تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3701
بازدید دیروز : 7590
بازدید هفته : 12150
بازدید ماه : 65428
بازدید کل : 10457183
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 8 / 6 / 1399

ساقی لب تشنگان


در صحنه عاشورا پرچم به دست شجاع ترین فرد سپرده شد و او کسی جز حضرت عباس (علیه السلام)فرزند

 

رشید حیدر کرّار علیه السلام نبود. در کامل ابن اثیر و تاریخ طبری که از معتبرترین کتاب های اهل سنت است آمده: روز عاشورا در حالی که تعدادی از برادران امام حسین علیه السلام و اصحاب بزرگوارش در صحنه نبرد حضور داشتند و هر کدام خود ار زمره شجاعان به شمار می رفتند، امام پرچم لشکرش را به دست عباس علیه السلام داد؛ چرا که او از هر جهت شایسته ترین فرد برای این مقام بود.


 

نفیس‏ترین ذخیره الهى

حضرت ابوالفضل (علیه السلام) پس از آنكه دید تمام اصحاب و یاران و افراد خاندانش، شهید شدند و حجت خدا در میان دریایى از لشكر دشمن، تنها مانده است و صداى شیون و گریه زنان و فریاد العطش كودكان فلك را كر نموده است، نتوانست آن همه مصیبت را نادیده بگیرد و تحمل بیاورد لذا براى چندمین بار نزد برادر آمد و درخواست اجازه رفتن به میدان كرد.

چون به نظر امام حسین (علیه السلام) حضرت ابوالفضل (علیه السلام) از نفیس‏ترین ذخایر الهى به شمار مى‏رفت كه دشمن از صولت و هیبتش بیمناك و از هر نوع اقدام او لرزه بر اندامش مى‏افتاد و اهل حرم به مناسبت اینكه مى‏دیدند پرچم پر افتخار اسلام در دستش برافراشته است آرامش خاطرى داشتند، از اینرو امام (علیه السلام) آن نفس ابیه قدسیه، دلش راضى نمى‏شد به او اجازه میدان بدهد و لذا به او فرمود:

برادر تو علمدار منى، شهادت تو دلیل شكست ما خواهد بود.

حضرت ابوالفضل (علیه السلام) در پاسخ امام (علیه السلام) عرض كرد: دلم از دست این منافقین گرفته و سینه‏ام به فشار آمده، از زندگى سیر شده‏ام، مى‏خواهم قصاص خونمان را از این منافقان، بگیرم.

 امام (علیه السلام) فرمود: حال كه تصمیم جنگ گرفته‏اى، پس مقدارى آب براى این كودكان خردسال تهیه كن. حضرت ابوالفضل (علیه السلام) نخست به سوى سپاه كوفه رفت و آنان را موعظه و نصیحت كرد، و از خشم و غضب خدا برحذرشان داشت چون نصایح و مواعظ آن حضرت در آن گروه نابكار اثرى نكرد خطاب به عمر بن سعد كرد و با صداى بلند فرمود:

اى پسر سعد! این حسین فرزند دختر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) است كه اصحاب و یاران، و افراد خاندانش را كشتید، و اینك زنان و دختران و فرزندان وى جگرشان از تشنگى مى‏سوزد، صدایشان به العطش بلند است مقدارى از آب به آنان بدهید. چرا آب را روى آنها بسته‏اید؟

در اینجا سخن حضرت در دل آنان اثر گذاشت و برخى از آنان از شدت تأثر اشكشان جارى شد، ولى شمر (لعنة الله علیه) با صداى بلند فریاد كشید: اى فرزند ابوتراب! اگر تمام روى زمین را آب فراگیرد و اختیار آن در دست ما باشد، مادام كه با یزید، بیعت نكنید یك قطره از آن، به شما نخواهیم داد.

حسین (علیه السلام) با چه حالى به بالین برادر آمد؟ آیا با حیات واقعى آمد و آن همه مصائب دلخراش و جانگداز را مى‏دید یا با بدنى مجرد و عارى از روح بود كه به قتلگاه برادر و پاره تن خود آمد. آرى حسین (علیه السلام) آمد و بدن برادر را پر از چوبه‏هاى تیر و غرق در خون روى زمین افتاده دید و فرمود حالا دیگر كمرم شكست و چاره‏ام ناچار شد.

حضرت ابوالفضل (علیه السلام) به سوى برادر برگشت تا گزارش امر را به او برساند. صداى شیون و العطش جمعى از اطفال برادر را شنید، غیرت بنى هاشمى او به جوش آمد و نتوانست طاقت بیاورد، مشكى را برداشت، بر اسب سوار شد و به سوى شریعه فرات حركت كرد، چهار هزار نفر سپاهى تیرانداز اطراف او را گرفتند و تیرهاى خود را به سویش پرتاب كردند، ولى آن یادگار حیدر كرار كوچكترین بیم و هراسى از كثرت جمعیت تیراندازان بخود راه نداد. پرچم پرافتخار اسلام را بالاى سر به اهتزاز درآورد و به تنهایى بر آنان حمله كرد و آنچنان بر آنان مى‏تازید و قهرمانانشان را به خاك مذلت مى‏افكند كه فكر مى‏كردند حیدر كرار و شیر خداست كه این چنین در میدان كارزار نعره مى‏زند و كسى جرأت ایستادگى در برابرش را ندارد. صفوفشان را درهم شكست و با قلبى آرام و خاطری آسوده بدون كمترین اضطراب و نگرانى از دشمن وارد شریعه فرات شد، و چون مشك را پر از آب كرد خواست خود نیز آب بیاشامد، مشت پر از آب را نزدیك لبهاى خشكیده‏اش رسانید، به یاد تشنگى ابى عبدالله (علیه السلام) و صداى العطش اطفال خردسال افتاد و بلافاصله آب را به فرات ریخت.

ولادت، حضرت عباس (ع)

 

مشك را پر از آب كرد، سوار بر اسب شد و به سوى خیمه‏ها برگشت، چون خود را در برابر سیلى خروشان از دشمن دید كه سر راه او را گرفته‏اند باز بر آنها حمله كرد و بسیارى را كشت و در حین حمله  رجز را مى‏خواند.

در همین حال كه با شور و شوق فراوان مى‏كوشید تا آب را به خیمه‏ها برساند مردى به نام زید بن رقاد جهنى كه در پشت درخت خرمائى كمین كرده بود با یك روش ناجوانمردانه‏اى بر او حمله كرد و با كمك حكیم بن طفیل سنبسى توانست دست راستش را قطع كند. فرزند شیر خدا كه از دست راست مأیوس و محروم ماند هنوز از رساندن آب به خیمه‏ها مأیوس نبود و باز هدف خود را تعقیب مى‏كرد.

او از اینكه دست راستش را قطع كرده بودند ناراحت نبود، بلكه تمام هم و غم و ناراحتى اش این بود كه آب را به اطفال و فرزندان برادر برساند، ولى حكیم بن طفیل كه در پشت درخت خرمایى كمین كرده بود، همین كه حضرت عباس (علیه السلام) از آنجا گذشت با همان روش ناجوانمردانه قبل، دست چپ آقا را هم قطع كرد. در این هنگام كه هر دو دست حضرت عباس (علیه السلام) قطع شد مشك را به دندان گرفت و تیراندازان نیز اطرافش را محاصره كردند و مانند قطرات باران از اطراف تیرهاى خود را به سویش رها مى‏كردند كه تیرى به مشك آب و تیر دیگرى به سینه آن حضرت فرود آمد و از حركت باز ماند در اینجا بود كه ستمگرى توانست از نزدیك با عمود آهنین فرق مباركش را بشكافد.

آنگاه كه روى زمین قرار گرفت برادرش را صدا زد و فرمود:

علیك منى السلام یا ابا عبدالله امام (علیه السلام) با شنیدن صداى برادر به بالین او آمد! آه اى كاش مى‏دانستم حسین (علیه السلام) با چه حالى به بالین برادر آمد؟ آیا با حیات واقعى آمد و آن همه مصائب دلخراش و جانگداز را مى‏دید یا با بدنى مجرد و عارى از روح بود كه به قتلگاه برادر و پاره تن خود آمد.

آرى حسین (علیه السلام) آمد و بدن برادر را پر از چوبه‏هاى تیر و غرق در خون روى زمین افتاده دید و فرمود حالا دیگر كمرم شكست و چاره‏ام ناچار شد.

چون به نظر امام حسین (علیه السلام) حضرت ابوالفضل (علیه السلام) از نفیس‏ترین ذخایر الهى به شمار مى‏رفت كه دشمن از صولت و هیبتش بیمناك و از هر نوع اقدام او لرزه بر اندامش مى‏افتاد و اهل حرم به مناسبت اینكه مى‏دیدند پرچم پر افتخار اسلام در دستش برافراشته است آرامش خاطرى داشتند

امام (علیه السلام) جنازه حضرت عباس(علیه السلام)  را بر خلاف سایر شهداء از جایى كه شهید شده بود جا به جا نكرد و گذاشت همانجا به دور از سایرین دفن گردد تا بارگاهش زیارتگاه حاجتمندان گشته و مسلمانان براى زیارت و بهره‏مند شدن از نیایش، و براى تقرب به خداى سبحان فراسویش بروند.

امام (علیه السلام) به ناچار از كنار بدن پاره پاره و بى دست برادر، با یك دنیا غم و اندوه و با چشم گریان به سوى خیمه‏ها برگشت. دید سپاه دشمن دسته جمعى به خیمه‏ها یورش برده‏اند، اشكهاى خود را پاك كرد و خطاب به آنان فرمود:

آیا یارى كننده‏اى هست كه به یارى ما بشتابد؟ آیا پناه دهنده‏اى هست كه ما را پناه بدهد؟ آیا حق‏طلبى هست كه ما را یارى كند؟ آیا خدا ترسى هست كه از جهنم بترسد و از ما دفاع كند؟

در اینجا سكینه كه در انتظار عمویش به سر مى‏برد جلو آمد و سۆال كرد: پدر جان عمویم عباس كجاست؟

حضرت خبر كشته شدن اباالفضل (علیه السلام) را به او داد، حضرت زینب (علیها السلام) نیز كه این خبر را شنید صدایش به شیون بلند شد و مى‏گفت: وا اخاه، وا عباساه، وا ضیعتنا بعدك، زنهاى حرم همه به گریه درآمدند و امام نیز با آنها گریه كرد و فرمود: وا ضیعتنا بعدك اى واى از بى كسى بعد از تو! 

 منابع:

سایت حوزه.

سایت غدیر.

مقتل مقرم .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم حسینی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی