تقوا از رايجترين كلمات نهج البلاغه است.در كمتر كتابى مانند نهج البلاغه بر عنصر تقوا تكيه شده است،و در نهج البلاغه به كمتر معنى و مفهومى به اندازه تقوا عنايت شده است .تقوا چيست؟ معمولا چنين فرض مىشود كه تقوا يعنى«پرهيزكارى»و به عبارت ديگر تقوا يعنى يك روش عملى منفى،هر چه اجتنابكارى و پرهيزكارى و كنارهگيرى بيشتر باشد تقوا كاملتر است. طبق اين تفسير اولا تقوا مفهومى است كه از مرحله عمل انتزاع مىشود،ثانيا روشى است منفى،ثالثا هر اندازه جنبه منفى شديدتر باشد تقوا كاملتر است. به همين جهت متظاهران به تقوا براى اينكه كوچكترين خدشهاى بر تقواى آنها وارد نيايد از سياه و سفيد،تر و خشك،گرم و سرد اجتناب مىكنند و از هر نوع مداخلهاى در هر نوع كارى پرهيز مىنمايند. شك نيست كه اصل پرهيز و اجتناب يكى از اصول زندگى سالم بشر است.در زندگى سالم،نفى و اثبات،سلب و ايجاب،ترك و فعل،اعراض و توجه توأم است.با نفى و سلب است كه مىتوان به اثبات و ايجاب رسيد،و با ترك و اعراض مىتوان به فعل و توجه تحقق بخشيد. كلمه توحيد يعنى كلمه«لا اله الا الله»مجموعا نفيى است و اثباتى،بدون نفى ما سوا دم از توحيد زدن ناممكن است.اين است كه عصيان و تسليم،كفر و ايمان قرين يكديگرند،يعنى هر تسليمى متضمن عصيانى و هر ايمانى مشتمل بر كفرى و هر ايجاب و اثبات مستلزم سلب و نفيى است: فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى (1) . اما اولا پرهيزها و نفيها و سلبها و عصيانها و كفرها در حدود«تضاد»هاست.پرهيز از ضدى براى عبور به ضد ديگر است،بريدن از يكى مقدمه پيوند با ديگرى است. از اين رو پرهيزهاى سالم و مفيد،هم جهت و هدف دارد و هم محدود است به حدود معين.پس يك روش عملى كوركورانه كه نه جهت و هدفى دارد و نه محدود به حدى است،قابل دفاع و تقديس نيست. ثانيا مفهوم تقوا در نهج البلاغه مرادف با مفهوم پرهيز حتى به مفهوم منطقى آن نيست.تقوا در نهج البلاغه نيرويى است روحانى كه بر اثر تمرينهاى زياد پديد مىآيد و پرهيزهاى معقول و منطقى از يك طرف سبب و مقدمه پديد آمدن اين حالت روحانى است و از طرف ديگر معلول و نتيجه آن است و از لوازم آن به شمار مىرود. اين حالت،روح را نيرومند و شاداب مىكند و به آن مصونيت مىدهد.انسانى كه از اين نيرو بىبهره باشد،اگر بخواهد خود را از گناهان مصون و محفوظ بدارد چارهاى ندارد جز اينكه خود را از موجبات گناه دور نگه دارد،و چون همواره موجبات گناه در محيط اجتماعى وجود دارد ناچار است از محيط كنار بكشد و انزوا و گوشهگيرى اختيار كند. مطابق اين منطق يا بايد متقى و پرهيزكار بود و از محيط كنارهگيرى كرد و يا بايد وارد محيط شد و تقوا را بوسيد و كنارى گذاشت.طبق اين منطق هر چه افراد اجتنابكارتر و منزوىتر شوند جلوه تقوايى بيشترى در نظر مردم عوام پيدا مىكنند. اما اگر نيروى روحانى تقوا در روح فردى پيدا شد،ضرورتى ندارد كه محيط را رها كند،بدون رها كردن محيط،خود را پاك و منزه نگه مىدارد. دسته اول مانند كسانى هستند كه براى پرهيز از آلودگى به يك بيمارى مسرى،به دامنه كوهى پناه مىبرند و دسته دوم مانند كسانى هستند كه با تزريق نوعى واكسن،در خود مصونيت به وجود مىآورند و نه تنها ضرورتى نمىبينند كه از شهر خارج و از تماس با مردم پرهيز كنند،بلكه به كمك بيماران مىشتابند و آنان را نجات مىدهند.آنچه سعدى در گلستان آورده نمونه دسته اول است: بديدم عابدى در كوهسارى نهج البلاغه تقوا را به عنوان يك نيروى معنوى و روحى كه بر اثر ممارست و تمرين پديد مىآيد و به نوبه خود آثار و لوازم و نتايجى دارد و از آن جمله پرهيز از گناه را سهل و آسان مىنمايد،طرح و عنوان كرده است: ذمتى بما اقول رهينة و انا به زعيم.ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات. همانا درستى گفتار خويش را ضمانت مىكنم و عهده خود را در گرو گفتار خويش قرار مىدهم .اگر عبرتهاى گذشته براى يك شخص آينه قرار گيرد،تقوا جلو او را از فرو رفتن در كارهاى شبههناك مىگيرد. تا آنجا كه مىفرمايد: الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار.الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة (2) . همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختيار هواى نفس[قرار]دادن،مانند اسبهاى سركش و چموشى است كه لجام از سر آنها بيرون آورده شده و اختيار از كف سوار بيرون رفته باشد و عاقبت اسبها سوارهاى خود را در آتش افكنند.و مثل تقوا مثل مركبهاى رهوار و مطيع و رام است كه مهارشان در دست سوار است و آن مركبها با آرامش سوارهاى خود را به سوى بهشت مىبرند. در اين خطبه تقوا به عنوان يك حالت روحى و معنوى كه اثرش ضبط و مالكيت نفس است ذكر شده است.اين خطبه مىگويد لازمه بىتقوايى و مطيع هواى نفس بودن،ضعف و زبونى و بىشخصيت بودن در برابر محركات شهوانى و هواهاى نفسانى است.انسان در آن حالت مانند سوار زبونى است كه از خود اراده و اختيارى ندارد و اين مركب است كه به هر جا كه دلخواهش هست مىرود .لازمه تقوا قدرت اراده و شخصيت معنوى داشتن و مالك حوزه وجود خود بودن است،مانند سوار ماهرى كه بر اسب تربيت شدهاى سوار است و با قدرت و تسلط كامل آن اسب را در جهتى كه خود انتخاب كرده مىراند و اسب در كمال سهولت اطاعت مىكند. ان تقوى الله حمت اولياء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته حتى اسهرت لياليهم و اظمأت هواجرهم (3) . تقواى الهى اولياى خدا را در حمايت خود قرار داده،آنان را از تجاوز به حريم منهيات الهى باز داشته است و ترس از خدا را ملازم دلهاى آنان قرار داده است،تا آنجا كه شبهايشان را بى خواب(به سبب عبادت)و روزهايشان را بى آب(به سبب روزه)گردانيده است. در اينجا على عليه السلام تصريح مىكند كه تقوا چيزى است كه پرهيز از محرمات الهى و همچنين ترس از خدا،از لوازم و آثار آن است.پس در اين منطق تقوا نه عين پرهيز است و نه عين ترس از خدا،بلكه نيرويى است روحى و مقدس كه اين امور را به دنبال خود دارد. فان التقوى فى اليوم الحرز و الجنة و فى غد الطريق الى الجنة (4) . همانا تقوا در امروز دنيا براى انسان به منزله يك حصار و به منزله يك سپر است و در فرداى آخرت راه به سوى بهشت است. در خطبه156 تقوا را به پناهگاهى بلند و مستحكم تشبيه فرموده كه دشمن قادر نيست در آن نفوذ كند. در همه اينها توجه امام معطوف است به جنبه روانى و معنوى تقوا و آثارى كه بر روح مىگذارد،به طورى كه احساس ميل به پاكى و نيكوكارى و احساس تنفر از گناه و پليدى در فرد به وجود مىآورد. نمونههاى ديگرى هم در اين زمينه هست و شايد همين قدر كافى باشد و ذكر آنها ضرورتى نداشته باشد.تقوى در نهج البلاغه
قناعت كرده از دنيا به غارى
چرا گفتم به شهر اندر نيايى
كه بارى بند از دل برگشايى؟
بگفت آنجا پريرويان نغزند
چو گل بسيار شد پيلان بلغزند
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: تقوى در نهج البلاغه
توبه از ديدگاه حضرت على عليه السلام
توبه به عنوان عامل اساسى در پالايش درون انسان و اصلاح اخلاق او كه ضامن سعادت انسان است، جلوه خاصى در سخنان حكيمانه حضرت اميرالمؤمنين على(ع) دارد كه به نمونههايى از آن اشاره مىشود.
1 - «هيچ شفاعت كنندهاى مفيدتر از توبه نيست». (1)
2 - «آن را كه توبه روزى كردند، از قبول گرديدن محروم نباشد» (2) .
3 - « در دنيا خيرى نبود جز دو كس را: يكى آن كه گناهى ورزيد و به توبه آن گناهان را در رسيد و ديگر آن كه در كارهاى نيكو شتابيد». (3)
4 - «خداوند در توبه را به روى بنده نمىگشايد و در آمرزش را بر وى ببندد». (4)
و در مورد توبه كامل و معناى حقيقى استغفار مىفرمايد
«استغفار درجه بلند رتبگان است و شش معنى براى آن است:
نخست: پشيمانى بر آنچه گذشت، دوم: عزم بر ترك بازگشت
پىنوشتها:
(1)نهج البلاغه، قصار الحكم 371
(2)همان، 135
(3)همان، 94
(4)همان، 435
نهج البلاغه
دكتر سيد جعفر شهيدى
اخلاص امام على (عليه السلام)
1ـ ابن شهرآشوب گويد: وقتى امير مؤمنان(ع) بر عمرو بن عبدود دست يافت او را ضربت نزد و نكشت، او به على(ع) دشنام داد و حذيفه پاسخش داد، پيامبر(ص) فرمود: اى حذيفه ساكت باش، خود على سبب درنگش را خواهد گفت. آنگاه على(ع) عمرو را از پاى در آورد. چون به حضور رسول خدا(ص) رسيد پيامبر سبب را پرسيد، على(ع) عرضه داشت: او به مادرم دشنام داد و آب دهان به صورتم افكند، من ترسيدم كه براى تشفى خاطرم گردن او را بزنم، از اين رو او را رها كردم، چون خشمم فرو نشست او را براى خدا كشتم. (1)
2ـ علامه مجلسى(ره) گويد: صبحگاهى رسول خدا(ص) به مسجد آمد و مسجد از جمعيت پر بود، پيامبر فرمود: امروز كدامين شما براى رضاى خدا از مال خود انفاق كرده است؟ همه ساكت ماندند، على(ع) گفت: من از خانه بيرون آمدم و دينارى داشتم كه مىخواستم با آن مقدارى آرد بخرم، مقداد بن اسود را ديدم و چون اثر گرسنگى را در چهره او مشاهده كردم دينار خود را به او دادم. رسول خدا(ص) فرمود: (رحمت خدا بر تو) واجب شد.
مرد ديگرى برخاست و گفت: من امروز بيش از على انفاق كردهام، مخارج سفر مرد و زنى را كه قصد سفر داشتند و خرجى نداشتند هزار درهم پرداختم. پيامبر(ص) ساكت ماند. حاضران گفتند : اى رسول خدا، چرا به على فرمود: «رحمت خدا بر تو واجب شد» و به اين مرد با آنكه بيشتر صدقه داده بود نفرمودى؟ رسول خدا(ص) فرمود: مگر نديدهايد كه گاه پادشاهى خادم خود را كه هديه ناچيزى برايش آورده مقام و موقعيتى نيكو مىبخشد و از سوى خادم ديگرش هديه بزرگى آورده مىشود ولى آن را پس مىدهد و فرستنده را به چيزى نمىگيرد؟ گفتند: چرا، فرمود : در اين مورد هم چنين است، رفيق شما على دينارى را در حال طاعت و انقياد خدا و رفع نياز فقيرى مؤمن بخشيد ولى آن رفيق ديگرتان آنچه داد همه را براى معاندت و دشمنى با برادر رسول خدا داد و مىخواست بر على بن ابيطالب برترى جويد، خداوند هم عمل او را تباه ساخت و آن را وبال گردن او گردانيد. آگاه باشيد كه اگر با اين نيت از فرش تا عرش را سيم و زر به صدقه مىداد جز دورى از رحمت خدا و نزديكى به خشم خدا و در آمدن در قهر الهى براى خود نمىافزود. (2)
3ـ على(ع) فرمود: گروهى خدا را از روى رغبت پرستيدند و اين عبادت تاجران است. گروهى خدا را از روى ترس و بيم پرستيدند و اين عبادت بردگان است، و گروهى خدا را از روى شكر و سپاسگزارى پرستيدند و اين عبادت آزادگان است. (3)
4ـ و فرمود: خدايا، من تور را از بيم عذاب و طمع در ثوابت نپرستيدم، بلكه تو را شايسته بندگى ديدم و پرستيدم. (4)
5ـ و فرمود: دنيا همهاش نادانى است جز مكانهاى علم، و علم همهاش حجت است جز آنچه بدان عمل شود، و علم همهاش ريا و خود نمايى است جز آنچه خالص (براى خدا) باشد، و اخلاص هم در راه خطر است تا بنده بنگرد كه عاقبتش چه مىشود. (5)
عمل اگر براى غير خدا باشد وزر و وبال صاحب آن است و اگر انفاق به نيت فخر و مباهات باشد نصيب سگان و عقابان است. در اين زمينه حكايت لطيفى را كه دميرى در كتاب «حياة الحيوان» آورده بنگريد:
امام علامه ابو الفرج اصفهانى و ديگران حكايت كردهاند كه: فرزدق شاعر مشهور به نام همام بن غالب، پدرش غالب رئيس قوم خود بود، زمانى مردم كوفه را قحطى و گرسنگى سختى رسيد، غالب پدر فرزدق مذكور شترى را براى خانواده خود كشت و غذايى از آن تهيه كرد و چند كاسه آبگوشت براى قومى از بنىتميم فرستاد و كاسهاى هم براى سحيم بن وثيل رياحى كه رئيس قوم خود بود فرستاد. سحيم كسى است كه در شعر خود گفته بود:« من مردى شناخت شده و خوشنام و با تجربه و كاردانم، هرگاه عمامه بر سر نهم مرا خواهيد شناخت» و حجاج هنگامى كه براى امارت كوفه وارد كوفه شد در خطبه خود به اين شعر تمثل جست.
وقتى ظرف غذا به سحيم رسيد آن را واژگون ساخت و آورنده را كتك زد و گفت: مگر من نيازمند غداى غالب هستم؟ اگر او يك شتر كشته من هم شترى مىكشم. ميان آنان مسابقه شتر كشى راه افتاد، سحيم يك شتر براى خانواده خود كشت و صبح روز بعد غالب دو شتر كشت، باز سحيم دو شتر كشت و غالب در روز سوم سه شتر كشت، باز سحيم سه شتر كشت و غالب در روز چهارم صد شتر كشت. سحيم چون آن اندازه شتر نداشت ديگر شترى نكشت امام آن را به دل گرفت.
چون روزهاى قحطى سپرى شد و مردم وارد كوفه شدند، بنى رياح به سحيم گفتند: ننگ روزگار را متوجه ما ساختى، چرا به اندازه غالب شتر نكشتى و ما آمادگى داشتيم كه به جاى هر شترى دو شتر به تو بدهيم؟! سحيم چنين عذر آورد كه شترانش در دسترس نبودند، آن گاه سيصد شتر پىكرد و به مردم گفت: همگى بخوريد. اين حادثه در دوران خلافت امير مؤمنان على بن ابىطالب (ع) اتفاق افتاد، از آن حضرت درباره حلال بودن خوردن آنها فتوا خواستند، حضرت حكم به حرمت كرد و فرمود: اين شتران نه براى خوردن كشته شدهاند و از كشتن آنها مقصودى جز فخر و مباهات در كار نبوده است. از اين رو گوشت آنها را در زبالهدان كوفه ريختند و خوراك سگان و عقابان و كركسان گرديد. (6) .
پىنوشتها:
1)مستدرك الوسائل 3/220 به نقل از مناقب.
2)بحار الانوار 41/ .18
3)نهج البلاغه، خطبه .237
4)بحار الانوار 41/ .14
5)سفينة البحار 1/401 ماده خطر.
6)حياة الحيوان 2/222، ذيل «فرع».
اميرالمؤمنين على بن ابىطالب(ع)ص 754
احمد رحمانى همدانى
خوف و رجاء
1 - بهترين كارها اميد و ترس به خداوند را بحد اعتدال داشتن است» (1)
2 - «از پروردگارت بترس ترسيدنى كه تو را از اميد به وى مشغول سازد و به وى اميد داشته باش اميد كسى كه تو را از بيمش اميد نباشد» (2)
3 - «از خدا بترس ترسيدن كسى كه دلش را بفكر مشغول ساخته (و خاطر از جز خداى پرداخته است) زيرا كه ترس از خدا مركبى راهوار و ايمن و زندانى براى نفس است از (ارتكاب) گناهان» (3)
4 - «بترس (از آخرت) تا ايمن باشى و ايمن نباش تا بترسى» (4)
5 - «ترس از خدا براى كسيكه آنرا شعار و تن پوش خود قرار دهد ايمنى (از عذاب آخرت) مىآورد» (5)
6 - «ترس از خدا شهپر ايمان است» (6)
پىنوشتها:
(1)غررالحكم فصل 30 ح 18
(2)غررالحكم فصل 30 ح 19
(3)غررالحكم فصل 30 ح 21
(4)غررالحكم فصل 30 ح 17
(5)غررالحكم فصل 30 ح 55
(6)غررالحكم فصل 30 ح 54
ترجمه نهج البلاغه
دكتر سيد جعفر شهيدى
زندگى ساده على (عليه السلام)
على در خانه گلين در مقابل كاخ سبز شام قد علم مىكند. على با سفره گرده نان و نمكش در برابر سفرههاى رنگين شام ارزش مى آفريند و على با دو جامه خشن و كفش وصله دارش كه آن قدر به آن وصله زد كه «خاصف النعل» لقب گرفت، در برابر لباسهاى رنگارنگ فاخر و تقليدى از روم كه مقامهاى شام به آن مبتلا بودند ارزش پديدار مىسازد. زندگى شخصى على(ع) سراسر فرياد عليه كاخ نشينان دنيا و ستم پيشگانى كه جز ارضاى غرايز خويش به چيز ديگر نمىانديشند، مىباشد.
على(ع) همانند بردگان غذا مىخورد و مىنشست. وى دو جامع خريد، غلام خود را مخير كرد بهترين آن دو را برگزيند. آجر و خشتى براى تهيه مسكن خويش روى هم ننهاد. به مردم نان گندم و گوشت مىخوراند و خود نان جو و نمك تناول مىنمود. لباسهاى خشن و ساده مىپوشيد .(1)
در دوران پنج سال حكومت حتى يك وجب زمين براى خود اختصاص نداد: و لا حزت من ارضها شبرا(2) و اين درحالى است كه حكومتداران در اين فرصتها قطايا و ذخاير فراوان به خود اختصاص مىدهند! على خود را در سطح مردم عمومى و بلكه ضعيفترين مردم جامعه قرار مىداد: أقنع من نفسى بان يقال هذا امير المؤمنين ولا أشاركهم فى مكاره الدهر او اكون اسوة لهم فى جشوبة العيش. «چگونه من راضى مىشوم كه به من بگويند اميرمؤمنان است و با مؤمنان و مردم شريك دشوارىهاى آنان نباشم و يا الگوى در تنگناهاى زندگى آنان نباشم!» ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه. «امام و راهبر شما از دنيايش به دو جامه كهنه و دو گرده نان اكتفا نموده است».
اين كه على در اين سخن خود را امام و زندگى ساده خود را معرفى مىنمايد، به خاطر اين است كه رهبر و امام بايد اين گونه باشد. و امام براى الگوگيرى ديگران گوشزد مىنمايد .
على انبان بدوش شبانه به در خانه يتيمان مراجعه مىنمود، زندگى آنان را تأمين نموده و با آنان هم سخن مىشد. كدام رهبرى در كجاى دنيا اين ارزشها را آفريده است ؟! اين زندگى فردى است كه صرف نظر از اين كه بيتالمال مسلمانان در اختيار وى است از اموال شخصى خويش هزار بنده آزاد كرد و شكمهاى فروانى را سير؛ و برهنگان فراوان را پوشاند .
پىنوشتها:
1)بحار، ج 41 ص 102 و 131 و 147 و 148 و .154
2)نهج البلاغه صبحى الصالح، نامه 45، ص .417
امام على الگوى زندگى ص 137
حبيب الله احمدى
زهد و پارسايى
عنصر ديگر موعظهاى نهج البلاغه«زهد»است.در ميان عناصر موعظهاى،شايد عنصر زهد بعد از عنصر تقوا بيش از همه تكرار شده باشد.زهد مرادف استبا ترك دنيا.در نهج البلاغه به مذمت دنيا و دعوت به ترك آن زياد بر مىخوريم.به نظر مىرسد مهمترين موضوع از موضوعات نهج البلاغه كه لازم استبا توجه به همه جوانب كلمات امير المؤمنين تفسير شود،همين موضوع است و با توجه به اينكه زهد و ترك دنيا در تعبيرات نهج البلاغه مرادف يكديگرند،اين موضوع از هر موضوع ديگر از موضوعات عناصر نهج البلاغه زيادتر دربارهاش بحثشده است.بحثخود را از كلمه«زهد»آغاز مىكنيم:
«زهد»و«رغبت»اگر بدون متعلق ذكر شوند،نقطه مقابل يكديگرند،«زهد»يعنى اعراض و بىميلى،در مقابل«رغبت»كه عبارت است از كشش و ميل.
بىميلى دو گونه است:طبيعى و روحى.بىميلى طبيعى آن است كه طبع انسان نسبتبه شيئى معين تمايلى نداشته باشد،آنچنان كه طبع بيمار ميل و رغبتى به غذا و ميوه و ساير ماكولات يا مشروبات مطبوع ندارد.بديهى است كه اين گونه بىميلى و اعراض ربطى به زهد به معنى مصطلح ندارد.
بىميلى روحى يا عقلى يا قلبى آن است كه اشيائى كه مورد تمايل و رغبت طبع است،از نظر انديشه و آرزوى انسان-كه در جستجوى سعادت و كمال مطلوب است-هدف و مقصود نباشد،هدف و مقصود و نهايت آرزو و كمال مطلوب امورى باشد ما فوق مشتهيات نفسانى دنيوى،خواه آن امور از مشتهيات نفسانى اخروى باشد و يا اساسا از نوع مشتهيات نفسانى نباشد بلكه از نوع فضائل اخلاقى باشد از قبيل عزت،شرافت،كرامت،آزادى و يا از نوع معارف معنوى و الهى باشد مانند ذكر خداوند، حبتخداوند،تقرب به ذات اقدس الهى.
پس زاهد يعنى كسى كه توجهش از ماديات دنيا به عنوان كمال مطلوب و بالاترين خواسته عبور كرده، متوجه چيز ديگر از نوع چيزهايى كه گفتيم معطوف شده است.بىرغبتى زاهد بىرغبتى در ناحيه انديشه و آمال و ايده و آرزو است نه بىرغبتى در ناحيه طبيعت.
در نهج البلاغه در دو مورد«زهد»تعريف شده است.هر دو تعريف همان معنى را مىرساند كه اشاره كرديم.در خطبه 80 مىفرمايد:
ايها الناس!الزهادة قصر الامل و الشكر عند النعم و الورع عند المحارم.
اى مردم!زهد عبارت است از كوتاهى آرزو و سپاسگزارى هنگام نعمت و پارسايى نسبتبه نبايستنيها.
در حكمت439 مىفرمايد:
الزهد كله بين كلمتين من القران قال الله سبحانه:«لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم»و من لم ياس على الماضى و لم يفرح بالآتى فقد اخذ الزهد بطرفيه.
زهد در دو جمله قرآن خلاصه شده است:«براى اينكه متاسف نشويد بر آنچه(از ماديات دنيا)از شما فوت مىشود و شاد نگرديد بر آنچه خدا به شما مىدهد»،هر كس برگذشته اندوه نخورد و براى آينده شادمان نشود بر هر دو جانب زهد دستيافته است.
بديهى است وقتى كه چيزى كمال مطلوب نبود و يا اساسا مطلوب اصلى نبود بلكه وسيله بود،مرغ آرزو در اطرافش پر و بال نمىزند و پر نمىگشايد و آمدن و رفتنش شادمانى يا اندوه ايجاد نمىكند.
اما بايد ديد كه آيا زهد و اعراض از دنيا كه در نهج البلاغه به پيروى از تعليمات قرآن زياد بر آن اصرار و تاكيد شده است،صرفا جنبه روحى و اخلاقى دارد و به عبارت ديگر زهد صرفا يك كيفيت روحى استيا آنكه جنبه عملى هم همراه دارد؟يعنى آيا زهد فقط اعراض روحى استيا توام استبا اعراض عملى؟
و بنا بر فرض دوم آيا اعراض عملى محدود استبه اعراض از محرمات و بس كه در خطبه 80 به آن اشاره شده است و يا چيزى بيش از اين است آنچنان كه زندگى عملى على عليه السلام و پيش از ايشان زندگى عملى رسول اكرم صلى الله عليه و آله نشان مىدهد؟
و بنا بر اين فرض كه زهد محدود به محرمات نيست،شامل مباحات هم مىشود،چه فلسفهاى دارد؟ زندگى زاهدانه و محدود و پشت پا زدن به تنعمها چه اثر و خاصيتى مىتواند داشته باشد؟
و آيا به طور مطلق بايد عمل شود و يا صرفا در شرايط معينى اجازه داده مىشود؟
و اساسا آيا زهد در حد اعراض از مباحات،با ساير تعليمات اسلامى سازگار استيا خير؟
علاوه بر همه اينها،اساس زهد و اعراض از دنيا بر انتخاب كمال مطلوبهايى ما فوق مادى است،آن كمال مطلوبها از نظر اسلام چيست؟مخصوصا در نهج البلاغه چگونه بيان شده است؟
اينها مجموع سؤالاتى است كه در زمينه مساله زهد و اعراض از دنيا،كوتاهى آرزو-كه در نهج البلاغه فراوان درباره آنها بحثشده-بايد روشن شود.
در فصول آينده اين سؤالات را مطرح و بدانها پاسخ مىگوييم.
زهد اسلامى و رهبانيت مسيحى
گفتيم بر حسب تعريف و تفسير كه از نهج البلاغه درباره زهد استفاده مىشود،زهد حالتى است روحى. زاهد از آن نظر كه دلبستگيهايى معنوى و اخروى دارد،به مظاهر مادى زندگى بىاعتناست.اين بى اعتنايى و بىتوجهى تنها در فكر و انديشه و احساس و تعلق قلبى نيست و در مرحله ضمير پايان نمىيابد،زاهد در زندگى عملى خويش سادگى و قناعت را پيشه مىسازد و از تنعم و تجمل و لذت گرايى پرهيز مىنمايد.زندگى زاهدانه آن نيست كه شخص فقط در ناحيه انديشه و ضمير وابستگى زيادى به امور مادى نداشته باشد،بلكه اين است كه زاهد عملا از تنعم و تجمل و لذت گرايى پرهيز داشته باشد.زهاد جهان آنها هستند كه به حد اقل تمتع و بهرهگيرى از ماديات اكتفا كردهاند.شخص على عليه السلام از آن جهت زاهد است كه نه تنها دل به دنيا نداشت،بلكه عملا نيز از تمتع و لذتگرايى ابا داشت و به اصطلاح تارك دنيا بود.
دو پرسش
اينجا قطعا دو پرسش براى خواننده محترم مطرح مىشود و ما بايد بدانها پاسخ دهيم: يكى اينكه همه مىدانيم اسلام با رهبانيت و زهدگرايى به مخالفتبرخاسته،آن را بدعتى از راهبان شمرده است (1) . پيغمبر اكرم صريحا فرمود:«لا رهبانية فى الاسلام» (2) .هنگامى كه به آن حضرت اطلاع دادند كه گروهى از صحابه پشتبه زندگى كرده از همه چيز اعراض نمودهاند و به عزلت و عبادت روى آوردهاند، سخت آنها را مورد عتاب قرار داد،فرمود:من كه پيامبر شمايم چنين نيستم.پيغمبر اكرم به اين وسيله فهماند كه اسلام دينى جامعهگرا و زندگىگراست نه زهدگرا.بعلاوه تعليمات جامع و همه جانبه اسلامى در مسائل اجتماعى،اقتصادى،سياسى،اخلاقى بر اساس محترم شمردن زندگى و روى آوردن به آن است نه پشت كردن به آن.
گذشته از همه اينها،رهبانيت و اعراض از زندگى با جهانبينى و فلسفه خوشبينانه اسلام درباره هستى و خلقت ناسازگار است.اسلام هرگز مانند برخى كيشها و فلسفهها با بدبينى به هستى و خلقت نمىنگرد و هم خلقت را به دو بخش زشت و زيبا،روشنايى و تاريكى،حق و باطل،درست و نادرست،بجا و نابجا تقسيم نمىكند.
پرسش دوم اينكه:گذشته از اينكه زهد گرايى همان رهبانيت است كه با اصول و مبانى اسلامى ناسازگار است،چه مبنا و فلسفهاى مىتواند داشته باشد؟چرا بشر محكوم به زهد شده است؟چرا بشر بايد به اين دنيا بيايد و دريا دريا نعمتهاى الهى را ببيند و بدون آنكه كف پايش تر شود از كنار آن بگذرد؟
بنا بر اين،آيا تعليمات زهدگرايانهاى كه در اسلام ديده مىشود،بدعتهايى است كه بعدها از مذاهب ديگر مانند مسيحى و بودايى وارد اسلام شده است؟پس با نهج البلاغه چه كنيم؟زندگى شخصى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و همچنين زندگى عملى على عليه السلام را كه جاى شكى در آن نيست چگونه تفسير و توجيه كنيم؟حقيقت اين است كه زهد اسلامى غير از رهبانيت است.رهبانيت، بريدن از مردم و روآوردن به عبادت استبر اساس اين انديشه كه كار دنيا و آخرت از يكديگر جداست، دو نوع كار بيگانه از هم است،از دو كار يكى را بايد انتخاب كرد:يا بايد به عبادت و رياضت پرداخت تا در آن جهان به كار آيد و يا بايد متوجه زندگى و معاش بود تا در اين جهان به كار آيد.اين است كه هبانيتبر ضد زندگى و بر ضد جامعهگرايى است،مستلزم كنارهگيرى از خلق و بريدن از مردم و سلب هر گونه مسؤوليت و تعهد از خود است.
اما زهد اسلامى در عين اينكه مستلزم انتخاب زندگى ساده و بىتكلف است و بر اساس پرهيز از تنعم و تجمل و لذتگرايى است،در متن زندگى و در بطن روابط اجتماعى قرار دارد و عين جامعهگرايى است، براى خوب از عهده مسؤوليتها بر آمدن است و از مسؤوليتها و تعهدهاى اجتماعى سرچشمه مىگيرد.
فلسفه زهد در اسلام آن چيزى نيست كه رهبانيت را به وجود آورده است.در اسلام مساله جدا بودن حساب اين جهان با آن جهان مطرح نيست.از نظر اسلام،نه خود آن جهان و اين جهان از يكديگر جدا و بيگانه هستند و نه كار اين جهان با كار آن جهان بيگانه است.ارتباط دو جهان با يكديگر از قبيل ارتباط ظاهر و باطن شىء واحد است،از قبيل پيوستگى دو رويه يك پارچه است،از قبيل پيوند روح و بدن است كه چيزى استحد وسط ميان يگانگى و دو گانگى.كار اين جهان با كار آن جهان نيز عينا همين طور است،بيشتر جنبه اختلاف كيفى دارد تا اختلاف ذاتى،يعنى آنچه بر ضد مصلحت آن جهان استبر ضد مصلحت اين جهان نيز هست،و هر چه بر وفق مصالح عاليه زندگى اين جهان استبر وفق مصالح عاليه آن جهان نيز هست لهذا يك كار معين كه بر وفق مصالح عاليه اين جهان است اگر از انگيزههاى عالى و ديدهاى ما فوق طبيعى و هدفهاى ماوراء مادى خالى باشد،آن كار صرفا دنيايى تلقى مىشود و به تعبير قرآن به سوى خدا بالا نمىرود اما اگر جنبه انسانى كار از هدفها و انگيزهها و ديدهاى برتر و بالاتر از زندگى محدود دنيايى بهرهمند باشد،همان كار كار آخرتى شمرده مىشود.
زهد اسلامى كه-چنانكه گفتيم-در متن زندگى قرار دارد،كيفيتخاص بخشيدن به زندگى است و از دخالت دادن پارهاى ارزشها براى زندگى ناشى مىشود.زهد اسلامى چنانكه از نصوص اسلامى بر مىآيد بر سه پايه اصلى كه از اركان جهانبينى اسلامى است استوار است.
سه اصل يا سه پايه زهد اسلامى
1.بهرهگيرىهاى مادى از جهان و تمتعات طبيعى و جسمانى،تنها عامل تامين كننده خوشى و هجتسعادت انسان نيست.براى انسان به حكم سرشتخاص،يك سلسله ارزشهاى معنوى مطرح است كه با فقدان آنها تمتعات مادى قادر به تامين بهجت و سعادت نيست.
2.سرنوشتسعادت فرد از سعادت جامعه جدا نيست.انسان از آن جهت كه انسان است،يك سلسله وابستگيهاى عاطفى و احساس مسؤوليتهاى انسانى در باره جامعه دارد كه نمىتواند فارغ از آسايش ديگران آسايش و آرامش داشته باشد.
3.روح در عين نوعى اتحاد و يگانگى با بدن در مقابل بدن اصالت دارد،كانونى است در برابر كانون جسم،منبع مستقلى استبراى لذت و آلام.روح نيز به نوبه خود بلكه بيش از بدن نيازمند به تغذيه و تهذيب و تقويت و تكميل است.روح از بدن و سلامت آن و نيرومندى آن بىنياز نيست،اما بدون شك غرقه شدن در تنعمات مادى و اقبال تمام به لذتگرايى جسمانى مجال و فراغتى براى بهرهبردارى از كانون روح و منبع بىپايان ضمير باقى نمىگذارد و در حقيقت نوعى تضاد ميان تمتعات روحى و تمتعات مادى(اگر به صورت غرقه شدن و محو شدن و فانى شدن در آنها باشد)وجود دارد.
مساله روح و بدن مساله رنج و لذت نيست،چنين نيست كه هر چه مربوط به روح است رنج است و هر چه مربوط به بدن است لذت.لذات روحى بسى صافتر،عميقتر،با دوامتر از لذات بدنى است.رو آورى يكجانبه به تمتعات مادى و لذات جسمانى،در حاصل جمع از خوشى و لذت و آسايش واقعى بشر مىكاهد.لهذا آنگاه كه مىخواهيم به زندگى رو آوريم و از آن بهره بگيريم و بدان رونق و صفا و شكوه و جلال ببخشيم و آن را دلپسند و زيبا سازيم،نمىتوانيم از جنبههاى روحى صرف نظر كنيم.
با توجه به اين سه اصل است كه مفهوم زهد اسلامى روشن مىشود،و با توجه به اين سه اصل است كه روشن مىگردد چگونه اسلام رهبانيت را طرد مىكند اما زهدگرايى را در عين جامعهگرايى و در متن زندگى و در بطن روابط اجتماعى مىپذيرد.در فصول بعد،نصوص اسلامى را بر اساس اين سه اصل در مورد زهد توضيح مىدهيم.
زاهد و راهب
گفتيم اسلام به زهد دعوت و رهبانيت را محكوم كرده است.زاهد و راهب هر دو از تنعم و لذتگرايى دورى مىجويند ولى راهب از جامعه و تعهدات و مسؤوليتهاى اجتماعى مىگريزد و آنها را جزء امور پست و مادى دنيايى مىشمارد و به صومعه و دير و دامن كوه پناه مىبرد،اما زاهد به جامعه و ملاكهاى آن و ايدههاى آن و مسؤوليتها و تعهدهاى آن رو مىآورد.زاهد و راهب هر دو آخرت گرايند،اما زاهد آخرتگراى جامعهگر است و راهب آخرتگراى جامعهگريز.در لذتگريزى نيز ايندو در يك حد نمىباشند،راهب سلامت و نظافت و قوت و انتخاب همسر و توليد فرزند را تحقير مىكند اما زاهد حفظ سلامت و رعايت نظافت و برخوردارى از همسر و فرزند را جزء وظيفه مىشمارد.زاهد و راهب هر دو تارك دنيايند اما دنيايى كه زاهد آن را رها مىكند سرگرم شدن به تنعم و تجمل و تمتعات و اين امور را كمال مطلوب و نهايت آرزو دانستن است،ولى دنيايى كه راهب آن را ترك مىكند كار،فعاليت و تعهد و مسؤوليت اجتماعى است.اين است كه زهد زاهد بر خلاف رهبانيت راهب در متن زندگى و در بطن روابط اجتماعى است و نه تنها با تعهد و مسؤوليت اجتماعى و جامعهگرايى منافات ندارد بلكه وسيله بسيار مناسبى استبراى خوب از عهده مسؤوليتها بر آمدن.
تفاوت روش زاهد و راهب از دو جهانبينى مختلف ناشى مىشود.از نظر راهب،جهان دنيا و آخرت دو جهان كاملا از يكديگر جدا و بى ارتباط به يكديگرند،حساب سعادت جهان دنيا نيز از حساب سعادت آخرت كاملا جداستبلكه كاملا متضاد با يكديگرند و غير قابل جمع،طبعا كار مؤثر در سعادت دنيا نيز از كار مؤثر در سعادت آخرت مجزاست و به عبارت ديگر وسايل سعادت دنيا با وسايل سعادت آخرت مغايرت و مباين است،امكان ندارد يك كار و يك چيز هم وسيله سعادت دنيا باشد و هم وسيله سعادت آخرت.
ولى در جهانبينى زاهد،دنيا و آخرت به يكديگر پيوستهاند،دنيا مزرعه آخرت است.از نظر زاهد آنچه به زندگى اين جهان سامان مىبخشد و موجب رونق و صفا و امنيت و آسايش آن مىگردد اين است كه ملاكهاى اخروى و آنجهانى وارد زندگى اينجهانى شود،و آنچه مايه و پايه سعادت آنجهانى است اين است كه تعهدات و مسؤوليتهاى اينجهانى خوب انجام شود و با ايمان و پاكى و طهارت و تقوا توام باشد.
حقيقت اين است كه فلسفه زهد زاهد و رهبانيت راهب كاملا مغاير يكديگر است.اساسا رهبانيت تحريف و انحرافى است كه افراد بشر از روى جهالتيا اغراض سوء در زمينه تعليمات زهدگرايانه انبياء ايجاد كردهاند.
اينك با توجه به متون تعليمات اسلامى،فلسفه زهد را به مفهومى كه تشريح كرديم توضيح مىدهيم.
زهد و ايثار
يكى از فلسفههاى زهد ايثار است.«اثرة»و«ايثار»هر دو از يك ريشهاند.«اثرة»يعنى خود را و منافع خود را بر ديگران مقدم داشتن،و به عبارت ديگر همه چيز را به خود اختصاص دادن و ديگران را محروم ساختن.اما ايثار يعنى ديگران را بر خويش مقدم داشتن و خود را براى آسايش ديگران به رنج افكندن.
زاهد از آن جهتساده و بى تكلف و در كمال قناعت زندگى مىكند و بر خود تنگ مىگيرد كه ديگران را به آسايش برساند.او آنچه دارد به نيازمندان مىبخشد،زيرا قلب حساس و دل درد آشناى او آنگاه به نعمتهاى جهان دست مىيازد كه انسان نيازمندى نباشد.او از اينكه نيازمندان را بخوراند و بپوشاند و به آنان آسايش برساند بيش از آن لذت مىبرد كه خود بخورد و بپوشد و استراحت كند.او محروميت و گرسنگى و رنج و درد را از آن جهت تحمل مىكند كه ديگران برخوردار و سير و بىدردسر زندگى كنند.
ايثار از پرشكوهترين مظاهر جمال و جلال انسانيت است و تنها انسانهاى بسيار بزرگ به اين قله شامخ صعود مىكنند.
قرآن كريم داستان ايثار على عليه السلام و خاندان گرامىاش را در آيات پرشكوه خود در سوره«هل اتى»منعكس كرده است.على و زهرا و فرزندانش آنچه در ميسور داشتند-كه جز چند قرص نان نبود-با كمال نيازى كه بدان داشتند،تنها و تنها به خاطر رضاى حق به مسكين و يتيم و اسير بخشيدند.اين بود كه اين داستان در ملا اعلى بازگو شد و آيه قرآن در بارهاش نازل گشت.
رسول اكرم وارد خانه دختر عزيزش حضرت زهرا شد،دستبندى از نقره در دست زهرا و پردهاى بر در اتاق زهرا ديد،چهره كراهت نشان داد.زهراى مرضيه بلا فاصله پرده و دستبند را توسط قاصدى خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ارسال داشت كه به مصرف نيازمندان برساند.چهره رسول اكرم صلى الله عليه و آله از اينكه دخترش نكته را درك كرده و ديگران را بر خود مقدم داشته شكفته گشت و فرمود:پدرش به فداى او باد.شعار«الجار ثم الدار»رسم جارى خاندان على و زهرا بود.
على عليه السلام در خطبه«المتقين»مى گويد:
نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحة (3) .
متقى كسى است كه خودش از ناحيه سختگيريهاى خودش در رنج است اما مردم از ناحيه او در آسايشاند.
قرآن كريم انصار مدينه را كه حتى در حال فقر،برادران مهاجر خود را پذيرايى كردند و آنان را بر خودشان مقدم داشتند،چنين توصيف مىكند:
و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة (4) .
ديگران را بر خود مقدم مىدارند هر چند فقير و نيازمند باشند.
بديهى است كه زهد بر مبناى ايثار،در شرايط مختلف اجتماعى فرق مىكند،در يك اجتماع مرفه كمتر نياز به ايثار پيدا مىشود و در يك اجتماع محروم مانند اجتماع آنروز مدينه بيشتر،و يكى از رازهاى تفاوت سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام در اين جهتبا ساير ائمه اطهار همين است.
و به هر حال،زهد بر اساس فلسفه ايثار هيچ گونه ربطى با رهبانيت و گريز از اجتماع ندارد بلكه زاييده علائق و عواطف اجتماعى است و جلوه عاليترين احساسات انساندوستانه و موجب استحكام بيشتر پيوندهاى اجتماعى است.
همدردى
همدردى و شركت عملى در غم مستمندان و محرومان،يكى ديگر از ريشهها و فلسفههاى زهد است. مستمند و محروم آنگاه كه در كنار افرادى برخوردار و مرفه قرار مىگيرد،رنجش مضاعف مىگردد،از طرفى رنج ناشى از تهيدستى و دستنارسى به ضروريات زندگى،و از طرف ديگر رنج احساس تاخر و عقبماندگى از حريفان.
بشر بالطبع نمىتواند تحمل كند كه ديگران كه مزيتى بر او ندارند بخورند و بنوشند و بپوشند و قهقهه مستانه بزنند و او تماشاچى باشد و نظاره كند.
آنجا كه اجتماع به دو نيم مىشود(بر خوردار و محروم)مرد خدا احساس مسؤوليت مىكند.در درجه اول،كوشش مرد خدا اين است كه به تعبير امير المؤمنين عليه السلام وضع موجود مبنى بر پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم را دگرگون سازد و اين پيمان خداستبا دانايان امت (5) ،و در درجه دوم با ايثار و تقسيم آنچه در اختيار دارد به ترميم وضع نابسامان مستمندان مىكوشد اما همينكه مىبينيد«كشته از بس كه فزون است كفن نتوان كرد»،وقتى كه مىبيند عملا راه بر خوردار كردن و رفع نيازمنديهاى مستمندان مسدود است،با همدردى و همسطحى و شركت عملى در غم مستمندان بر زخمهاى دل مستمندان مرهم مىگذارد.همدردى و شركت در غم ديگران،مخصوصا در مورد پيشوايان امت كه چشمها به آنان دوخته است،اهميتبسزايى دارد.على عليه السلام در دوره خلافتبيش از هر وقت ديگر زاهدانه زندگى مىكرد.مىفرمود:
ان الله فرض على ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره (6) .
خداوند بر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند.
و هم آن حضرت مىفرمود:
ا اقنع من نفسى بان يقال هذا امير المؤمنين و لا اشاركهم فى مكاره الدهر او اكون اسوة لهم فى جشوبة العيش (7) ؟
آيا با عنوان و لقب«امير المؤمنين»كه روى من نهاده و مرا با آن خطاب مىكنند خودم را قانع سازم و در سختيهاى روزگار با مؤمنين شركت نداشته باشم و يا در فقيرانه زندگى كردن،امام و پيشواى آنان نباشم؟
و نيز در همان نامه مىفرمايد:
...هيهات ان يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمة و لعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع،او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى؟!
چگونه ممكن است هواى نفس بر من غلبه كند و مرا به سوى انتخاب بهترين خوراكها بكشاند،در صورتى كه شايد در حجاز يا يمامه افرادى يافتشوند كه اميد همين يك قرص نان را هم ندارند و دير زمانى است كه شكمشان سير نشده است.آيا سزاوار استشب را با سيرى صبح كنم در صورتى كه در اطرافهم شكمهاى گرسنه و جگرهاى سوزان قرار دارد؟!
على عليه السلام اگر شخص ديگرى را مىديد كه اين اندازه بر خود تنگ مىگيرد،او را مورد مؤاخذه قرار مىداد.هنگامى كه با اعتراض روبرو مىشد كه پس تو خودت چرا اين اندازه بر خود تنگ مىگيرى، جواب مىداد:من مانند شما نيستم،پيشوايان وظيفه جداگانهاى دارند(چنانكه از گفتگوى آن حضرت با عاصم بن زياد حارثى پيدا است) ( 8) .
در جلد نهم بحار به نقل از كافى از امير المؤمنين عليه السلام روايت مىكند كه مىفرمود:
«خداوند مرا پيشواى خلق قرار داده است و به همين سبب بر من فرض كرده است كه زندگى خود را در خوراك و پوشاك و در حد ضعيفترين طبقات اجتماع قرار مىدهم،تا از طرفى مايه تسكين آلام فقير و از طرف ديگر سبب جلوگيرى از طغيان غنى گردد.» (9) در شرح احوال استاد الفقهاء وحيد بهبهانى(رضوان الله عليه)مىنويسند كه روزى يكى از عروسهاى خود را مشاهده كرد كه پيراهنى الوان از نوع پارچههايى كه معمولا زنان اعيان و اشراف آن عصر مىپوشيدند به تن كرده است، فرزندشان(مرحوم آقا محمد اسماعيل،شوهر آن خانم)را مورد ملامت قرار دادند.او در جواب پدر اين آيه قرآن را خواند:
قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق (10) ؟
!524 بگو چه كسى زينتهايى كه خدا براى بندگانش آفريده و همچنين روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است؟
ايشان جواب دادند:من نمىگويم خوب پوشيدن و خوب نوشيدن و از نعمتهاى الهى استفاده كردن حرام است،خير،در اسلام چنين ممنوعيتهايى وجود ندارد ولى يك مطلب ديگر هست و آن اينكه ما و خانواده ما به اعتبار اينكه پيشواى دينى مردم هستيم وظيفه خاصى داريم.خانوادههاى فقير وقتى كه اغنيا را مىبينند كه از همه چيز بر خوردارند طبعا ناراحت مىشوند،يگانه مايه تسكين آلامشان اين است كه خانواده«آقا»در تيپ خودشان هستند.اگر ما هم در زندگى به شكل تيپ اغنيا در آييم،اين يگانه مايه تسكين آلام هم از ميان مىرود.ما كه قادر نيستيم عملا وضع موجود را تغيير دهيم،لا اقل از اين مقدار همدردى مضايقه نكنيم.
چنانكه به وضوح مىبينيم،زهدهاى ناشى از همدردى و شركت در غمخوارگى هم به هيچ وجه با رهبانيت همريشگى ندارد،مبنى بر گريز از اجتماع نيستبلكه راهى استبراى تسكين آلام اجتماع.
زهد و آزادگى
فلسفه ديگر زهد،آزادى و آزادگى است.ميان زهد و آزادگى پيوندى كهن و ناگسستنى برقرار است.
نياز و احتياج ملاك«رو به مزاجى»است و بىنيازى ملاك«آزادگى».آزادگان جهان كه سبكبارى و سبكبالى و قابليت تحرك و پرواز اصيلترين آرزوى آنهاست،از آن جهت زهد و قناعت را پيشه مىسازند كه نيازها را تقليل دهند و به نسبت تقليل نيازها خويشتن را از قيد اسارت اشياء و اشخاص رها سازند.
زندگى انسان مانند هر جاندار ديگر يك سلسله شرايط طبيعى و ضرورى دارد كه از آنها گريزى نيست، از قبيل هوا براى تنفس،زمين براى سكنى،نان براى خوردن،آب براى آشاميدن و جامه براى پوشيدن. انسان نمىتواند خود را از قيد اين امور و يك سلسله امور ديگر مانند نور و حرارت يكسره بى نياز و آزاد سازد و به اصطلاح حكما«مكتفى بذاته»گردد.
ولى يك سلسله نيازهاى ديگر هست كه طبيعى و ضرورى نيست،در طول حيات به وسيله خود انسان يا عوامل تاريخى و اجتماعى بر او تحميل مىشود و آزادىاش را از آنچه هست محدودتر مىسازد.
جبرها و تحميلها مادام كه به صورت يك نياز درونى در نيامده است،مانند جبرها و تحميلهاى سياسى، آنقدر خطرناك نيست،خطرناكترين جبرها و تحميلها و قيد و بندها آن است كه به صورت يك نياز درونى در آيد و آدمى از درون خويش به زنجير كشيده شود.
مكانيسم اين نيازها كه منجر به ضعف و عجز و زبونى انسان مىگردد اين است كه انسان براى اينكه به زندگى خويش رونق و صفا و جلا بخشد،به تنعم و تجمل رو مىآورد و براى اينكه نيرومندتر و قدرتمندتر شود و از شرايط زندگى بهرهمند گردد،در صدد تمليك اشياء بر مىآيد،از طرف ديگر تدريجا به آنچه آنها را وسيله تنعم و قدرت تجمل و يا ابزار قوت و قدرت خويش قرار داده،خو مىگيرد و عادت مىكند و شيفته مىگردد و رشتههايى نامرئى او را به آن اشياء مىبندد و عاجز و زبون و ذليل آنها مىسازد،يعنى همان چيزى كه مايه رونق و صفاى زندگىاش شده بود،شخصيت او را بى رونق مىكند و همان چيزى كه وسيله كسب قدرت او در طبيعتشده بود،در درون او را ضعيف و عاجز و زبون مىسازد و به صورت برده و بنده آن چيز در مىآورد.
گرايش انسان به زهد،ريشهاى در آزادمنشى او دارد.انسان،بالفطره ميل به تصاحب و تملك و بهرهمندى از اشياء دارد ولى آنجا كه مىبيند اشياء به همان نسبت كه در بيرون او را مقتدر ساخته،در درون ضعيف و زبونش كرده و مملوك و برده خويش ساخته است،در مقابل اين بردگى طغيان مىكند و نام اين طغيان«زهد»است.
عرفا و شعراى ما از حريت و آزادى و آزادگى،بسيار گفتهاند.حافظ خود را غلام همت آن مىداند كه در زير اين چرخ كبود از هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است.او در ميان همه درختان،تنها به حال سرو رشك مىبرد كه«از بار غم آزاد آمده است».منظور اين بزرگان از آزادى،آزادى از قيد تعلق خاطر است،يعنى دلبستگى نداشتن،شيفته و فريفته نبودن.
ولى آزادى و آزادگى،چيزى بيشتر از دلبستگى نداشتن مىخواهد.رشتههايى كه آدمى را وابسته و ذليل و ضعيف و عاجز و زبون مىسازد،تنها از ناحيه قلب و تعلقات قلبى نيست،خوگيرىهاى جسمى و روحى به شرايط اضافى و مصنوعى كه ابتدا براى زيباتر كردن و رونق بخشيدن به زندگى و يا براى كسب قدرت و قوت بيشتر به وجود مىآيد و بعد به شكل يك اعتياد(طبيعت ثانيه)مىگردد،هر چند! 527 مورد علاقه قلبى نباشد و بلكه مورد نفرت باشد،رشتههاى قويترى براى اسارت انسان به شمار مىرود و بيش از تعلقات قلبى آدمى را زبون مىسازد.
عارف وارسته دل به دنيا نبستهاى را در نظر بگيريد كه عادت به چاى و سيگار و افيون،طبيعت ثانيه او شده است و تخلف از غذاهايى كه به آنها عادت كرده موجب مرگ او مىشود.چنين شخصى چگونه مىتواند آزاد و آزاده زيست نمايد؟
دلبستگى نداشتن شرط لازم آزادگى است اما شرط كافى نيست.عادت به حد اقل برداشت از نعمتها و پرهيز از عادت به برداشت زياد،شرط ديگر آزادگى است.
ابو سعيد خدرى كه از اكابر صحابه رسول خداست،آنجا كه در مقام توصيف حالات آن حضرت بر مىآيد اولين جملهاى كه مىگويد اين است:«كان صلى الله عليه و آله خفيف المؤونة»يعنى رسول خدا كم خرج بود،با اندك بسر مىبرد،با مؤونه بسيار كم مىتوانست زندگى خود را ادامه دهد.
آيا اين فضيلت است كه كسى خفيف المؤونه باشد؟اگر صرفا از جنبه اقتصادى در نظر بگيريم كه ثروت كمترى را مستهلك مىكند،جواب اين است كه نه،و لا اقل فضيلت مهمى نيست.ولى اگر موضوع را از جنبه معنوى يعنى از جنبه حد اكثر آزادى نسبتبه قيود زندگى مورد مطالعه قرار دهيم،جواب اين است.آرى فضيلت است،فضيلتبزرگى هم هست،زيرا تنها با احراز اين فضيلت است كه انسان مىتواند سبكبار و سبكبال زندگى كند،تحرك و نشاط داشته باشد،آزادانه پرواز نمايد،در نبرد دائم زندگى سبك بپا خيزد.
منحصر به عادات فردى نيست،تقيد به عادات و رسوم عرفى در نشستن و برخاستنها،در رفت و آمدها، در معاشرتها،در لباس پوشيدنها و امثال اينها بار زندگى را سنگين و آهنگ حركت را كند مىكند.
حركت در ميدان زندگى مانند شناورى در آب است،هر چه وابستگيها كمتر باشد امكان شناورى بيشتر است.وابستگيهاى زياد اين امكان را سلب و خطر غرق شدن پيش مىآورد.
اثير الدين اخسيكتى مىگويد:
در شط حادثات برون آى از لباس كاول برهنگى است كه شرط شناور است
فرخى يزدى مىگويد:
ز عريانى ننالد مرد با تقوا كه عريانى بود بهتر به شمشيرى كه از خود جوهرى دارد
بابا طاهر رباعىاى دارد كه اگر چه به منظور ديگرى گفته است ولى مناسب بحث ماست.مىگويد:
دلا راه تو پر خار و خسك بى گذرگاه تو بر اوج فلك بى گر از دستتبر آيد پوست از تن بر آور تا كه بارت كمترك بى
سعدى نيز داستانى در باب هفتم گلستان آورده است و اگر چه هدف او نيز از آن داستان چيز ديگر است ولى مناسب بحث ماست.مىگويد:
«توانگر زادهاى ديدم بر سر گور پدر نشسته و با درويش بچهاى مناظره در پيوسته كه صندوق تربت ما سنگين است و كتابه رنگين و فرش رخام انداخته و خشت فيروزه در او ساخته،به گور پدرت چه ماند، خشتى دو فراهم آورده و مشتى دو خاك بر آن پاشيده.درويش پسر اين بشنيد و گفت:تا پدرت زير آن سنگهاى گران بر خود بجنبيده باشد،پدر من به بهشت رسيده بود.»
اينها همه تمثيلهايى استبراى سبكبارى و سبكبالى كه شرط اساسى تحركها و جنبشها و جهشهاست. جهشها و جنبشها و مبارزات سرسختانه و پيگير به وسيله افرادى صورت گرفته كه عملا پايبنديهاى كمترى داشتهاند يعنى به نوعى«زاهد»بودهاند.گاندى با روش زاهدانه خويش امپراتورى انگلستان را به زانو در آورد.يعقوب ليث صفار به قول خودش نان و پياز را رها نكرد كه توانستخليفه را به وحشت اندازد.در عصر ما،ويت كنگ.مقاومتحيرت انگيز ويت كنگ مديون آن چيزى است كه در اسلام«خفت مؤونه»خوانده مىشود.يك ويت كنگ قادر استبا مشتى برنج روزهاى متوالى در پناهگاهها بسر برد و با حريف نبرد كند.
كدام رهبر مذهبى يا سياسى است كه با ناز پروردگى منشا تحولى در جهان شده است و يا كدام سر سلسله،قدرت را از خاندانى به خاندانى منتقل كرده است و لذتگرا بوده است؟ آزاد مرد جهان،على بن ابيطالب عليه السلام،از آن جهتبه تمام معنى آزاد بود كه به تمام معنى زاهد بود.على عليه السلام در نهج البلاغه به شعار ترك دنيا يعنى ترك لذتگرايى به عنوان آزادمنشى زياد تكيه مىكند.در يكى از كلمات قصار مىفرمايد:
الطمع رق مؤبد (11) .
طمع بردگى جاودان است.
زهد عيسى بن مريم را چنين توصيف مىكند:
و لا طمع يذله (12) .
طمعى كه او را خوار و ذليل سازد در او نبود.
در جاى ديگر مىفرمايد:
الدنيا دار ممر لا دار مقر و الناس فيها رجلان:رجل باع نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها (13) .
دنيا گذرگاه است نه قرارگاه،و مردم در اين معبر و گذرگاه دو دستهاند:برخى خود را مىفروشند و برده مىسازند و خويشتن را تباه مىكنند و برخى بر عكس،خويشتن را مىخرند و آزاد مىسازند.
از همه صريحتر و روشنتر،بيان آن حضرت است در نامهاى كه به عثمان بن حنيف نوشته است.در آخرين بخش آن نامه،دنيا و لذت دنيا را مانند يك مخاطب ذى شعور طرف خطاب قرار مىدهد و با زبان مخاطبه با دنيا،راز زهد و فلسفه ترك لذت گرايى خويش را براى ما روشن مىسازد.مىفرمايد:
اليك عنى يا دنيا فحبلك على غاربك،قد انسللك من مخالبك و افلت من حبائلك...
دور شو از من!افسارت را بر دوشت انداختهام،از چنگالهاى درنده تو خود را رهانيدهام و از دامهاى تو جستهام...
اعزبى عنى فو الله لا اذل لك فتستذلينى و لا اسلس لكل فتقودينى... (14)
دور شو!به خداى سوگند كه رام تو و ذليل تو نخواهم شد كه هر جا بخواهى مرا به خوارى به دنبال خود بكشى،و مهار خود را به دست تو نخواهم داد كه به هر سو بخواهى ببرى...
آرى،زهد على شورشى است عليه زبونى در برابر لذتها،طغيانى است عليه عجز و ضعف در برابر حاكميت ميلها،عصيان و سرپيچى است عليه بندگى دنيا و نعمتهاى دنيا.
زهد و معنويت
زهد و عشق و پرستش
سر چشمه ديگر زهد و ترك لذت گرايى،برخوردارى از مواهب روحى و معنوى است.ما فعلا در صدد اثبات جنبه معنوى جهان و جنبه معنوى انسان نيستيم،اين خود داستانى ديگر است.بديهى است كه بنا بر جهانبينى مادى،ترك لذتگرايى و ماده پرستى و پولپرستى براى يك سلسله كمالات معنوى، بىمعنى است.ما فعلا با اين مكتب و اين گونه طرز تفكر كارى نداريم.روى سخن با كسانى است كه بويى از معنويتبه مشامشان رسيده است.اگر كسى بويى از معنويتبرده باشد مىداند كه تا انسان از قيد هواپرستى آزاد نگردد و تا طفل جان از پستان طبيعت گرفته نشود و تا مسائل مادى از صورت هدف خارج نشود و به صورت وسيله در نيايد،سرزمين دل براى رشد و نمو احساسات پاك و انديشههاى تابناك و عواطف ملكوتى آماده نمىگردد.اين است كه مىگويند:زهد شرط اصلى معرفت افاضى است و پيوندى محكم و ناگسستنى با آن دارد.
حق پرستى به معنى واقعى كلمه،يعنى شور محبت و خدمتحق را داشتن و با ياد او مانوس بودن و از پرستش او لذت بردن و در حال توجه و حضور و ذكر دائم بودن،با خود پرستى و لذتگرايى و در اسارت زرق و برق ماديات بودن به هيچ وجه سازگار نيست.نه تنها خدا پرستى مستلزم نوعى زهد است،هر عشق و پرستشى(خواه در مورد وطن يا مسلك و مرام)مستلزم نوعى زهد و بىاعتنايى نسبتبه شؤون مادى است.
عشقها و پرستشها،بر خلاف علمها و فلسفهها،چون سر و كارشان با دل و احساسات است رقيب نمىپذيرند.هيچ مانعى ندارد كه يك نفر عالم يا فيلسوف بنده درم و دينار باشد و به موقع خود فكر و انديشه را در مسائل فلسفى و منطقى و طبيعى و رياضى به كار اندازد،ولى امكان ندارد قلب چنين فردى كانون يك عشق،آنهم عشق به يك«معنى»از قبيل نوع انسان و يا مرام و مسلك بوده باشد،تا چه رسد به اينكه بخواهد كانون عشق الهى باشد و از عشق الهى بر افروخته گردد و محل سطوع اشراقات و الهامات خدايى گردد.پس خانه دل را از تعلقات مادى خالى و فارغ نگه داشتن و بتهاى سيم و زر را از كعبه دل فرود آوردن و شكستن،شرط حصول كمالات معنوى و رشد شخصيت واقعى انسانى است.
همان طور كه بارها گفتهايم،هرگز نبايد آزادى از بندگى سيم و زر و بىاعتنايى به آنچه قابل تبديل به اين فلز است،با رهبانيت و ترك مسؤوليتها و شانه خالى كردن از زير تعهدات اشتباه بشود،بلكه مسؤوليت و تعهد تنها در پرتو چنين زهدهايى است كه حقيقتخويش را باز مىيابند و ديگر لفظ تو خالى و ادعاى بىپشتوانه نمىباشند همچنانكه در شخص على عليه السلام ايندو يعنى زهد و احساس مسؤوليتيكجا جمع بود.على اول زاهد جهان بود و در عين حال حساسترين قلبها را نسبتبه مسؤوليتهاى اجتماعى در سينه داشت.او از طرفى مىگفت:
ما لعلى و لنعيم يفنى و لذة لا تبقى (15) .
على را با نعمت و لذت ناپايدار چه كار؟
از طرف ديگر،براى يك بىعدالتى كوچك و احيانا به خاطر يك محروم،شب خوابش نمىبرد.او حاضر نبود شكم سير بخوابد،مبادا در اقصى بلاد كشور فردى گرسنه پيدا شود:
«و لعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع.» (16)
ميان آن زهد و اين حساسيت رابطه مستقيم بود.على چون زاهد و بىاعتنا و بىطمع بود و از طرف ديگر قلبش از عشق الهى مالامال بود و جهان را از كوچكترين ذره گرفته تا بزرگترين ستاره يك واحد ماموريت و مسؤوليت مىديد،اينچنين نسبتبه حقوق و حدود اجتماعى حساس بود.او اگر فردى لذتگرا و منفعت پرست مىبود محال بود اينچنين شخصيت مسؤول و متعهدى پيدا كند.
در روايات اسلامى به اين فلسفه زهد تصريح شده است و در نهج البلاغه بالخصوص بر آن تكيه شده است.در حديث از امام صادق عليه السلام رسيده است كه:
...و كل قلب فيه شك او شرك فهو ساقط و انما ارادوا الزهد لتفرغ قلوبهم للآخرة (17) .
هر دلى كه در آن شك يا شرك وجود داشته باشد از درجه اعتبار ساقط است.از اين جهت زهد را برگزيدند كه دلهايشان براى آخرت از هر آرزوى ديگر خالى و فارغ باشد.
چنانكه مىبينيم،در اين حديث هر نوع هوا پرستى و لذت پرستى«شرك»و بر ضد خدا پرستى خوانده شده است.مولوى زهد عارفانه را اينچنين توصيف مىكند:
زهد اندر كاشتن كوشيدن است معرفت آن كشت را روييدن است جان شرع و جان تقوا عارف است معرفت محصول زهد سالف است
بود على در نمط نهم اشارات كه به«مقامات العارفين»اختصاص يافته است،زهد را به زهد عارف و زهد غير عارف تقسيم مىكند.مىگويد:
«زاهدانى كه از فلسفه زهد آگاهى ندارند،به خيال خود«معامله»اى انجام مىدهند،كالاى آخرت را با كالاى دنيا معاوضه مىكنند،از تمتعات دنيا دست مىشويند كه در عوض از تمتعات اخروى بهرهمند گردند،به عبارت ديگر در اين جهان برداشت نمىكنند تا در جهان ديگر برداشت نمايند.ولى زاهد آگاه و آشنا به فلسفه زهد از آن جهت زهد مىورزد كه نمىخواهد ضمير خويش را به غير ذات حق مشغول بدارد.چنين شخصى شخصيتخويش را گرامى مىدارد و جز خدا چيز ديگر را كوچكتر از آن مىداند كه خود را بدان مشغول سازد و در بند اسارتش در آيد.»
عبارت بو على اين است:
«الزهد عند غير العارف معاملة ما كان يشترى بمتاع الدنيا الاخرة،و الزهد عند العارف تنزه ما عما يشغل سره عن الحق و تكبر على كل شىء غير الحق.»
و هم او در فصلى ديگر از كتاب اشارات،آنجا كه درباره«تمرين عارف»بحث مىكند،مىگويد:
«اين تمرين به خاطر سه هدف است:يكى رفع مانع يعنى برداشتن غير خدا از سر راه،دوم رام و مطيع ساختن نفس اماره نسبتبه نفس مطمئنه،سوم تلطيف باطن.»
آنگاه براى هر يك از آن سه هدف،عامل يا عواملى ذكر مىكند.مىگويد زهد حقيقى و واقعى كمك مىكند به هدف اول،يعنى برداشتن غير حق از سر راه.
تضاد دنيا و آخرت
مساله تضاد دنيا و آخرت و دشمنى آنها با يكديگر و اينكه ايندو مانند دو قطب مخالفاند،از قبيل مشرق و مغرباند كه نزديكى به هر يك مساوى استبا دورى از ديگرى،همه مربوط به اين مطلب استيعنى مربوط استبه جهان دل و ضمير انسان و دلبستگيها و عشقها و پرستشهاى انسان.خداوند به انسان دو دل نداده است ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه (18) .با يك دل نمىتوان بيش از يك معشوق برگزيد.اين است كه وقتى از على عليه السلام در باره جامهاش كه كهنه و مندرس بود سؤال كردند،فرمود:
يخشع له القلب و تذل به النفس و يقتدى به المؤمنون (19) .
دل به اين سبب نرم مىگردد و نفس به اين وسيله رام مىشود و مؤمنان به آن اقتدا مىكنند.
يعنى كسانى كه جامه نو ندارند از پوشيدن جامه كهنه راحت نمىشوند و احساس حقارت نمىكنند، زيرا مىبينند پيشوايشان جامهاى بهتر از جامه آنها نپوشيده است.آنگاه اضافه فرمود كه همانا دنيا و آخرت دو دشمن مشخص و دو راه مختلفاند،هر كس دنيا را دوستبدارد و رشته تسلط دنيا را به گردن خود بيندازد،طبعا آخرت را و آنچه مربوط به آخرت است دشمن مىدارد.دنيا و آخرت به منزله مشرق و مغرباند كه نزديكى به هر يك از اينها عين دورى از ديگرى است،ايندو در حكم دو هوو مىباشند.
على عليه السلام در يكى از نامههايش مىنويسد:
و ايم الله-يمينا استثنى فيها بمشية الله-لاروضن نفسى رياضة تهش معها الى القرص اذا قدرت عليه مطعوما و تقنع بالملح مادوما و لادعن مقلتى كعين ماء نضب معينها مستفرغة دموعها،اتمتلىء السائمة من رعيها فتبرك و تشبع الربيضة من عشبها فتربض و ياكل علي من زاده فيهجع؟!قرت اذا عينه اذا اقتدى بعد السنين المتطاولة بالبهيمة الهاملة و السائمة المرعية.
سوگند ياد مىكنم به ذات خدا كه به خواستخدا نفس خويش را چنان ورزيده سازم و گرسنگى بدهم كه به قرص نانى و اندكى نمك قناعتبورزد و آن را مغتنم بشمارد.همانا آنقدر(در خلوتهاى شب)بگريم كه آب چشمه چشمم خشك شود.شگفتا!آيا اين درست است كه شتران در چراگاهها شكم خويش را انباشته كنند و در خوابگاه خويش بخسبند،و گوسفندان در صحراها خود را سير كنند و در جايگاه خويش آرام گيرند،على نيز شكم خويش را سير كند و در بستر خود استراحت كند؟!چشم على روشن! پس از ساليان دراز به چهارپايان اقتدا كرده است.
آنگاه مىفرمايد:
طوبى لنفس ادت الى ربها فرضها و عركتبجنبها بؤسها و هجرت فى الليل غمضها حتى اذا غلب الكرى عليها افترشت ارضها و توسدت كفها فى معشر اسهر عيونهم خوف معادهم و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم و همهمتبذكر ربهم شفاهم و تقشعتبطول استغفارهم ذنوبهم.اولئك حزب الله،الا ان حزب الله هم المفلحون (20) .
خوشبخت و سعادتمند آن كه فرايض پروردگار خويش را انجام دهد،رنجها را(مانند سنگ آسيا دانه را) خرد كند،شب هنگام از خواب دورى گزيند،آنگاه كه سپاه خواب حمله مىآورد زمين را فرش و ستخود را بالش قرار مىدهد،در زمره گروهى كه بيم روز بازگشتخواب از چشمشان ربوده و پهلوهاشان از خوابگاههاشان جا خالى كرده است و لبهاشان به ذكر پروردگارشان در زمزمه است، ابرهاى گناهان بر اثر استغفار مداومشان بر طرف شده است.آنانند حزب خدا،همانا تنها آنان رستگارانند.
ذكر اين دو قسمت پشتسر يكديگر رابطه زهد و معنويت را كاملا روشن مىكند.خلاصه دو قسمت اين است كه از دو راه يكى را بايد انتخاب كرد:يا خورد و خواب و خشم و شهوت،نه رازى و نه نيازى،نه توجهى و نه نم اشكى و نه انسى و نه روشنايىاى،و گامى از حد حيوانيت فراتر نرفت،و يا قدمى در وادى انسانيت و استفاده از مواهب خاص الهى كه مخصوص دلهاى پاك و روحهاى تابناك است.
زهد،برداشت كم براى بازدهى زياد
چندى پيش سفرى كوتاه به اصفهان اتفاق داد.در آن اوقات روزى در محفلى از اهل فضل بحث«زهد»مطرح شد و جوانب مختلف مطلب با توجه به تعليمات همه جانبه اسلام مورد توجه واقع شد.همگان مىخواستند تعبيرى جامع و رسا براى زهد به مفهوم خاص اسلامى پيدا كنند.در آن ميان دبيرى فاضل (21) -كه بعد معلوم شد دست در كار رسالهاى در اين موضوع است و يادداشتهاى خود را در اختيار من گذاشت-تعبيرى نغز و رسا كرد،گفت:«زهد اسلامى عبارت است از برداشت كم و بازدهى زياد».
اين تعبير براى من جالب بود.آن را با تصورات و استنباط قبلى خودم-كه در طى چند مقاله از اين سلسله مقالات شرح دادم-منطبق يافتم.فقط با اجازه آن مرد فاضل،تصرف مختصرى كرده مىگويم: «زهد عبارت است از برداشت كم براى بازدهى زياد»،يعنى رابطهاى ميان«كم برداشت كردن»از يك طرف و«زياد بازدهى دادن»از طرف ديگر موجود است،بازدهىهاى انسانى انسان و تجليات شخصيت انسانى انسان،چه در قسمت عاطفه و اخلاق و چه در قسمت تعاونها و همكاريهاى اجتماعى و چه از نظر شرافت و حيثيت انسانى و چه از نظر عروج و صعود به عالم بالا،همه و همه رابطه معكوس دارند با برداشتها و برخورداريهاى مادى.
انسان اين ويژگى را دارد كه برداشت و برخوردارى زياد از ماده و طبيعت و تنعم و اسراف در لذات،او را در آنچه هنر و كمال انسانى ناميده مىشود ضعيفتر و زبونتر و بىبارتر و عقيمتر مىسازد،و بر عكس پرهيز از برداشت و برخوردارى(البته در حدود معينى)گوهر او را صفا و جلا مىبخشد،فكر و اراده(دو نيروى عالى انسانى)را نيرومندتر مىكند.
اين حيوان است كه برداشت و برخوردارى بيشتر،او را در كمال حيوانى به جلو مىبرد.در حيوان نيز آنچه به منزله«هنر»ناميده مىشود اين طور نيست،يعنى يك حيوان براى اينكه چاقتر بشود و گوشتش بهتر مورد استفاده قرار بگيرد و يا براى اينكه شير و پشم بيشترى بدهد بايد هر چه بيشتر تيمار شود،اما يك اسب مسابقه چنين نيست.اسب سر طويله محال است كه از عهده مسابقه بيرون آيد، اسبى مىبايد كه روزها بلكه ماهها تمرين كم خوراكى ديده باشد و لاغرميان شده باشد،گوشتها و پيههاى اضافى را ريخته باشد تا چابك و چالاك شده و به تيز روى كه از نوع«هنر»و فعاليتبراى آن حيوان است قادر گردد.
زهد براى آدمى تمرين است،اما تمرين روح.روح با زهد ورزش مىيابد و تعلقات اضافى را مىريزد، سبكبال و سبكبار مىگردد و در ميدان فضايل،سبك به پرواز در مىآيد.
از قضا على عليه السلام از تقوا و زهد به«ورزش»تعبير مىكند.كلمه«رياضت»در مفهوم اصلى خودش عبارت است از ورزش و تمرين مقدماتى اسب مسابقه.ورزش هم«رياضت»ناميده مىشود.مىفرمايد:
و انما هى نفسى اروضها بالتقوى (22) .
همانا نفس خويش را با تقوا ورزش مىدهم.
گياهها چطور؟گياه هم مانند حيوان است.لا اقل قسمتى از آنچه مىتوان آن را-و لو با تشبيه و مسامحه-«هنر»گياه ناميد،مشروط به برداشت كمتر است از طبيعت.
على عليه السلام به اين نكته نيز اشاره مىكند و از گياهان مثلى مىآورد.در يكى از نامههايش پس از آنكه زندگى زاهدانه و قانعانه و كم برداشتخويش را براى يكى از فرماندارانش تشريح مىكند و او را ترغيب مىنمايد كه در زندگى اين راه را پيشه سازد،مىفرمايد:
«مثل اين است كه اعتراض معترض را مىشنوم كه اگر برداشت على اين اندازه كم باشد،بايد به علت ضعف قادر به هماوردى با دلاوران نباشد.پس چگونه است كه هيچ دلاورى تاب هماوردى او را ندارد؟ ولى اشتباه مىكنند.آن كه با سختيهاى زندگى دستبه گريبان است،نيرومندتر و آبديدهتر از كوره بيرون مىآيد،همانا چوب درخت صحرايى كه دستباغبان نوازشش نمىدهد و هر لحظه به سراغش نمىرود و با محروميتها همواره در نبرد است محكمتر،با صلابتتر و آتشش فروزانتر و ديرپاتر است.» (23)
اين قانون كه بر جانداران حاكم است،بر انسان بما هو انسان(يعنى از نظر خصلتهاى خاص انسانى،از نظر همان چيزها كه به نام«شخصيت انسانى»ناميده مىشود)به درجاتى بيشتر حكومت مىكند.
كلمه«زهد»با همه مفهوم عالى و انسانى كه دارد سرنوشتشومى پيدا كرده است و مخصوصا در عصر ما ظالمانه محكوم مىشود.در مفهوم اين كلمه غالبا تحريف و اشتباهكارى به عمد يا غير عمد رخ مىدهد، گاهى مساوى با تظاهر و ريا معرفى مىشود و گاهى مرادف با«رهبانيت و عزلت و گوشهگيرى».
هر كسى درباره اصطلاحات شخصى خود مختار است كه اين الفاظ را به هر معنى كه مىخواهد استعمال كند،اما هرگز نمىتوان مفهوم و اصطلاح ديگرى را به بهانه يك مفهوم غلط و يك اصطلاح ديگر محكوم كرد.
اسلام در سيستم اخلاقى و تربيتى خود كلمه و اصطلاحى به كار برده استبه نام«زهد».نهج البلاغه و روايات اسلامى پر است از اين كلمه.ما اگر بخواهيم درباره زهد اسلامى بحث كنيم بايد قبل از هر چيز مفهوم اسلامى آن را درك كنيم،سپس در باره آن قضاوت كنيم.مفهوم زهد اسلامى همين است كه گفته شد و فلسفهاش نيز همان است كه با استناد به مدارك اسلامى توضيح داده شد.حالا كجاى آن مورد ايراد است؟هر كجا كه ايرادى دارد بگوييد تا استفاده كنيم.
از آنچه گفته شد معلوم شد كه اسلام در زمينه زهد،دو چيز را سخت محكوم كرده است:يكى رهبانيت و ديگرى ماده پرستى و پول پرستى و به عبارت جامعتر«دنيازدگى»را.
كدام مكتب و منطق است كه رهبانيت را توصيه كند و كدام مكتب است كه به پولپرستى و كالاپرستى و يا مقامپرستى و به عبارت جامعتر«دنيازدگى»توصيه كند؟و آيا ممكن است انسان اسير و گرفتار و بنده و برده ماديات باشد و به تعبير امير المؤمنين عليه السلام بنده دنيا و بنده كسى باشد كه دنيا در اختيار اوست و آنگاه از شخصيت دم بزند؟!
در اينجا مناسب مىبينم قسمتى از عبارات يك نويسنده ماركسيست را در رابطه پولپرستى و شخصيت انسانى نقل كنم.اين نويسنده در كتابى جامع و مفيد كه در زمينه اقتصاد سرمايهدارى و اقتصاد كمونيستى نوشته است،به جنبه اخلاقى حكومت پول بر اجتماع توجه مىكند و مىگويد:
«تسلط فوق العاده«طلا»در اجتماع معاصر،غالبا باعث تاثر و انزجار قلبهاى حساس است.مردان طالب حقيقت هميشه تنفر خود را نسبتبه اين«فلز پليد»!ابراز مىدارند و فساد اصلى اجتماع معاصر را به واسطه وجود طلا مىدانند.ولى در حقيقت تكههاى دايره مانند يك فلز زرد و درخشنده كه طلايش مىنامند تقصير و گناهى ندارد...قدرت و تسلط پول، نماينده و مظهر عمومى قدرت و تسلط اشياء بر بشر است.اين قدرت تسلط اشياء بر بشر از خصايص عمده اقتصاد بدون نظم و مبتنى بر مبادله مىباشد.همان طور كه بشر بىتمدن زمان قديم بتى را كه به دستخود مىساخت معبود و مسجود خود قرار مىداد و آن را مىپرستيد،بشر دوران معاصر نيز مصنوع خود را مىپرستد و زندگىاش تحت تسلط و اقتدار اشيائى است كه به دستخود ساخته و پرداخته است...براى آنكه كالا پرستى و پول پرستى كه ناپاكترين شكل تكامل يافته كالاپرستى استبكلى ريشهكن شود،بايد علل اجتماعى كه آنها را به وجود آورده است از بين برد و سازمان اجتماع را طورى تنظيم كرد كه سلطه و اقتدار سكههاى كوچك(اين فلز زرد و درخشان)بر بشر محو و نابود گردد.در چنين سازمانى ديگر حكومت اشياء بر بشر وجود نخواهد داشت،بلكه بر عكس بشر منطقا و بر طبق نقشه معين بر اشياء حكومتخواهد كرد و احترام و گرامى داشتن«شخصيتبشر»جايگزين پرستش پول خواهد بود.» (24)
ما با نظر نويسنده مبنى بر اينكه حكومت اشياء بر بشر و مخصوصا حكومت پول بر بشر بر خلاف شؤون و حيثيت و شرافتبشرى است و در دنائت و پستى نظير بتپرستى است موافقيم،ولى با راه چاره انحصارى او موافق نيستيم.
اين كه از نظر اجتماعى و اقتصادى بايد اصل مالكيت اشتراكى جاى او را بگيرد يا نه،مورد بحث ما نيست،ولى پيشنهاد اين راه از جنبه اخلاقى درست مثل اين است كه براى آنكه روح امانت را به اجتماع باز گردانيم،موضوع امانت را معدوم سازيم.
بشر آنگاه شخصيتخود را باز مىيابد كه شخصا گريبان خويش را از تسلط پول خلاص كند و خود را از اختيار پول خارج سازد و پول را در اختيار خود قرار دهد.شخصيت واقعى آنجاست كه امكان تسلط پول و كالا باشد،در عين حال بشر بر پول و كالا حكومت كند نه پول و كالا بر بشر.اينچنين شخصيت داشتن همان است كه اسلام آن را«زهد»مىنامد.
در مكتب تربيتى اسلام،انسان شخصيتخويش را باز مىيابد بدون آنكه نيازى به از بين بردن حق تملك در كار باشد.تربيتيافتگان اسلام در پرتو تعليمات اسلامى به نيروى«زهد»مجهزند و حكومت پول و كالا را از خويشتن دور و حكومتخويش را بر آنها مستقر مىسازند.
پىنوشتها
1- حديد/27.
2- رجوع شود به بحار الانوار،ج 15،جزء اخلاق،باب 14(باب النهى عن الرهبانية و السياحة).ملاى رومى در دفتر ششم مثنوى داستانى آورده از مناظره مرغ و صياد درباره اين حديث.
3- نهج البلاغه،خطبه 184.
4- حشر/9.
5- «...اخذ الله على العلماء ان لا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم»(نهج البلاغه،خطبه3).
6- نهج البلاغه،خطبه 200.
7- نهج البلاغه،نامه 45.
8- نهج البلاغه،خطبه 200.
9- بحار،ج9،چاپ تبريز،ص 758.
10- اعراف/32.
11- كلمات قصار،حكمت 171.
12- خطبه159.
13- كلمات قصار،:حكمت 128.
14- نهج البلاغه،نامه 45.
15- نهج البلاغه،خطبه 215..
16- نهج البلاغه،نامه 45.
17- كافى،ج 2/ص16 و129.
18- احزاب/4.
19- نهج البلاغه،حكمت99.
20- نهج البلاغه،نامه 45.
21- آقاى اكبر پرورش.
22- نهج البلاغه،نامه 45.
23- نهج البلاغه،نامه 45.
24- اصول اقتصاد نوشين،فصل«شكل ارزش-پول».
مجموعه آثار جلد 16 صفحه 511
استاد شهيد مرتضى مطهرى
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: سیره و انديشه اخلاقى امیرالمومنین(علیه السلام)
على ( ع ) زندگانى حضرت
1.مقدمه
2. كيفيت ولادت
3. دوران كودكى
4. بعثت پيامبر ( ص ) و حضرتعلى ( ع )
5. حضرت على ( ع ) نخستين ياور پيامبر ( ص )
6. حضرت على ( ع ) بعد از هجرت
7. حضرت على ( ع ) داماد رسولاكرم ( ص )
8. غدير خم
9. حضرت على ( ع ) بعد از رحلت رسولاكرم ( ص )
10. خلافت حضرت على ( ع )
11. شهادت امام على ( ع )
مقدمه
تمام انسانها در زندگى خويش از فراز و نشيب برخوردارند و با مشكلاتمختلفى مواجهند .افراد معمولا در برخورد با مشكل دچار ضعف و ناتوانى مىگردند و سعى مىكنند با كمك و راهنمايى درد آشنايان خود را از مهلكه نجات دهند و با يافتن " الگوها " در هر زمينهاى ، و سپس تبعيت از آن ، وظايف خويشتن را بخوبى انجام دهند و مشكلات و دردهاى خويش را تسكين بخشند . يكى از اين اسوهها پيامبراكرم ( ص ) است كه قرآن مجيد هم اين حضرت را ( 1 ) به همين نام معرفى مىفرمايد .
بجز رسول خدا ( ص ) اگر به دنبال " الگوى " ديگر و جانشين براى آن حضرت باشيم ، به پيشواى بزرگى همچون مولاى متقيان حضرتعلى ( ع ) خواهيم رسيد ، و چه زيباست كه براى پذيرش اخلاق و رفتار حسنه ايشان ، زندگى پر فراز و نشيب و سراسر شگفتى آن حضرت را مرور كنيم .كيفيت ولادت
حضرتعلى ( ع ) نخستين فرزند خانواده هاشمى است كه پدر و مادر او هر دو فرزند هاشماند . پدرش ابوطالب فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم بن عبدمناف است و مادر او فاطمه دختر اسد فرزند هاشم بن عبدمناف مىباشد . خاندان هاشمى از لحاخ فضائل اخلاقى و صفات عاليه انسانى در قبيله قريش و اين طايفه در طوايف عرب ، زبانزد خاص و عام بودهاست . فتوت ، مروت ، شجاعت و بسيارى از فضايل ديگر اختصاص به بنىهاشم داشته است .
يك از اين فضيلتها در مرتبه عالى در وجود مبارك حضرتعلى ( ع ) موجود بودهاست .
فاطمه دختر اسد به هنگام درد زايمان راه مسجدالحرام را در پيش گرفت و خود را به ديوار كعبه نزديك ساخت و چنين گفت :
" خداوندا ! به تو و پيامبران و كتابهايى كه از طرف تو نازل شدهاند و نيز به سخن جدم ابراهيم سازنده اين خانه ايمان راسخ دارم . پرودگارا ! به پاس احترام كسى كه اين خانه را ساخت ، و به حق(2 ) " كودكى كه در رحم من است ، تولد اين كودك را بر من آسان فرما ! لحظهاى نگذشت كه ديوار جنوب شرقى كعبه در برابر ديدگان عباس بن عبدالمطلب و يزيد بن تعف شكافتهشد .
فاطمه وارد كعبه شد ، و ديوار به هم پيوست . فاطمه تا سه روز در شريفترين مكان گيتى مهمان خدا بود . و نوزاد خويش سه روز پس از سيزدهم رجب سىام عام الفيل فاطمه ( 3 ) را به دنيا آورد .
دختر اسد از همان شكاف ديوار كه دوباره گشوده شدهبود بيرون آمد و گفت: (4 )" پيامى از غيب شنيدم كه نامش را " على " بگذار . "دوران كودكى
حضرتعلى ( ع ) تا سه سالگى نزد پدر و مادرش بسر برد و از آنجا كه خداوند مىخواست ايشان به كمالات بيشترى نائل آيد ، پيامبر اكرم ( ص ) وى را از بدو تولد تحت تربيت غير مستقيم خود قرار داد .
تا آنكه ، خشكسالى عجيبى در مكه واقع شد .
ابوطالب عموى پيامبر ، با چند فرزند با هزينه سنگين زندگى روبرو شد . رسولاكرم ( ص ) با مشورت عموى خود عباس توافق كردند كه هر يك از آنان فرزندى از ابوطالب را به نزد خود ببرند تا گشايشى در كار ابوطالب باشد .
عباس ، جعفر را و پيامبر ( ص ) ، ( 5 ) على ( ع ) را به خانه خود بردند .
به اين طريق حضرتعلى ( ع ) به طور كامل در كنار پيامبر قرار گرفت . على ( ع ) آنچنان با پيامبر ( ص ) همراه بود ، حتى هرگاه پيامبر از شهر ( 6 )خارج مىشد و به كوه و بيابان مىرفت او را نيز همراه خود مىبرد .بعثت پيامبر ( ص ) و حضرتعلى ( ع )
شكى نيست كه سبقت در كارهاى خير نوعى امتياز و فضيلت است .
و خداوند در آيات بسيارى بندگانش را به انجام آنها ، و سبقت گرفتن بر يكديگر ( 7 )دعوت فرمودهاست .
از فضايل حضرتعلى ( ع ) است كه او نخستين فرد ايمان آورنده به پيامبر ( ص ) باشند .
ابنابىالحديد در اين باره مىگويد : بدان كه در ميان اكابر و بزرگان و متكلمين گروه " معتزله " اختلافى نيست كه علىبنابيطالب نخستين فردى است كه به اسلام ايمان آورده و پيامبر خدا را تاييد كردهاست .
حضرتعلى ( ع ) نخستين ياور پيامبر ( ص )
پس از وحى خدا و برگزيده شدن حضرتمحمد ( ص ) به پيامبرى و سه سالدعوت مخفيانه ، سرانجام پيك وحى فرا رسيد و فرمان دعوت همگانى دادهشد .
در اين ميان تنها حضرتعلى ( ع ) مجرى طرحهاى پيامبر ( ص ) در دعوت الهيش و تنها همراه و دلسوز آن حضرت در ضيافتى بود كه وى براى آشناكردن خويشاوندانش با اسلام و دعوتشان به دين خدا ترتيب داد . در همين ضيافت پيامبر ( ص ) از حاضران سؤوال كرد : چه كسى از شما مرا در اين راه كمك مىكند تا برادر و وصى و نماينده من در ميان شما باشد ؟فقط على ( ع ) پاسخ داد : اى پيامبر خدا ! من تو را در اين راه يارى مىكنم .
پيامبر ( ص ) بعد از سه بار تكرار سؤوال و شنيدن همان جواب فرمود : اى خويشاوندان و بستگان من ، بدانيد كه على ( ع ) برادر و وصى و خليفه پس از من در ميان شماست .
از افتخارات ديگر حضرت على ( ع ) اين است كه با شجاعت كامل براى خنثى كردن توطئه مشركان مبنى بر قتل رسول خدا ( ص ) در بستر ايشان خوابيد و زمينه هجرت پيامبر ( ص ) را آماده ساخت .
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: زندگینامه حضرت علی (ع)
... جمعه بود، و سیزدهم ماه رجب از سال دهم قبل از بعثت. جهان با لحظه حساس تاریخ خود، هنوز ده سال فاصله داشت، باید این لحظه حساس با بعثت رسول خدا تکوین یابد و نقطه عطفی در تاریخ بشریت بوجود آورد. نقطه ای که دنیای کهنه و فرسوده را از دنیای جدیدش جدا کند. خداوند در تدارک مقدمات این جهش تاریخی بود. جهش های عظیم تاریخی جز با دست های برومند رجال تاریخ انجام نمی گیرد. و این سنت الهی است که تحولات تکاملی، از وجود رجال برگزیده بشر، منشاء گیرند، رجالی که علی رغم شرایط نامساعد موجود، به تکاپو و تلاش بر می خیزند و فریاد خود را از اعماق اجتماع سر می دهند، و با این فریاد لرزه ای شکننده بر ارکان نظامات فرسوده و نابسامان موجود می افکنند. طنین این فریاد است که مغزها را تکان می دهد و آنها را به جنب و جوش و حرکت می اندازد، مغز های مرده، زنده می شوند و در پرتو این زندگی پرده ها را بر می درند و چشم اندازهای نوی در برابر خود مشاهده می کنند. جهان به سوی سرنوشت خود به پیش می رفت. سرنوشتی که قلم قضای الهی تحولی درخشان بر آن ترسیم کرده بود. بنا بود این تحول با دست توانای پیغمبر بنیان گذاری شود، و در عین حال مردی نیرومند لازم بود که این تحول را جاودان سازد. مردی که با اصول و فروع کلیات و جزئیات این تحول را در وجود خویش تجسم دهد. مردی که این صلاحیت و شایستگی را داشته باشد که بگوید: "من قرآن ناطقم". قرآن برنامه تحول بود و خدا آن را از آسمان بر محمد (ص) فرو فرستاد ولی خاصیت روح بشر این است که بیش از آنچه که اسیر گوش است، اسیر چشم است، شنیدنی ها در مزاج روحی بشر اثرمی کنند، ولی دیدنی ها اثری بیشتر و قاطع تر دارند. پیغمبر با زبان قرآن تحول را بیان کرد و این که مردی لازم است که قرآن را در وجود خویش تجسم دهد تا مردم آن را که شنیده اند ببینند. قرآن از عدالت سخن می گفت. و این علی است که باید این عدالت را در همان سطحی که خدا خواسته، در وجود خویش تجسم دهد؛ باید جهان و جهانیان، اصولی را که اسلام برای مردم بیان داشته، در سیمای زندگی علی به صورتی زنده و برجسته مشاهده کنند. محمد برای ایجاد تحول و در راه تربیت انسانها به دو عامل نیاز قطعی داشت، یکی قرآن و دیگری علی. و این خود پیغمبر است که همیشه این دو را با هم نام می برد. می گفت: "انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی" من می روم ولی دو گوهر گرانبها در میان شما باقی می گذارم، یکی قرآن و دیگری عترت؛ و علی شاخص ترین فرد عترت بود. محمد داشت مراحل کمال خود را می پیمود، لازم بود ده سال دیگر بگذرد، تا او موفق به تسخیر آخرین قله کمال شود؛ تا آماده بعثت گردد. وجود محمد زمینه نزول قرآن را فراهم می کرد و در عین حال باید به موازات آن زمینه پیدایش انسانی که قرآن را در خود تجسم دهد، نیز فراهم شود، و خداوند در تدارک این مقدمات بود. آن روز، جمعه بود، و عرب جمعه را احترام می کرد و نیز ماه رجب را. بت های کعبه در این ماه و مخصوصاً در روزهای جمعه این ماه مشتری بیشتری داشتند. و آن روز نیز که روز جمعه سیزدهم ماه رجب بود در اطراف خانه کعبه ازدحام عجیبی برپا بود. در این جمع تنها یک زن بود که به جای عبادت بت، خدا را عبادت می کرد، شرک و کفر بر روحش سایه نینداخته بود. او دین حنیف داشت، همان دین جدش ابراهیم خلیل الرحمن، و او نیز در اطراف خانه خدا طواف می کرد، و از خدا می خواست تا وضع حملش را آسان کند. او فاطمه دختر اسد بن هاشم بود و فرزندی را به بار داشت. و تقدیر چنین بود که این فرزند تولدی مبارک و استثنایی داشته باشد... تولد در خانه خدا... فاطمه با خدا راز و نیاز می کرد. ناگهان در خود احساس دردی شدید کرد، دردی که فاطمه آن را به خوبی می شناخت، آخر این پنجمین حمل او بود، او قبلاً چهار بار دیگر این درد را در خود احساس کرده بود. فاطمه مضطرب و پریشان شد، او در میان جمعیت غوطه می خورد و طواف می کرد، پس از این احساس از طواف باز ایستاد ولی موج جمعیت او را به این سو و آن سو می کشاند. و درد هر لحظه شدیدتر و شدیدتر می شد. چه می دانست که خدا چه سرنوشت افتخار آمیزی برای او و نوزادش رقم زده است. فاطمه به دنبال پناهگاهی می گشت، مأمنی که او را از چشم مردم پنهان کند، و سرانجام آغوش گشوده کعبه را در برابر خود دید. فاطمه قدم به درون خانه کعبه گذارد.و این تقدیر الهی بود که مرد خدا در خانه خدا قدم به صحنه حیات پر افتخار خود بگذارد.و خداوند علی(علیه السلام) را آفرید ...
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: و خداوند علی(علیه السلام) را آفرید
دوستی امامت با ذوی القربی در قرآن ؛ سوره شوری،آیه 23
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: دوستی امامت با ذوی القربی در قرآن ؛ سوره شوری،آیه 23
دوستی امامت با ذوی القربی؛ سوره فرقان، آیه 57
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: دوستی امامت با ذوی القربی؛ سوره فرقان، آیه 57
شرایط امامت در قرآن؛سوره بقره،آیه 256
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: شرایط امامت در قرآن؛سوره بقره،آیه 256
جنّ در طواف كعبه و تبعيّت از ولايت
ابوحمزه ثمالى حكايت نمايد:
روزى از روزها در محضر شريف امام محمّد باقر صلوات اللّه و سلامه عليه بودم ، آن حضرت برايم تعريف نمود:
روزى در مناسك حجّ عمره ، مشغول طواف كعبه إ لهى بودم ، چون طواف خود را انجام دادم در حِجر اسماعيل نشسته و مشغول ذكر و دعا گرديدم .
ناگهان متوجّه شدم ، كه يكى از جنّيان از سمت صفا و مروه به سوى كعبه معظّمه الهى در حركت است ، همين كه به حَجَرالا سود رسيد، مشغول طواف حرم گرديد و هفت دور اطراف كعبه الهى طواف كرد.
و سپس نزديك مقام حضرت ابراهيم عليه السلام رفت و بر روى دو پا و قدم هاى خود ايستاد و دو ركعت نماز به جاى آورد.
پس از آن ، حضرت باقرالعلوم عليه السلام در ادامه فرمايشات خود افزود: اين داستان هنگام ظهر واقع شد؛ و عدّه اى از مردم مانند عطاء و دوستانش كه شاهد اين جريان بودند، نزد من آمدند و اظهار داشتند: يا ابا جعفر! آيا اين جنّ را ديدى ؟!
پاسخ دادم : بلى ؛ و آنچه را هم كه انجام داد مشاهده كردم .
پس از آن به ايشان گفتم : اكنون نزد جنّ برويد و به او بگوئيد: محمّد بن علىّ عليهماالسلام پيام فرستاد بر اين كه در همين لحظات ، بندگان خدا وارد مى شوند؛ و اين موقع ، هنگام حضور و اجتماع آنها در اين مكان مقدّس است .
و چون مناسك و اعمال خود را انجام داده اى ، مى ترسم كه مشكلى برايت پيش آيد اگر ممكن است بلند شو و برو.
بعد از آن جنّ سر بر زمين نهاد و سپس سر از سجده برداشت و بلند شد و ناگهان در هوا ناپديد گرديد.(25)
كليد بدبختى و شرارت ها
مرحوم كلينى و ديگر بزرگان آورده اند:
روزى حضرت ابو جعفر، امام محمّد باقر عليه السلام جهت زيارت خانه خدا وارد مسجدالحرام گرديد، در هنگام زيارت و طواف حرم الهى ، عدّه اى از قريش - كه در گوشه اى نشسته بودند - چون نگاهشان به حضرت افتاد، به يكديگر گفتند: اين كيست كه با اين كيفيّت عبادت مى نمايد؟
شخصى به آن ها گفت : او محمّد بن علىّ عليهماالسلام امام و پيشواى مردم عراق است .
يكى از آنان گفت : يك نفر را به نزد او بفرستيم تا از او مسئله اى پرسش نمايد.
پس جوانى از آن ميان داوطلب شد، و همين كه نزد حضرت رسيد، خطاب به ايشان گفت : بزرگ ترين گناه كدام است ؟
امام عليه السلام فرمود: نوشيدن شراب (خمر).
جوان بازگشت ، و جواب حضرت را براى دوستان خود بيان كرد.
دوستان به او گفتند: نزد او باز گَرد، و همين سؤ ال را دو مرتبه مطرح نما.
بنابر اين ، جوان به خدمت امام عليه السلام رسيد، و همان سؤ ال را تكرار كرد، كه بزرگ ترين گناه چيست ؟
حضرت فرمود: مگر نگفتم نوشيدن خمر و شراب بزرگ ترين گناه است ؛ و سپس افزود: شراب عقل اراده انسان را ضعيف و بلكه نابود مى كند؛ و پس از آن كه عقل زايل گشت ، شخص مرتكب اعمالى چون زنا، دزدى ، آدم كشى ، شرك به خدا و ... مى شود.
و خلاصله آن كه نوشيدن شراب ، كليد تمام بدبختى ها و شرارت ها است ؛ و مفاسد آن از هر گناهى بالاتر مى باشد، همانطور كه درخت انگور سعى مى كند از هر درختى بلندتر باشد و بالاتر رود.(26)
چهار مطلب يا مباحثه تكان دهنده
محدّثين و مورّخين به نقل از امام جعفر عليه السلام آورده اند:
روزى هشام بن عبدالملك ، پدرم امام محمّد باقر عليه السلام را نزد خود احضار كرد.
و چون حضرت به مجلس هشام وارد شد، پس از مذاكراتى در مسائل مختلف ، هشام ما را به همراه چند ماءمور مرخّص كرد.
از مجلس هشام بن عبدالملك خارج و راهى منزل شديم ، در بين راه به ميدان شهر برخورديم كه عدّه بسيارى در آن ميدان تجمّع كرده بودند، پدرم از مامورين هشام - كه همراه ما بودند - سؤ ال نمود: اين ها چه كسانى هستند؟ و براى چه اين جا جمع شده اند؟
يكى از مأ مورين گفت : اين ها علماء و رُهبانان يهود هستند، كه سالى يك بار در همين مكان تجمّع مى كنند و پرسش و پاسخ دارند؛ و آن كه در وسط جمعيّت نشسته ، از همه بزرگ تر و عالم تر مى باشد.
آن گاه پدرم حضرت باقرالعلوم عليه السلام صورت خود را پوشاند و در ميان آن جمعيّت نشست ؛ و من هم نيز صورت خود را پوشاندم و كنار پدرم نشستم .
مأ مورين نيز در اطراف ما شاهد كارهاى ما بودند، در همين بين عالم يهودى از جايش بلند شد و نگاهى به اطراف انداخت و سپس به پدرم حضرت باقرالعلوم عليه السلام خطاب كرد و گفت : آيا تو از ما هستى ، يا از امتّ مرحومه ؟
پدرم اظهار داشت : از امّت مرحومه هستم .
پرسيد: از علماء هستى يا از جاهلان ؟
پدرم فرمود: از جاهلان نيستم .
عالم يهودى مضطرب شد و گفت : سؤ الى دارم ؟
امام فرمود: سؤ الت را مطرح كن ، گفت : دليل شما چيست كه مى گوئيد: اهل بهشت مى خورند و مى آشامند بدون آن كه موادّ زائدى از آنها خارج گردد؟
فرمود: شاهد و دليل آن ، جنين در شكم و رحم مادر است ، آنچه را تناول نمايد جذب بدنش مى شود و موادّ زائدى خارج نمى شود.
عالم يهودى گفت : مگر نگفتى كه من از علماء نيستم ؟
پدرم فرمود: گفتم كه من از جاهلان نيستم .
سپس آن عالم يهودى گفت :: كدام ساعتى است كه نه از ساعات شب محسوب مى شود و نه از ساعات روز؟
فرمود: آن ساعت ، بين طلوع فجر و طلوع خورشيد است .
عالم يهودى اظهار داشت : سؤ ال ديگرى باقيمانده است كه بر جواب آن قادر نخواهى بود؛ و آن اين كه كدام دو برادر دوقلو بودند كه هم زمان به دنيا آمدند و همزمان هلاك شدند، در حالتى كه يكى از آن دو، پنجاه سال و ديگرى صد و پنجاه سال عُمْر داشت ؟
پدرم فرمود: آن دو برادر دوقلو به نام عزيز و عُزير بودند، كه در يك روز به دنيا آمدند؛ و چون عمر آنها به بيست و پنج سال رسيد، عُزَير سوار الاغى بود و از روستائى به نام أ نطاكيه گذر كرد، در حالتى كه تمامى درخت ها خشكيده و ساختمان ها خراب و اهالى آن در زمين مدفون بودند، گفت : خدايا! چگونه آن ها را زنده مى نمائى ؟
در همان لحظه خداوند جانش را گرفت و الاغ هم مُرد و اجسادشان مدّت يك صد سال در همان مكان ماند و سپس زنده شد و الاغ هم زنده شد و به منزل خود بازگشت ولى برادرش عزيز او را نمى شناخت و به عنوان ميهمان او را به منزل راه داد و خاطره هاى برادرش را تعريف كرد و سپس افزود: بر اين كه او صد سال قبل از منزل بيرون رفت و برنگشت .
سپس عُزير كه جوانى بيست و پنج ساله بود خود را به برادرش عزيز كه پيرمردى صد و بيست و پنج ساله بود معرّفى كرد و با يكديگر بيست پنج سال ديگر زندگى كرده و يكى در سنّ پنجاه سالگى و ديگرى در سنّ صد و پنجاه سالگى وفات يافت .
عالم يهودى ناراحت و غضبناك شد و از جاى خود برخاست و گفت : تا اين شخص در ميان شما باشد من با شماها سخن نمى گويم ، مأ مورين هشام اين خبر را براى هشام گزارش دادند و هشام دستور داد كه هر چه سريع تر ما را به سوى مدينه منوّره حركت دهند.(27)
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: امام باقر (ع)
نجات نسل دو پرنده و تسليم نخل خشكيده
جابر بن يزيد جُعفى حكايت كند:
در يكى از سال ها، به همراه حضرت باقرالعلوم عليه السلام رهسپار مكّه معظّمه شدم .
در بين راه ، دو پرنده به سمت ما آمدند و بالاى كجاوه امام محمّد باقر عليه السلام نشستند و مشغول سر و صدا شدند، من خواستم آن ها را بگيرم تا همراه خود داشته باشم ، ناگهان حضرت با صداى بلند، فرمود: اى جابر! آرام باش و پرندگان را به حال خود واگذار، آن ها به ما اهل بيت عصمت و طهارت پناه آورده اند.
عرضه داشتم : مولاى من ! مشكل و ناراحتى آن ها چيست ، كه اين چنين به شما پناهنده شده اند؟!
حضرت فرمود: آن ها مدّت سه سال است كه در اين حوالى لانه دارند و هرگاه تخم مى گذارند تا جوجه شود، مارى در اطراف آن ها هست كه مى آيد و جوجه هاى آن ها را مى خورد.
اكنون پرندگان به ما پناهنده شده تا از خداوند بخواهم كه آن مار را به هلاكت رساند؛ و من نيز در حقّ آن مار نفرين كردم و به هلاكت رسيد؛ و پرندگان در امان قرار گرفتند.
جابر گويد: سپس به راه خود ادامه داديم تا نزديك سحر و اذان صبح به بيابانى رسيديم ؛ و من پياده شدم و افسار شتر حضرت را گرفتم ؛ و چون حضرت فرود آمد، در گوشه اى خم شد و مقدارى از شن ها را كنار زد و در حال كنار زدن شن ها، چنين دعائى را بر لب هاى خود زمزمه مى نمود: خداوندا! ما را سيراب و تطهير و پاك گردان .
ناگهان سنگ سفيدى نمايان شد و امام عليه السلام آن سنگ را كنار زد و چشمه اى زلال و گوارا آشكار گرديد، و از آن آب آشاميدم و نيز براى نماز وضو گرفتيم .
و بعد از خواندن نماز، سوار شديم و به راه خود ادامه داديم تا آن كه صبحگاهان به روستائى رسيديم ، كه نخلستانى كنار آن روستا بود، در آن جا فرود آمديم ؛ و حضرت كنار نخل خرمائى - كه از مدّتها قبل خشك شده بود - آمد و خطاب به آن كرد و اظهار داشت : اى درخت خرما! از آنچه خداوند متعال در درون شاخه هاى تو قرار داده است ، ما را بهره مند ساز.
جابر افزود: ناگهان ديدم درخت خرما، سرسبز و پربار شد و خود را در مقابل امام عليه السلام خم كرد؛ و ما به راحتى از ثمره آن مى چيديم و مى خورديم .
در همين اثنا، يك مرد عرب بيابان نشين كه در آن حوالى بود، وقتى اين معجزه را مشاهده كرد، به حضرت خطاب كرد و گفت : سحر و جادو كرديد؟!
امام عليه السلام در پاسخ ، به آن عرب خطاب نمود و به آرامى اظهار داشت :
اى مرد! به ما نسبت ناروا مده ، چون كه ما از اهل بيت رسالت هستيم ؛ و هيچ كدام از ما ساحر و جادوگر نبوده و نيستيم ، بلكه خداوند متعال از اسامى مقدّسه خود كلماتى را به ما آموخته است كه هر موقع هر چه را بخواهيم و اراده كنيم ، به وسيله آن كلمات ، خداوند متعال را مى خوانيم و تقاضا ميكنيم ، آن گاه دعاى ما به لطف او مستجاب خواهد شد.(16)
دخالت بيجا و خواسته هركس
مرحوم ثقة الا سلام كلينى در كتاب شريف كافى آورده است :
روزى بين امام محمّد باقر عليه السلام و بين يكى از نوه هاى امام حسن مجتبى عليه السلام اختلافى واقع شد.
شخصى ، به نام عبدالملك گويد: من اختلاف آن حضرت و پسر عمويش را شنيدم ، جهت صلح و اصلاح خدمت امام باقر عليه السلام رفتم و چون خواستم در آن زمينه صحبت كنم ، حضرت فرمود: آرام باش و در كار ما دخالت نكن .
جريان ما همانند آن شخص است كه در بنى اسرائيل داراى دو دختر بود، يكى از آن ها را به عقد كشاورزى و ديگرى را به عقد كوزه گرى در آورد.
پس از آن كه هر دوى آن ها به خانه شوهر رفتند، روزى پدر به ديدار دختر و داماد كشاورزش رفت و احوال آنان را جويا شد؟
دختر گفت : شوهرم زراعت كرده است و نياز به آبيارى دارد، اگر خداوند باران بفرستد حال ما خوب است .
سپس به منزل ديگر دختر و دامادش رفت و احوال آنها را پرسيد؟
دختر گفت : شوهرم تعداى كوزه ساخته است و آن ها را بيرون گذاشته تا خشك شده و آماده كوره شوند، چنانچه باران نيايد حال ما خوب خواهد بود؛ پدر ضمن خداحافظى ، دست به سوى آسمان بلند كرده و گفت : خدايا، تو خود به احوال هر دوى آن ها و همچنين به مصلحت ايشان آگاه تر مى باشى .
بعد از آن ، حضرت فرمود: ما نيز چنين هستيم و چنين گوئيم .(17)
همچنين تاريخ نويسان به نقل از سُدير صيرفى آورده اند، كه گفته است :
به زيارت كعبه الهى مشرّف شده بودم ، در آن جا امام محمّد باقر عليه السلام را ملاقات كردم ، حضرت دست مرا گرفت ، و روى به جانب كعبه نمود و اظهار داشت : اى سُدير! مردم موظّف شده اند كه به زيارت اين كعبه سنگى آمده و اطراف آن طواف نمايند؛ و آن گاه بايستى نزد ما اهل بيت رسالت آيند و ايمان و عقايد خود را بر ما عرضه دارند تا ما آن ها را راهنمائى و هدايت نمائيم .
سپس امام عليه السلام اشاره به سينه خويش نمود و فرمود: همانا ولايت ما از هر چيزى مهم تر و بلكه اساس و بنيان هر چيزى است .
و پس از آن ، افزود: اى سُدير! اگر آن دو نفر - ابوحنيفه و سفيان ثورى - نبودند و مردم را به گرد خود جمع نكرده و آن ها را به بى راهه منحرف نمى كردند؛ ما فرصت مناسبى در اين سفر حجّ مى يافتيم ، كه مردم را به حقايق دين و منافع دنيا و آخرتشان راهنمايى كنيم و نسبت به تمام امور مادّى و معنوى آشنا و آگاهشان سازيم .(18)
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: امام باقر (ع)
پيشگفتار
به نام هستى بخش جهان آفرين
شكر و سپاس بى منتها، خداى بزرگ را، كه ما را از امّت مرحومه قرار داد و به صراط مستقيم ، ولايت اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم اجمعين هدايت نمود.
بهترين تحيّت و درود بر روان پاك پيامبر عالى قدر اسلام صلى الله عليه و آله ، و بر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام ، مخصوصا پنجمين خليفه بر حقّش حضرت ابو جعفر، امام محمّد باقر عليه السلام .
و لعن و نفرين بر دشمنان و مخالفان اهل بيت رسالت كه در حقيقت دشمنان خدا و قرآن هستند.
نوشتارى كه در اختيار شما خواننده گرامى قرار دارد برگرفته شده است از زندگى سراسر آموزنده هفتمين ستاره فروزنده و پيشواى بشريّت ، و پنجمين حجّت خداوند براى هدايت بندگان .
آن انسان برگزيده بر حقّ، كه جامع تمام علوم و فنون بود و مخزن اءسرار و حكمت ها و معارف الهى گشت و لقب ((باقرالعلوم )) را به خود اختصاص داد.
و حضرت رسول صلى الله عليه و آله توسط يكى از اصحاب و ياران باوفايش به نام جابر بن عبداللّه انصارى ، سلام محبّت آميز خود را به پنجمين حجّت و خليفه بر حقّش حضرت باقرالعلوم رساند.
همچنين آن حضرت ضمن بشارت بر ولادت سعادت بخش آن شخصيّت جهانى علم و دانش و اين كه او پنجمين امام و خليفه بر حقّ مى باشد، فرمود:
خداوند متعال نور حكمت و تاءويل و تفسير احكام شريعت را به وجود پربركتش عطا نموده است كه مى تواند تمام علوم و فنون را در تمام جهات تشريح و تحليل نمايد.
بر همين اساس نام او را محمّد باقرالعلوم تعيين نمود، ملائكه عرش الهى به وسيله نور وجودش ماءنوس خواهند بود.
و احاديث قدسيّه و روايات متعدّد در منقبت و عظمت آن امام مظلوم ، با سندهاى متعدّد در كتاب هاى مختلف ، وارد شده است .
و اين مختصر ذرّه اى از قطره اقيانوس بى كران فضائل و مناقب و كرامات آن امام والامقام مى باشد.
كه برگزيده و گلچينى است از ده ها كتاب معتبر(1) در جهت هاى مختلف - عقيدتى ، سياسى ، عبادى ، اقتصادى ، فرهنگى ، اجتماعى ، اخلاقى ، تربيتى ،... - خواهد بود.
باشد كه اين ذرّه دلنشين و لذّت بخش مورد استفاده و إ فاده عموم علاقمندان ، مخصوصا جوانان عزيز قرار گيرد.
و ذخيره اى باشد ((لِيَوْمٍ لايَنْفَعُ مالٌ وَلابَنُونَ إ لاّ مَنْ اءتىَ اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ
لى وَلِوالِدَيَّ وَلِمَنْ لَهُ عَليَّ حَقّ)) ، انشاء اللّه تعالى .
مؤ لّف
خلاصه حالات هفتمين معصوم ، پنجمين اختر امامت
آن حضرت بنابر مشهور، روز جمعه يا دوشنبه ، سوّم ماه صفر، يا اوّل ماه رجب ، سال 57(2) هجرى قمرى در شهر مدينه منوّره ديده به جهان گشود.
نام : محمّد، صلوات اللّه و سلامه عليه .(3)
كنيه : أ بوجعفر، أ بوجعفر اوّل .(4)
لقب : باقر، شاكر، هادى ، باقرالعلوم ، امين ، شبيه .
پدر: امام سجّاد، زين العابدين ، علىّ بن الحسين عليهماالسلام .
مادر: فاطمه ، دختر امام حسن مجتبى عليه السلام .
نقش انگشتر: حضرت داراى سه انگشتر بود، كه نقش هر كدام به ترتيب عبارتند از: للّه للّه ((رَبِّ لا تَذَرْنى فَرْداً)) ، ((الْعِزَّةُ لِلّهِ)) ، ((الْقُوَّةُ لِلّهِ جَميعا)) .
دربان : جابر بن يزيد جُعفى .
حضرت اوّلين امام و خليفه اى بود كه با استفاده از جوّ عمومى حاكم بر جامعه زمانش - يعنى ؛ شروع كشمكش و درگيرى بنى العبّاس و بنى اميّه - توانست ضمن دفاع از مبانى اسلام و حقوق مظلومان ، حدّاكثر استفاده و بهره را برگيرد.
و در همين راستا - ضمن مبارزاتى كه بر عليه جبّاران و ظالمان داشت - كلاس ها و جلسات مختلف احكام ، تشكيل و حقايق اسلام و تفسير قرآن را نشر داده ، و علوم و معارف الهى را براى جوامع بشرى شكافته و تشريح نمود.
و بر همين اساس يكى از لقب هاى مشهور آن حضرت ، باقرالعلوم - يعنى ؛ شكافنده علوم و فنون - مى باشد.
امام محمّد باقر عليه السلام در سنين دو يا چهار سالگى در صحراى كربلا حضور داشت .
حضرت در هر روز جمعه يك دينار در راه خدا به مستمندان صدقه مى داد و مى فرمود: دادن صدقه در روز جمعه چند برابر ديگر روزها پاداش دارد.
هرگاه براى حضرت مشكلى پيش مى آمد، خانواده خويش را دستور مى داد تا جمع مى نمود؛ و در جمع آن ها به درگاه خداوند دعا مى كرد و آن ها آمّين مى گفتند.
مدّت عمر: آن حضرت حدود چهار سال ، با جدّش امام حسين عليه السلام ؛ و مدّت 38 سال هم زمان در حيات پدرش ، امام سجّاد عليه السلام ؛ و سپس حدود 19 سال امامت و زعامت جامعه اسلامى را برعهده داشت ، كه روى هم عمر با بركت آن حضرت را 57 سال گفته اند.
مدّت امامت : آن بزرگوار روز 12 يا 25 محرّم ، سال 94 يا 95، پس از شهادت پدر بزرگوارش در سنين 38 سالگى به منصب امامت نائل آمد؛ و زعامت آن حضرت تا هفتم ذى الحجّة يا ربيع الا وّل ، سال 114 به طول انجاميد.
شهادت : روز دوشنبه ، هفتم ربيع الا ول يا ذى الحجة ، سال 114 هجرى قمرى (5) به دستور هشام بن عبدالملك به وسيله زهر، توسّط ابراهيم بن وليد - استاندار مدينه - مسموم و به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
محلّ دفن : پس از شهادت ، پيكر پاك و مطهّر حضرتش تشييع ؛ و در قبرستان بقيع در جوار مرقد شريف پدر و عموى بزرگوارش دفن گرديد.
فرزندان : امام محمّد باقر عليه السلام داراى هفت فرزند پسر و دو دختر بوده است .
پادشاهان و خلفاء هم عصر امامتش : وليد بن عبدالملك ، سليمان بن عبدالملك ، عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك ، هشام ابن عبدالملك ، وليد بن يزيد بن عبدالملك ، يزيد بن وليد بن عبدالملك و ابراهيم بن وليد بن عبدالملك .
نماز آن حضرت : دو ركعت است ، در هر ركعت پس از قرائت سوره حمد، صد مرتبه ((شهد اللّه )) خوانده مى شود.
و بعد از آن كه سلام نماز پايان يافت ، تسبيحات حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام گفته مى شود، و سپس تقاضا و درخواست حوائج مشروعه از درگاه خداوند متعال انجام گردد كه ان شاء اللّه برآورده خواهد شد.(6)
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: امام باقر (ع)
ضرروت امامت در قرآن؛سوره قدر،آیه 4
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: ضرروت امامت در قرآن؛سوره قدر،آیه 4
وراثت در منصب امامت ؛سوره بقره ،آیه 247
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: وراثت در منصب امامت ؛سوره بقره ،آیه 247
وراثت در منصب امامت در قرآن؛ سوره فاطر، آیه 32
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: وراثت در منصب امامت در قرآن؛ سوره فاطر، آیه 32
همزمانی دو امام در قرآن؛ سوره اعراف، آیه 122
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: همزمانی دو امام در قرآن؛ سوره اعراف، آیه 122
اختیارات امام در قرآن؛سوره حشر،آیه 7
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: اختیارات امام در قرآن؛سوره حشر،آیه 7
امامان حق در قرآن؛سوره اسرا،آیه 71
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: امامان حق در قرآن؛سوره اسرا،آیه 71
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها الخ بحقيقت خدا بشما امر ميكند كه امانات را بسوى اهلشان ادا كنيد. 7- مخزن العرفان در تفسير قرآن
در مجمع گفته در معنى اين آيه چند قول است: يكى آيه شامل كسى مي گردد كه در امانات مؤتمن باشد يعنى او را امين دانسته اند، و امانات خدا اوامر و نواهى او است، و امانات عباد در آنچيزى است كه بعضى از مردم بعض ديگر را امين مي دانند و امانات از مال و غيره نزد آنها ميسپارند و اين قول از ابى جعفر و ابى عبد اللّه عليه السّلام روايت شده.
بعضى از مفسرين در شأن نزول آيه چنين گفته كه عباس بن عبد المطلب عمّ رسول اللّه [ص] صاحب سقاية زمزم بود كه از پدرش عبد المطلب بارث بدست
او بود، روز فتح مكه رسول خدا بر منبر تشريف برد و در منبر خطبه فتح خواند عباس گفت يا رسول اللّه بايد خدمت و كليددارى كعبه با سقايت زمزم با هم قرار دهى (يعنى كليددارى كعبه را بمن دهى) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عثمان بن طلحه حجبى را طلبيد و كليد كعبه را از وى خواست طلحه كليد را از مادرش گرفت و برسول داد چون رسول خدا خواست كليد را بعباس بدهد اين آيه نازل گرديد (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ تا آخر).
و خلاصه اينكه خداى تعالى در اين آيه بنده گان خود را باداء امانات امر فرموده، در كشف الاسرار چنين گفته امانات از روى اشارت و بر مذاق اهل طريقت يكى اسلام است در صدر بنده نهاده، ديگر ايمان در فؤاد بنده تعبيه نموده، سوم معرفت در قلب نهاده، چهارم محبّت در سرّ پنهان كرده. و هر يكى از اين امانتها خيانتى در آن گنجد از جهت ديو در صدر وسوسه گنجد، در فؤاد شبهت شود از جهت نفس، در قلب زيغ شود از جهت هوا، در سرّ فرشته شود و ديدار فرشته در تعبيه سرّ خيانت است در امانت محبت.
جنيد از اينجا گفت چون او را از تعبيه سرّ پرسيدند گفت (سرّ بين اللّه لا يعلمه ملك فيكتبه، و لا شيطان فيفسده، و لا هوى فيميله) دست ديو بذكر خدا از صدر كوتاه كن كه ميگويد عزّ جلاله (إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) دست نفس از فؤاد كوتاه كن بسلاح مجاهدت كه مي گويد (وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا) دست هوا از قلب كوتاه كن بتسليم كه گفت (آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا) دست فرشته بغيرت از سرّ كوتاه كن كه غيرت شرط دوستى است چنانچه مهر ركن دوستى است، گهى مهر پرده بردارد تا رهى در شادى و رامش آيد، گهى غيرت پرده فرو گذارد تا رهى در خواهش آيد، گهى مهر در بگشايد تا رهى بعيان بسازد، گهى غيرت در بندد تا رهى در آرزو عيان ميزارد، كسى كورا عيان بايد، خبر پيشش محال آيد، چه سازد با عيان خلوت، كجا دل در خبر آيد.
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: امانت داری امام در قرآن؛ سوره نساء، آیه 58
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ، بعضى از مفسّران گفتند سبب نزول آيت آن بود كه: چون رسول- عليه السّلام- مكّه بگشاد و در مكّه شد، خواست تا در خانه كعبه شود، كليد عثمان بن طلحة الحجبى داشت من بنى عبد الدّار، و او از جمله سدنه و خدم كعبه بود، در خانه در بست و بر بام شد و كليد به دست داشت و از دست بنمى داشت «1» و گفت: اگر من دانستمى كه او رسول خداست كليد به او دادمى. عليهما السّلام. زيد بن اسلم و شهر بن حوشب و مكحول گفت «1»: مراد به امانت امامانند و به امانت امامت است. شرط انتفاى آفات.4- رو
ض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن
امير المؤمنين بيامد و كليد از دست او بستد، و او قوّت على نداشت، كليد از دست بداد. امير المؤمنين در بگشاد و رسول- عليه السّلام- در خانه رفت و نماز بكرد. چون به درآمد، عبّاس گفت: يا رسول اللّه! كليد خانه مرا ده تا سقاية الحاجّ و سدانت كعبه مرا باشد، خداى تعالى اين آيت فرستاد: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها. رسول- عليه السّلام- على را گفت: كليد به او ده. امير المؤمنين بيامد و كليد با عثمان داد و از او عذر خواست. عثمان گفت: يا على! آمدى «2» و مرا بيازردى و كليد از من به قهر بستدى، و اكنون نه به آن «3» مى گويى؟ اين رفق چيست، و آن عنف چه بود؟ گفت: خداى تعالى در اين معنى آيتى فرستاد، و آيت بر او خواند، او در حال گفت: أشهد أن لا اله الّا اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه «4»، و اسلام آورد. جبريل آمد و گفت: اى رسول اللّه! تا اين خانه باشد كليد ايشان راست.
قولى دگر آن است كه: آيت بر عموم است در هر امانتى كه باشد، و در هر امانت دارى كه باشد، چنان كه رسول- عليه السّلام- فرمود:
أد الأمانة الى من ائتمنك و لا تخن من خانك
، گفت: امانت به آن كس ده كه تو را امين دارد و امانت به تو دهد، و خيانت مكن به آن كه با تو خيانت كند «5». و اين قول عبد اللّه عبّاس است و ابىّ كعب و حسن و قتاده، و روايت كرده اند از صادق و باقر-
____________________________
(1). كذا: در اساس، وز، لب، فق، مر: نمى داد، آج، تب: بنمى داد.
(2). فق، مر: بيامدى.
(3). آج، لب، فق، مر، تب: به آن زبان.
(4). آج، لب، فق، مر+ و انّ عليّا ولىّ اللّه.
(5). مر: كرد.
خداى تعالى مى فرمايد امامان را كه: امامت بر سبيل امانت يك به يك تسليم مى كنند « «2»»، و اين قول نيز روايت است از صادق و باقر- عليهما السّلام. و باقر- عليه السّلام- گفت: نماز و زكات و روزه و حج از جمله امانت است و غنيمت از اين جمله است كه امانت در او به جاى آرند و خيانت نكنند در او.
وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ، حق تعالى گفت: خداى مى فرمايد شما را كه مكلفانيد كه، اداى امانت كنيد «3» با خداوندانش.
رسول- عليه السّلام- گفت:
على اليد ما أخذت حتى تؤدّيه،
گفت: بر دست واجب است آنچه ها گرفت «4» تا با جايگاه دهد. و نيز مى فرمايد كه: چون از ميان مردمان حكم كنيد «5» [عدل كنيد «6»] «7» و جور مكنيد «8». عجب باشد كه خداى تعالى ظالم را عدل فرمايد و او عدل نكند! إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ، خداى تعالى نيك چيز است آنچه شما را بدان «9» پند مى دهد از اداى امانت و عدل در حكومت، و تقدير آن است كه: نعم الشّىء شيئا يعظكم به. و «ما» پيوسته بايد نوشتن، بمنزلت «ما» ى كافّه در إنّما و ربّما، و اگر چه آن جا حرف است و اين جا اسم و او را نكره موصوفه گويند «10»، في قوله:
فَنِعِمَّا هِيَ ... «11»، نكره است غير موصوفه و لا موصوله، و قوله: «به» اين ضمير راجع است با «ما»، و ابو عمرو به اختلاس خواند، أعنى «عين» «12» را بين الحركة و السّكون.
و بيان كرديم كه: سميع و بصير آن بود كه حاصل بود بر صفتى كه از مكان آن صفت مسموعات و مبصرات شنود و بيند چون در وجود آيد، و مرجع او با حىّ است به
______________________________
(1). مر، تب: گفتند.
(6- 2). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانى (3/ 419): تسليم بكنيد.
(3). آج، لب، فق: كن/ كنيد.
(4). آج، لب، فق، مر: باز گرفت.
(5). آج، لب، فق: كنى/ كنيد.
(7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد.
(8). آج، لب، فق: مكنى/ مكنيد.
(9). وز، آج، لب، فق، مر: به آن.
(10). تب+ و.
(11). سوره بقره (2) آيه 271.
(12). اساس، وز، غير، با توجّه به تب تصحيح شد.
و امّا سامعى و مبصرى را مرجع با مدركى است «1» آن باشد كه در حال مى شنود و مى بيند، آن در ازل باشد و اين در لا يزال. و معنى «كان» آن است كه خداى تعالى هميشه سميع و بصير بوده است.
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: امانت داری امام در قرآن؛ سوره نساء، آیه 58
امانت داری امام در قرآن؛ سوره نساء، آیه 58
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: امانت داری امام در قرآن؛ سوره نساء، آیه 58
المعنى: 4-التبيان فى تفسير القرآن
المعني بقوله: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ» قيل فيه ثلاثة أقوال:
أحدها- قال ابن عباس، و مجاهد، و الضحاك، و السدي، و عكرمة:
إنه النبي (ص)، و هو قول أبي جعفر (ع)، و زاد فيه و آله.
الثاني- قال قتادة: هم العرب «1»: محمد (ص) و أصحابه، لأنه قد جرى ذكرهم في قوله: «يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا» ذكره الجبائي.
و الفضل المذكور في الآية قيل فيه قولان:
أحدهما- قال الحسن، و قتادة، و ابن جريج: النبوة. و هو قول أبي جعفر (ع) قال و في آله الامامة.
الثاني- قال ابن عباس: و الضحاك و السدي ما أباحه اللَّه للنبي من نكاح تسعة.
اللغة:
و الحسد تمني زوال النعمة عن صاحبها لما يلحق من المشقة في نيله لها، و الغبطة: تمني مثل النعمة، لأجل السرور بها لصاحبها، و لهذا كان الحسد مذموماً و الغبطة غير مذمومة. و قيل: إن الحسد من افراط البخل، لأن البخل مع النعمة، للمشقة بذلها. و الحسد تمني زوالها لمشقة نيل صاحبها لها بالعمل فيها على المشقة بنيل النعمة. ثم قال «فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً» فما حسدوهم على ذلك فكيف حسدوا محمداً و آله ما أعطاهم اللَّه إياه.
المعنى:
و الملك المذكور في الآية هاهنا قيل فيه ثلاثة أقوال:
أحدها- قال ابن عباس: هو ملك سليمان، و به قال عطية العوفي.
الثاني- قال السدي: هو ما أحل لداود من النساء تسع و تسعون امرأة، و لسليمان مائة لأن اليهود عابت النبي (ص) بكثرة النساء فبين اللَّه ان ذلك و أكثر منه كان في آل ابراهيم.
الثالث- قال مجاهد، و الحسن: إنه النبوة.
و قال أبو جعفر (ع): انه الخلافة، من أطاعهم، أطاع اللَّه و من عصاهم عصى اللَّه.
______________________________
(1) في المخطوطة (الذين هم محمد ...).
موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسبها: حسادت به امامان در قرآن ؛ سوره نساء، آیه 54