كسايى مروزى (ت : 341 ه ) در فضيلت على (ع )
فهم كن گر مؤمنى فضل اميرالمؤمنين ----- فضل حيدر، شير يزدان مرتضاى پاكدين
فضل آن كس كز پيمبر بگذرى فاضلتر اوست ----- فضل آن ركن مسلمانى ، امام المتقين
فضل زين الاصفيا داماد فخر انبيا ----- كافريدش خالق خلق آفرين از آفرين
اى نواصب ، گر ندانى فضل سر ذوالجلال ----- آيت قربى نگه كن و آن اصحاب اليمين
قل تعالوا ندع بر خوان ، ور ندانى گوش دار ----- لعنت يزدان ببين از نبتهل تاكاذبين
لافتى الا على برخوان و تفسيرش بدان ----- يا كه گفت و يا كه داند گفت جزروح الامين ؟
آن نبى ، وز انبيا كس نى به علم او را نظير ----- وين ولى ، وز اوليا كس نى به فضل او راقرين
آن چراغ عالم آمد، وز همه عالم بديع ----- وين امام امت آمد، وز همه امت گزين
آن قوام علم و حكمت چون مبارك پى قوام ----- وين معين دين و دنيا، وز منازل بى معين
از متابع گشتن او حور يابى با بهشت ----- وز مخالف گشتن او ويل يابى با انين
اى به دست ديو ملعون سال و مه مانده اسير ----- تكيه كرده بر گمان ، برگشته ازعين اليقين
گر نجات خويش خواهى ، در سفينه نوح شو ----- چند باشى چون رهى تو بينواى دل رهين
دامن اولاد حيدر گير و از طوفان مترس ----- گرد كشتى گير و بنشان اين فزع اندرپسين
گر نياسايى تو هرگز، روزه نگشايى به روز، ----- وز نماز شب هميدون ريش گردانى جبين ،
بى تولا بر على و آل او دوزخ تو راست ----- خوار و بى تسليمى از تسنيم و از خلدبرين
هر كسى كو دل به نقص مرتضى معيوب كرد ----- نيست آن كس بر دل پيغمبر مكى مكين
اى به كرسى بر، نشسته آيت الكرسى به دست ----- نيش زنبوران نگه كن پيش خان انگبين
گر به تخت و گاه و كرسى غره خواهى گشت ، خيز ----- سجده كن كرسيگران را درنگارستان چين
سيصد و هفتاد سال از وقت پيغمبر گذشت ----- سير شد منبر ز نام و خوى تگسين وتگين
منبرى كالوده گشت از پاى مروان و يزيد ----- حق صادق كى شناسد و ان زين العابدين ؟
مرتضى و آل او با ما چه كردند از جفا ----- ما چه خلعت يافتيم از معتصم يا مستعين
كان همه مقتول و مسموم اند و مجروح از جهان ----- وين همه ميمون و منصورنداميرالفاسقين
اى كـسـايـى هـيـچ مـنـديـش از نـواصـب وز عـدو ----- تـا چـنـيـن گويى مناقب ، دل چرا دارى حزين؟(6)
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: در فضيلت على (ع )
الف-او با تعميم و تكليف كار،سلامت روحى و ارادى مردم را تضمين فرمود. ب-با«بيمه اجتماعى»،سالخوردگان غير قادر به كار،و كودكان يتيم را آسوده خاطر ساخت. ج-مردم را كه ترس از فقر مادى داشتند،به موضوعى توجه داد كه از آن خطرناكتر بود و آن: «فقر نفس» (يعنى:عدم شخصيت) و«فقر علمى» (يعنى:جهل اخلاقى) است. لذا چشم مردم به دورتر نگريست،و موانع زندگى و بقا را در آن سوىتر ملاحظه كردند و براى رفع آنها، راهى يافتند كه همه كس را بدان دسترس بود. (يعنى:همه«فقر نفس»و«فقر علم»را توانند كه رفع كنند.) بالنتيجه با اين راه گشايى،حيات و دوام اجتماع،ضمانت پذيرفت. خوبست در يكايك اين موارد،كلام امام را بشنويد: در مورد اول فرمود:«شما به كار مامور هستيد اما حق داريد كه كار را موافق ميل خود برگزينيد.» (1) در مورد دوم فرمود:«اين گروه ناتوانان،از مردم ديگر بيشتر به عدالت نيازمندند و به احوال كودكان يتيم و سالخوردگان كه قادر به انجام كارى نيستند،بايد رسيدگى كرد.» (2) در مورد سوم فرمود:«فقر دو تاست:فقر مال و فقر نفس،ولى فقر نفس بدترين فقرهاست.» و باز فرمود:«فقرى،چون جهل نيست.» اما«گرسنگى،از زبونى خضوع،بهتر است.» (3) در پايان،سزد كه از اين آستان عظمت نماى الاهى،كه سراسر كرم است و عنايت،استدعاى مدد كنيم و يارى براى صفاى جان طلبيم،آرى: برو اى گداى مسكين،در خانه على زن كه نگين پادشاهى دهد از كرم،گدا را به دو چشم خون فشانم،هله اى نسيم رحمت كه ز كوى او غبارى به من آر،توتيا را به اميد آنكه شايد برسد به خاك پايش چه پيامها كه سپردم همه سوز دل،صبا را 1.ترجمه الامام على (جرج جرداق) -ج 1/862. 2.ماخذ قبل-ج 1/269-270. 3.ماخذ قبل-ج 3/14.
على معيار كمال صفحه 187 دكتر رجبعلى مظلومىنقشههاى اصلاحى امام براى اجتماع
پىنوشتها:
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: نقشه هاى اصلاحى امام براى اجتماع
امام رسالت اصلى خود را اصلاح مىدانست. دليل اين امر آن بود كه او فردى پابند به دين و سنتبود. افزون بر آن بايد توجه داشت كه امام اساسا توسط كسانى بر سر كار آورده شده بود كه خليفه پيشين را به دليل فساد به قتل رسانده بودند و اميد داشتند كه خليفه جديد به اصلاح خرابىها بپردازد. تناسب هدف اين گروه با شخصيت امام، يكى از دلايل اصلى رويكرد آنان به امام بود. سياستخلفاى پيشين توسعه فتوحات بود. اين كار هم اسلام را گسترش مىداد و طبعا پوئن مثبتبراى خلفا بود و هم جيب مردم را انباشته از درهم و دينار مىكرد. اكنون امام بايد خرابيهاى اين دوره را جبران كند. اين كار بسيار دشوار بوده و او را رو در رو با بسيارى از اشراف و متنفذان مىكرد. در اينجا مرورى بر اقدامات اصلاحى امام خواهيم داشت. ابتدا بايد توجه داشت كه اين اقدامات، دو قسمتبود. بخشى با زبان و اقدامات اجتماعى آرام. اما بخش ديگر آن از طريق جنگ بود، آن هم با كسانى كه حاضر به رعايتحقوق حاكم مشروع جامعه نشده و سر به عصيان برداشته بودند. در اينجا به نمونههايى از قسمت نخست مىپردازيم. يكى از مشكلات اخلاقى جامعه كه امام را سختبه خود مشغول داشته بود، دنياگرايى، رفاه طلبى و فزون خواهى اعراب فاتح بود. اين امر چنان آنان را از خود بيخود كرده بود كه مىتوان گفت،جنگ جمل محصول آن بود كه امام حاضر نشد سهم طلحه و زبير را از بيت المال بيش از ديگران بدهد. در چنين شرايطى امام، مصمم شد تا در طى خطبههاى خود در اين باره به تفصيل سخن گفته و مردم را از دنياگرايى پرهيز دهد. به همين قياس، او طى نامههايى به عمال خويش آنان را از نشستن سر سفرههاى رنگين كه در دوره عثمان بسيار طبيعى شده بود نهى مىكرد. اگر كلمات امام درباره مذمت دنيا يكجا فراهم آيد كتابى مفصل خواهد شد. (1) نهج البلاغه مملو از اين قبيل كلمات بوده و اين حجم گسترده نشان مىدهد كه امام در اين باره اصرار خاصى داشته است. ارائه الگوى نمونه انسان با تقوى را در خطبه معروف به خطبه همام مىبينيم. در برخى از خطبهها امام به صراحت مردم مخاطب خود را به دليل دنياطلبى سرزنش مىكند: ياد مرگ از دلهاى شما رفته است و آرزوهاى فريبنده جاى آن را گرفته. دنيا بيش از آخرت مالكتان گرديده و اين جهان، آن جهان را از يادتان برده. (2) امام تبيين دين را در راس اقدامات اصلاحى خود قرار داده و كوشيد تا با مطرح كردن سنت پيامبر(ص) و احياى اصول و فروع فراموش شده دين، جامعه را به سمت اصلاح هدايت كند. آن حضرت در شرح فعاليتهاى خود براى اصلاح جامعه مىفرمايد: «الم اعمل فيكم بالثقل الاكبر و اترك فيكم الثقل الاصغر و ركزت فيكم راية الايمان و وقفتكم على حدود الحلال و الحرام و البستكم العافية من عدلى و فرشتكم المعروف من قولى و فعلى و اريتكم كرائم الاخلاق من نفسى» آيا حكم قرآن را در ميان شما جارى نداشتم و دو فرزندم را - كه پس از من چراغ راه دينند - و خاندان پيامبر را كه گوهران گزينند براى شما نگذاشتم. رايت ايمان را ميان شما برجا كردم و مرزهاى حلال و حرام را برايتان جدا. از عدل خود لباس عافيتبر تنتان كردم و با گفتار خويش معروف را ميان شما گستردم و با خوى خود نشان دادم كه اخلاق گزيده چيست. (3) امام در سخنان خود بطور ماكد اشاره به عمل به كتاب خدا و سنت رسول دارد. اين وفادارى امام به سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله نكته مهمى در سياستهاى اصلاحى آن حضرت است. در اصل او تخطى از سنت را يكى از علائم آشكار انحراف بلكه منشا انحرافات مىداند. زمانى كه در همان روزهاى نخست، طلحه و زبير از عدم مشورت امام شكايت كردند حضرت فرمود: به خدا كه مرا به خلافت رغبتى نبود و به حكومتحاجتى نه: ليكن شما مرا به آن واداشتيد و آن وظيفه را به عهدهام گذاشتيد. چون كار حكومتبه من رسيد، به كتاب خدا و آنچه براى ما مقرر نموده و ما را به حكم كردن بدان امر فرموده نگريستم و از آن پيروى كردم. و به سنتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نهاده است و بر پى آن رفتم. نيازى نداشتم تا در اين باره از شما و جز شما نظر خواهم. (4) امام در درگيرى خود با عثمان درباره محرم شدن به عمره در ايام حج و يا محرم شدن به عمره و حجبا هم، درباره رعايتسنت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «ما كنت لادع سنة رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم لاحد من الناس»، من بخاطر هيچ كس سنت آن حضرت را رها نمىكنم. (5) يك سال از سالهايى كه عثمان در منى نمازش را تمام مىخواند، مريض شد. در آنجا از امام خواست تا به جاى او نماز بخواند امام فرمود: اگر او نماز بخواند همچون پيامبر صلى الله عليه و آله خواهد خواند. عثمان گفت: خير، همانطور كه من نماز مىخوانم. امام درخواست او را رد كرد. (6) امام خود مىفرمود: اگر من از ميان شما غايب شوم چه كسى هست كه به اين سيره در ميان شما عمل كند. (7)اصلاح، سياست اصولى امام
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: اصلاح، سياست اصولى امام
بررسى ديدگاه حضرت على عليهالسلام درباره زن نيازمند به آگاهى و شناخت موقعيت اجتماعى «زن» در قبل و بعد از اسلام است. از نظر تاريخ روشن است كه زن قبل از اسلام در محروميت فراوان بوده و از جايگاه مناسب اجتماعى برخوردار نبوده است; چرا كه نگاه به زن نگاه ابزارى و كالائى بوده يعنى زن در رديف يكى از كالاهايى بوده است كه در اختيار مردان بوده، تا لذت بيشترى از زندگى ببرند. اسلام با نداى آسمانى خود تحول بزرگى ايجاد نمود; اولا از نظر شخصيتى زن را برابر مرد قرار داد، ايمان و عقايد و افكار او را محترم شمرد. ثانيا حقوق اجتماعى زيادى براى او قرار داد كه قبل از اسلام وجود نداشت البته اگر هم در بعضى موارد بين او و مرد فرق گذاشته باز بجهت اقتضائات روحى و جسمى زن بوده است و لذا در سايه اين تعليمات زن در ميان مسلمين موقعيت اجتماعى مناسبى پيدا كرد. البته چه بسا در اين مسئله مانند بسيارى ازمسايل اجتماعى ديگر دورى از تعليمات وحى الهى موجب گرفتارى و انحراف و افراط و تفريط خواهد شد. حضرت على عليهالسلام با توجه به موقعيتى كه زن قبل از اسلام داشته، و موقعيت مناسبى كه بعد از اسلام پيدا كرده براى حفظ جامعه اسلامى از خطر انحراف در افراط و تفريط روزنههاى ورود اين خطرها را مىبندد; لذا زن در نظر ايشان از يك جهتيكى از تلجليات حضرت حق و نشان دهنده جمال زيباى خداوند است. آن حضرت مىفرمايد: «عقول النساء فى جمالهن و جمال الرجال فى عقولهن.» (1) عقل زنها در زيبايى آنان است و زيبايى مردان در عقل آنان است. هر موجودى مظهر نامى از نامهاى الهى است، زيرا خلقت كه از اوصاف فعلى خداست نه از اوصاف ذاتى وى، عبارت است از تجلى خالق در چهره مخلوقهاى گوناگون، چنانكه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است: «الحمدلله المتجلى لخلقه بخلقه» (2) عنوان تجلى از لطيفترين تعبيرهاى عرفانى است كه قرآن و عترت از آن ياد كردهاند و سالكان دور انديش و درون بين را به خود جذب نموده است، چون سالك محب بيش از باحث متفكر از نشانه مقصود آگاه بوده و از آن لذت مىبرد و هرگز به شنيدن بانگ جرس كاروان كوى حق بسنده نمىكند بلكه مىكوشد تا از علم به عين آرد و از گوش به آغوش. (3) احكام و اوصاف زن: - احكام و اوصاف صنف زن از دو ديدگاه قابل مطالعه و بر دو قسم است: قسم اول: راجع به اصل زن بودن اوست كه هيچ گونه تفاوتى در طى قرون و اعصار به آنها رخ نمىدهد. مانند لزوم حجاب و عفاف و صدها حكم عبادى و غير عبادى، كه مخصوص زن است و هرگز دگرگون نخواهد شد. و بين افراد زن هيچ فرقى در آن جهت مشترك زنان نيست. قسم دوم: ناظر به كيفيت تربيت و نحوه محيط پرورش آن است كه اگر در پرتو تعليم صحيح و تربيت وزين پرورش يابند و چون مردان بيانديشند و چون رجال تعقل و تدبر داشته باشند تمايزى از اين جهتبا مردها ندارند و اگر گاهى تفاوت يافتشود، همانند تمايزى است كه بين خود مردها مشهود است. مثلا اگر زنان مستعد به حوزهها و دانشگاههاى علمى راه يابند و همانند طلاب و دانشجويان مرد به فراگيرى علوم و معارف الهى بپردازند و از لحاظ جهان بينى و انسان شناسى و دنيا شناسى و آخرت شناسى و ساير مسائل اسلامى، در دروس مشترك بين محصلين حوزه آگاهى كامل يابند و نحوه تعليم و تبليغ دينى آنان چون رجال مذهبى باشد، چه اين كه گروهى فعلا به بركت انقلاب اسلامى اين چنيناند، آيا باز هم مىتوان گفت رواياتى كه در نكوهش زنان آمده و احاديثى كه در پرهيز از مشورت با آنها وارد شده و ادلهايكه در نارسايى عقول آنان رسيده اطلاق دارد و هيچ گونه انصافى نسبتبه زنان دانشمند و محققان از اين صنف ندارد و همچون قسم اول موضوع همه آن ادله ذات زن از حيث زن بودن است؟ مثلا گفتههاى حضرت على عليه السلام در بيان وهن عقول زنان كه فرمود: «يا اشباه الرجال و لارجال، حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال» (4) اى مرد گونههاى نامرد، با آرزوهاى كودكانه! و انديشه زنان پرده نشين! «اياك و مشورة النساء فان رايهن الى افن و عزمهن الى وهن...» (5) بپرهيز از مشورت با زنان كه راى آنان ناقص و تصميم آنان سست است. هيچ گونه انصرافى از زنان محقق و دانشمند ندارد؟ و آيا مىتوان گفت كه عقل آنان هم در بخش عقل نظرى، چون زنند و تنها به خاطر انوثتبدن آنها همتاى عقل كودكان است. و يا آن كه اين تعبيرها به لحاظ غلبه خارجى است كه منشا آن، دور نگه داشتن اين صنف گرانقدر از تعليم و محروم نگه داشتن اين گروه توانمند از تربيت صحيح است، كه اگر شرايط درستبراى فراگيرى آنها در صحنه تعليم و تربيت فراهم شود حتما غلبه بر عكس خواهد شد و يا لااقل غلبهاى در كار نيست تا منشا نكوهش گردد. خلاصه آنكه وهن عزم چون مساله حجاب و عفاف از احكام قسم اول نخواهد بود هوشمندى و نبوغ برخى از زنان سابقه ديرين داشته و سبقت آنان در موعظت پذيرى نسبتبه مردها شواهد تاريخى دارد. وقتى اسلام به عنوان دين جديد در جاهليت دامنه دار حجاز جلوه كرد، تشخيص حقانيت آن از نظر عقل نظرى محتاج به هوشمندى والا، و پذيرش آن از جهت عقل عملى نيازمند به عزمى فولادين بوده است تا هرگونه خطر را تحمل نمايد. لذا كسى كه در آن شرايط پيش از ديگران مسلمان مىشد از برجستگى خاص برخوردار بوده و همين سبقت از فضائل او به شمار مىرفت. چون تنها سبقت زمانى يا مكانى نبوده است كه معيار ارزش جوهرى نباشد بلكه سبق رتبى و مكانتى بود كه مدار ارج گوهر ذات خود. چنانكه سبق اسلام حضرت على عليه السلام از فضائل رسمى آن حضرت به شمار مىرود. از اين رهگذر مىتوان به هوشمندى و نبوغ زنانى پى برد كه قبل از همسران خود دين حنيف اسلام را پذيرفته و حقانيت آن را با استدلال تشخيص داده و در پرتو عزم استوار به آن ايمان آوردهاند. در حالى كه مردان فراوانى نه تنها از پذيرش آن استنكاف داشته و در حقانيت آن ترديد داشتند بلكه براى اطفاء نور آن سعى بليغ مىنمودند گرچه طرفى نمىبستند.زن از ديدگاه على عليه السلام
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: زن از ديدگاه على عليه السلام
سياست و على (ع)
معناى كلمه سياست نيز،مانند سائر مفاهيم عاليه،از سر نوشت اختلاف آراء و نظريات بىبهره نيست،ولى مادر اين بحث مختصر لزومى ببيان آن نظريات مختلف و تشاجرات دامنهدار نمىبينيم. آنچه كه ميتوان مورد استفاده،تشخيص داد سه جمله تفسير از سياست كه ما ببيان آنها نيازمنديم.
1-سياست،يعنى شناسائى چگونگى روابط ميان فرد با دولت و جامعه و حكومت اين جمله مختصر را از بعضى از نويسندگان تاريخ و فلسفه سياست،نقل نموديم.
ولى چنانكه مىبينيم،اين جمله نميتواند،معناى عمومى سياست را بطور صحيح تفسير نمايد،زيرا در اين جمله،ارتباطات موجوده ميان جامعهها و حكومتها و افراد در نظر گرفته نشده است،در صورتيكه بدون كوچكترين ترديد شناسائى هر يك از ارتباطات مذكوره نيز،قسم معظمى از سياست را تشكيل ميدهد،وانگهى در تعريف مزبور مهمترين نكتهاى كه در تفسير كلمه ياستبايد منظور گردد،مورد توجه نبوده است،و آن نكته عبارت از ملاحظه قدرتى است كه براى تغيير و يا ايجاد روابط مزبور،در مفهوم كلمه سياست تضمين شده است.
2-تفسيرى است كه ارسطو براى كلمه سياستبيان كرده است:
«لازم است كه مهمترين نيكىها (خيرات) موضوع مهمترين اجتماعات قرار گيرد،و اين معنى همانست كه بطور تحقيق دولت و سياست ناميده ميشود»السياسة لارسطو طاليس ص 91 ك 1 ب اف 1.
باز همين معنى را در ص 212 ك 3 ب 7 ف 1 متذكر شده و ميگويد:
«غرض از تمامى علوم و فنون،خير (نيكى) است و اولين نيكىها لازم است موضوع بزرگترين علوم بوده باشد،اين علم عبارت است از سياست.»
اين جمله ترجمه سوم از يونانى است،و با احتمال اينكه در ترجمه-ها خواه از يونانى بفرانسه،و خواه از فرانسه بعربى اشتباهى رخ داده باشد،با اينوصف مقصود ارسطو از تعريف سياستبآن اندازه كه ما ميخواهيم روشن است،آنچه كه ميتوان گفت مقصود ارسطو است،اينست كه:سياست امضاء و يا ايجاد و يا تغيير رابطه اجتماعات،بسوى بهترين نيكىها است».
اين تفسير از بعضى از مضامين كتاب جمهوريت افلاطون نيز بر مىآيد،در اينجا لازم ميدانيم توضيح مختصر ذيل را در اين تعريف كه درباره سياستشده است،بيان كنيم.
حقيقتخير و عدل و حق (نه الفاظ آنها) خوش آيند تمامى افراد و اجتماعات و حكومتها است،و نميتوان در تاريخ بشرى،فرد يا اجتماع يا حكومتى،پيدا كرد كه خود را حمايت كننده خير و عدل و حق نشمارد،حتى از تبهكارترين افراد بپرسيد،راهى كه در پيش گرفتهاى چگونه است و براى چيست؟خواهد گفت:خير و عدل و حق است،و همچنين از فاسدترين حكومتها،مانند چنگيز خان بپرسيد،مقصود تو از خود نخوارى و يغما گرى چيست؟همان جواب را خواهيد شنيد.
از اين رو تمامى افراد و اجتماعات و حكومتها بعنوان جستجوى خير و ايجاد خير قدم ميزنند، اين حقيقت را با نظر به پديده روانى افراد و حكومتها و اجتماعات،كه بطور يقين تثبيتشده است، نميتوان انكار نمود،اكنون ميتوان بحقيقت عاليهاى كه تفسير ارسطو،درباره كلمه سياست متضمن است،بخوبى پى ببريم.
بنابر توضيح مزبور،تفسير ارسطو راجع به سياست،باجملات ذيل تطبيق ميگردد:
از آنجا كه نيكى،مقصود همه افراد و اجتماعات و حكومتها است،بايد وسائل رسيدن بمقصود مزبور را تامين نمود،آن علم كه متكفل بيان كميت و كيفيت وسائل مزبوره است،سياست ناميده ميشود.اگر تعريف سياست همين است كه ارسطو گفته است،و ما با توضيح مختصرى آن را تفصيل داديم،چنانكه خود ارسطو متوجه بوده است،اين علم بهترين علوم بوده و شخصيتسياستمدار، بزرگترين و ضرورىترين شخصيتهاى انسانى است.
3-تفسير ديگرى براى سياست گفته ميشود كه باعث وحشت عمومى افراد غير سياستمدار،و موجب نفرت تمامى رادمردان و عقيدهمندان اديان ميگردد.
اين تفسير ميگويد:«سياست عبارت است از تشخيص هدف-كه شخص سياستمدار تشخيص داده-و بدست آوردن آن با هر وسيلهاى كه ممكن است».
در اين تعريف چنانكه مىبينيم،خبرى از خير و سعادت،بلكه انسانيت در كار نيست،مطابق همين تعريف ميتوان حيوانات درنده را كه با كوششهاى مخصوص بخود،محيط پيروزى ايجاد مىكنند، سياستمدار ناميد،اين همان تعريفى است كه اسوالد اشپنگلر درباره سياست نموده است:
«سياستمدار فطرى،كارى بحق يا بطلان امور ندارد،و منطق حوادث و وقائع را،با منطق نظامات و سيستمها اشتباه نميكند.حقائق يا اشتباهات،هر كدام در نزد او قيمت مخصوصى دارد،و او مقدار تاثير و دوام و خط سير هر كدام را مورد دقت قرار داده،و اثر آن را در سر نوشت قدرتيكه تحت اختيار او است منظور ميدارد.
البته هر سياستمدارى معتقدات مخصوصى هم دارد،كه نزد وى عزيز است،ولى اين معتقدات از جمله چيزهاى خصوصى و شخصى او ميباشد،ليكن در موقع اقدام و عمل،هرگز خود را بدان پا بست نميداند.
بقول گوته«كننده كار نظرى بانصاف و وجدان ندارد،وجدان مخصوص تماشاچى است»اين حقيقت درباره عموم سياستمداران از سولا گرفته تا را بسپير و از بيز مارك گرفته تا پيت مصداق دارد.
پاپهاى بزرگ و ليدرهاى احزاب انگليسى،تا وقتى كه براى تسلط بر اوضاع،ناچار بكشمكش و تلاش بودند،اصول رفتارشان شبيه،بروش فاتحين و تازه بدوران رسيدههاى هر عصر و زمانى بوده است،مثلا در رفتار«پاپ انوسان سوم»دقت كنيد كه نزديك بود،دنيا را تحت تسلط كليسا در آورد،و از همين جا شرائط موفقيت و ظفر را دريابد،كه منجر بچه عملياتى ميشود،كه با شدت هر چه تمامتر مخالف همه اصول و اخلاق مذهبى است». (فلسفه سياست-اوسوالداشپنگلر ص 39 و 40) .
اين معنا كه قرنهاى طولانى است،از كلمه سياست (پولتيك) باشتباه استفاده شده است،بهترين معرف روش زعماء و زمامدارانى است كه گمان ميكردند اجتماع انسانى بلكه دستگاه پهناور طبيعت،براى آنها آفريده شده است،لذا اگر گاهگاهى هم از آنگونه اشخاص كلمات دادگرى و حمايت از ناتوانان و تنظيم اجتماع،و برقرار نمودن هماهنگى...شنيده شده است،ارزشى بجز اغفال زير دستان و فراهم نمودن زمينه پيروزى نداشته است.
با توجه باين حقيقت چگونه ميتوان از سياستمدار،پابند بودن باصول انسانيت و قوانين دينى توقع داشت.
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: سياست و على (ع)
جهاد و ضرورت آن از ديدگاه امام على(ع)
اما بعد، جهاد، درى است از درهاى بهشت كه خدا به روى گزيده دوستان خود گشوده است; و جامه تقوى است، كه بر تن آنان پوشيده است.
زره استوار الهى است كه آسيب نبيند; و سپر محكم اوست - كه تير در آن ننشيند -. هر كه جهاد را واگذارد و ناخوشايند داند، خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند، و فوج بلا بر سرش كياند; و در زبونى و فرمايگى بماند. دل او در پردههاى گمراهى نهان، و حق از او روى گردان. به خوارى محكوم و از عدالت محروم.
من شبان و روزان، آشكارا و نهان، شما را به رزم اين مردم تيره روان خواندم و گفتم: با آنان بستيزيد، پيش از آنكه بر شما حمله برند، و بگريزيد.
به خدا سوگند با مردمى در آستانه خانهشان نكوشيدند، جز كه جامه خوارى بر آنان پوشيدند. اما هيچ يك از شما خود را براى جهاد آماده نساخت و از خوارمايگى، هركس كار بار به گردن ديگرى انداخت; تا آنكه از هر سو بر شما تاخت آوردند و شهرها را يكى پس از ديگرى از دستتان برون كردند. اكنون سربازان اين مرد غامدى به انبار در آمده و حسان پسر حسان بكرى را كشته و مرزبانان را از جايگاههاى خويش راندهاند. شنيدهام مهاجم به خانههاى مسلمانان، و كسانى كه در پناه اسلامند در آمده، گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى زنان به در مىكرده است; حالى كه آن ستمديدگان برابر آن متجاوزان، جز زارى و رحمتخواستن سلاحى نداشتهاند. سپس غارتگران، پشتوارهها از مال مسلمانان بسته; نه كشتهاى بر جاى نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشتهاند. اگر از اين پس مرد مسلمانى از غم چنين حادثه بميرد، چه جاى ملامت است، كه در ديده من شايسته چنين كرامت است.
شگفتا! به خدا كه هماهنگى اين مردم در باطل خويش، و پراكندگى شما در حق خود، دل را مىميراند; و اندوه را تازه مىگرداند. زشتبا ديد و از اندوه برون نياييد! كه آماج تير بلاييد، بر شما غارت مىبرند و ننگى نداريد. با شما پيكار مىكنند و به جنگى دست نمىگشاييد. خدا را نافرمانى مىكنند و خشنودى مىنماييد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوييد هوا سخت گرم است، مهلتى ده تا گرما كمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گوييد سختسرد است، فرصتى ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما كه از گرما و سرما چنين مىگريزيد، با شمشير آخته كجا مىستيزيد؟
اى نه مردان به صورت مرد، اى كم خردان ناز پرورد! كاش شما را نديده بودم و نمىشناختم كه به خدا، پايان اين آشنايى ندامتبود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد! كه دلم از دستشما پر خون است و سنيهام مالامال خشم شما مردم دون، كه پياپى جرعه اندوه به كامم مىريزيد، و با نافرمانى و فروگذارى جانبم، كار را بهم در مىآميزيد، تا آنجا كه قريش مىگويد پسر ابوطالب دلير است اما علم جنگ نمىداند. خدا پدرانشان را مزد دهاد! كدام يك از آنان پيشتر از من در ميدان جنگ بوده و بيشتر ازمن نبرد دليران را آزموده؟! هنوز بيستسال نداشتم كه پا در معركه گذاشتم، و اكنون ساليان عمرم از شصت فزون است. اما، آن را كه فرمان نبرند سر رشته كار از دستش برون است.
نهج البلاغه - خطبه 27
دكتر سيد جعفر شهيدى
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: جهاد و ضرورت آن از ديدگاه امام على(ع)
على(ع) در تمام شاخصها در مسير عدالت قرار دارد. در داورى، در شهادت، در توزيع امكانات عمومى، در مديريتها و... در هيچ موردى از محور عدالت خارج نمىشود. به خصوص در حكومت دارى شاخص عدالت است. آن چه براى رهبران دينى ارزش اجتماعى است حفظ معيارهاست نه به دست آوردن حكومت دارى يا حراست از حكومت. آنان هيچگاه ارزشى را زير پا نمىنهند تا يك ساعت بيشتر حكومتدارى كنند و اصولا حكومت دارى براى استقرار ارزشهاست و الا سياسيت مدارى خود ارزش به حساب نمىآيد. دو خطر اصلى كه استقرار عدالت را تهديد مىكند هيچ كدام در مورد على زمينه ندارند. زيرا نه محبت به اقربا و دوستان سبب عدول وى از عدالت مىشود نه دشمنى وى نسبت به دشمنان خدا، وى را وادار مىكند كه حقوق انسانى آنان را ناديده گرفته در حق آنان ستم روا دارد. با بررسى مواردى از رفتار حضرت على(ع) هر دو جنبه بهتر آشكار مىگردد. 1ـ نوع افرادى كه به حكومتدارى مىرسند خويشاوندان و دوستان وى از موقعيت آن، كمال بهرهورى را مىنمايند. فرد حكومتدار زمينه رفتار ناروا براى وى كاملا فراهم مىشود و در عرصه سازى براى بستگان خويش دچار ناهنجارىها مىگردد. در زمان حكومتدارى على برادرش عقيل از يك سو به لحاظ عيالوارى و از سوى ديگر به لحاظ نابينا بودنش در كمال تنگدستى به سر مىبرد. وى براى جلب توجه برادر و تحريك عواطف فرزندان ژوليده و پريشان خويش را كه فقر تاريكى را بر آنها تحميل كرده بود به همراه خويش به حضور برادر مىآورد و مكرر رفت و آمد مىكند از وى مىخواهد كه به حال وى ترحم نموده و سهم بيشترى از بيت المال براى وى قرار دهد. وى ازسه اهرام براى جلب توجه برادر بهره مىبرد خويشاوندى، فقر، سهيم بودن در بيت المال. به گمان اين كه على دين خود را به دنياى ديگران مىفروشد . على به خواستههاى برادر خوب گوش مىدهد و چون راه مشروع براى برآوردن نياز برادر از بيت المال وجود ندارد براى اين كه حقيقت و عاقبت كار برادر را كاملا به وى تفهيم كند آهنى را مىگدازد نزديك بدن برادر مىآورد.. عقيل با احساس حرارت خود را عقب مىكشد . آنگاه روى سخن با او نموده مىفرمايد: عقيل! چگونه از آتشى كه بنده خدا افروخته در هراسى اما برادر خويش را به آتش فرا مىخوانى كه خداى جبار آن را افروخته است. «يا عقيل أتئن من حديدة احماها انسانها و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه.» (8) فرد نيازمند برادر است كه نزديكترين خويشاوندى را با على(ع) دارد و در كمال فقر و تهىدستى به سر مىبرد اما پاسخ على اين است كه شنيديد. اين همان على عطوف و مهربان است كه در برابر يتيم و بىنوا زانويش خم برمىدارد ليكن عطوفت وى در برابر بىعدالتى شكفته نمىشود . ولو نيازمند، برادرش باشد و فرزندان خاك آلوده و ژوليدهاش را در منظر وى قرار داده باشد. 2ـ عبدالله بن زمعه از شيعيان و علاقمندان على(ع) است. درخواستى مشابه درخواست عقيل را از بيت المال مسلمانان دارد. على در پاسخ وى مىفرمايد: اين اموال بيت المال ملسمانان است و در نتيجه جهاد و شمشير آنان مىباشد. اگر تو هم در جنگ شركت داشتهاى همانند آنان سهم خواهى داشد و الا دست رنج آنان نصيب كام ديگران نمىشود. «و الا فجناة ايديهم لا تكون لغير افواههم. (9)جواب همان جواب است كه به عقيل داده بود. گرچه درخواست كننده از دوستان و شيعيان حضرت است. 3ـ اشعث (10) فردى است كه در زمان على(ع) از هيچ اقدامى عليه امام فروگذار نكرده است. از چهرههاى دوگانه و معروف و حيلهگر جامعه است. همانند وى در زمان على و هر زمان فراوان هستند كه از راه رشوه براى جلب توجه حكومتدارى بهره مىبرند. وى براى جلب نظر على از راه ارتشاء وارد مىشود. وى حلواى لذيذى را فراهم آورده و شبانه در خانه على را مىكوبد . امام از وى مىپرسد آيا اين صله (هديه براى صله رحم) يا زكات و يا صدقه است، هر كدام باشد، براى ما اهلبيت حرام است، زيرا اولا امام خويشاوند نسبت به وى نبود و صدقه و زكات هم براى حضرت حرام است. اشعث جواب داد هيچ كدام اينها نيست بلكه هديه است. امام كه حقيقت هديه وى، براى او آشكار بود فرمود: آيا مىخواهى با خدعه مرا از دين بيرون كنى و يا قاطى كردهاى و يا ديوانه شدهاى و يا هذيان مىگويى؟ به خدا قسم اگر تمام دنيا را در اختيار من قرار دهند و از من بخواهند كه پوست جوى را از دهان مورچهاى به ستم بگيرم من چنين نخواهم كرد. آنگاه حقيقت هديه اشعث را آشكار مىكند كه اين معجون را در حقيقت با آب دهان يا استفراغ مار سمى آميختهاى؟ «معجونة شنئتها كانما عجنت بريق حية او قيئها .» آنگاه امام مىافزايد: اگر سرزمينها را در اختيار من گذارند و در برابر آن از من بخواهند كه پوست جوى را به ستم از دهان مورچهاى بستانم اين كار را انجام نخواهم داد . (11) آرى حقيقت رشوه را على(ع) اين گونه آشكار مىكند. گرچه ظاهر آن همانند غذاى شيرين و لذيذ است. ليكن حقيقت آن سم قتال است. كدام انسان عاقل تمايل دارد كه چنين سمى را فرو برد؟ هرگز هيچ عاقلى نزديك چنين غذايى نمىرود ولو با عنوان هديه باشد، كه البته حكومت داران و كارگزاران حكومت همواره بيش از ديگران در معرض اين خطرها قرار دارند. بخشى از هداياى پيشنهادى ارباب رجوع در واقع رشوه است كه مىخواهند توقع بيجاى خويش را بر آورده كنند و جام سم كشدنده را به جان كارگزار بنوشانند.على(ع) تبلور عدالت
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: امام شناسی
عدالت با تفاوتهايى كه در كاربرد دارد هم در مورد خداى سبحان و هم درباره انسان به كار گرفته مىشود. عدل در آفرينش، عدل در قانون گذارى، عدل در مجازات از جمله كاربردهاى عدالت در مورد خداى سبحان است. عدل در خلقت يعنى خداى سبحان هر موجودى را بر اساس شايستگىها و استعدادهايش از مواهب و نعمتها بهرهمند مىسازد. و هر موجودى را به توان ظرفيت آن افاضه كمال مىنمايد: «ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى» (1) پرورش دهنده ما آن خدايى است كه به هر موجودى خلقت در خور وى را اعطا نموده و آن را رهنمون ساخته است.) عدل تشريعى يعنى خداى سبحان به توان ظرفيت و قدرت افراد آنها را مكلف مىكند و به بيش از توان، كسى را مسؤول و متعهد نمىدارد. قانون و تشريع الهى بر اساس عدل است . «لا يكلف الله نفسا الا وسعها» (2) عدل جزايى يعنى خداى سبحان هر مجرمى را بر اساس عملش كردش مستحق مجازات مىداند. مجازات الهى: «جزاء وفاقا» (3) است. معلوم است هيچ كدام از اين محورها موضوع سخن اين نوشتار نمىباشد. منظور از عدالت در اين بخش عدل اجتماعى انسانى است، كه آن هم كاربردهاى متفاوت دارد كه به تحليل برخى از آنها مفهوم عدالت اجتماعى شفافتر خواهد شد. الف ـ عدل به معناى تساوى كه مقابل آن تبعيض است. عدالت به اين مفهوم در صورتى شكل مىگيرد كه نسبت به موارد به صورت يكسان برخورد شود و مورد آن جايى است كه هيچ گونه زمينه تفاوت در ميان نباشد مانند اين كه دانش آموزان يك كلاس در آزمون شركت نمودهاند و پاسخ سوالها را همگان يكسان صحيح داده باشند. امتيازى كه معلم در نظر مىگيرد بايد يكسان باشد كه همگان را امتياز كامل بدهد. ايجاد تفاوت در اين گونه موراد تبعيض و ظلم است. ب ـ عدل به معناى رعايت استحقاقهاى متفاوت وقتى شايستگىها متفاوت است بايد امتيازها نيز بر اساس همان شايستگىها باشد. در اين صورت تفاوت عدل است در حالى كه تساوى ظلم به حساب مىرود. در همان مثال قبل اگر استحقاقها متفاوت باشد، در بين بيست نفر دانشآموز بيست نوع شايستگى باشد، بايد امتياز آنها هم متفاوت باشد. زيرا امتياز مساوى عين ظلم خواهد بود. در هر صورت در توضيح مفهوم اول و دوم مىتوان اضافه نمود كه يك معلم در مديريت كلاس تدريس نسبت به شاگردان خويش بايد يكسان تعليم دهد تا عدالت را رعايت نموده باشد و نيز در داورى و اختصاص امتياز به شاگردان بايد رعايت استحقاقها و شايستگىها را نموده باشد، تا عدالت را در كلاس مستقر كند. اگر در رسيدگى به شاگردان تحت پوشش آموزش و يا در اختصاص نمره و امتياز در اولى رعايت يك نواختى و در دومى رعايت استحقاقها نباشد . بىعدالتى خواهد بود. ج ـ مفهوم ديگرى نيز در مورد عدل مىتوان عنوان كرد و آن در جايگاه قرار گرفتن اشياء مىباشد. «العدل يضع الامور مواضعها» بر اساس عدل هر موجودى در جايگاه مناسب خود بايد قرار گيرد. در مسؤوليتهاى عمومى هر فردى به توان ظرفيتش مسؤوليت بپذيرد. اين معنا هماهنگ با مفهوم حكمت است. بر اساس اين معنا عادل بودن قرار دادن اشياء و كارها در ظرفيت و جايگاه خودش، كه همان معناى حكيم بودن است مىباشد. و اگر مسؤوليتى در ظرفيت خودش انجام نگرفت و يا به فردى كه شايستگى آن را نداشت واگذار شد، غير عادلانه و غير حكيمانه خواهد بود. در بهرهورى از امكانات عمومى كه براى همگان است اگر كسى رعايت استحقاق خويش را نمايد عدل است. مانند اين كه مواد غذايى و آب براى يك اردوگاه باندازه باشد، در بهرهورى از آن همگان بايد يكسان استفاده كنند. اگر كسى بيش از سهم خود بهره ببرد بىعدالتى است . در يك مديريت عمومى يك دولت در توزيع امكانات مانند بودجه، آب، برق، بهداست، ايجاد فضاهاى آموزشى و رسانههاى اطلاعرسانى و ارتباطات، توزيع نيروى انسانى و داير نمودن مديريتها بايد به صورت يكسان باشد. ايجاد تفاوت در اين امكانات در صورتى كه نيازها يكسان باشد، بىعدالتى و تبعيض است. اما اگر نياز منطقه و يا گروهى بيش از ديگران باشد تساوى بىعدالتى خواهد بود و نيز در بهرهورى از فنون و صاحبان فن مانند پزشك و معلم و استاد و ايجاد اشتغال همگان بايد يكسان باشد. ايجاد تفاوت تبعيض و بىعدالتى است. اگر در فراهم آوردن و بهرهورى از فضاهاى آموزشى دانشها و فنآورى باعث تراكم كار و دانش و در برخى و بروز بىكارى و فقر در برخى ديگر شود تبعيض و بىعدالتى خواهد بود.عدالت اجتماعى
على(ع) و استقرار عدالت
كاربرد عدالت
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: امام شناسی
حكمران امانتدار است نه مالك
در فصل پيش گفتيم كه انديشهاى خطرناك و گمراه كننده در قرون جديد ميان بعضى از دانشمندان اروپايى پديد آمد كه در گرايش گروهى به ماترياليسم سهم بسزايى دارد،و آن اينكه نوعى ارتباط تصنعى ميان ايمان و اعتقاد به خدا از يك طرف و سلب حق حاكميت توده مردم از طرف ديگر بر قرار شد.مسؤوليت در برابر خدا مستلزم عدم مسؤوليت در برابر خلق خدا فرض شد و حق الله جانشين حق الناس گشت.ايمان و اعتقاد به ذات احديت-كه جهان را به«حق»و به«عدل»بر پا ساخته است-به جاى اينكه زير بنا و پشتوانه انديشه حقوق ذاتى و فطرى تلقى شود،ضد و مناقض آن شناخته شد و بالطبع حق حاكميت ملى مساوى شد با بى خدايى.
از نظر اسلام،درست امر بر عكس آن انديشه است.در نهج البلاغه كه اكنون موضوع بحث ماست-با آنكه اين كتاب مقدس قبل از هر چيزى كتاب توحيد و عرفان است و در سراسر آن سخن از خداست و همه جا نام خدا به چشم مىخورد-از حقوق واقعى توده مردم و موقع شايسته و ممتاز آنها در برابر حكمران و اينكه مقام واقعى حكمران امانتدارى و نگهبانى حقوق مردم است غفلت نشده،بلكه ختبدان توجه شده است. در منطق اين كتاب شريف،امام و حكمران،امين و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنهاست،از ايندو(حكمران و مردم)اگر بناستيكى براى ديگرى باشد،اين حكمران است كه براى توده محكوم است نه توده محكوم براى حكمران.سعدى همين معنى را بيان كرده آنجا كه گفته است:
گوسفند از براى چوپان نيست بلكه چوپان براى خدمت اوست
واژه«رعيت»عليرغم مفهوم منفورى كه تدريجا در زبان فارسى به خود گرفته است،مفهومى زيبا و انسانى داشته است.استعمال كلمه«راعى»را در مورد«حكمران»و كلمه«رعيت»را در مورد«توده محكوم»اولين مرتبه در كلمات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سپس به وفور در كلمات على عليه السلام مىبينيم.
اين لغت از ماده«رعى»است كه به معنى حفظ و نگهبانى است.به مردم از آن جهت كلمه«رعيت»اطلاق شده است كه حكمران عهدهدار حفظ و نگهبانى جان و مال و حقوق و آزاديهاى آنهاست.
حديث جامعى از نظر مفهوم اين كلمه وارد شده است،رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
كلكم راع و كلكم مسؤول،فالامام راع و هو مسؤول و المراة راعية على بيت زوجها و هى مسؤولة و العبد راع على مال سيده و هو مسؤول،الا فكلكم راع و كلكم مسؤول (16) .
همانا هر كدام از شما نگهبان و مسؤوليد،امام و پيشوا نگهبان و مسؤول مردم است،زن نگهبان و مسؤول خانه شوهر خويش است،غلام نگهبان و مسؤول مال آقاى خويش است.همان،پس همه نگهبان و همه مسؤوليد.
در فصل پيش چند نمونه از نهج البلاغه كه نمايشگر ديد على در مورد حقوق مردم بود ذكر كردم.در اين فصل نمونههايى ديگر ذكر مىكنم.مقدمتا مطلبى از قرآن ياد آورى مىشود:
در سوره مباركه النساء،آيه 58 چنين مىخوانيم:
ان الله يامركم ان تودوا الامانات الى اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل .
خدا فرمان مىدهد كه امانتها را به صاحبانشان برگردانيد و در وقتى كه ميان مردم حكم مىكنيد به عدالتحكم كنيد.
طبرسى در مجمع البيان ذيل اين آيه مىگويد:
«در معنى اين آيه چند قول است،يكى اينكه مقصود مطلق امانتهاست،اعم از الهى و غير الهى،و اعم از مالى و غير مالى،دوم اينكه مخاطب حكمراناناند.خداوند با تعبير لزوم اداى امانت،حكمرانان را فرمان مىدهد كه به رعايت مردم قيام كنند.»
سپس مىگويد:
«مؤيد اين معنى اين است كه بعد از اين آيه بلا فاصله مىفرمايد: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم .در اين آيه مردم موظف شدهاند كه امر خدا و رسول و ولاة امر را اطاعت كنند.در آيه پيش،حقوق مردم و در اين آيه متقابلا حقوق ولاة امر ياد آورى شده است.از ائمه عليهم السلام روايت رسيده است كه از اين دو آيه يكى مال ماست(مبين حقوق ما بر شماست)و ديگرى مال شماست(مبين حقوق شما بر ماست)...امام باقر فرمود:اداى نماز و زكات و روزه و حج از جمله امانات است.از جمله امانتها اين است كه به ولاة امر دستور داده شده است كه صدقات و غنائم و غير آنها را از آنچه بستگى دارد به حقوق رعيت تقسيم نمايند...»
در تفسير الميزان نيز در بحث روايى كه در ذيل اين آيه منعقد شده است،از درالمنثور از على عليه السلام چنين روايت مىكند:
حق على الامام ان يحكم بما انزل الله و ان يؤدى الامانة،فاذا فعل ذلك فحق على الناس ان يسمعوا الله و ان يطيعوا و ان يجيبوا اذا دعوا.
بر امام لازم است كه آنچنان حكومت كند در ميان مردم كه خداوند دستور آن را فرود آورده است و امانتى كه خداوند به او سپرده است ادا كند.هر گاه چنين كند،بر مردم است كه فرمان او را بشنوند و اطاعتش را بپذيرند و دعوتش را اجابت كنند.
چنانكه ملاحظه مىشود،قرآن كريم حاكم و سرپرست اجتماع را به عنوان«امين»و«نگهبان»اجتماع مىشناسد،حكومت عادلانه را نوعى امانت كه به او سپرده شده است و بايد ادا نمايد تلقى مىكند. برداشت ائمه دين و بالخصوص شخص امير المؤمنين على عليه السلام عينا همان چيزى است كه از قرآن كريم استنباط مىشود.
اكنون كه با منطق قرآن در اين زمينه آشنا شديم،به ذكر نمونههاى ديگرى از نهج البلاغه بپردازيم. بيشتر بايد به سراغ نامههاى على عليه السلام به فرماندارانش برويم،مخصوصا آنها كه جنبه بخشنامه دارد.در اين نامههاست كه شان حكمران و وظايف او در برابر مردم و حقوق واقعى آنان منعكس شده است.
در نامهاى كه به عامل آذربايجان مىنويسد چنين مىفرمايد:
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: امام شناسی
حق كهن به هيچ وجه باطل نمىشود.
فرمود به خدا قسم اگر با آن اموال براى خود زن گرفته باشند و يا كنيزكان خريده باشند،باز هم آن را به بيت المال بر مىگردانم.
فان فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق (8) .
همانا در عدالت گنجايش خاصى است،عدالت مىتواند همه را در بر گيرد و در خود جاى دهد،و آن كس كه بيمار است اندامش آماس كرده در عدالت نمىگنجد،بايد بداند كه جايگاه ظلم و جور تنگتر است.
يعنى عدالت چيزى است كه مىتوان به آن به عنوان يك مرز ايمان داشت و به حدود آن راضى و قانع بود،اما اگر اين مرز شكسته و اين ايمان گرفته شود و پاى بشر به آن طرف مرز برسد ديگر حدى براى خود نمىشناسد،به هر حدى كه برسد به مقتضاى طبيعت و شهوت سيرى ناپذير خود تشنه حد ديگر مىگردد و بيشتر احساس نارضايى مىنمايد.
نتوان تماشاچى صحنههاى بىعدالتى بود
على عليه السلام عدالت را يك تكليف و وظيفه الهى،بلكه يك ناموس الهى مىداند،هرگز روا نمىشمارد كه يك مسلمان آگاه به تعليمات اسلامى تماشاچى صحنههاى تبعيض و بىعدالتى باشد.
در خطبه«شقشقيه»پس از آن كه ماجراهاى غم انگيز سياسى گذشته را شرح مىدهد،بدانجا مىرسد كه مردم پس از قتل عثمان به سوى او هجوم آوردند و با اصرار و ابرام از او مىخواستند كه زمامدارى مسلمين را بپذيرد و او پس از آن ماجراهاى دردناك گذشته و با خرابى اوضاع حاضر ديگر مايل نبود اين مسؤوليتسنگين را بپذيرد،اما به حكم اينكه اگر نمىپذيرفتحقيقت لوث شده بود و گفته مىشد على از اول علاقهاى به اين كار نداشت و براى اين مسائل اهميتى قائل نيست،و به حكم اينكه اسلام اجازه نمىدهد كه آنجا كه اجتماع به دو طبقه ستمگر و ستمكش،يكى پرخور ناراحت از پرخورى و ديگرى گرسنه ناراحت از گرسنگى،تقسيم مىشود دست روى دستبگذارد و تماشاچى صحنه باشد، اين وظيفه سنگين را بر عهده گرفت:
لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيتحبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها (9) .
اگر آن اجتماع عظيم نبود و اگر تمام شدن حجت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پيمان خدا از دانشمندان نبود كه در مقابل پر خورى ستمگر و گرسنگى ستمكش ساكت ننشينند و دست روى دست نگذارند،همانا افسار خلافت را روى شانهاش مىانداختم و مانند روز اول كنار مىنشستم.
عدالت نبايد فداى مصلحتبشود
تبعيض و رفيق بازى و باندسازى و دهانها را با لقمههاى بزرگ بستن و دوختن،همواره ابزار لازم سياست قلمداد شده است.اكنون مردى زمامدار و كشتى سياست را ناخدا شده است كه دشمن اين ابزار است،هدف و ايدهاش مبارزه با اين نوع سياستبازى است.طبعا از همان روز اول،ارباب توقع يعنى همان رجال سياست رنجش پيدا مىكنند،رنجش منجر به خرابكارى مىشود و درد سرهايى فراهم مىآورد.دوستان خير انديش به حضور على عليه السلام آمدند و با نهايتخلوص و خيرخواهى تقاضا كردند كه به خاطر مصلحت مهمتر،انعطافى در سياستخود پديد آورد،پيشنهاد كردند كه خودت را از درد سر اين هوچيها راحت كن،«دهن سگ به لقمه دوخته به»:اينها افراد متنفذى هستند،بعضى از اينها از شخصيتهاى صدر اولاند،تو فعلا در مقابل دشمنى مانند معاويه قرار دارى كه ايالتى زرخيز مانند شام را در اختيار دارد،چه مانعى دارد كه به خاطر«مصلحت»!فعلا موضوع مساوات و برابرى را مسكوت عنه بگذارى؟
على عليه السلام جواب داد:
اتامرونى ان اطلب النصر بالجور...و الله لا اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم فى السماء نجما،و لو كان المال لى لسويتبينهم فكيف و انما المال مال الله (10) .
شما از من مىخواهيد كه پيروزى را به قيمت تبعيض و ستمگرى به دست آورم؟از من مىخواهيد كه عدالت را به پاى سياست و سيادت قربانى كنم؟خير،سوگند به ذات خدا كه تا دنيا دنياست چنين كارى نخواهم كرد و به گرد چنين كارى نخواهم گشت.من و تبعيض؟!من و پايمال كردن عدالت؟!اگر همه اين اموال عمومى كه در اختيار من است مال شخص خودم و محصول دسترنجخودم بود و مىخواستم ميان مردم تقسيم كنم،هرگز تبعيض روا نمىداشتم تا چه رسد كه مال مال خداست و من امانتدار خدايم.
اين بود نمونهاى از ارزيابى على عليه السلام درباره عدالت،و اين است ارزش عدالت در نظر على عليه السلام.
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: امام شناسی
عدالت اجتماعى (نهج البلاغه و مساله حكومت)
از جمله مسائلى كه در نهج البلاغه فراوان درباره آنها بحثشده است،مسائل مربوط به حكومت و عدالت است.
هر كسى كه يك دوره نهج البلاغه را مطالعه كند،مىبيند على عليه السلام در باره حكومت و دالتحساسيتخاصى دارد،اهميت و ارزش فراوانى براى آنها قائل است.قطعا براى كسانى كه با اسلام آشنايى ندارند و بر عكس با تعليمات ساير اديان جهانى آشنا مىباشند،باعث تعجب است كه چرا يك پيشواى دينى اينقدر به اين گونه مسائل مىپردازد!مگر اينها مربوط به دنيا و زندگى دنيا نيست؟آخر يك پيشواى دينى را با دنيا و زندگى و مسائل اجتماعى چه كار؟!
و بر عكس،كسى كه با تعليمات اسلامى آشناست و سوابق على عليه السلام را مىداند كه در دامان مقدس پيغمبر مكرم اسلام پرورش يافته است،پيغمبر او را در كودكى از پدرش گرفته،در خانه خود و روى دامان خود بزرگ كرده است و با تعليم و تربيت مخصوص خود او را پرورش داده،رموز اسلام را به او آموخته،اصول و فروع اسلام را در جان او ريخته است،دچار هيچ گونه تعجبى نمىشود بلكه براى او اگر جز اين بود جاى تعجب بود.
مگر قرآن كريم نمىفرمايد: لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط (1) .
سوگند كه ما پيامبران خويش را با دلايل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و ترازو فرود آورديم كه ميان مردم به عدالت قيام كنند.
در اين آيه كريمه برقرارى عدالتبه عنوان هدف بعثت همه انبياء معرفى شده است.مقام قداست عدالت تا آنجا كه بالا رفته كه پيامبران الهى به خاطر آن مبعوث شدهاند.عليهذا چگونه ممكن است كسى مانند على كه شارح و مفسر قرآن و توضيح دهنده اصول و فروع اسلام است،در باره اين مساله سكوت كند و يا در درجه كمترى از اهميت آن را قرار دهد؟
آنان كه در تعليمات خود توجهى به اين مسائل ندارند و يا خيال مىكنند اين مسائل در حاشيه است و تنها مسائلى از قبيل طهارت و نجاست در متن دين است،لازم است در افكار و عقايد خود تجديد نظر نمايند.
ارزش و اعتبار
اولين مسالهاى كه بايد بحثشود همين است كه ارزش و اهميت اين مسائل از نظر نهج البلاغه در چه درجه است،بلكه اساسا اسلام چه اهميتى به مسائل مربوط به حكومت و عدالت مىدهد؟بحث مفصل از حدود اين مقالات خارج است اما اشاره به آنها لازم است.
قرآن كريم آنجا كه رسول اكرم را فرمان مىدهد كه خلافت و ولايت و زعامت على عليه السلام را بعد از خودش به مردم ابلاغ كند،مىفرمايد:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته (2) .
اى فرستاده!اين فرمان را كه از ناحيه پروردگارت فرود آمده به مردم برسان،اگر نكنى رسالت الهى را ابلاغ نكردهاى.
به كدام موضوع اسلامى اين اندازه اهميت داده شده است؟كدام موضوع ديگر است كه ابلاغ نكردن آن با عدم ابلاغ رسالت مساوى باشد؟
در جريان جنگ احد كه مسلمين شكستخوردند و خبر كشته شدن پيغمبر اكرم پخش شد و گروهى از مسلمين پشتبه جبهه كرده فرار كردند،قرآن كريم چنين مىفرمايد:
و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم (3) .
محمد جز پيامبرى كه پيش از او نيز پيامبرانى آمدهاند نيست.آيا اگر او بميرد و يا در جنگ كشته شود شما فرار مىكنيد و ديگر كار از كار گذشته است؟!
حضرت استاد علامه طباطبايى(روحى فداه)در مقاله«ولايت و حكومت»از اين آيه چنين استنباط فرمودهاند كه كشته شدن پيغمبر اكرم در جنگ نبايد هيچ گونه وقفهاى در كار شما ايجاد كند،شما فورا بايد تحت لواى آن كس كه پس از پيغمبر زعيم شماستبه كار خود ادامه دهيد.به عبارت ديگر، فرضا پيغمبر كشته شود يا بميرد،نظام اجتماعى و جنگى مسلمين نبايد از هم بپاشد.
در حديث است كه پيغمبر اكرم فرمود:اگر سه نفر(حد اقل)همسفر شديد،حتما يكى از سه نفر را امير و رئيس خود قرار دهيد.از اينجا مىتوان فهميد كه از نظر رسول اكرم هرج و مرج و فقدان يك قوه حاكم بر اجتماع كه منشا حل اختلافات و پيوند دهنده افراد اجتماع با يكديگر باشد،چه اندازه زيانآور است.
مسائل مربوط به حكومت و عدالت كه در نهج البلاغه مطرح شده است فراوان است و ما به حول و قوه الهى برخى از آنها را طرح مىكنيم.
اولين مساله كه لازم استبحثشود ارزش و لزوم حكومت است.على عليه السلام مكرر لزوم يك حكومت مقتدر را تصريح كرده است و با فكر خوارج-كه در آغاز امر مدعى بودند با وجود قرآن از حكومتبىنيازيم-مبارزه كرده است.خوارج-همچنانكه مىدانيم-شعارشان«لا حكم الا لله»بود.اين شعار از قرآن مجيد اقتباس شده است و مفادش اين است كه فرمان(قانون)تنها از ناحيه خداوند و يا از ناحيه كسانى كه خداوند به آنان اجازه قانونگذارى داده استبايد وضع شود.ولى خوارج اين جمله را در ابتدا طور ديگر تعبير مىكردند و به تعبير امير المؤمنين از اين كلمه حق معنى باطلى را در نظر مىگرفتند.حاصل تعبير آنها اين بود كه بشر حق حكومت ندارد،حكومت منحصرا از آن خداست.
على مىفرمايد:بلى،من هم مىگويم:«لا حكم الا لله»اما به اين معنى كه اختيار وضع قانون با خداست، لكن اينها مىگويند حكومت و زعامت هم با خداست،و اين معقول نيست.قانون خدا بايستبه وسيله افراد بشر اجرا شود.مردم را از فرمانروايى«نيك»يا«بد» (4)چارهاى نيست.در پرتو حكومت و در سايه حكومت است كه مؤمن براى خدا كار مىكند و كافر بهره دنياى خود را مىبرد و كارها به پايان خود مىرسد.به وسيله حكومت است كه مالياتها جمعآورى،و با دشمن نبرد،و راهها امن،و حق ضعيف از قوى باز ستانده مىشود،تا آن وقتى كه نيكان راحت گردند و از شر بدان راحتى به دست آيد (5) .
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: امام شناسی
بيت المال
صرفه جويى در بيت المال كارگزاران خويش را از اسراف و تبذير باز مىداشت و آنان را به صرفه جويى و صحيح مصرف نمودن بيت المال فرا مىخواند:أدقوا اقلامكم و قاربوا بين سطوركم...و اياكم و الاكثار، فان اموال المسلمين لا تحتمل الاضرار. (1) «نوك قلمها را باريك و فاصله سطرها را كم كنيد، و از زياده روى در هزينه نمودن بيت المال بپرهيزيد، زيرا كه اموال مسلمانان نبايد محتمل ضرر شود».
على در رفتار خويش آن مقدار مراقب است كه در طول زندگى بويژه در دوران حكومت دارىاش كوچكترين ستم از جانب وى بر كسى متوجه نشد. ستم بر بندگان خدا تلخترين رنج و شرمندگى در پيشگاه خدا و رسول براى على مىباشد: و الله لان أبيت على حسك السعدان مسهدا او اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من ان الق الله و رسوله يوم القيمة ظالما لبعض العباد. (2) «اگر على را بر روى تيغهاى تيز سعدان كه خواب را بربايد، و يا به غل زنجير در بندند، بهتر و شيرترين از آن است كه خدا و پيامبرش را در حالتى ملاقات كنم كه بر بندگان خدا ستم نموده باشم».
اينها نمونههاى شفاف از ديدگاهها و رفتار على عليه السلام در ابعاد گوناگون استقرار عدالت اجتماعى مىباشد، كه البته اگر شمارش همه موارد كه در دسترس است هدف باشد، به لحاظ اين كه موارد بسيار فراوان است، نوشتار مستقل را مىطلبد.ليكن براى افراد فرهيختهاى كه در تلاش هستند از زندگى امام همام الگو بگيرند همين موارد رهنمود هستند.
پىنوشتها:
1ـ بحار، ج 41، ص .105
2ـ نهج البلاغ صبحى الصالح، ص .346
امام على عليه السلام الگوى زندگى ص 130
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: امام شناسی
كسى را نمىتوان يافت كه چون امام على عليه السلام خواهان خير و صلاح امت بوده باشد؛ چرا كه او همواره بر آن بود تا مسير تاريخ را در بستر واقعى آن به جريان اندازد. اگر چه مردم در انتخاب و گزينش رهبرى راه خطايى را پيمودند، اين چيزى نبود كه امام را وادارد تا تصميم عجولانه بگيرد؛ زيرا امام به فراست، تبعات جانبى اين دگرگونى را دريافته بود . عامه مردم از وجود فرصت طلبان كاملا بى اطلاع بودند، از اين رو، هم در انتخاب خليفه و هم در روش عزل وى اشتباه كردند وشايد در موقعيت و جو آن چنانى، هر كسى جاى آنان مىبود همين تصميم را اتخاذ مىكرد؛ زيرا عثمان بارها پيمان بست و نقض پيمان كرد. عثمان به وضوح احساس مىكرد كه على عليه السلام خير و صلاح وى را مىخواهد؛ جز اين كه اوضاعى كه بر خليفه حاكم بود، مانع مىشد روابط آن دو گرم و دوستانه باشد. ابن قتيبه مىگويد: «روزى عثمان به على عليه السلام گفت: اى ابو الحسن، نمىدانم طالب مرگت هستم، يا زندگى تو را خواهانم. به خدا! اگر بميرى نمىخواهم بعد از تو براى ديگران بمانم، زيرا كسى را چون تو نخواهم يافت» (1) . جرج جرداق مىگويد: «در جريان حصر سراى عثمان، فرزندان على عليه السلام حسن وحسين عليهم السلام به دفاع از وى پرداختند؛ اين در حالى بود كه بنى اميه پنهانى از وى گريختند و در شام به معاويه پيوستند.» (2) مسعودى مىگويد: «علاوه بر فرزندان، كسان خود را نيز فرستاد. (3) »مؤلف الفخرى مىگويد: «على عليه السلام در رديف مدافعان و ياران عثمان بود و عثمان براى دفع مردم از او كمك مىخواست واو نيز به دفع آنان قيام كرد. عاقبت چون عثمان را محاصره نمودند على عليه السلام فرزند خود حسن عليه السلام را به يارى او فرستاد كه او جهت دفاع از عثمان سخت كوشيد، چندان كه عثمان او را قسم داد كه از دفاع دست بردارد.» (4) طبرى و اين قتيبه آوردهاند: «چون عثمان در محاصره مخالفين بود، شورشيان آب را بر وى بستند و كسى جرأت نمىكرد كه به آنان آب برساند، تا اين كه عثمان از پشت بام خانهاش از على عليه السلام خواست تا به خانهاش آب برساند كه على عليه السلام هم چند مشك آب برايش فرستاد.» (5) .1 الامامة و السياسة، ج 1، ص .36 .2 على صداى عدالت انسانى، ج 1، ص 218 ـ 219؛ نهاية الارب، ج5، صفحه 80 .3 مروج الذهب، ج 1، ص 701 ـ .702 .4 الامامة و السياسة، ج 1، ص 42؛ نهاية الارب، ج 5، ص 74، به نقل از: تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص .300 .5 الامامة و السياسة، ج 1، ص 40؛ تاريخ طبرى، ج 3، (حوادث سال 35) نهاية الارب، ج 5، ص 74 تاريخ ولايت در نيم قرن اول صفحه .112 استاد حسين ذاكر خطير.نقش على عليه السلام در وحدت جامعه
پىنوشتها:
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: امام شناسی
على امير المؤمنين با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموكراسى رفتار كرد.او خليفه است و آنها رعيتش،هر گونه اعمال سياستى برايش مقدور بود اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزد و حتى سهميه آنان را از بيت المال قطع نكرد،به آنها نيز همچون ساير افراد مىنگريست.اين مطلب در تاريخ زندگى على عجيب نيست اما چيزى است كه در دنيا كمتر نمونه دارد.آنها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقيده آزاد با آنان روبرو مىشدند و صحبت مىكردند،طرفين استدلال مىكردند،استدلال يكديگر را جواب مىگفتند. شايد اين مقدار آزادى در دنيا بىسابقه باشد كه حكومتى با مخالفين خود تا اين درجه با دموكراسى رفتار كرده باشد.مىآمدند در مسجد و در سخنرانى و خطابه على پارازيت ايجاد مىكردند.روزى امير المؤمنين بر منبر بود.مردى آمد و سؤال كرد.على بالبديهه جواب گفت.يكى از خارجيها از بين مردم فرياد زد:«قاتله الله ما افقهه»(خدا بكشد اين را،چقدر دانشمند است!).ديگران خواستند متعرضش شوند اما على فرمود رهايش كنيد،او به من تنها فحش داد. خوارج در نماز جماعتبه على اقتدا نمىكردند زيرا او را كافر مىپنداشتند.به مسجد مىآمدند و با على نماز نمىگذاردند و احيانا او را مىآزردند.على روزى به نماز ايستاده و مردم نيز به او اقتدا كردهاند.يكى از خوارج به نام ابن الكواء فريادش بلند شد و آيهاى را به عنوان كنايه به على،بلند خواند: و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين . (1) اين آيه خطاب به پيغمبر است كه به تو و همچنين پيغمبران قبل از تو وحى شد كه اگر مشرك شوى اعمالت از بين مىرود و از زيانكاران خواهى بود.ابن الكواء با خواندن اين آيه خواستبه على گوشه بزند كه سوابق تو را در اسلام مىدانيم،اول مسلمان هستى،پيغمبر تو را به برادرى انتخاب كرد،در ليلة المبيت فداكارى درخشانى كردى و در بستر پيغمبر خفتى،خودت را طعمه شمشيرها قراردادى و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انكار نيست،اما خدا به پيغمبرش هم گفته اگر مشرك بشوى عمالتبه هدر مىرود،و چون تو اكنون كافر شدى اعمال گذشته را به هدر دادى. على در مقابل چه كرد؟!تا صداى او به قرآن بلند شد،سكوت كرد تا آيه را به آخر رساند.همينكه به آخر رساند،على نماز را ادامه داد.باز ابن الكواء آيه را تكرار كرد و بلافاصله على سكوت نمود.على سكوت مىكرد چون دستور قرآن است كه: اذا قرىء القرآن فاستمعوا له و انصتوا (2) . هنگامى كه قرآن خوانده مىشود گوش فرا دهيد و خاموش شويد. و به همين دليل است كه وقتى امام جماعت مشغول قرائت است مامومين بايد ساكتباشند و گوش كنند. بعد از چند مرتبهاى كه آيه را تكرار كرد و مىخواست وضع نماز را بهم زند،على اين آيه را خواند: .فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون (3) . صبر كن،وعده خدا حق است و فرا خواهد رسيد.اين مردم بى ايمان و يقين،تو را تكان ندهند و سبكسارت نكنند. ديگر اعتنا نكرد و به نماز خود ادامه داد (4) . 1- زمر/65. 2- اعراف/204. 3- روم/60. 4- شرح ابن ابى الحديد،ج 2/ص 311. مجموعه آثار جلد 16 صفحه 311آزادى از ديدگاه امام على(ع)
پىنوشتها
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: امام شناسی
مردم از ديدگاه حضرت على(ع) (قسمت اول)
-لطف او عام بود،همه كس را چه هم كيش بود و چه غير آن،مورد عنايت قرار مىداد و براى ستمى كه به آنها مىرسيد، شديدا مىرنجيد،لذا مى فرمود:
«مردم دو دستهاند:يا برادر دينى تو هستند،يا انسانى مانند تو.» (1)
«بر اهل ذمه ستم روا مدار.» (2)
در پيمان مسيحيان نجران نوشت:«نبايد ستم ببينند و نه حقى از آنان پايمال گردد.» (3)
از اينكه يك سرباز دشمن توانسته بود خلخالى از پاى زنى يهودى،در شهر«انبار»كه محيط مسلمين بود، باز كند و به غارت ببرد،شديدا ناراحتشده مسلمانان آنجا را عتاب كرد و فرمود:
«اگر مسلمانى،پس از اين ماجرا به تاسف و اندوه بميرد،جا دارد،و او را سرزنش نبايد كرد.» (4)
پىنوشتها:
1.ترجمه الامام على (جرج جرداق) -ج 1 ص 117.
2.ماخذ قبل-ج 1 ص 280/281.
3.ماخذ قبل-ج 1 ص 280/281.
4.ماخذ قبل-ج 1/281.
على معيار كمال صفحه 180
دكتر رجبعلى مظلومى
مردم از ديدگاه حضرت على (ع) (قسمت دوم)
ايجاد زمينههاى مشاركت مردم در عرصههاى اجتماعى و سياسى فرهنگى، تأمين خواستههاى مشروع مردم و دفاع از حقوق اساسى و عمومى مشروع، شاخص زير بنايى مردم گرايى را شكل مى دهند.يك فرد يا يك نهاد در صورتى مى تواند در ادعاى مردم گرايى خويش صادق باشد كه در رعايت محورهاى ياد شده متعهد بوده و تلاش پر بار در گشودن فضاهاى متناسب ابعاد ياد شده انجام دهد.
مردم گرايى يك ارزش اجتماعى در جوامع بشرى متبلور است و نهادهاى اجتماعى در تشكيل آن تلاش مى كنند و بلكه فراتر از ارزش اجتماعى يك آرمان، و ايده به شمار مى آيد و نهادهاى سياسى يكى از امتيازهاى خويش را مردم گرايى مى دانند.
نهاد دين و نيز رهبران دينى به خصوص انبيا و ائمه عليه السلام مظهر ارزشهاى الهى و انسانى مى باشند و به هيچ ارزشى از ارزشهاى اجتماعى بى تفاوت نمىتوانند باشند. زيرا كه دين تبلور ارزشها و شكوفايى استعدادها و رشد و بالندگى است. به همين جهت دين و رهبران دينى با بها دادن به اين ارزشها بيشترين تلاش را در اين راستا دارند و به لحاظ ارج نهادن به اين نوع ارزشها همواره بازتاب آن نيز در جامعه نسبت به آنان مشاهده مىشود، كه رهبران دينى انبيا و جانشينان آن محبوبترين و با نفوذترين انسانهاى جامعه مى باشند و گوى سبقت را در جذب قلبها ربودهاند و فروغ نفوذ آنها هر روز فروزانتر از گذشته مىدرخشد. رهبران الهى بخصوص رسول الله عليه السلام بيشترين نفوذ و محبوبيت را دارد و در بين جانشينان وى(دوازده امام) امام على عليه السلام بيش از ديگران مظهر ارزشهاى اجتماعى مى باشد.
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: امام شناسی
همه كس حكومت را براى تفوق بر غير،و تعظيم ديگران نسبتبه خود،و داشتن زندگى مرفه،و تجمل و خوشگذرانى مىخواهد و از اينها همه،هرگز خالى نيست،اما امام، در حاليكه كفش پاره خود را وصله مىزد،به آن كسان كه آمده بودند تا حكومتش را تبريك گويند، فرمود: «اگر (در اين مقام كه هستم) نتوانم حق را برقرار و ثابتبدارم و باطل را زايل سازم،در نظر من،اين كفش پاره،از حكومتبر شما بهتر است و برتر»(1) داستان مردم شهر«انبار» (از شهرهاى قديم عراق) را شنيدهايد كه به استقبال و تعظيم او،از مركب پياده شده بر خاك افتادند و امام،با شگفتى فرمود:«اين چه بود كه كرديد؟ما براى درهم شكستن همين رسوم غلط بر پا خاستهايم.» (2) روزى هم احنف بن قيس بر سفره معاويه در ماه رمضان به افطار نشسته بود،انواع زياد غذا او را متحير ساخته اشكش روان شد.معاويه علت پرسيد،گفت:به ياد افطارى افتادم كه در خانه«على عليه السلام»دعوت بودم كه چه ساده بود. معاويه گفت:«از او مگوى،كه او را مانند نيست.» 1.ترجمه الامام على (جرج جرداق) -ج 1/184. 2.ماخذ قبل-ج 1/99. على معيار كمال صفحه 183 سياست كه غالبا مايه از«مكر»مىگيرد،در امام،مايه از«فكر»مىگرفت. در پاسخ مغيرة بن شعبه (سياستمدار مدبر) كه بقاى معاويه را در شام،موافق سياست روز مىدانست،فرمود : «به خدا سوگند كه معاويه از من سياستمدارتر نيست ولى او مكر مىكند و فسق مىورزد،و اگر مكر و حيله ناپسند نبود،من از همه مردم سياستمدارتر بودم.» (1) نقشههاى اصلاحى امام براى اجتماع،بىسابقه بود: الفـاو با تعميم و تكليف كار،سلامت روحى و ارادى مردم را تضمين فرمود. بـبا«بيمه اجتماعى»،سالخوردگان غير قادر به كار،و كودكان يتيم را آسوده خاطر ساخت. جـمردم را كه ترس از فقر مادى داشتند،به موضوعى توجه داد كه از آن خطرناكتر بود و آن : «فقر نفس» (يعنى:عدم شخصيت) و«فقر علمى» (يعنى:جهل اخلاقى) است. لذا چشم مردم به دورتر نگريست،و موانع زندگى و بقا را در آن سوىتر ملاحظه كردند و براى رفع آنها،راهى يافتند كه همه كس را بدان دسترس بود. (يعنى:همه«فقر نفس»و«فقر علم»را توانند كه رفع كنند.) بالنتيجه با اين راه گشايى،حيات و دوام اجتماع،ضمانت پذيرفت. خوبست در يكايك اين موارد،كلام امام را بشنويد: در مورد اول فرمود:«شما به كار مأمور هستيد اما حق داريد كه كار را موافق ميل خود برگزينيد .» (2) در مورد دوم فرمود:«اين گروه ناتوانان،از مردم ديگر بيشتر به عدالت نيازمندند و به احوال كودكان يتيم و سالخوردگان كه قادر به انجام كارى نيستند،بايد رسيدگى كرد.» (3) در مورد سوم فرمود:«فقر دو تاست:فقر مال و فقر نفس،ولى فقر نفس بدترين فقرهاست.» و باز فرمود:«فقرى،چون جهل نيست.» اما«گرسنگى،از زبونى خضوع،بهتر است.» (4) در پايان،سزد كه از اين آستان عظمت نماى الاهى،كه سراسر كرم است و عنايت،استدعاى مدد كنيم و يارى براى صفاى جان طلبيم،آرى: برو اى گداى مسكين،در خانه على زن 1.ترجمه الامام على (جرج جرداق) ـج 1/ .109 2.مأخذ قبلـج 1/ .268 3.مأخذ قبلـج 1/269ـ .270 4.مأخذ قبلـج 3/ .14 على معيار كمال صفحه 186 دكتر رجبعلى مظلومىهدف حكومت
پىنوشتها:
نحوه حكومت
كه نگين پادشاهى دهد از كرم،گدا را
به دو چشم خون فشانم،هله اى نسيم رحمت
كه ز كوى او غبارى به من آر،توتيا را
به اميد آنكه شايد برسد به خاك پايش
چه پيامها كه سپردم همه سوز دل،صبا راپىنوشتها:
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: انديشه هاى اجتماعى - سیاسی
1ـ ابن ابى الحديد گويد: مردى به نزد عمر بن خطاب از على بن ابى طالب عليه السلام شكايت آورد و آن حضرت در آنجا نشته بود. عمر رو به آن حضرت نموده گفت: اى ابا الحسن، برخيز و در كنار خصم خود بنشين، على عليه السلام برخاست و در كنار او نشست و با هم به گفتگو و مناظره پرداختند، سپس آن مرد رفت و على عليه السلام هم به جاى خود بازگشت اما عمر رنگ چهره على را دگرگون يافت، گفت: اى ابا الحسن، چرا رنگت دگرگون شده، آيا از اين پيشامد ناراحتى؟ فرمود: آرى، عمر گفت: چطور؟ فرمود: چرا مرا (به جهت احترام) با كنيه در حضور خصم من صدا زدى و به نام صدا نزدى كه اى على، برخيز و در كنار خصم خود بنشين؟! (34) 2ـ شعبى گويد: على عليه السلام زره خود را نزد يك مردى نصرانى ديد و او را براى داورى نزد شريح برد... و فرمود: اين زره من است كه نه آن را فروخته و نه به كسى بخشيدهام، شريح به نصرانى گفت: امير مؤمنان چه مىگويد؟ نصرانى گفت: زره مال خودم است ولى امير مؤمنان را هم دروغگو نمىدانم.شريح رو به على عله السلام نموده گفت: اى امير مؤمنان، آيا شاهد دارى؟ فرمود: نه: شريح به نفع نصرانى حكم نمود. نصرانى به راه افتاد، اندكى رفت، سپس بازگشت و گفت من گواهى مىدهم كه اين نوع داورى، داورى پيامبران است، امير مؤمنان مرا نزد قاضى مىبرد و قاضى او بر عليه او داورى مىكند ! گواهى مىدهم كه معبودى جز خداى يكتاى بى شريك نيست، و محمد بنده و رسول اوست، به خدا سوگند اين زره مال شماست اى امير مؤمنان، هنگامى كه به سوى صفين رهسپار بوديد و لشكر به راه افتاد اين زره از پشت شتر خاكسترى رنگ شما افتاد.امير مؤمنان عليه السلام فرمود : اكنون كه اسلام آوردى آن را به تو بخشيدم، و اسبى هم به او عنايت فرمود. (35) 3ـ امير مؤمنان عليه السلام ابو الاسود دئلى را به منصب قضاوت گماشت سپس او را عزل كرد : وى گفت: چرا مرا معزول داشتى در حالى كه خيانت و جنايتى از من سر نزده است؟ فرمود: ديدم بر سر خصم داد مىزنى و سخن تو از سخن خصم بالاتر مى رود. (36) 4ـ امام صادق عليه السلام فرمود: امير مؤمنان عليه السلام فرمودهاست: كه هر كه بر منصب قضا نشيند (37) بايد در اشاره و نگاه و محل نشستن، ميان اهل دعوا برابرى را رعايت كند. (38) 5ـ على عليه السلام در عهدنامه به محمد بن ابى بكر نوشت: همه اهل دعوا را به يك چشم نگاه كن تا بزرگان چشم طمع به ستم تو به نفع آنان نداشته باشند، و ضعيفان از عدل تو با آنان نوميد نگردند. (39) 6ـ و در عهدنامه به مالك اشتر نوشت: و مانند گرگ خونخوار به جان مردم نيفت كه خوردن آنان را غنيمت شمارى، زيرا مردم دو دستهاند، يا برادر دينى تو هستند يا انسانى مانند تو. (40) 7ـ روكس بن زائد گويد: امام على عليه السلام اعجوبهاى از عجايب داروى است، زيرا او نخستين كسى است كه ميان شهود جدايى افكند تا مبادا دو نفر از آنها در اثر تبانى شهادتى دهند كه جمال حق را زشت و آثار حق را خاموش سازند.وى با اين سنت پسنديده نيكو مبنايى را براى داورى پايه گذارى كرد كه راه فهم حق را براى داوران روشن مىسازد و احكام آنها را از شك و شبهه منزه مىدارد و ميان كسانى كه با احساسات و عواطف مردم بازى مىكنند جدايى مىافكند... و نيز امام على عليه السلام نخستين كسى است كه براى شهادت شاهدان پرونده تشكيل داد و گواهى آنان را ثبت نمود تا شهادتها در اثر رشوه يا تدليس به جهت طمع يا ميل عاطفى دگرگون نشود، و آن حضرت با اين كار يكى از بزرگترين مبتكران عالم به شما مىرود، زيرا حفظ حقوق مردم از دستكارى و خيانت گرانبهاتر از خود حيات آنهاست، و نسلها و ملتها و حكومتها و دولتهاى آينده بر اساس همان طرحى كه آن امام بزرگ ترسيم نموده حركت خواهند كرد... و نيز گويد: او نخستين مكتشف يا مبتكرى است كه ميان شير مادر دختر و مادر پسر فرق نهاد . (41) علاوه بر اينها امام عليه السلام در قضاوت از رابطه عميق مادرى نيز در كشف حقيقتاستفاده نمود و آن حضرت نخستين كسى است كه از وجدان باطنى و ضمير ناخود آگاه در اين راه بهره جست، چنانكه خواهد آمد. 8ـ امام باقر عليه السلام در حديثى فرمود: جوانى به امير مؤمنان عليه السلام گفت: اين چند نفر پدرم را با خود به سفر بردند و خود بازگشتند و پدرم باز نيامد، از آنان حال پدر را پرسيدم گفتند: مرده است. از مالش پرسيدم گفتند: مالى به جاى ننهاد. آنان را نزد شريح برده و او آنان را سوگند داد، و من مىدانم كه پدرم مال فراوانى را با خود برده بود. امير مؤمنان عليه السلام فرمود: به خدا سوگند، در ميان آنان حكمى كنم كه جز داود پيامبر عليه السلام كسى پيش از من چنين حكمى نكرده است! اى قنبر، مأموران انتظامى مرا خبر كن .قنبر آنان را فرا خواند، امام به هر يك از همسفران يكى از مأموران را گماشت، آن گاه به چهره آنان نگريسته فرمود: چه مى گوييد؟ فكر مىكنيد من نمىدانم چه بر سر پدر اين جوان آوردهايد؟ اگر چنين باشد آدم نادانى خواهم بود. سپس فرمود: آنان را از هم جدا كنيد و سرشان را بپوشانيد. آنان را جدا كردند و هر كدام را كنار يكى از ستونهاى مسجد نگاه داشتند و سرهاى آنان را با لباسشان پوشاندند. آن گاه كاتب خود عبيد الله بن ابى رافع را فرا خواند و فرمود : كاغذ و قلم بياور، و خود حضرت در جاى قاضى نشست و مردم هم برابر او نشستند. فرمود: هر گاه من تكبير گفتم شما هم صدا به تكبير برداريد. سپس فرمود: بيرون رويد. آن گاه يكى از متهمان را فرا خواند و او را برابر خود نشانيد و صورتش را گشود و به عبيد الله فرمود : اقرارها و گفتههاى اين مرد را بنويس. آن گاه رو به او كرده فرمود: چه روزى با پدر اين جوان از منزل بيرون شديد؟ گفت: فلان روز. فرمود: در چه ماهى؟ گفت: فلان ماه فرمود: در چه سالى؟گفت: فلان سال، فرمود: به كجا كه رسيديد پدر اين جوان مرد؟ گفت: به فلان جا. فرمود: در منزل چه كسى مرد؟ گفت: در منزل فلانى پسر فلانى. فرمود: بيماريش چه بود؟ گفت: فلان بيمارى. فرمود: چند روز بيمار بود؟ گفت: فلان و فلان روز. فرمود: چه روزى مرد و چه كسى او را غسل داد و كفن كرد؟ و او را در چه كفن كرديد و كه بر او نماز خواند و كه در قبر او رفت و او را در قبر نهاد؟ امير مؤمنان عليه السلام پس از همه اين پرسشها صدا به تكبير برداشت و همه مردم هم تكبير گفتند. باقى متهمان دو دل شدند و شك نكردند كه رفيقشان بر عليه خود آنان اقرار نموده است. امام دستور داد صورت او را پوشاندند و به زندان بردند. سپس يكى ديگر را فرا خواند و او را برابر خود نشانيد و صورت او را گشود و فرمود: هرگز چنين نيست كه پنداشتهايد، شما فكر مىكنيد كه من نمىدانم چه كردهايد؟ گفت: اى امير مؤمنان، من فقط يكى از آنان بودم و راضى به كشتن او هم نبودم، و بدين وسيله اقرار كرد . آن گاه امام عليه السلام يكايك آنان را فرا خواند و همگى به قتل و گرفتن مال او اقرار نمودند. امام عليه السلام آن را كه به زندان فرستاده بود به حضور طلبيد و او نيز اقرار نمود، و آن گاه امام عليه السلام آنان را به پبرداخت مال و ديه خون الزام فرمود. (42) 9ـ امام باقر عليه السلام فرمود: در حكومت على عليه السلام دو زن يكى پسر و ديگرى دختر به دنيا آورد، مادر دختر فرزند خود را در گاهواره پسر گذاشت و پسر آن زن را برداشت، آن گاه بر سر فرزند پسر با يكديگر به نزاع پرداختند و براى داورى نزد آن حضرت آمدند، امام عليه السلام دستور داد شير هر دو را وزن كنند، و فرمود: هر كدام كه شيرش سنگينتر است پسر از آن اوست (43) 10ـشيخ مفيد رحمه الله روايت نموده: در زمان عمر دو زن درباره كودكى دعوا كردند و هر كدام بدون داشتن شاهد مدعى بود كودك از آن اوست و شخص ديگرى هم در اين دعوا مدعى نبود . حكم مسأله بر عمر پوشيده ماند و به امير مؤمنان عليه السلام پناه برد، امام عليه اسلام آن دو زن را خواست و پند و اندرز داد اما سودى نكرد و به دعواى خود ادامه دادند، على عليه السلام فرمود: ارهاى بياوريد، زنان گفتند: مىخواهى چه كنى؟ فرمود: كودك را دو نيم مىكنم و هر كدام شما را نيمى از آن مىدهم.يكى از زنها ساكت ماند و ديگرى گفت: اى ابا الحسن، تو را به خدا چنين نكن، حال كه چنين است من كودك را به اين زن مىدهم . امام عليه السلام تكبير گفت و فرمود: اين كودك فرزند توست نه آن زن، و اگر فرزند او بود به حال او دل مىسوزاند. در اين حال آن زن ديگر اعتراف كرد كه حق با اين زن است و كودك از آن اوست. (44) 11ـ امام باقر عليه السلام فرمود: در زمان امير مؤمنان عليه السلام مردى از دنيا رفت و يك پسر و يك غلام از خود به جاى گذارد و هر كدام از آنها مدعى شد كه وى فرزند اوست و ديگرى غلام است. دعوا نزد امير مؤمنان عليه السلام بردند، امام عليه السلام دستور داد دو سوراخ در ديوار مسجد ايجاد كردند و به هر كدام فرمود كه سرش را داخل سوراخ كند . سپس فرمود: اى قنبر، شمشير را بكش. ولى اشاره كرد كه دستورم را اجرا نكن. سپس فرمود : گردن غلام را بزن. غلام فورا سر خود را دزديد. امير مؤمنان عليه السلام او را گرفت و به ديگرى فرمود: تو فرزند هستى، و من اين را آزاد نموده و مولاى تو مىسازم. (45) 12ـ جابر جعفى از تميم بن حزام اسدى روايت كرده كه گفت: دعواى دو زن را كه بر سر يك دختر و پسر اختلاف داشتند نزد عمر بردند، عمر گفت: ابو الحسن زداينده غمها كجاست؟ على عليه السلام را آوردند، عمر داستان را براى حضرت تعريف كرد، حضرت دستور داد دو ظرف شيشهاى آوردند و آنها را وزن نمود، آن گاه دستور داد كه هر كدام در يكى از شيشهها شير بدوشد .سپس شيشهها را وزن كرد و يكى سنگينتر آمد. حضرت فرمود: پسر از آن زنى است كه شيرش سنگينتر است و دختر از آن زنى كه شيرش سبكتر است. عمر گفت: اى ابو الحسن، اين را از كجا گفتى؟ فرمود: زيرا خداوند بهره پسر را از ارث دو برابر بهره دختر قرار داده است . و پزشكان نيز همين(سنگينى شير) را اساس استدلال بر پسر و دختر قرار دادهاند. (46) 13ـ حافظ عبد الرزاق و عبد بن حميد و ابن منذر با سند خود از دئلى روايت كردهاند كه : زنى را نزد عمر آوردند كه شش ماهه زاييده بود، عمر خواست او را سنگسار كند، خواهرش نزد على بن ابى طالب عليه السلام آمد و گفت: عمر مىخواهم خواهرم را سنگسار كند، تو را به خدا سوگند مىدهم كه اگر عذرى براى او مىدانى مرا از آن با خبر ساز. على عليه السلام فرمود: او عذر دارد، زن صدا به تكبير بلند كرد كه عمر و حاضران شنيدند، آن گاه به نزد عمر رفته گفت: على براى خواهرم عذرى مىشناسد، عمر به نزد على عليه السلام فرستاد كه عذر آن زن چيست؟ فرمود: خداوند مىفرمايد: «مادران فرزندان خود را دو سال تمام شير دهند» (47) و فرموده: «و مدت حمل و دوران شير دادنش سى ماه است» (48) و فرموده: «و دورانشير دادنش دو سال است»، (49) بنابراين (با كسر دو سال از سى ماه) مدت حمل شش ماه مىشود. عمر آن زن را رها كرد، سپس به ما خبر رسيد كه آن زن فرزند ديگرى شش ماهه آورده است. (50)آداب داورى
چند نمونه از داوريهاى آن حضرت
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: انديشه هاى اجتماعى - سیاسی
روش امام عليه السلام در عدالت مانند روش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود اگر نگوييم عين همان روش بود، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «مشت من و مشت على در عدالت برابر است»، (1) و فرمود:«او از همه شما به عهد خدا وفادارتر، به امر خدا عاملتر، در ميان رعيت عادلتر، در تقسيم مساوى قسمت كنندهتر و نزد خدا با مزيتتر است». (2) و خود حضرتش فرمود: «به خدا سوگند اگر بر خار مغيلان شب را تا به صبح بر خار سعدان (3) بيدار به سر برم، يا مرا در غل و زنجير به روى زمين كشند نزد من محبوبتر از آن است كه روز قيامت خدا و رسول را در حالى ديدار كنم كه بر برخى از بندگان ستم نموده يا چيزى از كالاى بى ارزش دنيا براى خود غصب كرده باشم...به خدا سوگند اگر هفت اقليم را با همه آنچه در زير افلاك آنهاست به من دهند تا با گرفتن پوست جوى از دهان مورچهاى نافرمانى خدا كنم هرگز نخواهم كرد». (4) و فرمود: آن كس كه خود را پيشواى مردم قرار مىدهد بايد به آموزش خود پيش از آموش ديگران بپردازد، و بايد تأديب عملى او پيش از تأديب زبانى او باشد.و آموزگار و تأديب كننده خويش بيش از آموزگار و تأديب كننده ديگران شايسته تجليل است. (5) و فرمود: به خدا سوگند كه من شما را به هيچ طاعتى بر نمىانگيزم جز آنكه خود پيش از شما بدان عمل مىكنم، و شما را از گناهى باز نمىدارم جز آنكه خود پيش از شما از آن باز مىايستم. (6) و در وصف مخالفان خود فرمود: رعد و برق و تهديدهاى فراوان كردند ولى در عمل سست بودند و دل و جرأت جنگ نداشتند، ولى ما پيش از ضربه زدن رعد و برق و تهديد نمىكنيم و پيش از باريدن سيل راه نمىاندازيم. (7) خواننده گرامى، اينك با ما همراه شو تا به نمونههايى از عدل او بنگريم تا مدعاى ما در عمل ثابت شود. 1ـابن ابى الحديد از ابن عباس رضى الله عنه روايت نموده كه: على عليه السلام در روز دوم بيعت خود در مدينه خطبهاى خواند و فرمود: «هش داريد هر زمينى كه عثمان در اختيار كسى نهاده و هر مالى كه از مال خدا به كسى داده بايد به بيت المال باز گردد، زيرا حقوق گذشته را هيچ چيزى پايمال نتواند كرد، و اگر ببينم آنها را مهر زنان كردهاند و در شهرهاى مختلف پراكندهاند باز هم به جاى اولش باز خواهم گرداند، زيرا در حق وسعتى است و هر كه حق بر او تنگ آيد جور و ستم بر او تنگتر خواهد آمد». كلبى گويد: آن گاه دستور داد كه هر سلاحى كه در خانه عثمان پيدا شود كه آن را عليه مسلمانان به كار برده گرفته شود...و دستور داد شمشير و زره او هم مصادره شود اما متعرض سلاحى كه با آن به جنگ مسلمين نيامده و اموال شخصى او كه در خانهاش يا جاى ديگر يافت مىشود نگردند و دستور داد تا همه اموالى كه عثمان اجازه داده بود در جايى خرج شود يا به كسى بدهند همه باز گردانده شود.اين خبر به گوش عمروعاص رسيد ـ و او در آن روزها در ايله از سرزمينهاى شام به سر مىبرد زيرا شنيده بود مردم بر عثمان شوريدهاند از اين رو به آنجا رفته بودـ، به معاويه نامه نوشت، هر اقدامى كه مىخواهى بكنى اكنون بكن زيرا پسر ابى طالب تو را از همه اموالى كه در تصرف دارى جدا ساخته همان گونه كه پوست را از چوب عصا جدا سازند! (8) 2ـ و نيز گويد: ابو جعفر اسكافى (متوفاى سال 240)گفته است: چون صحابه پس از كشته شدن عثمان در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جمع شدند تا در مسأله امامت تصميم بگيرند، ابو الهيثم بن تيهان و رفاعة بن رافع و مالك بن عجلان و ابو ايوب انصارى و عمار بن ياسر به على عليه السلام اشاره داشتند و از فضل و سابقه و جهاد و خويشاوندى او با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ياد كردند، مردم نيز پاسخ مثبت دادند، سپس هر كدام برخاسته و در خطابهاى فضل على عليه السلام را گوشزد نمودند، برخى او را تنها بر مردم آن زمان و برخى ديگر بر همه مسلمانان برترى دادند، آن گاه با آن حضرت بيعت شد.عدالت اجتماعى
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: انديشه هاى اجتماعى - سیاسی
پيك ونماينده مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
آية الله سبحانى
حضرت على -عليه السلام به فرمان خدا آيات سوره برائت و قطعنامه ويژه ريشه كن ساختن بت پرستى را، به هنگام حج، براى همه قبايل عرب برخواند وبراى اين كار، درست در جاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تكيه كرد.
تاريخ اسلام حاكى است كه در آن روزى كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم رسالتخود را اعلان نمود، در همان روز نيز خلافت وجانشينى حضرت على -عليه السلام را پس از خود اعلام كرد.
پيامبر گرامى در طول رسالتبيست وسه ساله خود، گاهى به صورت كنايه واشاره وكرارا به تصريح، لياقت وشايستگى حضرت على -عليه السلام را براى پيشوايى وزمامدارى امتبه مردم ياد آورى مىكرد وافرادى را كه احتمال مىداد پس از درگذشت وى با حضرت على -عليه السلام در افتند واز در مخالفتبا او در آيند اندرز مىداد ونصيحت مىكرد واحيانا از عذاب الهى مىترساند.
شگفت آور اينكه هنگامى كه رئيس قبيلهبنى عامر به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيشنهاد كرد كه حاضر است از آيين او سرسختانه دفاع كند اما مشروط به اينكه زمامدارى را پس از خود به او واگذار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ او فرمود:
«الامر الى الله يضعه حيثشاء»(1)
يعنى: اين امر در اختيار خداست وهركس را براى اين كار انتخاب كند او جانشين من خواهد بود.
هنگامى كه حاكم يمامه پيشنهادى مشابه پيشنهاد رئيس قبيله بنى عامر مطرح كرد، باز هم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمسختبرآشفت ودست رد بر سينه او زد.(2)
با وجود اين، پيامبر گرامى در موارد متعدد وبه عبارات مختلف حضرت على -عليه السلام را جانشين خود معرفى مىكرد وازا ين راه به امت هشدار مىداد كه خدا حضرت على را براى وصايت وخلافت انتخاب كرده و او در اين كار اختيارى نداشته است. از باب نمونه مواردى را در اينجا ياد آور مىشويم:
1- در آغاز بعثت، هنگامى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از طرف خدا مامور شد كه خويشاوندان خود را به آيين اسلام دعوت كند، در آن جلسه، حضرت على -عليه السلام را وصىووزير وخليفه خويش پس از خود خواند.
2- هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رهسپار تبوك شد موقعيتحضرت على -عليه السلام را نسبتبه خود به سان موقعيت هارون نسبتبه موسى -عليه السلام بيان داشت وتصريح كرد كه همه مناصبى را كه هارون داشت، جز نبوت،حضرت على -عليه السلام نيز داراست.
3- به بريده وديگر شخصيتهاى اسلام گفت:على -عليه السلام شايسته ترين زمامدار مردم پس از من است.
4- در سرزمين غدير ودر يك اجتماع هشتاد هزار نفرى(يا بيشتر) دستحضرت على -عليه السلام را گرفت واو را به مردم معرفى كرد وتكليف مردم را در اين مورد روشن ساخت.
علاوه بر تصريحات ياد شده، گاهى پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم بعضى كارهاى سياسى را به حضرت على -عليه السلام واگذار مىكرد و از اين طريق افكار جامعه اسلامى را براى تحمل زمامدارى حضرت على آماده مىساخت.از باب نمونه، جريان زيرا را بررسى مىكنيم:
متجاوز از بيستسال بود كه منطق اسلام در باره شرك ودوگانه پرستى در سرزمين حجاز ودر ميان قبايل مشرك عرب انتشار يافته بود واكثر قريب به اتفاق آنها از نظر اسلام در باره بتان وبت پرستان آگاهى پيدا كرده بودند ومىدانستند كه بت پرستى چيزى جز يك تقليد باطل از نياكان نيست ومعبودهاى باطل آنان چنان ذليل وخوارند كه نه تنها نمىتوانند در باره ديگران كارى انجام دهند بلكه نمىتوانند حتى ضررى از خود دفع كنند ويا نفعى به خود برسانند وچنين معبودهاى زبون وبيچاره در خور ستايش وخضوع نيستند.
گروهى كه با وجدان بيدار ودل روشن به سخنان رسول گرامى گوش فرا داده بودند در زندگى خود دگرگونى عميقى پديد آوردند واز بت پرستى به توحيد ويكتاپرستى گرويدند. خصوصا هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مكه را فتح كرد وگويندگان مذهبى توانستند در محيط آزاد به تبيين وتبليغ اسلام بپردازند تعداد قابل ملاحظه اى از مردم به بتشكنى پرداختند ونداى توحيد در بيشتر نقاط حجاز طنين انداز شد. ولى گروهى متعصب ونادان كه رها كردن عادات ديرينه براى آنان گران بود، گرچه پيوسته با وجدان خود در كشمكش بودند، از عادات زشتخود دستبر نداشتند واز خرافات واوهام پيروى مىكردند.
وقت آن رسيده بود كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم هر نوع مظاهر بت پرستى وحركت غير انسانى را با نيروى نظامى درهم بكوبد وبا توسل به قدرت، بت پرستى را كه منشا عمده مفاسد اخلاقى واجتماعى ويك نوع تجاوز به حريم انسانيتبود(وهست) ريشه كن سازد وبيزارى خدا ورسولش را در منى ودر روز عيد قربان ودر آن اجتماع بزرگ كه از همه نقاط حجاز در آنجا گرد مىآيند اعلام بدارد. خود آن حضرت يا شخص ديگرى قسمتى از اول سوره برائت را، كه حاكى از بيزارى خدا وپيامبر او از مشركان است، در آن اجتماع بزرگ بخواند وبا صداى رسا به بت پرستان حجاز اعلام كند كه بايد وضع خود را تا چهار ماه ديگر روشن كنند، كه چنانچه به آيين توحيد بگروند در زمره مسلمانان قرار خواهند گرفت وبه سان ديگران از مزاياى مادى ومعنوى اسلام بهره مند خواهند بود، ولى اگر بر لجاجت وعناد خود باقى بمانند، پس از چهار ماه بايد آماده نبرد شوند وبدانند كه در هرجا دستگير شوند كشته خواهند شد.
آيات سوره برائت هنگامى نازل شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تصميم به شركت در مراسم حج نداشت. زيرا در سال پيش، كه سال فتح مكه بود، در مراسم حجشركت كرده بود وتصميم داشت كه در سال آينده نيز كه بعدها آن را«حجة الوداع» ناميدند در اين مراسم شركت كند. از اين رو ناچار بود كسى را براى ابلاغ پيامهاى الهى انتخاب كند. نخست ابوبكر را به حضور طلبيد وقسمتى از آغاز سوره برائت را به او آموخت واو را با چهل تن روانه مكه ساخت تا در روز عيد قربان اين آيات را براى آنان بخواند.
ابوبكر راه مكه را در پيش گرفت كه ناگهان وحى الهى نازل شد وبه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد كه اين پيامهارا بايد خود پيامبر ويا كسى كه از اوستبه مردم برساند وغير ازاين دو نفر، كسى براى اين كار صلاحيت ندارد.(3)
اكنون بايد ديد اين فردى كه از ديده وحى از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است واين جامه بر اندام او دوخته شده است كيست؟
چيزى نگذشت كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت على -عليه السلام را احضار كرد وبه او فرمان داد كه راه مكه را در پيش گيرد وابوبكر را در راه دريابد وآيات را از او بگيرد وبه او بگويد كه وحى الهى پيامبر را مامور ساخته است كه اين آيات را بايد يا خود پيامبر ويا فردى از اهل بيت او براى مردم بخواند واز اين جهت انجام اين كار به وى محول شده است.
حضرت على -عليه السلام با جابر وگروهى از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، در حالى كه بر شتر مخصوص پيامبر سوار شده بود، راه مكه را در پيش گرفت وسخن آن حضرت را به ابوبكر رسانيد. او نيز آيات را به حضرت على -عليه السلام تسليم كرد.
اميرمؤمنان وارد مكه شد ودر روز دهم ذى الحجه بالاى جمره عقبه، با ندايى رسا سيزده آيه از سورهبرائت را قرائت كرد وقطعنامه چهار ماده اى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با صداى بلند به گوش تمام شركت كنندگان رسانيد. همه مشركان فهميدند كه تنها چهار ماه مهلت دارند كه تكليف خود را با حكومت اسلام روشن كنند. آيات قرآن و قطعنامه پيامبر تاثير عجيبى در افكار مشركين داشت وهنوز چهار ماه سپرى نشده بود كه مشركان دسته دسته به آيين توحيد روى آوردند وسال دهم هجرت به آخر نرسيده بود كه شرك در حجاز ريشه كن شد.
اگر بخواهيم در اين حادثه تاريخى بى طرفانه داورى كنيم، بايد بگوييم كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به امر الهى قصد داشت در دوران حيات خود دستحضرت على -عليه السلام را در مسائل سياسى وامور مربوط به حكومت اسلامى باز بگذارد تا مسلمانان آگاه شوند وعادت كنند كه پس از غروب خورشيد رسالت، در امور سياسى وحكومتى بايد به حضرت على -عليه السلام مراجعه كنند وپس از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم براى اين امور فردى شايسته تر از حضرت على -عليه السلام نيست. زيرا آشكارا ديدند كه يگانه كسى كه از طرف خدا براى رفع امان از مشركان مكه، كه از شؤون حكومت است، منصوب شد همان حضرت على -عليه السلام بود.
پىنوشتها:
1- تاريخ طبرى، ج8، ص 84 وتاريخ ابن اثير، ج2، ص 65.
2- طبقات ابن سعد، ج1، ص 262.
3- لا يؤديها عنك الا انت او رجل منك ودر برخى از روايات وارد شده است:او رجل من اهل بيتك. سيره ابن هشام، ج4، ص 545 وغيره.
اقتباس از كتاب فروغ ولايت صفحه 117تا 123
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: پيك ونماينده مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
کرم و بخشش على عليه السلام
ترجمه: سيد هادى خسرو شاهى
و از اخلاق خاص على، كرم و بخشش او بود كه حد و مرزى نداشت، ولى بخششى كه در اصول و هدف پاك و سالم بود نه مانند بخشش فرمانداران و زورمندانى كه از مال و كوشش مردم بخشش مىفرمايند! اينان وقتى كه چنين بخششى مىكنند فقط به خويشان و نزديكان و يا هوادارانشان مىبخشند كه در راه حكومت و سلطنت آنها شمشير مىزنند واگر گامى بالاتر نهند براى آن بخشش مىكنند كه گفته شود آنها اهل كرم و بخشش هستند! تا مورد توجه عامه مردم قرار گيرند و اختلاسها و دزديها و ستمها و ضعف ادارى امور و غيره را بدين ترتيب پرده پوشى كنند.
و اين شكل از اشكال بخشش را كه در واقع فرقى با رشوه ندارد - و اكثريت كسانى كه در تاريخ ما و تاريخ قدرتمندان ديگران به كرم و بخشش مشهورند با اين نوع بخشش سرو كار داشتند - على بن ابيطالب در سراسر زندگى خود نديد و يك بار هم به آن دست نيالود و آن را نشناخت. كرم و بخشش على چيزى است كه از همه مردانگيهاى او پرده برمىدارد و با جان و دل او به هم آميخته است او با اينكه دختر خود را از اينكه گردنبندى را از بيت المال به امانت گرفته كه در عيدى از اعياد به آن آرايش كند توبيخ مىكند و با اينكه برادر خود عقيل را كه مختصرى از مال عمومى مردم را بيجا خواسته بود از خود مىرنجاند و با اينكه او هرگونه رشوه خوار و هوادار مال بىكوشش و بدون حق را، از خود طرد مىكند، با اين حال، چنانكه در روايات صحيح آمده است او با دستخود نخلهاى گروهى از يهوديان را در مدينه سيراب مىكند، تا آنجا كه دست او تاول مىزند و زخم مىشود و آنگاه مزدى را مىگيرد و به بيچارگان و درماندگان مىبخشد و يا با آن بندگانى را مىخرد و بلافاصله آزاد مىسازد.
«شعبى» از زبان كسانيكه على را خوب مىشناختند روايت مىكند كه او بخشنده ترين مردم بود كه از مال خود براى مردم مىبخشيد واگر گواهى دشمن در بعضى موارد صحيحترين شهادتها باشد بايد فهميد كه بخشش و كرم على تا چه پايه بوده كه معاوية بن ابى سفيان هم به آن شهادت داده، در حالى كه او هميشه مىكوشيد كه از على عيب جويى كند و از او انتقاد نمايد.
معاويه مىگويد: «اگر على خانهاى پر از طلاى ناب و خانهاى پر از علوفه داشته باشد، طلا را پيش از علوفه مىبخشد!»امام على (ع) صداى عدالت انسانى. ج 2 - 1 صفحه 122
تاليف: جرج جرداق
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: کرم و بخشش على عليه السلام