حلاوت شهادت
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2159
بازدید دیروز : 4917
بازدید هفته : 7785
بازدید ماه : 134489
بازدید کل : 11191340
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 2 / 8 / 1394

شجاعت در میدان

این طفل فورا سوار بر اسب خودش شد.راوی که در لشکر عمر سعد بود می گوید:یکمرتبه ما بچه ای را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خودش به جای کلاه خود یک عمامه بسته است و به پایش هم چکمه ای نیست،کفش معمولی است و بند یک کفشش هم باز بود و یادم نمی رود که پای چپش بود،و تعبیرش این است:«کانه فلقة القمر» (۲) گویی این بچه پاره ای از ماه بود،اینقدر زیبا بود.همان راوی می گوید:قاسم که داشت می آمد،هنوز دانه های اشکش می ریخت.رسم بر این بود که افراد خودشان را معرفی می کردند که من کی هستم.همه متحیرند که این بچه کیست؟ همین که مقابل مردم ایستاد،فریادش بلند شد:

ان تنکرونی فانا ابن الحسن سبط النبی المصطفی المؤتمن

مردم!اگر مرا نمی شناسید،من پسر حسن بن علی بن ابیطالبم.

هذا الحسین کالاسیر المرتهن بین اناس لا سقوا صوب المزن (۳)

این مردی که اینجا می بینید و گرفتار شماست،عموی من حسین بن علی بن ابیطالب است.

جناب قاسم به میدان می رود.ابا عبد الله اسب خودشان را حاضر کرده و[افسار آن را]به دست گرفته اند و گویی منتظر فرصتی هستند که وظیفه خودشان را انجام بدهند. من نمی دانم دیگر قلب ابا عبد الله در آن وقت چه حالی داشت.منتظر است،منتظر صدای قاسم که ناگهان فریاد«یا عماه »قاسم بلند شد.راوی می گوید:ما نفهمیدیم که حسین با چه سرعتی سوار اسب شد و اسب را تاخت کرد.تعبیر او این است که مانند یک باز شکاری خودش را به صحنه جنگ رساند.نوشته اند بعد از آنکه جناب قاسم از روی اسب به زمین افتاده بود در حدود دویست نفر دور بدن او بودند و یک نفر می خواست سر قاسم را از بدن جدا کند ولی هنگامی که دیدند ابا عبد الله آمد،همه فرار کردند و همان کسی که به قصد قتل قاسم آمده بود،زیر دست و پای اسبان پایمال شد.از بس که ترسیدند،رفیق خودشان را زیر سم اسبهای خودشان پایمال کردند.جمعیت زیاد،اسبها حرکت کرده اند، چشم چشم را نمی بیند.به قول فردوسی:

ز سم ستوران در آن پهن دشت                زمین شد شش و آسمان گشت هشت

حلاوت در اوج

هیچ کس نمی داند که قضیه از چه قرار است.«و انجلت الغبرة » (۴) همینکه غبارها نشست، حسین را دیدند که سر قاسم را به دامن گرفته است.(من این را فراموش نمی کنم،خدا رحمت کند مرحوم اشراقی واعظ معروف قم را،گفت:یک بار من در حضور مرحوم آیت الله حائری این روضه را-که متن تاریخ است،عین مقتل است و یک کلمه کم و زیاد در آن نیست-خواندم.به قدری مرحوم حاج شیخ گریه کرد که بی تاب شد.بعد به من گفت:فلانی! خواهش می کنم بعد از این در هر مجلسی که من هستم این قسمت را نخوان که من تاب شنیدنش را ندارم).در حالی که جناب قاسم آخرین لحظاتش را طی می کند و از شدت درد پاهایش را به زمین می کوبد(و الغلام یفحص برجلیه) (۵) شنیدند که ابا عبد الله چنین می گوید:«یعز و الله علی عمک ان تدعوه فلا ینفعک صوته » (۶) پسر برادرم!چقدر بر من ناگوار است که تو فریاد کنی یا عماه،ولی عموی تو نتواند به تو پاسخ درستی بدهد، چقدر بر من ناگوار است که به بالین تو برسم اما نتوانم کاری برای تو انجام بدهم.

 منبع : مجموعه آثار ج ۱۷ , مطهری، مرتضی
----------------------------
پی نوشت:
۱) این عبارت در مقاتل به این صورت است:«فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتی اذن له »(بحار الانوار،ج ۴۵/ص ۳۴).
۲) مناقب ابن شهر آشوب،ج ۴/ص ۱۰۶.
۳) بحار الانوار ج ۴۵/ص ۳۴.
۴) همان،ص ۳۵.
۵ و ۶) مقتل الحسین مقرم،ص ۳۳۲


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
برچسب‌ها: حلاوت شهادت
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی