متن سخنرانی | از خود تا خدا «3»
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1314
بازدید دیروز : 344
بازدید هفته : 2173
بازدید ماه : 55451
بازدید کل : 10447206
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 2 / 4 / 1400

متن سخنرانی | از خود تا خدا «3»

یا لطیف
سخنرانی
حجةالاسلام سید محمد انجوی نژاد
در قسمت سوم بحث از خود تا خدا هستيم كه فعلاً امشب و دو سه شب ديگه ما تو خودمون گيريم تا ببينيم از اين خوديت مي شه نجات پيدا كنيم بعد اون وقت به ” خدا ” بپردازيم ، يعني بايد اول ثابت كنيم ، كه ما رو قبولمون دارن ، بعد سراغ كدخدا رو بگيريم .
كلماتي در قرآن و روايات هست كه وقتي بيشتر بهشون توجه مي كنيم مي بينيم ، معاني متفاوتي رو مي رسونه . مثلاً ما فكر مي كنيم كه اصحاب و اهل يكي هستند ، در صورتي كه تفاوت خيلي اساسي بين اين دو كلمه هست . خيلي ها مي تونند صحابي باشند ، كاري نداره ، خيلي راحته . زماني كه پيغمبر (ص) اعلام كردند :‌ من پيغمبرم . خيلي ها سريع اومدند و گفتند : بله ، ما قبول داريم ، اما دليل هايي كه داشتند ، خيلي فرق مي كرد . اين ديگه مهم نيست ، همين كه گفتند قبول داريم ، اصحاب هستند . يكي براي حكومت بعدي اومد . يكي براي زيبايي صداي پيغمبر (ص) اومد ، يكي براي زيبايي چهره اش اومد ، يكي قرآن رو شنيد و جَو زده شد و اومد . هر كسي به يه دليلي . يعني اصحاب شدن ، خيلي آسونه .
روزهاي اول انقلاب ، ( سال 1358 ) ، امام (ره)‌ يه يا علي گفت و رفراندومي انجام شد كه در اون 98 % مردم به جمهوري اسلامي رأي دادند ، خُب اين رفراندوم با اين درصد درتاريخ انسانيت بي سابقه است . يعني از وقتي حضرت آدم (ع) خلق شد تا همين الان ، تا حال نشده جايي انتخاباتي انجام بشه ، 98 % مردم بگن : ما اين رو قبول داريم . خيلي درصد بالاست . اما الان بعد از گذشت حدوداً20 سال ، شما فكر مي كنيد كه اگر دوباره رفراندوم برگزار بشه آيا نتيجه همون 98 % هست . نمي دونيم چقدره ولي 98 % حتماً نيست . يعني اونهايي كه همون اول مي يان بسم الله مي گن و مي گن ما هستيم . اونها يه تعداد خيلي زيادي هستند ولي اونهايي كه ته كاسه مي مونه يه مقداري كمند . به قول امام حسين (ع) مي فرمايند : قبل از هر چيز تكليف خودتون رو مشخص كنيد . مردم بنده دنيا هستند .
ببخشيدا ! الان شما 15 ‌سال ، 16 سال ، 17 سالته ، عالي هستي ! گُل ! اما فردا وارد معركه زندگي كه مي شي فردا كه مسؤوليت به گردنت مي يوفته باز هم همين طور هستي ؟ الان بيكاري ، الان مي گي : تو خونه مي پوسم ، بايد مسجد برم ، فردايي كه اگر نرفتي مسجد 2 هزار تومن كاسبي . فردايي كه اگر نرفتي با خدا صحبت كني يكي ديگه هست باهاش صحبت كني . از دلتنگي و غريبي نرفتي در خونه خدا اون جا امام حسين (ع) مي فرمايد : ” قلَّت ديانون ” اونهايي كه اهل خدا هستند تعدادشون زياد نيست . كمه . يعني ما تا وقتي كه بيكاريم ، ( داريم امشب اعتراف مي كنيم ديگه ، ) تا وقتي كه كسي سر به سرمون نمي گذاره ، تا وقتي كه ناراحتي نداريم ، تا وقتي كه دري غير از خونة خدا داريم همون جائيم . فقط وقتي در خونه خدا هستيم كه بيكاريم . وقتي با دنيامون تلاقي كرد آيا مردش هستيم ؟ حاضريم ؟ اگر دو راه به ما بدهند ، يه راه بگن : رضايت خدا ، يه راه : ساعتي ده هزار تومن ! كدوم رو مي ريم ؟ اين مهمه .
لذا فرمودند : در نگاه به خودتون يه آزمايشهايي رو براي خودتون منظور كنيد . كه مثلاً اگر فلان مطلب براي من پيش اومد از الان آمادگي داشته باشم . حتماً ديديد بعضي ها قبل از كنكور ، يه كنكور آزمايشي مي دن . براي خودت امتحان كن ، كنكور آزمايشي بذار . اگر من مثلاً احياناً فلان روز دنيا و آخرتم با هم تلاقي پيدا كنه ، يه اتفاقي برام بيفته ، آيا مردش هستم ، به سمت آخرت برم يا نه ؟ از الان بشينم با خودم تلقين كنم كه : بله آقا بايد اين كار رو انجام بدم ، يا مثلاً ديديد كساني كه مي خوان كنكور بدن ، قبلش يه محيطي فراهم مي كنند ، مي گي : آقا ! چرا اين كارها رو مي كني ؟ مي گه : مي خوام اضطراب اونجا بريزه ، خوب جواب بدم . يه محيط اونجوري فراهم كنيد . اگر براتون مهمه از قبلش آزمايش كنيد ، اگر نيست كه هيچي ، خُب پس اصحاب بودن يه ايراد داره ، ممكنه شما بگيد : يعني شما با اصحاب مخالفي ؟ نه ، من دست همة اصحاب رو هم مي بوسم . خدا پدرتون رو بيامرزه ، تو اين همه مردم يه صداي ” هل من ناصري ” بلند مي شه ؟ حالا از هرجا ، مثلاً از يه منبع ديني ، شما مي ري ، مي گي : من هستم . اين خيلي خوبه من دستت رو هم مي بوسم . اما ببخشيدا ! ولي من براي تو مي ترسم . مي دوني يعني چي ؟ يعني اين كه تو ، اصحاب بودنت خيلي خوبه . اما من مي ترسم . چون صحابي رو باد مي بره . صحابي زود مي ره . صحابي زود خسته مي شه . اوني كه مي مونه اهل البيت هست . ” سلمان مِنّا اهل البيت ” بايد به درجه اهل البيت برسي . از صحابيت تا اهليت يه فاصله اي هست بايد به اون برسي . وگرنه اصحابي كه در قرآن هم مي فرمايد : ” اصحاب الجنه ” كساني كه مالِ جنت هستند ، ” اصحاب النار ” ، كساني كه مال جهنم هستند . اينها با اهالي فرق دارند ، درجه اهليت خيلي مهمه .
خُب حالا براي اينكه ببينيم ، ما در خودشناسي مون اصحابيم يا اهليم ، بايد ببينيم ، اصحاب و اهل با هم چه تفاوتهايي دارند ؟ خصوصياتش رو بررسي كنيم . ما با سه گروه مواجه هستيم ، گروه يك : كساني كه با ما هم سطحند . گروه دوم : كساني كه از ما پائين ترند و گروه سوم : كساني كه از ما بالاترند . برخورد ما با اين سه گروه مشخص مي كنه كه ما اهليم يا اصحابيم ؟ همين اول كار : الان براي من و شما مشخص مي شه كه الان اين صحبتها براي كيه ؟ من اهلم يا اصحابم ؟ ( هم سطح ، پائين دست ، بالا دست )
اونهايي كه اصحابند سياستشون نسبت به پائين دستها اينه كه يه جوري برنامه ريزي كنند ، كسي كه پائينه ،‌ هميشه از خودش پائين تر بمونه . چرا ؟ براي اينكه اين بالادست ، براي بالابودن لازمه كه عده اي پائين تر باشند . اگه همه برسند بهش كه ديگه اين بالا نمي مونه . ( يعني ما در بحث دين و اخلاق فوت كوزه گري بگذاريم ) ديديد مي گه : آقا ! اين طرف كه اوستا هست ، همه چيز رو ياد مي ده ، اما اون فوت اصليه رو ياد نمي ده ، مي گه : آقا ! اگه اين رو بهش ياد بدم كه اين هم مثل من مي شه .
در اخلاق ما فوت كوزه گري نداريم . آقا ! امام صادق (ع) ، امام حسين (ع) هم خيلي دوست داشتند همه رو تا سطح خودشون بكشونند . مردم نيومدند . اميرالمؤمنين (ع) هم خيلي دوست داشت . لذا اميرالمؤمنين (ع) اصحاب سرّ داشت . اصحاب خلوت داشت . اصحاب عام داشت . البته اين رو بهتون بگم كه مي فرمودند : ما به اندازه عقول مردم باهاشون صحبت مي كنيم .
يه روز سه نفر از صحابه اميرالمؤمنين (ع) خدمت حضرت اومدند ، ( حتماً مي دونيد كساني مثل شمر هم جزء صحابه اميرالمؤمنين (ع) بودند ) اومدند نشستند عرض كردند : آقا ! از اسرار بفرمائيد ، آقا فرمودند : پاشيد بابا جون كلاس شما به اسرار نمي خوره . اِه آقا ! ما چي از سلمان كمتر داريم ؟ شما كه با كميل ، با سلمان خلوت مي كنيد ، علي جان ! تو هم تبعيض قائل مي شي ؟ آقا فرمودند : اجازه بديد ، ما همين جور عاميانه باهاتون صحبت كنيم ديگه ، امامتون هستم ديگه ، گفتند : نه خير ما سرّ مي خوايم ، فرمودند : باشه ، ” اَنا اول ، انا الآخر ، انا الظاهر ، انا الباطن ” اينها چشمهاشون از حدقه بيرون زد ! بابا ! اين رو نگاه كن ؟! ما پشت سر كي نماز مي خونديم ؟ كافره ! پاشيم بريم . پاشدند رفتند ،بريم آقا به همه بگيم : اين علي ، علي كه مي گيد ، مي گه : انا الاول ، آقا فرمودند : ” عُقْلِقِ الْباب ” در بسته شد . در قفل شد . هر كاري كردند باز نشد . برگشتند جلوي اميرالمؤمنين نشستند . آقا ببخشيد ! آقا فرمودند : خُب بهت گفتم كه تو اهل سر نيستي . خودتون رو لوس مي كنيد ! مي دوني ” انا الاول ” يعني چي ؟ يعني من اول كسي هستم كه ايمان آوردم . مي دوني ” انا الآخر ” يعني چي ؟ يعني من آخر كسي هستم كه مثلاً اين جهان رو ترك مي كنم . انا الظاهر يعني . . .
يعني اميرالمؤمنين (ع) ، يه جوري به كلام فرق دادند . يه معني ديگه اش رو گفتند . اصلاً‌منظور از انا الاول و الاخر همون اولي بود . كه اينها برداشت بد كرده بودند . اندازه عقولشون باهاشون صحبت مي كنند . ولي سرّ براي خودش نگه نمي داره .
مگه ما كاسبيم ، دكون باز كرديم كه بگيم : آقا من اگر فوت كوزه گري رو ياد بدم ديگه من اوستا نيستم ، كار و كاسبي من تعطيل مي شه . نسبت به پائين دست هدفشون اين هست كه پائين دست رو تا كنارِ خودشون بالا بكشند ، حالا اين كه گفتم تو اخلاق هست ، بقيه جاها هم همين طوره . اگر تو جامعه دوست داري مردم رو تا سطح خودت بكشي ، فبها ، اگر در جامعه دوست داري هميشه مردم يه درجه از تو پائين تر باشند تا احساس كني بالايي ، التماس دعا ! اصحابي . اين برخورد با پائين دست ، تو برخورد با پائين دست معمولاً ماها موفقيم . چون پائين دسته ديگه مشكلي نداريم . بابا ! پائين تر از ما هست ، گناه داره . وقتي يه دفعه مي بيني نه نه ، طرف داره خودش رو بالا مي كشه ، رسيد به ما ديگه يه مقداري مشكل دار مي شيم . يعني ، تقريباً مي يان تو بحث برخورد با هم سطح .
2 ـ برخورد با هم سطح . اونهايي كه اصحابند در برخورد با هم سطح اهل رقابتند . اما اهالي ، اونهايي كه در اهليت قرار دارند ، در برخورد با هم سطح هرچي براي خودشون مي خوان براي اونها هم مي خوان . اين فرقه . ببينيد خيلي خداوند در ارتباطات ما با مردم دقيق شده . مي گه : ببينم تو با مردم چند مرده حلاجي ؟ خودت خوبي ؟ براي خودت خوبي . تو اتاق نشسته داره نماز شب مي خونه . خيلي خُب . باريك الله ، اما برو ببينم تو جامعه چند مرده حلاجي . شصت سال نماز شب خوند به هم سطحش رسيد ، نتونست تحملش كنه . خراب كرد ! تو برخورد با هم سطح چطوري ؟ مثلاً آقاي انجوي ! وقتي مثلاً مي گن يكي ديگه اون ور تو داره منبر مي ره ، بعد بيان بگن : امشب فلاني خيلي قشنگ منبر رفت ، چي مي خواي براي تو بگه ؟ هموني كه دوست داري براي تو بگن ، بگو . نه اينكه بگو : آقا ! خدا اخلاص بده ، آقا اينها معلوم نيست ! به قول بنده خدايي ، بهش گفتند : فلاني خيلي منبرش شلوغه ، گفت : بازار دين شلوغ نمي شه ، معلومه يه بي ديني ( يه مشكلي ) داره . اِه ! به همين راحتي ؟! دست شما درد نكنه ! بگو من عرضه ندارم كه بازار دين رو شلوغ كنم . دستش رو هم برو ببوس . برو بشين ياد بگير . چه طوري بازار دين رو شلوغ كرده ؟
در برخورد با هم سطح عنايت كنيد ، حالا من اگر از شغل خودم مايه گذاشتم براي همينه . براي اينكه از شماها اگه بگم كه نور علي نوره ! ما كه علماي دين و اخلاق و . . . هستيم ، اين مشكلات رو داريم . ديگه اگه بخوايم بريم تو سطح جامعه ماشاءالله ديگه اصلاً يه جور رقابتهايي هست كه اصلاً مستحب مأكده ! يعني در ادارات و جاهاي مختلف بعضي رقابات مستحب مأكده . اگه كسي اين جوري كار نكنه مي گن : مرد حسابي ! خجالت بكش ! تو اين دنيا بايد گرگ باشي . گرگ ! اِي آقا ! ما داريم يك ساعت صحبت مي كنيم كه آدم باشيم . تو مي گي : بايد گرگ باشي ؟ مي دَرَنت ! بِدَرن . مگه من آدم بودن رو به چهار تا گرگ مي فروشم ؟ داداش ! اگر كلات رو محكم نگه نداري تو اين جامعه باد مي بردش ها ! خُب ببره ! من كلاه مي خوام چكار ؟ من انسانيتم رو محكم نگه مي دارم . گور پدر كُلاه ، بذار ببره !
يه سري چيزهايي كه در جامعه ما هست مراقب باشيد . اينها ديگه قبح خودش رو از دست داده . آقا بيان به شما بگن : آقاي فلاني ! شنيدي نعوذ بالله ، مثلاً ديديم تو خيابون تو كه بچة هيئتي هستي ، بچه مذهبي هستي ،‌ ديدم اون روز تو خيابون داشتي به نامحرم نگاه مي كردي . به ناموس مردم ديد مي زدي . آقا ! عرق شرم تمام وجودش رو مي گيره . سرش رو مي ندازه پائين اشك تو چشمهاش جمع مي شه . مي گه : خدايا ! داشتيم ؟! تو كه ستارالعيوب بودي ، چرا آبروي ما رو بردي ؟ اما همين شخص ، 40 تا غيبت ،( زناي محسنه ) در شبانه روز انجام مي ده ،‌ بهش مي گي : آقا ! غيبت نكن . مي گه : بابا ! ولمون كن تو هم !! چرا ؟ مي دوني چرا ؟ چون شيطون من و تو رو شناخته ، حسن و قبح گناه ها رو برامون عوض كرده . اون گناه كوچولوه رو خجالت مي كشي . اما اين گناه بزرگه رو مرتب انجام مي دي ، براي اون فرقي نمي كنه . تو بايد گناه كني بري جهنم .
مي گه : بابا اين حرفها چيه ؟! مي دونه داره دروغ مي گه ها ، آقا ! من صفتش رو گفتم . يعني شيطون مي ياد پايه هاي ديني ما رو خراب مي كنه . يعني براش فرقي نمي كنه كه تو نگاه به نامحرم كني يا غيبت كني . يكي از پايه ها رو مي زنه ، خونه ات مي ريزه پائين . تموم شد رفت ! حسن و قبح گناهان عوض شده . خوب دقت كنيد ، در برخورد با هم سطح يكي از جاهائيست كه شيطان شديداً دام چيده و شديداً هم اون جا داره تور مي كنه و شديداً هم تمام محسنات رو به تير بسته . مراقب باش .
پس اهالي در برخورد با هم سطح هرچه براي خودشون مي پسندند براي اون هم مي پسندند . خواست برخورد كنه ، اول يه كمي مكث مي كنه مي گه : اگه من جاي اون بودم چه طوري مي شد ؟ خيلي خُب ، من هم همين برخورد رو مي كنم .
3 ـ‌ در برخورد با بالاتر : به امام (ع) ، به ولي كه مي رسند ،” اِن قُلت ” مي يارن و بحث مي كنند . صحابي تندتر از امامشون راه مي رن ، بعضي وقتها هم كندتر . بعضي وقتها هم حواسشون نيست ، جا پاي ، امامشون مي ذارند . وگرنه اغلب يا عقبند ، يا جلو . يا امام (ع) بايد بگه آقا ! جونِ مادرتون بايستيد ما هم برسيم . يا بايد بگه : جون مادرتون ! بدويد تا برسيد ! فرقي نمي كنه . هيچ وقت با امام (ع) نيستند . اين مأموميت صحابي كه اين طوري باشه باطله . مأموم بايد بالافاصله بعد از امام خم بشه ، بعد از امام بالا بياد . بعد از امام بلافاصله سجده بره . بعد از امام سلام بده ، مأموم بايد اينطوري باشه . نمي شه كه براي خودت يه راههايي داشته باشي . بهش مي گي : آقا ! مگه ولي تو فلان چيز رو نگفته ؟ نه خير ،‌آقا وقتي يه حرفهايي مي زنه ما تكليف خودمون رو بايد بفهميم . آقا وقتي يه جايي كوتاه مي ياد ، ما بايد جلو بريم ، اِه ! اين جمله رو خيلي شنيديدا . مي گيد : آقا جون ! مگه آقا نگفتند فلان كار رو انجام نده ؟ مي گه : آقا ، بگن ! براي عوام گفتند . براي خواص كه نگفتند ! پس تو تكليفت رو از كجا گرفتي ؟ مي گه : من خودم تشخيص مي دم . اِه ! پس چه وليي داري ؟
در دانشگاه امير كبير از مقام معظم رهبري سوال كردند : آقا ! ما تكليفمون رو از كجا بايد تشخيص بديم ؟ شما يه صحبت هايي مي كنيد يه عده يه رفتارهاي ديگه اي انجام مي دن ، مي گن : آقا براي خودش داره مي گه ، ما كه ذوب در ولايتيم ، بايد رفتار خودمون رو انجام بديم . شما بگيد ما از كجا بايد تكليف بگيريم ؟ آقا فرمودند : تكليفتون رو از كلام من بگيريد . دوباره هم گفتند ، من تو پستو چيزي رو نمي گم ، كه شما بريد يه چيز ديگه كشف كنيد ، كلام من ! فلان كار رو بكنيد . چشم ! فلان كار رو نكنيد . چشم !
صحابي زمان پيغمبر (ص) هم همين طور بودند . بابا ! تو چكار داري ؟ من گفتم برو كلاه بيار تو رفتي سر رو با كلاه آوردي ؟ يا رسول الله ! حقش بود . نه ديگه ، حقش نبود ، هموني كه من بهت گفتم بيار .
صحابي ” ان قلت ” مي گيرند . يا جلوتر از امامند يا عقب تر . و بدونيد تاريخ انقلاب اثبات كرده ، اونهايي كه در داغي ، داد مي زدند ، الان دارن فيلم سكسي مي فروشند . افراط ، تفريط مي ياره . آهسته و پيوسته برو . پا جاي پاي رهبرت بگذار . اونهايي كه خيلي داد مي زدند ، پنجاه تا چفيه از بالا و پائين شون آويزون بود ، الان هم با تيشرت دارند تو خيابونها مي گردند ! فايده نداره كه . صحابي تند مي ره . جا پاي رهبرت بگذار . اين كه دارم بهت مي گم ، كاش هميشه تند بره ، آدم دلش خوشه . يه عده هستند اونها خيلي داغند ، آخه تو همين طور داغ نمي موني . افراط تفريط مي ياره . حتماً اين طوريه . چرا عادت كرديم يا از اين ور پشت بوم آويزون باشيم ، يا از اونور ؟ بابا ! بالا پشت بوم رو گذاشتند براي تو ديگه . قدم جا پاي رهبرت بگذار .
فاطمه زهرا (س) اومد خدمت رسول الله (ص) ، پيغمبر (ص) فرمود : فاطمه جان ! بله يا رسول الله (ص) . همين رو مي خواستم بگم ، تو چرا به من مي گي : رسول الله !؟ به من بگو : بابا . چرا ؟ گفت : من بابا گفتن تو رو دوست دارم . عرض كرد : چشم بابا ! مي گم ، اما نه براي اينكه به تو نزديكم و خودموني هستم . چون تو امام و پيغمبر و ولي من هستي و مي گي : بگو بابا . من هم مي گم . اگر هم كه بگي : بگو : رسول الله ، مي گم : چشم ! ( چون تو مي گي ، نه كه چون بابامي ) اين جمله خيلي عجيبه ! هر چي شما بگيد !
صحابي نسبت به امام و ولي اش ” ان قلت ” گيره ، جلو مي زنه ، عقب مي افته . اما اهل ، لام تا كام باز نمي كنه . اومدند به سلمان گفتند : چه نشستي ؟ گفت : چي شده ؟ بابا ! مگه عيد غدير نبودي ؟ مگه نديدي چه اتفاقي افتاد ؟ حق علي (ع) رو خوردند ، برو تو كوچه داد بزن ! آروم گفت : علي كجاست ؟ اِه ! به علي (ع) چكار داري ؟ حقش رو خوردند . گفت : به من بگيد علي كجاست ؟ اومد خدمت اميرالمؤمنين (ع) ، عرض كرد : آقا ! چكار كنيم ؟ فرمودند : سكوت ! چشم . گفتند : سلمان ! ديدي علي (ع) رو دوست نداري ؟ علي (ع) بگه سكوت ، تو چكار به حرف علي داري ؟ حق علي (ع) رو بگير . شايد علي (ع)‌خودش روش نشه بگه . گفت : شما ديگه كاسه از آش داغتر نشيد . خدا و اهل بيت (س) كه ديگه روش بشه ، روش نشه ندارند . گفتند : آقا ! اميرالمؤمنين (ع) تو رو دروايسي گير كرد ، گفت : اينها انتخابات كردند ، بگذريم ديگه . نه عزيز من ! مگه علي (ع) هم مثل تو فكر مي كنه ؟ علي (ع) گفت : سكوت . چشم . علي (ع) گفت : داد ! چشم ! اول برو ببين علي (ع) چي مي گه . از علي سؤال كن : علي جان ! الان بايد چكار كنيم ؟ خودت براي خودت تشخيص نده . اين اهل هست . و اون كه صحابي است . بله : قبل از امامش تصميم مي گيره . قبل از امامش هم اجرا مي كنه . بعد تازه مي ياد سؤال مي كنه از امامش كه آقا نظر شما چيه ؟ قرار نيست كه با امامت مشورت كني ، قرار بر اين هست كه از امامت اطاعت كني . فرقه ، بين مشورت و اطاعت . و اگر اين نبود و اين ولايت پذيري مملكت نبود ، كي جرأت داشت جنگ با عراق رو تعطيل كنه ؟! يه عمر گفتيم : جنگ جنگ تا پيروزي ، خدا شاهده ! من خودم هيچ جا تو جبهه و بين بچه رزمنده ها نديدم كه يك نفر بياد به امام (ره) بگه : آقا ! چي شد بالاخره ؟ مگه نگفتي جنگ جنگ تا پيروزي ؟ (ممكنه جاهاي ديگه ، چرت و پرت گفته باشند ) تا امام (ره) گفت : آقا اسلحه ها رو كنار بگذاريد ، همه گفتند : چشم ! زمين گذاشتند . امروز آقا ميگن بريد به همون هايي كه تا ديروزمي جنگيديد و مي كشتيد ، كمك كنيد . همه مي گن : چشم ! توي تلوزيون زمان كمك به مردم عراق ( جنگ آمريكا و عراق ) يه صحنه اي رو نشون داد ، كه يك جانباز 80 درصدي ، اومده بود با چشم كور داشت پول مي نداخت و كمك مي كرد به همين هايي كه كورش كرده بودند . اين ملت شيعه عجب ملتيه ! جهانيان واقعاً بهت زده شدند كه بابا ! اينها ديگه چه ديوونه هايي هستند ؟! اينها دشمنتون بودند . تا ديروز چهار ميليون عراقي داشتند با شما مي جنگيدند ، الان داريد كمك مي كنيد ؟! مي گيم : همينه ديگه . ملتي كه ولي داره ، به دستور ولي شمشير مي كشه تا لبه گردن مي ياره بزنه ، لب گردن كه رسيد ، ولي مي گه : دست نگه دار ، شمشير رو رها كن ، گردنش رو ببوس ! مي گه : چشم ! اين فرق اهل و اصحابه . پس اين سه تا رو خوب دقت كنيد . اگر اين سه تا رو داري ، اهلي و اگر اين سه تا رو نداري ، اصحابي هستي . باز هم مي گم : دست شما رو مي بوسم ، اما براي جوون ترها مي ترسم . سن و سالتون اقتضاء مي كنه اينقدر خوبيد ، فكر نكن اينطوري خوب مي موني . بذار تو بازار كار بري ، ( بازار كار كه مي گم ، منظورم بازار نيست . بگذار بري تو گود زندگي ) بگذار شهوت غليان كنه ، اون وقت ببينم چند مرده حلاجي ؟ پس خودت رو حفظ كن .
خُب ديگه بايد چكار كنيم ؟ ميگه : آقا ! اصحاب كيلويي عبادت مي كنند . اما اهالي اينطور نيستند ، خيلي زيبا عبادت مي كنند . بيايد عبادت رو خوب راه بندازيد . عبادت قشنگ باشه . كيلويي و حسابي نباشه . با خودت نگو : امشب اومديم اينجا نشستيم ، الحمدلله مداح اومد خوند ، نيم ساعت گريه كرديم ، بريم جلو خدا و اهل بيت (س)‌نيم ساعت طلب داريم . نيم ساعت طلبكاريم بريم مزدمون روبگيريم . اصلاً آقا :

تو بندگي چو گدايان به شرط مزد نكن / كه خواجه خود روش بنده پروري داند

تو بشين اينجا كارت رو بكن ، مي گه : اونهايي كه اصحابند ، عبادت هاشون كيلويي هست . مثل خوارج . مي گه : امروز اگر 200 ركعت نماز نخونم فايده نداره . اصلاً اين عبادت فايده نداره . در ضمن عبادتهاشون هم قشنگ نيست . عبادتهاي فله اي ، با كاميون مي يان عبادت رو خالي مي كنند !
حتماً ديديد يه جاهايي هست ، آقا ! 4000 متر انبار زده ، تو اين 4000 متر تا سقف الوار چيده . مي گي : آقا ! چقدر اينجا سرمايه داري ؟ مي گه : 10 ميليون تومن . مي ياي بيرون ، مي بيني يه دونه يه مغازه 2 × 3 هست ، از اين منبت كاري ها و خاتم كاري ها هم اون طرف خيابون هست ، اون هم با چوب داره كار مي كنه ، مي گي : تو چقدر سرمايه داري تو اين مغازه كوچيك ؟ مي گه : من هم 10 ميليون تومن . اِه ! مي گي : بابا ! اون تو 4000 متر انبار ده ميليون سرمايه داره ، تا چشم هم كار مي كنه چوبه . تو هم تو يه مغازه 2 × 3 ، 10 ميليون سرمايه داري ؟ مي گه‌ : آره كارم قشنگه . روش كار كردم . اين تكه منبت كاريِ كوچولو رو مي بيني ؟ اندازه 15 تا از اين الوارها ارزش داره !
عبادت رو قشنگ ببريد در خونه خدا نه كيلويي . تُني حساب نكنيد . هميني كه مي بري قشنگ ببر . يه تزئيناتي بهش بده . يه زيبايي بهش بده ، يه سلامي كه به علي بن موسي الرضا (ع) مي دي اگر واقعاً اين سلام با قلبت باشه ، با دلت باشه ، تنت بلرزه با اين سلام ، وجودت سلام بده ، همين يه سلام اندازه 4 دور تا صبح كه سر پا بايستي زيارت جامعه بخوني و حواست نباشه ارزش داره . و بدبختي اينجاست كه ما يادمون رفته ، ” عبادتٌ بلاحضور لم يورث الا بعدا ” چهار ساعت زيارت جامعه خوندي ، بدون حضور قلب ، صبح كه شد از امام رضا (ع) دورتر شدي . مي گه هيچ ميراثي نداره غير از بُعد . عبادت رو با شوق انجام بديد . بعضي ها رو ديديد ؟ اينقدر ذكر گفته كه ديگه در حال گناه هم ذكر مي گه . هيچ فرقي براش نمي كنه . عبادت كوچولو ببريم اما قشنگ ببريم . اصحاب كيلويي عبادت مي برند . اما اهالي نه ، مثقالي حساب مي كنند . لذا قرآن كريم مي فرمايد : ” فمن يعمل مثقال ذره خيرَ يره ” يعني عبادت كيليويي نياريد . ما مثقال مثقال بررسي مي كنيم ، ببينيم چي آوردي ؟ مثقال ، مثقال ! حواستون باشه . پس كار سنگين مهم نيست .
فرق ديگه عبادت اصحاب و اهالي اين هست كه عبادت اصحاب با تكلف و حسابگري هست . يعني عبادت كه مي خواد بكنه ، سختشه . وقتي داره نماز مي خونه ، خيلي هم طول مي ده ، اما سختشه و با تكلف داره مي خونه و حساب هم مي كنه . اما اهالي ، نه ، عبادتشون با عشقه . اصلاً نمي فهمه . يكي از عرفا آماده نماز شده بود ، يه پيرزني داشت رد مي شد ، ديد خيلي قشنگ آماده ايستاده با همه وجودش مي خواد بگه : الله اكبر ، بعد يه دفعه پيرزنه ، رسيد جلوش گفت : آخ قربون نماز خوندنت برم ! خدا خيرت بده . اون عارف چشماش رو باز كرد ، گفت : خدا خيرم داده . همينه خيره ؟ من نماز نمي خونم خير گيرم بياد ، همين نمازه خيره . خدا خيرم بده ؟! يا مي گن : خدا اجرت بده . همين اجره .
اصحاب عبادت هدفشون هست ، يعني براي يه هدف خاصي عبادت نمي كنند ، همين كه الان هستند ،براشون كافيه . مگه نماز نمي خونم همينه ديگه . كيف دارم مي كنم . ديگه لازم نيست چيزي بده كه . كيف دارم مي كنم . واقعاً بعضي وقتها آدم تعجب مي كنه كه ماها ده سال ، بيست سال ، چهل سال عبادت مي كنيم ، چرا به درجاتي نمي رسيم كه مثلاً يه بچه 16 ، 17 ساله مي رسه ؟ چرا اينطوريه ؟ اون خوبهاش رو دارم مي گم ، نه احساساتي ها رو . اونهايي كه واقعاً با وجود هستند .
تو حرم ، كنار مسجد گوهر شاد با استادمون نشسته بوديم ، جمعيت زيادي داشت مي يومد . اتفاقاً دهه آخر صفر هم بود . 5 ، 6 سال پيش . ايشون همين جوري داشت به جمعيت نگاه مي كرد و به جمعيت عشق مي كرد . بعد يه دفعه وسط جمعيت يه پسر بچه 16 ، 17 ساله رو صدا كرد ، آقا ! بيا اينجا ببينم ! طرف تعجب كرد . كه آقا با اين قيافه و با اين ابهت علمايي به من چكار داره ؟ گفت : بيا جلو ببينم ، اومد ، دستش رو گرفت بوسيد ، گفت : برو التماس دعا ! گفتيم : آقا اين كي بود ؟ گفت : اين كسي بود كه از وقتي كه از شهرش راه افتاد بياد مشهد ، امام رضا (ع) منتظرش بود . الان هم تا سلام داد ، امام رضا (ع) گفت : عليكم سلام !
همين الان در جاسب ، نزديك اراك يه پيرمردي هست كه الان همه علماي قم به اسم مي شناسنش و همه مي دونند ، چيز متواتري هست : ايشون هر وقت به امام رضا (ع) سلام مي ده ، جواب سلام رو در جاسب مي شنوه . اصلاً لازم نيست كه مشهد بياد . حالا مثلاً ما مي ريم پدر خودمون رو درمي ياريم ، 4 ساعت با امام رضا (ع) حرف مي زنيم هيچي گيرمون نمي ياد . دو ساعت مي ره مي شينه زل مي زنه فكر هاي مختلف مي ياد تو سرش ، باباش كه مريضه ، بدبختيهاي مامانش ، بدبختي هاي داداشش ، شكستهاي خودش ، همه و همه رو مي ياره تو ذهنش . چشماش رو هم مي دوزه به حرم ، اينقدر فشار مي ياره ، خميازه هم نمي كشه و تو دلش مي خوره كه فشار بياره به عصبهاي چشمش ، دو تا قطره اشك بريزه ، بعد مي گه : آخيش ! خوب شد ديگه ! برو بابا دلت خوشه !
مگه امام رضا (ع) العياذ بالله ، عقده داره كه اشك من و تو در بياد بعد نگاه مون كنه ؟ من خودم ديدم كه تو يه شهر ديگه ، تو ماشين بغل دست من نشسته بود ، يه دفعه ديدم داره گريه مي كنه ، چيه ؟ ديدم ماشين جلويي پلاك مشهد داره ، پلاك مشهد مي بينه گريه مي كنه ! عبادتهاتون رو با شوق در خونه خداوند ببريد . در قرباني كردن عبادت هابيل باشيد . به طرف گفته بودند : اگر بزني تو صورتت گريه كني براي حضرت زهرا (س) گناه مي كني ، گفته بود : اگه اينجوريه بذار ببرن جهنم ! آدم مي زنه تو صورتش ، گريه مي كنه ، براي فاطمه (س) مي ارزه . ما مي زنيم تا ببرند جهنم . چقدر عجيبه ، اين عشقه . اين عبادت احراري هست كه اميرالمؤمنين (ع) فرمودند . ما كاري نداريم به اينكه بهشت ببرند يا جهنم . من كه اينطوري نيستم . اما انشاءالله شما باشيد . ولي چقدر خوبه آدم چشمهاش رو ببنده ، بگه : خدايا ! اينقدر الحمدلله تو دلم جلوه كردي ، هيچي ديگه نمي خوام ، اين مي شه كار قشنگ . هيچي نمي خوام ! اصلاً منتظر چيزي نيستم .
بابا چهل سال نماز شبش ترك نشده بود ، يه روز بهش گفتم : التماس دعا ! گفت : چشم . گفتم : حاج آقا براي خودت دعا مي كني براي ما هم دعا كن ، الجار ثم الدار ، گفت : چهل سال براي خودم دعا نكردم ،‌ چرا ؟ گفت :‌ خُب حاجتي ندارم . يه وقت علامه حسن زاده آملي نقل مي كردند : علامه طباطبايي فرمودند : هيچ وقت براي خودم دعاي شخصي نكردم . چرا ؟ چون اصلاً حاجتي ندارم كه اصلاً خبري نيست كه . داره مي گذره دنيا ديگه ، الحمدلله همه چيزش مي گذره ، خيلي خوشحاليم ، همه چيزش مي گذره .
مثلاً بازار رفتي ، مي خواي يه دونه ضبط صوت بخري ، يه ضبط نشونت مي دن باند داره ، تشكيلات داره ، اسمش هم مثلاً آرتيچ هست . مي گي : آقا ! چنده ؟ مي گه : 24هزار تومن . مي گي : اِه ! به اين بزرگي 24 هزار تومن ؟! خيلي خوبه . ولي يه ضبط كوچولو كنارش هست ، نشونت مي دن مي گي : اين چنده ؟ مي گه : 80 هزار تومن . مي گي : اين چيه ؟ مي گه : اين سوني هست . مي گي : خُب اين كه كوچولو هست . مي گه : عزيز من ! هندونه كه نيست ، ضبط صوته ! به بزرگيش نگاه نمي كنند كه ، كدوم رو مي خواي ؟ چشمات رو مي بندي مي گي : سوني رو مي خوام . چرا ؟ براي اينكه كارخونه سوني هرچي مي زنه خوب هست . ممكنه كارش بزرگ نباشه ، ولي خوبه . يعني وقتي مي گن سوني ، چشمات رو مي بندي مي گي : خُب خوبه ديگه . مي گي : اصله . خوبه . مي گي : بازار مشترك نباشه ؟ مي گه : نه نه ، بازار مشترك نيست . بعد چشمات رو باز كن يه نگاه به خودت كن ، همه ماها رو يه بزرگي آفريده ، مراقب باشيم اصل باشيم ها ! بازار مشتركي نباشيم . چون ما رو يه بزرگي آفريده . بايد وقتي به خودت نگاه مي كني منتظر باشي بزرگي در وجودت باشه ، نه فقط خودت . ارزش هر مصنوعي به صانعش هست . حتماً كسي كه اونقدر بزرگه و اين رو خلق كرده و ميون اين همه خلايق به ما كه رسيده گفته : فتبارك الله احسن الخالقين . گفته : اُه اُه ! منِ خدا تعجب كردم ، از دستمون در رفت . چي چي خلق كرديم !؟ معني اين جمله همين مي شه ديگه . ( فتبارك الله ! ) خدا به خلقت خودش نگاه كرد گفت : باريك الله به خودم ! بعد نگاه كنم به خودم ، ببينم واقعاً خنده ام نمي گيره ؟ جدي من طوري هستم كه خدا بايد به خودش تبارك بگه ؟! من كه مثل بقيه موجوداتش هستم . اين همه خلايق چرا به من كه رسيد گفت : اشرف مخلوقات ؟ بزرگيم ، اين بزرگي رو بعضي وقتها ما قدر نمي دونيم . بايد يكي بياد برامون بگه . لذا فرمود : ” من عرف نفسه ، فقد عرف ربه ” همه اين روايت رو بلديد ، اما تا حالا شده روش فكر كني يعني چي ؟ مي گه : آقا ! اگر خودت رو بشناسي خداي خودت رو شناختي . يعني : تو جلوه اي از خدا هستي . به خودم نگاه كنم ببينم آخه من كجام به خدا مي خوره ؟! پس حتماً يه چيزهايي دارم كه خودم خبر ندارم . كه اون چيزها رو براي جلسه بعد مي گذاريم . ولي كلياتش رو الان مي گم تا يه كم آماده بشيد .
مي گن : يه پادشاه داشت از دنيا مي رفت ، گفت : بابا ! ما يكي دو سال ديگه بيشتر زنده نيستيم ، پامون لب گوره ، مي خوايم بشينيم يه گوشه اي عبادت كنيم ، بي زحمت ! با اين وضعيت مملكت چكار كنيم ؟ گفتن : خُب معلومه ديگه ، آقا زاده تون پادشاه مي شه . گفت : اين رو كه مي دونم ، چشم بسته برام غيب مي گن ! بابا جون ! من جنگيدم تا به اين حكومت رسيدم . پدرم در اومد ، سختي كشيدم ، اين بچه لاي پر قو بزرگ شده ، فردا مملكت رو بهش بدم مي ره دنبال عياشي و الافي . مملكت رو آبه . من چكار كنم ؟ نمي تونه مملكت رو بچرخونه . گفتند : چشم شورا مي گيريم ، جلسه مي گذاريم ، مشاوره مي كنيم ، قضيه رو بهت مي گيم . خيلي ممنون !
نشستند شور كردند ، به اين نتيجه رسيدند گفتند : بابا ! اين رو بيهوشش كنيم ، ببريم يه جايي نزديك يه روستايي تو يه برهوتي ولش كنيم ، اين بره خودش راهش رو پيدا كنه . دستهاش با كار آشنا بشه . كار كنه ، غذاش رو دربياره ، كارهاش رو بكنه . آدم بشه . قوي بشه ، يه سال بعد بيايم دنبالش . خوبه آقا ؟ يه جلسه رو مجدد با پادشاه گرفتند ، گفتند : آقا اين كار رو بكنيم ؟ گفت‌ : بله ، خيلي خوبه . بچه رو بيهوش كردند ، بردند نزديك يه روستايي ولش كردند . بعد به هوش كه اومد ديد گرسنه اش هست ، رفت تو روستا صدا زد : آهاي ! مرتيكه ! بيا اينجا ببينم ! بله ، گشنمه . چشم ! بعد با هم خنديدند ، گفتند : اين ديوونه است . طفلك گشنشه ، بهش غذا بديم . رفتند غذا آوردند ، گفت : آهاي ! با توأم تشنمه ها ! باشه ، چشم ! خوابم مي ياد ، جا بندازيد ، نرم تر باشه ، اينجا چرا اينقدر سرده ؟ و . . . دوباره آقا خوردن و خوابيدن و همه چي رديف . فقط سري قبل پسر پادشاه بود . اين دفعه مي گفتند : ديوونه است . ابن سبيل هم هست . گناه داره . فرقي نكرد ، همون آش و همون كاسه . مي خورد و مي خوابيد و دستور مي داد . هيچ كس هم ازش خبر نداشت ، يه پير روشن ضميري بود گفت : اين بچه رو بياريد ببينم كيه ؟ مي گن مسافره ، ابن سبيله ، كيه ؟ بردند ، پرسيد : چه كارهايي مي كنه ؟ گفت : اين ديوانه نيست ، اين اميرزاده است . اميرزاده بايد امارت كنه . اميرزاده اصلاً ارضا نمي شه ، مگر با امارت كردن .
دائم نرو تو دفترت بنويس : مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك . . . خدا باهات شوخي نداره . خودت هم با خودت شوخي نكن . مرغ باغ ملكوت هستي ، باورت نمي شه . مرغ باغ ملكوت با تمام اين هپروت و جبروت راضي نمي شه . هرچي بهش مي دن بالاترش رو مي خواد . اگر امروز تو رو استاندار كردند ، باز هم بيشترش رو مي خواي ، حق داري . چون تو مرغ باغ ملكوتي . رئيس جمهور مي شي ، بالاترش رو مي خواي . تمام جهان رو بهت مي دن ، دنبال كرات ديگه مي گردي . تو ارضاء نمي شي . مرغ باغ ملكوتي ! ملكوت با اين هپروتها ارضاء نمي شه . همه اش رو بدن يا هيچ چيز ندن ارضاء نمي شه . همين اول كار يادت باشه ها ، اگه مي خواي به خودت نگاه كني ، اول بايد يادت باشه كه مرغ باغ ملكوتي . اگه بخواي با اين دنياها ارضاء بشي اولاً : نمي شي . ثانياً : هرچي بحث داريم مي كنيم از خود تا خدا انگار نگفتيم . اساس و ريشه بايد حل بشه وگرنه هيچ فايده نداره . بنايي كه بر آب بنا بشه ، فايده نداره . ما دائم مي يام مي گيم اينطوري با خدا ارتباط برقرار كن ، من هنوز با خودم مشكل دارم . خودش گفته : ” من عرف نفسه فقد عرف ربه ” . اول خودت رو بشناس . مراقب باش . مرغ باغ ملكوت كه با اين چيزها ارضاء نمي شه . خيلي خيلي بالاتر از اينها هستي . ببينيد اگر ما يه چيزهايي تو ذهنمون هست اينها به واقعيت مي پيونده . چه مادي چه معنوي . اگه يه وقتي دوست داري مثل سلمان بشي مي توني . نگو : قربون سلمان برم ، ماديش هم مي توني . يه زماني ژولورن اومد گفت : 20 هزار فرسنگ زير دريا ، يا گفت : سفره به كرة ماه ، همه خنديدند . بابا ! اينو نگاه كن ، با كدوم نردبون كره ماه بريم ؟ به كجا آويزونش كنيم ؟! واقعاً همه تعجبه ها . زير آب چه جوري بريم ؟ حرفهايي مي زنيا ! با كدوم نِي بريم مثلاً زير آب نفس بكشيم ؟ چطوري هوا 20 هزار فرسنگ پائين بياد ؟ همه خنديدند . اما ديدي شد ؟ هر چي به ذهن من و تو مي ياد شدني هست . به افكار خودت نخنديا . امروز هم ايزاك آسيموف اومده داره كار ژولورن رو مي كنه . همين جوري مي گه همه مي خندند . به به چه افسانه اي ؟! چه رويايي ؟! مطمئن باشيد يه روزي اينها مي شه . در ماديات اگر چيزي به ذهنت مي ياد حتماً مي شه . در معنويات هم اگه دوست داري سلمان بشي ، بدون كه مي توني . فقط بايد خودت رو باور كني . فقط بايد مراقب باشي . قدمهات رو عقب عقب نذاري . ده قدم رو اگر به سمت جلو برداريم . از قدم يازده به بعد هم راحته ، هم آسونه ، هم اميدواري كه مي توني . همه مشكل ما تو اين چهل ، پنجاه روز اول كار هست . استارت رو كه بزني ديگه تو سرازيري افتادي . ديگه تمومه . مرغ باغ ملكوت بايد ديدگاهش ملكوتي باشه . و بعد مي گه :
نيم از عالم خاك چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم
دومين خصوصيتي كه اهل بايد داشته باشه : اهل با مرگ همراه هست . نه نه نه ! خيلي بد گفتم ، چيه ؟ با مرگ مونسه ، بازم بد گفتم : چي بگيم ؟ آقا ! اهل ، عاشق مرگ است . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : از كودك گرسنه و تشنه اي كه به پستان مادرش لَه لَه مي زنه ، منِ علي به مرگ مشتاق ترم .
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم
مرغي كه تو قفسه ، دونه مي خوره ، آب مي خوره ، اما چشمش به در هست . تا باز بشه . نه اينكه چهارتاق باز باشه ، همين كه ببينه قفل در هم داره حركت مي كنه ، مي دوه مي ره ببينه مي تونه فرار كنه ؟ عاشق رفتنه . امتحان كنيم ببينيم ما اهليم يا اصحابيم ؟
يه امتحان بگيريم ، خُب با كنكور آزمايشي موافقيد ؟ خيلي خُب برادرها و خواهرها يه برگه براتون پخش مي شه ، تو اين برگه يه سوال داره ، خُب ، تو اين سؤال يه جواب داره دو گزينه ، بله و خير ، تيك بزنيد . ببينم مرغ باغ ملكوتيم يانه ؟ سؤال چيه ؟ سلام عليكم . جناب عزرائيل دم در منتظرند ، بريم ؟ جواب : بله يا خير . آمار نمي گيرم كه چند نفر مي گن : بله يا نه ، چون مي ترسم آبروريزي بشه . همين الان ها ، اگر گفتي : بله ، مرغ باغ ملكوتي . همش حواست به در بوده ، قفل در هم تكون خورده ، تو آماده بودي ، پرهات آماده هست ؟ ا ما اگر مي گي : نه ، اصحابي ، دستت رو مي بوسم پات رو هم مي بوسم . اما مراقب خودت باش . اين نگاه نكردن به در گيرت مي ندازه ها . به در نگاه كن . مگه نمي گي : مرغ باغ ملكوتم ؟ به در نگاه كن . شش دانگ حواست به در باشه .
مي دونيد مرغ باغ ملكوت چه جوري زندگي مي كنه ؟ همين قضيه رو از ديد امام سجاد (ع) نگاه كنيم . وقتي امام سجاد مي خواد براي خودش دعا كنه كه خدايا ! من رو مرغ باغ ملكوت كن . اين جوري مي گه : ” اللهم الرزقني تجافي في دار الغرور ” خدايا ! در اين دار غرور به من تجافي عنايت كن . مي دونيد تجافي يعني چي ؟ تجافي يعني زماني كه شما به ركعت دوم نماز رسيدي ، امام جماعت داره تشهد مي خونه ، شما هم دو زانو روي پاهات مي شيني و دستهات رو روي زمين مي گذاري ، و آماده هستي كه تشهد اونها تمام بشه و بلند بشي . مي گن : مستحبه همون زمان حمد رو هم بخوني . يعني چي ؟ يعني اينكه : بندة من ! مثل مردم بخور ، مثل مردم بخواب ، مثل مردم ازدواج كن ، مثل مردم سركار برو ، هر كاري مي كنند ، بكن ، ما حرفي نداريم ، اما نيم خيز باش ! ( در تجافي ، آماده براي رفتن ) لذا پيغمبر اكرم (ص) فرمود : اگر كسي روزي بيست بار خودش رو چك كنه ، كه بريم يا نريم ؟ فقط همين ، فرمودند : همنشين شهداي بدر مي شه . ( مي دونيد كه شهداي بدر جزء فاضلترين شهدا هستند . در اوج غربت اسلام شهيد شدند ) نگفتند نگاه بدي به مرگ بكن ، نه ‌، نگاه خوب ، همين قدر كه رفتني هستي ، اينقدر برات آسون مي شه . خدا شاهده . نه سرما احساس مي كني ، نه گرما احساس مي كني ، نه ناراحتي احساس مي كني ، نه حسودي ، نه كينه داري ، هيچي ، هيچي . راحت ، راه مي ري ، عشق مي كني ، به عالم و آدم مي خندي . مردم اينقدر خنده دارند . آخه بعضي كارها رو كه ما مي كنيم خدا و ملائكه قهقهه مي زنند ، طوري كه عرش مي لرزه . مي گن : اين رو نگاه كن ! كوچولو ! دلش خوشه ، چكار مي كنه ؟
يه روز زمان انتخابات شوراها يه شهري برنامه داشتيم . تو راه از يه شهر خيلي كوچولويي رد مي شديم . ( خيلي كوچولوها ، يعني تو نقشه نيم ساعت بايد با ميكروسكوپ بگردي تا پيداش كني ! ) انتخابات شوراها اونجا هم برگزار مي شد . يه خانمي هم كانديد شده بود ، حتماً مي دونيد ، معمولاً تو شهرستان كوچيك ، حجب و حياي خانمها نسبت به برخي شهري ها بيشتره ديگه . خيلي تعجب كردم ، ديدم اين خانم رو يه ميني بوس ايستاده ، دائم هم پاش رو مي كوبه ، ميكروفون رو هم دستش گرفته ، بعد مي گه : آي ! اونهايي كه صداي من را ضبط مي كنيد ! بدانيد ، من در اين انتخابات كوتاه نمي آيم ! من فلانم و فلان و . . . آقا ! من 2 ساعت داشتم مي خنديدم . بيا پائين بابا ! كي صداي تو رو ضبط مي كنه ؟! خودت رو مسخره كردي . فكر مي كنه در مسند مثلاً انتخابات نظم نوين جهانيه !
باور كن اگر دنياي خودت رو كوچولو بگيري يادت بره مرغ باغ ملكوتي ، تو همين چيزها مي افتي . فردا هم مي بيني يه آدم ، چنان بلايي سرت آورد كه فكرش رو هم نمي كني ، چرا ؟ براي اينكه بهت محل نذاشت . صبح تا شب نشستي غصه مي خوري كه چرا فلاني محلم نذاشت ؟ چه خاكي تو سرم بريزم تا فلاني محلم بذاره ؟! ول كن بابا ! مرغ باغ ملكوت كه اين گوشت و پوست و استخون ها نمي تونند محاصره اش كنند . گور پدر فلاني ! بهتون توصيه مي كنم . هر وقت ديديد كه در يك مصيبت ، معصيتي و . . . گير كرديد و يه انساني داره به شما فشار مي ياره و شما تحت فشار روحي هستيد ، براي اينكه اين مصيبت رو به راحتي بگذرونيد و تحت اين فشار خورد نشويد ، من يه ذكري گفتم ، ذكر وارد شده ديگه ، فرمودند : قال الانجوي ، قولوا بدرك ! برو بابا ! عالم و آدم چه ارزشي دارند ؟ بذار بگن . مراقب باش . مرغ باغ ملكوتي . اينقدر زيبا به زندگيت نگاه كن كه اين دنيا و عالم و آدم هيچ وقت نتونند خَمت كنند .

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: تا آسمان
برچسب‌ها: تا آسمان
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی