پرسش 9 . رابطه قرآن و ماه رمضان چگونه است و چرا اين ماه «بهار قرآن» ناميده شده است؟ دعاهاى ماه رمضان پی نوشت ها : 1. سيوطى، الدرالمنثور، ج 1، ص 183.
با استفاده از آيات و روايات، به روشنى ثابت مى شود: روزه اگر چه عبادت مهمى است و داراى ثواب بسيار است؛ اما مقدمه اى براى رسيدن به مرحله تقوا است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»64؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! روزه بر شما مقرر شده است، همان گونه كه بر كسانى كه پيش از شما [ بودند] مقرر شده بود، باشد كه پرهيزگارى كنيد».
هدايت كامل متقين، وابسته به بهره مندى از قرآن است: «الم ذلِكَ الْكِتابُ لارَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ»65 ؛ «الم اين كتابى است كه در [ حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست [ و] مايه هدايت تقواپيشگان است».
از اين رو فضيلت مهم ماه رمضان، به نزول قرآن در اين ماه است: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِى أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنّاسِ»66 ؛ ماه رمضان [ همان ماه] است كه در آن، قرآن فرو فرستاده شده است كه مردم را راهبر است».
از اين رو رابطه خاصى بين قرآن و ماه رمضان وجود دارد. همان طور كه در فصل بهار، عالم طبيعت و انسان شادابى خاص و حيات مجددى پيدا مى كند، قرآن نيز بهار دل ها است كه با خواندن و يادگيرى و فهميدن معارف آن، دل ها همواره زندگى ويژه اى مى يابد. امام على عليه السلام مى فرمايد: «تعلّموا كتاب الله تبارك و تعالى، فانه احسن الحديث و ابلغ الموعظة، و تفقهوا فيه فانه ربيع القلوب»67؛ «كتاب خداوند ـ تبارك و تعالى ـ را ياد بگيريد؛ زيرا آن زيباترين گفتار و رساترين موعظه ها است و فهم در قرآن پيدا كنيد؛ زيرا آن بهار دل ها است». بنابراين رابطه قرآن با ماه رمضان، خيلى عميق است و انسان با خواندن و يادگيرى قرآن و تدبير و تعميق در آن، در اين ماه مى تواند به حيات طيبه رسيده و شب قدر را ـ كه با حقيقت قرآن متّحد است ـ درك كند و بنابر فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله (در خطبه جمعه آخر ماه شعبان)، خواندن يك آيه از قرآن در ماه رمضان، معادل با ثواب يك ختم قرآن، در ماه هاى ديگر است68.
نزول قرآن
پرسش 10 . با توجه به آيه شريفه «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِى أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ»69 آيا تمام قرآن در ماه رمضان نازل شده است؟
درباره كيفيت نزول قرآن، دو گونه آيات را مى توان دسته بندى كرد:
يك. آياتى كه بر نزول قرآن در شب قدر و ماه رمضان دلالت دارد؛ مانند آيه 185 سوره «بقره»، آيه 3 سوره «دخان» و آيه 1 سوره «قدر».
دو. آياتى كه بر نزول تدريجى قرآن در طول 20 تا 23 سال دلالت دارد؛ مانند آيه 106 سوره «اسراء» و آيه 32 سوره «فرقان».
در اينجا ممكن است سؤال شود: چگونه بين اين دو طايفه از آيات را جمع كنيم و زمان بعثت با قول نزول قرآن در شب قدر چگونه قابل است؟
پاسخ هايى كه از جانب علماى اهل سنت و شيعه داده شده، به شرح ذيل است:
1. بيشتر اهل سنت و برخى از علماى شيعه (مانند شيخ مفيد، سيد مرتضى و ابن شهر آشوب)، پاسخ داده اند: منظور از نزول قرآن در شب قدر، آغاز و شروع نزول است كه در ماه رمضان بوده است؛ زيرا هر حادثه اى را مى توان به زمان شروع آن نسبت داد70. از اين رو به نظر اين گروه، طايفه اول آيات، در مقابل مفاد طايفه دوم قرار نمى گيرد.
2. برخى گفته اند: مقصود از «رمضان»، رمضان سال خاص نيست؛ بلكه نوع آن است؛ يعنى، در هر شب قدر از هر سال، به اندازه نياز مردم قرآن بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى شد و جبرئيل آن را در موارد نياز، به دستور خدا بر پيامبرش صلى الله عليه و آله مى خواند. فخر رازى اين احتمال را داده است71. بديهى است با اين فرض، قرار گرفتن طايفه اول، در برابر طايفه دوم منتفى مى گردد.
3. به نظر برخى: معناى طايفه اول اين است كه آيات قرآن در ماه هاى رمضان نازل شده و به لحاظ آن، انتساب نزول قرآن به ماه هاى رمضان، صحيح است72.
4. برخى ـ از جمله شيخ صدوق ـ معتقدند: قرآن به صورت مجموع در يك شب قدر ـ در بيت العزّة يا بيت المعمور ـ نازل گرديد. سپس در طول 20 يا 23 سال به صورت تدريجى، بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است. اين ديدگاه برگرفته از برخى شواهد روايى است. براى نمونه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «قرآن يك جا بر بيت المعمور نازل شد. آن گاه در طول بيست سال بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى گرديده است»73.
5. برخى ديگر از علماى شيعه (مانند فيض كاشانى74 و ابو عبداللّه زنجانى75 ) گفته اند: منظور از نزول قرآن، فرود آمدن الفاظ آن نيست؛ بلكه منظور حقايق و مفاهيم آن است و نيز مراد فرود آمدن قرآن بر قلب رسول خدا است كه در روايات، تعبير به «بيت المعمور» شده است.
6. علامه طباطبايى رحمه الله با فرق گذاشتن ميان نزول دفعى و تدريجى معتقد است: «انزال» همان نزول دفعى است كه مرحله مفاهيم و حقايق و مقام احكام است و «تنزيل» همان نزول تدريجى است كه مرحله قطعه قطعه و مقام تفصيل قرآن را شامل مى گردد. اين ديدگاه برگرفته از برخى شواهد قرآنى است؛ از جمله: «كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ»76.
علامه طباطبايى رحمه الله علت نياز به نزول دفعى را اين گونه بيان كرده است: «قرآن كريم، داراى يك حقيقت والا، روح باطنى و وجود بسيط است؛ همان گونه كه واجد يك حقيقت تفصيل يافته و تجزيه شده در قالب الفاظ و كلمات است. يك بار همان حقيقت بسيط و روح كلى، سر بسته و متعالى قرآن، از لوح محفوظ ـ كه مرتبه اى از علم الهى است ـ به صورت دفعى، بر جان و روان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تجلّى كرد؛ زيرا كسى كه معلم، مربى، بشير، نذير و رحمت براى عالميان است، بايد سرفصل ها، اغراض و اهداف اساسى دعوت و پيام آسمانى و كتاب خويش را به صورت كلى و اجمالى بداند و بر معارف عظيم الهى و آيين هدايت و حقايق عالى خلقت و اسرار وجود آگاهى يابد»77.
بنابراين علت نزول دفعى قرآن، آگاهى يافتن از اهداف، برنامه ها، هدايت ها و حقايق، به صورت اجمالى و كلى است. بايسته است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از اين علم و فيض غيبى بهره مند شد؛ اگر چه نزول تدريجى و متناسب با حوادث و نيازها، براى تثبيت قلب پيامبر صلى الله عليه و آله تأثير فراوانى دارد و ترتيب نزول آيات الهى، براى راهنمايى بشر و ارائه الگو جهت شكل گيرى يك تمدن اسلامى، بسيار راه گشا و كارساز است.
از ميان گفته هاى پيش، ديدگاه علامه طباطبايى مؤيدات كلامى دارد؛ اما برخى از محققان علوم قرآنى، دلايل مرحوم علامه را كامل ندانسته و معتقدند: آنچه به طور مسلم مى توان پذيرفت، تنها همان نزول تدريجى است و فضيلت ماه مبارك رمضان به جهت آغاز نزول آياتى از قرآن در آن ـ به عنوان كتاب هدايت بشرى ـ است78.
الفاظ عربى قرآن
پرسش 11 . آيا الفاظ قرآن از سوى خداست يا اين الفاظ از زبان پيامبر صلى الله عليه و آلهاست؟ با توجه به اينكه خداوند محدود به زمان و مكان جغرافيايى نيست و زبان مردم خاصى را ندارد؟
نزول قرآن به زبان عربى، با توجه به مخاطبان نخستين و شخص پيامبر صلى الله عليه و آلهـ كه عرب زبانند ـ يك جريان طبيعى است و هر سخنورى، مطالب خويش را با زبان مخاطبان خود بيان مى كند. خداوند متعال نيز در ارسال پيامبران و ابلاغ پيام هاى خويش، همين رويه را تأييد كرده و به كار گرفته است79.
اما در اين باره بايد به چند نكته مهم توجه كرد:
يكم. قرآن كريم براى تنزل در اين عالم، نياز به زبان خاص دارد و آن عربى فصيح و مبين است. اما زبان و فرهنگ آن، همان «زبان فطرت» است؛ به شكلى كه همگان آن را مى فهمند و تنها در اين صورت مى تواند جهان شمول باشد. اگر فرهنگ قرآن، متعلق به يك نژاد و گروه خاصى بود، هيچ گاه نمى توانست جهانى باشد80. از اين رو قرآن كريم، كتابى ساده و معمولى نيست تا انسان بتواند بر اثر آشنايى با قواعد عربى و مانند آن، به همه معارفش دست يابد؛ بلكه كتابى است كه ريشه در اوج آسمان و مقام «لدن» دارد و از علم خداوند سرچشمه گرفته است و درك معارف بى كران آن، بدون نردبان پرهيزگارى و ارتباط با خدا امكان پذير نيست.
دوم. همان طور كه ايجاد حقيقت وحى، اختصاص به ذات خداوند متعال دارد، تنزل آن حقيقت به لباس عربى مبين و الفاظ اعتبارى نيز كار خداى متعال است؛ نه آنكه فقط معناى كلام و وحى الهى در قلب پيامبر صلى الله عليه و آله تنزل يافته باشد و آن حضرت با انتخاب خود، الفاظى را به عنوان لباس آن معارف قرار داده باشد. الفاظ قرآن كريم از سوى خداوند تعيين شده و لذا جنبه اعجازى دارد81. آياتى چند از قرآن دلالت دارد كه علاوه بر محتوا، الفاظ و عبارت هاى عربى قرآن نيز از ناحيه خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله وحى شده است82.
سوم. ارتباط الفاظ با معانى، ارتباطى تكوينى و حقيقى نيست؛ بلكه در اثر قرارداد است كه لفظ معينى با قراردادى ويژه، نشانه معناى خاصى مى گردد و به همين دليل است كه براى يك معناى خاص در اقوام مختلف، الفاظ گوناگونى وجود دارد و نيز به همين دليل است كه يك حقيقت تكوينى ـ همچون وحى ـ گاهى به صورت عربى مبين ظهور مى كند، گاهى به صورت عبرى، زمانى به زبان سريانى و... با توجه به اين نكته، شايد اين سؤل پديدار شود كه چگونه وحى الهى، از مقام قدسى خداوند ـ كه جز تكوين صرف چيزى نيست ـ به كسوت الفاظ و كلمات اعتبارى ـ كه قرارداد محض است ـ درمى آيد؟
در پاسخ به اين سؤل به طور مختصر مى توان گفت : تنزل تكوينى قرآن، بايد مسيرى داشته باشد تا در آن مسير، حقيقت قرآن فرود يابد و با «اعتبار» پيوند بخورد و اين مسير همان نفس مبارك رسول خدا است كه مى تواند بهترين معبر، براى پيوند امر تكوينى و قراردادى باشد. مانند انسان هاى ديگر كه همواره حقايق معقول را از بلنداى عقل، به مرحله تصور تنزل مى دهند و از آنجا به صورت فعل يا قول، در گستره طبيعت پياده مى كنند83. بنابراين آنچه قرآن را آيين جهان شمول ساخته، «زبان فطرى» آن است كه در گويش «زبان عربى»، رسا و گويا جلوه گر شده است. زبانى كه الفاظ آن، ظرفيت نمايش معانى گسترده و پردامنه را دارا است. از اين رو آشنايى با زبان عربى و تلاوت قرآن به زبان عربى، همچون مدخل ورودى براى نيل به مراتب و مراحل بالاتر اين كتاب بى نظير است.
آداب تلاوت قرآن
پرسش 12 . در هنگام تلاوت قرآن چه آدابى را رعايت كنيم تا بيشترين بهره را ببريم؟ آيا خواندن ترجمه فارسى قرآن هم ثواب دارد؟
براى تلاوت قرآن، آداب خاصّى هست كه به بعضى از آنها با استفاده از آيات و روايات اشاره مى شود:
1. شخص در حال طهارت و با وضو به تلاوت بپردازد.
2. در حالى كه مسواك كرده است، قرآن را تلاوت كند.
3. با صوت زيبا تلاوت كند.
4. با جَهر متوسّط بخواند؛ نه با صداى آهسته باشد و نه با صداى بسيار بلند.
5. در حال تلاوت، با اَدَب و طمأنينه و رو به قبله باشد؛ چه نشسته و چه ايستاده و اگر نشسته مى خواند، تكيه نكند.
6. از روى «مصحف» تلاوت كند كه نگاه در آن و تلاوت از روى آن، حساب خاصّى دارد و در روايات، روى اين موضوع تأكيد فراوانى شده است.
در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است: «ليس شى ء أشدّ على الشّيطان من القرائة فى المصحف نظراً»84؛ «چيزى براى شيطان سخت تر و كوبنده تر از تلاوت قرآن نيست، آن هم از روى مصحف و با نگاه كردن در آن».
7. قبل از شروع بگويد: «أستعيذ باللّه السّميع العليم من الشّيطان الرّجيم»؛ يعنى، به خداوند شنوا و دانا از شيطان رانده شده پناه مى برم و يا بگويد: «أعوذ باللّه السّميع العليم من الشّيطان الرّجيم» و بعد بگويد: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم». سپس تلاوت را شروع كند، تا با عنايت خداى متعال، از دخالت هاى شيطانى در نفس خود محفوظ بماند.
قرآن مى فرمايد: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»85 ؛ «وقتى قرآن را تلاوت مى كنى، پناه ببر به خداى متعال از شيطان مطرود. البته شيطان را بر آنانى كه ايمان آورده و به پروردگارشان توكل مى كنند، تسلّط و سيطره اى نيست».
8. ترتيل را مراعات كند. آن چنان تند نخواند كه حروف، كلمات، وقف ها و فاصله ها به خوبى ادا نشود و نيز فاصله زياد و غير صحيح در ميان حروف و كلمات ندهد؛ به صورتى كه حروف و كلمات جدا از هم و غير مرتبط باشد. در مجموع، بايد حروف و كلمات را خوب، روشن و در عين حال، متّصل و مرتبط به هم ادا كند و وقف هاى آيات را هم مراعات نمايد. قرآن، خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً»86 ؛ «و قرآن را با ترتيل مناسب آن بخوان».
آن حضرت در توضيح و تفسير اين آيه فرمود: «بيّنه تبياناً و لاتنثره نثر الرّمل، و لا تهذّه هذا الشعر، قفوا عند عجائبه، و حرّكوا به القلوب، و لا يكون همّ أحدكم آخر السّورة»87؛ «قرآن را روشن تلاوت كن و حروف و كلمات آن را جدا از هم و پراكنده مساز؛ مانند پراكنده ساختن دانه هاى ريگ از يكديگر، و آن را سريع و تند تلاوت نكن، همانند تند خواندن شعر. وقتى به عجايب قرآن رسيديد، توقف كنيد و به تدبّر و تأمّل بپردازيد و با تلاوت آن، دل ها را به حركت آوريد و با شتاب و بى تأمّل نخوانيد؛ به صورتى كه بخواهيد زود به آخر سوره برسيد».
9. به هنگام تلاوت قرآن، به چيز ديگرى فكر نكند و متوجه آيات آن باشد.
10. در آيات قرآن تدّبر بكند كه در اين صورت، از انوار، حقايق، معارف و اسرار آن به اندازه خود بهره مند خواهد شد.
تلاوتى كه در آن تدبّر نباشد، آن چنان كه بايسته است، فايده اى نخواهد داشت. البته اين بدان معنا نيست كه اگر كسى اهل تدبّر نباشد و يا معانى آيات را ـ حتّى در حدّ ترجمه ـ نداند، از تلاوت قرآن نتيجه اى نخواهد برد! چنين كسى هم با مراعات قسمتى از آداب تلاوت، بهره خود را خواهد برد.
11. حقّ آيات را مراعات كند؛ به اين معنا كه به هنگام تلاوت قرآن، وقتى از رحمت و فردوس ياد مى شود، خود را از آن محروم نبيند و از بهشت قُرب خود را دور نسازد. و وقتى به آيات عذاب و آتش و غضب مى رسد، بترسد و به خداى متعال پناه ببرد كه از اهل دوزخ و آتش نباشد و مشمول سخط و غضب نگردد و از او بخواهد كه وى را از نجات يافتگان قرار دهد. وقتى به آيات تكبير، تعظيم، تسبيح و تحميد مى رسد، خدا را به اينها ياد كند. هنگامى كه به آيات استغفار و طلب عفو و بخشش مى رسد، طلب آمرزش و مغفرت كند. آنجايى كه به ذكر صالحان مى رسد، از خدا بخواهد او را نيز از آنان و در جمع ايشان قرار دهد و آن گاه كه به ذكر گمراهان و غافلان مى رسد، از خدا بخواهد كه او را از ورود به جمع آنان حفظ كند.
امام صادق عليه السلام فرمود: «اذا مررت بآية فيها ذكر الجنّة فاسأل اللّه الجنّة، و اذا مررت بآية فيها ذكر النّار فتعوّذ باللّه من النّار»88؛ «به هنگام تلاوت قرآن، وقتى به آيه اى رسيدى كه در آن ذكر بهشت شده است، از خدا بهشت را بخواه و وقتى به آيه اى رسيدى كه در آن ذكر آتش به ميان آمده است، به خدا پناه ببر از آتش».
سالكان و قاريان، هر چه مى توانند، در تلاوت قرآن و مراعات آداب آن كاملاً جدّيّت داشته باشند و اين امر را مهم بشمارند و بدانند كه هر چه در تلاوت قرآن بكوشند و با آن انس يابند؛ به همان اندازه به «حقيقت نورى قرآن» نزديك شده و در نتيجه «حقيقت نورى خود» را خواهند يافت. «حقيقت نورى انسان» از «حقيقت نورى قرآن» و مرتبه اى از مراتب آن است و اين سرّ تنها براى اهل آن معلوم است و از نا اهل محجوب.
«حقيقت قرآن» تجلّيات حقّ است كه در وراى اين الفاظ و مفاهيم ظاهرى مى باشد و در كتاب مكنون و نزد حضرت محبوب است: «وَ إِنَّهُ فِى أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِىٌّ حَكِيمٌ»89 و در عين حال، با همين الفاظ و مفاهيم ظاهر و جلوه گر در آنها است.
آن كه از «حقيقت قرآن» دور مانده، از «حقيقت خود» دور گشته و از حضرت محبوب، محجوب.
اصرار بر تلاوت قرآن به زبان عربى، دلايل و حكمت هاى گوناگونى دارد؛ از جمله:
1. ايجاد زبانى مشترك در ميان همه پيروان و فراهم سازى نوعى وحدت و پيوند جهانى، باعث تأكيد بر قرائت و حفظ زبان عربى شده است.
2. روح و محتواى هر پيام و سخنى، در قالب زبان خاص خود، عميق تر درك مى گردد تا زمانى كه به زبان هاى ديگر برگردانده شود و قرآن ـ كه داراى مضامين بسيار بلند و عالى ـ هرگز قابل ترجمه دقيق و كامل به هيچ زبانى نيست. همه ترجمه هاى قرآن، براى رسيدن به معارف بلند و درك زيبايى متن اصلى نارسا است. كافى است اندكى در مباحث مربوط به زبان شناسى، فن ترجمه و تئورى هاى مربوط به آن مطالعه كنيد؛ آن گاه خواهيد يافت كه فرق بين قرآن و ترجمه هايش، همان فرق بين كتاب الهى و بشرى است.
3. قرآن علاوه بر محتواى مطالب، از لطافت ويژه و نكات ادبى برخوردار است كه خود، بخشى از اعجاز قرآن است و در قالب هيچ ترجمه اى بيان شدنى نيست.90
4. تشويق و ترغيب بر استفاده از همان الفاظى كه جبرئيل بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل فرموده، يكى از شيوه هاى حفظ قرآن از تحريف است. وقتى مطلبى نزد همگان با يك قرائت معيّن ثابت شود، تحريف آن مشخص خواهد شد و لذا در تاريخ اسلام، وقايعى نقل شده كه مسلمين حتى نسبت به جابه جايى يا حذف يك «واو»، حساسيت نشان داده اند.
بنا بر آنچه گفته شد، تلاش و همت ما، بايد بر آن باشد كه تلاوت قرآن را به زبان عربى پيگيرى كنيم و هر چه بيشتر با ترجمه آن آشنا شويم. حتى اگر كمتر بخوانيم؛ اما با توجّه به معنا و ترجمه تلاوت كنيم، بهره ما بيشتر خواهد بود و رفته رفته تسلّط ما بيشتر خواهد شد.
فهم قرآن
پرسش 13 . آيا برداشت هاى فردى از قرآن صحيح است؟ آيا نمى شود بدون مراجعه به تفسيرها خودمان از قرآن استفاده كنيم؟ مگر قرآن هدايت براى همه نيست؟
براى همگان بهره مندى از معارف قرآن تا حدودى ممكن است؛ امّا براى فهم آن ـ به عنوان منبع اساسى معرفت دينى ـ نيازمنديم كه ابزارهاى خاص آن را بيابيم و حدود استفاده از هر يك از آنها و ميزان تأثير و اعتبار آنها را بدانيم. مهم ترين ابزارها براى فهم قرآن، عبارت است از:
يك. ادبيات و قواعد زبان شناختى
براى درك سخن هر گوينده و نقطه آغاز تفاهم، آگاهى از قواعد اوليه مربوط به زبان و لغت او ضرورى است. از اين رو داشتن اطلاعات كافى و عميق از ادبيات اين زبان، داراى اهميت است. در ادبيات نيز فهم معناشناسى واژه ها، آشنايى به علم صرف و علم نحو ـ كه جايگاه تركيبى كلمات را در ساختار جملات مشخص مى سازد ـ و اطلاع از علم معانى و بيان و بديع بايسته است.
دو. آشنا بودن به مضمون و سياق خود قرآن
قرآن، قراينى دارد كه بعضى پيوسته و برخى ناپيوسته است و براى فهم مقصود هر گوينده، مناسب ترين شيوه آن است كه سخنان گوناگون خود او را در كنار هم و مرتبط با هم بنگريم. اين شيوه در ارزيابى و نتيجه گيرى پرفايده است.
سه. سنت معصوم عليه السلام
از جمله شئون پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام ، تبيين مقاصد كتاب الهى است: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»91.
علامه طباطبايى مى نويسد: «آيه مباركه دليل بر حجّت بودن سخن پيامبراكرم صلى الله عليه و آله در شرح آيات قرآن كريم است»92.
سنّت و سخن معصوم عليه السلام در تفسير قرآن و تعليم شيوه تفسير به مردم و تعليم راهيابى به بطون قرآن، نقش اساسى دارد.
چهار. عقل و تفكر خلاق
مفسّر و بهره گيرنده از قرآن، بايد عقل فعّال و تفكّر خلاّق داشته باشد تا بتواند از اين ابزار، به طور صحيح و دقيق، معارف دينى را از آيات آن استفاده كند. براى مثال در معارف عقلى قرآن، درك بديهيات و مسلمات عقلى و به كار بستن آنها لازم و بايسته است و... .
پنج. جامع نگرى
دين مجموعه عقايد و آموزه هايى را ارائه داده كه اينها، بايد با هم سازگار باشد. از اين رو در برداشت از قرآن، بايد هر مفهوم قرآنى، در مجموعه هاى آموزه هاى دينى ـ كه از منابع اصلى به دست آمده ـ نگريسته شود. فهم عميق معانى قرآن، نياز به تلاش علمى بسيار دارد؛ لذا مفسرانى موفق بوده اند كه كوله بارى از سابقه علمى و تحقيقى بر دوش آنان بوده است.93
خطاب هاى قرآن
پرسش 14 . در ماه رمضان، قرآن مى خوانم؛ اما اين سؤال برايم پيش مى آيد كه چرا خطاب آيات قرآن، بيشتر به مردان است؟ مگر خانم ها نيمى از جمعيت را تشكيل نمى دهند؟
قرآن پژوهان، خطاب هاى قرآن را به دو دسته تقسيم كرده اند:
1. خطاب ويژه مرد يا زن؛ مانند: «وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ...»94 و «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ...»95.
2. خطاب مشترك كه دو گونه است: گاهى با عنوان فراگيرى مانند واژه «ناس»، «انسان» و «مَنْ» عموم انسان ها را خطاب مى كند؛ مانند: «يا أَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»96 و «يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِى تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً»97 و... گاهى نيز در ظاهر از لفظ مذكر استفاده مى كند؛ ولى اشاره به همگان دارد؛ مثل: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»98، «يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتاب»99، «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»100 و... .
درباره شيوه اخير بايد به نكاتى توجه كرد:
يكم. دستورها و معارف قرآنى در مورد مرد و زن يكسان است؛ گرچه صيغه هاى آن مذكر است. اين مسئله به جهت قاعده ادبى «تغليب» است. در زبان هايى مانند عربى ـ كه براى مرد و زن، دو گونه فعل (مذكر و مؤمنث) وجود دارد ـ در مواردى كه جمع مورد نظر باشد، صيغه مذكر به كار مى رود. بنابراين «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» هم شامل زنان مى شود و هم مردان. از اين رو تاكنون هيچ مفسر و يا آشنا به زبان و ادبيات، نگفته است كه مجموع خطاب هاى قرآن اختصاص به مردان دارد.
دوم. اين گونه سخن گفتن در ميان انسان ها، معمول است و اختصاص به قرآن ندارد؛ به خصوص در مقام قانون گذارى، از الفاظ و ضماير مذكر استفاده مى شود؛ ولى معناى عموم اراده مى گردد.
سوم. خطاب كمتر قرآن به زنان، برخاسته از نگرش آن به رعايت حرمت زنان است و نشان از غيرت خداوند دارد. طبيعى است كه سخن گفتن مؤبانه و عفيفانه با زنان و كمتر بردن نام آنها، يكى از راه هاى حفظ حرمت آنان است. اين به معناى عقب نگه داشتن نيمى از انسان ها نيست؛ زيرا اين گونه سخن گفتن، نشانگر نوعى احترام و ارج نهادن به مقام شامخ ايشان است. همين شيوه در ميان خانواده هاى محترم و با شخصيت معمول است كه در ميان ديگران، زنان را كمتر به طور مستقيم مورد خطاب قرار مى دهند.
شب قدر
اهميت شب قدر
پرسش 15 . معنا و ماهيت حقيقى شب قدر چيست؟ اين شب چه اهميتى دارد؟
«قدر» در لغت به معناى اندازه و اندازه گيرى است.101 «تقدير» نيز به معناى اندازه گيرى و تعيين است.102 در اصطلاح «قدر» عبارت است از: ويژگى هستى و وجود هر چيز و چگونگى آفرينش آن103. به عبارت ديگر، اندازه و محدوده وجودى هر چيز «قدر» نام دارد.104
بر اساس حكمت الهى در نظام آفرينش، هر چيزى اندازه اى خاص دارد و هيچ چيز بى حساب و كتاب نيست. جهان حساب و كتاب دارد، بر اساس نظم رياضى تنظيم شده و گذشته، حال و آينده آن با هم مرتبط است.
استاد مطهرى رحمه الله در تعريف قدر مى فرمايد: «... قدر به معناى اندازه و تعيين است... حوادث جهان... از آن جهت كه حدود و اندازه و موقعيت مكانى و زمانى آنها تعيين شده است، مقدور به تقدير الهى است»105. پس در يك كلام «قدر» به معناى ويژگى هاى طبيعى و جسمانى اشياء است كه شامل اندازه، حدود، طول، عرض و موقعيت هاى مكانى و زمانى آنها مى گردد و تمام موجودات مادى و طبيعى را در بر مى گيرد.
اين معنا از روايات استفاده مى شود؛ چنان كه در روايتى از امام رضا عليه السلام پرسيده شد: معناى قدر چيست؟ فرمود: «تقدير الشى ء طوله و عرضه»؛ «اندازه گيرى هر چيز اعم از طول و عرض آن است».106 در روايت ديگر، اين امام بزرگوار در معناى قدر فرمود: «هو الهندسة من الطول و العرض و البقاء»؛ «اندازه هر چيز اعم از طول و عرض و بقا است».107 بنابراين، معناى تقدير الهى اين است كه در جهان مادى، آفريده ها از حيث هستى و آثار و ويژگى هايشان، محدوده اى خاص دارند. اين محدوده با امورى خاص مرتبط است؛ امورى كه علت ها و شرايط آنها هستند و به دليل اختلاف علل و شرايط، هستى و آثار و ويژگى هاى موجودات مادى نيز متفاوت است. هر موجود مادى، به وسيله قالب هايى از داخل و خارج، اندازه گيرى و قالب گيرى مى شود. اين قالب ـ يعنى، طول، عرض، شكل، رنگ، موقعيت مكانى و زمانى و ساير عوارض و ويژگى هاى مادى ـ حدود آن به شمار مى آيد. پس معناى تقدير الهى در موجودات مادى؛ يعنى، هدايت آنها [ از جانب خداوند] به سوى مسير هستى شان كه براى آنها مقدر گرديده است و آنها در آن قالب گيرى شده اند.108
در قرآن مى خوانيم: «وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدى»109 «[ خداوند] آن كسى است كه تقدير كرده، پس هدايت مى كند». البته چون انسان موجودى آگاه و با اراده است، لذا انتخاب سعادت يا شقاوت و نيز راه رسيدن به اين دو، به اراده او گذاشته شده است. بنابراين شب قدر، شبى است كه همه مقدرات سالانه انسان با ملاحظه، اراده و اختيار و قابليت هاى او تقدير مى گردد. شب قدر يكى از شب هاى نيمه دوم ماه رمضان است كه طبق روايات ما، يكى از شب هاى نوزدهم يا بيست و يكم و به احتمال زيادتر بيست و سوم ماه مبارك رمضان است.110 در اين شب ـ كه شب نزول قرآن به شمار مى آيد ـ امور خير و شر مردم و ولادت، مرگ، روزى، حج، طاعت، گناه و خلاصه هر حادثه اى كه در طول سال متناسب با اراده و قابليت انسان واقع مى شود، تقدير مى گردد111.
شب قدر هميشه و هر سال، تكرار مى شود. عبادت اين شب، فضيلت فراوان دارد و بهره بردارى از آن در نيكويى سرنوشت يك ساله، بسيار مؤثّر است.112 در اين شب تمام حوادث سال آينده، به امام هر زمان ارائه مى شود و وى از سرنوشت خود و ديگران با خبر مى گردد. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «انه ينزل فى ليلة القدر الى ولى الامر تفسير الامور سنةً سنةً، يؤمر فى امر نفسه بكذا و كذا و فى امر الناس بكذا و كذا»113 ؛ «در شب قدر به ولى امر(امام هر زمان) تفسير كارها و حوادث نازل مى شود و وى درباره خويش و ديگر مردمان مأمور به دستورهايى مى شود».
امام باقر عليه السلام در جواب معناى آيه «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ»114 فرمود: «شب قدر شبى است كه همه ساله در ماه رمضان و در دهه آخر آن، تجديد مى شود. شبى كه قرآن جز در آن شب نازل نشده و آن شبى است كه خداى تعالى درباره اش فرموده است: «فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ...»115. در شب قدر هر حادثه اى كه بايد در طول آن سال واقع گردد، تقدير مى شود: خير و شرّ، طاعت و معصيت و فرزندى كه قرار است متولد شود، يا اجلى كه بنا است فرا رسد، يا رزقى كه قرار است برسد و...».116 بنابراين در قرآن كريم نسبت به تقدير الهى و شب قدر، توجه خاصى شده است كه ارتباط ويژه جهان هستى و عالم ماده و انسان را با حق تعالى بيان مى كند. اگر هر كس به اين ارتباط اعتقاد داشته و بر طبق آن حركت كند، به سرنوشت بسيار مطلوبى نايل خواهد شد.
پيشينه شب قدر
پرسش 16 . آيا شب قدر قبل از اسلام نيز وجود داشت؟ و آيا بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله ادامه دارد؟
براساس روايتى شب قدر، اختصاص به دوران رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ندارد و در زمان هاى گذشته نيز وجود داشته است. مجلسى رحمه الله از امام جواد عليه السلام نقل كرده است: «... لقد خلق الله تعالى ليلة القدر اول ما خلق الدنيا و لقد خلق فيها اول نبى يكون و اول وصى يكون...»117؛ «خداوند شب قدر را در آغاز آفرينش جهان آفريد و در آن اولين پيامبر و نخستين وصى را هستى بخشيد...».
از طرف ديگر در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «ان الله وهب لامتى ليلة القدر لم يعطها من كان قبلهم»118؛ «خداوند به امت من شب قدر را بخشيد و احدى از امت هاى پيشين از اين موهبت برخوردار نبودند». جمع اين دو روايت نشان مى دهد كه اصل شب قدر از قبل بوده است؛ ولى فضايل بسيار بالايى به طور ويژه، در آن شب براى امت اسلام قرار داده شده كه در امت هاى پيشين سابقه نداشته است. لذا شب قدر حقيقت و واقعيتى است كه در جهان هستى مقدر شده است.
از سوره مباركه قدر فهميده مى شود كه در هر سال، شبى است به نام «قدر» كه از جهت ارزش و فضيلت برتر از هزار ماه است. در اين شب فرشتگان الهى به همراه بزرگ خويش (روح)، براى هر فرمان و تقديرى كه از سوى خدا براى يك سال مقدر شده است، فرود مى آيند. از احاديثى كه در تفسير اين سوره و تفسير آيات آغازين سوره «دخان» رسيده، فهميده مى شود كه فرشتگان در شب قدر، مقدرات يكساله را به نزد «ولى مطلق زمان» مى آورند و به او عرضه مى دارند و به او تسليم مى كنند. اين واقعيت، همواره بوده است و خواهد بود.
در روزگار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، محل نزول فرشتگان در شب قدر، آستان نبى مصطفى صلى الله عليه و آله بوده است و اين امر مورد قبول همگان است. اما نسبت به زمان بعد از آن حضرت صلى الله عليه و آله بايد گفت: شب قدر بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز هست. علاوه بر ظهور آيات قرآن كريم در «سوره قدر» و «سوره دخان»، در روايات نيز اين واقعيت به روشنى ذكر شده است119.
رشيد الدين ميبدى (مفسر معروف سنى) مى گويد: «برخى گفته اند: شب قدر، اختصاص به روزگاران پيامبر صلى الله عليه و آله بود و سپس از ميان رفت. اما چنين نيست؛ زيرا همه اصحاب پيامبر و علماى اسلام معتقدند كه شب قدر تا قيام قيامت باقى است»120.
شيخ طبرسى از عالمان شيعى نيز در اين باره، روايتى از ابوذر غفارى نقل مى كند: «به پيامبر خدا گفتم: اى پيامبر! آيا شب قدر و نزول فرشتگان، در آن شب، تنها در زمان پيامبران وجود دارد و چون پيامبران از جهان رفتند، ديگر شب قدرى نيست، پيامبر فرمود: نه بلكه شب قدر، تا قيام قيامت هست»121.
در اين مقام، از امام جواد عليه السلام تعليمى رسيده كه خلاصه آن در اينجا ذكر مى شود. حضرت فرمود: «خداوند متعال، شب قدر را در ابتداى آفرينش دنيا آفريد، همچنين در آن شب نخستين پيامبر و نخستين وصى را آفريد (وجود آنها را مقدر ساخت). در قضاى الهى چنان گذشت كه در هر سال، شبى باشد كه در آن شب، تفصيل امور و مقدرات يك ساله فرود آيد».
بى شك پيامبران با شب قدر، در ارتباط بوده اند. پس از آنان، بايد حجت خدا وجود داشته باشد؛ زيرا زمين از نخستين روز خلقت خود تا آخر فناى دنيا، بى حجت نخواهد بود. خداوند در شب قدر، مقدرات را به نزد آن كس كه اراده فرموده (وصى و حجت)، فرو مى فرستد. به خدا سوگند! روح و ملائكه در شب قدر، بر آدم نازل شدند و مقدرات امور را نزد او آوردند و او درنگذشت؛ مگر اينكه براى خود وصى و جانشينى تعيين كرد. همه پيامبرانى كه پس از آدم آمدند نيز، بر هر كدام در شب قدر، امر خداوند نازل مى گشت و هر پيامبرى اين مرتبت را به «وصى» خويش مى سپرد...122.
اختلاف افق و شب قدر
پرسش 17 . «ليلة القدر» كدام شب از سال است؟ با توجه به اختلاف تقويم در كشورها، آيا ممكن است چند شب قدر وجود داشته باشد؟
شكى نيست كه «ليلة القدر»، يكى از شب هاى ماه رمضان است؛ جمع ميان آيات قرآن نيز اقتضاى آن را دارد. از يك سو مى فرمايد: «قرآن در ماه رمضان نازل شده است»123 و از سوى ديگر مى فرمايد: «ما آن را در شب قدر فرو فرستاديم»124. اما براى تعيين آن، بايد به روايات مراجعه كرد. در روايات شيعه و اهل سنت، احتمالات گوناگونى داده شده است؛ از جمله: شب هفدهم، شب نوزدهم، شب بيست و يكم، شب بيست و سوم، شب بيست و هفتم و شب بيست و نهم.125
براساس روايت مشهور ائمه اطهار عليهم السلام، احتمال اينكه شب قدر، يكى از شب هاى نوزدهم، بيست و يكم و يا بيست و سوم ماه رمضان باشد، بيشتر است. سيد بن طاووس، از بزرگان علماى شيعه، روايات متعددى درباره تعيين شب قدر در كتاب اقبال الاعمال جمع آورى كرده است كه از مجموع آنها فهميده مى شود: اندازه گيرى و «تقدير» امور و كارها، در شب نوزدهم و «تحكيم» آنها در شب بيست و يكم و «امضاى» آنها در شب بيست و سوم است. به اين دليل شب زنده دارى و عبادت و دعا در اين سه شب بسيار توصيه شده؛ به ويژه بر دو شب بيست و يكم و بيست و سوم تأكيد بيشترى گشته است.126 در روايتى از امام صادق عليه السلام درخواست مى شود كه شب قدر را معين كنند، ايشان مى فرمايد: «آن را در شب بيست و يكم و بيست و سوم بجوييد». وقتى راوى مى خواهد امام آن را دقيقا مشخص كند؛ مى فرمايد: «چه سخت است بر تو كه دو شب را كوشش كنى!»127 در عين حال روايات متعددى دلالت دارد كه شب بيست و سوم، شب قدر است.128
البته شب قدر بر ائمه اطهار عليهم السلام كاملاً روشن است؛ زيرا فرشتگان در آن شب بر آنان فرود مى آيند129. اما اصرار بسيارى داشته اند كه شيعيان چند شب را به عبادت و شب زنده دارى مشغول باشند. با توجه به اين مطالب، روشن مى شود كه شب قدر در هر سالى وجود دارد و آن يك شب است و اختلاف تقويم، موجب نمى شود چند شب قدر داشته باشيم. بر اين اساس تأكيد شده است دهه آخر ماه رمضان، يا حداقل سه شب ياد شده مراقبت شود. پيامبراكرم صلى الله عليه و آله در دهه آخر ماه رمضان در مسجد معتكف مى شد. و برخى از بزرگان شيعه، براى درك شب قدر يك سال شب ها را احيا مى داشتند به هر حال شب قدر يك شب است و به احتمال بسيار زياد، اين يك شب، در دهه آخر ماه مبارك رمضان مقدر شده است و مؤمنان براى درك آن شب، تلاش مى كنند و احيا مى گيرند.
گفتنى است با نزول فرشتگان در شب قدر، بركات فراوان و متعددى جريان مى يابد كه مهم ترين آن تقدير امور سالانه است. اما علاوه بر آن، نزول دسته جمعى فرشتگان، نورانيت و بركتى را به وجود مى آورد كه از فرصت هاى ممتاز، براى توبه و ارتقاى درجات معنوى است؛ به طورى كه انسان مى تواند از فرصت يك شب، ارجمندى هزار ماه را به دست آورد. بنابراين اگر چه اعلام تقدير امور سالانه به حجت خدا؛ در وقت معين از شب قدر انجام مى گيرد؛ اما براى مردم سراسر جهان ـ با اختلاف افق هايى كه دارند ـ شب قدر به نسبت هر منطقه ادامه دارد و همچنان بركات نزول فرشتگان شامل حال آنان مى شود. تقدير امور آنان نيز بر اساس آن انجام مى گيرد و با اعلام قبلى تقدير امور به حجت خدا، در وقت معين منافات ندارد. از اين رو حتى براى كسانى كه در منطقه خود فرصت شب را از دست داده اند؛ در روايات آمده است كه روزهاى شب قدر نيز فضيلت شب آن را دارد و اگر كسى در پى درك فضايل آن باشد، به آنها مى رسد. همچنين در روايات آمده است: اگر كسى در اين شب ها موفق نشد، منتظر شب و روز عرفه باشد كه مى تواند در آن، سرنوشت خويش را رقم زند. بنابراين تعيين اين اوقات براى رقم زدن تقديرات انسان، نه براى خداوند محدوديت مى آورد و نه براى انسان؛ لكن اين اوقات ويژگى هايى در تسريع حركت انسان به سوى كمال حقيقى دارد.
بنا بر آنچه گفته شد، شب قدر زمانى دو قسم است: زمانى واقعى و زمانى اعتبارى. ليلة القدر زمانى واقعى و اعتبارى را مى توان به اول بهار واقعى و اعتبارى تشبيه كرد. اول بهار واقعى، لحظه اى است كه مركز زمين در حركت انتقالى خود به دور خورشيد، منطبق شود و نقطه اعتدال ربيعى اين لحظه، اول بهار واقعى است. حال اگر اين انطباق قبل از ظهر صورت بگيرد (تحويل سال قبل از ظهر باشد)، تمام آن روز را اول بهار و اولين روز سال نو اعلام مى كنند. اما اگر هنگام سال تحويل، بعد از ظهر باشد؛ آن روز را به سال قبل ملحق مى كنند و مى گويند: سال كبيسه دارد. ماه اسفند در چنين سالى، سى روزى است و در عين حال كه اول بهار واقعى روز سى ام اسفندماه آن سال است، روز بعد را به عنوان اول بهار و نخستين روز سال جديد اعلام مى كنند. در اين مثال روشن است كه ما يك اول بهار واقعى داريم كه يك لحظه است و يك اول بهار اعتبارى داريم كه يك روز است و با توجه به اعتبار و قرارداد، قابل توسعه و تغيير است.
ليلة القدر زمانى نيز همين گونه است؛ يعنى، ما يك شب قدر زمانى واقعى داريم و يك شب قدر زمانى اعتبارى. شب قدر زمانى واقعى، لحظه اى از شب خاصى است كه در آن لحظه، انسان كامل فيوضاتى را از عالم بالا دريافت مى كند و اين لحظه، امرى شخصى و غيرقابل توسعه و تعدّد است. و شب قدر زمانى اعتبارى، مقطعى از زمان است كه ممكن است 24 ساعت يا كمتر و يا بيشتر امتداد داشته باشد و با توجه به اختلاف آفاق متعدد شود. براى مثال در سرزمينى خاص، از سر شبى معين تا طلوع فجر براى اهل آن سرزمين، شب قدر باشد؛ ولى در سرزمينى ديگر بعد از دوازده ساعت، شب قدر اهل آن سرزمين شروع شود و... .
پس فيوضات و بركات شب قدر زمانى اعتبارى، قابل توسعه بوده و امتداد زمانى 24 ساعته شب و روز قدر، داراى فضيلت مشترك است.
شب قدر و ولايت
پرسش 18 . رابطه شب قدر و ولايت چيست؛ زيرا مى گويند شب قدر ارتباط تنگاتنگى با امام زمان(عج) دارد؟ در جايى خواندم كه امام صادق عليه السلام فرمود: حقيقت شب قدر، حضرت زهرا عليهاالسلام است؛ آيا اين سخن درست است و اگر درست است، معنايش چيست؟130
يكى از مسائل پر رمز و راز در مجموعه علوم و معارف الهى، مسئله «شب قدر» است. نخست گفتنى است، شب قدر، ظرف نزول قرآن است: «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ»131. اما اين چه نوع ظرفى است؟ بين عموم مردم مشهور است كه «شب قدر» ظرف زمان است. طبق اين بيان، شب قدر، به معناى پاره اى از زمان (شب) است كه در آن، قرآن از عالم بالا به دنيا نازل گشته است و به دليل اهميت اين نزول و مسائل جنبى و يا عوامل زمينه ساز آن ـ كه از درك ما انسان ها فراتر است ـ خداوند مى فرمايد: «وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ»132؛ «چه چيزى تو را آگاه كرد كه شب قدر چيست؟» و «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»133؛ «شب قدر، از هزار ماه بهتر است». عبادتى كه در اين شب انجام مى شود، بهتر از هر عبادتى است كه انسان آنها را در طول هزار ماه انجام مى دهد و نيز: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»134؛ «در اين شب فرشتگان و روح به اذن پروردگارشان فرود مى آيند و با خود مقدرات همه امور را فرود مى آورند» و «سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ»135؛ «اين شب [ يكسره] تا طلوع فجر سلام و سلامتى است».
اما اگر «ظرفيت» مطرح در آيه را منحصر در ظرف زمان نكنيم و بگوييم ظرف زمان، پايين ترين مرحله از مراحل ظرفيت است ؛ آن گاه به اين مى رسيم كه شب قدر، حقيقتى است كه قرآن در آن نازل شده و با توجه به لياقت و قابليتش، حقيقت قرآن را از عالم بالا دريافت كرده و آن را در وجود خود، جاى داده است و بدين ترتيب وجودش، ظرف قرآن شده است. البته مراد از ظرف و محل و امثال اين تعابير، مكان مادى نيست و نمى تواند باشد؛ زيرا حقيقت قرآن از سنخ امور مادى نيست تا ظرف و مكانى شبيه به ظروف و مكان هاى مادى داشته باشد؛ بلكه محل نزول قرآن و ظرف آن، بايد از سنخ «معنى» و امور معنوى باشد تا بتوان، ظرفيت آن را نسبت به يك حقيقت معنوى پذيرفت و از آن توجيه معقولى ارائه كرد. در اينجا سه نكته بايد روشن شود:
يكم. بدانيم كه ظرف و مظروف مادى، هيچ گاه با هم متحد نمى شوند. براى مثال آب كه مظروف و كوزه ظرف است، تا ابد اگر اين نسبت را حفظ كنند، نه كوزه آب مى شود و نه آب كوزه و همين طور است در ديگر موارد از انواع ظرف ها و مظروف هاى مادى. اما در امور معنوى اين گونه نيست؛ ظرف معنوى حقيقتى است كه پذيراى امور معنوى و دريافت كننده حقايق ملكوتى است. اين حقيقت، با آنچه مى پذيرد و قبول مى كند، وحدت يافته و يكى مى شود. بنابراين حقيقتى كه محل نزول قرآن است و حقايق آن را قبول كرده و ظرف قرآن شده است، با آن يكى مى شود و قرآن ناطق مى گردد.
دوم. بدانيم حقيقتى كه بر اثر قبول قرآن، عين آن مى شود، كسى جز انسان كامل ـ كه مظهر جميع اسماى حسناى حق و آينه تمام نماى خداوند است ـ نيست. در رأس همه افرادى كه مصداق عنوان ياد شده هستند، وجود نازنين حضرت محمد صلى الله عليه و آله است و پس از ايشان شايسته ترين و نزديك ترين افراد به مقام ايشان، امام على عليه السلام است و همين طور پس از ايشان فرزندشان حسن بن على عليه السلام تا برسيم به زمان ما. ليلة القدرى كه در اين زمان، ظرف قرآن است و حقايق آن در او جارى مى شود، حضرت حجة بن الحسن المهدى(عج) است. ما از اين بزرگان و امامان بر حق، به قرآن ناطق تعبير مى كنيم؛ همان طور كه مالك اشتر وقتى كه ديد مردم نادان، فريب عمرو عاص و معاويه را خورده و به كاغذ پاره هاى سر نيزه چشم دوخته اند؛ فرمود: شما قرآن ناطق (على) را رها كرده و به اين كاغذها چشم دوخته و دل خوش كرده ايد! مراعات اين كاغذها را مى كنيد؛ ولى اصل قرآن و حقيقت آن را ـ كه در على عليه السلام تجسّم يافته ـ رها كرده و حرمت نمى نهيد!
امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «امام على عليه السلام در حضور امام حسن و امام حسين عليهاالسلام، سوره قدر را تلاوت كرد. حضرت حسين عليه السلام خطاب به پدر گفت: اى پدر! اين سوره را با حلاوت مخصوصى تلاوت مى فرماييد. حضرت فرمود: فرزندم! زمانى كه سوره قدر نازل شد، جدت رسول خدا صلى الله عليه و آله كسى را پى من فرستاد؛ سپس اين سوره را براى من تلاوت كرد و با دست بر كتف راست من زد و فرمود: اى برادر و وصى من! اى كسى كه پس از من ولى اين امتى! اين سوره پس از من، از آن تو و پس از تو، از آن دو فرزندانت حسن و حسين است. از براى آن نورى است كه در قلب تو و اوصياى تو تا مطلع فجر قائم آل محمد صلى الله عليه و آله ساطع است»136.
براساس روايتى خداوند به رسولش صلى الله عليه و آله فرمود: «سوره قدر را تلاوت كن كه اين سوره نسبت (شناسنامه) تو و نسبت اهل بيت تو تا روز قيامت است».137
اگر كسى بگويد: چرا امام صادق عليه السلام شب قدر را بر جده اش فاطمه عليهاالسلام اطلاق كرده؛ در حالى كه طبق بيان مزبور شب قدر بودن، به ايشان اختصاص ندارد؛ بلكه هر انسان كاملى مى تواند مصداق آن باشد؟
در جواب گوييم: اولاً از ديدگاه منطقى، اثبات چيزى نفى غير آن را نمى كند؛ يعنى، اگر بگوييم «شب قدر، فاطمه است»، منافاتى با ليله القدر بودن ديگر مصاديق ندارد. ثانياً در ميان افرادى كه مصداق شب قدرند، براى فاطمه عليهاالسلام امتيازى است كه براى هيچ كس آن ويژگى وجود ندارد و آن عبارت از اين است كه آن حضرت، علاوه بر آنكه خود مصداق ليله القدر است، پدر، همسر و يازده فرزندش همه مصاديق شب قدرند. از اين رو حضرت فاطمه عليهاالسلام همانند شمع جمعى است كه ديگران، دور او را گرفته اند و جا دارد كه از ايشان به صورت برجسته و عنوان «شب قدر» ياد شود.
سوم. بدانيم چرا از انسان كامل به شب قدر تعبير شده است؟ لفظ «ليلة» به معناى شب است و خصوصيت شب خفا و ناپيدايى آن است. شب فانى و منفعل محض است و از خود چيزى ندارد. قدر هم به معناى عظمت، قدرت و فضيلت است و انسان كامل از آن رو كه فانى در خداوند است، فانى در حقيقتى است كه عين عظمت و قدرت و فضيلت است. از آن جهت كه خود است، هيچ است و از آن جهت كه نمود آن حقيقت است، همه چيز است؛ پس از او به شب قدر تعبير شده است. انسان كامل آينه تمام نماى جمال خداوند، خليفه و وجه اللّه است. مظهر «بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»138 و «عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»139 است. مصداق «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى»140 است. انسان كامل حقيقتى است كه بيعت با او بيعت با خدا است: «إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ»141.
همچنين دوستى يا دشمنى با او، دوستى يا دشمنى با خداوند است: «و مَن اَحبَّكم فقد اَحَبَّ اللّه و مَن اَبغضكم فقد اَبغضَ اللّه »142. از اين حقيقت بزرگ، به شب قدر ياد مى شود: «عن ابى عبدالله عليه السلام قال: انا انزلنا فى ليلة القدر؛ «الليلة»، فاطمة و «القدر»، الله فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر»143 ؛ «امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ليلة، فاطمه و قدر، اللّه است. هر كس به درستى فاطمه را شناخت، شب قدر را درك كرده است».
البته شب قدر را خداى او و خود «ليله القدر» مى شناسد و بس؛ اما ديگران به مقدار استعداد و لياقتشان مى توانند با برخى از اوصاف و خصوصيات شب قدر ـ آن هم با هدايت و ارشاد خود او ـ آشنا شوند. در برخى از روايات آمده است: رسول خدا صلى الله عليه و آلهخطاب به امام على عليه السلام مى فرمايد: «كسى خدا را نشناخت، جز من و تو و كسى مرا نشناخت، جز خدا و تو و تو را نيز كسى نشناخت، جز خدا و من». بنابراين شناخت شب قدر ـ كه همان انسان كامل است ـ با شناخت خداوند رابطه تنگاتنگى دارد و همان طور كه نمى توان به حقيقت خداوند و كنه ذات او پى برد، نمى توان به حقيقت شب قدر و كنه ذات او دست يافت.
در نيابد حال پخته هيچ خام
پس سخن كوتاه بايد والسلام
مى توان شب قدر را به دو نوع حقيقى و زمانى تقسيم كرد و گفت: ليلة القدر حقيقى، وجود طيبه انسان كامل است كه دعا و ظرف قرآن؛ بلكه قرآن ناطق است. از اين رو در هر زمان براى آن، بيش از يك مصداق قابل تصوّر نيست. به عبارت ديگر امام زمان هر عصرى، مصداق شب قدر آن دوران است و نظير ندارد و دومى برايش متصور نيست. امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «الامام واحد دهره و لا يدانيه احد و لا يعادله عالم و لا يوجد منه بدلاً و لا له مثل و لا نظير»144؛ «امام يگانه دهر خويش است و كسى نمى تواند تا با او انباز گردد. امام كسى است كه هيچ دانشمندى به پايه او نمى رسد و احدى نمى تواند جايگزين وى شود. امام كسى است كه مثل و نظيرى برايش متصور نيست». اين همان شب قدر حقيقى است.
نتيجه گيرى:
از آنچه گفته شد، روشن مى شود كه ليلة القدر سه گونه است:
1. شب قدر حقيقى كه تعدّد بردار نيست و در هر عصر و زمانى فقط يك مصداق دارد.
2. شب قدر زمانى واقعى كه آن هم در هر سال يك زمان خاص است و قابل تعدد و توسعه نيست.
3. شب قدر زمانى اعتبارى كه با توجه به اختلاف آفاق، قابل توسعه و حتى تعدد است.
بايد دانست كه درك شب قدر در هر مرتبه اى، تلاش متناسب با خود را مى طلبد. اگر ليله القدر را همان امام زمان و حجت خدا معنا كنيم، درك آن در كنار پيروى از خدا و پيامبرش ميسور است. انسان مؤمن با جهاد و تلاش، مى تواند در افق شب قدر حقيقى قرار گيرد؛ چنان كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حق سلمان فارسى فرمود: «السلمان منا اهل البيت»145. قرآن كريم هم مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ»146 ؛ «و كسانى كه در راه ما كوشيده اند، به يقين راه هاى خود را بر آنان مى نمايانيم و در حقيقت خدا با نيكوكاران است».
اگر شب قدر را زمانى واقعى معنا كنيم ـ كه تعدد بردار و قابل توسعه نباشد ـ در اين صورت درك آن، در كنار پاسدارى از شب هاى رمضان ميسور است؛ به طورى كه با احياى شب هاى متعدد، اطمينان به درك شب قدر حاصل آيد و اگر در كنار آن معانى، شب قدر زمانى اعتبارى را هم قابل قبول دانستيم. در آن صورت، ما به وظيفه خود در پاسدارى از شب قدر احتمالى عمل مى كنيم، و با اميد به رحمت گسترده خداوند متعال؛ انتظار مى رود كه پروردگار مهربان از سر لطف و محبت تمامى آن بركات شب قدر حقيقى و واقعى را ـ كه براى احياگرانش كه با نيت درك آن سر بندگى فرود آورده اند ـ نازل مى فرمايد؛ نصيب ما نيز بگرداند.
اختيار انسان و شب قدر
پرسش 19 . اگر در شب قدر، مقدرات معيّن مى گردد؛ پس تلاش و اختيار انسان چه معنا دارد؟
اينكه مى گويند: در شب قدر همه مقدرات تقدير مى شود؛ بدين معنا است كه قالب معين و اندازه خاص هر پديده، به طور روشن اندازه گيرى مى شود. البته اين اندازه گيرى، بر اساس شرايط و موانعى است كه پيش مى آيد و با ملاحظه اختيار و قابليت انسان شكل مى گيرد.
با توجه به مقدمه يادشده، رابطه شب قدر و تعيين سرنوشت بندگان و كردار اختيارى آنان، روشن مى شود. قدر؛ يعنى، پيوند و شكل گرفتن هر پديده و هر حادثه با سلسله علل خود و در شب قدر، اين پيوند به دقّت اندازه گيرى مى شود؛ يعنى: اولاً، براى امام هر زمان اين پيوند معلوم و تفسير مى شود. ثانيا، رابطه اين پديده ها با علل خود روشن مى گردد.
از يك سو خداوند متعال، بر اساس نظام حكيمانه جهان، چنان مقدّر كرده است كه بين اشياء، رابطه اى خاص برقرار باشد. براى مثال بين عزت و دفاع از كيان و ذلّت و پذيرش ستم... هر كس از كيان خود دفاع كند، عزيز مى شود و هركس تسليم زور و ستم شود، ذليل مى گردد! اين تقدير الهى است. مثال ديگر اينكه بين طول عمر و رعايت بهداشت و ترك بعضى از گناهان (مثل قطع صله رحم و دادن صدقه)، رابطه وجود دارد. بر اين اساس هر كس طول عمر مى خواهد، بايد در اين قالب قرار گيرد. آن كه اين شرايط را مهيا كرد، طول عمر مى يابد و آن كه در اين امور كوتاهى كرد، عمرش كوتاه مى گردد. پس در افعال و كردار اختيارى بين عمل و نتيجه ـ كه همان تقدير الهى است ـ رابطه مستقيم وجود دارد.
انسان تا زنده است، جاده اى دو طرفه در برابرش قرار دارد: يا با حسن اختيار، كميل بن زياد نخعى مى گردد و يا با سوء اختيار حارث بن زياد نخعى، قاتل فرزندان مسلم مى شود؛ دو برادر از يك پدر و مادر: يكى سعيد و ديگرى شقى.
پس تقدير الهى؛ يعنى، آن كه با حسن اختيار خود به جاده مستقيم رفت، كميل مى شود و آن كه با سوء اختيار خود، به بيراهه گناه و انحراف پا گذاشت، حارث مى گردد.
از سوى ديگر در شب قدر، معين مى شود كه هر انسان، بر اساس انتخاب و اختيار خود، كدام راه را انتخاب خواهد كرد و با توجه به دعاها، راز و نيازها و تصميم ها، قابليت چه نعمت ها و يا حوادثى را خواهد داشت.
پس بين تقدير الهى و اختيار آدمى، هيچ منافاتى وجود ندارد؛ زيرا در سلسله علل و شرايط به ثمر رسيدن كار و ايجاد حادثه، اراده آدمى يكى از علل و اسباب است. آن كه با حسن اختيار خود، كردار نيك انجام مى دهد يا مخلصانه دعايى مى خواند، نتيجه آن را در اين جهان مى بيند و آن كه بر اثر سوء اختيار گناهى مرتكب مى شود، نتيجه تلخ آن را مى چشد.
پس اينكه در شب قدر، امور بندگان ـ اعم از مرگ و زندگى، ولادت و زيارت و... ـ تقدير مى شود، همگى با حفظ علل و شرايط و عدم موانع است و «اختيار» يكى از علت ها و شرايط آن به شمار مى آيد. به اين جهت سفارش شده، در آن شب به شب زنده دارى و عبادت و دعا بپردازيد، تا اين عمل در آن شب خاص ـ كه از هزار شب برتر است ـ شرايط نزول فيض الهى را فراهم آورد.
نكته آخر اينكه خداوند مى داند، هر چيزى در زمان و مكان خاص، به چه صورت و با توجّه به كدام شرايط و علل تحقق مى يابد و مى داند كه فلان انسان با اختيار خود، كدام كار را انجام مى دهد. فعل اختيارى انسان، متعلق علم خداوند است كه در شب قدر، حدود آن مشخص مى شود. اين امر با اختيار منافات ندارد و حتى بر آن تأكيد مى كند؛ براى مثال معلم كاردان و مجرب، به خوبى مى داند كدام يك از دانش آموزانش، به دليل تلاش فردى و استعداد لازم، با رتبه بالا قبول مى شود و كدام يك به دليل تلاش يا استعداد كمتر، در حد متوسط نمره مى آورد و يا تجديد مى شود. علم معلم، از راه دانش او به علت ها است و نفى كننده تلاش دانش آموزان نيست. در شب قدر همه كردار اختيارى انسان، اندازه گيرى و قالب بندى مى شود. خداى عالم به علت ها، بر اساس نظم موجود در ميان اشياى اين جهان، برنامه ريزى مى كند و «اختيار» انسان يكى از علت هاى مؤثر است. از اين جهت تأكيد شده است: شب نوزدهم، بيست و يكم و بيست و سوم ماه مبارك رمضان را به عبادت، دعا و شب زنده دارى مشغول باشيم، تا اين اعمال خير، زمينه آمادگى و توان برتر ما شود و بتوانيم فيض الهى را درك كنيم. اگر عنصر اختيار در ميان نبود و هر چه ما مى كرديم در سرنوشت ما تأثير نداشت، هيچ دليلى بر اين همه تأكيد بر شب زنده دارى و عبادت نبود.
اعمال شب قدر
پرسش 20 . براى شب قدر و انجام دادن بهترين كارها، چه توصيه عملى داريد؟
يك. توجه به اهميت شب قدر
خداوند متعال در قرآن مجيد، خطاب به رسول گرامى اسلام درباره ماه مبارك رمضان مى فرمايد: «ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم؛ ولى تو چه مى دانى كه شب قدر چيست؟ در فضيلت شب قدر همين بس كه با فضيلت تر از هزار ماه است» و اين تشبيه، حاكى از برابرى؛ بلكه برترى يك شب با يك عمر است و خود عدد هزار، نشان از كثرت و مبالغه در عظمت و شأن دارد.
در شب قدر، سرنوشت انسان رقم زده مى شود147 و اگر كسى اين را بداند، مراقبت بيشترى در استفاده صحيح از اين فرصت گران بها خواهد كرد.
دو. توبه
از بهترين كارها در اين شب، توبه است؛ اگرچه توبه هميشه پسنديده است. خداوند متعال با صراحت مى فرمايد: «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ»148 ؛ «همانا خداوند توبه كاران را دوست دارد».
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «آدميان خطا مى كنند و بهترين خطاكاران توبه كنندگان اند»149.
شهيد مطهرى درباره ماه مبارك رمضان مى گويد: «به خدا قسم! يك روز (ماه رمضان) يك روز است، يك ساعتش يك ساعت است. يك شب را اگر به تأخير بيندازيم، اشتباه مى كنيم! نگوييد فردا شب، شب بيست و سوم ماه رمضان است. يكى از شب هاى قدر است و براى توبه بهتر است! نه، همين امشب از فردا شب، بهتر است. همين ساعت از يك ساعت بعد بهتر است. هر لحظه از لحظه بعدش بهتر است. عبادت بدون توبه قبول نيست، اول بايد توبه كرد. گفت: شست و شويى كن و آن گه به خرابات خرام».
توبه مراحلى و منازلى دارد و اولين قدم آن، «پشيمانى از كارهاى نادرست گذشته» است؛ به طورى كه نخواهد به آن راه برگردد و از اينكه رفتارهاى گذشته را تكرار كند، تنفر داشته باشد.
حضرت حق مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»150. توبه نصوح؛ يعنى، توبه اى بدون بازگشت به گذشته.
سه. دعا
بنده اى كه از بيراهه به راه و از گمراهى به نور راه يافته و به منزل يار رسيده است؛ شايسته است كه او را صدا بزند و با او ارتباط برقرار كند. «دعا» ارتباط با خداوند است و ذكرها و تسبيحات و مناجات ها شرح حال نيازمندِ درگاه خدا و شيفته گفت و گو با پروردگار است. دعا اگر بيان حال نباشد، دعا نيست.151
زندگى به گونه اى است كه خواه ناخواه، توجّه انسان را به امور مادى جلب مى كند؛ امّا انسان براى تقرّب به خدا آفريده شده است و بايد از تمام جوانب زندگى، براى نيل به اين مقصود بهره گيرد. يكى از بهترين راه ها براى اين منظور، آن است كه هر روز، لحظاتى از عمر خود را صرف توجّه خالص به بارگاه الهى كند.
«حقيقت دعا»، توجه به بارگاه حضرت معبود است و براى مؤمنان نوعى معراج روحى و معنوى به حساب مى آيد. دعا تنها بر زبان آوردن پاره اى كلمات نيست. حقيقت و روح دعا، توجّه قلبى انسان به خداوند توانا و مهربان است و كارآيى اين توجه، به ميزان معرفت و محبت انسان به خداوند بستگى دارد.
حقيقت دعا، چيزى جز عبادت نيست و حتى به دليل توجّه بيشتر به خداوند در آن، شايد بر بسيارى از اعمال ديگر ترجيح داشته باشد. در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است: «الدُّعاءُ مُخُّ الْعِبادَةِ»152 ؛ «دعا به منزله مغز عبادت است».
كسى كه دست خويش را به درگاه الهى بالا مى برد، پيشانى بر خاك مى سايد، اشك از ديدگان سرازير مى كند، با دعاى خود از او حاجت مى خواهد، نهايت شكستگى و عجز خود را نشان مى دهد و در واقع، اعتراف به بندگى و اعلام تسليم در برابر اراده و فرمان خداوند است.
پس حقيقت دعا چيزى جز عبادت نيست؛ بلكه بالاترين عبادت و به تعبير حديث شريف «مغز» تمام عبادات است.
چهار. استغفار
حداقل يكصد استغفار در شب هاى قدر وارد شده است153.
پنج. تلاوت قرآن
از آنجايى كه شب قدر، شب نزول قرآن است، بهترين عهدنامه با پروردگار، تلاوت قرآن كريم است. از اين رو خواندن با تأمل و تدبر در همه اوقات ـ به خصوص چنين شب هايى ـ بسيار مناسب است.
خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: «فَاقْرَءوُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ»154 ؛ «هر چه از قرآن ميسر مى شود، بخوانيد».
شش. شب زنده دارى
تمام اين بركات و فيض ها، در پرتو شب زنده دارى و احياى شب قدر، قابل دستيابى است؛ به ويژه اگر در مسجد به ميزبانى خدا و در ميان ديگر بندگان پاك خداوند انجام گيرد.
امام باقر عليه السلام فرمود: «هر كه در شب قدر احيا كند، گناهانش آمرزيده مى شود؛ اگر چه به عدد ستارگان آسمان باشد»155.156
هفتم. معرفت يابى و خودشناسى
پس از غنيمت شمردن فرصت ها و بازنگرى در افكار و اعمال خود و عزم جدى بر ترك گناهان و... دل ها، آماده شناخت هر چه بيشتر و دريافت هاى شهودى مى گردد. چه اينكه:
يكم. به فرموده امام على عليه السلام: معرفت، مايه نورانيت دل157، باعث رسيدن انسان به مقام رستگارى و مقام قدسى158 و دليل بر فضيلت انسان159 است و اولين و مهم ترين ركن ايمان، شناخت خداوند است.160
دوم. در بين معارف، والاترين آنها، شناخت خداوند سبحان است.161
سوم. شناخت حقيقى خدا، انسان را به مقام شامخ خلافت الهى نايل مى كند؛ آن چنان كه مظهر اسماى او مى گردد.
البته خودشناسى، مقدمه چنين معرفتى است «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»162 و اگر كسى خودش را نشناسد ـ كه از كجا آمده و براى چه آمده است و به كجا خواهد رفت ـ چگونه ممكن است خدا را بشناسد.163
در بعضى از روايات آمده است: «خودشناسى، سودمندترين معارف است»164 ؛ اين بدان جهت است كه شخص مراقب خود خواهد بود و زندگى خود را بر مبناى صحيحى استوار و براى نيل به سعادت بزرگ برنامه ريزى خواهد كرد.
ارتباط با خدا
پرسش 21 . براى انس و آشتى با خدا، چه بايد كرد؟ چگونه مى توانيم در ماه مبارك رمضان، حس دعا و راز و نياز با خدا بيابيم؟
راه انس با چيزى، برقرارى ارتباط زياد با آن است و اين مطلب از نقطه نظر روان شناختى، امرى مسلّم و غير قابل انكار است. در اين رابطه پرسش هايى چند قابل طرح است:
چگونه انسان، اين «بى نهايت كوچك»، مى تواند با آفريدگار هستى ـ آن «بى نهايت بزرگ» ـ رابطه برقرار كند و اين پيوند، او را از خاك تا افلاك بالا برد؟ چگونه اين «هيچ»، به آن «همه» متصل مى شود؟ آيا جز «دعا و نيايش»، راهى براى اين پيوند هست؟ دعا چيست؟ شرايط آن كدام است؟ استجابت دعا يعنى چه؟ پيدا كردن «حال» در دعا چگونه به دست مى آيد؟ به چه زبانى بايد دعا كرد؟ نيايش چه تأثير روحى و معنوى بر زندگى ما دارد و...؟
مى دانيم كه دعا، تنها خواندن جملات و الفاظى چند ـ بى حضور دل و بى كشش روح ـ نيست؛ بلكه خواستن از ژرفاى جان است. اگر دعا از جان سوخته و عطشناك برآيد، «اجابت» الهى، آب گوارايى بر عطش سوزان دل سوختگان خواهد بود.
بايد اجازه داد تا پاى اشك، از جاده دل عبور كند. بايد گذاشت وقتى آسمان دل مى گيرد، باران اشك جارى شود. بايد گذاشت در حالت اضطرار و طلب و درماندگى، عنان سخن به دست دل داده شود تا صميمانه با خدا حرف بزند و مثل يك كودك، زار بزند، اشك بريزد، با اصرار بخواهد و يقين داشته باشد كه اين پاى بر زمين كوبيدن و اشك ريختن و التماس كردن، موجب بر آمدن حاجت مى شود. «گريه»، سلاح نيايش گر و «اميد»، سرمايه او است: «ارحم من رأس ماله الرّجاء و سلاحُه البكاء...»165. بايد كارى كرد تا چشمه «ربّنا»، از دل بجوشد و بر كوير سينه هاى سوزان جارى شود و دشت عطشناك جان را سيراب كند.
حس دعا:
اگر «احساس نياز» و «ابراز حاجت»، از طرف بنده و «قدرت رفع آن» و «اجابت دعا» از سوى خدا باشد؛ آنچه اين دو سو را به هم وصل مى كند، «نيايش» است. هر چه انسان فقر و نياز خويش را بيشتر بشناسد و به قدرت و رحمت الهى آگاه تر باشد، حسّ دعا بهتر به دست مى آيد.
احساس بى نيازى، طغيان و روى گردانى مى آورد. قرآن كريم مى فرمايد: انسان همين كه خود را غنى و بى نياز حس كند، سر به طغيان و گردن كشى مى گذارد: «كَلاّ إِنَّ الاْءِنْسانَ لَيَطْغى، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»166. هر چه فقر و نياز خود را بيشتر حس كند و سررشته كارها را به دست معبود ببيند، كشش به سوى خدا بيشتر خواهد بود. قرآن مى فرمايد: اى مردم! شما همه نيازمند خداوند هستيد و او بى نياز و ستوده است: «يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»167.
نيازمندى و وابستگى انسان به خدا كافى نيست؛ بلكه درك اين دو، برانگيزاننده آن «حس دعا» است. بايد حجاب بين بنده و خالق كنار برود. غرور، خودخواهى، تكبّر، بى اعتنايى، طلب كارى، قساوت دل، يأس و نوميدى و... همه به نوعى «حجاب» به شمار مى رود. بر عكس، حالاتى همچون شكسته دلى، تضرّع، گريه، خشوع، اميد، اضطرار، التجا، پناه آوردن، يقين به اجابت، خسته نشدن از طلب، رقّت قلب و... پرده ها و حجاب ها را كنار مى زند. سفارش حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله چنين است: آن گاه كه رقّت دل حاصل شد، دعا را غنيمت شماريد، كه رحمت خداوند است: «اغتنموا الدعاء عند الرقة، فانها رحمة»168.
خدا به كدام دل نزديك تر است؟ نجواى كدام نيايش گر از بام خانه تا ملكوت خدا بالا مى رود؟
در كوى ما شكسته دلى مى خرند و بس
بازار خود فروشى از آن سوى ديگر است
حديث قدسىِ «انا عند المنكسرة قلوبهم»169؛ «من نزد شكسته دلانم»، اشاره به اين حقيقت دارد كه:
افتادگى آموز اگر طالب فيضى
هرگز نخورد آب، زمينى كه بلند است
حضرت رسول صلى الله عليه و آله هرگاه دعا و نيايش مى كرد، مانند شخص محتاجى ـ كه دست نياز و طلب گشوده و غذا مى خواهد ـ دست خود را به آستان خداوند بلند مى كرد170. اين حالت نياز و درماندگى است كه رحمت را نازل مى كند و نگاه عنايت خدا را به سوى نيايش گر بر مى گرداند و «بزرگى»، در همين «فروتنى» و «عزّت» در سايه همين «تواضع» است.
«دعا» اقبال بنده به درگاه الهى و «اجابت»، اقبال خداوند به بنده است. اگر مفهوم آن دو در دل جاى گيرد، حالت دعا و نيايش پديد مى آيد. چه سعادتى بالاتر از اينكه يك «بنده»، مورد عنايت «مولا» قرار گيرد و صدايش را بشنود و خوشش آيد و جواب بدهد و گاهى جواب دادن را طولانى كند تا بيشتر صداى نجوا و نيايش بنده را بشنود.
پس از تأخير استجابت، نبايد چندان نگران و نا اميد شد. گاهى مولا صلاح بنده را بهتر مى داند. گاهى هم تأخير از جهت ديگر است؛ چنان كه آمده است: «گاهى خداوند، اجابت دعاى مؤن را به تأخير مى اندازد؛ چون مشتاق دعاى او است و مى فرمايد: صدايى است كه دوست دارم آن را بشنوم»171.
شايد هم، دعا از صميم دل و از روى خلوص نيّت نبوده و شرايط استجابت در آن فراهم نيست. مگر دعا از دل غافل و زبان ياوه گو و نيّت آلوده و نيايش گر رياكار، اين اندازه اثر دارد كه به آسمان رود و به آستان خدا رسد؟!
به هر حال، حال را هم بايد از خدا خواست كه «محوّل الاحوال» است.
امام على عليه السلام مى فرمايد: خشكيدن اشك از چشم ها، نتيجه قساوت دل و آن، نتيجه زياد شدن گناهان است: «ما جفّت الدموع الا لقسوة القلوب، و ما قست القلوب الا لكثرة الذنوب»172.
عصيان و گناه، پرتگاه دل ماست
مسدود به روى عقل، راه دل ماست
خشكيدن اشك گريه از چشمه چشم
گوياى سقوط پايگاه دل ماست173
آداب دعا:
برخى از «آداب دعا» از اين قرار است:
1. مداومت و پيوستگى در دعا؛ يعنى هميشه، همه جا، در هر حال، غم و شادى، راحتى و رنج، فقر و دارايى، پيرى و جوانى، بيمارى و تندرستى، شدّت و رخا و... بايد دعا كرد و به راز و نياز با معبود پرداخت.
2. پرهيز از گناه؛ چرا كه گاهى گناهان مانع اجابت دعا مى شود: «اللهم اغفرلى الذّنوب التى تحبس الدعا»174.
3. دعاى دسته جمعى و آمين گفتن گروهى از مؤنان؛ روايت است كه: «هرگاه براى امام باقر عليه السلاممشكلى پيش مى آمد، زنان و كودكان خانواده را جمع مى كرد و دعا مى كرد و آنان آمين مى گفتند».175
4. دعا به نام هاى نيك خدا و ستايش و حمد و ثنا پيش از دعا؛ چرا كه هر نامى كليد درى از رحمت هاى الهى است و هر اسمى خاصيّتى دارد. ستايش الهى، شرط ادب پيش از عرض حاجت است.
5. بازگو كردن حاجت ها و بر شمردن نيازها؛ هر چند كه خداوند داناى همه چيز است و هم نامه نانوشته مى خواند و هم اسرار نهفته مى داند؛ امّا خود اين مطرح كردن، گامى نزديك به اجابت است. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «خداوند مى داند آنچه را كه بنده اش هنگام دعا مى خواهد؛ ولى دوست دارد كه نيازها را به درگاه الهى عرضه كند. پس هرگاه دعا مى كنى، حاجت هايت را يك به يك نام ببر».176
6. اصرار و الحاح و خسته نشدن و پيوسته خواستن؛ چرا كه وقتى درى بسيار كوفته شود، كسى پيدا مى شود كه در را باز كند. اصرار در دعا، مايه گشوده شدن در رحمت و اجابت الهى است.
7. داشتن همت بلند و خواستن حاجت هاى مهم؛ خواسته ها هر چه متعالى تر، با ارزش تر و فراگيرتر باشد، بهتر و به استجابت نزديك تر است. خواسته ها، تنها مادى و براى رفع مشكلات معيشتى نباشد؛ خواسته هاى معنوى و اخروى نيز مد نظر باشد.
قرآن كريم مى فرمايد: آنان كه از خدا فقط دنيا مى خواهند، در آخرت نصيبى ندارند؛ امّا بعضى هم نيكى دنيا و هم نيكى آخرت و نجات از دوزخ مى خواهند:«رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ»177.
در دعا پسنديده است از پيشوايان مكتب، بهره جوييم و ادب دعا كردن و داشتن خواسته هاى متعالى را از آنان بياموزيم. دنياى غنى و فراگير «خواسته هاى متعالى» در دعاهاى معصومين، عالمى زيبا و بى پايان است. تنها كافى است به دعاى امام سجاد عليه السلام (دعاى مكارم الاخلاق)178 نظر بيفكنيم، تا با گوشه اى از نيازهاى والا و خواسته هاى متعالى از زبان آن زينت عابدان آشنا شويم.
توجه به اين نكته بايسته است كه مكان و زمان دعا، در رسيدن به آثار و نتايج مادى و معنوى آن، تأثيرى به سزا دارد و اولياى الهى، مكان ها و اوقاتى را بيان كرده اند كه دعا در آنها زودتر به اجابت مى رسد. در ميان اوقاتى كه مناسبت بيشترى براى دعا و مناجات با قاضى الحاجات دارد، ماه مبارك رمضان داراى جايگاهى ممتاز است و دعا و نيايش در اين ماه، حال و هوايى ديگر و اثرى شگرف دارد.
ماه رمضان، تنها بهار قرآن كريم و هنگامه تلاوت كلام روح بخش خداوند نيست؛ بلكه فصل شكفتن گل واژه هاى دعا و غنچه هاى نيايش بر لب هاى مشتاقان مؤن نيز مى باشد. روزه داران خداجو، در زلال رمضان، دل و جان را مى شويند و بر گرد حريم دوست پرواز مى كنند و بر شاخسار ذكر و يادِ محبوب و دعا و نجواى با او، آشيان مى گيرند. با اشك روان، دشت تفتيده قلبشان را نمناك مى سازند و بر درد و زخم دلشان مرهمى مى نهند.
در اين ميان، دعاها و مناجات هاى امامان معصوم عليهم السلام، سوز و نوايى ديگر دارد. حقايق و معارفى كه در اين ماه عزيز، در قالب دعا از ناى پاك برگزيدگان حق برآمده، از محتوا و ژرفاى خاصى برخوردار است. انس با دعاهاى اهل بيت عليهم السلام در ماه رمضان، در بهره مندى بيشتر از مهمان خانه الهى و سفره گسترده اين ماه، بسى سودمند و پرفايده است. دعاهاى رسيده از برگزيدگان حق در اين ماه نورانى، بسيار است... .
«الهى! در هندسه وجود، توحيد را نقطه پرگارمان ساز، دايره تلاشمان را بر محور نقطه ايمان قرار بده و خطّ زندگى را امتدادى از نقطه هاى نياز بساز. زاويه ديدمان را باز كن تا چشم بگشاييم، به چهره حقيقت و گوش سپاريم، ولى به آهنگ معنويت».179
دعاى سحر
پرسش 22 . در دعاى سحر ابتدا از بهترين نعمت الهى درخواست مى كنيم (من بهائك بابهاه)؛ آن گاه مى گوييم: همه نعمت هاى تو يكسان است (و كل بهائك بهى) و... چنين چيزى چگونه ممكن است؟ دعاى سحر از كدام امام است؟ مهم ترين هدف آن چيست؟
«دعاى سحر» چشمه معرفتى است كه از قلب سرشار و علم و محبت بى كران امام باقر عليه السلامجوشيد و بر زبان حق گوى او جارى گشته است و به وسيله امام رضا عليه السلام نقل شده است. اين دعا در سحرگاهان ماه رحمت و ضيافت الهى، زينت بخش محمل دل سوختگان و شمع بزم مناجاتيان شب زنده دار است.
حضرت باقر عليه السلام در عظمت و ارزش اين دعا مى فرمايد: «اگر مردم به اهميت و بزرگى خواسته هايى كه در اين دعا آمده و سرعت اجابت آنها در حق خواننده اش، پى مى بردند، براى دست يافتن آن با شمشير با يكديگر مى جنگيدند»180.
و در كلامى ديگر مى فرمايد: «اگر مى خواستم سوگند بخورم، قسم مى خوردم كه اسم اعظم خداوند در اين دعا است. پس در هنگام خواندن خداوند با اين دعا، جديت و كوشش كنيد؛ چون اين دعا از علوم و حقايق پنهان و سر به مهر است. آن را از نااهلان؛ يعنى، منافقان و دروغ گويان و منكران كتمان كنيد و تنها بر شايستگان آشكار سازيد»181.
اين دعاى نورانى و پرمايه، در بردارنده درخواست ها و تقاضاهاى بزرگ و ارزش مندى است و اوصاف جلال و جمال الهى، در آن درخواست شده است. شايد مهم ترين هدف اين دعا، قرار گرفتن انسان در مسيرى است كه اسما و صفات پاك خداوند، در او تبلور يابد و وجودش جلوه گاه اين اوصاف برجسته و ممتاز گردد.
انسان با زمزمه اين دعاى ربانى و تضرّع و التجا به ذات اقدس اله، فراهم شدن زمينه تجلّى و ظهور اسماى حسنى و صفات اولياى الهى را در وجود خود درخواست مى كند؛ تا اين قابليت و شايستگى را بيابد كه آينه دار كمالات حق و مظهر صفات پروردگارش گردد.
«دعاى سحر» سبك و سياق ويژه اى دارد كه ممكن است براى خواننده عجيب و نامأنوس باشد و درك و فهم محتواى آن، دشوار و سنگين به نظر برسد؛ ولى بايد دانست كه اين دعا و ساير ادعيه معصومين عليهم السلام، تنها بيان الفاظى زيبا و آهنگين و چينش عباراتى موزون و قافيه دار نيست؛ بلكه اين دعاها، ترجمان حالات قلبى و مشاهدات باطنى و يافته ها و شهود آنان است كه از زبان حال، به زبان سر و از درون به گفتار سرايت مى كند. بنابراين پى بردن به اشارت هاى آنان و آشنايى با مراد و منظورشان، جز با نزديكى به افق معرفت و همگونگى با حالات روحى و مشاهدات ايشان، امكان پذير نيست.
تا انسان به كمال بندگى و اوج دلدادگى و شيفتگى نسبت به حضرت محبوب نرسد و حضور و ظهور حق را در همه مظاهر و جلوه هاى هستى، به تماشا ننشيند و حجاب هاى غفلت و گناه و خودبينى از مقابل ديدگان بصيرتش كنار نرود؛ نمى تواند به حقيقت و سرّ خواسته هاى ولىّ اعظم خداوند، در اين دعاى آكنده از رموز بندگى و توحيد و معرفت برسد. البته معناى اين سخن، محروم ماندن از بركات اين سفره رحمت و هديه الهى نيست؛ چون آثار و فوايد دعاهاى خاندان عصمت عليهم السلام، به حدى گسترده و بى كران است كه هيچ كس از آنها بى بهره نمى ماند. اما ميزان برخوردارى از اين بركات روحانى و ملكوتى، بستگى كامل به مقدار نياز معنوى و درجه معرفت و آمادگى انسان دارد.
در مورد سبك و شيوه خاص دعاى سحر، مى توان چنين گفت: سالك راه خدا و دوستدار كمال و سعادت، پس از گذشتن از عوالم حسّ و خيال و عقل و پشت سر نهادن سراى فريب، به وادى آخرت گام مى نهد و به عالم اسما و صفات الهى وارد مى شود. در اين عالم نيز از اسما و صفاتى كه احاطه و اشراف كمترى دارند، عبور مى كند و به اسما و صفاتى كه شمول و احاطه و گستردگى بيشترى دارند، مى رسد. سپس از اسما و صفات گذشته و به عالم خدايى و حضرت الهى مى رسد و با چشم و ديده باطن، حضرت احديت را مشاهده مى كند و پروردگار متعال، با تجليات اسمايى و صفاتى براى او تجلّى مى كند.
در اينجا متوجه مى گردد كه برخى اسما و صفات، گسترده و بعضى گسترده تر، برخى زيبا و بعضى زيباتر، پاره اى شريف و بخشى شريف تر و بعضى كامل و برخى كامل تر است. در اين حال با زبانى در خور و مناسب با اين حال و آن عالم، از پروردگارش خوب ترين، زيباترين، شريف ترين و كامل ترين صفات ربوبى را درخواست و چنين تضرع مى كند: «اللهم انى اسئلك من بهائك بابهاه»، «اللهم انى اسئلك من جمالك باجمله»، «اللهم انى اسئلك من كمالك باكمله»، «اللهم انى اسئلك من عظمتك باعظمها» و... .
هنگامى كه چنين بنده مجاهد و سعادت مندى، از عالم الوهيت گذشت و به مقام «احديت» و «قرب مطلق» و «رحمت واسعه» رسيد و شهود اين مقام برايش ثابت و مستقر گرديد؛ همه صفات الهى را امواج درياى وجود و اشراقات نور ذات مى يابد و همه را متحد با يكديگر و با ذات پاك خداوند مى بيند و در مى يابد كه برخى صفات نسبت به بعضى ديگر، افضليت، اشرفيت و اكمليتى ندارند؛ بلكه همگى زيبا، شريف، كامل و عظيم هستند و هر چه هست، زيبايى، شرف، كمال و عظمت است و اين ديد و مشاهده اش را چنين بيان مى دارد: «و كل بهائك بهى»، «كل جمالك جميل»، «كل كمالك كامل» و «كل عظمتك عظيمة».
چون مسافر به سوى خدا و طالب رستگارى و فلاح به اين مقام و منزلت ـ كه مقام تساوى تجليّات است ـ نائل مى گردد و همه صفات را در شرافت و كمال يكسان مى بيند؛ همه آنها را يك جا درخواست مى كند: «اللهم انى اسئلك ببهائك كلّه»، «اللهم انى اسئلك بكمالك كلّه»، «اللهم انى اسئلك بكامل كلّه»، «اللهم انى اسئلك بعظمتك كلّها...»182.
دعاى افتتاح
پرسش 23 . دعاى افتتاح از چه كسى نقل شده است؟
دعاى افتتاح ـ از دعاهاى معروف شب هاى ماه رمضان ـ در كتاب هاى دعاى معتبر آورده شده و همواره مورد توجه و عنايت صاحبان معرفت و دل باختگان حق و محبان اهل بيت عليه السلام بوده است183. راوى اين دعاى نورانى، محمد بن عثمان بن سعيد، از نايبان خاص امام زمان(عج) است. هر چند اين دعا به حضرت حجت عليه السلام نسبت داده نشده؛ ولى چون محمد بن عثمان از ياران نزديك امام عصر عليه السلام است، به احتمال قوى اين دعا را از آن بزرگوار، نقل كرده است.
پرسش 24 . از آنجايى كه بخشى از دعاى افتتاح درباره دعا براى حضرت ولى عصر(عج) و تعجيل ظهور و بيان كمالات و اوصاف ايشان است؛ ممكن است اين پرسش به ذهن خطور مى كند كه بيان ويژگى هاى ممتاز و فضايل و كمالات اولياى خدا، به وسيله خود ايشان، نوعى خودستايى و تعريف و تمجيد از خود به شمار نمى آيد؟ و اصولاً اين كار چه ضرورتى دارد؟
در پاسخ به اين پرسش گفتنى است:
يكم. پيشوايان دين و اولياى خداوند، بر اساس ادله فراوان نقلى و عقلى، داراى مقام عصمت بوده و از هر نوع صفت ناپسند اخلاقى و رذايل نفسانى مبرّا و پيراسته اند. اعتقاد به اين امر، موجب مى گردد اين گونه تعبيرات، در سخنان و دعاهاى آنان، حمل بر خودبينى و خودستايى نشود؛ چون وجود و اراده ايشان، فانى در خدا و اراده حق است و در برابر عظمت حق و صفات و اسماى كمالات او، براى خود وجود و استقلال و كمالى نمى بينند تا در مورد آنان چنين گمانى رود184.
دوم. چه كسانى ـ جز خود آنان ـ مى توانند، بيانگر كمالات، عظمت و جايگاه والاى ايشان باشند؟ معرفى امامان معصوم عليهم السلام و اوج بزرگى و مقام رفيع و بى بديل آنان، تنها از كسانى بر مى آيد كه با كمالات ايشان، داراى سنخيت و مشابهت بوده و بر مقام و رتبه آنان احاطه و اشراف داشته باشند. اين ويژگى، تنها در خود اهل بيت عليهم السلام يافت مى شود و ديگران از احاطه به اين معرفت و عظمت، فاصله اى دور دارند: «موالى لا احصى ثنائكم و لا ابلغ من المدح كنهكم و من الوصف قدركم و انتم نورالاخيار و هداية الابرار و حجج الجبار»185 ؛ «سروران من! مدح و ستايش شما از توان من بيرون و نيل به نهايت مدح و تمجيد شما از دسترس من خارج است. چون شما نور برگزيدگان و خوبان و راهنماى نيكان و حجت هاى خداوند عزيز و قدرتمند هستيد».
اگر نبود دعاها و احاديثى كه مقام امامان معصوم عليهم السلام و كمالات و فضايل آنان را براى ما بيان كرده اند؛ ما هرگز از شناخت در خور توجّه و شايسته آن انوار پاك بهره مند نبوديم و بر ساحل درياى عظمت و بزرگى كمالات آنها، تا ابد تشنه و منتظر، باقى مى مانديم و از سر سفره معارف و آموزه هاى عميق و علوم ملكوتى و آسمانى ايشان، بى بهره برمى خاستيم.
سوم. تعابيرى كه بيانگر عظمت و كمال و قرب و ويژگى منحصر به فرد ائمه عليهم السلام است، در واقع بيانگر مقامات معنوى و روحانى و شخصيت آنان است؛ نه شخص آنها. تبلور اين كمالات در اولياى الهى، بهترين دليل بر كمالات خداوند و نشانه كبريايى و بزرگى او است. آنان خود را بندگان خدا و آينه داران صفات جلال و جمال حق مى دانند و بهتر از هر كس ديگر، علوّ و بزرگى حق را نشان مى دهند و به همين دليل اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد: «مالله آية اكبر منى»186؛ «براى خداوند، نشانه اى بالاتر از من نيست».
پيشوايان معصوم عليهم السلام، پرچم داران دين، ترجمان قرآن، ركن توحيد، جانشينان خداوند، درهاى ايمان، امينان پروردگار، وارثان پيامبر، جايگاه شناخت خدا، كانون بركت و حكمت، حافظان اسرار الهى187 و در يك كلام آينه تمام نماى حق مى باشند و معرفى مقامات و جايگاه والاى آنان، در حقيقت معرفى و شناساندن دين حق و شريعت الهى است. شخصى از امام حسن عسكرى عليه السلام درخواست مى كند كه چگونگى صلوات و درود بر معصومين عليهم السلام را به او بياموزد. آن حضرت عليه السلام چگونگى آن را به او مى آموزد و هنگامى كه به نام پاك خود مى رسد، سكوت مى كند. راوى نحوه صلوات بر خود آن حضرت و امام بعد از ايشان را نيز درخواست مى كند؛ حضرت عسگرى عليه السلام مى فرمايد: اگر نه اين بود كه اين كار (صلوات بر خودم و بيان فضايل و كمالاتم)، از معالم و معارف دين است و خداوند به ما امر فرموده تا آن را به اهلش برسانيم؛ دوست داشتم ساكت باشم و چيزى در اين مورد نگويم188.
دعاى افتتاح، در شب هاى ماه مبارك رمضان خوانده مى شود و دربردارنده چندين بخش است:
بخش نخست
درباره حمد و ثناى الهى و بيان كمالات و صفاتِ جمال و جلال حق و لطف و احسان او به بندگانش است. به چند قسمت از اين بخش اشاره مى شود:
1ـ1. «اللهم إنّى افتتح الثناء بحمدك و انت مسدّد للصواب بمنّك و ايقنت انّك ارحم الراحمين فى موضع العفو و الرحمة و اشدّ المعاقبين فى موضع النكال و النقمة و اعظم المتجبّرين فى موضع الكبرياء و العظمة»189؛ «خدايا! من مدح و ثناى ذات پاكت را با حمد و ستايش تو آغاز مى كنم و تو با لطف و كرمت، كار درست و نيك را استوار ساخته و استحكام مى بخشى، و من يقين دارم كه تو در جايگاه گذشت و رحمت از همه مهربان تر و در هنگام كيفر و انتقام از همه سخت گيرتر و در بزرگى و عظمت از همه سرآمدى».
1ـ2. «الحمد لله الفاشى فى الخلق امره و حمده، الظاهر بالكرم مجده، الباسط بالجود يده الذى لاتنقص خزائنه ولا تزيده كثرة العطاء الاّ جوداً و كرماً انّه هو العزيز الوهاب»؛ «ستايش از آنِ خداوندى است كه فرمان و ستايشش، در ميان آفريدگان گسترده و عظمت و بزرگى اش با لطف و كرمش هويدا گشته است. خدايى كه گنجينه هايش بى پايان است و فزونى بخشش و عطاى او، بر سخاوت و لطفش مى افزايد. بى ترديد او قدرتمند و بسيار بخشنده است».
1ـ3. «فكم يا الهى! من كربة قد فرّجتها و هموم قد كشفتها و عثرة قد اقلتها و رحمة قد نشرتها و حلقة بلاء قد فككتها»؛ «خداى من! چه بسيار ابرهاى غم و اندوه كه از آسمان دلم پراكندى و ناراحتى هايى كه از من زدودى و لغزش هايى كه بر من بخشيدى و رحمتى كه بر من گستردى و زنجير بلايى كه آن را گسستى».
1ـ4. «يا ربّ انك تدعونى فاُوَلّى عنك و تتحبّب إلىّ فاتبغض اليك و تتوددّ إلىّ فلا اقبل منك كانّ لى التطول عليك فلم يمنعك ذلك من الرحمة لى و الاحسان إلىّ و التفضّل علىّ»؛ «پروردگار من! تو مرا به خود مى خوانى، ولى من از تو رو مى گردانم! تو با من محبت مى كنى و من با تو دشمنى مى ورزم! تو با من مهربانى و دوستى مى كنى؛ ولى من از تو نمى پذيرم! گويى من بر تو منت دارم؛ ولى اين گستاخى ها و نادانى ها، لطف و رحمت تو را از من باز نداشت و مرا از فضل و عطايت بى بهره نساخت».
بخش دوم
درود و صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان پاكش و بيان جايگاه والا و فضايل و كمالات آنان است. در قسمتى از اين بخش دعا آمده است: «اللهم صلّ على محمد عبدك و رسولك و امينك و صفيّك و حبيبك و خيرتك من خلقك و حافظ سرّك و مبلغ رسالاتك افضل و احسن و اَجْمَلَ و اكمل و ازكى و انمى و اطيب و اطهر و اسنى و اكثر ما صلّيت و باركت و ترحّمت و تحنّنت و سلّمت على احد من عبادك و انبيائك و رسلك و صفوتك و اهل الكرامة عليك من خلقك»؛ «خدايا! هم سنگِ برترين، نيكوترين، زيباترين، كامل ترين، پاكيزه ترين، بالنده ترين، بهترين، پاك ترين و والاترين درود و بركت و رحمت و عطوفتى كه نسبت به بنده اى و پيامبرى و فرستاده اى و انسان برگزيده و شايسته لطف و كرامتى داشته اى، بر محمد صلى الله عليه و آله ـ كه بنده و فرستاده و امانتدار و برگزيده و محبوب تو و اختيار شده تو از ميان آفريدگانت و نگهبان راز و رساننده پيام هاى تو است ـ درود و رحمت فرست».
بخش سوم
درباره حضرت ولى عصر(عج) و شكوه از غيبت و دعا براى تعجيل در ظهور و آرزوى استقرار دولت حق و حكومت عدل آن بزرگوار و خدمت گزارى در دولت كريمه است. چند نمونه از اين بخش را بيان مى كنيم:
3ـ1. «اللهم اَعِزَّه و اَعْزِزْ به و انصُرُه و انتصر به و انصره نصرا عزيزاً و افتح له فتحاً يسيراً و اجعل له من لدنك سلطاناً نصيراً»؛ «خدايا! او را (امام عصر عليه السلام) عزيز گردان و به واسطه او مؤمنان را. او را يارى فرما و با او ديگران را. او را با اقتدار و سربلندى پيروز گردان و گشايشى آسان بهره اش ساز و از جانب خود سلطنتى چيره، برايش قرار ده».
3ـ2. «اللهم إنا نرغب اليك فى دولة كريمة تُعِزّ بها الاسلام و اهله و تذلّ بها النفاق و اهله و تجعلنا فيها من الدعاة إلى طاعتك و القادة إلى سبيلك و ترزقنا بها كرامة الدنيا و الآخرة»؛ «خداوندا! از تو حكومت شايسته و بزرگوارانه اى درخواست مى كنيم كه در سايه آن، اسلام و مسلمانان را عزيز و سربلند گردانى و نفاق و اهلش را خوار و زبون كنى و ما را در آن حكومت، از دعوت كنندگان به پيروى ات و پيشوايان راهت قرار دهى».
3ـ3. «اللهم المم به شعثنا و اشعب به صدعنا و ارتق به فتقنا و كثّر به قلّتنا و اعزز به ذلّتنا و اغن به عائلنا و اقض به عن مغرمنا و اجبر به فقرنا و سُدَّ به خلّتنا و يسّر به عسرنا و بيّض به وجوهنا و فكّ به اسرنا و انجح به طلبتنا و انجز به مواعيدنا و استجب به دعوتنا و اعطنا به سؤالنا و بلّغنا به من الدنيا و الاخرة آمالنا و اعطنا به فوق رغبتنا»؛ «خدايا! به وسيله آن امام، ما را از پراكندگى به جمعيت برسان. رخنه ميان ما را پر كن و جدايى ما را به وصل بدل ساز. تعداد كم ما را افزون گردان. ما را از خوارى به سربلندى نايل ساز. نياز ما را به بى نيازى تغيير ده. بدهى مان را ادا و ندارى مان را جبران كن. راه تهى دستى مان را ببند و سختى مان را آسان گردان. به ما آبرو ببخش و از اسارت آزادمان كن. خواسته هايمان را برآورده كن. وعده هايمان را عملى و دعايمان را برآورده ساز. درخواست مان را عطا فرما. به آرزوهاى دنيا و آخرت مان برسان و به واسطه او افزون بر ميل و خواهش مان به ما ببخش».
دعاى ابوحمزه
پرسش 25 . يكى از دعاهاى معروف در ماه رمضان «دعاى ابوحمزه» است. اگر ممكن است به طور مختصر نكاتى جهت آشنايى با اين دعا بفرماييد.
از دعاهاى شورانگيز ماه رمضان، دعاى ابوحمزه ثمالى است. اهل دعا و انس با خدا، با اين دعا آشنايى ديرينه دارند. اين دعا ـ كه از اشك شوق و طراوت و از سوزِ آه و رايحه مناجات معطّر شده است ـ از قلب آسمانى و ملكوتى سرحلقه دلدادگان و زينت عابدان، امام سجاد عليه السلام سرچشمه گرفته و بر زبان پاك و حق گويش جارى گشته است.
ابوحمزه ثمالى، از ياران نزديك آن حضرت، اين دعا را از آن امام همام نقل كرده و به همين جهت، دعا به نام وى شهرت يافته است. وى مى گويد: حضرت زين العابدين عليه السلام در ماه مبارك رمضان، بيشتر شب در حال نماز بود و چون سحرگاهان فرا مى رسيد، اين دعا را مى خواند. اين دعا از نعمت هاى بزرگ الهى و از گنج هاى نهفته و پنهان ربوبى و فوران عشق و محبت و بيانگر اوج بندگى و خاكسارى است. اگر اين دعا و صدها دعاى نظير آن نبود، نمى دانستيم در خلوت انس با پروردگار، چگونه و با چه كلماتى با او سخن بگوييم و از آن كريم بنده نواز، چه درخواست كنيم و رسم و ادب بندگى را چگونه به جاى آوريم؟
اين دعا داراى چند بخش است:
بخش نخست
مشتمل بر سپاس و ثناى خداوند و معرفى آن يكتاى بى همتا و بيانگر باز بودن و نزديك بودن راه قرب به او است. به چند قسمت از اين بخش اشاره مى شود:
1ـ1. «بك عرفتك و انت دللتنى عليك و دعوتنى اليك و لولا انت لم اَدر ما انت»؛ «خدايا! تو را با خودت شناختم و تو مرا به سوى خود راهنمايى و دعوت كردى و اگر تو نبودى، نمى دانستم تو كيستى».
1ـ2. «اللهم انى اجد سبل المطالب اليك مشرعة و مناهل الرجاء اليك مترعة و الاستعانة بفضلك لمن امّلك مباحة و ابواب الدعاء اليك للصارخين مفتوحة و اعلم انك للراجى بموضع اجابة و للملهوفين بمرصد اغاثة»؛ «خداوندا! من راه هاى خواسته ها را به سوى تو باز و هموار، چشمه هاى اميد به تو را پر آب، يارى جستن به فضل و كرمتت را براى آرزومندان روا و درهاى دعا به درگاهت را گشاده مى يابم. خدايا! مى دانم تو در جايگاه اجابت اميدواران و فريادرسى پريشان حالان، قرار دارى».
1ـ3. «... و اَنّ الراحل اليك قريب المسافة و انك لاتحتجب عن خلقك الا ان تحجبهم الاعمال دونك»؛ «خداوندا! مى دانم كه رهروان كعبه ديدارت را راه اندك است و مقصد نزديك و مى دانم كه ميان تو و بندگانت، حجابى جز اعمال بد و زشت آنان نيست».
بخش دوم
بيانگر خوف و رجا و بيم و اميد بنده، در برابر مولاى عظيم و مهربان است. از يك طرف عظمت و جلال و شكوه بى انتهاى خداى متعال، قلب بنده عارف را تسخير مى كند و بندبندِ وجودش را به لرزه درآورده، بى اختيار، نغمه «سبّوح قدّوس» بر زبانش جارى مى شود. از طرف ديگر، رحمت و كرم بى پايان حق، همه وجودش را از اميد سرشار مى سازد و وجودش را از شوق لبريز مى كند. هنگامى كه جرم، عصيان، گستاخى و غفلتش را به ياد مى آورد، در گرداب ترس از كيفر الهى مى افتد و زمانى كه لطف و كرم و گذشت آن مولاى مهربان را مشاهده مى كند، به ساحل اميد و شوق پا مى گذارد و نور اميد در قلبش مى درخشد:
2ـ1. «اذا رايت مولاى ذنوبى فزعت و اذا رايت كرمك طمعت فان عفوت فخير راحم و ان عذّبت فغير ظالم»؛ «سرور من! زمانى كه گناهانم را مى بينم، در ورطه وحشت فرو مى افتم و زمانى كه لطف و كرمت را مى بينم، طمع مى كنم. پس اگر ببخشى، بهترين رحم كننده اى و اگر كيفر دهى، بر من ستمى نكرده اى».
2ـ2. «عظم يا سيدى املى و ساء عملى فاعطنى من عفوك بمقدار املى و لا تواخذنى بأسوء عملى فان كرمك يجلّ عن مجازاة المذنبين و حلمك يكبُر عن مكافات المقصرّين»؛ «سرور و آقاى من! اميدم به تو فراوان و كردارم زشت و ناپسند است. هم سنگ آرزويم، از من درگذر و مرا با بدترين كردارم كيفر مكن؛ چون لطف و بزرگوارى تو، بسى برتر از كيفر مجرمان و شكيبايى تو، بزرگ تر از مجازات اهل تقصير و خطا است».
2ـ3. «الهى و سيدى و عزّتك و جلالك لئن طالبتنى بذنوبى لاطالبنَّك بعفوك و لئن طالبتنى بلؤمى لاطالبنّك بكرمك»؛ «خداى من! آقاى مهربان! به عزّت و فرّ و شكوهت سوگند! اگر از گناهانم بازپرسى، من نيز از عفو و گذشت تو خواهم پرسيد و اگر مرا به پستى و زبونى ام بازخواست كنى، تو را به بزرگى و كرمت بازخواست خواهم كرد».
2ـ4. «و ما انَا يا ربّ و ما خطرى هبنى بفضلك و تصدّق علّى بعفوك»؛ «خدايا! من چيستم و چه ارزشى دارم؟ آخر مرا چه اهميتى است كه بخواهى مرا به كيفر اعمالم برسانى؟ با فضل بى انتهاى خويش، بر من ببخش و با عفو و گذشت خود بر اين بينوا تصدّق فرما».
2ـ5. «و ما قدر اعمالنا فى جنب نعمك و كيف نستكثر اعمالاً نقابل بها كرمك»؛ «خداوندا! اعمال ناقابل و عبادات بى ارزش ما، در برابر نعمت هاى انبوه و بى دريغ تو چه قدر و قيمتى دارد؟ و چگونه مى توانيم اعمال خويش را در برابر كرم بى پايان تو، افزون به شمار آوريم؟»
بخش سوم
درباره درخواست هاى آن حضرت در مورد خود، پدر و مادر، خانواده، اقوام، اهل ايمان و اسلام است. چند نمونه از اين بخش بيان مى گردد:
3ـ1. «اللهم إنى اسئلك صبرا جميلاً و فرجا قريبا و قولاً صادقا و اجرا عظيما»؛ «خدايا! از تو صبرى نيكو و زيبا، گشايشى نزديك، گفتارى راست و پاداشى بزرگ درخواست مى كنم».
3ـ2. «اسئلك اللهم من خير ما سئلك منه عبادك الصالحون»؛ «خدايا! بهترين چيزى كه بندگان شايسته ات از تو درخواست كرده اند، از تو مى خواهم».
3ـ3. «يا خير من سُئل و اجود من اعطى، اعطنى سؤالى فى نفسى و اهلى و والدىّ و ولدى و اهل حزانتى و اخوانى فيك»؛ «اى بهترين كسى كه خواسته ها بر آستان او فرو مى آيد و اى سخاوتمندترين بخشنده! خواسته مرا در مورد خود و خانواده ام و پدر و مادر و فرزندان و ياران دلسوز و برادران ايمانى ام، برآورده ساز».
3ـ4. «اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات، الاحياء منهم و الاموات و تابع بيننا و بينهم بالخيرات، اللهم اغفر لحيّنا و ميّتنا و شاهدنا و غائبنا ذكرنا و انثانا صغيرنا و كبيرنا حرّنا و مملوكنا»؛ «خدايا! زنان و مردان با ايمان ـ زنده و مرده شان ـ را بيامرز و با نيكى و خوبى، ما و آنها را پيوند ده. خداوندا! زنده و مرده، حاضر و غايب، مرد و زن، بزرگ و كوچك و برده و آزاد ما را مورد بخشايش خود قرار ده».
3ـ5. «اللهم صّل على محمد و آل محمد و اختم لى بخيرٍ واكفنى ما اهمّنى من امر دنياى و آخرتى»؛ «خداوندا! بر محمد و آل پاكش درود فرست و سرانجام كارم را خير و نيك قرار ده و امور مهم دنيا و آخرتم را كفايت فرما».
3ـ6. «... و ارزقنى حج بيتك الحرام فى عامى هذا و فى كل عام و زيارة قبر نبيك و الائمة عليهم السلام و لاتخلنى يا رب من تلك المشاهد الشريفة و المواقف الكريمة»؛ «خدايا! زيارت خانه گران قدرت و قبر پاك پيامبرت و امامان والا تبار را ـ كه درود و رحمت تو بر آنان باد ـ امسال و در همه سال روزى ام گردان و مرا از آن جايگاه هاى گرامى و زيارتگاه هاى با شرافت، محروم مساز».
بخش چهارم
در مورد خواسته هاى بلند و حاجت هاى ارزشمندى است كه رسيدن به آنها، نيازمند آمادگى كافى و توجّه كامل به خداوند و اشتغال دائم به ذكر و ياد او است و جز براى عده اى محدود از اولياى الهى و بندگان خاص خداوند، حاصل نمى گردد؛ مانند:
4ـ1. «اللهم انى اسئلك ايمانا لا اجل له دون لقائك احينى ما احييتنى عليه و توفّنى اذا توفيتنى عليه و ابعثنى اذا بعثتنى عليه»؛ «خداوندا! از تو ايمانى مى خواهم كه تا ديدار تو باقى و پايدار باشد، مرا با آن زنده بدارى و با آن بميرانى و با آن برانگيزى».
4ـ2. «اللهم إنى اسئلك ان تملأ قلبى حبّا لك و خشية منك و تصديقا بكتابك و ايمانا بك و فرقا منك و شوقا اليك»؛ «خدايا! از تو ملتمسانه مى خواهم كه قلبم را از محبت و ترس عارفانه از خود پُر كنى و دلم را از ايمان و تصديق به قرآن و ترس از دورى ات، آكنده و لبريز سازى».
4ـ3. «... و اجعلنى من اوفر عبادك عندك نصيبا فى كل خير انزلته و تنزله فى شهر رمضان فى ليلة القدر و ما انت منزله فى كل سنة من رحمة تنشرها و عافية تلبسها و بليّه تدفعها و حسنات تتقبّلها و سيئات تتجاوز عنها»؛ «مرا از بندگانى قرار ده كه از هر خير و نيكى كه در شب قدر ـ در گذشته و حال و در هر سال ـ نازل كرده اى؛ از رحمتى كه مى گسترانى و عافيتى كه مى پوشانى و بلايى كه دور مى گردانى و اعمال نيكى كه مى پذيرى وگناهانى كه مى بخشى، بيشترين بهره و نصيب را در نزد تو دارند».
سرانجام اين دعاى نورانى و سرشار از حقايق ربانى و معارف سبحانى، با قسمتى پايان مى يابد كه خواست و آرزوى همه پاكان و شيفتگان حضرت حق و عصاره و فشرده همه خواسته ها و حاجت هاى روحانى و معنوى است.
4ـ4. «اللهم انى اسئلك ايمانا تباشر به قلبى و يقينا حتى اعلم انه لن يصيبنى إلا ما كتبت لى و رضّنى من العيش بما قسمت لى يا ارحم الراحمين»؛ «خداوندا! از تو ايمانى مى خواهم كه همدم قلبم باشد و يقينى درخواست مى كنم كه در پرتو آن، بدانم هر چه به من مى رسد، بر قلم قضا و خواستِ تو جارى گشته است و مرا از آنچه در زندگى قسمت و روزى ام ساخته اى، خشنود ساز؛ اى مهربان تر از هر مهربان!».
اين قسمت از دعاى دلنواز ابوحمزه، سه درخواست مهم و اساسى را در بر دارد؛ خواسته هايى كه نيل به آنها آرزوى هميشگى بندگان صالح خدا بوده و تحقق آنها، نشانه رسيدن به اوج قرب و قله كمال انسانى است. به دليل محتواى عالى اين بخش از دعا و تأثير عميق آن در سعادت حقيقى انسان، بر آن تأكيد فراوان كرده و علاوه بر دعاى ابوحمزه، در دعاهاى سحر اين ماه و نيز در شب هاى دهه آخر آن نيز آمده است.
خواسته اول، «ايمان» كاملى است كه به واسطه آن، همه حجاب هاى ميان بنده و پروردگار برداشته شود و خداوند مباشر و همنشين دل انسان باشد.190
ايمان داراى جايگاه ممتازى است. اميرمؤمنان عليه السلام در حديثى مى فرمايد: «لا شرف اعلى من الايمان»191؛ «شرافتى بالاتر از ايمان نيست». در حديث پرمغزى راوى از حضرت صادق عليه السلام مى پرسد: چه عملى نزد خداوند از همه اعمال برتر است؟ حضرت عليه السلام مى فرمايد: آن عملى كه خداوند چيزى را بدون آن نمى پذيرد. راوى مى پرسد: آن چيست؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود: «الايمان بالله الذى لا اله الا هو اعلى الاعمال درجةً و اشرفها منزلة و اسناها حظا»192 ؛ «ايمان به خداوندى كه معبودى جز او نيست؛ عملى كه عالى ترين درجه و شريف ترين جايگاه و بالاترين بهره را دارد». البته ايمان مراحل و درجات مختلفى دارد؛ چنان كه خود آن حضرت مى فرمايد: «ان الايمان عشر درجات بمنزلة السلم يصعد منه مرقاة بعد مرقاه»193؛ «ايمان ده درجه دارد ـ مانند نردبان ـ و بايد اين درجه ها را يكى يكى پشت سر گذاشت».
رسيدن به بالاترين درجه ايمان، جز با گام نهادن در بندگى حقيقى و روى گرداندن از عبوديت غير خدا و توجه كامل به خداوند، حاصل نمى گردد و اين همان حقيقتى است كه در مناجات شعبانيه، بر زبان حق گوى اولياى برگزيده جارى شده است: «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك وانر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعزّ قدسك»194؛ «خدايا! نهايت گسستگى از غير خود و پيوستگى به خود را بهره ام ساز و چشم هاى قلبمان را با روشنى نظر به خويش، نورانى كن تا چشم دلمان، حجاب هاى نور را پاره كند و به سرچشمه و كانون بزرگى و عظمت بپيوندد و روح هاى ما متصل به ساحت عزّت، پاك و پيراسته تر گردند».
تقاضاى مباشرت و همنشينى خداوند با قلب و روح، همان درخواست مشاهده پروردگار با چشم دل و ژرفاى ايمان است كه مقام بندگان شايسته و منزلتى بس رفيع و شريف است. اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد: «لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان»195؛ «چشم ها با ديدن آشكار خدا را نمى بينند؛ بلكه دل ها با عمق و حقيقت هاى ايمان او را در مى يابند».
خواسته دوم، در اين قسمت، يقينى است كه ثمره آن، رسيدن به اين دانش و دريافت است كه: «هر چه به انسان مى رسد، از طرف خداوند و به اراده و مشيت او است».
يقين، رأس دين196 (اليقين رأس الدين) و ميوه آن (ثمرة الدين قوة اليقين)، و برترين نوع ديندارى و دين مدارى (افضل الدين اليقين)197 است. يقين كيمياى سعادتى است كه به سادگى، نمى توان بدان دست يافت و اكسير كميابى است كه به راحتى روزى كسى نمى گردد: «انّ الايمان افضل من الاسلام و ان اليقين افضل من الايمان و ما من شى ء اعزّ من اليقين»198؛ «ايمان از اسلام برتر و يقين از ايمان بالاتر است و چيزى نادرتر از يقين نيست».
انسانى كه هر چه به او مى رسد، همه را از خداوند مى داند و قلم خواست و قضاى الهى را در كنار هر حادثه اى مشاهده مى كند؛ گوارايى و حلاوت يقين را با همه وجودش احساس كرده است و در ساحل آرامش و آسودگى روح، به امواج سهمگين شك و اندوه و اضطراب اعتنايى ندارد و درياى آرام درونش با هيچ پيشامدى متلاطم نمى شود. از دريچه چشم خدابين چنين بنده اى، پديده هاى، محصول اتفاق و تصادف و يكه تازان خودسر ميدان هستى نيستند؛ بلكه تحت تدبير خالقى خبير و كاردان قرار دارند. دست قدرت و هدايت خداوند را بر هر پديده اى مى بينند و نشان و رد پاى او را در همه آنها مى يابند و چون همه را از دوست مى بينند، همگى در نزدشان نيكو است. آرى بايد در سحرهاى سِحرآميز ماه رمضان، از فيض لبريز و لطف سرشار كردگار، گران بهاترين وسيله رسيدن به اوج سعادت را گدايى كرد و آن چيزى جز «يقين» نيست. شهيد رمضان و مسند نشين عشق و عرفان، اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد: «اَلا باليقين تدرك الغاية القصوى»199؛ «بدانيد كه تنها بر بال يقين مى توان به قله بلند آرمان و هدف دست يافت».
سومين درخواست، خشنودى از قسمت الهى و رضايت به چيزى است كه او روزى ما ساخته است. اين مقام از ويژگى هاى مؤمنان راستين و صاحبان بصيرت و يقين است. در واقع رضا به داده ها، از شيرين ترين ميوه هاى درخت ايمان و يقين است. حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: «الرضا بمكروه القضاء من اعلى درجات اليقين»200؛ «خشنودى از قضا و حكمى كه ناگوار و تلخ مى نمايد، از بالاترين درجه هاى ايمان است».
صاحب مقام رضا، از همه توانگرتر است: «اغنى الناس الراضى بقسم الله»201 و گوارايى زندگى را بيش از ديگران احساس مى كند: «ان اهنا الناس عيشاً من كان بما قسم الله له راضياً»202.
انسانى كه آرامش روح و راحتى جسم را در تكاپوى بيش از اندازه و بى حاصل جست و جو مى كند، در حقيقت راه را گم كرده و از زلال آموزه هاى روح پرور تربيت يافتگان حق دور افتاده است؛ وگرنه مى دانست كه راحتى و آرامش روح و جسم، در يقين و رضا است. اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد: «من رضى بما قسّم له، استراح بدنه»203؛ «هر كس راضى به قسمتش شود، بدنش در آسايش است» و امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ان الله بِعدله و قسطه، جعل الروح و الراحة فى اليقين و الرضا...»204؛ «خداوند بر اساس عدل و قسط خود، آرامش و راحتى را در يقين و رضا قرار داده است».
سالار شهيدان اباعبداللّه عليه السلام خشنودى و رضايت كامل خود را چنين به حضرت معبود اعلام مى دارد: «صبراً على قضائك يا ربّ لا معبود سواك يا غياث المستغيثين»205؛ «در مقابل قضا و حكم تو شكيبايم، اى پروردگارى كه جز تو خدايى نيست! اى فرياد رس پناه آورندگان!».
پرسش 26 . در دعاى ابوحمزه مى خوانيم: «و ان الراحل اليك قريب المسافة...»، در حالى كه ما راه سختى در پيش داريم؛ اين دو چگونه با هم سازگار است؟
در وسايلى مانند هواپيما و كشتى، تعيين جهت حركت مسئله اى حياتى است و قطب نما و دستگاه هاى جهت ياب در اين وسايل، اهميت ويژه اى دارند. قطب نما اگر هزار بار هم چرخانده شود، باز با چند لرزش، مسير اصلى خود را پيدا مى كند؛ مگر اينكه موانعى موجب گردد از حركت بايستد و يا منحرف شود. قطب نما در نشان دادن جهت درست، نياز به چيزى ندارد؛ بلكه كافى است مانعى در بين نباشد.
فطرت انسان، قطب نماى دقيقى است كه اگر مانعى بر سر راهش نباشد، خود به خود، رو به حقيقت قرار مى گيرد و جهت درست هدايت و سعادت و زيبايى ها را به او مى نماياند.
به تصريح كتاب الهى و احاديث و دعاهاى معصومين عليهم السلام، خداوند متعال با آفريدگانش است و جداى از آنها نيست: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ»206؛ «هر جا باشيد او با شماست» و «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا»207؛ «هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى كنند، مگر اينكه خداوند چهارمين آنان است و هرگز پنج نفر با هم آهسته سخن نمى گويند، جز اينكه خداوند ششمين ايشان است و نه تعداد كمترى و نه بيشتر از آن؛ مگر اينكه او همراه آنان است، هر جا كه باشند».
همچنين: «أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»208؛ «آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است؟!» و «أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ»209؛ «آگاه باشيد كه خداوند به همه چيز احاطه دارد».
دوست نزديك تر از من به من است
وين عجب تر كه من از وى دورم
چه كنم با كه توان گفت كه دوست
در كنار من و من مهجورم
انسان فطرتى خدا آشنا و خداجو دارد. خداوند انسان را بر معرفت و شناخت خود آفريده است.
حضرت باقر عليه السلام در پاسخ به سؤالى در مورد معناى آيه «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها»210 مى فرمايد:«فطرهم على معرفة انه ربهم»211؛ «خداوند آنها را بر معرفت پروردگارشان آفريده است».
در حديث ديگرى، حضرت صادق عليه السلام در پاسخ به همين پرسش مى فرمايد: «التوحيد»212؛ يعنى، خداوند آنها را بر فطرت توحيد و يگانه پرستى آفريده است. اگر آينه جان و فطرت انسان ها، از زنگار گناهان، غفلت ها و خودبينى ها پاك و صيقلى مى شد، مانند پيامبران و اولياى بزرگ الهى و تربيت شدگان آنها، جمال احديت و انوار پروردگار را آشكارا مشاهده مى كردند و چهره دلرباى يار را بدون هيچ حجابى، به تماشا مى نشستند و مى گفتند:
يار بى پرده از در و ديوار
در تجلّى است يا اولى الابصار
خداوند با ما است و هرگز از ما جدا نيست؛ ولى گرد و غبار آلودگى ها، دلبستگى ها و خودبينى ها، ما را از ديدن خورشيد عالمتاب حقيقت، محروم ساخته و ميان ما و محبوبمان فاصله انداخته است:
ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست
تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز
امام سجاد عليه السلام در دعاى ابوحمزه مى فرمايد: «و انك لا تحتجب عن خلقك الا ان تحجبهم الاعمال دونك»؛ «خدايا! مى دانم كه تو از بندگان مخفى و پنهان نيستى و تنها اعمال ناشايست آنان است كه آنها از تو پوشانده است».
از حضرت كاظم عليه السلام پرسيده شد: چرا خداوند از مردم پنهان و پوشيده است. آن حضرت مى فرمود: «انّ الحجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم»213؛ «در پرده بودن خداوند از مردم به سبب گناهان زياد آنان است».
مهم ترين وظيفه ما، زدودن آلودگى ها و كنار زدن خار و خاشاك گناهان و غفلت از چهره تابناك فطرت است و تنها با رفع اين موانع و حجاب ها، مى توان نظاره گر تجلّيات حق از در و ديوار عالم بود و چهره دل آراى شاهد مقصود را بى نقاب تماشا كرد:
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى
غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد
از جمله اهداف اساسى پيامبران، يادآورى پيمانى است كه انسان در درون و فطرتش با خداى خود بسته و آن را بر اثر غرق شدن در زندگى مادى و قالب تنگ عالم دنيا، فراموش كرده است. آنان پاى بندى و تعهد به آن پيمان ازلى را ـ كه سرچشمه همه خيرات و بركات است ـ از ما خواسته اند: «فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول»214؛ «خداوند پيامبرانش را در ميان مردم برانگيخت و پى در پى آنها را به سوى مردم فرستاد تا از آنان بخواهد به پيمان فطرت خود وفا كنند و نعمت هاى فراموش شده خداوند را به يادشان بياورند و با رساندن پيام خداوند، عذرى براى آنان باقى نگذارند و گنجينه هاى پنهان شده عقل را آشكار سازند».
پس ميان ما و خداى متعال، فاصله و جدايى نيست بلكه توهّم دورى، موجب محجوب ماندن و محروم گشتن از لقاى پروردگار شده است. سختى ها و دشوارى هاى راه بندگى، مربوط به برطرف ساختن موانع و سدهايى است كه با اعمال ناشايست، عقايد نادرست، افزون طلبى ها، حرص ها و خودبينى ها، ميان خود و خداى خويش ايجاد كرده ايم. انسان هنگامى سالك الى اللّه و مسافر كوى دوست است كه با پيروى از انبيا و اوليا و مجاهدت و استقامت، حجاب خود ساخته را كنار بزند و خويش را از راه هاى انحرافى و گمراه كننده، به راه هموار و مستقيم الهى بكشاند. روشن پيدا است كه گام برداشتن در چنين راهى، سختى و دشوارى به همراه ندارد و نيل به آرمان و رسيدن به مقصد، ثمره قطعى چنين سفرى است. به طورى كه انسان با يك «ياد»، لطف خدا را در خود مى يابد و با يك «نگاه» و «آه» برخاسته از پيوستگى به خدا، مى تواند نزديكى سفر به خدا را به چشم دل مشاهده كند.
از اميرمؤمنان پرسيده شد: فاصله آسمان و زمين چه مقدار است؟ فرمود: «قال مد البصر و دعوة المظلوم»215؛ «طول يك نگاه و دعاى يك مظلوم».
هنگام مرگ
پرسش 27 . در دعاى ابوحمزه ثمالى امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: «به جهت بيرون آمدن جانم، گريه مى كنم»؛ به چه دليل ما و حتى بندگان خوب خدا از مرگ مى ترسيم! چه كنيم؟
«ترس از مرگ»، علت هاى گوناگون دارد. در يك نگاه كلى مى توان انسان ها را از اين جهت به سه گروه ـ ناقصان، متوسّطان و كاملان ـ تقسيم كرد.
دليل وحشت از مرگ در انسان هاى ناقص، اين است كه انسان به حكم فطرت خود، حب به بقا و ميل به جاودانگى دارد و از فنا، زوال و نيستى متنفر است و از آنجا كه مرگ را نيستى مى پندارد، از مرگ تنفر دارد.
خداوند متعال، عقيده اين گروه از انسان ها را چنين بيان مى كند: «إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ»216؛ «جز اين زندگانى دنياى ما چيزى نيست، مى ميريم و زندگى مى كنيم و ديگر برانگيخته نخواهيم شد».
متوسطان ـ كه ايمانشان به عالم آخرت كامل نيست ـ به دليل غفلت از حيات اخروى و توجّه به امور دنيوى و تلاش در آبادانى آنها، از مرگ مى ترسند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «روزى مردى به سوى ابوذر آمد و پرسيد: چرا ما از مرگ كراهت داريم؟ ابوذر در پاسخ گفت: به دليل آنكه شما دنيا را آباد كرديد و آخرت را خراب؛ پس مى ترسيد كه از آبادانى به سوى خرابى انتقال يابيد»217.
ريشه اين غفلت، پيروى از خواسته هاى نفسانى، مخالفت با حضرت حق يا آرزوهاى دراز است. اميرمؤمنان عليه السلام در كلام گران سنگى مى فرمايد: «... آيا كسى نيست كه از گناه توبه كند، پيش از آنكه مرگش فرا رسد؟... شما را فرموده اند كه بار بربنديد و توشه برگيريد. من بر شما از دو چيز بيشتر مى ترسم: به دنبال هواى نفس رفتن و آرزوى دراز در سر پروريدن».218
اُستُن اين عالم اى جان غفلت است
هوشيارى اين جهان را آفت است
هوشيارى زان جهان است و چوآن
غالب آيد پست گردد اين جهان219
اين متوسطان و غافلان، به حدى از مرگ غافل اند كه به تعبير حضرت على عليه السلام «گويا مرگ را در دنيا، براى غير ما نوشته و حق را بر عهده جز ما هشته اند و گويى آنچه از مردگان مى بينيم، مسافران اند كه به زودى نزد ما باز مى آيند و آنان را در گورهايشان جاى مى دهيم و ميراثشان را مى خوريم! پندارى ما پس از آنان، جاودان به سر مى بريم!»220
اما گروه سوم، انسان هاى كامل و مؤمنان وارسته اند و ترسشان، مثبت و ارزشى است. در حقيقت آنان از عظمت خداوند متعال مى ترسند. هراس آنان همانند وحشت وابستگان به دنياى مادى و دل دادگان به تعلّقات آن نيست. حضرت حق در قلب اولياى الهى، تجلّى كرده و موجب هيبت آميخته به شوق شده است. بنابراين تجلّى الهى و عظمت ادراك و شهودشان، آنان را به هيبت و خوف مبتلا كرده است. درست مانند زمانى كه عاشق دل داده، پس از سال ها دورى و رنج، اجازه ملاقات با معشوق را پيدا مى كند؛ تمام وجود او آكنده از ترس و اضطراب است كه نكند پس از سال ها هجران، عملى از او سر بزند و او از ديدار محبوب خود محروم شود.
دل عاشقان خداوند متعال، در هنگام ملاقات با حضرت حق ـ كه با مرگ سرفصلى از آن آغاز مى شود ـ مى تپد و وحشتناك و ترسناك مى شود؛ ولى اين خوف غير از ترس هاى معمولى است.221
هراس انسان هاى آن سويى، از طول سفر، توشه كم و بزرگى و عظمت مقصد است.222 ايشان، به تبع قرآن كريم، مرگ را چون زندگى، امتحان بزرگ الهى مى دانند223 و مى ترسند كه از اين آزمون، سربلند بيرون نيايند و به حقيقت آزمون انسان هاى كامل، بسيار سخت است كه حتى درك آن نيز براى ما مشكل مى نمايد.
هيچ مرده نيست پرحسرت زمرگ
حسرتش آن است كش كم بود برگ
ورنه از چاهى به صحرا اوفتاد
در ميان دولت و عيش و گشاد
زين مقام ماتم و تنگين مُناخ
نقل افتادش به صحراى فراخ
مقعد صدقى نه ايوان دروغ
باده خاصى نه مستيى زدوغ
مقعد صدق و جليسش حق شده
رسته زين آب و گل آتشكده
ورنكردى زندگانيى منير
يك دو دم ماندست مردانه بمير224
با اين توضيحات اجمالى و مختصر، روشن مى شود كه هر ترس و وحشتى از مرگ، بد و منفى و هر خوفى از آن هم خوب و مثبت نيست. اگر ترس از مرگ، بر اثر غفلت و محدوديت نظر باشد، وحشتى منفى و نابخردانه است كه بايد عامل آن (دنيادوستى) را از بين برد. اما اگر وحشت از مرگ، براساس خوف از عظمت حق تعالى و ترس از چگونگى رويارويى با خداوند باشد، ترسى مثبت و از سر شوق و عشق است.
گفتنى است اگر چه اولياى الهى در برخى حالات، با درك عظمت حق و توجه به سنگينى مسئوليت خويش، از مرگ هراسناك اند؛ اما از سوى ديگر شوق ديدار يار، حالتى براى آنان به وجود مى آورد كه اعلام مى دارند: «علاقه ما به مرگ، از علاقه كودك به پستان مادر بيشتر است».
در پايان، توجه به امور زير در باور مرگ و يادآورى آن و پند گرفتن از آن، مؤر و مفيد است:
يكم. انديشه درباره مرگ به ويژه در خلوت و اينكه مرگ تنها پلى است كه ما را از خانه عمل، به خانه پاداش و جزا منتقل مى سازد. همچنين تفكر در اين نكته كه انسان براى اين دنياى فانى و زندگى زودگذر، آفريده نشده؛ بلكه آفرينش او براى زندگانى ابدى است كه مرگ آغاز سفر بدان جا است.
دوّم. زيارت اهل قبور و تماشاى قبرهاى پوسيده و سنگ متلاشى شده و انديشه در اين مسئله كه چه انسان هايى روزگارانى زندگى مى كردند و اكنون همگى در اين گورستان ها خوابيده اند و هيچ يادى از آنان نيست. جسم آنها اگر چه خاك شده و غذاى مورچگان گرديده است؛ اما آنان همگى در محضر پروردگار عالم حاضرند و پاداش رفتار نيك يا كيفر كردار بد خود را مى بينند و اين سرنوشتى است كه دير يا زود ما نيز بدان خواهيم رسيد.
سوّم. شركت در تشييع جنازه و تدفين اهل ايمان و يادآورى اين نكته كه روزى ما نيز همانند آن فرد، بر روى دوش آشنايان و بستگان به گور سپرده خواهيم شد. پس كردار، رفتار و گفتار خود را بر اساسى تنظيم كنيم كه مرگ ما، موجب آسايش ابدى ما بشود.
چهارم. تلاوت و تدبر در آياتى كه در مورد مرگ و قيامت است (به ويژه نگاه انديشمندان به آيات عذاب) و مطالعه و تفكر در روايات فراوانى كه در اين باره وارد شده است.
پنجم. توجه به اين نكته كه مرگ نيستى و نابودى نيست؛ بلكه دريچه اى براى ورود به عالمى بزرگ تر و گسترده است. مرگ ما را از خانه عمل و امتحان، به خانه ابدى محاسبه و پاداش مى برد و هر چه در دنيا كاشته ايم، در قبر ظهور پيدا مى كند و برداشت مى شود. كسى كه در دنيا با ايمان و عمل صالح سپرى كرده، قبر او «روضة من رياض الجنة» است و آن كه دنيايش را با بى ايمانى و بدكردارى سپرى كرده، قبرش «حفرة من حفر النيران» است. آرى قبر همه انسان ها، ظاهرى مشابه دارد؛ اما باطن آن متفاوت است: يا بهشت است يا جهنم. آن كه دنيا را با ايمان و عمل صالح سپرى كرده، هم اكنون در بهشت است و مرگ او را به اين سعادت ابدى مى رساند. پيك مرگ براى چنين فردى، پيك بشارت و سعادت است. زندگى بهشت مدار او در دنيا، موجب شده كه باطنش، بهشت گشته و مرگ او را به بهشت ببرد (قبرش بهشت است). اما آن كه با سوء اختيار خود، در دنيا بدكردار بوده، هم اكنون در جهنم است؛ منتها همانند مردم مست و بى هوش، مى سوزد و ادراك نمى كند. آن گاه كه پيك مرگ آمد، در حقيقت او به هوش مى آيد و آن گاه جهنمى كه خود براى خود، فراهم كرده بود، به چشم جان مى بيند و با همه وجود مى چشد.225
2. السيد على خاتن الحسينى المدنى الشيرازى، رياض السالكين فى شرح صحيفة السجادية، ج 6، ص 10ـ11، تحقيق و نشر مؤسسة النشر الاسلامى قم بى تا.
3. طريحى، مجمع البحرين، ج 2، ص 223.
4. كلينى، كافى، ج 4، ص 69.
5. همان، ص 69 و 70.
6. سيد بن طاووس، الاقبال، ج 1، ص 26.
7. همان، ص 31.
8. همان.
9. بقره2، آيه 183.
10. سيد محمدحسين، طباطبايى الميزان فى تفسير القرآن، ج 2، صص 8ـ9.
11. قاموس كتاب مقدس، ص 427، به نقل از: تفسير نمونه، ج 1، ص 633.
12. تورات، سفر تثنيه، ف 9، ش 9، به نقل از: تفسير نمونه، ج 1، ص 632.
13. انجيل لوقا، ب 5، ش 3533.
14. حسين توفيقى، آشنايى با اديان بزرگ، تهران، سمت، طه و مركز جهانى علوم اسلامى، چاپ سوم، زمستان 1379 ش، ص 94.
15. شيخ صدوق، فضائل الاشهر الثلاثه، تحقيق ميرزا غلامرضا عرفانيان، چاپ نجف، ص 24، ح 12.
16. الكافى، ج 1، ص 249.
17. وسائل الشيعة، ج 10، انتشارات آل البيت، ص 475، ح 9 و ص 480، ح 16.
18. بحارالانوار، ج 96، ص 344؛ ميزان الحكمة، ج 5، ص 2132.
19. ميزان الحكمة، ج 5، ص 2132.
20. همان.
21. همان.
22. همان.
23. بقره 2، آيه 183.
24. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 266.
25. بحار، ج 1، ص 368.
26. بحارالانوار، ج 58، ص 307، بيروت، مؤسسة الوفاء.
27. همان، ص 255.
28. براى مطالعه بيشتر ر.ك:
الف. الكسى سوفورين، روزه، روش نوين، براى درمان بيمارى ها، ترجمه جعفر امامى.
ب. سيد حسين موسوى لاهيجى، روزه، درمان بيمارى هاى روح و جسم، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
پ. عبدالكريم بى آزار شيرازى، رساله نوين فقهى پزشكى، ج2، (دفتر نشر فرهنگ اسلامى).
ت. سيد رضا پاك نژاد، اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج3؛ (انتشارات كتابفروشى اسلاميه).
29. فرهنگ معين.
30. بقره 2، آيه 286.
31. مستدرك الوسائل، ج 1، ص 90.
32. ذاريات 51، آيه 56.
33. انبياء 21، آيه 26 و 27.
34. انسان 76، آيه 3.
35. همان، آيه 2.
36. همچنين ر.ك: آيات 31 سوره محمد؛ 35 سوره انبياء؛ 155 سوره بقره؛ 7 سوره كهف؛ 165 سوره انعام؛ 7 سوره هود؛ 2 سوره ملك، 15 سوره فجر و... .
37. مؤمنون 23، آيه 14.
38. روم 30، آيه 30.
39. يونس 10، آيه 35.
40. شمس 91، آيه 28.
41. حجرات 49، آيه 7.
42. غافر 40، آيه 56.
43. با استفاده از: الميزان، ج 12، ص 159.
44. ابراهيم 14، آيه 12.
45. سبا 34، آيه 21.
46. ص 38، آيه 82 و 83.
47. مريم 19، آيه 83.
48. بقره2، آيه 222.
49. آل عمران 3، آيه 76.
50. همان، آيه 134.
51. همان، آيه 146.
52. ميزان الحكمه، ج 4، ح 2797.
53. ميزان الحكمه، ج 2، ص 223، ح 3135.
54. همان، ح 3136.
55. همان، ص 224، ح 3140.
56. همان، ح 3145.
57. همان، ص 233، ح 3190.
58. مفاتيح الجنان، اعمال ماه شعبان، مناجات شعبانيه.
59. همان، اعمال ماه مبارك رمضان، دعاى ابو حمزه ثمالى.
60. مفاتيح الجنان، اعمال ماه ذى الحجه، اعمال روز عرفه، دعاى عرفه امام حسين عليه السلام.
61. بحارالانوار، ج 67، ص 25، چاپ مؤسسه الوفاء لبنان.
62. بحارالانوار، ج 96، ص 292.
63. اصول كافى، ج 3، ص 129، ج2.
64. بقره2، آيه 183.
65. همان، آيه 1 و 2.
66. همان، آيه 185.
67. تحف العقول، ابن شعبة الحرانى، ص 150.
68. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 266.
69. بقره 2، آيه 184.
70. ر.ك: محمد هادى معرفت، التمهيد، ج 1، ص 113.
71. ر.ك: التفسير الكبير، ج 5، ص 85.
72. ر.ك: سيد قطب، فى ظلال القرآن، ج 2، ص 79.
73. ر.ك: صدوق، الاعتقادات، ص 101 ؛ بحارالانوار، ج 18، ص 250.
74. تفسير صافى، ج 1، ص 41.
75. تاريخ قرآن، ص 10.
76. هود 11، آيه 1.
77. براى آگاهى بيشتر ر.ك:
الف. الميزان، ج 2، صص 15 و 18، ج 18، ص 139، ج 14، صص 231 و 232.
ب. عبدالله، جوادى آملى، قرآن در تفسير، تفسير موضوعى، صص 72ـ74.
78. ر.ك: محمد هادى، معرفت، التمهيد، ج 1، ص 101ـ121.
79. ابراهيم14، آيه 4 ؛ نگا: محمدتقى، مصباح يزدى، قرآن شناسى، تحقيق وتدوين: محمود رجبى، ص 98.
80. عبدالله، جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 1، صص 353ـ355.
81. نگا: سيدمحمدحسين، طباطبايى، تفسير الميزان، ج 17، ص 359.
82. ابراهيم، آيه 4؛ مريم، آيه 97؛ دخان، آيه58؛ اعلى، آيات 18، 17، 22 و 32؛ قمر، آيه 40؛ احقاف، آيه 12؛ فصلت، آيه 2 و 3؛ رعد، آيه 37 و ... .
83. عبدالله، جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم، صص 46ـ45.
84. بحارالانوار، ج 92، ص 202.
85. نحل 16، آيه 98.
86. مزمل 73، آيه 3.
87. بحارالانوار، ج 92، ص 215.
88. بحارالانوار، ج 92، ص 216.
89. زخرف 43، آيه 4.
90. براى آگاهى بيشتر ر.ك: مجله بينات و مجله مترجم ويژه نامه قرآن.
91. نحل 16، آيه 44.
92. الميزان، ج 12، ص 261.
93. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه به كتاب هاى علوم قرآنى مراجعه شود؛ از جمله:
الف. كمال، دزفولى، شناخت قرآن؛
ب. محمدحسين، بهشتى، روش برداشت از قرآن؛
پ. محمدباقر، سعيدى روشن، علوم قرآنى.
94. بقره 2، آيه 233.
95. همان، آيه 216.
96. بقره 2، آيه 21.
97. نساء 4، آيه 1.
98. همان، آيه 136.
99. همان، آيه 47.
100. احزاب 33، آيه 21.
101. سيد على اكبر، قرشى، قاموس قرآن، ج 5، ص 246 و 247.
102. همان، ص 248.
103. سيد محمد حسين، طباطبايى، الميزان، ج 12 ص 150 و 151.
104. همان، ج 19، ص 101.
105. مرتضى، مطهرى، انسان و سرنوشت، ص 52.
106. محاسن برقى، ج 1، ص 244.
107. بحارالانوار، ج 5، ص 122.
108. الميزان، ج 19، ص 101 ـ 103.
109. اعلى87، آيه 3.
110. سيد بن طاووس، اقبال الاعمال، ج 1، صص 312 ـ 375.
111. كلينى، كافى، ج 4، ص 157.
112. ميرزا جواد، ملكى تبريزى، المراقبات، صص 237 ـ 252.
113. كافى، ج 1، ص 248.
114. دخان 44، آيه 3.
115. همان، آيه 4.
116. الميزان، ج 20، ص 382.
117. بحارالانوار، ج 25، ص 73، روايت 63.
118. درالمنثور، ج 6، ص 371.
119. به تفاسير شيعه، مانند مجمع البيان، الميزان و تفسير نمونه مراجعه شود.
120. كشف الاسرار، ج 10، ص 559.
121. ر.ك: الميزان، ج 20، ص 473.
122. اصول كافى، ج 1، كتاب الحجة، باب فى شأن انا انزلناه فى ليلة اقدر، ح 7، در تنظيم اين نوشتار از مقاله عالمانه استاد محمد رضا حكيمى سود جسته ايم. نشريه كيهان 7/10/78.
123. بقره 2، آيه 185.
124. قدر 97، آيه 3.
125. ابن عربى، احكام القرآن، ج 4، صص 325 ـ 328؛ دارالكتاب العربى، چاپ اول 1421 ق، بيروت؛ همچنين ر.ك: حسن، حسن زاده آملى، انسان و قرآن، صص 239 ـ243 (انتشارات قيام، چاپ دوم، 1381 قم).
126. سيد بن طاووس، اقبال الاعمال، ج 1، صص 341 ـ 345 و 356 و 374 ـ 375؛ مكتب الاعلام الاسلامى، چاپ اول 1414ق، قم.
127. همان، ص 357.
128. همان، ص 374 و 375.
129. بصائر الدرجات، به نقل از امام صادق عليه السلام؛ ر.ك: انسان و قرآن، ص 241.
130. جهت تهيه پاسخ اين پرسش از نوشته جناب حجه الاسلام والمسلمين حسين رمضانى استفاده شده است.
131. قدر 97، آيه 1.
132. همان، آيه 2.
133. همان، آيه 3.
134. همان، آيه 4.
135. همان، آيه 5.
136. تفسير برهان، ج 4، ص 487.
137. علل الشرايع، ج 2، ص 316.
138. بقره 2، آيه 29.
139. همان، آيه 20
140. انفال 8، آيه 17.
141. فتح48، آيه 10.
142. مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره.
143. بحارالانوار، ج 43، (مؤسسة الوفاء، ناشر الوفاء بيروت، الطبعة الثانية).
144. اصول كافى، كتاب حجت، ج 1، ص 201.
145. بحار، ج 108، ص 285.
146. عنكبوت 29، آيه 69.
147. بر اساس آيات 1ـ5 سوره «قدر» و آيه 3 «دخان» و نيز روايات متعدد.
148. بقره 2، آيه 222.
149. ميزان الحكمه، ج 2، ص 637، ح 2120.
150. تحريم 66، آيه 8.
151. براى آگاهى بيشتر ر.ك: محمدتقى، مصباح يزدى، بر درگاه دوست، صص 18ـ22.
152. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، باب 14، ص 300، روايت 37.
153. مستدرك الوسائل، ج 7، ص 474.
154. مزمل 73، آيه 20.
155. وسائل الشيعه، ج 7، ص 464.
156. در رابطه با اعمال شب هاى قدر به كتاب شريف مفاتيح الجنان مراجعه كنيد.
157. «المعرفه نور القلب»: غرر الحكم.
158. «المعرفة الفوز بالقدس»: غرر الحكم.
159. «المعرفة برهان الفضل»: غرر الحكم.
160. «الايمان معرفة بالقلب»: غررالحكم. «افضلكم ايماناً افضلكم معرفة»: بحارالانوار، ج 3، ص 14.
161. على عليه السلام: «معرفة اللّه سبحانه اعلى المعارف»: غرر الحكم. «جاء رجل الى رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: ما رأس العلم؟ قال: معرفة اللّه حق معرفته. قال: و ما حقّ معرفته؟ قال: أن تعرفه بلا مثل و لا شبه و تعرفه الها واحداً خالقاً قادراً، اولاً و آخراً، و ظاهراً و باطناً، لاكفوله، و لا مثل له، فذاك معرفة اللّه حقّ معرفته»: بحارالانوار، ج 3، ص 14.
162. غررالحكم.
163. «عجبت لمن يجهل نفسه كيف يعرف ربّه»: غررالحكم.
164. «معرفة النفس انفع المعارف»: غررالحكم.
165. دعاى كميل.
166. علق 96 آيه 6.
167. فاطر 35 آيه 15.
168. بحار الانوار، ج 93 ص 313.
169. منيه المريد، ص 123 از تفسير كشف الاسرار، ج 1، ص 135.
170. ابن فهد حلّى، عدة الداعى، ص 139.
171. بحارالانوار، ج 97 ص 296.
172. همان، ج 70 ص 354.
173. برگ و بار، ص 286.
174. دعاى كميل.
175. كلينى، كافى، ج 2، ص 525.
176. وسائل الشيعه، ج 4 ص 191.
177. بقره 2، آيات 200 و 201.
178. صحيفه سجاديه، دعاى 20 ؛ مفاتيح الجنان، دعاى مكارم الاخلاق.
179. حسن حسن زاده آملى، الهى نامه، ص 70.
180. سيد بن طاوس، اقبال الاعمال، ص 76، چاپ رحلى، دارالكتب الاسلاميه.
181. همان.
182. برگرفته از: امام خمينى، شرح دعاى سحر، ترجمه سيد احمد فهرى، ص 42، انتشارات فيض كاشانى، چاپ دوم، 1380.
183. ر.ك: سيدبن طاووس، اقبال الاعمال، ج 1 ص 138؛ تهذيب، ج 3، ص 108؛ مصباح المجتهد شيخ طوسى، ص 577؛ مصباح كفعمى، ص 770، بلد الامين (كفعمى)، ص 193 ؛ ماه خدا، ص 377.
184. محمدى رى شهرى، ماه خدا، ترجمه جواد محدثى، ص 377.
185. شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره.
186. مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 294.
187. ر.ك: زيارت جامعه كبيره و اصول كافى، باب الجنة.
188. مفاتيح الجنان، صلوات بر حجج طاهره عليهم السلام.
189. دعاى افتتاح.
190. اصول كافى، ج 2، ص 42، ح 1.
191. على بن محمد الليثى الوسطى، عيون الحكم والمواعظ، ص 534.
192. على، سعادت پرور، سر الاسراء، ج 2، ص 325، ح 5.
193. اصول كافى، ج 2، ص 42، ح 1.
194. مفاتيح الجنان، اعمال ماه شعبان، مناجات شعبانيه.
195. نهج البلاغه، خطبه 179، و به همين مضمون آورده در: بحارالانوار، ج 4، ص 27، و ص 32، ج 8.
196. تصنيف غرر الحم، ص 62، ح 724، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.
197. على، سعادت پرور، سر الاسراء، ج 2، ص 61، ح 17.
198. همان، ج 1، ص 494، ح 5.
199. على، سعادت پرور، سر الاسراء، ج 2، ص 61، ح 9.
200. همان، ج 1، ص 40، ح 5؛ بحارالانوار، ج 71، ص 152، ح 60.
201. همان، ص 235، ح 4.
202. همان، ح 3.
203. همان، ص 40، ح 3.
204. اصول كافى، ج 2، ص 57، ح 2.
205. سعادت پرور، على، فروغ شهادت، ص 186؛ نجمى، محمدصادق، سخنان حسين بن على عليه السلام از مدينه تا كربلا، ص 325، چاپ هفتم.
206. حديد57، آيه 4.
207. مجادله58، آيه 7.
208. فصلت41، آيه 53.
209. همان، آيه 54.
210. روم30، آيه 30.
211. اصول كافى، ج 2، ص 10؛ الميزان، ج 16، ذيل آيه 33 سوره روم، بحث روايى.
212. همان، و نيز رجوع كنيد به: بحارالانوار، ج 3، ص 277، باب 11، ح 6.
213. بحارالانوار، ج 3، ص 15، ج 1،؛ على، سعادت پرور، سرالاسراء، ج 1، ص 141.
214. نهج البلاغه، خطبه 1.
215. ابراهيم بن محمد الثقفى، الغارات، ج 1، ص 179، تحقيق جلال الدين المحدث، دو جلدى، چاپ بهمن.
216. مؤمنون 23، آيه 37.
217. بحارالانوار، ج 6، ص 137، ح 42.
218. نهج البلاغه، خطبه 28، ص 29.
219. مثنوى معنوى، دفتر اول، ابيات 2066 ـ 2067.
220. نهج البلاغه، كلمات قصار 122، ص 382.
221. امام خمينى، چهل حديث، صص 303 ـ 307 مركز نشر فرهنگى رجاء، چاپ اول، تابستان 1368.
222. نهج البلاغه، كلمات قصار 77، ص 372.
223. ملك 67، آيه 2.
224. مثنوى معنوى، دفتر پنجم، ابيات، 1771 ـ 1766.
225. براى آگاهى بيشتر ر.ك:
الف. عبدالحسين، دستغيب شيرازى، معاد ؛
ب. محمد حسين، حسينى تهرانى، معاد شناسى؛
پ. مرتضى، مطهرى، معاد ؛
ت. ناصر، مكارم شيرازى، معاد.
نظرات شما عزیزان: