اعجاز قرآن کریم

ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

اعجاز قرآن کریم

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

اعجاز قرآن کریم

چرا ما معجزه نمی بینیم؟

مقدّمه اوّل:

شهر مکه مثل امروز نمی توانسته جای بزرگی بوده باشد.

زيرا زندگی هر اجتماعی بخصوص در آن روزگار مربوط به مقدار آبی بوده که در سرزمين محلّ زندگی آنان وجود داشته است.

و ترديدی نيست که در آن زمان و حتّی امروز تنها آبی که در مکه وجود داشته و دارد يک حلقه چاهی بوده که اسمش «چاه زمزم» است.

از اين چاه در آن روزگار تنها با سطل و ريسمان آب می کشيدند و از اين طريق در آن هوای گرم و سوزان زندگی خود و حيواناتشان را ادامه می دادند. آنان در آن روزگار مثل امروز نمی توانستند از وسائل موتوری و لوله کشی و برق و يا لااقل از همان چاه بوسيله موتور، آب زيادی در اختيار مردمی که می خواهند در آنجا زندگی کنند، بگذارند. به علاوه سرزمين مکه چون از کوههای سنگی تشکيل شده و جز همان محلّی که «چاه زمزم» در آنجا وجود دارد جای ديگری قابل برای چاه زدن نبود، مردم مکه نمی توانستند در جاهای ديگر چاهی برای استفاده خود حفر کنند. حتّی بعضی از دانشمندان زمين شناس معتقدند که چاه زمزم هم از نظر زمين شناسی غير عادّی حفر شده است.[23]

«اين مقدّمه برای آن بود که بگوئيم: جمعيّت مکه در آن زمان خيلی زياد نبوده و بلکه نهايت از يکصد خانوار تجاوز نمی کرده است.

زيرا اطراف اين مقدار از آب در آن اراضی سوزان بيشتر از اين جمعيّت، نمی توانسته اند زندگی کنند».

مقدّمه دوّم:

«پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله از معروفترين مردم مکه بوده است، زيرا خانواده آنها کليددار کعبه و مالک «چاه زمزم» و پدر و جدّش رئيس و بزرگتر قريش بوده اند اين موضوع به قدری در تاريخ واضح است که احتياج به شرح و بيان زيادتری ندارد.[24]

«اين مقدّمه برای آن بود که بگوئيم: شکی نيست که اگر خانواده معروف و مشخّص در قريه ای که حدودا صد خانوار بيشتر ندارد وجود داشته باشد، قطعا تمام اعمال و رفتار آنها کاملاً زير نظر اهل آن محل بوده و نمی توانند کارهائی از قبيل مدرسه رفتن و مدارک علمی گرفتن خود و فرزندانشان را از اهل آن قريه بالاخص اقوام نزديکشان مخفی کنند».

مقدّمه سوّم:

در مکه و بلکه در جزيره العرب، مردم باسواد و متمدّنی وجود نداشته و بلکه دارای تعصّبات جاهلانه فوق العاده زشتی هم بوده اند.

حضرت «علی بن ابيطالب» عليه السلام فرموده:

«وقتی که خدای تعالی «پيغمبر اسلام» را مبعوث فرمود، حتّی يک نفر از عربها خواندن و نوشتن را نمی دانست.»[25]

و اين مطلب در تاريخ و نهج البلاغه بسيار تکرار شده است.

بکله آنچه در بين مردم آن سامان بيش از هر چيز شايع بوده، خرافات و اعمال وحشيانه و دور از اخلاق و امتيازات نژادی و خونريزی ها و فرضيّات غير علمی بوده است.

قرآن درباره آنها فرموده:

«و کنْتُمْ علی شفا حُفْرةٍ من النّار فانْقذکمْ منْها»[26] يعنی: شما مردم عرب لب گودی آتش جهل و بدبختی بسر می برديد، خدا شما را بوسيله بعثت «پيغمبر اکرم» صلی الله عليه و آله نجات داد.

و بالأخره وضع اخلاقی و فرهنگی مردم جزيره العرب بخصوص مردم مکه به قدری بد بوده که بعدها نام آن زمان را «جاهليّت» و اسم مردم آن عهد را مردم زمان جاهليّت گذارده اند و بدترين عقوبت کسی که عمل زشتی را انجام می داد، اين بود که بگويند او با مردم زمان جاهليّت محشور می شود.

آنها فرزندان خود را زنده به گور می کردند و به هيچ وجه در رسومات و روشهای غلط خود توجّهی به عقل و وجدان نمی نمودند و نادانی آنها به حدّی بود که در هيچ زمان هيچ جمعيّتی تا آن حدّ نادان نبوده اند.

«اين مقدّمه را بخاطر اين جهت عنوان کرديم که بگوئيم: «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله نمی توانسته از هر کسی سخنی ياد بگيرد و از مردم مکه مطالب علمی قرآن را افواها بياموزد».

مقدّمه چهارم:

اطراف مکه در آن زمان شهر و يا قريه آبادی که اوضاعش بهتر از مکه باشد وجود نداشته و شهر «يثرب» که آن روز و امروز آن را «مدينه» می نامند، متجاوز از چهارصد کيلومتر با مکه فاصله داشته است و از شهر جدّه در آن زمان اثری نبوده و آبادی اين شهر از زمانی که کشتيها و هواپيماها کنار آن لنگر انداخته و فرود آمده اند، آغاز شده و در عين حال در آن زمان با مکه متجاوز از دو روز راه بوده است.

«اين مقدّمه را از اين جهت آورديم که بگوئيم: «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله نمی توانسته مخفی به شهرهای نزديک برای تحصيل علم و دانش، دور از چشم اهل مکه بخصوص اقوام و خويشاوندانش برود و آنچه می دانسته از آنها ياد بگيرد، زيرا شهر نزديکی وجود نداشته است».

مقدّمه پنجم:

در آن زمان اگر کسی می خواست مسافرتی به شهرهای ديگر بکند ناگزير بوده که همراه با قافله و با همشهريان و آشنايان انجام دهد و به تنهائی به هيچ وجه مسافرت برايش امکان نداشت.

و لذا هر زمان «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله قبل از بعثت می خواسته مسافرتی بکند جمعی از قريش و هم محلّيها همراه او بوده اند و او را تنها نمی گذاشته اند.

«اين مقدّمه را متذکر شديم که بگوئيم: «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله نمی توانسته به شهرهای دور بدون اطّلاع اهل محل برود و از علماء آنجا چيزی ياد بگيرد.

به علاوه حضرت «رسول اکرم» صلی الله عليه و آله غير از دو مسافرت که يکی قبل از بلوغ با عمويش حضرت ابوطالب با قافله مکه، به شام رفت و ديگری با غلام حضرت خديجه با قافله مکه در بيست و پنج سالگی بوده، سفر ديگری نرفته است».[27]

مقدّمه ششم:

بدون ترديد وقتی «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله مبعوث شد و عبادت بتها را تحريم کرد، مردم مکه حتّی اقوام بسيار نزديکش (مانند عموهايش) با او دشمن شدند و کمر قتلش را بستند و به حدّی با او سرسختانه عمل کردند که منجر به حبس او در «شعب ابيطالب» واخراج و يا فرار او از مکه به سوی مدينه گرديد و حتّی در مدينه هم او را راحت نگذاشتند و به سوی او مکرّر لشکر کشيدند و با او جنگ کردند.

«تاريخ يعقوبی» می نويسد:

«قريش «رسول خدا» صلی الله عليه و آله را مسخره و استهزاء می کردند و می گفتند: به راستی برادرزاده مان خدايان ما را بد گفته است و خردهای ما را سبک شمرده و گذشتگان ما را گمراه دانسته است و قريش به سخت ترين وجهی به آزار او پرداختند و آزاردهندگان او گروهی بودند از جمله ابولهب و حکم بن عاص، و عقبة بن ابی معيط و … و امّا آزار ابولهب از همه بيشتر بود و بعضی گفته اند در بازار عکاظ «رسول خدا» بپا خاست[28] و مردم را به اسلام فرا خواند که عمويش در ميان حرفهای او دويد و او را دروغگو قلمداد کرد.

گروهی از قريش غلامان و کودکان خود را وامی داشتند تا «رسول خدا» را استهزاء کنند.

و قضيّه خالی کردن سرگين شتر بر سر و شانه «پيامبر» در حال سجده، معروفتر از آن است که بيان شود و قريش به ابوطالب پيشنهاد کردند که بهترين جوان و زيباترين جوان قريش را به تو می دهيم تا فرزندت باشد و تو «پيامبر» را به ما واگذار کن تا او را بکشيم.

و نيز می گويد: مسلمانان در شکنجه زيادی به دست قريش در مکه بسر می بردند برای اينکه از دين اسلام برگردند، حتّی بدين خاطر گروهی به حبشه مهاجرت کردند و چند نفر کشته شدند».[29]

و نيز می گويد: «رسول خدا» از قبيله ثقيف در طائف آزار و اذيّت بسيار زيادی ديد.[30]

و نيز می گويد: «پيامبر اکرم» از شدّت اذيّت قريش به شعب ابيطالب رفتند.[31]

و نيز می گويد: (قريش) از هيچ نوع بی رحمی ابا نداشتند.[32]

اينها مطالبی است که در کتب تاريخ و حتّی در قرآن به صراحت ثبت است و ما در اينجا بيش از اين مقتضی نمی دانيم که به آنها اشاره کنيم.

«اين مقدّمه برای اين است که کسی نگويد ممکن است «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله درس خوانده باشد و اهل محل و فاميلش آن را به نفع او مخفی کرده و اظهار نکرده باشند».

مقدّمه هفتم:

قرآن در چند آيه تصريح کرده که «پيامبر» درس نخوانده و کسی در مطالب علمی به او کمک نکرده و حتّی در مقام دفاع از او برآمده و کسانی را که اين چنين نسبتی به آن حضرت می دهند نادان و بی اطّلاع و ظالم و کلامشان را باطل دانسته است.

در سوره عنکبوت که در مکه نازل شده و آن حضرت آن سوره را در ميان همان مردم مکه مطرح کرده، می فرمايد:

«و نبودی که قبل از اين کتابی خوانده باشی و نه خطّی با دستت نوشته باشی، زيرا اگر اين چنين بود آنهائی که بر باطل بودند يعنی کفّار، در دين تو شک می کردند.»[33]

و در آيه 105 سوره انعام در مقام دفاع از آن حضرت برآمده و جمعی نادان را که گفته اند او درس خوانده، رد کرده و می گويد:

«عدّه ای می گويند: تو درس خوانده ای! ما برای کسانی که اهل علم و دانش اند بيان می کنيم که تو درس نخوانده ای».[34]

و در آيه 4 سوره فرقان در مقام ردّ کفّار که می گويند: ديگران در تدوين قرآن به «پيغمبر اسلام» کمک کرده اند، فرموده:

«کسانی که کافرند (و می خواهند حقّ را بپوشانند) می گويند: اين قرآن جز مطالبی دروغ که بر خدا بسته است چيزی نيست و ديگران به او در تدوينش کمک کرده اند. آنها کلام باطلی را گفته و به تو در اين سخن ظلم کرده اند».[35]

کتاب «تاريخ عرب» جلد يک صفحه 154 می گويد:

«محمّد» صلی الله عليه و آله از کسی تعليم نگرفت، معذالک کتابی بر او نازل شد که يک پنجم مردم جهان هنوز آن را جامع همه علوم و حکمت و حاوی جميع مطالب دينی می دانند.

«بنابراين بدون ترديد «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله مدّعی درس نخواندن و تحصيل علم نکردن و از کسی کمک در تدوين قرآن نگرفتن بوده است».

«نتيجه گفتار و مقدّمات فوق»

ادّعای ما در اين فصل اين است که «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله درس نخوانده و از کسی چيزی ياد نگرفته پس او وقتی کتابی با اين همه عظمت می آورد حتما از جانب خدا است و محال است بتواند از جانب خود آن را تدوين کرده باشد، پس معجزه است و معجزه را نيروئی که مافوق طبيعت است ايجاد کرده و آن خدا است.

اين ادّعای ما است. حالا با يک گفتگو با طرف هم صحبت خيالی خود مطلب فوق را توضيح می دهيم.

ما گفتيم: او درس نخوانده است.

طرف هم صحبت ما می گويد:

از کجا معلوم می شود که او درس نخوانده و از کسی چيزی ياد نگرفته است؟

ما می گوئيم: اگر در مکه درس خوانده بود، همه مردم مکه متوجّه می شدند که او درس خوانده است، زيرا در محلّ کوچکی که حدّاکثر صد خانوار بيشتر جمعيّت ندارد، همه کارهای يک خانواده ای که در آن قريه معروف و مشخّص اند زير نظر دقيق اهالی آن قريه است و آنها از اعمال اين خانواده اطّلاع کامل دارند. پس اگر درس خوانده بود و می گفت که من درس نخوانده ام، يقينا به او اعتراض می کردند و او را دروغگو معرّفی می نمودند و با اين سوژه نمی گذاشتند که کسی به او اعتماد کند و کسانی را که به او درس داده بودند به مردم می شناساندند و او را مفتضح می کردند.

او می گويد: ممکن است «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله مرد با استعدادی بوده که در ميان همان جمعيّت کم از هر کسی، جمله ای ياد گرفته و آنها را تدوين کرده و به صورت کتابی در آورده و به عنوان قرآن بدست مردم داده است.

ما می گوئيم: مردم مکه بلکه مردم جزيره العرب علاوه بر آنکه سواد نداشتند، به قدری مبتلاء به خرافات و عادات جاهلانه بودند که آنها را مردم جاهل و زمان آنها را زمان جاهليّت می ناميدند. بنابراين چگونه ممکن است آن حضرت از آنها چيزی ياد بگيرد و حال آنکه گفته اند:

ذات نايافته از هستی بخش

کی تواند که شود هستی بخش

او می گويد: شايد «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله در شهرهای اطراف مکه می رفته و از دانشمندان آنها به طوری که کسی از اهالی مکه مطّلع نشود، درس می گرفته و بر می گشته است.

ما می گوئيم: در گذشته متذکر شديم که در اطراف مکه شهر نزديکی نبوده و در آن زمان اگر کسی می خواسته به مسافرتهای دور برود، حتما می بايست با قافله و همراهانی از اهالی همان محل باشد.

بنابراين، اين تصوّر به طور کلّی غلط و مردود است.

او می گويد: ممکن است «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله درس خوانده باشد ولی مردم مکه که اکثرا اقوام و خويشاوندان او بوده اند، بخاطر آنکه او را در اين دروغ رسوا نکرده باشند به کسی اظهار نکرده و نگفته اند که او درس خوانده و اين مطلب را کاملاً مخفی نگاه داشته اند.

ما می گوئيم: به تواتر ثابت است و به هيچ وجه قابل انکار نيست که مردم مکه بخصوص اقوام و خويشاوندان آن حضرت، دشمنان سرسخت او بوده اند تا جائی که چند سالی او را در شعب ابيطالب محبوس نموده و بعد هم بسوی او لشکر کشيدند. در عين حال حتّی برای يک مرتبه هم به او نگفتند: تو که در فلان مکان نزد فلان کس درس خوانده ای چه اصراری داری که بگوئی من درس نخوانده و از کسی چيزی ياد نگرفته ام؟

با اين مقدّمات ثابت شد که آن حضرت نمی توانسته درس بخواند و به هيچ وجه راهی برای درس خواندن نداشته است.

بنابراين، چگونه ممکن است بگوئيم آوردن قرآن از يک چنين فردی عمل عادی بوده و معجزه نبوده است؟!

آيا می شود فردی که اين چنين باشد، قرآنی را که حاوی جميع قوانين سعادت بخش و مطالب عميق علمی و مطابق با آخرين نظرات دانشمندان علوم فيزيک و شيمی و هيئت و غيره است (که ما بعضی از آنها را شرح خواهيم داد) از نزد خود بياورد و علاوه آن را در معرض افکار عموم قرار دهد و اصرار داشته باشد که در مطالب عميق علمی آن فرو رويد و سعادت دنيا و آخرت خود را از آن تأمين نمائيد و بدانيد که کسی جز خدای تعالی نمی تواند مثل اين قرآن را بياورد؟

با اين مقدّمه عقل سليم گواه است کسی که درس نخوانده و هميشه زيرنظر مردم کارهايش انجام می شده و در محيط کوچکی مثل مکه آن زمان با مردم بی سواد زندگی می کرده و با صدای بلند در ميان دشمنان سرسختش می گفته من درس نخوانده ام و آنها منتظر مشاهده کوچکترين نقطه ضعفی از او بوده اند که او را بی دريغ بکوبند و می بينيم که آنان در اين خصوص به هيچ وجه عکس العملی از خود نشان نداده اند، ثابت می شود که او اين قرآن را از جانب خدای تعالی آورده و خدای تعالی آن را فرو فرستاده و تدوينش کرده و به شخص «رسول اکرم» صلی الله عليه و آله به تنهائی و بدون ارتباط با خدای تعالی مربوط نمی شود.

اين بود اعجاز قرآن با توجّه به خصوصيّات آورنده آن، يعنی حضرت «رسول اکرم» صلی الله عليه و آله.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: ذکر مبارک
برچسب‌ها: ذکر مبارک

تاريخ : جمعه 2 / 10 / 1400 | 6:0 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.