکترین انحرافى در این اعتدال پیش آید ، همه

-----------
( 1 )
سوره رحمن

در هم فرو میریزند و کائنات متلاشى میشود و عین همین تعادل در درون هسته‏هاى بى ‏نهایت کوچک برپاست و چنانچه در تعادل حرکت الکتورنها رخنه‏اى پدید آید خطرمندترین انفجارها روى میدهد و همه اجزاء هستى بر بنیان عدالت پایدارند که على فرمود : ( به عدالت آسمانها و زمین برپاست ) در وجود انسان نیز این تعادل فیزیکى برپاست و اندازه و عدل و تقدیر در همه سلولها و اندامهایش حکمفرماست چنانکه قرآن میفرماید : ( خداوند ترا بیافرید و بیاراست و بعدالت بر پاى داشت ) و این تعادل باید در غرایز مادى و روانى انسان نیز بر پا باشد تا انسان ، فردى باشد عادل و متعادل و دور از انحراف و افراط و تفریط ، در صحنه اجتماع هم تعادل و عدالت باید بعنوان استوارترین ، اصیل‏ترین ، ضرورى ‏ترین و فورى ‏ترین قوانین و سنتهاى حیاتى برقرار باشد زیرا جامعه نیز نمونه زنده‏اى است از تکوین و همان عدل و نظامى که در کائنات برپاست در توده‏هاى انسانى نیز باید برقرار باشد ، تشریع هم که عبارت از قانونگزارى آسمانى است بر اساس همین عدالت همه جانبه و گسترده شکل مى‏ یابد و بالاخره خدا هم عادل است نه عادل بلکه عدل مطلق و دادگرى کل وجود و این همه عدالت است که در هستى نمودار است پرتوى از همان عدل مطلق و کلى است و انسانهم که جانشین خدا در زمین و انعکاس دهنده تجلیات الهى است باید عادل باشد .

از اینجا معلوم میشود که چرا عدل از ارکان معتقدات تشیع قرار گرفته و شیعه از میان همه صفات خداوندى عدل را بنیانى براى ایده‏ئولژى راستین خود قرار داده است ، بدینجهت که در جامعه‏اى عدل استقرار یابد و از ستم و کژى و تجاوز و ناروائى اثرى نباشد ،

علت مظلومیت شیعه و آنهمه فداکاریها و مبارزه‏ها و انقلابها و شهادت‏ها در طول تاریخ همان بوده است که شیعه خواهان عدل و پیرو على است و خلیفگان جائر و حکومتهاى جابر تاب تحمل عدل را نداشته و همیشه عدالتخواهان را بخاک و خون مى‏کشیده‏اند پس عدالت صفتى است الهى که در همه اندامهاى وجود گسترده است و بر همه قوانین هستى حاکم و مسیطر است و پیامبران هم منادیان عدالت و بر پایدارندگان میزان دادگریند چنانکه قرآن مجید میفرماید :

( ما پیامبرانمان را با هدفهاى روشن و برنامه‏هاى راستین فرستادیم و کتاب و میزان را بهمراهشان فرود آوردیم تا مردم بدادگرى برپا خیزند و آهن را نیز بیافریدیم تا بنیروى نبرد و کار بپایدارى دادگرى اهتمام ورزند ) 1 و پیامبر اکرم هم که آخرین و برترین پیامبرانست و کتاب جاوید قرآن را بهمراه دارد از سوى خداى فرمان یافته که عدالت را در اجتماع بر پاى دارد بمدلول این آیه :

( بگو اى پیامبر ، من بکتابى که خدا بر من فرود آورده ایمان آوردم

-----------
( 1 )
سوره حدید آیه 26

و فرمان یافتم که بین شما به عدالت رفتار کنم ) 1 و آنگاه قرآن فرمان میدهد که همه دین‏باوران و مومنان باید عدالت را هر چند بزیان خود و بستگانشان باشد بر پاى دارند و از راه هوسرانى به بیداد و ستمگرى نپردازند و در این‏باره چنین میفرماید :

( اى ایمان‏آوران ، همگى برپادارندگان دادگرى و گواهان براى خدا باشید هر چند بزیان شما یا پدران و مادران و بستگان شما باشد ،

چه خدا از آنان سزاوارتر است ، پس از هوسهاى خود پیروى نکنید و از دادگرى کناره نجوئید 2 عدالت را خداوند ، از همه چیز بتقوى که قانون تکامل انسانهاست نزدیک‏تر میداند و مردم را برحذر میدارد که مبادا بخاطر خشمها و خشنودیهاى شخصى از آن دست بدارند و چنین میفرماید :

( مبادا دشمنى گروهى شما را از دادگرى بازدارد ، به عدالت گرائید که عدالت از هر چیز به تقوى نزدیکتر است ) 3 در قضاوت و حکمرانى هم فرمان بعدالت میدهد و میفرماید :

( و چون در میان مردم حکمرانى و داورى کنید بدادگرى فرمان رانید ) 4

-----------
( 1 )
آیه 15 سوره شورى

-----------
( 2 )
نساء آیه 135

-----------
( 3 )
سوره مائده 12

-----------
( 4 )
سوره نساء 62

شگفت اینجاست که بنا بمنطق قرآن دادگران بر صراط مستقیمند و این قانون است طبیعى ، زیرا اگر کسى بخواهد از روى ریسمان باریکى بگذرد بایستى تعادل دقیق خود را حفظ کند و براى گذشتن از صراط مستقیم تکامل و هدایت که از موى هم باریکتر است ، عدالت و حفظ تعادل ، ضرورى است و قرآن مجید میفرماید : ( و کسیکه به عدالت فرمان دهد او بر راه راست است ) 1 اینجاست که دادگران محبوب خدایند و خداوند آنها را دوست ندارد و کسیکه دوست حق باشد ، آبشار عنایات حق بر جانش سرازیر میشود و صفات خدائى در وجودش تجلى میکند و عادل نمودار صفت عدل خدائى است و چون همه صفات خدا یکى است و تعدى در صفات و ذات خدائى راه ندارد ، پس انسان عادل و متعادل و برپادارنده عدالت ، آئینه‏اى است که همه صفات خدائى در جام جانش متجلى است و همین است مفهوم محبوب خدا بودن که خداوند فرمود :

( دادگر باشید که خداوند ، دادگران را دوست میدارد ) 2 عدالت و احسان همدوش و همطراز یکدیگرند ، زیرا عدالت کار نیکو است و کار نیکو بر بنیان دادگرى و قوام میگیرد و این دو نقطه مخالف ستمگرى و زشتکاریند و عادل آنکس است که به عدل و احسان

-----------
( 1 )
نحل 79

-----------
( 2 )
حجرات 10

گراید و از ستم و گناه برکنار ماند که قرآن فرمود :

( همانا خداوند ، شما را بدادگرى و نیکوکارى و کمک به نزدیکان فرمان میدهد و از زشتى و گناه و ستم باز میدارد ) 1 و عین این عدالت‏ها و ستمها و نیکوکاریها و زشتى‏ها و تبهکارى‏ها از این جهان بجهان دیگر که دنباله همین دنیا و پهنه ظهور و تجسم کردار انسانهاست منتقل میگردد و خداوند دادگر میزانهاى دادگرى دقیق خود را برپا میدارد و هر کردارى را هر چند کوچک و ناچیز باشد ، بسنجش عدالت مى‏سنجد و بدرستى و سرعت بحساب مى‏آورد و چه زیبا قرآن مجید این قانون کلى و سنت هستى و حسابرسى دادگرانه را بیان میدارد و میفرماید :

( و میزان‏هاى دادگرى را براى روز رستخیز بر پاى میداریم و به هیچ کس ستمى روا نمیداریم و هر عملى را اگر چه بسنگینى دانه خردلى باشد باز میگردانیم و بحساب مى‏آوریم ) 2 على هم که همان قرآن زنده و مجسم و ناطق است ، عدالتى است ممثل و محقق و عدل از سراسر وجودش مى‏جوشد ، از اندیشه و سخن و عمل و اخلاق و حکومت و قضاوت و مردم‏دارى و پیوندهاى خانوادگى و اجتماعى و رفتارش با خویش و بیگانه یکسان است ، عدالت ممتاز على از عمق وجود و منشأ دادگرى مطلق هستى سرچشمه میگیرد و از

-----------
( 1 )
نحل 16

-----------
( 2 )
انبیاء 49

نهادش برمیخیزد ، عدالتى که سنت خداست و روش آفرینش و چنان گسترده و همه‏جانبه است که نه تنها انسان بلکه حیوانها و بیابانها را هم فرا میگیرد و میفرماید :

( خداوند ، حتى درباره بیابانها و جنبندگانهم از شما بازخواست میکند ) ببینید عدالت على تا چه اندازه دقیق و سنجش میزان دادگریش تا چه پایه عمیق است که میفرماید :

« اگر آسمانهاى هفتگانه و آنچه را که در مدار آنهاست بمن بخشند تا پوست جوى را بستم از دهان مورى باز ستانم و خداى را در این باره نافرمانى کنم ، چنین نخواهم کرد » آسمانها و زمینها و کرات بیکران کائنات کجا و پوست جوى از دهان مورى کجا ؟

این دیگر سیاست نیست بلکه فلسفه است فلسفه دقیق آفرینش زیرا على که به هندسه هستى آگهى دارد میداند در پهنه آفرینش بین آسمانهاى بیکران و یک اتم نامشهود فرقى نیست همه پدیده‏هاى هستیند و همه بر طبق یک قانون عظیم و منتظم هستى میگردند و میچرخند و همه بهم پیوسته‏اند که اگر اخلالى در نظم یک اتم پیش آید بمفهوم ستم امواج منفى و زیانبخش آن در عدل جهانى رخنه مى‏افکند و هستى را در تزلزل مى‏افکند و در نظام کلى عالم اثر میگذارد و از این مهمتر آنکه چنین ستمى اگر چه بیش از اندازه کوچک است ولى جسارتى است بدادگرى کل وجود و عدالت مطلق هستى یعنى یک گستاخى

بزرگ بساحت مطلق عدل الهى و بهمین جهت میفرماید خدا را در این باره نافرمانى نمى‏کنم .

همه گفتار فلاسفه و مصلحان و زمامداران انسانى را در گذشته و حال بررسى کنید و ببینید آیا چنین عدالت دقیقى در همه جهان انسانى نظیر دارد ؟ و آیا هیچ مکتبى در مورد عدالت تا این حد ،بدقت و صراحت و مراقبت سخن رانده است ؟

على رعایت عدالت را در زمینه حکومت بحدى دقیق سفارش میکند که به یکى از فرماندارانش چنین مى ‏نویسد :

« بالهاى مهربانى خود را بر مردمان بگشاى و با آنان گشاده‏رو باش و نرمخوئى کن و بین آنها حتى در نگاه و اشاره و درود ، برابرى را رعایت کن ، تا توانمندان بستم تو امید نبندند و ناتوانان از دادگریت نومید نشوند » 1 ببینید حتى در نگاه کردن هم با گوشه چشم باید رعایت برابرى و عدالت شود و چنین عدلى در هیچ‏گاه و هیچ‏جاى جهان پیشینه ندارد امام در اعلام و اجراى برابرى و عدل دقیق است که بدرخواست برادر تنگدست و نابینایش عقیل براى مشتى گندم ، با آهن گداخته پاسخ میدهد و از سوئى شکست با عدالت را بر پیروزى با ستم ترجیح میدهد و هنگامیکه فرماندارش در مدینه از او میخواهد که بمردم از بیت المال سهمى بیشتر داده شود تا بشام نپیوندند میفرماید :

-----------
( 1 )
شماره 46 از نامه‏هاى نهج البلاغه

« آیا پیروزى را با ستم بدست آورم ، بخدا قسم آنها از سوى عدالت بجانب ستم فرار مى‏کنند » حتى در بستر مرگ صداى على به عدالت انسانى بلند است و بفرزندان خود و بلکه بهمه فرزندان انسان میگوید :

« دشمن ستمکاران و یاور ستمدیدگان باشید » 1 این سخن على یک اندرز و سفارش تنها نیست بلکه یک قانون است و یک سنت و برنامه ، زیرا اگر همه انسانها براى ریشه‏کنى ستم و یارى عدالت بپاخیزند هرگز در جهان ستمى باقى نخواهد ماند .

و با نهایت شگفتى باید گفت که على در عمل از عدالت هم فراتر رفته است و این معجزه‏اى است که در زندگى انسانها بیمانند است که زمامدارى حتى از حق خویش براى رعایت حال مردمش بگذرد و از آنچه که خداوند هم براى او حلال و مباح دانسته است بگذرد خوردن نان گندم و عسل و پوشیدن جامه خوب براى على حرام نیست و اگر از بیت‏المال هم بردارد دور از عدالت نمى‏باشد ،

زیرا او در برابر انجام وظایف سنگین زمامدارى تا بدین میزان حق زندگى مرفه را دارد ، از سوى دیگر اگر هم از بیت‏المال بهره نبرد ،

خودش باغها و نخلستانهائى دارد که با رنج خویشتن پدید آورده و میتواند از درآمد آنها خوراک و جامه‏اى بهتر تهیه بیند و هرگز سرزنش و باکى بر او نیست و با عدالت مغایرتى ندارد ولى او از همین

-----------
( 1 ) 41
نهج البلاغه

حق حلال هم چشم میپوشد و به نانى جوین و جامه‏اى کهنه قناعت میورزد و میفرماید :

« و اگر بخواهم میتوانم از عسل مصفا و مغز گندم و جامه نیکو بهره گیرم ولى دور است که هوس بر من چیره گردد و مرا بخوردن غذاهاى خوب وادارد ، شاید که در حجاز و یمن کسانى باشند که بقرص نانى دست نیابند و شکمى سیر نکنند ، آیا من شبها را بسیرى سپرى کنم و در اطراف من شکمهائى گرسنه و جگرهائى تفتیده باشد ؟ . . . آیا باین خوشدل باشم که مردم مرا امیر المؤمنین گویند و من در ناگواریهاى روزگار با آنها شریک نگردم و در سخت‏ترین زندگى‏ها با آنها سهیم نباشم ، مرا براى آن نیافریده‏اند که بخوراکهاى لذیذ دست یابم و پروارانه بعلفخوارى پردازم » 1 اینجا بود که على نانهاى خشکیده جوین را در سالمندى بدهان میگرفت نانهائى چنان سخت که آنها را بزانو میشکست و از اینکه دخترانش روغنى بر آن بریزند در انبان سر بمهر پنهان میکرد ،

در کوفه شبها از سرما مى‏لرزید و جامه‏اى بر جامه نمى‏افزود و سنگى بر سنگ نمى‏نهاد و در بازارهاى کوفه با جامه‏اى کوتاه که ساقهاى پایش را برهنه گذاشته بود براه مى‏افتاد و تازیانه کیفر عدالت بدوش میگرفت و شگفتا که على نه تنها نمى‏توانست بى‏نیازان را از نیازمندان

-----------
( 1 )
شماره 45 از نامه‏هاى نهج البلاغه

ممتاز ببیند بلکه از جدائى خرماهاى خوب از بد هم رنج میبرد و با دست خود خرماها را در طبق خرما فروش بهم میزد تا نیازمندانهم سهمى از خرماى خوب ببرند تازیانه کیفر عدلش دوست و دشمن نمى‏شناخت و با خشونت ،

یکى از دوستان فداکارش را بنام نجاشى که در روز ماه رمضان شراب خورده بود با شلاق حد زد و باینهم قناعت نورزید و چند ضربه دیگر هم بر پشتش نواخت و فرمود اینهم حق والى که حرمت ماه رمضان را نگاه نداشتى .

دست یکى از شیعیانش را بجرم دزدى برید و آن شیعه صدیق نه تنها از امام نرنجید بلکه انگشتهاى خون‏آلودش را بدست دیگر گرفت و در حالیکه از پنجه‏هایش خون میریخت در میان مردم فریاد میزد ، دستم را آقا و پیشواى دین و مولایم امیر مومنین بریده است و چگونه میتوان این عدالت را بزبان و قلم ستود که على در پایگاه والاى زمامدارى مسلمین بهمراه یکى از رعایاى ساده و غیر مسلمانش به محکمه عدالت رفت و چون قاضى بزیان على که گواهى نداشت حکم داد على بر او خشم گرفت نه بدانجهت که به محکومیت امام راى داده است بلکه فرمود چرا نام مرا باحترام یاد کردى و چنین احترامى را درباره آن مرد مسیحى رعایت ننمودى و بعدالت رفتار نکردى ؟

اینجاست که باید على را نداى عدالت انسانى خواند ، فریاد عدالت کائنات و پرتو عدل مطلق الهى ، و عدالت محض و مجسم و

ناطق ، عدالتى که همیشه زنده و پایدار است و تا عدالت باقى است على هم زنده است و هر روز زنده‏تر و روشنتر و عالیتر و والاتر و بزرگتر و مقدستر و ارزنده‏تر و گسترده‏تر .

برگرفته شده از پایگاه تخصصی نهج البلاغه (nahjolbalaghe.blog.ir )

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی