تشرف بی تابگر
جناب حجة الاسلام محمد علی شاه آبادی نقل کرد:
پس از درگذشت عابد مجاهد و عارف ربانی، مرحوم حاج آقا فخر تهرانی، مرحوم حجة الاسلام حاج شیخ حسن معزی فرمود:
عادت مرحوم حاج آقا فخر تهرانی این بود که وقتی به مجلس علماء وارد می شد، در کنار در ورودی نشسته و با احترام خاصی از هر گونه اظهار فضلی دوری می نمود!
روزی در اواخر عمر وی، در محفلی که حضرات علماء و از جمله آیة الله حسن زاده نیز شرکت داشتند، ناگاه مرحوم حاج آقا فخر تهرانی با لباسی نامرتب و عبایی که معلوم بود روی زمین کشیده شده، وارد مجلس شد و بر خلاف همیشه، در گوشه ای با حالتی بسیار مضطربانه نشست؛پس از پایان یافتن مجلس و رفتن حضار و حضرات آقایان، وقتی از حالت اضطراب و ناراحتی اش پرسیدم، او رو به من کرد و با افسوس فراوان گفت: یک عمر آرزوی دیدار حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را داشتم، حال که نصیبم شد، اکنون از دوری وصالش آرامش ندارم!
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست - وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم - دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست (1)(2)
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: تشرف یافته گان
سیره معصومان علیهم السلام در ماه رمضان
ماه مبارک رمضان ماه ضیافت رحمان از بندگان خود مىباشد و خوان رحمت الهى گسترده است- بجاست که با نگاهى گذار به سیره معصومان(علیه السلام) در این ماه رفتارهاى فردى و اجتماعى آنان را سرمشق زندگى خود قرار دهیم...
صدای شیعه: ماه مبارک رمضان ماه ضیافت رحمان از بندگان خود مىباشد و خوان رحمت الهى گسترده است- بجاست که با نگاهى گذار به سیره معصومان(علیه السلام) در این ماه رفتارهاى فردى و اجتماعى آنان را سرمشق زندگى خود قرار دهیم.
بطور کلى مىتوان سیره آن بزرگواران را در دو بخش مورد مطالعه و بررسى قرار داد.
الف) رابطه خود و خدا ( بعد فردى)
1- تغییر حالت
سید ابن طاووس رحمت الله علیه نقل مىفرماید که وقتى ماه مبارک رمضان فرا مىرسید رنگ چهره پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) عوض مىشد و زیاد به نماز و دعا مىپرداخت (1) ، تغییر حالت آن حضرت در دهه آخر ماه مبار رنگ مضاعفى به خود مىگرفت، بگونهاى که تمام شبها را به شب زندهدارى و عبادت سپرى مىکرد. (2)
درباره حضرت امام زین العابدین(علیه السلام) نقل شده است که ایشان در این ماه کاملا غرق در دعا و تسبیح و استغفار و ذکر تکبیر مىگشت. (3)
2نمازهاى مستحبى
گرچه بجا آوردن نمازهاى مستحبى و نوافل یکى از مسائل عادى و روزمره آن بزرگواران بوده است. ولى در ماه رمضان حالت مضاعف به خود مىگرفت، تا آنجا که نمازهاى مخصوصى توسط آنان در ماه مبارک رمضان و شبهاى قدر خوانده مىشد، که ذکر تفصیل آن مجال دیگرى مىطلبد.
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: سیره معصومان علیهم السلام در ماه رمضان
آيتالله سيدرضي شيرازي عيد فطر، عيد حقيقي
دين مبين اسلام و احکام و دستورات آن چند ويژگي دارد. يکي آنکه دستوراتش مطابق فطرت بشر است؛ به عبارت ديگر، تشريع اسلام عين تکوين است «تکوين» يعني خلقت و «تشريع» يعني آيين زندگي...
صدای شیعه: دين مبين اسلام و احکام و دستورات آن چند ويژگي دارد. يکي آنکه دستوراتش مطابق فطرت بشر است؛ به عبارت ديگر، تشريع اسلام عين تکوين است «تکوين» يعني خلقت و «تشريع» يعني آيين زندگي. پس آيين زندگي بايد مطابق خلقت باشد و چنين نيز هست؛ لذا اگر فرموده شراب منوشيد، گوشت خوک مخوريد، به اين معناست که گوشت خوک براي جسم و روح شما مناسب نيست. رسالهها را باز کنيد و اين مسأله را ببينيد که نوشتهاند: «آنچه براي بدن ضرر قابل توجه دارد، حرام ميباشد.»
امتياز انسان نسبت به ساير موجودات اين است که ميتوان او را مورد امر و نهي قرار داد و او نيز با ارادة خود آن کارها را يا انجام دهد و يا ندهد؛ مثلاً ميتوان به او گفت سيگار برايت بد است و نبايد آن را استعمال کني. يا خدا دستور داده از صبح تا شب چيزي نخوري و نياشامي و او بايد بتواند اين چنين باشد. امتياز انسان از ساير جنبندگان اين است که اراده دارد، يعني ميتواند با هواي نفس و خواست درونياش مبارزه کند و کاري را انجام دهد و يا انجام ندهد.
ويژگيديگر احکام و دستورات اسلامي آن است که مطابق با مصالح و مفاسد نفسالامري هستند؛ به اين معنا که احکام اسلامي مطابق مصالح و مفاسد، جعل شدهاند. اگر خداوند فرموده نماز واجب است، به اين معناست که در نماز مصلحتي لازم بوده که براي انسان واجب شده است. خداوند از يک سو به خاطر علمي که دارد و از سوي ديگر به جهت تأمين سعادت بشر، قانوني را جعل ميکند که انجامش به مصلحت بشر است و ميتواند او را در تأمين سعادت کمک کند. واضح است که فقط خداوند ميتواند اين کار را انجام دهد، چون او عالم عليالاطلاق و خالق انسان است. بشر چگونه ميتواند براي خود قانون وضع کند، در حالي که آشنايي کامل به وجود و ساخت خودش ندارد و موارد جهلش نيز روز به روز بيشتر ميشود؟
ويژگي سوم احکام اسلامي جامعالاطراف بودن آن است. پيامبر اکرم(ص) ديني آوردند که به همة امور زندگي بشر نظارت دارد؛ يعني هيچ کار و عمل و فکر و انديشه و حالتي از انسان وجود ندارد مگر اينکه در اين دين برايش برنامه و حکم وجود داشته باشد. اين دين با چنين احکامي، دين جامع است. فقه ما پنجاه و دو کتاب دارد، تقريباً هفت کتاب و فصلش مربوط به عبادات است و مابقي آن مربوط به دنيا و روابط انسانها با يکديگر است. کتابهايي که مربوط به عبادات است عبارتند از: طهارت، نماز، روزه، زکات، خمس، جهاد، حج. باقي کتب فقهي مربوط به اين است که چگونه ازدواج کنيم؟ چگونه طلاق دهيم؟ ارث را چگونه تقسيم کنيم؟چگونه مضاربه، مساقات، مزارعه، اجاره، مبايعه و... داشته باشيم؟ به هر حال در امور فقهي و حقوقي مطلبي نيست که در اين کتب نيامده باشد. وسائلالشيعه کتابي است که در آن بيش از 36هزار روايت جمعآوري شده و مربوط به جزئيترين وظايف عبادي و غير عبادي است.
گمان نکنيد که دستورات اسلام فقط براي قبر و بعد از قبر مفيد است، بلکه اين دستورات و احکام چون جامعالاطراف است، براي دنيا و آخرت انسان مفيد است. اين دستورات بيشتر به درد دنياي ما ميخورد تا آخرت ما! با اين اوصاف، اسلام عزيز براي ما تکليف نيست، بلکه نعمت است و نسخهاي بالاتر و بهتر از اين دين الهي وجود ندارد تا بتوانيم به وسيلة آن جان و بدن و عقل و اجتماع خود را حفظ کنيم
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: آيتالله سيدرضي شيرازي عيد فطر، عيد حقيقي

5گناه رایج در ادارات
وظایف و مسئولیتهای اداری همانند امانتی در اختیار افراد قرار گرفتهاند؛ کم نیستند صاحب منصبهایی که هر گاه میخواهند وظایف و مسئولیتهای خویش را انجام دهند با سستی، تنبلی و بهانه تراشی به راحتی از خود سلب مسئولیت میکنند ولی هرگاه میخواهند کار دیگران را حسابرسی نمایند از کوچکترین خطا و اشتباهات نمیگذرند.
صدای شیعه: در دنیای ترازوها وسایل فوق مدرن و دقیقی وجود دارد که حساس ترین و ناچیزترین وزنها را محاسبه و مشخص میکند؛ ولی با این حال این چنین به نظر نمیرسد که این ترازوهای دقیق از عهده و توانایی محاسبه همه وزنها بر آیند. این در حالی است که در روز قیامت خدای متعال با علم و آگاهی خود به احوال بندگان آگاه بوده و از کوچکترین و ناچیزترین رفتارهای بشر باز خواست میکند، خدای متعال در خصوص دقت حسابرسی روز قیامت میفرماید: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ؛[الزلزله/7و8] پس هر کس هموزن ذرّهاى کار خیر انجام دهد آن را مىبیند! و هر کس هموزن ذرّهاى کار بد کرده آن را مىبیند!»،
«مثقال» در لغت هم به معنى ثقل و سنگینى آمده، و هم ترازویى که با آن سنگینى اشیاء را مىسنجند، و در اینجا به همان معنى اول است. براى «ذرة» نیز در لغت و کلمات مفسران تفسیرهاى گوناگونى ذکر شده است: گاه به معنى مورچه کوچک، و گاه گرد و غبارى که وقتى دست را بر زمین بگذاریم و برداریم به آن مىچسبد، و گاه به معنى ذرات بسیار کوچک غبار که در فضا معلق است و به هنگامى که آفتاب از روزنههایی به اطاق تاریک مىتابد، آشکار مىشود، تفسیر شده است.[1]
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: 5گناه رایج در ادارات
شكرگزارى با خدمت به خلق و مخلوقات
استخوان هاى آبگوشت خانه خود را برداريم و جلوى سگ هاى گرسنه بياندازيم، اين را خدا دوست دارد. خدا به استخوان كار ندارد، به آن سگ نيز كارى ندارد، به اين عمل ارزشى عنايت دارد.
به مستحق پولى بده، سلامى كنى، احوالى از او بپرسى. كسى كه در خيابان دارد مى رود، چهره اش گرفته است، بايستى و سلام كنى و مشكل او را حل كنى.
ممكن است عصبانى باشد و بگويد: به تو چه؟ بگوييم: چون من ممكن است از دستم بر آيد كه غصّه تو را برطرف كنم.
يا شما مردان! طورى به خانه برويد كه وقتى در مى زنيد و در را باز مى كنند، وارد خانه مى شويد، خانواده شما را ببينند، لذت ببرند، نمى خواهد چيزى در دست شما باشد، البته اگر باشد، چه بهتر، اما با حالى وارد خانه شويد كه وقتى همسر و فرزند، شما را ببينند، لذت ببرند. اين را خدا خوشش مى آيد. براى شما عبادت است و ثواب صدقه در راه خدا را دارد.
شما خانم ها! وقتى شوهر شما در مى زند و وارد مى شود، هر شب قبل از آمدن همسر، لباس خود را عوض كنيد، خود را آرايش كنيد تا وقتى شوهر شما وارد مى شود، خوشحال شود. با اين كار، خدا گناهان شما را مى بخشد.
اين حرف هايى است كه دين ما زده است. اسراف نيست. نه اين كه هر شب قيافه بگيرى كه: ديگر از ما گذشته است و ما ديگر عروس و داماد داريم، اين ها همه حالات شيطانى، خلاف خدا و دين ماست.
منبع : پایگاه عرفان
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: شكرگزارى با خدمت به خلق و مخلوقات
برترى ارزش عمر بر ساير نعمتها
در ميان جميع نعمت هايى كه به ما مرحمت شده است، مادر و ظرف همه نعمت ها، عمر است. عمر نبود كه اين همه نعمت نداشتيم، اما چون هستيم، تمام عالم را براى ما نعمت است:
«وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ»
يعنى همه اين نعمت ها را به طور رايگان در استخدام تو گرفتم. اگر كره زمين، روز نداشت، ما مى خواستيم روز و شب، نور خورشيد و ماه را بخريم، اصلًا نمى شد.
آنچه كه در اين عالم هست، براى شما رام و مسخّر كردم و در اختيار شما قرار دادم، ولى همه اين ها در ظرف عمر طلوع مى كند و الّا اگر عمر و زمان در اختيار ما نبود، طلوع نعمت معنا نداشت.
رسول خدا صلى الله عليه و آله روى منبر به مردم رو كرد و پرسيد: بالاترين نعمت خدا چيست؟ هر كسى اجازه گرفت، بلند شد و نعمتى را ذكر كرد و حضرت فرمود: اين نعمت خوبى است، اما جواب سؤال من نيست. همه حرف هاى خود را زدند، آخرين نفر، وجود مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام از جا بلند شد، عرض كرد: بالاترين نعمتى كه خدا به ما داده است، نعمتِ «بودن» است. اين عمر، نعمت خيلى بزرگى است. اگر خاك بوديم، هر چه حيوان هست، از روى ما رد مى شد، اما خداوند مشتى از خاك را جمع كرد و از طريق نطفه و رحم مادر ما را از حالت خاك بودن درآورد، اين بدن، روح، عقل، گوش، چشم، هوش و اين موجوديت را به ما داد. بعد از اين وجود، نعمت هايى داده است كه ما با هزينه كردن صحيح آنها مى توانيم عرش را پاانداز خود كرده، ملائكه را مستخدم خود كنيم.
منبع : پایگاه عرفان
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: برترى ارزش عمر بر ساير نعمتها
عبادت خدا و خدمت به خلق خدا
شكر اين نعمت اين است كه مجموع عمر ما، در عبادت الله و خدمت به خلق الله هزينه بشود.
شما ممكن است بگوييد: ما صبح كه سر كار مى رويم و بعد از ظهر از دست مردم اسكناس مى گيريم، اين جزء عبادت است، يا خدمت؟ جواب اين سؤال را با اين روايت بدهم:
شخصى با چهره غصّه دارى نزد پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله آمد. گفت: يا رسول الله! براى كار در اين دنيا، صبح زود بيرون مى روم، آخر شب برمى گردم تا پولى درآورم، ديگر فرصتى براى عبادت و انجام مستحبات ندارم، آيا ما واقعاً در قيامت اهل نجات هستيم، يا نه؟ ما كه يكپارچه رنگ دنيا را گرفته ايم.
اين دريافت هاى اشتباه زياد بوده است كه پيغمبر و ائمه عليهم السلام آن را تصحيح مى كردند. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: صبح از خانه بيرون مى روى، براى چه مى روى؟
گفت: كسب و كار، تا خرج خود و خانواده ام را بدهم. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند:
عبادت هفتاد جزء است، شصت و نه جزء آن همين به دنبال پول حلال رفتن است. چون تو مى روى تا خود و خانواده ات را اداره كنى. خود اين خدمت؛ خدمت به بدن خود و خانواده ات، عبادت است. بعد، مگر پول هاى اضافه را براى چه مى خواهى؟ اگر بشود، مكه بروى، به اقوام مستحق و مردم آبرومند كمك كنى. فرمود: چرا با اين حال نزد من آمدى؟ تو كه تماماً آخرتى هستى، چرا به اشتباه مى گويى كه ما دنيايى شده ايم. تو كه با تمام وجود در عبادت و خدمت هستى. اين فعاليت تو كه دنيايى نيست.
منبع:ارزش عمر و راه هزينه آن
منبع : پایگاه عرفان
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: عبادت خدا و خدمت به خلق خدا
آثار علمی صادق آل محمد علیهم السلام
نجاشی مؤلف رجال گوید که وی به جز این رساله، تصنیف دیگری از امام صادق (ع) ندیده است. اما می توان نظر نجاشی را چنین توجیه کرد که این تنها اثری است که به دست امام صادق (ع) تدوین شده است.
صدای شیعه: سخنان امام صادق علیه السلام سرشار از آموزه های عرفانی است؛ چنانکه بسیاری از موضوعاتی که ایشان بیان فرموده، در روزگاران بعد، از سوی عارفان بزرگی چون خواجه عبدالله انصاری در کتاب های منازل السایرین و صد میدان؛ عزالدین محمود کاشانی در کتاب مصباح الهدایة و مفتاح الکفایه؛ ابوالقاسم قشیری در الرسالة القشیریه؛ خواجه نصیرالدین طوسی در اوصاف الاشراف تحریر شد. همچنین، امام صادق علیه السلام، خود نیز افزون بر اینکه در کتاب مصباح الشریعه آشکارا از عارف و عرفان و معرفت سخن گفته، در پرداخت برخی موضوعهای اخلاقی در این کتاب، چاشنی و رنگ معرفت و عرفان نیز به آن افزوده است.
1.نامه امام به نجاشی والی اهواز که به نام رساله عبد الله بن نجاشی شهرت دارد.
نجاشی مؤلف رجال گوید که وی به جز این رساله، تصنیف دیگری از امام صادق (ع) ندیده است. اما می توان نظر نجاشی را چنین توجیه کرد که این تنها اثری است که به دست امام صادق (ع) تدوین شده و باقی آثار از جمله چیزهایی است که توسط راویان آن حضرت جمع آوری شده است.
2.رساله ای از آن حضرت که صدوق در کتاب خصال آن را ذکر کرده و سندش را از اعمش به امام صادق رسانیده است.
این نامه حاوی احکام اسلامی از قبیل وضو و غسل و انواع آنها و نماز و اقسام آن و زکات، زکات مال و زکات فطره، و حیض و صیام و حج و جهاد و نکاح و طلاق، صلوات بر پیامبر (ص) و دوستی اولیای خدا و برائت از دشمنان خدا و نیکی به پدر و مادر و حکم متعه ازدواج و حج و احکام اولاد و کردار بندگان و جبر و تفویض و حکم کودکان و عصمت پیامبران و ائمه و مخلوق بودن قرآن و وجوب امر به معروف و نهی از منکر و معنای ایمان و عذاب قبر و بعث و تکبیر در عید فطر و قربان و احکام زنی که وضع حمل کرده و احکام خوردنیها و نوشیدنیها و صید ماهی و قربانی و گناهان کبیره و مسائلی از این قبیل، می باشد
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: آثار علمی صادق آل محمد علیهم السلام
شرح حال حضرت آیت الله العظمی خویی (قدس سره) به قلم مرحوم استاد سید عبدالعزیز طباطبایی
شرح حالی نویافته توسط حجتالاسلام والمسلمین دکتر رسول جعفریان را که 65 سال پیش توسط یکی از شاگردان مرحوم آیت الله العظمی خویی، مرحوم استاد سید عبدالعزیز طباطبائی نوشته شده، تقدیم می کنیم. این شرح حال در سال 1330، در سن 52 سالگی حضرت آیت الله العظمی خویی نوشته شده است.
مقدمه
صدای شیعه: شرح حالی که برای مرحوم آیت الله العظمی خویی ملاحظه می فرمایید، به قلم مرحوم استاد سید عبدالعزیز طباطبائی، دانشمند برجسته و کتابشناس کم نظیر و از نوادگان مرحوم آیت الله سید محمدکاظم یزدی است که حق استادی فراوان بر این بنده نیز دارد، در 65 سال پیش نوشته شده است.
مرحوم طباطبائی سالیان درازی در نجف و در محضر مراجع به ویژه آیت الله خویی بوده و بعدها به ایران آمدند تا آن که پس از سال ها تحقیق و راهنمایی پژوهشگران در ششم رمضان سال 1416 (1374ش) رحلت کردند. مرحوم سید عبدالعزیز در نجف از نزدیک با آیت الله خویی آشنایی داشته و آنچه را در شرح حال وی نوشته اند، همزمان از سر آشنایی و البته ارادت بوده است. حضرتشان در نوشتن بسیار دقیق، و مردی آشنا با روش های علمی در امر نگارش بودند. بنابراین نوشته شان از این زاویه ممتاز است. تاریخ نوشته حاضر باید سال 1370 ق (1330ش) باشد؛ زیرا با اشاره به سال شروع درس خارج آیت الله خویی یعنی 1350 ق (1310 ش) نوشته اند که اکنون که بیست سال از آن زمان گذشته، و آقای خویی چهار دوره اصول تدریس کرده اند. دو سال پیش از این تاریخ، آیت الله خویی سفری به ایران داشته اند که نشریه استوار قم در اردیبهشت آن سال یعنی 1328ش خبرش را نوشته و بخشی از آن مطلب، در همین شرح حال آمده است. بنابرین قدمت این شرح حال بسیار زیاد و مربوط به سال های بسیار دور است. درگذشت مرحوم آیت الله خویی در 17 مرداد ماه 1371 ش در کوفه رخ داد، و بنابراین شرح حال موجود 41 سال پیش از زمان درگذشت ایشان نوشته شده است. اگر تولد آیت الله خویی در 28 آبان 1278 ش باشد، زمان نگارش این شرح حال، 52 سال داشته اند.
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: شرح حال حضرت آیت الله العظمی خویی (قدس سره)
طلوع خورشيد اسلام و نزول قرآن مجيد و زحمات بيشائبه رسول بزرگوار اسلام سبب حرکت عقلى و زنده شدن روحيه تفکر و انديشه در مردم شد و آنان را براى درک حقايق و مصالح و مفاسد امور به عرصه پرسش و سئوال وارد کرد...
صدای شیعه: طلوع خورشيد اسلام و نزول قرآن مجيد و زحمات بيشائبه رسول بزرگوار اسلام سبب حرکت عقلى و زنده شدن روحيه تفکر و انديشه در مردم شد و آنان را براى درک حقايق و مصالح و مفاسد امور به عرصه پرسش و سئوال وارد کرد.
به خاطر همين تحرک عقلى و حرکت فکرى بود که از رسول خدا درباره شراب و قمار پرسيدند و خداوند مهربان پاسخ لازم و حکيمانه و قانعکنندهاى به اين پرسش داد.
در روزگار جاهليت شراب جزء آشاميدنى ها، و قمار از منابع درآمد مردم بود، خداوند بزرگ که به اندازه سرسوزنى زيان و خسارت بندگانش را نميخواهد در پاسخ اين که شراب و قمار در زندگى چه وضعى دارد اعلام کرد در هر دو گناه بزرگ و منافعى اندک براى مردم است و گناه هر دو از منافعش سنگينتر است در حدى که منفعت آن دو را با سنگينى گناه هر دو نميتوان به حساب آورد.
اثم کبير که به صروت نکره موصوفه آمد ثبات و سنگينى گناه شراب و قمار و آثار زيانبار هر دو را در زندگى ميرساند، و منافع که به صورت جمع آمده و تعلق آن به الناس است بيثباتى و پراکندگى منافع آنها را مينماياند.
اثم که در مقابل منافع ذکر شده و به جاى «فيهما ضرر» آمده دلالت به گناه خسارت بار و نامحدود آنها در برابر سودهاى محدود دارد، گناه بزرگ و سنگينى که فکر و اعضاء و اجتماع و اقتصاد را فرا ميگيرد. «1
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: شراب و قمار
سخنی درباره حجاب
حضرت استاد انصاریان در تفسیر حکیم جلد ششم پیرامون مسئله حجاب می فرماید: پس از آن که اقوام ملل و به ویژه غرب به عنوان تمدن و منورالفکری حجاب را از زن گرفتند...
صدای شیعه: حضرت استاد انصاریان در تفسیر حکیم جلد ششم پیرامون مسئله حجاب می فرماید: پس از آن که اقوام ملل و به ویژه غرب به عنوان تمدن و منورالفکری حجاب را از زن گرفتند، و او را که میل به خودنمائی هم دارد، با موی افشان، و روی باز، و آرایش و با لباسهای کوتاه و بدن نما به تمام مجامع، مجالس، پارکها، خیابانها، مدارس، مراکز اداری، کارخانجات، تجارتخانهها، کوچه و بازار، تأتر و سینما، کشیدند آمار زنا، روابط نامشروع پنهانی و آشکار، طلاق، همجنس بازی بر اثر عدم قناعت به زن که به هر صورت و به آسانی در دسترس بود، خودکشی، بیماریهای روانی، جنون با سرعت سرسامآوری به صورت تصاعدی بالا رفت، و فساد جنسی نسبت به همه مناطق کره زمین فراگیر شد، و خیلی از نسل این افسار گسیختگان به تباهی، گناه، بیبند و باری دچار شدند، و حرکت مسائل معنوی و اخلاقی به شدت گرفتار سیر نزولی گردید.
من فکر نمیکنم احدی از مردم جهان حتی بانیان این جنایت بینظیر منکر این عوارض سنگین و گاهی غیر قابل جبران آن که محصول ننگین بیحجابی است باشند.
اگر مردان چه آنان که عزب و بیزن هستند، و چه آنان که دارای همسر هستند همه جا و به صورت آزاد، دختران و زنان را با انواع آرایشها و لباسها و بدنهائی که جز تحریک شهوات حیوانی ندارد نمیدیدند دچار هوس و هوای، و هیجان شهوات و حرص به کامجوئی و لذتگرائی نمیشدند، و این همه عوارض در دامن اجتماع قرار نمیگرفت.
جوان عزب میبیند و با همه وجود میخواهد، یا باید به خاطر دسترسی نداشتن به مطلوب خود، دچار فشار روحی و یا خود ارضائی و یا افتادن در آغوشی نامحرم به یاد آنچه دید و به دست نیاورد گردد، یا به دختربازی روی آورد، یا به دام زنی شوهردار که وجودش عاری از تقوا و دین است افتد و خلاصه به شکلی شهوت جنسی را ارضا کند!!
گر نمیدید نمیخواست و از آن همه عوارض در امان و در حصن حصین امنیت قرار میگرفت
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: سخنی درباره حجاب
کارهایی که علی(ع) می توانست و نکرد
آیا به هر وسیلهای جایز است به هدف رسید؟ یا هدف مقدس، وسیله اش نیز باید مقدس باشد...
صدای شیعه: اختلافی است میان صاحب نظران، و ارباب فکر و اندیشه:
آیا به هر وسیلهای جایز است به هدف رسید؟ یا هدف مقدس، وسیله اش نیز باید مقدس باشد؟ آیا قداست هدف، موجب قداست وسیله می شود، هر چند گناه باشد یا نه؟
وقتی که گناه برای هدف مقدس، وسیله قرار گرفت، گناه نخواهد بود و گناه وقتی است که منظور اصلی باشد؟!
چپگرایان و کمونیسم مسلکان، راه نخست را اختیار کرده و رسیدن به هدف را به هر وسیلهای روا میشمارند، هر چند خود آن وسیله، در مسلک کمونیسم ناروا باشد.
در جنگ جهانی دوم، کمونیسم، فاشیسم - دشمن خود- را تقویت کرد. سپس، با سرمایهداری متحد گردید، در حالی که تقویت فاشیسم و تقویت سرمایه داری، در مسلک کمونیسم، گناه است و بزرگ ترین گناه. ترورهای انقلابی، اعدام های انقلابی، خراب کاریهای انقلابی، گروگان گیری بیگناهان و کشتن آنها از این نظریه ریشه می گیرد.
ولی، روش علی عليه السلام چنین نبود راه علی عليه السلام راه دوم است. حضرت در تمام عمر، به هیچ وجه سراغ وسیله گناه نرفت. و از آن بهره برداری نکرد، درحالی که می توانست.
انسانیت ، توانستن و نکردن است، عدل خودداری از گناه است ؛ به هر شکل که باشد. نزد علی علیه السلام راه حق باید حق باشد، از راه باطل به سوی حق رفتن غلط است و نادرست. از حضرتش نقل است:
أَتَأمُرُونِّى أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ وَ اللَّهِ لا أَطُورُ بِهِ ما سَمَرَ سَمِيرٌ، وَ ما أَمّ نَجْمٌ فِى السَّماءِ نَجْماً...
به من میگویید: پیروزی را به وسیله ظلم و جور به دست آور. به خدا سوگندچنین نخواهد شد ... .
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: کارهایی که علی(ع) می توانست و نکرد
پرده اول: مناظره عقل و عشق
راوی: صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بودهاند و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را میگویم که عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ارض است. هیهات ما ذلک الظن بک ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است. پس چه جای تردید؟ راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر میخیزد. واگر نه، این راحلان قافله عشق، بعد از هزار و سیصد چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند؟
الرحیل! الرحیل!
اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را!
اکنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند... راحلان طریق عشق میدانند که ماندن نیز در رفتن است. جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی و این اوست که ما را کشکشانه به خویش میخواند.
«ابوبکر عمر بن حارث»، «عبدالله بن عباس» که در تاریخ به «ابن عباس» مشهور است، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و بالاخره محمد بن حنیفه، هر یک به زبانی با امام سخن از ماندن میگویند... و آن دیگری، عبدالله بن جعفر طیار، شوی زینب کبری، از «یحیی بن سعید» ، حاکم مکه، برای او امان نامه میگیرد... اما پاسخ امام در جواب اینان پاسخی است که عشق به عقل میدهد؛ اگر چه عقل نیز اگر پیوند خویش را با سرچشمه عقل نبریده باشد، بیتردید عشق را تصدیق خواهد کرد. محمد بن حنیفه که شنید امام به سوی عراق کوچ کرده است، با شتاب خود را به موکب عشق رساند و دهانه شتر را در دست گرفت و گفت: «یا حسین، مگر شب گذشته مرا وعده ندادی که بر پیشنهاد من بیندیشی؟» محمد بن حنیفه، برادر امام، شب گذشته او را از پیمان شکنی مردم عراق بیم داده بود و از او خواسته بود تا جانب عراق را رها کند و به یمن بگریزد.
امام فرمود: «آری، اما پس از آنکه از تو جدا شدم، رسول خدا به خواب من آمد و گفت: ای حسین، روی به راه نِه که خداوند میخواهد تو را در راه خویش کشته بیند.» محمد بن حنیفه گفت: «انا لله وانا الیه راجعون...»
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: بخشهای خواندنی کتاب «فتح خون»
عبرتهای نمازی عاشورا در بیان حجتالاسلام قرائتی: تمام سخنرانیهای امام حسین(ع) بعد از نماز بود/ راز کاملبودن نماز مسافر در حرم حسینی
عبرتهای نماز که از واقعه عاشورا میتوان گرفت، توسط حجتالاسلام والمسلمین محسن قرائتی، رئیس ستاد اقامه نماز بیان شده که نکات جالبی در بر دارد...
صدای شیعه: عبرتهای نماز که از واقعه عاشورا میتوان گرفت، توسط حجتالاسلام والمسلمین محسن قرائتی، رئیس ستاد اقامه نماز بیان شده که نکات جالبی در بر دارد:
1- تمام سخنرانیهای امام حسین(ع) بعد از نماز بوده.
در مسیر حرکت امام حسین علیه السلام سخنرانیهای زیادی داشتند که در تاریخ ثبت شده و همه آنها بعد از نماز بوده. حضرت راه باز فکری را بند به نماز میفرمود، چون وقتهای دیگر فکرهای گوناگونی است ولی وقت نماز و در مسجد فکرها آماده و متمرکز است.
2- برای نماز شب عاشورا مهلت گرفت
عصر تاسوعا دشمن خواست حمله کند حضرت شب عاشورا را مهلت گرفت وفرمود.
«أنی أحب الصلاة له»(اللهوف، ص89) من نماز را دوست دارم.
حضرت هیچ تقاضایی از دشمن ندارد جز تأخیر برای نماز با اینکه هیچ ترس و وحشت و هراسی هم از دشمن ندارد.
3- اذان گفتن در سختترین شرائط.
ظهر عاشورا در میدان جنگ، زیر رگبار، نماز که میخواند اذان هم میگوید، و دست از مستحبات برنداشت. ما گاهی یکی در عروسی تنبک میزند میگوییم نماز باشد فردا، یک تنبک صد تا نماز را تحویل میدهد، یک چیز جزئی ما را عوض میکند.
4- عشق فرستاده امام حسین(ع) به نماز.
حضرت نمایندهای دارد بنام مسلم بن عقیل که قبل از خود او را به طرف کوفه میفرستد، که اوضاع را بررسی کند و به حضرت خبر دهد او را هم دستگیر کرده و شهید کردند. درباره حالات مسلم سوال شد گفتند شب آخر از غروب تا صبح مشغول نماز بود.
نماز چیزی است که آنهایی که فهمیدند چیست، عاشق شدند.
5- همه شب عاشورا را به دعا و نماز مشغول بودند.
«فقام اللیل کله یصلی و یستغفر و یدعو و یتضرع و قام أصحابه کذلک یصلون و یدعون و یستغفرون»(إرشاد مفید، ج2، ص93) پس ایستاد شب را تا به صبح به نماز و استغفار و دعا و گریه و زاری و همینطور اصحاب او هم به نماز و دعا و استغفار مشغول بودند. (نفس المهوم از ارشاد)
«وَ بَاتَ الْحُسَیْنُ وَ أَصْحَابُهُ تِلْکَ اللَّیْلَةَ وَ لَهُمْ دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحْلِ مَا بَیْنَ رَاکِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ وَ قَاعِدٍٍ»(اللهوف، ص91) شبزندهداری کردن پس برای آنها زمزمهای بود مثل زمزمه زنبور و حال اینکه بخشی در رکوع بخشی در سجد و بخشی ایستاده و نشسته بودند.
در کتاب لهوف (از کتابهای تاریخ کربلاست) دارد که شب عاشورا 32 نفر از لشکر یزیدیان آمدند از کنار خیمههای امام حسین(ع) و اصحاب رد شوند، وقتی صدای گریه و دعا و ناله و نماز آنها را شنیدند توبه کردند و آمدند طرف حضرت.
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: راز کاملبودن نماز مسافر در حرم حسینی
مقاله ای از شیخ جلال المعاش؛ وقتی ابن تیمیه، یزید را تطهیر می کند/ امام حسین(ع) در اندیشه سلفی
ابن تیمیه عقیده خاصی درباره امیر خود یزید بن معاویه دارد، و مدافع سرسخت اربابش یزید است. یزید پیشوای دارای قدرت است و ابن تیمیه معتقد است هرکه بر صندلی سلطنت و امارت نشست امام است.
صدای شیعه: متن زیر مقاله ای از شیخ جلال المعاش از فصل پنجم کتاب «الامام الحسین (ع) و الوهابیة» با عنوان «الامام الحسین فی الفکر السلفی» است که توسط اسماء خواجهزاده ترجمه شده است. متن این مقاله را در ادامه می خوانید؛
سؤال: موضع سلفیت و وهابیت درباره امام حسین (ع) و شهادت فاجعه آمیز او در صحرای کربلاء چیست؟
خداوند در قرآن و پیامبر اکرم (ص) در احادیث فراوان از مولا اباعبدالله (ع) سخن گفته است. پیامبر (ص) میفرماید: «حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است» [1]، «سید جوانان اهل بهشت است» [2]، «ریحانه جدش رسول اکرم و نور چشم حضرت فاطمه است» [3]، و «امام است؛ چه برخیزد چه بنشیند».
... افراد منصف هر فرقه و دین و دنیایی، وقتی درباره حسین بن علی (ع) و مصائب او میخوانند و اینکه مظلوم به شهادت رسید، تحت تأثیر ایثارهای عظیم او قرار میگیرند و او را الگو و اسوه خود قرار میدهند. چه مسیحیانی مانند آنتوان بارا و سلیمان الکتانی و سایر علمای مسیحیت، که تحت تأثیر امام حسین (ع) قرار گرفتند و تحقیقهاو تألیفها درباره او نوشتند. تا جایی که یکی از آنان گفته است: «اگر ما شخصی مانند امام حسین داشتیم از او مجسمهای از طلا میساختیم و در ورودی هر شهر قرار میدادیم...». دیگری گفته است: «بلکه آن را در هر خانهای میگذاشتیم و مردم را به اسم حسین مظلوم به مسیحیت دعوت میکردیم» [4]. و چه انقلابیونی که از سیره و سنت امام برای آزادی کشورشان استفاده کردند. آیا مهاتما گاندی آزادگر هند از استعمار انگلیس نگفت: «من از حسین آموختم چگونه مظلوم باشم و پیروز شوم». علمای مذاهب مختلف اسلام نیز اگر بخواهند کتابهایی که درباره این امام (ع) نوشته شده بشمارند قادر نیستند، و کتابخانهها پر از کتابهایی درباره حسین بن علی (ع) سید الشهدا و پدر آزادگان است.
به رغم اینها و به رغم آیات و احادیث و سخنان علمای تمام ادیان و امتها با همه زبانها درباره امام حسین (ع)، سلفیه یک عقیده دارد: «حسین (ع) با شمشیر جدش کشته شده است».
بله! این فتوای قاضی القضاة شریح است که برای رضایت خاطر اربابش یزید (لعنة الله علیه) چنین فتوایی داد و خدا و سید مخلوقات (ص) را به خشم آورد: «حسین با شمشیر جدش کشته شده است».
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: وقتی ابن تیمیه یزید را تطهیر می کند/ امام حسین(ع) در اندیشه سلفی
تأویلستیزی ابنتیمیه بیشتر در بحث صفات خبری خداوند نمود یافته است.
چکیده
صدای شیعه: در فهم و تفسیر متون، در طول تاریخ، همواره دو جریان به موازات هم وجود داشته است: ظاهرگرایی و تأویلگرایی. سلفیه یکی از جریانهای ظاهرگراست، که مدعی تأویلگریزی است، و وامدار ابنتیمیه است. وی تأویل را به سه معنا میداند: تفسیر؛ حقایق خارجی؛ برگرداندن لفظ از معنای ظاهری به معنای غیرظاهر. ابنتیمیه دو قسم نخست را میپذیرد، ولی با قسم سوم مخالف است.
سلفیان از این قسم به «تأویل کلامی» یاد میکنند و آن را اصطلاحی حادث از سوی متکلمان پس از دوران سلف امت میدانند و بر آنند که سلف امت چنین اصطلاحی نداشته و از تأویل، چنین معنایی را قصد نمیکرده است. تأویلستیزی ابنتیمیه بیشتر در بحث صفات خبری خداوند نمود یافته است. در این مقاله، به تبیین و نقد دیدگاه ابنتیمیه در این خصوص میپردازیم. در نقد دیدگاه وی، از جمله به ناسازگاری مدعیات او با واقعیات تاریخی اشاره خواهیم کرد.
مقدمه
یکی از مبانی ظاهرگرایان در فهم قرآن مخالفتشان با تأویل است. جریانهای ظاهرگرای متفاوتی از این مبنا دم زدهاند، بدون آنکه مراد و مصداق تأویل نزد آنها یکسان باشد. سلفیان از داعیهداران مهم این مبنا هستند و معمولاً در این صحنه رو در روی متکلمان قرار میگیرند و بعضاً از این مبنا با عنوان «طرد تأویل کلامی»[i] یاد میکنند.
این در حالی است که جریان ظاهرگرای مکتب تفکیک، که یکی دیگر از داعیهداران این مبناست، معمولاً خود را در این صحنه رو در روی فلاسفه و عرفا قرار میدهد و از تأویلات فلسفی و عرفانی به شدت انتقاد میکند، ولی تأویلاتِ کلامیِِِِ مورد نقدِ سلفیان را به عنوان تأویلات ادبی میپذیرد (حکیمی، 1382: 267). از منظری دیگر میتوان دید که مخالفت با تأویل نزد سلفیان بیشتر در آیات مربوط به توحید و صفات خداوند نمود یافته است، در حالی که مخالفت با تأویل نزد تفکیکیان بیشتر در آیات مربوط به معاد و اوصاف زندگی اخروی نمود یافته و تفکیکیان با تأویلات مربوط به صفات خبری خداوند مخالفتی ندارند.
1. تأویل چیست؟
تأویل از اصطلاحات قرآنی و حدیثی است که معانی متعددی برای آن ذکر شده و از منظرهای گوناگون ادبی، کلامی، فلسفی، عرفانی و رمزی مورد بحث قرار گرفته است. جریان تأویلگرایی پیشینهای طولانی دارد و از زمانهای خیلی دور، پیش از اسلام، در عرض جریان ظاهرگرایی نمود داشته است (نک.: محمدی مظفر، 1389: 37-42). درباره معانی لغوی و اصطلاحی تأویل و کاربردهای قرآنی و روایی آن و فرق آن با تفسیر، در منابع و نوشتههای مختلف بحثهای زیادی صورت گرفته است (برای
نمونه نک.: معرفت، 1427: 9-85؛ شاکر، 1381: 23-59؛ بابایی و همکاران، 1388: 25-34؛ علویمهر، 1381: 31-47). در بحث کنونی، تأویل در مقابل ظاهر قرار دارد و مراد از تأویل هر معنایی است که برخلاف معنای ظاهری الفاظ است، خواه تأویل ادبی نامیده شود، خواه کلامی یا فلسفی یا عرفانی یا باطنی و رمزی. به این معنا تأویل شامل مجاز هم میشود
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: نقدی بر تأویلستیزی ابنتیمیه
نگاهی چندسونگرانه به پیادهروی اربعین
با تمرکز بر پیادهروی اربعین به این مهم دست پیدا میکنیم که نظم فرهنگی جدیدی در منطقهی غرب آسیا در حال شکل گرفتن است که با جغرافیای سخت و منازعهآمیز این منطقه تفاوت بسیاری دارد. شاید بتوان اسم این نظم را نظم ژئوکالچر نامید.
صدای شیعه: پیادهروی میلیونی اربعین شهادت امام حسین (ع)، اجتماع بزرگی است که هرساله با شکوهی بیشتر از قبل برگزار شده و جهانیان را شگفتزده ساخته است. ابعاد کمّی و کیفی این رویداد بهقدری گسترده است که آن را تبدیل به یک واقعهی منحصربهفرد بینالمللی نموده است. این راهپیمایی عظیم از مرتبهی یک عزاداری در سطح کشور عراق یا حتی منطقهی غرب آسیا خارج شده و ابعادی جهانی به خود گرفته و نشاندهنده عزت اسلام و مسلمین است که این عزت، هویتبخشی برای مسلمانان و بالأخص شیعیان را به ارمغان آورده است. در این نوشتار تلاش داریم مؤلفهها و دلایل اینکه چرا این تجمع عظیم میلیونی را نماد عزتیابی ملی و اسلامی محسوب میکنیم، در سطوح تحلیل ملی، منطقهای و بینالمللی مورد بررسی قرار دهیم و تأثیرات آن بر روی موقعیت شیعیان و جهان اسلام را نیز بهطور مختصر بیان کنیم.
عزتیابی؛ محوریت راهپیمایی اربعین
عزت به مفهوم قدرت و صلابت است. هر کشور یا گروهی وقتی میتواند ادعای دستیابی به عزت را داشته باشد که مورد احترام و توجه دیگر کنشگران منطقهای و جهانی قرار گرفته و از منابع متنوع قدرت در نظام تحولیافتهی کنونی بهرهمند باشد. ازاینرو یکی از عوامل تجلیبخش عزت جوامع مختلف، مسئلهی وحدت اجتماعی است. راهپیماییهای بزرگ که سبب تحولات عمیق در کشورهای دنیا شده است، همواره یکی از مصادیق این موضوع بهشمار میرود. راهپیماییهایی که نقش مؤثری در بازیابی اعتمادبهنفس اجتماعی و ملی جوامع مختلف ایفا مینمایند، بهعنوان وسیلهای برای ابراز وجود و فریاد زدن بهحاشیهرفتهها نیز شناخته میشوند. راهپیمایی یک سبک ارتباطات جمعی منحصربهفرد است که وسعت میلیونی مخاطب را با تکیه بر ارتباطات میانفردی، گروهی و بینگروهی پوشش میدهد؛ مسئلهای که میتوان آن را زیرمجموعهی بحث قدرت نرم محسوب کرد.
در همین راستا، آیینها و ادیان مختلف نیز با هدف همبستگی و وحدت میان پیروان و هویتبخشی به جریان اجتماعی خود، ایامی را در سال مشخص مینمایند و پیروان خویش را ملزم به شرکت در این اجتماعات میکنند. یکی از پیامدهای اینگونه تجمعات، نمود جهانی و بهنوعی تبلیغ آن جریان اجتماعی است که معمولاً در جامعهی جهانی تأثیرگذار است. اصولاً در فضای جهانیشده و در حال پیشرفت کنونی، هر گروهی بهدنبال آن است که هویت فکری، اندیشهای و قابلیتی خود را بروز دهد. شیعه نیز از این مسئله مستثنا نیست. این نماد در ذات خود موافق با فضای امت اسلامی و در خدمت آن است. بنابراین اجتماع عظیم و میلیونی پیادهروی اربعین را باید بهعنوان نمادی از امت اسلام در نظر گرفت که میتواند قابلیتهای خود را در خدمت امت اسلامی قرار دهد و زمینهساز عزت مسلمانان و بهویژه شیعیان در دنیای کنونی شود. عزت راهپیمایی باشکوه اربعین که جنبهی مردمی بودن آن پررنگتر است، زمانی میتواند بهتر درک شود که به تأثیرات شگرف آن در سطوح مختلف تحلیلی، جهان اسلام و موقعیت تشیع پرداخته شود.
نخست) سطح ملی
ازآنجاییکه جمهوری اسلامی ایران بهعنوان پرچمدار راستین اسلام ناب محمدی و با سیاست خارجی نشئتگرفته از انقلاب اسلامی خود، نقش مرکزی در زمینهسازی این اجتماع عظیم دارد، لذا در این قسمت منظور از سطح ملی، دستاوردها و تأثیراتی است که برگزاری پیادهروی اربعین بر نقش و کارکرد جمهوری اسلامی ایران در خارج از مرزهایش بهدنبال خواهد داشت.
اولین تأثیر، زمانی مشاهده میشود که با قرار گرفتن ایران در شرایط وحدت اجتماعی با شیعیان عراق و سایر ملل منطقه، اعتمادبهنفس آن ملل افزایش پیدا میکند و تهران عملاً قادر خواهد بود متحدان منطقهای خود را در خاک خودشان حمایت کند و آزادی عمل و اعتمادبهنفس آنها را بهشکل بیسابقهای افزایش دهد؛ موضوعی که بهشدت آمریکا را نگران میکند و با منافع آن کشور در منطقه، همخوانی ندارد.
پیادهروی اربعین به فهم سیاست جمهوری اسلامی ایران در منطقه نیز کمک میکند. این پدیده یکی از نشانههای قدرت روزافزون جمهوری اسلامی ایران بهعنوان یک مرکز هماهنگکنندهی جهان تشیع است. راهپیمایی اربعین گویای اقتدار ملی و منطقهای جمهوری اسلامی ایران است؛ چراکه به غرب و متحدان منطقهای آن نشان میدهد ایران در کمال امنیت، در عتبات که قلب تپندهی جهان اسلام است، راهپیمایی میلیونی برگزار میکند و نمادهای انقلابی خود را صادر میکند. همچنین این پیام را به آنان منتقل میسازد که ایران برای ایجاد وحدت راهبردی با شیعیان منطقه، از روشهای نرم و توانمندی در تأثیرگذاری فرهنگی بر ملل و کشورهای منطقه بهره میگیرد و با گسترش قدرت نرم انقلاب اسلامی، فرصتی برای افزایش عمق و نفوذ استراتژیک جمهوری اسلامی ایران در منطقه و در میان شیعیان کشورهای حاضر در این مراسم فراهم شده است.
بهعلاوه این راهپیمایی، قدرت منطقهای ایران و مدل مقابله با تهدیدات طراحیشده توسط اتاقهای فکر غربی برای منطقه را به نمایش میگذارد و به قدرتهای بزرگ فرامنطقهای یادآور میشود که ایران همواره باید بخشی از راهحل مسائل منطقه باشد و آنان اگر قصد مبارزهی واقعی با تروریسم برآمده از سیاستهای غلط خود در منطقه را دارند، بدون ایران هرگز موفقیت چندانی در حل معضل تروریسم در منطقه بهدست نخواهند آورد.
دوم) سطح منطقهای
هرچند اربعین مشخصاً یک مراسم شیعی است، اما سنیها و حتی مسیحیان، ایزدیها و... نیز بهعنوان زائر و خادم زائران در این مراسم شرکت میکنند. اگر به ماهیت انحصاری آیینهای دینی توجه کنیم، خواهیم دید که این اتفاق در ایجاد پیوندهای ثباتبخش بین ملل منطقه، فوقالعاده اهمیت دارد و مردم فارغ از دین، رنگ و نژاد، حسین (ع) را بهعنوان نماد فراگیر، بیحدومرز آزادی، ایثار و ظلمستیزی میشناسند.
نظم مردمی و خودجوش حماسهی میلیونی پیادهروی اربعین در مسیرهای منتهی به کربلا نیز حکایت از یک ظرفیت عظیم مدیریت منطقهای دارد. همبستگی در برابر تکفیریها، از دیگر تأثیرات منطقهای پیادهروی اربعین است. در علوم سیاسی گفته میشود که خطر هجوم خارجی، همبستگی (Integration) داخلی به وجود میآورد و این راهپیمایی در موقعیتی برگزار میشود که منطقهی غرب آسیا، وضعیت متشنج و بیثباتی را تجربه میکند. داعش شیعه را دشمن خونی خود میپندارد و با اهلتسننی که مخالف زیادهخواهیها و رفتارهای غیرانسانی این گروه هستند نیز بهطور وحشیانهای برخورد میکند. ازاینرو، هیچچیز بیشتر از این، گروههای ترور را به خشم نمیآورد که ببینند خیل عظیم زائران شیعه بههمراه دیگر گروههای قومی و مذهبی از کشورهای مختلف گرد هم میآیند و مولود رژیم صهیونیستی و غرب در بین افکار عمومی منطقه و بالاخص مردم عراق، نهتنها محبوبیتی نداشته است، بلکه مورد تنفر آنان نیز هست. در نگاهی دیگر، این اجتماع عظیم پیامآور امنیت و صلح و ثبات در عراق و کشورهای مسلمان منطقه است و از طرفی هم ناکارآمدی امنیت وابسته به غرب را نمایان میکند و همهی اذهان را متوجه امنیت بومی و منطقهای توسط خود ملتها و دولتهای منطقه میسازد.
تأثیرات پیادهروی اربعین بر موقعیت شیعیان
خلأ وجود اجتماعی عظیم و جهانی که مخصوص شیعیان باشد را پیادهروی در ایام اربعین پر میکند. راهپیمایی پرعظمت اربعین حسینی نشان می دهد که میتواند بهعنوان یک نماد بارز، پیوند فرهنگی بین دو ملت ایران و عراق مطرح شود. همچنین این راهپیمایی، رسانهی گویای فرهنگ ضداستکباری و ظلمستیزی شیعی است و بسیاری از تحلیلگران، حضور میلیونی زائران در پیادهروی اربعین را قدرتنمایی نرم جهان تشیع ارزیابی میکنند. این مراسم توانسته بسیاری از افکار اختلافی بین شیعیان، بالأخص در عراق را در راستای یک عقیدهی مذهبی واحد گرد هم آورد و روحیهی بالایی به مردم بدهد تا فضای روانی ایجادشده توسط داعش و رسانههایی که با آبوتاب جنایات آن را پوشش میدهند، خنثی شود و روحیهی ایستادگی آنان در مقابل داعش را تقویت سازد. زمینهسازی برای وحدت سیاسی و بالا بردن حس اعتمادبهنفس در میان شیعیان عراق، از تأثیرات مهم دیگر مراسم عظیم پیادهروی اربعین است.
گردهماییهای صلحآمیز همچون پیادهروی اربعین، نقش و تأثیر زیادی در پیشبرد اهداف شیعی و معرفی راهبردها و اهداف صلحآمیز این مذهب دارد. رشد چشمگیر و معنادار هرسالهی جمعیت حاضر در این مراسم، از نوزایی و بازشکلگیری یک منسک جمعی شیعی خبر میدهد که باعث شده است احساس «هویت جمعی شیعی» بر سایر افتراقات، نظیر تمایزات زبانی و هویت ملی، فائق آید و به این هویت، نقش تازهای ببخشد.
میدانیم که بهجز ایران و عراق، شیعیان در سایر کشورها در موقعیت اقلیت زندگی میکنند. شیعیان جمعیتهایی بودند که در طول تاریخ بهجز دورههای کوتاه استثنا، همیشه بهخاطر اقلیت بودنشان، تحت ظلم اکثریتها بودهاند، اما اکنون شیعیان فرصتی برای مطرح کردن خود در قالب پیادهروی اربعین یافتهاند. این مراسم بزرگ را میتوان بهعنوان نمادی بینظیر از واقعیت جدید منطقهی غرب آسیا، یعنی ژئوپلیتیک شیعه نیز قلمداد کرد. این راهپیمایی، علاوهبر آنکه به ایجاد وحدت در بین شیعیان جهان کمک خواهد کرد، ظرفیت و توان شیعه برای مواجهه با تهدیدات امنیتی و نظامی را نیز اثبات میکند.
سوم) سطح بینالمللی
برای دستاوردهای پیادهروی عظیم اربعین، بحث پیدایش یک پرستیژ جدید در روابط بینالملل هم مطرح میشود. متفکرین رئالیست و نئورئالیست روابط بینالملل، پرستیژ را نشان دادن قدرت واحدها، مردم و کشورها به قدرت مقابل برای ایجاد بازدارندگی میدانند. ازاینرو پیادهروی اربعین، پرستیژ جدیدی در عرصهی بینالملل برای ایرانیان و مناطق شیعهنشین دیگر به وجود آورده است.
پیادهروی صلحآمیز و میلیونی اربعین با دفع خشونت از چهرهی اسلام و شیعیان، بهصورت عینی به مقابله با پروژههای شیعههراسی و اسلامهراسی میرود که سعی دارند از اسلام چهرهای خشن و جنگطلب در دنیا ترویج کنند. در واقع جهانیان با دیدن این رویداد عظیم و جلوههای زیبای معنوی و ابعاد انسانی آن، مشتاق آشنا شدن با حقیقت قیام کربلا میشوند و این موضوع زمینهی گسترش حقیقت اسلام ناب را در سراسر جهان فراهم خواهد کرد و نسخههای اسلام آمریکایی همچون جریانهای تکفیری را به محاق خواهد برد.
از بُعد جغرافیایی و قومیتی هم خلقکنندگان این رویداد عظیم، از کشورها و اقوام مختلف از گوشهوکنار جهان و منطقه هستند. این واقعیتها نشان میدهد که واقعهی عاشورا، مرزهای اعتقادی و جغرافیایی را درنوردیده و مردم مختلف دنیا را به خود جذب کرده است. پیادهروی اربعین نه یک حرکت صرفاً شیعی، بلکه یک خیزش عظیم انسانی است.
از دیگر تأثیرات این راهپیمایی میتوان به بالا بردن سطح تواناییهای امت اسلامی در معادلات جهانی اشاره نمود. توجه به مسائل جهانی، در فرهنگ و جهانبینی تشیع، حکایت از اینترناسیونالیسم شیعه دارد. پیادهروی اربعین بروز و ظهور یک اینترناسیونالیسم شیعی را نوید میدهد. ریشهی مذهبی این مسئله هم به این نکته برمیگردد که در تفکر شیعی، چیزی به اسم مرز نداریم. همهی زمین قلمرو امام است و امام بر کل کائنات، تسلط و تصرف دارد.
فرجام سخن
راهپیمایی باشکوه اربعین حسینی با ارائهی الگویی جدید از همبستگی، همزیستی و یکسانسازی فرهنگی با محوریت تعالیم شیعه در عصر جهانی شدن، از موضوعات مهمی است که در شرایط کنونی جهان و منطقهی غرب آسیا میتواند با خلق هویتی جدید و قدرتمند برای نمایش ظرفیتهای عظیم جهان اسلام، باعث سربلندی و ایفای نقشی مؤثرتر توسط جهان اسلام در نظام بینالملل کنونی شود.
درحالیکه جهان اسلام در بازی طراحیشده توسط غرب گرفتار شده است و ظرفیت عظیم جهان اسلام قربانی درگیریهای داخلی است و همین امر سبب شده است جهان اسلام در برابر فشارهای استکبار به ملل مسلمان، منفعلانه عمل نماید (گستاخیهای رژیم صهیونیستی در کشتار مردم مسلمان فلسطین و آتش زدن اولین قبلهی مسلمانان جهان و سکوت جوامع مسلمان بهجز ایران، شاهدی بر این مدعاست)، شیعیان با محوریت جمهوری اسلامی ایران و با بهرهگیری از فرهنگ عاشورا و نمادهایی همچون راهپیمایی عظیم و میلیونی اربعین، ضمن خنثیسازی توطئههای نظام سلطه علیه جهان اسلام و منطقه، سیاستها و طرحهای آنان را به چالش میکشند و در این موقعیت خطیر که با کاهش قدرت مانور مسلمانان توأم شده است، عزت و اقتدار جهان اسلام را یکتنه به دنیا نشان میدهند.
منبع: برهان
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: نگاهی چندسونگرانه به پیادهروی اربعین
انسان در حیرت میان عقل و عشق
صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا! چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذیالحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بودهاند و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟...
اول: مناظره عقل و عشق
صدای شیعه: راوی: صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا! چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذیالحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بودهاند و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را میگویم که عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ارض است. هیهات ما ذلک الظن بک؛ ما را از فضل تو گمان دیگری است. پس چه جای تردید؟ راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا برمیخیزد. اگر نه، این راحلان قافله عشق، بعد از هزار و سیصد و چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفتهاند؟
الرحیل! الرحیل!
اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را!
اکنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند... راحلان طریق عشق میدانند که ماندن نیز در رفتن است. جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی و این اوست که ما را کشکشانه به خویش میخواند.
«ابوبکر عمر بن حارث»، «عبدالله بن عباس» که در تاریخ به «ابنعباس» مشهور است، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و بالاخره محمد بن حنفیه، هر یک به زبانی با امام سخن از ماندن میگویند... و آن دیگری، عبدالله بن جعفر طیار، شوی زینب کبری، از «یحیی بن سعید»، حاکم مکه، برای او اماننامه میگیرد... اما پاسخ امام در جواب اینان پاسخی است که عشق به عقل میدهد؛ اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با سرچشمه عقل نبریده باشد، بیتردید عشق را تصدیق خواهد کرد. محمد بن حنفیه که شنید امام به سوی عراق کوچ کرده است، با شتاب خود را به موکب عشق رساند و دهانه شتر را در دست گرفت و گفت: «یا حسین! مگر شب گذشته مرا وعده ندادی که بر پیشنهاد من بیندیشی؟» محمد بن حنفیه، برادر امام، شب گذشته او را از پیمانشکنی مردم عراق بیم داده و از او خواسته بود جانب عراق را رها کند و به یمن بگریزد.
امام فرمود: «آری! اما پس از آنکه از تو جدا شدم، رسول خدا به خواب من آمد و گفت: ای حسین! روی به راه نه که خداوند میخواهد تو را در راه خویش کشته بیند». محمد بن حنفیه گفت: «انا لله و انا الیه راجعون...»
راوی: عقل میگوید بمان و عشق میگوید برو و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نَبُرد، عشق را در راهی که میرود، تصدیق خواهد کرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصلهای نیست.
عبدالله بن جعفرطیار، شوی زینب کبری(س) نیز 2 فرزند خویش- «عون» و «محمد»- را فرستاد تا به موکب عشق بپیوندند و با آن دو، نامهای که در آن نوشته بود: «شما را به خدا سوگند میدهم از این سفر بازگردی. از آن بیم دارم که در این راه جان دهی و نور زمین خاموش شود. مگر نه اینکه تو سراج مُنیر راهیافتگانی؟»... و خود از عمرو بن سعید بن عاص درخواست کرد تا اماننامهای برای حسین بنویسد و او نوشت.
راوی: عجبا! امام مأمن کره ارض است و اگر نباشد، خاک، اهل خویش را یکسره فرومیبلعد و اینان برای او اماننامه میفرستند... و مگر جز در پناه حق نیز مأمنی هست؟ عقل را ببین که چگونه در دام جهل افتاده است! و عشق را ببین که چگونه پاسخ میگوید: «آنکه مردم را به طاعت خداوند و رسول او دعوت میکند هرگز تفرقهافکن نیست و مخالفت خدا و رسول نکرده است. بهترین امان، امان خداست و آن کس که در دنیا از خدا نترسد، آنگاه که قیامت برپا شود در امان او نخواهد بود. و من از خدا میخواهم که در دنیا از او بترسم تا آخرت را در امان او باشم...».
عبدالله بن جعفرطیار بازگشت، اگرچه زینب کبری(س) و 2 فرزند خویش- عون و محمد- را در قافله عشق باقی گذاشت.
راوی: یاران! این قافله، قافله عشق است و این راه که به سرزمین طف در کرانه فرات میرسد، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان میرسد که: الرحیل، الرحیل. از رحمت خدا دور است که این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد...
پرده دوم: قافله عشق در سفر تاریخ
قافله عشق از منزلگاه «شراف» نیز گذشت. اول روز را که آزار گرما کمتر است، همچنان رفتند. نزدیک ظهر، امام شنید که یکی از یارانش تکبیر میگوید. فرمود: «الله اکبر، اما تو برای چه تکبیر گفتی؟» گفت: «نخلستانی به چشمم رسیده است.»... اما آنچه او دیده بود، نخلستان نبود؛ «حر بن یزید ریاحی» بود همراه با هزار سوار که میآمد تا راه بر کاروان ببندد. چیزی نگذشت که گردن اسبان نمودار شد. نیزههایشان گویی شاخ زنبورهای سرخ و پرچمهایشان گویی بال سیاه غراب بود.
راوی: از این سوی، آنک، سپاه فاجعه نزدیک میشود... اما از دیگر سوی، این سیاره سرگردان حر است که در مدار کهکشانیاش با شمس وجود حسین اقتران مییابد و لاجرم، جاذبه عشق او را به مدار یار میکشاند.
امام کاروان خویش را به جانب کوه «ذوحسم» کشاند تا از راه آنان کناره گیرد و چون به دامنه کوه ذوحسم رسیدند و خیمهها را برافراشتند، حر بن یزید نیز با هزار سوار از راه رسید، سراپا پوشیده در سلاح، تا آنجا که جز چشمانش دیده نمیشد. امام پرسید: «کیستی؟» و حر پاسخ گفت: «حر بن یزید». امام دیگر باره پرسید: «با مایی یا بر ما؟» و حر پاسخ گفت: «بل علیکم» آنگاه امام چون آثار تشنگی را در آنان دید، بنیهاشم را فرمود که سیرابشان کنند؛ خود و اسبانشان را.
راوی: این حسین است، سرسلسله تشنگان که دشمن را سیراب میکند... اما هنوز، گاه آن نرسیده است که غزل تشنهکامی کربلاییان را بسراییم...
حر بن یزید نشان داده است دروغگو نیست. او در جواب امام که خورجین آکنده از نامههای مردم کوفه را در برابر او ریخته بود، میگوید: «ما از زمره آنان نیستیم که این نامهها را نوشتهاند!» حر را در همه روایات مربوط به واقعه کربلا با صفاتی چون صداقت، شجاعت، ادب و حفظ حرمت اهل بیت و بویژه فاطمه زهرا(س) ستودهاند... و اصلاً وقایع کربلا خود شاهدی است بر آنکه چراغ فطرت آزادگی و حقجویی هنوز در باطن حر، محجوب تیرگی گناه نگشته و به خاموشی نگراییده است. اما هنوز جای این پرسش باقی است که انسانی اینچنین را با دستگاه حکومتی ارباب جور چه کار؟ چگونه میتوان به منصبی که حر در دارالاماره کوفه داشت راه یافت و باز آنچنان ماند که حر مانده بود؟ «آزادگی» که با پذیرش ولایت ظالمان در یک جا جمع نمیشود!
راوی: آنچه حر را در دستگاه بنیامیه نگه داشته، غفلت است... غفلتی پنهان. شاید تعبیر «غفلت در غفلت» بهتر باشد، چرا که تنها راه خروج از این چاه غفلت آن است که انسان نسبت به غفلت خویش تذکر پیدا کند. هر انسانی را لیلهالقدری هست که در آن ناگزیر از انتخاب میشود و حر را نیز شب قدری اینچنین پیش آمد... «عمر بن سعد» را نیز... من و تو را هم پیش خواهد آمد. اگر باب «یا لیتنی کنت معکم» هنوز گشوده است، چرا آن باب دیگر باز نباشد که: «لعن الله امه سمعت بذلک فرضیت به؟»
حر گفت: «من از آنان که برای شما نامه نوشتهاند نیستم. ما مأموریم که از شما جدا نشویم مگر آنکه شما را به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد برده باشیم». امام فرمود: «مرگ از این آرزو به تو نزدیکتر است.» و یاران را گفت تا برخیزند و زین بر اسبها نهند و زنان و کودکان را در محملها بنشانند و راه مراجعت پیش گیرند. این سخن در بسیاری از تواریخ آمده است اما براستی آیا امام قصد مراجعت داشتهاند؟ هر چه هست، در اینکه لشکریان حر تاختهاند و بر سر راه او صف بستهاند، تردید نیست. امام میفرماید: «ثکلتک امک! ما ترید مِنّی؟؛ مادرت در عزای تو بگرید، از من چه میخواهی؟»
آنچه حر بن یزید در جواب امام گفته، سخنی است جاودانه که او را استحقاق توبه بخشیده است. روزنهای از نور است که به سینه حر گشوده میشود و سفره ضیافتی است که عشق را به نهانخانه دل او میهمان میکند. حر گفت: «هان والله! اگر جز تو عرب دیگری این سخن را بر زبان میآورد، در هر حال، دهان به پاسخی سزاوار میگشودم. کائناً ما کان: هر چه باداباد... اما والله مرا حقی نیست که نام مادر تو را جز به نیکوترین وجه بر زبان بیاورم». جمله ارباب مقاتل و مورخان، حر بن یزید را بر این سخن ستودهاند و حق نیز همین است. سخن، ثمره گلبوته دل است و حر را ببین که از دهانش یاس و یاسمن میریزد. این سخن ریحانی از ریاحین بهشت است که از گلبوته ادب حر برآمده.
... آنگاه حر چون دید که امام بر قصد خویش سخت پای میفشارد و نزدیک است که کار به مجادله بینجامد، از امام خواست راهی را میان کوفه و مدینه در پیش گیرد تا او از ابنزیاد کسب تکلیف کند، راهی که نه به کوفه منتهی شود و نه به مدینه بازگردد. در بعضی از تواریخ هست که حر بن یزید در ادامه این سخن افزوده است: «همانا این نکته را نیز هشدار میدهم که اگر دست به شمشیر برید و جنگ را آغاز کنید، بیتردید کشته خواهید شد.» و امام در پاسخ او فرموده است: «آیا مرا از مرگ میترسانید و مگر بیش از کشتن من نیز کاری از شما ساخته است؟ شأن من، شأن آن کس نیست که از مرگ میترسد. چقدر مرگ در راه وصول به عزت و احیای حق، سبک و راحت است! مرگ در راه عزت، نیست مگر حیات جاوید و حیات با ذلت، نیست مگر موتی که نشانی از زندگانی ندارد. آیا مرا از مرگ میترسانی؟ هیهات! تیرت به خطا رفت و ظنی که درباره من داشتی به یأس رسید. من آن کسی نیستم که از مرگ بترسم، نفس من بزرگتر از آن است و همتم عالیتر از آن که از ترس مرگ زیر بار ظلم بروم و مگر بیش از کشتن من نیز کاری از شما ساخته است؟ مرحبا برکشته شدن در راه خدا، اگرچه شما بر هدم مجد من و محو عزت و شرفم قادر نیستید و اینچنین، مرا از کشته شدن ابایی نیست».
پرده سوم: ناشئهاللیل
امام، نزدیک غروب آفتاب، اصحاب خویش را گرد آورد تا با آنان سخن بگوید. حضرت علی بن الحسین(ع)، با آن همه که بیمار بوده است، خود را به نزدیکی جمع یاران کشاند تا سخنان امام را بشنود:
«اما بعد... براستی من نه اصحابی را بهتر و وفادارتر از اصحاب خویش میشناسم و نه خانوادهای را که بیش از خانوادهام بر برّ و نیکوکاری و حفظ پیوند خانوادگی استوار باشند. خداوند شما را از جانب من بهترین جزای خیر عنایت فرماید. آگاه باشید که من پیمان خویش را از ذمه شما برداشتم و اذن دادم که بروید و از این پس مرا بر گرده شما حقی نیست. اینک این شب است که سر میرسد و شما را در حجاب خویش فرومیپوشد؛ شب را شتر رهوار خویش بگیرید و پراکنده شوید که این جماعت مرا میجویند و اگر بر من دست یابند، به غیر من نپردازند». سخن چو بدینجا رسید، یاران را دل از دست رفت و به زبان اعتراض و اعتذار گفتند: «چرا برویم؟ تا آنکه چند روزی بیش از تو زندگی کنیم؟ نه! خداوند این ننگ را از ما دور کند. کاش ما را صد جان بود که همه را یکایک در راه تو میدادیم». نخستین کسی که بدین کلام ابتدا کرد «عباس بن علی» بود و دیگران از او پیروی کردند. امام روی به فرزندان مسلم کرد و آنان را رخصت داد که بروند: «آیا شهادت پدرتان مسلم بن عقیل کافی نیست که میخواهید مصیبتی دیگر نیز بر آن بیفزایید؟» غلیان آتش درون زلزالی شد که کوههای بلند را به لرزه انداخت و صخرههای سخت را شکافت و راه آتش را باز کرد. مسلم بن عوسجه برپا ایستاده، گفت: «یا بن رسولالله! آیا ما آن کسانیم که دست از تو برداریم و پیرامون تو را رها کنیم در هنگامهای که دشمن اینچنین تو را در محاصره گرفته است؟ مگر ما را در پیشگاه حق عذری در این کار باقی است؟ نه! والله تا آنگاه که این نیزه را در سینه دشمن نشکستهام و شمشیرم را بر فرق دشمن خرد نکردهام، دل از تو برنخواهم کند و اگر مرا سلاحی نباشد، با سنگ به جنگ آنان خواهم آمد تا با تو کشته شوم.» و «سعید بن عبدالله حنفی» به پا خاست و گفت: «قسم به ذات خداوند که واگذارت نخواهیم کرد تا او بداند و ببیند که ما حرمت پیامبرش را در حق تو که فرزند و وصی او هستی، حفظ کردهایم. والله، اگر بدانم که کشته خواهم شد، آنگاه جان دوباره خواهم یافت تا پیکرم را زنده بسوزانند و خاکسترم را برباد دهند و این کردار را 70 بار مکرر خواهند کرد تا از تو جدا شوم، دست از تو برنخواهم داشت تا مرگ را در خدمت تو ملاقات کنم. و اگر اینچنین است، چرا الحال از شهادت در راه تو روی برتابم با آنکه جز یک بار کشته شدن بیش نیست و کرامتی جاودانه را نیز به دنبال دارد؟»
«سید بن طاووس» روایت کرده است که در آن حال، «محمد بن بشیر حضرمی» را گفتند که پسرت را در سرحدات مملکت ری به اسارت گرفتهاند و او گفت: «عوض جان او و جان خویش، از خالق، جانها خواهم گرفت. دوست نمیداشتم که او را اسیر کنند و من بمانم.»... یعنی چه خوب است که اسیری او زمانی رخ نموده است که من نیز دیری در جهان نخواهم پایید. امام که مقال او شنید گفت: «خدایت رحمت کند، من بیعت خویش را از تو برداشتم. برو و فرزند خویش را از اسارت برهان». او جواب داد: «درندگان بیابان مرا زنده بدرند اگر از تو جدا شوم و تو را در غربت بگذارم و بگذرم؛ آنگاه خبرت را از شترسواران راهگذر باز پرسم؟ نه! هرگز اینچنین نخواهد شد!»
راوی: سفینه اجل به سرمنزل خویش رسیده است و این آخرین شبی است که امام در سیاره زمین به سر میبرد. سیاره زمین، سفینه اجل است؛ سفینهای که در دل بحر معلق آسمان لایتناهی، همسفر خورشید، رو به سوی مستقر خویش دارد و مسافرانش را نیز ناخواسته با خود میبرد. ای همسفر! نیک بنگر که درکجایی! مباد که از سر غفلت این سفینه اجل را مأمنی جاودان بینگاری و در این توهم، از سفر آسمانی خویش غافل شوی. نیک بنگر! فراز سرت آسمان است و زیر پایت سفینهای که در دریای حیرت به امان عشق رها شده است. این جاذبه عشق است که او را با عنان توکل به خورشید بسته است و خورشید نیز در طواف شمسی دیگر است و آن شمس نیز در طواف شمسی دیگر و... و همه در طواف شمسالشموس عشق، حسین بن علی(ع)... مگر نه اینکه او خود مسافر این سفینه اجل است؟ یاران! اینجا حیرتکده عقل است... و تا «خود» باقی است، این «حیرت» باقی است. پس کار را باید به «مِی» واگذاشت؛ آن می که تو را از «خویش» میرهاند و من و ما را در مسلخ او به قتل میرساند. آه! «اِنَّ اللهَ شاءَ اَن یَراکَ قَتیلاً».
گاه هست که کس از «خویشتن» رسته اما هنوز در بند «تن خویش» است... تن هم که مقهور دهر است. آنگاه از دهر مینالد که:
یا دهر اف لک من خلیل
کم لک بالاشراق و الاصیل
من صاحب او طالب قتیل
و الدهر لا یقنع بالبدیل
و انما الامر الی الجلیل
و کل حی سالک السبیل
این آوای حسین است که از خیمه همسایه میآید، آنجا که «جون» شمشیر او را برای پیکار فردا صیقل میدهد. شعر و شمشیر؟ عشق و پیکار؟ آری! شعر و شمشیر، عشق و پیکار. این حسین است، سرسلسله عشاق، که عَلَم جنگ برداشته است تا خون خویش را همچون کهکشانی از نور بر آسمان دنیا بپاشد و راه قبله را به قبلهجویان بنمایاند. آنجا که قبله نیز در سیطره حرامیان خونریز است، عشاق را جز این چارهای نیست.
پرده چهارم: غربال دهر
گفتهاند آنگاه که حر بن یزید ریاحی از لشکریان عمر سعد کناره میگرفت تا به سپاه حق، الحاق یابد، «مهاجر بن اوس» به او گفت: «چه میکنی؟ مگر میخواهی حمله کنی؟»... و حر پاسخی نگفت اما لرزشی سخت سراپایش را گرفت. مهاجر حیرت زده پرسید: «والله در هیچ جنگی تو را اینچنین ندیده بودم و اگر از من میپرسیدند که شجاعترین اهل کوفه کیست، تو را نام میبردم اما اکنون این رعشهای که در تو میبینم از چیست؟»
راوی: تن چهرهای است که جان را ظاهر میکند اما میان این ظاهر و آن باطن چه نسبتی است؟ آنان که روح را مرکبی میگیرند در خدمت اهوای تن، چه میدانند که چرا اهل باطن از قفس تن مینالند؟ تن چهره جان است اما از آن اقیانوس بیکرانه نمی بیش ندارد و اگر داشت که آن دلباختگان صنم ظاهر، حسین را میشناختند.
محتضران را دیدهای که هنگام مرگ چه رعشهای بر جانشان میافتد؟ آن جذبه عظیم را که از درون ذرات تن، جان را به آسمان لایتناهی خلد میکشاند که نمیتوان دید... اما تن را از آن همه، جز رعشهای نصیب نیست. این رعشه، رعشه مرگ است؛ مرگی پیش از آنکه اجل سر رسد و سایه پردهشت بالهای ملک الموت بر بستر ذلت حر بیفتد... موتوا قبلَ اَن تَموتوا. اینجا دیگر این حر است که جان خویش را میستاند، نه ملکالموت. پیش چشم سرادقات مصفای عشق است، گسترده به پهنای آسمانها و زمین، نورٌ علی نور تا غایتالغایات معراج نبی و در قفا، گور تنگی تنگتر از پوست تن، آن سان که گویی یکایک ذرات تن را در گوری تنگتر از خود بفشارند.
حر بن یزید، لرزان گفت: «والله که من نفس خویش را در میان بهشت و دوزخ مخیر میبینم و زنهار اگر دست از بهشت بدارم، هر چند پارهپاره شوم و هر پارهام را به آتش بسوزانند!»... و مرکب خویش را هی کرد و به سوی خیمهسرای حسین بن علی بال کشید.
راوی: حر بن یزید ریاحی تکبیرهالاحرام خون بست و آخرین حجاب را نیز درید و آزاد از بندگی غیر، وارد نماز عشق شد و این نماز، دائم است و آنکه در آن وارد شود هرگز از آن فارغ نخواهد شد: اَلَّذینَ هُم عَلی صَلاتِهِم دائِمونَ... و خود جان خویش را گرفت. حر آن کسی است که حق اذن جان گرفتن را به خود او میسپارد و این اکرمالموت است: قتل در راه خدا. و مگر آزاده کرامتمند را جز این نیز مرگی سزاوار است؟ احرار از مرگ در بستر به خدا پناه میبرند. قدم صدق هرگز بر صراط نمیلرزد؛ حر صادق بود و از آغاز نیز جز در طریق صدق نرفته بود... احرار را چهبسا که مکر لیل و نهار به دارالاماره کوفه بکشاند اما غربال ابتلائات هیچ کس را رها نمیکند و اهل صدق را، طوعاً یا کرهاً، از اهل کذب تمییز میدهد... مکاری چون ضحاک بن عبدالله نیز نمیتواند از چشم ابتلای دهر پنهان شود... و فاش باید گفت این محضر عظیم حق جایی برای پنهان شدن ندارد.
ضحاک بن عبدالله خود گفته است: «چون دیدم که اصحاب حسین همه کشته افتادهاند و جز «سوید بن عمرو بن ابی المطاع خثعمی» و
«بشیر بن عمرو حضرمی» دیگر کسی نمانده است، به او گفتم: یا بن رسولالله، میدانی آن عهدی را که بین من و توست، من شرط کرده بودم که در رکاب تو تا آنگاه بمانم که جنگجویی با تو هست. اکنون که دیگر کسی نمانده است، آیا مرا حلال میداری که از تو انصراف کنم؟ و حسین اذن داد که بروم... اسبی را که از پیش در یکی از خیمهها پنهان داشته بودم، سوار شدم و به دامن دشت که پر از دشمن بود، زدم و گریختم...»
راوی: تن ضحاک بن عبدالله همه عاشورا، از صبح تا غروب، به همراه اصحاب عاشورایی امام عشق بود، اما جانش، حتی نفسی به ملکوتی که آن احرار را بار دادند راه نیافت، چرا که بین خود و حسین شرطی نهاده بود. «عبادت مشروط» کرم ابریشمی است که در پیله خفه میشود و بالهای رستاخیزیاش هرگز نخواهد رست. این شرطی بود بین او و حسین... و اگرچه دیگری را جز خدای از آن آگاهی نبود اما زنهار که لوح تقدیر ما بر قلم اختیار میرود!
«تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بندهپروری داند
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: انسان در حیرت میان عقل و عشق
تشیّع چه وقت پیدا شده است؟/ ارتباط انسان با اهلبیت(ع)
آیت الله مظاهری گفت: خدا در ازل تجلّی کرد، تجلّی با همۀ اسماء و صفاتش و حتّی اسماء و صفات متأثرهاش و آنگاه اهلبیت پیدا شد.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
شب جمعه متعلّق به قطب عالم امکان و محور عالم وجود و واسطۀ بین غیب و شهود، یعنی حضرت ولیعصر«عجّلاللهتعالیفرجهالشّریف» است؛ اظهار ارادت کنید خدمت آقا با سه صلوات.
بحث این سالهای ما دربارۀ معرفةالنفس، یعنی انسانشناسی و خودشناسی بود. بیست و دو فصل از این بحث را فیالجمله صحبت کردم. فصل بیست و دوم راجع به ارتباطات بود. دربارۀ ارتباط انسان با خدا و ارتباط انسان با خودش و ارتباط با انسان با اعمالش صحبت کردم و قول دادم در این جلسه راجع به ارتباط انسان با اهلبیت«سلاماللهعلیهم» یعنی بهترین ارتباطها صحبت کنم.
تشیّع چه وقت پیدا شده است؟! از نظر سیر و سلوکیها، از نظر شهودیها و از نظر مثل حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» و شاگردان حضرت امام که ایشان میفرمودند: خدا در ازل تجلّی کرد، تجلّی با همۀ اسماء و صفاتش و حتّی اسماء و صفات متأثرهاش و آنگاه اهلبیت پیدا شد. پروردگار عالم تجلی دیگری کرد یعنی تجلّی ذاتی کرد با همۀ اسماء و صفاتش و حتّی اسماء و صفات مستأثرهاش و آنگاه قرآن پیدا شد و این خلقت در ازل بوده است. پس بدانید سیر و سلوکیها و شهودیها راجع به ولایت حرفهای شیرین و ارزندهای دارند. اما قطع نظر از این حرفها، تشیع در وقتی پیدا شد که امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» در کعبه، در خانۀ خدا به دنیا آمد.
فاطمه بنت اسد«سلاماللهعلیها» آبستن است و برای زیارت آمده است. من میگویم آمده است برای بیمارستان. دیوار خانۀ خدا شکافته شد و فاطمه بنت اسد رفتند در خانۀ خدا و آنجا زایشگاه فاطمه بنت اسد شد. اینکه چه گذشت، هیچکس نمیداند به جز فاطمه بنت اسد و خدا و افرادی که آنجا بودهاند. بالاخره نور خدا، مولا امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» به دنیا آمدند. فاطمه بنت اسد سه روز در خانۀ خدا مهمان خدا بود. مردم هر روز جمع میشدند که چه میشود. تا روز سوم که همه جمع شدند و همان جایی که شکافته شده بود و حضرت فاطمه وارد شده بود، باز شکافته شد و فاطمه بنت اسد با پارۀ ماهش امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» بیرون آمدند. چشمهای امیرالمؤمنین بسته بود. چشمها را باز نمیکرد تا اینکه او را به پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» دادند. آنگاه چشمها را باز کرد و آیات اوّل سورۀ مؤمنون را خواندند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ، قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ، وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ[1]»[2]
بعد او را به حضرت ابیطالب«سلاماللهعلیه» دادند و مردم این پارۀ ماه و این معجزۀ باهر خدا را زیارت کردند. پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» از حضرت ابیطالب و فاطمه بنت اسد اجازه گرفتند که تربیت این بچه با ایشان شود. حتی تربیت غذایی هم با پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» باشد و مادر این بچه پیغمبر اکرم شد. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میفرمایند: من مثل بچهای که به دنبال مادر میدوید به دنبال پیغمبر اکرم میدویدم.[3] پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» در غار حرا بودند و او را نیز به غار حرا میبردند. در نهجالبلاغه میفرمایند پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» به من میفرمودند:«إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی»[4]
لذا اگر از شما بپرسند شیعهگری چه وقت به وجود آمد؟ باید بگویید از خانۀ کعبه به وجود آمد. آیا میشود او امام نباشد! خیلی سادهلوحی میخواهد که او را امام ندانند. هیچ سنّی را سراغ ندارم که بگوید مولود کعبه دروغ است و امیرالمؤمنین در کعبه تولد پیدا نکرده است. لذا خیلی صاف و ساده میگوییم تشیع از مولود کعبه پیدا شده است.
پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» مبعوث به رسالت شدند. اول کسی که ایمان آورده، علی«سلاماللهعلیه» است. آنگاه شد اول مؤمن به پیغمبر اکرم. با هم به خانه آمدند. حضرت خدیجه منتظر قدم پیغمبر اکرم و اسلام عزیز بوده است. پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنین وارد شدند و تا در زدند، حضرت خدیجه فرمودند چه کسی در میزند؟ هیچ کس حق در زدن ندارد به جز پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم». پیغمبر فرمودند من هستم و مبعوث به رسالت شدهام. حضرت خدیجه نیز ایمان آوردند و به حسب ظاهر یک مؤمن علی و یک مؤمنه حضرت خدیجه شد. معلوم است که پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» خیلی خسته و درهم کوبیده بودند. استراحتی کردند و عبایی روی خودشان انداختند. آیۀ شریفه آمد که: «یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ، قُمِ اللَّیْلَ إِلاَّ قَلیلا»[5]؛ خواب تمام شد و شبانهروز باید زحمت بکشی. همینطور که ماه و خورشید در حرکت شبانهروزی است، باید در حرکت باشی. یا رسول الله! برو این مردم را هدایت کن.
پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم»، امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» را به دنبال سران قریش فرستادند. معلوم است که پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» عزت بالایی دارد. شاید اینجا قدرت تکوینی امیرالمؤمنین و پیغمبر اکرم کار کرده است. همه جمع شدند. همۀ سنیها از جمله سیرۀ ابنهشام و سیرۀ حلبی و شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید مینویسند که همه جمع شدند. پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم»غذایی هم به آنها داد که غذا شیربرنج بود. غذا را خوردند و پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» سه چیز را میخواستند بگویند: شهادت به خدا و شهادت به نبوّت و شهادت به علی. اوّل فرمودند من چطور آدمی پیش شما هستم؟ همه گفتند یا رسول الله! آدمی هستی امین و عاقل و صادق. فرمود تا حال از من خلافی شنیدهاید؟ همه گفتند نه. فرمودند اگر من بگویم لشکر مجهزی پشت این کوه به شما حمله کرده است، آیا همه میروید؟ همه گفتند آری. گفت اگر چنین است من از طرف خدا مبعوث به رسالت شدهام. پس همه بگویید لا اله الاّ الله. اما تشیّع را تنها نگذاشت. پیغمبر اکرم فرمودند هر کسی اول بگوید، بعد از من خلیفه و وصی من است. امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» بلند شدند و فرمودند «اشهد ان لا اله الاّالله و اشهد انّک محمد رسول الله». پیغمبر فرمودند بنشین. بار دوّم پیغمبر اکرم تکرار کردند. فرمودند ای مردم! اگر میخواهید آقای دنیا و آخرت باشید، حرف مرا بشنوید و ایمان به خدا و ایمان به نبوّت من بیاورید. بگویید «لا اله الاّ الله تفلحوا». شما را آقای دنیا و آخرت میکنم و هرکس اول ایمان بیاورد، بعد از من خلیفه و وصی من و امام برای شماست. احدی نگفت و امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» بار دوّم بلند شدند و گفتند «اشهد ان لا اله الاّالله و اشهد انّک محمد رسول الله». پیغمبر اکرم فرمودند بنشین. بار سوّم پیغمبر اکرم تکرار کردند که ای مردم میخواهید آقای دنیا و آخرت شوید، یعنی میخواهید حکومت مطلق از شما باشد، آیا میخواهید برسید به آنجا که همه مطیع شما باشند؟ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛[6] من از طرف خدا مبعوث به رسالت شدهام و از طرف خدا مأمور شدهام به شما بگویم و هرکسی که اول ایمان به من بیاورد، بعد از من خلیفه و وصی من است. کسی جواب پیغمبر را نداد و بار سوّم امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» بلند شدند و گفتند: «اشهد ان لا اله الاّالله و اشهد انّک محمد رسول الله».
پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» فرمودند ای مردم! خدا و من رسول خدا و او هم بعد از من وصی من و خلیفۀ شما و امام بر شماست. آنگاه جلسه تمام شد.[7] از همان تبلیغ اوّل که از طرف خدا، پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» مأمور شدند و چهل نفر از سران قوم را وعده گرفتند و اظهار خدا و پیغمبر و اظهار وصایت کرد، تشیع از همان وقت پیدا شد.
پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» شروع کردند و دوش به دوش خدا، نبوّت و ولایت بود. جایی نداریم که پیغمبر اکرم کوتاه آمده باشد. یک سنّی نمیتواند بگوید پیغمبر اکرم اینجا کوتاه آمده است. در هر فرصتی پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» میفرمودند خدا، پیغمبر، علی. از جمله این حدیث ثقلین خیلی بالاست. شاید پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» این حدیث ثقلین را در بیش از هزار مورد فرمودهاند. در هر فرصتی میفرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثِّقْلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَمْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهما لَنْ تَضِلُّوا»[8]
اگر میخواهید گمراه نشوید و اگر هدایت میخواهید، قرآن،عترت و عترت، قرآن. یعنی گفتن «لا اله الاّ الله» فقط فایده ندارد. این «لا اله الاّ الله» باید دست کسی باشد که به یک دستش قرآن و به دست دیگرش ولایت اهلبیت باشد. آنگاه هدایت میشود و الاّ ضلالت است. چند روز قبل دم مرگ به مسجد آمدند. نماز را نشسته خواندند و نمیتوانستند ایستاده بخوانند. منبر رفتند و بعد در منبر گفتند این نماز مختص من بود. اوّل فرمودند ای مردم من چه پیغمبری برای شما بودم؟ همه گریه کردند و گفتند خوب پیغمبری بودی. ما جهنّمی بودیم و ما را بهشتی کردی و ما بدبخت و بیچاره بودیم و ما را آقا کردی. فرمودند ای مردم! اگر رستگاری میخواهید با روایت ثقلین است. روایت را خواندند:
«إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثِّقْلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَمْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهما لَنْ تَضِلُّوا»
خدا، پیغمبر، ولایت و قرآن. اگر یکی از این چهار مورد نباشد، بدبختی و ضلالت است. آمدند خانه و اطاق پر بود. پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» دم مرگ بودند. پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» در مدت عمرشان چیز ننوشتند و بنا نبود چیزی بنویسند. پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» در مدت عمرشان چیزی نخواندند. البته میتوانستند بخوانند، اما بنا بود نخوانده و ننوشته این قرآن را تحویل مردم دهند.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمـزه مسئله آموز صد مدرس شد
اما در اینجا تصمیم گرفتند علی و تشیع را بنویسند. سنّیها میگویند پیغمبر«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم»فرمودند: «ائْتُونِی بِالْکَتِفِ وَ الدَّوَاةِ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً»[9]
همۀ سنّیها میگویند. از این جملۀ «لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً» معلوم میشود که میخواستند روایت ثقلین را بنویسند. در مجلس متوجّه شدند که پیغمبر میخواهند چه کنند، بنابراین نگذاشتند. جسارتی هم به پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» شد. پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» همه را بیرون کردند و ننوشتند و در اطاق، علی و زهرا ماندند و بعد هم حسن و حسین آمدند روی سینۀ پیغمبر و آنگاه پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» از دنیا رفتند.
[1]. المومنون، 1تا3: «به نام خداوند رحمتگر مهربان به راستی که مؤمنان رستگار شدند، همانان که در نمازشان فروتنند، و آنان که از بیهوده رویگردانند»
[2]. ر.ک: امالی الطوسی، ص 708.
[3]. نهج البلاغة، خطبه 192.
[4]. نهج البلاغة، خطبه 192.
[5]. المزمّل، 1و 2: «ای جامه به خویشتن فروپیچیده، به پا خیز شب را مگر اندکی.»
[6]. النساء، 59: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید.»
[7]. ر.ک: الطبقات الکبری، ج 1، ص 61؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 121؛ الکامل فیالتاریخ، ج 2، ص 61؛ سیرة الحلبیه، ج 1، ص 404 و...
[8]. الاحتجاج، ج 2، ص 450؛ جهت اطّلاع از سایر مصادر روایت ر.ک: بحار الأنوار، ج 23، ص 106تا 152 و إحقاق الحق و إزهاق الباطل و ملحقّات آن، ج 9، ص 309 تا 375 و ...
[9]. الطبقات الکبری (ابن سعد)، ج 2، ص 188؛ ر.ک: تاریخ الطبری، ج 3، ص 193و...
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: تشیّع چه وقت پیدا شده است؟/ ارتباط انسان با اهلبیت(ع)
تاریخ عزاداری فاطمیّه و محسّنیّه علیهما السّلام در شیعه بنابر نقل قاضی عبد الجبّار معتزلی
در پی انکار برخی که سوگواره ایام محسنیّه را بیجا و بدعت و پدیده ای نوظهور می دانند، یکی از کهن ترین تاریخ های برپایی این مراسم در ادامه ذکر می گردد...
اللّهمّ إنّها خرجت من دنیاها مظلومةً مغشومةً، قد ملئت داءً و حسرةً و کمداً و غصّةً
خدایا، همانا زهرا سلام الله علیها از زندگی دنیایی خود بیرون رفت در حالی که مظلوم و ستم کشیده بود و از بیماری و حسرت و غصه، پر شده بود... (بحارالأنوار: ج100 ص197)
صدای شیعه: در پی انکار برخی که سوگواره ایام محسنیّه را بیجا و بدعت و پدیده ای نوظهور می دانند، یکی از کهن ترین تاریخ های برپایی این مراسم در ادامه ذکر می گردد تا روشنگر راه سوگواران اوّل شهید بنی فاطمه علیهم السّلام، گردد.
قاضى عبد الجبّار بن أحمد بن عبد الجبّار همدانى اسدآبادى، أبو الحسین معتزلی (متوفی 415 هـ) از ناحيه صاحب بن عبّاد قضاوت رى داشته و در باب امامت و مباحث مورد اختلاف اماميه و معتزله در بغداد با شيخ مفيد مناظراتى نموده است. قاضى بزرگترين کتاب کلامى معتزله را به نام المغنى در 17 مجلد تصنيف نموده است. و سیّد مرتضی و شیخ طوسی و دیگران ردیه هایی بر او نوشته اند: الشافي في الإمامة و تلخیص الشافي و... .
وی در کتاب خود تثبيت دلائل النبوّة (ناشر: دار المصطفى القاهرة) جلد2 صفحات594 و 595 می نویسد:
و في هذا الزمان منهم (الشّیعة) مثل أبي جبلة إبراهيم بن غسّان، و مثل جابر المتوفّي، و أبي الفوارس الحسن بن محمّد الميمديّ و أبي الحسين أحمد بن محمّد بن الکميت، و أبي محمّد الطبريّ، و أبي الحسن الحلبيّ، و أبي يتيم الرلبايّ، و أبي القاسم النجّاريّ، و أبي الوفا الديلميّ، و ابن أبي الدّيس، و خزيمة، و أبي خزيمة، و أبي عبد اللّه محمّد بن النّعمان، فهؤلاء بمصر و بالرملة و بصور، و بعکّا و بعسقلان و بدمشق و ببغداد و بجبل السماق. و کلّ هؤلاء بهذه النواحي يدّعون التشيع و محبّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و أهل بيته، فيبکون على فاطمة و على ابنها المحسّن الذي زعموا أنّ عمر قتله، و يذکرون لهم تبديل القرآن و الفرائض، و يذکرون ما قد تقدّم ذکره من أنّ خلافهم له و قتالهم إنّما هو لعداوته صلّى اللّه عليه و سلّم و للشّکّ في نبوّته، و يقيمون المنشدين و المناحات في ذلک، و يأخذون على النّاس العهود، و يحلفونهم بالأيمان الغليظة، فإذا حصلوا کذلک قالوا لهم: إيّاکم و مجالسة الفقهاء، و استماع الحديث من أصحاب الحديث، و استماع القرآن من العامّة، و عليکم برواية الخاصّة، فقد قال جعفر بن محمّد کتابة: حديث العامّة يعمي القلب، و إيّاکم و فقه أبي حنيفة و مالک و الثوري و الحسن البصريّ و أمثالهم فإنّهم کفرة و أعداء أهل البيت، و الرشد کلّه في خلافهم، و إذا عمى على أحدکم الصواب فلينظر ما عليه الفقهاء فيعمل بخلافه فإنّه يصيب الحقّ... .
ترجمه: و در این زمان (یعنی سال 409 قمری که تألیف این کتاب به پایان رسیده) از جمله آنان (یعنی عالمان شیعه) کسانی هستند چون أبوجبلة ابراهیم بن غسّان، و مانند جابر متوفّي، أبوالفوارس حسن بن محمّد ميمدیّ، أبوالحسين أحمد بن محمّد بن کميت، أبو محمّد طبری، أبوالحسن حلبی، أبويتيم رلبای، أبو القاسم نجّاری، أبو الوفا ديلمی، ابن أبی الدّيس، خزيمة، أبوخزيمة، و أبو عبد اللّه محمّد بن نعمان (شیخ مفید). اینان در مصر و رملة (در سوریه)، صور (در لبنان)، عکّا (در فلسطین اشغالی)، عسقلان (در ساحل فلسطین)، دمشق، بغداد، جبل السماق (در ادلب سوریه) هستند و همگی در این سرزمین ها، ادّعای تشیّع و دوستی محمّد صلّی الله علیه و سلّم و اهل بیت او را دارند، سپس بر فاطمه و بر فرزندش محسّن ـ که عقیده دارند خلیفه دوم او را کشته است ـ گریه می کنند و...، و نیز آنچه را قبلاً گفته شد یادآور می شوند مبنی بر اینکه مخالفت آنان (یعنی خلیفه دوم و...) با پیامبر و جنگیدن با ایشان (یعنی جنگیدن با رسول الله و فاطمه و فرزندانش) تنها به جهت دشمنی آنان با رسول الله صلّی الله علیه و سلّم و تردید در پیامبری حضرت بود، و اینان (شیعیان) شاعران را دعوت نموده و مجالس عزا در این باره برپا می دارند و از مردم پیمان ها می گیرند و آنان را سوگندهای سختی می دهند و وقتی چنان به مقصود رسیدند به آنان می گویند:
مبادا با فقهاء (مخالفین) همنشینی کنید و حدیث را از اصحاب حدیث (مخالفین) بشنوید و قرآن را از عامه (مخالفین شیعه) بشنوید، و بر شما باد که براساس روایات خاصّه (شیعیان اهل بیت) عمل کنید که به راستی جعفر بن محمّد (صادق علیه السّلام) در نامه خود فرموده است: «حدیث عامّه (یعنی مخالفین شیعه) دل را کور می کند» و برحذر باشید از فقه ابوحنیفه و مالک و ثوری و حسن بصری و مانند آنان که همانا آنان کافر و دشمن اهل بیت (رسالت) هستند و هدایت تماماً در مخالفت با آنان است و هنگامی که یکی از شما به راه درست دسترسی نیافت، نظر کند بر آنچه که فقهای آنان بر آن اتّفاق نظر دارند و خلاف آن عمل کند که این چنین به حق رسیده است... .
می بینیم که وی در کتاب خویش به برپایی مجالس عزاداری برای شهادت حضرت زهرا و حضرت محسن سلام الله علیهما در زمانی بیش از هزار سال پیش تصریح می کند. ناگفته نماند که این شخص یعنی قاضی عبدالجبار از چهره های سرشناس مخالفین اهل بیت رسالت و شیعیان است.
قاضى شهید سیّد نور اللَّه مرعشی قدّس سرّه در کتاب مجالس المؤمنين: مجلس 5 صفحه200و201 فرمايد: در کتاب مصابيح القلوب حکايتی آورده که خلاصه آن چنين است: روزى قاضى عبد الجبار معتزلى يکى از بزرگان اهل سنت و دانشمندان نامى در علم اصول و کلام در مجلس درس خود نشسته بود و دانشمندان شيعه و سنى در مجلس او حاضر بودند شيخ مفيد که در آن موقع مجتهد شيعه و قاضى عبد الجبار نام او را شنيده ولى تا آن روز او را نديده بود به مجلس وى آمد و دم در نشست. پس از لحظهاى رو به قاضى کرده گفت: اگر اجازه دهى سؤالى است در حضور اين دانشمندان بپرسم؟ قاضى گفت: بپرس، شیخ مفيد گفت: اين حديثى که شيعه روايت کنند که پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در روز غدير فرمود: «من کنت مولاه فعليّ مولاه» صحيح است يا شيعه آن را ساختهاند؟ قاضى گفت: صحيح است، شیخ مفيد گفت: مقصود از «مولى» چيست؟ قاضى گفت: مقصود اولويّت و آقایى است، مفيد گفت: اگر چنين است پس اين همه اختلافات و دشمنيها ميان شيعه و سنى براى چيست؟ قاضى گفت: اى برادر اين حديث (يعنى حديث غدير) روايت است (و چيزى است که نقل شده) ولى خلافت ابوبکر درايت و امرى مسلّم است و مردم عاقل به خاطر روايتى درايت را ترک نمی کنند.
شیخ مفيد از اين سؤال صرف نظر کرده فرمود: چه می گویيد: در باره اين حديث که پيغمبر به على عليه السّلام فرمود: «يا عليّ، حربک حربي و سلمک سلمي» (يعنى جنگ با تو جنگيدن با من است و صلح و سازش با تو صلح با من است)؟ قاضى گفت: اين حديث صحيح است! شیخ مفيد گفت: با اين حديث در باره اصحاب جمل (که با امير المؤمنين جنگ کردند) چه می گویيد؟ و بنا به گفته شما بايد کافر باشند؟ قاضى گفت: اى برادر آنها توبه کردند، شیخ مفيد فرمود: جناب قاضى جنگ جمل درايت و امرى مسلَّم است ولى توبه کردن آنها روايت و شنيدنى است، و خود شما لحظهاى پيش گفتى: مردم عاقل به خاطر روايت ترک درايت نمىکنند؟!. قاضى سخت در جواب فروماند و متحير گرديد و نتوانست پاسخى بگويد، ساعتى سر به زير انداخته آنگاه سر برداشته گفت: تو کيستى؟ شیخ مفيد فرمود: محمّد بن محمّد بن النعمان هستم، قاضى برخاست و دست شيخ مفيد را گرفته بر جاى خود نشانيده بدو گفت: «أنت المفيد حقّا» (يعنى به حقيقت که تو مفيد هستی). علماى مجلس از اين رفتار قاضى سخت رنجيده خاطر شده و همهمه در ميانشان افتاد، قاضى رو به آنها کرده گفت: اى فضلاء و اى دانشمندان دين اين مرد مرا ملزم و محکوم نمود و من پاسخى ندارم به سؤال او بدهم اگر شما پاسخى داريد بگویيد تا از جایى که نشسته برخيزد و به جاى خويش بنشيند؟! کسى نتوانست پاسخ او را بدهد. اين خبر که به گوش عضد الدوله ديلمى رسيد شیخ مفيد را خواسته و جريان را از او پرسيد، سپس دستور داد مرکوبى مخصوص باقلاده زرّين و جبّه و دستارى نيکو و صد دينار اشرفى و يک بنده به او دادند و براى هر روز ده من نان و پنج من گوشت براى منزل شیخ مفيد حواله داد.
السّلام علی المطلوبة بالأحقاد المفجوعة بالأولاد
سلام بر بانویی که با کینه توزی نسبت به او رفتار کردند و داغ فرزندانش را بر قلبش نهادند...
(المزار الکبير (ابن المشهدی): ص104 باب12 و بحار الأنوار : ج99 ص192)
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: تاریخ عزاداری فاطمیّه و محسّنیّه علیهما السّلام در شیعه بنابر نقل قاضی عبد الجبّار معتزلی