دیده فرو بند،ازین خاکدان
توسنِ اندیشه ،بر افلاک ران
گر پَرِ پرواز دهی ،آه را
مِهر شوی، بزمگهِ ماه را
کم نه ای از ذره ،چو خورشید باش
مشتریِ خلوتِ ناهید باش
با سفری پیک سحر،هم رکاب
تا حرمِ پردگیِ آفتاب
بگذر و بگذار به خود،فرشیان
ای دل تو هم نفسِ عرشیان
خانه بپرداز و رهِ اوج گیر
دل، همه در باکن و در موج گیر
ریز به پیمانه ی آزادگی
باده ز میخانه ی دلدادگی
سرخوش از این باده،به مستی گرای
نیست شو و،باز به هستی گرای
ای همه دل،جان شو و آزاد شو
تن به خراب افکن و آباد شو
زمزمه پرداز،به باغ فلک
نغمه سرایی به سرای مَلَک
از زَبر چرخ برین،خاک را
خاک نه آیینه افلاک را
مظهر اسرار الهی ،نگر
آنچه دلت خواست،کماهی نگر
موج فشان ،بر زَبر آبگیر
رحمت حق،خیمه زده در غدیر
تافته از دوش نبی آفتاب
خیره در او چشم و دل شیخ و شاب
از لب احمد پی اِکمال دین
ها،بشنو زمزمه ی راستین
اینکه مرا زینتِ دوش آمده است
جان، ز ولایش به خروش آمده است
بعد من، او راهبر و رهنماست
سرورِمردان خدا،مرتضی است
صف شکنِ پهنه ی میدان،علی
نور هدی ،مظهر یزدان علی
گویِ فلک، در خَم چوگان او
جانِ جهان، در گِروِ جان او
حافظ آیین ِ محمد بُوَد
جلوه ای از پرتو سرمد بود
تا پیِ توحید،عَلَم بر گرفت
شیر خدا،راهِ ستمگر گرفت
تیغ دو سر،یافت به نام آوری
تافت از او،کوکبه ی حیدری
کفر به نیرنگ ،چو دفتر گشود
بر شد و بر هم زد و خیبر گشود
یاور من، بنده ی خاص خداست
معرفت آموز دل اولیاست
پرتو تابان حرمِ کبریا
سرزده از کُنگره ی هَل اتی
تابشِ خورشید،ز بامِ علی است
سکه ی توحید ،به نام علی است.
نظرات شما عزیزان: