تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16507
بازدید دیروز : 4473
بازدید هفته : 21689
بازدید ماه : 148393
بازدید کل : 11205244
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 25 / 9 / 1395

تولد و کودکی محمد(ص)
عبدالله بن عبد المطلب با آمنه دختر وهب رئیس طایفه بنی زهره ازدواج کرد . اما چند ماه پس از ازدواج در هنگام بازگشت از سفر تجاری شام درگذشت و همانجا مدفون شد. این در حالی بود که آمنه باردار بود و پس از چند ماه پسری متولد شد که نام او را محمد گذاشتند. نوزادی که بعدها مسیر تاریخ بشریت را عوض کرد . نقل است که در هنگام تولد محمد (ص) ایوان مدائن ترک برداشت و آتشکده فارس که در طول سالیان همیشه روشن بوده ناگهان خاموش شد. میلاد پیامبراکرم (ص) در روز دوشنبه هفدهم ربیع الاول و در سال عام الفیل بوده است . اگر بخواهیم سال دقیق میلاد پیامبر (ص) را ، با هجری قمری بسنجیم ، مسلما 53 سال قبل از هجرت بوده است چون سن دقیق پیامبر اکرم(ص) 63 بود و 10 سال قبل از فوت به مدینه هجرت کرده بود. اما مورخین در تعیین سال دقیق میلادی پیامبر (ص) اختلاف دارند . چون تاریخ دقیق میلادی عام الفیل و حمله ابرهه به مکه مشخص نیست . ولی آنچه از قرائن بدست می آید این است که تولد پیامبر سال 569 یا 570 میلادی است .
سه روز اول را آمنه مادرش به او شیر داد و چهار ماه ثُویبه کنیز ابولهب این کار را برعهده گرفت و بعد از آن حلیمه دایۀ محمد شد و او را به بادیه برد . در آن زمان در مکه رسم بود که مردم نوزادان خود را به زنان بادیه می دادند تا به آنها شیر بدهند و آنها را بزرگ کنند و در عوض آن چیزی به دایه می دادند. حلیمه در آن زمان با قبیلۀ خود (بنی سعد) برای گرفتن رضیع به مکه آمده بود اما نتوانست کسی را پیدا کند و در آخر مجبور شد که محمد را بگیرد ( در آن زمان دایه ها فرزندان یتیم را نمی گرفتند چون چشم به سخاوت پدر فرزند داشتند.) می گویند سینه حلیمه به علت خشکسالی کم شیر بود و خشکسالی زندگی را بر قبیله بنی سعد سخت کرده بود . اما همین که نوزاد را با خود به صحرا بردند وضع زندگی آنها تغییر کرد و خیر و برکت بر خانوادۀ آنها سرازیر شد .
محمد شش سال داشت که مادرش او را برای دیدن خویشاوندان(طایفه بنی النجار) به یثرب برد . در راه بازگشت از مدینه آمنه در ابواء درگذشت و محمد از داشتن مادری مهربان بی نصیب شد. و با کنیزش ام ایمن به مکه بازگشت و تحت تکفل پدربزرگش عبدالمطلب قرار گرفت. اما دو سال بعد یعنی در سن هشت سالگی عبدالمطلب نیز از دنیا رفت و سفارش محمد را به ابوطالب کرد و از این پس ابوطالب سرپرستی محمد را به عهده گرفت. ابوطالب با آنکه در آن زمان فرزندان بسیار داشت و فقر و تنگدستی نیز به او فشار می آورد ، اما محمد را بسیار دوست داشت و او را از فرزندان خود عزیزتر می داشت و تا آخر عمر دست از حمایت برادرزاده خود نکشید.
محمد (ص) در سن دوازده سالگی با عموی خود ابوطالب به شام رفت و این اولین سفر محمد (ص) به خارج از جزیرة العرب بود و همانطور که خواهیم خواند پیامبر اکرم فقط دوبار از جزیرة العرب خارج شد. در نزدیکی دمشق در محلی به نام بُصری راهبی به نام بحیرا از روی علامات توانست بفهمد که این محمد همان پیامبر آخرالزمان است که در کتب پیشین به آن وعده داده شده . پس ابوطالب را فراخواند و سفارش محمد را به ابوطالب کرد و مخصوصا بر دور کردن این نوجوان از یهودیان که به دنبال او بودند تاکید کرد.


جوانی
جنگ فجار
یکی از حوادثی که مورخین در دوره جوانی پیامبر(ص) از آن نام می برند جنگ فجار است . جنگ فجار یعنی جنگ نامشروع . در یکی از ماههای حرام (جنگ و قتل و غارت در چهارماه ذی قعده ، ذی حجه ، محرم و رجب حرام بود)کاروانی از حیره به بازار عکاظ آمد که بار آن مُشک بود . قریش و هوازن در بازار عکاظ جمع بودند.شخصی از طایفۀ بنی کِنانه نگهبان کاروان را که از قبیلۀ هوازن بود کشت و کالاها را برداشت و فرار کرد. این خبر ابتدا به قریش رسید و قریش فورا به طرف حرم مکه حرکت کرد. و بعد خبر به طایفه هوازن رسید آنها در عقب قریش تاختند اما قریش خود را به محدوده حرم رساندند و طایفۀ هوازن بازگشت اما بعد از این قضیه چندین جنگ بین این قبیله درگرفت که در یکی از این جنگها چنانکه از خود پیامبر (ص) روایت شده حضور داشته است .

واقعۀ حلف الفضول

هر قبیله در مکه برای خود هم پیمانانی داشت که به مجوجب این پیمان کسی در مکه به آنها آزار نمی رسانید . اما اگر غریبی در مکه مورد ستم واقع می شد کسی برای احقاق حق او تلاش نمی کرد. می گویند شخصی از تیرۀ بنی اسدبن خزیمه در مکه کالایی را می فروخت و شخصی از بنی سهم از چیزی خرید ولی بهای آن را نپرداخت . مرد اسدی برای احقاق حق نزد قریش رفت اما قریش به او گفتند که با تو پیمانی نداریم نمی توانیم به تو کمکی کنیم . مرد بر بالای کوه ابو قُبَیس رفت و شعرهایی در مظلومیت خود خواند این کار باعث شد گروهی از جوانان قریش در خانۀ عبدالله بن جُدعان جمع شوند . آنها سوگند یاد کردند که اگر غریبی در مکه ، مورد ظلم واقع شود ، حق او را بستانند و او را یاری دهند.

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی