تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 840
بازدید دیروز : 820
بازدید هفته : 2369
بازدید ماه : 47204
بازدید کل : 10374130
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 30 / 6 / 1394

شهادت امام باقر علیه السلام با توطئه هشام

در بررسی زندگی سیاسی امام باقر (ع) نباید از اختلاف درونی برخی علویان با آن حضرت غافل بود، زیرا این اختلافها هر چند بظاهر رنگ سیاسی نداشت، ولی در نهایت به مسایل سیاسی انجامید.
آن چه این اختلافها را به امر سیاست گره می‏زند، این بود که خلفا همواره در صدد یافتن راهی آسان برای از میان بردن خط امامت و جریان اندیشه شیعی بودند و در این میان بدیهی است که دامن زدن به اختلافهای درونی آل علی و استفاده از عناصر ناراضی علیه آنان، می‏توانست شیوه‏ای راحت و کم پیامد برای حکومت باشد.


هشام بن عبد الملک، از همین شیوه استفاده کرد و با تدابیری زید بن حسن را که نسبت به امام باقر (ع) بر سر میراث رسول الله و امر امامت عداوت داشت، علیه آن حضرت به کار گرفت تا این امر به شهادت امام باقر (ع) منتهی گردید!


ابو بصیر از امام صادق (ع) نقل کرده است:
زید بن حسن همیشه با امام باقر (ع) در مورد میراث رسول خدا، درگیری داشت و مدعی بود که او برای دریافت آن میراث سزاوارتر است به این دلیل که از نسل فرزند بزرگتر است ـ زیرا زید از نسل حسن بن علی و امام باقر از نسل حسین بن علی (ع) بود ـ این اختلاف حتی به محکمه قاضی نیز کشیده شد.


در یکی از همین محاکم زید بن حسن به زید بن علی بن الحسین ـ برادر امام باقر (ع) ـ توهین کرد و زید بن علی بن الحسین سوگند خورد که دیگر با زید بن حسن‏روبرو نشود.


از روایت استفاده می‏شود که در این محکمه‏ها، شخص امام باقر (ع) حضور نمی یافته، بلکه برادر خود (زید بن علی) را مأمور پاسخگویی به ادعاهای زید بن حسن می‏نموده است
.از این رو، پس از مشاجره یاد شده، زید بن علی از امام باقر (ع) خواهش می‏کند که دیگر او را از حضور در محکمه‏ای که زید بن حسن در آن مدعی است معاف دارد.امام باقر هم می‏پذیرد .

زید بن حسن که گویی در انتظار چنین فرصتی بود از این که می‏تواند از آن پس با شخص امام باقر (ع) رویارو شود، خرسند شد، زیرا امید داشت که در این رویارویی می‏تواند امام را تحت فشار و مورد اذیت و بی حرمتی قرار دهد!
زید بن حسن نزد امام باقر آمد تا آن حضرت را به محکمه قضا ببرد.
امام عازم شد، ولی به او فرمود: ای زید تو اکنون در زیر لباسهایت خنجری را پنهان کرده‏ای و...

امام در این هنگام گوشه‏هایی از قدرت امامت را به وی نمایاند و با کرامتهای خویش به او اثبات کرد که امامت امری الهی است و نه میراثی بشری و قراردادی اجتماعی.
زید با مشاهده کرامتها، گاه مدهوش می‏شد و بشدت شگفت زده می‏گردید، ولی هرگز از غفلت و هواپرستی بیرون نیامد.

زید بن حسن با مشاهده آن کرامتها، سوگند یاد کرد که دیگر به نزاع با امام باقر (ع) بر نخیزد! 
او از امام جدا شد ولی همان روز به سوی هشام بن عبد الملک (1) حرکت کرد.

وقتی که به حضور هشام رسید گفت: من از نزد ساحری دروغگو می‏آیم که برای تو سزاوار نیست او را به حال خود واگذاری.
زید بن حسن آنچه را دیده بود برای هشام باز گفت.
هشام بن عبد الملک به کارگزار خویش در مدینه دستور داد: محمد بن علی رادر بند بکش و نزد من بفرست! .
آنگاه به زید بن حسن گفت: اگر محمد بن علی را در اختیار تو قرار دهم، آیا حاضری او را به قتل رسانی؟
زید بن حسن گفت: آری.
والی مدینه با دریافت فرمان هشام به عواقب آن اندیشید و به هشام نوشت:
من فرمان تو را رد نمی‏کنم و این نامه به معنای مخالفت با تو نیست، ولی دوست دارم از سر خیرخواهی با تو سخنی بگویم: مردی را که از من خواسته‏ای تا در بند کشیده، نزد تو بفرستم، عفیفترین و زاهدترین کس در روی زمین است و من به صلاح حکومت تو نمی‏بینم که متعرض وی شوی... (2)
این حدیث طولانی است، ولی به هر حال، زید بن حسن از این طریق به خواسته خود دست نیافت .
پس از بازگشت از شام به مدینه، سر انجام با تدبیری زین اسب را آغشته به سم کرد و از این طریق امام باقر (ع) را مسموم ساخته، به شهادت رسانید.
در این راه دست هشام پنهان است، زیرا آنچه هشام از آن بیم داشت و برای حکومت خود از آن نگران بود، از یک سو وجود امام، و از سوی دیگر درگیری علنی با آن حضرت بود، اما از میان بردن امام باقر (ع) به صورت مخفی و به وسیله فردی از خاندان علی می‏توانست او را از هر دو مشکل برهاند! (3)



پی‏نوشت‏ها: 
1 ـ در برخی از متون به جای هشام بن عبد الملک فقط نام عبد الملک آمده است، ولی با توجه به این که عبد الملک معاصر امام سجاد (ع) بوده، می‏توان مطمئن شد که هشام بن عبد الملک مورد نظر است و چه بسا لفظ هشام به وسیله راویان یا نسخه نویسان ساقط شده باشد.
2 ـ الخرائج و الجرائح 2/600، بحار 46/ .329
3 ـ نور الابصار 49 و .60

کتاب: زندگی سیاسی امام باقر (ع)، ص 200

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 30 / 6 / 1394


 

فضایل امام محمد باقرعلیه السلام

اول، علم و دانش: در كشف الغمة از حافظ عبد العزیز بن اخضر جنابذى در كتابش موسوم به معالم العترة الطاهرة از حكم بن عتیبه نقل شده است كه در مورد آیه ان فى ذلك لایات للمتوسمین (1) گفت: «به خدا سوگند محمد بن على در ردیف همین هوشمندان است» .در صفحات بعد سخن ابو زرعه را نقل خواهیم كرد كه گفته است: به جان خودم ابو جعفر از بزرگ‏ترین دانشمندان است. 
ابو نعیم در حلیة الاولیاء نوشته است: مردى از ابن عمر درباره مسئله‏اى پرسش كرد.ابن عمر نتوانست او را پاسخ گوید.پس به سوى امام باقر (ع) اشاره كرد و به پرسش كننده گفت : نزد این كودك برو و این مسئله را از او بپرس و جواب او را هم به من بازگوى.آن مرد به سوى امام باقر (ع) رفت و مشكل خود را مطرح كرد.امام نیز پاسخ او را گفت.مرد به نزد ابن عمر بازگشت و وى را از جواب امام باقر (ع) آگاه كرد.آنگاه ابن عمر گفت: اینان اهل بیتى هستند كه از همه علوم آگاهى دارند. 
در حلیة الاولیاء آمده است: محمد بن احمد بن حسین از محمد بن عثمان بن ابى شیبه، از ابراهیم بن محمد بن ابى میمون، از ابو مالك جهنى، از عبد الله بن عطاء، نقل كرده است كه گفت: من هیچ یك از دانشمندان را ندیدم كه نسبت به دانشمندى دیگر كم دانش‏تر باشند مگر نسبت به ابو جعفر.من حكم را مى‏دیدم كه در نزد او چون شاگردى مى‏كرد. 
شیخ مفید در كتاب ارشاد مى‏نویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از محمد بن قاسم شیبانى، از عبد الرحمن بن صالح ازدى، از ابو مالك جهنى، از عبد الله بن عطاء مكى، روایت كرده است كه گفت: هرگز دانشمندى را ندیدم كه نسبت به دانشمندى دیگر آگاهیهایش كمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر محمد بن على بن حسین.من حكم بن عتیبة را با آن آوازه‏اى كه در میان پیروانش داشت مى‏دیدم كه در مقابل آن حضرت چونان طفلى مى‏نمود كه در برابر آموزگارش قرار گرفته است. 
ابن جوزى در تذكرة الخواص، مى‏نویسد: عطاء مى‏گفت هیچ یك از دانشمندان را ندیدم كه دامنه دانایى‏اش نسبت به دانشمندى دیگر كمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر.من حكم را دیدم كه در نزد آن حضرت چونان پرنده‏اى ناتوان بود.ابن جوزى مى‏گوید: «منظور وى از حكم همان حكم بن عتیبه بود كه در روزگار خود دانشمندى بزرگ به شمار مى‏آمد» . 
این سخن، چنان كه ملاحظه گردید، از عطاء نقل شده و باز به همان گونه كه شنیدید ابو نعیم اصفهانى و شیخ مفید آن را از عبد الله بن عطاء روایت كرده‏اند.محمد بن طلحه نیز در كتاب مطالب السؤول، این روایت را به همین نحو نقل كرده است.البته در این باره ملقب شدن آن حضرت به لقب باقر العلم و شهرت وى در میان خاص و عام و در هر عصر و زمان بدین لقب كفایت مى‏كند. 
ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از محمد بن مسلم نقل كرده است كه گفت: من سى هزار حدیث از آن حضرت پرسیدم.شیخ مفید نیز در كتاب اختصاص، به نقل از جابر جعفى آورده است: ابو جعفر امام باقر (ع) هفتاد هزار حدیث برایم گفت كه هرگز از كسى نشنیده بودم. 
شیخ مفید مى‏نویسد: از هیچ كدام از فرزندان امام حسن (ع) و امام حسین (ع) این اندازه از علم دین و آثار و سنت و علم قرآن و سیره و فنون ادب كه از امام باقر (ع) صادر شده، ظاهر نشده است. 
ما در صفحات آینده از بزرگان مسلمان از صحابه، تابعان و فقیهان و نویسندگان و بسیارى دیگر كه از علم و دانش آن حضرت بهره‏مند گشته‏اند، یاد خواهیم كرد.تحقیقا بسیارى از دانشمندان از آن حضرت كسب علم كرده و بدو اقتدا نموده بودند و گفتار آن حضرت را پیروى مى‏كردند و از فقه و دلایل روشنى بخش حضرتش در توحید و فقه و كلام كمال استفاده را به عمل مى‏آوردند. 
گفتار آن حضرت درباره توحید 
بنابر نقل مدائنى، روزى یكى از اعراب بادیه به خدمت ابو جعفر محمد بن على آمد و از وى پرسید: آیا به هنگام عبادت خداوند هیچ او را دیده‏اى؟ امام پاسخ داد: من چیزى را كه ندیده باشم عبادت نمى‏كنم.اعرابى پرسید: چگونه او را دیده‏اى؟ فرمود: دیدگان نتوانند او را دید اما دلها با نور حقایق ایمان او را مى‏بینند.با حواس به درك نمى‏آید و با مردمان قیاس نمى‏شود.با نشانه‏ها شناخته شود و با علامتها موصوف گردد.در كار خود هرگز ستم روا نمى‏دارد.او خداوندى است كه جز او معبودى نیست.اعرابى با شنیدن پاسخ امام باقر (ع) گفت: خداوند خود آگاه‏تر است كه رسالتش را كجا قرار دهد. 
احتجاج آن حضرت با محمد بن منكدر از زاهدان و عابدان بلند آوازه عصر خویش 
شیخ مفید در ارشاد، نویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از یعقوب بن یزید از محمد بن ابى عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از ابو عبد الله امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: محمد بن منكدر مى‏گفت: گمان نمى‏كردم كسى مانند على بن حسین، خلفى از خود باقى گذارد كه فضل او را داشته باشد، تا اینكه پسرش محمد بن على را دیدم. 
مى‏خواستم او را اندرزى گفته باشم اما او به من پند داد.ماجرا چنین بود كه من به اطراف مدینه رفته بودم ساعت بسیار گرم مى‏بود.در آن هنگام با محمد بن على مواجه شدم.او هیكل‏مند بود و به دو نفر از غلامانش تكیه داده بود.من با خودم گفتم: یكى از شیوخ قریش در این گرما و با این حال در طلب دنیا كوشش مى‏كند.به خدا او را اندرز خواهم گفت.پس نزدیك او شدم و سلامش دادم او نیز در حالى كه عرق مى‏ریخت با گشاده‏رویى جوابم گفت.به وى عرض كردم: خداوند كار ترا اصلاح كناد! یكى از شیوخ قریش در این ساعت و با این حال براى دنیا كوشش مى‏كند! به راستى اگر مرگ فرا رسد و تو در این حال باشى چه مى‏كنى؟ او دستان خود را از غلامانش برگرفت و به خود تكیه كرد و گفت: به خدا سوگند اگر مرگ من در این حالت فرا رسد مرگم فرا رسیده در حالى كه من به طاعتى از طاعات الهى مشغولم.در حقیقت من با این طاعت مى‏خواهم خود را از تو و از دیگران بى‏نیاز كنم.بلكه من هنگامى از مرگ باك دارم كه از راه برسد در حالى كه من مشغول به یكى از معاصى الهى باشم. 
محمد بن مكندر گوید: گفتم: «خدا ترا رحمت كند! مى‏خواستم اندرزت گفته باشم اما تو به من اندرز دادى» . 
كلینى در كافى، مانند همین روایت را از على بن ابراهیم، از پدرش و محمد بن اسماعیل، از فضل بن شاذان و هم او، از ابن ابى عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از امام صادق (ع) نقل كرده‏اند. 
نگارنده: معناى سخن محمد بن منكدر كه گفته بود: «مى‏خواستم اندرزت گفته باشم ولى تو به من اندرز دادى» این است كه وى همچون طاووس یمانى و ابراهیم ادهم و...از متصوفه بود و اوقات خود را به عبادت سپرى مى‏كرد و دست از كسب و كار شسته بود و بدین سبب خود را سربار مردم كرده بود.و بار زندگى خود را بر دوش مردم نهاده بود او مى‏خواست امام باقر (ع) را نصیحت كند كه مثلا شایسته نیست آن حضرت در آن گرماى روز به طلب دنیا برود.امام (ع) نیز بدو پاسخ مى‏دهد كه: بیرون آمدن وى براى یافتن رزق و روزى است تا احتیاج خود را از مردمان ببرد كه این خود از برترین عبادات است.اندرزى كه این سخن براى ابن منكدر داشت این بود كه وى در ترك كسب و كار و انداختن بار زندگیش بر دوش مردم و اشتغالش به عبادت راهى خطا در پیش گرفته است.به همین جهت بود كه ابن منكدر گفت: «مى‏خواستم اندرزت گفته باشم...»
بنابر همین اصل است كه از صادقین (ع) دستور اشتغال به كسب و كار و نهى از افكندن بار زندگى بر دوش دیگران صادر شده است.از آنان همچنین روایت شده است كه اگر كسى به عبادت خداى پردازد و شخص دیگرى در پى كسب و كار روانه شود، عبادت این شخص اخیر بالاتر و برتر از آن دیگرى است.امام صادق (ع) از پیامبر (ص) نقل كرده است كه فرمود: «ملعون است ملعون است كسى كه خود را سربار مردمان قرار دهد» . 
پى‏نوشت: 

1 ـ حجر/75: و در این (عذاب) هوشمندان را عبرت و بصیرت بسیار است. 
.................................................. .................................................. ...
منبع:
كتاب: سیره معصومان، ج 5، ص 18، سید محسن امین، ترجمه: على حجتى كرمانى

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 30 / 6 / 1394


چرا آن حضرت را باقر لقب داده بودند؟

در فصول المهمة آمده است: آن حضرت را بدین لقب می خواندند زیرا علوم را می شکافت و باز می کرد. در صحاح آمده است: «تبقر، یعنی توسع در علم ». و در قاموس گفته شده است: محمد بن علی بن حسین را باقر می خواندند چون در علم تبحر داشت. در لسان العرب نیز ذکر شده است: آن حضرت را باقر می خواندند چرا که علم را می شکافت و به اصل آن پی می برد و فروع علم را از آن استنباط می کرد و دامنه علوم را می شکافت و وسعت می داد. ابن حجر در صواعق می نویسد: «او را باقر می خواندند و این کلمه از«بقر الارض »اخذ شده است، یعنی آنکه زمین را می شکافد و مکنونات آن را آشکار می کند. زیرا او نیز گنجینه های نهانی معارف و حقایق احکام و حکمتها و لطایف را که جز از دید کوته نظران و ناپاکان پنهان نبود، آشکار می کرد. »از این رو درباره وی گفته می شد که آن حضرت شکافنده علم و جامع آن و نیز آشکار کننده و بالا برنده علم و دانش است. در تذکرة الخواص نیز آمده است: او را باقر لقب داده بودند زیرا در اثر سجده های فراوان، پیشانی اش شکاف برداشته بود. برخی هم گویند چون آن حضرت از دانش بسیار برخوردار بود او را باقر می خواندند. آنگاه به نقل سخن جوهری در صحاح می پردازد.
شیخ صدوق در علل الشرایع به نقل از عمرو بن شمر آورده است: از حابر جعفی پرسیدم چرا به امام پنجم، باقر می گفتند؟گفت: «چون علم را می شکافت و اسرار آن را آشکار می کرد». در مناقب ابن شهر آشوب نوشته شده است: گفته اند برای هیچ یک از فرزندان حسن و حسین (ع) این اندازه از علوم، از قبیل تفسیر و کلام و فتوا و احکام و حلال و حرام فراهم نشد که برای امام باقر (ع) . محمد بن مسلم نقل کرده است که از آن حضرت سی هزار حدیث پرسش کردم.
منبع: 
سایت حوزه


طلوع بالاترين شخصيت تاريخ


 


حضرت امام محمّدباقر عليه‏السلام، پنجمين پيشواى شيعيان درروز جمعه، اول ماه رجب سال پنجاه و هفت هجرى [1] در شهر مدينه چشم به جهان گشود. او اولين فرزندى بود كه از پدر و مادري فاطمى، علوى وهاشمى متولد مى‏شد زيرا پدرش على بن الحسين عليه‏السلام و مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى عليه‏السلام بود و به‏همين جهت او را «هاشمّى من هاشميين» و «فاطمى من فاطميين» و «علوّى من علويين» مى‏ خواندند[2].

امام پنجم، نامش محمد و كنيه ‏اش ابوجعفر و به چند لقب معروف بود كه مشهورترين آنها لقب «باقر» و «باقرالعلوم» مى‏باشد پيامبراسلام صلى‏الله عليه‏وآله آن بزرگوار را بدين لقب خواند يا به تعبير دقيق تر خداوند او را در تورات با اين لقب معرفى فرمود[3]واو را بدين لقب خواندند چون علم را شكافت و در گستره پهناور آن وارد شد. آن امام بزرگوار را به خاطر شباهت بسيار به رسول خدا، «شبيه» هم مى‏خواندند.[4]

ديگر القاب امام باقر (ع) عبارت بوداز: امين، شاكر، هادى، صابر و شاهد


سلام خاص پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به امام باقر(عليه السلام).


از ويژگيهاى امام باقر عليه‏السلام، اين است كه رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ وآله وسلم، توسط جابربن عبدالله انصارى به وى سلام رساند.

امام صادق عليه‏السلام مى‏ فرمايد:

«انَّ لِأَبى مَناقِبَ ماهِىَ لِابائى انَّ رَسُولَ اللَّهِ قالَ لِجابِرٍ انَّكَ تُدْرِكُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىّ فَاقْرَأْهُ مِنِّى السَّلامُ»[5].

پدرم مناقبى دارد كه براى اجدادم، آن مناقب نبوده است، (ازجمله اين كه) رسول خدا صلى الله‏ عليه‏وآله وسلم به جابر فرمود: همانا تو محمدبن على را درك مى‏كنى، پس سلام مرا به او برسان.

جابر عمرى دراز يافت وخدمت امام باقر(عليه السلام) رسيد و سلام پيامبراكرم (صلي الله عليه وآله) را به وى ابلاغ كرد و از محضر پر فيضش استفاده‏ها برد.


امام عظيم الشأن و بنيانگذار جمهورى اسلامى (قدس سره)در مورد آن حضرت مى ‏فرمايد:


«ما مفتخريم كه باقرالعلوم (كه) بالاترين شخصيت تاريخ است و كسى جز خداى تعالى و رسول صلى الله عليه وآله وائمه معصومين عليهم السلام، مقام او را درك نكرده ونتوانند درك كرد، از ماست». [6]



 

1.بحار الانوار،ج46ص213،ارشاد،ص279.
2.بحارالانوارج46ص215.اعیان الشیعه،ج8ص390
3.اصول کافی ج1ص390،بحار الانوارج46ص223.
4.سیرة الامام الباقر،حسین الشاکری،ج1ص20.
5.تنقیح المقال،المامقانی،ج1ص199.
6.صحیفه نور ،ج21ص171.

گوشه ای ازمکارم اخلاق امام باقر«علیه السلام»
امام باقر«عليه السلام»از نظر رفتار و ويژگيهاى اخلاقى چون ديگر امامان (عليهم‏السلام )آيينۀ تمام نماى پيامبر «صلي الله عليه وآله» والگو و اسوه ره پويان حق بود که به مواردی مختصرا اشاره می شود: 

الف- عبادت و بندگى:
امام باقر«عليه‏السلام»درعبادت� � راز و نياز و ياد حق همچون‏پدران بزرگوارش پيشتاز بود. هيچ گاه ازياد حق غافل نشد و خوف از قهر و غضب خدا و شوق لقاى حق او را بى تاب نموده بود. امام صادق«عليه‏السلام »دراين رابطه مى‏فرمايد:
«پدرم همواره به ياد خدا بود. در حال راه رفتن و غذا خوردن و حتّى هنگام سخن گفتن نيز از ياد خدا مشغول نمى‏شد. مى‏ديدم كه زبانش به ذكر «لااله الاالله» در حركت است.
صبحگاهان ما را جمع مى‏كرد و تا طلوع خورشيد به ذكر خدا وا مى‏داشت، آن را كه مى‏توانست قرآن بخواند، به قرائت قرآن و ديگران را به ذكر گفتن امر مى‏كرد»[1]

خادم امام باقر«عليه‏السلام» نقل مى‏كند:
«به همراه امام باقر«عليه السلام»به قصد حج هم سفر شديم. هنگامى كه امام داخل مسجد الحرام شدند و چشمانشان به خانه كعبه افتاد، صدايشان را به گريه بلند نمودند. عرض كردم: پدرومادرم فدايتان باد، مردم متوجه شما هستند، كاش صدايتان را بلند نكنيد (آهسته تضرع كنيد، زيرا به گمان او اگر مردم امام را در اين حال مى‏ديدند، براى امام كسر شأن بود.) امام در جوابش فرمودند:
«وَيْحَكَ ياافْلَحُ وَلِمَ لا ارْفَعُ صَوْتى بِالْبُكاءِ لَعَلَّ اللَّهَ تَعالى يَنْظُرُ الَىَّ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ فَافُوزَ بِهاغَداً»

واى بر تو اى افلح، چرا صدايم را به گريه بلند نكنم، شايد (به خاطر اين تضرع وزارى من) خداى تعالى نظر رحمتى برمن كند و بدان سبب در فرداى قيامت رستگار شوم.
بعد امام طواف خانه كرد و پشت مقام به ركوع (نماز) ايستاد وهنگامى كه از نمازفارغ شد موضع سجده امام«علیه السلام»از اشك چشمهايش خيس شده بود».[2]


[1]. بحار الانوار،ج46ص297.


[2]. بحارالانوار،ج46ص289.

امام صادق«عليه‏السلام» مى‏فرمايد:
«شبها براى پدرم بسترش را آماده مى‏كردم و وقتى او به بستر مى‏رفت، من نيز به بستر خويش مى‏رفتم. شبى پدرم دير آمد به سراغ ايشان به مسجد آمدم؛ ديدم درتنهايى وسكوت مسجد به سجده رفته و زمزمه ناله‏اش را شنيدم كه مى‏فرمود:
«سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ انْتَ رَبّى‏ حَقَّا حَقّاً سَجَدْتُ لَكَ يارَبِّ تَعَبُّداً وَرِقّاً اللَّهُمَّ انَّ عَمَلى‏ ضَعيفٌ فَضاعِفْهُ لى‏ اللَّهُمَّ قِنى‏ عَذابَكَ يَوْمَ تَبْعَثُ عِبادَكَ وَ تُبْ عَلَىَّ انَّكَ انْتَ التَّوابُّ الَّرحيمُ» [1]
خداوندا تو پاك و منزّهى و به حق پروردگار منى و من از سرطاعت و بندگى و به پيشگاه تو سجده كرده‏ام. خدا يا عمل من، كم وبي مقداراست. آن رابرايم چند برابر گردان.
خدايا مرا در روز برانگيختن بندگانت، از عذابت درامان بدار و بر من توبه و رحمت آور كه تو بسيار باز گشت كننده (بر بندگان و پذيرنده عذر آنان) و مهربان هستى».

8. بحار الانوار،ج46ص301.

ب- تسليم و رضا:
رضا و تسليم درمقابل خواست الهى ومقدرات آسمانى از مقامات عالى بندگان صالح است. امامان«عليهم‏السلام»به عنوان انسانهاى نمونه، درمقابل مقدرات الهى به طور كامل تسليم و راضى بودند.
گروهى از اصحاب امام خدمت ايشان رسيدند. درآن هنگام يكى از فرزندان امام مريض بود وامام نسبت به آن فرزند توجه خاص نشان مى‏داد و به خاطر كسالت وى غمگين و بي قرار بود. 
ياران امام با مشاهده اين حالت امام ترسيدند كه اگر آن فرزند از دنيا برود. از امام حركتى ببينند كه خوش نداشته باشند. (امام در نظر آنان از جلالتى خاص برخوردار بود و ترسيدند شايد امام اظهار جزع و فزعى كند كه خلاف انتظار آنان باشد).
چيزى نگذشت كه ضجّه و زارى اهل خانه (بر مصيبت آن فرزند) برخاست ولى امام باچهره‏اى گشاده، برخلاف حالت قبلى، برآنان‏ وارد شد. آنان به امام عرض كردند: فدايت شويم، حالت غم واندوه شما ما را به هراس انداخته بود كه مبادا در صورت وقوع مصيبت حالتى براى شما پيش آيد كه ما را اندوهناك گرداند.
امام درجواب فرمود:
«انَّا نُحِبُّ انْ نُعافِىَ فيمَنْ نُحِبُّ فَاذا جاءَ امْرُاللَّهِ سَلَّمْنا فيما احَبَّ.»[1]ما دوست داريم از جهت عزيزانمان در عافيت و سلامت باشيم ولى هرگاه امر خدا بيايد درمقابل آنچه او خواسته، تسليم هستيم.


[1] . .كافي،ج3ص226.

عبادت امام باقر علیه السلام
1 - ذهبي مي‏گويد: «آن حضرت شبانه روز «150» رکعت نماز به جا مي‏آورد».[1]
2 - ابن صباغ مالکي از يکي از اهل علم و خير نقل مي‏کند که گفت: من بين مکه و مدينه بودم که ناگهان شبحي را در بيابان مشاهده کردم که گاهي ظاهر و در وقتي غايب مي‏شد، تا اين‏که به من نزديک شد، دقت کردم ديدم نوجواني هفت يا هشت ساله است. بر من سلام نمود و من نيز جواب سلام او را دادم. گفتم: از کجا مي‏آيي اي نوجوان؟! فرمود: از جانب خداوند. عرض کردم: به کجا مي‏روي؟ فرمود: به سوي خداوند. عرض کردم: زاد و توشه تو چيست؟ فرمود: تقوي. عرض کردم: تو کيستي؟ فرمود: مردي از عرب. عرض کردم: از کدامين عرب؟ فرمود: از قريش. عرض کردم: توضيح بده که پسر چه کسي هستي؟ خداوند تو را عافيت دهد. فرمود: من مردي هاشمي هستم. گفتم: براي من معيّن کن. فرمود: من مردي علوي هستم. آن‏گاه بعد از قرائت اشعاري فرمود: «من ابوجعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن علي بن ابي طالبم». سپس نگاه کردم و کسي را نديدم، و ندانستم که به زمين فرو رفت و يا به آسمان پر کشيد.[2]
3 - افلح از مواليان امام باقرعليه السلام مي‏گويد: با محمّد بن علي به حجّ مي‏رفتيم. چون حضرت وارد مسجدالحرام شد، به خانه خدا نظر کرد و با صداي بلند گريست. به او عرض کردم: پدر و مادرم به فدايت! مردم شما را نظاره مي‏کنند، اگر کمي آهسته‏تر گريه کنيد بهتر است. حضرت فرمود: واي بر تو اي افلح! چرا گريه نکنم، شايد خداوند از اين گريه بر من نظر رحمت نمايد تا بتوانم به توسط آن فرداي قيامت به فوز نايل شوم. آن‏گاه دور خانه خدا طواف کرد و آمد و در کنار مقام، رکوع به جاي آورد. و سر از سجود خود برداشت، ناگهان مشاهده کردم که محلّ سجده‏اش از اشکان چشمش مرطوب است.[3]
ابن عساکر از مدائني نقل کرده که گفت: در حالي که محمّد بن علي بن الحسين در آستانه کعبه ايستاده بود، شخصي اعرابي بر او وارد شد و به حضرت عرض کرد: آيا هنگامي که خدا را عبادت مي‏کني مشاهده نموده‏اي؟ حضرت و کساني که دور او بودند، سرها را به زير افکندند. آن‏گاه حضرت سر خود را بلند کرده و به او فرمود: من خدايي را که نبينم عبادت نخواهم کرد. او عرض کرد: چگونه او را ديده‏اي؟ حضرت فرمود: «ديده‏ها با مشاهده چشمان او را نديده است، بلکه قلب‏ها به حقايق ايمان او را ديده است. خداوند به حواس درک نمي‏شود، و به مردم قياس نمي‏گردد. به نشانه‏ها معروف و به علامات توصيف شده است. در قضاوتش ظلم نمي‏کند. از اشياء جدا و اشياء نيز از او جدا است. هيچ چيز همانند او نيست. اين است آن خدايي که به جز او خدايي نيست». 
اعرابي گفت: خداوند داناتر است که کجا رسالتش را قرار دهد.[4]



[1].تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 125.

[2].الفصول المهمّة، ص 220.

[3].صفة الصفوة، ج 2، ص 110.

[4].ترجمه امام باقرعليه السلام از تاريخ ابن عساکر، ص 147و148.

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 30 / 6 / 1394

ویژه نامه شهادت امام محمد باقر علیه السلام

یک جرعه معرفت از اقیانوس علم باقرالعلوم علیه السلام

قالَ الباقر علیه السلام :

مَنْ ثَبَتَ عَلى وِلایَتِنا فِى غِیْبَةِ قائِمِنا، اءعْطاهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ 
اَجْرَ اءلْفِ شَهیدٍ مِنْ شُهَداءِ بَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ.

ترجمه :

فرمود: کسى که در زمان غیبت امام زمان (عجّل اللّه فرجه الشّریف ) بر ایمان و ولایت
ما اهل بیت عصمت و طهارت پا برجا و ثابت بماند، خداوند متعال پاداش و ثواب 
هزار شهید از شهداى جنگ بدر و حنین به او عطا مى فرماید.

إثبات الهداة : ج 3، ص 467.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 29 / 6 / 1394

 

چیستان جالب طول عمر شمع

پس از آن كه شمعي روشن بود, سر ديگر آن را نيز روشن كرديم ويك سوم ساعت ديگر طول كشيد تا شمع سوخت ...
اگر شمع در آغاز از دو طرف روشن شده بود ويك سر آن تنها زماني كه يك سوم مياني آن باقي مانده بود , خاموش مي شد, سوختن شمع چه مدت طول مي كشيد؟

پاسخ چيستان و معما :

جواب : طريق دوم در واقع عكس طريق اول است .در اين طريق نيز سوختن دوسوم ساعت طول مي كشد.

 

 


1 -
فرض کنید راننده اتوبوس برقی اید. در ایستگاه اول 6 نفر وارد اتوبوس می شوند ، در ایستگاه دوم 3 نفر بیرون می روند و 5 نفر سوار می شوند. راننده چند سال دارد؟
2  -
پنج کلاغ روی درختی نشسته اند ، 3 تا از آنها در شرف پروازند ، حال چه تعداد کلاغ روی درخت باقی می ماند؟
3 -
چه تعداد از هر نوع حیوان به داخل کشتی حضرت موسی برده شد؟
4 -
شیب یک طرف پشت بام شیروانی شکلی ، 60 درجه و طرف دیگر 30 درجه است ، خروسی روی این پشت بام تخم گذاشته است. تخم به کدام سمت پرت میشود؟
5 - 
این سوال حقوقی است. هواپیمایی از ایران به سمت ترکیه در حرکت است و در مرز این دو سقوط می کند ، بازمانده ها را کجا دفن می کنند؟
6 - 
من دو سکه به شما می دهم که مجموعش 30 تومان می شود ، اما یکی از آنها نباید 25 تومانی باشد چطور؟
جواب سوال 1: راننده اتوبوس هم سن شما باید باشد؛ چون جمله ی اول پرسش می گوید : تصور کنید راننده ی اتوبوسید
جواب سول 2 : همه کلاغ ها ، چون آنها فقط در شرف پروازند و هنوز از روی درخت بلند نشده اند.
جواب سوال 3 : هیچ ، آن نوح بود که حیوانات را به کشتی برد و نه موسی ( چه تعداد جلوی فکر کردن شما را گرفته است.)
جواب سوال 4  : هیچ کدام. خروس ها که تخم نمی گذارند. اگر شما سعی کرده اید پاسخ را از راه محاسبات و مقایسه ی اعداد به دست بیاوید ، شما دوباره با اعداد منحرف شده اید.
جواب سوال 5 : بازمانده ها را دفن نمی کنند . آنها جان سالم به در برده اند. شما با کلمات حقوقی و دفن کردن منحرف شده اید.
جواب سوال 6  : یک 25 تومانی و یک 5 تومانی. به یاد بیاورید که فقط یکی از آنها نباید 25 تومانی باشد و همین طور هم هست. یک سکه 5 تومانی داریم. شما با عبارت یکی از آنها نباید فریب خورده اید
منبعبیتوته



دختر پادشاهي از پدر خود ميخواهد، كه او را تنها به كسي شوهر دهد كه بتواند به پرسشهاي منظوم او پاسخ گويد، بزرگان و اميرزادگان، همه از پاسخ گفتن درمي مانند و سرخود رادر اين راه برباد ميدهند. تا آنكه دلاك كچلي در پاسخگويي به پرسشهاي دختر پادشاه توفيق حاصل مي كند. پرسشهاي آن دختر چنين بود:
من اگر آهوي شده به كوهها بگريزم، چه مي كني؟ 2- من اگر مشتي دانه شده، برزمين ريختم، چه مي كني؟ 3- من اگر گُلي شده بر كوهها رُستم، چه مي كني؟ 4- من اگرسيبي شده به درون صندوقي رفتم، چه مي كني؟ پاسخ آن دلاك كچل چه بود؟
2- خويشاوندي
دو مرد نسبت به هم، دايي وخواهر زاده اند. يعني اولي دايي دومي و خواهر زاده اوست، دومي نيز دائي اولي و خواهرزاده وي مي باشد. چطور چنين چيزي ممكن است؟
3- جهانگردي
جهانگردي توسط قبيله اي وحشي دستگير شد. اما به او اجازه داده شد تا جمله اي بگويد.ولي بدين شرط كه اگر جمله او صحت داشته باشد او را در روغن جوشان بسوزانند و اگر غلط باشد، با تيرزهرآگين مورد هدف قرار دهند. جهانگرد هوشيار با كمي فكر پاسخ داد كه موجب نجات او از مرگ شد. به نظر شما پاسخ او چه بود؟
4- زندان
زنداني داراي دو در است، يكي در آزادي و ديگري دَرِ اعدام. اين زندان داراي دو زندانبان است كه يكي از آنها راستگو و ديگري دروغگوست. خودِ زندانبانان همديگر را به خوبي مي شناسند. در اين زندان مردي محبوس است كه نمي داند كداميك از زندانبانان راستگو، و كداميك دروغگو است؟ به او اجازه مي دهند، از هر يك از زندانبانان كه دلش مي خواهد سؤالي بكند و از پاسخ طرف مقابل بفهمد در آزادي كدام است تا از آن خارج شود. پرسشي كه او بايد بكند تا به آزادي او بينجامد چيست؟
5- لانگرهانس
جزاير «لانگرهانس» در كجا هستند؟
پاسخ معماها 

عنوان معما :شوهر کردن دختر پادشاه
 

پاسخ :دلاك كچل نيز پرسشهايي مطرح كرد كه اين پرسشها در حقيقت، پاسخ پرسشهاي آن دختر بود. او پرسيد 1- اگر من سگي شده آهو را گريزاندم، چه مي كني؟ 2- اگر من خروسي شده دانه ها را برچيدم چه مي كني؟ 3- اگر من باغبان خردسالي شده، گل را چيدم، چه مي كني؟ 4- اگر من دامادي شده، سيب را خوردم و بدن ترا در آغوش گرفتم چه مي كني؟ همينكه پسرك دلاك اين جمله را برزبان راند، دختر پادشاه فريادي كشيده و گفت: آي دايه ها، معماي مرا پيدا كردند و او را به پسر دلاك دادند
 

عنوان معما :خويشاوندي


پاسخ : هر چند كه اين نوع خويشاوندي به ندرت اتفاق مي افتد، ولي غير ممكن نيست. دو مرد را در نظر مي گيريم كه زنشان فوت كرده وهر كدام يك دختر دارند. اولي دختر دومي را به عقد خود در مي آورد و دومي نيز دختر اولي را به زني مي گيرد و آن دو پدر زن يكديگر و در عين حال داماد هم محسوب مي شوند. هر كدام از آنها صاحب پسري مي شوند. اگر كمي فكر كنيم، متوجه خواهيم شد كه هر يك از اين دو پسر نسبت به ديگري هم دايي محسوب مي شوند و هم خواهر زاده


عنوان معما :جهانگردي


پاسخ :پاسخ داد: «با تير زهرآگين مورد هدف قرار مي گيرم» و بدين ترتيب از مرگ رهايي يافت


عنوان معما :زندان


پاسخ : به يكي از دربانها نزديك شده، از او مي پرسد: « آقا، اگر من از دربان ديگر بپرسم كه در آزادي كدام است، كدام در را نشان خواهد داد؟» هر دري را كه دربان نشان دهد، مي فهمد آن در، دَرِ اعدام است لذا برعكس عمل كرده، از در ديگر خارج خواهد شد. چرا؟ علتش آن است كه اگر جمله فوق را از دروغگو بپرسد، او چون دروغگوست، بجاي دَرِ آزادي، دَرِ اعدام را نشان خواهد داد لذا او برعكسش كرده، از در ديگر خارج مي شود. و اگر از دربان راستگو بپرسد، چون او راستگوست، عين عبارت دروغِ دروغگو را بيان خواهد كرد و خواهد گفت: اگر از آن شخص (دروغگو) بپرسي فلان در را نشان خواهدداد و چون دروغگو، دَرِ اعدام را بجاي دَرِ آزادي معرفي خواهد كرد و عين گفته او رانيز راستگو تكرار كرده، مرد محبوس آنرا برعكس نموده از در آزادي خارج خواهد شد

عنوان معما :لانگرهانس


پاسخ:در لوزالمعده آدمي

 

 

موضوعات مرتبط: معما
برچسب‌ها: معما
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 29 / 6 / 1394

ایکس شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: بدیهی است که او نه معنا و مفهوم قرآن را درست فهمیده است و نه امام را!

او گمان می‌کند که "قرآن"، یعنی همین کتابی که در دست او و همگان است! گمان دارد که قرآن یعنی سطوری که در چند صد صحفه نوشته شده و بین دو جلد جای گرفته و منتشر می‌شود!

شیعه و سنّی فرقی ندارد، همه باید بدانند که چنین قرآنی از آسمان نازل نشده است. بلکه قرآن کریم، کلام الهی است که به قلب مبارک پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله نازل شده و او نیز به امر خدا به مردم ابلاغ کرده است.

*- ده‌ها آیه در قرآن کریم تصریح دارد که اول نبی و رسول (انسان کامل) را برگزیده و سپس بر او کتاب فرستاده است. پس اول شخص گیرنده است و سپس آن چه به او نازل شده است. پس دلیلی ندارد و منطقی نیست که پس از شنیدن وحی، آورنده و معلمش حذف شود.

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ...» (الحدید، 25)

ترجمه: هر آينه پيامبرانمان را با حجتهاى روشن و هويدا فرستاديم و با ايشان كتاب و میزان (برای تشخیص حق از باطل) فرو فرستاديم تا مردم به داد و انصاف برخيزند.

*- اگر کتاب، به معنای سطوری نوشته شده بر روی کاغذ یا الواح دیگر، برای هدایت و رهبری مردمان کفایت می‌کرد، خداوند علیم و حکیم، مثل نزولات دیگر آسمانی، چون باران، آن را از آسمان نازل می‌کرد، اما ابتدا نبی، رسول و معلم کتاب را فرستاد، چرا کتاب، بدون "رهبری" که از جنس انسان باشد و عالِم و معلم کتاب باشد، به هیچ دردی نمی‌خورد. نه فقط در عصر نزول، بلکه همیشه - آیا هر کسی که قرآنی به دست آورد و خواند، موحد، مسلمان و مؤمن شد؟! هرگز.

«هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ» (الجمعة، 2)

ترجمه: اوست كه در ميان امّيان فرستاده‏اى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت مى‏نمايد و آنها را (از پليدى‏هاى عقيدتى و اخلاقى و عملى) پاكيزه مى‏گرداند و به آنها كتاب (آسمانى) و معارف دينى و عقلى مى‏آموزد، و حقيقت اين است كه آنها پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.

پس همه این کارها را انسان انجام داد، نه کتاب - حالا بگویند که آیا زمانی که پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله در قید حیات بودند، قرآن کریم امام نبود یا ایشان امام نبوده‌اند؟ یا هر دو یک حقیقت بودند. یکی شرح و تفصیل کلامی، دیگری مصداق و الگوی عینی، جهت تعلیم، تربیت، هدایت و رهبری مردم.

*- قرآن و هر کتاب دیگری، می‌تواند هدایت کننده باشد و می‌تواند گمراه کننده نیز باشد، در مورد قرآن کریم نیز فرموده، عده‌ای را هدایت و عده‌ی دیگری را گمراه‌تر می‌نماید، پس به تنهایی برای هدایت کافی نمی‌باشد – شارح، معلم، مفسر، هادی، راهنما و امام می‌خواهد:

«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَارًا» (الإسراء، 82)

ترجمه: و ما آنچه را براى مؤمنان مايه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى‏كنيم، و [لى‏] ستمگران را جز زيان نمى‏افزايد.

در نتیجه:

در نتیجه، کتاب قرآن (کلام وحی)، در صورتی راهنما و هادی می‌شود که تعلیم، رجوع، فهم و استناد به آن، از همان راهی باشد که خودش فرموده است، نه هر راه دلخواهی. و خداوند متعال راه را در اطاعت و پذیرش امامت و اطاعت از رسولش صلوات الله علیه و آله قرار داد و او نیز به امر خدا، تکلیف پیروان قرآن را تا آخر الزمان تعیین کرد، که اگر چنین نبود، و مردمان رها و سرگردان می‌شدند، هدایت کامل نمی‌شد؛ پس در خطبه غدیر خم، به آیه ذیل استناد فرمود:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا» (المائده، 3)

ترجمه: امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، و اسلام را براى شما [به عنوان‏] آيينى برگزيدم.

پس اگر کسانی هادیان را کنار برنند و بگویند: «حَسبُنَا کِتابَ الله – کتاب خدا برای ما کافیست»؛ نه تنها هیچ بهره‌ای از کتاب خدا نمی‌برند، بلکه بر خسران و ظلم‌شان افزوده می‌شود. مگر تمامی امامان را با توجیه تأسی به اسلام و قرآن نکشتند؟! مگر امروزه آل سعود، القاعده، طالبان، داعش و ...، که همه دست‌پروردگان شیطان بزرگ هستند، قرآن در دست ندارند و داعیه اسلام ندارند و جنایات خود را حمل بر قرآن کریم نمی‌کنند؟! اینها همه نتیجه کنار گذاشتن "هادی و معلم و امام"، از کتاب است. لذا دائماً در همین قرآنی که می‌گویند: "برای ما بس است و امام ماست!"، دستور به اطاعت از رسول اکرم صلوات الله علیه و آله و اولی‌الامر داده است، تا بهانه‌ای نماید؛ آن هم اطاعت کامل؛ نه این که در طهارت و نماز و غسل و وضو، تابع او باشند، اما در ولایت و امامت و رهبری مردمان، خودرأی باشند و آنها را کنار بگذارند. از این رو در همین قرآنی که در دست همگان است و می‌خوانند، فرمود: اگر واقعاً به معاد اعتقاد دارید، هر گاه در قرآن کریم یا هر امر دیگری نیز اختلاف کردید، به ایشان ارجاع دهید؛ خب چرا ارجاع نمی‌دهند و ایشان را و بالبتع ولایت و امامت معرفی شده‌ی ایشان را کنار می‌گذارند؟! هدف چیست؟ مصادره به مطلوب قرآن مجید؟!

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً» (النساء، 59)

ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خدا را اطاعت كنيد، و رسول و كارداران خود را- كه خدا و رسول علامت و معيار ولايت آنان را معين كرده- فرمان ببريد، و هر گاه در امرى اختلافتان شد براى حل آن به خدا و رسول ارجاع دهید، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد اين برايتان بهتر، و سرانجامش نيكوتر است.

امامت در قرآن:

واژه امام و مشتقاتش، دوازده مرتبه در قرآن کریم آمده است، آیا منظور از همه آنها "کتاب" است، مگر خدا نمی‌توانست بفرماید: "کتاب"، پس چرا فرمود: «امام»؟

«وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ» (السجده، 24)

ترجمه: و از آنان پيشوايانى قرار داديم كه (مردم را) به دستور ما هدايت مى‏كردند، از آن رو كه صبر ورزيدند و آيات ما را باور داشتند.

البته متقابلاً نیز می‌فرماید امامان و پیشوایانی هستند که انسان و جامعه را به سوی باطل برده و به جهنم دعوت می‌کنند، چرا که صرف "کتاب" نه کسی را هدایت می‌کند و نه منحرف می‌سازد. بلکه کتاب، معلم، الگو و مبلغ می‌خواهد که قطعاً از نوع انسان و بشر می‌باشند، برخی از اهل کتاب (مسلمان، یهودی، مسیحی و ...) کتاب را در دست گرفتند و با ولایت و امامت خودشان، مردمان را گمراه کردند:

«وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنصَرُونَ» (القصص، 41)

ترجمه: و آنان را پيشوايانى كه به سوى آتش مى‏خوانند گردانيديم، و روز رستاخيز يارى نخواهند شد.

«إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ» (یس، 12)

ترجمه: ماييم كه مردگان را زنده مى‏كنيم و آنچه كرده‏اند و آنچه از آثارشان بعد از مردن بروز مى‏كند همه را مى‏نويسيم و ما هر چيزى را در امامى مبين برشمرده‏ايم.

جدایی روح از بدن قرآن:

وقتی روح از بدن کسی جدا شد، او می‌میرد. این قاعده فقط به انسان یا حیوان و روح حیوانی آن اختصاص ندارد. مثلاً اگر روح خداپرستی و ایمان از شخصی برود، او دیگر مرده است (هَلَک خُزّان الأموال وَهُم احیاء – هلاکتند جمع کنندگان مال، در حالی که (ظاهراً) زنده هستند – نهج البلاغه)، اگر روح وحدت از یک جامعه‌ای برود، آن جامعه دیگر مُرده است و به زودی جسدش نیز تجزیه می‌شود و به غیر از آن چه بود و باید باشد، مبدل می‌گردد. قرآن و کعبه و نماز و ... نیز جسم ظاهری نیستند، بلکه روحی دارند که اگر جدا شوند، می‌میرند. چسم بی‌روح می‌شوند.

قرآن و امام، چه در ظاهر و چه در باطن، یکی هستند. این قرآنی که در قالب یک کتاب دست ماست و بسیار مقدس است، روحی دارد که آن "انسان کامل"، یا همان "امام" است. پیامبر اکرم و امامان صلوات الله علیهم اجمعین، قرآن ناطق، قرآن زنده و تجسم قرآن کریم هستند؛ از این رو آورنده کتاب در حدیث ثقلین فرمود: این دو با هم هستند و هیچ گاه از یک دیگر جدا نمی‌شوند.

پس آنان که قصد جدایی کتاب از امام را دارند، در واقع قصد کشتن و جدا کردن روح قرآن از جسم آن را دارند و همه امام‌کُشی‌ها نیز به همین قصد بوده است. البته چنان که فرمود: این دو از هم جدا نمی‌شوند، خداوند متعال هم ظاهر قرآن را حفظ می‌کند و هم باطنش را – هم قرآن از تحریف کلامی مصون می‌ماند، هم امامت تا قیامت پابرجا و باقیست – بلکه این جدا کنندگان هستند که به جای هدایت، گمراه شده و هلاک می‌گردند.

اینان می‌خواهند به خدا و رسولش صلوات الله علیه و آله، درس توحید و قرآن و هدایت بدهند! مگر آن که قرآن کریم را دریافت و ابلاغ نمود، نمی‌توانست بفرماید: مردم، من می‌روم و قرآن را برای هدایت شما باقی می‌گذارم؟ اما فرمود:

«إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا، كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ»

ترجمه: میان شما دو چیز سنگین و گران‏بها مى ‏گذارم، اگر بدان چنگ زنید هرگز پس از من گمراه نشوید: قرآن و عترت من أهل بیتم، و این دو از هم جدا نشوند تا در كنار حوض بر من درآیند. (اصول کافی، ج1 و ده‌ها منبع موثق دیگر از علمای شیعه)

حدیث ثقلین در منابع اهل سنت:

*- احمد بن حنبل می‌گوید که پیامبر فرمود: "من بعد از خود، دو خلیفه نزد شما به جا می‌گذارم: یکی، کتاب خدا و دیگری، اهل بیتم و این دو از هم جدا نمی‌شوند تا بر سر حوض بر من وارد شوند". (مسند احمد بن حنبل، ج 44، ص 134)

*- حاکم نیشابوری نقل می‌کند که رسول خدا فرمود: "ایها الناس انی تارک فیکم امرین لن تضلوا ان اتبعتموها، هما کتاب الله و اهل بیتی عترتی". (المستدرک، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 109)

*- ابن حجر نقل می‌کند که پیامبر در مرض وفاتش فرمود: "ایها الناس یوشک ان اقبض قبضاً سریعاً فینطلق بی و قد قدمت الیکم القول معذره ی الیکم، الا انی مخلف فیکم کتاب ربّی عزوجل و عترتی اهل بیتی ـ ثم اخذ بید علی فرفعها فقال: ـ هذا علی مع القرآن و القرآن مع علی، لا یفترقان حتی یردا علیّ الحوض فسألوهما ما فیهما".( صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص 7)

*- و منابع بسیار دیگری چون: (تفسیر ثعلبی، ج8، ص40؛ تفسیر بغوی، ج4، ص125؛ تفسیر رازی، ج8، ص173؛ تفسیر ابن کثیر، ج4،ص122؛ الدر المنثور جلال الدین سیوطی، ج2،ص60؛ تفسیر آلوسی، ج4،ص18؛ الکامل ابن عدی، ج6، ص67؛ تاریخ مدینه دمشق ابن عساکر، ج42، ص216؛ اسد الغابه ابن اثیر، ج2، ص12؛ سیر اعلام النبلا، ذهبی، ج9، ص365؛ سبل الهدی و الرشاد صالحی شامی، ج11،ص444؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج9، ص163)

پس، سنّی نیز اگر سنّی باشد، نباید نفی امامت کند.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 29 / 6 / 1394

ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات:

اول: دقت نمایید که براهین، باید به عقل بنشینند، نه به دل. اگر عقلانی بودند، دل نیز اگر اسیر نفس نشده باشد، فهم می‌کند و می‌پسندد و اگر اسیر و محجوب شده باشد، مصداق «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا – قلب دارند [ولی] با آن فهم نمی‌کنند / الأعراف، 179» می‌گردد.

دوم: دقت نمایید که مگر در اثبات این فرض، دلیلی [هر چند نامعقول و سست] آورده‌اند که اکنون در پی برهان قوی در رد این نظریه باشیم؟! «شاید» که برهان نیست. یکی می‌گوید: «شاید»، بعد شما دنبال براهین متقن و قوی عقلی برای رد آن "شاید" می‌گردید! هر "شایدی"، "شاید" متقابل و متضاد خود را همراه دارد. مثلاً یکی بگوید: شاید الان هوای فلان شهر گرم است، یعنی شاید هم سرد است. آیا حال برهان "عقلی" برای رد لازم می‌آید؟! عادت کنیم که همیشه ابتدا از نظریه دهنده، دلیل هم بخواهیم و بعد طرح سؤال کنیم. مثلاً بگوییم فلان شخص، نظریه‌ای مبتنی بر این دلایل دارد، حال پاسخ یا دلایل رد آن چیست؟ نه این که یکی بگوید "شاید"، بعد دیگران دنبال دلایل رد آن بروند!

سوم: چرا می‌فرمایید که بی‌خبری دو خدا از یک دیگر، دلیلی بر جهل آنها نیست؟ بی‌خبری، یعنی جهل نسبت به یک حقیقت یا واقعیتی که هست. پس اگر دو موجود از یک دیگر بی‌خبر باشند، هر دو نسبت به یک دیگر "جهل" دارند. اما "والله الخبیر"، خدا از همه چیز با خبر است و اگر نباشد، دیگر خدا نیست.

«لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» (الأنعام، 103)

ترجمه: ديدگان و بينايى آنها او را درنمى‏يابند و او ديدگان و بينايى‏ها را درمى‏يابد، و او باريك‏بين و آگاه است.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِوَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ» (سبأ، 1)

ترجمه: سپاس آن خدايى را (حمد مخصوص خدایی است) كه ملك آنچه‏ در آسمان‌ها و آنچه در زمين است از آن اوست، و سپاس براى اوست، در آخرت نيز، و او حكيم و خبير است.

چهارم: وقتی بیان می‌شود دو یا چند "خدا"، یعنی همه آنها "محدود" هستند. پس دیگر هیچ کدام "واجب الوجود" نیستند. چرا که "واجب الوجود" یعنی هستی محض، وجودی که هستی او بدون هیچ نقص و حدی، عین ذات اوست و قائم به خویش است. بدیهی است که "کثرت" به مثابه‌ی "حد" می‌باشد.

پنجم: هر موجودی که محدود باشد، ذاتاً ناقص و بالتبع محتاج و نیازمند و قائم به غیر است. پس در زمره‌ی "ممکن الوجود"ها قرار می‌گیرد.

ششم: وقتی کسی فرض می‌کند: "شاید دو یا چند خدا و عالم وجود داشته باشد"، با اندکی تفکر در این فرض، بر او روشن می‌شود که آن وقت لازم می‌آید: آن خدایی که خبری از خود نداده است، تجلی نداشته، غافل و بی‌هدف هست و ربوبیت عالمگیر نیز ندارد و ... – اما آن خدایی که می‌گوید: خالق، مالک، رب، إله و معبودی جز من وجود ندارد چه؟ [العیاذ بالله]، نمی‌داند یا دروغ می‌گوید؟ پس در این فرض، هیچ کدام خدا نیستند.

نکته:

دقت کنید که مبحث "وجود" و دلایل عقلی آن که امروزه موضوع علم فلسفه است، اصلاً با مصادیق آن مثل (خدا و ...) کاری ندارد. بحث از "وجود" و اقسام و حالات آن دارد؛ می‌گوید: وجود به دو قسم "واجب و ممکن" تقسیم می‌گردد. از حیث دیگر‌ی به "علت و معلوم" – "حادث و محدث" و ... تقسیم می‌گردد. حال نام مصداق هر کدام چیست؟ موضوع بحث عقلی در فلسفه نمی‌باشد.

ادله‌ی عقلی که در علم فلسفه مورد بحث قرار می‌گیرد، بر اساس براهین اولیه عقلی (که ذاتی است)، وجود "نقیضین" را نمی‌پذیرد. مثلاً قبول نمی‌کند که بگویند: این شیء از حیث واحد، هم هست و هم نیست – هم کوتاه است و هم بلند است و ... .

از این رو، عقل و براهین عقلی، شایدهایی چون: واجب الوجود هست، اما شاید دو یا چند تا باشد را نیز نمی‌پذیرد. عقل، واحِد و اَحد بودنِ "واجب الوجود" را می‌پذیرد و نقیض آن را نمی‌پذیرد و بر «شاید»ها نیز تکیه نمی‌کند، چرا که "شاید" اصلاً برهان نیست.

عقل بر اساس براهین عقلی حکم می‌دهد که "واجب الوجود" هست. چون "واجب الوجود" است، پس هستی محض است، چون هستی محض است، نقص و نیستی به او راه ندارد؛ در نیتجه واحِد است و مثل و مانندی ندارد و ...، حالا نامش چیست؟ موضوع علم فلسفه نمی‌باشد.

در بحث "کلام"، بر اساس همین دلایل عقلی، بحث می‌شود که خداوند متعال، واجب الوجود است، پس دوئیت و کثرت به او راه ندارد، پس مثل و مانند ندارد، پس سابقه و لاحقه‌ی نیستی ندارد – منزه (سبحان) از هر گونه نقص و نیستی و کاستی است ... – و اگر موجودی دارای این ویژگی‌ها نبود، اصلاً خدا نیست.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 29 / 6 / 1394

ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: عذاب آخرت حکیمانه است، نه کینه‌جویانه؛ پس ابتدا باید اهانت، افترا و اتهامی که به خداوندِ منزه از عیب‌ها و نقص‌ها مبنی بر «کینه‌توزی» زده شده، اثبات گردد و بعد یک سؤال بر اساس آن حکم قطعی داده شده، طراحی و مطرح گردد. دقت نمایید که گاهی در قالب سؤال یا شبهه، ابتدا یک معنای غلطی را به عنوان «حکم قطعی» القا می‌کنند و بعد سؤال خود را روی قاعده‌ی آن معنا و حکم غلط می‌سازند. بدیهی است که در این صورت، پاسخ هر چه باشد، فرقی نمی‌کند و آن معنا دیگر به ذهن القا شده است.

کینه‌توزی:

کینه‌توزی یا رفتارهای کینه‌جویانه، ویژگی انسان و برخی از حیوانات است، که البته در حیوان از روی غریزه است، اما در انسان، از روی انتخاب غریزه حیوانی به جای عقل می‌باشد.

کینه به دل گرفتن، عواملی دارد که از جمله آنها: نداشتن فضیلت - وسوسه های شیطان - جدال و خرده گیری از دیگران – حرص‌ها و توقعات بی‌جا و ...، می‌باشد. حال العیاذ بالله کدام از این صفات به خداوند سبحان راه دارد؟!

سوء استفاده از سبوحیت پروردگار:

برخی از همین معنا سوء استفاده می‌کنند؛ می‌گویند: ما هم همین را می‌گوییم؛ چون خدا کینه‌توز نیست، پس عذاب جهنم هم ندارد! حال چه کسی گفته که «کینه علت عذاب» و «جهنم معلول کینه» است که گفته شود، اگر آن علت وجود ندارد، پس این معلول نیز وجود نخواهد داشت؟!

پس، با همین جمله‌بندی ساده، هم حکمت خدا را رد می‌کنند – هم عدالت خدا را رد می‌کنند - هم معاد را رد می‌کنند و هم آیات صریح قرآن کریم را رد می‌کنند؛ و لفظ "عذاب جهنم" در این میان، بهانه‌ای برای رد کلّ "توحید و معاد" است.

حال عکسش را فرض کنید:

برخی از خدا نشناس‌ها و بی‌اعتقادها به توحید و معاد، از راه دفاع کردن از خدا وارد می‌شوند و سعی دارند با «بد دفاع کردن»، بهترین حمله را به حقایق هستی و اعتقادات مؤمنین و مسلمین بنمایند. البته طبق معمول بدون هیچ دلیل عقلی یا سندی از وحی؛ بلکه فقط با شعار پوچ.

حال فرض کنید که هیچ جهنمی در کار نباشد! خب یعنی چه؟ یعنی ایمان و کفر – تقوا و فسق – علم و جهل – ظلم و عدالت و ... [العیاذ بالله] نزد او یکسان هستند؟! آیا انسان برای خود  و جامعه‌اش چنین بی‌منطقی و ظلمی را می‌پذیرد که حال به خدا نسبت می‌دهد؟!

این ادعا یعنی، هر کس هر کاری کرد، مهم نیست، عاقبت وارد بهشت می‌شود؟! خُب، پس چرا به انسان عقل داد؟ چرا قوه اختیار و انتخاب داد؟ چرا الهام کرد؟ چرا رسولان و وحی و امامان را فرستاد؟ چرا "امر و نهی" کرد؟ چرا بشارت و انذار داد؟ چرا تشویق و تهدید کرد؟!

پس راهی نمی‌ماند مگر آن که منکر تمامی این معانی شوند. یعنی همان کفر محض. باید توحید، معاد، وحی، علم و حکمت خدا، عدالت و ... را رد کنند تا بگویند جهنم و عذابی نیست و همه مساویند.

«قُل لاَّ يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُواْ اللّهَ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (المائده، 100)

ترجمه: بگو: هرگز پليد و پاك (چه از روان انسانى باشد و چه از عقايد و اخلاق و عمل وى) يكسان نيستند هر چند زيادى پليدها تو را به شگفت آورد. پس اى صاحبان خرد، از خدا پروا كنيد، شايد رستگار گرديد.

اکنون که خداوند علیم و حکیم، وعده‌ی "عدالت" و رسیدن به نتیجه را داده است، می‌گویند: کیفری نیست و اگر کیفر کند منطقی نیست –  حال اگر خودش می‌فرمود: "فرقی نمی‌کند که چه کسی چگونه باشد و چه کند؛ بلکه همه در نهایت مساوی هستند" چه می‌گفتند و چه می‌کردند؟!

پاداش و کیفر، نتیجه‌ی اعتقادات و اعمال است:

به نظام خلقت در جهان ماده نگاه کنید. آیا اگر کسی دستش را روی آتش گرفت و سوخت، یعنی خدای خالق نسبت به او کینه‌ورزی کرده است؟! اگر کسی سمّ یا زهری را سرکشید و دورنش متلاشی شد، یعنی کسی با او کینه داشته است ...؟ خیر؛ بلکه خلقت قانونمند و نظام‌مند است؛ پس هر اعتقاد، هر کار، هر رفتار و هر گفتاری، نتایج، آثار و بازتاب خودش را دارد.

آن که عالَم هستی و از جمله ما را خلق کرد، فرمود: شما فقط این جسم مادی کوچک نیستید، حیات نیز منحصر به دنیا نمی‌باشد، بلکه همان گونه که از عالَم نطفه به عالَم رحم و از آنجا به عالم دنیا منتقل شدید، از اینجا نیز به عوالم برزخ و قیامت منتقل می‌شوید. پس همان‌طور که اگر نطفه یا جنین آسیب ببیند، نوزاد بیمار و ناقص به دنیا می‌آید، کسی که چشمش را در دنیا به حقایق عالم هستی ببندد، آن دنیا کور به دنیا می‌آید و کسی که در این دنیا آتش به شکم خود بریزد، در آن دنیا حقیقت آن چه به دورن ریخته، او را می‌سوزاند و ... . یعنی نتیجه و بازتابِ چگونگی "ایمان و عمل"، بر اساس حکمت و عدل. پس ربطی به کینه توزی ندارد.

بی‌ایمانی - «وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا» (الإسراء، 72)

ترجمه: و هر كه در اين [دنيا] كور [دل] باشد، در آخرت [هم] كور[دل] و گمراه‌تر خواهد بود.

عمل بد – «تَاللّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْفَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (النّحل، 63)

ترجمه: سوگند به خدا كه به سوى امت‌هاى پيش از تو [رسولانى] فرستاديم [اما] شيطان اعمال‌شان را برايشان آراست و امروز [هم] سرپرستشان هموست و برايشان عذابى دردناك است.

خودسوزیِ اعتقادی- «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلاً أُولَـئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (البقره، 174)

ترجمه: به درستى (به یقین و حتمی) آنهايى كه از كتاب خدا آنچه را كه خدا نازل كرده كتمان مى‏كنند و با كتمان آن ثمن اندك (فایده‌ی کم) به دست مى‏آورند، آنها آنچه مى‏خورند جز آتشى نيست كه به درون خود مى‏ریزند و خدا روز قيامت با آنها سخن نخواهد گفت و تزكيه‏شان نخواهد كرد و عذابى دردناك خواهند داشت.

خودسوزی عملی - «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا» (النساء، 10)

ترجمه: در حقيقت كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى‏خورند جز اين نيست كه آتشى در شكم خود فرو مى‏برند و به زودى در آتشى فروزان درآيند.

ترفند (حقه‌ی) ابلیسی:

ابلیس و بالتبع پیروانش (شیاطین انس و جنّ)، برای منحرف کردن انسان، راه‌کارهای بسیاری دارند و به هر شخص و جامعه‌ای (امتی)، از راه خودش وارد می‌شوند.

یک گروه را تماماً به کفر و شرک کشانده‌اند، با آنها دیگر بحثی از بهشت و جهنم، یا پاداش و کیفر ندارند، چون دیگر اساس را تکفیر می‌کنند. اما به گروه معتقدین و به ویژه مسلمانان که معرفت و ایمان بیشتری نسبت به خدا (توحید و معاد) دارند (او را واحِد، احد، رحمان، غفار و ... می‌شناسند، نه فرزند این یا پدر آن)، از راه خودشان وارد می‌شوند.

می‌گویند: مگر نه این که خداوند متعال رحمان و رحیم است، غفار و ستار است، بی‌نیاز و حمید است، قادر مطلق است – همه بندگان او هستند و او با کسی دشمنی ندارد ...؛ پس جهنمی هم در کار نیست، بروید هر فسق و فجوری که دلتان خواست بکنید، هر ظلمی که دلتان خواست به خود و دیگران روا کنید، عاقبت همه یکسان هستید و یکجا قرار می‌گیرید! مثلاً العیاذ بالله شمر و خولی و یزید و امثالهم، به همان بهشتی می‌روند که سیدالشهداء امام حسین و یاران با وفایش علیهم السلام می‌روند!

خب این حرف‌ها، نه تنها کفر محض است، بلکه دروغ و افترا بستن به خداوند متعال نیز هست. این شیاطین با نام خدا و رحمت خدا وارد می‌شوند، تا مردم را نه تنها به کفر و ضلالت بکشانند، بلکه در انکارِ معاد، حکمت و عدل الهی، و دشمنی با دعوت انبیاء، کلام وحی (قرآن کریم) و تمامی بشارت‌ها و انذارها و وعده‌‌ها و وعیدهای الهی در قرآن و...، فعال‌شان کنند. یعنی این شیاطین، نه تنها از انسان، کافر و مشرک می‌سازند، بلکه از آنها "منافق" (ظاهر توحیدی و باطن تکفیری) می‌سازند و رسماً آنها را وارد جبهه مخاصمه با خداوند متعال می‌نمایند. «اَعُوذُ باللّه مِنَ الشَيطانِ الرّجيم».

اصلاح و بازدارندگی:

پس از مرگ و به ویژه در قیامت، نه امکانی برای فساد وجود دارد و نه اختیاری. لذا عذاب برای بازدارندگی در قیامت، معنا و مفهومی ندارد. بازدارندگی مخصوص دنیاست که به حکم عقل، به حکم وحی، به اجبار نظام اجتماعی اسلامی، به حکم وعده‌ها و وعیدهای محکم و متقن و ... اِعمال می‌شود. پس هیچ لزومی ندارد که عذاب اخروی، بازدارنده باشد، بلکه بازتاب و نتیجه است و معنا ندارد که کار بی‌نتیجه باشد، این دور از حکمت است. حتی از انسان عاقل نیز فعلی که از آن نتیجه‌ای انتظار نداشته باشد، صادر نمی‌گردد.

و اما اصلاح – اولاً برخی که به لحاظ ایمانی مشکلی نداشته‌اند، اما در عمل خودسوزی کرده‌اند، در صورتی که با عذاب‌های دنیوی، سکرات مرگ، عذاب‌های برزخی و ... پاک نشوند و مشمول شفاعت نیز نگردند، به جهنم می‌روند و پس از اصلاح و برون رفت ناخالصی‌ها، از جهنم بیرون می‌آیند. اما برخی که کافر و مشرک بودند، و وجودشان یک پارچه آتش شده است، و هیچ نقطه‌ی سفیدی در ظلمات وجودشان باقی نمانده است، خودشان آتش هستند و جای آتش نیز در جهنم است.

ثانیاً اصلاح، فقط فردی نیست که مثلاً یک نفر اصلاح شود. بلکه جوامع و خلقت اصلاح می‌شوند. جدا کردن مؤمن و کافر – موحد و مشرک – متقی و فاسق – ظالم و عادل و ...، عین اصلاح و کمال نظام خلقت است. لذا فرمود همان گونه که در دنیا جدایی حق و باطل را برای شما تبیین کردم، رسول، کتاب، معلم، مربی و امام قرار دادم، در آخرت نیز جداسازی می‌کنم و همه یکجا نیستند:

«فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ فَإِذَا هُمْ يَنظُرُونَ * وَقَالُوا يَا وَيْلَنَا هَذَا يَوْمُ الدِّينِ * هَذَا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ» (الصّافات، 19 تا

ترجمه: پس جز اين نيست كه سبب برانگيختن، يك بانگ و نهيب (آسمانى به واسطه نفخه دوم صور) است كه به ناگاه همگى (از قبرها بيرون شده) مى‏نگرند * و مى‏گويند: اى واى بر ما، اين روز جزاست * (آرى) اين همان روز داورى (خداوند) و جدا شدن (نيكان از بدان) است كه آن را تكذيب و انكار مى‏كرديد.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 28 / 6 / 1394

داستان امام سجاد/ادّعاى رهبرى و گواهى سنگ

امام محمّد باقر عليه السّلام حكايت نمايد:

مدّتى پس از آن كه امام حسين عليه السّلام به شهادت رسيد، روزى محمّد بن حنفيّه به حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام گفت : اى برادرزاده ! تو خوب مى دانى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، وصاياى امامت را به پدر من اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام تحويل داد و او نيز اين امانت الهى را به برادرم امام حسن مجتبى عليه السّلام سپرد و پس از آن هم به امام حسين عليه السّلام داده شد و او در صحراى سوزان كربلاء به شهادت رسيد.

و مى دانى كه پدرت وصيّتى درباره امامت نكرده است ، و چون تو جوانى بيش نيستى ؛ پس با من كه عموى تو و هم رديف پدرت مى باشم ؛ و همچنين از تو بزرگ تر و با تجربه هستم و من عموى تو و هم رديف پدرت مى باشم و من بزرگ و با تجربه ام .

بنابر اين در امر امامت و رهبرى جامعه اسلامى با من نزاع نكن ؛ زيرا كه آن حقّ من خواهد بود.

امام سجّاد عليه السّلام در مقابل او چنين اظهار داشت : اى عمو! رعايت تقواى الهى كن و از خدا بترس و در آنچه حقّ تو نيست ادعّا نكن ، من تو را موعظه مى كنم كه مبادا در رديف بى خردان باشى .

همانا پدرم امام حسين عليه السّلام پيش از آن كه عازم عراق گردد، با من عهد نمود و وصاياى امامت را به من سپرد و اين سلاح حضرت رسول است ، كه نزد من موجود مى باشد.

بنابراين ، آنچه را استحقاق ندارى مدّعى آن مباش كه برايت بسى خطرناك است و مرگ زودرس ، تو را فرا مى گيرد؛ پس بدان كه خداوند متعال وصايت و امامت را تنها در ذريّه امام حسين عليه السّلام قرار داده است .

و چنانچه مايل باشى ، نزد حجرالا سود برويم و از آن شهادت طلبيده و آن را حاكم قرار دهيم .

امام باقر عليه السّلام فرمود: چون محمّد حنفيّه به همراه آن حضرت كنار حجرالا سود آمدند، امام زين العابدين عليه السّلام به محمّد حنفيّه خطاب نمود: تو از خدا بخواه و او را بخوان كه اين سنگ به سخن آيد.

پس محمّد حنفيّه هر چه دعا كرد، اثرى ظاهر نگشت ، و بعد از آن امام سجّاد عليه السّلام فرمود: اينك نوبت من است ؛ چون اگر حقّ با تو مى بود جواب مى شنيديم .

محمّد حنفيّه گفت : اكنون تو از خدا بخواه كه اين سنگ شهادت دهد.

سپس امام سجّاد عليه السّلام دعائى را زمزمه نمود و سنگ را مخاطب قرار داد و فرمود: تو را قسم مى دهم به آن كسى كه ميثاق پيغمبران وديگر اوصياء را در تو قرار داد، شهادت دهى كه امامت و وصايت پس از پدرم امام حسين عليه السّلام حقّ كدام يك از ما دو نفر مى باشد.

ناگهان سنگ به حركت درآمد، به طورى كه نزديك بود از جاى خود بيرون آيد؛ و آن گاه با زبانى فصيح به عربى چنين گفت : خداوندا! من شهادت مى دهم كه وصايت و امامت بعد از حسين ابن علىّ، حقّ پسرش علىّ بن الحسين خواهد بود.

و محمّد بن حنفيّه با مشاهده اين چنين معجزه اى ، حقّ را پذيرفت و امامت و ولايت امام سجّاد عليه السّلام را قبول كرد و از او در تمام مسائل و امور اطاعت نمود.

داستان امام سجاد/از آدم تا سجّاد عليه السّلام

مرحوم حضينى و ديگر بزرگان آورده اند:

شخصى به نام عسكر - غلام امام محمّد جواد عليه السّلام - به نقل از پدرش حكايت كند:

روزى به محضر شريف حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام شرف حضور يافتم و عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! چطور در بين اهل بيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقط امام چهارم ، حضرت علىّ بن الحسين عليهماالسّلام به عنوان ((سيّد العابدين )) معروف و مشهور گشته است ؟

امام رضا عليه السّلام در جواب فرمود: خداوند متعال در قرآن تصريح نموده است كه بعضى از پيغمبران را بر بعضى از ايشان فضيلت و برترى داده است ؛ و ما اهل بيت رسالت نيز همانند انبياء عظام صلوات اللّه عليهم مى باشيم .

و سپس افزود: و امّا در رابطه با جدّم ، علىّ بن الحسين عليهماالسّلام ، كه سؤ ال كردى :

همانا پدرم از پدران بزرگوارش عليهم السّلام بيان فرموده است : روزى امام علىّ بن الحسين عليهماالسّلام مشغول نماز بود، كه ناگاه شيطان به صورت يك افعى بسيار هولناكى ، با چشم هاى سرخ از درون زمين آشكار شد و خود را به محراب عبادت آن حضرت نزديك كرد.(8)

وليكن امام سجّاد عليه السّلام كمترين حسّاسيّتى در برابر آن موجود وحشتناك نشان نداد و ارتباط خود را با پروردگار متعال خود قطع نكرد.

افعى دهان خود را نزديك انگشتان پاى آن حضرت آورد و آتشى از دهانش ‍ خارج ساخت كه بسيار وحشتناك بود، ولى حضرت با آرامش خاطر و خيالى آسوده به نماز خود ادامه مى داد و توجّهى به آن نداشت .

در همين حال كه شيطان با آن حالت ترسناك مشغول اذيّت و آزار بود، ناگهان تيرى سوزاننده از سمت آسمان آمد و به آن ملعون اصابت كرد.

هنگامى كه تير به او خورد، فريادى كشيد و به همان حالت و شكل اوّليّه خود بازگشت و كنار امام سجّاد، زين العابدين عليه السّلام ايستاد واظهارداشت :

شما سيّد و سرور عبادت كنندگان هستى ؛ و چنين نامى تنها زيبنده و شايسته شما مى باشد.

و سپس در ادامه كلام خود افزود: من شيطان هستم ؛ و تمام عبادت كنندگان را از زمان حضرت آدم تا كنون فريب و بازى داده ام و كسى را از تو قوى تر و پارساتر نيافته ام .

و پس از آن شيطان از نزد امام سجّاد عليه السّلام خارج شد و حضرت بدون آن كه به او توجّهى داشته باشد، به نماز و نيايش خود با پروردگار متعال خويش ادامه داد.

داستان امام سجاد/شرمندگى حسن بصرى

حسن بصرى - كه يكى از دراويش صوفى مسلك مى باشد - در كنگره عظيم حجّ در محلّ مِنى براى جمعى از حاجيان ، مشغول موعظه و نصيحت بود.

امام علىّ بن الحسين عليهماالسّلام از آن محلّ عبور مى نمود، چشمش به حسن بصرى افتاد كه براى مردم سخنرانى و موعظه مى كرد.

حضرت ايستاد و به او خطاب كرد و فرمود: اى حسن بصرى ! لحظه اى آرام باش ، از تو سؤ الى دارم ، چنانچه در اين حالت و با اين وضعيتى كه مابين خود و خدا دارى ، مرگ به سراغ تو آيد آيا از آن راضى هستى ؟ و آيا براى رفتن به سوى پروردگارت آماده اى ؟

حسن بصرى گفت : خير، آماده نيستم .

حضرت فرمود: آيا نمى خواهى در افكار و روش خود تجديد نظر كنى و تحوّلى در خود ايجاد نمائى ؟

حسن بصرى لحظه اى سر به زير انداخت و سپس گفت : آنچه در اين مقوله بگويم ، خالى از حقيقت است .

امام سجّاد عليه السّلام فرمود: آيا فكر مى كنى كه پيغمبر ديگرى مبعوث خواهد شد؟ و تو از نزديكان او قرار خواهى گرفت ؟

پاسخ داد: خير، چنين فكرى ندارم .

حضرت فرمود: آيا در انتظار جهانى ديگر غير از اين دنيا هستى ، كه در آن كارهاى شايسته انجام دهى و نجات يابى ؟

اظهار داشت : خير، آرزوى آن را ندارم .

امام عليه السّلام فرمود: آيا تاكنون عاقلى را ديده اى كه از خود راضى باشد و به راه كمال و ترقّى قدم ننهد؛ و در فكر تحوّل و موعظه خود نباشد؛ ولى ديگران را پند و اندرز نمايد؟!

و بعد از اين سخنان ، امام سجّاد عليه السّلام به راه خود ادامه داد و رفت .

حسن بصرى پرسيد: اين چه كسى بود، كه در اين جمع با سخنان حكمت آميز خود با من چنين صحبت كرد؟

در پاسخ به او گفتند: او علىّ بن الحسين عليهماالسّلام بود.

پس از آن ديگر كسى نديد كه حسن بصرى براى مردم سخنرانى و موعظه كند.

داستان امام سجاد/هدايت گران پس از غروب خورشيد

يكى از اصحاب به نام كنگر ابو خالد كابلى حكايت كند:

روزى در محضر پر فيض امام سجّاد زين العابدين عليه السّلام شرفياب شدم و از آن حضرت سؤ ال كردم چه كسانى پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله واجب الا طاعه هستند؟

حضرت فرمود: اى كنگر! كسانى نسبت به امور دين و مردم اولى الا مر بوده ؛ و فرمايشاتشان لازم الا جراء مى باشد كه از طرف خداوند به عنوان امام و خليفه معرّفى شده باشند.

و اوّلين آن ها پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، اميرالمؤ منين ، علىّ بن ابى طالب و سپس حسن و آن گاه حسين عليهم السّلام ؛ و بعد از ايشان ولايت و رهبرى جامعه به من محوّل گرديده است .

كنگر گويد: پرسيدم كه روايتى از حضرت امير علىّبن ابى طالب عليه السّلام وارد شده است كه فرمود: هيچ گاه زمين خالى از حجّت نمى ماند، آيا حجّت خدا بعد از شما كيست ؟

حضرت فرمود: پسرم ، كه نامش در تورات باقر مى باشد، او شكافنده تمام علوم و فنون است ؛ و بعد از او فرزندش ، جعفر حجّت خدا خواهد بود كه نام او در آسمان ها، صادق مى باشد.

گفتم : ياابن رسول اللّه ! با اين كه همه شما صادق و راستگو هستيد، چطور فقط او عنوان صادق را به خود گرفته است .

حضرت در جواب فرمود: همانا پدرم امام حسين از پدرش اميرالمؤ منين عليهماالسّلام نقل نمود، كه پيغمر خدا فرموده است : هرگاه فرزندم جعفر بن محمّد تولّد يافت او را صادق لقب دهيد.

چون كه پنجمين فرزندش نيز به نام جعفر است ؛ و با تمام جراءت و جسارت ادّعاى امامت خواهد نمود و در پيشگاه خداوند او به عنوان جعفر كذّاب و مفترى على اللّه مى باشد، زيرا به برادر خود حسادت مى ورزد و چيزى را كه اهليّت ندارد ادّعا مى كند.

بعد از آن امام سجّاد عليه السّلام بسيار گريست و آن گاه اظهار داشت : به روشنى مى بينم كه جعفر كذّاب ، هم دست طاغوت زمانش شده و از روى طمع و حسادت ، منكر - دوازدهمين - حجّت خدا مى گردد.

گفتم : اى سرور! اين كه مى گويند دوازدهمين حجّت خدا غيبت مى نمايد، آيا حقيقت دارد؟ و آيا امكان پذير است ؟

حضرت فرمود: آرى ، سوگند به خداوند، كه اين مطلب در كتابى نزد ما موجود است ؛ و تمام جريانات و وقايعى كه بر ما و بعد از ما ودر زمان غيبت رخ مى دهد، همه آن ها در آن كتاب موجود مى باشد.

داستان امام سجاد/استجابت دعا در هلاكت دشمن

محدّثين و تاريخ ‌نويسان آورده اند:

پس از واقعه دلخراش كربلاء، و بعد از وقوع تحوّلاتى در حكومت بنى اميّه ، مختار ثقفى روى كار آمد.

و يكى از فرماندهان مختار شخصى به نام ابراهيم فرزند مالك اشتر بود، كه بعد از آن كه عبيداللّه بن زياد ملعون را دست گير كردند، توسّط ابراهيم ، فرمانده لشكر مختار در كنار رودى به نام خارز به هلاكت رسيد و سپس سر آن خبيث را به همراه چند سر ديگر از جنايت كاران و قاتلين - در صحنه عاشوراى حسينى سلام اللّه عليه - را براى مختار فرستاد.

و مختار نيز بى درنگ و بدون فوت وقت ، سر عبيداللّه ملعون را براى امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام و همچنين عمويش محمّد حنفيّه إ رسال داشت .

هنگامى كه سر آن ملعون را حضور امام سجّاد عليه السّلام آوردند، آن حضرت كنار سفره طعام نشسته بود و غذا تناول مى نمود.

و چون چشم حضرت بر آن سر افتاد، فرمود: هنگامى كه ما را به مجلس ‍ عبيداللّه بن زياد وارد كردند، آن ملعون با اصحاب خود مشغول خوردن غذا بود و سر مقدّس و مطهّر پدرم ، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام را نيز مقابلش نهاده بودند.

و من در همان حالت از خداوند متعال تقاضا كردم : پيش از آن كه از اين دنيا بروم ، سر بريده ابن زياد ملعون را ببينم .

شكر و سپاس خداوند متعال را به جا مى آورم كه دعاى مرا مستجاب نمود.

پس از آن ، امام سجّاد عليه السّلام سر آن ملعونِ خبيث و پليد را به دور انداخت و سر بر سجده شكر نهاده و چنين اظهار داشت :

حمد مى گويم و سپاس به جا مى آورم خداوند متعالى را كه دعاى مرا به استجابت رساند و در اين دنيا انتقام خون به ناحقّ ريخته پدرم را از دشمن گرفت .

و سپس افزود در پايان : خداوند، مختار را پاداش نيك و جزاى خير عطا فرمايد

داستان امام سجاد/مدينه در محاصره دشمن و تنها پشتيبان ، فرشته الهى

سعيد بن مسيّب - كه يكى از اصحاب و ياران امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام است - حكايت كند:

در آن هنگامى كه دشمن به شهر مدينه طيّبه حمله و هجوم آورد و تمام اموال و ثروت مسلمان ها را چپاول كرده و به غارت بردند، مدّت سه شبانه روز اطراف مسجد النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله در محاصره دشمن قرارگرفت .

و در طىّ اين مدّت ، ما به همراه امام سجّاد عليه السّلام بر سر قبر مطهّر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله مى آمديم ؛ و زيارت مى كرديم و نماز مى خوانديم ، ولى هرگز دشمن متوجّه ما نمى شد و ما را نمى ديد.

و هنگامى كه كنار قبر مطهّر مى رسيديم ، حضرت سجّاد عليه السّلام سخنانى را با قبر مطرح و زمزمه مى نمود كه ما متوجّه آن سخنان نمى شديم .

در يكى از همين روزها در حالتى كه مشغول زيارت قبر مطهّر بوديم و حضرت نيز با قبر مطهّر و مقدّس جدّش سخن مى گفت ، ناگاه مردى اسب سوار را ديديم ، در حالتى كه لباس سبز پوشيده بود و سلاحى در دست داشت ، بر ما وارد شد.

و چون هر يك از نيروى دشمن مى خواست به قبر شريف جسارتى كند، آن اسب سوار با سلاح خود به آن شخص مهاجم اشاره مى نمود و بدون آن كه آسيبى به او برسد، در دم به هلاكت مى رسيد.

و پس از آن كه مدّت قتل و غارت پايان يافت و دشمنان از شهر مدينه طيّبه بيرون رفتند، امام سجّاد حضرت زين العابدين عليه السّلام تمامى زيور آلات زنان بنى هاشم را جمع آورى نمود؛ و خواست كه آن هدايا را به رسم تشكّر و قدر دانى ، تقديم آن اسب سوار سبزپوش نمايد؛ ليكن او خطاب به امام زين العابدين عليه السّلام كرد و اظهار داشت :

يابن رسول اللّه ! من يكى از ملائكه الهى هستم كه چون دشمن به شهر مدينه طيّبه و همچنين به اهالى آن حمله كرد، از خداوند متعال اجازه خواستم تا حامى و پشتيبان شما باشم .

داستان امام سجاد/خصلت هاى ممتاز

حضرت باقرالعلوم عليه السّلام صفات و خصلت هائى را پيرامون پدرش ، حضرت سجّاد، زين العابدين عليه السّلام بيان فرموده است كه بسيار قابل توجّه و كسب فيض است :

در هر شبانه روز همچون اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام هزار ركعت نماز به جا مى آورد، پانصد درخت خرما داشت كه كنار هر درختى دو ركعت نماز مى خواند.

چون آماده نماز مى گرديد، رنگ چهره اش دگرگون مى گشت و به هنگام ايستادن به نماز، همچون عبدى ذليل و فروتن كه در برابر پادشاهى عظيم و جليل قرار گرفته ؛ و تمام اعضاء بدنش از ترس و خوف الهى مى لرزيد.

نمازش همانند كسى بود كه در حال وداع و آخرين ملاقات و ديدار با پروردگارش باشد.

هنگام نماز به هيچ كسى و هيچ سمتى توجّه نداشت ؛ و تمام توجّهش به خداى متعال بود، به طورى كه گاهى عبايش از روى شانه هايش مى افتاد و اهميّتى نمى داد، وقتى به حضرتش گفته مى شد، در پاسخ مى فرمود: آيا نمى دانيد در مقابل چه قدرتى ايستاده و با چه كسى سخن مى گويم ؟!

مى گفتند: پس واى بر حال ما كه به جهت نمازهايمان بيچاره و هلاك خواهيم گشت ؛ و حضرت مى فرمود: نافله بخوانيد، همانا كه نمازهاى نافله جبران ضعف ها را مى نمايد.

حضرت در شب هاى تاريك كيسه هاى آرد و خرما و مبالغى دينار و درهم بر پشت خود حمل مى نمود و چه بسا چهره خود را مى پوشانيد؛ و آن ها را بين فقراء و نيازمندان توزيع و تقسيم مى نمود.

و چون حضرتش وفات يافت ، مردم متوجّه شدند كه او امام و پيشوايشان ، حضرت سجّاد امام زين العابدين عليه السّلام بوده است .

روزى شخصى نزد آن حضرت آمد و گفت : ياابن رسول اللّه ! من تو را بسيار دوست دارم ، پس فرمود: خداوندا، من به تو پناه مى برم از اين كه ديگران مرا دوست بدارند در حالى كه مورد خشم و غضب تو قرار گرفته باشم .

از يكى از كنيزان پدرم پيرامون زندگى آن بزرگوار سؤ ال شد؟

در جواب گفت : حضرت در منزل آنچه مربوط به خودش بود، شخصا انجام مى داد ضمن آن كه به ديگران هم كمك مى نمود.

روزى پدرم از محلّى عبور مى كرد، ديد عدّه اى درباره ايشان بدگوئى و غيبت مى كنند، ايستاد و فرمود: اگر آنچه درباره من مى گوييد صحّت دارد از خداوند مى خواهم كه مرا بيامرزد؛ و چنانچه دروغ مى گوييد، خداوند شما را بيامرزد.

هرگاه محصّل و دانشجوئى به محضر آن حضرت وارد مى شد، مى فرمود: مرحبا به كسى كه به سفارش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عمل مى كند، هركه جهت تحصيل علم از منزل خارج شود در هر قدمى كه بردارد زمين برايش تسبيح مى گويد.

پدرم امام سجّاد عليه السّلام سرپرستى بيش از صد خانوار مستضعف و بى بضاعت را بر عهده گرفته بود و به آن ها كمك مى نمود.

و آن حضرت سعى مى نمود كه هميشه در كنار سفره اش يتيمان و تهى دستان و درماندگان بنشينند؛ و آن هائى كه معلول و فلج بودند، حضرت با دست مبارك خود براى ايشان لقمه مى گرفت و در دهانشان مى نهاد؛ و اگر عائله داشتند، نيز مقدارى غذا براى خانوادهايشان مى فرستاد.

داستان امام سجاد/اظهار نعمت و شكر توفيق

يكى از اصحاب امام زين العابدين عليه السّلام و از راويان حديث كه به نام زهرى معروف است ، حكايت كند:

روزى به همراه آن حضرت ، نزد عبدالملك مروان رفتيم ؛ عبدالملك ، احترام شايانى نسبت به حضرت سجّاد عليه السّلام به جا آورد؛ و چون چشمش به آثار سجود در چهره و پيشانى مبارك امام زين العابدين عليه السّلام افتاد، گفت :

اى ابو محمّد! خود را بسيار در زحمت عبادت انداخته اى ، با اين كه خداوند متعال تمام خوبى ها را به تو داده است و تو نزديك ترين فرد به رسول اللّه مى باشى ، تو داراى علم و كمالى هستى كه ديگران از داشتن آن محروم مى باشند!

امام سجّاد عليه السّلام فرمود: آنچه از فضل پروردگار و توفيقات الهى براى من گفتى ، نياز به شكر و سپاس دارد.

و آن گاه فرمود: پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله با اين كه تمام خطاهاى گذشته و آينده اش بخشيده شده بود، آن قدر نماز مى خواند كه پاهاى مباركش ورم مى كرد، به قدرى روزه مى گرفت كه دهانش خشك مى گشت و مى فرمود: آيا نبايد بنده اى شكرگزار باشم .

و سپس حضرت در ادامه سخنانش افزود: حمد خداوندى را، كه ما را بر ديگران برترى بخشيد و به ما پاداش خير عطا نمود، و در دنيا و آخرت حمد و سپاس ، تنها مخصوص اوست .

به خدا سوگند! چنانچه اعضاء و جوارحم قطعه قطعه گردد و در اثر عبادت نفسم قطع شود، يك صدم شكر يكى از نعمت هاى خداوند را هم انجام نداده ام .

چگونه مى توان نعمت هاى الهى را برشمرد؟! و چگونه توان شكر نعمتى از نعمت هايش را خواهيم داشت ؟!

نه به خدا قسم ! خداوند هرگز مرا غافل از شكر نعمت هايش نبيند.

و چنانچه عائله ام و ديگر خويشان و سائر مردم حقّى بر من نمى داشتند، به جز عبادت و ستايش و مناجات با خداوند سبحان ، كار ديگرى انجام نمى دادم و سخنى به جز تسبيح و ذكر خداى متعال نمى گفتم تا آن كه نفسم قطع شود.

زهرى مى گويد: سپس امام عليه السّلام به گريه افتاد و عبدالملك نيز گريان شد و گفت : چقدر فرق است بين كسى كه آخرت را طلب كرده و براى آن جديّت و كوشش مى نمايد و بين آن كسى كه دنيا را طلب كرده است و باكى ندارد كه از كجا و چگونه به دست مى آورد، پس چنين افرادى در آخرت سهمى و نجاتى برايشان نخواهد بود.

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستا نها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 28 / 6 / 1394


 

رابطه ی علل طبیعی و علل ماوراء طبیعی در پیدایی حوادث از دیدگاه قرآن

1.بعضی از مفسرین تحت تأثیر اندیشه های پدیدار شده ی بعد از رنسانس از غرب که در حول انحصار علل حوادث پیرامون امور مادی می باشد چنین پنداشته اند که بعضی از تعابیر قرآنی در تعلل امور به علل ماورایی قابل تأویل به علل طبیعی می باشد و بر این مرام و عقیده اصرار ورزیده اند.
در حقیقت علل مجرده را که در طول علل طبیعی نافذ در حوادث می باشند، انکار کرده و به جای آن تنها علل اعدادی و طبیعی را انحصار بخشیده اند و آیات قرآن را بر همین پایه تفسیر کرده اند.
مثلاً آیت الله طالقانی در تفسیر پرتوی از قرآن راجع به تأثیر شیطان در مس و لمس انسان رباخوار، لمس شیطان را به تمثیل به صرع و دیگر اختلال های روانی کرده است.
برای تببین و توضیح مسئله و روشن نمودن موضوع اشکال به نقل سخن وی از تفسیر پرتوی از قرآن پرداخته، سپس موضوع را نقادی و روشن گری می نماییم.
وی در جلد دوم تفسیر پرتوی از قرآن ضمن آیه ی 275 سوره ی بقره آمده است که «آنان که ربا می خورند بر نمی خیزند مگر مانند کسی که شیطان با مس خود او را پریشان کرده است.»
(الذین یاکلون الرباء لایقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس) (18)
چنین آورده است:
الذی یتخبطه الشیطان من المس را تمثیل بیماری صرع و دیگر اختلال های روانی دانسته اند چون عرب این گونه بیماری ها را اثر مس جن «دیو زدگی» می پنداشته است و در زبان فارسی هم این گونه بیمار را دیوانه (گرفتار دیو) می نامند.
بعضی از مفسران جدید گفته اند: شاید مس شیطان اشاره به میکربی باشد که در مراکز عصبی نفوذ می یابد. و شاید نظر به همان منشاء وسوسه و انگیزنده ی اوهام و تمنیّات باشد. (19)
چرا آیت الله طالقانی چنین احتمالاتی راآورده است؟ مگر دیوانه شدن در اثر مس شیطان، معنی صریح و صحیحی ندارد؟ چه چیز ایشان را الزام کرده که بگوید قرآن در این جا به زبان اعراب سخن گفته است و با پندار آنان مسامحه ورزیده است؟ چرا ایشان از علم جدید کمک گرفته، و به تأثیر میکربها اشارت کرده است؟
شک نیست که این ها همه یک علت بیش تر ندارد و آن هماهنگ کردن فهم دینی خویش با فرهنگ روزگار است.
ایشان یا باید شیطان را مصداق میکروب بداند، و یا بگوید ین اقوال در مماشات با فرهنگ اعراب خرافه پرست روزگار نزول وحی صادر شده است.
چنین اندیشه ای مبین یک استراتژی است، و به همین جا تمام نمی شود. ایشان یا باید در معنی صدق و کذب و جد و هزل و حسن و قبح نیز تجدید نظر کنند. چون بودن این معانی در قرآن علی رغم منافاتشان با واقع، هم جدی و هم صادق و هم نیکو است و این همان پارادکسی است که کسانی مانند مرحوم طالقانی و شیخ محمد عبده و دکتر سروش گرفتار آن شده اند.

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 28 / 6 / 1394


 

انسان شناسی قرآنی و تأثیر آن بر نظریات علمی

از دیدگاه قرآن انسان عرض عریضی است، که هویتش صدر و ذیل عالم را در پوشش خویش درآورده است. امتداد وجود انسان در گستره ی عالم وجود، قابلیت احاطه ی علمی و عملی انسان را به جمیع اسرار عالم نوید می دهد. بلکه جمیع درجات علمی عالم در این لوح محفوظ بشرط فعلیت جمع است.
قران در این خصوص می فرماید:
(کیف تکفرون بالله و کنتم امواتاً فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون)(3)
«چه سان به خدا کافر می شوید و حال آن که مردگان بودید پس شما را زنده کرد و دیگر بار شما را بمیراند و سپس زنده کند و آنگاه به او باز می گردید؟»
این آیه دلالت بر این دارد که انسان جزئی از اجزاء کره زمین است و از آن جدا نمی شود و مباین با آن نیست، چیزی که هست از همین زمین نشو و نما نمود و شروع به تطور و صیروت در خویش کرد و مراحلی را طی نمود، تا می رسد به آنجایی که خلقتی غیر زمین و غیر عادی می یابد. و این موجود در کنار خلقت جدید به کمالی جدید دست می یابد. آنگاه که در زمین به کمال خود نائل شد فرشته ی مرگ او را بطور کامل دریافت می کند.(4)
سپس در کارنامه او حیات دیگری و پس از آن موت دیگر ثبت می گردد، که در حقیقت انسان جمیع این مراحل چهارگانه است و هر یک از این مراحل کلمه ای از کلمات وجودی او بشمار می آید.
از سوی دیگر خداوند در این موجود ظرفیت دیگری را تقدیر کرده، که می تواند با سایر موجودات زمینی و آسمانی از عناصر بسیط گرفته تا نیروهایی که از این عناصر به دست می آید، و مرکبات و حیوانات و نباتات و غیر آن پیوند زده، آن ها را به تصرف خود در آورد و یا این که با آن ها تعامل نماید، و به این وسیله هستی خود را در حوزه ای وسیع تثبیت کرده به جریان در آورد.
تصرف انسان در حقایق موجودات عالم به واسطه ی این مجهز به فکر و ادراک می باشد، بسیار پیچیده و عجیب است، به طوری که سایر موجودات از این نوع تصرف در دیگر موجودات بی بهره می باشند.
انسان برای هر غرضی که دارد از هر چیز استفاده کرده و آن را به خدمت خود می گیرد. و نوع جدید از راه یابی در تصرف موجودات را به روی خویش می گشاید. به طوری که این نوع تحول در حیات، انسان در جای خاصی متوقف نخواهد شد، و انسان دائماً در تکثیر تصرفات خود و عمیق تر ساختن نظریاتش می باشد تا این کلام خداوند در موردش مصداق یابد.
(و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الارض جمیعاً منه ان فی ذلک لایاتٍ لقوم یتفکرون) (5)

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 28 / 6 / 1394


انسان شناسی قرآن و تأثیر آن بر نظریات علمی


 

چکیده

امتداد وجودی انسان در حوزه قابلیت های معرفتی و وجودی، این امکان را برای او ایجاد کرده تا در جهت تحقق اهداف خود، هم دیگر موجودات را به تسخیر خود در آورد و هم قدرت تسخیرگری خود را به عدد اهداف و تعداد منظور و شکل و مکانیسم هدفگیری، انعطاف بخشد. که این مسئله خود به عنوان یک سرمایه ممتاز در زندگی انسان محسوب می گردد. و از طرفی این قابلیت در کنار سری از اسرار متوقف نمی باشد. کتاب وجودی و ظرفیت معرفتی و قدرت نفوذ انسان یک عرصه بی نهایتی را خود اختصاص داده که در یکپارچگی و امتداد و اتصال و وحدت وجود انسان نمودار می باشد، که سلوکش از طبیعت آغاز شده و نهایتش با ملکوت عالم پیوند خورده است.
از طرفی نظام هستی نیر منحصر به عالم طبیعت و ماده نمی باشد. و روابط علی موجودات نیز منحصر به یک امتداد عرضی نیست بلکه عوالم دیگری فراتر از عالم ماده وجود دارد که ارتباط ماده با عوالم فراتر از خود یک کشش طولی را نیز برای هستی رقم می زند، در پوشش آن موجودات تعلیل می پذیرند به گونه ای که عوالم بالاتر نسبت به عوالم پایین سمت علت ایجادی داشته و عوالم پایین تر معلول بالضروره آن عوالم به حساب می آیند. و از طرفی صدر و ذیل و روابط موجودات و به دلیل قابلیت عظیم ادراک کنندگی انسان و قابلیت ادراک شوندگی موجودات در نفوذ علمی انسان است.
از این دیدگاه طبیعت و روابط علی اعدادی اجزاء آن نه مستقل از این مجموعه است و نه منحصر می باشد. از دیدگاه قرآن هستی شناسی فرع بر شناخت عوالم انسانی است چون زمانی فرآیندهای پیچیده ی عالم بیرون خود را به انسان ارائه می کنند، که انسان از پیچیدگی های معرفتی مربوط به خود بیرون آمده، و از منظر بالا خود و عالم را بنگرد. رمز حل معمای هستی در حل معمای وجود انسان است در غیر این صورت این معما همیشه سنگینی خود را بر حوزه های مختلف انسان تحمیل خواهد کرد.

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 27 / 6 / 1394

این درد سیاتیک است یا دیسک کمر؟

کمر دردی که حالت انتشار به پا دارد می تواند ناشی از بیرون زدگی دیسک بین مهره ای و یا فشار به ریشه های عصب سیاتیک باشد که به غلط بین مردم بنام دیسک و سیاتیک عنوان می شود.

,دیسک کمر, سیاتیک, درد کمر,مقالات پزشکی و بهداشتی،توصیه های پزشکی ، بهداشت

دیسک کمر, سیاتیک, درد کمر, کمردرد

دیسک کمر یا سیاتیک؟ این سوالی است که بسیاری از بیمارانی که با دردکمر و پا روبه رو هستند، از پزشک معالج خود می پرسند. بسیاری از افراد، تعریف دقیقی از این دو بیماری ندارند و اکثرا کلمات را جابجا استفاده می کنند.

 

حقیقت این است که هم دیسک و هم سیاتیک عضوی از بدن انسان هستند و بیماری محسوب نمی شوند.

 

بین هر دو مهره از ستون فقرات یک دیسک بین مهره ای نرم و قابل انعطاف وجود دارد.

 

دیسک دارای خاصیت ضربه گیری است و از فشار زیاد روی مهره‌ های ستون فقرات جلوگیری می کند. در حقیقت دیسک، حالت کمک فنر را در اتومبیل دارد و سبب می‌شود تا مهره‌ها به هم ساییده نشوند.

 

دیسک کمر می تواند دچار بیماری های تخریبی عفونی و التهابی، پارگی و بیرون زدگی (فتق) دیسک شود.

 

همچنین سیاتیک از بزرگ ترین اعصاب بدن است که از پیوستن چندین ریشه عصبی در ناحیه کمر شروع می شود و به پشت ران و ساق پا می رسد و مسئول ایجاد حس و حرکت پاهاست.

 

عصب سیاتیک می تواند در اثر حوادث، شکستگی ها و بریدگی های عمیق دچار آسیب شود.

 

چنانچه عصب سیاتیک توسط دیسک بیرون زده ی کمر تحت فشار قرار بگیرد، می تواند موجب درد انتشاری، ضعف و بی حسی پا گردد که به اشتباه به آن سیاتیک می گویند.

این بیماران باید از خود درمانی و عدم مراجعه به افراد غیر پزشک و غیر متخصص خودداری کنند و لازم است با مشورت پزشکان متخصص جراحی اعصاب، ارتوپدی، طب فیزیکی، روماتولوژیست و ... مشکلات خود را به شکل علمی با کمترین هزینه و بهترین نتیجه حل کنند

یک نوع خاص از کمر درد که حالت انتشار به پا دارد می تواند ناشی از بیرون زدگی دیسک بین مهره ای و فشار به ریشه های عصب سیاتیک در ناحیه کمر باشد که در این مورد خاص باید از کلمه فتق دیسک کمر و درگیری عصب سیاتیک استفاده شود که البته پزشکان از اصطلاح دیسکوپاتی و رادیکولوپاتی استفاده می کنند.

موضوعات مرتبط: پزشکی
برچسب‌ها: پزشکی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 27 / 6 / 1394

گیاه قاصدک برای درمان سنگ کلیه و کیسه صفرا

آکاایران : در این مقاله قصد داریم شما را با یکی از داروهای گیاهی که تاثیر بسیاری برای درمان سنگ کلیه و کیسه صفرا دارد آشنا بکنیم، در این مقاله میخواهیم به شما گیاه قاصدک را معرفی کنیم گیاهی که به گفته متخصصان و پزشکان برای درمان سنگ کلیه بسیار مفید بوده و با آن براحتی میتوانید از درد سنگ کلیه رهایی یابید. پس با ما در این قسمت از بخش سلامت آکاایران همراه باشید.

خواص گیاه قاصدک , فواید گیاه قاصدک , فوائد گیاه قاصدک

 

خواص گیاه قاصدک,فواید گیاه قاصدک,فوائد گیاه قاصدک,گیاه قاصدک در طب سنتی,خاصیت گیاه قاصدک,خواص دارویی گیاه قاصدک,فواید دارویی گیاه قاصدک,خواص درمانی گیاه قاصدک,مضرات گیاه قاصدک,گیاه دارویی گیاه قاصدک,فوائد درمانی گیاه قاصدک,درمان سنگ کلیه با گیاه قاصدک

 

خواص گیاه قاصدک


یکی از بیماری هایی که این روز ها بسیاری از مردان و زنان از آن رنج می برند بیماری سنگ کلیه می باشد. این موضوع در ابتدا شاید زیاد نگران کننده نباشد اما در صورتی که به موقع درمان نشود می تواند برای فرد دردسر ساز باشد.

سنگ کلیه یکی از شایع ترین بیماری ها در مردان و زنانی است که به دلیل غلیظ شدن رسوبات کلسیمی در کلیه های شان، شاهد بروز سنگ ها و کریستال های کوچک در کلیه خود هستند؛ سنگ های کوچکی که با کوچک ترین جابه جایی و حرکت آنها در مجاری ادرار درد شدیدی به بیمار غالب می شود که کنترل و تسکین آن بسیار دشوار است. با پیشرفت بیماری و افزایش درد کلیه بیمار ممکن است علائم دیگری مانند تهوع، دل درد، استفراغ، تب و لرز را نیز تجربه کند. خوشبختانه در طب سنتی و مکمل راهکارهایی برای درمان، پیشگیری و تسکین دردهای این بیماری وجود دارد که بسیاری از مبتلایان به سنگ کلیه را از مصرف داروهای شیمیایی و انواع مسکن ها بی نیاز می کند.

سنگ کلیه و کیسه صفرا معمولاً از نمک‏های معدنی موجود در ادرار ساخته می‏شوند. علت تشکیل این سنگ‏ها معمولاً ناشناخته است.

عبور سنگ‏های بزرگ از مجاری ادراری، درد خیلی زیادی دارد.

متاسفانه این سنگ‏ها اغلب برای مدت طولانی و به‏طور مزمن وجود دارند، بنابراین تنها راه خلاصی از این مشکل، پیشگیری از بروز آن است.

یک روش طبیعی برای جلوگیری از تشکیل مجدد این سنگ ها، استفاده از گیاه قاصدک (Dandelion) است.

این گیاه برای مقابله با مشکلات گوارشی، سنگ کلیه، عفونت های مجاری ادرار، یبوست و غیره موثر عمل می کند.

این گیاه بی ادعا همه جا پیدا می شود و خواص فوق العاده ای دارد. در این مطلب شما را با این معجزه گر طبیعی و روش استفاده ی آن آشنا می کنیم. با ما همراه باشید.

موضوعات مرتبط: پزشکی
برچسب‌ها: پزشکی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 27 / 6 / 1394

سنگ کلیه؛ پر درد اما قابل درمان

آکاایران : سنگ کلیه یکی دیگر از مشکلاتی است که شاید در طول زندگی به سراغ بعضی از افراد بیاید، این عارضه با پیشگیری و درمان سریع قابل درمان است اما با بی احتیاطی و توجه نکردن باعث پیامدها و دردهای زیادی در بخش کلیه می شود، این بیماری همچون بیماری های دیگر دارای علائم و نشانه هایی است که با دیدن آن بهتر است خود را سریع به پزشک برسانید و جویای درمان آن شوید. در ادامه میخواهیم به این بیماری و راههای درمان آن بپردازیم پس با ما در این مقاله از بخش سلامت آکاایران همراه باشید.

 

سنگ کلیه, سنگ کلیه پردرد اما قابل درمان, درمان سنگ کلیه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سنگ کلیه,سنگ کلیه پردرد اما قابل درمان,درمان سنگ کلیه,رفع درد سنگ کلیه,کاهش درد سنگ کلیه,درمان درد سنگ کلیه,برای تسکین درد سنگ کلیه,کلیه,درمان درد کلیه,مشکلات شایع درد سنگ کلیه,بیماریهای کلیه,درمان سنگ کلیه با طب سنتی

سنگ کلیه

احتمال عود سنگ کلیه طی10 یا 15 سال پس از اولین مورد ابتلا وجود دارد، پس رعایت همیشگی نکات  تغذیه ای ضروری است

جام جم:در میان انواع بیماری هایی که خیلی از آنها در روزگار ما حتی ساخته دست خودمان است، دیگر بیماری ای مثل سنگ کلیه جدید نیست. حتی جالب است بدانید که فرعون هم به این بیماری مبتلا بوده و یکی از ویژگی های طبیب مشهورش - سینوهه- توانایی درمان درد سنگ کلیه بوده است. با پیشرفت علم پزشکی، درمان های پیشرفته تری برای این بیماری کشف و ابداع شده که سنگکلیه را جزو بیماری های ساده دنیا کرده است. اما هنوز هم درد سنگ کلیه اگر نگوییم طاقت فرساترین، دست کم یکی از وحشتناک ترین دردهایی است که تاکنون بدن انسان تحمل کرده است.

سنگ کلیه می تواند بدون علامت باشد تا زمانی که کلیه را از کار بیندازد. یعنی ممکن است کلیه سنگ بسازد، علائم هم ندهد و کسی هم متوجه نشود و در نهایت روزی کلیه را نارسا کند. اما یکی از مهم ترین علائم سنگ کلیه، درد است. این درد معمولا شب ها شروع می شود و فرد را از خواب بیدار می کند. در واقع درد سنگ کلیه شدید و غیرقابل تحمل است. خانم هایی که تجربه زایمانداشته اند و بیمار سنگ کلیه هم هستند، می گویند؛ درد زایمان قابل مقایسه با درد سنگ کلیه نیست. چون این بیماران هنگام درد خیلی زجر می کشند.

با این اوصاف دکتر وحید نجاران، متخصص ارولوژی، فوق تخصص اندویورولوژی، فلوشیپ لاپاراسکوپی و عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفت وگو با «جام جم» در مورد سنگ های کلیوی این طور توضیح می دهد: سنگ های کلیوی در مردها نزدیک به دو برابر زن هاست که البته ژنتیک هم در بروز آنها تاثیر دارد. به طوری که کسانی که سابقه سنگ دارند، سنگ سازی در خانواده آنها در حدود دو برابر بیشتر از بقیه افراد است. یکسری از بیماری های ژنتیکی هم باعث سنگ می شود.

 

 

موضوعات مرتبط: پزشکی
برچسب‌ها: پزشکی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 27 / 6 / 1394

روش ها و الگوهاي آموزش

قرآن روش هايي را براي تعليم بيان مي كند كه مي توان از آن براي دانش علوم مختلف بهره برد. در اين بخش برخي از روش هاي تعليمي قرآن بيان مي شود:
1- ارائه الگو؛ ارائه نمونه عيني، از روش هاي قرآن در تعليم معارف و دانش هاست. در آياتي از قرآن بيان شده است كه چگونه پرسشگري مي تواند زيانبار باشد و فرد را با دشواري هاي چندي مواجه سازد. (مائده آيات 101 و 102) در حقيقت مي توان از اين روش قرآني به صورت تعميمي بهره برد و در آموزش به نمونه هاي عيني و قابل دسترسي براي متعلمان اشاره كرد تا آنان با آشنايي با نمونه ها بتوانند رفتار و منش خود را تنظيم و هماهنگ سازند.
2- استفاده از تشبيه؛ قرآن كريم براي عيني و قابل فهم كردن مطالب و آموزه ها از تشبيه معقول به محسوس استفاده مي كند. بنابراين بر معلمان و آموزگاران است كه در بيان مطالب معقولي كه دور از دسترس و يا انديشه متعلمان است، از روش تشبيه بهره جويند. قرآن در بيان اعمال كافران بيان مي دارد كه اگر بخواهيم آن را تبيين و روشن كنيم مي بايست اعمال ايشان را همانند خاكستري در برابر باد همانند نماييم كه در گذر تندباد و طوفاني سهمگين قرار گرفته است. چنان كه در بيان سخن و كلام طيب و پاك، آن را به درخت پرباري همانند مي كنند كه اصل و ريشه آن ثابت است و شاخه هاي آن در آسمان قرار گرفته و همگان از آن بهره مي برند درحالي كه سخن ناپاك و خبيث همانند درختي برآمده از زمين است كه ريشه در خاك ندارد و قرارگاهي براي آن نيست تا بر پايه هاي خويش بايستند و ديگران از بر و بار آن بهره مند گردند. (ابراهيم آيات 18 و 24 و 26)

موضوعات مرتبط: تربیتی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 27 / 6 / 1394

آداب تعليم و تعلم

قرآن براي تعليم و تعلم آداب خاصي را بيان مي كند. در مسئله تعليم قرآن به مسئله مهم و اساسي تعهد اشاره مي كند و بيان مي دارد كه تعليم كننده بايد با متعلم شرط كند كه بر پايه و اساس دانش عمل نمايد و متعهد گردد تا از دانش خود به خوبي و درستي بهره گيرد. بر همين پايه است كه هاروت و ماروت دو فرشته الهي در زمان حضرت سليمان(ع) براي آموزش متعلمان از ايشان مي خواهد كه متعهد گردند تا از دانش خويش در راستاي اهداف نادرست بهره نگيرند و آن را براي اهداف سازنده و مفيد به كار گيرند. (بقره آيه102)افزون بر اين مي توان به آداب ديگري كه قرآن بدان تأكيد كرده است اشاره نمود. از جمله مي توان به آداب زير اشاره كرد:

موضوعات مرتبط: تربیتی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 27 / 6 / 1394

تعليم و تعلم از منظر قرآن

نويسنده:علي جواهر دهي 
منبع:روزنامه کیهان

مفهوم تعليم و تعلم

تعلم به معناي ياد گرفتن و دانش آموختن است؛ چنان كه تعليم به معناي آموختن و آموزش دادن است. (فرهنگ نامه ها مانند لغت نامه دهخدا جلد 4 ص 5971 و فرهنگ فارسي ج 1 ص 1103) تعليم و تعلم برگرفته از واژه علم و از مشتقات آن است كه در باب تفعيل و تفعل (ثلاثي مزيد) به كار رفته است تا معناي آموزش دادن و نيز آموزش گرفتن را بيان دارد. مشتقات واژه علم در قرآن بسيار آمده است. در بسياري از آيات قرآن خداوند خود را معلم و آموزگار معرفي كرده است. به عنوان نمونه در آيه 2 سوره الرحمن مي فرمايد: «الرحمن علم القرآن»؛ خداوند رحمان، قرآن را آموزش و تعليم داده است و يا در سوره علق آيه 4 و 5 مي فرمايد:«اقرء و ربك الاكرام الذي علم بالقلم علم الانسان مالم يعلم»؛ بخوان! و پروردگار تو بس گرامي است همان كسي كه با قلم انسان را آموزش داد؛ به انسان چيزي را كه نمي دانست، آموخت.

موضوعات مرتبط: تربیتی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 26 / 6 / 1394

آیا کامپیوتر فکر کودک را پرورش می‌دهد؟

کودک

بازی کردن با تبلت‌ها می تواند به یادگیری کلمات و پرورش حس کنجکاوی کودکان دو سال به بالا کمک کند. کودکان زیر ۵ سال استعداد عجیبی در استفاده از جدیدترین فناوری های هوشمند دارند. دیگر خیلی عجیب نیست که ببینیم کودکان دو - سه ساله با خونسردی تمام نشسته‌اند و انگشتشان را با اعتماد به نفس کامل روی تلفن‌های هوشمند و تبلت‌ها می‌کشند و یا دکمه‌ بازی‌های کامپیوتری را فشار می‌دهند.

 

با آنکه والدین هنگام بازی بچه‌ها با ابزار کامپیوتری نفس راحتی می‌کشند اما ته دلشان همواره این نگرانی وجود دارد که نکند این‌گونه سرگرمی‌ها به مغز بچه‌هایشان آسیب برساند.

 

اما ظاهراً وقت گذراندن پای صفحه های کامپیوتری به ویژه اگر تجربه‌ای دو سویه باشد، برای یادگیری بهتر مفید است. تحقیقات در دانشگاه ویسکانسن نشان داده است که کودکان بین سنین ۲ تا ۳ سال بیشتر به صفحه‌ای عکس‌العمل نشان می‌دهند که از آن‌ها می‌خواهد بهشان دست بزنند تا صفحه‌ای که تعاملی با کودکان ندارد.

 

این تحقیقات نشان داده است که هر چه صفحه ‌ای بیشتر اینتراکتیو (دوسویه) باشد، بیشتر واقعی است و از دید یک کودک دو ساله جالب‌تر است و او خود را به آن نزدیک می‌داند. «بچه‌هایی که به طور اینتراکتیو با ابزار کامپیوتری بازی می‌کنند، با سرعت بیشتری یاد می‌گیرند و کمتر اشتباه می‌کنند.» هدر گریگوریان، استادیار دانشگاه ویسکانسن که این تحقیقات را انجام داده است، می‌گوید که صفحه های قابل لمس، قابلیت یادگیری کودکان را افزایش می دهند. وقتی او آزمایش دیگری در زمینه یادگیری کلمات انجام داد، باز نتیجه مشابهی گرفت. او در این باره گفت: «کودکانی که با اسکرین های اینتراکتیو بازی می‌کنند با سرعت بیشتری یاد می‌گیرند و کمتر اشتباه می‌کنند اما تبدیل به یک نابغه نمی‌شوند فقط با این کار اطلاعات بیشتری دریافت می کنند.»

موضوعات مرتبط: تربیتی
برچسب‌ها: تربیتی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 26 / 6 / 1394

دلایل ترس کودک از مدرسه رفتن(1)

روز اول مدرسه رفتن برای تمام ما روز خاطره‌ انگیزی است. بعضی خاطره‌ها رنگ و بوی شادی و شور دارد و بعضی دیگر ترس و گریه. امروزه با تبلیغات گسترده و تغییر در روش‌های آموزشی و تربیتی در مدارس، تعداد بچه‌هایی كه از مدرسه می‌ترسند كمتر از گذشته است، اما هنوز هم بچه‌هایی وجود دارند كه روز اول مدرسه در میان بچه‌ها با چشمانی اشكبار دنبال مادران خود می‌گردند و از آن ها جدا نمی‌شوند.

 

اگر این ترس برطرف شد و كودك به مدرسه رفتن به صورت عادی عادت كرد كه هیچ اما با گذشت زمان ممكن است این ترس از مدرسه به مدرسه‌ گریزی و فرار از مدرسه بینجامد كه می‌تواند خطرات زیادی را به همراه داشته باشد.

 

ترس از مدرسه در نهایت تا سال اول دبستان طول می‌كشد ولی مدرسه‌گریزی به ندرت در دبستان و بیشتر در سن‌های بالاتر رخ می‌دهد. به دلیل شباهت‌ها و ربط ترس از مدرسه و مدرسه‌گریزی، این دو را با هم بررسی می‌كنیم.

 

برای این كه بتوانیم بر شور و شوق فرزندانمان در مدرسه رفتن بیفزاییم و از ترس و نگرانی آن ها كم كنیم، خوب است دلایل ترس از مدرسه و مدرسه‌ گریزی را بدانیم و بعد در رفع آن بكوشیم.

موضوعات مرتبط: تربیتی
برچسب‌ها: تربیتی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی