ولايت عهد مأمون
مأمون عباسى كه پاسخ امام را در ردّ مقام خلافت از سوى او شنيد، چهره اش رنگ باخته، و از پاسخ به آن حضرت عاجز ماند، اما خشم خود را فرو برد و به ظاهر پوزخند مرده و تلخى زد و در حالى كه كينه اش نسبت به امام رضا (ع) هرچه بيشتر افزوده شده بود عرضه داشت: اى فرزند پيغمبر گريزى نيست، و بايد اين پيشنهاد را بپذيرى، حضرت فرمودند: من به اختيار خودم چنين كارى را نمى كنم و مأمون كه از پيشنهاد خودش نااميد شده بود، پيشنهاد ديگرى را ارائه داد و گفت: حال كه پيشنهاد خلافت را نپذيرفتى و دوست نداشتى كه من با تو بيعت كنم، پس بايد ولايت عهديم را بپذيرى، تا لااقل پس ازمن خلافت از آن تو باشد.
حضرت رضا (ع) فرمودند: سوگند بخدا كه پدرم از پدرانش از پيامبر اسلام (صلوات الله عليهم اجمعين) به من خبر داده كه من در اثر مسموميت، قبل از تو ـ يعنى مأمون ـ از دنيا خواهم رفت، و اين پاسخ حضرت كه در متون تاريخى[1] به ثبت رسيده، برخورد ايشان را با حكومت مأمون و اعلان مظلوميّتش را براى هميشه نشان مى دهد.
مأمون كه به نظر خودش توطئه را درست چيده بود، با شنيدن اين پاسخ سخت گريه كرد!! و اين شيوه فريبكاران تشنه قدرت است، كه براى رسيدن به حكومت گاهى برادر مى كشتند و گاهى هم از روى عاطفه ظاهر مآبانه گريه سر مى دهند!
مأمون چشمهاى اشك آلودش را با گوشه آستين بلندش خشك كرد و سپس ابروانش را درهم كشيده و گفت: با بودن من چه كسى جرأت دارد به شما اسائه ادب كند؟ من مى دانم كه مى خواهيد از قدرت كنار باشيد، تا مردم بگويند شما زاهد هستيد، بخدا سوگند يا بايد بالاجبار ولايت عهديم را بپذيرى، و يا اينكه گردن تو را مى زنم!
ملاحظه كنيد چگونه مأمون عباسى دست به نيرنگ سياسى مى زند، او پس از اينكه گريه مى كند، و خود را پشتيبان امام رضا (ع) نشان مى دهد، هنگامى كه به هدف شوم خود دست نمى يابد، سياست خشونت و تهديد را پيش كشيده، و بر آن حضرت فشار وارد مى آورد! و لذا حضرت رضا (ع) فرمودند: خداوند مرا نهى كرده از اينكه خودم را به هلاكت اندازم، حال كه چنين است ولايت عهد را مى پذيرم، امّا با دو شرط:
1 ـ اينكه هيچكس را از سوى خود به هيچ پستى منصوب، و يا اينكه از پستش معزول نسازم.
2 ـ اينكه هيچ رسم و يا سنتى را نقض نكنم، و تنها از دور مستشارتان باشم.
و با اين دو شرط امام رضا (ع) نقش مهمى را از نظر سياسى ايفا كرده، و مأمون را از رسيدن به اهدافش ناكام گذاشتند، زيرا اگر حضرت كسى را منصوب و يا معزول مى داشته و يا اينكه در آداب و رسوم عباسيان دخالت مى كردند، معنى اين كار دخالت در امور دولتى بود، كه امام از همين كار اجتناب مى كردند.
________________________________________
[1] ـ بحارالانوار، چاپ جديد ج49 ص129 اين مطلب را مرحوم علامه مجلسى (ره) بطور مشروح از چند مدرك تاريخى نقل كرده است. (مترجم).
----------------------------
سيد محمد شيرازي
رهبرى در اسلام
گرچه مسئله رهبرى در اسلام را در بخشى از كتاب هايمان[1] به طور مفصّل بيان نموده ايم، ولى در اين كتاب به مناسبت پاسخ امام رضا (ع) نيز اشاره اى به مسئله رهبرى مى نمائيم:
قرآن مجيد مى فرمايد: جز اين نيست كه رهبر و ولّى امر شماخدا، پيامبر خدا و مؤمنينى هستند كه نماز را به پا داشته، و در حال ركوع زكات مى پردازند (انما وليّكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون)[2] و اجماع قريب به اتفاق مفسّرين خاصّه و عامّه بر اين است كه مقصود از مؤمنين با اين شرايط حضرت على بن ابى طالب (ع) است، و آن امام معصوم نيز به پيروى از پيامبراكرم (ص) ائمه بعد از خودش را مشخص كرده، كه همه از سوى خداوند متعال نصب و تعيين شده اند، و حضرت ولى عصر امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ كه براى مصالحى از ديده ها غايب شده، به خواست خداوند متعال روزى ظاهر، و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد.
اما در زمان غيبت امام زمان (ع) كه ما هم اكنون معاصر آن هستيم بايد طبق دستور خود آن حضرت مراجع جامع شرايط تقليد در رأس حكومت باشند، و اگر مراجع متعدّد شدند، بايد شوراى مراجع تقليد، رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگيرند، كه اعضاى اين شورى پس از دارا بودن شرايط رهبرى طىّ انتخاباتى واقعى و آزاد توسط عموم مسلمين بايد انتخاب گردند، و اگر رهبرى جامعه اسلامى جز از اين راه، مثلا از طريق كودتا، يا تعيين جانشين و ولى عهد و يا ديگر راههاى ديكتاتورى و استبدادى روى كار آيد،
پوشالى و دروغ است، و مصداق آيه شريفه قرآن است كه مى فرمايد: (و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون)[3] و در آيه اى ديگر مى فرمايد: (فاولئك هم الظالمون)[4] ، و بالاخره در آيه اى ديگر مى فرمايد: (... فاولئك هم الفاسقون)[5] ، يعنى كسى كه به آنچه خداوند نازل كرده حكومت نكند، كافر، ظالم و فاسق است، و وظيفه جميع مسلمين است كه با چنين حكومتى همكارى نكنند، و از آن فرمان نبرند، بلكه سعى در براندازى آن كنند تا حكومت الهى مورد رضاى خدا، پيامبر، ائمه طاهرين عليهم السلام و اكثريت امت اسلامى جايگزين آن گردد.
________________________________________
[1] ـ كتابهائى كه معظم له در مورد سياست و حكومت اسلامى و از جمله رهبرى در اسلام نگاشته عبارتند از: (سياست از ديدگاه اسلام، در دو جلد)، (به سوى حكومت هزار ميليون مسلمان)، (حكومت در اسلام)، (به سوى حكومت اسلامى) (روش حكومت پيامبر و امير مؤمنان)، (اسلام و نظامهاى معاصر)، (راه بيدارى مسلمين)، (و نريدها حكومه اسلاميه). (مترجم).
[2] ـ سوره مائده ـ آيه55 .
[3] ـ سوره مائده ـ آيه44 .
[4] ـ سوره مائده ـ آيه45 .
[5] ـ سوره مائده ـ آيه47 .
----------------------------
سيد محمد شيرازي
ملاقات با مأمون
موكب امامت به شهر مرو نزديك مى شد، و مردم با شور و شوقى چشم براه بودند، و مأمون عباسى با اطرافيان به استقبال امام شتافته بودند، مأمون در پيشاپيش همه آن حضرت را به هنگام ورود به مرو به آغوش كشيده و به ايشان خوش آمد گفت، و پيوسته تظاهر به ارادت و محبّت نسبت به امام رضا (ع) مى كرد، تا بالاخره امام به محل اقامتشان رسيدند.
در ميان باغى دو ساختمان در كنار هم بناء شده بود، كه از راه نسبتا باريكى به هم متّصل مى شدند، و به عبارت ديگر (يك ساختمان دو قلو) بناء شده بود كه در يك طرف آن مأمون اقامت داشت، و در طرف ديگر امام رضا (ع) نزول اجلال فرمودند.
مأمون به حضور آن امام معصوم شرفياب شده، و با زيركى و نيرنگ خاصّى عرضه داشت: اى فرزند پيامبر من از فضيلت و علم و عبادت شما آگاه شده ام، و شما را براى خلافت از خودم شايسته تر مى بينم، پس اجازه بدهيد خودم را از مقام خلافت خلع كرد، و آن را به شما واگذارم، و قبل از همه اوّل خودم با شما بيعت كنم.
حضرت على بن موسى (ع) كه از اهداف شوم مأمون عباسى آگاه بودند، پاسخى به وى دادند، كه در اثر آن مأمون محكوم شده و بناى بر اين گذاشت كه امام را تحت فشار قرار بدهد.
پاسخ امام به مأمون چنين بود: اگر خلافت حق تو بوده و خداوند اين مقام را براى تو قرار داده است، حق ندارى آن را به ديگرى بسپارى، و پيراهنى را كه خداوند بر قامت تو پوشانيده از خودت خلع كنى، و اما اگر مقام خلافت از آن تو نبوده، در اينصورت حق ندارى چيزى را كه مربوط به تو نيست براى من قرارش بدهى.
اينجا ممكن است اشكالى به اذهان خطور كند، به اينكه با كناره گيرى مأمون عباسى، چرا امام رضا (ع) رهبرى و خلافت را نپذيرفتند؟! و آيا در چنان شرايطى وظيفه چه كسى بود كه رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگيرد؟!
پاسخ اين است كه مأمون بر حسب ظاهر از خلافت كناره مى گيرفت، ولى چنين نبود كه كاملا معزول بشود، بلكه او قصد داشت كه خودش در كنار امام رضا (ع) نيز به امور مختلف رسيدگى كند، بلكه به عبارت واضح تر، او مى خواست كه امام رضا (ع) تنها يك رهبر تشريفاتى باشد، و خودش زمام همه چيز را در دست بگيرد، تا هرگونه اقدامى كه انجام بدهد، به ظاهر زير پوشش رهبرى امام، اما در واقع در جهت حفظ منافع مأمون و اطرافيانش قرار بگيرد.
از طرفى كادر حكومتى و هيئت اجرائى آن روز، تمام برخلاف جهت حكومت الهى امام رضا (ع) بود، و تمام مجريان مهم امور همرديفان عياش مأمون بودند، كه با طرز حكومت حضرت امام رضا (ع) اختلاف اساسى داشتند، و لذا رهبرى آن حضرت به آن ترتيب و كادر حكومتى امكان نداشت..
وآنگهى عقب نشينى مأمون عباسى چنانچه قبلا توضيح داديم تنها جنبه سياسى و تاكتيكى داشت، تا به مردم وانمود كند كه امام معصوم هم اگر به لذّت حكومت برسد ـ والعياذ بالله ـ از آن دست بردار نيست، و زهد را كنار مى گذارد، و ألّا مأمون آنقدر عاشق ملك و حكومت خويش بود كه در راه آن نه تنها خون هزاران انسان را بر زمين ريخت بلكه حتى از خون برادر خودش هم نگذشت، و به طرز وحشيانه اى او را نابود ساخت.
بله اگر واقعاً مأمون عباسى، و تمام كادر حكومتيش بر كنار مى شد و زمينه حكومت حضرت على بن موسى الرضا (عليه آلاف التحية والثناء) فراهم مى شد، در آن صورت بار سنگين حكومت و وظيفه مهم رهبرى و مسئوليتى را كه از سوى خداوند متعال بر عهده وى گذاشته شده بود به منزل مى رسانيد و مانند جدّ بزرگوارش حضرت اميرالمؤمنين على (ع) عدالت و دادگرى را احياء و گسترش داده، و روش حكومت پيامبر اكرم (ص) و اميرالمؤمنين (ع)[1] را الگوى خويش قرار داده، و بر آن سير مى نمود.
________________________________________
[1] ـ در اين زمين نويسنده محترم كتابى بسيار روشنگر و ارزشمند تأليف نموده، كه به نام (روش حكومت پيامبر و اميرمؤمنان) به زبان فارسى ترجمه و چاپ شده است، اين كتاب در افزايش رشد فكرى جامعه اسلامى بسيار موثّر و مفيد است، و مطالعه آن به عموم دانش پژوهان سفارش مى شود. (مترجم).
----------------------------
سيد محمد شيرازي
از سرچشمه وحى
اين حديث شريف كه از سرچشمه زلال وحى به ما رسيده و تمام ناقلين آن معصوم هستند، مسئله رهبرى صحيح مسلمين را بيان مى دارد، البته بعد از بيان جاذبه و دافعه اسلام، يا به زبان ساده ترى بگوئيم بعد از بيان تبرّى و تولّى زيرا قسمت اول اين حديث چنين اظهار مى دارد كه (لا اله...) يعنى هيچ خدائى نيست، و اين اعلام بيزارى و تنّفر از تمام خدايان غير واقعى است، و قسمت دوم اين حديث تولّى را به اين صورت بيان داشته كه (... الاّ اللّه) يعنى مگر خداوند متعال، بنا بر اين شرط اساسى ايمان نخست اعلام تنفّر و انكار تمام آنچه را كه در خط الهى نيست، و بعد اثبات ايمان به خداوند متعال و خطّ مستقيم الهى است.
و لذا حضرت امام رضا (ع) پس از كمى تأمّل به جهت توجّه بيشتر مردم فرمودند: كه اين ايمان شرايطى دارد و من يعنى قبول رهبرى ائمه معصوم پس از پيامبر و از جمله امام رضا (ع) از جمله آن شرايط هستم.
نكته مهم در اين مسئله اين است كه آن حضرت به طور غير مستقيم، نامشروع بودن حكومت مأمون عباسى را بيان داشتند و مأمون كوچكتر از آن بود كه بتواند آن حجّت خدا را فريب بدهد.
امام رضا (ع) در شهر نيشابور در طول اقامت چندروزه خود، چند مؤسسه دينى و اجتماعى ساختند، مثل مسجد، حمام، قنات و غيره[1]، تا به پيروانشان بياموزند كه بايد از فرصت حداكثر استفاده را كرد، حتى اگر انسان در جائى اقامت موقت داشته باشد، زيرا بناى مؤسسات دينى و مذهبى از عوامل مهم پيشرفت جامعه اسلامى در تمام زمينه هاست[2].
________________________________________
[1] ـ مناقب آل أبى طالب، چاپ ايران، ج4 ص.348 (مترجم).
[2] ـ لازم به يادآورى است كه از همين نقطه نظر حضرت آيت الله مؤلف دركشورهاى مختلف دست به تأسيس مؤسسات خيرى و جمعيتهاى مختلف، مذهبى، اجتماعى، هنرى، ادبى، تبليغى و غيره زده، و يا اينكه مؤمنين را تشويق به تأسيس آنها نموده است كه از جمله بيش از200 مؤسسه و جمعيت در عراق و بيش از50 مؤسسه در ايران اعم از درمانگاه، مسجد، حسينيه، كتابخانه، مدرسه دينى آموزشگاه، نوارخانه، هنركده صنعتى، صندوق قرض الحسنه، چاپخانه و غيره، اضافه بر دهها مؤسسه خيرى ديگرى در كشورهاى كويت، خليج، هند، پاكستان، سوريه، لبنان، اروپا، آمريكا و آفريقا است. (مترجم).
----------------------------
سيد محمد شيرازي
ترجمه حديث
اين حديث معروف به حديث زنجيره طلائى است، كه محمد بن موساى متوكل مى گويد: على بن ابراهيم از پدرش از يوسف بن عقيل از اسحاق بن راهويه براى ما چنين نقل كرده: حضرت ابوالحسن على بن موسى الرّضا (ع) هنگامى كه به شهر نيشابور رسيد، و مى خواست به سوى مأمون روانه شود اصحاب حديث نزدش گرد آمده و عرضه داشتند: اى فرزند پيامبر، آيا بر ما وارد مى شوى و حديثى برايمان نقل نمى كنى تا از تو استفاده كنيم؟!
آن حضرت كه داخل كجاوه نشسته بود، سر خود را بيرون آورد و فرمود: شنيدم پدرم موسى بن جعفر را مى گويد: شنيدم پدرم جعفر بن محمد مى گويد: شنيدم پدرم محمد بن على مى گويد: شنيدم پدرم على بن الحسين مى گويد: شنيدم پدرم حسين بن على مى گويد: شنيدم پدرم على بن ابى طالب (ع) مىگويد: شنيدم پيامبر اسلام (ص) مى گويد: شنيدم جبرئيل (ع) مى گويد: شنيدم خداى عز و جل را كه مى گفت: سخن لا اله الاّ الله دژ من است، و هركس كه وارد دژ من گردد از عذاب من ايمن خواهد بود، پس هنگامى كه مركب امام حركت كرد مجدداً ايستاده و امام فرمود: اما با شرايط آن و من از جمله آن شرايط هستم).
اين حديث را كه امام رضا (ع) به هنگام حركت از نيشابور بسوى مرو[1] فرمودند، معروف است به حديث زنجيره طلائى زيرا تمام ناقلين آن معصوم بوده، و بمانند حلقه هاى پيوسته زنجير طلا از يكديگر نقلش فرموده اند البته طلا ارزش مادّى دارد، در حالى كه چنين احاديثى براى هميشه باقى مانده و ارزش معنوى دارد، و لذا اين مشابهت از باب مشابهت معقول و محسوب است.
________________________________________
[1] ـ شهر مرو امروزه در كشور شوروى نزديك مرزهاى افغانستان واقع شده كه البته در آن روز جزو منطقه خراسان به شمار مى رفته، و ملاقات حضرت امام رضا (ع) با مأمون عباسى در آن شهر رخ داد، و بطور كلى كشور افغانستان هم قبل از اسلام و هم بعد از اسلام قطعه اى از ايران بوده كه متأسفانه در زمان قاجاريان توسط انگليسيها از ايران جدا شده و به ظاهر استقلال مى يابد.
و يكى از نقشه هاى شوم استعمارگران و به ويژه انگليسيها همين بود كه كشورهاى اسلامى را از يكديگر جدا كرده و با مرزبندى در ميان آنها و دادن استقلال ظاهرى به آنان، مسئله ملّى گرائى و ناسيوناليسم را زنده كنند، كه در اين كار موفق هم شده، و در ميان مسلمين جدائى براساس مليّت هاى مختلف افكندند، تا جائى كه مثلا يك افغانى در ايران، و يا يك ايرانى در عراق و غيره اجنبى محسوب مى شود، وهمين موجب شده كه در طى شش سال گذشته شورويها بيش از يك ميليون مسلمان افغانى را كشته و بيش از پنج ميليون از آنان را آواره و دربه در ساخته و هيچكس از مسلمين غير افغانى به دليل بودن مرزهاى جداكننده با آنان نمى توانند كمكى به اين مسلمين مظلوم افغانى بنمايند.
----------------------------
سيد محمد شيرازي
در شهر نيشابور
حضرت رضا (ع) بر سر راه خود به شهر نيشابور[1] رسيدند، در اين شهر متجاوز از يكصد هزار نفر مشتاقانه به استقبال ايشان شتافته و اطراف كجاوه حضرت گرد آمدند، و در ميان اين جمعيت تعداد بسيارى از دانشمندان و محدثين بودند و همه با أشك شوق والتماس از آن حضرت مى خواستند كه رخسار نورانيش را به آنان نشان بدهد، و هنگامى كه حضرت رضا (ع) پرده كجاوه را كنار زده و در مقابل انظار مردم ظاهر شدند، جمعيت از شدت شوق به گريه افتاد، و دو نفر از محدثين[2] به نمايندگى از سوى ديگران از امام خواستند كه برايشان حديثى بخواند كه از پدر و نياكانش به ايشان رسيده است.
حضرت على بن موسى الرضا (ع) در پاسخ آنان روايتى را فرمودند كه ما نص آن را از كتاب (العروة الوثقى) نقل مى كنيم:
(هذا الحديث المعروف بسلسلة الذهب هو: حدثنا محمد بن موسى المتوكل، قال: حدثنا علي بن ابراهيم عن ابيه عن يوسف بن عقيل، عن اسحق بن راهويه قال: لمّا وافى ابوالحسن الرضا (ع) نيسابور و اراد ان يرتحل الى المأمون، اجتمع عليه اصحاب الحديث فقالوا: يابن رسول الله تدخل علينا ولا تحدثنا بحديث فنستفيده منك؟ و قد كان قعد فى العماريه، فاطلع رأسه فقال (ع):
(سمعت ابى موسى بن جعفر يقول):
(سمعت ابى جعفر بن محمد يقول):
(سمعت ابى محمد بن على يقول):
(سمعت ابى على بن الحسين يقول):
(سمعت ابى الحسين بن على يقول):
(سمعت ابى اميرالمؤمنين على بن طالب يقول):
(سمعت رسول الله (ص) يقول):
(سمعت جبرئيل (ع) يقول):
(سمعت الله عز و جل يقول: كلمة لا اله إلاّ الله حصنى فمن دخل حصنى أمن من عذابى، فلما مرّت الراحله نادى: بشروطها و انا من شروطها).
________________________________________
[1] ـ شهر نيشابور در آن روز وسعت زيادى داشت، كه در حمله مغولها تاراج شده و نابود شد، و در نتيجه بعد از پايان اين حمله محدود شده و از مركزيّت علما و دانشمندان و رونقى كه قبلا داشت افتاد، و امروزه يكى از شهرهاى استان خراسان به شمار مى رود.
[2] ـ اين دو نفر عبارتند از: أبوزرعه رازى و محمد بن أسلم طوسى، كه به هركدام ازاين دو (حافظ) مى گفتند، و اين اصطلاح بركسى اطلاق مى شد كه لااقل يكصد هزار حديث را با سند آن از حفظ باشد. (مترجم).
----------------------------
سيد محمد شيرازي
حركت به سوى مرو
مأمون عباسى طبق يك توطئه سياسى حساب شده، عده اى را به سركردگى (رجاء بن ابى الضحاك) به مدينه فرستاد تا امام رضا (ع) را به طور اجبارى از مدينه منوّره زادگاه آن حضرت به طرف خراسان جلب نمايند، امام رضا (ع) كه بر حسب ظاهر[1] با تهديدهاى مأمون روبرو شده بود، نخست براى خداحافظى به طرف خانه اش رفت، و تمام خاندان خود را امر به گريه و ندبه براى خود كرد، و هنگامى كه به آن حضرت عرض شد: كه گريه براى مسافر پسنديده نيست! فرمود: آرى اما آن مسافرى كه اميد بازگشت داشته باشد، و من ديگر بازگشتى ندارم، و در غربت به قتل خواهم رسيد.
و سپس به سوى مسجد پيامبر رفت، و چندين بار با جدّش وداع كرده و چه بسا گاهى با صداى بلند گريه كرد، و همانجا به كسانى كه علت را از آن حضرت مى پرسيدند؟! مى فرمود: (اين آخرين وداع من است چون من در غربت از دار دنيا مى روم، و همانجا به خاك سپرده خواهم شد[2].
حضرت رضا با اين روش مظلوميت خويش را اعلام داشته و براى همگان آشكار شد كه آنحضرت نه تنها علاقه اى به دستگاه حكومتى نداشته بلكه به اجبار از زادگاهشان دور شده، و به غربت مى روند.
-------------------------------------------------
[1] ـ راجع به علم امام به واقعيات، و اطلاعش از غيب به خواست خدا و اينكه چرا بر حسب ظاهر عمل مى كرده، و مأموريّت او از سوى خداوند متعال چگونه بوده، به كتاب (نكاتى از تاريخ سياسى اسلام) از همين نويسنده مراجعه فرمائيد. (مترجم).
[2] ـ بحار الانوار، ج49 ص 117 (مترجم).
----------------------------
سيد محمد شيرازي
اهداف مأمون عباسى
او به حدى دلباخته ملك و حكومت خود بود كه در اين راه برادر خود امين را كشت، و سر بريده اش را مدتها بر در دروازه شهر قرار داد، تا مردم به آن سر بريده آب دهان افكنده و اهانتش كنند.
ولى در مورد حضرت امام رضا (ع) چنين تصميم گرفت كه با نيرنگهاى سياسى آن امام را از سر راه خود بردارد، وآنگهى از طرفى نهضتهاى پياپى علويان چه قبل از زمامدارى مأمون، و چه بعد آن، آسايش را از سردمداران عباسى سلب كرده بود، به همين جهت مأمون بر آن شد كه امام رضا (ع) را نزد خود فرا خواند، و او را به ظاهر خليفه و شخص اول مملكت اسلامى آن روز ـ كه چه خونهاى بيگناهى به پاى آن ريخته شده بود ـ قرار بدهد، و خود و اطرافيانش از زير پرده نقشه هاى خويش را به اجرا در آورند و بالاخره امام رضا (ع) را پس از پذيرش مقام خلافت به قتل برساند تا در نتيجه:
1 ـ مردم متوجه بشوند كه خاندان پيامبر ـ والعياذ بالله ـ ظاهرى زاهد مآبانه داشته چون حكومت به دستشان نمى رسيد، و حال كه شتر حكومت درب خانه آنان زانو خم كرده، دو دستى به آن چنگ زده اند.
2 ـ چون بزرگ علويان در آن زمان حضرت رضا (ع) است وايشان به حكومت رسيده، ديگر علويان ناراضى دست از شورش و قيام بر خواهند داشت.
3 ـ با سپردن قدرت به دست حضرت على بن موسى الرّضا (ع)، مخالفين مخفى مأمون كه عليه او فعاليتهاى زيرزمينى دارند، خود را ظاهر كرده، و به طمع احراز پستهاى حكومتى دست از فعاليتهاى مخالف برداشته و در نتيجه دست آنان رو خواهد شد، تا همه آنان در آينده با شمشير استبداد مأمون از ميان برداشته شوند.
4 ـ با تشكيل مجالس علمى و دعوت از دانشمندان بنام آن زمان، جهت بحث با حضرت رضا ـ والعياذ بالله ـ امام مغلوب شده، و عدم حقّانيّتش برملا خواهد شد.
البته أهداف و افكار ديگرى را نيز از اين كار در سر مى پرورانيد، تا پايه هاى حكومتش را هرچه محكم تر بسازد.
----------------------------
سيد محمد شيرازي