تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8512
بازدید دیروز : 32300
بازدید هفته : 42883
بازدید ماه : 40812
بازدید کل : 1650010
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 17 / 2 / 1395

موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 17 / 2 / 1395

1

پیامبر (ص)فرمود :چیزی که به آن امید نداری، بیشتر به آن امید داشته باش تا چیزی که به آن امید داری.

حضرت موسی رفت که آتش بیاورد ولی پیامبر شد و برگشت.

گزیده ای از بیانات حاج آقا ماندگاری

 

 حضرت موسی (ع) دندان درد گرفت و به خدا شکایت کردحق تعالی  به اودستور داد از فلان گیاه استفاده کن . حضرت از آن گیاه استفاده نموده و درد

 دندان مبارکش تسکین یافت .

بار دیگر دندان موسی علیه السلام درد گرفت و همان دوا را به کار برد ؛ ولی اینبار 

درددندان حضرتش تسکین نیافت ! لذا از خداوند سببش را پرسید خطاب الهی آمد 

که دفعه قبل ، به امید ما رفتی ؛‌اما این بار به امید گیاه و از ما غافل بودی…

موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 17 / 2 / 1395

شب و روز



آرامش شب ها را، روزها در هیچ جایی نمی توانی پیدا کنی. 

روزها هر جایی هر چند تاریک، هر چند آرام و بی صدا، اما از آرامش شب خالی است 
و شب ها از شور و نشاط روز بی نصیب است. 


حالا اگر شبی به روز منتهی نشود و روزی به شب پایان نگیرد، کجا آرامش شب
و نشاط روز را خواهیم جست؟ 

اگر روزی خورشید از پی ماه یا ماه از پی خورشید بر نیاید و فرو نرود، 
تاریکی و خنکای شب و نور و گرمای روز را کجا خواهیم یافت؟

چه دلنشین و روح بخش است این نظم بی نظیر و 
این حکمت حیرت انگیز! 

چه زندگی بخش و جان فزاست این تدبیر حکیمانه
و این ظرافت پرجاذبه!


تدبیر حکیمانه ای که مرا، تو را و همه موجودات
زمین را زنده می دارد و ما حتی گاهی آن را نمی بینیم.

«وَ لَقَد یَسَّرنَا القُرآن لِلذِّکر فَهَل مِن مُدَّکِر» {سورۀ مبارکۀ قمر آِیۀ شریفۀ 4}

« و به راستی که ما قرآن را برای پند گرفتن آسان بیان کرده ایم پس آیا پند گیرنده ای هست؟ »



آسمان 



هیچ به آسمان نگاه کرده ای؟ 

در شبی پر ستاره با آسمانی صاف و بلند، گاهی آسمان آن قدر بلند 
و با شکوه است که به دیدنش دلت فرو می ریزد.


باورت می شود که این همه عظمت، این همه شکوه و این همه شگفتی برای تو باشد؟

انسان چقدر کوچک است در برابر آن بزرگی و شکوه، و با آن همه کوچکی اش
چقدر بزرگ است در برابر همه خلقت که همه خلقت، با همه عظمت و جلال و شگفتی هایش،
مقدمه ای است برای خلقت او، برای آزمون او، برای آن که او بار امانت را بر دوش بگیرد،
بالا بکشد و به هدف برساند.

حالا باورت می شود که این آسمان بی انتها برای تو باشد؟
برای تویی که می توانی بار امانت را نه تا بلندای آسمان، و نه تا آسمان هفتم، که تا عرش
بالا بکشانی و به او برسی؛

به او که چیزی بلندتر از او، بی پایان تر از او و شکوهمندتر از او نیست.

زمین 
 




زمین را به تنهایی تصورکن، مثل کویری صاف و یکدست، نه کوهی برآمده و نه رودی فرو رفته.
نه درختی، نه سبزه ای، نه پرنده ای و نه حتی بوته خاری.

کره ای خاکی را تصور کن بی هیچ زینتی و هیچ زیبایی. چقدر می توانی به آن دل ببندی، 
وقتی چیزی برای دلبستگی نباشد؟ 

وقتی دنیا دلت را به دست نیاورد، از دنیا گذر کردن و به آن دل نبستن و گرفتارِ آن نشدن تو
چقدر ارزش دارد؟ قیمت دل بریدن تو از دنیا و دل بستنت به آخرت چقدر است؟

اما دنیا پر از زیبایی و جاذبه است، پر از کشش و پر از دل انگیزی، تا دلت را به دست آورَد
و گرفتار خود کند، تا تو بایستی و پافشاری کنی و تسلیم نشوی و غافل نمانی.


دل از دنیا بکنی و به او دل ببندی و این دل بریدن از دنیاست که نشان پیروزی تو
در آزمون خلقت است و نشان عشق تو به خدا.

آینه معرفت



عالم هستی، آینه معرفت، منزلگاه ادراک و اندیشه، و خانه فهم و دانایی است.

همه عالم، معرفت، شهود و درک از معبود را فریاد می زند. این من و توایم که گاه چشم 
برهم می گذاریم و خواب آلوده از کنار آن همه تصور بیدار کننده و هشیاری بخش می گذریم.


کدام ذره در عالم هستی است که حضور او را، عظمتش را، حکمتش را، لطفش 
را و علم بی پایانش را فریاد نکند؟

کدام ذره است که نیازمندیِ بی پایان مخلوق به خالق را به تصویر نکشاند؟
کجای این عالم از نشانه های معرفت زا و مناظر اندیشه برانگیز تهی است؟ 


کافی است چشم باز کنیم، همه جا او را ببینیم و نیاز عالم هستی به او را دریابیم
و این، همه آن معرفتی است که به آن محتاجیم.

انسان بهانه خلقت عالم

 

گمان نکن که خلقتی بوده و تو در آن خلق شده ای تا از
آن بهره بگیری، رشد کنی و به سوی کمال بروی.

به سوی کمال رفتن تو، یعنی بالا رفتن انسان
تا خدا و کمال یافتن روح آدمی علت آفرینش است.


هستی برای انسان خلق شد، و انسان و رسیدنش به 
وادی رحمت الهی، بهانه آفرینش همه عالم هستی است. 

زمین گسترده می شود، آسمان افراشته می گردد، آب ها روان می شوند
و کوه ها سربلند می کنند و درختان ریشه در خاک می دوانند، گل ها می شکفند 
و حیوانات در سراسر کوه خاک به تکاپو می افتند


تا انسان خلق شود، پا در نقطه شروع بگذارد و راه را آغاز کند و
پله پله بالا برود. رشد کند و کمال یابد و در سایه رحمت او به نقطه هدف برسد. 

چه غافل اند انسان ها که این میان خود را به هیچ می انگارند
و شانه از بار تعهد خالی می کنند و خواری برمی گزینند.


ترسیمی از حیات من


 

طبیعت، ترسیمی روشن از حیات من است.

بهاری سرشار از جوانه زدن، تابستانی پر از شور و نشاط و تکاپو،
پاییزی آکنده از ریزش برگ ها، و زمستانی سرد، خاموش، بی هیچ هیاهویی و تکاپویی،
و اما باز دوباره بهاری تازه، و برخاستن من این گونه است.


به یقین برخواهم خاست اما نه به تکرار گذشته که این بار 
من ثمره ای از گذشته خواهم بود. 

نتیجه ای از فصل های جوانی و شور و نشاط، 
حاصلی از یک دوره زنده بودن و تلاش کردن و راه پیمودن. 

طبیعت، ترسیمی از حیات من است، با این تفاوت که او می ایستد
و تکرار می شود و من می روم و می گذرم. 

او می ماند و من می رسم و به همین دلیل، فصل های زندگی ام تکراری نیست. 

نردبانی است که رو به بالا یا پایین می پیمایمش. 

اما این را به یقین می بینم که در پس زمستان زندگی ام، 
بهاری دوباره هست و پس از خواب آرام مرگم، برخاستنی دوباره.


همه کاره اوست



خداوند، زمین را خلق کرد و آسمان را آفرید. او زمین را مهد
آسایش انسان قرار داد. 

او شب و روز را آفریدو کوه را، تا زمین به آن تکیه کند.
او بادها را وزان کرد تا ابرها را به حرکت آورند و
کشتی ها را بر امواج حرکت دهندو درختان را بارور سازند.


خداوند ابرها را به حرکت درآورد و باران را فرو فرستاد. 
رودها را روان ساخت و چشمه ها را جوشانْد.

او گیاهان را در زمین رویانْد و دانه ها را شکافت و.... 
اوست که می آفریند، روان می کند، فرو می فرستد، 
می جوشاند، می شکافد و می رویاند.


همه کاره اوست. در ذره ذره عالم، سبب ساز اوست. 

تو در صفحه صفحه کتاب هستی بنگر در هر پدیده ای سبب ساز را ببین
تا حضورش را حس کنی، خدایت را بیابی و خود را به دست های مهربان و همه
کاره او بسپاری و تنها به او تکیه کنی و نه هیچ کس دیگر.



طعم مرگ 



هر کدام از ما، هر که باشیم، هر جا باشیم، در زمانی معیّن، در جایی معلوم که 
از آن بی خبریم، فرشته مرگ به سراغمان خواهد آمد و مرگ ما را در بر خواهد گرفت
و این چشم ماست که مرگ را زشت یا زیبا می بیند.

جان آدمی اگر آسمانی باشد و از خاک بریده و به سوی خدا پر کشیده، جدا شدنش از
جسم خاکی آسان و دل پذیر و زیباست و اگر جان، زمینی باشد و با خاک انس گرفته و 
به دنیا دل بسته، جدا شدنش از جسم خاکی و زمینی، سخت، طاقت فرسا و زجرآور است. 



هر کدام از ما، هر که باشیم و هر جا باشیم، طعم مرگ را خواهیم چشید و طعم مرگ
برای هر کدام از ما، محصول یک عمر کردار درست یا غلط است. 

خوب است که هر کداممان به درون خود بنگریم و ببینیم که آیا طعم مرگ برایمان تلخ
و زهرآلود است یا شیرین و گوارا؟


 

موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 16 / 2 / 1395


 



ابعاد معنوی شخصیت پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از دو بعد مادی و معنوی برخوردار است. از نظر بعد مادی فرقی با سایر انسان‏ها ندارد بلکه با آن‏ها در حیات مادی و مسایل مربوط به آن شریک است. ولی از لحاظ بُعْدِ معنوی فاصله بسیار زیادی با دیگر انسان‏ها دارد و همه اهمیت و امتیاز آن حضرت در همین مسأله نهفته است. 

آنچه موجب شد که تا او واسطه بین خالق و مخلوق، اسوه و الگوی انسان‏ها باشد برجستگی بعد معنوی آن حضرت است. 

در این مقاله درصدد آن هستیم که گوشه‏ای از ابعاد معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که در قرآن ذکر شده را به اجمال بررسی کنیم. 



1ـ بندگی خدا

بندگی خدا، عالی‏ترین مقام انسان است. بندگی نه تنها با شأن و کرامت انسان منافات ندارد بلکه در جهت رشد و تکامل او می‏باشد زیرا در برابر وجودی که کمال مطلق است به پرستش و بندگی می‏پردازد و همه هستی در قبضه قدرت اوست. آن که بندگی خدا می‏کند با قرار دادن خود در برابر تابش نور الهی به تدریج به سمت کانون بی‏انتهای کمال مطلق به حرکت درمی‏آید و بهره‏ای از کمال مطلق را در خود تجلّی می‏بخشد.

عبادت به معنای اظهار تذلّل و خشوع و فروتنی در برابر معبود است. بطور کلی ما می‏توانیم دو نوع عبادت داشته باشیم:

1ـ عبادت تکوینی که فراگیر و گسترده است و همه مخلوقات هستی را در برمی‏گیرد، همه موجودات طبق این معنی خدا را عبادت می‏کنند زیرا همه ذلیل و تابع قوانین اویند.

2ـ عبادت اختیاری و آن اینکه عبادت کننده به اختیار خود سر تسلیم در برابر معبود فرود آورد و هیچ عامل بیرون از اراده او تأثیر گذار نباشد و این نوع عبادت مراتبی دارد که بالاترین مرتبه‏اش آن است که ناشی از شناخت و شعور باشد و از اعتقاد به ربوبیت الهی نشأت گرفته باشد. 

همان طور که از امام صادق(ع) نقل شده است: «اَلعُبُودِیَّةُ جَوهَرٌ کُنهُ هَا الرُّبُوبِیَّة؛ عبادت کردن جوهری است که ذات آن ربوبیّت است.» 



مقام بندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن

آیات زیادی از قرآن اشاره به مقام عبودیّت و بندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دارد. مقامی که زمینه ساز دستیابی به سایر مقام‏ها از قبیل نبوّت، رسالت، رفتن به معراج و ... بوده است، به عنوان نمونه: 
1ـ «سُبحان الَّذی اَسری بِعَبدِهِ لَیلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَی المَسجِدِ الاَقصَا الَّذی بارَکنا حَولَهُ لِنُرِیَهُ مِن ءایـتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ البَصیر؛ 
پاک و منزّه است خدایی که بنده‏اش را در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی - که گرداگردش را پربرکت ساخته‏ایم - برد تا برخی از آیات خود را به او نشان دهیم، چرا که او شنواو بیناست.»

ذکر «عبد» برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می‏تواند اشاره به تأثیر عبودیّت در رفتن به معراج باشد و مسلّما مراد از عبد، عبد تکوینی نیست زیرا همه در این معنا شریکند آنچه دراین مسأله تأثیر داشته، عبودیّت اختیاری است.

2ـ «واِن کُنتُم فی رَیبٍ مِمّا نَزَّلنا عَلی عَبدِنا فَأتوا بِسورَةٍ مِن مِثلِهِ وَادعوا شُهَداءَکُم مِن دونِ اللّهِ اِن کُنتُم صادِقین؛ 
اگر درباره آنچه بر بنده خود [پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) [ نازل کردیم شک دارید (دست کم) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را از غیر خدا (برای این کار) فراخوانید، اگر راست می‏گویید.»

عبودیّت خدا او را شایسته نزول وحی کرد و با اینکه امّی و درس نخوانده بود کتابی آورد که هیچ کس نتوانست و نمی‏تواند حتّی سوره‏ای مانند آن بیاورد. در مواردی از قرآن، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان عبد (بنده) معرفی شده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در همه این موارد به عنوان عبد خدا مطرح است. 

چه در موردی که با دشمنان خدا در میدان جنگ نبرد می‏کند، و چه در آغاز رسالت، و چه به هنگام اِسراء و رفتن به معراج و چه آن گاه که برای موجود نامرئی به نام جنّ قرآن می‏خواند، و چه به هنگام نزول قرآن، و ... در همه این موارد او یک بنده خداست و همه مسئولیت‏ها و مقامات معنوی از عبودیّت ناشی شده است. 

بنابراین پیروان آن حضرت باید به این مسأله توجه داشته باشند، مبادا درباره‏اش غلوّ کنند و از مقام بندگی خدا او را بیرون ببرند چنان که مسیحیان مرتکب این اشتباه شدند در حالی که مسیح(ع) از این که خود را بنده خدا بداند، استنکاف نمی‏کرد. 



3ـ شفاعت

مقام شفاعت بی‏ تردید از عالی‏ترین مقامات معنوی یک انسان است زیرا قبول شفاعت کسی دلیل بر اعتبار ویژه شفاعت کننده نزد شفاعت‏ پذیر می‏باشد.

آیاتی از قرآن کریم به طور مستقیم یا غیر مستقیم بر مقام شفاعتگری پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دلالت دارد که به آنها پرداخته می‏شود:

1ـ «ومِنَ اللیلِ فَتَهَجَّد بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی اَن یَبعَثَکَ رَبُّکَ مَقامـًا مَحمودا؛ 
و پاسی از شب را (از خواب برخیز و) قرآن (و نماز) بخوان. این یک وظیفه اضافی برای توست، امید است که پروردگارت تو را به مقامی درخور شایسته برانگیزد.»

مقام در خور ستایش که خداوند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را نسبت به آن امیدوار ساخته به نظر مفسّرین همان مقام شفاعت است. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: «مقام محمود همان مقامی است که من در آن مقام امتم را شفاعت می‏کنم.»

2ـ «ولَسَوفَ یُعطیکَ رَبُّکَ فَتَرضی؛ 

و به زودی پروردگارت (آن قدر) به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی.»
اینکه چه نعمت و چه امتیازی خداوند به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عطا می‏کند تا رضایتش جلب شود و خرسندی آن حضرت را فراهم سازد، مفسّرین آن را مقام شفاعت دانسته‏اند. فخر رازی از علی(ع) و ابن عباس نقل می‏کند که این نعمت همان مقام شفاعت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در امت خود است. روایت شده که وقتی این آیه نازل شد، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: در این هنگام راضی نخواهم شد در حالی که حتی یک نفر از امت من در جهنم باشد و سپس فخر رازی از امام صادق(ع) نقل می‏کند که رضایت جدّ من در این است که هیچ انسان خداپرست و موحّدی داخل جهنم نشود.

3ـ «وما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلاّ لِیُطاعَ بِاِذنِ اللّهِ ولَو اَنَّهُم اِذ ظَـلَموا اَنفُسَهُم جاءوکَ فَاستَغفَروا اللّهَ واستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدوا اللّهَ تَوّابـًا رَحیمـا؛ 

ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آن که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود و اگر (این مخالفان) هنگامی که بر خود ستم کردند (و فرمان‏های خدا را زیر پا می‏گذاردند) به نزد تو می‏آمدند و از خدا طلب آمرزش می‏کردند و پیامبر هم برای آنها استغفار می‏کرد، خدا را توبه‏پذیر و مهربان می‏یافتند.»

این آیه مقام شفاعت را برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در دنیا ثابت می‏کند. در شأن نزول آیه آمده است که دوازده نفر از منافقان برای آسیب رساندن به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) توطئه کرده بودند، جبرئیل نازل شد و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را از توطئه باخبر ساخت. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در میان جمع فرمود: گروهی وارد شدند و انجام کاری را در سر می‏پرورانند ولی موفق نخواهند شد از جای برخیزند و از خداوند طلب بخشش نمایند و اعتراف به گناه خود کنند تا من هم شفاعت آنان را نزد خدا بنمایم. هیچ کس از جای بلند نشد. 

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) چندین بار سخنانش را تکرار کرد ولی کسی برنخاست پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به ناچار اسامی آنان را بر زبان آورد و فرمود: فلانی بلند شود، فلانی بلند شود و... تا دوازده نفر را برشمرد پس همه از جای برخاستند و اظهار کردند که ما هم می‏خواستیم بلند شویم و به خواسته ات عمل کنیم و به درگاه خداوند توبه کنیم پس برای ما شفاعت نما. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: حالا! بروید بیرون، در آغاز کار، من بهتر می‏توانستم برای شما شفاعت کنم و خداوند در آن وقت زودتر اجابت می‏کرد.

این آیه با این تفسیر برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مقام شفاعت در دنیا را ثابت می‏کند. بنابراین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دارای مقام شفاعت در دنیا و آخرت است. 


4ـ وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مانع وقوع عذاب

یکی از مقامات معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که در قرآن به آن اشاره شده این است که به برکت وجود آن حضرت عذاب از امت و قومش برطرف می‏شود. مسلما این از مقامات معنوی مهمی است که به خاطر وجود کسی عذاب از قوم و امّتی برداشته شود:

«واِذ قالوا اللّهُمَّ اِن کانَ هـذَا هُوَ الحَقّ مِن عِندِکَ فَاَمطِر عَلَینا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ اَوِ ائتِنا بِعَذابٍ اَلیم * وما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم واَنتَ فِیهِم وما کانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُم وهُم یَستَغفِرون؛ 
و (به خاطر بیاور) زمانی را که گفتند: پروردگارا! اگر این حق است واز جانب توست، بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، یا عذاب دردناکی برای ما بفرست! ولی (ای پیامبر) تا تو در میان آنها هستی، خداوند آنها را مجازات نخواهد کرد و (نیز) تا استغفار می‏کنند، خدا عذابشان نمی‏کند.»

در شرح این آیه آمده است که طبق روایات، نضر بن حارث به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: این چیزهایی که تو می‏گویی چیزی جز افسانه‏های پیشینیان نیست!

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: وای بر تو این کلام خداست. او و ابوجهل گفتند: خدایا اگر این سخنان حق است و از جانب توست پس بارانی از سنگ بر سر ما از آسمان فرود آر، همچنان که بر قوم لوط فرود آوردی و یا ما را مبتلا به عذاب دردناکی کن. 

خداوند در ردّ این گفته‏ها، خطاب به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: تا وقتی که تو در میان آنان هستی خداوند آن‏ها را عذاب نخواهد کرد. این از شأن خدا به دور است که با وجود تو در میان آنان، عذاب بر آنها بفرستد زیرا تو «رحمةٌ للعالمین» هستی و همچنین، تا وقتی که آنان به درگاه خدا استغفار می‏کنند خداوند آنها را به عذاب مبتلا نمی‏کند. 


5ـ معراج

یکی از برجسته‏ترین مقامات معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عروج آن حضرت به مقام بلند مراتب انسانی و دستیابی به عالی‏ترین درجه تقرب به خداوند یعنی معراج یا سفر آسمانی آن حضرت است. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در این سفر معنوی و آسمانی آیات الهی فراوانی را از نزدیک مشاهده کرد و به درجه‏ای از کمال و تقرّب رسید که جبرئیل، فرشته همراه و راهنما در مرحله‏ای از همراهی بازماند و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به سیر خود ادامه داد. رسول اللّه‏(صلی الله علیه و آله و سلم) برای سفر آسمانی ابتدا از مکّه به بیت المقدس برده شد و از آنجا به آسمان‏ها عروج نمود:

1ـ «سُبحـانَ الَّذی اَسری بِعَبدِهِ لَیلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَی المَسجِدِ الاَقصَا الَّذی بـارَکنا حَولَهُ لِنُرِیَهُ مِن ءایاتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ البَصیر؛ 
پاک و منزه است آن خدایی که بنده خود را در شبی از مسجد الحرام به مسجد الاقصی که در سرزمین مبارک و مقدس واقع شده بُرد تا آیات و نشانه‏های عظمت ما را ببیند، او شنوا و بیناست.»

2ـ «ولَقَد رَءاهُ نَزلَةً اُخری * عِندَ سِدرَةِ المُنتَهی * عِندَها جَنَّةُ المَأوی * اِذیَغشَی السِّدرَةَ ما یَغشی * ما زاغَ البَصَرُ وما طَغی * لَقَد رَأی مِن ءایـاتِ رَبِّهِ الکُبری؛ 
بار دیگر او را مشاهده کرد نزد «سدرة المنتهی» که جنت المأوی در آنجاست. در آن هنگام که چیزی [نور خیره کننده‏ای [سدرة المتهی را پوشانده بود چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان نکرد (آنچه دید، واقعیت بود) او پاره‏ای از آیات و نشانه‏های بزرگ پروردگارش را دید.»

آیات ششگانه سوره نجم دلالت دارد بر این که پیامبر دو بار جبرئیل را به صورت اصلی‏اش دیده است: یک بار در آغازین روزهای نزول وحی، و بار دیگر درمعراج نزد درختی به نام «سدرة المنتهی» در بهشت جاویدان.

در قرآن هیچ ذکری از جزئیات معراج و ره آوردهای آن و زمان وقوعش نشده است. اگرچه در روایات شیعه و سنی پاره‏ای از اخبار آن به دست می‏آمد همچنین اگر چه در جسمانی یا روحانی بودن معراج اختلافاتی وجود دارد ولی اصل آن به عنوان یکی از مقامات معنوی پیامبر قطعی و مورد تأکید قرآن است.


6ـ عصمت

یکی از مقامات معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مقام عصمت است. عصمت یعنی مصونیت از گناه و اشتباه یعنی آن حضرت نه گناه می‏کرد و نه اشتباه. این اعتقاد ما شیعیان، در مورد همه پیامبران علیهم السلام و ائمه اطهار علیهم السلام است. پشتوانه این اعتقاد مسأله حجیّت است. یعنی اگر بنا باشد آن بزرگواران مرتکب گناه و اشتباه شوند دیگر گفتار و رفتارشان قابل استناد نخواهد بود زیرا درستی رفتار و گفتارشان زیر سؤال و اعتماد به آنها از بین می‏رود.

اقسام عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن

بحث از عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از دیدگاه قرآن را می‏توان در سه محور ارائه داد:
1- عصمت در دریافت وحی.
2- عصمت در رساندن آیات یا مقام ابلاغ.
3- عصمت در عمل.

1ـ عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در تلقی وحی

آیاتی از قرآن مجید بر این دلالت دارند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قرآن را از خداوند به صورت مستقیم یا به واسطه جبرئیل دریافت می‏کند خودش هیچ گونه دخل و تصرّفی نمی‏کند. 1ـ «واِنَّکَ لَتُلَقَّی القُرءانَ مِن لَدُن حَکیمٍ عَلیم؛ و به یقین این قرآن از سوی حکیم و دانایی بر تو القاء می‏شود.» 2ـ «وما هُوَ بِقَولِ شَیطانٍ رَجیم؛ این (قرآن) گفته شیطان رانده شده نیست.» 


2ـ عصمت در مقام ابلاغ

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن‏چه را که از سوی خدا دریافت می‏کرد بدون هیچ کم و کاستی به مردم ابلاغ می‏کرد تا حجت بر آنها تمام شود. آن حضرت نه از اداء آنچه بر او وحی شده خودداری می‏ورزید و نه گفته هایی از خود بر آن می‏افزود. 

1ـ «وما هُوَ عَلَی الغَیبِ بِضَنین؛ 
و او نسبت به آنچه از طریق وحی دریافت داشته بخل ندارد.»

آنچه را که آن حضرت از ناحیه خداوند به او وحی می‏شد در اختیار مردم قرار می‏داد چنین نبود که از ابلاغ آن خودداری ورزد:

2ـ «ولَو تَقَوَّلَ عَلَینا بَعضَ الاَقاویل * لاََخَذنا مِنهُ بِالیَمین * ثُمَّ لَقَطَعنا مِنهُ الوَتین؛ 
و اگر او سخنی به دروغ بر ما می‏بست ما او را با قدرت می‏گرفتیم و سپس رگ قلبش را قطع می‏کردیم.» 

3ـ «وما یَنطِقُ عَنِ الهَوی * اِن هُوَ اِلاّ وحیٌ یوحی؛ 
و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی‏گوید، آنچه می‏گوید چیزی نیست جز وحی‏ای که بر او نازل شده است.»

این دسته آیات دلالت دارند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آنچه را که به مردم ابلاغ می‏کند وحی الهی است و خود در آن هیچ دخل وتصرّفی نمی‏کند، به خدا افترا نمی‏بندد، به پیشنهاد مخاطبان هم چیزی را از آن کم و یا زیاد نمی‏کند و یا از ابلاغ آنچه به او وحی شده بخل نمی‏ورزد ولی گروه اول بر این دلالت داشت که دریافت‏های قرآنی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) منشأ الهی و رحمانی دارد نه شیطانی و نفسانی و این یعنی عصمت در تلقی وحی، همانطور که قبلی به معنای عصمت در مقام ابلاغ می‏باشد. 


3ـ عصمت در مقام عمل

از گروهی از آیات استفاده می‏شود که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در موضع گیریهایش مورد تأیید الهی است مواردی پیش می‏آمد که دشمنان در صدد فریب دادن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و تأثیر در اراده‏اش بر می‏آمدند ولی خدا با دخالتش نقشه‏ های دشمنان را خنثی می‏کرد و رسولش را از خطا مصون می‏داشت. بطوری که اگر دخالت خدا نبود ممکن بود به مقتضای طبع بشری مقداری از توطئه ‏های دشمن متأثر شود: 

1ـ «واِن کادوا لَیَفتِنونَکَ عَنِ الَّذی اَوحَینا اِلَیکَ لِتَفتَرِیَ عَلَینا غَیرَهُ واِذًا لاَتَّخَذوکَ خَلیلا * ولَولا اَن ثَبَّتنـاکَ لَقَد کِدتَّ تَرکَنُ اِلَیهِم شیئاً قَلیلا * اِذًا لاَذَقنـاکَ ضِعفَ الحَیوةِ وضِعفَ المَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَینا نَصیرا؛ 

نزدیک بود آنها تو را (با وسوسه‏های خود) از آنچه بر تو وحی کرده‏ایم بفریبند تا غیر آن را به ما نسبت دهی و در آن صورت تو را به دوستی خود برمی‏گزینند و ما اگر تو را ثابت قدم نمی‏ساختیم نزدیک بود اندکی به آنان تمایل کنی، اگر چنین می‏کردی ما دو برابر مجازات (مشرکان) در زندگی دنیا و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ به تو می‏چشاندیم سپس در برابر ما یاوری برای خود نمی‏یافتی.»

در شأن نزول آیه آمده است که: گروهی از طائفه ثقیف نزد حضرت آمدند پیشنهاد کردند که یک سال به آنها مهلت داده شود تا هدایایی که برای بت هایشان آورده می‏شود وصول کنند بعد از آن اسلام خواهند آورد و بت‏ها را خواهند شکست. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قصد کرد که چنین مهلتی به آنها بدهد آیه نازل شد و او را از این کار منع نمود.

از آیه استفاده می‏شود که اگر دخالت الهی نبود ممکن بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در بعضی از موضع‏گیری هایش دچار لغزش گردد بدون آنکه خود، خواهان آن باشد زیرا شرایط و شواهد بر درستی موضع گیریش حکم می‏کرد.

مفسران، آیات 113 نساء، 76 اسراء، 52-54 انعام و 28 کهف از جمله دیگر آیات دال بر عصمت پیامبر در مقام عمل دانستند. 



7ـ خاتمیت

یکی از مقامات معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خاتمیّت است بدین معنا که بعد از آن حضرت، پیامبری دیگر از سوی خداوند فرستاده نخواهد شد، او آخرین پیامبر است و طبیعتا دینی که آورده آخرین دین خواهد بود و تا پایان عمر بشر بر روی زمین، دین آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) تداوم خواهد داشت. 

آیه ‏ای از قرآن صراحتا بر این معنی دلالت می‏کند: 
«ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِن رِجالِکُم ولـکِن رَسولَ اللّهِ وخاتَمَ النَّبیّینَ وکانَ اللّهُ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلیمـا؛ 
محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست ولی رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است و خداوند به همه چیز آگاه است.» 

در این آیه شریفه خداوند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را فرستاده خود و پایان بخش همه پیامبران معرفی می‏کند. بعد از او پیامبری نخواهد بود، او آخرین حلقه سلسله پیامبران است که از آدم(ع) آغاز شده در طول زمان تداوم یافته است. 



8ـ هدایت الهی

قرآن در آیاتی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را بر راه مستقیم هدایت می‏داند. اینگونه آیات از سویی به آن حضرت آرامش و اطمینان می‏بخشد و از سوی دیگر به مؤمنان و غیر آنان این پیام را می‏دهد که در حقانیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و راهی که بر آن است و به سوی آن دعوت می‏کند تردید نداشته باشند. 

این مسأله برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مقام مهمی است زیرا کاملاً مورد تأیید خداوند قرار گرفته است. به عنوان نمونه: 

1ـ «یس * والقُرءانِ الحَکیم * اِنَّکَ لَمِنَ المُرسَلین * عَلی صِراطٍ مُستَقیم؛ 
(ای سید رسولان) سوگند به قرآن حکیم که تو قطعا از رسولان خدا هستی و بر راه راست قرار داری.» 

خداوند با تأکید و قسم اعلام می‏کند که تو پیامبری و بر راه مستقیم هدایت قرار داری. کاربرد تأکید درمحاورات، گاه برای از بین بردن شک و تردید است که در مخاطب وجود دارد و گاه برای از بین بردن شک از دیگران است و گاهی هم برای ازاله غم و اندوه از مخاطب است که نوعی تسلیت و دلداری به حساب می‏آید.»

2ـ «فَاستَمسِک بِالَّذی اوحِیَ اِلَیکَ اِنَّکَ عَلی صِراطٍ مُستَقیم؛

پس آنچه را بر تو وحی شده (قرآن) محکم بگیر که تو بر راه مستقیم هستی.» 

این آیات و آیات دیگری که در این مورد وارد شده، بر یکی از ابعاد شخصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دلالت دارند و آن مقام هدایت یافتگی و هدایت گری آن حضرت است. 



9ـ پیمان بر ادای رسالت

یکی از مقامات متعالی و معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پیمان خدا از او (چون دیگر پیامبران(علیهم السلام)) بر ادای رسالت است. اگر چه همه پیامبران در این پیمان شریکند - که نشان دهنده مقام معنوی آنان نزد خداوند است - ولی به هر میزان که موضوع و محتوای پیمان مهم باشد، شخص طرف پیمان از اهمیت بیشتری برخوردار خواهد بود. 

از آن جا که دین اسلام کاملترو جاودانه خواهد بود، پیمان بر ادای آن از اهمیت ویژه‏ای برخوردار خواهد بود بنابراین پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اهمیت ویژه‏ای درمیان همه کسانی که خداوند با آنها پیمان بسته، برخوردار است: 

«واِذ اَخَذنا مِنَ النَّبیّینَ مِیثاقَهُم ومِنکَ ومِن نُوحٍ واِبرهیمَ وموسی وعیسَی بنِ مَریَمَ واَخَذنا مِنهُم میثـاقـاً غَلیظـا؛ 
و به خاطر آور هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم و (همچنین) از تو و از نوح، ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم و ما از همه آنان پیمان محکمی گرفتیم (که در ادای مسئولیت تبلیغ و رسالت کوتاهی نکنند).» 

آیه می‏فرماید خداوند از همه پیامبران پیمان گرفته اما این که موادّ مورد پیمان چه بوده اشاره ندارد. بعضی از مفسران گفته‏اند: خداوند از همه پیامبران و از جمله پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) پیمان گرفته که: 

1ـ خدا را بپرستند.

2ـ به پرستش خدا دعوت کنند.

3ـ همدیگر را تصدیق و تأیید نمایند.

4ـ خیرخواه قومشان باشند.

5ـ پیمان شدید گرفته که بر سختی‏های رسالت و تبلیغ شریعت، بردبار و شکیبا باشند.

با توجه به آن‏چه در قرآن کریم از مقام معنوی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) گذشت وظیفه ماست که با شناخت این مقام زمینه انس خود را با شخصیت و رهنمودهای آن پیامبر بزرگ فراهم سازیم.

منبع: مرکز فرهنگ و معارف قرآن



 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 16 / 2 / 1395



 



پيامبران و فرستادگان، كسانى هستند كه خداوند آنان را از ميان افراد بشر برگزيده است. آنان حاملان رسالت او براى بندگانش بوده و گروندگان به خدا و نيك كرداران را به پاداش نيكو در دنيا و آخرت مژده مى‏ دهند و كافران و بدكاران را از كيفر و عذاب سخت بر حذر مى‏ دارند. خداوند سبحان در اين زمينه فرموده است:

وَمانُرْسِلُ المُرْسَلِينَ إِلّا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ؛(1)


ما پيامبران را مژده دهنده و بيم دهنده مى ‏فرستيم، بنابراين كسانى كه ايمان آورده و رفتارى شايسته در پيش گرفتند بيمناك نبوده و اندوهگين نشوند.

اين پيامبران و فرستادگان، دانش خود را به وسيله عقل و حواس و به روش‏هاى گوناگون، مانند الهام، شنيدن مستقيم از فرشته‏ اى به صورت انسان، رؤياى صادقه و ديگر حالات روحى -كه غير از پيامبر كسى آنها را درك نمى‏ كند- دريافت مى‏ كنند. اين شيوه آموختن كه برخلاف روش‏هاى معمولى است، وحى خوانده مى‏ شود.

تفاوت پيامبر و رسول

نبوت گاهى در محدوده شخص پيامبر است كه در اين صورت وى را پيامبر مى ‏گويند، و گاهى مقرون به دستورات و سير و سلوك گروهى از مردم است كه در اين حالت دستورات ياد شده را «رسالت» و صاحب آن دستورات را «رسول» مى ‏نامند. بنابراين هر رسولى نبىّ است، ولى هر نبيىّ رسول نيست.


امكان وجود پيامبران

فلسفه‏ هاى مادى، شبهات زيادى بر اصل نبوت وارد ساخته و وجود پيامبران را نفى و درنتيجه جهان ماوراء الطبيعه را انكار كرده ‏اند، ولى پژوهشگرى كه حقيقت نبوت را بررسى كند، وقايع تاريخى ثابت و قانع كننده‏ اى را در برابر خود مى‏ بيند كه جاى هيچ گونه شك و ترديدى را براى او باقى نمى‏ گذارد.

امروزه در بيشتر نقاط جهان اديانى وجود دارد كه پيامبران بى شمارى مردم را به آن اديان دعوت كرده ‏اند و ميليون‏ها نفر در زندگى مادى و معنوى خويش احكام آنها را به كار مى‏ بندند.

اين اديان در جزئيات احكام خود با يكديگر اختلاف دارند، ولى در اصل دعوت و اعتقادات از قبيل اعتقاد به يگانگى خدا و جهانِ پس از مرگ - كه هر انسانى پاداش كار نيك دنيايى خويش را مى‏بيند- با يكديگر سازگارند.

اين شمول و عموميت به طور قطع و يقين بر اين امر دلالت دارد كه نبوت، نياز روحى تمام بشريّت است، به‏ ويژه آن كه در گذشته به جهت فاصله زياد و غير قابل پيمودن بين كشورها، مردم با يكديگر آشنايى نداشتند و چون وسايل ارتباط جمعى مانند راديو و تلويزيون، مجلات، روزنامه‏ها، پُست، مراسلات و ديگر وسايل آن گونه كه امروزه هست وجود نداشت، از اين رو ارتباطى نيز ميان ملت‏ها برقرار نبود.

اديانى كه تاكنون وجود داشته و صدها ميليون نفر پيرو آنها هستند، خود گواهى بر وجود نبوّتند؛ زيرا تمام اين اديان از نبوت سرچشمه گرفته ‏اند و دينِ بدون پيامبر وجود ندارد.

الهام يا شعور حيوانات

نبوّت، امرى دور از عقل و خرد نيست؛ زيرا در جهان امروز، برخى از موجودات داراى شناختى غير از راه حواس و جداى از عقل هستند كه آن عبارت است از: الهام حيوانات.
جانورشناسان به وجود شعور خاصى در برخى از حيوانات ريز اعتراف كرده ‏اند، ازجمله: جستجوى غذا، يا ساختن خانه‏ ها و نگهدارى تخم‏هاى خود، كه از تصور انسان خارج است.(2)

بنابراين زمانى كه اين واقعيت‏هاى علمى مورد قبول دانشمندان است، از خِرَد به دور نيست كه خداوند عدّه ‏اى از انسان‏ها را [براى ابلاغ دين‏] به وحى خود اختصاص دهد و آنچه را بخواهد - بدون شيوه آموزشِ معمول ميان بشر- بدان‏ها بياموزد.


روان‏شناسى كنونى

دانش امروزى به جهانى ماوراءالطبيعه و مستقل از مادّه اعتراف دارد و اين امر، جواز اعتبار نبوّت و وحى را براى ما صادر مى ‏سازد. 

دكتر مسمر، دانشمندِ آلمانى،در سال 1770م. خواب مغناطيسى (هيپنوتيزم) را كشف و به تجربه ثابت كرد كه انسان، تنها ابزارى مادّى نيست، ولى در بردارنده روحى است كه به هيچ وجه با مادّه سنخيت ندارد و تا زمانى كه عمل طبيعى بدن از كار نيفتاده است، بر انسان تسلط دارد و اين عقل باطنى و روح انسان است كه بالاتر از عقل ظاهرى است و به جهان فرا طبيعى ارتباط دارد.

اين اكتشاف، دانشمندان مادّى‏ گرا را، كه يك قرن با اين واقعيت مبارزه مى‏ كردند، به وحشت انداخت، ولى اين حقايق ثابت، بر همه منكران پيروز شد و علم نيز آن را به رسميت شناخت و در نتيجه ثابت شد كه انسان، به اين جسمِ حيوانى منحصر نبوده و موجودى است كه با دارا بودن قواى پيچيده و درونى و برتر و با درجاتى متفاوت، به جهان ماوراى طبيعت اتصال و ارتباط دارد و اين ارتباط روحانى ميان نفس بشرى و جهان ماوراى طبيعت، نشانگر اين است كه خداوند ارواحى را كه ارتباطشان با جهان ماوراى طبيعت زياد بوده، برگزيده است تا به وسيله آنان اعتقادات قلبى و تعاليم اخلاقى را - كه بندگانش بايد بدان عمل كنند و به مصلحت آنان است- به آنان وحى كند.

در پايان قابل يادآورى است كه رؤياى صادقه نيز از حقايق شناخته شده و از اسباب وحى است كه خداوند به واسطه آن، پيامبرانش را راهنمايى كرده است. برخى، رؤياى صادقه را مشاهده كرده و دانشمندان نيز به وجود آن اعتراف و اذعان داشته‏ اند.


ويژگى‏ هاى نبوت

نبوت، موهبتى الهى است كه خداوند آن را به هر كدام ازبندگانش كه بخواهد، عنايت مى ‏كند. اين موهبت با انديشه و خرد به دست نمى ‏آيد و اكتسابى نيست و هم‏چنين به وسيله كثرت طاعت و بندگى و يا به ‏صورت وراثت حاصل نمى ‏شود؛ بلكه اين افتخار، گزينشى خدايى براى برخى از بندگان بوده و جز با الهام الهى و توفيق او، نمى ‏توان بدان دست يافت:

اللَّهُ يَصْطَفِى مِنَ المَلائِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؛(3)
خداوند از فرشتگان و انسان‏ها، فرستادگانى برمى ‏گزيند، به ‏راستى كه خدا شنوا و بيناست.

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلىَ العالَمِينَ؛(4)
به راستى خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر تمام جهانيان برگزيد.

دعوتى كه پيامبران بدان قيام كردند ناشى از هوش و ذكاوت ايشان و به خاطر رنجى بود كه از وضعيت اسفناك جامعه خود مى‏بردند، نه به خاطر احساسات لطيف و حساس آنها هر چند آنان از هوش و ذكاوت و احساس فوق العاده ‏اى برخوردار بودند، امّا هيچ يك از اين عوامل، به تنهايى آنان را به حركتِ توان فرسا براى اصلاح جامعه وا نداشت، بلكه كارهايى را كه انجام مى ‏دادند، برخاسته از وحى و رسالت بود. به همين سبب ايشان هرگز با فلاسفه، حكما، رهبران، مصلحان و نوابغ مقايسه نمى ‏شوند:

يُنَزِّلُ المَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّه لاإِلهَ‏إِلّا أَنَا فَاتَّقُونِ؛(5)
فرشتگان را با پيام وحى ‏اى كه از أمر اوست بر هركس از بندگانش بخواهد فرو مى ‏فرستد كه هشدار دهيد معبودى جز من نيست، از كيفر من بيمناك باشيد.

به همين دليل فرستاده خدا هرگز تسليم هواى نفس نمى‏ شود... و رسالت خويش را بر وفق اوضاع اجتماعى، به اجرا نمى ‏گذارد.

خداوند به فرستاده‏ اش، حضرت محمد(ص)، فرمان داد كه به مردم بگويد:

قُلْ ما يَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلّا ما يُوحى‏ إِلَيَّ؛(6)
مرا نشايد كه از نزد خود قرآن را تغيير دهم، و جز از آنچه كه بر من وحى مى‏ شود پيروى نمى ‏كنم.



جهان شمولى رسالت

رسالت الهى شامل تمام افراد بشر است؛ زيرا خداوند، پروردگار جهانيان است نه خداى يك ملّت خاص.

وَلَقَدْ بَعَثْنا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَن اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدىَ اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ؛(7)


تحقيقاً در هر امتى فرستاده ‏اى برانگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد و از پرستش طاغوت بپرهيزيد، خداوند برخى از آنها را هدايت كرد و برخى به ورطه گمراهى افتادند.

اين برخلاف عقيده يهود است. آنان منكر اين بودند كه خداوند هر كس از بندگانش را كه بخواهد مشمول نعمت و رحمت خويش مى‏ گرداند. آنان نبوت را ويژه خود مى ‏دانستند؛ گويى ساير انسان‏ها آفريدگان خدا نيستند.


وظيفه پيامبرى

وظيفه پيامبرى در سه چيز خلاصه مى ‏شود:
1. دعوت مردم به پرستش خدا و اعتقاد به يگانگى او؛
2. ايمان به جهان پس ازمرگ و پاداش اعمال؛
3. بيان دستورات و احكامى كه در آن صلاح و سعادت دنيا و آخرت انسان‏هاست.


ايمان به خدا

ايمان به خداوند در سرشت انسان‏هاست؛ زيرا هر انسانى خويش را متمايل به سوى نيرويى برتر ازنيروى خويش مى‏ انگارد، ولى مردم در تعيين و مرزبندى آن نيرو و قدرت متفاوتند. برخى آن را به نيروى طبيعى و بعضى به بت‏هايى كه به دست خود مى ‏ساختند و برخى ديگر، آن را به چيزهايى ديگر، تشبيه مى ‏كردند. پيامبران براى تصحيح اين گمراهى ‏ها مبعوث شدند تا عقل و خِرَد مردم را به اعتقاد به خدا و يگانگى او رهنمون شوند. بنابراين نخستين دعوت و بزرگ‏ترين هدف پيامبران در هر زمان و محيطى، تصحيح اعتقاد مردم نسبت به خداى تعالى و رابطه بين بنده و پروردگار بوده است و نيز دعوت به اين كه دين خالص تنها از آن خدا بوده و پرستش، تنها او را سزد و اوست كه سود و زيان مى ‏رساند و تنها او سزاوار پرستش و دعا و نيايش است.

لبه تيز حركت انبيا متوجه دوگانه پرستى و شركى بوده كه به گونه‏ اى روشن و آشكار در بت‏ پرستى و انسان پرستى و حتى پرستش صالحان و مقدسانِ زنده و مرده، تجسم يافته بود.

اگرعقل انسان به تنهايى و به طور مستقل بخواهد اين حقايق را دريابد، به هدف و خواسته خود نخواهد رسيد، به ويژه در امور غيبى كه انسان بدون يارى وحى -كه خداوند آن را به پيامبران ابلاغ كرده- توان شناخت آنها را ندارد.

فلسفه يونان و غير آن، در مسائل الهيات به تلاش پرداختند و آرا و نظرات سست، بيهوده و متناقضى را به ارمغان آوردند؛ از اين رو اخيراً انديشمندان با اعتماد بر انديشه خود، در تفسير اين الهيات به اختلاف پرداختند در حالى كه پيامبران در بيان اين مسائل و تبيين اين نيروى الهى، براهينى آوردند كه عقل و خِرَد به واسطه آن آرامش مى‏ يابد.

ايمان به آخرت

بيان اين اعتقاد نيز ازجمله وظايف پيامبران است، چرا كه از امور غيبيه بوده و عقل، بدون هدايت پيامبران به فهم و درك آن دست نمى ‏يابد.

بنابراين هر انسانى احساس مى ‏كند كه اين زندگى، با سپرى شدن عمر به پايان نمى ‏رسد، بلكه پس از مرگ، زندگى ديگرى وجود دارد كه به شكلى ديگر آن را به وجود مى ‏آورد. اين احساس كلى را كه بيشتر مردم از آن برخوردارند نمى ‏توان آن گونه كه دانشمندان مادّى مدعى هستند، از انحرافات و يا از اوهام عقل شمرد؛ زيرا عدم اذعان عقل به جهان پس ازمرگ، مصيبت روحى و اجتماعى بزرگى براى نوع بشر به شمار مى‏ آيد.

هر انسانى در معرض مشكلاتى، همانند بيمارى ‏ها، ستم‏ها و شكنجه‏ ها و يا از دست دادن عزيزان است؛ بنابراين، اعتقاد به زندگى آخرت برتر از ميل به دنياست؛ زيرا در آن جا به انسان پاداشى عادلانه داده مى ‏شود. هم‏چنين ايمان به جهان آخرت و محاسبه اعمال، در انسان احساسى درونى به وجود آورده، او را به كار نيك وادار مى‏ كند و از كار ناپسند باز مى ‏دارد. انسان بدون هدايت و ارشاد پيامبران، آن گونه كه بايد و به دور از وهم و خيال، از توانِ درك خصوصيات اين پاداش عاجز است.


بيان احكام دين

از جمله وظايف پيامبران، راهنمايى مردم به سوى فضايلى است كه سعادت دنيا و آخرت آنها -به‏ واسطه احكامى كه از خداوند دريافت مى‏ كنند- در گرو كسب آن فضايل است؛ زيرا انسان‏ها نمى‏ توانند با عقل و خِرَد خود، به تمام ارزش‏ها و رفتار بر اساس آن ارزش‏ها برسند، چرا كه انگيزه‏ هاى غريزى، مصالح و خواهش‏هاى درونى آنها با يكديگر متفاوت است.

بنابراين چه بسا گاهى شرّ كه توأم با منافع مادى است، به صورت خير و خوبى جلوه مى‏ كند و خوبى، به خاطر اين كه بر وفق مراد و هواهاى نفسانى نيست، رها مى ‏شود. روشن‏ترين دليل اين امر، ظلم و ستم، دشمنى و زير پا گذاشتن حقوق ضعيفان در دنياى امروز است، دنيايى كه مدعى است به بالاترين رتبه ترقى و تمدن رسيده است، به همين دليل، رسالت پيامبران، تبيين اعمال صالحى است كه از رهگذر آن، انسان، شايسته خشنودى پروردگار و اصلاح جامعه شده و از كردار ناشايستى كه به خشم خداوند و فساد جامعه مى ‏انجامد، برحذر مى ‏ماند.

ترديدى نيست كه تعيين كارهاى نيك و بد و تشريح سود و زيان و پاداش و كيفر آنها، عاملى است تا در روان آدمى، ميل به انجام كار نيك و بيم از ارتكاب كار ناپسند شكل گيرد و در پى آن، روح و روان انسانيّت، تأثيرى فوق‏ العاده يابد.

فرستادن پيامبران به سوى مردم، راه عذر و پوزش را بر ستمكاران بسته و هيچ بهانه‏ اى براى آنان در اين رابطه كه خداوند راه هدايتى برايشان ترسيم نكرده است، باقى نمى‏ گذارد.

قرآن، اين حقيقت را اين گونه بيان كرده است:
رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلىَ اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً؛(8)
فرستادگانى مژده آور و بيم دهنده، تا خداوند پس از پيامبران بر مردم اتمام حجت كرده باشد، و خداوند توانا و آگاه است.

آرى، سنّت الهى بر دينى جارى است كه هيچ كس را مؤاخذه نمى ‏كند، مگر آن‏گاه كه پيامبرى را به سوى آنها فرستاده باشد: 
« وَما كُنّا مُعَذِّبِينَ حَتّى‏ نَبْعَثَ رَسُولاً».(9)




شماره پيامبران و فرستادگان خدا

تعداد پيامبران بسيار است، ولى در قرآن نام 25 تن از آن بزرگواران كه بايد به ايشان ايمان داشت برده شده است كه عبارتند از: آدم(ع)، ادريس(ع)، نوح(ع)، هود(ع)، صالح(ع)، ابراهيم(ع)، لوط(ع)، اسماعيل(ع)، اسحاق(ع)، يعقوب(ع)، يوسف(ع)، شعيب(ع)، ايّوب(ع)، ذوالكفل(ع)، موسى(ع)، هارون(ع)، داود(ع)، سليمان(ع)، الياس(ع)، اليسع(ع)، يونس(ع)، زكريا(ع)، يحيى(ع)، عيسى(ع) و حضرت محمّد(ص).
فرستادگان ديگرى هم بوده ‏اند كه خداى سبحان در قرآن نامى از آنان نياورده، ولى خطاب به فرستاده‏ اش، حضرت محمد(ص)، بدانان اشاره فرموده است:

وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ؛(10)
داستان برخى از فرستادگان را برايت بيان كرده و برخى را بازگو نكرديم.


همه پيامبران در يك مرتبه از فضيلت نبوده بلكه خداوند، برخى را بر بعضى ديگر برترى بخشيده است:

وَلَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى‏ بَعْضٍ؛
برخى از پيامبران را بر بعضى برترى داديم.


خداوند حضرت محمّد(ص) را بر همه پيامبران برترى داده و ايشان را براى همه مردم، مبعوث كرده است؛ در حالى كه پيامبران پيشين به سوى ملتى خاص فرستاده شدند. خداوند خطاب به رسول اكرم(ص) مى‏ فرمايد:

وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا كافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ؛(11)
تو را به سوى همه مردم فرستاديم تا مژده دهنده و بيم دهنده باشى، ولى بيشتر آنان نمى ‏دانند.


علاوه بر آن، حضرت محمد(ص) خاتم النبيّين است و رسالت او آخرين رسالت بوده و دينى كامل آورده است:

ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخاتَمَ النَّبِيِّينَ؛(12)
پيامبر، پدر هيچ يك ازمردان شما نيست، ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است.



پيامبران اولوالعزم

خداوند برخى از پيامبران را اولوالعزم خوانده و به حضرت محمد(ص) دستور داده تا در امر جهاد و پايدارى از آنان پيروى كند:

فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا العَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ؛
صبر و پايدارى پيشه كن همان‏گونه كه پيامبران اولوالعزم پايدارى كردند.

اين پيامبران بدين سبب اولوالعزم ناميده شدند كه داراى عزم و اراده‏اى بسيار قوى و فوق ‏العاده بودند و بيش از ديگر پيامبران، با مردم زمان خويش درگير بوده، در مبارزات خود دشوارى‏ هاى زيادى را متحمل شدند. آنان عبارتند از: نوح(ع)، ابراهيم(ع)، موسى(ع)، عيسى(ع) و محمد(ص).
از ميان ايشان، حضرت محمد(ص) بيش از همه پيامبران به مبارزه و پايدارى پرداخت، از اين رو، خداوند آن حضرت را چنان مورد ستايش و اكرام خويش قرار داده كه هيچ يك از پيامبران قبل از او را چنين ستايش نكرده است.


وجوب ايمان به پيامبران

دين اسلام، ايمان به پيامبران را از اركان اعتقادات اسلامى قرار داده است. در اين زمينه خداى متعال مى ‏فرمايد:

قُولُوا آمَنّا بِاللَّهِ وَما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَما أُنْزِلَ إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَإِسْمعِيلَ وَإِسْحقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْباطِ وَما أُوتِىَ مُوسى‏ وَعِيسى‏ وَما أُوتِىَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ؛(13)

بگوييد: به آنچه بر ما و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران بنى اسرائيل نازل شده و آنچه به موسى و عيسى داده شده و آنچه از سوى خداوند به ديگر پيامبران وحى شده است، ايمان آورديم، هيچ تفاوتى ميان آنان قائل نيستيم و تسليم خداييم.

هم‏چنين در شرح و بيان اعتقادات مؤمنان مى ‏فرمايد:
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ...؛(14)
پيامبر به آنچه از سوى پروردگارش نازل شده ايمان دارد و مؤمنين همگى به خدا و فرشتگان و كتاب‏هاى او و فرستادگانش ايمان دارند [و مى‏ گويند:] ما تفاوتى بين هيچ يك از پيامبران خدا نمى‏ گذاريم.

مسلمانان به تمامى پيامبران الهى ايمان داشته و به آنها ارج مى ‏نهند، تا آن جا كه اگر فردى به يكى از پيامبران كفر ورزد و يا پيامبرانى را كه نامشان در قرآن آمده است، دشنام دهد در حقيقت به آنچه بر حضرت محمد(ص) نازل شده است، ايمان ندارد. خداوند سبحان در مورد اين مسأله مى ‏فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً أُولئِكَ هُمُ الكافِرُونَ حَقّاً...؛(15)

كسانى كه به خدا و فرستادگانش كفر مى‏ ورزند و مى ‏خواهند بين خدا و فرستادگان او جدايى افكنند و مى‏ گويند: به بعضى ايمان مى ‏آوريم و به برخى كفر مى‏ ورزيم و مى ‏خواهند ميان كفر و ايمان راهى برگزينند، در حقيقت اينها كافرند....

بر اساس اين آيات، اسلام اساساً براى شناخت بيشتر مسلمانان نسبت به يكديگر و برادرى و وحدتِ بين ملل جهان آمده است؛ زيرا اگر مردم به همه فرستادگان خدا ايمان داشته باشند، در مورد اختلافات بين خود نيز آسان‏تر به تفاهم مى ‏رسند.
يكى از ويژگى‏ هاى دين اسلام اين است كه امكان نزديك شدن اين دين و ساير اديان الهى وجود دارد؛ ازاين روست كه مى ‏بينيم ايمان و احترام به ساير پيامبران ملل،بر مسلمانان واجب شده است.


 

عصمت پيامبران

حكمت الهى اقتضا مى ‏كند كه خداوند پيامبران خود را از لحاظ جسم و خُلق و خوى، كامل‏ترين افراد و از نظر دانش و شرافت و صداقت، برترين آنها و ازحيث عقل و درايت، هوشمندترين انسان‏ها قرار دهد، هم‏چنان كه آنان را ازعيوب اخلاقى و جسمانى مانند بيمارى ‏هاى نفرت انگيز مصون مى‏دارد.(16)

پيامبران ازحمايت پروردگار برخوردارند و عنايت و رهنمودهاى الهى شامل حال آنهاست خداى سبحان پيرامون اين حمايت به رسول گرامى اسلام(ص) خطاب مى‏ كند:

وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا؛
در انجام فرمان پروردگارت پايدار باش؛ زيرا در حفظ و حمايت ما هستى.


و خطاب به حضرت موسى(ع) مى‏ فرمايد:

وَلِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْنِى؛
تا زير نظر من پرورش يابى.

بنابراين، خداوند خود عهده دار تربيت و هدايت پيامبران است و آنان را از ابتلاى به گناه حفظ مى ‏كند؛ زيرا زندگى آنها، براى خودشان نبوده، بلكه اينان سمبل‏هايى براى هدايت و راهنمايى بشر بوده‏ اند. بعد از مرگ نيز سنّت‏ها و خاطره‏هاى پيامبران، همانند چراغ‏هايى روشن است كه زندگى تاريك انسانيت را روشنايى مى ‏بخشد و آنان را به راه هدايت رهنمون مى ‏سازد. بنابراين آنها راهنمايانى هستند كه خداوند دستور پيروى از آنها را به ما داده است. 

خداى متعال در باره دسته‏اى از پيامبران مى ‏فرمايد:
أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الكِتابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَىَ اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ...؛(17)


پيامبران كسانى ‏اند كه كتاب و فرمان و نبوت به آنها داديم. بنابراين اگر اينان به نبوت پيامبران كفر ورزند، گروهى را كه به نبوت پيامبران كفر نمى‏ورزند، روى كار خواهيم آورد، آنها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان فرموده است، بنابراين تو نيز از هدايت آنان پيروى كن....

اين پيامبران در نهايتِ اطاعت و بندگى خدا بوده و كار نيك انجام مى ‏دادند.
هم‏چنين در جايى ديگر مى‏ فرمايد:

وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الخَيْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإِيتاءَ الزَّكاةِ وَكانُوا لَنا عابِدِينَ؛(18)
آنها را پيشوايانى قرار داديم كه طبق دستور ما هدايت كنند و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و پرداختن زكات را به ايشان وحى كرديم و آنان پرستش ما مى‏كنند.

هنگامى كه آيات قرآن را مورد بررسى قرار مى‏دهيم ملاحظه مى‏كنيم كه كامل‏ترين صفات و بالاترين ارزش‏ها را براى هر يك از پيامبران ذكر كرده است كه ما نيز در جاى خود، آنها را ياد آور خواهيم شد.

اگر پيامبران در اين مرتبه از كمال انسانى نبودند، اهميّت و ارزش آنها در نظر مردم كوچك شمرده مى ‏شد و كسى دعوت آنها را اجابت نمى ‏كرد و اگر دروغ گفته، خيانت كرده، يا رفتارى ناپسند مى‏ داشتند، اعتماد مردم به آنان سست مى‏ شد و به جاى ارشاد، مردم را به گمراهى مى ‏كشاندند، تا آن جا كه حكمت الهى در مورد بعثت ايشان، بيهوده تلقى مى ‏شد.

به همين دليل خداى سبحان صفتِ خيانت را از همه پيامبران نفى كرده و فرموده است:
و ما كان لنبىّ ان يَغُلَّ؛(19)
هيچ پيامبرى خيانت نورزيد.

ديدگاه قرآن كريم درباره پيامبران با ديدگاه تورات در اين زمينه كاملاً متفاوت است؛ زيرا تورات، پيامبران را به دروغگويى و نيرنگ و ارتكاب گناه، توصيف مى ‏كند: 

به حضرت يعقوب نسبت نيرنگ مى ‏دهد و ادعا مى‏ كند كه حضرت لوط با دو دخترش زنا كرده است؛ درباره هارون [برادر موسى‏] اظهار مى‏دارد كه وى، بنى ‏اسرائيل را به گوساله ‏پرستى دعوت كرده است؛ به حضرت داود نسبت زنا با اوريا، همسر فرمانده لشكرش مى ‏دهد و در باره حضرت سليمان مدعى است كه وى براى خرسندى زن‏هايش، بت پرستيده است؛ در حالى كه قرآن كريم، در بيان سرگذشت اين پيامبران، هيچ يك از اين ادعاها را نپذيرفته است.

اين ويژگى، قرآن را از تورات متمايز مى ‏سازد، چرا كه توصيف پيامبران با چنين بى ‏احترامى و ديگر صفات ناپسند موجب مى‏ شود تا شخص مؤمن به خود آيد و با خود بينديشد اگر پيامبران و فرستادگان خدا چنين باشند، چه اشكالى دارد كه ما هم مانند آنها باشيم و همين برداشت ناصواب، مستمسكى براى افراد بيمار دل قرار مى ‏گيرد تا در منجلاب گناه غوطه ‏ور شوند، به ‏علاوه به اين نتيجه مى ‏رسيم كه اين نسبت‏هاى ناروا عارى از حقيقت بوده و با عصمت انبيا و اجتناب آنها از گناهان بزرگ منافات دارد. بنابراين از ديدگاه قرآن، پيامبران از گناه گريزانند.

گاه پيش آمده كه پيامبران در مقابل يك تَركِ اولى‏، كه حتى ارتباطى به امور اعتقادى يا اخلاقى نداشته و عمل به آن چندان مهم نبوده است، مورد نكوهش حق تعالى قرار گرفته ‏اند.

از طرفى ديگر پيامبران، خود را در پيشگاه خداوند مقصّر مى‏ دانسته ‏اند و از آن جا كه به شكوه و عظمت خداوند آگاه‏ تر از مردم بوده ‏اند، نسبت به تقصيرشان، از خداوند آمرزش خواسته‏ اند نه اين كه مرتكب گناهى شده باشند.


پيامبران، الگوى بشر

از آن جا كه پيامبران در مرتبه ‏اى والا از اطاعت و بندگى بوده و از خواسته‏ هاى نفسانى و گناهان دور بوده‏ اند، خداوند به ما دستور پيروى از آنها و عمل به آيين ايشان مى ‏دهد:

أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى‏ اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ...؛
آنان كسانى اند كه خدا هدايتشان كرده، بنابراين از هدايت آنها پيروى كن.

در همين راستا خداوند، مسلمانان را به پيروى از پيامبرش، حضرت محمّد(ص)، دستور مى‏ دهد:

لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُواْ اللَّهَ وَاليَوْمَ الآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً؛(20)
رفتار پيامبر براى شما بهترين الگو و سرمشق است، براى كسى كه به خدا و پاداش روز رستاخيز اميدوار بوده و خدا را بسيار به ياد آرد.


خداى متعال در سوره فاتحه كه مسلمانان هر روز در نمازهاى پنجگانه آن را تكرار مى كنند، اين دعا را قرار داده است:

اِهْدِنا الصِراطَ المُستَقِيم* صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمتَ عَلَيهِم؛
ما را به راه راست راهنمايى كن، راه كسانى كه به آنها نعمت عطا كردى.


و پيامبران پيشقراولان كسانى بودند كه خداى سبحان به ايشان نعمت ارزانى داشت، لذا خداوند به مؤمنين مى ‏آموزد كه بايد در تمام گفتار و كردار خود، پيامبران را سرمشق و الگو قرار دهند.



معجزات پيامبران

هر شخص با ايمان بايد اذعان داشته باشد كه خداوند پيامبرانش را در جهت اثباتِ درستى دعوتشان براى مردم با تأييدات خاص خويش مورد توجه قرار داده است، تأييداتى كه از حيطه عقل و انديشه بشرى خارج و گواهى بر اين امر است كه آنان فرستادگان خدايند. بر اين گونه تأييدات گاهى لفظ <معجزات» يا <نشانه ‏ها» يا <بيّنات» اطلاق مى ‏شود؛ 

زيرا كارهايى برتر از قدرت بشر و خارج از حدّ توانايى و ماوراى دانش و فهم انسان‏ها و مخالف سنّت‏هاى مادى و قوانين متعارف طبيعى است. در اين زمينه لفظ <معجزات» بيشتر به كار برده مى‏ شود و از اين رو <معجزه» ناميده شده كه بشر، از انجام امورى مانند آن عاجز و ناتوان است. دانشمندان معجزه را امورى فوق‏ العاده دانسته ‏اند كه خداوند به دست پيامبران به اجرا در مى ‏آورد تا ايشان به وسيله آن، بر صدق نبوت خويش اقامه دليل كنند.

اين معجزات، ذاتاً محال نبوده و عقل و واقعيت، مؤيّد آنها هستند. چه بسا مردانى كه در طول تاريخ به پاخاسته، مدعى پيامبرى شدند و با كارهاى خارق العاده خويش، مردم را به مبارزه طلبيدند. مردم نيز آن كارها را آشكارا ديدند و عده زيادى بدان‏ها گرويده، ايمان آوردند.

بنابراين، پيامبر فرمان خداوند را به مردم ابلاغ مى ‏كند. كسانى كه داراى فطرتى سالمند، نور حقيقتى را كه پرتو افكن شده، دريافت مى‏ كنند. ولى آنان كه فطرتى تباه شده دارند، از سرِ عناد و تبختر اين نورِ هدايت را ناديده مى ‏گيرند. به همين دليل حكمت الهى اقتضا مى ‏كند كه پيامبران با دليل و برهان حمايت شوند تا زبان ستيزه‏ جويان و بدخواهانْ كوتاه، عذر آنها ردّ و حجت بر آنها تمام شود.

معجزه، فرمول علمى ندارد و نمى‏ توان آن را با ابزار انجام داد، ولى سحر و جادو داراى ابزار و قوانين است و امكان دارد شخص آن را بياموزد و جادوگرى كند و كارهايى همانند امور خارق‏العاده انجام دهد، در صورتى كه آن كار از امور خارق ‏العاده نيست.(21)


انواع معجزات

پيامبران چند نوع معجزه داشته‏ اند، از جمله معجزات طبيعى، مانند بيرون جستن آب از سنگ. در اين رابطه گفتنى است زمانى كه پيروان موسى(ع) از او درخواست آب كردند، آن حضرت عصاى خويش را به سنگى زد و آب از آن سنگ بيرون جهيد. از ديگر معجزات طبيعى، سايه افكندن ابر بر بنى ‏اسرائيل در بيابان تيه است. هم‏چنين شكافته شدن رود نيل و كنار رفتن آب براى عبور حضرت موسى(ع) و بنى‏ اسرائيل و فرار از فرعون از ديگر معجزات طبيعى است.

از ديگر انواع معجزات، اخبار غيبى است؛ حضرت عيسى(ع) قوم خود را از آنچه‏ كه مى‏ خوردند و آنچه ‏ذخيره مى ‏كردند آگاه كرد. برخى از معجزات، امورى مخالف قوانين طبيعت بوده؛ مانند آتشى كه كافران براى سوزاندن حضرت ابراهيم(ع) افروختند و خداوند آتش را بر آن حضرت سرد و سالم قرار داد. هم‏چنين معجزاتى كه به طور اتفاقى و به اندازه نياز به وجود مى ‏آمد.

حكمتِ الهى چنين اقتضا كرد كه معجزه هر پيامبرى مطابق با امورى باشد كه رايج ميان مردم زمان خودش بوده، تا براى تأييد فرستاده ‏اش و اثبات رسالت وى، رساتر باشد؛ مانند معجزه حضرت عيسى(ع) كه مردگان را [به اذن خدا] زنده مى‏كرد، زيرا يهود، منكر وجود روح بودند و نيز معجزه حضرت موسى(ع) كه عصاى او به صورت اژدهايى در آمده و تمام ساز و برگ جادوگران را بلعيد، چرا كه مصريان در آن دوران، در جادوگرى سرآمد بودند. به طور كلى معجزاتى را كه پيامبرانِ قبل از حضرت ختمى مرتبت(ص) آوردند، از همين قبيل بوده است، چون انسان‏هاى آن روز چندان رشد فكرى نكرده بودند كه دلايل عقلى، آنها را قانع سازد و راهى جز پذيرش امور خارق العاده نداشتند كه با بروز آن، انديشه آنها را خيره و مبهوت سازد و انگيزه ‏اى باشد كه آنان را به صدق نبوت پيامبران وا دارد.




معجزه رسول اكرم(ص)

معجزات، پيوسته بدين شيوه بود تا آن كه بشريّت به رشد و كمال عقلى خويش رسيد و اراده خداوند تعلق گرفت كه رسالت عامه را توسط حضرت محمد(ص) فرو فرستد. از اين رو وى را به وسيله قرآن كه معجزه عقلى جاودان است مورد حمايت خويش قرار داد. قرآن، با شيوه خاص و بلاغت خود و هدايت و علوم و معارفى كه در بردارد معجزه بود و حضرت محمد(ص) به وسيله آن عرب را به مبارزه طلبيد تا يك سوره مانند آن را بياورند، امّا آنان عاجز وناتوان گشتند، در حالى كه اعراب در فصاحت شهره بوده و در فنون سخنورى مهارت داشتند.

معجزه رسول اكرم(ص) از ساير معجزات گذشته متمايز بود؛ زيرا قرآن، معجزه‏اى ماندنى است و در طول روزگار در دسترس هر پژوهشگر و هر حقيقت جويى، جاودان مانده است، در حالى كه معجزات ديگر پيامبران، حوادث و وقايعى بوده كه با سپرى شدن آنها كسانى كه در زمان پيامبران بوده‏ اند آنها را ديده ‏اند، و كسانى كه پس از آنان آمده ‏اند، آن معجزات را مشاهده نكرده ‏اند، بلكه براى آنها نقل شده است، و اين خود سبب ضعفِ تأثير آنهاست، به ويژه امروزه كه نسبت به اديان شبهات فراوانى وجود دارد.

به همين دليل، ديدگاه اسلام در باره معجزات، اين است كه مردم را از درخواستِ آنها منصرف نموده و آنان را به دقّت و انديشه درموضوع رسالت اسلام و هدايتِ متبلور در قرآن‏ كريم واداشته است. برخى از اهل ترديد در دوران رسالت رسول‏ اكرم(ص)(22) درخواستِ معجزه‏ هايى كردند و پاسخ خداوند متعال به آنان اين بود كه در قرآن و هدايتِ موجود در آن و دلايل عقلى بينديشند [تا بدانند] كه قرآن وحى الهى است. خداى سبحان فرمود:

وَقالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ(23) مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّما الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَإِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ أَوَ لَمْ‏يَكْفِهِمْ أَنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الكِتابَ(24) يُتْلى‏ عَلَيْهِمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَرَحْمَةً وَذِكْرى‏ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ؛(25)

و كافران گفتند چرا از پروردگارش بر او نشانه‏ هايى نازل نمى‏ شود، بگو نشانه ‏ها نزد خداست و من تنها بيم ‏دهنده‏ اى آشكار هستم، آيا كتابى كه بر تو فرستاديم تا برايشان خوانده شود براى آنها كافى نبود؟ به راستى در آن كتاب رحمت و ياد آورى براى كسانى است كه ايمان مى ‏آورند.


پی نوشت ها: 


1- انعام (6) آيه 48.
2- مثلاً حشره ‏اى به نام <نيكروفور» وجود دارد كه بلافاصله پس از تخم‏گذارى مى ‏ميرد؛ يعنى هرگز بچه ‏هايش را نمى ‏بيند، لذا اين حيوان قبل از تخم‏ريزى، با نهايت دقت مقدارى از لاشه حيوانات ديگر را جمع ‏آورى و در كنار تخم‏ها مى ‏ريزد تا بچه ‏ها پس از خروج از تخم، از آن تغذيه كنند. اكنون چه كسى به اين حشره فهمانده كه در اين تخم‏ها بچه وجود دارد؟ و يا اين كه آنها بعد از خروج ازتخم به غذا نيازمندند؟ و يا اين كه غذاى آنها لاشه حيوانات است؟ و ده‏ها مثال از اين قبيل كه جاى ذكر آنها نيست. 
3- حج(22) آيه 75.
4- آل عمران (3) آيه 33.
5- نحل (16) آيه 2. 
6- يونس (10) آيه 15. 
7- نحل (16) آيه 36. 
8- نساء (4) آيه 164. 
9- اسراء (17) آيه 15. 
10- نساء (4) آيه 164. 
11- سبأ (34) آيه 28.
12- احزاب (33) آيه 40. 
13- بقره (2) آيه 136. 
14- بقره (2) آيه 285. 
15- نساء (4) آيات 150 و 151.
16- بيمارى ‏هاى نفرت انگيز به بيمارى هايى مانند جذام، برص و مانند آن گفته مى ‏شود. حكمت الهى از بعثت پيامبران، هدايت و ارشاد مردم است و اين كار جز به وسيله معاشرت با مردم ميسر نيست و معاشرت با مردم هم با وجود چنين بيمارى‏ هاى نفرت‏ انگيز، امكان ندارد.
17- انعام (6) آيه 89 و 90.
18- انبيا (21) آيه 73.
19- آل عمران (3) آيه 161. 
20- احزاب (33) آيه 21. 
21- برخى از امور خارق العاده توسط بعضى از صالحان به وجود مى ‏آيد كه دعوى نبوت هم ندارند و آن را كرامت مى نامند، چنان كه براى حضرت مريم‏3 چنين شد: براى او در محل برگذارى نمازش، ميوه تابستانى در فصل زمستان و ميوه زمستانى در تابستان، مى ‏آمد و پس از ولادت حضرت عيسى(ع) نخل خرما را تكان داد، رطب تازه برايش به زمين ريخت، در صورتى كه قبلاً خرما بر آن درخت وجود نداشت. 
22- با اين همه، خداوند تعدادى از معجزات را به دست رسول اكرم(ص) به وجود آورده؛ مانند جوشيدن آب از ميان انگشتان مبارك وى، آن‏گاه كه آنها را در مَشك آب قرار داد؛ سير شدن تعدادى بسيار با غذايى اندك، اطلاع دادن از برخى پيشامدهاى آينده و از سفر خود به بيت‏ المقدس در شب معراج و ديگر معجزات.
23- لولا أنزل عليه آيات؛ يعنى آيا بر محمد(ص) معجزاتى فرو فرستاده نشده تا بر صداقت وى دلالت داشته باشد. 
24- الكتاب، يعنى قرآن. 
25- عنكبوت (29) آيات 50 - 51.

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 15 / 2 / 1395





الا محمد «اِقرء و ربُّک الاکرم» 
بخوان به نام خداوندگار لوح و قلم 

بخوان بخوان که تویی منجی همه عالم 
بخوان که پیشتر و برتری تـو از آدم 


بخوان که خوانده خدایت پیمبر اکرم 
بخوان که هر سخن توست آیتی محکم 

بخوان به نام خدایی ‌که آفرید تو را 
بخوان بنام کریمی ‌که برگزید تو را 

الا که سیطرۀ کفر از این خبر شکند 
صف سپاه شب از نیزۀ سحر شکند 

اگر چه کوه بوَد خصم را کمر شکند 
به تیغ عدل تو بازوی زور و زر شکند 

تبر به دست، بتان را به یکدگر شکند 
کمان گرفته ز بوجهلِ فتنه سر شکند 

خبر دهید که دیو غرور و مستی مُرد 
رسید لشکر توحید و بت پرستی مُرد 

محمد ای دو جهان زیر بار منت تو 
مبارک است به خلق و خدا نبوت تو 

خجسته باد به عالم ظهور دولت تو 
تمام نـور بـود از چراغ حکمت تو 


بود حقیقت توحید درس وحدت تو 
درود بر تو و دین و کتاب و عترت تو 

چراغ عترت و قرآن یکی است یااحمد 
به این دو عزت ما متکی است یااحمد 


دو ثقل زندۀ تو اهل بیت و قرآنند 
دو قطعه نور ز یک مشعل فروزانند 

دو سوره‌اند که مانند نور و فرقانند 
دو آفتاب که از یک سپهر تابانند 

دو گوهرند که از یک صدف درخشانند 
دو نخل نور که محصول یک گلستانند 

به اتفاق، دو تصویر از جمال خداست 
هرآنکه گشت جدا ازیکی، ز هردو جداست 


تو آفتاب جهانی، جهان تو را دارد 
امیر قافلـه‌ای، کاروان تـو دارد 

نشسته‌ای به زمین،آسمان تو را دارد 
تو باغبان جنانی،جنان تو را دارد 

زمان به طول تمام زمان تو را دارد 
مکان به وسعت کل مکان تو را دارد 

چه مقبلان که همه مورد قبول تواند 
رسول مایی و پیغمبران رسول تواند 


کسی که در همه جا در کنار توست علی است 
کسی که دست تو و ذوالفقار توست علی است 

کسی که تا ابدالدهر یار توست علی است 
کسی که شیر تو و کردگار توست علی است 


کسی که جان تو و جان نثار توست علی است 
کسی که فاتح پروردگار توست علی است 

کسی که حافظ قرآن و دین توست علی است 
کسی که گفته خدا جانشین توست علی است 


سلام بر تو و قدر و جلال و عنوانت! 
سلام چار کتاب خدا بـه قرآنت! 

سلام بر تو و یاسین و نور و فرقانت! 
سلام بر تو که سلمان بود مسلمانت! 

سلام بر شرف و اقتدار سلمانت 
سلام مکه و غار حرا بـه پیمانت 

سلام بر تو و مولا علی برادر تو 
یگانه فاتح بدر و حنین و خیبر تو 


بشر رسیـد بـه آیین راستین امشب 
خدا نمود برون،دست از آستین امشب 

رسید حلقۀ، توحید را نگین امشب 
طلوع کرد رخ آفتاب دین امشب 


بتان کعبه! بیفتید بر زمین امشب 
خدای را بستایید از همین امشب 

ظهور مکتبِ «خیرالورا» مبارک‌باد 
طلوع نور ز غار حرا مبارک باد 


بشارت ای، همۀ دختران زنده به گور 
محمد آمده، پـایـان گرفته سلطه زور 

به گور گشت نهان، دیو کبر و جهل و غرور 
فروغ دوستی از کوی دوست کرده ظهور 

به شام تیره شبیخون زده است لشکر نور 
محمد آمده، چشم بد از جمالش دور 

رسید مژده که در ظلِّ احمدید همه 
از این بـه بعد،کنـار محمدید همه 


قسم بـه ذات خداوندگار حیِ قدیر 
دو عید ماست یکی، این دو، بعثت است و غدیر 

جهانیان همه دانیـد از صغیر و کبیـر 
فقط علی است پس از مصطفی به خلق، امیر 


به شهریار پیام آوران کسی است وزیر 
که علم دارد و اخلاص دارد و شمشیر 

هزار مرتبه"میثم"اگر روی سر دار 
ز دامن علی و اهل بیت دست مدار

غلامرضا سازگار

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: اشعار ویژه مبعث
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 15 / 2 / 1395


شق القمر 


( اِقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ * وَ إِنْ يَرَوا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ ).( [7])
«رستاخيز نزديك شد وماه شكافت اگر معجزه اى ببينند از آن روى برمى گردانند ومى گويند همان سحر وجادوى مستمر است».


مفسّران اسلامى مانند:زمخشرى در كشاف، طبرسى در مجمع البيان وفخر رازى در مفاتيح الغيب وابن مسعود در تفسير خود و ... مى نويسند:

مشركان قريش خدمت پيامبر رسيدند و از او درخواست كردند كه براى اثبات نبوت ورسالت خود ماه را دو نيم كند، حضرتش فرمود:اگرچنين كنم ايمان مى آوريد؟ همگى گفتند: آرى! پيامبر از خدا درخواست كرد كه مورد درخواست آنان را اعطا كند، آنگاه با انگشت خود اشاره كرد وماه دو نيم شد وفرمود: شاهد باشيد.

ما فعلاً كار با خصوصيات اين معجزه نداريم واشكالات كودكانه اى كه درباره ى آن وجود دارد مورد بحث ما نيست چيزى كه براى ما مهم است مسأله ى دلالت آيه بر وقوع اين معجزه است اينك به تفسير آيه مى پردازيم:

1. ( إِقْتَرَبَتِ السّاعَةُ ) .
«رستاخيز نزديك شده است».

روز رستاخيز از نظر قرآن نزديك است هرچند از نظر كافران دور به نظر مى رسد قرآن اين حقيقت را در آيه ى ديگر يادآور شده است آنجا كه مى فرمايد:

( إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً * وَ نَريهُ قَرِيباً ).( [8])
«آنان رستاخيز را دور، وما آن را نزديك مشاهده ميكنيم».
( وَانْشَقَّ الْقَمَرُ ) .
«ماه دو نيم شد».


ناگفته پيدا است لفظ «اِنْشَقَّ» ماضى است وبى جهت نمى توان آن را به مستقبل حمل نمود وگفت مقصود اين است كه در آينده دو نيم مى شود وبه اصطلاح نمى توان گفت به معنى (يَنْشَقُّ) است.

گذشته بر اين جمله ى پيشين (اِقْتَرَبَتْ) صيغه ى ماضى است وبه معنى «نزديك شد» مى باشد، طبعاً جمله معطوف بر آن نيز ماضى خواهد بود، در نتيجه ما نمى توانيم بدون دليل، لفظ «اِنْشَقَّ» را به معنى مضارع بگيريم يعنى در آينده كه قيامت باشد، ماه خواهد شكافت.
ممكن است سؤال شود كه: نزديكى قيامت با دو نيم شدن ماه به دست پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) چه تناسبى دارد كه كنار هم آمده اند.

پاسخ آن روشن است زيرا انشقاق قمر، وظهور پيامبر خاتم، از شرايط وعلايم قيامت است از اين جهت اين جمله به هم عطف شده اند و از نظر قرآن، علايم قيامت محقق گرديده است چنانكه مى فرمايد:

1. ( هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ السّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ ).( [9])
«آنان انتظار مى كشند كه رستاخيز به طور ناگهانى فرا رسد ولى (بدانيد) كه علايم آن محقّق شده است».

2. ( وَ إِنْ يَرَوا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ ) .

«اگر معجزه اى ببينند از آن اعراض مى كنند و مى گويند اين سحر وجادوى مستمر است».
مقصود از «آيه» كه به معنى نشانه است غير قرآن است به دليل اين كه مى گويد:«يَرَوا » (ببينند) واگر مقصود، قرآن بود مناسب بود كه به جاى ديدن لفظ «نزول» ومانند آنرا به كار ببرد.
اين «معجزه ى ديده شده» ، همان «شق قمر» است كه در آيه ى پيش وارد شده است.
با دقّت در اين فراز، روشن مى گردد كه ظرف وزمان دو نيم شدن ماه، در اين جهان است نه در آستانه ى آخرت، زيرا در آن زمان كسى نمى تواند بگويد اين همان سحر مستمرى است كه نياكان ما نيز با آن روبرو بودند!

خلاصه :
اينكه مى گويند اين همان سحر مستمر است بايد گفت مقصود«شق قمر» به وسيله پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه آنان آن را سحر مى خوانند.

مفسّران نقل مى كنند كه ابوجهل پس از ديدن اين معجزه ى بزرگ گفت:
«سَحَّرَكُمْ ابْنُ أَبي كَبشَةَ:فرزند «ابى كبشه» شما را جادو كرده» وابى كبشه از اجداد مادرى حضرت رسول بود ومشركان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را ابن ابى كبشه مى گفتند.


معراج پيامبر

معراج پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)در دل شب از مسجد الحرام تا مسجد اقصى يكى از معجزات پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)است كه هم پيامبر مدعى آن بود وهم قرآن به صراحت كامل از آن خبر مى دهد ومى گويد:

( سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ).( [10])
«منزه وپيراسته است خدايى كه پيامبر خود را شب هنگام از مسجد الحرام تا مسجد اقصى برد تا برخى از آيات ونشانه هاى قدرت خود را نشان او بدهد، او است شنوا وبينا».


سير پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم)در نيمه ى شب از مسجدالحرام تا مسجدالأقصى بدون وسايل امروزى سير اعجازى بود و از توانايى بشر بيرون بود. خود قرآن اين اعجاز را براى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ثابت مى نمايد و از آن در سوره ى ديگر (سوره ى نجم)سرسختانه دفاع مى كند، حتى مى رساند كه مسجدالأقصى آخرين نقطه سير او نبوده، بلكه از آنجا به سوى جهان بالا نيز عروج نمود.(
 [11])

ما فعلاً درباره ى معراج پيامبر بحث وگفتگو نمى كنيم تا در مبدأ ومنتهاى معراج جسمانى او سخن بگوييم واز اشكال كودكانه اى كه احياناً در اين جا مطرح مى گردد، دفاع نماييم.
بلكه ما يك سخن بيش نداريم وآن اين كه قرآن اين معجزه را براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)ثابت مى كند، ودر دو سوره ى(اسراء والنجم) در باره ى آن بحث كرده و از آن دفاع مى نمايد با وجود اين چگونه مسيحيان ومقلّدان آنان مى نويسند «مسلمانان از پيامبر معجزاتى نقل مى كنند، امّا انسان از مرور در قرآن به شگفت مى افتد كه از معجزه در آن خبرى نيست».

آنان، اين آيات را چگونه تفسير مى كنند؟

روايات واحاديث اسلامى درباره ى معراج آن قدر فراوان است كه هرگز نمى توان گفت اين احاديث واخبار همگى مجعول وموضوع مى باشد.

شگفتى از كسى است كه در باره ى حالات پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) به خبر واحدى كه طبرى نقل كرده است استناد مى جويد و 
افسانه ى«غرانيق» را گواه بر روح سازش پيامبر مى گيرد ويا گفتگوى پيامبر وخديجه را با «ورقه» نشانه ى عدم يقين او مى داند امّا اين احاديث را كه همان طبرى وغيره به صورت متواتر نقل كرده اند ، ناديده مى گيرد وبه عقيده ى خويش بر همه قلم سرخ مى كشد.

اين نوع نويسندگان پيشداوران متعصبى هستند كه قبلاً مدعا را ساخته سپس به دنبال دليل آن مى روند ولذا در موردى كه با عقيده ى آنان سازگار است به يك خبر نيز اكتفا مى كنند ولى در موضوع ديگر كه خلاف آن را انديشيده اند براى صدها خبر وحديث ارزشى قائل نمى شوند.



مباهله 

موضوع مباهله ى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با مسيحيان نجران مطلبى است كه قرآن در سوره ى آل عمران آيه ى شصت ويك متذكر آن مى گردد ومى رساند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) حاضر شد كه براى حقانيت آيين خود با سران «نجران» به مباهله برخيزد ووعده قطعى داد كه اگر براى مباهله حاضر شوند عذاب الهى دروغگويان (نصاراى نجران) را فرا خواهد گرفت.

پيامبر نه تنها آماده ى مباهله با مسيحيان نجران بود، بلكه نداى او در اين قسمت وسيع وگسترده بود وخدا به او امر كرد كه بگويد:

( فَمَنْ حاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَواْ نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ ).
( [12])
«پس از علم ويقين ، هرگاه كسى با تو، به محاجّه برخيزد بگو بياييد فرزندان وزنان وجان خود را دعوت كنيم وبه مباهله برخيزيم ولعنت خدا را بر گروه دروغگو قرار دهيم».


نصاراى نجران آماده ى مباهله شدند ولى وضع پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ونحوه ى حضور او در ميدان مباهله، آنان را از ورود به مباهله منصرف ساخت وفهميدند كه در اين مباهله عذاب قطعى خدا، آنان را خواهد گرفت.

نه تنها آنان حاضر نشدند، بلكه با وجود چنين نداى وسيع، تا پيامبر زنده بود كسى حاضر به مباهله نشد، درست است كه اعجاز پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به خاطر انصراف مسيحيان نجران، جامه ى عمل نپوشيد امّا از اين كه پيامبر آماده ى چنين اعجازى گرديد پاسخ دندان شكنى است براى كسانى كه مى گويند پيامبر هيچ گاه مدعى اعجاز نبود وهر موقع معجزه مى طلبيدند،از آوردن آن سر باز مى زد، ومى گفت كه من تنها منذر ومبشرم.


بيّنات پيامبر



آيه ى زير حاكى است پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) داراى بيّنات بود ومقصود از آن معجزات است اينك آيه:

( كَيْفَ يَهْدِي اللّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ... ).( [13])
«چگونه خداوند هدايت مى كند گروهى را كه پس از ايمان كفر ورزيدند وگواهى دادند كه پيامبر حق است ودلايل حقانيت او بر آنان رسيد؟!»

مورد دقت جمله ى ( وَجاءَهُمُ الْبَيِّناتُ ) است «بيّنات» جمع «بيّنه» به معناى دليل وشاهد است كه مبيّن وروشنگر حقيقت مى باشد.

در بدو نظر ممكن است تصوّر شود كه مقصود از «بيّنات» همان قرآن ويا بشارات نبوت پيامبر در كتابهاى آسمانى است ولى با ملاحظه آيات ديگر كه در آنها اين لفظ در معجزات وامور خارق العاده به كار رفته است مى توان گفت كه مقصود از آن در اين آيه، يا خصوص معجزات وخارق العاده ها است ويا معنايى وسيع است كه شامل معجزات نيز مى شود وجهتى ندارد كه مفاد آيه را در قرآن ويا بشارات نبوت آن حضرت در عهدين منحصر بدانيم.

اينك آيات:

1. ( ...وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ... ) .(
 [14])
«به عيسى بن مريم معجزات داديم».

2. ( ...ثُمَّ اتَّخَذُوا العِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ... ).(
 [15])
«پس از معجزاتى كه آنان (بنى اسراييل) ديدند، گوساله را معبود خود اتّخاذ كردند».

3.( ...إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ... ) .(
 [16])
«با معجزات به سوى آنان آمدى».

4. ( ...وَلَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ... ).(
 [17])
«رسولان آنان به سوى آنها با معجزات آمدند».( [18])
او بسان مسيح از غيب خبر مى داد 

قرآن مجيد يكى از معجزه هاى حضرت مسيح را اين مى داند كه وى از غيب خبر مى داد ومى گفت:
( ...وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ... ).( [19])
«از آنچه كه مى خوريد ودر خانه هاى خويش ذخيره مى كنيد خبر مى دهم».

اين جمله در كنار ساير معجزات حضرت مسيح وارد شده است، پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم)به وسيله ى وحى الهى از يك عده حوادث غيبى خبر داد، تعداد خبرهاى غيبى قرآن، بيش از آن است كه در اين صفحات گرد آيد(
 [20]) از باب نمونه:

پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) به وسيله ى وحى الهى از پيروزى روميان پس از شكست(
[21]) و از مرگ ابولهب وهمسر او ام جميل ، بر حالت كفر( [22]) 
وهمچنين از مرگ وليد بن مغيره بر حالت كفر وشرك(
 [23]) و از شكست قريش در جنگ بدر([24])... خبر داده است آيا اين خبرهاى غيبى گواه بر آن نيست كه پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) علاوه بر قرآن معجزه ى ديگرى نيز داشته است؟



معجزه هاى پيامبر در روايات 

احاديث اسلامى حاكى است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) علاوه بر قـرآن، داراى معجزاتى بوده است ودانشمندان اسلام با اختلافاتى كه در خصـوص اين معجـزه ها دارند كتابهاى زيادى را درباره معجـزات آن حضرت نوشتـه اند كسانى كـه علاقمندند در ايـن باره اطلاعات بيشتـرى به دست آورنـد، بـه آنها مراجعـه فرمايند.

روايات اسلامى در باره ى معجزات پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) بر روايات يهوديان ومسحيان در زمينه ى معجزه هاى پيامبران خود از دو نظر امتياز دارد:
يكى كوتاهى زمان وكمى فاصله ، زيرا ما هرچه به حوادث جهان نزديك باشيم زودتر وآسانتر مى توانيم به آنها اطمينان پيدا كنيم.

ديگرى فزونى راويان، كسانى كه معجزه هاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) را از نزديك مشاهده نموده ونقل كرده اند به مراتب از بنى اسراييل وشاگردان حضرت مسيح كه معجزات پيامبران خود را نقل نموده اند، فزونتر وبيشترند، افرادى كه در عصر مسيح(عليه السلام) به او ايمان آورده بودند افراد بس معدودى بودند وتمام روايات مربوط به اعجاز عيسى (عليه السلام) به اين چند نفر منتهى مى شود.

اگر ادعاى «تواتر» يهود ونصارى در باره ى معجزه هاى پيامبران خود صحيح باشد، يك چنين ادعايى در باره ى معجزه هاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) به طريق اولى صحيح خواهد بود، در صورتى كه معجزه هاى پيامبران گذشته از طريق تواتر به ما نرسيده وادعاى تواتر در اين باره بى اساس است




[1] 
. اينس الاعلام، ج5، ص 349. 
[2] . همان، ص 351. 
[3] . رعد/38. 
[4] . اسراء/101. 
[5] . نمل/12. 
[6] . آل عمران/49. 
[7] . قمر/1 و2. 
[8] . معارج/ 6 ـ 7. 
[9] . زخرف/66. 
[10] . اسراء/1. 
[11] . نجم/ 13 ـ 18. 
[12] . آل عمران/61. 
[13] . آل عمران/86. 
[14] . بقره/87. 
[15] . نساء/153. 
[16] . مائده/110. 
[17] . اعراف/101. 
[18] . آيات ديگرى كه مقصود از بيّنات در آنها همان معجزات وخارق العادات است، شما مى توانيد به سوره ى يونس آيه هاى 13 و74، سوره ى نحل آيه 44 ، سوره ى طه آيه 72، سوره ى مؤمن آيه 28، سوره ى حديد آيه 25، وسوره ى تغابن آيه 16 و... مراجعه بفرماييد. 
درست است كه معناى لغوى « بيّنات» ، معجزات وامور خارق العاده نيست بلكه يك معناى وسيعى دارد كه يكى از مصاديق آن همان معجزه است و« بيّنه» يعنى چيزى كه حقيقت را بيان وروشن مى سازد واگر به معجزه « بينه» مى گويند از اين جهت است كه معجزه روشنگر ارتباط پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با خدا و صدق رسالت او است، ولى از آنجا كه از اين لفظ در آيات زيادى خصوص معجزه اراده شده است، از اين جهت بايد لفظ بيّنات را در آيه مورد بحث طورى تفسير كرد كه شامل معجزه وخارق العاده نيز بشود. 
[19] . آل عمران/49. 
[20] . در كتاب مفاهيم القرآن درباره ى خبرهاى غيبى قرآن به گونه اى مشروح بحث شده است به جلد سوم، صفحات 503 تا 508 از آن كتاب مراجعه بفرماييد. 
[21] . ( غُلِبَتِ الرُّومُ ... ) روم/ 2. 
[22] . ( تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَب... ) سوره مسد تا آخر. 
[23] . ( سَأُصْليهِ سَقَرَ * وَ ما أَدْريكَ ما سَقَرَ ) مدثر/26ـ 27. 
[24] . ( سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُر ) قمر/ 45. 
[25] . منشور جاويد، ج7، ص209ـ 223 . 


 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 15 / 2 / 1395

 




ایا پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم غیر از قران معجزه دیگری هم داشت؟



پاسخ:براى نخستين بار اين موضوع از جانب مسيحيان عنوان شده است آنان به منظور پايين آوردن مقام وعظمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مدّعى آن شدند كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) معجزه اى جز قرآن نداشت وتنها با قرآن تحدّى مى كرد، وهر موقع از او معجزه مى خواستند به كتاب خود اشاره مى نمود.


«فندر» كشيش معروف آلمانى مؤلّف كتاب «ميزان الحقّ» در ص 227 از نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)انتقاد كرده مى گويد: از شرايط نبوت ظهور معجزه است وحضرت محمّد داراى معجزه نبوده است سپس با آيه 50 سوره ى عنكبوت وآيه 89ـ 93 سوره ى اسراء و آيه هاى 190 و 110 سوره ى انعام، بر گفتار خود استدلال نموده است.

اين انتقاد اختصاص به ايشان ندارد، بلكه كشيشان ديگرى مانند مؤلّف «منار الحق» كه ترجمه اى از كتاب او به زبان عربى است اين مطلب را در كتاب خود مطرح كرده است.(
 [1])

مرحوم فخر الإسلام مى گويد:«مسيو ژرژ دوروى» كتابى درباره ى زندگانى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)نوشته ودر صفحه 157 عكسى از آن حضرت كشيده در حاليكه ورق قرآنى در دست دارد و زير عكس چنين نوشته است:

«چون از اين بزرگوار معجزه مى خواستند در پاسخ آنان مى گفت: اختيار معجزه در دست من نيست واين نعمت به من عنايت نشده است».(
 [2])

نخستين سخن اين كشيش عين حقيقت است وآن اينكه آوردن معجزه در اختيار پيامبر نيست وتا اذن الهى نباشد پيامبر نمى تواند دست به چنين كارى بزند وصريح قرآن بر آن گواهى مى دهد آنجا كه مى فرمايد:


( ...وَ ما كانَ لِرَسُول أَنْ يَأْتِيَ بِ آيَة إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ... ).(
 [3])
«هيچ رسولى نمى تواند آيه ومعجزه اى بياورد مگر به اذن خداوند».


ولى سخن دوّم او (اين نعمت به من عنايت نشده است) افترا وساخته ى پندار او است وهرگز حضرت محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) چنين سخنى را نگفته است، بلكه او در مواردى از اين نعمت برخوردار بود، وبه اذن خداوند اعجاز مى كرد.

در ميان مسيحيان بيش از همه «اناركلى» مؤلف كتاب «مشكاة صدق»كه در لاهور به سال 1901 چاپ شده است، در اين مسأله قلم فرسايى كرده است وبيش از ديگر نويسندگان مسيحى به اين مسأله دامن زده وخواسته است كه با برخى از آيات قرآن بر مدعاى خود نيز استدلال نمايد.

برخى از سيره نويسان معاصر سخنان واستدلالهاى آنان را به نام خود قالب زده و مدعى شده اند كه منكران از حضرت محمّد معجزه مى خواست و او يا سكوت كرده ويا سرباز زده وبدين اكتفا كرده است كه بگويد من بشرى هستم چون شما وخويشتن را مأمور ابلاغ دانسته وفرموده كه من مبشّر ومنذرم.

اين نويسنده نخواسته است لااقل به ريشه ى اين بحث در ميان مسيحيان اشاره كند كه گويى وى پايه گذار و طراح اين بحث است.

يك محاسبه ى عقلى 

ما خواه پيامبر اسلام را يك برگزيده ى الهى بدانيم، يا او را يك متفكر اجتماعى در هر حال وى خود را در قرآن مجيد همتاى پيامبرانى مانند موسى وعيسى معرفى كرده است بلكه خود را به مراتب بالاتر از آنها دانسته است به گواه اين كه خود را خاتم پيامبران وكتاب خويش را خاتم كتابهاى آسمانى معرفى كرده است.

اين برگزيده ى الهى ويا به اصطلاح ديگران اين مصلح اجتماعى، وقتى زندگى پيامبران پيشين را مطرح مى كند براى بسيارى از آنان رويدادهاى خارق العاده ومعجزه هاى زيادى ثابت مى كند.مثلاً وقتى وى درباره ى دعوت موسى سخن مى گويد او را چنين معرفى مى كند:

( وَلَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آيات بَيِّنات... ).(
 [4]) 
«ما به موسى نُه معجزه ى روشن عطا كرديم».


وباز در باره ى او چنين مى گويد:

( وأَدْخِلْ يَدَكَ في جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوء فِي تِسْعِ آيات إِلى فِرْعَونَ وَقَوْمِهِ... ).( [5])
«دست خود را در بغل كن وقتى بيرون بياورى بدون عيب نورانى و درخشنده خواهد بود وبا نُه معجزه به سوى فرعون وقوم او رهسپار باش».

وقتى وى نحوه ى دعوت حضرت مسيح را يادآور مى گردد او را چنين معرفى مى كند:
( وَرَسُولاً إِلى بَني إِسْرائيلَ أَنّي قَدْجِئْتُكُمْ بِ آيَة مِنْ رَبِّكُمْ أَنّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَ الأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللّهِوَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ).( [6])
«او فرستاده ى خدا به سوى بنى اسراييل بود وبه آنان چنين گفت من به سوى شما با معجزاتى آمده ام . من از گِل شكل پرنده اى مى سازم ودر آن مى دمم، در آن موقع به اذن خدا پرنده مى گردد ونابينايان وبيماران پيسى را به اذن خدا شفا مى دهم و از آنچه كه مى خوريد وذخيره مى كنيد گزارش مى دهم ودر اين معجزات براى گروه با ايمان نشانه هاى روشن است».

او نه تنها دعوت پيامبرانى از قبيل كليم ومسيح را با معجزه همراه مى داند، بلكه براى پيامبران ديگر نيز معجزاتى ثابت مى نمايد.با مراجعه به آياتى كه درباره ى دعوت پيامبران آسمانى در قرآن وارد شده است، اين حقيقت به خوبى روشن مى گردد.
آيا صحيح است شخصى كه خود مدعى نبوت ورسالت است و دعوت تمام پيامبران را همراه با معجزه مى داند وخصوصيات معجزه هاى گروهى از آنان را نقل مى كند، وقتى از او معجزه بخواهند، يا سكوت كند ويا سرباز زند؟

اين محاسبه موقعيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را در برابر درخواست معجزه به خوبى روشن مى سازد، زيرا او يا پيامبر آسمانى است كه در اين صورت قطعاً بايد در مواقع لزوم وامكان تأثير اعجاز در هدايت مردم، بسان پيامبران ديگر كه خود خصوصيات معجزات آنان را در كتاب خويش نقل مى كند، معجزه اى بياورد وچيز خارق العاده اى از خود نشان دهد.

ويا يك متفكر اجتماعى است كه روى نبوغ وافكار شخصى خود مى خواهد بشريت رانجات دهد هرچند به دعوت خود رنگ نبوت وبرانگيختگى از جانب خدا داده است، چنين فردى نبايد بهانه اى به دست طرف بدهد چه بهانه اى بزرگتر از اين كه براى پيامبران پيشين معجزاتى ثابت كند، ولى خود او در مقام درخواست معجزه، طفره رود، ويا جريان را با سكوت برگزار نمايد.

براى همين جهت، در تاريخ زندگى مدعيان دروغين نبوت، اين مطلب به چشم مى خورد كه آنان پيوسته با اعجاز مخالفت نموده ومعجزه هاى پيامبران گذشته را انكار مى كردند وكوشش مى نمودند آياتى را كه حاكى از صدور معجزه از آنان مى باشد، تأويل نمايند وتمام اين تلاشها براى اين بود كه خود را از اين بن بست كه با آن روبرو بودند خارج سازند براى اين كه مبادا مردم از آنها معجزه بخواهند وعجزوناتوانى آنها آشكار گردد.ولى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) بر خلاف اين گروه براى پيامبران پيشين معجزه ثابت مى كند حتى صريحاً اعلام مى دارد ـ همان طور كه در آغاز بحث روشن گرديدـ دعوت پيامبران از درخواست معجزه از جانب مردم ، جدانبوده است.با اين وصف خود اين شخص چگونه مى تواند از آوردن معجزه سرباز زند.

خلاصه:
با در نظر گرفتن جهات ياد شده در زير نمى توان گفت كه او فاقد معجزه بوده است:


1. او به طور صريح مى گفت: هر موقع شخصى ادّعاى رهبرى ورسالت الهى مى نمود مردم از او درخواست معجزه مى كردند، وادعاى نبوت، از درخواست معجزه وعملى كردن آن جدا نبوده است.

2. او براى بسيارى از پيامبران معجزاتى ثابت كرده وخصوصيات آنها را بيان كرده است.


3. او خود را افضل پيامبران وخاتم آنها معرفى كرده است آيا لازمه ى «افضل بودن» او اين نيست كه بايد همان معجزات ويا كاملتر از آنها را دارا باشد؟ زيرا صحيح نيست يك فرد خود را برتر از ديگران بداند ولى در برخى از صفات كمال از آنها كمتر باشد! آيا صحيح است مثلاً يك فرد خود را سرآمد پزشكان بداند وادعا كند كه در اين فن بر همه برترى دارد ولى معترف باشد كه برخى از پزشكان به درمان برخى از بيماريهاى صعب العلاج قادر مى باشند ولى او نمى تواند اين بيماريها را معالجه نمايد!

هرگاه ما حضرت محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) را نبى وپيامبر بدانيم همه ى اين جهات ايجاب مى كند كه او داراى معجزه هايى بوده باشد.واگر او را يك متفكر و مصلح بدانيم، اصلاً نبايد معترف به بسيارى از اين جهات باشد، بلكه بايد بسان مدعيان دروغين، وجود معجزه را به كلى منكر گردد.

اين محاسبه ى اجمالى مى تواند براى افراد منصف و واقع بين، راهنماى صحيحى باشد وآيات قرآن حاكى است كه پيامبر علاوه بر قرآن، معجزاتى داشت وقرآن براى يك فرد مسيحى اگر كتاب الهى نباشد يك سند قطعى تاريخى بشمار مى رود، از اين جهت ما در اين جا با يك رشته آيات بر مطلب خود، استدلال ميكنيم:

معجزه هاى پيامبر در آيات 

آيات قرآن گواهى مى دهند كه پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) علاوه بر معجزه ى جاويدان (قرآن) معجزات ديگرى داشته است، او در جلب وهدايت مردم به قرآن اكتفا نمى نمود تا آنجا كه عقل وخرد ومصالح ايجاب مى كرد دست به اعجاز مى زد .
آيات مورد نظر:



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 15 / 2 / 1395

**پیام آور لحظه های زلال **

ویژه نامه مبعث رسول اکرم محمد مصطفی (ص)



 

پیام آور لحظه های زلال

پیامبر، پی در پی از سرچشمه وحی نوشید و آفتاب، در ثانیه های معلق و معطر 
و باران خورده، شکفته تر از پیش گل می کرد و سر شاخه های احساس، سرشار 
از شکوفه های شبنم نور می شدند و پیامبر، به فراگیرترین حادثه تاریخ مبعوث می شد.

بی تابی زنی در دامنه کوه، اشتیاق همسری در سراشیبی اشک 
و شوق و لبخند، می رفت تا به اقیانوس بی حد و مرز پیامبر بپیوندد.


پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، سر بلند از آفتاب، برون آمد و
از صخره های سرسخت، با گام هایی ملایم و موزون تر از باران به راه افتاد،
تا در کنار تشنگی خدیجه، عشق را سیراب از زمزمه گوارای آسمانی خویش کند؛

که «عشق، جریانی است خنک در سحرگاهی خشک برای کامی 
تشنه، جریانی خیس که چشمان خسته گرفتار شب را می شوید.

که عشق فرصتی است تا جامه خودی از تن به در آید و در
زلال آئینه، تصویر بی خودی نقش بندد».

پیامبر روشنی، پیوسته و پی در پی، خویش را چون سایه ای 
همراه و همدم خویش می دید. آن چه را که با زبان زمزمه می کرد، از دل می شنید.


پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ایستاد و تکیه بر عصای موج دار
موسایی اش زد و با تبسمی به خواب رفت و چون به خویش آمد، محو در نگاه
دریایی خدیجه، غوطه در شوریدگی سرشار خویش می زد و از عشق می سرود.

و پیامبر چون خوب نگریست، با بی تابی تاول خورده اشک هایش هم نوا
و هم آهنگ شد. دلی شوریده داشت و سری شوریده تر. 


که او پیام آور لحظه های زلالی و روشنی بود؛
برای لحظه های روشنی جو، برای لحظه های به خواب غفلت رفته.

محمّد صلی الله علیه و آله وسلم آمد، تا بلال و ابوذر و مقداد
و عمار و یاسر، سر از پای نشناسند و سرمست از شمیم زلال 
«لا اله الا اللّه و محمّدٌ رسول اللّه » شوند.

محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا ریشه های یقین را
در ذهن خشک و خاک آلوده انسان جاری کند و معرفت و بینش و ایمان را به
بار نشاند و شاخه های نیایش و شکوه و تماشا را شکوفه پوش کند.


محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا قلب های عاشق 
را به تکاپو وا دارد و چشم های مشتاق را به تماشای روشنی رهنمون شود.


محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا جاهلیت جنون زده
انسان را در بن بست نیستی مدفون کند و کوچه های دلتنگ را منتهی به گل و
آبشار و نور کند. محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا خورشید،
بر فراز مکه چرخ زند و چرخ، تا خواب مقدس خدیجه تعبیر شود

و محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا تمام ستارگان
خود را به حبل المتین دامنش بیاویزند و در پناه روشنایی او سوسو زنند.


محمّد کامرانی اقدام


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 14 / 2 / 1395

بردبارى و گذشت آن بزرگ،بى‏مانند و سرمشق ديگران بود.
لقب‏«كاظم‏»به دنباله ‏ى نام آن گرامى،حاكى از همين خصلت وى و نشانه‏ ى شهرت ايشان به كظم غيظ و گذشت و بردبارى اوست.در روزگارى كه عباسيان،در سراسر بلاد اسلامى خفقان ايجاد كرده بودند و اموال مردم را به عنوان بيت المال مى‏گرفتند و صرف عيش و نوش مى‏كردند و بر اثر حيف و ميل آنان،فقر عمومى بيداد مى‏ كرد،مردم اغلب بى‏فرهنگ و فقير بودند و تبليغات ضد علوى عباسيان نيز، اذهان ساده لوحان را مى ‏آلود،گه گاه،برخى از سر نادانى،بر امام بر مى‏ آشفتند،اما آن بزرگوار، با اخلاق عالى خويش،بر آشفته ‏ها را تسكين مى‏داد و با ادب و متانت‏ خويش،آنها را تاديب مى‏كرد.
مردى از اولاد خليفه ‏ى دوم در مدينه مى‏زيست كه امام را آزار مى‏داد و گاهى كه امام را مى‏ديد با دشنام،توهين مى‏كرد.برخى از ياران امام،پيشنهاد مى‏كردند كه او را از ميان بردارند:امام شديدا ايشان را از اينكار باز مى‏داشت.
يكروز امام جاى او را كه در مزرعه‏ اى بيرون مدينه بود،پرسيدند.
چارپايى سوار شدند و بدانجا رفتند و او را در مزرعه يافتند و همچنان سواره وارد مزرعه شدند.او فرياد زد كه زراعت مرا پايمال نكن!حضرت اعتنايى به گفته‏ى او نكردند و همچنان سواره نزد او رفتند و چون كنار او رسيدند،از چارپا پياده شدند و با گشاده رويى و بزرگوارى از او پرسيدند:
چقدر براى اين مزرعه خرج كرده ‏اى؟
گفت:صد دينار
فرمود:چقدر اميد سود دارى؟
گفت:غيب نمى‏دانم.
فرمود:گفتم چقدر اميدوار هستى؟
گفت:اميد دويست دينار سود دارم.
حضرت سيصد دينار به او مرحمت فرمودند و فرمودند زراعت هم از آن خودت،خدا به تو آنچه به آن اميد دارى خواهد رسانيد.آن شخص برخاست و سر آن گرامى را بوسيد و از او خواست كه از گناهان و جسارت‏ هاى وى در گذرد.امام تبسمى فرمودند و باز گشتند...
روز بعد،آن مرد در مسجد نشسته بود كه امام (ع) وارد شدند.
آنمرد تا نگاهش به امام افتاد گفت:
الله اعلم حيث ‏يجعل رسالته
خدا بهتر مى‏داند كه رسالت ‏خويش را به چه كسانى بدهد. (كنايه از آنكه امام موسى بن جعفر به راستى شايستگى امامت دارند)
دوستانش با شگفتى پرسيدند،داستان چيست،قبلا از او بد مى‏گفتى؟
او دو باره امام را دعا كرد و دوستانش با او به ستيزه برخاستند...
امام با يارانى از خود كه قصد قتل او را داشتند فرمود:كدام بهتر است،نيت‏ شما يا اينكه من با رفتار خويش او را به راه آوردم؟

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 14 / 2 / 1395

اس ام اس ولادت امام موسی کاظم, ولادت امام موسی کاظم

امام عليه السلام به دنيا به چشم هدف نمى‏نگريست و اگر مالى فراهم مى‏آورد دوست مى‏داشت‏با آن خدمتى بكند و روح پريشان افسرده ‏اى را آرامش بخشد و گرسنه ‏يى را سير كند و برهنه ‏اى را بپوشاند:
محمد بن عبد الله بكرى مى‏گويد:از جهت مالى سخت درمانده شده بودم و براى آنكه پولى قرض كنم وارد مدينه شدم،اما هر چه اين در و آن در زدم نتيجه نگرفتم و بسيار خسته شدم. با خود گفتم خدمت‏ حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر-درود خدا بر او-بروم و از روزگار خويش نزد آن بزرگ شكايت كنم.
پرسان پرسان ايشان را در مزرعه ‏يى در يكى از روستاهاى ‏اطراف مدينه سرگرم كار يافتم.امام براى پذيرايى از من نزدم آمدند و با من غذا ميل فرمودند،پس از صرف غذا پرسيدند،با من كارى داشتى؟ماجرا را برايشان عرض كردم،امام برخاستند و به اطاقى در كنار مزرعه رفتند و باز گشتند و با خود سيصد دينار طلا (سكه) آوردند و به من دادند و من بر مركب خود و بر مركب مراد سوار شدم و باز گشتم. 
عيسى بن محمد كه سنش به نود رسيده بود مى‏گويد:يكسال خربزه و خيار و كدو كاشته بودم،هنگام چيدن نزديك مى‏شد كه ملخ تمام محصول را از بين برد و من يكصد و بيست دينار خسارت ديدم.
در همين ايام،حضرت امام كاظم عليه السلام، (كه گويى مراقب احوال يكايك ما شيعيان مى‏بودند) يكروز نزد من آمدند و سلام كردند و حالم را پرسيدند،عرض كردم:ملخ همه‏ى كشت مرا از بين برد.
پرسيدند:چقدر خسارت ديده‏اى؟
گفتم:با پول شترها صد و بيست دينار.
امام عليه السلام يكصد و پنجاه دينار به من دادند.
عرض كردم:شما كه وجود با بركتى هستيد به مزرعه‏ى من تشريف بياوريد و دعا كنيد.
امام آمدند و دعا كردند و فرمودند:
از پيامبر روايت‏شده است كه:به باقيمانده‏هاى ملك ومالى كه به آن لطمه وارد آمده است، بچسبيد.
من همان زمين را آب دادم و خدا به آن بركت داد و چندان محصول آورد كه به ده هزار فروختم.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: سخاوت و بخشندگى
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 14 / 2 / 1395

غروبی دیگر به قادسیه رسیدیم
کاروان در کاروانسرایی بزرگ و قدیمی از حرکت ‏باز ایستاد. مسافران خسته ‏از چارپایان فرود آمدند و بارها بر زمین نهادند. من نیز پیاده شدم و باراندکم را کنجی گذاردم. کاروانسرا پر از مسافر بود. گروهی سر بر بارهاشان نهاده، خفته بودند; دست ه‏ای پیرامون چاه سر وصورت می‏ شستند; برخی نماز می‏خواندند; گروهی گرم گفتگو بودند و تعدادی به ‏چارپایانشان می‏رسیدند.


سمت چاه رفتم، دلوی آب کشیدم، سر و صورت شستم. آب نوشیدم و به سوی‏دوستانم حرکت کردم. 
در این لحظه جوانی نحیف، زیبا و گندمگون توجه‏ام را جلب کرد. همهمه بسیاربود; هر مسافری باری همراه داشت، ولی او با جامه پشمین و بی‏هیچ ره‏توشه‏ای تنها نشسته بود. پروردگارا، این کیست؟ اگر سفر می‏رود، چراتوشه‏ای ندارد؟ 
این پرسش ها رهایم نمی‏کرد. با خود گفتم: بی‏تردید ازصوفیان است. این جماعت‏سبکبار راه می‏سپارند و با دریوزگی روزگار می‏گذرانند. شایسته است نزدش شتابم و لب به نکوهشش گشایم. چنین کرداری زیبنده این مسیرنیست. چون به وی نزدیک شدم، در چهره‏ام نگریست و گفت: 
یا شقیق، «اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم.» ای شقیق، ازبسیاری گمانها بپرهیزید، همانا برخی از گمانها گناه است. 
از این سخن در شگفتی فرو رفتم. با خود گفتم: عبد صالح پروردگاراست. بی ‏آنکه پیشتر مرا دیده باشد، نامم را بر زبان راند و از آنچه در اندیشه‏داشتم خبر داد. باید از وی پوزش بخواهم. سر بلند کردم تا چیزی بگویم، ولی‏او از من دور شده بود ... 
جوان پشمینه‏پوش بشدت مرا جذب کرده بود. احساس می‏کردم باید او رابیابم و به خاطر پندار نادرستم پوزش بخواهم. در منزلگاه «واقصه‏»دیگر بار آن بزرگمرد را دیدم. نماز می‏گزارد، اشک از دیدگانش روان بودو پیکر نحیفش می‏لرزید. با خود اندیشیدم: این همان جوان فرخنده است، بایدنزدش شتابم و پوزش خواهم. اندکی درنگ کردم. چون نمازش پایان یافت،به وی نزدیک شدم. هنگامی که مرا دید، فرمود: 
یا شقیق، «وانی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی.» 
ای‏شقیق، [پروردگار در قرآن کریم می‏گوید] همانا من بر کسی که توبه کند،ایمان آورد، کردار نیک پیشه سازد و در مسیر هدایت گام بردارد، بسیارآمرزگارم. آنگاه از من دور شد. با خود گفتم: 
بی‏تردید این جوان نزد خداوند جایگاهی والا دارد، تاکنون دو بار از آنچه‏در درونم می‏گذرد، خبر داده است. 
سرنوشت در منزلگاهی دیگر ما را به هم رساند. ظرفی در دست داشت،کنار چاهی ایستاده بود و می‏خواست آب بکشد. ناگاه ظرف از کفش لغزید و درچاه فرو غلتید. سر سمت آسمان بلند کرد و گفت: 
پروردگارا، هرگاه تشنه شوم، عطشم را فرومی‏نشانی; و هر گاه غذایی‏بخواهم، گرسنگی‏ام را پایان می‏بخشی. 
سرورم، جز این ظرف ندارم، آن را از من مگیر! 
به آفریدگار سوگند! یکباره‏آب چاه چنان بالا آمد که با چشم مشاهده می‏شد. جوان دست دراز کرد، ظرفش رابرداشت، از آب آکنده ساخت، وضو گرفت و چهار رکعت نماز گزارد. 
آنگاه سمت انبوه ریگها شتافت، مشتی ریگ در ظرفش ریخت، تکان داد و آشامید. 
چون چنین دیدم، نزدیک رفتم و سلام کردم. وقتی پاسخ داد، گفتم: کرم کنید و ازآنچه پروردگار به شما ارزانی داشته، بهره‏مندم سازید. 
جوان فرمود: 
نعمت‏خدا پیوسته، آشکار و پنهان، بر ما فرو می‏بارد. به پروردگارت گمان‏نیک داشته باش. 
پس ظرفی که در دست داشت‏به من سپرد غذایی لذیذ بود; غذایی که گواراترو خوشبوی‏تر از آن ندیده بودم ... 
دیگر آن بزرگوار را ندیدم. تا آنکه در مکه، نیمه شبی در کنار «قبه‏السراب‏»، توفیق به یاری‏ام شتافت. همان جوان گرانقدر بود. پیوسته می‏گریست‏و فروتنانه نماز می‏گزارد. چون بامدادان فرا رسید، ذکر خداوند بر زبان راند;نماز صبح گزارد; هفت‏بار پیرامون کعبه طواف کرد و از مسجد الحرام‏برون رفت. در پی او از مسجد بیرون شدم. مردم گرداگردش حلقه زده، از هرسوی بر وی سلام می‏کردند. به یکی از حاضران گفتم: کیست این جوان؟ 
پاسخ داد: موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی‏طالب‏علیهم السلام .

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 14 / 2 / 1395

جلوی آینه دور خودش چرخید.موهای سیاه و بلندش هم چرخیدند.لپ‏ هایش سرخ سرخ بود. عین انارهای روی شاخه درخت. از توی آینه پنجره و درخت ‏انار پشت پنجره پیدا بود. لبخند کوچکی زد و به لب‏هایش خیره شد. 
درست عین شکوفه ‏های قرمز و مایل به نارنجی انار بودند. شانه چوبی را انداخت‏ روی تاقچه، یقه لباسش را صاف و مرتب کرد و قبل از اینکه از جلوی آینه کناربرود و دوباره از آن لبخندهایی که به قول خودش دل را می‏برد، زد و زیر لب گفت: 
«بهتر از این دیگر نمی‏شود، زودتر بروم ببینم هارون الرشید با من چکار دارد!»دستی به موهایش که روی پیشانی‏اش ریخته بود کشید و با یک حرکت تند و سریع‏ عقبشان زد و از اتاق آمد بیرون. سؤال‏ های گوناگون به مغزش فشار می‏آورد. چرا هارون گفت: بهترین لباسم را بپوشم؟ برای چه گفت: 
به بهترین شکل خودم را آرایش کنم؟ 
سعی کرد دیگر به این مسائل فکر نکند در عوض لب‏ هایش را غنچه کرد و دوباره ازآن لبخندهای آرام زد. 
شکوفه ‏های کوچک انار هم از روی شاخه به او لبخند زدند. 
زندانبان در سیاه و چوبی زندان را پشت‏سر او بست. زندان تاریک و نمناک‏ بود. فقط از روزنه گرد سقف گنبدی شکل زندان نور کمرنگ و بی‏جانی به داخل‏می‏تابید. یکی از دست‏ هایش را به دیوار گرفت. مواظب بود ناخ ن‏های بلندش به دیوار نخورد و خراشیده نشود. 
دست ظریفش روی دیوار سیاه و چرک زندان از سفیدی می‏درخشید. 
سعی کرد آرام جلو برود. زمین زندان نمناک بود و کف دمپایی‏ های زردرنگ و سبکش‏به زمین نمناک زندان می‏چسبید. 
خلخالهای درشت و طلایی که به مچ پاهایش بسته بود، جرینگ جرینگ صدا می‏کرد. باخودش گفت: زندانی هر که باشد حتما شیفته‏ ام می‏شود. 
چشم ‏هایش را باز و بسته کرد تا به تاریکی زندان عادت کند.با نگاهش دنبال زندانی گشت.زندانی درست گوشه زندان بود. 
آرام آرام رفت طرفش. خلخال پاهایش جرینگ جرینگ صدا می‏کرد. 
بل انتم به دیتکم تفرحون. (1) 
سر جایش میخکوب شد. پاهایش طاقت جلو رفتن نداشت. 
این آیه را زندانی می‏خواند: صدایش تا عمق روح کنیزک اثر کرد. 
عجب صدای خوشی داشت. پاهای کنیزک بی‏ اختیار برگشت‏سمت در زندان. 
هیکل غلام سیاه خم شده بود رو به در چوبی زندان; اگر کسی یک دفعه او رامی‏دید فکر می‏کرد از وسط تایش زده‏اند. یکی از چشم‏ هایش را گذاشته بود روی سوراخ‏گرد و کوچکی که بغل قفل در بود. می‏خواست هر چه که می‏ بیند فورا به هارون گزارش‏ بدهد. 
کنیزک را دوباره فرستاده بودند توی زندان، تا زندانی را وسوسه کند نمی‏دانست‏ چرا کنیزک به سمت زندانی نمی‏رود. 
چشمش را از روی سوراخ برداشت. 
قامت لاغر و درازش را صاف کرد. دستی به کمرش کشید و زیر لب با عصبانیت گفت:ازبس تاریک است نمی‏شود چیزی دید. 
چشم‏ هایش را مالید و آرام تف کرد روی زمین و دوباره خم شد و چشمش را گذاشت روی ‏سوراخ. از آنچه دید خشکش زد، شاید خواب می‏دید، اما نه، بیدار بود. 
کنیزک به سجده افتاده بود. موهای سیاه و بلندش که گویی با تاریکی زندان گره ‏خورده بود، پخش شده بود روی زمین. صورتش پیدا نبود موها صورتش را پوشانده ‏بودند. گریه می‏کرد و می‏گفت: قدوس، قدوس، سبحانک، سبحانک. 
هارون نشسته بود روی تختش و آرام و قرار نداشت. با کف دستش می‏زد روی ‏پیشانی‏اش و لب پایینی ‏اش را تند و تند گاز می‏گرفت. صدایش در تالار قصر پیچید: به‏ خدا قسم! او را سحر کرده است! آری موسی بن‏ جعفر(ع) او را سحر کرده است. با صدای‏ بلند و خشمگین پرده‏ های حریر و سبک که به دیوار و پنجره ‏های گرد و بیضی شکل تالار آویزان بود، لرزید. غلام هم دست‏ به سینه ایستاده بود. آنقدر سرپا ایستاده بودکه دوست داشت‏ برود یک جای دنج و آرام، بنشیند و تکیه بدهد به دیوار. 
داشت ‏به موسی بن‏جعفر(ع) فکر می‏کرد و تاثیری که بر روی کنیزک گذاشته بود. 
به کنیزک نگاه کرد که گوشه‏ ای کنار کنیزان دیگر ایستاده بود. 
داشت زیر لب چیزی زمزمه می‏کرد. 
حتما می‏گفت: قدوس، قدوس، سبحانک، سبحانک. صدای فریاد هارون باز در تالار پیچیداین بار، با کنیزک بود: بگو ببینم یک دفعه چه‏ات شد؟ او با تو چه کرد که به این‏وضعیت افتادی؟ لب‏های کنیزک آرام آرام به هم می‏خورد. همه چشم‏ها به لب‏های او گره‏خورده بود. کنیزک نگاهش را در تالار گردانید: دیوارهای سفید با حاشیه ‏کاری های‏ بنفش و آبی، پنجره ‏های چوبی مشبک که از پشت پرده‏های نازک پیدا بود، زمین سنگی ودرخشان تالار همه و همه جلوی چشم‏هایش می‏رقصیدند. در خیالش تالار قصر با آنچه که‏ او دیده بود، از زمین تا آسمان فرق می‏کرد; اصلا قابل مقایسه نبود. 
صدای هارون الرشید او را به خودش آورد: پس چرا ساکتی؟ کنیزک! زودباش! سریع! 
هارون دستش را گذاشته بود روی سیب‏ه ای سرخ و آبداری که توی ظرف بلورین روبه ‏رو یش‏بود. حتما دلش می‏خواست کلکشان را بکند، اما اشتهایش کور شده بود، بی‏صبرانه به ‏لب‏های کنیزک چشم دوخته بود. 
کنیزک دیگر آن کنیزک قبلی نبود، از این رو به آن رو شده بود. دیگر چشم‏های‏ سیاه و درشتش را خمار نمی‏کرد و تند و تند مژه‏ های بلند و تابدارش را به هم ‏نمی‏زد. کنیزک به حرف آمد: 
من توی زندان کنار او بودم. مرتب جلوی او راه می‏رفتم و به هر طریقی سعی ‏می‏کردم توجه او را به خود جلب کنم اما او اصلا به من محل نمی‏گذاشت. انگار که ‏مرا نمی‏دید. 
همه‏ اش مشغول نماز بود. بعد از نماز هم دائما ذکر می‏گفت: یک بار از او پرسیدم: 
آقای من! آیا نیازی داری که من بتوانم آن را انجام دهم؟ گفت: نیازم به توچیست؟ 
گفتم: مرا فرستاده ‏اند که به حاجات شما رسیدگی کنم. یک دفعه با انگشتانش به ‏نقطه ‏ای اشاره کرد و گفت: 
پس اینها برای کیست؟ 
کنیزک ایستاده بود کنار کنیزکان و غلامان دیگر و هر چه را برایش پیش آمده بود،برای هارون‏الرشید تعریف می‏کرد: دوست داشت دوباره برود توی آن باغ بزرگ و پردرخت. همان باغی که زیر درخت‏ هایش پر از گل لاله بود. 
همان باغی که یک عالم درخت انار داشت و شکوفه‏ های انار مثل ستاره می‏درخشیدند. 
یاد تخت‏های بزرگی افتاد که دور تا دور باغ چیده شده بود. روی تخت‏ها را بافرش‏های ابریشمی پوشانده بودند. 
کنیزکان خوش ‏اندام و خوش ‏قیافه ‏ای در تکاپو بودند. 
توی باغ غلامان ولباس ‏هایشان از حریر سبز بود. حریر سبزی درست مثل برگ درخت انار، توی دستشان‏هم ظرف‏های بلورینی بود از آب و خوراکی. کنیزک هر چه در خاطرش بود به زبان جاری‏کرد. 
پرده‏ های دور تا دور تالار آرام آرام تکان می‏خورد. دلش می‏خواست‏ی کی از آن‏ کنیزکان سبزپوش را گیر بیاورد و از او آب بخواهد، دلش می‏خواست توی زندان باشدو باز امام با انگشتانش به نقطه ‏ای اشاره کند; اشک از چشمانش سرازیر شد و زیرلب گفت: قدوس سبحانک سبحانک. 
منبع: مناقب آل ابی‏طالب، ج 4، صفحه‏297. 
_____________________________
1 «این شما هستید که به هدیه‏آنان خوشحال هستید» مرا احتیاج به خدمت نیست‏و نه امثال این خدمتگزاران.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: قدوس قدوس سبحانک
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 14 / 2 / 1395

آنچه در امر تربيت مهم و اساسى است ارائه شيوه‏ هاى اطمينان بخش تربيتى است كه‏ ضمن در برداشتن همه ابعاد زندگى انسان او را به سعادت حقيقى كه همان مقام قرب‏الهى است نائل گرداند و بى‏شك چنين شيوه‏ هاى تربيتى جز از سيره قولى و عملى‏ اسوه‏ هاى راستين دين يعنى معصومين (عليهم السلام) ميسر نيست. بدين جهت ضرورى‏ مى‏نمايد كه زندگانى معصومين (عليهم السلام) را بطور كامل و دقيق از منظرتربيت نگريست و از خلال سيره رفتارى و گفتارى آنها تربيت صحيح را عرضه نمود. دراين مقاله تلاش بر آن است كه گوشه ‏هايى از سيره امام كاظم (ع) در تربيت فرزندان‏ را هر چند ناقص به تصوير بكشانيم.


گام نخست در تربيت
از ويژگي هاى انحصارى اسلام نگاه عميق و ريشه ‏اى به امر تربيت است، از ديدگاه اسلام زمينه‏ هاى تربيت را نه از لحظه تولد كه از مدتها قبل بايد فراهم نمود، از بزرگترين اهداف ازدواج تربيت فرزندان صالح و شايسته است،ازدواج تنها يافتن شريك در زندگى مشترك و پيوند ساده ميان زن و مرد نيست‏ بلكه ‏مرد بايد مادرى شايسته و زن پدرى لايق براى فرزندان آينده خود برگزيند امام‏ كاظم (ع) فرموده است: ... واختاروا لنطفكم ... براى نطفه ‏هاى خود انتخاب كنيد [مادران شايسته‏ اى براى فرزندان آينده ‏تان برگزينيد] و نيز آن حضرت ويژگي هايى‏ را براى انتخاب همسر فرمود كه رعايت آنها شرط موفقيت در زندگى آينده است، برخى‏از اين معيارها عبارتند از:
صالح بودن
آن حضرت از پيامبر اكرم (ص) نقل مى‏كند كه رسول خدا (ص) فرمود: خداوند فايده ‏اى بهتر از همسر صالحه به انسان نداده تا وقتى او را مى‏بيند خوشحال گرددو هر گاه شوهر خارج از منزل است ‏خود و مال شوهر را حفظ نمايد.
همچنين آن حضرت دعايى را به اصحاب تعليم دادند كه از خداوند طلب همسر صالح و مهربان كنند«اللهم ارزقنى زوجه صالحه ودودا ...» و سفارش كردند كه اين دعا را بعد ازنماز و قرائت‏ سوره فاتحه و يس بخوانند.
كفو بودن
همشان بودن والدين، در تربيت اولاد نقش بسزايى دارد، چنانچه والدين از نظر سطح سواد و فرهنگ و مسائل‏ اخلاقى و اعتقادى به هم نزديك نباشند دچار تضاد و ناهماهنگى در تربيت‏ خواهند شدو تربيت مطلوب حاصل نخواهد گشت. امام كاظم (ع) در حديثى مى‏فرمايد: وانكحواالاكفاء ... با همسرانى كه هم سطح و كفو شما باشند ازدواج كنيد ...
عاطفه همسر
فرزند بيش از هر چيز بويژه در دوران كودكى نياز به محبت دارد، با محبت‏بودن‏همسر از دو جهت اهميت دارد از طرفى كانون خانواده را صفاى بيشتر مى‏ بخشد و باعث ‏نيرو و توان بيشتر مدير خانواده يعنى شوهر مى‏گردد و از طرف ديگر فرزندان تشنه‏ محبت، خود را از چشمه زلال محبت‏ سيراب و روان آنها را طراوت مى‏بخشد. امام كاظم (ع) در دعايى كه به اصحاب تعليم دادند طلب همسر ودود و با عاطفه زياد را ازخداوند، سفارش نمودند.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 14 / 2 / 1395

 پدر که مهرش را در دل می پروراند، او را «موسی» نامید تا با اعجاز «موسوی اش» کاخ فرعونیان را ویران سازد و مردمان رنج دیده را به وادی ایمن رساند. او که آستان ولایتش، پناهگاه شیعیان و «باب حوایج» دردمندان بود، با دستان پرکرامتش نهالِ سخاوت می کاشت و خشم را اسیر صبر خویش می ساخت. «عبد صالحی» که مهر توحید بر پیشانی و تسبیح خدا بر لب داشت. مردمان، صبوری اش را می ستودند و کاظمش می خواندند، ولی فرعونیان صلابتش را دیدند و تاب نیاوردند و در زندان، در محرابِ عبادت مسمومش کردند و جام شهادتش نوشاندند و به وصال معشوقش رساندند.
امام صادق علیه السلام به فرزند ارجمندش حضرت کاظم علیه السلام سخت عشق می ورزید و همواره او را درنگاه همگان می ستود و می فرمود: «سوگند به خدا من نور را در پیشانی موسی می نگرم؛ او از جان من است». روایت شده که شخصی از امام صادق علیه السلام پرسید: چقدر فرزندت موسی را دوست داری؟ امام فرمود: «دوست داشتم غیر از موسی فرزندی نداشتم، تا هیچ کس در محبتم به او شریک نمی شد».
***************


مفضل بن عمر می گوید: در خدمت امام صادق علیه السلام بودم که ناگاه نام فرزند خود موسی را که کودکی بیش نبود بر زبان آورد و فرمود: «این همان کودکی است که در خاندان، برای شیعیانمان از آن با برکت تر به وجود نیامده است». همچنین از علی بن جعفر نقل است که: پدرم هر گاه پیروان خاص و دوستان خالص خود را می دید می فرمود: «موسی را وصی و جانشین من بدانید که او فاضل ترین و بهترین فرزندان من است و پس از من حجت حق تعالی بر همه خلق خدا خواهد بود».
**************


از یعقوب سرّاج نقل است: روزی خدمت امام صادق علیه السلام رفتم، دیدم بر سر گهواره امام کاظم علیه السلام ایستاده است و با او حرف می زند. نشستم و منتظر شدم تا آنکه حضرت فراغتی یافت. پس برخاستم و نزدیک آن حضرت شدم. ایشان رو به من کرد و فرمود: «برو نزدیک مولای خود و بر او سلام کن». من نیز نزدیک گهواره رفتم و بر امام کاظم علیه السلام سلام کردم. آن حضرت مسیح گونه به زبان فصیح سلام مرا پاسخ داد و آن گاه فرمود: «برو و نام دخترت را که دیروز بر او نهاده ای تغییر بده؛ زیرا نام او، اسم دشمنان ماست و خداوند آن را دوست ندارد.» سپس امام صادق علیه السلام رو به من کرد و فرمود: «به هر چه مأمور شده ای عمل کن، تا هدایت یابی». من به خانه رفتم و نام دخترم را تغییر دادم.
*************


نقل است که روزی ابوحنیفه به حضور امام صادق علیه السلام رفت و گفت: پسرت امام کاظم علیه السلام را دیدم که نماز می خواند و مردم در پیش روی او رفت و آمد می کردند، ولی او آنها را از این کار نهی نمی کرد. امام صادق علیه السلام فرزندش موسی را خواست و سخن ابوحنیفه را به او عرضه داشت. امام کاظم علیه السلام در پاسخ فرمود: آری ای پدر، ولی آن کسی که من برای او نماز می خواندم، به من نزدیک تر بود تا دیگر مردم؛ چنان که خداوند در قرآن می فرماید: «و نحن اقربُ الیهِ مِن حبل الورید؛ ما به انسان از رگ گردن نزدیک تریم».
امام صادق علیه السلام با شنیدن پاسخ فرزندش خشنود شد و او را به نشانه محبت به سینه اش چسبانید و فرمود: «پدر و مادرم فدایت، ای امانت دار اسرار و گنجینه رازها».
***************


هارون برای خدشه وارد ساختن بر جایگاه اجتماعی امام کاظم علیه السلام در نظر مسلمانان، کنیز زیبارویی را به زندان نزد امام کاظم علیه السلام فرستاد و شخصی را مأمور گزارش احوال آنان کرد. مدتی گذشت. شخص مأمور دید که کنیز پیوسته در سجده عبادت است و مدام می گوید: «خداوند پاک و منزه است و از هر عیب و نقصی دور است».
او را نزد هارون بردند، در حالی که ازترس خدا می لرزید و به آسمان نگاه می کرد و سپس مشغول نماز شد. هارون با مشاهده این حالت ها، از کنیز پرسید: تو را چه شده است؟ او پاسخ داد: «عبد صالح خدا، امام کاظم علیه السلام را دیدم که چنین بود. او غرق در عبادت خدا بود، به گونه ای که هیچ چیز نمی توانست او را از یاد خدا باز دارد».
***************
هشام بن احمر گوید: همراه امام کاظم علیه السلام بودم. آن حضرت سوار بر مرکب بود و در خارج از شهر مدینه حرکت می کردیم. ناگاه دیدم ایشان از مرکب خود پیاده شد و به سجده افتاد و سجده ای طولانی آورد. سپس سر از سجده برداشت. از آن حضرت پرسیدم: قربانت گردم چرا سجده شما طولانی شد؟ امام کاظم علیه السلام فرمود: «هنگام حرکت، به یاد نعمتی افتادم که خداوند به من عطا فرموده است، خواستم خدا را برای آن نعمت سجده کنم».
امام کاظم علیه السلام عبد صالح خدا و بنده شکرگزار پروردگار بود و این ستایش و سپاس گزاری، در همه حالت های زندگی آن امام همام به خوبی نمایانگر است.
*******************
روزی ابوبصیر از امام کاظم علیه السلام پرسید: امام را چگونه می توان شناخت؟ فرمود: به چندین ویژگی که یکی از آنها، گویا بودن به هر زبانی است. در این هنگام مردی خراسانی از راه رسید و به زبان عربی با امام علیه السلام سخن گفت. امام کاظم علیه السلام ، پاسخ مرد را به زبان خراسانی فرمود. آن مرد با شگفتی گفت: «گمان من این بود که شما این زبان را خوب نمی دانید، ولی بهتر ازما سخن می گویید». امام فرمود: «سبحان اللّه ! اگر من از تو زبان تو را بهتر ندانم، پس چه برتری بر تو خواهم داشت و چگونه شایسته امامت و خلافت هستم.» سپس به ابوبصیر فرمود: «زبان هیچ قومی بر امام پوشیده و پنهان نیست».
*****************
روزی هم زمان با عید نوروز، منصور عباسی از امام کاظم علیه السلام خواست به طور رسمی در مجلس دربار برای سلام و شادباش بنشیند و هر چه مردم به عنوان هدیه برای او آورند بپذیرد. امام این تقاضا را رد کرد، ولی منصور با اصرار زیاد امام را به این کار مجبور ساخت. امام نیز ناگزیر این مسئله را پذیرفت و بزرگان کشور به محضرش می رسیدند و تبریک می گفتند و هدایایی تقدیم می کردند. در ساعت آخر، پیرمردی پاک دل آمد و به امام عرض کرد: «ای پسر دختر رسول خدا! من نیازمندم و چیزی را برای اهدا به شما نداشتم. به همین دلیل، شعرهایی را که جدم درمصیبت جدت امام حسین علیه السلام سروده است می خوانم و آن را به شما هدیه می کنم. سپس آن شعرها را خواند. در این زمان امام کاظم علیه السلام به او فرمود: «هدیه ات را پذیرفتم، خداوند به تو برکت دهد». سپس در برابر آن اشعار، همه هدایایی را که برای ایشان آورده بودند به آن پیرمرد بخشید. آن حضرت با این عمل سخاوتمندانه خود، ضمن بی ارزش جلوه دادن دنیا و مظاهر آن، در اقدامی هوشمندانه، یاد و خاطره مظلومیت امام حسین علیه السلام را درکاخ بیداد منصور زنده ساخت.
***************
از اسحاق بن جعفر روایت است که از امام کاظم علیه السلام پرسیدم: آیا ممکن است مؤمن، بخیل باشد؟ فرمود: بلی. گفتم: خائن و دروغگو چطور؟ فرمود: خیانت و دروغگویی، صفت مؤمن نیست. پدرم از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل فرموده: «راه مؤمن به هر کجا می افتد، جز به خیانت و دروغگویی».
امام کاظم علیه السلام با پاسخ خود، بزرگ ترین خطری که جوامع اسلامی را تهدید می کند،گوشزد فرمود و مؤمنان را به پرهیز از دروغ و خیانت در بین خود فرا خواند؛ زیرا این دو عمل ناپسند، ویران کننده دوستی ها و نابود کننده پیوندهای برادری است. همچنین این رفتار نکوهیده، بهترین راه برای نفوذ دشمن و ضربه زدن بر پیکره جامعه مسلمانان است؛ زیرا آنان که به ترویج دروغ و خیانت می پردازند، بذر تفرقه ونفرت را در دل مسلمانان می کارندو در سایه آن، دین ایشان را می ربایند و جامعه را به هرج و مرج می کشانند.
*****************
حسن بن جَهم می گوید: در محضر امام رضا علیه السلام بودیم، سخن از پدر بزرگوارشان امام کاظم علیه السلام به میان آمد. امام رضا علیه السلام فرمود: «با اینکه عقل های مردم با عقل پدرم قابل مقایسه نبود، گاه با غلامان سیاه خود در امور مشورت می کرد.» شخصی به پدرم گفت: آیا با غلام سیاه خود مشورت می کنی؟ ایشان در پاسخ فرمود: «چه بسا خداوندمتعالی، راه حل مشکلی را بر زبان همان غلام سیاه بگشاید.» این سیره رفتاری امام کاظم علیه السلام ، به خوبی بیانگر فروتنی امام در برابر مستضعفان و اهمیت ندادن به رنگ و نژاد و موقعیت اجتماعی افراد است.
**********************
یکی از خلفای بنی عباس به دل درد شدیدی مبتلا شد. بختیشوع که از پزشکان ماهر آن زمان بود، بر بالین او رفت و پس از معاینه، معجونی درست کرد و به خلیفه داد. او خورد، ولی خوب نشد. بختیشوع که ازدرمان او ناامید شده بود گفت: «آنچه مربوط به علم پزشکی بود را انجام دادم، ولی درد تو با این درمان ها بهبود نمی یابد؛ مگر اینکه شخصی که دعایش مستجاب می شود و در پیشگاه خدا مقامی دارد برای تو دعا کند.» خلیفه به یکی از دربانان گفت: «موسی بن جعفر علیه السلام را به اینجا بیاور.» او رفت و امام را آورد. آن مرد دربان در بین راه دید که امام کاظم علیه السلام مشغول راز و نیاز و دعا کردن است.
در همان لحظه درد خلیفه برطرف شد و او شفا یافت. خلیفه پس از بهبودی، امام کاظم علیه السلام را به حق جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله قسم داد تا بداند آن حضرت چه دعایی برایش کرده است. امام فرمود: «گفتم خدایا! همان گونه که نتیجه ذلت بار گناه را به خلیفه نشان دادی، نتیجه عزت بخش اطاعت مرا نیز به او نشان بده».
****************
امام در جامعه، همانند ناخدای کشتی ای است که در دریای موّاج فتنه و بلایا، امت خود را به ساحل هدایت می رساند. از این روست که امام کاظم علیه السلام نیز همچون پدران پاکش، در مورد اعمال و رفتار مسلمانان احساس مسئولیت می کرد و هرگاه سستی و کاستی می دید، با بینش ولایتی خویش به تربیت امت می پرداخت و ایشان را از افتادن به پرتگاه تباهی نجات می داد. در این باره روایت است: آن حضرت شخصی را دید که مرگ خود از خدا می خواهد و آرزوی مرگ می کند. حضرت به او فرمود: مگر با خدا نزدیکی داری که خواهان دیدار او هستی؟» گفت: نه، حضرت فرمود: «پس نیکی های بسیار از پیش فرستاده ای که گناهانت به نظر نمی آید و خاطرت جمع است؟»
گفت: نه، حضرت فرمود: «پس هرگاه نه این است و نه آن، چگونه هلاکت ابدی خود را آرزو می کنی؟ توبه کن و این آرزوی خود را کنار بگذار».
*****************
ابراهیم جمّال، یکی از شیعیان امام کاظم علیه السلام برای کاری به خانه علی بن یقطین، وزیر هارون و از پیروان امام کاظم علیه السلام رفت، ولی علی بن یقطین او را به دلیل نداشتن موقعیت اجتماعی به خانه راه نداد. در همان سال، علی به حج مشرف شد و به مدینه رفت تا به خدمت امام کاظم علیه السلام برسد، ولی امام او را راه نداد. روز دوم علی بیرون خانه با امام کاظم علیه السلام دیدار کرد و از آن حضرت پرسید: «چرا مرا به حضورتان راه ندادید؟» امام فرمود: «چون برادرت ابراهیم جمّال را راه ندادی و خدای متعال سعی تو را نمی پذیرد، مگر آنکه ابراهیم تو را ببخشد.» علی بن یقطین پس از شنیدن کلام امام، عازم کوفه شد و به در خانه ابراهیم رفت و با نهایت خاکساری، صورتش را بر خاک نهاد و ابراهیم را سوگند داد که پا بر صورت من بگذار. ابراهیم سرباز زد، ولی علی بن یقطین او را قسم داد که چنین کند. سرانجام ابراهیم چنین کرد و در این هنگام علی بن یقطین گفت: «خدایا! تو گواه باش.» سپس به مدینه رفت و خدمت امام کاظم علیه السلام رسید و حضرت او را به حضور پذیرفت.
*****************
امام کاظم علیه السلام ازهر کاری که موجب تأیید و تثبیت دستگاه حکومت عباسی می شد، پرهیز می کرد و همواره پیروانش را نیز به این مبارزه فرا می خواند. در این باره نقل است: آن حضرت، یکی از شاگردانش به نام زیاد بن ابی سلمه را که در دستگاه حکومت مشغول بود، از این کار نهی فرمود. او در پاسخ امام گفت: «من عیالمند و آبرومندم. نیازم باعث شده که در دستگاه آنها کار کنم». امام کاظم علیه السلام به او فرمود: «اگر من از بالای ساختمانی بلند بر زمین بیفتم و قطعه قطعه شوم، برایم بهتر از این است که عهده دار کاری از کارهای آنان گردم یا بر فرش یکی از آنها گام بگذارم».
*****************
صفوان بن مهران که با کرایه دادن شترانش روزگار می گذراند و از شاگردان ممتاز امام کاظم علیه السلام بود، نزد آن حضرت رفت. ایشان به او فرمود: «همه کارهایت نیک است، جز یک کار».
صفوان پرسید: «آن یک کار چیست؟» امام کاظم علیه السلام فرمود: «شتران خود را به هارون کرایه می دهی.» صفوان گفت: «سوگند به خدا شترانم را برای کارهای ناشایست کرایه نداده ام، بلکه برای سفر حج کرایه داده ام و خود نیز عهده دار راندن شترها نشده ام و آنها را به غلامان سپرده ام.» امام فرمود: «آیا پول کرایه شترها بر عهده دستگاه هارون است.» صفوان پاسخ داد: آری. امام فرمود: «آیا دوست داری آنها زنده بمانند تا کرایه تو پرداخت گردد؟» صفوان گفت: آری. امام کاظم علیه السلام فرمود: کسی که بقای آنها را دوست بدارد، جزء آنهاست و کسی که جزء آنها باشد، وارد شده در دوزخ خواهد بود».
صفوان می گوید: از خدمت امام علیه السلام رفتم و همه شترانم را فروختم، تا دیگر به این گناه گرفتار نشوم.
*****************
امام کاظم علیه السلام مدتی از عمر پربرکت خود را در زندان های ترسناک و تاریک هارون عباسی گذراند؛ به گونه ای که یکی از آشنایان امام از راه دل سوزی به آن حضرت چنین پیام داد: «اگر برای فلانی نامه بنویسی و از او بخواهی که در مورد آزادی ات با هارون صحبت کند، کارساز خواهد بود.» امام کاظم علیه السلام پاسخ داد: «پدرم از پدران خود از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند: خداوند به حضرت داوود وحی کرد: همانا هیچ بنده ای از بندگانم به شخصی جز من تکیه نکرد، مگر اینکه اسباب (نعمت های) آسمان را از او بریدم و زمین را در زیر پایش برای فرو رفتنش در کام آن، سست کردم.» امام کاظم علیه السلام چنان در دریای توحید الهی غرق گردیده بود که هیچ چیز را بر رضای خداوند متعال برتری نمی داد و حتی بر نگین انگشترش نوشته بود: «خداوند برای من کافی است».
*****************
حسن بن جهم می گوید: امام کاظم علیه السلام را دیدم که محاسنش را رنگ کرده بود و بسیار آراسته به نظر می رسید، پرسیدم: «فدایت شوم چرا محاسنت را رنگ کرده ای؟» در پاسخ فرمود: «آراستگی مرد، موجب تأکید بر حفظ عفت زن می شود. همانا بعضی از زن ها از مرز عفت خارج می شوند؛ چون شوهرانشان به مسئله نظافت و آراستگی بی اعتنا هستند.» سپس فرمود: «از اخلاق پیامبران، پاکیزگی و خوش بویی است».
****************
پس از شهادت امام صادق علیه السلام ، امام کاظم علیه السلام شاگردان برجسته پدر را به گرد خودجمع کرد و با توجه ویژه به آنها، در حفظ و پاسداری از دانشگاه جعفری تلاش بسیاری کرد و با مناظره های خود، همه را تحت تأثیر مقام علمی خود قرار داد.
شاگردان تربیت شده آن حضرت، مانند صفوان، بهلول، یونس بن عبدالرحمان، هشام بن حَکَم، علی بن یقطین و... نیز هر کدام از برجستگان حوزه تشیع به شمار می آیند. سید بن طاووس نقل می کند: جماعتی از یاران خاص امام کاظم علیه السلام از بستگان و شیعیان درمحضر او حاضر شدند و صفحه های نازک و لطیفی از آبنوس و قلم به همراه خود داشتند. هنگامی که امام کاظم علیه السلام سخن می گفت یا مسئله ای را فتوا می داد، آنها آنچه را می شنیدند می نوشتند.
****************
در مورد بزرگی و مقام والای شاگردان امام کاظم علیه السلام ، سخنان بسیاری نقل شده است؛ از جمله امام رضا علیه السلام در شأن یونس بن عبدالرحمان فرمود: «یونس در زمان خود، مانند سلمان فارسی است در زمان پیامبر». همچنین روزی علی بن یقطین از دور می آمد تا به خدمت امام کاظم علیه السلام برسد. امام با دیدن او رو به یارانش کرد و فرمود: «هرکس خوشحال می شود مردی از اصحاب رسول خدا را ببیند، به علی بن یقطین نظر کند که من شهادت می دهم او از اهل بهشت است

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 14 / 2 / 1395

شعیب عقر قوفى مى گوید:… من با یعقوب (اهل مغرب ) که براى زیارت به مکه آمده بود، محضر امام کاظم علیه السلام رسیدیم . امام نگاهش که به یعقوب افتاد، فرمود:- اى یعقوب ! تو دیروز به اینجا وارد شدى و میان تو و برادرت اسحاق در فلان محل درگیرى پیش آمد و کار به جایى رسید که همدیگر را دشنام دادید. شما نباید مرتکب کار زشت و قبیحى شوید. فحش دادن و ناسزا گفتن به برادران دینى ، از آیین ما و پدران و نیاکان ما بدور است و ما به هیچ یک از شیعیان خود اجازه نمى دهیم که چنین رفتارى را داشته باشند. از خداى یگانه بپرهیز و تقوا داشته باش . اى یعقوب ! به زودى مرگ بین تو و برادرت (به خاطر قطع رحم )، جدایى خواهد افکند.برادرت اسحاق در همین سفر پیش از آنکه به نزد خانواده خود برگردد خواهد مرد و تو نیز از رفتارت پشیمان خواهى شد.شما قطع رحم کردید و نسبت به یکدیگر قهر هستید، بدین جهت خداوند عمر شما را کوتاه نمود.یعقوب گفت : فدایت شوم ! اجل من کى خواهد رسید؟امام فرمود: اجل تو نیز رسیده بود ولى چون تو در فلان منزل به عمه ات خدمت کردى و بواسطه هدیه او را خوشحال نمودى ، بخاطر این صله رحم خداوند بیست سال بر عمر تو افزود.شعیب مى گوید: پس از مدتى یعقوب را در مکه دیدم . احوالش را پرسیدم . او گفت :- برادرم ، همانطور که امام علیه السلام گفته بود، پیش از آنکه به خانه خود برسد وفات یافت و در همین راه به خاک سپرده شد.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 13 / 2 / 1395

دگرسازی در سایه خودسازی

قوام جامعه و پایداری دین و آیین، بر تعلیم و تربیت استوار است. آموختن و پروراندن، اکسیر گران بهایی است که همه نابسامانی های جهان را نظام می بخشد و بشر را از ناهنجاری ها می رهاند. از نظر اسلام، تغییر و تحول جامعه به منظور پایه گذاری جامعه سالم و پاک در گرو تزکیه افراد آن است. خودسازی بر دگرسازی مقدم است و اگر انسان به کمال نرسیده ای مسئولیت تدریس اخلاق را عهده دار شود، به یقین نابودی ارزش های اخلاقی را نصیب فراگیران خود خواهد کرد. حضرت امام خمینی رحمه الله دراین باره می فرمایند:

اگر نفوس تزکیه نشده و تربیت نشده وارد بشوند در هر صحنه، در صحنه توحید، در صحنه معارف الهی، در صحنه فلسفه، در صحنه فقه و فقاهت، در صحنه سیاست، در هر صحنه ای که وارد بشوند، اشخاصی که تزکیه نشدند و تصفیه نشدند و از این شیطان باطن رها نشدند، خطر اینها برای بشر، خطرهای بزرگ است.

معلم و مربی، مهم ترین رکن تعلیم و تربیت است که افکار، گفتار و کردار او بر دانش آموزان تأثیر بسیار دارد. بر این اساس، خودساخته بودن معلمان و مربیان تربیتی، در اسلام اصلی لازم برای هدایت تعلیم و تربیت به مسیر مستقیم الهی است. بنابراین، بسیار بجا و شایسته است معلم با تمسک به آموزه های دینی و سنت و سیره امامان معصوم علیهم السلام درون خویش را ازناخالصی ها پاک سازد، سپس گوهر وجود آموزندگان را با خلوص و یکرنگی خود جلا و روشنی دهد.

سفارش اسلام به خودسازی، پیش از اقدام به تعلیم دیگران.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 13 / 2 / 1395

بركات حضور در نزد معلم

يكى از مهم‏ترين مصاديق تعظيم معلمان و اساتيد، حضور در كلاس درس آنان است كه انسان علاوه بر اينكه مطالب بسيارى از آنان مى‏آموزد، از آداب و رسوم و اطلاعات غير درسى نيز بهره‏مند مى‏شود؛ افزون بر آن، به مقام دوستان خداوند و ثواب آنچه نزد خداست نيز دست مى‏يابد. در حقيقت آموزه‏هاى معلم، همانند قطرات باران دلهاى تشنه را سيراب و استعدادها را شكوفا مى‏كند. به اين جهت، حضرت عيسى عليه‏السلام به پيروان خود سفارش كرد كه:

«يا بَنى اِسْرائيلَ زاحِمُوا الْعُلَماءَ فى مَجالِسِهِمْ وَلَوْ جُثُوّا عَلَى الرُّكَبِ فَاِنَّ اللّهَ يُحْيِىِ الْقُلُوبَ الْمَيْتَةَ بِنُورِ الْحِكْمَةِ كَما يُحْيىِ الاَْرْضَ الْمَيْتَةَ بِوابِلِ الْمَطَرِ؛ اى بنى اسرائيل! در كلاسهاى درس دانشمندان ازدحام كنيد! حتى اگر از تنگى مكان درس ناچار باشيد كه بر روى زانوان بنشينيد؛ چرا كه خداوند متعال با نور دانش وحكمت، دلهاى مرده را زنده مى‏كند؛ همان‏طورى كه زمين مرده [و خشك] را با قطرات باران احيا مى‏كند.»

حضور در جلسات دانشمندان و معلمان حكمت چنان در زندگى انسان اثر دارد كه ممكن است در اثر بى‏اعتنايى به آن جلسات، انسان دچار خوارى شود و مورد خشم خداوند قرار گيرد. امام سجاد عليه‏السلام در دعاى سحر به اين نكته ظريف اشاره مى‏كند و در راز و نياز با خداوند اين‏گونه نجوا مى‏كند:«سَيِّدى... لَعَلَّكَ فَقَدْتَنى مِنْ مَجالِسِ الْعُلَماءِ فَخَذَلْتَنى؛ آقاى من!... شايد مرا در مجالس دانشمندان نديدى و به اين خاطر دچار خذلان و خوارى نموده‏اى!»

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 13 / 2 / 1395

حکایت اول:

در تاریخ ملل و نحل نمونه‏های فراوان به چشم می خورد مثلاً(معاویه دوم) را همه می‏شناسند. پدر او یزید قاتل حضرت اباعبداللّه علیه السّلام است که عمری را در می گساری و فساد بسر برده و مادرش از زنان بدنام چادر نشین قبیله بود که عمری در خدمت فحشاء و فساد می زیست و در رأس دودمان بنی امیه، چه جنایت ها که نکردند، مراحل گذشته تربیتی و عوامل قبل همه فاسد و خراب و آلوده بوده‏اند جدش ابوسفیان معروف است که همواره با رسول خدا و مسلمانان در جنگ بوده و پدر بزرگش معاویه، که در شرارت و قساوت و فساد زندگی همانند نداشت، اما استاد و مربی نمونه، معاویه دوم را عوض کرد، خط داد، جهت بخشید که پس از مرگ یزید در مسجد شام مرکز توطئه‏گران تاریخ و راهزنان راه خدا به منبر رفت، و آنگاه که همه آمده بودند تا با او برای خلافت بیعت کنند، پس از حمد و ثنای خدا، به رسول اکرم صلی اللهّ علیه و آله و اهل بیتش درود فرستاد و سپس علی علیه السّلام و خاندانش را به نیکی یاد کرد، آنهم در شام و در میان مردم آنجا، که آوردن نام علی علیه السّلام جرم بود و سالها ممنوع شده بود و همه مردم علی علیه السّلام را به زشتی یاد می‏کردند .

آنگاه گفت :ای مردم جدم معاویه و پدرم یزید، غاصب حق خلافت بودند و بر من سخت و ناگوار است که می دانم آنها الآن به عذاب الهی دچارند، مردم، خلافت حق علی علیه السّلام و فرزندان اوست بروید و امام حق را بشناسید.

پس از بررسیهای فروان فهمیدند که استاد او از شیعیان اهل بیت علیهم‏السّلام بوده، می بینید که نقش استاد تمام آن نقش‏ها و حالات روانی و اخلاقی گذشته و عامل محیط و خانواده و عامل وراثت همه را از بین برده است و نقش دیگر، و رنگی نمونه به خود زد.

در این رابطه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می فرمایند:

"السعید قدیشقی و الشقی قد یسعد"

یعنی گاهی بر اثر عوامل مؤثر دیگر، سعید و صالح، شقی و بدبخت می گردد و شقی و تبهکار سعید و رستگار می شود.

همین طور ممکن است کودکی تمام مراحل گذشته را به سلامت طی کند اما عامل استاد و مربی او را به فساد و تباهی و رکود بکشاند .

از این رو مسئولیت اجتماعی دیگری به نام انتخاب استاد خوب و صالح دامنگیر پدران و مادران و نظام حاکم بر جامعه می باشد.(17)

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 13 / 2 / 1395

 

ضرورت پذیرش مسئولیت‌پذیری در تعامل فرهنگ شهادت با فرهنگ خدمت رسانی به مردم

باور ما بر این است که؛ اگر مفهوم دقیق مسئولیت‌پذیری و به تبع آن آشنایی کامل به حقوق انسانی ـ از جمیع جهات ـ برای افراد روشن شود و بدرستی، اهمیت و ضرورت کارکردی آن در رفتار و اعمال انسانها به منصه‌ی ظهور برسد، مفهوم مقوله‌هایی چون خدمت به دیگران و شهادت سهل‌تر به نظر می‌رسد. چرا که وقتی فهم و درک موضوعی آسان باشد، عمل به آن نیز راحت‌تر است. بدین سبب که؛ عنصر باور و اعتقاد به اعمال باعث می‌شود ویژگیهای رفتاری انسان به صورت »ملکه‌ی اخلاقی« دربیاید.

در فصل نخست با استناد به آیات و روایات متعدد و حتی نتیجه‌ی یک پژوهش روان‌شناسانه، ضرورت مسئولیت‌پذیری و رعایت حدود و ثغور حقوق انسانی به اثبات رسید.

در ادامه، با روشن شدن اهمیت اهتمام ورزیدن به امور همنوعان و خدمت‌رسانی به مردم، مسئله‌ی رعایت و ادای حقوق اجتماعی و دینی افراد نسبت به یکدیگر نیز بیان شد. تا جایی که بی‌خبری و بی‌تفاوتی انسان نسبت به وضعیت افرادی که در اطراف او زندگی می‌کنند مثل؛ همسایه، همکار، دوست و... مساوی با کفر و بی‌دینی تلقی شده است.

همچنین مشخص شد »شهید« انسان بزرگی است که از قیمتی‌ترین گوهر وجودش جان صرف‌نظر می‌کند و آن را فدای عقیده‌ی خود می‌کند.

با توجه به توضیحات فوق، چنین به نظر می‌رسد که شخص شهید، کاملترین مرتبه‌ی ادای حقوق و رسالت بندگی و انسانی خود را به بهترین وجه ادا کرده است.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 12 / 2 / 1395

از بهترين امتيازات جامعه بشرى هنر معلمى است. معلم با تعليم و نشرِ علم، انسانها را به سوى كمال و پيشرفت سوق مى‏دهد و عشق و ايمان را بر لوح جان و ضمير پاك انسانها ثبت مى‏كند و نداى فطرت را در فضاى عالم طنين‏انداز مى‏گرداند. در حقيقت تمام ترقيات و كمالات انسانها مديون معلم است. اساسا تعليم و تعلم از نعمتهاى خداوند متعال است كه اول براى انبياء و اوليا و سپس به ديگران ارزانى داشته است.به اين جهت، معلم بودن از ويژگيهاى انبياست. خداوند متعال مى‏فرمايد:

«هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الاْءُمِّيِّينَ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَـتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَـبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَـلٍ مُّبِينٍ »؛

«او كسى است كه در ميان جمعيّت درس نخوانده، رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى‏خواند و آنها را تزكيه مى‏كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مى‏آموزد و مسلما پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.»

بزرگ‏ترين معلم جهان بشريت حضرت رسول خاتم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به اين ويژگى خود افتخار مى‏كرد. آن بزرگوار زمانى كه با دو گروه در مسجد مواجه شد كه گروه اول عبادت مى‏كردند و گروه دوم به آموزش علم مشغول بودند، گروه دوم را كه در محضر استادى علم مى‏آموختند، افضل دانست و فرمود: «اِنَّمَا بُعِثْتُ مَعَلِّما همانا كه من به عنوان معلم مبعوث شده‏ام.»

آن حضرت چنان براى معلمان و مقام ارجمند آنان ارزش قائل بود كه در دعاهايش مى‏فرمود: «اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُعَلِّمِينَ وَاَطِلْ اَعْمارَهُمْ وَبارِكْ لَهُمْ فى كَسْبِهِمْ؛ خداوندا! معلمان را بيامرز و عمر طولانى به آنان عطا فرما و كسب و كارشان را مبارك گردان!»

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: فرهنگ" اهل بیت
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 12 / 2 / 1395

ویژگی‏های معلم موفق

 1- ایمان و توکل به خدا

انسان برای پرواز به سوی کمال، به دو بال علم و ایمان نیاز دارد و معلم که جاده کمال را به شاگردانش می‏نمایاند، بیش از دیگران نیازمند این دو گوهر است، معلمی که به خدا ایمان ندارد، تنها آگاهی‏های خود را به شاگردانش منتقل می‏کند و شاگردان از آن دانش‏ها در امور دنیایی خود استفاده می‏کنند، ولی اثری در کمال انسانی آن‏ها نخواهد داشت. دانشمندان حقیقی، خداپرست و با ایمان بوده‏اند. بعضی از این دانشمندان، مشکلات علمی خود را با استمداد از خدای بزرگ و راز و نیاز به درگاهش حل می‏کردند.

امام جواد علیه‏السلام در این زمینه می‏فرماید: «ما وسیله و ابزاری بیش نیستیم و معلم واقعی خداست؛ پس باید در کارمان به او توکل کنیم».

2- اخلاص

معلم در خدمت مقدس خود، لازم است اندیشه‏اش را از هر چه غیر خداست پاک کند. معلمی که به خاطر پول، مقام، شهرت و... می‏آموزد، پاداش او همین‏ها خواهد بود و این امور در مقابل خشنودی خداوند متعال و پاداش بزرگ او بی‏ارزش است. عمل مخلصانه و قیام خدایی، موعظه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در قرآن کریم است که می‏فرماید: «ای رسول ما! (به امت) بگو که من به یک سخن شما را پند می‏دهم (و آن سخن این است) که برای خدا قیام کنید».

3- هدایتگری و مدیریت

هدف از بعثت رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هدایت مردم به سوی خدا بوده است؛ چنان که خداوند متعال در قرآن کریم می‏فرماید: «ای رسول ما! تو را فرستادیم تا به اذن خدا مردم را به سوی او دعوت کنی». معلم نیز به پیروی از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله شاگردانش را به سوی هدایت و نور دعوت، و آنان را از تاریکی‏های گمراهی و جهل، به روشنایی علم و تقوا هدایت می‏کند. هم‏چنین معلم موفق کسی است که در کنار هدایت شاگردان، توانایی اداره کلاس را نیز داشته باشد. عواملی هم چون شوخی زیاد، مجال و میدان دادن بیش از حد به شاگردان، گفتگوی یک جانبه معلم و بی‏روح بودن کلاس و...به مدیریت او صدمه می‏زند. با پرسش از دانش‏آموزان و ایجاد تنوع گفتاری و رفتاری برای رفع خستگی شاگردان و آمادگی روحی و جسمی آنان به صورت‏های مختلف، می‏توان کلاس را به خوبی مدیریت و اداره کرد.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 12 / 2 / 1395

نقش معلم در تربیت و زندگی انسان

در سیستم های آموزشی، افراد زیادی مشغول به کارند و فعالیت های آنها بطور مستقیم یا غیر مستقیم در تربیت دانش آموزان و یا دانشجویان مؤثر است اما در این میان، نقش معلمان و اساتید و دانشگاهها از دیگر افراد بسیار برجسته‏تر می نماید چنان‏که بیشتر اوقات را دانش آموزان در مدرسه و دانشجویان در دانشگاه زیر نظر آنها سپری می کنند و عوامل دیگر هم فراهم آورنده زمینه برای فعالیت معلّم‏ها و اساتید می‏باشد از این رو بسیاری از دانش آموختگان نظام آموزشی سنتی و جدید شکل گیری شخصیت خود را مرهون معلمان خود می دانند یکی از نویسندگان که عمری را به معلمی گذرانده می‏نویسد: یکی از تحصیل کرده‏هایی که تحصیلات عالی و دکترای خود را در کشور آلمان به پایان رسانیده بود چندین بار اقرار واعتراف کرد که همه عقاید دینی او مدیون ارتباط با معلّم خود بوده است.(1)

زیرا آنچه در فرایند تعلیم و تربیت به متعلم انتقال می‏یابد تنها معلومات و مهارت‏های معلّم نیست بلکه تمام صفات، خلقیات، حالات نفسانی و رفتار ظاهری او نیز به شاگردان منتقل می شود.(2)

رابطه دانش آموز با معلّم یک رابطه باطنی و معنوی است دانش آموز و یا دانشجو معلّم را شخصیتی محترم و ممتاز می‏داند که او را در بزرگ شدن و به استقلال و آزادی رسیدن، و به عضویت رسمی جامعه در آمدن کمک و مساعدت می نماید معلّم با روح و جان دانش آموز و یا دانشجو سروکار دارد و به همین جهت بعنوان یک الگوی محبوب و مطاع پذیرفته می شود . دانش آموز اگر چه قبلا در محیط خانواده علوم و اطلاعات فراوانی را کسب کرده رفتارهایی را آموخته و به اموری عادت کرده و تا حدودی شخصیت او شکل گرفته است ولی هنوز شکل ثابت به خود نگرفته و تا حد زیادی قابل انعطاف و تغییر می‏باشد. کودک و نوجوان در این سنین از محیط خانواده خارج می شود و بطور رسمی در اجتماعی جدید یعنی مدرسه و یا دانشگاه پذیرفته می شود .

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 11 / 2 / 1395

شمع همیشه ‌فروزان

چندین سال است بهانه مقدس شهادت معلمی بزرگ و فرزانه، استاد شهید مطهری رحمه‏الله دست‏مایه قدردانی و تجلیل از معلم شده است؛ معلمی که انسان‏ساز و فرداپرداز است و تکریم و تعظیم او، تکریم و تعظیم علم است. معلم، معمار قلب هاست و بذر نور در دل‏ها می‏افشاند. قدردانی و تجلیل از معلم، قدردانی از باغبانی است که هر صبح، سبدی از صمیمیت با خود به کلاس می‏برد و با انگشتان مهربان خویش، بر شاخه قلب‏ها فردا را پیوند می‏زند. معلم را توقع نام و نان نیست. این گمنام، هر روز از تنور داغ جانش، هزاران نان بر سفره گرسنه دل‏ها می‏بخشد و از علقمه قلبش، هزاران مشک به خیمه‏های عطش می‏رساند. تجلیل معلم، سپاس از انسانی است که هدف و غایت آفرینش را تأمین، و سلامت امانت‏هایی را که به دستش سپرده‏اند، تضمین می‏کند.

اهمیت علم

آموختن، تنها مورد تأکید مکتب والای اسلام نیست؛ بلکه بسیاری از فرزانگان غیر مسلمان هم چون سقراط، افلاطون، نیوتن و... نیز بر اهمیت آن صحّه گذاشته‏اند. از دیدگاه اسلام، انسان آگاه با انسان نااگاه مساوی نیستند. کسی که بدون آگاهی گام در راهی می‏گذارد و عملی را انجام می‏دهد، به بیراهه رفته است و هر چه در این بیراهه پیش رود، از مقصد خویش بیشتر فاصله می‏گیرد. شاید به همین دلیل است که حضرت علی علیه‏السلام می‏فرماید: «هیچ گنجی سودمندتر از علم نیست؛ در فراگیری آن بکوشید که فراگرفتنش نیکوست». و رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فراگرفتن علم را بر هر مسلمان واجب می‏داند و تأکید می‏کند که ارجمندترین مردم، دانشمندان آنان و کم ارج‏ترین، کم دانش‏ترینشان است.

اهمیت تعلیم و تربیت و آثار آن

داشتن علم، به تنهایی ارزش نیست. هستند کسانی که دانش فراوان دارند، ولی مانند ظرفی پر از عسل اند که هیچ منفذی برای استفاده از عسل‏ها در آن‏ها نیست. علم دانشمند زمانی اهمیت دارد که آن را به دیگران منتقل کند و البته زکات دانش، آموختن آن به بندگان خداست. عنایت خداوند متعال به معلم پاک نهاد و ایجاد توفیقات بسیار زیاد برای او در صحنه‏های گوناگون زندگی خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... و نزدیکی به امامان معصوم علیهم‏السلام یکی از آثار تعلیم است. به اعتراف بسیاری از معلمان، یاد دادن به دیگران، بهترین عامل برای جای‏گزین شدن مطالب علمی در ذهن است؛ زیرا معلم در مقام تعلیم، راهبر و راهنمای علمی افراد زیادی است و این موقعیت حساس، سبب تلاش او در حل مشکلات علمی می‏شود که نتیجه‏اش، بالا رفتن سطح علمی وی نیز خواهد بود. دانش شخصی که بیاموزد ولی تربیت نشود، مانند اسلحه‏ای است که با آن جان انسان‏ها را به خطر می‏اندازد. در قرآن کریم که از تعلیم و تربیت به عنوان هدف پیامبران ذکر شده، در سه مورد تربیت بر تعلیم مقدم گردیده و تنها در یک آیه تعلیم بر تربیت مقدم شده است.

ارزش و مقام معلم

سخنی زیبا از امام صادق علیه‏السلام ارزش و مقام معلم خوب را روشن می‏سازد. حضرت می‏فرماید: «تمامی جنبندگان روی زمین و ماهی‏های دریا و هر کوچک و بزرگ در زمین و آسمان خدا، برای آموزگار خوب طلب آمرزش می‏کنند». معلم، شاگردانش، این امانت‏های الاهی را از آلودگی‏ها و تباهی‏ها حفظ کرده و سعی می‏کند با تعلیمات خود و تربیت آنان، زمینه رشد و کمالشان را فراهم آورد. انتظار جامعه از افراد به اندازه ارزش و مقام آنان است و بنابراین، معلمی که این چنین مقامی دارد، هیچ گاه مرتکب اعمال ناشایست نمی‏شود.

تأثیر معلم بر شاگرد

شاگردان به خاطر نفوذ روحی و معنوی معلم، تأثیرات شگرفی از او می‏گیرند که گاهی سرنوشت ملتی را تغییر می‏دهند. بیشتر انسان‏های موفق، کامیابی خود را مدیون معلمان خود می‏دانند و نیز افرادی هستند که سرخوردگی و شکست‏های زندگی‏شان، ناشی از برخورد بد معلمان است. استاد شهید مطهری رحمه‏الله درمورد تأثیر معلم خود حاج آقا میرزا علی شیرازی می‏گوید: «او بزرگ مردی بود. مرا برای اولین بار با نهج‏البلاغه آشنا کرد و درک محضر او را همواره یکی ازذخایر گران بهای زندگی خود می‏شمارم که حاضر نیستم آن را با هیچ چیز معاوضه کنم و شب و روزی نیست که خاطره‏اش در نظرم مجسم نشود و یادی از او نکنم و نامی نبرم».

سوز و گداز معلم

نخستین و اساسی‏ترین نشانه معلم نمونه، برخورداری او از سوز و گداز «انسان‏سازی» است. تنها عده معدودی از انسان‏ها هستند که همه وجودشان سرشار از سوز و گداز سازندگی است. این افراد عاشق تربیت هستند. قوی‏ترین انگیزه در آنها، سوز و شوق انسان‏سازی است. این افراد، از هدایت فردی به شادی و خرسندی دست می‏یابند. سوز و گداز، اساسی‏ترین و ضروری‏ترین ویژگی معلم نمونه است. چنین معلمی به مدرسه و کلاس عشق می‏ورزد؛ زیرا او در چنین محیطی بهتر و کامل‏تر می‏تواند به هدف انسان سازی خود برسد. یکی از ویژگی‏های یگانه معلم نمونه انسان، پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، سوز و عشق به هدایت و ارشاد انسان‏ها بود.

هنرمندی معلم

معلم بودن، تنها در انحصار معلومات نیست، بلکه افزون بر معلومات و تخصص، هر معلم باید با هنر معلمی آشنا باشد؛ یعنی بداند چگونه از معلومات خود بهره بگیرد و به عبارت دیگر، با چه زبانی با شاگردان سخن بگوید، چه شیوه هایی را در ارتباط با شاگردان در نظر بگیرد و چگونه با شاگردان ارتباط برقرار سازد. معلم نمونه با بهره‏گیری از فنون روان‏شناسی، با قدرت و مهارت، امواج متلاطم کلاس را آرام کرده، تسلط و توانایی اداره کلاس را عملاً عرضه می‏دارد. این روان‏شناسی معلم برای اداره هر کلاس، شیوه خاصی را در نظر می‏گیرد ؛ چنان که در خصوص تک تک شاگردان نیز رفتار خاصی را انتخاب می‏کند. به رعایت همه این اصول، «هنر معلمی» می‏گویند.

اخلاق معلم

انسان‏ها به طور فطری عاشق کمال هستند و بی‏اختیار در برابر کمال به خضوع درآمده، جذب آن می‏گردد. وقتی شاگردی جذب کمالی از کمالات معلم شود، به سوی آن کمال و صاحب کمال کشیده خواهد شد. تغییرات اخلاقی، با گفتار و پند و اندرز صورت نمی‏پذیرد، بلکه کردار و رفتار انسان‏هاست که موجب دگرگونی در دیگران می‏گردد.

امام صادق علیه‏السلام در سخنی ارزشمند می‏فرماید: «مردم را با اعمال و رفتار خود به خوبی‏ها دعوت نمایید و توجه داشته باشید که دعوت زبانی، فاقد ارزش و بها است». هر معلمی «مربی» است و بر این اساس، اخلاق و خوی معلم انسان را می‏سازد و درس و بحث علمی، بهانه‏ای بیش نیست.

فروتنی معلم

سزاوار است که معلم خوش خلق و فروتن باشد و با رفق و مدارا با شاگردان ارتباط برقرار سازد. از امام صادق علیه‏السلام نقل شده که امیرمؤمنان علیه‏السلام فرمود: «دانشمندان واقعی سه ویژگی دارند: دانش و بینش، حلم و بردباری، سکوت و آرامش و وقار». کسانی که عقل و خرد بیشتری دارند، قدرت کنترل نفس آنان در مقایسه با دیگران زیادتر است. وقتی بین دو انسان رابطه عاطفی و صمیمی نباشد، خود به خود جدایی بینشان به وجود خواهد آمد؛ زیرا نزدیکی و صمیمیت، بسیاری از توهمات و پیش داوری‏ها را از بین می‏برد. معلم متواضع با فروتنی خود، راه ارتباطی را به روی شاگرد می‏گشاید و شاگرد از این فرصت استفاده کرده، بسیاری از دشواری‏های فکری و روحی خود را حل خواهد کرد. رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در این زمینه می‏فرماید: «به شاگردانی که درس می‏دهید و با آنان که از آن‏ها درس می‏آموزید، با نرمی و ملایمت رفتار کنید».

زهرا رضاییان

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 11 / 2 / 1395

سخن نخست

وقتی به کلاس قدم می گذارد، بهار با نسیم نفس هایش می شکفد و گل و لبخند و زمزمه، فضا را پر می کند. با او آسمان می بارد، چشمه می جوشد، نسیم می وزد و آفتاب سفره مهربان خویش را می گشاید. از خانه تا مدرسه، با هر گام، بهشت نزدیک تر می شود. نگاهش خانه مهربانی است و قلبش مهربان تر از آب. دل ها را به طراوت و پاکی و پاکیزگی می خواند. دست های گرم و صمیمی اش، مشق عشق می نویسد. سرانگشت او افق های روشن فردا را نشان می دهد واشاراتش، آن سوی پرده های خاک و ملکوت پاک خدا را. وسعت شفاف قلب ها، قلمرو اوست و کشتزار جان دانش آموزان تفرّجگاه خرمی او.

رسالت معلم

رسالت راستین معلم و رسالت پاک انبیاست. معلم، آنگاه که جز انسان سازی و کمال بخشیدن هدفی ندارد، همسایه انبیاست. رسول راستی و درستی و سفیر صداقت و سرفرازی است. معلم کسی است که تشنگان معرفت و دانش را به آب حیات می رساند. خدا معلم است و 124 هزار رسول. همه اولیا و پاکان و برگزیدگان، که قله های آفتابی و دور دست های روشن را فرا چشم انسان می نشانند. معلم اند اگر ما قدردان معلم نباشیم، خوبی، زیبایی، عظمت و فضیلت رانادیده گرفته ایم.

معلم در کلام نراقی(ره)

ملا احمد نراقی از علمای به نام شیعه، در گفتاری در باب مقام معلم می گوید: معلم باید قصدش از آموختن، قرب به خدا و ارشاد و رسیدن به ثواب باشد؛ نه جاه و ریاست و شهرت.معلم باید نسبت به شاگرد مهربان باشد و پیوسته او را اندرز دهد و اندازه فهم شاگرد را در تدریس رعایت کند و با او با او باملایمت سخن گوید و درشتی نکند. چیزی که خلاف واقع است تدریس نکند. در آموختن نباید مضایقه کند و بخل بورزد و باید مطالبی را که شاگرد قادر به درک آن نیست بدو نیاموزد.

معلم در نگاه امام(ره)

امام خمینی(ره) کلید سعادت و شقاوت جامعه را دردست معلمان دانسته، در این باره چنین می گویند: معلم اوّل خدای تبارک و تعالی است که اخراج می کند مردم را از ظلمات به نور و به وسیله انبیا و وحی مردم را دعوت می کند به نورانیت؛ دعوت می کند به کمال؛ دعوت می کند به عشق؛ دعوت می کند به محبت؛ دعوت می کند به مراتب کمالی که از برای انسان است. دنبال او انبیا هستند که همان مکتب الهی را نشر می دهند. آنها هم شغلشان این است که انسان را تربیت کنند تا از مقام حیوانیت بالا برود و به مقام انسانیت برسد. همه سعادت ها و همه شقاوت ها انگیزه اش از مدرسه هاست و کلیدش [در] دست معلمین است. این معلمان هستند که می توانند استقلال مملکت را حفظ کنند. اگر در تربیت اعوجاج باشد مملکت از دست می رود.

مقام معلم در آئینه شعر:

شمعی است گذازنده سراپای معلم عشقی است پراکنده به رگ های معلم
در راه هنر سوزد و اندر ره دانش قلب و تن و جان و همه اجرای معلم
در ظلمت گمراهی و در تیرگی جهل نوری است فروزان،دل بینای معلم
فارابی و سقراط و فلاطون و ارسطو کردند به بد کسوت زیبای معلم
کی بود نشانی ز تدقی و تمدن هر گاه نبد، فکر توانای معلم

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: رسالت معلم
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 11 / 2 / 1395

ای خدای عشق،ای ام الکتاب، اي معلم..(اشعاري دروصف معلم)

اي معلم ....

ای خدای عشق ، ای ام الکتاب
ای معلم ، ای سراسر آفتاب

تو به ما آموختن آموختی
همچو شمع در بین ما میسوختی

در پی سوز و گداز و سوختن
فکر تو تنها بود آموختن

تو خمینی را خمینی کرده ای
طالقانی را سمائی کرده ای

ابن سینا و ابوریحان را
در پی علمت فدایی کرده ای

شغل تو شغل تمام انیباست
جای تو در آسمان و در سماست

زاده ء لاهوتی و از نسل خاک
از سخن گفتن نداری هیچ باک

در کتاب دل نویسم با مداد
ای معلم روز تو تبریک باد





ای خدای عشق،ای ام الکتاب، اي معلم..(اشعاري دروصف معلم) 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه هفته معلم
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 10 / 2 / 1395

و اما در مورد سوال دوست گرامی ام جناب مفتقر باید عرض کنم که اینکه می فرمایید ممکن است همه این ادراکات از ناحیه ذهن باشد و مفید اثبات تجرد نفس نباشد حرف صحیحی نیست زیرا دانشمندان در علم پزشکی ثابت کرده اند که نخوردن صبحانه، پرخوری، خوردن قند و شکر زیاد، سیگار کشیدن، آلودگی هوا، کم خوابی، خوابیدن در حالتی که روی سر پوشیده باشد(مانند کشیدن پتو روی سر و صورت که باعث افزایش کربن و کمبود اکسیژن می شود)، کارکشیدن از مغز در دوره بیماری، از جمله علل تخریب، تحلل، و از بین رفتن سلولهای مغز می شود. 
حال سوال من از جناب مفتقر این است که پس از تحلیل و ضعف سلولهای مغزی بواسطه علل یادشده، ایا میتوان گفت که «منِ» فرد ضعیف شده است و یا فردی که سلولهای مغزیش سالمتر است از من قوی تری برخوردار است؟!! 
به روشنی پیداست که چنین نیست و تحلیل و تخریب سلولهای مغزی اگرچه ممکن است موجب بروز بیماریهای گوناگون در فرد شود اما موجب کمبود و ضعیف شدن منیت و هویت شخص نسبت به فرد دیگری که سلولها مغزیش سالم است نمی شود. و از همینجا معلوم میشود که استدلالهای ذکر شده تجرد نفس را اثبات نموده و هرگز مربوط به امری جسمانی همچون سلولهای مغزی نمی شود. 
و اما در مورد سوال دوست خوبم جناب سید منصور باید بگویم همه قوای نفس از جمله بینایی و شنوایی از جمله شئون نفس بوده و در همه عوالم با نفس هستند و هرگز از وی جدا نمی شوند اینکه قبلا هم تاکید نمودیم و گفتیم که باید توجه داشت فرق است میان قوای نفس با آلات نفس بخاطر نیفتادن در همین اشکال بود.
نفس برای به کار گیری قوایش اگر چه در عالم ماده نیاز به آلاتی چون چشم و گوش و زبان دارد اما در عوالم مافوق ماده، که از عالم خیال آغاز شده و تا عوالم و عقل و قلب و مافوق آن ادامه می یابد، هرگز نیازمند به آلاتی چون چشم و گوش و زبان نمی باشد بلکه بدون این آلات نیز میتواند ببیند و بشنود و بچشد، همچنانکه ما در خواب چشم و گوش و زبانمان بسته است اما خواب میبینیم که میخوریم و میشنویم و میبینم. 
معلوم می شود بینایی و شنوایی که از جمله قوای نفس مجرد هستند در همه عوالم با وی هستند جز اینکه این قوا برای انجام افعالشان در عالم ماده، نیازمند به آلاتی چون چشم و گوش و زبانند.

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 10 / 2 / 1395

فرق اطلاق آلت و واسطه در مورد قوا 
در ادامه بحث لازم است نكته ای را متذكر شوم و آن اين كه اگر به ظرائف و لطائف معاني دو لفظ «آلت» و «واسطه» دست يابيم خواهيم دانست كه اطلاق كداميك بر قوای نفسانی صحيح‌تر است
«آلت» چيزي است كه فاعل بوسيله آن در شیئی خارج از خودش تأثير مي‌گذارد بدون اين كه آلت شأني از شئون وجودي فاعل بوده باشد، مانند بيلي كه باغبان بوسيلة آن زمين را مي‌كند. اما «واسطه» شیئی خارج از ذات فاعل نیست بلکه شأني از شئون فاعل بوده و فاعل علت بعيد فعل و واسطه علت قريب فعل به حساب مي‌آيد. مثلاً زيدي كه با دستش خطّاطي مي‌كند، دست واسطه فعل خطاطي و علت قريب آن و خودِ زيد به عنوان علّت بعيد آن فعل محسوب مي‌شود.
بر این اساس میتوان گفت اطلاق آلت بر قوا و محل آنها و بر اعضاء و جوارح به مسامحه است و تعبير رسا و شايسته تر آن است که بگوییم اینها واسطه نفس برای انجام افعال هستند، زیرا آلت در حقيقت خارج از هويّت فاعل است ولي واسطه شأني از شئون فاعل است.

به مناسبت ذکر قوه سامعه خوب است این مطلب را به دوستان خوبم تقدیم نمایم که در میان تمامی قوای ظاهری انسان، قوه سامعه از اهمیت ویژه ای برخوردار است زیرا این قوه بهترین وسیله برای ارتقا و تعالی معنوی و کاملترین واسطه فیض جهت دریافت علوم و حقایق از استاد است به تعبیرحکما:
درخت به بستن و پيراستن تربيت مي‌شود و ادب مي‌پذيرد، حيوان به يوغ و اَفسار و مانند آنها و انسان به شنيدن معارف و تحصيل حقايق.
به قول عارف رومي:
جانور فربه شود ليك از علف
آدمـي فربه ز عـزّ است و شرف
آدمي فربه شود از راه گـوش
جانور فربه شود از حلق و نوش
گوش مجراي وارداتي آدمي براي تقويت او در جهت علمي و عرفان نظري است و انسان با زانو زدن در خدمت استاد کامل مکمل باید از اين مجرا و مجراي چشم، علم فكري را شکار كرده و خود را براي چشيدن و شهود حقايق آماده كند. 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 10 / 2 / 1395

بنده درباره این موضوع و استفاده اینچنینی برای اثبات تجرد نفس،تردید دارم! به این دلایل:

وقتی برای اولین بار نهج البلاغه را مطالعه می کردم و در همان ابتدا مطالبی راجع به خفاش،استفاده از بالها و شنوایی این حیوان به جای چشم دیدم خیلی برام جذاب بود(گویا طعم اینکه امام مبین،باب شهر علم است را در این خطبه چشیدم) چرا که جملات این خطبه گویای آنچه به تازگی کشف شده fبود که خفاش با اینکه در مکان های تاریک زندگی کرده و خیلی با سرعت حرکت می کنه با هیچ مانعی برخورد نمی کنه : در سال 1799 دانشمندی ایتالیایی به نام اسپلانزائی ،درباره علت این ویژگی نظریه ای ارائه داد. او معتقد بود که خفاش ها با جیرجیر کردن و گوش دادن به اکو هایی که در اثر برخورد صدا با اشیاء منعکس می شود، راه خود را پیدا می کنند.(تا اینجای مطلب تضادی با استفاده اثباتی ما ندارد) 
اما120 سال بعد،دانشمندان آزمایشات او را تکرار کردند.آن ها صدا یاب میزان عمق اکو (وسیله ای که آن را رادارصوتی یا سونار می نامیم) را برای کشتی هایی که در دریا حرکت می کنند،با استفاده از علم بیونیک و الهام از خفاش تهیه کردند.به این ترتیب درستی نظریه اسپلانزائی ثابت شداین رادارهای صوتی می توانند مکان اشیاء و دشمن را ردیابی کنند(توجه داریم که رادار روح مجردی ندارد!)
مطلب دیگر اینکه در فیزیک بحث موج فرمولهایی داریم که براساس آنها می توان فاصله از منبع موج(صوت) و دوری و نزدیکی آن را بدست آورد و مسائل بسیاری در این زمینه نیز مطرح می شود(که خود نشان عدم نیاز به قوه مجرد است!)


نمی دانم مطالبی که عرض کردم ناشی از کج فهمی بوده یا عامل دیگری است که از نظر بنده پنهان مانده.ممنون می شوم اگر استاد عالیقدر، موضوع را با توضیحات ارزشمندشان روشن نمایند.
والسلام.

 

 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 9 / 2 / 1395




6. إِنّى‏ جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمَا صَبَرُواْ أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائزُونَ

امروز آنها را به خاطر صبرى كه مى ‏كردند پاداش 
مى ‏دهم. آنها به مراد خود رسيده‏ اند.


پاداش صابران، از طرف خود خداوند است. 

«إِنِّي جَزَيْتُهُمُ»

(صبر در برابر أذيّتها، نيش‏ها 
و تمسخرها پاداش بزرگى دارد)


در قيامت تنها گروه رستگار صابرانند. 

«أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ»

(مومنون، 111)


7 . يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُواْ لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِين 

خدا شما را اندرز مى ‏دهد كه اگر از مؤمنان هستيد،
بار ديگر گرد چنان كارى مگرديد. 

پشيمانى كافى نيست، گناه را هم نبايد تكرار كرد.

«تَعُودُوا لِمِثْلِهِ» (نور، 17)

8 ... وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِمَا يَفْعَلُون* وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ 
وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِير


و خداوند به آنچه مى‏ كنند داناست. از آن خداست فرمانروايى
آسمانها و زمين و بازگشت همگان نزد اوست.



خداوند، بر جزئيات كار تمام هستى آگاه است.

«عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ» 

(نور، 42)


9 . اُنظُرْ كَيْفَ ضَرَبُواْ لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّواْ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا

بنگر كه چگونه برايت داستانها مى‏ آورند. گمراه شده‏ اند 
و توان راه ‏يافتنشان نيست.


بهانه ‏جويى‏ هاى دشمن را با دقّت بنگريد.

«اُنْظُرْ» 

(فرقان، 9)


10. لَّهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ خَالِدِينَ كاَنَ عَلَى‏ رَبِّكَ وَعْدًا مَّسْئُولًا

جاودانه هر چه بخواهند در آنجا دارند. پروردگار تو 
مسئول [تحقق‏] اين وعده است.


انسان، تنها در بهشت به همه‏ ى آرزوهاى خود مى ‏رسد. 

«لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ»

خدا عمل به وعده‏ هاى خود را بر خود لازم كرده است.


«عَلى‏ رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلًا» 

(فرقان، 16)


10. لَّهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ خَالِدِينَ كاَنَ عَلَى‏ رَبِّكَ وَعْدًا مَّسْئُولًا

جاودانه هر چه بخواهند در آنجا دارند. پروردگار تو 
مسئول [تحقق‏] اين وعده است.


انسان، تنها در بهشت به همه‏ ى آرزوهاى خود مى ‏رسد. 

«لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ»

خدا عمل به وعده‏ هاى خود را بر خود لازم كرده است.


«عَلى‏ رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلًا» 

(فرقان، 16)


10. لَّهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ خَالِدِينَ كاَنَ عَلَى‏ رَبِّكَ وَعْدًا مَّسْئُولًا

جاودانه هر چه بخواهند در آنجا دارند. پروردگار تو 
مسئول [تحقق‏] اين وعده است.


انسان، تنها در بهشت به همه‏ ى آرزوهاى خود مى ‏رسد. 

«لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ»

خدا عمل به وعده‏ هاى خود را بر خود لازم كرده است.


«عَلى‏ رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلًا» 

(فرقان، 16)


موضوعات مرتبط: پیام های وحی آسمانی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی