انگيزه قيام امام حسين عليه السلام
امروز به مناسبت عاشورا و به مناسبتشرايط سياسى و براى اينكه معرفت بيشترى براى حضار محترم پيدا بشود بايد اين نكته را عرض كنم كه شما، شناخت بيشترى به حق امام حسين عليه السلام در قضيه عاشورا پيدا كنيد و اين را به صورت سؤال عرض مىكنم از طرف همه شما. چرا امام حسين عليه السلام كربلا آمد؟ انگيزه امام حسين عليه السلام چه بود؟ و هدفى كه ابىعبدالله عليه السلام داشت بر چه اساس بود؟ اين سؤال اگر درست پاسخ داده شود، مطلب براى همه از نظر معرفت امام روشن مىشود.
مساله اين بود كه ابىعبدالله عليه السلام يك قسمت ايام امامتش در زمان معاويه بود و يك قسمت ايام امامتش در زمان يزيد. معاويه به عالم اسلام خيلى صدمه زد و دوستان بزرگوار على عليه السلام را بسيار كشت، اما مانند پسرش سخنان جنونآميز نمىگفت. يزيد علنا در مجلس عمومى كفر خود را ظاهر كرد، [در حال مستى] گفت:
«لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحى نزل» . (4)
گفت: بنىهاشم با مملكت بازى كردند و به نام وحى و قرآن و به نام دين مردم را سرگرم كردند، [در حالى كه] نه وحيى نازل شده، و نه دينى هست و نه قرآنى هست و نه خدايى و نه ايمانى.
صلح امام حسن علیه السلام و قيام امام حسين عليه السلام
اين طرز تفكر يزيد بود. اين تفكر را امام حسين عليه السلام نمىتواند تحمل كند و اصلا قابل تحمل نيست و لذا من ديدهام گاهى بعضى از افراد، خيلى كه بخواهند مؤدب صحبت كنند، مىگويند: چرا امام حسن عليه السلام در انقلاب كوتاه آمد و قيام نكرد و امام حسين عليه السلام قيام كرد؟ اولا امام حسن عليه السلام قيام كرد، ولى افراد و سربازانش آن قدر بىوفايى كردند كه يك [روز عده اى] نامه نوشتند به معاويه كه اگر به ما دستور بدهى امام حسن عليه السلام را كتف بسته به شما تسليم مىكنيم(!) لذا امام حسن علیه السلام ناچار شد قراردادى با معاويه ببندد. آن وقتيك سؤال: چرا امام حسين عليه السلام با يزيد قرارداد نبست؟ نمىشد با يزيد قرارداد ببندد؟ براى اينكه بدانيد امام حسن و امام حسين عليه السلام يك جور فكر مىكردند، امام حسين عليه السلام در حدود 10 سال پس از مرگ امام حسن عليه السلام امام بود و با اين حال عليه معاويه لشكركشى نكرد. معلوم مىشود كه مصلحت همان بوده كه امام حسن مجتبى عليه السلام عمل كرده است. وقتى معاويه مرد و يزيد روى كار آمد به امام حسين عليه السلام گفتند: بيعت كنيد، گفت: هرگز! تمام تكيه گاه سخن اين است. يكى از جملههايى را كه بايد دقت بفرماييد در اين سخنرانى، اين جمله است كه به محمد حنفيه فرمود: «يا اخى والله لو لميكن فى الدنيا ملجا و لا ماوى لما بايعتيزيدبن معاوية» (5) گفت برادر! بخدا اگر در تمام كره زمين يك متر جا كه رويش بنشينم نداشته باشم من هرگز با يزيد بيعت نمىكنم.
اين سر قضيه است. چرا؟ چون يزيد سمبل كوبيدن اسلام بود و مىخواست دين خدا را نابود كند. حالا امام حسين عليه السلام قيام كرد اول سخنرانى امام حسين عليه السلام كه هنوز به كربلا نرسيده، در مقابل لشكريان حر بود. مقابل لشكر حر يعنى همان لشكر عبيدالله ايستاد و بنا كرد صحبت كردن. فرمود: «الا ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفىء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق ممن غير» (6) گفت: مردم! سربازان عبيدالله! بفهميد. كه يزيد و اعوانش كمر بستهاند به اطاعتشيطان؛ طاعتخداء؛3چ را ترك كردهاند. فساد آوردهاند. حدود خدا را معطل گذاردهاند. بيت المال را به هوى و هوس قسمت كردند. حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كردهاند و من در مملكت اسلام از همه شايستهترم كه بر ضد يزيد خائن قيام كنم و ريشه فساد را از بيخ و بن بركنم.
نتيجه پيروى از امام عليه السلام
آن وقت، يك جمله خيلى عميق است و آن جمله اين است كه مىفرمايد: «و قد اتتنى كتبكم و قدمت على رسلكم ببيعتكم... فان اتممتم على بيعتكم تصيبوا رشدكم».(7) گفت نامه ها به من نوشتيد و مرا وعده گرفتيد. آمدم، اگر با وفا باشيد به سعادت خواهيد رسيد. آن وقتسعادت [چيست] ؟ سعادت همان است كه الان شما در انقلاب اسلامى داريد (و انشاءالله بيش از اين به آن ست خواهيد يافت). آن جمله اين است كه به سعادت مىرسيد. حضرت مىفرمايد: «فانا الحسين بن على ابن فاطمة بنت رسول الله نفسى مع انفسكم و اهلى مع اهليكم». (8) تمام همين است، مىگويد: من پسر فاطمهام. پسر پيغمبر، اگر كمك كنيد حكومت به دستم بيايد من حاكم مردمى هستم مثل حكومت پيغمبر. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم صبح، ظهر و عصر، مغرب و عشاء مىآمد داخل مسجد و ميان مردم نماز مىخواند، رئيس مملكت هم بود اميرالمؤمنين عليهالسلام رئيس مملكت بود زانو به زانو با فقرا، ضعفاء و مستضعفين مىنشست. على دربار نداشت، وزير دربار نداشت. خانم اميرالمؤمنين را ملكه نمى گفتند.
دختر على زينب را شاهدخت نمىگفتند. على در بين مردم، به گفته يك سرباز: «على فينا كاحد منا» على مثل يكى از ما بود، برادروار مىآمد و زانو به زانو مىنشست، امام حسين عليه السلام مىگويد: اگر كمك كرديد «نفسى مع انفسكم» من با شما هستم و اهل بيت من با اهل بيتشما ،زن و بچه من هم مثل زن و بچه شما. اين حكومت اسلامى است؛ زينب با زنها در مسجد، امام حسين عليه السلام با مردها در مسجد و در جامعه؛ ملاقات اين قدر آسان است؛ بعد به مردم يعنى به همان لشگر حر گفت اگر موافقت كرديد به سعادت مىرسيد اما اگر موافقت نكرديد ؛ «و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدكم و خلفتم بيعتى من اعناقكم فلعمرى ما هى منكم بنكر» . گفت اگر بيعت را شكستيد و از من تخلف كرديد و اين كار هم از شما [مردم كوفه] بعيد نيست، چرا؟ براى اينكه گفت: «فلعمرى ما هى منكم بنكر لقد فعلتموها بابى و اخى و ابن عمى مسلم» (9) شما عهد على علیه السلام را شكستيد. عهد برادرم حسن را شكستيد. عهد مسلم را هم شكستيد. عجيب نيست اگر عهد من را هم بشكنيد. اما اگر شكستيد من باز دنبال هدف خود مىروم يزيد نبايد بر مسلمين حكومت كند ولو به قيمت قطعه قطعه شدن من و يارانم و شيرخواره ام باشد! اين هدف امام حسين عليه السلام است.
نتيجه اعراض از امام عليه السلام
حال، اگر آن مردم امام حسين عليه السلام را يارى نكردند. چه شد؟ امام حسين عليه السلام كشته شد، مصائب ديد. بلايا ديد. زن و بچه هم مصائب بسيار ديدند، اينها به قدرى قوى و توانا بودند كه با تمام اين مصائب تكان نخوردند يكى از مواقع و مواردى كه امام حسين عليه السلام آتيه مردم را گفت فرمود: «والله لا يدعونى حتى يستخرجوا هذه العلقة من جوفى» . گفت اى بى وفاها، اى بى صفاها من مىدانم كه از من دست بر نمىداريد
تا لخته خون قلب مرا بيرون بكشيد، يعنى مرا بكشيد، من مىدانم شما اين كار را مىكنيد: اما «فاذا فعلوا سلط الله عليهم من يذلهم حتى يكونوا اذل فرقالامم» (10) گفت مرا مىكشيد ولى كشتن من براى شما ارزان تمام نخواهد شد. به هوش باشيد كهحكومت ظالمى خواهد آمد پدرى از شما در آورد و دمارى از روزگار شما بر آورد كه بيچاره شويد! همين طور هم شد. آنان كه حسين عليه السلام را يارى نكردند خودشان را كوبيدند. «حجاج بن يوسف» استاندار عبدالملك مروان ده هزار زندانى دارد. زندانش عمارت دارد؟ نه. سقف دارد؟ نه. يك زمين بياض. مثلا 20 هزار 25هزار مترى را برداشته ديوار كشيده كه يك در دارد جلوزندان هم اتاق نگهبان است. به اين ده هزار زندانى خبر رسيد كه حجاج بن يوسف مىخواهد از آنجا عبور كند. اين زندانيان گفتند.آقا ما كه اينجا پوسيديم. آفتاب داغ، شبهاى سرد، اينكه زندگى نيست، يك فريادى كنيم اينها (اين نتيجه قتل حسين عليه السلام است) آمدند پشت در و به زندانبان گفتند مىخواهيم فرياد كنيم. گفت: نخير، ولى اينها اعتنا نكردند. حجاج رسيد ده هزار جمعيت پياپى فرياد زدند. حجاج عنان كشيد: چه خبر است؟ گفتند: ده هزار زندانى زير آفتاب دارند التماس مىكنند. حجاج جلوى در زندان رفت و گفت: در را باز كنيد. در را باز كردند خوب توجه كنيد، اگر انقلاب بشكند، خداى ناخواسته امريكا گروهى رابر شما مسلط مىكند كه شايد از حجاج بن يوسف هم بدتر باشد، اين را بهوش باشيد! حجاج گفت در را باز كنيد. در را باز كردند. مىدانيد چه گفت؟ يك آيهاى است در قرآن كه وقتى جهنمى ها آه و ناله مىكنند فرشتگان مىگويند: «اخسئوا فيها و لاتكلمون» . اخسا يعنى چخ. ما به سگ مىگوييم چخ(دور شو) آقا در را كه باز كردند حجاج همين طور كه سوار بود و اين زندانيان دستها را تكان مىدادند گفت: «اخسئوا فيها ولاتكلمون» چخ، ساكتشويد و حرف نزنيد. چرا؟ اگر آن روز نداى حسين عليه السلام را گوش كرده بودند به اينجا نمىرسيدند وقتى گفت «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله» و اينها گوش نكردند بازى در آوردند، حالا جوابش چخ است جوابش خفه شويد توى زندان بمانيد است.
پشيمانى پس از پيروزى
آيا تا به حال در تاريخ خواندهايد كه يك گروه سرباز بروند جنگ بكنند. 100هزار يا 70هزار نفر بروند جنگ بكنند و فاتح بشوند و برگردند، اما بعد از 24 ساعت پشيمان شوند؟! آقا ممكن استيك جنگى واقع شود و ملت بعد از 50 سال پشيمان شوند، بعد از 30 سال بعد از 20 سال بعد از 10 سال. بعد از 24 ساعت (در عصر عاشورا امام حسين عليه السلام كشته شد و پيش از ظهر روز دوازدهم اهل بيت آمدند كوفه) اگر بدانيد كوفيان چقدر جيغ و فرياد زدند! اگر بدانيد چقدر آه و ناله كردند! روايت مىگويد و در مقاتل هم نوشته كه امام سجاد عليه السلام خطبه خواند. گفت: اگر كسى مرا نمىشناسد، بداند كه من پسر حسينم. حسين عليه السلام پسر فاطمه عليها السلام است. پسر على عليه السلام است و پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله است. آنوقتخطبه خواند بعد از اينكه خطبهاش تمام شد، «فارتفعت اصوات الناس بالبكاء» يك مرتبه مرد و زن كوفه فرياد، گريه، شيون، اى واى بر بدبختى ما اى واى بر تيره روزى ما چرا ما نداى حسين عليه السلام را اجابت نكرديم؟ در بدبختى بروى ما باز شد. خود عبارت مىگويد: «يدعو بعضهم بعضا هلكتم و لاتعلمون» به هم نگاه مىكردند مىگفتند: بيچاره شديد و نمىدانيد هلاك شديد و خبر نداريد. اين مال كوفه.
يكى ديگر به شما بگويم. «زيدبن ارقم» يكى از محترمين بود. وقتى آمد در مجلس عبيدالله و ديد كه عبيدالله به سر مقدس ابى عبدالله با چوب جسارت مىكند، گفت: عبيدالله من ديدم كه پيغمبر اين لبها را مىبوسيد. چقدر بى ادبى! عبيدالله گفت: اگر پير نبودى و خرفت نشده بودى و ديوانه نبودى مىگفتم تو را بكشند. زيدبن ارقم محترم از جا حركت كرد وقتى آمد داخل راهرو و سرسراى استاندارى، عدهاى از مامورين و افراد لشگرى و كشورى ايستاده بودند. به اينها يك نگاهى كرد و گفت: «انتم يا معشر العرب العبيد بعد اليوم» گفت: عربها! بعد از امروز ديگر بردهايد، نوكريد، توسرى خوريد، ذليليد، بيچارهايد. اين را در سرسراى استاندارى عبيدالله مىگفت كه تازه سر را آورده بودند. بعد گفت كه عبارتش هم خيلى جالب و جاذب است. «قتلتم ابن فاطمة و امرتم ابن مرجانة» خاك بر سرتان ملت كوفه! پسر فاطمه را كشتيد و پسر زن زانيه را آورديد، استاندار كرديد. اين كار بود كه كرديد؟ شما ديگر حق حيات داريد؟ و ادامه داد: «قتلتم ابن فاطمة و امرتم ابن مرجانة! فهو يقتل اخياركم و يستعبد شراركم فرضيتم بالذل فبعدا لمن رضى بالذل»گفت مىدانيد چه كار كرديد؟ اين عبيدالله بى دين را بر خودتان مسلط كرديد. اين خوبانتان را مىكشد. هر چه آزاديخواه با شرف و شجاع و با ايمان است مىكشد. چه كسانى را باقى مىگذارد.؟ مىگويد: «هو يقتل اخياركم و يستعبد شراركم» نمىگويد «يستخدم شراركم» ، نمىگويد دولتى روى كار مىآيد كه اشرار را استخدام مىكند. نه، مىگويد اشرار را برده مىگيرد. يعنى يك مشت مستخدم دولت مىشوند كه در دستگاه عبيدالله كور، كر، لال، نفهم، برده و بنده هر چه بگويد اطاعت كنند.
ذلتستيزى امام و ذلت پذيرى دشمنان امام
«زيد بن ارقم» مىگويد: خيال مىكنيد كشتن حسين ارزان است؟! بيچاره شديد، ذليل شديد. خوار شديد. گفت: «فرضيتم بالذل» برده يزيد شديد. ديگر قدرت نفس كشيدن از شما سلب شد. آن وقت گفت: «فبعدا لمن رضى بالذل» خاك بر سر كسى كه بخواهد با ذلت زندگى كند. دور باد از رحمت خدا كسى كه بخواهد با ذلت زندگى كند! اين روح قصه كربلاست امام حسين عليه السلام روز عاشورا گفتيا يزيد بايد برود يا من بايد كشته شوم. زندگى با ذلت ارزشى ندارد. گفت: «والله لااعطيكم بيدى اعطاء الذليل ولاافر فرار العبيد» گفت: به خدا قسم من هرگز نه تن به ذلت مىدهم و نه فرار مىكنم. اين فرزند امير المؤمنين. على بن ابيطالب هم مىگفت: «المنية ولاالدنية» منيتيعنى مرگ. مرگ [ آرى اما ] ذلت نه، پستى نه، دنيت يعنى پستى «المنية ولاالدنية:» حسين هم روز عاشورا گفت: «هيهات منا الذلة» .
كربلا رمز انقلاب
امام راحل مىفرمود روضه بخوانيد. روضه امام حسين عليه السلام بخوانيد. خيلى هم بخوانيد، اما رمز انقلاب را هم بگوئيد. رمز انقلاب در واقعه كربلاست؛ همان طور كه گفتيم الان شما در مقابل امريكا، مثل امام حسين علیه السلام و يارانش هستيد در مقابل يزيد. امام حسين عليه السلام سوگند ياد كرد و به برادر خود فرمود: اگر جايى در زمين نداشته باشيم به قدر يك وجب، من بيعت نمىكنم. اما در پايان ذكر مصيبت بخوانم، دلتان متوجه باشد. اساس كربلا بر قضيه زنده كردن حق است.
امام حسين علیه السلام به كربلا نرسيده بود، سوار اسب بود، پسرش على اكبر هم سوار. آقا همينطور كه مىرفتيك چرت مختصر به قدر چند دقيقه امام حسين را گرفت. پسر نگاه مىكرد چشم آقا بصورت خواب روى هم آمد. اما خيلى كوتاه دو دقيقه سه دقيقه. آقا چشمشان را باز كردند. اماء؛ على اكبر آثار تاثر ديد گفت: آقاجان چه شد چرا حالتان تغيير كرد؟ گفت پسرم، - جوانها مكتب دين اين است - گفت: پسرم، خواب ديدم كه يك سوار آمد گفت: اين كاروان مىرود و مرگ هم دنبال اين كاروان است.
يعنى چه؟ يعنى ما به سوى مرگ مىرويم؟ خوب على اكبر جوان بايد بگويد آقاجان، اگر مرگ است پس نرويم. چرا برويم؟ مىدانيد چه گفت؟ گفت: «اولسنا على الحق؟» باباجان مگر ما بر حق نيستيم و راه حق نمىرويم؟ گفت: چرا پسرجان، راه ما راه خداست. راه پيغمبر است. راه قرآن است. گفت: «فاذا لانبالى بالقتل» ديگر چه باك داريم از مرگ.
خون شد دل من خوب شد اين خون شدنى بود در عشق تو شد بهتر اين خود شدنى بود
على اكبر آمد به آرزوى دل رسيد. مىدانيد كى؟ آن وقتى كه گفت: «ابتا عليك منى السلام» گفت: پدر خدا حافظت. آقا ابى عبدالله با عجله آمد كنار بدن جوان؛ مادرهايى كه شهيد دادهايد و اينجا هستيد. پدرانى كه پسر جوان شهيد دادهايد و در اينجا هستيد، آن پدر آمد نشست بالين علىاكبر «جلس على التراب» آقا روى خاك نشست «و جعل يمسحالدم عن ثناياه» يعنى ابىعبدالله بنا كرد خون از دندانهاى على پاك كردن. خون را از دندانها پاك كرد. چرا خون را از دندانها پاك كرد. به نظر من اين خون را كه از دندانها پاك كرد ديد على زنده است. اين جوان شايد بخواهد وصيتى بكند. اما يك ضربتى بر سرش خورده كه تمام دهان غرق خون است و خودش هم نمىتواند خونها را دفع كند. آقا خواست خونها را از جلوى زبان على رد كند تا زبان على آزاد شود و وصيت كند. اما داشت خونها را رد مىكرد «فشهق شهقة فمات» يك وقت على يك ناله زد و جان به جانآفرين تسليم كرد. آقا تمام كشتهها را خودش به خيمه مىآورد. اما بدن على را نياورد. صدا زد جوانان بيائيد بدن على را به خيمه ها ببريد. مىدانيد چرا نياورد براى اينكه بدن آنقدر قطعه قطعه و چاك چاك بود كه يك نفر نمىتوانست آن را از جاى بردارد. باسمك العظيم الاعظم
____________________________________________________________
1 - اين مقاله متن سخنرانى خطيب توانمند معاصر، مرحوم حجة الاسلام و المسلمين فلسفى است كه با هدف استفاده از سبك آن واعظ شهير از نوار پياده و با حداقل تصرفات نگاشته شده است.
2- منافقون، آيه 8
3- بحار الانوار، ج 100، ص 257، ح 1
4- بحار الانوار، ج 45، ص 175، ذيل حديث 5
5- مقتل عوالم، ص 54، خوارزمى، ج 1، ص 188
6- طبرى، ج 7، ص 300، كامل ابن اثير، ج 3، ص 280، خوارزمى:، ج 1، ص 243، انساب الاشراف، ج 3، ص 171
7- همان
8- همان
9- طبرى، ج 7، ص 300، كامل ابن اثير، ج 3، ص 280، با اندكى تفاوت در نسخه ها
10- ارشاد، مفيد، ص 223، ابن عساكر، ص 211، بااندكى تفاوت در نسخه ها
نظرات شما عزیزان: