تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 16947
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 4 / 6 / 1394

دلداده آیات وحی

رسول خدا صلی الله علیه و آله در ضمن سفارشات خویش برای امت اسلام از دو امانت گرانسنگ و ارزشمند یاد كرده و فرمود: «من در میان شما دو امانت گرانسنگ می گذارم، كتاب خدا و عترت من و آن دو هیچگاه از هم جدا نخواهند شد تا اینكه در حوض كوثر بر من وارد شوند.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله در ضمن سفارشات خویش برای امت اسلام از دو امانت گرانسنگ و ارزشمند یاد كرده و فرمود: «اِنّی تارِكٌ فیكُمُ الثَّقَلَین كِتابَ اللّه ِ وَعِتْرَتی وَلَنْ یفْتَرِقا حَتّی یرِدا عَلَی الْحَوْض؛(1) من در میان شما دو امانت گرانسنگ می گذارم، كتاب خدا و عترت من و آن دو هیچگاه از هم جدا نخواهند شد تا اینكه در حوض كوثر بر من وارد شوند.»
طبق این گفتار مهم رسول اللّه صلی الله علیه و آله، قرآن و عترت تا روز قیامت با هم بوده و تفكیك ناپذیرند. هر كس بخواهد به دامن قرآن پناه بَرَد، بدون در نظر گرفتن راهنمائیها و هدایتهای اهل بیت علیهم السلام راه به جایی نخواهد بُرد، چرا كه آنان چراغهای هدایت به سوی انوار معنوی قرآن هستند و لطائف و ظرائف و نكته های ناب قرآن، در نزد آن بزرگان است. در زیارت جامعه می خوانیم: «السَّلامُ عَلی مَحالِّ مَعْرِفَةِ اللّه ِوَمَساكِنِ بَرَكَةِ اللّه ِوَمَعادِنِ حِكْمَةِ اللّه ِوَحَفَظَةِ سِرِّ اللّه ِوحَمَلَةِ كِتابِ اللّه ِ؛ سلام بر آنانكه [دلهایشان] محل معرفت خداست و مسكن بركات حق و معدن حكمت پروردگار، آنانكه پاسداران رازهای الهی و حاملان كتاب خدا هستند». ابونواس شاعر در قصیده ای كه برای امام رضا علیه السلام قرائت كرد به این حقیقت اشاره دارد:
مُطَهَّرُونَ نَقیاتٌ ثیابُهُمُ تَجْری // الصَّلوةُ عَلَیهمْ اَینَما ذُكِرُوا
«آل پیامبر صلی الله علیه و آله دامنشان از هر گناه و آلودگی پاك و مطهر است و هرگاه نامی از آنان به میان آید، درود و سلام بر آنان فرستاده می شود..»
فَاَنْتُمُ الْمَلاَءُ الاْعْلی وَعِنْدَكُمُ // عِلْمُ الْكِتابِ وَماجاءَتْ بِهِ السُّوَرُ (2)
«شمائید آن ملأ اعلی و نزد شماست علم كتاب و آنچه از سوره ها آمده است..»
بر این اساس فهمیدن كلام خدا و راز و رمز آیه های قرآن، بدون رهنمودهای ائمه اطهار علیهم السلام كاری دشوار، بلكه ناممكن است. در این راستا به سراغ رهنمودهای حضرت رضا علیه السلام در زمینه آیات وحیانی كلام خدا رفته، بازتاب انوار درخشان وحی را در سیره و سخن آن حضرت به نظاره می نشینیم.

دلداده آیات وحی
با مروری اجمالی به زندگانی پربركت امام رضا علیه السلام روشن می شود كه قرآن، در سیره و سخن آن گرامی جایگاه ویژه ای داشته و امام علیه السلام، زندگی روزمرّه خود را با آیه های وحی آنچنان عجین كرده بود كه نور قرآن، در تمام ابعاد زندگیش پرتو افشانی می كرد. ابراهیم بن عباس یكی از همراهان حضرت رضا علیه السلام در این زمینه می گوید: «وَكانَ كَلامُهُ كُلُّهُ وَجَوابُهُ وتَمَثُّلُهُ اِنْتِزاعاتٍ مِنْ الْقُرآنِ الْمَجید وَكانَ یخْتِمُهُ فی كُلِّ ثَلاثٍ وَكانَ یقُولُ لَوْ اَنّی اَرَدْتُ اَنْ اَخْتِمَهُ فی اَقْرَبَ مِنْ ثَلاثٍ لَخَتَمْتُ وَلكِنّی ما مَرَرْتُ بِآیةٍ قَطُّ اِلاّ فَكَّرْتُ فیها فی ای شَی ءٍ اُنْزِلَتْ؛ (3) همه سخنان، پاسخها و مثالهای آن حضرت، برگرفته از قرآن مجید بود. هر سه روز یكبار قرآن را ختم می كرد و می فرمود: اگر بخواهم در كمتر از سه روز هم می توانم آنرا ختم كنم. امّا هرگز آیه ای را تلاوت نمی كنم، مگر اینكه در آن می اندیشم كه در باره چه چیزی نازل شده است..»
حضرت رضا علیه السلام در مورد پیروی از آیات الهی می فرمود: «قرآن كلام و سخن خداست، از آن نگذرید و هدایت را در غیر آن نجویید كه گمراه می شوید..» (4)

برتری عترت در قرآن
مأمون عباسی در مهم ترین جلسه علمی كه با حضور اندیشمندان و برجستگان ادیان و ملل و مذاهب مختلف در دربار حكومتی خویش ترتیب داده بود، از امام رضا علیه السلام پرسید: آیا خداوند متعال عترت را بر سایر مردم برتری داده است؟ امام با اشاره به آیاتی از قرآن، چنین فرمود: خداوند عزوجل فضیلت و برتری عترت رسول اللّه صلی الله علیه و آله را بر سایر مردم در كتاب محكم خویش، به طور واضح بیان كرده است. مأمون پرسید: این فضائل در كجای قرآن است؟ امام رضا صلی الله علیه و آله ضمن تلاوت آیات متعددی از قرآن و بیان دلالت صریح و روشن آن آیات بر برتری اهل بیت علیهم السلام و توضیحات لازم در آن موارد، این آیه را قرائت كرد: «اِنَّ اللّه ومَلائِكَتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبی یا اَیها الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَسَلِّمُوا تَسْلیما»؛ (5) «خداوند و فرشتگان او بر پیامبر صلی الله علیه و آله صلوات می فرستند و شما هم ای اهل ایمان! بر او صلوات بفرستید و تسلیم فرمان او شوید». آنگاه امام علیه السلام در توضیح سخن خود فرمود: مسلمانان بعد از شنیدن این آیه، به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند: یا رسول اللّه! ما معنی تسلیم را فهمیدیم كه باید تسلیم فرمان شما باشیم، امّا چه گونه صلوات بگوئیم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: می گوئید: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مَحَمَّدٍ كَما صَلَّیتَ عَلی اِبْراهیمَ وَآلِ اِبْراهیم اِنَّكَ حَمیدٌ مَجیدٌ؛ بر این اساس، خداوند متعال آل محمد صلی الله علیه و آله را در كنار پیامبر قرار داده است.

حضرت بعد از بیان این سخن، از حاضرین جلسه سؤال كرد كه آیا در این سخن خلافی هست؟ گفتند: نه. در این هنگام مأمون گفت: این سخن اجماعی است و هیچ اختلافی در میان امت اسلام در این زمینه وجود ندارد. امّا از شما تقاضا می كنم در مورد برتری آل محمد صلی الله علیه و آله سخنی صریح تر و شفاف تر از این، از كلام خداوند بفرمائید! پیشوای هشتم علیه السلام فرمود: به نظر شما در این آیه شریفه: «یسآ وَالْقُرانِ الْحَكیمِ اِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلین عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» (6)؛ «یس! قسم به قرآن حكیم كه تو قطعا از رسولان خداوند هستی و بر راهی مستقیم قرار داری» مقصود از یسآ چیست؟ علمای مجلس گفتند: معنی یس، محمد صلی الله علیه و آله است و كسی در آن شك ندارد. امام رضا علیه السلام فرمود: در این آیه شریفه، خداوند متعال بر محمد و آل محمد فضیلتی عنایت كرده است كه كسی نمی تواند حقیقت آن را ادراك كند، مگر از راه تعقّل و تفكر. چرا كه خداوند در كتاب مقدس خویش، به غیر از انبیاء علیهم السلام بر هیچ كس سلام نفرستاده و فرمود: «سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمین!» (7) ؛ «سلام بر نوح در میان جهانیان.» و فرمود: «سَلامٌ عَلی اِبْراهیم»؛(8) «سلام بر ابراهیم باد.» و فرمود: «سَلامٌ عَلی مُوسی وَهاروُن»؛ (9) «سلام بر موسی و هارون» و در هیچ جای قرآن نفرموده است: «سلام علی آل نوح و سلام علی آل ابراهیم و سلام علی آل موسی و هارون»؛ فقط فرمود: «سَلامٌ عَلی آلِ یاسین» (10) ؛ «یعنی آل محمد صلی الله علیه و آله.» مأمون با شنیدن این تفسیر دلنشین و ارتباط آیات با بیان عالی حضرت رضا علیه السلام، رو به حاضرین جلسه كرده و گفت: اكنون فهمیدم كه شرح این آیات و بیان آنها در نزد معدن نبوت و اهل بیت عصمت علیهم السلام می باشد.
حضرت در آن جلسه و در ادامه سخنان خویش به آیه ای دیگر استناد كرده و برتری عترت پیامبر صلی الله علیه و آله را بر دیگران اثبات كرد. امام آیه «فَسْأَلُوا اَهْلَ الذِّكْرِ اِنْ كُنْتُم لاتَعْلَمُونَ»؛ (11) «اگر نمی دانید از اهل ذكر [آگاهان [بپرسید..» را قرائت كرده و فرمود: ما اهل ذكر هستیم، اگر نمی دانید از ما خانواده (اهل بیت علیهم السلام) بپرسید. برخی از اندیشمندان گفتند: به نظر ما مقصود خداوند از اهل ذكر علمای یهود و نصاری هستند كه به برخی از مسائل آگاهی دارند. امام هشتم فرمود: سبحان اللّه! اگر ما پرسیدیم و آنها هم به دین خود دعوت كردند و گفتند: دین ما بهتر از دین اسلام است، آیا چنین كاری بر ما جایز است؟!
مأمون گفت: ای اباالحسن! آیا ممكن است این سخن را بیشتر شرح دهید تا خلاف ادّعای اینها ثابت شود. حضرت فرمود: بلی، «ذكر» رسول اللّه است و ما نیز اهل [و خانواده [آن حضرت هستیم. این معنا در كتاب خداوند بیان شده است، آنجا كه می فرماید: «فَاتَّقُوا اللّه َ یااوُلی الالْبابِ الَّذینَ آمَنُوا قَدْ اَنْزَلَ اللّه ُ اِلَیكُمْ ذِكْرا رَسُولاً یتْلُوا عَلَیكُمْ آیاتِ اللّه ِ مُبَیناتٍ»؛ (12) «تقوای الهی پیشه كنید ای خرد مندانی كه ایمان آورده اید! زیرا خداوند ذكر را بر شما فرستاد؛ رسولی كه آیات روشن خدا را بر شما تلاوت می كند.» پس ذكر، رسول اللّه است و ما هم اهل ذكر هستیم. (13)

ولایتعهدی چرا؟
شخصی به امام رضا علیه السلام اعتراض كرد كه شما چرا ولایتعهدی را پذیرفته و در دستگاه طاغوتی مأمون وارد شدید؟ در حالی كه شما اهل بیت، انسانهای پاك و مطهر و از ستمگران بیزار هستید! امام رضا علیه السلام فرمود: آیا شأن پیامبر بالاتر است یا شأن جانشین پیامبر؟ گفت: شأن پیامبر. امام دوباره از شخص معترض سؤال كرد: یك پادشاه مشرك بدتر است یا یك پادشاه مسلمان فاسق؟ گفت: پادشاه مشرك. فرمود: آیا جرم كسی كه همكاری با دستگاه جور را خود درخواست كند بالاتر است یا كسی كه با زور وادار به همكاری اش كنند؟ گفت: آن كسی كه خود درخواست كند. امام رضا علیه السلام بعد از این پاسخها فرمود: یوسف صدّیق پیامبر بود و عزیز مصر كافر مشرك.
حضرت یوسف خود تقاضا كرد كه با حكومت كفر همكاری كند، قرآن در این زمینه از زبان آن نبی والا مقام می فرماید: «اجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ الاَْرْضِ اِنّی حَفیظٌ عَلیمٌ»؛ (14) «مرا به سرپرستی خزینه های سرزمین [مصر [بگمار كه پاسداری دانا هستم.» [البته حضرت یوسف با این عمل خود می خواست مقامی را اشغال كند كه از آن بهترین استفاده را بكند.] عزیز مصر كافر بود و مأمون مسلمان فاسق. یوسف علیه السلام پیامبر بود و من وصی پیامبرم. یوسف پیشنهاد همكاری با حكومت داد ولی مرا به این كار مجبور كرده اند. (15)
به این ترتیب حضرت رضا علیه السلام به مرد پرسشگر فهمانید كه من كاری كرده ام كه یك پیامبر الهی انجام داده است و آن هم مورد رضایت الهی بود.

شریك در عبادت
حسن بن وشاء می گوید: روزی محضر حضرت رضا علیه السلام شرفیاب شدم. دیدم در مقابل آن جناب آفتابه ای هست و می خواهد وضو بگیرد و برای نماز آماده شود. جلو رفته و خواستم، آب بر روی دستان مباركش بریزم. فرمود: صبر كن حسن! عرض كردم! چرا اجازه نمی دهید آب بر دست شما بریزم، آیا مایل نیستید من به ثوابی برسم؟ فرمود: تو ثواب می بری ولی من گناه! پرسیدم: چرا؟ فرمود: مگر این آیه قرآن را نشنیده ای كه می فرماید: «فَمَنْ كانَ یرْجُو لقاء رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحا وَلایشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحَدا» (16) ؛ «پس هر كس به لقای پروردگارش امید دارد باید عمل صالح انجام دهد و در عبادت خدای خود كسی را شریك نكند..» من اكنون می خواهم وضو بگیرم و نماز اقامه كنم، این خود عبادتی است، مایل نیستم كسی در عبادتم شریك شود. (17)

نیرنگ طاغوت
در طول تاریخ، ستمگران زیادی كوشیده اند تا با فرهنگ اهل بیت علیهم السلام مقابله كرده و نور الهی را خاموش كنند؛ امّا اراده خداوند متعال بر استمرار و فراگیر شدن معارف اهل بیت علیهم السلام در سر تا سر گیتی قرار گرفته است و كسی را توان آن نیست كه به مقابله با انوار درخشان هدایت برخاسته و نور آنان را به سوی خاموشی بكشاند، چرا كه: «یریدُونَ اَنْ یطْفِئُوا نُور اللّه ِ بِاَفْواهِهِمْ وَیأْبَی اللّه ُ اِلاّ اَنْ یتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الكافرون»(18) ؛ «آنان می خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش كنند ولی خدا جز این نمی خواهد كه نور خود را كامل كند، هر چند كافران نخواهند..»
كرامت زیر یكی از نمونه های الطاف خداوندی بر ائمه اهل بیت علیهم السلام و مصداق بارزی از این حقیقت قرآنی است.
هرثمة بن اعین، معروف به خواجه مراد، از یاران ویژه و شیفتگان حضرت رضا علیه السلام است. او در این مورد می گوید: در دربار مأمون شایع شده بود كه امام رضا علیه السلام از دنیا رفته است. برای آگاهی از صحت و سقم ماجرا به دربار مأمون رفتم و در مورد این خبر، از یكی از خدمتكاران ویژه مأمون كه شخص مورد اعتمادی بود پرس و جو كردم و او برای من چنین توضیح داد: مأمون مرا در آغاز شب به همراه سی نفر از غلامان مورد اعتماد خویش طلبیده و به ما گفت: مرا به شما حاجتی است كه اگر آنرا بر آورید، به هر یك از شما یك همیان پر از طلا و ده ملك مستقل می دهم. و تا زنده ام شما از مقربان من خواهید بود. آیا حاضرید حاجت مرا برآورید؟ همه گفتند: اطاعت خلیفه بر ما واجب است! آنگاه دستور داد به هر یك از ما یك شمشیر زهرآلود دادند و گفت: همین ساعت به منزل علی بن موسی الرضا علیه السلام می روید و دور او را می گیرید و با این شمشیرها او را قطعه قطعه می كنید و خون و مو و گوشت و استخوانش را مخلوط می كنید و این دستور را پنهان كنید و به هیچ كس نگویید. ما طبق دستور به طور ناگهانی به منزل حضرت رضا علیه السلام رفتیم، آن حضرت در رختخواب به پهلو خوابیده بود و كلماتی را زمزمه می كرد كه ما نفهمیدیم. دورش را گرفتیم، به او حمله كرده و بدنش را قطعه قطعه كرده و خون شمشیرهای خود را با رختخواب آن جناب پاك كرده و سپس به منزل مأمون بازگشتیم و خبر كشتن امام را به او دادیم. مأمون از ما تشكر كرد و به ما اجازه مرخصی داد.
چون صبح زود نزد مأمون رفتیم، دیدم لباس سیاه عزا در بر كرده و با سر و پای برهنه قصد دارد از منزل بیرون آمده و به عزاداری بپردازد. من جلو در با او همراه شدم. وقتی كه نزدیك حجره امام رضا علیه السلام رسیدیم، صدای آن حضرت به گوش ما رسید، مأمون لرزان و مضطرب شد و به من گفت: زود به حجره داخل شو و خبری برایم بیاور! وارد حجره شدم، با كمال شگفتی دیدم آن حضرت در كمال سلامتی، مشغول عبادت است. به من رو كرده و فرمود: ای صبیح! «یریدُونَ لِیطْفِئُوا نُورَاللّه ِ بِاَفْواهِهِمْ وَاللّه ُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الكافِرُونَ» (19) «آنها می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولی خدا جز این نمی خواهد كه نور خود را كامل كند هر چند كافران را خوش نیاید..» سپس فرمود: «سوگند به خدا نیرنگ آنها به ما ضرر نمی رساند تا وقتی كه اجل فرا رسد..»
هنگامی كه به سوی مأمون بازگشتم و خبر سلامتی امام را به او اطلاع دادم، صورتش تیره و تار شده و با كمال ناراحتی و شرمندگی لباس عزا را از تن بیرون آورد. هرثمه می گوید: بعد از شنیدن این خبر، خداوند را بسیار شكر كرده و به حضور امام علیه السلام رفتم. حضرت فرمود: این راز را به هیچ كس مگو؛ مگر به كسی كه قلبش سرشار از ایمان و ولایت ما اهل بیت باشد. آنگاه فرمود: هرثمه! به خدا سوگند، خدعه ها و نقشه های آنان تا خدا نخواهد هیچ آسیب و گزندی به ما نمی رساند. (20)
بس تجربه كردیم در این دیر مكافات // با آل علی هر كه درافتاد برافتاد

هشدار به متولیان بیت المال
حضرت رضا علیه السلام گاهی برای دفاع از سخنان حق، از آیات قرآن دلیل می آورد و به این وسیله حقانیت موضع گیریهای خود را به اثبات می رسانید.
شیخ صدوق می نویسد: مأمون در خراسان روزهای دوشنبه و پنج شنبه ملاقات عمومی داشت، در یكی از این ملاقاتها ـ كه حضرت رضا علیه السلام نیز حضور داشت ـ مردی صوفی را به اتهام دزدی دستگیر كرده و به مجلس او آوردند. مأمون به چهره وی نظری انداخته و با دیدن آثار عبادت در پیشانی اش، با عصبانیت فریاد زد: چه كار زشتی انجام داده ای، با این سیمای به ظاهر معنوی كه داری! آیا تو دزدی كرده ای؟!
متهم گفت: من از روی ناچاری و اضطرار به این كار دست زده ام و اختیاری نبوده است، زیرا تو حق مرا از خمس و غنیمت نداده ای و فقر و فلاكت مرا به دزدی كشانده است. مأمون گفت: تو چه حقی در خمس داری؟ متهم گفت: خداوند متعال خمس را به شش سهم تقسیم كرده و به شش گروه اختصاص داده است و فرموده: «وَاعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَی ءٍ فَاِنَّ للّه ِخُمُسَهُ ولِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی واَلْیتامی وَالْمَساكینِ وابْنِ السَّبیلِ» (21)«بدانید هر چه از غنیمت بدست آوردید، خمس آن برای خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و نزدیكان آن حضرت و یتیمان و مسكینان و واماندگان در راه است». همچنین در سوره حشر «فَی ء» را به 6 قسمت تقسیم كرده و فرمود: «ما اَفاءَ اللّه ُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ الْقُری فَللّه ِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیتامی وَالمَساكینِ وابن السَّبیلِ كَی لایكُونَ دَوْلَةً بَینَ الاْغْنِیاءِ مِنْكُمْ» (22) ؛ «آنچه را خداوند از اهل این آبادیها به رسولش باز گرداند، از آن خدا و رسول و خویشاوندان او و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا [این اموال عظیم] در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد..»
ای مأمون! یكی از مستحقین خمس و غنیمت، ابن سبیل و درمانده در راه است و من از آنهایم. مستمندی هستم كه راه به جائی ندارم و دستم از همه جا كوتاه است و ضمنا از قاریان و حافظان قرآن هم هستم. مأمون چهره در هم كشیده و گفت: به خیال تو، من با این یاوه سرائیها حدّی از حدود الهی را ترك كنم و حدّ سرقت را جاری نسازم؟!
مرد متهم پاسخ داد: اول اجرای حدود الهی را از خودت شروع كن و اول خودت را پاك كن بعد دیگری را....
می زنی خود، پشت پا بر راستی // راستی از دیگران می خواستی؟
حد به گردن داری و حد می زنی؟ // گر یكی باید زدن صد می زنی؟
مأمون با شنیدن این كلمات افشاگرانه كه با گستاخی تمام ادا می شد، رو به حضرت رضا علیه السلام كرده و گفت: این مرد چه می گوید؟ امام رضا علیه السلام فرمود: او می گوید قبل از من دزدی شده و من هم دزدی كرده ام.
خلیفه شدیدا ناراحت شد و متهم را تهدید كرد كه: بخدا قسم دست تو را قطع خواهم كرد. متهم بی واهمه اظهار داشت: تو دست مرا قطع می كنی، با اینكه بنده و غلام حلقه بگوش منی؟! مأمون گفت: وای بر تو! من از كجا عبد و بنده تو هستم؟ مرد پاسخ داد: از آن جائی كه مادر تو كنیز بوده و پدرت او را با پول مسلمانان خریده است. تو بنده تمام مسلمانان در شرق و غرب عالم هستی! مگر اینكه تو را آزاد كنند و اگر همه مسلمانان تو را آزاد كنند من یكی نسبت به سهم خود، تو را آزاد نكرده ام. با این همه، تو پول خمس را می بلعی و حق آل رسول صلی الله علیه و آله و من و امثال مرا نمی دهی؟! گذشته از اینها شخص ناپاك هرگز نمی تواند مانند خودش را پاك كند.
ذات نایافته از هستی، بخش // كی تواند كه شود هستی بخش
ای مأمون! انسانهای پاك می توانند حدود الهی را جاری كنند، كسی كه در گردن او حدّ باشد چگونه می تواند حد الهی را اجرا كند، مگر اینكه اول بر خود او حد اجرا شود. مگر این آیه را نشنیده ای كه «اَتَأمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ اَنْفُسَكُمْ وَاَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ اَفَلا تَعْقِلُونَ» (23) ؛ «آیا مردم را به نیكی دعوت می كنید امّا خودتان را فراموش كرده اید با اینكه شما كتاب خدا را می خوانید؟ آیا نمی اندیشید؟»
مأمون دوباره متوجه حضرت رضا علیه السلام شده و گفت: یا اباالحسن! درباره این شخص چه می فرمائید؟! امام فرمود: خداوند متعال به حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمود: «فَللّه ِِ الْحُجَّةُ الْبالِغَهُ» (24) ؛ «دلیل رسا و قاطع برای خداست..» دلیلی كه برای هیچكس بهانه ای باقی نمی گذارد. چنان دلیلی كه جاهل با تمام نادانی اش آنرا متوجه می شود، همان طوری كه دانا به وسیله علم خویش آن دلیل را درك می كند و دنیا و آخرت به وسیله دلیل و برهان پایدار مانده است. این مرد برای تو استدلال و دلیل اقامه كرد.
مأمون وقتی وضع را چنین دید، با آشفتگی تمام، ملاقات عمومی را تعطیل كرده و دستور آزادی آن مرد را صادر كرده و از اینجا به فكر از میان برداشتن وجود مقدس حضرت رضا علیه السلام افتاد و بالاخره آن حضرت را مسموم كرده و به شهادت رساند. (25)

جلوگیری از تفسیرهای نادرست
امام هشتم علیه السلام در فرصتهای مناسب، از تفسیرهای نادرست قرآن كریم جلوگیری كرده و معنای صحیح آیه را بیان می كرد. در اینجا دو مورد را با هم می خوانیم:
1. حضرت رضا علیه السلام در یكی از جلسات علمی كه در دربار مأمون تشكیل شده بود، حسن بن موسای وشاء ـ از دانشمندان بغدادی كه به نمایندگی از سوی علمای عراق در آن جلسه حضور یافته بود ـ را مورد خطاب قرار داده و به او فرمود: اهل عراق این آیه قرآن را چگونه قرائت می كنند؟! «إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صالِحٍ»؛ (26) [ای نوح] ! او از اهل تو نیست، او عمل غیرصالحی است..» او پاسخ داد: «یابن رسول اللّه! بعضی طبق معمول «إِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صالِحٍ؛ او فرزند ناصالحی است..» قرائت می كنند، اما بعضی دیگر بر این باورند كه خداوند هرگز پسر پیامبری را مشمول قهر و غضب خود قرار نمی دهد و آیه را «اِنَّهُ عَمَلُ غَیرِ صالِحٍ»؛ «او فرزند آدم بدی است؛ فرزند تو نیست..» قرائت می كنند و می گویند: او در واقع از نسل نوح نبود. خداوند به او گفت: ای نوح او از نسل تو نیست. اگر از نسل تو می بود من به خاطر تو او را نجات می دادم. امام علیه السلام فرمود: ابدا اینطور نیست؛ او فرزند حقیقی نوح و از نسل نوح بود. چون بدكار شد و امر خدا را عصیان كرد، پیوند معنوی اش با نوح بریده شد و به نوح گفته شد: این فرزند تو ناصالح است، از این رو نمی تواند در ردیف صالحان قرار گیرد. (27)


2. امام هشتم علیه السلام گاهی با دانشمندان علم كلام و اهل حدیث و اندیشمندان اهل سنت به گفتگو می نشست و درباره آیات الهی و صفات ربوبی با آنان به جدال احسن و مناظره منطقی می پرداخت. گزارش یكی از این جلسات را با هم می خوانیم:
ابو قرّه محدث از صفوان بن یحیی یار دیرین امام هشتم علیه السلام درخواست كرد تا جلسه گفتگوئی را با امام رضا علیه السلام ترتیب دهد. ابوقرّه محدث در آن نشست بعد از طرح پرسشهائی در مورد احكام دین و حلال و حرام، سخن را به موضوع توحید كشانیده و از صفات پروردگار سخن گفت؛ وی از امام رضا علیه السلام پرسید: به ما روایت كرده اند كه خداوند هم سخن بودن خود را به حضرت موسی علیه السلام و دیدار خود را به حضرت محمد صلی الله علیه و آله عطا كرده است! آیا چنین است؟ امام فرمود: ای ابو قرّه! به من بگو، این آیات را چه كسی بر جن و انس ابلاغ كرده است؟! «لا تُدْرِكُهُ الاَبْصار»؛ «دیده ها او را درك نمی كنند»، «وَلایحیطُونَ بِهِ عِلْما»؛ «دانش مخلوقات به او احاطه نمی كند..» «وَ لَیسَ كَمِثْلِهِ شَی ءٌ»؛ «چیزی مانند او نیست..» آیا به غیر از محمد صلی الله علیه و آله كسی دیگر این آیات را به ما رسانده است؟
ابو قرّه گفت: درست است؛ این آیات را حضرت محمد صلی الله علیه و آله آورده است.
امام فرمود: چگونه ممكن است فردی به سوی تمام مخلوق بیاید و به آنها اعلام كند كه من از طرف خدا آمده ام و مردم را با فرمان خدا به سوی خدا بخواند و این آیات را بر آنان تلاوت كند، سپس همین مرد الهی برخلاف آیات وحیانی كه از سوی خدا آورده است، بگوید: من به چشم خود خدا را دیدم و به او احاطه علمی پیدا كردم و او به شكل انسان است!! آیا شما خجالت نمی كشید؟! زندیقها نتوانستند چنین نسبتی به پیامبر صلی الله علیه و آله بدهند كه محمد صلی الله علیه و آله از جانب خدا چیزی آورد و سپس از راه دیگر، خلاف آن را گفت.
ابو قرّه در پاسخ گفت: خداوند خودش می فرماید: «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً اُخْری»؛ (28) «و بار دیگر در فرود آمدن او را مشاهده كرد..»
امام علیه السلام در جواب فرمود: در همین سوره آیه دیگری است و آنچه را كه پیامبر صلی الله علیه و آله دیده توضیح می دهد. خداوند در آنجا می فرماید: «ما كَذَبَ الفُؤادُ ما رَأی»؛ (29) «دل آنچه را دید دروغ نشمرد..» یعنی دل محمد صلی الله علیه و آله آنچه را كه چشمش دید، دروغ ندانست. سپس در همین سوره، خداوند آنچه را كه محمد صلی الله علیه و آله دیده است خبر می دهد و می فرماید: «لَقَدْ رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْكُبْری»؛ «پیامبر صلی الله علیه و آله از آیات و نشانه های بسیار بزرگ پروردگارش دید..» دیدن آیات خداوند غیر از دیدن خود اوست. و باز هم خداوند می فرماید: «مردم احاطه علمی به خدا پیدا نمی كنند». در صورتی كه اگر دیدگان او را ببینند علمشان به دریافت و شناخت او احاطه پیدا كرده است.
ابو قره گفت: پس روایات را تكذیب می فرمائید؟
حضرت رضا علیه السلام فرمود: بلی! هرگاه روایات مخالف قرآن باشند، آنها را تكذیب می كنم و آنچه مسلمانان به آن اتفاق دارند این است كه احاطه علمی به خدا نمی توان یافت. چشمها از اداراك او عاجزند و چیزی مانند او نیست. (30)


پی نوشت :

1) عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج1، ص68.
2) عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج2، ص322.
3) كشف الغمه، ج2، ص315.
4) مسندالرضا علیه السلام، ص294.
5) احزاب/56.
6) یس/4 ـ 1.
7) صافات/79.
8) صافات/109.
9) صافات/120.
10) صافات/130.
11) انبیاء/7.
12) طلاق/10 و 11.
13) عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج1، ص493.
14) یوسف/55.
15) عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص137.
16) كهف/110.
17) كافی، ج3، ص69.
18) توبه/32.
19) صف/8.
20) دلائل الامامه، ص361؛ عیون اخبار الرضا، ج1، ص232.
21) انفال/41.
22) حشر/7.
23) بقره/44.
24) انعام/149.
25) علل الشرایع، علت شهادت امام رضا علیه السلام.
26) هود/ 46.
27) بحارالانوار، ج10، ص65؛ داستان راستان، ج2، ص294.
28) النجم/ 13.
29) همان/ 11.
30) اصول كافی، كتاب التوحید، باب فی ابطال الرؤیة، حدیث 2.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: دلداده آیات وحی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 4 / 6 / 1394

تکه های خورشید (داستان های کوتاه از زندگی امام رضا (ع) )

سفره

سفره ای بزرگ انداختند تا همه خدمتگزاران با او و همراهانش سر یک سفره غذا بخورند. بندگان سیاه را هم صدا زدند کسی گفت: بهتر نبود برای اینها سفره ای جداگانه می انداختید. امام فرمود : «پروردگار ما یکی است و پدر و مادر همه ما یکی.»

شفیع

پدرش گفت: زیارت رضا مثل زیارت خداست در عرش. خودش می گفت: سه موقع می آیم سراغتان. اول نامه های اعمال را که می دهند. دوم پل صراط، سوم پای حساب کتاب. پسرش گفت: از طرف خدا ضمانت می کنم بهشت را برای زائر با معرفت پدرم.

امام صادق آرزو داشت ببیندش. به پسرش موسی می گفت: «عالم آل محمد از توست، کاش می دیدمش، همنام امیرالمؤمنین است.» می گفتند: دو نفر به فریادرسی مشهورند: عالم آل محمد و قائم آل محمد

میهمان دوستی

مرد گفت: «سفر سختی بود. یک ماه طول کشید». امام فرمود: «خوش آمدی!» مرد گفت: « ببخشید که دیر وقت رسیدم. بی پناه بودن مرا مجبور کرد که در این وقت شب، مزاحم شما شوم». امام لبخند زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانواده ای میهمان دوست هسیتم». در این هنگام روغن چراغ گردسوز فرو نشست و شعله اش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: «شرمنده ام! کاش این قدر شما را به زحمت نمی انداختم». امام در حالی که با تکه پارچه ای، روغن را از دستش پاک می کرد، فرمودند: ما خانواده ای نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم».

برای دلم

کنار امیرالمؤمنین علی(ع) نشسته بود. امام نگاهی به او کردند و فرمودند: «نعمان!... سال ها بعد، یکی از فرزندان من در خراسان با زهر کشنده ای شهید خواهد شد. اسم او مثل اسم من، علی است. اسم پدرش هم مانند پسر «عمران»، موسی است. این را بدان ! هر کس که قبر او را زیارت کند، خدا تمام گناهان قبل از زیارتش را خواهد بخشید... به خاطر پسرم علی».حرف امام که تمام شد، سکوت کرد و به گلیم کهنه اتاق خیره شد. با خود گفت: «این درست !... اما من چرا گناه کنم که به خاطر بخشش، امام رضا (ع) را زیارت کنم؟ باید به خاطر دلم و برای محبتم به اهل بیت(ع) او را زیارت کنم».

به امام نگاه کرد. انگار با لبخند حرف او را تأیید می کرد.

در یاد مایی

تنگ دست بود و روزگارش به سختی می گذشت. یکی از طلبکارها برای گرفتن پولش او را در فشار گذاشته بود. رفت تا امام رضا (ع) را ببیند. می خواست خواهش کند وساطت کنند از او بخواهد که مدتی صبر کنند. زمانی که به خدمت امام رسید، مشغول صرف غذا بودند. حضرت او را هم دعوت کرد تا چند لقمه ای بخورد. بعد از غذا، از هر دری سخن به میان آمد و فراموش کرد به چه منظوری آمده بود. مدتی که گذشت، حضرت رضا (ع) ، اشاره کردند که گوشه سجاده ای را که در کنارش بود، بلند کند. زیر سجاده، سیصد و چهل دینار بود. نوشته ای هم کنار پول ها قرار داشت. یک روی آن نوشته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله». و در طرف دیگر آن هم این جملات را خواند: «ما تو را فراموش نکرده ایم. با این پول قرضت را بپرداز! بقیه اش هم خرجی خانواده ات است».

پیام های دریافتی(کلمات قصار امام رضا (ع) )

دوستی با مردم، نیمی از عقل است.

ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است، و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فرزند آدم چیزی بالاتر از یقین داده نشده است.

از امام رضا (ع) از حقیقت توکل سوال شد. فرمود: این که جز خدا از کسی نترسی.

کسی که فقیر مسلمان را ملاقات نماید و چنانچه بر اغنیا سلام می کند بر او سلام نکند روز قیامت خدا را در حالی که بر او خشمگین است ملاقات می کند.

هر کس اندوه و مشکلی را از مؤمنی بر طرف کند خداوند در روز قیامت اندوه را از قلبش بر طرف سازد.

با خویشاوندان خود رابطه داشته و به ایشان محبت و مهربانی کنید اگر چه با یک جرعه آب باشد

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 4 / 6 / 1394

 

عنایات ویژه امام رضا علیه السلام به شیعیان

امام رضا

درسهایی از زندگی امام رضا علیه السلام

مطالعه اخبار و گزارشهایی که به بیان روش زندگی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام پرداخته است ما را بر آن می دارد تا به حکم حدیث ثقلین این خاندان را الگو خود قرار دهیم و با تمسک علمی و عملی در اخلاق و رفتار و به طور کلی در تمام ابعاد زندگی همواره در طریق هدایت قدم برداریم و از صراط مستقیم منحرف نشویم. بر این اساس و با توجه به قرار داشتن در آستانه ولادت با سعادت امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام روایاتی که گویای زوایایی از زندگی آن امام هدایت را بیان و خود و خوانندگان محترم را به دقت در آن فرا می‌خوانیم.

کمترین کاری که در مورد این روایات می توانیم بکنیم این است که روش و منش خود را با سیره آن حضرت بسنجیم تا معلوم شود فاصله ما و یا نقص و کاستی ما به عنوان یک پیرو با کسی که مدال افتخار تبعیتش را بر سینه داریم چقدر است؟ بدان امید که نواقص را جبران کرده و هر روز بیشتر از روز قبل خود را به آن امام عزیز نزدیک کنیم تا به فضل الهی در دنیا از عنایت های خاص او بهره مند شده و در قیامت در صف پیروان او قرار بگیریم.

پس از نمازهایی که به دلیل مسافر بودن شکسته می خواند سى مرتبه می گفت: سبحان اللَّه و الحمدللَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر و می فرمود: این به جاى بقیه نماز است

آرامش در خانه

هیچ كس نمى‏توانست صدایش را در خانه آن حضرت بلند كند؛ هر كس که مى خواست باشد؛ بلکه همه آرام صحبت می كردند. (لَمْ یَكُنْ أَحَدٌ یَقْدِرُ أَنْ یَرْفَعَ صَوْتَهُ فِی دَارِهِ كَائِناً مَنْ كَانَ إِنَّمَا كَانَ یَتَكَلَّمُ النَّاسَ قَلِیلًا) (1)

 

ذکر قنوت آن حضرت

قنوت آن حضرت در تمام نمازهایش چنین بود: « رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجَاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعَزُّ الْأَجَلُّ الْأَكْرَمُ» . (كَانَ قُنُوتُهُ فِی جَمِیعِ صَلَوَاتِهِ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجَاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعَزُّ الْأَجَلُّ الْأَكْرَمُ) (2)

 

ذکر بعد از نمازهای شکسته

پس از نمازهایی که به دلیل مسافر بودن شکسته می خواند سى مرتبه می گفت: سبحان اللَّه و الحمدللَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر و می فرمود: این به جاى بقیه نماز است. (كَانَ یَقُولُ بَعْدَ كُلِّ صَلَاةٍ یَقْصُرُهَا سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ ثَلَاثِینَ مَرَّةً وَ یَقُولُ هَذَا لِتَمَامِ الصَّلَاةِ) (3)

 

اهتمام ویژه به ذکر صلوات

قبل از دعا ابتدا صلوات بر محمّد و آلش می فرستاد و پیوسته این صلوات را در نماز و غیر نماز بر زبان مبارکش جاری می ساخت. (كَانَ علیه السلام یَبْدَأُ فِی دُعَائِهِ بِالصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ یُكْثِرُ مِنْ ذَلِكَ فِی الصَّلَاةِ وَ غَیْرِهَ) (4)

 

تلاوت قرآن کریم قبل از خواب

قبل از خواب بسیار قرآن می خواند. وقتى به آیه‏اى می رسید كه در آن سخن از بهشت یا جهنم بود گریه می كرد و از خدا بهشت را درخواست مى‏نمود و از جهنم به او پناه می برد. (كَانَ یُكْثِرُ بِاللَّیْلِ فِی فِرَاشِهِ مِنْ تِلَاوَةِ الْقُرْآنِ فَإِذَا مَرَّ بِآیَةٍ فِیهَا ذِكْرُ جَنَّةٍ أَوْ نَارٍ بَكَى وَ سَأَلَ اللَّهَ الْجَنَّةَ وَ تَعَوَّذَ بِهِ مِنَ النَّارِ) (5)

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 4 / 6 / 1394

 

اهداف شیطانی مأمون چه بود ؟

امام رضا

شده بود یک علامت سؤال بزرگ توی ذهنم! به زیرکی‌اش فکر می‌کردم گاه و گاه هم به این زیرکی شک می‌کردم! این همه راه او را از مدینه کشانده بود به طوس که چه؟ تحمیل ولایتعهدی چه معنایی داشته باشد وقتی عامه مردم می‌دانند که اموی‌ها و عباسی‌ها، به حق بر مسند خلافت ننشسته‌اند! یعنی می‌خواهد امر خلافت را واقعاً به جایگاه اصلی خودش باز گرداند؟! ... اصلاً می‌شود که این کار را بکند؟! این کار یعنی دست کشیدن این خاندان از دنیا و مافیهایش! عقل من که چنین چیزی را نمی‌پذیرد ...

نشسته‌ام لا به لای این همه کتاب، می‌خواهم سر نخ این ماجرا را پیدا کنم و از شرّ این علامت سؤال بزرگ توی سرم رها شوم! ورق می‌زنم و ورق؛ می‌خوانم و می‌خوانم ...

علامت سؤال بزرگ توی ذهنم کوچک و کوچک‌تر می‌شود ... قلم و کاغذم را بر می‌دارم و می‌نویسم؛ می‌خواهم همیشه داشته با شمش ... 

1. می‌خواست از خطر شخصیت بی ‌همتایی همچون امام علی بن موسی‌الرضا(علیه‌السلام) که خطش در خاور و باختر خوانده می‌شد و به اعتراف خود مأمون، قابل اعتمادترین مردم نزد خاص و عام بود، ایمن شود.2. می‌خواست امام رضا(علیه‌السلام) را تحت ‌نظر شدید بگیرد و از نزدیک، از امام مراقبت کند تا راه نابودی او را به روش‌های ویژه خود هموار سازد.

می‌خواست از عاطفه و محبت مردم نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) که پس از جنگ میان او و برادرش بیشتر شده بود، بهره بجوید و به نفع خود و مصالح حکومت عباسی به کار بگیرد

3. می‌خواست امام(علیه‌السلام) را نزدیک خود نگاه دارد تا بتواند او را از زندگی اجتماعی منزوی سازد و رابطه او با مردم را بگسلد.

4. می‌خواست از عاطفه و محبت مردم نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) که پس از جنگ میان او و برادرش بیشتر شده بود، بهره بجوید و به نفع خود و مصالح حکومت عباسی به کار بگیرد.

5. می‌خواست پایه‌های حکومت خود را با داشتن شخصیتی که همگان با رضایتمندی به او می‌نگرند و تسلیم وی هستند، تقویت کند.

6. می‌خواست انقلاب‌های مکرر علویان و خشم آنان از حکومت عباسی را بخواباند.

7. می‌خواست موافقت و توجه علویان نسبت به حکومت خویش را در بالاترین سطح مشروعیت، به دست بیاورد.

8. می‌خواست در سایه ولایتعهدی امام رضا(علیه‌السلام)، ادعا کند که هدفی جز خیر و صلاح امت اسلام و مصلحت مسلمین در سر نداشته و در راه حق و عدالت گام برداشته است.(1)

و حالا فکر می‌کنم با همه ادعای زیرکی‌ای که داشت، چقدر خام بود! یادش رفته بود ... وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ(2) ...

 

پی نوشت ها:

1. عاملی، جعفر مرتضی، زندگانی سیاسی امام رضا(علیه‌السلام)، صص183 ـ 242.

2. آل عمران: 54.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 4 / 6 / 1394

 

ماجرای شفای دختر فلج و نابینا


آنچه در ادامه می‌خوانید ماجرای مرضیه عظیمی، 15 ساله، ساکن مشهد است که پیش از این دارای بیماری اعصاب و تشنج، فلج پاها و نابینایی بوده و در تاریخ 13/3/72، پشت پنجره فولاد حرم قدس رضوی شفا پیدا کرده و پایگاه اطلاع رسانی آستان قدس رضوی آن واقعه را به ثبت رسانیده است.


امام رضا

حرم امام علی بن موسی الرضا(ع) پهنه پرتو افشانی انوار الهی و به فرمایش رسول خدا(ص) «قسمتی از بهشت»، یا دارالشفای دردمندان و خانه امید غم رسیدگان و محل نزول ملائک است. در هر لحظه از شب و روز که به زیارت حرمش بشتابی صحن و سرای ملکوتی‌اش را آکنده از شیفتگان و دلباختگانی می‌یابی که سرشک شوق از دیده می‌بارند و آرامش حضور در این بارگاه را بر جان خویش می‌افشانند چنان که گروهی برای رسیدن به مراد خویش انگشتانشان را حلقه ضریح کرده، عطش چشمانشان را با نگریستن به گلدسته‌ها فرو می‌نشانند و تپش دل‌های بی‌قرارشان را با نظاره به گنبد طلا آرامش می‌بخشند.

شکوه حرم رضوی از هر منظری که بنگری چشم‌نواز است و جذبه‌اش تکرار را بر نمی‌تابد و هر دردمندی، سالخورده یا میانسال یا خردسال، روی سوی تنها آرامشگاهی دارد که در آن امید خالصانه هیچ مخلصی رنگ نمی‌بازد.

پیرامون ضریح مطهرش هماره آکنده از ولایت پیشگانی است که هرگز دل به غیر بارگاه ولایت نسپرده‌اند و امیدی جز از این بارگاه نمی‌برند و این احساس آسمانی خود را با فریاد کردن صلوات‌های پیاپی به آگاهی می‌رسانند.

اشک دیدگان هر یک از آن‌ها فریاد رسایی است گویای دردهاشان که تنها سرورشان عرض حال آنان را از سرشک دیده‌هاشان می‌خواند و بی‌هیچ گفتگویی خواسته ایشان بر می‌آورد.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 4 / 6 / 1394

در مدار عشق امام رضا علیه السلام

امام رضا

عشق ورزیدن ریشه در فطرت بشر دارد و انسان حتی در صورت مفارقت معشوقِ خویش، او را از یاد بین نمی برد و محبت قلبی خود را به صورتهای گوناگونی همچون زیارت مزار او ابراز می دارد و گاه با تحمل مشقات بسیار برای دیدار محبوبِ خود، بار سفر می بندد تا محبت خالصانه و بی شائبه خویش را در زیارت مزار او به ظهور برساند.


 

زیارت قبر مطهر امام معصوم نیز مظهر همین عشق و ارادتی است که زائر بوسیله آن به ندای فطرت زیبادوست و کمال طلب خویش پاسخی درخور می دهد و در آن حریم قدسی خود را به انسان کاملی پیوند می زند که مظهر تمام و کمال انسانیت و تجلی عظمت و علو پروردگار است و این ندا سر می دهد که: «اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی».

آری! زائر با زیارت مزور در مدار عشق او قرار می گیرد و با امام خویش تجدید میثاق می نماید. چنانکه در روایتی زیبا از حضرت رضا علیه السلام نقل شده است که ایشان فرمودند: «ان لکل امام عهدا فی عنق اولیائه وشیعته وان من تمام الوفاء بالعهد وحسن الاداء زیارة قبورهم فمن زارهم رغبة فی زیارتهم و تصدیقا بما رغبوا فیه کان ائمتهم شفعاءهم یوم القیامة»; (1) همانا برای هر امامی، عهدی است‏ بر عهده پیروانش و وفای کامل به این عهد و ادا نمودن آن به وجه نیکو در گروی زیارت قبور آنان است، پس هر کس از روی رغبت و میل به زیارت آنان و برای تصدیق آنچه که آنها در آن رغبت داشتند، آنان را زیارت کند، امامانشان نیز در روز قیامت‏ شفیع آنان خواهند بود.

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 2 / 6 / 1394

كرامت اول

حسن بن على وشاء گفت :
من واقفى مذهب بودم . شبى از خراسان با مقدارى پارچه و اشياء تجارى به مرو رفتيم ؛ غلام سياهى ار ديدم كه نزد من آمد، گفت .
مولايم گفته است آن برد يمنى را كه نزد تو است ، بده تا غلامم را كه از دنيا رفته است ، كفن كنم .
پرسيدم آقايت كيست ؟ گفت : على بن موسى الرضا عليه السلام .
گفتم : پارچه ها و برد يمنى ام را در راه فروخته ام .
غلام رفت و بار ديگر باز آمد و گفت : چرا، بردى نزد تو هست . گفتم . خبر ندارم . غلام رفت و براى سومين بار بازگشت و گفت :
داخل فلان جوال . در عرض آن ، بردى هست ؛ با خود گفتم : اگر اين سخن راست باشد، دليلى براى امامت آن حضرات خواهد بود.
به غلامم گفتم : برو و آن جوال را بياور. غلام رفت . آن را آورد.
جوال را باز كردم ؛ ديدم در رديف ديگر لباسها هست ؛ آن را برداشته ، بدو دادم و گفتم : عوض ‍ آن پولى نخواهم گرفت .غلام رفت و بازگشت و گفت : چيزى كه مال خودت نيست ، مى بخشى ؟
دخترت فلانى ، اين برد را به تو داده و از تو خواسته است كه برايش بفروشى و از پول آن فيروزه و نگينى از سنگ سياه براى او بخرى ؛ حال با اين پول ، آنچه از تو خواسته است ؛ برايش خريده ، برايش ببر.
از اين جريان تعجب كردم و با خود گفتم مسائلى كه دارم از او خواهم پرسيد؛ آن مسائل را نوشتم و در آستين خود نهادم و عازم خانه آن حضرت شدم ؛ اتفاقا يكى از دوستانم ، كه با من هم عقيده نبود، به همراهم بود.
ولى از اين جريان خبر نداشت ؛ بمحض اينكه به در خانه رسيدم ، ديدم ، بعضى از عربها و افسران و سربازان به خدمت ايشان مى رسند؛ من نيز رفتم و در گوشه خانه نشستم تا زمانى گذشت ؛ خواستم برگردم .
در اين هنگام غلامى آمد و به صورت اشخاص ، به دقت نگريست و پرسيد پسر دختر الياس كيست ؟ گفتم منم .
فورا پاكتى كه در آستين خود داشت بيرون آورد، گفت : جواب سؤ الات و تفسير آن مسائلى كه طرح كرده بودى ؛ داخل اين پاكت است . آن پاكت را گرفته باز كردم ؛ ديدم جواب سؤ الاتم با شرح و تفسير، در آن كاغذ نوشته است 
گفتم : خدا و پيامبراش را گواه مى گيرم كه تو حجت خدايى .
و استغفار و توبه مى نمايم ؛ فورا از جاى حركت كردم ؛ رفيقم پرسيد كجا مى روى ؟ گفتم : حاجتم برآورده شد.
براى ملاقات آن جناب ؛ بعدا مراجعه خواهم كرد. ( 134) 

- پاورقی -

 134- - ج 49، بحار، ص 70، در ص ‍ 644-645 در حديقة الشيعه هم روايتى شبيه اين ، از على بن احمد كوفى نقل شده است .

 

كرامت دوم

ابراهيم شبرمه گفت :
روزى امام رضا عليه السلام در محلى كه بوديم وارد شد و درباره امامت ايشان بحث كرديم وقتى خارج شد، من و رفيقم - كه پسر يعقوب سراج بود- در پى آن جناب رفتيم ؛ هنگامى كه وارد بيابان شديم ، ناگهان به آهوانى برخورديم . آن حضرت به يكى از آنها اشاره كرد، آهو فورا پيش آمد و در مقابل آن حضرت ايستاد. امام عليه السلام دستى بر سر آهو كشيد و آن را به غلامش داد.
آهو به اظطراب افتاد كه به چراگاه باز گردد، آن حضرت سخنى گفت كه ما نفهميديم . آهو آرام گرفت .
سپس رو به من كرده فرمود: باز ايمان نمى آورى ؟
عرض كردم : چرا. آقاى من ! تو حجت خدايى بر مردم .
من از آنچه قبلا گفته بودم توبه كردم ، آن گاه رو به آهو كرده فرمود: برو! آهو اشك ريزان خود را به آن حضرت ماليد و به چرا رفت .
بعدا رو به من كرده ، فرمود: مى دانى ، چه گفت ؟!
گفتم و پيامبرش بهتر مى دانند؛ فرمود: آهو گفت وقتى مرا نزد خود خواندى ، به خدمت رسيدم و اميدوار شدم كه از گوشتم خواهى خورد؛ اما حال دستور رفتن مرا دادى ، افسرده شدم .( 135)
امام عليه السلام كسانى را كه از راه راست به بيراهه رفته اند، هدايت مى كند تا به اشتباه خود پى برده ، به راه راست برگردند، اما منحرفين لجوج در گمراهى خود باقى مى مانند.
حسن بن على وشاء گفت :
امام رضا عليه السلام مرا در مرو خواست و فرمود:
حسن ! على بن حمزه بطائنى امروز از دنيا رفت و او را داخل قبر كردند.هم اكنون دو ملك داخل قبر او شدند. بدو گفتند. پروردگارت كيست ؟ گفت : خدا - پيامبرت كيست ؟ محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله امام اولت كيست ؟ على بن ابى طالب عليه السلام امام دومت كيست ؟ امام حسن مجتبى عليه السلام امام سومت كيست ؟ حسين بن على عليه السلام امام چهارمت كيست ؟ امام زين العابدين ، على بن الحسين عليه السلام امام پنجمت كيست ؟ امام محمد باقر عليه السلام امام بعد از او كيست ؟ در اينجا زبانش لكنت گرفت و گير كرد. او را شكنجه كردند.
باز سؤ ال كردند امام بعد از هفتمت كيست ؟
- ساكت ماند آن گاه حربه اى آتشين بر پيكرش ‍ زدند كه تا قيامت قبرش مى سوزد.
حسن بن على وشاء گفت :
از امام رضا عليه السلام جدا شدم و اين تاريخ را ياداشت كردم پس از مدتى از كوفه خبر رسيد كه در همان روز بطائنى از دنيا رفته بود و همان ساعت او را دفن كرده بودند. ( 136) 

- پاورقی -

 135- - ج 49 بحار، ص 53.
136- - ج 49 بحار، ص 58.

 

كرامت سوم

عبدالرحمن صفوانى گفت : با كاروانى از خراسان به كرمان مى رفتم ، راهزنان سر راه را بر ما گرفتند و مردى از كاروان را - كه مالدار و ثروتمند مى دانستند - بردند و دير زمانى در سرما و يخبندان نگه داشتند و با پر كردن دهانش از يخ ، او را شكنجه كردند و از او خواستند تا خونبهاى او را بدهد.
زنى در ميان آن قبيله بر او رحم كرد و بندش را گشود و آزادش كرد؛ وى پس از رهايى به خراسان بازگشت ؛ در خراسان شنيد كه امام رضا عليه السلام به نيشابور آمده است .
در خواب ديد كه يكى به او گفت : فرزند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وارد خراسان شده ، نزد او برو و دردت را با او در ميان گذار تا درمانت كند.
در همان خواب خدمت آن حضرت شرفياب شدم . و دردم را به او گفتم .
فرمود:
فلان گياه و دانه كمون وسعتر ( 137) را با نمك بكوب دو يا سه مرتبه در دهان بگير تا بهبود يابى .
وقتى بيدار شدم نه فكر آن دارو افتادم و نه بدان توجه كردم تا وارد نيشابور شدم .
از ورود آن حضرت سؤال كردم ؛ گفتند: او از نيشابور خارج شده و اكنون در رباط سعد است .
بدانجا رفتم تا داروى نافعى براى درمان دردم از آن حضرت بگيرم .
وقتى به خدمت او شرفياب شدم ، ماجرى را به او گفتم ؛ و نيز اضافه كردم كه فعلا از لكنت زبان زنج مى برم . و از شما مى خواهم كه دارويى براى علاج آن مرحمت كنيد.
فقال عليه السلام الم اعلمك ؟
اذهب فاستعمل ما وصفته لك فى منامك . فرمود: مگر به تو ياد ندادم ؟ برو و آنچه در خواب برايت گفتم ؛ عمل كن تا خوب شوى .
گفتم : اگر ممكن است بار ديگر تكرار بفرمائيد.
فرمود: كمون وسعتر را با نمك بكوب سپس ‍ دو يا سه بار در دهان بگير تا خوب شوى .
آن مرد گفت : همين كار را كردم و خوب شدم 
صفوانى مى گويد: بعدا او را ديدم و جريان را پرسيدم او هم همين طور برايم نقل كرد.( 138) 

- پاورقی -

 137- - كمون : زيره وسعتر پودينه كوهى (كاكاتو)
138- - عيون اخبار الرضا، ج 2، ص ‍ 211.

 

كرامت چهارم

ريان بن صلت گفت : وقتى خواستم به عراق بروم ، تصميم گرفتم به خدمت امام رضا عليه السلام رفته ، با او وداع كنم و پيراهنى هم از او بگيرم تا داخل كفنم گذارم و درهمى چند هم براى خريد انگشترى از براى دخترانم از او بخواهم .
وقتى خدمت آن حضرت رسيدم ، در هنگام وداع چنان اشك جارى كشت و افسرده خاطر شدم كه تقاضاهاى خود را از ياد بردم .
زمان خارج شدن ، امام عليه السلام مرا نزد خود خواند. فرمود: ريان ! مى خواهى پيراهنم را به تو دهم تا هر زمان كه از دنيا رفتى ، آن را در كفنت گذارند؟
مى خواهى درهمى چند از من بگيرى تا از براى دخترانت انگشتر بخرى ؟
عرض كردم : آقاى من ! قبل از شرفيابى ، چنين تصميمى داشتم كه اينها را از شما در خواست كنم ؛ ولى فكر فراق و دورى از شما چنان مرا تحت تاءثير قرار داد كه اينها را زا ياد بردم .
يك طرف پشتى را - كه بر آن تكيه كرده بود - كنار زد و پيراهنى برگرفت و به من داد.
و فرش نماز را بلند كرده ، مقدارى درهم برداشته در اختيارم گذاشت ؛ وقتى درهمها را شمردم سى درهم بود.(139) 

- پاورقی -

 139- - بحار ج 49، ص 35.

 

كرامت پنجم

عبدالله محمد هاشمى گفت : روزى نزد ماءمون رفتم او مرا پهلوى خود نشانيد، دستور داد همه خارج شدند؛ سپس غذا آوردند و پرده آويختند؛ خدمتكار را - كه در پس پرده بود - گفت : درباره حضرت رضا عليه السلام مريثه اى بخوان او ابيات زير را خواند.
سقيا به توس من اضحى بها قطغا           من عترة المصطفى القى لنا حزنا
اعنى اباالحسن الماءمون ان له           حقا على كل من اضحى بها شحنا
ماءمون گريست ، سپس گفت : عبدالله ! فاميل تو من ، مرا سرزنش مى كردند كه چرا على بن موسى الرضا عليه السلام را براى ولايتعهدى انتخاب كرده ام ؟ اينك جريانى برايت نقل كنم كه تعجب كنى .
روزى به خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم و عرض كردم كه زاهريه كنيزكى است كه من بسيار دوست دارم و هيچ يك از كنيزان را بر او برترى نمى دهم ؛ چندين بار وضع حملش فرا رسيده و بچه اش را سقط كرده است ؛ آيا چاره اى در نظر داريد كه اين بار بچه اش را سقط نكند؟ فرمود: اين بار از سقط فرزندت بيمناك مباش زيرا بزودى فرزند پسرى سالم و نمكين - كه از همه به مادرش ‍ شبيه تر است - مى زايد و نشانه هاى ظاهرى او انگشت زيادى كوچكى است كه بر دست راست و پاى چپ او آفريده شده است .
با خود گفتم ، خدايى بر هر چيز تواناست .
چون زمان وضع حملش فرا رسيد به قابله گفتم : محض اينكه بچه پسر يا دختر، شد او را نزد بياور.
چون بچه به دنيا آمد قابله فرزند پسرى را - كه مانند ستاره درخشانى بود و انگشتى اضافى بر پاى چپ و دست راستش داشت - نزد من آوردند. ماءمون گفت :
حال ، خودتان داورى كنيد؛ امامى بدين قدر و منزلت را كه به ولايتعهدى برگزيدم ؛ آنان چرا بايد ملامتم كنند؟ ( 140)
و نيز بايد ما توجه كنيم كه وقتى قاتلش دست نياز به سويش دراز كند، حاجتش را بر مى آورد؛ چگونه دوستان و زائرانش را كه دست نياز به سويش دراز كنند، پيش خداى تعالى از آنان شفاعت نكند و نيازشان را بر نياورد؟
دوستان را كجا كنى محروم           تو كه با دوستان نظر دارى .

- پاورقی -

 140-به نقل از منتهى الآمل ، ص ‍ 879 كه ما مفصل آن را نقل كرده ايم در زندگانى حضرت رضا عليه السلام نوشته ى مؤ لف ص 59.

 

كرامت ششم

ابومحمد غفارى گفت : مبلغ زيادى از كسى غرض گرفته بودم و توان اداى آن را نداشتم .
روزى با خود گفتم : چاره اى جز اين نمى دانم كه به امام على بن موسى الرضا عليه السلام پناه برم و از او كمك بخواهم 
بامدادان عازم خانه آن حضرت شدم . وقتى به در خانه رسيدم ، اجازه شرفيابى گرفته ، وارد شدم .
قبل از اينكه سخنى بگويم ، آن حضرت فرمود: مى دانم براى چه كار آمده اى و حاجتت چيست .
پرداخت قرضت به عهده من است .
موقع افطار فرا رسيد؛ غذا آوردند افطار كرديم . فرمود: امشب در اينجا مى مانى يا مى روى ؟
گفتم : اگر حاجتم را روا كنى ، مى روم .
در حال از زير فرش ، مشتى پول برداشت و به من داد. نزديك چراغ رفته ، ديدم ؛ آنها از دينارهاى سرخ و زرد است .
اول دينارى كه برداشتم ديدم ؛ روى آن نوشته شده بود پنجاه دينار در اختيار تو است ؛ بيست شش دينار براى اداى قرضت و بيست چهار دينار براى مخارج خانواده ات .
صبح روز بعد، دينارها را شمردم ، ديدم ، پنجاه دينار است ؛ اما دينارى كه رويش نوشته شده بود، در ميان آنها نيست . ( 141) 

- پاورقی -

 141-عيون اخبار الرضا، ص 218.

 

كرامت هفتم

عبدالله بن حارثه گفت : همسرم بيش از ده فرزند به دنيا آورد؛ اما همه مردند، سالى پس از انجام مراسم حج به خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم ، ديدم ؛ لباسى قرمز پوشيده بود.
سلام كردم و دست مباركش را بوسيدم و مسائلى را هم كه جوابش را نمى دانستم پرسيدم بعدا از باقى نماندن فرزندانم شكايت كردم .
امام عليه السلام سر به زير انداخت و قدرى مناجات نمود. سپس فرمود: اميدوارم ؛ پس از مراجعت از سفر، فرزندى كه هم اكنون مادرش ‍ بدان حامله است و فرزند پس از آن زنده بماند. و تو در مدت زندگى از وجودشان بهره مند شوى ؛ خداى تعالى هر گاه بخواهد، دعايى را مستجاب كند، اجابت خواهد كرد؛ او بر هر كارى تواناست .
وقتى از سفر حج برگشتم - همسفرم كه دختر دائى من بود - پسرى به دنيا آورد كه او را ابراهيم و فرزند بعدى را محمد ناميدم و كنيه ابوالحسن به او دادم . ابراهيم سى و چند سال و محمد بيست و چهار سال زندگى كردند و پس ‍ از آن مريض شدند؛ باز به سفر حج رفتم و بازگشتم ديدم ، هنوز مريض بودند.
بالاءخره از مراجعت ، دو ماه گذشت كه ابراهيم در اول ماه محمد در آخر ماه از دنيا رفت .
در حالى كه قبلا بيش از ده فرزندى كه همسرش به دنيا آورده بود، هر كدام پيش از يك ماه زنده نبودند؛ و پدر نيز پس از يك سال و نيم بعد، از درگذشت آنان از دنيا رفت . ( 142) 

- پاورقی -

 142-ج 49 بحار، ص 43.

 

كرامت هشتم

ابواسماعيل هندى گفت : در هند شنيدم كه خداى را در زمين حجت و امامى است .
در طلب آن از خانه خارج شدم بالاءخره مرا به سوى امام على بن موسى الرضا عليه السلام راهنمايى كردند وقتى به خدمت ايشان رسيدم ، زبان عربى نمى دانستم به زبان هندى سلام كردم ؛ آن حضرت به زبان هندى به سلامم جواب داد.
عرض كردم : در هند شنيدم كه حجت خدا از مردم عربستان است لذا مرا به سوى شما راهنمايى كردند؛ به زبان هندى فرمود: من همانم كه در طلب آنى ؛ هر سؤ الى كه دارى از من بپرس .
سؤ ال كردم ؛ به سؤ الم جواب دادند.
هنگام حركت عرض كردم من لغت عربى نمى دانم ؛ از خدا بخواه تا اين زبان را به من الهام كند تا بتوانم ، به لغت عرب با مردم صحبت كنم . ( 143) 

- پاورقی -

 143-ج 49 بحار، ص 50.

 

كرامت نهم

احمد بن عمره گفت : به خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدم و گفتم : همسرم باردار است از خداى تعالى بخواه تا پسرى به من عنايت فرمايد.
فرمود: فرزندت پسر است ؛ نامش را عمر بگذار.
فرمود: همان طور كه گفتم ، نامش را عمر بگذار.
همين كه وارد كوفه شدم ، خداى تعالى پسرى به من عنايت فرموده بود، نامش را على گذارده بودند؛ من آن نام را عوض كرده ، عمر گذاردم .
همسايگان گفتند: از اين به بعد هر چه درباره تو بگويند باور نخواهيم كرد.
پس از آنان متوجه شدم كه آن حضرت به من از خودم هم دلسوزتر بوده و از نظر تقيه ، اين نام را براى فرزندم برگزيده است .
اشعار زيرا را - كه در كتيبه پشت سر حضرت رضا عليه السلام نوشته شده - قاآنى سروده و تاريخ آن مطابق 1250 است .

زهى به منزلت از عرش برده ، فرش تو رونق !       زمين زيمن تو محسود هفت كاخ مطبق
تويى كه خاك تو با آب رحمت است مخمر       تويى كه فيض تو با فر سرمد است ملفق
چو دين احمد مرسل مبانى تو مشيد           چو شرح حيدر صفدر قواعد تو موفق
مگر تو روضه سلطان هشمتى ؟ كه به خاكت       كند زبهر شرف ، سجده هفت طارم ارزق
كدام مظهر بيچون بود به خاك تو مدفون           كه از زمين تو خيزد همى خروش انالحق
على و عالى اعلى امام ثامن و ضامن           كه از طفيل وجودش وجود گشته منشق
سپهر عدل ، ميهن گوهر محيط خلافت           جهان جود، بهين زاده رسول مصدق
پس از ورود سرود از براى سال طرازت       زهى زمين تو مسجود نه رواق معلق !

 

كرامت دهم

امام محمد تقى عليه السلام فرمود:
يكى از اصحاب حضرت رضا عليه السلام مريض شد؛ آن جناب ، به عيادتش رفت و پرسيد؛ حالت چطور است ؟
گفت : مرگ را چگونه مى بينى ؟ عرض كرد: بسى ناگوار و طاقت فرسا
آن حضرت فرمود: آنچه تو ديدى نشانه اى از مرگ بوده است تا تو را به آن آشنا سازند.
مردم دو قسمند: مستريح و مستراح به
يكى به وسيله مرگ از رنج و شگنجه راحت مى شود. و ديگرى مرگ ، شرش را از سر مردم كم مى كند.
اكنون ايمانت را به خدا تجديد و به مقام ولايت هم اعتراف كن ، تا از جمله كسانى شوى كه مرگ را موجب راحت و آسايش آنان شود.
دستور آن حضرت را اجرا كرد. در اين هنگام عرض كرد يا بن رسول الله عليه السلام اكنون ملائكه با سلام و تعظيم به شما تهنيت مى گويند و در برابرت ايستاده اند؛ اجازه فرمائيد تا بنشينند! فرمود: ملائكه پروردگارم بنشينيد.
سپس فرمود: از آنان بپرس . دستور دارند كه ايستاده باشند؟
عرض كرد: سؤ ال كردم ؛ گفتند؛ اگر تمام فرشتگان هم شما برسند، به پاس احترام شما بايد بايستند؛ مگر اجازه نشستن بفرمائيد.
خداى تعالى به آنان چنين دستورى داده است ؛ در اين هنگام ، آن مرد چشم بر هم گذاشت و در آخرين لحظات حيات عرض كرد:
السلام عليك ، يا بن رسول الله عليه السلام ! اينك تمثال شما و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام در برابر چشمم مجسم شده است ؟ اين سخن گفت و از دنيا رفت .

 

كرامت يازدهم

دعبل بن على خزاعى ، شاعر زمان حضرت رضا عليه السلام گفت : وقتى قصيده تائيه ام - كه بيت زير يكى از ابيات آن است - براى حضرت رضا عليه السلام خواندم ؛
مدارس ايات خلت من تلاوة           و منزل وحى مقفر العراصات
آن خانه ها، جايگاه تدريس آياتى چند بود كه بيت رسالت در آنها تفسير آيات مى فرمودند؛ و اكنون به سبب جور مخالفان ، از تلاوت قرآن خالى شده است . زيرا جاى تفسير آن ، محل نزول وحى الهى بود و اكنون عرصه هاى آن عبارت و هدايت خالى و بيابان و ويران شده است .
همينكه به ابيات زير رسيدم ؛
خروج امام لا محالة واقع           يقوم على اسم الله بالبركات
يميز فينا كل حق و باطل           و يجزيى على النعماء و النقمات
ترجمه : آنچه اميد مى دارم ، ظهور امامى است كه البته ظهور خواهد كرد و با نام خدا و يارى او و با بركتهاى بسيار به امامت قيام خواهد كرد و هر حق و باطلى را تميز و مردم را به نيك و بد، پاداش و كيفر خواهد داد.
دعبل گفت : چون اين دو بيت را خواندم ؛ حضرت رضا عليه السلام بسيار گريست . بعدا سر بلند كرد، فرمود:
اى خزاعى ! روح القدس ، اين دو بيت را به زبان تو انداخته است ؛ آيا مى دانى آن امام كيست ؟ گفتم : نه . مولاى من ! جز اينكه شنيده ام امامى از خاندان شما خروج خواهد كرد و دنيا را از فساد، پاك و پر از عدل و داد خواهد نمود. فرمود:
الامام بعدى محمد ابنى و بعد محمد ابنه على و بعد على ابنه الحسن و بعد الحسن ابنه الحجة القائم المنتظرى فى غيبته .
بعد از من پسرم ، محمد، امام است و بعد از او پسرش ، على ، و پس از على پسرش ، امام حسن عسگرى عليه السلام و بعد از او پسرش ، حجت منتظر عليه السلام كه ظهورش حتمى و قطعى .
گر چه بيش از يك روز از دنيا باقى نمانده باشد؛ خداوند، همان يك روز را آن قدر، طولانى خواهد كرد تا آن امام ظهور و دنيا را پر از عدل و داد كند. با اينكه پر از ظلم و جور شده باشد.
و امامتى ؟ ولى چه وقت ظهور خواهد كرد؟ تعيين وقت آن ، اكنون ممكن نيست .
پدرم از آباء گرامى خود، از على عليه السلام نقل مى كند
كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله پرسيدند: چه وقت قائم ، از فرزندان شما، ظهور خواهد كرد؟ فرمود: مثل او مثل روز قيامت است كه فقط خداى تعالى وقت آن را مى داند، ناگهان ، براى شما آشكار خواهد شد.
بنابر روايتى كه در عيون اخبار الرضا نقل مى شود. ( 144) وقتى كه دعبل بيت زيرا را خواند:
اءرى فيئهم فى غير هم متقسما           و ايديهم من فيئهم صفرات
مى بينم كه حقوق ايشان از خمس و غنايم و آنفال ( 145) و غير آن كه مال امام و خويشان اوست ؛ در ميان ديگران قسمت مى شود و دستهاى ايشان از حق خودشان خالى است . باز آن حضرت گريست ( گريستن آن حضرت ، براى گمراهى خلق و تعطيل احكام الهى و پريشانى سادات بود؛ نه از براى دنيا؛ زيرا كه همه دنيا نزد ايشان ، به قدر پر پشه اى اعتبار نداشت .
احتمالا اين بيت اشاره به عصر روز عاشورا است كه اموال اهل بيت رسالت را مى دزديدند و غارت مى كردند و دست آنها را از باز پس گيرى اموال و وسائلشان كوتاه بود.
امام فرمود: اى خزاعى ! راست گفتى . زمانى كه دعبل بيت زير را خواند:
اذا وترو امدوا الى واتريهم           اءكفا عن الاوتار منقبضات
زمانى كه به خاندان رسول اكرم صلى الله عليه و آله ظلم شود يا از آنان شهيد گردند و يا حقى از آنان بربايند، ايشان ديگر بر گرفتن خونبها و ديه قادر نيستند؛ بلكه دستهاى نحيف و لاغر خود را با ناتوانى به سوى رباينده حق و كشنده خود دراز مى كنند و نمى توانند از آنان انتقام بگيرند.
امام عليه السلام از روى ناراحتى دستهاى مبارك خود را گردانيد ( بر هم فشرد) و فرمود: بلى . والله دستهاى ما از گرفتن عوض جنايتهايى كه بر ما شده و مى شود كوتاه است .
زمانى كه دعبل به بيت زير رسيد:
و قبر ببغداد لنفس زكية           تضمنها الرحمن فى الغرفات
در بغداد قبر رادمرد و نفس پاكيزه اى است كه خداوند آن را در غرفه هاى بهشت با رحمت خود جاى داده است .
( اشاره به قبر موسى بن جعفر عليه السلام است .)
آن حضرت فرمود: اى دعبل ! مى خواهى بعد از اين بيت ، دو بيت ديگر به پيوندم تا قصيده ات كامل شود؟
عرض كرد: بلى . يا بن رسول الله عليه السلام فرمود:
و قبر بطوس يالها من مصيبة           الحت على الاحشاء بالزفرات
الى الحشر حتى يبعث الله قائما           يفرج عنا الغم و الكربات
و قبرى در توس خواهد بود كه چه مصيبتها بر آن وارد مى شود.
كه پيوسته آتش حسرت در درون مى افروزد، آتشى كه تا روز حشر شعله مى كشد؛ تا خداوند روزى ؛ قائم آل محمد عليه السلام را برانگيزد كه غبار غم و اندوه را از دل ما و دوستدارانش ، بزدايد. اللهم عجل فرجه الشريف .
دعبل گفت : آقا! آنجا قبر كيست ؟
قال عليه السلام : قبرى و لا تنقضى الايام و الليالى حتى يصير طوس مختلف شيعتى و زوارى الافمن زارنى فى غربتى بطوس كان معى فى درجتى يوم القيامة مغفورا له .
فرمود: قبر من است و روزها و شبها به پايان نخواهد آمد؛ مگر آنكه شهر توس محل رفت و آمد پيروان و زائران من گردد. به درستى كه هر كه در شهر توس و غربت من مرا زيارت كند، روز قيامت با من در درجه من باشد و گناهانش آمرزيده شود.
آن گاه على بن موسى الرضا عليه السلام - از جاى خود حركت كرد و به دعبل فرمود: همينجا باش ! داخل اندرون شد؛ پس از ساعتى ، غلامى صد دينار مسكوك به نام خود حضرت ، برايش آورد و گفت :
آقا مى فرمايند: براى مخارجت نگه دار. دعبل گفت :
به خدا قسم ! اين قصيده را به طمع صله گرفتن نسروده ام ؛ كيسه را بازگردانيد و در خواست كرد تا در صورت امكان ، آن حضرت يكى از جامه هاى خود را براى تبرك جستن به او مرحمت فرمايند.
امام عليه السلام - كيسه پول را با يك جبه خز، براى او فرستاد و فرمود: به اين پول نياز خواهى داشت ؛ ديگر بر مگردان .
دعبل كيسه و جبه را گرفت و همراه قافله اى از مرو خارج شد همينكه چند منزل راه پيمودند، راهزنان سر راه بر آنان گرفتند و تمام اموال آنها را گرفته و شانه هايشان را هم بستند.
زمانى كه اموال را تقسيم مى كردند، يكى از راهزنان بيت زير از قصيده دعبل را به عنوان مثال با خود مى خواند.
اءرى فيئهم فى غير هم متقسما       و ايديهم من فيئهم صفرات
مى بينم حقوق ايشان از خمس و غنايم و غير آن ، كه مال امام و خويشان و نزديكان اوست ، در ميان غير ايشان قسمت مى شود و دستهاى ايشان از حقشان خالى است . دعبل شنيد و پرسيد؛ اى شعر از كيست ؟
گفتند؛ متعلق به مردى از قبيله خزاعة است كه او را دعبل بن على مى نامند. مى خواند؛ از دوستان و محبان اهلبيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود.
يكى از راهزنان ، حضور دعبل را در ميان كاروانيان ، به رئيس خود خبر داد. رئيس ، خود، نزد دعبل آمد و گفت : دعبل ، تويى ؟ گفت : آرى . رئيس گفت : قصيده ات را بخوان .
پس از خواندن آن ، دستور داد، شانه هايش را باز كردند سپس دستور داد شانه هاى تمام اهل قافله را بگشايند و هر چه از آنها گرفته بودند به بركت وجود و حضور دعبل به آنان بازگردانند.
دعبل به قم رفت ؛ اهل قم از او خواستند تا قصيده اش را براى آنان بخواند. دعبل گفت : همه در مسجد جامع ، جمع شويد تا براى شما بخوانم .
پس از اجتماع مردم ، قصيده اش را خواند؛ و مردم هداياى بسيارى به او دادند. ضمنا زمانى كه جريانى جبه آن حضرت را شنيدند از او در خواست كردند تا آن جبه را به هزار دينار سرخ به آنان بفروشد، نپذيرفت .
گفتند: مقدارى از آن به هزار دينار بفروش باز قبول نكرد. و از قم خارج شد.
همينكه از شهر دور شدند، چند تن از جوانان عرب سر راه بر او گرفتند و جبه را بزور از دستش بيرون آوردند.
دعبل به قم بازگشت ؛ و در خواست تا آن جبه را به او باز گردانند؛ گفتند محال است كه جبه را باز گردانيم ؛ ولى مى توانى هزار دينار از ما بگيرى .
دعبل نپذيرفت ، در خواست كرد، مقدارى از آن جبه را به او باز گردانند آنان پذيرفتند و مقدارى از آن جبه و بقيه پولش را به او دادند.
وقتى كه دعبل به وطن خود بازگشت ديد كه دزدان خانه اش را خالى كرده اند؛ ناچار دينارهاى مسكوك به نام حضرت رضا عليه السلام را به دوستان آن امام به عنوان تبرك فروخت و در مقابل هر دينار، صد درهم گرفت و داراى ده هزار درهم شد؛ آن گاه سخن امام عليه السلام به يادش آمد كه فرموده بود: به اين دينارها نياز خواهى داشت .
دخترش - كه خيلى به آن علاقه داشت - به چشم درد عجيبى مبتلا شد؛ او را نزد چند طبيب برد و همه پس از معاينه گفتند: چشم راستش قابل علاج نيست و از بينايى افتاده ؛ ولى درباره چشم چپش مى كوشيم و اميدواريم ؛ بر اثر معالجه بهبود يابد.
دعبل از اين جريان ناراحت بود و پيوسته بر ابتلاى فرزندش به چشم درد، اشك مى ريخت ؛ ناگهان ، به خاطر آورد كه مقدارى از جبه را بر روى چشمان دخترش بست .
بامدادان كه دخترك از خواب بيدار شد و بقيه جبه را از روى چشمانش باز كرد، چشمان دخترش را به بركت حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام سالم و بهتر از اول ديد.( 146) 

- پاورقی -

 144- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص ‍ 632.
145-غنائم .
146- - بحار، ج 49، ص 246، بقيه اشعار دعبل كه در آنجا نقل شده بيش از هفتاد بيت است .

 

كرامت دوازدهم

غفارى گفت : مردى از آل ابى رافع - كه به غلام پيغمبر مشهور بود - و فلان نام داشت به گردن من حقى داشت (و پولى از من طلبكار بود) آن حق را از من مطالبه كرد و پافشارى در گرفتن آن نمود؛ ( و من نيز توانايى پرداخت آن را نداشتم ) من كه چنين ديدم ؛ نماز صبح را در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله خواندم ؛ سپس به سوى خانه حضرت رضا عليه السلام - كه در عريض (نام جاى است در يك فرسنگى مدينه ) بود - رهسپار شدم ؛ چون نزديك در خانه آن حضرت رسيدم ، ديدم ؛ سوار بر الاغى است و پيراهن و ردايى در بر دارد و رو برويم از خانه در آمد؛ چون نظرم به آن حضرت آمد افتاد شرم كردم كه حاجتم را اظهار كنم ؛ همينكه به من رسيد، ايستاد و به من نگريست ؛ من بر آن حضرت سلام كردم - ماه رمضان بود - سپس گفتم : قربانت گردم همانا دوست شما، فلان كس ، از من طلبى دارد و بخدا مرا رسوا كرده - و من گمان مى كردم ( پس از اين شكايتى كه از او كردم ) آن حضرت به او دستور داد: بنشينم تا باز گردد؛ من همچنان در آنجا ماندم تا نماز مغرب را خواندم و چون روزه بودم ، دلم تنگ شد و خواستم باز گردم كه ديدم آن حضرت پيدا شد و مردم گرد او را گرفته اند و گدايان نيز سر راه او نشسته بودند، آن حضرت از ابن مسيب سخن مى گفتم . چون از سخن فارغ شدم ، فرمود: گمان نمى كنم افطار كرده باشى ، عرض كردم : نه . پس براى من خوراكى خواست و آوردند و پيش من گذاردند، به غلام نيز دستور داد: با من هم خوراك شد؛ پس من و غلام از آن خوراك خورديم و چون دست از خوراك كشيديم فرمود؛ آرام ، تشك را بلند كن و هر چه زير آن است ، بردار.
من تشك را بلند كرده ، اشرفيهاى از طلا ديدم آنها را برداشته و در جيب آستين خود نهادم ؛ سپس دستور فرمود: چهار تن از غلامانش با من باشند تا مرا به منزل و خانه خود برسانند؛ من عرض كردم : قربانت گردم ، شبگردان و پاسبانان ابن مسيب سر راه هستند و من خوش ‍ ندارم ، مرا با غلامان شما ببينند. فرمود: درست
گفتى ؛ خدا تو را به راه راست راهنمايى كند و به آن غلامان دستور فرمود همراه من باشند. تا هر كجا كه من گفتم ، برگردند. چون نزديك خانه ام رسيدم و دلم آرام شد، آنها را برگردانده ، به خانه خود رفتم و چراغ خواسته ، اشرفيها را شمردم ؛ ديدم چهل و هشت اشرفى است و طلب آن مرد از من بيست و هشت اشرفى بود.
در ميان آنها يك اشرفى مى درخشيد كه درخشندگى آن مرا خوش آمد، آن را برداشته ، نزديك چراغ بردم ، ديدم به خط روشن و خوانا روى آن نوشته شده بود، طلب آن مرد بيست هشت اشرفى است . و مابقى از آن تو است و بخدا من دقيقا نمى دانستم كه آن مرد چه مبلغ از من طلبكار است . ( 147) 

- پاورقی -

 147- - ص 248، ارشاد مفيد.

 

كرامت سيزدهم

موسى بن سيار مى گويد: همراه امام رضا عليه السلام بودم ؛ همينكه نزديك ديوارهاى توس رسيدم صداى ناله و گريه هاى شنيدم ؛ من به جستجوى آن رفتم ، ناگهان ديدم جنازه اى آوردند؛ آن حضرت در حالى كه پاى از ركاب خالى كرده بود پياده شد و به طرف جنازه آمد و آن را بلند كرد و چنان بدان چسبيد همچون بچه اى كه به مادرش مى چسبد آن گاه رو به من كرده ،فرمود:
من شيع جنازة ولى من اوليائنا خرج من ذنوبه كيوم ولدته امه لا ذنب له .
هر كس جنازه اى از دوستان ما را تشييع كند، مثل روزى كه از مادر متولد شده ، گناهانش ‍ زدوده مى شود،
بالاءخره جنازه را كنار قبر گذاشتند.امام عليه السلام مردم را به يك طرف كرد تا ميت را مشاهده نموده و دست خود را روى سينه اش ‍ گذاشت و فرمود، فلانى ! تو را بشارت مى دهم كه بعد از اين ديگر ناراحتى نخواهى ديد.
فرض كردم ، فدايت شوم ؛ مگر اين مرد را مى شناسى ؟ اينجا سرزمينى است كه تا كنون در آن قدم ننهاده اى .
فرمود: موسى ! مگر نمى دانى كه اعمال شيعيان ما هر صبح و شام بر ما عرضه مى شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 31 / 5 / 1394

ولايت عهد مأمون

مأمون عباسى كه پاسخ امام را در ردّ مقام خلافت از سوى او شنيد، چهره اش رنگ باخته، و از پاسخ به آن حضرت عاجز ماند، اما خشم خود را فرو برد و به ظاهر پوزخند مرده و تلخى زد و در حالى كه كينه اش نسبت به امام رضا (ع) هرچه بيشتر افزوده شده بود عرضه داشت: اى فرزند پيغمبر گريزى نيست، و بايد اين پيشنهاد را بپذيرى، حضرت فرمودند: من به اختيار خودم چنين كارى را نمى كنم و مأمون كه از پيشنهاد خودش نااميد شده بود، پيشنهاد ديگرى را ارائه داد و گفت: حال كه پيشنهاد خلافت را نپذيرفتى و دوست نداشتى كه من با تو بيعت كنم، پس بايد ولايت عهديم را بپذيرى، تا لااقل پس ازمن خلافت از آن تو باشد. 
حضرت رضا (ع) فرمودند: سوگند بخدا كه پدرم از پدرانش از پيامبر اسلام (صلوات الله عليهم اجمعين) به من خبر داده كه من در اثر مسموميت، قبل از تو ـ يعنى مأمون ـ از دنيا خواهم رفت، و اين پاسخ حضرت كه در متون تاريخى[1] به ثبت رسيده، برخورد ايشان را با حكومت مأمون و اعلان مظلوميّتش را براى هميشه نشان مى دهد. 
مأمون كه به نظر خودش توطئه را درست چيده بود، با شنيدن اين پاسخ سخت گريه كرد!! و اين شيوه فريبكاران تشنه قدرت است، كه براى رسيدن به حكومت گاهى برادر مى كشتند و گاهى هم از روى عاطفه ظاهر مآبانه گريه سر مى دهند! 
مأمون چشمهاى اشك آلودش را با گوشه آستين بلندش خشك كرد و سپس ابروانش را درهم كشيده و گفت: با بودن من چه كسى جرأت دارد به شما اسائه ادب كند؟ من مى دانم كه مى خواهيد از قدرت كنار باشيد، تا مردم بگويند شما زاهد هستيد، بخدا سوگند يا بايد بالاجبار ولايت عهديم را بپذيرى، و يا اينكه گردن تو را مى زنم! 
ملاحظه كنيد چگونه مأمون عباسى دست به نيرنگ سياسى مى زند، او پس از اينكه گريه مى كند، و خود را پشتيبان امام رضا (ع) نشان مى دهد، هنگامى كه به هدف شوم خود دست نمى يابد، سياست خشونت و تهديد را پيش كشيده، و بر آن حضرت فشار وارد مى آورد! و لذا حضرت رضا (ع) فرمودند: خداوند مرا نهى كرده از اينكه خودم را به هلاكت اندازم، حال كه چنين است ولايت عهد را مى پذيرم، امّا با دو شرط: 
1 ـ اينكه هيچكس را از سوى خود به هيچ پستى منصوب، و يا اينكه از پستش معزول نسازم. 
2 ـ اينكه هيچ رسم و يا سنتى را نقض نكنم، و تنها از دور مستشارتان باشم. 
و با اين دو شرط امام رضا (ع) نقش مهمى را از نظر سياسى ايفا كرده، و مأمون را از رسيدن به اهدافش ناكام گذاشتند، زيرا اگر حضرت كسى را منصوب و يا معزول مى داشته و يا اينكه در آداب و رسوم عباسيان دخالت مى كردند، معنى اين كار دخالت در امور دولتى بود، كه امام از همين كار اجتناب مى كردند. 
________________________________________
[1] ـ بحارالانوار، چاپ جديد ج49 ص129 اين مطلب را مرحوم علامه مجلسى (ره) بطور مشروح از چند مدرك تاريخى نقل كرده است. (مترجم). 
----------------------------
سيد محمد شيرازي

رهبرى در اسلام

گرچه مسئله رهبرى در اسلام را در بخشى از كتاب هايمان[1] به طور مفصّل بيان نموده ايم، ولى در اين كتاب به مناسبت پاسخ امام رضا (ع) نيز اشاره اى به مسئله رهبرى مى نمائيم: 
قرآن مجيد مى فرمايد: جز اين نيست كه رهبر و ولّى امر شماخدا، پيامبر خدا و مؤمنينى هستند كه نماز را به پا داشته، و در حال ركوع زكات مى پردازند (انما وليّكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون)[2] و اجماع قريب به اتفاق مفسّرين خاصّه و عامّه بر اين است كه مقصود از مؤمنين با اين شرايط حضرت على بن ابى طالب (ع) است، و آن امام معصوم نيز به پيروى از پيامبراكرم (ص) ائمه بعد از خودش را مشخص كرده، كه همه از سوى خداوند متعال نصب و تعيين شده اند، و حضرت ولى عصر امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ كه براى مصالحى از ديده ها غايب شده، به خواست خداوند متعال روزى ظاهر، و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد. 
اما در زمان غيبت امام زمان (ع) كه ما هم اكنون معاصر آن هستيم بايد طبق دستور خود آن حضرت مراجع جامع شرايط تقليد در رأس حكومت باشند، و اگر مراجع متعدّد شدند، بايد شوراى مراجع تقليد، رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگيرند، كه اعضاى اين شورى پس از دارا بودن شرايط رهبرى طىّ انتخاباتى واقعى و آزاد توسط عموم مسلمين بايد انتخاب گردند، و اگر رهبرى جامعه اسلامى جز از اين راه، مثلا از طريق كودتا، يا تعيين جانشين و ولى عهد و يا ديگر راههاى ديكتاتورى و استبدادى روى كار آيد، 
پوشالى و دروغ است، و مصداق آيه شريفه قرآن است كه مى فرمايد: (و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون)[3] و در آيه اى ديگر مى فرمايد: (فاولئك هم الظالمون)[4] ، و بالاخره در آيه اى ديگر مى فرمايد: (... فاولئك هم الفاسقون)[5] ، يعنى كسى كه به آنچه خداوند نازل كرده حكومت نكند، كافر، ظالم و فاسق است، و وظيفه جميع مسلمين است كه با چنين حكومتى همكارى نكنند، و از آن فرمان نبرند، بلكه سعى در براندازى آن كنند تا حكومت الهى مورد رضاى خدا، پيامبر، ائمه طاهرين عليهم السلام و اكثريت امت اسلامى جايگزين آن گردد. 
________________________________________
[1] ـ كتابهائى كه معظم له در مورد سياست و حكومت اسلامى و از جمله رهبرى در اسلام نگاشته عبارتند از: (سياست از ديدگاه اسلام، در دو جلد)، (به سوى حكومت هزار ميليون مسلمان)، (حكومت در اسلام)، (به سوى حكومت اسلامى) (روش حكومت پيامبر و امير مؤمنان)، (اسلام و نظامهاى معاصر)، (راه بيدارى مسلمين)، (و نريدها حكومه اسلاميه). (مترجم). 
[2] ـ سوره مائده ـ آيه55 . 
[3] ـ سوره مائده ـ آيه44 . 
[4] ـ سوره مائده ـ آيه45 . 
[5] ـ سوره مائده ـ آيه47 . 
----------------------------
سيد محمد شيرازي

ملاقات با مأمون

موكب امامت به شهر مرو نزديك مى شد، و مردم با شور و شوقى چشم براه بودند، و مأمون عباسى با اطرافيان به استقبال امام شتافته بودند، مأمون در پيشاپيش همه آن حضرت را به هنگام ورود به مرو به آغوش كشيده و به ايشان خوش آمد گفت، و پيوسته تظاهر به ارادت و محبّت نسبت به امام رضا (ع) مى كرد، تا بالاخره امام به محل اقامتشان رسيدند. 
در ميان باغى دو ساختمان در كنار هم بناء شده بود، كه از راه نسبتا باريكى به هم متّصل مى شدند، و به عبارت ديگر (يك ساختمان دو قلو) بناء شده بود كه در يك طرف آن مأمون اقامت داشت، و در طرف ديگر امام رضا (ع) نزول اجلال فرمودند. 
مأمون به حضور آن امام معصوم شرفياب شده، و با زيركى و نيرنگ خاصّى عرضه داشت: اى فرزند پيامبر من از فضيلت و علم و عبادت شما آگاه شده ام، و شما را براى خلافت از خودم شايسته تر مى بينم، پس اجازه بدهيد خودم را از مقام خلافت خلع كرد، و آن را به شما واگذارم، و قبل از همه اوّل خودم با شما بيعت كنم. 
حضرت على بن موسى (ع) كه از اهداف شوم مأمون عباسى آگاه بودند، پاسخى به وى دادند، كه در اثر آن مأمون محكوم شده و بناى بر اين گذاشت كه امام را تحت فشار قرار بدهد. 
پاسخ امام به مأمون چنين بود: اگر خلافت حق تو بوده و خداوند اين مقام را براى تو قرار داده است، حق ندارى آن را به ديگرى بسپارى، و پيراهنى را كه خداوند بر قامت تو پوشانيده از خودت خلع كنى، و اما اگر مقام خلافت از آن تو نبوده، در اينصورت حق ندارى چيزى را كه مربوط به تو نيست براى من قرارش بدهى. 
اينجا ممكن است اشكالى به اذهان خطور كند، به اينكه با كناره گيرى مأمون عباسى، چرا امام رضا (ع) رهبرى و خلافت را نپذيرفتند؟! و آيا در چنان شرايطى وظيفه چه كسى بود كه رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگيرد؟! 
پاسخ اين است كه مأمون بر حسب ظاهر از خلافت كناره مى گيرفت، ولى چنين نبود كه كاملا معزول بشود، بلكه او قصد داشت كه خودش در كنار امام رضا (ع) نيز به امور مختلف رسيدگى كند، بلكه به عبارت واضح تر، او مى خواست كه امام رضا (ع) تنها يك رهبر تشريفاتى باشد، و خودش زمام همه چيز را در دست بگيرد، تا هرگونه اقدامى كه انجام بدهد، به ظاهر زير پوشش رهبرى امام، اما در واقع در جهت حفظ منافع مأمون و اطرافيانش قرار بگيرد. 
از طرفى كادر حكومتى و هيئت اجرائى آن روز، تمام برخلاف جهت حكومت الهى امام رضا (ع) بود، و تمام مجريان مهم امور همرديفان عياش مأمون بودند، كه با طرز حكومت حضرت امام رضا (ع) اختلاف اساسى داشتند، و لذا رهبرى آن حضرت به آن ترتيب و كادر حكومتى امكان نداشت.. 
وآنگهى عقب نشينى مأمون عباسى چنانچه قبلا توضيح داديم تنها جنبه سياسى و تاكتيكى داشت، تا به مردم وانمود كند كه امام معصوم هم اگر به لذّت حكومت برسد ـ والعياذ بالله ـ از آن دست بردار نيست، و زهد را كنار مى گذارد، و ألّا مأمون آنقدر عاشق ملك و حكومت خويش بود كه در راه آن نه تنها خون هزاران انسان را بر زمين ريخت بلكه حتى از خون برادر خودش هم نگذشت، و به طرز وحشيانه اى او را نابود ساخت. 
بله اگر واقعاً مأمون عباسى، و تمام كادر حكومتيش بر كنار مى شد و زمينه حكومت حضرت على بن موسى الرضا (عليه آلاف التحية والثناء) فراهم مى شد، در آن صورت بار سنگين حكومت و وظيفه مهم رهبرى و مسئوليتى را كه از سوى خداوند متعال بر عهده وى گذاشته شده بود به منزل مى رسانيد و مانند جدّ بزرگوارش حضرت اميرالمؤمنين على (ع) عدالت و دادگرى را احياء و گسترش داده، و روش حكومت پيامبر اكرم (ص) و اميرالمؤمنين (ع)[1] را الگوى خويش قرار داده، و بر آن سير مى نمود. 
________________________________________
[1] ـ در اين زمين نويسنده محترم كتابى بسيار روشنگر و ارزشمند تأليف نموده، كه به نام (روش حكومت پيامبر و اميرمؤمنان) به زبان فارسى ترجمه و چاپ شده است، اين كتاب در افزايش رشد فكرى جامعه اسلامى بسيار موثّر و مفيد است، و مطالعه آن به عموم دانش پژوهان سفارش مى شود. (مترجم). 
----------------------------
سيد محمد شيرازي

از سرچشمه وحى

اين حديث شريف كه از سرچشمه زلال وحى به ما رسيده و تمام ناقلين آن معصوم هستند، مسئله رهبرى صحيح مسلمين را بيان مى دارد، البته بعد از بيان جاذبه و دافعه اسلام، يا به زبان ساده ترى بگوئيم بعد از بيان تبرّى و تولّى زيرا قسمت اول اين حديث چنين اظهار مى دارد كه (لا اله...) يعنى هيچ خدائى نيست، و اين اعلام بيزارى و تنّفر از تمام خدايان غير واقعى است، و قسمت دوم اين حديث تولّى را به اين صورت بيان داشته كه (... الاّ اللّه) يعنى مگر خداوند متعال، بنا بر اين شرط اساسى ايمان نخست اعلام تنفّر و انكار تمام آنچه را كه در خط الهى نيست، و بعد اثبات ايمان به خداوند متعال و خطّ مستقيم الهى است. 
و لذا حضرت امام رضا (ع) پس از كمى تأمّل به جهت توجّه بيشتر مردم فرمودند: كه اين ايمان شرايطى دارد و من يعنى قبول رهبرى ائمه معصوم پس از پيامبر و از جمله امام رضا (ع) از جمله آن شرايط هستم. 
نكته مهم در اين مسئله اين است كه آن حضرت به طور غير مستقيم، نامشروع بودن حكومت مأمون عباسى را بيان داشتند و مأمون كوچكتر از آن بود كه بتواند آن حجّت خدا را فريب بدهد. 
امام رضا (ع) در شهر نيشابور در طول اقامت چندروزه خود، چند مؤسسه دينى و اجتماعى ساختند، مثل مسجد، حمام، قنات و غيره[1]، تا به پيروانشان بياموزند كه بايد از فرصت حداكثر استفاده را كرد، حتى اگر انسان در جائى اقامت موقت داشته باشد، زيرا بناى مؤسسات دينى و مذهبى از عوامل مهم پيشرفت جامعه اسلامى در تمام زمينه هاست[2]. 
________________________________________
[1] ـ مناقب آل أبى طالب، چاپ ايران، ج4 ص.348 (مترجم). 
[2] ـ لازم به يادآورى است كه از همين نقطه نظر حضرت آيت الله مؤلف دركشورهاى مختلف دست به تأسيس مؤسسات خيرى و جمعيتهاى مختلف، مذهبى، اجتماعى، هنرى، ادبى، تبليغى و غيره زده، و يا اينكه مؤمنين را تشويق به تأسيس آنها نموده است كه از جمله بيش از200 مؤسسه و جمعيت در عراق و بيش از50 مؤسسه در ايران اعم از درمانگاه، مسجد، حسينيه، كتابخانه، مدرسه دينى آموزشگاه، نوارخانه، هنركده صنعتى، صندوق قرض الحسنه، چاپخانه و غيره، اضافه بر دهها مؤسسه خيرى ديگرى در كشورهاى كويت، خليج، هند، پاكستان، سوريه، لبنان، اروپا، آمريكا و آفريقا است. (مترجم). 
----------------------------
سيد محمد شيرازي

ترجمه حديث

اين حديث معروف به حديث زنجيره طلائى است، كه محمد بن موساى متوكل مى گويد: على بن ابراهيم از پدرش از يوسف بن عقيل از اسحاق بن راهويه براى ما چنين نقل كرده: حضرت ابوالحسن على بن موسى الرّضا (ع) هنگامى كه به شهر نيشابور رسيد، و مى خواست به سوى مأمون روانه شود اصحاب حديث نزدش گرد آمده و عرضه داشتند: اى فرزند پيامبر، آيا بر ما وارد مى شوى و حديثى برايمان نقل نمى كنى تا از تو استفاده كنيم؟! 
آن حضرت كه داخل كجاوه نشسته بود، سر خود را بيرون آورد و فرمود: شنيدم پدرم موسى بن جعفر را مى گويد: شنيدم پدرم جعفر بن محمد مى گويد: شنيدم پدرم محمد بن على مى گويد: شنيدم پدرم على بن الحسين مى گويد: شنيدم پدرم حسين بن على مى گويد: شنيدم پدرم على بن ابى طالب (ع) مىگويد: شنيدم پيامبر اسلام (ص) مى گويد: شنيدم جبرئيل (ع) مى گويد: شنيدم خداى عز و جل را كه مى گفت: سخن لا اله الاّ الله دژ من است، و هركس كه وارد دژ من گردد از عذاب من ايمن خواهد بود، پس هنگامى كه مركب امام حركت كرد مجدداً ايستاده و امام فرمود: اما با شرايط آن و من از جمله آن شرايط هستم). 
اين حديث را كه امام رضا (ع) به هنگام حركت از نيشابور بسوى مرو[1] فرمودند، معروف است به حديث زنجيره طلائى زيرا تمام ناقلين آن معصوم بوده، و بمانند حلقه هاى پيوسته زنجير طلا از يكديگر نقلش فرموده اند البته طلا ارزش مادّى دارد، در حالى كه چنين احاديثى براى هميشه باقى مانده و ارزش معنوى دارد، و لذا اين مشابهت از باب مشابهت معقول و محسوب است. 
________________________________________
[1] ـ شهر مرو امروزه در كشور شوروى نزديك مرزهاى افغانستان واقع شده كه البته در آن روز جزو منطقه خراسان به شمار مى رفته، و ملاقات حضرت امام رضا (ع) با مأمون عباسى در آن شهر رخ داد، و بطور كلى كشور افغانستان هم قبل از اسلام و هم بعد از اسلام قطعه اى از ايران بوده كه متأسفانه در زمان قاجاريان توسط انگليسيها از ايران جدا شده و به ظاهر استقلال مى يابد. 
و يكى از نقشه هاى شوم استعمارگران و به ويژه انگليسيها همين بود كه كشورهاى اسلامى را از يكديگر جدا كرده و با مرزبندى در ميان آنها و دادن استقلال ظاهرى به آنان، مسئله ملّى گرائى و ناسيوناليسم را زنده كنند، كه در اين كار موفق هم شده، و در ميان مسلمين جدائى براساس مليّت هاى مختلف افكندند، تا جائى كه مثلا يك افغانى در ايران، و يا يك ايرانى در عراق و غيره اجنبى محسوب مى شود، وهمين موجب شده كه در طى شش سال گذشته شورويها بيش از يك ميليون مسلمان افغانى را كشته و بيش از پنج ميليون از آنان را آواره و دربه در ساخته و هيچكس از مسلمين غير افغانى به دليل بودن مرزهاى جداكننده با آنان نمى توانند كمكى به اين مسلمين مظلوم افغانى بنمايند. 
----------------------------
سيد محمد شيرازي

در شهر نيشابور

حضرت رضا (ع) بر سر راه خود به شهر نيشابور[1] رسيدند، در اين شهر متجاوز از يكصد هزار نفر مشتاقانه به استقبال ايشان شتافته و اطراف كجاوه حضرت گرد آمدند، و در ميان اين جمعيت تعداد بسيارى از دانشمندان و محدثين بودند و همه با أشك شوق والتماس از آن حضرت مى خواستند كه رخسار نورانيش را به آنان نشان بدهد، و هنگامى كه حضرت رضا (ع) پرده كجاوه را كنار زده و در مقابل انظار مردم ظاهر شدند، جمعيت از شدت شوق به گريه افتاد، و دو نفر از محدثين[2] به نمايندگى از سوى ديگران از امام خواستند كه برايشان حديثى بخواند كه از پدر و نياكانش به ايشان رسيده است. 
حضرت على بن موسى الرضا (ع) در پاسخ آنان روايتى را فرمودند كه ما نص آن را از كتاب (العروة الوثقى) نقل مى كنيم: 
(هذا الحديث المعروف بسلسلة الذهب هو: حدثنا محمد بن موسى المتوكل، قال: حدثنا علي بن ابراهيم عن ابيه عن يوسف بن عقيل، عن اسحق بن راهويه قال: لمّا وافى ابوالحسن الرضا (ع) نيسابور و اراد ان يرتحل الى المأمون، اجتمع عليه اصحاب الحديث فقالوا: يابن رسول الله تدخل علينا ولا تحدثنا بحديث فنستفيده منك؟ و قد كان قعد فى العماريه، فاطلع رأسه فقال (ع): 
(سمعت ابى موسى بن جعفر يقول): 
(سمعت ابى جعفر بن محمد يقول): 
(سمعت ابى محمد بن على يقول): 
(سمعت ابى على بن الحسين يقول): 
(سمعت ابى الحسين بن على يقول): 
(سمعت ابى اميرالمؤمنين على بن طالب يقول): 
(سمعت رسول الله (ص) يقول): 
(سمعت جبرئيل (ع) يقول): 
(سمعت الله عز و جل يقول: كلمة لا اله إلاّ الله حصنى فمن دخل حصنى أمن من عذابى، فلما مرّت الراحله نادى: بشروطها و انا من شروطها). 
________________________________________
[1] ـ شهر نيشابور در آن روز وسعت زيادى داشت، كه در حمله مغولها تاراج شده و نابود شد، و در نتيجه بعد از پايان اين حمله محدود شده و از مركزيّت علما و دانشمندان و رونقى كه قبلا داشت افتاد، و امروزه يكى از شهرهاى استان خراسان به شمار مى رود. 
[2] ـ اين دو نفر عبارتند از: أبوزرعه رازى و محمد بن أسلم طوسى، كه به هركدام ازاين دو (حافظ) مى گفتند، و اين اصطلاح بركسى اطلاق مى شد كه لااقل يكصد هزار حديث را با سند آن از حفظ باشد. (مترجم). 
----------------------------
سيد محمد شيرازي

حركت به سوى مرو

مأمون عباسى طبق يك توطئه سياسى حساب شده، عده اى را به سركردگى (رجاء بن ابى الضحاك) به مدينه فرستاد تا امام رضا (ع) را به طور اجبارى از مدينه منوّره زادگاه آن حضرت به طرف خراسان جلب نمايند، امام رضا (ع) كه بر حسب ظاهر[1] با تهديدهاى مأمون روبرو شده بود، نخست براى خداحافظى به طرف خانه اش رفت، و تمام خاندان خود را امر به گريه و ندبه براى خود كرد، و هنگامى كه به آن حضرت عرض شد: كه گريه براى مسافر پسنديده نيست! فرمود: آرى اما آن مسافرى كه اميد بازگشت داشته باشد، و من ديگر بازگشتى ندارم، و در غربت به قتل خواهم رسيد. 
و سپس به سوى مسجد پيامبر رفت، و چندين بار با جدّش وداع كرده و چه بسا گاهى با صداى بلند گريه كرد، و همانجا به كسانى كه علت را از آن حضرت مى پرسيدند؟! مى فرمود: (اين آخرين وداع من است چون من در غربت از دار دنيا مى روم، و همانجا به خاك سپرده خواهم شد[2]. 
حضرت رضا با اين روش مظلوميت خويش را اعلام داشته و براى همگان آشكار شد كه آنحضرت نه تنها علاقه اى به دستگاه حكومتى نداشته بلكه به اجبار از زادگاهشان دور شده، و به غربت مى روند. 
-------------------------------------------------
[1] ـ راجع به علم امام به واقعيات، و اطلاعش از غيب به خواست خدا و اينكه چرا بر حسب ظاهر عمل مى كرده، و مأموريّت او از سوى خداوند متعال چگونه بوده، به كتاب (نكاتى از تاريخ سياسى اسلام) از همين نويسنده مراجعه فرمائيد. (مترجم). 
[2] ـ بحار الانوار، ج49 ص 117 (مترجم). 
----------------------------
سيد محمد شيرازي

اهداف مأمون عباسى

او به حدى دلباخته ملك و حكومت خود بود كه در اين راه برادر خود امين را كشت، و سر بريده اش را مدتها بر در دروازه شهر قرار داد، تا مردم به آن سر بريده آب دهان افكنده و اهانتش كنند. 
ولى در مورد حضرت امام رضا (ع) چنين تصميم گرفت كه با نيرنگهاى سياسى آن امام را از سر راه خود بردارد، وآنگهى از طرفى نهضتهاى پياپى علويان چه قبل از زمامدارى مأمون، و چه بعد آن، آسايش را از سردمداران عباسى سلب كرده بود، به همين جهت مأمون بر آن شد كه امام رضا (ع) را نزد خود فرا خواند، و او را به ظاهر خليفه و شخص اول مملكت اسلامى آن روز ـ كه چه خونهاى بيگناهى به پاى آن ريخته شده بود ـ قرار بدهد، و خود و اطرافيانش از زير پرده نقشه هاى خويش را به اجرا در آورند و بالاخره امام رضا (ع) را پس از پذيرش مقام خلافت به قتل برساند تا در نتيجه: 
1 ـ مردم متوجه بشوند كه خاندان پيامبر ـ والعياذ بالله ـ ظاهرى زاهد مآبانه داشته چون حكومت به دستشان نمى رسيد، و حال كه شتر حكومت درب خانه آنان زانو خم كرده، دو دستى به آن چنگ زده اند. 
2 ـ چون بزرگ علويان در آن زمان حضرت رضا (ع) است وايشان به حكومت رسيده، ديگر علويان ناراضى دست از شورش و قيام بر خواهند داشت. 
3 ـ با سپردن قدرت به دست حضرت على بن موسى الرّضا (ع)، مخالفين مخفى مأمون كه عليه او فعاليتهاى زيرزمينى دارند، خود را ظاهر كرده، و به طمع احراز پستهاى حكومتى دست از فعاليتهاى مخالف برداشته و در نتيجه دست آنان رو خواهد شد، تا همه آنان در آينده با شمشير استبداد مأمون از ميان برداشته شوند. 
4 ـ با تشكيل مجالس علمى و دعوت از دانشمندان بنام آن زمان، جهت بحث با حضرت رضا ـ والعياذ بالله ـ امام مغلوب شده، و عدم حقّانيّتش برملا خواهد شد. 
البته أهداف و افكار ديگرى را نيز از اين كار در سر مى پرورانيد، تا پايه هاى حكومتش را هرچه محكم تر بسازد.
----------------------------
سيد محمد شيرازي

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 29 / 5 / 1394

تشييع جنازه

يكى از عوامل مهم پيشرفت و گسترش دين مبين اسلام امور اخلاقى و جنبه هاى مثبت اجتماعى آن بود، بخصوص اينكه مردم امامان خود را مثالهاى كاملى از تبلور اسلام در تمام ابعادش حتى در موارد جزئى مى يافتند، به عنوان مثال به يك مورد جزئى اشارت مى بريم: 
در تاريخ آمده كه حضرت رضا (ع) هنگامى كه به شهر طوس رسيدند، به جنازه اى برخوردند كه بر دوش عده اى از مردم حمل مى شد، آن حضرت فوراً از مركب خود پياده شده، و گوشه اى از جنازه را بر دوش شريفشان حمل كردند، و سپس به اطراف آن جنازه رفته، و هر طرف را چند لحظه برداشته و آنگاه مانند ساير تشييع كنندگان پشت جنازه حركت كرده، و تا كنار قبر آن ميّت ناشناس را تشييع نمودند[1].
 
ملاحظه كنيد اين طرز رفتار يك امام معصوم با جنازه يك مسلمان ناشناس، و احترام به مرده اوست، چه رسد اگر زنده و شناس و يا اينكه صاحب حقّى باشد؟
 
________________________________________
[1] ـ اين روايت را مرحوم علامه مجلسى از كتاب مناقب آل ابى طالب ج4 ص341 نقل كرده كه ما ذيلا نصّ آن را نقل مى كنيم:
 
موسى بن سيّار قال: كنت مع الرضا (ع) و قد اشرف على حيطان طوس و سمعت واعية فاتبعتها فاذا نحن بجنازة، فلما بصرت بها رأيت سيّدى و قد ثنّى رجله عن فرسه، ثم اقبل نحو الجنازة فرفعها، ثم اقبل يلوذ بها كما تلوذ السخله بامها، ثم اقبل علىّ و قال: يا موسى بن سيار من شيّع جنازة ولىّ من اوليائنا خرج من ذنوبه كيوم ولدته امه لا ذنب عليه، حتى اذا وضع الرجل على شفير قبره رأيت سيد قد اقبل فأخرج الناس عن الجنازة حتى بداله الميت فوضع يده على صدره، ثم قال: يا فلان بن فلان ابشر بالجنه فلا خوف عليك بعد هذه الساعه فقلت جعلت فداك، هل تعرف الرجل؟ فوالله انها بقعه لم تطأها قبل يومك هذا فقال لى يا موسى بن سيار أما علمت انا معاشر الائمة تعرض علينا اعمال شيعتنا صباحاً و مساءا؟ فما كان من التقصير فى اعمالهم سألنا الله تعالى الصفح لصاحبه، و ما كان من العلوّ سألا الله الشكر لصاحبه.(مترجم)
 
---------------------------
سيد محمد شيرازي

 

 عيادت از مريض

يكى از اخلاق پسنديده اسلامى عيادت از بيماران و به طور كلى ديد و بازديد در ميان مؤمنين است، در تاريخ حضرت امام رضا (ع) وارد شده كه آن حضرت همانند جدّ بزرگوارش پيامبر اسلام (ص) اگرچند روز يكى از دوستان و مؤمنين را نمى ديد، حالش را مى پرسيد، و اگر مطّلع مى شد كه بيمار است به ديدار او مى شتافت. 
يكى از روزها يك نفر از شيعيان آن حضرت بيمار شد، و حضرت امام رضا (ع) براى ديدار او به خانه اش تشريف برده و حالش را پرسيدند؟ و سپس در همان چند لحظه آن بيمار را تسلّى خاطر و موعظه و اندرزش داده و به او فرمودند: مردم دو گروه هستند، يكى با مرگ به راحتى و آسايش دست مى يابد، و ديگرى با مرگش مردم را از شرّ خود راحت مى كند، و تو اگر مى خواهى از گروه اول باشى، ايمان به خدا و ولايتت را تجديد كن تا پس از مرگ در آسايش باشى آن مرد چنين كرد و پس از چند لحظه در محضر پر مهر و محبّت حضرت امام رضا (ع) چشم از جهان بست[1].
 
________________________________
[1] ـ بحار الانوار، چاپ جديد ج49 .
 
---------------------------
سيد محمد شيرازي

 

 رفتار با متكبر

اينجا شايسته است كه در برابر اين فروتنى امام رضا (ع) با يك مسلمان غريب و ناشناس، نمونه اى از برخورد آن حضرت با افراد متكبّر و خود باخته بيان شود: 
فضل بن سهل ذوالرياستين كه مأمون عباسى رياست نيروهاى مسلح و رياست ديوان دربار خود را بدو سپرده بود، به دستور مأمون عباسى براى خود امان نامه اى با اختيارات كامل نوشته و آن را به امضاى درباريان رسانيده، و سپس براى توشيح و مهر مأمون آن را نزد وى فرستاد، مأمون هم آن نامه را مهر زده و توشيح كرد، و سپس تمام خواسته هاى ذوالرياستين را برآورده ساخت، علاوه بر آنكه نامه اى را به خطّ خود نگاشت و در آن اموال بسيار و زمينها و املاك و سلطه را نيز بدو بخشيد.
 
فضل براى اينكه همين امتيازات را پس از مأمون در دوران بقدرت رسيدن وليعهدش امام رضا (ع) نيز دارا باشد، از مأمون خواهش كرد كه آن نامه را به امضاى امام رضا (ع) نيز برساند، اما مأمون نپذيرفته و گفت: كه حضرت رضا (ع) با ما شرط كرده كه هيچگونه اقدامى از نظر حكومتى نكند، پس بهتر است خودت اين نامه را به حضور ايشان ببرى.
 
به همين جهت ذوالرياستين نامه مأمون را با خود برداشته، و بر امام رضا (ع) وارد شد، ديد آن حضرت نشسته و مشغول انجام كارى است، ذوالرياستين در جاى خودش در آستانه درب حجره ايستاد تا حضرت اذن دخول و نشستن به او بدهند، او مدّتى ايستاد و حضرت اعتنايش نكردند، و پس از آنكه غرور و تكبّر او را سركوب نموده و با اين رفتار ادبش كردند، سر شريفشان را بالا گرفته و فرمودند چه حاجتى دارى؟
 
ذوالرياستين با چهره اى برافروخته عرضه داشت اى سرور من اين نوشته ايست از اميرالمومنين مأمون و شما در نوشتن چنين نامه اى براى اينجانب شايسته تر هستيد، چون ولى عهد مسلمين مى باشيد.
 
حضرت رضا (ع) در حالى كه چهره شريفشان را درهم كشيده بودند فرمودند: آن را بخوان، و ذوالرياستين همان طور كه ايستاده بود، همه آن نوشته را قرائت كرد، آنگاه حضرت رضا (ع) فرمودند: تا زمانى كه تقوى پيشه كنى و از خدا بترسى ما قبولت داريم، و سپس روى شريفشان را از او برتافته و مشغول كار خود شدند، و فضل بن سهل ذوالرياستين با غرورى درهم شكسته، و قيافه اى رنگ باخته از حضور شريف آن حضرت خارج شد[1].
 
________________________________________
[1] ـ بحار الانوار، چاپ جديد، جلد49 صفحه168 .
 
---------------------------
سيد محمد شيرازي

  

در حمام عمومى

يكى از نكات بارز در اخلاق ائمّه اطهار عليهم السلام، همان جنبه مردمى آنان مى باشد، به طور مثال حضرت امام رضا (ع) كه مى توانستند در خانه براى خودشان حمّام اختصاصى بسازند، و يا لااقل هنگام رفتن به حمام عمومى، مثل بسيارى از قدرتمندان دستور بدهند كه آنجا را خلوت كنند، در نهايت تواضع و فروتنى مثل تمام مردم روزى به حمام عمومى تشريف بردند، داخل آن حمام مردى غريب و ناشناس بود كه مى خواست كسى بدنش را كيسه بكشد، نگاهى به اطراف حمّام انداخت و چشمش به رخسار پر مهر و لطف امام هشتم (ع) افتاد، آنگاه از امام خواهش كرد كه: آقا اگر ممكن است پشتم را كيسه بكشيد؟ 
و امام رضا (ع) با آن شخصيّت معنوى و همچنين مقام ظاهرى كه داشتند بدون هيچگونه تكبّرى، خواسته آن مرد ناشناس را بر آورده، و كيسه را بدست گرفته، و او را شستشو مى دادند كه در اين ميان افرادى وارد حمام شده، و بر آن حضرت با خطاب: يابن رسول الله سلام كردند، آن مرد غريب كه متوجّه اشتباه خود شده بود، با دستپاچگى از جاى برخواسته و از حضرت معذرت خواهى كرد، ولى حضرت به او امركردند كه بنشيند تا كارشان تمام بشود، و همينطور هم شد[1]، از اين داستان دو نكته مهم به دست مى آيد:
 
1 ـ اينكه حضرت امام رضا (ع) آنقدر مردمى بوده اند كه نه تنها بدون تشريفات وارد حمام عمومى مى شده، بلكه با حالتى ساده ظاهر مى شدند تا آنجائى كه افرادى او را نشناخته، و از وى درخواست كشيدن كيسه به بدنشان مى كرده اند.
 
2 ـ حضرت امام رضا (ع) علاوه بر مقام امامت دوّمين شخصيت دولت اسلامى آن روز از نظر ظاهر و با اين وجود بدون تكبر از برآوردن حاجت پيش پاافتاده مؤمنى ابا نكرده، بلكه از او مى خواهند كه كارشان را به آخر برسانند، و اين درس مهمّى است براى حاكمان و فرمانروايان كه در ميان مردم چگونه زندگى كنند.
________________________________________
[1] ـ مناقب آل ابى طالب، چاپ ايران، جلد4 صفحه .362 (مترجم).
 
----------------------------
سيد محمد شيرازي

  

حفظ آبروى مردم

بر هر مسلمانى واجب است كه آبروى برادر و خواهر مسلمانش را نگاه دارد، و حتى در غيابش نيز بايد آبرويش حفظ شود، و اسلام غيبت مرد و يا زن مسلمان را از گناهان كبيره شمرده است. 
و خاندان عصمت و طهارت كه تجلّى اسلام در تمام شئون زندگى هستند در اين مسئله پيش قدم بوده، و حتى اگر كسى براى رفع نيازش به آنان رجوع مى كرد، نه تنها نيازش را برآورده بلكه پس از برآوردن آن از نگاه كردن به رويش خوددارى كرده تا نكند آن فرد نيازمند كمى خجالت بكشد.
 
مثلاً در تاريخ حضرت على بن موسى الرّضا (ع) (افضل التحية والثناء آمده كه شخصى به حضورشان شرفياب شده و اظهار داشت كه: در سفر حج خرجى سفرم را گم كرده و مى خواهم به وطنم باز گردم در حالى كه پولى به همراه ندارم، اگر بر من لطف كنيد و خرج سفرم را بپردازيد، هنگام رسيدن به شهر خودم به قدر آنچه را كه به من داده ايد از سوى شما صدقه مى دهم، چون من از موارد مصرف صدقه نيستم.
 
حضرت اين مرد را نشانده و احترامش كردند، و سپس به اندرون خانه تشريف برده و درب حجره را بستند، بعد از چند لحظه دست شريفشان را از بالاى در بيرون آورده و آن مرد را صدا زدند، آن مرد كه نزديك آمد، حضرت فرمودند: اين دويست دينار[1] است، با خودت ببر و به مصرف برسان و از سوى من هم صدقه نده، آن مرد كيسه زر را دريافته و از خانه حضرت خارج شد.
 
يكى از اصحاب پرسيد: شما كه لطف زيادى بر اين مرد روا داشتيد، ديگر چرا چهره خودتان را از او مخفى نموديد؟! امام فرمودند: نخواستم چون حاجتش را برآورده ام ذلّت خواهش و سؤال را در چهره اش ببينم، پيغمبر اكرم فرمود: (كسى كه كار نيكى را مخفيانه انجام بدهد، معادل پاداش هفتاد حج است، و خداوند گناهان او را مى بخشد)[2].
 
________________________________________
[1] ـ لازم به تذكر است كه هريك دينار شرعى لااقل معادل يك مثقال طلا، عيار 18 نخود است. (مترجم)
 
[2] ـ تفصيل اين واقعه در كتاب شريف كافى، جلد4 صفحه24 آمده است. (مترجم).
 
----------------------------
سيد محمد شيرازي

  

صفات عاليه انسانى

حضرت امام رضا (ع) بر حسب ظاهر دوّمين شخصيّت كشور اسلامى آن روز بودند، و اين كشور از مجموع دو ابرقدرت آمريكا و شوروى هم بزرگتر بود، زيرا از شمال تا نصف شوروى و تركيه، از جنوب تا آفريقا، از مشرق تا چين و هند و از مغرب تا اسپانيا را شامل مى شد، و حضرت رضا (ع) با مقامى كه داشتند، بر حسب ظاهر آن روز وليّعهد بوده، و قادر بر هرگونه كارى بودند. 
امّا به خودشان تغييرى راه نداده، و پيوسته به ارشاد و هدايت مردم پرداخته و ساده مى زيستند، و لذا در احوالشان آمده كه به هنگام صرف غذا. تمام غلامان و زيردستان كوچك و بزرگ و حتى مهتر خويش را احضار مى فرموده و با سخنان خود آنان را مأنوس مى كرده و بعد همه باهم دسته جمعى بر سر يك سفره به صرف غذا مشغول مى شده اند، و هنگامى كه يكى از حضار عرضه داشت: براى زيردستان سفره جداگانه اى بگسترانيد، امام فرمودند: خداى ما يكى، و پدر و مادرمان حضرت آدم و حوّا هم يكى است، و جزاى هركسى در گرو عمل اوست.
 
و در روايتى وارد شده كه آن حضرت به هنگام آماده شدن سفره غذا ظرف بزرگى را ميطلبيده، و از هرچه كه در سفره وجود داشت مقدارى در آن ظرف بزرگ قرار مى داده، و سپس آن را براى تعدادى از فقرا و بينوايان مى فرستاده است، و اين گونه اخلاق اسلامى را جز در امامان معصوم و رهبران به حق اسلام در هيچ مكتب و مذهبى نمى توان يافت[1].
 
آن حضرت همه جا در دسترس مردم بوده، و از تشريفات حكومتى و قراردادن حاجب و نگهبان و امثال آن كه معمولاً شيوه حاكمان جداى از مردم است متنفّر بود، و اگر در خانه او دربان و يا حاجبى بوده، از سوى مأمون عباسى تعيين شده، و نه تنها ارتباطى به آن حضرت نداشت، بلكه بر آن امام معصوم جاسوس هم بوده است، مثلا در تاريخ وارد شده كه شخصى به نام (هشام)[2] از سوى فضل بن سهل ذوالرياستين (صدر اعظم مأمون) و همچنين از سوى خود مأمون عباسى مأموريت يافت كه به عنوان حاجب امام رضا (ع) جاسوسى كند، و تا آنجائى كه مى تواند اخبار بيت امام را گزارش بدهد، اين شخص خودش را به عنوان يكى از خدمتگزاران امام جا زده و به امر مأمون عباسى به عنوان پيشخدمت حضرت رضا (ع) به خانه آن حضرت راه يافت.
 
او كم كم ملاقاتهاى حضرت را با مردم كنترل كرده، و روز به روز فشار بر حضرت را مى افزود، تا آنجائى كه تعداد بسيارى از شيعيان را از ملاقات با آن حضرت اجباراً منع كرد، و حتى فرمايشاتى را كه از امام با ديگران ردّ و بدل مى شد گزارش مى داد.
 
امروزه تاريخ، اعمال مأمون و امثال او را محكوم مى كند و اين ضعف مأمون عباسى را نشان مى دهد كه شخصى به عنوان جاسوس بر در خانه حضرت رضا (ع) منصوب بدارد تا اينكه رفت و آمد را كنترل كرده و آنچه در خانه امام واقع مى شود گزارش بدهد، علاوه بر اينكه خود تجسّس بر خانه افراد و به ويژه رهبران مذهبى حرام است، و از اين جهت مأمون مرتكب خلاف اسلام مى شده، و اين منطق توجيهى هميشگى ستمگران است كه (هدف وسيله را توجيه مى كند).
 
تاريخ افرادى را معرّفى مى كند كه داوطلبانه و به طور افتخارى در خدمت حضرت امام رضا (ع) در آمدند از قبيل (معروف كرخى) كه در ايام كودكيش به پيروى از آئين پدر و مادرش مسيحى بوده، و بعد بر دست شريف حضرت رضا (ع) مسلمان شده، و پيوسته ملازم خانه و خدمتگذار آن حضرت شد، و به شرف خدمت امام افتخار و مباهات مى ورزيد[3].
 
________________________________________
[1] ـ اين روايت را مرحوم ثقه الاسلام كلينى در كتاب شريف كافى ج4 ص52 چنين نقل مى كند: احمد بن محمد، عن ابيه، عن معمّر بن خلاّد قال: كان ابوالحسن الرضا (ع) اذا أكل اتى بصحفة (قصعة كبيرة منبسطة) فتوضع بقرب مائدته، فيعمد الى اطيب الطعام ممّا يؤتى به فيأخذ من كل شى ء شيئا، فيضع فى تلك الصحفة ثم يأمر بها للمساكين ثمّ يتلو هذه الآية (فلا اقتحم العقبة) ثم يقول: علم الله عز و جل انه ليس كل انسان يقدر على عتق رقبة، فجعل لهم السبيل الى الجنة. (مترجم)
 
[2] ـ نام اين شخص (هشام بن ابراهيم راشد همدانى) بوده، و تفصيل اين مطلب در بحارالانوار ج49 چاپ جديد ص139 آمده است. (مترجم)
 
[3] ـ البته در باره معروف كرخى خلاف اين را نيز گفته اند.
 
----------------------------
سيد محمد شيرازي

  

نماز عيد

مأمون به قصد اينكه حضرت رضا (ع) با دربار رابطه دارد و به عموم مردم معرّفى كند، به اين مناسبت يك روز عيد از ايشان خواست كه بجاى خود به نماز عيد برود، و چنين اظهار داشت كه مى خواهم قلوب مردم از تثبيت ولايت عهدى شما اطمينان يافته، و مسلمين از فضل و مقام شما آگاه گردند و در نتيجه نظام دولتى ثبات بيشترى يابد. 
اما حضرت امام رضا (ع) در پاسخ فرمودند: از شرايط من اين بوده كنار باشم، و در كارهاى شما دخالت نكنم، ولى مأمون با ادّعاى اينكه مى خواهم نزد عموم مردم و لشكريان و چاكران مقام شما آشكار گردد، اصرار زيادى به خرج داد، تا جائى كه امام فرمودند: من اگر به نماز عيد بروم به مانند جدّم پيامبر اسلام (ص) و اميرالمؤمنين (ع) خواهم رفت، و مأمون پذيرفت كه تشريفات دولتى در كار نباشد.
 
به همين جهت با طلوع خورشيد روز عيد، كه جمعيت بسيارى اعم از افراد دولتى. و توده مردم درب خانه امام اجتماع كرده بودند، حضرت با حالتى خارج شدند كه تمام مردم به گريه افتاده و حالتى از معنويّت و روحانيت همه را فرا گرفت، آن حضرت عمامه اى سفيد بر سر بسته و دو سر آن را يكى روى سينه و ديگرى را روى كمر نهادند، و در حالى كه پاى برهنه و عصائى به دستشان بود، از خانه خود خارج شده و چهار مرتبه تكبير گفتند، و مردم همه با ايشان تكبير گفته و گريه مى كردند، در روايت آمده[1]، كه لشكريان از اسبهاى خود پياده و پا برهنه مى شدند، و چه بسا كسانى كه چكمه هايشان را با بند محكم كرده بودند با تيغ و يا چاقوئى بندها را پاره كرده و به دنبال امام پاهايشان را برهنه مى كردند، امام هرچند قدم كه مى رفت يك توقّف مى فرمود و با صداى بلند چهار مرتبه تكبير مى گفت، و حكومت امام بر قلوب مردم آن روز آشكار شد، و مأمون هنگامى كه از اين وضع مطلع شد، كسى را نزد امام فرستاد و از ايشان خواست كه بازگردد، و همانجا حضرت كفشى بپا كرده و به منزلشان باز گشتند.
 
________________________________________
[1] ـ بحارالانوار، چاپ جديد، ج49 ص135.
 
----------------------------
سيد محمد شيرازي

  

سياست نفاق

مأمون كه از ولايت عهدى امام رضا (ع) تظاهر به خشنودى مى كرد، امر كرد كه همه افراد با آن حضرت بيعت كنند، و كسانى را كه احياناً امتناع مى ورزيدند، به زندان مى افكند[1]، از طرفى دستور داد تا در سراسر كشور اسلامى با عظمت آن روز سكّه به نام امام رضا (ع) بزنند و خطبه بنامش بخوانند و همچنين مجالس جشنى ترتيب داده، و در آن مجالس شعرا و اديبان را دعوت مى كرد كه راجع به وليعهد جديد شعر سروده و به او تبريك گويند، و بالاخره در اين زمينه پولهاى كلانى را از بيت المال خرج كرد، و جوايز و صله هاى بسيارى به مدّاحان و تبريك گويان بخشيد. 
اما از طرفى علماى مذاهب مختلف و شخصيّتهاى علمى آن روز را دعوت كرد، تا با امام رضا (ع) بحث كنند، شايد حتى براى يك بار هم كه شده امام شكست بخورد، تا سوژه اى به دست مأمون آيد و بتواند شخصيت آن امام را از نظر علمى مخدوش سازد، اما مشهور است كه (عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد) امام رضا (ع) با بحثهاى خود و بيان مسائل دشوار و دقيق علمى و فلسفى در موارد اديان و عقايد مختلف، شخصيت الهيش روز به روز جلوه بيشترى يافته و مردم به حقّانيت ايشان پىمى بردند.
 
__________________________________
[1] ـ بحارالانوار، چاپ جديد ج49 ص134.
 
----------------------------
سيد محمد شيرازي

 

ولايت عهد مأمون

مأمون عباسى كه پاسخ امام را در ردّ مقام خلافت از سوى او شنيد، چهره اش رنگ باخته، و از پاسخ به آن حضرت عاجز ماند، اما خشم خود را فرو برد و به ظاهر پوزخند مرده و تلخى زد و در حالى كه كينه اش نسبت به امام رضا (ع) هرچه بيشتر افزوده شده بود عرضه داشت: اى فرزند پيغمبر گريزى نيست، و بايد اين پيشنهاد را بپذيرى، حضرت فرمودند: من به اختيار خودم چنين كارى را نمى كنم و مأمون كه از پيشنهاد خودش نااميد شده بود، پيشنهاد ديگرى را ارائه داد و گفت: حال كه پيشنهاد خلافت را نپذيرفتى و دوست نداشتى كه من با تو بيعت كنم، پس بايد ولايت عهديم را بپذيرى، تا لااقل پس ازمن خلافت از آن تو باشد. 
حضرت رضا (ع) فرمودند: سوگند بخدا كه پدرم از پدرانش از پيامبر اسلام (صلوات الله عليهم اجمعين) به من خبر داده كه من در اثر مسموميت، قبل از تو ـ يعنى مأمون ـ از دنيا خواهم رفت، و اين پاسخ حضرت كه در متون تاريخى[1] به ثبت رسيده، برخورد ايشان را با حكومت مأمون و اعلان مظلوميّتش را براى هميشه نشان مى دهد.
 
مأمون كه به نظر خودش توطئه را درست چيده بود، با شنيدن اين پاسخ سخت گريه كرد!! و اين شيوه فريبكاران تشنه قدرت است، كه براى رسيدن به حكومت گاهى برادر مى كشتند و گاهى هم از روى عاطفه ظاهر مآبانه گريه سر مى دهند!
 
مأمون چشمهاى اشك آلودش را با گوشه آستين بلندش خشك كرد و سپس ابروانش را درهم كشيده و گفت: با بودن من چه كسى جرأت دارد به شما اسائه ادب كند؟ من مى دانم كه مى خواهيد از قدرت كنار باشيد، تا مردم بگويند شما زاهد هستيد، بخدا سوگند يا بايد بالاجبار ولايت عهديم را بپذيرى، و يا اينكه گردن تو را مى زنم!
 
ملاحظه كنيد چگونه مأمون عباسى دست به نيرنگ سياسى مى زند، او پس از اينكه گريه مى كند، و خود را پشتيبان امام رضا (ع) نشان مى دهد، هنگامى كه به هدف شوم خود دست نمى يابد، سياست خشونت و تهديد را پيش كشيده، و بر آن حضرت فشار وارد مى آورد! و لذا حضرت رضا (ع) فرمودند: خداوند مرا نهى كرده از اينكه خودم را به هلاكت اندازم، حال كه چنين است ولايت عهد را مى پذيرم، امّا با دو شرط:
 
1 ـ اينكه هيچكس را از سوى خود به هيچ پستى منصوب، و يا اينكه از پستش معزول نسازم.
 
2 ـ اينكه هيچ رسم و يا سنتى را نقض نكنم، و تنها از دور مستشارتان باشم.
 
و با اين دو شرط امام رضا (ع) نقش مهمى را از نظر سياسى ايفا كرده، و مأمون را از رسيدن به اهدافش ناكام گذاشتند، زيرا اگر حضرت كسى را منصوب و يا معزول مى داشته و يا اينكه در آداب و رسوم عباسيان دخالت مى كردند، معنى اين كار دخالت در امور دولتى بود، كه امام از همين كار اجتناب مى كردند.
 
________________________________________
[1] ـ بحارالانوار، چاپ جديد ج49 ص129 اين مطلب را مرحوم علامه مجلسى (ره) بطور مشروح از چند مدرك تاريخى نقل كرده است. (مترجم).
 
----------------------------
سيد محمد شيرازي

  

سياست نفاق

مأمون كه از ولايت عهدى امام رضا (ع) تظاهر به خشنودى مى كرد، امر كرد كه همه افراد با آن حضرت بيعت كنند، و كسانى را كه احياناً امتناع مى ورزيدند، به زندان مى افكند[1]، از طرفى دستور داد تا در سراسر كشور اسلامى با عظمت آن روز سكّه به نام امام رضا (ع) بزنند و خطبه بنامش بخوانند و همچنين مجالس جشنى ترتيب داده، و در آن مجالس شعرا و اديبان را دعوت مى كرد كه راجع به وليعهد جديد شعر سروده و به او تبريك گويند، و بالاخره در اين زمينه پولهاى كلانى را از بيت المال خرج كرد، و جوايز و صله هاى بسيارى به مدّاحان و تبريك گويان بخشيد. 
اما از طرفى علماى مذاهب مختلف و شخصيّتهاى علمى آن روز را دعوت كرد، تا با امام رضا (ع) بحث كنند، شايد حتى براى يك بار هم كه شده امام شكست بخورد، تا سوژه اى به دست مأمون آيد و بتواند شخصيت آن امام را از نظر علمى مخدوش سازد، اما مشهور است كه (عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد) امام رضا (ع) با بحثهاى خود و بيان مسائل دشوار و دقيق علمى و فلسفى در موارد اديان و عقايد مختلف، شخصيت الهيش روز به روز جلوه بيشترى يافته و مردم به حقّانيت ايشان پىمى بردند.
 
__________________________________
[1] ـ بحارالانوار، چاپ جديد ج49 ص134.
 
----------------------------
سيد محمد شيرازي

 

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 28 / 5 / 1394

ميلاد نور

اما با تمام آن ستمها و حق كشيها، و پس از آن شب نشينيها و عيّاشيها بالاخره عباسيان تار و مار شده، و نامشان با خودشان دفن شد، و جز لعنت و نفرين چيزى از خود به جاى نگذاشتند، در حالى كه بارگاه مقدس امام رضا (ع) تا كنون چندين بار در زمانهاى مختلف بنائى شده، و پيوسته قلوب ميليونها شيعه و دوستدار آن حضرت چشم اميد به آن قرارگاه فرشتگان و آن حرم مقدس دوخته است، گويا اين خورشيد پايانى نداشته، و اين نور هر روز ميلادى جديد و طلوعى دوباره و پربركت دارد. 
و به همين مناسبت به چند روايت راجع به فضيلت زيارت امام رضا (ع) كه در كتاب (الدعاء والزياره) [1] آورده ايم اشارت برده، و با ذكر اين مختصر بسنده كرده، و اين جزوه را به پايان مى بريم: 
1 ـ حضرت امام صادق (ع) از پدرانش از پيامبر گرامى اسلام روايت كرده كه فرمود: پاره اى از بدن من در زمين خراسان به خاك سپرده خواهد شد، و هيچ مؤمنى به زيارت او نمى رود مگر آنكه خداوند متعال بهشت را بر او واجب و بدنش را بر آتش دوزخ حرام گرداند[2]. 
2 ـ حضرت امام موسى بن جعفر (ع) فرمود: فرزندم على به زهر جفا كشته شده، و در شهر طوس در كنار هارون عباسى به خاك سپرده خواهد شد، هركس او را زيارت كند، مانند كسى است كه پيامبر خدا (ص) را زيارت كرده باشد[3]. 
3 ـ حضرت امام رضا (ع) فرمود: كسى كه در آن بارگاه دور دست زيارتم كند، روز قيامت در سه جا به فريادش مى رسم تااو را از هولهاى آنجا نجات بخشم، يكى هنگامى كه نامه عمل افراد به دست چپ يا راست داده مى شود، يكى به هنگام عبوراز پل صراط، و سوّم نزد ترازوى اعمال[4]. 
در خاتمه آرزو داريم روزى بيايد كه زندگى پرافتخار و سراسر شرف اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام براى همگان و به ويژه رهبران جامعه اسلامى نمونه قرار گرفته، و امّت اسلامى با شناخت رهبران الهى و واقعى خود به پيروى از آنان گام برداشته و همه باهم در پرتو اسلام و يك حكومت عظيم شامل بيش از يك هزار ميليون مسلمان برادرانه در كنار يكديگر زندگى مسالمت آميز داشته باشيم، انشاءالله و ما ذلك على الله بعزيز. 
________________________________________
[1] ـ الدعاء والزيارة: كتابى است مفصل بيش از (800) صفحه از همين مؤلف محترم كه راجع به ادعيه مختلف و زيارت معصومين و اولياى دين عليهم السلام نگاشته شده است. (مترجم). 
[2] ـ عن الامام الصادق عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول الله (ص) ستدفن بضعفه منى بارض خراسان لا يزورها مؤمن الاّ اوجب الله عز وجل له الجنة و حرم جسده على النار. 
[3] ـ قال موسى بن جعفر (ع): ان ابنى عليّا مقتول بالسّم ظلما و مدفون الى جانب هارون بطوس من زاره كمن زار رسول الله (ص). 
[4] ـ قال الرضا (ع): من زارني على بعد داري اتيته يوم القيامه في ثلاثة مواطن حتى اخلّصه من اهوالها اذا تطايرت الكتب يمينا و شمالا، و عند الصراط و عند الميزان. 
---------------------------
سيد محمد شيرازي

خورشيد بى پايان

آيا غروب خورشيد حكايت از پايان هميشگى آن است؟ و يا اينكه در پس غروب آن ميلادهاى مكرّرى انتظارش را مى كشد؟ بايد گفت در منطق فرمانروايان مستبد تاريخ، پاسخ سؤال اول مثبت است، آنان فكر مى كنند كه اگر بر چهره درخشانى پرده كشند، براى هميشه پوشيده مى ماند، غافل از اينكه خودشان نابود مى شوند، و تاريخ جز ننگ و نفرين برايشان چيزى ديگر ياد نمى كند، و در هر صبحگاه ميلاد پرنور خورشيد تجديد مى يابد. 
مأمون عباسى كه قبلاً عرض شد براى اهداف شومى كه در سر داشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (ع) را از مدينه به خراسان جلب كرده و آن حضرت را مجبور به اقامت نزد خود و قبول ولايت عهديش نمود، چنين مى انديشيد كه با قتل آن حضرت و غروب آن خورشيد نورافروز، نام آن حضرت را مى تواند از دلها خارج ساخته، و ياد او را براى هميشه پايان بدهد. 
او كه جز به بقاى دولت و حكومتش به چيزى نمى انديشيد و حاضر بود در اين راه زندانها بسازد، هتك حرمت كند، شكنجه بدهد، مؤمنين را به زير ضربات شلاق بيندازد، اموال مردم را مصادره كند، علما و دانشمندان را خانه نشين و تحت نظر قرار بدهد، تهمت به بيگناهان ببندد، و به طور كلّى به نام اسلام و جانشينى پيامبر اسلام (ص)، اسلام را به نابودى بكشد و بدنام كند، روزى جشن ولايت عهدى امام رضا (ع) بپا داشته و دستور مى دهد تا بنى عباس لباسهاى سياه را در آورده و لباس سبز بپوشند، 
و درهم و دينار به نام آن حضرت سكه مى زند، و دستور مى دهد تا نام شريفش را به عنوان ولايت عهد با القاب و مدح و ثنا بر منابر بياورند، و روزى هم تصميم به قتل آن امام معصوم گرفته، و با انگور و يا آب انار زهر آلود مسمومش مى كند، و به طرز دلخراشى به شهادتش مى رساند، و بعد براى تظاهر در برابر مردم و فريب ساده لوحان با چشمهاى پر از اشك گريه سر مى دهد، يقه چاك مى زند شال عزا بگردن مى نهد و مجلس عزا بپا مى دارد!! 
و جالب توجّه اين است كه با حالت تأسّف و زارى كنار نعش مقدّس امام رضا (ع) ايستاده و عرضه داشت: اى سرور من بخدا سوگند نمى دانم كداميك از دو مصيبت بر من سنگين تر است، آيا از دست دادن و فراق تو، و يا تهمت مردم به من كه قاتل تو هست؟ 
سرانجام پس از شهادت حضرت رضا (ع) مأمون عباسى در همان سال عازم بغداد شده، و آنجا را مركز خود قرار داد، و از طرفى چون در اثر معاشرت خود با امام رضا (ع) علويان و شيعيان را شناخته بود، آنان را در همه جا تحت تعقيب قرار داده، و پيوسته به قتل مى رسانيد، و لذا مشاهده مى شود كه معمولا در شهرهاى ايران و حتى افغانستان، در دامنه كوهها، در وسط جنگلها و نقاط دور دست، آرامگاه امامزادگان ديده مى شود، آنان يا به دست مأمورين عباسى به شهادت رسيده، و يا غريبانه در آن نقاط دور از وطنشان جان سپرده اند. 
---------------------------
سيد محمد شيرازي

جنايت بزرگ مأمون

بالاخره مأمون عباسى كه از وجود حضرت امام رضا (ع) برخود و حكومتش بيم داشت، در پى بهانه اى بود كه به موجب آن از حضرت انتقام بگيرد، گويند كه از بهانه هاى مأمون حقگوئى امام رضا (ع) در موارد مختلف و از جمله در مورد زير بوده است: 
روزى مأمون عباسى در مجلس عمومى خودش كه حضرت امام رضا (ع) هم در آنجا تشريف داشتند، بر اريكه حكومت نشسته، و رفت و آمد مردم عمومى بود، در اين ميان به مأمون خبر رسيد كه يك مرد صوفى دست به سرقت زده و دستگير شده است، مأمون عباسى امر به احضار وى كرد، آن مرد را كه آوردند، ديد كه حالتى رقّت بار و ظاهرى بسيار فقيرانه دارد، و اثر سجده بر پيشانيش هست! 
مأمون بدو گفت: آيا تو با اين ظاهر خوب دست به سرقت زده اى؟! 
آن مرد گفت: از روى اضطرار بوده نه اختيار، چون تو از دادن حقّ من خوددارى كرده اى. 
ـ چه حقّى؟ 
ـ حقّ من از بيت المال، چون من ابن السبيل[1] و فقيرم با وجودى كه قرآن را هم از حفظ دارم! حال از خودت شروع كن نخست حدّ شرعى را برخودت جارى كن و سپس بر من. 
مأمون كه از سخنان آن مرد به خشم آمده بود به حضرت امام رضا (ع) عرضه داشت: شما چه مى گوئيد؟! و حضرت به آرامى فرمودند: او مى گويد كه تو هم دزد هستى، مأمون از فرمايش امام برآشفت و به آن مرد گفت: بخدا سوگند دستت را قطع مى كنم. 
آن مرد بى اينكه ترسى به دل راه دهد گفت: 
ـ چگونه دستم را قطع مى كنى؟! حال آنكه تو بنده من هستى؟! 
ـ واى بر تو از كجا بنده تو هستم؟! 
ـ از آنجائى كه پدر تو هارون، مادرت[2] را از بيت المال مسلمين خريدارى كرده، پس تو برده تمام مسلمين در شرق و غرب دنيا هستى مگر زمانى كه همه آنان تو را آزاد كنند، امّا من هنوز آزادت نكرده ام. 
مأمون كه از اين گفت و شنود بستوه آمده بود، مجدداً روى به امام رضا (ع) كرده و عرضه داشت: مى گوئيد با او چه كنم؟ 
حضرت فرمودند: كه دنيا و آخرت با حجّت و برهان قائم است، و من مى بينم كه اين مرد با تو احتجاج كرده و تو پاسخى ندارى. 
مأمون عباسى برخلاف اراده اش چون با پاسخهاى دندان شكنى روبرو شده بود، آن مرد متّهم را آزاد ساخت و چند روزى كناره گرفت، و همين زمان بود كه بر قتل حضرت رضا (ع) تصميم گرفت[3]. 
________________________________________
[1] ـ ابن السبيل: به مسافرى گفته مى شود كه در راه سفر خرجى سفرش را به علّتى از دست مى دهد. (مترجم). 
[2] ـ لازم به توضيح است كه مادر مأمون كنيزى بدچهره بنام (مراحل) از خراسان بود، و به نقل دميرى در كتاب حيوةالحيوان ماده (اوز) روزى هارون عباسى با همسرش زبيده بازى قمار مى كرد، و بنا بر اين شد كه برنده هرچه بخواهد بتواند به بازنده امر كند، و بازنده بايستى انجام بدهد، اتفاقا در اين بازى قمار زبيده برنده شد،
و از هارون كه بازنده شده بود خواست كه بدچهره ترين و زشت ترين كنيزش (مراحل) نزديكى كند، و هارون كه اين كار برايش خيلى دشوار بود از زبيده خواست كه از او چيزهاى ديگرى بطلبد ولى زبيده كه از تعدّد زوجات و كنيزان هارون خشمگين بود نپذيرفت، و با اصرار بر هارون برهمان خواسته اش به عنوان انتقام از هارون بناچار وى را ناگزير ساخت كه به خواسته اش تن دهد، كه نتيجه اين آميزش برخواسته از قمار بسته شدن نطفه مأمون بود، و مأمون كه نطفه اش در اثر شرط قمار منعقد شده، پسر همين زبيده (امين) را به طرز دلخراشى كشت. (مترجم). 
[3] ـ مناقب آل ابى طالب، چاپ ايران، جلد4 صفحه368 . 
---------------------------
سيد محمد شيرازي

حقگوئى دعبل

پس از شهادت امام هشتم، ايشان را در طوس در مقابل قبر هارون عباسى به طرف قبله كه بارگاه مقدس فعلى آن امام است به خاك سپردند، و مأمون عباسى پس از قتل امام رضا (ع) به بغداد بازگشته و آنجا را مركز خود قرار داد. 
دعبل خزاعى كه يكى از شعراى بنام شيعه است مى گويد نزد مأمون به كاخش رفتم و به او گفتم، اجازه مى دهى شعر جديدى را كه سروده ام بخوانم؟ گفت بخوان، و من چنين سرودم: 
•    قبران فى طوس خير النـاس ما ينفع الرجس من قرب الزّكى و ما على الزّكى بقرب الرجس من ضرر 
•    كلـهمو شرّ كلّهــم هـذا من العـبر على الزّكى بقرب الرجس من ضرر على الزّكى بقرب الرجس من ضرر 
ترجمه شعر:
در طوس دو آرامگاه است، آرامگاه بهترين مردم و بدترينشان، و اين از عبرتها و پندهاست. 
نه از نزديكى آن امام پاك سودى به آن پليد هارون مى رسد و نه بر ايشان امام رضا ضرر و زيانى از نزديكى به آن پليد است[1]. 
مأمون عباسى بر افروخته شده، و از اين حقگوئى دعبل به تنگ آمد، اما چون در برابر واقع قرار گرفته بود نتوانست اعتراضى كند! 
________________________________________
[1] ـ اين دو بيت از قصيده ايست كه دعبل پس از شهادت امام رضا (ع) در شهر مقدس قم سروده و كتاب (امالى الصدوق) ص661 آنرا آورده و در آنجا مى گويد: 
•    أرى اميّه معـذوريـن ان قـتلــوا واولاد حـرب و مروان واســرتهم قوم قتلتم على الاســلام اوّلهــم اربع بطوس على قبر الزّكــى بـه قبران فى طوس خير الناس كلّهــم ما ينفع الرجس من قرب الزكى و ما هيهات كل امرى ء رهن بما كسبـت له يـداه فخـذ ما شــئت أو فــذر 
•    ولا ارى لبـنى العبــاس من عــذر بنو معيـط ولاة الحقــد والوغــر حتى اذا استمسكوا جازوا على الكفــر ان كنت تربع من دين عــلى وطــر و شـر كلّهــم هـذا مـن العــبر على الزّكى بقرب النجــس من ضـرر له يـداه فخـذ ما شــئت أو فــذر له يـداه فخـذ ما شــئت أو فــذر 
---------------------------
سيد محمد شيرازي

جولان حق و جولان باطل

در روايت آمده كه هميشه حق داراى دولتى پايدار، و باطل داراى جولانى موقت است (للحق دولة و للباطل جولة) از اين جهت كه حق و طرفداران حق در قلوب مردم جاى دارند به خلاف باطل كه با تكيه بر قدرت مالى، نظامى و يا فريبكارى چند روزى به ظاهر سلطه مى يابد، ولى به طور موقّت و ناپايدار است به طور مثال بنى اميه چند روزى به قدرت رسيده و چه ستمهائى كه روا نداشتند! ولى با روى كار آمدن عباسيان كار امويان به جائى رسيد كه زندگانشان را به طرز دلخراشى مى كشتند، و مردگانشان را با نبش قبرهايشان از زير خاك در آورده و آتش مى زدند، و يا اينكه بر آن بدنهاى پوسيده نيم خاك خورده شلاّق مى زدند، و زنانشان را برسم اسيرى به بردگى و كنيزى در مى آوردند. 
و امروز پس از گذشت قرنها از دوران عباسيان مشاهده مى شود كه از هارون و مأمون و امثالشان هيچ نام و نشانى نيست، در حالى كه ائمه اطهار عليهم السلام تاريخى سرشار از عظمت، شرف، علم و فضيلت از خود به يادگار گذاشته تا جائى كه تا به امروز در هيچ تاريخى نيامده كه پيرامون يكى از اين بزرگان عيب و نقصى ذكر كند، و يا اينكه بگويد كه فلان امام معصوم در پاسخ مسئله اى در هر زمينه درمانده باشد. 
و در مقابل مشاهده مى شود كه تواريخ مختلف موارد بسيارى از نادانى، فساد، شهوترانى و ستم خلفاى بنى اميه، بنى الاعباس و امثالشان را نقل مى كند، كه نه تنها پس از گذشت قرنها، بلكه حتى در زمان خودشان منفور، و نفرين شده اند، مثلاً به عنوان نمونه به يك شاهد تاريخى اشارت مى بريم: 
---------------------------
سيد محمد شيرازي

اخلاق پسنديده

راوى نقل مى كند كه حضرت رضا (ع) هميشه حوائج نيازمندان را بر آورده مى ساخت، در كارهاى خير پيشقدم بود، در شبهاى تاريك به فقرا و نيازمندان رسيدگى مى كرد، بيشتر شبها را تا صبح به عبادت و احيا مى كرد، و روزه بسيار مى گرفت، بر سر خوان غذا با غلامان و زيردستان و گاهى با فقرا و مستمندان مى نشست، به كسى تكبّر نمى فروخت هيچگاه آب دهانش را بر زمين نمى انداخت، و با صداى بلند خنده نمى كرد، اگر در مجلسى حاضر مى شد كسى را با زبانش از خود نمى راند، سخن كسى را قطع نمى كرد، بلكه صبر مى كرد تا سخن طرف مقابل تمام بشود، هيچگاه ديده نشد كه مقابل كسى پاى شريفش را دراز كند، و يا در برابر كسى تكيه كند، معمولاً چهره شريفش گشاده بود، و هيچگاه شنيده نشد كه به يكى از زير دستانش ناسزا بگويد، درب خانه اش به روى عموم مردم باز بود و به همگان احترام مى گذاشت[1]، و گاهى به مأمون عباسى سفارش به تقوى و رسيدگى به مشكلات مردم كرده، و مى فرمود: فرمانرواى مسلمين بايد بسان ستون وسط خيمه باشد[2]، تا هركس وى را خواست بتواند به حضورش برسد. 
________________________________________
[1] ـ تفصيل اين روايت را محروم علامه مجلسى از كتاب عيون اخبار الرضا ج2 ص184 نقل كرده است.(مترجم). 
[2] ـ اين جمله بخشى از مواعظ حضرت امام رضا (ع) است به مأمون عباسى كه تفصيل آن در كتاب عيون اخبار الرضا ج2 ص160 به بعد آمده است. (مترجم). 
---------------------------
سيد محمد شيرازي

عفو گنهكاران

در زمان فرمانروائى هارون عباسى پس از شهادت امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (ع)، عدّه اى به فرماندهى (جلودى) كه مردى سفّاك و بي رحم بود، مأموريت يافتند به محلّه بنى هاشم در شهر مدينه منوّره حمله كنند، و تمام خانه ها را به تاراج بكشند. 
جلودى براى انجام مأموريت عازم شهر مدينه شده، و با افراد خود به محلّه بنى هاشم و از جمله به خانه حضرت موسى بن جعفر (ع) كه امام رضا (ع) در آنجا بودند يورش برده، و خانه آن حضرت را به محاصره خود در آورد. 
حضرت رضا (ع) كه از مقصد جلودى آگاه بودند، تمام بانوان و علويان را به اطاقى برده، و خودشان در عتبه در آن اطاق ايستادند، جلودى با خشونت و شدّتى روبروى امام ايستاده و گفت: كه من طبق دستور اميرالمؤمنين! هارون مأموريت دارم به اين اطاق هم وارد شوم و همه چيز را با خودم مصادره كنم، و اين كار بايد انجام پذيرد. 
امام هشتم در پاسخش فرمودند: كه تو همين جا منتظر بمان و صبر كن، من سوگند ياد مى كنم كه هرچه اين بانوان از زيورآلات و لباس و غيره دارند برايت بياورم، جلودى نپذيرفت و برخواسته اش اصرار مى ورزيد، و حضرت امام رضا (ع) پيوسته مى فرمودند كه اگر صبر كنى من قول مى دهم هرآنچه در اطاق و در اختيار آن مخدرات هست نزد تو بياورم، تا اينكه جلودى پذيرفت. 
امام وارد اطاق شده و به آن مخدّرات امر فرمودند كه هركدام جز يك پيراهن برتن، آنچه كه دارند اعم از زيورآلات، خلخال، گوشواره و حتى مقنعه هاى روى سرشان را به همراه تمام أثاثيه خانه به جلودى دادند. 
از اين واقعه مدتها گذشت تا اينكه حضرت امام رضا (ع) به خراسان تشريف آورده و به اصطلاح وليعهد مأمون عباسى شدند، و مأمون دستور داد كه تمام اطرافيان و درباريان با آن حضرت بيعت كنند، و همه بيعت كردند جز نفرات معدودى كه يكى از آنها همين جلودى بود. 
مأمون عباسى آن چند نفر را به جرم عدم بيعت با امام رضا (ع) به زندان افكند. 
جلودى با آن سابقه ننگين و با آن دشمنى و هتك حرمتى كه نسبت به امام رضا (ع) روا داشت، و با آنكه با آن حضرت از بيعت هم سرباز زد، مورد لطف و عنايت و عفو حضرت رضا (ع) قرار گرفت به اين ترتيب كه يك روز بعد از زندانى شدن جلودى مأمون به خدمت امام هشتم (ع) شرفياب شده، و موضوع زندانى شدن آن چند مخالف و از جمله جلودى را به ايشان عرض كرد، و سپس دستور داد كه زندانيان احضار شوند. 
حضرت امام رضا (ع) كنار مأمون نشسته بودند كه از دور چشمشان به جلودى افتاد، با وجودى كه از ظلم و ستم آن شخص دل آزرده بودند، مورد چپاول و هتك حرمت او قرار گرفته بودند، و بالاخره مى دانستند كه جلودى با ايشان دشمنى آشكار دارد، با تمام اينها جلودى را عفو كرده و با لطف و مرحمت خويش از گناهان او چشم پوشيدند، و به همين جهت رو كرده به مأمون و با صورت گشاده اى فرمودند: اين پير مرد جلودى را به من ببخش و آزادش كن، مأمون با صداى آهسته عرضه داشت: اين همان است كه دختران پيغمبر را آزرده و خانه شما را چپاول كرده است! 
اما جلودى از آن كينه و بغضى كه نسبت به حضرت رضا (ع) داشت، گمان برد كه آن حضرت عقوبت و مجازاتش را از مأمون مى خواهند، از اين رو به مأمون گفت: ترا به خدا و به خدمتگذاريم به پدرت هارون سوگند مى دهم كه خواهش اين آقا را نسبت به من نپذيرى! 
مأمون كه وضع را چنين ديد از بزرگوارى امام رضا (ع) و خباثت جلودى در شگفت شده و به جلودى گفت: نه بخدا سوگند خواهش اين آقا را نسبت بتو عملى نمى كنم، سپس به دژخيم خودش دستور داد گردنش را بزند[1]. 
اين اخلاق پسنديده اهل بيت پيغمبر، بخصوص راجع به عفو گنهكاران يكى از مهمترين عوامل پيشرفت اسلام و جذب مردم به اين دين مقدس بود، پيامبر بزرگ اسلام (ص) در موارد بسيارى از تقصير گنهكاران مى گذشت با وجودى كه قدرت داشت، و مى توانست انتقام بگيرد. 
حضرت علىّ بن ابى طالب (ع) اهل جمل و اسيران صفّين و خوارج نهروان را بخشيد با وجودى كه قادر بر انتقام بود چرا كه از قديم گفته اند (در عفو لذّتى است كه در انتقام نيست) و گرچه انتقام لذت بخش است ولى لذت ترك آن بيشتر مى باشد، و گفته شاعر فارسى (سعدى): 
اگر لذّت ترك لذّت بدانى***دگر لذّت دهر لذّت نخوانى 
امام حسن مجتبى (ع) از گناه آن مردى كه به ايشان ناسزا گفت چشم پوشيده و با او ملاطفت كردند[2]. 
حضرت امام حسين (ع) حتى در جبهه جنگ از دشمن ناتوان شده خود چشم پوشيده و عفوش نمود، بلكه او را كمك هم كرد[3]. 
امام سجاد (ع) از مروانى كه به جدّش پيامبر، اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه زهرا، امام حسن مجتبى و امام حسين (صلوات الله عليهم اجمعين) آسيب رسانيده و آن بزرگان را اذيّت و آزار داده بود، نه تنها چشم پوشيدند، بلكه او را پناه داده و مورد مرحمت هم قرارش دادند[4]. 
امام محمد باقر (ع) از آن مردى كه مسيحى بود و به حضرتشان ناسزا گفت و مادر مخدّره آن امام معصوم را كلفت آشپزخانه خواند گذشت نموده و برايش دعا هم كردند[5]. 
امام جعفر صادق (ع) از گناه كنيزى كه بچه آن حضرت را بى اختيار از بلندى به زمين زده و كشته بود نه تنها چشم پوشيده، بلكه آن زن را آزاد هم فرمودند[6]. 
امام موسى بن جعفر كاظم (ع) كه مواجه شده بودند با يك نفر مخالف و دشمن و از او ناسزا شنيده بودند، به مزرعه اش رفته و كيسه اى زر به وى داده، و گناهش را هم عفو كردند[7]. 
و بالاخره يك نمونه از عفو و گذشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (ع) را نيز نقل كرديم كه آن بزرگوار نيز مانند اجداد طاهرين و نياكانش از گنهكار چشم پوشيده، و مردم را دوست مى داشت. 
متأسفانه حكومتهائى كه به نام اسلام سركار آمدند، از قبيل بنى اميه، بنى العبّاس، عثمانيان در تركيه و غيره اين شيوه را نه تنها پيش نگرفته، بلكه چهره اسلام را نيز سياه جلوه داده و اسلام را متّهم ساختند، آنان نه تنها از تقصير و لغزش گنهكاران گذشت نمى كرده، بلكه بيگناهان را نيز در زندانهاو تحت شكنجه قرار داده و با شلاق و چكمه استبداد سركوبشان ساختند، و اگر تاريخ صحيح شيوه رفتار و كردار پيامبر اكرم و اهل بيت طاهرينش را به عنوان معيارها و نمونه هاى كاملى از تجلّى اسلام واقعى ثبت نمى كرد 
، امروز نامى از اسلام و رحمت اسلامى باقى نمانده بود، بلكه صفحات سياهى از كشتارهاى فردى و دسته جمعى، مصادره اموال، زندانهاى مخوف، شكنجه هاى وحشيانه، تجاوز به نواميس مردم به نامهاى مختلف، سركوب آزاديهاى مردم به نامهاى مختلف، به بند كشيدن علما و دانشمندان، دريافت مالياتهاى ظالمانه، جنگهاى وسيع بر سر قدرت و به طور كلّى زير پا گذاشتن احكام قرآن و اسلام به نام اسلام به چشم مى خورد، به طورى كه هيچكس ديگر نمى توانست حتى سخنى از اسلام و حاكميّت آن به ميان آورد. 
و اين خاندان مطهّر پيامبر بودند كه انواع شكنجه ها، زندانها، فاجعه هاى خونين و ديگر نابسامانيها را به جان خريدند، تا براى نسلهاى آينده حجّت باشند، و براى هميشه پيشوا و مقتداى جامعه اسلامى به حساب آيند.
يكى از شاعران شيعه از زبان اهل بيت پيامبر اكرم (عليهم السلام) قطعه شعرى سروده كه آن بزرگان را با حكومت هاى بنى اميه و بنى العبّاس اين چنين مى سنجد: 
ملكنا فكان العفو منّا سجـيـة***ولما ملكـتم سال بالدم ابطــع 
وحـلّلتم قتل الاسارى وظـالما***غدونا عن الاسرى نعفّ و نصفح 
فحسبكم هذا التفاوت بينــنا***و كل انـاء بالـذى فيه ينضـح 
ترجمه شعر: زمانى كه قدرت به ما آل محمد رسيد، عفو و گذشت از اخلاق و خوى ما بود، اما زمانى كه ملك به شما رسيد سرزمين هاى وسيعى را سيل خون بيگناهان فرا گرفت. 
و شما كشتن اسيران را حلال كرديد، و در حالى كه ما پيوسته اسيران را عفو كرده و از آنان گذشت مى كرديم. 
و همين تفاوت ميان ما براى شما كافى است، چرا كه از كوزه برون تراود آن را كه در اوست. 
________________________________________
[1] ـ اعيان الشيعه ج1 ص42 چاپ بيروت نوشته سيد محسن امين. 
[2] عوالم العلوم نوشته شيخ عبدالله بحرانى ج16 چاپ جديد قم ص121 . 
[3] ـ تفصيل اين مطلب در كتاب (پيشواى شهيدان) نوشته آيةالله سيد رضا صدر ص72 آمده كه ما بخشى از آن را عينا نقل مى كنيم: 
(از سپاه يزيد، (تميم بن فتّى) به ميدان آمد، ميان او و حسين جنگ آغاز گرديد چيزى نگذشت كه پاى تميم قطع گرديد، و برزمين افتاد و توان حركت نداشت، حسين در كنارش بايستاد، و از او پرسيد: چه كمكى مى توانم به تو بكنم؟! تميم پاسخ داد: قوم مرا ندا كنيد بيايند و مرا ببرند، حسين ندا كرد، آنها آمدند و تميم را بردند، حسين ازين شاهكارها بسيار دارد..) (مترجم). 
[4] ـ الكامل فى التاريخ نوشته ابن الاثير چاپ1385 ه بيروت ج4 ص113 . 
[5] ـ مناقب آل ابى طالب، چاپ ايران، جلد3 صفحه337 . 
[6] ـ بحار الانوار، چاپ جديد، ج47 ص.24 
[7] ـ بحار الانوار، چاپ جديد، ج48 ص102 . 
---------------------------
سيد محمد شيرازي

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 26 / 5 / 1394



 

 
چرا حضرت معصومه سلام الله علیها ازدواج نکرد ؟


راز عدم ازدواج حضرت معصومه (س) نه در وصيت پدر است و نه در نبودن همسر هم کفو؛ بلکه علت آن وجود اختناق شديد هارون و مأمون بود که باعث شد هیچ کس جرات نكند به راحتي به خانه موسي بن جعفر (ع) و بعد از او فرزندش امام رضا(ع) رفت و آمد داشته باشد.

به گزارش سرویس زنان جهان؛ در حالی که در اسلام بر امر ازدواج تأكيد و سفارش فراوان شده است؛ تا جایی که در قرآن، آيات متعددي در اين باره وجود دارد. روایات خبر از مجرد بودن حضرت فاطمه معصومه(س) داده است.

حال اين پرسش مطرح می شود كه حضرت معصومه(س) با آن مقام علمي و آگاهي‌اي كه از دستور‌هاي اسلام و سنّت پيامبر اكرم(ص) داشت، چرا ازدواج نكرد و تشكيل خانواده نداده است؟
از طرف ديگر، بر اثر موقعيت علمي و معنوي و زيارتي آن حضرت، بسياري از دختران امروز آن حضرت را به عنوان اسوه براي خود پذيرفته‌اند كه روشن نشدن راز ازدواج آن حضرت، ممكن است بهانه‌اي براي فرار از ازدواج باشد.

اين نكته را هم اضافه كنيم كه نه تنها حضرت معصومه(س) ازدواج نكرد، بلكه هيچ يك از دختران موسي بن جعفر ازدواج نكردند.





 


بررسي نظريات مختلف
احتمالات و نظريات مختلفي در مورد چرایی ازدواج نکردن آن حضرت بیان شده است که به برّرسي و صحت و سقم هر يك مي‌پردازيم.


1. وصيّت موسي بن جعفر(ع)

يكي از احتمالات اين است كه خود حضرت موسي بن جعفر به دخترانش وصيت كرده تا ازدواج نكنند! ابن واضح يعقوبي طرفدار اين نظريه است.

وی معتقد است، موسي بن جعفر وصيت كرد كه دخترانش شوهر نكنند و هيچ كس از آنان شوهر نكرد، مگر ام سلمه.
در پاسخ به سخنان يعقوبي باید گفت: چنين وصيّتي برخلاف سنت رسول الله(ص) و سيرة امامان اهل بيت عصمت و طهارت است و هرگز چنين وصيتي از امام معصوم صادر نمي‌شود و همچنین متن وصيت حضرت موسي بن جعفر غير از آن چيزي است كه يعقوبي ادّعا دارد.
وصيت‌نامه، حضرت موسي بن جعفر(ع) با صراحت به فرزندان اعلام مي‌دارد كه حجّت خدا بعد از او علي بن موسي(ع) است و خواهران بايد در هر كاري از جمله مسئله ازدواج از او اطاعت كنند و هر فردي را كه علي بن موسي مناسب ديد، آنان با او ازدواج كنند؛ چرا كه آن حضرت به مسائل ازدواج آگاه‌تر و به وضعيت بستگان آشنايان آشناتر است.
بنابراين نظريه يعقوبي بي‌اساسي است و نمي‌توان بر آن اعتماد كرد




 


2. هم کفو و همتا نداشتن

نظريه دوم اين است كه دختران حضرت موسي بن جعفر مخصوصاً فاطمه معصومه(س) از نظر كمال علمي و معنوي در حد بالايي قرار داشتند و كسي هم کفو همسری آنها نبود چرا که يكي از اموري كه در تزويج دختر مورد توجه قرار مي‌گيرد، هم كفو بودن است.


اين نظريه نيز نمي‌تواند قابل تأييد باشد؛ زيرا سيرة ائمه اطهار اين نبوده كه دختران خود را به جهت پيدا نشدن هم کفو در خانه نگه دارند و مانع ازدواج آنان شوند، و آنان، در قول و در عمل خود، مؤمن و مؤمنه بودندزیرا پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه آن حضرت فرمود: هر گاه كسي به خواستگاري دختر شما آمد كه دينداري و امانتداري او را مي‌پسنديد (هر چند در حد دختر شما نباشد) شوهر دهيد و اگر شوهر ندهيد، در زمين فتنه و فساد بزرگ بر پا مي‌شود.

همچنین در عصر امام كاظم(ع) جوانان شايسته‌اي از تبار امام حسن مجتبي(ع) و حضرت سيدالشهدا(ع) و نيز در ميان شيعيان افرادي وجود داشتند كه مي‌توانستند همسران مناسب براي آنان باشند.




 

 

3. اختناق هاروني

احتمال و نظريه سوم آن است كه اختناق هارون الرشيد و وجود خفقان در آن دوران، چنان شديد بود كه حتي كسي جرئت نداشت براي پرسيدن مسائل شرعي به در خانه موسي بن جعفر(ع) مراجعه كند، تا چه رسد به اينكه به عنوان داماد آن حضرت رفت و آمد دائمي با خانواده موسي بن جعفر(ع) داشته باشد.

خفقان حاکم بر جامعه نشان مي‌دهد كه ارتباط موسي بن جعفر(ع) كنترل مي‌شد و از طرفي زنداني شدن امام نيز، انگيزه خواستگاري از دختران آن حضرت را كاهش مي‌داد.


بنابراين راز عدم ازدواج حضرت معصومه و خواهران او را نه در وصيت پدر بايد جستجو كرد و نه در نبود همسر متناسب و هم كفو؛ علت آن، وجود اختناق شديد هارون و مأمون بود كه باعث شد هیچ کس جرات نكند به راحتي به خانه موسي بن جعفر(ع) و بعد از او فرزندش امام رضا(ع) رفت و آمد داشته باشد و داماد آن خانواده شود. از طرف ديگر، زنداني شدن حضرت موسي بن جعفر(ع) و سرانجام شهادت او، و احضار شدن حضرت رضا(ع) به خراسان و دورافتادن از خواهران، مزيد بر اين علت بود. 







حضرت ولىّ‏ عصر(عج) و زیارت حضرت معصومه(س)

به مقتضاى روایات عدیده ‏اى كه از امامان بزرگوار راجع به فضایل و مناقب حضرت فاطمه معصومه سلام‏اللَّه‏علیها و ثواب زیارت آن بزرگوار رسیده است، طبعاً ولىّ ‏عصر، امام زمان ارواحنافداه نیز براى آن بانوى بهشتى احترام و تعظیم فراوان قائلند و از روى همین قراین و شواهد مى ‏توان گفت كه آن ولى ‏اعظم خدا نیز به زیارت عمّه بزرگوار خود، حضرت فاطمه معصومه سلام‏ اللَّه‏ علیها اهتمام دارند و مرقد مطهّر وى مورد توجّه، عنایت و الطاف امام زمان علیه‏ السّلام مى ‏باشد.

و به همین مناسبت زائران بقعه منوّره از زن و مرد نیز مورد لطف خاصّ امام زمان علیه ‏السّلام مى‏ باشند، زیرا آن حضرت مى ‏بینند كه دلدادگان آل محمّد و شیعیان اهلبیت علیهم ‏السّلام سر بر آستان عمّه گرانقدرشان ساییده و عتبه مباركه و ضریح مقدّس او را مى ‏بوسند. 

اینها مطالبى بود كه با ملاحظه اخبار و روایات مربوط به زیارت بى‏بى دو عالم ذكر كردیم. علاوه كه بعضى از مكاشفات و رؤیاهاى صادقه نیز كه براى اهل‏ دل و صاحبان‏ نفوس‏ زكیّه واقع شده، حكایت از همین معنا مى ‏كند. 

مرحوم آیت ‏اللَّه حاج آقا مرتضى حایرى رضوان‏ اللَّه‏ علیه، فرزند برومند مؤسّس حوزه ‏علمیه ‏قم مرحوم آیت ‏اللَّه ‏العظمى حاج شیخ عبدالكریم حائرى قدس ‏سرّه ‏الشریف در یادداشتهاى خود نوشته‏ اند: من این جریان را كه اهل علم و تحقیق و دقّت در امور، زیارت حضرت معصومه سلام ‏اللَّه‏ علیها را در قسمت بالاسر حرم حضرت فاطمه‏ معصومه سلام ‏اللَّه‏ علیها انجام مى‏ دادند، نمى ‏پسندیدم براى اینكه: 

اولاً سلام به حسب اعتبار عرفى باید به طرف آن موجود محترم باشد نه بالاى سر او و رو به قبله، كه جسم مطهّر در طرف چپ واقع مى ‏شود. و تا آنجا كه مى ‏دانم در هیچ‏یك از سلام‏ها به این شكل نرسیده است. 


و ثانیاً در خصوص ضریح آن حضرت كه قبر مطهّر انحراف دارد، صورت مطهّر نوعاً در پشت سر واقع مى‏ شود. 

شبى خواب دیدم كه سه‏ نفر مردمان بیابانى و بیابان‏ گشته كه یكى از آن سه بزرگوار - در عالم خواب معلوم بود كه امام‏ عصر عجّل ‏اللَّه‏ تعالى ‏فرجه‏ الشّریف بود، در پشت سر حضرت، رو به قبله در طرف سر مبارك ایستاده‏ اند و به حسب ظاهر زیارت مى‏ كنند، یعنى معلوم بود كه براى زیارت ایستاده ‏اند، ولى من كلمات آنها را نمى ‏شنیدم. 

بعداً من به روایت سعد، كه دلیل بر زیارت آن وجود مبارک است مراجعه كردم. دیدم "عندالرأس ‏مستقبل ‏القبلة" دارد؛ یعنى نزد سر و جانب سر، روبه ‏قبله و "فوق الرأس" ندارد كه معنى آن "بالاى سر" باشد. ونزد سر، روبه قبله، باتوجه به عرفیّت سلام كه باید رو به جانب جسد مطهّر باشد منطبق بر همان موضع مى ‏باشد كه در عالم خواب امام علیه‏ السّلام و دو نفر از یاران آن بزرگوار ایستاده بودند. (1)

بانوی ملکوت ص18


(1) یادداشت هاى مرحوم آقاى حایرى، ص 118.



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 24 / 5 / 1394


الگوی بهشتی‌شدن دخترانی که هرگز ازدواج نکرده‌اند

آیا شرط کمال زنان مادر شدن است؟ 
در این که در دین اسلام و همین طور در بسیاری از آیین ها و ادیان الهی دیگر، بر جایگاه و مقام مادران و همچنین زن متأهل (درصورت خوب شوهر داری کردن) تأکید شده است شک و تردیدی نیست، بدین صورت که آیات و روایات وارده از ائمه علیهم السلام همه مبتنی بر اهمیت نقش همسری و مادری برای زن می باشد و به نوعی طی این مسیرها را، برای رسیدن به کمال انسانی زنان مؤثر ومفید اثر دانسته اند.
ازسوی دیگر نیاز به همسری و مادری را می توان از جمله نیازهای فطری و روحی در وجود هر زنی دانست، چنانکه خدا ازدواج را پاسخی به این نیاز طبیعی برای آنها قرار داده است، همین مساله به صورت کمرنگ تری برای مردان مطرح می شود.
به این گزاره ها دقت کنید:
ازدواج ومادر شدن برای رسیدن به کمال برای زنان شرط لازم وکافی می باشد.
ازدواج و مادربودن برای رسیدن به کمال برای زنان شرط لازم و ضروری می باشد اما کافی نیست.
ازدواج و نیل به مقام مادری برای زنان در راستای رسیدن به کمال او تأثیری ندارد.
ازدواج و نیل به مقام مادری برای زنان، جهت تکامل و رشد انسانی آنها نه شرط لازم است ونه کافی بلکه یاری دهنده وتسهیل کننده است.
به راستی رویکرد صحیح اسلامی بر کدام یک از گزاره های بالا انگشت تأیید می فشارد؟ گزاره های مطرح شده در بالا، چهارنوع ارتباط منطقی مطرح بین مقام ازدواج و مادری و رشد و کمال برای زنان است که به صورت رایج وغیر رایج در میان جامعه اسلامی ما مطرح می باشد.
البته این رابطه ها به صورت کمرنگ تر هم می تواند برای مردان صادق و مطرح باشد. (از این جهت که در فرهنگ ما بیشتر این مسأله در رابطه با زنان و مادری مطرح می شود بیشتر به این گروه می پردازیم)


الگوی بهشتی‌شدن دخترانی که هرگز ازدواج نکرده‌اند

برمی‌گردیم به ابتدای متن و یادآوری می کنیم که اسلام تا چه حد به مسأله ازدواج تاکید کرده است، از پیامبر عظیم الشان اسلام روایت شده است: در اسلام هیچ بنایى ساخته نشد، که نزد خداوند عز وجل محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.[1]
همچنین از حضرت (صلی الله علیه واله ) روایت شده است که :همسردار خفته، نزد خدا فضیلت دارد بر بى ‏همسرِ روزه‏ گیرِ شب‏ زنده‏ دار.[2]

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 24 / 5 / 1394


نظری بر اسامی و القاب حضرت فاطمه معصومه(س)
فرهنگ كوثر -  شماره 35 
 
 
 

اسامی آن حضرت

فاطمه

این مجلله عظیم الشان هم نام حضرت زهرا(س)و فاطمه یافاطمه کبری نامیده شده است.

در روایتی درباره مقام والا و عظمت شان حضرت زهرا(س)و علت نامیده شدن ایشان به فاطمه آمده است:

محمد بن مسلم گفت: از ابوجعفر امام باقر(ع)شنیدم که فرمود:

فاطمه دارای جایگاهی کنار در جهنم است. وقتی روز قیامت می شود،میان دو چشم هر نفر، مومن یاکافر نگاشته می شود. آنگاه به کسی که دوستدار اهل بیت است و گناهان فراوانی دارد، دستور داده می شود به آتش افکنده گردد. وقتی حضرت فاطمه آن شخص را می بیند،می گوید: بارالها! مولای من! مرا فاطمه نام نهادی و به واسطه من می خواستی از کسانی که دوستدار من و ذریه ام هستند، درگذری وعده ات حق است و تو از وعده ات تخلف نمی کنی.

در آن زمان خداوند عزیز و والامرتبه می فرماید: درست گفتی، تورا فاطمه نام نهادم و می خواستم به خاطرتو از کسی که دوستت دارد، و پیرو توست و به خاندانت علاقمند و پیرو آنان است،درگذرم. پیمانم حق است و من خلف وعده نمی کنم; به این سبب به بنده ام فرمان داخل شدن در آتش را دادم تاتو درباره او شفاعت کنی. تو را شفیع قرار دادم تا برای ملائکه و پیامبران وفرستادگانم و صاحبان این توقفگاه، جایگاه و منزلتت درپیشگاه من مشخص شود. هرکس را که دیدی میان دو چشمش کلمه مومن است، می گیری و داخل بهشت می کنی.

حضرت معصومه(س)نیز چون حضرت فاطمه زهرا(س)دارای مقام شفاعت است. و احتمالا نامیده شدن وی به فاطمه بی ارتباط بااین مقام نبوده است. به هر تقدیر به واسطه این بانوی گرامی بسیاری ازشیعیان داخل بهشت می گردند. در این باره امام صادق(ع) می فرماید:

«... الا ان للجنه ثمانیه ابواب، ثلاثه منها الی قم. تقبض فیهاامراه هی من ولدی و اسمها فاطمه بنت موسی تدخل بشفاعتها شیعتی الجنه باجمعهم.»

آگاه باشید، برای بهشت هشت دراست; سه تا از آنها به سوی قم باز می شود. در آنجا بانویی قبض روح می شود. او از جمله فرزندانم، و نامش فاطمه دختر موسی است. به شفاعت او همه شیعیان داخل بهشت می گردند.

برخی از نویسندگان در توضیح روایت فوق گفته اند:

مقتضای این خبر آن است که از برای آن مخدره(فاطمه معصومه)درنزد خدای تعالی مقام محمودی می باشد که شفاعت نمودن آن مخدره باشد(در)روزجزا. و از برای او نزد خدا شانی است عظیم که آن حضرت و هکذا برادرش حضرت رضا(ع) که در زیارتش می فرماید: «ان لک عندالله شانا من الشان.» و هکذا حضرت جواد. درکتاب مفتاح الجنان مذکور است که حضرت رضا فرمود: هرکه زیارت کند او راهمچنان است که مرا زیارت کرده است. گرچه مولف مفتاح معلوم نیست، اما از احادیث معتبر نیز(چنین مطلبی)استفاده می شود. درحدیث است که «من زار ذریتهما کانما زارهما» ; هرکس ذریه حضرت حسن و حسین را زیارت کند، مثل کسی است که خود آنها را زیارت کند. حضرت معصومه و حضرت عبدالعظیم حسنی نیز مشمول همین حکم می باشند.

آری، حضرت معصومه از مقام محمود یعنی مقام شفاعت برخورداراست:

یا بضعه الرساله

یاد مدینه کردم باگوش جان شنیدم لبیک را زبالا تا در حرم رسیدم آیا شد آشکارا قبرنهان زهرا؟ یا فاطمه زهرسو با گوش جان شنیدم بنت امام کاظم اخت امام هشتم باشد شفاعتش را روز جزا امیدم یا بضعه الرساله، ما را مران زدرگه گشتم گدای کویت از غیر، دل بریدم برزاده برادر، جان جواد سوگند رحمی، اگر چه زیر بارگنه خمیدم یافاطمه، شفاعت از روسیاهی ام کن تاخلق روز محشر بینند روسپیدم

معصومه

حضرت فاطمه معصومه مستغرق درعبادت، و از آلایش به معاصی وزشتیها پیراسته و عصمت مادرش زهرا(س)در او تجلی نموده است.

براساس پاره ای از روایات، لقب معصومه از سوی امام رضا(ع)به این بانوی عظیم الشان اعطا گردید. علامه مجلسی دراین باره گوید: امام رضا(ع)درجایی فرمود: «من زار المعصومه بقم کمن زارنی » هرکس معصومه را در قم زیارت کند، مانند کسی است که مرازیارت کرده است.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 24 / 5 / 1394


ولادت حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام / پرتویی از کوثر
 

 در خانه امام موسی بن جعفر علیه السلام ، ستاره ای درخشید که از درخشش آن، آسمان شهر مدینه نورانی شد و ترنم شکفتن نوگلی از بوستان نبوی، وجود تابناک امام هفتم علیه السلام را روشنی دوباره بخشید. مولودی که جد بزرگوارش امام صادق علیه السلام ، سال ها قبل ازتولد، بشارت میلاد او را داده بود. آری، انتظار به سر آمد و شمیم دلنوازی، خانه خورشید مدینه را فرا گرفت و چشم های به انتظار نشسته محبان اهل بیت را اشکشوق بخشید. با ولادت فاطمه دختر موسی بن جعفر علیه السلام در خاندان وی، حضور دوباره فاطمه زهرا علیهاالسلام در فضای شهر جاری شد و کوثر فاطمی جوشیدن گرفت. بزرگ بانویی در تاریکی ها درخشید و همه جا را روشنی بخشید.

خاندان پاک

فاطمه معصومه علیهاالسلام ، در خانه ای چشم به جهان گشود که پدرش امام موسی کاظم علیه السلام ، هفتمین اختر تابناک امامت و ولایت و برگزیده الهی و مادرش نجه خاتون، از زنان پاک ووالا مقام آن زمان و از فرزندان امام حسن علیه السلام بود. در والا مقامی این بانو همین بس که دومه پاره از نسل کوثر را به دنیا آورد و در دامان پرمهرش پرورش داد. گوهری چون امام رضا علیه السلام که شرافت و بزرگی اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را از وجود نازنین پدرش به ارث برده بود، 25 سال برای دیدار این مولود مبارک، فاطمه معصومه علیهاالسلام انتظار کشید ؛ خواهری که در مکتب او آموخت و همچون یا و یاوری برای او باقی ماند و زینب گونه، تا پای جان حسینش را یاری کرد.

در مکتب برادر

در سال هایی که امام موسی کاظم علیه السلام زندانی حکومت ستمگر عباسی بود، حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام در مکتب برادر خویش بالنده گردید و به مقامات بسیار عالی، از کمالات علمی و عرفانی و اخلاقی رسید. علم و عصمت فاطمه معصومه علیهاالسلام در بین فرزندان امام موسی علیه السلام پس از برادر گران قدرش امام رضا علیه السلام ، بسیار شاخص بود. اکنون نیز پس از قرن ها، مرقد شریفش، بهشتی از معنویت و صفا، و چشمه ای از فیض و کرامت است. او فاطمه ثانی است که فقیهان و بزرگان دین، آستان بوس حرم اویند. برکت، از حریم و حرمش می جوشد و عصمت و عفاف ره توشه زائران اوست.

به سوی یار

مدت یک ربع قرن، حضرت رضا علیه السلام ، تنها فرزند نجمه خاتون بود. پس از 25 سال انتظار، سرانجام ستاره ای تابان از دامن نجه درخشید که هم سنگ امام هشتم علیه السلام بود و امام توانست والاترین عواطف انباشته شده در سویدای دلش را بر او نثار کند. میان این خواهر و برادر، محبت وصف ناپذیری جریان داشت؛ به طوری که پس از سفر اجباری امام رضا علیه السلام به مرو، فراق این خواهر و برادر از یکدیگر بسیار سخت می نمود. فاطمه معصومه علیهاالسلام ، یگانه مونس و معلمش را از دست داد و امام رضا علیه السلام نیز در غربت، از دیدار تنها خواهرش محروم می شد. ازاین رو، پس از استقرار امام هشتم علیه السلام در مرو، نامه ای خطاب به خواهر گران قدرش، فاطمه معصومه علیهاالسلام نوشت. حضرت معصومه علیهاالسلام پس از دریافت دست خط برادر، به شوق برادر، به شوق دیار، به همراه عده ای از برادران و برادرزادگان رخت سفر ست و راهیدیار غربت شد؛ سفری که با یورش بدطینتان، هیچ گاه به دیدار یا رختم نگشت. حضرت معصومه علیهاالسلام در روز دهم ربیع الثانی سال 201، در حالی که غم فراق برادر را در سینه داشت، به سوی معبود بی همتا پرکشید.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: پرتویی از کوثر
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 20 / 5 / 1394

امام (ع) با آن همه تاكيد و تلاش در به دست آوردن روزى حلال، بسيار بخشنده و كريم بود. ياران و پيروان خود را به بخشش سفارش مى‏كرد و تاكيد مى‏فرمود ياور درماندگان و دستگير در راه ماندگان باشند. او خود نيز عملا چنين بود. پيوسته مى‏فرمود: «مال با صدقه كم نمى‏شود.» امام بى‏توجهى به مؤمنان نيازمند را كوچك شمردن آنان مى‏دانست و كوچك شمردن آنها را توهين به اهل بيت پيامبر (ص). حضرت صادق (ع) از راههاى مختلف به خويشان و ديگر مردم نيازمند كمك مى‏كرد.

امام صادق (ع) را بهتر بشناسيم (2)  بخشش به نيازمندان

گاه نهانى صدقه مى‏داد و گاه آشكار; گاه توسط كسى مى‏فرستاد و گاه خود مى‏برد. گاهى نيز غذا مى‏پخت و افراد را به خوردن دعوت مى‏كرد. شبانگاه، كه تاريكى شب سايه مى‏گسترد و مردم مى‏خفتند، امام (ع) همچون پدرانش زنبيلهاى نان و گوشت‏بردوش مى‏گذارد، كيسه‏هاى درهم و دينار در دست مى‏گرفت، ناشناس به سراغ نيازمندان مى‏رفت و غذا و پول را ميان آنها تقسيم مى‏كرد. معلى، يكى از ارادتمندان امام صادق (ع) مى‏گويد: «امام (ع) در شبى كه باران نم‏نم مى‏باريد از خانه به قصد سقيفه بنى ساعده بيرون رفت. من پنهانى دنبالش رفتم. در ميان راه، ناگاه چيزى بر زمين افتاد. فرمود: «بسم الله، خدايا به من بازش گردان‏». جلو رفتم و سلام كردم، فرمود: معلى هستى؟ گفتم: آرى، فدايت‏شوم. فرمود: «با دستانت جستجو كن، آنچه يافتى به من بده‏». جستجو كردم، نانهاى پراكنده‏اى يافتم. وقتى آنها را به امام (ع) مى‏دادم كيسه‏اى پر از نان بر دوشش ديدم. گفتم: اجازه بفرماييد من آن را بردارم. فرمود: من به حمل آن سزاوارترم، ولى با من بيا. سپس به سقيفه بنى ساعده رفتيم و مردمى را خفته يافتيم. امام (ع) كنار هر نفر يك يا دو نان گذاشت و برگشتيم.» علاوه بر آنچه امام خود شبانه به نيازمندان مى‏داد، گاه به واسطه ديگران نيز اموالى براى آنان مى‏فرستاد و مى‏گفت: «به گيرنده نگوييد من داده‏ام‏» بر صدقه پنهانى تاكيد مى‏كرد و آن را بسيار دوست داشت. فضل بن ابى قره مى‏گويد: «امام كيسه‏هاى پول را به كسى مى‏داد و مى‏فرمود: اينها را به فلانى و فلانى از بنى هاشم بده و بگو از عراق برايتان فرستاده‏اند.» آن شخص مى‏برد و باز مى‏گشت. امام مى‏پرسيد: چه گفتند؟ پاسخ مى‏داد: گفتند: به سبب نيكى‏ات به خويشان پيامبر (ص)، خداى پاداش نيكت دهد.» بخششهاى شبانه امام ادامه داشت و گيرندگان دهنده را نمى‏شناختند; تنها پس از در گذشت امام دريافتند كه ياور آنان كه بوده است. افزون بر اين، امام آشكارا نيز از مستمندان دستگيرى مى‏كرد. يك بار چهارصد درهم و يك انگشترى به ارزش ده‏هزار درهم به فقيرى بخشيد. امام صادق -كه درود خدا و فرشتگانش بر او باد- در صدقه دادن روشى ويژه داشت; اگر گيرنده به آنچه مى‏گرفت قانع بود و خداى را سپاس مى‏گفت، امام بيشتر به او مى‏بخشيد; و اگر آن را كم مى‏دانست‏يا به جاى شكر خداى از امام تشكر مى‏كرد، ديگر چيزى به او نمى‏داد. مسمع بن عبد الملك گويد: «روزى خدمت امام صادق (ع) بوديم و انگور مى‏خورديم. نيازمندى آمد و چيزى خواست. امام (ع) خوشه‏اى انگور به وى داد. نيازمند گفت: نيازى به اين ندارم پول بدهيد! امام چيزى به او نداد و فرمود: خداى روزى ديگران را زياد كند. نيازمند رفت و دوباره باز آمد و گفت: همان خوشه انگور را بدهيد. امام چيزى به او نداد و فرمود: خداى روزى‏ات را زياد كند. سپس نيازمند ديگرى آمد. امام (ع) سه دانه انگور به وى داد. نيازمند گرفت و گفت: سپاس خداى را كه اين روزى‏ام كرد. امام فرمود: صبر كن، پس دو دست‏خود را پر از انگور كرده، به او داد.تهيدست انگورها را گرفت و گفت: سپاس خدايى را كه اين روزى‏ام كرد. امام صادق (ع) فرمود: بمان. سپس پولى كه حدود بيست درهم بود، به او داد. نيازمند گرفت و گفت: خدايا، تو را سپاس. اين تنها از طرف تو است. امام فرمود: بمان. سپس پيراهن خود را به او بخشيد و فرمود: اين را بپوش! مرد تهيدست پيراهن را گرفت، پوشيد و گفت: سپاس خدايى كه مرا پوشاند... . اى ابا عبد الله، خدايت پاداش نيك دهد. جز اين براى امام دعاى ديگرى نكرد و ما گمان كرديم كه اگر امام را دعا نمى‏كرد همچنان به او چيز مى‏بخشيد.» امام (ع) همچنين از محصول باغهاى خود نيز به نيازمندان، رهگذران و همسايگان مى‏بخشيد. امام باغى به نام چشمه «ابى زياد» داشت كه سالانه چهار هزار دينار درآمد داشت. آن قدر از آن مى‏بخشيد كه تنها چهارصد دينار باقى مى‏ماند. اين باغ ماجرايى شگفت دارد. يكى از ياران امام (ع) به وى گفت: «شنيده‏ام در باغ چشمه ابى زياد كارى شگفت مى‏كنى، دوست دارم از زبان شما بشنوم.» امام فرمود: «آرى، چون خرماها مى‏رسد، فرمان مى‏دهيم ديوارهاى باغ را سوراخ كنند تا مردم وارد شوند و از ميوه آن بخورند;» و نيز فرمان مى‏دهم «ده ظرف خرما، كه بر سر هر يك ده نفر مى‏توانند بنشينند، آماده كنند و چون ده نفر بخورند، ده تن ديگر بيايند و هر نفر يك مد خرما مى‏خورند.» سپس فرمان مى‏دهم به تمام همسايگان باغ، از پيرمرد و پيرزن و مريض و كودك و زن و همه كسانى كه توانايى آمدن نداشته‏اند، يك مد خرما بدهند. سپس مزد باغبانان و كارگران و سرپرستان باغ را مى‏دهم و باقيمانده محصول را به مدينه مى‏آورم و بين نيازمندان و آبرومندان به اندازه نيازشان تقسيم مى‏كنم; و در پايان از چهارهزار دينار، چهارصد دينار برايم باقى مى‏ماند. امام صادق (ع)، افزون بر اين بخششها، بسيار ميهمانى مى‏داد. شاگردان، پيروان خويشاوندان، غريبان و رهگذران را به ميهمانى مى‏خواند و اطعام مى‏كرد. خانه‏اش منزلگاه غريبان و مسافران بود. ميهمانى دادن را بسيار دوست داشت. اطعام را از آزاد كردن بنده بهتر مى‏دانست. او به پيروانش سفارش مى‏كرد كه خويشان و همسايگان و دوستان خويش را اطعام كنند. امام (ع) به اندازه‏اى ميهمانى مى‏داد كه مى‏توان گفت، بيشتر اوقات ميهمان داشت. مردم مى‏گفتند: «جعفر بن محمد به اندازه‏اى مردم را اطعام مى‏كند كه براى خانواده‏اش چيزى باقى نمى‏ماند.» امام صادق (ع) وقتى نمى‏خواست كسى را به خانه ببرد، تعارف نمى‏كرد. چون ميهمانان بر سر سفره مى‏نشستند، تعارف مى‏كرد كه بيشتر بخورند و هر چه بيشتر مى‏خوردند، شادمان‏تر مى‏شد. گاه خود از ميهمانان پذيرايى مى‏كرد. و كارهاى آنها را انجام مى‏داد، سر سفره گوشتها را جدا مى‏كرد و در برابر ميهمانان مى‏گذاشت. خود براى ميهمانان غذا مى‏نهاد و حتى به دست‏خود براى آنها لقمه مى‏گرفت. بسيار اتفاق مى‏افتاد كه وقتى مجلس درس و مناظره تمام مى‏شد، موقع غذا خوردن بود. شاگردان و حاضران در محفل را نگه مى‏داشت و با آنها غذا مى‏خورد. در مقابل ميهمانان بسيار خوشرو و خوشرفتار بود. و فقير و غنى را باهم دعوت مى‏كرد. گاه به ميهمانان غذاى بسيار لذيذ مى‏داد و گاه غذاى ساده و معمولى. در پاسخ يكى از ياران در اين مورد، فرمود: من به اندازه توانم غذا مى‏دهم. چون خداى روزى زياد برساند، طعام نيكو مى‏دهم; و چون روزى كم برسد، با غذاى معمولى اطعام مى‏كنم. چون ميهمانى مى‏داد غذايش هم خوب بود و هم زياد. ميهمانان را بزرگ مى‏داشت و از حضور آنها اظهار شادمانى مى‏كرد. به هنگام آمدن ميهمانان، به آنها خوش آمد مى‏گفت و در باز كردن و وانهادن بارشان به آنها كمك مى‏كرد. هنگام رفتن ميهمانان، در بستن بار و بنه به آنها كمك نمى‏كرد و خدمتكارانش را نيز از كمك كردن به آنها باز مى‏داشت. چون سبب را مى‏پرسيدند مى‏فرمود: ما خاندانى هستيم كه ميهمانان را بر رفتن از منزلمان يارى نمى‏دهيم.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 20 / 5 / 1394

تعريف عينى و عملى عدالت، از امام صادق(ع) و امام كاظم(ع)، به نقل از كتاب «كافى‏»، و مطلبى چند پيرامون «عدالت‏» . 
عالمان معقول و منقول بر اين حقيقت اتفاق دارند كه چون درباره موضوعى سخنى معتبر از معصوم(ع) برسد، آن سخن بر همه سخنان ديگر گويندگان هركس باشند مقدم است، و قبول آن به ضرورت عقل لازم است; و تمثيل معصوم(ع) در حكم «قياس برهانى‏» است، با مقدمات «اولى‏» (نه نظرى). 
ملا عبدالرزاق لاهيجى (م: 1072ق) مى‏گويد:

مقدماتى كه فراگرفته شود از معصوم، به طريق تمثيل، به منزله اوليات باشد در قياس برهانى. و چنانكه قياس برهانى افاده يقين كند، دليلى كه مؤلف باشد از مقدمات ماخوذه از معصوم افاده يقين تواند كرد، به اين طريق كه ساين مقدمه، گفته معصوم است. و هرچه گفته معصوم است، حق است. پس اين مقدمه حق استز».[1] 
و روشن است كه اين چگونگى از آنجاست كه منشا علم معصوم(ع)، «علم الهى‏» و «لوح محفوظ‏» و «كتاب مكنون‏» است; و عقل معصوم عقل كلى است نه عقل جزوى بشرى (كه انسانها همه از آن بتفاوت برخوردارند، از جمله فيلسوفان و عارفان)، و علم معصوم(ع) علم اولى است، كه هيچ راه خطايى در آن نيست (نه علم نظرى بحثى يا علم كشفى رياضتى، كه انسانهايى به آن مى‏رسند، و هردو در معرض تعارض و اختلاف است، و هرگز و هيچگاه به مرتبه «علم اولى‏» نمى‏رسد. و اين در صورتى است كه موضوعى در اين علوم، مورد اتفاق باشد، وگرنه در صورت اختلاف ادله و تعارض براهين، و تنافى و تقابل كشفها، كه از اعتبار آن كاسته مى‏شود). 
فيلسوف ويژه و بزرگ و كم‏مانند دوران، مير سيد ابوالقاسم فندرسكى (م: 1050ق)، نيز در اين باره چنين مى‏گويد: 
فلاسفه در علم و عمل گاه‏گاه خطا كنند، و انبيا در علم و عمل خطا نكنند. و فلاسفه را طريق علم، به عمل و فكر باشد، و انبيا را وحى و الهام، و چيزها را نه به فكر دانند، كه آنچه نظرى فلاسفه است ايشان را اولى است. و از اين است كه اينها خطا نكنند، و آنها خطا كنند، كه خطا در اوليات نيفتد، و در نظريات افتد.[2] 
و بر همين بنياد است‏بنيادى عقلى كه مى‏نگريم بجز عالمان رشته‏هاى مختلف فقه و تفسير و حديث و اخلاق و كلام و... فيلسوفان اسلامى نيز در آثار و مباحث‏خويش به نقل اخبار مى‏پردازند، و به آنها استناد مى‏كنند، و از آنها تاييد مى‏جويند، و براى تثبيت‏يا تاييد نظر خويش، اخبار را در مسائل مورد نظر مى‏آورند، و با نهايت تجليل به محتواى اخبار مى‏نگرند، چنانكه در آثار ابن‏سينا، ميرداماد، صدرالمتالهين شيرازى، حاج ملا هادى سبزوارى، آقا على مدرس (حكيم) و ديگران اين امر را مشاهده مى‏كنيم. و موضوع در حد خود روشن است و نيازى به بيش از همين اندازه يادآورى ندارد. 
درباره عدالت، و معانى و اصطلاحات آن در نزد صاحبنظران مختلف، همچنين ارتباط آن با «آزادى‏» و «برابرى‏»، و مباحثى از اينگونه، نيز اقسام عدالت و منشا هركدام، و راه تحقق هريك... سخنان بسيار گفته‏اند، كه در اين نوشتار در پى نقل و نقد، و برابر نهى و ارزيابى، و تعيين حدود و تداخلهاى آنها نيستم، بلكه در اينجا آهنگ آن دارم كه اگرچه باختصار اين موضوع را يادآور شوم كه يكى از مهمترين اقسام عدالت، عدالت معيشتى و حياتى (و به تعبيرى: عدالت اقتصادى) است، كه تاثير بسيار ژرف و گسترده و بسيار بنيادين آن، در همه شئون مادى و معنوى زندگى انسانى، و تعليم و تربيت انسانها، و رشد «الهى‏انسانى‏» انسان، درخور هيچگونه ترديدى و تسامحى نيست.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 20 / 5 / 1394

ولادت تا شهادت 
ءابزار عشق و ارادت به ساحت مقدس كوثر ولايت، دخت نبوت، همسر امامت، حضرت‏ صديقه طاهره، فاطمه مرضيه - سلام الله‏ عليها نه تنها از ناحيه شيعيان و شيفتگان ش‏واجب است كه هر كدام از معصومي ن‏عليهم السلام باسخنان خويش درباره آن بزرگوار اظهار ارادت نموده و نقش به‏سزايى را ايفا كرده ‏اند واز همه مهمتر، ابراز علاقه رسول الله‏ صلى الله عليه وآله ‏است ‏به حضرت زهراعليها السلام كه فاطمه ‏عليها السلام رافرشته ‏اى در سيماى انسان و پاره تن خودم ى‏دانست و هرگاه نگاهش به او مى‏افتاد،شادمان و مسرور مى‏شد.

حضرت زهراعليها السلام از منظر امام صادق(ع)

اين محبت از محبت ها جداست حب محبوب خدا، حب خداست. در اين‏جا اوج عشق و محبت‏ حضرت امام ‏صادق‏ عليه السلام به مادرش را در كلامش مى‏خوانيم;لازم به توضيح است كه فقط به ترجمه‏ سخنان حضرت بسنده شده است و منابع‏روايت آورده شده كه در صورت نياز،خوانندگان مراجعه كنند. 

ولادت حضرت فاطمه ‏عليها السلام 
مفضل بن عمر گويد: به امام صادق‏عليه السلام‏عرض كردم: ولادت فاطمه زهرا چگونه بوده‏است؟ حضرت فرمود: آرى، وقتى خديجه باپيامبر ازدواج كرد، زنان مكه او را ترك كردند.هيچ فردى بر او وارد نمى‏شد و بر او سلام‏نمى‏كرد و هيچ زنى اجازه نداشت تا با حضرت‏ خديجه ملاقات داشته باشد. 
همسر رسول الله ‏صلى الله عليه وآله از اين وضعيت رنج‏مى‏برد تا زمانى كه به فاطمه باردار شد.حضرت زهراعليها السلام در رحم مادر، شريك غم وغصه‏ هاى او بود و ايشان را به صبر و بردبارى‏دعوت مى‏كرد. مونس تنهايى مادر بود و با اوسخن مى‏گفت. 
حضرت خديجه، موضوع مكالمه با جنين‏رابا پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله ابراز نمى‏كرد. تا اين كه‏روزى حضرت رسول‏ صلى الله عليه وآله وارد منزل شد وسخن گفتن حضرت فاطمه‏ عليها السلام با مادرش راشنيد! 
پيامبر پرسيد: چه كسى با تو سخن‏مى‏گفت؟ 
حضرت خديجه فرمودند: جنينى كه دررحم دارم. 
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: جبرئيل به من بشارت‏داد كه اين جنين، دختر است و او دخترى‏ پاك و بسيار مبارك است. خداوند نسل مرا ازاو به وجود مى‏آورد و از نسل او پيشوايانى‏ براى اين امت‏به وجود آمده و بعد از انقطاع ‏وحى، خلفاى خداوند در زمين خواهندبود. (1) 
هنگام ولادت 
امام صادق‏ عليه السلام مى‏فرمايد: 
هنگامى كه فاطمه ‏عليها السلام متولد شد و روى‏زمين قرار گرفت، نورى از چهره ‏اش درخشيد و وارد همه خانه ‏هاى مكه شد و در شرق وغرب زمين جايى نماند مگر آنكه آن نور بر اوتابيد. (2) 
اسامى ويژه فاطمه ‏عليها السلام 
امام صادق‏ عليه السلام مى‏فرمايد: 
حضرت فاطمه در پيشگاه خداوند 9 اسم(مخصوص) دارد: فاطمه، صديقه، مباركه،طاهره، زكيه، راضيه، مرضيه، محدثه، و زهراسلام الله عليها. (3)

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 20 / 5 / 1394

آیت الله مجتبی تهرانی با اشاره به حدیثی از امام صادق (ع) در مورد غفلتهای انسان در مورد نعمتهای الهی تأکید کرد: خداوند به تو نعمت داد بعد هم به تو فرموده چگونه صرفش کن، امّا تو دائم این‌ها را روی هم انباشته می‌‏کنی. جا دارد خدا بگوید: این مقدار نعمتی که به تو عنایت کردم را چه می‌‏کنی؟

به مناسبت ایام شهادت امام صادق (ع) حدیثی در خصوص این ایام به شرح آیت الله مجتبی تهرانی از نظر می‌گذرد:

روی أَنَّهُ جَاءَ رَجُلٌ إِلَی الصَّادِق (ع) فَقَالَ لَهُ: «بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عَلِّمْنِی مَوْعِظَةً فَقَالَ لَهُ علیه السلام إِنْ کَانَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَدْ تَکَفَّلَ بِالرِّزْقِ فَاهْتِمَامُکَ لِمَا ذَا وَ إِنْ کَانَ الرِّزْقُ مَقْسُوماً فَالْحِرْصُ لِمَا ذَا وَ إِنْ کَانَ الْحِسَابُ حَقّاً فَالْجَمْعُ لِمَا ذَا وَ إِنْ کَانَ الثَّوَابُ عَنِ اللَّهِ حَقّاً فَالْکَسَلُ لِمَا ذَا»

در روایتی منقول است که شخصی آمد خدمت امام صادق «علیه‏السلام»، عرض کرد:‌ای فرزند پیامبر (ص) پدر و مادرم فدای شما! پندی به من بیاموزید! «بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عَلِّمْنِی مَوْعِظَةً»،حضرت فرمودند: اوّل؛ «إِنْ کَانَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَدْ تَکَفَّلَ بِالرِّزْقِ فَاهْتِمَامُکَ لِمَاذَا» اگر خداوند متکفّل روزی است و گفته: روزی تو را کفالت می‌‏کنم و آن ‏را به تو می‌‏رسانم؛ پس برای چه غصّه می‌‏خوری؟ آیا بچّه‏ای که پدرش متکفّل امور او است، غصّه روزی می‌‏خورد؟ می‌‏گوید: پدرم خرجی‏ام را می‌‏دهد، دیگر غصّه معنا ندارد، اگر غصه بخورد، دیوانه است، تعارف ندارد. یک وقت دست پدرش خالی است، در این‏جا بحثی نیست؛ امّا این بابا همه چیز در دست او است.

دوم؛ «وَ إِنْ کَانَ الرِّزْقُ مَقْسُوماً فَالْحِرْصُ لِمَاذَا»، وقتی تقسیم کننده رزق خود رازق است و تو نمی‌‏توانی کم و زیادش کنی؛ چرا حرص می‌‏زنی. سوم؛ «وَ إِنْ کَانَ الْحِسَابُ حَقّاً فَالْجَمْعُ لِمَا ذَا»، اگر حساب روز قیامت حقّ است، پس چرا این‏قدر انباشته می‌‏کنی؟ حضرت فقط بحث حساب که در رابطه با حلال را مطرح می‌‏کنند، «فی حلال‌ها حساب» و بحث عقاب که در رابطه با حرام است را نمی‌‏فرمایند.

خداوند به تو نعمت داد بعد هم به تو فرموده چگونه صرفش کن، امّا تو دائم این‌ها را روی هم انباشته می‌‏کنی. جا دارد خدا بگوید: این مقدار نعمتی که به تو عنایت کردم را چه می‌‏کنی؟ بیا در راه من مصرف کن؟ چرا روی هم می‌‏گذاری؟ بعد هم در قیامت باید حساب آن‌ها را پس بدهی. حدّاقل معطّلی‏ات را در قیامت کم کن.

نقل می‌‏کنند بهلول زیر ساجی آتش روشن کرده بود و ‌این داغ شده بود. معروف است که بهلول عاقل بود و ما دیوانه‏ایم. می‌‏رفت روی ساج، می‌‏گفت: بهلول و خرقه نان و جو و سرکه، بعد می‌‏پرید آن‏طرف. از او پرسیدند: چرا این ‏طور می‌‏کنی؟ گفت: چون می‌‏گویند صحرای قیامت زمین‏اش داغ است. برای روز قیامت تمرین می‌‏کنم که اگر زود جواب حساب و کتابم را بدهم، ‌چقدر کف پایم می‌‏سوزد.

چهارم؛ «وَ إِنْ کَانَ الثَّوَابُ عَنِ اللَّهِ حَقّاً فَالْکَسَلُ لِمَاذَا»، اگرمی‏گویید پاداش الهی در مقابل اطاعت از او حقّ است، و روز قیامت پاداش می‌‏دهد، پس چرا در اطاعت از خدا سستی می‌‏کنید. در حالیکه باید عجله کنی و کسالت و کاهلی را کنار بگذاری.
منبع: خبرگزاری مهر

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 20 / 5 / 1394

. به مناسبت ایام شهادت امام صادق(ع) حدیثی در خصوص این ایام به شرح آیت الله مجتبی تهرانی از نظر می گذرد: روی عن الصادق علیه السلام قال: فی وصایا لقمان لإبنه قال: فَإِنْ أَرَدْتَ أَنْ تَجْمَعَ عِزَّ الدُّنْیَا فَاقْطَعْ طَمَعَکَ مِمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ فَإِنَّمَا بَلَغَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الصِّدِّیقُونَ مَا بَلَغُوا بِقَطْعِ طَمَعِهِمْ.
روایت از امام صادق صلوات الله علیه منقول است که حضرت فرمودند: از جمله سفارش‏های لقمان به فرزندش این است که: اگر می‏خواهی عزّت دنیا را برای خودت جمع کنی «فَإِنْ أَرَدْتَ أَنْ تَجْمَعَ عِزَّ الدُّنْیَا»، طمعت را نسبت به آنچه در دست مردم است قطع کن «فَاقْطَعْ طَمَعَکَ مِمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ».

عزّت‏های دنیایی چند شاخه‏ دارد. عزّت مالی هست، عزّت آبرویی هست و... عزّتها مختلف‏اند. حقیقت عزّت هم این است که انسان بتواند قلوب دیگران را به خودش جلب کند که گاهی از آن تعبیر می‏کنند به سلطه بر قلب. این خودش قدرتمندی است. گاهی سلطه بر بدن است که معمولاً عزّت‏ حکّام، سلطه بر ابدان است که آن‌ هم بواسطه زور و ... حاصل می‏شود. این عزّت نیست بلکه ذلت است.
عزّت واقعی این است که انسان سلطه بر قلوب پیدا کند. به تعبیر ما تسخیر قلوب کند. لقمان به فرزندش فرمود: در دنیا عزّت‏های مختلفی داریم. اگر می‏خواهی همه ‏اش را طوری جمع کنی که در هر بعدی از ابعاد زندگی دنیایی‏ات عزیز باشی و در واقع جلب قلوب کنی، طمعت را نسبت به آنچه در دست مردم است، قطع کن؛ «فَاقْطَعْ طَمَعَکَ مِمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ».
این جمله اشاره به این است: جز این نیست که آنچه در دست مردم است امور مادی است. سرآمد امور مادی مال و ریاست است. حالا به این کار نداریم، هر چه می‌خواهد باشد. تو اصلاً و ابداً چشم‌داشت نسبت به آنچه در دست دیگران از امور دنیایی هست، نداشته باش، بلکه بی‌اعتنا باش. همین موجب می شود که همه تو را عزیز بدانند، یعنی از نظر درونی تو را دوست بدارند.
سپس حضرت برای مثال فرمودند: پیامبران و صدیقین با دست خالی به آن جایگاهی را که باید برسند که تسخیر قلوب مردم است رسیدند. غالب پیامبران از نظر امور مادی فقیر بودند و با همین فقر ظاهری که در بین اجتماع داشتند، به آنجایی که باید می‏رسیدند، رسیدند و مردم دوستشان داشتند «فَإِنَّمَا بَلَغَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الصِّدِّیقُونَ مَا بَلَغُوا».
چرا به این جایگاه رسیدند؟«بِقَطْعِ طَمَعِهِمْ». چون این‌ها هیچ نظری به آنچه در دست مردم از امور دنیایی بود، نداشتند. لذا همه‏ پیامبران تسخیر قلوب می‏کردند نه تسخیر بدن و افرادی هم که آن‌ها را می‏دیدند و با آن‌ها بودند دوستشان می‏داشتند.

منبع : مهر

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 20 / 5 / 1394

امام‌ صادق‌ (علیه السلام) يكى‌ از ائمه‌ دوازده‌گانه‌ مذهب‌ اماميه‌ و از سادات‌ اهل‌ بيت‌ رسالت‌ است‌ . از اين‌ جهت‌ به‌ وى‌ صادق‌ مى‌گفتند كه‌ هر چه‌ مى‌گفت‌ راست‌ و درست‌ بود و فضيلت‌ او مشهورتر از آن‌ است‌ كه‌ گفته‌ شود .

به گزارش «شیعه نیوز»، حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السلام‌ رئيس‌ مذهب‌ جعفرى‌ ( شيعه‌ ) در روز 17ربيع‌ الاول‌ سال‌ 83 هجرى‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود . پدرش‌ امام‌ محمد باقر ( علیه السلام ) و مادرش‌ "ام‌ فروه‌" دختر قاسم‌ بن‌ محمد بن‌ ابى‌ بكر مى‌باشد.
کنيه‌ آن‌ حضرت‌ : "ابو عبدالله‌" و لقبش‌ "صادق‌" است‌ . حضرت‌ صادق‌ تا سن‌ 12 سالگى‌ معاصر جد گراميش‌ حضرت‌ سجاد بود و مسلما تربيت اوليه‌ او تحت‌ نظر آن‌ بزرگوار صورت‌ گرفته‌ و امام‌ (علیه السلام) از خرمن‌ دانش‌ جدش‌ خوشه‌چينى‌ كرده‌ است‌ .
پس‌ از رحلت‌ امام‌ چهارم‌ مدت‌ 19 سال‌ نيز در خدمت‌ پدر بزرگوارش‌ امام‌ محمد باقر (علیه السلام) زندگى‌ كرد و با اين‌ ترتيب‌ 31 سال‌ از دوران‌ عمر خود را در خدمت‌ جد و پدر بزرگوار خود كه‌ هر يك‌ از آنان‌ در زمان‌ خويش‌ حجت‌ خدا بودند ، و از مبدأ فيض‌ كسب‌ نور مى‌نمودند گذرانيد .
بنابراين‌ صرف‌ نظر از جنبه‌ الهى‌ و افاضات‌ رحمانى‌ كه‌ هر امامى‌ آن‌ را دار مى‌باشد ، بهره‌مندى‌ از محضر پدر و جد بزرگوارش‌ موجب‌ شد كه‌ آن‌ حضرت‌ با استعداد ذاتى‌ و شم‌ علمى‌ و ذكاوت‌ بسيار ، به‌ حد كمال‌ علم‌ و ادب‌ رسيد و در عصر خود بزرگترين‌ قهرمان‌ علم‌ و دانش‌ گرديد .
پس‌ از درگذشت‌ پدر بزرگوارش‌ 34 سال‌ نيز دوره‌ امامت‌ او بود كه‌ در اين‌ مدت‌ "مكتب‌ جعفرى‌" را پايه‌ريزى‌ فرمود و موجب‌ بازسازى‌ و زنده‌ نگهداشتن‌ شريعت‌ محمدى‌ ( صلی الله علیه و آله ) گرديد .
زندگى‌ پر بار امام‌ جعفر صادق‌ (علیه السلام) مصادف‌ بود با خلافت‌ پنج‌ نفر از بنى‌ اميه‌ ( هشام‌ بن‌ عبدالملك‌ - وليد بن‌ يزيد - يزيد بن‌ وليد - ابراهيم‌ بن‌ وليد - مروان‌ حمار ) كه‌ هر يك‌ به‌ نحوى‌ موجب‌ تألم‌ و تأثر و كدورت‌ روح‌ بلند امام‌ معصوم‌ (علیه السلام) را فراهم‌ مى‌كرده‌اند ، و دو نفر از خلفاى‌ عباسى‌ ( سفاح‌ و منصور ) نيز در زمان‌ امام‌ (علیه السلام) مسند خلافت‌ را تصاحب‌ كردند و نشان‌ دادند كه‌ در بيداد و ستم‌ بر امويان‌ پيشى‌ گرفته‌اند ، چنانكه‌ امام‌ صادق‌ ( علیه السلام ) در 10 سال‌ آخر عمر شريفش‌ در ناامنى‌ و ناراحتى‌ بيشترى‌ بسر مى‌برد .
عصر امام‌ صادق‌ (علیه السلام)
عصر امام‌ صادق‌ (علیه السلام ) يكى‌ از طوفانى‌ترين‌ ادوار تاريخ‌ اسلام‌ است‌ كه‌ از يك‌ سواغتشاشها و انقلابهاى‌ پياپى‌ گروههاى‌ مختلف‌ ، بويژه‌ از طرف‌ خونخواهان‌ امام‌ حسين‌ (علیه السلام) رخ‌ مى‌داد ، كه‌ انقلاب‌ "ابو سلمه‌" در كوفه‌ و "ابو مسلم‌" در خراسان‌ و ايران‌ از مهمترين‌ آنها بوده‌ است‌ . و همين‌ انقلاب‌ سرانجام‌ حكومت‌ شوم‌ بنى‌ اميه‌ را برانداخت‌ و مردم‌ را از يوغ‌ ستم‌ و بيدادشان‌ رها ساخت‌ . ليكن‌ سرانجام‌ بنى‌ عباس‌ با تردستى‌ و توطئه‌ ، بناحق‌ از انقلاب‌ بهره‌ گرفته‌ و حكومت‌ و خلافت‌ را تصاحب‌ كردند . دوره‌ انتقال‌ حكومت‌ هزار ماهه‌ بنى‌ اميه‌ به‌ بنى‌ عباس‌ طوفانى‌ترين‌ و پر هرج‌ و مرج‌ ترين‌ دورانى‌ بود كه‌ زندگى‌ امام‌ صادق‌ (علیه السلام) را فراگرفته‌ بود .
و از ديگر سو عصر آن‌ حضرت‌ ، عصر برخورد مكتبها و ايدئولوژيها و عصر تضاد افكار فلسفى‌ و كلامى‌ مختلف‌ بود ، كه‌ از برخورد ملتهاى‌ اسلام‌ با مردم‌ كشورهاى‌ فتح‌ شده‌ و نيز روابط مراكز اسلامى‌ با دنياى‌ خارج‌ ، به‌ وجود آمده‌ و در مسلمانان‌ نيز شور و هيجانى‌ براى‌ فهميدن‌ و پژوهش‌ پديد آورده‌ بود .
عصرى‌ كه‌ كوچكترين‌ كم‌ كارى‌ يا عدم‌ بيدارى‌ و تحرك‌ پاسدار راستين‌ اسلام‌ ، يعنى‌ امام‌ (علیه السلام) ، موجب‌ نابودى‌ دين‌ و پوسيدگى‌ تعليمات‌ حيات‌بخش‌ اسلام‌ ، هم‌ از درون‌ و هم‌ از بيرون‌ مى‌شد .
اينجا بود كه‌ امام‌ (علیه السلام) دشوارى‌ فراوان‌ در پيش‌ و مسؤوليت‌ عظيم‌ بر دوش‌ داشت‌ . پيشواى‌ ششم‌ در گير و دار چنين‌ بحرانى‌ مى‌بايست‌ از يك‌ سو به‌ فكر نجات‌ افكار توده‌ مسلمان‌ از الحاد و بى‌دينى‌ و كفر و نيز مانع‌ انحراف‌ اصول‌ و معارف‌ اسلامى‌ از مسير راستين‌ باشد ، و از توجيهات‌ غلط و وارونه‌ دستورات‌ دين‌ به‌ وسيله‌ خلفاى‌ وقت‌ جلوگيرى‌ كند .

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی