ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

ندای وحی

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

گوناگون

شیمی دان نمونه 1

 

شیمی دان نمونه 1

 

در شیمی از اصطلاح"مول" برای اندازه گیری مقدار یک عنصر یا ماده مرکب استفاده می شود. در واقع این یک تعریف و قسمتی از زبان بیان علم شیمی است. برای این که از مول بیش تر بدانیم، بهتر است از "وزن اتمی" شروع کنیم.

 

وزن اتمی:

شیمی دان ها همواره به دنبال کشف روابط وزنی بین عناصر بوده اند. بیایید تصور کنیم که در یک آزمایشگاه شیمی و در قرن 19 هستیم و می خواهیم بدانیم آزمایش بین روی و گوگرد به چه صورت انجام می شود:

 

شیمی دان نمونه 1

 


موضوعات مرتبط: گونان گون
برچسب‌ها: گوناگون

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 6 / 1 / 1395 | 8:56 | نویسنده : اکبر احمدی |

گوناگون

شیمی دان نمونه 2

شیمی دان نمونه 2

قبل از مطالعه این مطلب بهتر است مطلب شیمی دان نمونه 1 را مرور کنید.

 

اتم های عناصر مختلف با نسبت های متفاوت با هم ترکیب می شوند. برای مثال، سیلیسیوم با دو اتم گوگرد ترکیب می شود (فرمول سولفید سیلیسیوم SiS2 است) و دو اتم سدیم با یک اتم گوگرد ترکیب می شود (Na2S ).

 

بنابراین تعیین نسبت اتم ها در هر ماده مرکب مهم است. فرض کنید لیستی از وزن های نسبی اتم ها را تهیه کرده ایم:

 

شیمی دان نمونه 2

 

به دلیل این که هیدروژن سبک ترین عنصر است، بیایید وزن آن را 1 در نظر بگیریم و وزن بقیه عناصر را با توجه به وزن آن یک پنجم کنیم:

شیمی دان نمونه 2

سوال 1:

با توجه به جدول، اتم کربن چه قدر سنگین تر از بور است؟

الف) 12 برابر        ب) 12/10 برابر           ج) 10/12 برابر

 

جواب: از جدول بالا می فهمیم که کربن و بور وزن اتمی نسبی 12 و 10 دارند، میانگین اتمی کربن از میانگین اتمی بور، سنگین تر است. برای همین میانگین اتمی کربن 12/10 برابر سنگین تر از میانگین اتمی بور است.

 

سوال 2:

چه جرمی از نقره شامل تعداد یکسانی از اتم های 12 گرمی کربن است؟

 

جواب این سوال 107 گرم است. جرم های جدول بالا نشان دهنده جرم های نسبی عناصر هستند. طبق جدول، میانگین اتمی نقره 107/12 = 8.9  دارای همان توده جرمی میانگین اتمی کربن است. برای همین، برای داشتن تعداد یکسانی از اتم های نقره، به جرم کربن نیاز داریم که 107/12  برابر جرمش است. از آن جایی که 12 گرم اتم کربن داریم، پس      107/12 x 12 = 107 g  نقره داریم.

 

سوال 3:

چه جرمی از نقره دارای تعداد یکسانی از اتم های 6 گرمی کربن است؟

جواب: 107/2 = 53.5 g  نقره، اگر نادرست حل کردید به سوال قبل برگردید و این نسبت را رعایت کنید:

 

6/12 = X/107

 

ایزوتوپ ها:

در اوایل قرن بیستم، طیف سنجی جرمی (اسپکترومتر جرمی) که به دانشمندان اجازه می داد تا جرم تک تک اتم ها را به صورت مجزا تعیین کنند، ساخته شد. این وسیله واقعیت هایی را کشف کرد از جمله این که تمام اتم های یک عنصر، جرم یکسانی ندارند (برای همین بود که به جای کلمه "اتم و وزن اتم" از "میانگین اتم" استفاده کردیم).

 

اتم های یک عنصر دارای جرم های مختلفی هستند که "ایزوتوپ" نامیده می شود. برای مثال، دو ایزوتوپ مهم بور وجود دارد که هر دو دارای 5 پروتون در هسته هستند اما یکی از ایزوتوپ ها دارای 5 نوترون و دیگری دارای 6 نوترون است. می دانیم که جمع تعداد پروتون ها و نوترون ها در یک هسته، جرم ایزوتوپ را حاصل می کند. این تعداد به صورت یک بالا نویس در سمت چپ در کنار نماد شیمیایی عنصر نوشته می شود. برای مثال ایزوتوپ بور با 6 نوترون، 11B است.

 

ایزوتوپ های هیدروژن

 

الکترون ذره دیگر موجود در اتم ها بسیار مورد علاقه شیمی دان هاست. الکترون ها در خارج از هسته و با بار منفی به دور هسته می چرخند. جرم الکترون از جرم پروتون یا نوترون بسیار کوچک تر است. بار روی الکترون با بار پروتون یکسان است اما علامت آن ها مخالف هم است. در نتیجه در یک اتم خنثی، تعداد الکترون ها و پروتون ها یکی است.

سوال 4:

کدام یک از ایزوتوپ های زیر دارای 6 پروتون و 7 نوترون است؟

الف) 7B

ب) 13B

ج) 12C

د) 13C

جواب: گزینه د صحیح است.

 

سوال 5:

کلر طبیعی موجود در طبیعت دارای دو ایزوتوپ است که یکی از ن ها دارای دو نوترون بیش تر از دیگری است. اگر ایزوتوپ سبک تر دارای عدد جرمی 35 باشد؛ نماد شیمیایی صحیح ایزوتوپ دیگر چیست؟

 

جواب : 37Cl نماد شیمیایی کلر Cl است و ایزوتوپ صحیح کلر بایستی دو عدد بیش تر از 35 باشد؛ یعنی 37.

 

بعد از کشف ایزوتوپ ها و میانگین برای اندازه گیری های صحیح جرم نسبی ایزوتوپ ها، دانشمندان تصمیم گرفتند تا جرم ایزوتوپ 12C باید به صورت دقیق 12.0000 واحد وزن اتمی (amu) تعریف شود.

 

شیمی دان نمونه 2

 

در شکل بالا در a) یک هندوانه، 12 قطعه هندوانه در b) ، در حالت c) شما 12/1 هندوانه را می بینید و بالاخره در شکل d) می بینید که چگونه با این مقیاس می توان میوه های دیگر را وزن کرد. شیمی دان ها هم از کربن برای وزن کردن اتم ها استفاده می کنند.

 

سوال 6:

یک واحد وزن اتمی (amu) چگونه تعریف می شود؟

 

الف) 12 گرم

ب) یک دوازدهم جرم یک اتم 12C

ج) 1 x 10-12 گرم

 

جواب صحیح گزینه ب است.

 

جرم نوترون ها و پروتون ها بسیار نزدیک هم است. جرم یک الکترون حدود 2000 برابر کوچک تر از جرم یک نوترون یا پروتون است.

 

سوال 7:

جرم تقریبی یک پروتون و یا نوترون با واحد اتمی amu چه قدر است؟

الف) 12 amu

ب) 6 amu

ج) 1 amu

 

جواب: گزینه ج درست است؛ در یک اتم کربن، 6 پروتون، 6 نوترون و 6 الکترون وجود دارد. وزن الکترون ها نسبت به پروتون ها و نوترون ها آن قدر کوچک است که می توان آن را نادیده گرفت. جرم یک پروتون نیز تقریبا با جرم نوترون برابر است؛ یعنی این هسته دارای جرم ترکیبی 12.00 amu  است. برای همین یک پروتون (و یا یک نوترون) وزن 1.00 amu  دارد.


  تنظیم: آلچالانلو


موضوعات مرتبط: گونان گون
برچسب‌ها: گوناگون

تاريخ : یک شنبه 6 / 1 / 1395 | 8:54 | نویسنده : اکبر احمدی |

گوناگون

شیمی دان نمونه 3

شیمی دان نمونه 3

 

در مطلب قبل به بحث وزن اتمی و ایزوتوپ ها رسیدیم و چند سوال مطرح شد. حال برای این که آموخته های خود را بیازمایید، با چند سوال دیگر این بحث را شروع می کنیم و راجع به میانگین وزن اتمی بیش تر خواهیم آموخت.

 

سوال 1:

فرض کنید دانشمندان تصمیم می گیرند تا سیستم جدید وزن اتمی را طراحی کنند که در آن یک اتم 12C دیگر 12 amu  وزن ندارد بلکه1.00 amu   است. وزن یک اتم 16O در این سیستم چه قدر خواهد بود؟

 

جواب: 16/12 = 1.33 amu

 

سوال 2:

کربن موجود در طبیعت دارای 99% ایزوتوپ 12C و 1% ایزوتوپ 13C است. اگر 99 اتم 12C و یک اتم 13C داشتید، جرم 99 تا اتم 12C و 1 اتم 13C چه قدر خواهد بود؟

 

الف)  1188 amu و 13 amu

ب) 99 amu  و 1 amu

ج) 1000 amu و 10 amu

 

جواب: گزینه الف صحیح است. 99 اتم 12C دارای جرم 99 x 12.00 = 1188 amu  خواهد بود و جرم یک اتم 13C خواهد بود:

1 x 13 = 13 amu

 

شیمی دان نمونه 3

سوال3:

جرم میانگین 100 اتم موجود در سوال 2 را تعیین کنید.

 

جرم کل این صد اتم :

1188 + 13 = 1201 amu

 

میانگین جرم آن ها خواهد بود:

 

1201 amu/100 اتم =

 12.01 amu ( برای هر اتم)

 

اگر نگاه گذرا به جدول تناوبی داشته باشید، متوجه خواهید شد جرم اتمی کربن 12.01 نوشته شده است. همچنین توجه کنید که برای جرم اتمی، واحدی وجود ندارد. شما در جدول تناوبی متوسط جرم اتمی برای تعداد زیادی ایزوتوپ را مشاهده می کنید.

 

سوال 4:

جرم اتمی آرگون که دارای 3 ایزوتوپ طبیعی 38Ar, 36Ar و 40Ar  است، چقدر است؟ درصد این ایزوتوپ ها در طبیعت به ترتیب 0.34%، 0.07% و99.58% است.

راهنمایی: بدون استفاده از ماشین حساب می توانید جواب را پیدا کنید و بایستی از متوسط وزنی استفاده کنید.

 

الف) 33.33                                          ب) 38.00                                                            ج) 39.98

 

جواب الف اشتباه است. این گزینه، درصد متوسط را نشان می دهد:

(0.34 + 0.07 + 99.58)/3

 

جواب ب نادرست است زیرا متوسط جرم های سه ایزوتوپ را در حالتی که وزن هر سه مساوی است، نشان می دهد.

 

جواب ج صحیح است. می توانید از درصدهای کم ایزوتوپ هایی با عدد جرمی 36 و 38 این نکته را بفهمید. یعنی جرم باید به عدد 40 خیلی نزدیک باشد. در محاسبه، ایزوتوپ ها بایستی بر اساس درصدشان وزن شوند:

 

0.0034 x 36.00 + 0.0007 x 38.00 + 0.9958 x 40.00 = 39.98

34.97x + 36.95(1 - x) = 35.453

به ادامه مطلب که "رابطه جرم و مول" است، حتما مراجعه شود.



موضوعات مرتبط: گونان گون
برچسب‌ها: گوناگون

تاريخ : یک شنبه 6 / 1 / 1395 | 8:52 | نویسنده : اکبر احمدی |

زن از ديدگاه على عليه السلام


زن از ديدگاه على عليه السلام

بررسى ديدگاه حضرت على عليه‏السلام درباره زن نيازمند به آگاهى و شناخت موقعيت اجتماعى «زن‏» در قبل و بعد از اسلام است.

از نظر تاريخ روشن است كه زن قبل از اسلام در محروميت فراوان بوده و از جايگاه مناسب اجتماعى برخوردار نبوده است; چرا كه نگاه به زن نگاه ابزارى و كالائى بوده يعنى زن در رديف يكى از كالاهايى بوده است كه در اختيار مردان بوده، تا لذت بيشترى از زندگى ببرند. اسلام با نداى آسمانى خود تحول بزرگى ايجاد نمود; اولا از نظر شخصيتى زن را برابر مرد قرار داد، ايمان و عقايد و افكار او را محترم شمرد. ثانيا حقوق اجتماعى زيادى براى او قرار داد كه قبل از اسلام وجود نداشت البته اگر هم در بعضى موارد بين او و مرد فرق گذاشته باز بجهت اقتضائات روحى و جسمى زن بوده است و لذا در سايه اين تعليمات زن در ميان مسلمين موقعيت اجتماعى مناسبى پيدا كرد.

البته چه بسا در اين مسئله مانند بسيارى ازمسايل اجتماعى ديگر دورى از تعليمات وحى الهى موجب گرفتارى و انحراف و افراط و تفريط خواهد شد.

حضرت على عليه‏السلام با توجه به موقعيتى كه زن قبل از اسلام داشته، و موقعيت مناسبى كه بعد از اسلام پيدا كرده براى حفظ جامعه اسلامى از خطر انحراف در افراط و تفريط روزنه‏هاى ورود اين خطرها را مى‏بندد; لذا زن در نظر ايشان از يك جهت‏يكى از تلجليات حضرت حق و نشان دهنده جمال زيباى خداوند است.

آن حضرت مى‏فرمايد:

«عقول النساء فى جمالهن و جمال الرجال فى عقولهن.» (1) عقل زنها در زيبايى آنان است و زيبايى مردان در عقل آنان است. هر موجودى مظهر نامى از نامهاى الهى است، زيرا خلقت كه از اوصاف فعلى خداست نه از اوصاف ذاتى وى، عبارت است از تجلى خالق در چهره مخلوقهاى گوناگون، چنانكه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است: «الحمدلله المتجلى لخلقه بخلقه‏» (2) عنوان تجلى از لطيف‏ترين تعبيرهاى عرفانى است كه قرآن و عترت از آن ياد كرده‏اند و سالكان دور انديش و درون بين را به خود جذب نموده است، چون سالك محب بيش از باحث متفكر از نشانه مقصود آگاه بوده و از آن لذت مى‏برد و هرگز به شنيدن بانگ جرس كاروان كوى حق بسنده نمى‏كند بلكه مى‏كوشد تا از علم به عين آرد و از گوش به آغوش. (3)

احكام و اوصاف زن:

- احكام و اوصاف صنف زن از دو ديدگاه قابل مطالعه و بر دو قسم است:

قسم اول: راجع به اصل زن بودن اوست كه هيچ گونه تفاوتى در طى قرون و اعصار به آنها رخ نمى‏دهد. مانند لزوم حجاب و عفاف و صدها حكم عبادى و غير عبادى، كه مخصوص زن است و هرگز دگرگون نخواهد شد. و بين افراد زن هيچ فرقى در آن جهت مشترك زنان نيست.

قسم دوم:

ناظر به كيفيت تربيت و نحوه محيط پرورش آن است كه اگر در پرتو تعليم صحيح و تربيت وزين پرورش يابند و چون مردان بيانديشند و چون رجال تعقل و تدبر داشته باشند تمايزى از اين جهت‏با مردها ندارند و اگر گاهى تفاوت يافت‏شود، همانند تمايزى است كه بين خود مردها مشهود است. مثلا اگر زنان مستعد به حوزه‏ها و دانشگاههاى علمى راه يابند و همانند طلاب و دانشجويان مرد به فراگيرى علوم و معارف الهى بپردازند و از لحاظ جهان بينى و انسان شناسى و دنيا شناسى و آخرت شناسى و ساير مسائل اسلامى، در دروس مشترك بين محصلين حوزه آگاهى كامل يابند و نحوه تعليم و تبليغ دينى آنان چون رجال مذهبى باشد، چه اين كه گروهى فعلا به بركت انقلاب اسلامى اين چنين‏اند، آيا باز هم مى‏توان گفت رواياتى كه در نكوهش زنان آمده و احاديثى كه در پرهيز از مشورت با آنها وارد شده و ادله‏ايكه در نارسايى عقول آنان رسيده اطلاق دارد و هيچ گونه انصافى نسبت‏به زنان دانشمند و محققان از اين صنف ندارد و همچون قسم اول موضوع همه آن ادله ذات زن از حيث زن بودن است؟ مثلا گفته‏هاى حضرت على عليه السلام در بيان وهن عقول زنان كه فرمود:

«يا اشباه الرجال و لارجال، حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال‏» (4)

اى مرد گونه‏هاى نامرد، با آرزوهاى كودكانه! و انديشه زنان پرده نشين!

«اياك و مشورة النساء فان رايهن الى افن و عزمهن الى وهن...» (5)

بپرهيز از مشورت با زنان كه راى آنان ناقص و تصميم آنان سست است. هيچ گونه انصرافى از زنان محقق و دانشمند ندارد؟ و آيا مى‏توان گفت كه عقل آنان هم در بخش عقل نظرى، چون زنند و تنها به خاطر انوثت‏بدن آنها همتاى عقل كودكان است. و يا آن كه اين تعبيرها به لحاظ غلبه خارجى است كه منشا آن، دور نگه داشتن اين صنف گرانقدر از تعليم و محروم نگه داشتن اين گروه توانمند از تربيت صحيح است، كه اگر شرايط درست‏براى فراگيرى آنها در صحنه تعليم و تربيت فراهم شود حتما غلبه بر عكس خواهد شد و يا لااقل غلبه‏اى در كار نيست تا منشا نكوهش گردد.

خلاصه آنكه وهن عزم چون مساله حجاب و عفاف از احكام قسم اول نخواهد بود هوشمندى و نبوغ برخى از زنان سابقه ديرين داشته و سبقت آنان در موعظت پذيرى نسبت‏به مردها شواهد تاريخى دارد. وقتى اسلام به عنوان دين جديد در جاهليت دامنه دار حجاز جلوه كرد، تشخيص حقانيت آن از نظر عقل نظرى محتاج به هوشمندى والا، و پذيرش آن از جهت عقل عملى نيازمند به عزمى فولادين بوده است تا هرگونه خطر را تحمل نمايد.

لذا كسى كه در آن شرايط پيش از ديگران مسلمان مى‏شد از برجستگى خاص برخوردار بوده و همين سبقت از فضائل او به شمار مى‏رفت. چون تنها سبقت زمانى يا مكانى نبوده است كه معيار ارزش جوهرى نباشد بلكه سبق رتبى و مكانتى بود كه مدار ارج گوهر ذات خود. چنانكه سبق اسلام حضرت على عليه السلام از فضائل رسمى آن حضرت به شمار مى‏رود. از اين رهگذر مى‏توان به هوشمندى و نبوغ زنانى پى برد كه قبل از همسران خود دين حنيف اسلام را پذيرفته و حقانيت آن را با استدلال تشخيص داده و در پرتو عزم استوار به آن ايمان آورده‏اند. در حالى كه مردان فراوانى نه تنها از پذيرش آن استنكاف داشته و در حقانيت آن ترديد داشتند بلكه براى اطفاء نور آن سعى بليغ مى‏نمودند گرچه طرفى نمى‏بستند.


موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: زن از ديدگاه على عليه السلام

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 5 / 1 / 1395 | 8:42 | نویسنده : اکبر احمدی |

سياست و على (ع)


سياست و على (ع)

معناى كلمه سياست نيز،مانند سائر مفاهيم عاليه،از سر نوشت اختلاف آراء و نظريات بى‏بهره نيست،ولى مادر اين بحث مختصر لزومى ببيان آن نظريات مختلف و تشاجرات دامنه‏دار نمى‏بينيم. آنچه كه ميتوان مورد استفاده،تشخيص داد سه جمله تفسير از سياست كه ما ببيان آنها نيازمنديم.

1-سياست،يعنى شناسائى چگونگى روابط ميان فرد با دولت و جامعه و حكومت اين جمله مختصر را از بعضى از نويسندگان تاريخ و فلسفه سياست،نقل نموديم.

ولى چنانكه مى‏بينيم،اين جمله نميتواند،معناى عمومى سياست را بطور صحيح تفسير نمايد،زيرا در اين جمله،ارتباطات موجوده ميان جامعه‏ها و حكومت‏ها و افراد در نظر گرفته نشده است،در صورتيكه بدون كوچكترين ترديد شناسائى هر يك از ارتباطات مذكوره نيز،قسم معظمى از سياست را تشكيل ميدهد،وانگهى در تعريف مزبور مهمترين نكته‏اى كه در تفسير كلمه ياست‏بايد منظور گردد،مورد توجه نبوده است،و آن نكته عبارت از ملاحظه قدرتى است كه براى تغيير و يا ايجاد روابط مزبور،در مفهوم كلمه سياست تضمين شده است.

2-تفسيرى است كه ارسطو براى كلمه سياست‏بيان كرده است:

«لازم است كه مهمترين نيكى‏ها (خيرات) موضوع مهمترين اجتماعات قرار گيرد،و اين معنى همانست كه بطور تحقيق دولت و سياست ناميده ميشود»السياسة لارسطو طاليس ص 91 ك 1 ب اف 1.

باز همين معنى را در ص 212 ك 3 ب 7 ف 1 متذكر شده و ميگويد:

«غرض از تمامى علوم و فنون،خير (نيكى) است و اولين نيكى‏ها لازم است موضوع بزرگترين علوم بوده باشد،اين علم عبارت است از سياست.»

اين جمله ترجمه سوم از يونانى است،و با احتمال اينكه در ترجمه-ها خواه از يونانى بفرانسه،و خواه از فرانسه بعربى اشتباهى رخ داده باشد،با اينوصف مقصود ارسطو از تعريف سياست‏بآن اندازه كه ما ميخواهيم روشن است،آنچه كه ميتوان گفت مقصود ارسطو است،اينست كه:سياست امضاء و يا ايجاد و يا تغيير رابطه اجتماعات،بسوى بهترين نيكى‏ها است‏».

اين تفسير از بعضى از مضامين كتاب جمهوريت افلاطون نيز بر مى‏آيد،در اينجا لازم ميدانيم توضيح مختصر ذيل را در اين تعريف كه درباره سياست‏شده است،بيان كنيم.

حقيقت‏خير و عدل و حق (نه الفاظ آنها) خوش آيند تمامى افراد و اجتماعات و حكومت‏ها است،و نميتوان در تاريخ بشرى،فرد يا اجتماع يا حكومتى،پيدا كرد كه خود را حمايت كننده خير و عدل و حق نشمارد،حتى از تبهكارترين افراد بپرسيد،راهى كه در پيش گرفته‏اى چگونه است و براى چيست؟خواهد گفت:خير و عدل و حق است،و همچنين از فاسدترين حكومت‏ها،مانند چنگيز خان بپرسيد،مقصود تو از خود نخوارى و يغما گرى چيست؟همان جواب را خواهيد شنيد.

از اين رو تمامى افراد و اجتماعات و حكومت‏ها بعنوان جستجوى خير و ايجاد خير قدم ميزنند، اين حقيقت را با نظر به پديده روانى افراد و حكومت‏ها و اجتماعات،كه بطور يقين تثبيت‏شده است، نميتوان انكار نمود،اكنون ميتوان بحقيقت عاليه‏اى كه تفسير ارسطو،درباره كلمه سياست متضمن است،بخوبى پى ببريم.

بنابر توضيح مزبور،تفسير ارسطو راجع به سياست،باجملات ذيل تطبيق ميگردد:

از آنجا كه نيكى،مقصود همه افراد و اجتماعات و حكومت‏ها است،بايد وسائل رسيدن بمقصود مزبور را تامين نمود،آن علم كه متكفل بيان كميت و كيفيت وسائل مزبوره است،سياست ناميده ميشود.اگر تعريف سياست همين است كه ارسطو گفته است،و ما با توضيح مختصرى آن را تفصيل داديم،چنانكه خود ارسطو متوجه بوده است،اين علم بهترين علوم بوده و شخصيت‏سياستمدار، بزرگترين و ضرورى‏ترين شخصيت‏هاى انسانى است.

3-تفسير ديگرى براى سياست گفته ميشود كه باعث وحشت عمومى افراد غير سياستمدار،و موجب نفرت تمامى رادمردان و عقيده‏مندان اديان ميگردد.

اين تفسير ميگويد:«سياست عبارت است از تشخيص هدف-كه شخص سياستمدار تشخيص داده-و بدست آوردن آن با هر وسيله‏اى كه ممكن است‏».

در اين تعريف چنانكه مى‏بينيم،خبرى از خير و سعادت،بلكه انسانيت در كار نيست،مطابق همين تعريف ميتوان حيوانات درنده را كه با كوشش‏هاى مخصوص بخود،محيط پيروزى ايجاد مى‏كنند، سياستمدار ناميد،اين همان تعريفى است كه اسوالد اشپنگلر درباره سياست نموده است:

«سياستمدار فطرى،كارى بحق يا بطلان امور ندارد،و منطق حوادث و وقائع را،با منطق نظامات و سيستمها اشتباه نميكند.حقائق يا اشتباهات،هر كدام در نزد او قيمت مخصوصى دارد،و او مقدار تاثير و دوام و خط سير هر كدام را مورد دقت قرار داده،و اثر آن را در سر نوشت قدرتيكه تحت اختيار او است منظور ميدارد.

البته هر سياستمدارى معتقدات مخصوصى هم دارد،كه نزد وى عزيز است،ولى اين معتقدات از جمله چيزهاى خصوصى و شخصى او ميباشد،ليكن در موقع اقدام و عمل،هرگز خود را بدان پا بست نميداند.

بقول گوته‏«كننده كار نظرى بانصاف و وجدان ندارد،وجدان مخصوص تماشاچى است‏»اين حقيقت درباره عموم سياستمداران از سولا گرفته تا را بسپير و از بيز مارك گرفته تا پيت مصداق دارد.

پاپ‏هاى بزرگ و ليدرهاى احزاب انگليسى،تا وقتى كه براى تسلط بر اوضاع،ناچار بكشمكش و تلاش بودند،اصول رفتارشان شبيه،بروش فاتحين و تازه بدوران رسيده‏هاى هر عصر و زمانى بوده است،مثلا در رفتار«پاپ انوسان سوم‏»دقت كنيد كه نزديك بود،دنيا را تحت تسلط كليسا در آورد،و از همين جا شرائط موفقيت و ظفر را دريابد،كه منجر بچه عملياتى ميشود،كه با شدت هر چه تمامتر مخالف همه اصول و اخلاق مذهبى است‏». (فلسفه سياست-اوسوالداشپنگلر ص 39 و 40) .

اين معنا كه قرنهاى طولانى است،از كلمه سياست (پولتيك) باشتباه استفاده شده است،بهترين معرف روش زعماء و زمامدارانى است كه گمان ميكردند اجتماع انسانى بلكه دستگاه پهناور طبيعت،براى آنها آفريده شده است،لذا اگر گاهگاهى هم از آنگونه اشخاص كلمات دادگرى و حمايت از ناتوانان و تنظيم اجتماع،و برقرار نمودن هماهنگى...شنيده شده است،ارزشى بجز اغفال زير دستان و فراهم نمودن زمينه پيروزى نداشته است.

با توجه باين حقيقت چگونه ميتوان از سياستمدار،پابند بودن باصول انسانيت و قوانين دينى توقع داشت.

 


موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: سياست و على (ع)

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 5 / 1 / 1395 | 8:40 | نویسنده : اکبر احمدی |

جهاد و ضرورت آن از ديدگاه امام على(ع)

جهاد و ضرورت آن از ديدگاه امام على(ع)

اما بعد، جهاد، درى است از درهاى بهشت كه خدا به روى گزيده دوستان خود گشوده است; و جامه تقوى است، كه بر تن آنان پوشيده است.

زره استوار الهى است كه آسيب نبيند; و سپر محكم اوست - كه تير در آن ننشيند -. هر كه جهاد را واگذارد و ناخوشايند داند، خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند، و فوج بلا بر سرش كياند; و در زبونى و فرمايگى بماند. دل او در پرده‏هاى گمراهى نهان، و حق از او روى گردان. به خوارى محكوم و از عدالت محروم.

من شبان و روزان، آشكارا و نهان، شما را به رزم اين مردم تيره روان خواندم و گفتم: با آنان بستيزيد، پيش از آنكه بر شما حمله برند، و بگريزيد.

به خدا سوگند با مردمى در آستانه خانه‏شان نكوشيدند، جز كه جامه خوارى بر آنان پوشيدند. اما هيچ يك از شما خود را براى جهاد آماده نساخت و از خوارمايگى، هركس كار بار به گردن ديگرى انداخت; تا آنكه از هر سو بر شما تاخت آوردند و شهرها را يكى پس از ديگرى از دستتان برون كردند. اكنون سربازان اين مرد غامدى به انبار در آمده و حسان پسر حسان بكرى را كشته و مرزبانان را از جايگاههاى خويش رانده‏اند. شنيده‏ام مهاجم به خانه‏هاى مسلمانان، و كسانى كه در پناه اسلامند در آمده، گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى زنان به در مى‏كرده است; حالى كه آن ستمديدگان برابر آن متجاوزان، جز زارى و رحمت‏خواستن سلاحى نداشته‏اند. سپس غارتگران، پشتواره‏ها از مال مسلمانان بسته; نه كشته‏اى بر جاى نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشته‏اند. اگر از اين پس مرد مسلمانى از غم چنين حادثه بميرد، چه جاى ملامت است، كه در ديده من شايسته چنين كرامت است.

شگفتا! به خدا كه هماهنگى اين مردم در باطل خويش، و پراكندگى شما در حق خود، دل را مى‏ميراند; و اندوه را تازه مى‏گرداند. زشت‏با ديد و از اندوه برون نياييد! كه آماج تير بلاييد، بر شما غارت مى‏برند و ننگى نداريد. با شما پيكار مى‏كنند و به جنگى دست نمى‏گشاييد. خدا را نافرمانى مى‏كنند و خشنودى مى‏نماييد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوييد هوا سخت گرم است، مهلتى ده تا گرما كمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گوييد سخت‏سرد است، فرصتى ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما كه از گرما و سرما چنين مى‏گريزيد، با شمشير آخته كجا مى‏ستيزيد؟

اى نه مردان به صورت مرد، اى كم خردان ناز پرورد! كاش شما را نديده بودم و نمى‏شناختم كه به خدا، پايان اين آشنايى ندامت‏بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد! كه دلم از دست‏شما پر خون است و سنيه‏ام مالامال خشم شما مردم دون، كه پياپى جرعه اندوه به كامم مى‏ريزيد، و با نافرمانى و فروگذارى جانبم، كار را بهم در مى‏آميزيد، تا آنجا كه قريش مى‏گويد پسر ابوطالب دلير است اما علم جنگ نمى‏داند. خدا پدرانشان را مزد دهاد! كدام يك از آنان پيشتر از من در ميدان جنگ بوده و بيشتر ازمن نبرد دليران را آزموده؟! هنوز بيست‏سال نداشتم كه پا در معركه گذاشتم، و اكنون ساليان عمرم از شصت فزون است. اما، آن را كه فرمان نبرند سر رشته كار از دستش برون است.

نهج البلاغه - خطبه 27

دكتر سيد جعفر شهيدى

 


موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: جهاد و ضرورت آن از ديدگاه امام على(ع)

تاريخ : پنج شنبه 5 / 1 / 1395 | 8:37 | نویسنده : اکبر احمدی |

حکا یت ها وحکمت ها


قالیچه 

بدهکارشد...فقط یک قالیچه داشت... گوشه قالیچه سوخته شده بود... هر مغازه ای میرفت میگفتند:"این قالیچه اگر سالم بود 500هزار تومن می ارزید... اما حالا که سوخته ما100 یا 150 تومن بیشتر نمیخریم"

گرفتار بود...به امید اینکه بیشتربخرند هی از این مغازه به آن مغازه میرفت،در یکی از مغازه ها،مغازه دار پرسید : "چه شده؟ چرا قالی به این خوبی را مراقبت نکردی؟"

گفت: "ما منزلمان روضه خوانی داشتیم منقل چایی روی این قالی بود زیر منقل پوسیده بود ذغالها ریخت روی قالی و سوخت" 

مغازه دار گفت: " این قالی اگر سالم بود500هزار تومن می ارزید اما حالا که برای اربابم سوخته من یک میلیون این را از تو میخرم...







معروف است که حسن بصري و شفيق بلخي و مالک دينار به عيادت رابعه‌ي عدويه رفتند.

حسن گفت:
هر کس در شرايط محبت چيزي بگويد.

سپس گفت: 
راستگو نيست در محبت کسي که از معشوق خود چون ضربتي ببيند بر آن صبر نکند. 

رابعه گفت:
بهتر از اين بايد گفت.

-صادق نيست محبي که چون از محبوب اَلَمي ببيند بر آن شکر نکند. 

رابعه گفت:
باز هم بهتر از اين بايد گفت. 

مالک گفت:
مستقيم نيست در طريق عاشقي کسي که چون از معشوق خود ضربتي ببيند لذت نبرد. 

رابعه گفت :
باز هم بهتر از اين بايد گفت. 

رابعه گفت:
در طريق عاشقي کسي صادق است که اساساً با ديدار معشوق اَلَمي نبيند. 



حکایت زنی که جز به زبان قرآن سخن نمی گفت 

گويند: شخصى زنى را در باديه تنها ديد، گفت: کيستى؟ 


جواب داد:«وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ.»«بگو سلام بزودى ميدانيد!»

از قرائت اين آيه فهميدم که مي گويد: اوّل سلام کن، سپس سئوال! که سلام دادن علامت و وظفيه شخصى است که بر ديگرى وارد ميشود.

به او سلام کردم و گفتم: در اين بيابان آن هم تنها چه ميکنى؟ 

پاسخ داد:«مَنْ يَهْدِ اللهُ فَمالَهُ مِنْ مُضِلٍّ.»«کسى را که خدا هدايت کند گمراه کنندهاى براى او نيست.»از اين آيه شريف دانستم که راه را گم کرده ولى براى يافتن مقصد به حضرت حقّ اميدوار است.

گفتم: از جنّى يا آدم؟ جواب داد:يابَنى آدم خُذُوا زينَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِد.»«اى فرزندان آدم زينتتان را نزد هر مسجد برداريد.»از قرائت اين آيه فهميدم که از آدميان است.

گفتم: از کجا ميآيى؟ پاسخ داد:«يُنادَونَ مِنْ مَکان بِعيد»«از جايى دور ندا داده ميشوند.»فهميدم از راه دور ميآيد.

گفتم: کجا ميروى؟ جواب داد:«ولِلّهِ عَلى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ اِلَيْهِ.»«بر مردم است که براى خداوند حج به جاى آورند، البته کسى که استطاعت به سوى آن پيدا کند.»فهميدم قصد خانه خدا دارد.

گفتم: چند روز است حرکت کرده اى؟ گفت :«وَ لَقَدْ خَلَقْنا السَّمواتِ وَالا ْ َ رْضَ وَ ما بَيْنَهُما فى سِتَّةِ اَيّام.»«ما آسمانها و زمين و هر چه را بين اين دو است در شش روز خلق کرديم.»فهميدم شش روز است از شهرش حرکت کرده و به سوى مکه مى رود

.پرسيدم غذا خورده اى؟ جواب داد:«وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَاْکُلُونَ الطَّعامَ.»«ما پيامبران را مثل فرشتگان بدون بدن قرار نداديم تا غذا نخورند.»فهميدم چند روزى است غذا نخورده است.

گفتم: عجله کن تا تو را به قافله رسانم.جواب داد:«لايُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً اِلاّ وُسْعَها.»«خداوند هيچ کسى را بيشتر از طاقتش تکليف نمى کند.»فهميدم که مثل من در حرکت تندرو نيست و طاقت ندارد.

به او گفتم: بر مرکب من در رديف من سوار شو تا به مقصد برويم.پاسخ داد:«لَوْ کانَ فيهِما آلِهَةٌ اِلاّالله لَفَسَدَتا.»«اگر در آسمان و زمين چند خدا غير از خداى يگانه بود فاسد مى شدند.»آگاه شدم که تماس بدن زن و مرد در يک مرکب يا يک خانه و يک محل موجب فساد است.

به همين علّت از مرکب پياده شدم و به او گفتم: شما به تنهايى سوار شويد.وقتى سوار شد گفت:«سُبْحْانَ الَّذى سَخَّرَ لَنا هَذا وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنينَ.»«منزه است خداوندى که براى ما اين (کشتيها) را مسخر گردانيد و ما هرگز قادر به تسخير آن نبوديم.»

وقتى به قافله رسيديم گفتم: در اين قافله آشنايى دارى؟جواب داد:«وَ ما مُحَمَّدٌ الاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الّرُسُلُ.»«محمد نيست مگر رسولى و قبل از او رسولانى ديگر بوده اند.»
«يا يَحْيى خُذِالْکِتابَ بِقَّوة.»«اى يحيى کتاب را باقوّت بگير.»
«يا مُوسى اِنّى اَنااللهُ..»«اى موسى منم خداوند.»
«يا داوُودُ اِنّا جَعَلْناکَ خَليفَةً فى الا ْ َرْضِ.»«اى داوود ما تو را در زمين جانشين و خليفه قرار داديم.»

از قرائت اين چهار آيه دانستم که چهار نفر آشنا به نام محمد و داوود و يحيى و موسى دارد.چون آن چهار نفر نزديک آمدند اين آيه را خواند: 

«اَلْمالُ وَ الْبَنُونُ زينَةُ الْحَيوةِ الدُّنْيا.»«مال و فرزندان زينت زندگانى دنيوى هستند.»فهميدم اين چهار نفر فرزندان او هستند.

به آنها گفت:«يا أَبَتِ اسْتاجِرْهُ إنَّ خَيْرَ مِنْاسْتَاْجَرْتَ الْقَوِىُّ الاَْمينَ.»«اى پدر، موسى را به خدمت گير بهترين کسى که بايد به خدمت برگزينى کسى است که امين و توانا باشد.»فهميدم به آنها گفت: به اين مرد امين که زحمت کشيده و مرا تا اينجا آورده مزد دهيد.
آنها هم به من مقدارى درهم و دينار دادند و او حسّ کرد کم است .

گفت:«واللهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ.»«خداوند براى کسى که بخواهد، پاداش را دوچندان گرداند.»فهميدم مى گويد به مزد او اضافه کنيد.

از رفتار آن زن سخت به تعجب آمده بودم و به فرزندانش گفتم: اين زنِ با کمال که نمونه او را نديده بودم کيست؟ 
جواب دادند: اين زن، فضّه خادم حضرت زهرا(س) است که بيست سال است جز با قرآن سخن نگفته است.


 



تو را در دره پرت می‌کنم!

علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی در کتاب لب الالباب در سیر سلوک (صاحبان عقل)، نقل می‌کند: حاج امام قلی نخجوانی که استاد معارف مرحوم آقا سید حسین قاضی پدر مرحوم میرزا علی آقا قاضی‌(ره) بود و در نزد مرحوم آقا سید قریش قزوینی‌(ره) در اخلاقیات و معارف الهیه مراتب استکمال را طی می‌نمود، گفت: پس از آن که به سن پیری رسیدم، دیدم با شیطان در بالای کوهی ایستاده‌ایم، من دست خود را بر محاسن گذارده و به او گفتم: مرا سن پیری و کهولت فرا گرفته، ‌اگر ممکن است از من بگذر. شیطان گفت: این طرف را نگاه کن، وقتی نظر کردم دره‌ای بسیار عمیق دیدم که از شدت خوف و ترس عقل انسان مبهوت می‌ماند.

شیطان گفت: در دل من رحم و مروت و مهر و عطوفت قرار نگرفته اگر چنگال من بر تو گیر کند و دستم به تو رسد جای تو در ته این دره خواهد بود که تماشا می‌کنی و چنان تو را در آن سرنگون کنم که بند از بندت جدا شده و پیکرت قطعه قطعه شود.

حضرت‌علی‌ علیه السلام فرمودند: مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ لَمْ یضُرَّهُ شَیطَان، 
هرکس به خدا متوسل شود، شیطان به او ضرر نمی‌رساند. 

(تصنیف غررالحکم ودررالکلم)




سه عملی که باعث چیره‌شدن شیطان بر انسان می‌شود


حضرت موسی علیه السلام در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاه رنگارنگی بر سر داشت نزد موسی علیه السلام آمد، وقتی که نزدیک شد کلاه خود را (به عنوان احترام) از سر برداشت و مؤدبانه نزد موسی علیه السلام ایستاد. 

حضرت موسی گفت: تو کیستی؟ ابلیس جواب داد: ابلیس هستم. موسی (علیه السلام) پرسید: تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند. 

ابلیس گفت: من آمده ام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری بر تو سلام کنم. 

موسی پرسید: این کلاه چیست که بر سر داری ؟ ابلیس پاسخ داد: با (رنگها و زرق و برق های) این کلاه، دل انسان ها را می‌ربایم

موسی پرسید: به من از گناهی خبر بده که اگر انسان آن را انجام دهد ، تو بر او پیروز می شوی و هر کجا که بخواهی افسار او را به آنجا می کشی. 

ابلیس گفت: «اِذا اَعجَبَتهُ نَفسُهُ ، وَاستَکثَرَ عَمَلَهُ، و صَغُرَ فِی عَینِهِ ذَنبُهُ؛ 
سه حالت گناه است که اگر انسان گرفتار آن شود، من بر او چیره می گردم،‌هنگامی که او خودبین شود و از خودش خوشش آید،‌هنگامی که او عمل خود را بسیار بشمرد، هنگامی که گناه در نظرش کوچک گردد



خدمت شیطان به حضرت نوح


پس از پایان گرفتن طوفان و هلاکت تمام مشرکان و بت پرستان، روزى شیطان خدمت حضرت نوح(علیه السلام) رسید و عرض کرد: تو به من خدمت کرده اى، من نیز مى خواهم به پاس آن کار، به تو خدمتى کنم!

حضرت نوح(علیه السلام) با تعجّب پرسید: چه خدمتى؟

گفت: این جمعیّتى که نفرین کردى و نابود شدند و همچنین نسل آنها را، شب و روز مى بایست وسوسه مى کردم و زحمت مى کشیدم تا هدایت نشوند. اکنون که هلاک شدند تا مدّتى آسوده ام!

حضرت نوح(علیه السلام) (گویا اطمینان نداشت غذاى معنوى که شیطان مى خواهد به او بدهد غذاى مناسبى باشد و لذا آماده شنیدن سخنان او نبود. لذا، خطاب آمد نصایحش را بشنو!،(2))

فرمود: چه خدمتى مى خواهى به من بکنى؟

شیطان گفت: در سه جا به یاد من باش که در آن سه حالت خیلى به بندگان خدا نزدیکم:

1. 
«اُذْکُرْنى اِذا غَضِبْتَ; به هنگام خشم و غضب به یاد من باش (که بسیار به تو نزدیکم)». 
بسیارى از قهرها، نزاع ها، طلاق ها، گناهان و مانند آن، به هنگام خشم و عصبانیّت پایه ریزى مى شود.(3) و لذا، توصیه شده که به هنگام عصبانیّت و غضب هیچ تصمیمى نگیرید و سخن نگویید، و از آن مکان خارج شوید و حالتتان را تغییر دهید. یعنى مثلا اگر نشسته اید بایستید و اگر ایستاده اید بنشینید، تا عصبانیّت فروکش کند.(4)
خشم و غضب آنقدر نکوهیده است که نوعى جنون محسوب مى شود. حضرت على(علیه السلام) در این زمینه مى فرماید:
«اَلْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ لِاَنَّ صاحِبَها یَنْدُمُ، فَاِنْ لَمْ یَنْدُمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْکَمُ;(5) تندخویى و عصبانیّت نوعى جنون است; چرا که صاحبش پشیمان مى شود و اگر پشیمان نشود دلیل بر آن است که جنونش مستحکم و دائمى است!».
بنابراین، به هنگام غضب باید مراقب وسوسه هاى شیطان بود. 

2. 
«وَاذْکُرْنى إِذا حَکَمْتَ بَیْنَ اثْنَیْنِ; به هنگام قضاوت بین دو نفر (نیز) به یاد من باش».
هر چند قضاوت در عصر و زمان ما واجب کفایى است و کسانى که واجد شرایط لازم هستند باید متصدّى این امر شوند; امّا باید مراقب خطرات آن از جمله وسوسه هاى شیطان باشند. که در چنین حالتى به انسان بسیار نزدیک است و ممکن است وى را از مرز عدالت خارج کند. امورى همچون خویشاوندى و رفاقت و همکار بودن و هم حزب بودن و مانند آن، یا خداى ناکرده رشوه و امتیازات ویژه و شبیه آن، باعث نشود که قاضى به ناحق قضاوت کند.

3. 
«وَاذْکُرْنى إِذا کُنْتَ مَعَ امْرَأَة خالیاً لَیْسَ مَعَکُما اَحَدٌ;(6) و به هنگامى که با زن تنهایى خلوت کرده اى و هیچ کس غیر از شما دو نفر در آن جا نیست (نیز) به یاد من باش».
ارتباطات تلفنى با جنس مخالف، چت کردن با نامحرم و خلاصه هرگونه خلوت با نامحرم، مشمول این روایت مى شود.


پی نوشت :
(1). روایات در مورد مطالب و مضامینى که ابلیس لعین به عنوان نصیحت به حضرت نوح(علیه السلام) گفت، مختلف است. و آنچه ذکر شد یک نمونه از آن روایات است. سایر روایات را مى توانید در بحار الانوار، ج11، صفحات 288 و 293 و مختصر تاریخ (مشق،ج26 ص210 مطالعه فرمایید.
(2). مختصر تاریخ دمشق، ج26، ص210.
(3). میزان الحکمة، ج 7، ص 3002، باب 3070، ح 14983. 
(4). به میزان الحکمة، ج7، ص3009، باب 3079 (دواء الغضب) مراجعه فرمایید.
(5). نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 255.
(6). بحارلانوار، ج 11، ص 318، ح 20.


موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: حکا یت ها وحکمت ها

تاريخ : جمعه 4 / 1 / 1395 | 8:28 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه نوروز سال 1395


نوروز ، روز برآورده شدن نياز

1 ـ آداب نوروز

«روَيَ الْمُعَلَّي بن‏خُنَيس عَنْ مَوْلانا الصادِقِ(ع) في يَوْمِ النَيْروزُ: وَ اِذا كانَ يَوْمُ النَيروزِ فَاغْتَسِلْ وَ الْبِسْ اَنْظَفَ ثِيابِكَ وَ تُطَيَّبْ بِاَطْيَب طيبِكَ وَ تَكُونُ صائِما ذلِكَ الْيَوْمَ ...

معلي بن‏خنيس به نقل از امام صادق(ع) در باره نوروز مي‏گويد: هنگام نوروز غسل كن، پاكيزه‏ترين لباس‏هايت را بپوش به خوشبوترين چيزها خود را خوشبو نما و در آن روز، روزه باش.

در دنباله روايت، دستور چهار ركعت نماز و سجده شكر و دعاي مخصوص در اين روز ذكر شده است.»21 اين حديث مورد استناد بسياري از فقها براي استحباب غسل و روزه و نماز در روز نوروز قرار گرفته است. صاحب وسايل اين روايت را دو سه مورد نقل كرده است.22 صاحب جواهرالكلام، همين روايت را از مصباح و مختص آن نقل كرده و مستند استحباب اين اعمال در روز نوروز دانسته است.23 و مرحوم علامه مجلسي در زادالمعاد مي‏فرمايد: به اسانيد معتبره از معلّي بن‏خنيس كه از خواص حضرت امام صادق(ع) بوده (اين روايت) منقول است.24

* عيد نوروز نيز به بركت ولايت رنگ الهي به خود گرفت و در بين شيعيان و ايرانيان شهرت و دوام يافت.

2 ـ روز پيمان با خدا

علامه مجلسي مي‏گويد: در بعضي از كتب معتبره ديدم كه: معلي بن‏خنيس مي‏گويد: روز عيدي خدمت امام صادق(ع) رفتم. پرسيد: اين روز را مي‏شناسي؟ گفتم: روزي است كه عجم آن را بزرگ مي‏شمرند و در آن به يكديگر هديه مي‏دهند. حضرت فرمود: قسم به بيت عتيق كه در مكه است، اين نيست مگر به جهت موضوعي قديمي كه براي تو تفسير مي‏كنم ... نوروز، روزي است كه خداوند از بندگان پيمان گرفت و آن اولين روزي است كه خورشيد كرد. و بادها وزيدن گرفت، كشتي نوح(ع) بر كوه «جودي» قرار گرفت و خداوند كساني را كه از خانه خارج شده بودند، زنده نمود ... و پيامبر اسلام(ص) به اصحاب امر فرمود: «با علي(ع) به عنوان امارت مؤمنين بيعت كنند ... و هيچ روزي نوروز نيست مگر اينكه در آن روز انتظار فرج داريم، زيرا نوروز از روزهاي ما و روزهاي شيعيان ماست، عجم آن را حفظ كرد و شما آن را تضييع نموديد ...»25

احمد بن‏فهد در كتاب مهذّب البارع نظير اين روايت را آورده است.

3 ـ روز ولايت

«معلي بن‏خنيس عن الصادق(ع): ان يوم النيروز هو اليوم الذي اخذ فيه النبي(ص) لاميرالمؤمنين(ع) العهد بغدير خم فَاَقروّا له بالولاية فَطوبي لِمَن ثبت عليها و الويل لمن نكثها ...26

نوروز روزي است كه پيامبر(ص) از مردم براي اميرمؤمنان(ع) پيمان ولايت گرفت و مردم آن را پذيرفتند، خوش به حال كسي كه بر آن پيمان ثابت بماند، واي بر كسي كه آن عهد را بشكند ...»


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه نوروز سال 1395

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 3 / 1 / 1395 | 8:36 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه نوروز سال 1395


سهم انسان از فصل بهار

در قرآن كريم مكرر از اين تجديد حياتى كه براى زمين رخ مى‏دهد ياد شده ولى به عنوان يك درس و تعليم و به عنوان راهنمايى بشر، كه از اين فصل چه استفاده‏اى بايد بكند و چه الهامى بايد بگيرد.

هر يك از فرزندان زمين از گياهان و حيوانات و انسان از اين فصل حيات بخش سهمى و حقى دارند: گلها و سبزه‏ها در اين فصل خود را به كمال رشد مى‏رسانند، به حد اعلى جمال خود را طراوت مى‏دهند، اسب و گاو و گوسفند خود را به آب و علف مى‏رسانند، خود را فربه مى‏سازند، جست و خيزى مى‏كنند، انسان هم از آن جهت كه انسان است، عقلى دارد و فهمى، دلى دارد و احساساتى و عواطفى، او هم از اين فيض عام سهمى دارد.سهم انسان چيست؟

براى بعضى از مردم فصل حيات بخش بهار الهام دهنده است، درس است، آموزنده است، نكته‏ها و رمزها و حقيقتها در مى‏يابند.اما متاسفانه استفاده بعضى ديگر از افراد از حد استفاده يك حيوان تجاوز نمى‏كند.حاصل بهره آنها از اين تجلى با شكوه خلقت، شكم پركردن و عربده كشيدن و بد مستى كردن و سقوط در منتها درجه حيوانيت است.آنها در اين فصل الهام مى‏گيرند اما نه از اين فصل بلكه از صفات و ملكات پليد خودشان، الهام مى‏گيرند اما چه چيز الهام مى‏گيرند؟جنايت و آدمكشى، فحشاء و فساداخلاق، شكستن قيود و حدود انسانى.

آيا اين منتهاى بدبختى نيست كه محصول رسيدن ايامى به اين لطف و صفا و طراوت، تيرگى دل و تاريكى روح و قساوت قلب باشد؟آرى، هر كسى بر طينت‏خود مى‏تند.

به هر حال، فصل بهار فصل تجديد حيات و زندگى از سر گرفتن زمين ماست، فصل نشاط و خرمى زمين است، فصلى است كه زمين در شرايط تازه و جديدى قرار مى‏گيرد و مستعد مى‏شود كه بزرگترين موهبتهاى الهى يعنى حيات و زندگى به او افاضه شود.

در قرآن كريم از اين حالت زمين، از اين تجديد حياتى كه براى اين موجود رخ مى‏دهد، مكرر ياد شده.در حدود پانزده بار و شايد بيشتر در قرآن كريم به اين موضوع اشاره شده، ولى به عنوان يك درس و يك تعليم و يك حكمت آموختنى.


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه نوروز سال 1395

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 3 / 1 / 1395 | 8:33 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه نوروز سال 1395

نوروز یعنی ...

نوروز، نخستین روز بهار هم هست. در این روز، طبیعت، از خوابی طولانی برمی‌خیزد و کار و بار حیاتیِ خویشتن را از نوآغاز می‌کند

 نوروز، روزی‌ست نو؛ روز، روز همان روشنی‌ست. پس نوروز، یعنی تابش آفتابی تازه در زندگی و سرزندگی نو‌به‌نوی انسان و جهان.

 نوروز، نخستین روز بهار هم هست. در این روز، طبیعت، از خوابی طولانی برمی‌خیزد و کار و بار حیاتیِ خویشتن را از نو آغاز می‌کند و سال آغازمی‌شود که یعنی این ایرانیان‌اند که هر سال، بیداری طبیعت و شروع تازه‌ی زندگی را جشن می‌گیرند. جشنی که در آن، از دیرباز، روشنی و زیبایی و زندگی را ستوده‌ و نوروز را جشن‌گرفته‌اند.

 در آستانه‌ی نوروز، ایرانیان به خانه‌تکانی می‌پردازند و هم‌زمان، دل خود را نیز از کینه‌ها پاک‌می‌کنند و آماده می‌شوند تا در فصلی تازه، بر شاخه‌های زندگانی‌‌شان، عشق و مهر و مهرانگیزی، جوانه بزنند و به شکوفایی بنشینند.

 ایرانیان، نوروز را لبخنده‌ی خداوند بر لبان طبیعت تلقی کرده‌اند و آن‌گاه که خداوند به زندگی لبخند می‌زند، گل لبخند بر لبان جهان هم می‌شکفد.

 نوروز، یادآور آن است که ما مدام باید جان و جامه و جامعه‌ی خود را پاک و شاد و سرشار از انرژی ناپیداکرانه‌ی الهی نگه‌داریم.

 نوروز، یادآور اهمیتِ دیدن و توجه کردن‌ست.

 نوروز، آغاز فصلِ تفرج و تماشاست. چشم‌ها را بازکنیم و زیبایی‌ها را ببینیم. گوش‌ها را باز کنیم و آواز پرنده‌ها را بشنویم. دل‌ها را باز کنیم و دوست‌بداریم. روز، نو می‌شود. سال، نو می‌شود. طبیعت، نو می‌شود. مبادا که ما کهنه بمانیم. مبادا که ما محروم بمانیم. پیامبر گرامی اسلام(ص) فرموده است: « در زندگی شما، روزهایی هست که نفس خداوند بر شما می‌دمد. خود را در معرض نفس‌های پاک قراردهید. مبادا از آن روبگردانید!»

 این نفس‌های پاک خداست که بر آدم و عالم می‌دمد. دارد طبیعت از نو آغاز می‌شود. سال دارد از نو آغازمی‌شود. روز نو دارد آغاز می‌شود. نوروز دارد از راه می‌رسد؛ لبالب از بشارت و طراوت و تازگی و تناوری...

مجله شادکامی و موفقیت

 

 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه نوروز سال 1395

تاريخ : شنبه 3 / 1 / 1395 | 8:31 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه نوروز سال 1395


چگونه خوب حرف بزنيم؟

خنده

 

آداب حرف زدن در سيره امامان

 

پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله فرمود: هنگامي كه موسي بن عمران عليه السلام با خضر عليه السلام ملاقات كرد موسي عليه السلام به وي گفت: مرا موعظه كن. خضر گفت: اي كسي كه جوياي دانشي! بدان كه گوينده كمتر از شنونده خسته مي‌شود، پس هيچ گاه اهل مجلس خود را خسته مكن. بحار / 1 /2 26

 

1 اثر كم سخن گفتن

قال علي عليه السلام: ان احببت سلامة نفسك و ستر معايبك فاقلل كلامك و اكثر صمتك يتوفّر فكرك و يستيز قلبك. غرر الحكم / 3725

اگر سلامت نفس و وجودت و نيز پوشانده ماندن عيوبت را دوست داشتي گفتارت را کم کن و سکوتت را بسيار تا آنکه انديشه‌ات بسيار و دلت روشن شود و مردم از دست تو در امان باشند.

 

2 اثر زياد سخن گفتن

قال علي عليه السلام: من كثر كلامه كثر خطاؤ ه و من كثر خطاؤ ه قلّ حياؤ ه و من قلّ حياؤ ه قلّ ورعه و من قلّ ورعه مات قلبه و من مات قلبه دخل النار. بحار / 71 / 286

هر که کلامش زياد شود. اشتباهاتش زياد مي‌شود و هر کس خطايش زياد شود، شرم و حيايش کم مي‌شود و آنکه حيايش کم شود، ورع و پرهيزگاري‌اش کم شود، و هر کسي خداترسي‌اش کم شود، قلبش مي‌ميرد و آنکه قلبش مُرد، در آتش افکنده شود.

 

3 بهترين سخن

  • الف- سخن راست؛ قال علي عليه السلام: خيرالكلام الصدق. غرر/4 99
بهترين حرف، حرف راست است
  • ب- همراه با عمل؛ خير المقال ما صدّقه الفعال. سفينة البحار / 7 / 383
بهترين گفتار کلامي است که عمل و رفتار ثابتش کند.
  • ج- ملال آور نباشد؛ قال علي عليه السلام: خير الكلام ما لا يملّ و لا يقلّ. غرر الحكم / 4969
بهترين کلام، گفتاري است که خسته کننده نباشد و از گوينده نکاهد. [يعني جايگاه گوينده‌اش را پايين نياورد]
  • د- منظم و همه فهم؛ قال علي عليه السلام:احسن الكلام مازانه حسن النظام و فهمه الخاص و العامّ. غرر الحكم / 3304
نيکوترين گفتار، کلامي است که منطق و نظم زيبايش کرده باشد و همه فهم باشد.
  • ه-‍ متقن و استوار؛ قال علي عليه السلام: احسن القول السداد. غرر الحكم / 2865
نيکوترين کلام، کلام استوار و محکم است.
 

4- آداب سخن گفتن

 

 

 

1 پاكيزه باشد؛ قال رسول الله صلّي اللّه عليه و آله: ثلاث من ابواب البر: سخأ النفس و طيب الكلام و الصبر علي الاذي. محاسن / 1 / 66

سه چيز است که از جمله راه‌ها و درهاي نيکي است: بخشندگي و سخاوت، خوبي گفتار و صبوري در مقابل آزارها

2 زيبا باشد؛ قال علي عليه السلام: اجملوا في الخطاب تسمعواجميل الجواب.

غررالحكم /2568

در گفتار خود اختصار را پيشه کنيد تا جوابهاي نيکو بشنويد.

3 خريدار داشته باشد؛ قال علي عليه السلام: لا تتكلّمن اذا لم تجد للكلام موقعا.غررالحكم / 10274

هرگاه براي حرف خود جايي نمي‌بيني حرف نزن

4 نرم و ملايم باشد؛ قال علي عليه السلام: عوّد لسانك لين الكلام و بذل السلام يكثر محبّوك و يقلّ مبغوضك. غرر الحكم / 6231

زبانت را به گفتار نرم بگردان و سلام را هديه کن تا دوستدارانت زياد و دشمنانت کم شوند.

5 از روي علم و آگاهي باشد؛ قال علي عليه السلام: لا تقل بما لا تعلم فتتّهم باخبارك بما تعلم.غرر الحكم / 10426

6 بي فايده نباشد؛ قال رسول الله صلّي اللّه عليه و آله: من حسن اسلام المرء تركه الكلام فيما لا يعنيه. بحار / 28 / 136

از نشانه‌هاي خوبي ايمانِ شخص اين است که ايمانش او را از کلامي که سودي برايش ندارد باز دارد.

7 مستهجن نباشد؛ قال علي عليه السلام: اياك و مستهجن الكلام فانه يوغر القلوب.غرر الحكم / 2675

از کلام مستهجن بپرهيز که قلبها را به دشمني و کينه مي‌اندازد.

8 پاسخ آن انسان را ناراحت ننمايد؛ قال علي عليه السلام: لا تقولنّ ما يسئوك جوابه.غرر الحكم / 10155

حرفي که جوابش ناراحتت مي‌کند را نگو

 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه نوروز سال 1395

تاريخ : چهار شنبه 2 / 1 / 1395 | 8:47 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه نوروز سال 1395


چه كسي دوست من است؟

گل

معيار و آداب دوستي و رفاقت در نگاه امامان

حضرت سجاد عليه السلام از شخصي پرسيدند: آيا كسي بر شما وارد مي‌شود از دوستان كه هر چه نياز دارد از كيسه شما بدون اجازه بردارد؟ عرض كرد: خير. حضرت فرمود: بنابراين شما با يكديگر برادر و دوست نيستيد. هل يدخل احدكم يده في كمّ اخيه و كيسه فيأخذ منه ما يريد من غير اذن قال لا قال لستم باخوان. محجة البيضأ / 3 / 320

 

1 معيار دوستي بر اساس تقوا

قال علي عليه السلام: احبب الاخوان علي قدر التقوي. بحار / 78 /3 3

برادران (ديني‌ات) را به اندازه تقواي آنان دوست بدار.

 

2 اعلام دوستي

قال رسول الله صلّي اللّه عليه و آله: اذا احب احدكم صاحبه او اخاه فليعلمه فانّه اصلح لذات البين.بحار / 74 / 182

هرگاه يکي از شما برادر و همراه خود را دوست داشت و علاقه‌مند بود، بايد او را از محبت و علاقه خودآگاه ساز چرا که اين کار موجب بهبودي روابط مي‌شود.

قال رسول الله صلّي اللّه عليه و آله: اذا احببت رجلا فاخبره. بحار / 74 / 181

هر گاه کسي را دوست داشتي، مطّلعش کن.

 

3 عدم شوخي و جدال با دوست 

قال الصادق عليه السلام: اذااردت ان يصفولك ودّاخيك فلاتمازحنّه و لا تمارينّه. بحار/78/291

هرگاه خواستي رفاقت و دوستي برادرت با تو پاکيزه (و دور از تيره‌گي و کدورت) باشد، با او شوخي نكن و در صحبتهايت با وي بحث و جدل ننما.

نكته:شوخي کردن و شاداب بودن و شاد کردن ديگران صفتي است بسيار خوب و پسنديده و منظور از پرهيز از شوخي کردن در اينجا منظور شوخي‌هايي است که به دور از ادب بوده و يا کارهايي است که موجب رنجش شخصي و يا تحقير او مي‌شود.

 

4 انتخاب دوست قديمي

قال علي عليه السلام:اختر من كل شي ء جديده و من الاخوان اقدمهم. غرر الحكم / 2461

از هر چيزي، جديدش را برگزين اما از دوستان، قديمي‌اش را.

 

5 دوست حقيقي

 قال علي عليه السلام: انّ اخاك حقّا من غفر زلّتك و سدّ خلّتك و قبل عذرك و ستر عورتك و نفي وجلك و حقّق املك. غرر الحكم / 3645

دوست و برادر واقعي تو کسي است که: لغزش و اشتباهت را ببخشد، و عذرت را بپذيرد و عيوبت را بپوشاند.

 

6 سؤ ال از نام و نشان دوست

قال رسول الله صلّي اللّه عليه و آله: "اذا اخا احدكم رجلا فليسئله عن اسمه واسم ابيه و قبيلته ومنزله فانّه من واجب الحق و صافي الاخأ".بحار/74/174

هرگاه با کسي دوست شُديد بايد از اسمش و نام پدرش و قبيله‌اش و منزلش سوال کني که اين جزو واجبات دوستي بوده و پاکيزه‌ترين دوستي است.

نکته: آيا توجه کرديد گاهي انسان در طول يک سفر يا در اتوبوس با کسي چند ساعت با هم است و با هم حرف مي‌زنند اما تا آخر سفر حتي اسم همديگر را نمي‌فهمند. اين جز آداب اسلامي نيست بلکه مطابق اين روايت بهتر است انسان وقتي با کسي آشنا مي‌شود اولين چيزي که از او مي‌پرسد اسمش باشد.

 

7 پرهيز از دوستان مادّي

قال الصادق عليه السلام: احذر ان توأخي من ارادك لطمع او خوف او ميل او للاكل و الشرب و اطلب موأخاة الاتقيأ و ان افنيت عمرك في طلبهم.بحار/ 74/ 272

از دوستي با کساني که به طمع چيزي به سوي تو آمده‌اند يا از روي ترس يا نياز و يا به خاطر خورد و خوراک با تو دوستي مي‌کنند برحذر باش و بپرهيز ، و دنبال دوستي با انسانهاي باتقوا باش هرچند در پي يافتن اين گونه افراد عمرت را صرف کني.

 

8 تكريم دوست 

قال الصادق عليه السلام: من اتاه اخوه المسلم فاكرمه فانما اكرم الله عزّوجلّ.بحار/74/298

هرگاه کسي برادر مسلمانش را که پيش وي آمد، احترام و اکرام کند، خداوند را اکرام کرده.

 

9 حفظ دوستي و عدم غرور به رياست 

قال الصادق عليه السلام: اذا كان لك صديق فولّي ولاية فاصبته علي العشر ممّا كان لك عليه قبل ولايته فليس بصديق سوء. بحار / 75 / 341

هر وقت دوستي داشتي كه به رياستي رسيد و آنگاه با يك دهم آن حقي كه قبل از رياستش بر عهده‌ي او داشتي، با تو برخورد كرد، بدان كه دوست خوبي است!

 

10 بهترين دوست 

  • الف قال رسول الله صلّي اللّه عليه و آله: "خير اخوانكم من اهدي اليكم عيوبكم ". تنبيه الخواطر/2/ 123

بهترين دوستان تو كسي كه عيبهايت را بر تو هديه كند.

  • ب قال علي عليه السلام: خير اخوانك من دلّك علي هدي و اكسبك تقي و صدك عن اتباع الهوي. غرر الحكم / 5029

بهترين دوستان تو کسي است که تو را به سوي راه هدايت راهنمايي کند و باعث شود تقوا بدست آوري و تو را از هواپرستي و پيروي خواهشهاي نفس باز دارد.

  • ج قال علي عليه السلام: خير الاخوان من لم تكن علي الدنيا مودّته. غرر الحكم / 5016

بهترين دوست كسي است كه دوستي و كمك‌كاريش در راه دنيا نباشد.

 

11 آگاه نكردن دوست بر اسرار

قال الصادق عليه السلام: لا تطلع صديقك من سرّك الا علي ما لو اطلعت عليه عدوك لم يضرك فانّ الصديق قد يكون عدوا يوما ما. مشكاة الانوار /3 23

هيچگاه دوستت را به رازهاي خود آگاه نکن مگر رازي که اگر دشمنت بداند بواسطه آن ضرري به تو نرسد چرا که دوست، روزي دشمن خواهد شد.

 

12 ملاك انتخاب دوست 

قال الصادق عليه السلام: من غضب عليك من اخوانك ثلاث مرات فلم يقل فيك شرّا فاتخده لنفسك صديقا. امالي صدوق / 532

هرگاه از آشنايان و برادرانت کسي بود که سه بار بر تو عصباني شد اما درباره‌ات بدي نگفت او را به دوستي خود انتخاب کن

 

13 پرهيز از دوستي با نااهل

قال الجواد عليه السلام: ايّاك و مصاحبة الشرير فانّه كالسيف المسلول يحسن منظره و يقبح اثره. بحار / 74 / 198

با انسانهاي شرور دوستي و همنشيني نکن چرا که او مانند شمشير آخته‌اي است که قيافه‌اش زيباست اما اثرش زشت و ناپسند.

 

14 معيار شناخت دوست 

قال لقمان عليه السلام: لا تعرف اخاك الاّ عند حاجتك اليه. بحار / 74 / 178

دوستت را نمي‌شناسي مگر وقتي به او نياز پيدا مي‌کني.

 

15 نشانه ي دوستي

قال الصادق عليه السلام: تستبين مودّة الرجل لاخيه في اكله. سفينة البحار / 1 / 101

دوستي و خيرخواهي شخص نسبت به برادر و رفيقش در خوردنش آشكار مي‌شود

 

 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه نوروز سال 1395

تاريخ : چهار شنبه 2 / 1 / 1395 | 8:46 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه نوروز سال 1395


چرا و چگونه نیكوكار باشیم

سيب

آداب و آثار احسان در روش و گفتار امامان

 

مردی در محضر امام حسین علیه السلام گفت: بخشش و نیكی چون به نااهل برسد ضایع و تباه شود. حضرت فرمودند: نه چنین نیست بلكه بخشش ‍ همانند باران است كه به نیك و بد برسد.

قال عندالحسین علیه السلام: رجل انّ المعروف اذا اُسدی الی غیر اهله ضاع فقال علیه السلام لیس كذلك و لكن تكون الصنیعة مثل وابل المطر تصیب البرّ و الفاجر بحار/75/117

 

آداب احسان

1- ترك منت 

قال علی علیه السلام: ملاك المعروف ترك المنّ به مستدرك /2/413

ملاک و معیار کار خوب ترک منت گذاری بواسطه آن است.(هرچه بی منت تر، بهتر)

 

2- شتاب نمودن 3- كوچك شمردن 4- پوشاندن

قال الصادق علیه السلام: لایتم المعروف الا بثلاث خصال تعجیله و تصغیره و ستره فاذا عجلّته هنّأته و اذا صغرّته عظمّته و اذا سترته اتممته سفینه /2/178

کار خوب کامل نمی‌شود مگر با چه چیز: سریع انجام دادن آن، کوچک شمردن آن و پوشاندن آن. هرگاه کار خیر را سریع انجام دهی و جلو بیاندازیش، شیرین و گوارایش کردی و هرگاه کوچک بدانی، بزرگش كردی،  و هرگاه مخفی‌اش کنی آن را کامل کرده و به پایان رسانده‌ای.

 

آثار احسان

  • الف مصونیت از لغزش 

قال علی علیه السلام: صنایع المعروف تقی مصارع الهوان مستدرك /2/394

کارهای نیک شخص را از لغزشها بازمی دارد.

 

  • ب مصونیت از مرگ بد

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: صنیع المعروف یدفع میتة السوء مستدرك /2/393

نیکوکار مرگ بد (را به واسطه کار خیرش) از خود دفع می‌کند.

 

ج زاد و توشه قیامت 

قال علی علیه السلام: علیكم بصنایع المعروف فانّها نعم الزاد الی المعاد مستدرك /2/394

بر شما باد کارهای نیک چرا که کار خیر بهترین توشه برای آخرت است.

 

  • د جذب دلها

قال علی علیه السلام: من بذل معروفه مالت الیه القلوب مستدرك /2/394

هر که نیکی‌اش را هدیه کند (نیکوکاری کند) دلها به سویش متمایل می‌شوند.


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه نوروز سال 1395

تاريخ : چهار شنبه 2 / 1 / 1395 | 8:43 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه نوروز سال 1395

نوروز منتظران

1

* * *

در تقویم انتظار، همه فصل ها از عطر بهارى مهدى علیه السلام متبرك است.

نوروز منتظران روزى است كه از شب ظهور آغاز مى شود.

انتظار، فاصله اى است میان دو جمعه: جمعه ولادت و جمعه ظهور.

بهار، همه طراوتش را مدیون یك گل است: گل زیباى نرگس.

اگر سختى زمستان غیبت نبود، شوق آمدن بهار عدالت معنا نداشت.

خانه تكانى، رسم قدیمى همه منتظران بهار است. بهار مهدى علیه السلام از راه مى رسد، خانه تكانى دل ها را فراموش نكنیم.

بهترین هدیه اى كه مى توان براى گلدان شكسته قلب منتظران خرید، یك شاخه گل نرگس است.

جمعه ها كافى نیست، هر روز سهمى را به امام زمان علیه السلام اختصاص بدهیم.

منتظران واقعى به اشك و آه و دعا اكتفا نمى كنند.

نوروزها مى آیند و مى روند، حیف است اگر فقط با نقل و شكلات و شیرینى و دید و بازدید برگزارش كنیم.

كم لطفى مهمان است بر سر سفره بنشیند و صاحبخانه را نشناسد، حتى اگر او را نبیند.

امام زمان علیه السلام بیشتر از آن به گردن شیعه حق دارند كه فقط نیمه هاى شعبان و جمعه ها به یادشان بیفتیم.

اگر خورشید از چشم ما پنهان مانده است، تقصیر ابرها نیست، چشمان ما باران نخورده است.

حتى اگر امام از چشم ما غایب باشد، باز هم ما از چشم او غایب نیستیم.

اى كاش روزهاى «غفلت» ما از شب هاى «غیبت» او طولانى تر نبود.

مبادا فقط وقتى همه درها به رویمان بسته شد، درب خانه امام زمان علیه السلام را بزنیم.

مكه با همه «صفا»یى كه دارد، بى گل روى مهدى علیه السلام بى«صفا» است.

هر دستى در آرزوى بوسیدن حجرالاسود است، حجرالاسود در آرزوى بوسیدن دست مهدى علیه السلام است.

منتظرتر از امام زمان علیه السلام سراغ داریم؟ 1168 سال در انتظار!

دلنشین ترین اشعار در دیوان انتظار، سروده دل سپرده ترین شاعران است، آنها كه دل به حضرت مهدى علیه السلام سپرده اند.

نماز هیچ مأمومى بى امام اقامه نمى شود، ما چند ركعت را به امام خویش اقتدا كرده ایم؟

دیر و زودش مصلحت است، امّا هیچ عریضه اى بى جواب نمى ماند.

* * *

منبع:

نجفى مطیعى، معصومه، ماهنامه موعود، شماره چهل و هفتم


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه نوروز سال 1395

تاريخ : سه شنبه 1 / 1 / 1395 | 11:33 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه نوروز سال 1395

هفت سین محمدی صلی الله علیه و اله

 

هفت سين

 

1- السَّعیدُ مَن اِختارَ باقیَةً یَدُومُ نَعِیمُها علی فانِیَةٍ لا یَنفَدُ عَذابُها ، وقَدَّمَ لما یَقْدَمُ علَیهِ مِمّا هُو فی یَدَیهِ قَبلَ أن یُخَلِّفَهُ لِمَن یَسعَدُ بِإنفاقِهِ وقَد شَقِیَ هو بِجَمعِهِ. اعلام الدین ، 345

سعادتمند و خوشبخت كسی است كه سرای باقی را كه نعمتش پایدار است به سرای فانی كه عذابش بی پایان است برگزیند و از آنچه در اختیار دارد برای سرایی كه بدانجا خواهد رفت پیش فرستد قبل از آنكه آنها را برای كسی گذارد كه وی با انفاق آن خوشبخت شود ولی خود او با گردآوردن آن بدبخت شده باشد.

 

2- السَخِی قَریبٌ مِن الله، قَریبٌ مِن الناس ، قَریبٌ مِن الجنة. بحار الانوار، ج73

سخاوتمند و بخشنده هم به خداوند و هم به مردم و هم به بهشت نزدیك است.

 

3- السُوالُ نِصفُ العِلم. كنزل العمال

سوال كردن و پسشگری نیمی از دانایی است.

 

4- السُوقُ دارُ سَهوٍ وَ غَفلةٌ فَمَن سَبَّحَ فیها تَسبیحَةً كَتَبَ اللهُ لَهُ بِها اَلف الف حَسنةٍ. كنزل العمال

بازار سرای فراموشی و غفات است لذا هركه  در آنجا خدا یكبار تسبیح گوید خداوند برایش هزار هزار حسنه می‌نویسد.

 

5- سَابُّ المُومنِ كَالمُشرفِ عَلی الهَلَكَة. كنز العمال

كسی به مومنان ناسزا و دشنام می‌دهد، همچون كسی است كه در معرض هلاكت است.

 

6- سَمُّوا اولادَكُم اَسماءَ الانبیاءِ. مكارم الاخلاق، ص474

فرزندانتان را به نام انبیا بنامید.

 

7-سَیدُ القَومِ فِی السَفرِ خَادِمُهُم فَمَن سَبَقَهُم بِخِدمَةٍ لَم یَسبِقُوهُ بِعَمَلٍ اِلا الشَهادَة. كنز العمال

سرور مردم در سفر كسی است كه به آنان خدمت می‌كند پس هركه در خدمت به همسفران خود بر آنان پیشی گیرد هیچ كارشان به پای ارزش او نمی رسد مگر شهادت. كنز العمال


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه نوروز سال 1395

تاريخ : سه شنبه 1 / 1 / 1395 | 11:31 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه نوروز سال 1395


"هفت سین قرآن مجید"

هفت سین قرآن مجید

1- سلامٌ قولاً مِن رَبِّ رحیم.( یس/58)

" از جانب پروردگار [ی] مهربان [ به آنان] سلام گفته می شود."

این ندای روح افزا و نشاط بخش و مملو از مهر و محبت خدا ، چنان روح انسان را در خود غرق می کند و به او لذت ، شادی و معنویت می بخشد ، که با هیچ نعمتی برابر نیست ، آری شنیدن ندای محبوب ، ندایی آمیخته با محبت و آکنده از لطف ، سرتا پای بهشتیان را غرق سرور می کند ، که یک لحظه ی آن بر تمام دنیا و آنچه در آن است برتری دارد.

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده : " در همان حال که بهشتیان غرق در نعمتهای بهشتی هستند نوری بر بالای سرایشان آشکار می شود ؛ نور لطف خداوند که بر آنها پرتو افکنده است.

پس ندایی بر می خیزد که "سلام بر شما ای بهشتیان" ، نظر لطف خداوند چنان بهشتیان را مجذوب می کند که از همه چیز جز او غافل می شوند ، و همه نعمتهای بهشتی را در آن حال به دست فراموشی می سپارند.

2- سلامٌ علی نوح ٍ فی العالمین . ( صافات /79)

" درود بر نوح در میان جهانیان."

چه افتخاری از این برتر و بالاتر که خداوند بر حضرت نوح علیه السلام ، سلام می فرستد ، سلامی که در میان جهان و جهانیان باقی می ماند و تا دامنه قیامت گسترده می شود ، سلام خدا توأم با ثناء جمیل و ذکر خیر بندگانش در قرآن کریم ؛ کمتر سلامی به این گستردگی و وسعت درباره کسی دیده می شود ، به خصوص اینکه لفظ " العالمین" معنی وسیعی دارد که نه تنها همه انسانها ، بلکه عوالم فرشتگان و ملکوتیان را نیز در برمی گیرد.

3- سلامٌ علی اِبراهیم . ( صافات/109)

" درود بر ابراهیم."

در آیات پیش از این آیه ، به چگونگی بشارت دادن فرزندی بردبار و پراستقامت بر حضرت ابراهیم ، و جریان دستور ذبح اسماعیل -  فرزند ایشان - و تسلیم بودن هر دوی آنها بر این امر به میان آمده است ک پس از یاد آوری این قضایا ، خداوند می فرماید: سلام بر ابراهیم [ آن بنده مخلص و پاک باد.]

4- سلامُ عـَلی موُسی و هارون . (صافات/120)

" درود بر موسی و هارون."

درآیات پیش از این آیه ، خداوند ضمن آیاتی ، جریانات حضرت موسی و هارون را نقل می فرماید:

- ما این دو برادر و قوم آنها را از اندوه بزرگ رهایی بخشیدیم . ( صافات/115)

- ما آنها را یاری کردیم تا آنها بر دشمنان نیرومند خود پیروز شدند . ( صافات/116)

- ما به آن دو ، کتاب آشکار دادیم . ( صافات/117)

- ما آن دو را به راه راست هدایت نمودیم . ( صافات/118)

- ما ذکر و یاد خیر آنها را در اقوام بعد باقی وبرقرار ساختیم . ( صافات /119)

و بعد از یادآوری موارد فوق خداوند برآن دو سلام می رساند.

سلامی از ناحیه پرودگار بزرگ و مهربان.

سلامی که رمز سلامت در دین و ایمان در اعتقاد و مکتب، و در خط و مذهب است.

سلامی که بیانگر نجات و امنیت از مجازات و عذاب این جهان و آن جهان است.

5- سلامُ علی آلِ یاسین . ( صافات/130)

" درود بر پیروان الیاس" (1)

خداوند می فرماید: ما نام نیک الیاس را در میان امتهای بعد جاودان کردیم.( صافات /129)

امتهای دیگر ، زحمات این انبیاء بزرگ ( الیاس وسلاله ی او ) را که در پاسداری خط توحید، و آبیاری بذر ایمان منتهای تلاش و کوشش را به عمل آوردند ، هرگز فراموش نخواهند کرد ، و تا دنیا برقرار است یاد و مکتب این بزرگ مردان فداکار زنده و جاویدان است.

تعبیر به " آل یاسین" به حای" الیاس" یا به خاطر این است که ال یاسین لغتی در واژه " الیاس" بوده و هر دو به یک معنی است ، و یا اشاره به الیاس و پیروان او است که به صورت جمعی آمده است.

6- سلامٌ عـَلیکُم طِبتُم فادخـُلوُها خالدین . ( زمر/73)

" ... سلام برشما ، خوش آمدید ، در آن درآیید [ و] جاودانه [ بمانید]

در این آیه ، خداوند می فرماید که بهشتیان وقتی به بهشت می رسند ، در حالی که درهای آن گشوده شده است ، در این هنگام نگهبانان بهشت ، آن ملائک رحمت به آنها می گویند : سلام بر شما ، گوارا باد این نعمتها بر شما ، داخل بهشت شوید و جاودانه بمانید.

7- سلامُ هیَ حتّی مَطلَعِ الفـَجر. ( قدر/5)

" [ آن شب] تا دم صبح ، صلح و سلام است . "

این آیه ، در توصیف شب قدر است . آن شبی است که قرآن درآن نازل شده و عبادت و احیاء آن معادل هزار ماه است ، خیرات و برکات الهی در آن شب نازل می شود و رحمت خاص الهی شامل بندگان می گردد و فرشتگان و روح در آن شب نازل می گردند.

پی نوشت :

 (1)  در تفسیر قمی در ذیل آیه اتدعون بعلا آمده كه قوم الیاس ( علیه السلام ) بتی داشتند كه آن را بعل می نامیدند / (و در كتاب معانی به سند خود از نوح قادح از امام صادق ( علیه السلام ) از پدرش از پدران بزرگوارش از علی ( علیهم السلام ) روایت كرده كه درباره آیه سلام علی آل یس فرمود : یس رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) است / و آل یس ما هستیم / مؤلف : و از كتاب عیون از امام رضا ( علیه السلام ) نظیر این حدیث روایت شده /  و البته این دو روایت بر این مبنی صحیح است كه ما آیه را به صورت آل یس بخوانیم ، همچنان كه در قراءت نافع و ابن عامر و یعقوب و زید این طور قراءت شده /

 



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه نوروز سال 1395

تاريخ : سه شنبه 1 / 1 / 1395 | 11:28 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه نوروز سال 1395

بتکان خانه دل را !

خانه تکاني دل

بيائيد بهاري شويم

 بهاري بيانديشيم

بهاري فکرکنيم

 بهاري بخوانيم وبنويسيم

 بهاري ذهن وانديشه وباور خود را آرايش وويرايش کنيم......

 

يک سال ديگه گذشت! من و شما يک سال ديگه رو هم پشت سر گذاشتيم. چند سالمون شده؟ چقدر قرار گذاشتيم و شکستيم؟

 

آخر سال که ميشه ميشينيم و فکر ميکنيم که چقدر به اهدافي که براي خودمون تعيين کرده بوديم در اين سالي که گذشت رسيديم! اهداف مالي ، تحصيلي ، شغلي ، علمي و... اگه به يکي از اونها نرسيديم ميشينيم و فکر ميکنيم که چرا؟

 

 چه موانعي باعث اين عدم موفقيت شده و تصميم مي گيريم به نحوي اون رو برطرف کنيم.

 

پس چرا براي رسيدن به بالاترين مقامي که بايد به اون برسيم برنامه‌اي جدي نداريم؟

 

مقام خليفه اللهي انسان که با رسيدن به جايگاه "بندگي" محقق ميشه! بالاترين ارزش يک انسان اينه که يک عبد باشه. يک عبد مخلص. يک عبد ذليل و حقير و مسکين و مستکين که هيچي از خودش نداشته باشه. بالاترين مقامي که هر روز برترين مخلوق خداوند رو به اون مقام ميشناسيم! اَشهَدُ اَنَّ مُحَمّد عَبدُهُ و رَسولُه.

 

همين امروز رو با سال قبل مقايسه کنيم. آيا تونستيم يک قدم به خدا نزديکتر بشيم؟ يا کيلومترها ازش دور شديم؟ در سالي که گذشت، با اعمالمون چقدر تونستيم رضايت امام زمانمون (روحي فداه) رو جلب کنيم که رضايت خداوند هم در گرو رضايت ايشون است؟ يا خدايي نکرده چقدر با کارهامون ، غمي رو غمهاي غروبهاي جمعه‌ي ايشون گذاشتيم؟

 

قبل از شروع سال جديد همه رسم دارند که منزلشون رو تميز کنند. القَلبُ حَرَمَ الله! چرا ما خونه‌هاي دلمون رو تميز نکنيم؟

 

 بيا که خانه تکاني کنيم . خانه‌ي دل!

 اما اينقدر اين دل زنگار گرفته که به تنهايي کاري از پيش نميره ، پس متوسل ميشيم به کلام نوراني اباعبدالله الحسين عليه السلام در دعاي عرفه که ميفرمايد:

 

اِلَهي أَنْتَ الَّذِي أَشْرَقْتَ الْأَنْوَارَ فِي قُلُوبِ أَوْلِيَائِكَ حَتَّى عَرَفُوكَ وَ وَحَّدُوكَ وَ أَنْتَ الَّذِي أَزَلْتَ الْأَغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى غَيْرِكَ

 

خداوندا! تويي که در قلوب اولياء و خاصانت با انواري متجلي شدي تا به مقام معرفتت برسند و ترا به يکتايي بشناسند. تو هماني که بيگانگان را از دل محبين‌ات بيرون راندي تا غير از تو کسي را دوست نداشته باشند و جز به درگاهت به جايي پناه نبرند.

 از خدا بخواهيم که محبتِ غير را از دلمون بيرون کنه و دلمون رو فقط معدن محبت خود و احبائش قرار بده.

 بگيم خدايا با ما هم کاري بکن که غير از درگاه تو به جايي پناه نبريم که اگه از تو روي بگردانيم هميشه آغوش شيطان براي ما بازه.

 

اگه کسي خونه‌ي دلش خونه‌ي محبت خدا بشه بنا به گفته امام صادق عليه السلام ديگه به غير خدا مشغول نميشه:

 

 إِنَّمَا خَالَطَ الْقَوْمَ حَلَاوَةُ حُبِّ اللَّهِ فَلَمْ يَشْتَغِلُوا بِغَيْرِهِ – گروهي که شيريني محبت خداوند با آنها عجين شده باشد به غير خدا مشغول نميشوند(اصول کافي جلد2 صفحه130) 

 

از خدا بخواهيم که ميل به طاعت رو در درونمون بيشتر کنه و رغبتمون رو به گناه کم کنه که اون هم با چشيدن طعم شيرين همنشيني با خدا بدست مياد.

 

 يَا مَنْ أَذَاقَ أَحِبَّاءَهُ حَلَاوَةَ الْمُؤَانَسَةِ فَقَامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُتَمَلِّقِين

 اي کسي که به دوستدارانت شيريني همنشيني را چشاندي که هميشه در درگاهت، نيازي متملقانه به جانب تو داشته باشند.(دعاي عرفه)

 

 از خداوند بخواهيم که ما را از جمله‌ي اين گروهي قرار دهد که در قرآن فرمود:

فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَه‏(مائده54)

 

يعني ميشه ما هم محبوب خداوند باشيم و هم محب او؟؟

چطور؟

جوابش رو در قرآن داريم:

 قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّه(آل عمران 31)

 

پس از خداوند بخواهيم که در سال جديد به ما توفيق دهد که از رسول خدا و خاندانش عليه و عليهم السلام پيروي کنيم و تقواي الهي پيشه کنيم تا شامل فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّه بشيم تا اگه غمي از غمهاي دل امام زمان (عج) برطرف نميکنيم ، لااقل غمي به غمهايشون اضافه نکنيم.

 

  بي روي تو هرکس گذرد ليل و نهارش             دلـگيـرتر از فصـل خـزان است بهارش

 

    بـهـتـر کـه هـمه عـمر ز هم باز نگردد            چشمي که نشد باز دمي بر رخ يارش

 

سال که تحويل ميشه اولين کارتون چيه؟؟ به بزرگترها سر ميزنيد؟

 

امسال بياييم بگيم آقا جان! بزرگ ما شماييد. سال که تحويل شد بگيم:

 

 سلام علي آل ياسين!! بگيم آقا جان ما ايرانيها رسممون اينه که ديد و بازديد داريم، متي ترانا و نراک؟ عيبي نداره آقا جان! دل عاشق به پيغامي بسازه!

 

 بگيم :

 آقا ! بزرگترهاي ما حتي اگه ما خيلي بد بوديم براي عيد وقتي به در خونشون ميريم در رو به رومون باز ميکنند!

 بياييم امسال عيدمون رو با آقامون شروع کنيم و از بزرگمون غافل نشيم.راستي اگه آقا بخوان بيان منزل ما ، ما آمادگيش رو داريم؟

 

اللهم عجل لوليك الفرج و العافية و النصر و اجعلنا من خير اعوانه و انصاره و شيعته و المستشهدين بين يديه.

 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه نوروز سال 1395

تاريخ : سه شنبه 1 / 1 / 1395 | 11:25 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه نوروز سال 1395





 

** نرم نرمک می رسد اینک بهار... **
**ویژه نامه نوروز سال 1395**



 


عید است نوای عاشقان کن 

ای بلبل خوشنوا فغان كن 
عید است نوای عاشقان كن

چون سبزه ز خاك سر برآورد 
ترك دل و برگ بوستان كن

بالشت ز سنبل و سمن ساز 
وز برگ بنفشه سایبان كن

چون لاله ز سر كله بینداز 
سرخوش شو و دست در میان كن

بردار سفینه‌ی غزل را 
وز هر ورقی گلی نشان كن

صد گوهر معنی ار توانی 
در گوش حریف نكته‌دان كن

وان دم كه رسی به شعر عطار 
در مجلس عاشقان روان كن

ما صوفی صفه‌ی صفاییم 
بی خود ز خودیم و از خداییم


عطار




موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه نوروز سال 1395

تاريخ : سه شنبه 1 / 1 / 1395 | 11:14 | نویسنده : اکبر احمدی |

ادب گوسفند


ادب گوسفند

 

يكي از شاگردان حضرت استاد كه به تحصيل علوم ديني اشتغال دارد، چندين مرتبه از حضور در محفل سراسر معنويت استاد، غفلت ورزيده و غيبت نمود. در اين مدت حوادث و اتفاقات گوناگوني براي او به وقوع پيوست كه به عقيده خود او همه آنها به خاطر بي‌توجهي به محفل معنوي و عرفاني استاد بزرگوارش بوده است تا او متنبه گشته و از پوستين غفلت به درآيد.


يك روز كه از آن همه غيبت و سهل‌انگاري نادم و پشيمان گرديد، به منزل استاد رجوع نمود و از حضرتش سراغ گرفت. اهل خانه جواب دادند كه «ايشان در بيابان هستند». او غمگين و ناراحت از كردار خويش به سمت بيابان حركت كرد. وقتي آن استاد الهي را از دور مشاهده نمود از خوف، ترسي بر اندامش مستولي شد و قلبش به تپش افتاد. بغض گلويش را گرفته بود و قطرات اشك چشمانش را لبريز كرده بود. وقتي خدمت جناب استاد رسيد، پس از عرض ادب در نزديكي ايشان جلوس نمود. هرچقدر خواست نيت خود را مبني بر پشيماني از عملكرد خوش ابراز كند، نتوانست. اما سعي نمود تا با گريه به اين خواسته جامه عمل بپوشاند. مدتي بعد يكي ديگر از شاگردان حضرت استاد كه از محصلين علوم دانشگاهي است از دور نمايان شد. آنگاه كه به سوي استاد گام برمي‌داشت اين فكر را در سر مي‌پرورانيد كه «آيا مي‌شود آقا كرامتي از خود نشان دهند تا بر اعتقاد و اطمينانم افزوده شود».


وقتي به حضرت ايشان رسيد، بعد از عرض سلام و احترام در كنار دوست خويش نشست. بعد از لحظاتي، سكوت جرأت آن را يافت تا در محضر آن صاحبدل عارف، رخ نشان دهد. اما پس از اندكي صداي گله گوسفني كه در صد متري آنها براي چرا به آنجا نزديك مي‌شد سكوت را شكست و نسيم كرامتي ديگر وزيدن گرفت. ناگاه گوسفندي درشت و جوان از ميان گله جدا شد و مستقيم به سوي حضرت استاد به راه افتاد. آنگاه كه نيمي از راه را پيمود، ايستاد و سرش را بالا گرفت و دقايقي چند به چهره استاد خيره ماند. سپس به حركت خويش ادامه داد تا اينكه در يكه متري ايشان توقف نمود و گردنش را بطرف جلو كشيد. جناب استاد دستان مباركشان را به سوي گوسفند دراز كردند. گوسفند نيز يكي دو قدم پا جلوتر نهاد و با لبانش به بازي كردن با دست ايشان مشغول شد. سپس شاگرد دانشجو گفت: «آقا چشمهايش را بنگريد، دارد اشك مي‌ريزد»!.


پس از اين استاد سكوت را شكسته، خطاب به شاگردي كه به خاطر غيبتهاي خود سر ندامت را در آغوش گرفته بود، فرمودند: «اين گوسفند، هم از شما جوانتر است و هم عالمتر. زيرا مردم علاوه بر اينكه از شير آن بهره‌مند مي‌گردند از ديگر بركات و منافعش نيز استفاده مطلوب مي‌برند و عالم آن است كه بيشتر به ديگران منفعت برساند. ضمن آنكه ادب را بيشتر از شما رعايت كرده است، زيرا شما نشسته‌ايد ولي او ايستاده است، درحالي‌كه اصلا برخورد و آشنايي قبلي با بنده نداشته است، ولي اين‌گونه مطيع و مؤدب مي‌باشد».


بيش از بيست دقيقه حضرتش پيرامون آن گوسفند و نحوه رفتارش صحببت فرمودند و آن محصل علوم ديني را كه از لحاظ روحي متحول بود با سخنان دلنشين خود پند و موعظه مي‌دادند. عجيب اين است كه در تمام اين مدت آن گوسفند همانطور مؤدب ايستاده بود و همچنان اشك مي‌ريخت. گويي سخنان ايشان را مي‌شنيد، مي‌فهميد و گريه مي‌كرد و چوپان گله با شگفتي اين منظره را از دور نظاره مي‌نمود.


مدتي گذشت و چوپان گله گوسفندانش را جمع‌آوري كرد تا كم‌كم از آن منطقه برود، زيرا آفتاب مي‌رفت كم‌كم بساط خود را از زمين برچيند و روشنايي عالم‌تاب خود را در زير چتر تاريكي پنهان كند. اما موقعي كه اين گوسفند خواست حركت كند به گونه‌اي محضر استاد را ترك گفت كه پشتش به ايشان قرار نگرفت. ابتدا چندين متر به عقب قدم برداشت و بعد به صورت نيمرخ حركت كرد. در صورتي كه اگر مي‌خواست به طور معمولي خود را به گله برساند، بايستي پشت به استاد مي‌كرد. ولي به پهلو حركت نمود و در فاصله دور به گله پيوست.

شاگرد ايشان كه آن همه ادب و متانت را از اين گوسفند مشاهده كرده بود از بي‌ادبي خويش نسبت به حضرت استاد و سهل‌انگاري و سستي نسبت به شركت در آن جلسه معنوي خجل و شرمگين شد و لحظه‌اي گونه‌هايش از باران اشك خالي نمي‌گشت. سپس استاد خطاب به او فرمودند: «اين جريان براي اين بود كه شما متوجه شويد و از خواب غفلت بيدار شويد. شما ديديد كه اين گوسفند چقدر مؤدبانه اينجا را ترك نمود، شما نيز اگر مشكل داريد و براي مدتي قصد شركت در جلسه را نداريد، بايد مؤدبانه باشد. يعني قبلا با بنده مشورت كنيد و مرا در جريان كار خود بگذاريد تا مبادا به خاطر امور مادي و دنيوي از معنويات محروم شويد و از سلوك باز بمانيد. هرچند سالك عاشق هيچگاه مقام حضور در نزد استاد معنوي خود را با چيزي عوض نمي‌كند».


در اين بين كه جناب استاد شاگرد خويش را نصيحت مي‌فرمودند، ديگر شاگرد ايشان به سخن آمده و نيت خويش را در لحظه آمدن به محضر آن حضرت آشكار ساخت و بواسطه اينكه كرامتي بديع را بروشني به نظاره نشسته بود به گريه افتاد و دقايقي چند اشك بر رخسارش جاري شد. اين‌گونه هر دو از بي‌توجهي و غفلت خود به شدت پشيمان شده، با حالي منقلب اشك ريختند و دل خشكيده‌شان را نرم ساختند و درون زنگار گرفته‌شان را صيقل داده و جلا بخشيدند و دقايقي بعد، از آن محضر روحاني، سبكبار و مطمئن فارغ شدند.


برگرفته از كتاب سجده رمز خلاقيت عشق (نويسنده: علي نعيم‌الدّين خاني)


 


 
 
 
بنام تو ای قرار دل بیقراران
 
 
 
در شأن و منزلت بسم الله همین بس که به فرموده امیرالمومنین امام علی بن ابیطالب سلام الله علیه، اسرار کلام خداوند در قرآن است و اسرار قرآن در سوره فاتحه و اسرار فاتحه در "بسم الله الرحمن الرحیم" نهفته است.

گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین.

این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند.

روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد.

وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد.

زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت.

شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید.

[خزینةالجواهر ص 612]
منبع : سبطین


 
 


دیدار با خدا 

زن با تقوائی خدا را در خواب دید و به او گفت : " خدایا ، من خیلی تنهایم آیا تو میهمان خانه من میشوی ؟ " خدا قبول کرد و به او گفت : فردا بدیدنش خواهد آمد.

زن از خواب بیدار شد ، خوشحال و با عجله شروع به تمیز کردن خانه کرد .نان تازه خرید . خوشمزه ترین غذائی را که بلد بود ، پخت . و بیتاب منتظر نشست !

چند دقیقه بعد در خانه بصدا در آمد ، زن با عجله بسوی در رفت و آن را باز کرد !

پشت در پیرمرد فقیری بود . پیرمرد گرسنه بود . از او خواست تا غذائی به او بدهد.زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را محکم بست !

ساعتی بعد باز در خانه کوبیده شد ، زن دو باره در را گشود . این بار کودکی که ازسرما میلرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد ! زن با ناراحتی در را بست وغرغرکنان بخانه برگشت !

نزدیک غروب بار دیگر در خانه را زدند ! این بار زن مطمئن بود که خدا به دیدنش آمده پس با شتاب بسوی در دوید ! در را باز کرد . اما این بار نیز زن فقیری پشت در بود !

زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذائی بخرد ، زن که از نیامدن خدا خیلی عصبانی شده بود ، با داد و فریاد زن فقیر را دور کرد !

شب شد ، ولی خدا نیامد ! زن نا امید رفت و خوابید ، بار دیگر خدا را در خواب دید !

با ناراحتی و گله مند بخدا گفت : " خدایا ، مگر تو قول نداده بودی که امروز را به دیدنم می آئی ؟ "

خداوند با مهربانی جواب داد : " ولی ، من سه بار بخانه ات آمدم اما تو هر سه باردر به رویم با عصبانیت بستی ! "


نتیجه اخلاقی :

عشق بهترین نغمه بر موسیقی زندگیست ! انسان بدون عشق ،هرگز با همسرائی با شکوه زندگی ، همنوا نخواهد شد !اوست عشق و عشق است خدا. این عشق در نوعدوستی و خدمت به خلق تجلی می یابد 


 
 


حکایت است که پادشاهی از وزیر خداپرستش پرسید: 
بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد، و چه کار می کند؟ و اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی.

وزیر سر در گریبان به خانه رفت. وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟ و او حکایت بازگو کرد. غلام خندید و گفت: ای وزیر عزیز این سوال که جوابی آسان دارد. وزیز با تعجب گفت: یعنی تو آن می دانی؟ پس برایم بازگو.

- اول آنکه خدا چه می خورد؟ 
غم بندگانش را. که می فرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم. چرا دوزخ را بر می گزینید؟ 

- آفرین غلام دانا. 

- دوم خدا چه می پوشد؟ 
رازها و گناه های بندگانش را.

- مرحبا ای غلام 

وزیر که ذوق زده شده بود سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد. ولی باز در سوال سوم درماند، رخصتی گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومین را پرسید. 

غلام گفت: برای سومین پاسخ باید کاری کنی.

- چه کاری؟ 

- ردای وزارت را بر من بپوشانی، و ردای مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم. 

وزیر که چاره ای دیگر ندید، قبول کرد و با آن حال به دربار حاضر شدند.

پادشاه با تعجب از این حال پرسید ای وزیر این چه حالیست تو را؟ 

و غلام آنگاه پاسخ داد که این همان کار خداست که وزیری را در خلعت غلام و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید.

پادشاه از درایت غلام خوشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست راست خود کرد.

 

 

 

 

 


یک نقطه ی سیاه 

کوچک که بودم یکروز در مدرسه معلم وارد کلاس شد و بلافاصله
یک ورق کاغذ سفید روی تخته چسباند و یک نقطه سیاه وسط آن کشید.
سپس به کناری رفت و به دیوار اشاره کرد و پرسید:
بچه ها این جا چه می بینید؟

همه یکصدا گفتند:
یک نقطه ی سیاه!

معلم لبخندی زد و گفت: بچه های خوبم دیوار به این سفیدی و بزرگی
تخته سبز به این عریضی و کاغذ سفید به این زیبایی را ندیده گرفتید و تنها همین نقطه ی کوچک را دیدید؟
و بعد ادامه داد: عزیزانم همیشه در زندگی سعی کنید اول سفیدی ها و زیبایی
ها را ببینید.
و این برای من درس بزرگی شد.
.
برگرفته از خاطرات نلسون ماندلا.
روحش غریق نور الهی باد 

 
 
 
 

حکایت؛ شیوه تک بعدی هدایت


مادری به فرزند دلبندش می آموخت، به هنگام شب در گذر از گورستان و هر جای سهمگین اگر با شَبحی رو به رو شد، دل قوی دارد و با شجاعت بر او حمله ور شود؛ زیرا با این کار موجب می شود که شبح از وی روگرداند و فرار را بر قرار ترجیح دهد. فرزند زیرک در برابر آموخته های مادرش به او گفت: 

اگر همین آموزش هایی که تو به من می آموزی، مادر شبح به او آموخته باشد و او به من حمله ور شود، آن وقت تکلیف چیست. 



در این حکایت مادری ناآشنا به اصول صحیح هدایت که در مقام راهنما قرار گرفته است، قصد دارد به فرزند خود بیاموزد که می تواند با شیوه پیش دستی درزدن ضربه به حریف، از گذرگاه های خطرناک، خود را به سر منزل مقصود سالم برساند. در حالی که، فرزند تیزهوش او که به شیوه راهنمایی مادر و میزان موفقیت طرح او مردد است و می کوشد با طرح پرسشی به جا، احتمال ناموفق بودن طرح را به راهنمای خود گوشزد کند.




درواقع مولوی در این حکایت شیرین، ضمن نکوهش یک سونگری، به نوعی معلمان و تمام کسانی را که در مقام راهنمایی و هدایت انسان ها قرار دارند، از یک سونگری بازمی دارد و آنان را آگاه می سازد که اعتماد به یک شیوه و به کارگیری آن، برای ارشاد و هدایتگری کافی و مطمئن نیست.
پیام متن:

پرهیز از یک سونگری در پند و هدایت.


 
 
 

حکایت از این قرار هست که پادشاهی به همراه اصحاب و لشکر خویش با غرور تمام داشت راه می رفت که سر راه به یک ژنده پوش (درویش) که پیر راه بود بر می خورد.(پیر در اصطلاح صوفیه به اون درویش کارکشته ای گفته می شود که به همراه مریدانش راه پُر پیچ و خم طریقت را طی می کنند)


ژنده ای پوشید می شد پیر راه 
ناگهان او را بدید آن پادشاه


گفت "من به یا تو؟هان ای ژنده پوش!" 
پیر گفت "ای بی خبر تن زن خموش!


گرچه ما را خود ستودن راه نیست 
کان که او خود را ستود آگاه نیست 


لیک چون شد واجبم :چون من یکی 
به زتو چون صد هزاران بی شکی 



پیر ژنده پوش که برای راه داشت آماده می شد توسط پادشاه دیده شد و پادشاه (ظاهرا برای تمسخر و دست انداختن ژنده پوش) به او گفت "ای ژنده پوش من بهترم یا تو؟ " و درویش جواب داد "ای بی خبر حرف نزن، گرچه ما دراویش نباید از خود تعریف کنیم زیرا کسی که خود را می ستاید از حقیقت آگاه نیست ولی چون لازم شد اینجا جواب تو را میدهم ، یکی مثل من بیشک صد هزاران بهتر از کسی مثل تو هست.



زانکه جانت روی دین نشناخته است 
نفس تو از تو خری برساخته است


وانگهی بر تو نشسته ،ای امیر 
تو شده در زیر بار او اسیر 


بر سرت افسار کرده روز و شب 
تو ، به امر او ، فتاده در طَلَب


هرچه فرماید تو را ای هیچ کس 
کام و ناکام آن توانی کرد و بس




معنی : درویش در ادامه جوابش گفت "ای پادشاه ، جان تو حقیقت را هنوز نشناخته است و نفس تو از تو خری ساخته و سوارت شده و تو زیر بار او اسیر شدی و اون سوارکار (همان نفس) شب و روز بر سرت افسار انداخته و تو هم مدام خواسته های او را به ناچاری اطاعت می کنی" .



لیک چو من سرّ دین بشناختم 
نفس سگ را هم خر خود ساخته ام 


چون خرم شد نفس بنشستم برو 
نفس سگ بر توست ، من هستم برو


چون خر من بر تو می گردد سوار 
چون منی بهتر زتو چون صد هزار."




معنی : درویش در ادامه میگوید "من جریانات و بدبختی تو را گفتم و حالا ببین من چه کردم. من چون از اسرار پی بردم نفس سگ صفت خودم را کردم یک خر و بر عکس تو بر او سوار شده ام. حالا من سوار خری هستم که اون هم سوار تو هست ای پادشاه. و به همین دلیل من از تو صد هزاران بار بهتر و بالاترم". 




 
 
 
 
 

 

 
 
 
 

 

 


موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: ادب گوسفند

تاريخ : دو شنبه 29 / 12 / 1394 | 8:22 | نویسنده : اکبر احمدی |

پند های نهج البلاغه

ترجمه:

اين وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اول به راه خود رفت (و سر به تيره تراب نهاد) و خلافت را بعد از خودش به آن شخص (يعنى عمر) پاداش داد سپس به گفته (شاعر معروف) اعشى تمثل جست: شتان ما يومى على كورها و يوم حيان اخى جابر بسى فرق است تا ديروزم امروز كنون مغموم و دى شادان و پيروز (در عصر رسول خدا چنان محترم بودم كه از همه به آن حضرت نزديكتر بودم ولى امروز چنان مرا منزوى ساختند كه خلافت را يكى به ديگرى تحويل مى دهد و كارى به من ندارند)! راستى عجيب است او كه در حيات خود از مردم درخواست مى كرد عذرش را بپذيرند و از خلافت معذورش دارند خود به هنگام مرگ، عروس خلافت را براى ديگرى كابين بست چه قاطعانه پستانهاى اين ناقه را هر يك به سهم خود دوشيدند.سرانجام آن را در اختيار كسى قرار داد كه جوى از خشونت و سختگيرى بود با اشتباه فراوان و پوزش طلبى.كسى كه با اين حوزه خلافت سروكار داشت به كسى مى ماند كه بر شتر سركشى سوار گردد، اگر مهار آن را محكم بكشد پرده هاى بينى شتر پاره مى شود و اگر آن را آزاد بگذارد در پرتگاه سقوط مى كند.به خدا سوگند به خاطر اين شرايط، مردم گرفتار عدم تعادل و سركشى و عدم ثبات و حر كات نامنظم شدند من كه اوضاع را چنين ديدم صبر و شكيبايى پيشه كردم، با اين كه دورانش طولانى و رنج و محنتش شديد بود.

شرح و تفسير:

دوران خليفه دوم: امام (ع) در بخش ديگرى از اين خطبه به دوران خليفه دوم اشاره كرده، مى فرمايد: اين وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اول به راه خود رفت (و سر به تيره تراب نهاد) (حتى مضى الاول لسبيله) همان راهى كه همه مى بايست آن را بپيمايند.سپس مى افزايد: و او بعد از خودش خلافت را به آن شخص (يعنى عمر) پاداش داد! (فادلى بها الى فلان بعده).(ادلى) از ماده (دلو) گرفته شده است و همانگونه كه با دلو و طناب آب را از چاه مى كشند اين واژه در مواردى به كار مى رود كه چيزى را به عنوان جايزه يا رشوه يا حق الزحمه به ديگرى بدهند، قرآن مجيد مى گويد: و تدلوا بها الى الحكام.در اينجا ابن ابى الحديد معتزلى مى گويد: خلافت خليفه دوم در حقيقت پاداشى بود كه خليفه اول در برابر كارهاى او داد.او بود كه پايه هاى خلافت ابوبكر را محكم ساخت و بينى مخالفان را بر خاك ماليد، شمشير زبير را شكست و مقداد را عقب زد و سعد بن عباده را در سقيفه، لگدمال نمود و گفت: سعد را بكشيد! خدا او را بكشد! و هنگامى كه حباب بن منذر در رو ز سقيفه گفت: آگاهى و تجربه كافى در امر خلافت نزد من است (عمر) بر بينى او زد و وى را خاموش ساخت.كسانى از هاشميين را كه به خانه فاطمه (ع) پناه برده بودند با تهديد خارج كرد و سرانجام مى نويسد: و لولاه لم يثبت لابى بكر امر و لا قامت له قائمه، اگر او نبود هيچ امرى از امور ابوبكر ثبات پيدا نمى كرد و هيچ ستونى براى او برپا نمى شد.از اينجا روشن مى شود كه تعبير به ادلى چه نكته ظريفى را دربردارد، سپس امام به گفته شاعر (معروف) اعشى تمثل جست (ثم تمثل بقول الاعشى): شتان ما يومى على كورها و يوم حيان اخى جابر بسى فرق است تا ديروزم امروز كنون مغموم و دى شادان و پيروز اشاره به اين كه من در عصر رسول خدا چنان محترم بودم كه از همه به آن حضرت نزديكتر، بلكه نفس رسول خدا بودم ولى بعد از او چنان مرا عقب زدند كه منزوى ساختند و خلافت رسول خدا را كه از همه براى آن سزاوارتر بودم يكى به ديگرى تحويل مى داد.بعضى نيز گفته اند منظور از تمثل به اين شعر مقايسه خلافت خويش با خلفاى نخستين است كه آنها در آرامش و آسايش بودند ولى دوران خلافت امام بر اثر دور شدن از عصر پيامبر (ص) و تحريكات گسترده دشمنان، مملو از طوفانها و حوادث دردناك بو د (البته اين در صورتى است كه اعشى حال خود را با حال شخص حيان مقايسه كرده باشد) سپس امام به نكته شگفت انگيزى در اينجا اشاره مى كند و مى فرمايد: شگفت آور است او كه در حيات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند و از خلافت معذورش دارند، خود به هنگام مرگ عروس خلافت را براى ديگرى كابين بست! (فيا عجبا!! بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته).اين سخن اشاه به حديث معروفى است كه از ابوبكر نقل شده كه در آغاز خلافتش خطاب به مردم كرد و گفت: اقيلونى فلست بخيركم، مرا رها كنيد كه من بهترين شما نيستم و بعضى اين سخن را به صورت ديگرى نقل كرده اند: (وليتكم و لست بخيركم، مرا به خلافت برگزيده اند در حالى كه بهترين شما نيستم) اين روايت به هر صورت كه باشد نشان مى دهد كه او مايل به قبول خلافت نبود يا به گمان بعضى به خاطر اين كه نسبت به آن بى اعتنا بود و يا با وجود على (ع) خود را شايسته اين مقام نمى دانست، هر چه باشد اين سخن با كارى كه در پايان عمر خود كرد سازگار نبود و اين همان چيزى است كه على (ع) از آن ابراز شگفتى مى كند كه چگونه با اين سابقه، مقدمات انتقال سريع خلافت را حتى بدون مراجعه به آرا و افكار مردم براى ديگرى فر اهم مى سازد.در پايان اين فراز مى فرمايد: چه قاطعانه هر دو از خلافت، به نوبت، بهره گيرى كردند و پستانهاى اين ناقه را هر يك به سهم خود دوشيدند (لشد ما تشطرا ضرعيها).ضرع به معناى پستان است و تشطرا از ماده شطر به معناى بخشى از چيزى است.اين تشبيه جالبى است از كسانى كه به تناوب از چيزى استفاده مى كنند زيرا ناقه (شتر ماده) داراى چهار پستان است كه دو به دو پشت سر هم قرار گرفته اند و معمولا هنگام دوشيدن دو به دو مى دوشند و به همين دليل در عبارت امام (ع) از آن تعبير به دو پستان شده است و تعبير به تشطرا اشاره به اين است كه هر يك از آن دو، بخشى از آن را مورد استفاده قرار داده و بخشى را براى ديگرى گذارده است و به هر حال اين تعبير نشان مى دهد كه برنامه از پيش تنظيم شده بود و يك امر تصادفى نبود.پاسخ به يك سوال: بعضى در اينجا گفته اند نظير آنچه در مورد خليفه اول گفته شده كه از مردم مى خواست بيعت خود را باز پس بگيرند چون بهترين آنها نيست، در مورد على (ع) نيز در همين نهج البلاغه آمده است كه بعد از قتل عثمان به مردم چنين فرمود: دعونى و التمسوا غيرى و ان تركتمونى فانا كاحدكم و لعلى اسمعكم و اطوعكم لمن وليتموه امركم و ا نا لكم وزيرا خير لكم منى اميرا، مرا واگذاريد و به سراغ ديگرى برويد و اگر مرا رها كنيد همچون يكى از شما هستم و شايد من شنواتر و مطيع تر از شما نسبت به كسى كه او را براى حكومت انتخاب مى كنيد باشم، و من وزير و مشاور شما باشم براى شما بهتر از آن است كه امير و رهبرتان گردم.در اينجا ابن ابى الحديد سخنى دارد و ما هم سخنى، سخن او اين است كه مى گويد: شيعه اماميه از اين ايراد پاسخ گفته اند كه ميان گفتار ابوبكر و اين گفتار على (ع) تفاوت بسيار است.ابوبكر گفت من بهترين شما نيستم بنابراين صلاحيت براى خلافت ندارم زيرا خليفه بايد از همه، صالحتر باشد ولى على (ع) هرگز چنين سخنى را نگفت او نمى خواست با پذيرش خلافت، فتنه جويان فتنه برپا كنند.سپس ابن ابى الحديد مى افزايد: اين سخن در صورتى صحيح است كه افضليت، شرط امامت باشد (اشاره به اين كه ممكن است كسى بگويد لازم نيست امام افضل باشد، سخنى كه منطق و عقل آن را هرگز نمى پسندد و گفتن آن مايه شرمندگى است).ولى ما مى گوييم مطلب فراتر از اين است.اگر در همان خطبه 92 كه به آن استدلال كرده اند دقت كنيم و تعبيراتى كه در ميان اين جمله ها وجود دارد و در مقام استدلال حذف شده است در نظر بگيريم، دليل گفتار على (ع) بسيار روشن مى شود.او با صراحت مى فرمايد: فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان لا تقوم له القلوب و لا تثبت عليه العقول، اين كه مى گويم مرا رها كنيد و به سراغ ديگرى برويد براى اين است كه ما به استقبال چيزى مى رويم كه چهره هاى مختلف و جهات گوناگونى دارد.دلها در برابر آن استوار و عقلها ثابت نمى ماند (اشاره به اين كه د دستورات اسلام و تعاليم پيامبر (ص) در طول اين مدت تغييراتى داده شده كه من ناچارم دست به اصلاحات انقلابى بزنم و با مخالفتهاى گروهى از شما روبرو شوم) آنگاه مى افزايد: و ان الافاق قد اغامت و المحجه قد تنكرت، چرا كه چهره آفاق (حقيقت) را ابرهاى تيره فرا گرفته و راه مستقيم حق، گم شده و ناشناخته مانده است.سپس با صراحت جمله اى را بيان مى كند كه جان مطلب در آن است، مى فرمايد: و اعلموا انى ان اجبتكم ركبت بكم ما اعلم و لم اصغ الى قول القائل و عتب العاتب، بدانيد اگر من دعوت شما را بپذيرم طبق آنچه مى دانم با شما رفتار مى كنم و به سخن اين و آن و سرزنش سرزنش كنندگان گوش فرا نخواهم داد (بنابراين، بيعت با من براى شما بسيار سنگين است اگر آمادگى نداريد به سراغ ديگرى برويد).شاهد اين كه على (ع) افضليت را در امر خلافت لازم و واجب مى شمرد، اين است كه در خطبه ديگرى مى فرمايد: ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه، اى مردم شايسته ترين مردم براى امامت و خلافت نيرومندترين آنها نسبت به آن و آگاهترين مردم نسبت به اوامر الهى است.بنابراين مقايسه كلام على (ع) با آنچه از ابوبكر نقل شده، به اصطلاح قياس مع الفارق است زيرا هيچ شباهتى در ميان اين دو كلام نيست.اين سخن را با گفتار ديگرى كه ابن ابى الحديد در مقام توجيه كلام خليفه اول آورده است پايان مى دهيم.

 


موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
برچسب‌ها: پند های نهج البلاغه

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 28 / 12 / 1394 | 7:14 | نویسنده : اکبر احمدی |

پند های نهج البلاغه

نكته ها:

1- چرا امام (ع) صبر را ترجيح داد؟! تاريخ به خوبى گواهى مى دهد كه منافقان و دشمنان اسلام براى رحلت پيامبر (ص) دقيقه شمارى مى كردند و بسيارى از آنها معتقد بودند با رحلت آن حضرت يكپارچگى مسلمانان از ميان مى رود و شرايط براى يك حركت ضد انقلابى فراهم مى آيد و قادر خواهند بود اسلام نوپا را در هم بشكنند، در چنين شرايطى اگر على (ع) براى گرفتن حق خويش يا به تعبير ديگر باز گرداندن مسلمانان به اسلام راستين عصر پيامبر (ص) قيام مى كرد با توجه به تصميمهايى كه براى كنار زدن او از صحنه خلافت از پيش گرفته شده بود به يقين درگيرى، روى مى داد و صحنه جامعه اسلامى چنان آشفته مى شد كه راه براى منافقان و دشمنان، جهت رسيدن به نيات سوئشان هموار مى گشت، گروههايى كه به نام (اهل رده) بعد از رحلت پيامبر (ص) بلافاصله در برابر حكومت اسلامى قيام كردند و بر اثر يكپارچگى مردم سركوب شدند، شاهد و گواه روشنى بر اين معنى است.در بعضى از تعبيرات كه در تواريخ معروف اسلام آمده، مى خوانيم: (لما توفى رسول الله (ص) ارتدت العرب و اشرايت اليهوديه و النصرانيه و نجم النفاق و صار المسلمون كالغنم المطيره فى الليله الشاتيه، هنگامى كه پيامبر وفات يافت عرب (جاهلى) بازگشت خود را شروع كرد و يهود و نصارا سر برداشتند و منافقان آشكار گشتند و وارد صحنه شدند و مسلمانان همانند رمه چوپانى بودند كه در يك شب سرد و بارانى زمستان، در بيابان، گرفتار شده اند.) اينها همه از يك سو و از سوى ديگر قيام كردن با نداشتن يار و ياور، پيروزى را بر او مشكل مى كرد و شايد اگر قيام مى فر مود بسيارى از ناآگاهان، اين قيام را نه براى مسائل مهم الهى، بلكه به خاطر مسائل شخصى تفسير مى كردند.ولى ضايعات و مشكلات فراوانى كه از تغيير محور خلافت به وجود آمده بود روز به روز خود را بيشتر نشان مى داد و همين ها بود كه به صورت خار و خاشاكى به چشم مولا (ع) مى نشست و همچون استخوانى گلويش را آزار مى داد.اين درسى است براى همه مسلمين در طول تاريخ كه هرگاه احقاق حق خويش، موجب ضربه اى بر اساس و پايه دين شود بايد از آن چشم بپوشند و حفظ اصول را بر همه چيز مقدم بشمرند و بر درد و رنجهاى ناشى از تضييع حقوق، صبر كنند و دندان بر جگر بفشارند.شبيه همين معنى در خطبه 26 نيز آمده است كه مى فرمايد: فنظرت فاذا ليس لى معين الا اهل بيتى و اغضيت على القذى و شربت على الشجى، من نگاه كردم و ديدم براى گرفتن اين حق ياورى به جز خاندان خويش ندارم چشمهاى پر از خاشاك را فرو بستم و با گلويى كه گويى استخوان در آن گير كرده بود و جرعه حوادث را نوشيدم.2- چرا از خلافت تعبير به ارث شده است؟ در عبارات فوق خوانديم كه امام (ع) مى فرمايد: من ديدم كه ميراثم به غارت مى رود.در اينجا سوالى پيش مى آيد كه چرا از خلافت تعبير به ميراث شده است ؟! پاسخ اين سوال با توجه به اين نكته روشن مى شود و آن اين كه خلافت يك ميراث الهى و معنوى است كه از پيامبر (ص) به جانشينان معصومش مى رسد نه يك ميراث شخصى و مادى و حكومت ظاهرى.شبيه اين تعبير در آيات قرآن نيز ديده مى شود آنجا كه زكريا از خداوند تقاضاى فرزندى مى كند كه وارث او و وارث آل يعقوب باشد (و بتواند به خوبى از ميراث نبوت و پيشوايى خلق پاسدارى كند) فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب.در حقيقت اين ميراث متعلق به همه امت است ولى در اختيار امام و جانشين پيامبر (ص) قرار داده شده است.در مورد كتب آسمانى مى خوانيم: ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا، سپس كتاب (آسمانى) را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم.و از همين نظر در حديث مشهور نبوى آمده است: (العلماء ورثه الانبياء، دانشمندان وارثان پيامبرانند).شاهد اين سخن تاريخ گوياى زندگى على (ع) است، او عملا نشان داد كه هيچگونه دلبستگى به مال و مقام ندارد و خلافت را- بدون انجام وظايف الهى- همانند كفش كهنه بى ارزش، يا آب بينى حيوانى مى دانست، چگونه ممكن است براى از دست رفتن آن چشمى پرخاشاك و گلويى گرفته، داشته باشد؟ بعضى احتمال داده اند كه م نظور از اين ميراث غارت شده، فدك باشد كه پيامبر (ص) براى دخترش زهرا- عليهاالسلام- گذارده بود و از آنجا كه مال همسر در حكم مال شوهر است اين تعبير را بيان فرمود، ولى اين احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد چرا كه تمام اين خطبه، سخن از مساله خلافت است و اين جمله نيز ناظر به آن است.3- امام (ع) در گوشه خانه هيچ كس نمى تواند ضايعه عظيمى را كه بر جهان اسلام از نشستن على (ع) در گوشه خانه وارد شد ارزيابى كند.تنها در بعد علمى وقتى به نهج البلاغه نگاه كنيم كه بخشى از خظبه ها و نامه ها و كلمات قصار آن حضرت را در مدت كوتاه خلافتش تشكيل مى دهد آن هم خلافتى كه مملو از حوادث و ماجراهاى دردناك و جنگهاى پى درپى بود، مى توانيم حدس بزنيم كه اگر آن 25 سال نيز على (ع) در ميان امت بود و مردم از چشمه جوشان علم و دانش بى پايان او بهره مى بردند، چه آثار عظيمى براى مسلمانان جهان بلكه براى جامعه بشريت به يادگار مى ماند.

 


موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
برچسب‌ها: پند های نهج البلاغه

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 28 / 12 / 1394 | 7:12 | نویسنده : اکبر احمدی |

پند های نهج البلاغه

شرح و تفسير:

تحليلى مهم پيرامون مساله خلافت: اين خطبه- همانگونه كه گذشت- به طوفانهاى سخت و سنگينى اشاره مى كند كه بعد از رسول خدا (ص) براى تغيير محور خلافت انجام شد و شايسته ترين فرد را با تكيه بر دليل و منطق براى جانشينى پيامبر (ص) نشان مى دهد و سپس به مشكلات عظيمى كه به خاطر تخلف از اين امر و از نص صريح پيامبر (ص) در امر خلافت براى مسلمين پديد آمد اشاره مى فرمايد.نخست شكايت خود را از نخستين مرحله خلافت بيان مى دارد و مى فرمايد: به خدا سوگند او پيراهن خلافت را بر تن كرد در حالى كه خوب مى دانست موقعيت من در مساله خلافت همچون محور سنگ آسياست! (كه بدون آن هرگز گردش نمى كند) (اما و الله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا).بدون اشكال مرجع ضمير (تقمصها) خلافت است و تعبير به قميص (پيراهن) شايد اشاره به اين نكته باشد كه او از مساله خلافت به عنوان پيراهنى براى پوشش و زينت خود بهره گرفت در حالى كه اين آسياب عظيم، نياز به محور نيرومندى دارد كه نظام آن را در حركت شديدش حفظ كند و ا ز انحراف باز دارد و در نوسانات و بحرانها، حافظ آن باشد و به نفع اسلام و مسلمين بچرخد.آرى خلافت پيراهن نيست، سنگ آسياى گردنده جامعه است، خلافت نياز به محور دارد، نه اين كه كسى او را بر تن كند و پوشش خود قرار دهد.سپس دليل روشنى براى اين معنى ذكر مى كند كه به هيچ وجه قابل انكار نيست، مى فرمايد: سيلهاى خروشان و چشمه هاى (علم و فضيلت) از دامنه كوهسار وجودم پيوسته جارى است و مرغ (دورپرواز انديشه) به قله (وجود) من نمى رسد (ينحدر عنى السيل، و لا يرقى الى الطير).تعبير (به ينحدر، فرو مى ريزد و پايين مى آيد)، (و لا يرقى، بالا نمى رود) كه در دو جهت مختلف و در برابر هم قرار گرفته بيانگر نكته لطيف و ظريفى است و آن اينكه وجود امام، به كوه عظيمى تشبيه شده، كه داراى قله بسيار مرتفعى است و طبيعت اينگونه كوهها و قله ها اين است كه نزولات آسمانى را در خود جاى مى دهد و سپس به صورت مستمر به روى زمينهاى گسترده و دشتها جارى مى سازد و گلها و گياهان و درختان را بارور مى كند و از سوى ديگر هيچ پرنده دورپروازى، نمى تواند به آن راه يابد.اين تشبيه اشاره به همان چيزى است كه در قرآن مجيد درباره نقش كوهها در آرامش و آبادى زمين آمده: و الق ى فى الارض رواسى ان تميد بكم و انهارا و سبلا لعلكم تهتدون، خداوند در زمين، كوههاى محكم و ثابتى افكند تا اضطراب و لرزش آن را نسبت به شما بگيرد و نهرهايى (به وسيله آنها) ايجاد كرد و راههايى در آن قرار داد تا هدايت شويد.آرى اگر شبكه كوههاى عظيم نبودند فشار درونى زمين از يكسو و تاثير جاذبه ماه و خورشيد و جزر و مد پوسته زمين از سوى ديگر و فشار وزش طوفانها از سوى سوم، آرامش را از انسانها مى گرفت و آبهايى كه از آسمان نازل مى شد به صورت سيلاب عظيمى به درياها مى ريخت و ذخيره آبى به صورت نهر و چشمه وجود نداشت.وجود امام آگاه و بيدار و نيرومند و معصوم براى هر امت، مايه آرامش و انواع بركات است.در ضمن، اين تعبير نشان مى دهد كه هيچ كس را ياراى دستيابى به افكار بلند امام (ع) و اوج معرفت و كنه شخصيت آن حضرت نيست و به اسرار وجود او جز پيامبر اكرم (ص) كه استاد بزرگ آن حضرت بود و امامان معصوم، پى نمى برد.هر كس از ياران و اصحاب و پيروانش به اندازه پيمانه وجود خويش از اين اقيانوس بزرگ بهره مى گيرد بى آن كه كرانه ها و ژرفاى آن بر كسى روشن باشد.اين نكته نيز قابل توجه است كه براى گردش سنگ آسياب از وجود نهرها استفاده مى شود و اي ن نهرها از كوههاى عظيم سرچشمه مى گيرد، به علاوه سنگهاى آسياب را از كوهها جدا مى كنند و ممكن است تعبير فوق، اشاره اى به همه اين معانى باشد، يعنى هم محورم و هم سنگ آسيابم و هم نيروى محرك آن، كه چيزى جز علم و دانش سرشار نيست.همچنين همانطور كه اشاره شده، بايد توجه داشت كه قله هاى كوهها بركات آسمانى را به صورت برفها در خود جاى مى دهند و سپس به صورت تدريجى به زمينهاى تشنه مى فرستند و اين مى تواند اشاره اى به قرب وجود على (ع) نسبت به سرچشمه وحى و بهره گيرى از درياى بيكران وجود پيامبر (ص) باشد.بعضى از شارحان تعبير به سيل در جمله بالا را اشاره به علم و دانش بيكران على (ع) دانسته اند كه پيامبر اسلام (ص) در حديث معروف: (انا مدينه العلم و على بابها) به آن اشاره فرموده است و نيز در تفسير آيه (قل ارايتم ان اصبح ماوكم غورا فمن ياتيكم بماء معين، بگو به من خبر دهيد اگر آبهاى شما در زمين فرو رود چه كسى مى تواند آب جارى در دسترس شما قرار دهد)، از امام على بن موسى الرضا (ع) مى خوانيم كه: (ماء معين) را به علم امام تفسير فرمودند.در اينجا چند سوال كوتاه پيش مى آيد: نخست اين كه ممكن است گفته شود: چرا على (ع) در اينجا از خويشتن ت عريف كرده، در حالى كه تعريف از خويش نكوهيده است (تزكيه المرء لنفسه قبيح).ولى بايد توجه داشت كه ميان خودستايى و معرفى كردن، فرق بسيار است.

 


موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
برچسب‌ها: پند های نهج البلاغه

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 28 / 12 / 1394 | 7:6 | نویسنده : اکبر احمدی |

جهاد در رکاب امام غائب !

جهاد در رکاب امام غائب !


آنهایی كه به جای حرف و ادعا، در مقام عمل، پیروی خود را نشان دادند، و در زمان فتنه ها از امام خود جدا نشدند همانها یاران واقعی در جنگها، سختی ها و تلخی ها بودند.

هنگامی که بنیان َگذار حکومت واحد جهانی، حضرت مهدی موعود علیه السلام بر اساس عدالت و آزادی واقعی، مأمور به تشکیل حکومت می َشود، ۳۱۳ نفر از یاران خاص او اطراف شمع وجود مقدسش جمع می َشوند. آنها در واقع فرماندهان لشکری و کشوری دولت امام موعود علیه السلام می َباشند. در مرحله بعد ده هزار نفر خدمت حضرت حاضر می شوند که سپاه امام را تشکیل می دهند، اما یاران امام مهدی علیه السلام به این تعداد ختم نمی شود زیرا برپایی حکومت جهانی نیاز به یاری همگانی دارد، و همه شیعیان باید خود را برای یاری امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف آماده کنند.
همراه روزهای سختی
یار و یاور امام بودن، ویژگی هایی دارد كه هم با ملاحظه روایات معصومین علیهم السلام و هم با ملاحظه تاریخ می توان آنها را به دست آورد. وقتی تاریخ ائمه معصومین علیهم السلام را بررسی می كنیم، در می یابیم كه در میان مسلمانان، آنهایی كه به امام خویش معرفت و شناخت بیشتر و عمیقتری داشتند و به همین دلیل، در برابر امام و فرمانهایش به صورت كامل تسلیم بودند و به جای حرف و ادعا، در مقام عمل، پیروی خود را نشان دادند، و در زمان فتنه ها از امام خود جدا نشدند همانها یاران واقعی پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام در جنگها، سختی ها و تلخی ها بودند.
در میان مسلمانان، آنهایی كه به امام خویش معرفت و شناخت بیشتر و عمیقتری داشتند و به همین دلیل، در برابر امام و فرمانهایش به صورت كامل تسلیم بودند و به جای حرف و ادعا، در مقام عمل، پیروی خود را نشان دادند، و در زمان فتنه ها از امام خود جدا نشدند همانها یاران واقعی پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام در جنگها، سختی ها و تلخی ها بودند
افرادی چون سلمان فارسی، ابوذر و مقداد برای پیامبر صلی الله علیه و آله و افرادی مثل مالك اشتر و عمّار یاسر برای امیرمؤمنان علی علیه السلام و نیكانی چون 72 تن شهید كربلا برای امام حسین علیه السلام. جالب اینكه در روایات فراوانی كه درباره ویژگی های یاران امام مهدی علیه السلام آمده است، بر مسأله معرفت عمیق یاران به آن حضرت و اطاعت كامل و بی چون و چرای ایشان از امام خود، تأكید شده است؛ همچنین روایات، به سلامت نفس، پاكی و تقوای آنان تصریح می کند.
امام صادق علیه السلام درباره این افراد فرموده است: «آنها مردانی هستند كه دلهایشان همانند قطعه های آهن [محكم] است؛ هرگز دچار تردید نمی شوند...؛ پروانه وار دور شمع وجود امام می گردند و خود را سپر جان او قرار می دهند...؛ در سراسر شب، نغمه های نماز و ذكر و عبادتشان چون صدای زنبور به گوش می رسد؛ آنها زاهدان شب و شیران روز و در برابر امام عزیزشان كاملاً مطیع و تسلیم هستند».


موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسب‌ها: جهاد در رکاب امام غائب !

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 27 / 12 / 1394 | 7:20 | نویسنده : اکبر احمدی |

نمونه ها و الگوهای گردشگری در قرآن

نمونه ها و الگوهای گردشگری در قرآن

بخش گسترده ای از بحث های قرآن در قالب سرگذشت اقوام پیشین و داستان های گذشتگان بیان شده است. توجه به این نکته که تاریخ بستر حوادث گوناگون است و آن چه را به صورت ذهنی و فلسفی جست و جو می کند،گاه در صفحه های تاریخ به صورت عینی قابل بازیابی است، نقش محوری و زیر بنایی تاریخ را نشان می دهد. مطالعه و نگرش به تاریخ و دیدن و گشتن در مکان های تاریخی که جایگاه وقوع رخدادها بوده اند، عمر آدمی رابه بلندای عمر بشر دراز می سازد و آموزه های نظری و عملی و کاربردی فراوانی را فرا راه جوامع بشری می نهد.

قرآن ف با نقل فصل ها و فرازهایی از داستان گذشتگان، روایتی تصویری و هنری از اندیشه و فرهنگ آنان را به نمایش می گذارد و حس کنجکاوی آدمی را برای ردیابی و شناسایی مکان ها و سرزمین های وقوع این داستان ها برمی انگیزاند و همین به نوبه ی خود گونه ای گردش گری و جهان گردی را می طلبد که قرآن در ضمن بیان قصه ها و داستان های گذشتگان مردمان را به آن سو فرا می خواند:
« نحن نقص علیک أحسن القصص بما أوحینا إلیک هذا القرآن و إن کنت من قبله لمن الغافلین »؛ (1)
ما نیکوترین سرگذشت را با این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو حکایت کنیم و تو پیش ازآن از بی خبران بودی.
توجه به واژه ی « قصص » دربحث مورد نظر می تواند راه گشا و درس آموز باشد:
کلمه ی « قصص » در قرآن بر وزن « عسس » آمده نه « فرق جمع فرقه ». واژه یاد شده صورت جمع ندارد و در اصل به معنای « پی گیری » و « ردیابی » است...قصص به معنای رمان و یا حوادث خیالی نیست، بلکه به معنی سرگذشت و ماجرای واقعی است. (2)
بنابراین، بهره وری از قصص قرآنی آن گاه به شایستگی انجام می گیرد که انسان ها در راستای پی گیری و ردیابی رخدادها قرار گیرند. و با گردش ونگرش در ظرف و بستر داستانها از آن پند و عبرت آموزند و تنها به شنیدن و مطالعه بسنده نکنند.
امام علی علیه السلام می فرماید:
لن یصدق الخبر حتی یتحقق العیان؛(3)
گزارش آن گاه مورد تصدیق و تأیید است که عینی و خارجی باشد.
در این جا به ارائه ی سیمانگاری قرآن درباره ی شماری از شخصیت های الهی که زندگی آنان همراه با سفرها و مهاجرت های گوناگون بوده است، می پردازیم:
ابراهیم مهاجر

تاریخ نویسان، برای حضرت ابراهیم سه هجرت و مسافرت نقل کرده اند: برای حضرت ابراهیم سه هجرت و مسافرت نقل کرده اند:
1. از زادگاهش بابل به سوی شام؛
2. از شام به مصر؛
3. برگشت از مصر به شام.
البته اینها افزون از سفرهای پی در پی آن حضرت از فلسطین به مکه در جریان بردن هاجر و اسماعیل است.
قرآن در آیه های زیر به سفرها و هجرت های ابراهیم اشارت می کند:
« فآمن له لوط و قال إنی مهاجر إلی ربی إنه هو العزیز الحکیم »؛(4)
لوط به او ایمان آورد و گفت: من به سوی پروردگارم مهاجرت می کنم؛ زیرا او پیروزمند و حکیم است.
« و نجیناه و لوطا إلی الأرض التی بارکنا فیها للعالمین »؛ (5)
او و لوط را رهانیدیم و به سرزمینی که آن را برکت جهانیان قرار داده ایم، بردیم.
سفرهای فرزندان یعقوب علیه السلام.

یکی از قصه ها و داستان های درس آموز و پرنکته ی قرآن، داستان حضرت یوسف علیه السلام است که خداوند آن را « احسن القصص » نامیده و به گونه گسترده و ریز به پی گیری این قصه پرداخته است:
این قصه ذکر پیغامبران و ذکر فرشتگان و پریان و آدمیان و چهار پایان و مرغان و سیر پادشاهان و آداب بندگان و احوال زندانیان و فضل عالمان و نقص جاهلان و مکر و حیلت زنان و شیفتگی عاشقان و عفت جوان مردان و ناله محنت زدگان و تلون احوال دوستان، و عدوات و شماتت خویشان در فرقت و وصلت و عز و ذل و غنا و فقر و اندوه و شادی و تهمت و بیزاری و امیری و اسیری، این همه نکته ها در این قصه بجامانده و در این قصه علم سر و علم فقه و علم تعبیرخواب و علم فراست و علم معاشرت و سیاست و تدبیر معیشت، در می آید و... .(6)
در مجموع به سه سفر درآیات قرآن برای فرزندان یعقوب اشاره شده است:
1. نخستین سفر از کنعان به مصر به اتفاق همه ی فرزندان به جز بنیامین. ( ده نفر)؛
2. دومین سفر به اتفاق و همراهی برادر یازدهمی به نام بنیامین؛
3. و سومین سفر،فرزندان یعقوب به همراهی پدر برای دیدن یوسف و پایان قصه پرغصه. (7)
قرآن، با اشاره به نکته های ریز این رفت و آمدها و سفرها، مسائل و مباحث تربیتی، اخلاقی و عاطفی و انسانی ظریفی را نیز در لابه لای آن گنجانده است.
یکی از پیام های این سیر و سفرهای فرزندان یعقوب علیه السلام آن است که:
در شرایط ناسالم اقتصادی و در تنگناهای معیشتی، نباید به بهانه این که در این جا چشم به جهان گشوده ام، ماندگار شد وتن به ذلت و حقارت داد. بلکه باید رنج و سفر و مسافرت را بر خود هموار ساخت و با برنامه ریزی و حفظ شئون و ارزش های انسانی و دینی با سایر شهرها و کشورها ارتباط و پیوند برقرار کرد و این مهم، شدنی نیست، مگر با رفت و آمد و سیر و سفر و شناسایی امکانات کشورهای مورد نظر.


موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسب‌ها: نمونه ها و الگوهای گردشگری در قرآن

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 27 / 12 / 1394 | 7:19 | نویسنده : اکبر احمدی |

چيزى كه عيان است‏

 چيزى كه عيان است‏

 َ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ

و خداى شما خداى يگانه است، جز او خدائى نيست، رحمتش بى اندازه و مهربانى اش هميشگى است.

توحيد پايه و اساس همه حقايق و ارزش ها، و مايه عقايد حقه، و زمينه تزكيه اخلاق، و سبب اخلاص و پاكى نيت و محرك انسان به سوى كارهاى پسنديده و اعمال صالحه، و علت تحقق همه ارزش هاى معنوى در عرصه حيات انسانى است.

توحيد شعار ريشه اى همه انبيا و امامان و اولياء و اصفيا و صديقان و شهيدان و صالحان است، و هيچ حقيقت تكوينى و تشريعى بدون آن جامع و كامل نيست، و هيچ واقعيتى جداى از آن، ثمر و محصول نمى دهد، من با اندك بضاعت علمى ام خود را شايسته ورود در اين بحث نمى دانم، ولى چون با توفيق حق در مقام شرح و توضيح آيات و نه تفسير آن هستم، گوشه اى از اين حقيقت حقه را با كمك آيات الهى و روايات اهل بيت تا جائى كه در توان دارم در اين سطور مى نگارم.

مسئله اعتقاد به خداى يگانه، و وجود مباركى كه به دست قدرت و اراده او نظام هماهنگ هستى، و جهان غيب و شهود، و موجودات متنوع و گوناگون، و هر پيدا و ناپيدائى به عرصه وجود و ظهور قدم نهاده، چون ريشه در فطرت و حقيقت باطن انسان دارد، و عقل او هم جز اين واقعيت را نمى پذيرد مسئله اى ضرورى و بديهى، و هم چون آفتاب وسط روز روشن است، و در اين زمينه يك نفر را در طول حيات سراغ نداريم كه انكارش نسبت به حق به فطرت يا عقل او باز گردد، بلكه انكار حق باد آتشين و مسمومى است كه از دوزخ هواى نفس، و شهوات بى قيد و بند اهل گناه و معصيت، و گرفتاران فسق و فجور مى وزد و نهايتاً خرمن سعادت خود آنان را تبديل به خاكستر و باغ خوشبختى آنان را مى سوزاند.

نگاه چشم فطرت، و نظر ديده عقل هر انسانى از زمانى كه به خود مى آيد به حضرت حق به عنوان يگانه كارگردان هستى دوخته است و اين چشم و ديده با هيچ گونه بيمارى كور نمى شود، بلكه روى آن پرده غفلت، و صفحه گناه قرار مى گيرد، كه اين پرده و صفحه با بيدار شدن غافل و توبه گناهگار از گناه، و آگاه شدن ناآگاه از حقايق به يك سو مى رود، و فروغ اعتقاد به توحيد بر همه كشور وجودِ انسان نورافشانى مى نمايد و كافر و فاسق و منكر و معاند را تبديل به مؤمنى با منفعت و كارگاهى مولّد خير و بركت، و چشمه اى از فيض بخشى، و شجره اى طيبه و گلستانى متراكم از گل هاى اخلاقى و فضيلت مى كند.

پيامبران الهى نه براى اثبات وجود خدا، بلكه براى يك به يك سو زدن پرده غفلت، و از بين بردن صفحه گناه مبعوث به رسالت شدند، و براى نجات مردم از شرك كه گناهى عظيم و مفسده اى خطرناك است قدم به عرصه حيات انسان گذاردند، و از همه امت ها خواستند معبودهاى باطل را كه به نادانى در برابر معبود حق قرار داده اند، از عرصه قلب و جان و ميدان زندگى خويش بيرون بريزند و راه را براى حاكميت خواسته هاى حكيمانه حضرت حق باز كنند، و از شر اختلافات كمرشكن كه محصول اربابان متعدد و معبودهاى گوناگون است، و جز آتش خطرناكى در خيمه زندگى نيست نجات يابند.

بيدارى و توجه درون فرد فرد انسان ها نسبت به خداى يگانه در حدى است، كه همه پيامبران از امت ها پرسشى داشتند كه پاسخى جز كلمه الله نمى شنيدند:

قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: «1»

پيامبر انسان گفتند: آيا در خدا كه آفريننده آسمانها و زمين است.

«در باطنتان و گارگاه عقلتان و عرصه فطرتتان» شكى هست؟!

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ: «2»

اگر از آنان [كه اسير زنجير شرك و گرفتار معبودهاى باطل هستند] بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده و خورشيد و ماه را مسخر و رام نموده، با قاطعيت خواهند گفت: الله پس چرا از حق به باطل منحرف مى شوند؟!

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ: «3»

و اگر از آنان بپرسى چه كسى از آسمان آب نازل كرد، و به وسيله آن زمين را پس از مردگى اش زنده ساخت؟ بى ترديد و با قاطعيت مى گويند الله بگو سپاس و ستايش ويژه الله است «و مشركان با اقرار به اين حقيقت اسير معبودهاى گوناگون و باطل اند» بلكه بيشترشان براى رسيدن به يگانه پرستى انديشه نمى كنند.

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ: «4»

و اگر از آنان بپرسى چه كسى آنان را آفريده است به طور قطع و يقين مى گويند الله پس چگونه از حق به باطل مى گرايند.

آرى فطرت و عقل انسان در برابر پرسش از اين كه جهان را كه آفريده، و نظام طبيعت را كه سامان داده، و آفرينش انسان كار كيست پاسخى جز اين كه بگويد الله ندارد.

همه اديان بزرگ با همه اختلافاتى كه از لحاظ كم و كيف دارند چون آئين زردشتى، و يهوديت و مسيحيت و اسلام به ويژه از زبان پيامبرانشان زردشت، موسى، عيسى و سرور آنان محمد (عليهما السلام) ترانه «وحده لا اله الا هو» را سر داده و انسان هاى با انصاف و شوريده دل را به وجد آورده اند.

بت شكن قهرمان تاريخ گذشته هنگامى كه خط ابطال بر ربوبيت و كارگردانى ستاره و ماه و خورشيد و به اعتقاد مشركان به عنوان موجوداتى مستقل مى كشد، و نفوس و درون جامعه زمان خود را دستخوش هيجان عظيم مى گرداند، با همه وجود فرياد مى زند:

إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ: «5»

من به دور از هر انحرافى و با قلبى حق گرا همه وجودم را به سوى كسى كه آسمانها و زمين را آفريد متوجه نمودم، و از انتخاب كنندگان مخلوقات به عنوان معبود نيستم و هيچ شريكى براى خدا قرار نمى دهم.

پيامبر اسلام براى ابد شالوده و اساس دعوت خود را در كلمه طيبه «لا اله الا الله» قرار داد و به همه انسانها تا برپا شدن قيامت اعلام كرد:

«قولوا لا اله الا الله تفلحوا»

اگر معبودهاى باطل را از همه شئون زندگى نفى كنيد «لا اله» و حاكميت تشريعى معبود حق يعنى الله را در خيمه حيات خود استقرار بخشيد رستگار و پيروز مى شويد.

در اقرار به توحيد و نفى شريك از حضرت حق همه موجودات هستى با پيامبران و اولياء الهى و خردمندان هماهنگ هستند، و اين حقيقتى است كه قرآن مجيد در آيات متعددى به آن اشعار و اعتراف دارد:

آرى از ذره بى نهايت كوچك يعنى اتم كه قطر آن برابر با يك ده ميليونيم ميلى متر است، تا بزرگ ترين ستاره ها و كهكشان ها كه تنها كهكشان راه شيرى ما داراى قطرى به طول صد هزار سال نورى است و منظومه شمسى به فاصله سى هزار سال نورى از مركز آن قرار دارد، و يك حركت وضعى كهكشان مذكور دويست و پنجاه ميليون سال نورى طور مى كشد با همه يكتاپرستان و مؤمنان به حق هم صدا هستند «6» و بلكه هر گياهى كه از زمين رويد «وحده لا شريك له» گويد

شدت ظهور حق، و عيان بودنش تا جائى است كه راه هر گونه انكارى را به روى انسان بسته، و دليلى بر عدم وجودش در هيچ فطرت و عقلى و هيچ رشته علمى وجود ندارد.

شدت پيدائى او، و عيان بودن جمالش به صورتى است كه صديقين تنها علامت و نشانه اى كه براى حضرتش ذكر مى كنند وجود خود اوست، و از اينكه براى نشان دادن او از آثارش كمك بگيرند امتناع دارند.

به اين بخش از دعاى عرفه حضرت حسين كه سراپايش توحيد محض و محو جمال محبوب بود به دقت توجه كنيد:

«كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك، ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك، متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك، و متى بعدت حتى تكون الآثار هى التى توصل اليك.»

چگونه بر وجود تو به موجودى كه در ذات وجود و همه هستى اش نيازمند به توست استدلال شود، آيا براى غير تو ظهورى هست كه براى تو نيست تا آن غير وسيله و سبب ظهور تو باشد، كى و چه زمانى پنهان بوده اى تا نيازمند دليلى باشى كه بر وجود تو دلالت كند، و كى و چه زمانى دور بوده اى تا آثار واصل كننده به تو باشد؟!!

 

 

 


موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسب‌ها: چيزى كه عيان است‏

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 27 / 12 / 1394 | 7:16 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه شهادت کوثر نبی (ص)


شهادت فاطمه (س) افسانه نیست

اخیراً یک فرد ناآگاه از تاریخ صحیح اسلام در منطقه سیستان و بلوچستان مقاله اى درباره دخت گرامى پیامبر(صلى الله علیه وآله)نوشته و نام آن را «افسانه شهادت فاطمه زهرا(علیها السلام)» گذارده است. در این مقاله پس از ذکر مناقب و فضایل آن حضرت، خواسته است شهادت و بى حرمتى را که درباره آن حضرت انجام گرفته، منکر شود.
از آنجا که بخشى از این مقاله، تحریف روشن تاریخ اسلام است، ما را بر آن داشت که به گوشه اى از این تحریف و بیان بخشى از این حقایق بپردازیم تا ثابت شود  هادت بانوى اسلام یک واقعیّت انکارناپذیر تاریخى است و اگر آنها چنین بحثى را آغاز نکرده بودند، ما در این شرایط، آن را دنبال نمى کردیم.
موضوع سخن ما را در این مقاله، امور یاد شده در زیر تشکیل مى دهد:
1ـ عصمت حضرت زهرا(علیها السلام) در لسان پیامبر(صلى الله علیه وآله).
2ـ احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنت.
3ـ هتک حرمت خانه آن حضرت پس از درگذشت پدر بزرگوارش.
به امید آن که با تشریح این نقاط سه گانه، نویسنده مقاله، در برابر حقیقت سر تسلیم فرود آورد. و از نوشته خود نادم و پشیمان گردد، و به جبران کار خود بپردازد.
تمام مطالب این نوشتار از منابع معروف اهل سنّت گرفته شده است.

 اول)  عصمت زهرا (س) در لسان رسول خدا (ص)

دخت گرامى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از مقام والایى برخوردار بود، سخنان رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) در حقّ دخترش حاکى از عصمت و پیراستگى او از گناه مى باشد. آنجا که درباره او چنین مى فرماید:

«فاطمه بضعه منّی فمن اغضبها اغضبنی».(1)

«فاطمه پاره تن من است، هر کس او را به خشم آورد بسان این است که مرا خشمگین کرده است».

ناگفته پیدا است که خشم رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مایه اذیت و ناراحتى اوست و سزاى چنان شخصى در قرآن کریم چنین بیان شده است:

(وَ الّذین یُوْذُونَ رَسُول اللّه لَهُم عَذابٌ اَلیم)(توبه / 61).

«آنان که رسول خدا را آزار دهند، براى آنان عذاب دردناکى است».

چه دلیلى استوارتر بر عصمت او که در حدیث دیگرى رضاى وى در گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) مایه رضاى خدا، و خشم او مایه خشم خدا معرّفى گردیده است، مى فرماید:

«یا فاطمهُ انّ اللّه یغضبُ لِغضبک و یَرضى لرضاک».(2)

«دخترم فاطمه!، خدا با خشم تو، خشمگین، و با خشنودى تو، خشنود مى شود».

به خاطر چنین مقامى والا، او سرور زنان جهان است، و پیامبر در حق او چنین فرموده:

«یا فاطمه! الا ترضین ان تکونَ سیدهَ نساء العالمین، و سیدهَ نساءِ هذه الاُمّه و سیده نساء المومنین».(3)

«دخترم فاطمه! آیا به این کرامتى که خدا به تو داده راضى نمى شوى که تو، سرور زنان جهان و سرور زنان این امّت و سرور زنان با ایمان باشى».

 

دوم) احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنّت

محدثان یادآور مى شوند، وقتى آیه مبارکه (فی بُیُوت اَذِنَ اللّه اَنْ ترفعَ وَ یُذکَر فیها اسْمه)(4) بر پیامبر فرود آمد، پیامبر این آیه را در مسجد تلاوت کرد، در این هنگام شخصى برخاست و گفت:

اى رسول گرامى مقصود از این بیوت با این اهمّیّت چیست؟

پیامبر فرمود:

خانه هاى پیامبران!

در این موقع ابوبکر برخاست، در حالى که به خانه على و فاطمه(علیهما السلام) اشاره مى کرد، گفت:

آیا این خانه از همان خانه ها است؟

پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پاسخ گفت:

بلى از برجسته ترین آنها است.(5)

پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) مدت نُه ماه به در خانه دخترش مى آمد، بر او و همسر عزیزش سلام مى کرد و این آیه را مى خواند: (اِنَّما یُرید اللّه لیذهبَ عَنْکُمُ الرِّجْس اَهل البَیت و یُطهّرکُمْ تَطهیراً)(احزاب / 33).(6)

خانه اى که مرکز نور الهى است و خدا به ترفیع آن امر فرموده از احترام بسیار بالایى برخوردار مى باشد.

آرى، خانه اى که اصحاب کسا را در بر مى گیرد و خدا از آن با جلالت و عظمت یاد مى کند، باید مورد احترام قاطبه مسلمانان باشد.

اکنون باید دید پس از درگذشت پیامبر(صلى الله علیه وآله) تا چه اندازه حرمت این خانه ملحوظ گشت؟ چگونه احترام آن خانه را شکستند، و خودشان صریحاً به آن اعتراف دارند؟ این حرمت شکنان چه کسانى بودند، و هدفشان چه بود؟

 

سوم) هتک حرمت خانه آن حضرت!

آرى، با این سفارش هاى موکّد، متاسفانه برخى حرمت آن را نادیده گرفته، و به هتک آن پرداختند، و این مساله اى نیست که بتوان بر آن پرده پوشى کرد.

ما در این مورد نصوصى را از کتب اهل سنت نقل مى نماییم، تا روشن شود که مساله هتک حرمت خانه زهرا(علیها السلام) و رویدادهاى بعدى، یک امر تاریخى مسلّم است نه یک افسانه!! و با اینکه در عصر خلفا سانسور فوق العاده اى نسبت به نگارش فضایل و مناقب در کار بود ولى به حکم اینکه (حقیقت شىء نگهبان آن است) این حقیقت تاریخى به طور زنده در کتابهاى تاریخى و حدیثى محفوظ مانده است و ما در نقل مدارک، ترتیب زمانى را از قرنهاى نخستین در نظر مى گیریم، تا برسد به نویسندگان عصر حاضر.

 

1. ابن ابى شیبه و کتاب «المصنَّف»

ابوبکر ابن ابى شیبه (159-235) مولف کتاب المصنَّف به سندى صحیح چنین نقل مى کند:

انّه حین بویع لابی بکر بعد رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) کان علی و الزبیر یدخلان على فاطمه بنت رسول اللّه، فیشاورونها و یرتجعون فی امرهم.

فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمه، فقال: یا بنت رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) و اللّه ما احد احبَّ الینا من ابیک و ما من احد احب الینا بعد ابیک منک، و ایم اللّه ما ذاک بمانعی ان اجتمع هولاء النفر عندک ان امرتهم ان یحرق علیهم البیت.

قال: فلما خرج عمر جاووها، فقالت: تعلمون انّ عمر قد

جاءَنی، و قد حلف باللّه لئن عدتم لیُحرقنّ علیکم البیت، و ایم اللّه لَیمضین لما حلف علیه.

هنگامى که مردم با ابى بکر بیعت کردند، على و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا، محبوبترین فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو; ولى سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.

این جمله را گفت و بیرون رفت، وقتى على(علیه السلام)و زبیر به خانه بازگشتند، دخت گرامى پیامبر(علیها السلام) به على(علیه السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام مى دهد!(7)

یادآور شدیم که این رویداد در کتاب «المصنف» با سند صحیح نقل شده است.

 

2. بلاذرى و کتاب «انساب الاشراف»

احمد بن یحیى جابر بغدادى بلاذرى (متوفاى 270) نویسنده معروف و صاحب تاریخ بزرگ، این رویداد تاریخى را در کتاب «انساب الاشراف» به نحو یاد شده در زیر نقل مى کند.

انّ ابابکر ارسل الى علىّ یرید البیعه فلم یبایع، فجاء عمر و معه فتیله! فتلقته فاطمه على الباب.

فقالت فاطمه: یابن الخطاب، اتراک محرقاً علىّ بابی؟ قال: نعم، و ذلک اقوى فیما جاء به ابوک...(8).

ابوبکر به دنبال على(علیه السلام) فرستاد تا بیعت کند، ولى على(علیه السلام) از بیعت امتناع ورزید. سپس عمر همراه با فتیله (آتشزا) حرکت کرد، و با فاطمه در مقابل باب خانه روبرو شد، فاطمه گفت: اى فرزند خطاب، مى بینم در صدد سوزاندن خانه من هستى؟! عمر گفت: بلى، این کار کمک به چیزى است که پدرت براى آن مبعوث شده است!!

 

3. ابن قتیبه و کتاب «الامامه و السیاسه»

مورّخ شهیر عبداللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری (212-276) از پیشوایان ادب و از نویسندگان پرکار حوزه تاریخ اسلامى است، مولّف کتاب «تاویل مختلف الحدیث»، و «ادب الکاتب» و... (9). وى در کتاب «الامامه و السیاسه» چنین مى نویسد:

انّ ابابکر رضی اللّه عنه تفقد قوماً تخلّقوا عن بیعته عند علی کرم اللّه وجهه فبعث الیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علی، فابوا ان یخرجوا فدعا بالحطب و قال: والّذی نفس عمر بیده لتخرجن او لاحرقنها على من فیها، فقیل له: یا ابا حفص انّ فیها فاطمه فقال، و ان!!(10)

ابوبکر از کسانى که از بیعت با او سربرتافتند و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه على(علیه السلام)آمد و همگان را صدا زد که بیرون بیایند و آنان از خروج از خانه امتناع ورزیدند در این موقع عمر هیزم طلبید و گفت: به خدایى که جان عمر در دست اوست بیرون بیایید یا خانه را بر سرتان آتش مى زنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (کنیه عمر) در این خانه، فاطمه، دختر پیامبر است، گفت: باشد!!

ابن قتیبه دنباله این داستان را سوزناکتر و دردناکتر نوشته است، او مى گوید:

ثمّ قام عمر فمشى معه جماعه حتى اتوا فاطمه فدقّوا الباب فلمّا سمعت اصواتهم نادت باعلى صوتها یا ابتاه رسول اللّه ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب، و ابن ابی قحافه فلما سمع القوم صوتها و بکائها انصرفوا. و بقی عمر و معه قوم فاخرجوا علیاً فمضوا به الى ابی بکر فقالوا له بایع، فقال: ان انا لم افعل فمه؟ فقالوا: اذاً و اللّه الّذى لا اله الاّ هو نضرب عنقک...!(11)

عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامى که فاطمه صداى آنان را شنید، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا پس از تو چه مصیبت هایى به ما از فرزند خطاب و ابى قحافه رسید، وقتى مردم که همراه عمر بودند صداى زهرا و گریه او را شنیدند برگشتند، ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بیرون آوردند، نزد ابى بکر بردند و به او گفتند، بیعت کن، على(علیه السلام)گفت: اگر بیعت نکنم چه مى شود؟ گفتند: به خدایى که جز او خدایى نیست، گردن تو را مى زنیم...

مسلّماً این بخش از تاریخ براى علاقمندان به شیخین بسیار سنگین و ناگوار مى باشد و لذا برخى بر آن صدد آمدند که در نسبت کتاب به ابن قتیبه تردید کنند، در حالى که ابن ابى الحدید استاد فن تاریخ این کتاب را از آثار او مى داند و پیوسته از آن مطالبى نقل مى کند، متاسفانه این کتاب به سرنوشت تحریف دچار شده و بخشى از مطالب آن به هنگام چاپ از آن حذف شده است در حالى که همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید آمده است.

«زرکلى» در اعلام این کتاب را از آثار ابن قتیبه مى داند سپس مى افزاید: که برخى از علما در این نسبت نظرى دارند. یعنى شک و تردید را به دیگران نسبت مى دهد نه به خویش، همچنان که الیاس سرکیس(12) این کتاب را از آثار ابن قتیبه مى داند.

4. طبرى و تاریخ او

محمّد بن جریر طبرى (متوفاى 310) در تاریخ خود رویداد قصد هتک حرمت خانه وحى را چنین بیان مى کند:

اتى عمر بن الخطاب منزل علی و فیه طلحه و الزبیر و رجال من المهاجرین، فقال و اللّه لاحرقن علیکم او لتخرجنّ الى البیعه، فخرج علیه الزّبیر مصلتاً بالسیف فعثر فسقط السیف من یده، فوثبوا علیه فاخذوه.(13)

عمر بن خطاب به خانه على آمد در حالى که گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى کشم مگر اینکه براى بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالى که شمشیر کشیده بود، ناگهان پاى او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.

این بخش از تاریخ حاکى از آن است که اخذ بیعت براى خلیفه با تهدید و ارعاب صورت مى پذیرفت حالا این نوع بیعت چه ارزشى دارد؟ خواننده باید خود داورى نماید.

 

5. ابن عبد ربه و کتاب «العقد الفرید»

شهاب الدین احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسى» مولف کتاب «العقد الفرید» متوفاى (463 هـ ) در کتاب خود بحثى مشروح درباره تاریخ سقیفه آورده و تحت عنوان کسانى که از

بیعت ابى بکر تخلف جستند چنین مى نویسد:

فامّا علی و العباس و الزبیر فقعدوا فی بیت فاطمه حتى بعثت الیهم ابوبکر، عمر بن الخطاب لیُخرجهم من بیت فاطمه و قال له: ان ابوا فقاتِلهم، فاقبل بقبس من نار ان یُضرم علیهم الدار، فلقیته فاطمه فقال: یا ابن الخطاب اجئت لتحرق دارنا؟! قال: نعم، او تدخلوا فیما دخلت فیه الاُمّه!:(14)

على و عباس و زبیر در خانه فاطمه نشسته بودند که ابوبکر عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بیرون کند و به او گفت: اگر بیرون نیامدند، با آنان نبرد کن! و در این موقع عمر بن خطاب با مقدارى آتش به سوى خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، در این موقع با فاطمه روبرو شد. دختر پیامبر گفت: اى فرزند خطاب آمده اى خانه ما را بسوزانى، او در پاسخ گفت: بلى مگر این که در آنچه امّت وارد شدند، شما نیز وارد شوید!

تا اینجا بخشى که در آن به تصمیم به هتک حرمت تصریح شده است پایان پذیرفت، اکنون به دنبال بخش دوم که حاکى از جامه عمل پوشاندن به این نیّت شوم است، مى پردازیم!

مبادا این تصویر پیش آید که آنها مقصودشان ارعاب و تهدید بود تا على(علیه السلام) و یارانش را مجبور به بیعت کنند، و قصد عملى ساختن چنین تهدیدى نداشتند.

دنباله این گفتار نشان مى دهد که آنها دست به این جنایت بزرگ زدند!

 

یورش انجام یافت!

 

در این جا سخنان آن گروه که فقط به سوء نیت خلیفه و یاران او اشاره کردند به پایان رسید، گروهى که نخواستند و یا نتوانستند دنباله فاجعه را به طور روشن منعکس کنند، در حالى که برخى، به اصل فاجعه یعنى یورش به خانه و... اشاره نموده و تا حدّى نقاب از چهره حقیقت برافکندند، اینک در اینجا به مدارک یورش و هتک حرمت اشاره مى نماییم: (در این بخش نیز در نقل مصادر غالباً ترتیب زمانى را در نظر مى گیریم).

 

6. ابو عبید و کتاب «الاموال»

ابو عبید قاسم بن سلام (متوفاى 224) در کتاب خود به نام «الاموال» که مورد اعتماد فقیهان اسلام است نقل مى کند:

عبدالرّحمن بن عوف مى گوید: که من در بیمارى ابوبکر براى عیادت او وارد خانه او شدم پس از گفتگوى زیاد به من گفت: آرزو مى کنم اى کاش سه چیز را که انجام داده ام، انجام نمى دادم، همچنان که آرزو مى کنم اى کاش سه چیز را که انجام نداده ام، انجام مى دادم. همچنین آرزو مى کنم سه چیز را از پیامبر سوال مى کردم.

امّا آن سه چیزى که انجام داده ام و آرزو مى کنم که اى کاش انجام نمى دادم عبارتند از:

1. «وددت انّی لم اکشف بیت فاطمه و ترکته و ان اغلق على الحرب».(15)

اى کاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمى گشودم و آن را به حال خود وامى گذاشتم هرچند براى جنگ بسته شده بود.

ابو عبید هنگامى که به اینجا مى رسد به جاى جمله: «لم اکشف بیت فاطمه و ترکته...» مى گوید: کذا و کذا. و اضافه مى کند که من مایل به ذکر آن نیستم!.

ولى هرگاه «ابو عبید» روى تعصّب مذهبى یا علّت دیگر از نقل حقیقت سربرتافته است; محقّقان کتاب «الاموال» در پاورقى مى گویند: جمله هاى حذف شده در کتاب «میزان الاعتدال» (به نحوى که بیان گردید) وارد شده است، افزون بر آن، «طبرانى» در «معجم» خود و «ابن عبدربه» در «عقد الفرید» و افراد دیگر جمله هاى حذف شده را آورده اند.(دقت کنید!)

 

7. طبرانى و معجم کبیر

ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانى (260-360) که ذهبى در «میزان الاعتدال» در حقّ او مى گوید: فرد معتبرى است(16). در کتاب «المعجم الکبیر» که کراراً چاپ شده است، آنجا که درباره

ابوبکر و خطبه ها و وفات او سخن مى گوید، یادآور مى شود:

ابوبکر به هنگام مرگ، امورى را تمنا کرد.

اى کاش سه چیز را انجام نمى دادم.

اى کاش سه چیز را انجام مى دادم.

اى کاش سه چیز را از رسول خدا سوال مى کردم.

درباره آن سه چیزى که انجام داده و آروز کرد که اى کاش انجام نمى داد، چنین مى گوید:

امّا الثلاث اللائی وددت انی لم افعلهنّ، فوددت انّی لم اکن اکشف بیت فاطمه و ترکته.(17)

آن سه چیزى که آرزو مى کنم که اى کاش انجام نمى دادم، آرزو مى کنم که هتک حرمت خانه فاطمه نمى کردم و آن را به حال خود واگذار مى کردم!

این تعبیرات به خوبى نشان مى دهد که تهدیدهاى عمر تحقّق یافت.

 

8. ابن عبد ربه و «عقد الفرید»

ابن عبد ربه اندلسى مولّف کتاب «العقد الفرید» (متوفاى 463 هـ ) در کتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل مى کند:

من در بیمارى ابى بکر بر او وارد شدم تا از او عیادت کنم، او گفت: آرزو مى کنم که اى کاش سه چیز را انجام نمى دادم و یکى از آن سه چیز این است:

وودت انّی لم اکشف بیت فاطمه عن شی و ان کانوا اغلقوه على الحرب.(18)

اى کاش خانه فاطمه را نمى گشودم هرچند آنان براى نبرد درِ خانه را بسته بودند.

و نیز اسامى و عبارات و شخصیت هایى که این بخش از گفتار خلیفه را نقل کرده اند خواهد آمد.

 

9. سخن نَظّام در کتاب «الوافی بالوفیات»

ابراهیم بن سیار نظام معتزلى (160-231) که به خاطر زیبایى کلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده است در کتابهاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه(علیها السلام) را نقل مى کند. او مى گوید:

انّ عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتى القت المحسن من بطنها.(19)

عمر در روز اخذ بیعت براى ابى بکر بر شکم فاطمه زد، او فرزندى که در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط کرد!!(دقت کنید).

 

10. مبرد در کتاب «کامل»

محمّد بن یزید بن عبدالاکبر بغدادى (210-285) ادیب، و نویسنده معروف و صاحب آثار گران سنگ، در کتاب «الکامل» خود، از عبدالرّحمن بن عوف داستان آرزوهاى خلیفه را مى نویسد، و چنین یادآور مى شود:

وددت انّی لم اکن کشفت عن بیت فاطمه و ترکته ولو اغلق على الحرب.(20)

آرزو مى کردم اى کاش بیت فاطمه را نمى گشودم و آن را رها مى نمودم هرچند براى جنگ بسته باشد.

 

11. مسعودى و «مروج الذهب»

مسعودى «متوفاى 325) در مروج الذهب مى نویسد:

آنگاه که ابوبکر درحال احتضار چنین گفت: سه چیز انجام دادم و تمنا مى کردم که اى کاش انجام نمى دادم یکى از آن سه چیز:

فوددت انّی لم اکن فتشت بیت فاطمه و ذکر فی ذلک کلاماً کثیراً!(21)

آرزو مى کردم که اى کاش هتک حرمت خانه زهرا را نمى کردم و در این مورد سخن زیادى گفت!!

مسعودى با اینکه نسبت به اهل بیت گرایش هاى نسبتاً خوبى دارد; ولى باز اینجا از بازگویى سخن خلیفه خوددارى کرده و با کنایه رد شده است، البتّه خدا مى داند و بندگان خدا هم اجمالاً مى دانند!

 

12. ابن ابى دارم در کتاب «میزان الاعتدال»

«احمد بن محمّد» معروف به «ابن ابى دارم»، محدث کوفى (متوفاى سال 357)، کسى که محمّد بن احمد بن حماد کوفى درباره او مى گوید: «کان مستقیم الامر، عامه دهره»: او در سراسر عمر خود پوینده راه راست بود.

با توجه به این موقعیت نقل مى کند که در محضر او این خبر خوانده شد:

انّ عمر رفس فاطمه حتى اسقطت بمحسن.

عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى که در رحم به نام محسن داشت سقط کرد! (22) (دقت کنید)

13. عبدالفتاح عبدالمقصود و کتاب «الامام علی»

وى هجوم به خانه وحى را در دو مورد از کتاب خود آورده است و ما به نقل یکى بسنده مى کنیم:

«و الّذی نفس عمر بیده، لیَخرجنَّ او لاحرقنّها على من فیها...»!

قالت له طائفه خافت اللّه، و رعت الرسول فی عقبه:

«یا ابا حفص، انّ فیها فاطمه...»!

فصاح لایبالی: «و ان...»!

و اقترب و قرع الباب، ثمّ ضربه و اقتحمه...

و بداله علىّ...

و رنّ حینذاک صوت الزهراء عند مدخل الدار... فان هى الا طنین استغاثه...(23)

قسم به کسى که جان عمر در دست اوست یا باید بیرون بیایید یا خانه را بر ساکنانش آتش مى زنم.

عده اى که از خدا مى ترسیدند و رعایت منزلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را پس از او مى کردند، گفتند:

«اباحفص، فاطمه در این خانه است».

بى پروا فریاد زد: «باشد!!».

نزدیک شد، در زد، سپس با مشت و لگد به در کوبید تا به زور وارد شود.

على(علیه السلام) پیدا شد...

طنین صداى زهرا در نزدیکى مدخل خانه بلند شد... این ناله استغاثه او بود...!».

* * *

این بحث را با حدیث دیگرى از «مقاتل ابن عطیّه» در کتاب الامامه و السیاسه پایان مى دهیم (هرچند هنوز ناگفته ها بسیار است!)

او در این کتاب چنین مى نویسد:

ان ابابکر بعد ما اخذ البیعه لنفسه من الناس بالارهاب و السیف و القوّه ارسل عمر، و قنفذاً و جماعه الى دار علىّ و فاطمه(علیه السلام) و جمع عمر الحطب على دار فاطمه و احرق باب الدار!...(24)

«هنگامى که ابوبکر از مردم با تهدید و شمشیر و زور بیعت گرفت، عمر، قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه(علیها السلام) فرستاد، و عمر هیزم جمع کرد و درِ خانه را آتش زد...

و در ذیل این روایت تعبیرات دیگرى است که قلم از بیان آن عاجز است.

* * *

نتیجه: آیا با این همه مدارک روشن که عموماً از منابع خودشان نقل شده است باز هم مى گویند «افسانه شهادت...!»

انصاف کجاست؟!

به یقین هر کس این بحث کوتاه و مستند به مدارک روشن

رابخواند مى فهمد بعد از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چه غوغائى برپا شد، و براى نیل به حکومت و خلافت چه ها کردند، و این اتمام حجّت الهیّه براى همه آزاداندیشان دور از تعصّب است، چرا که ما از خودمان چیزى ننوشتیم، هرچه نوشتیم از منابع مورد قبول خود آنهاست.

 ناصر مکارم شیرازی

 

 1. فتح البارى در شرح صحیح بخارى: 7/84 و نیز بخارى این را در بخش علامات نبوت، جلد 6، ص 491، و در اواخر مغازى جلد 8، ص 110 آورده است.

2. مستدرک حاکم: 3/154; مجمع الزوائد: 9/203 و حاکم در کتاب مستدرک احادیثى مى آورد که جامع شرایطى باشند که بخارى و مسلم در صحت حدیث، آنها را لازم دانسته اند.

3. مستدرک حاکم: 3/156.

4. (نور خدا) در خانه هایى است که خدا رخصت داده که قدر و منزلت آنان رفعت یابد و نامش در آنها یاد شود.

5. قرا رسول اللّه هذه الآیه (فى بیوت اذن اللّه ان ترفع و یذکر فیها اسمه» فقام الیه رجل: فقال: ای بیوت هذه یا رسول اللّه؟ قال: بیوت الانبیاء، فقام الیه ابوبکر، فقال: یا رسول اللّه: ا هذا البیت منها، ـ مشیراً الى بیت علی و فاطمهـ قال: نعم، من افاضلها (الدر المنثور: 6/203; تفسیر سوره نور، روح المعانى: 18/174).

6. در المنثور: 6/606.

7. مصنف ابن ابى شیبه: 8/572، کتاب المغازى.

8. انساب الاشراف: 1/586 طبع دار معارف، قاهره.

9. الاعلام زرکلى: 4/137.

10. الامامه و السیاسه: 12، چاپ مکتبه تجاریه کبرى، مصر.

11. الامامه و السیاسیه، ص 13.

12. معجم المطبوعات العربیه: 1/212.

13. تاریخ طبرى: 2/443، چاپ بیروت.

14. عقد الفرید: 4/93، چاپ مکتبه هلال.

15. الاموال: پاورقى 4، چاپ نشر کلیات ازهریه، الاموال، 144، بیروت و نیز ابن عبد ربه در عقد الفرید: 4/93 نقل کرده است چنان که خواهد آمد.

16. میزان الاعتدال: 2/195.

17. معجم کبیر طبرانى: 1/62، شماره حدیث 34، تحقیق حمدی عبدالمجید سلفی.

18. عقد الفرید: 4/93، چاپ مکتبه الهلال.

19. الوافی بالوفیات: 6/17، شماره 2444; ملل و نحل شهرستانى: 1/57، چاپ دار المعرفه، بیروت. و در ترجمه نظام به کتاب «بحوث فی الملل و النحل»: 3/248-255 مراجعه شود.

20. شرح نهج البلاغه: 2/46 و 47، چاپ مصر.

21. مروج الذهب: 2/301، چاپ دار اندلس، بیروت.

22. میزان الاعتدال: 3/459.

23. عبدالفتاح عبدالمقصود، علی بن ابى طالب: 4/276-277.

24. کتاب الامامه و الخلافه، ص 160 و 161، تالیف مقاتل بن عطیّه که با مقدّمه اى از دکتر حامد داود استاد دانشگاه عین الشمس قاهره به چاپ رسیده، چاپ بیروت، موسّسه البلاغ.

 

 
 
پایگاه استاد حسین انصاریان
 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه شهادت کوثر نبی (ص)

تاريخ : جمعه 26 / 12 / 1394 | 8:54 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه شهادت کوثر نبی (ص)

برگی از مظلومیت حضرت زهرا ( علیها السلام)

ایام فاطمیه و سالروز شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) یادآور بزرگترین جنایت تاریخ در حق آل الله است؛ ظلم و ستمی که شیون افلاکیان را در آورده و ناله ملائک را در پی داشته. فاجعه ای که دل صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را هماره در اندوه دارد و اشک مبارکش را در جریان. یاد آوری مظلومیت حضرت زهرا ( علیها السلام) موجب تقویت ولایت دوستداران اهل بیت( علیهم السلام) است.حضرت فاطمه ( علیها السلام) در روزهاى آخر زندگى فاطمه (علیها السلام) در روزهاى آخر زندگى، «اسماء بنت عمیس‏» را فراخواند و فرمود: دوست ندارم بر پیکر زن پارچه‏اى بیفکنند و اندام وى زیر آن نمایان باشد.

اسماء پاسخ داد: من چیزى به شما نشان خواهم داد که درحبشه دیدم سپس چند شاخه‏تر خواست، آنها را خم کرد و پارچه‏اى بر روى آن کشید و تابوت گونه ساخت. فاطمه ( علیها السلام) فرمود: چه چیز خوبى است که در آن پیکر زن و مرد قابل تشخیص نیست. اى اسماء! هنگامى که جان دادم تو مرا غسل بده و نگذار کسى نزد جنازه من بیابد . این اولین تابوتى بود که در اسلام ساخته شد و هنگامى که فاطمه ( علیها السلام) آن را دید تبسمى کرد که تنها تبسم او بعد از وفات پدرش رسول خدا (صلى الله علیه و آله) بود. (1)

بیمارى فاطمه ( علیها السلام) روز بروز سخت‏تر مى‏شد، فرزندان زهرا (سلام الله علیها) بخاطر مادرشان بشدت نگران بودند و دل پاک على ( علیه السلام) از اندوه فاطمه (سلام الله علیها) در خون نشسته بود.

روز وفات، زهرا ( علیها السلام) وصایاى خود را به على (علیه اسلام) بیان فرمود و ایشان به شدت گریست.

فاطمه ( علیها السلام) ضمن سفارش فرزندانش به على ( علیه السلام) فرمود: یا على! مرا شبانه و آن هنگام که چشمها در خواب است غسل بده، کفن کن و به خاک بسپار. دوست ندارم کسانى که حقم را غصب کردند به تشییع جنازه من حاضر شوند و یا بر من نماز بخوانند. (2)

هنگامى که وفات فاطمه (سلام الله علیها) نزدیک شد، به «سلمى‏» (3) فرمود تا مقدارى آب آورد. زهرا (سلام الله علیها) غسل کرد و بخوبى بدن خود را شستشو داد، لباسهاى پاکیزه خود را خواست و آنها را پوشید; سپس از سلمى خواست تا رختخوابش را وسط حجره بگستراند آنگاه رو به قبله دراز کشید; دستها را زیر صورت نهاد و گفت من هم اکنون قبض روح خواهم شد. خود را پاکیزه کرده‏ام کسى مرا برهنه نکند. (4)

پس از وفات فاطمه ( علیها السلام) حسن وحسین ( علیهما السلام) وارد خانه شدند و سراغ مادرشان را گرفتند، گفتند اکنون هنگام استراحت مادر ما نیست اسماء (5) به آنان گفت عزیزانم مادرتان از دنیا رفت.

حسن و حسین (ع) روى جنازه مادر افتادند و آن را مى‏بوسیدند و گریه مى‏کردند. حسن (ع) مى‏گفت: مادرجان با من سخن بگو. حسین (ع) مى‏گفت: مادر جان من حسین توام، قبل از آنکه بخاطر غم فراقت روح از بدنم جدا شود با من سخن بگو.

یتیمان زهرا (سلام الله علیها) به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از مرگ غم انگیز مادر با خبر کنند. وقتى خبر وفات زهرا (سلام الله علیها) به على (ع) رسید از شدت غم و اندوه بیتاب شد و فرمود اى دختر پیامبر (ص) تو تسلى بخش من بودى بعد از تو از که تسلیت‏بجویم. (6)

صداى شیون یتیمان زهرا (سلام الله علیها) آواى جانسوز عزا بود که بگوش مردم مدینه رسید. عده‏اى ازخواص بنى هاشم به درون خانه رفتند، مردم مدینه نیز بیرون خانه اجتماع کردند و در حالى که بشدت مى‏گریستند منتظر بودند جنازه زهرا (سلام الله علیها) را از خانه بیرون آورند تا در تشییع جنازه شرکت کنند ناگاه ابوذر از خانه خارج شد و گفت: پراکنده شوید چون تشییع جنازه به تاخیر افتاد. (7)

شبانگاه على (علیه السلام) پیکر پاک فاطمه (سلام الله علیها) را غسل داد. (8) در هنگام غسل وى اسماء نیز با على (ع) همکار داشت. (9)

تنى چند از پاک مردان و رازداران اهل بیت؛ چون سلمان فارسى، مقداد، ابوذر، عمار و حذیفه، عبدالله بن مسعود (10) ، عباس و عقیل همراه حسن و حسین و على (علیهم السلام) بر پیکر دختر پیغمبرنماز گزاردند. (11) شبانه فاطمه (سلام الله علیها) رادفن کردند، على (علیه السلام) او را بخاک سپرد (12) و اجازه نداد تا ابوبکر بر جنازه او حاضر شود (13) على (علیه السلام) جایگاه زهرا (سلام الله علیها) را با زمین یکسان ساخت تا مزارش شناخته نشود. (14) و به روایتى صورت چند قبر بنا کرد تا مزار واقعى مخفى بماند. (15)

سخنان حضرت على (علیه السلام)  بر مزار حضرت زهرا(سلام الله علیها)   کلینى عالم و محدث معروف شیعى - متوفاى 328 ه.ق - مى‏نویسد:

پس از وفات فاطمه (سلام الله علیها)، على (علیه السلام) او را پنهان به خاک سپرد و جاى قبرش را ناپدید کرد، سپس برخاست روبه مزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کرد و گفت:

سلام بر تو یا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ! از من و از دخترت که به دیدار تو آمده و اکنون در کنارت زیر خاک خفته‏است، خداوند چنین خواسته که او زودتر از دیگران به تو ملحق شود.

اى پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ! شکیبائى‏ام از فراق محبوبه‏ات به پایان رسیده، و خویشتن داری ام بخاطر جدایى سرور زنان عالم از دست رفته است. اما چه چاره جز آنکه طبق سنت تو بر مصائب صبر کنم، آنچنان که در مصیبت جدائی ات صبر نمودم. من سرّ تو را در آرامگاهت نهادم و تو بر روى سینه من جاى دادى «همه از خدائیم و به سوى خدا باز خواهیم گشت‏» همانا امانت‏ به صاحبش رسید و گروگان دریافت گشت و زهرا (سلام الله علیها) از دستم گرفته شد. اى رسول خدا (ص) پس از او آسمان و زمین در منظر نگاهم زشت مى‏نماید. اندوهم جاودانه شد و شبم در بیخوابى مى‏گذرد و غمم پیوسته در دل است تا خدا مرا در جوار تو ساکن گرداند.

غصه‏اى دارم که از شدتش دل به خون نشسته و اندوهى دارم بهت آور، چه زود جمع ما را به پریشانى کشانید و میان ما جدائى افکند تنها بسوى خداوند شکایت مى‏برم به همین زودى دخترت از همدست شدن امتت بر ربودن حقش به تو خبر خواهد داد، همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه، چه بسا درد دلهائى که چون آتش در سینه‏اش مى‏جوشید و در دنیا راهى براى گفتن و شرح دادن آن نیافت او هم اکنون مى‏گوید و خداوند هم داورى مى‏کند و او بهترین داوران است. سلام بر شما سلام وداع کننده که نه خشمگین است و نه دلتنگ اگر مى‏روم بخاطر دلتنگی ام نیست و اگر بمانم بخاطر بدگمانی ام به خدا از آنچه به صابران وعده داده نباشد.

آه، آه صبر آرام بخش و زیباست و اگر بیم چیرگى ستمکاران نبود براى همیشه چون معتکفان دراینجا مى‏ماندم و چون فرزند مرده شیون سرمى‏دادم و سیل آسا مى‏گریستم. خدا گواه است که دخترت پنهان بخاک سپرده مى‏شود در حالى که حقش غصب شد و از ارثش محروم گشت. با اینکه هنوز روزى چند از وفاتت نگذشته بود و بر خاطره‏ها از یادت غبار کهنگى ننشسته بود.

اى رسول خدا! دل را به یاد تو آرام میدارم درود خدا بر تو و سلام و رضوان خدا بر فاطه (سلام الله علیها) باد» . (16)

على (علیه السالم) از فراق فاطمه ( علیها السلام) به شدت اندوهگین بود، رنج و اندوه على (ع) در سخنان از دل برآمده‏اى که درکنار مزار زهرا (سلام الله علیها) گفته است هویدا است. گاه نیز سوز دل خود را در مرثیه‏هایى که مى‏سرود و یا زمزمه ‏مى‏کرد نشان مى‏داد. در دیوانى که منسوب به امیرالمومنین (ع) است شعرى با نوزده بیت آمده که على (ع) آنرا بر مزار فاطمه زهرا ( علیها السلام) سروده است. (17)

اما ابوالعباس مبرد - متوفاى 285 ه - دو بیت از آن شعرها را با اندکى تفاوت ذکر کرد. و گوید على (ع) به این اشعار تمثل جست.

لکل اجتماع من خلیلین فرقه *** و کل الذى دون الممات قلیل

و ان افتقادى واحدا بعد واحد *** دلیل على ان لایدوم خلیل (18)

جمع هر دو دوستى را عاقبت فراق و پریشانى است و هر چیز جز مرگ ناچیز است و اینکه من دوستى را پس از دوست دیگر از دست مى‏دهم نشان آن است که هیچ دوستى جاوید نمى‏ماند.

در جستجوى مزار فاطمه ( علیها السلام) «و لاى الامور تدفن سرا بضعه المصطفى و یعفى ثراها»

پاره تن مصطفى چرا پنهان بخاک سپرده شد و مزارش پنهان ماند؟

بدون هیچ تردیدى پس از دفن شبانه و مخفیانه زهرا (ع) مزارش نیز پنهان داشته شد. اما چرا بایستى درشهر پیامبر (ص) مزار تنها دخترش که به فاصله کوتاهى از او به دیدار خدا شتافت مخفى بماند؟ چرا نباید آنگونه که شایسته مقام اوست انبوه مردم در عزاى او و تشییع جنازه‏اش شرکت کنند و بر او نماز بگزارند و دفنش نمایند؟ آیا اینها بخاطر اجراى وصیت زهرا (ع) نبود؟ از این رو آن روزها کسى بدرستى جایگاه مزار فاطمه (ع) را نمى‏دانست و اگر کسى از على (ع) سراغ مزار فاطمه (ع) را مى‏گرفت‏به احتمال قوى پاسخش به سکوت برگزار مى‏شد.

سکوتى که در آن هزاران نکته اعتراض آمیز نهفته بود زیرا على (ع) سعى و اصرار فراوان در پنهان داشتن مزار زهرا (ع) داشت‏بدین خاطر جایگاه مزار فاطه را با زمین یکسان کرد آنگاه صورت هفت قبر (19) و یا چهل قبر در بقیع ترتیب داد و هنگامى که مردم به بقیع رفتند صورت چهل قبر را دیدند از این روشناخت مزار فاطمه (ع) بر آنان مشکل افتاد. (20)

طبرى در دلائل الامامه مى‏نویسد آن روز صبح مى‏خواستد زنها را ببرند که قبرها رانبش کنند و جنازه زهرا (ع) را از قبر بیرون آوردند و بر آن نماز بخوانند اما با تهدید على (ع) منصرف شدند. (21)

با این وجود در مورد مزار فاطمه زهرا (ع) چهار قول وجود دارد:

1- برخى مزار فاطمه (ع) را در بقیع مى‏دانند از جمله اربلى در کشف الغمه و سید مرتضى در عیون المعجزات (22) اهل سنت نیز عموما بر این باورند آنان مزارى را که درکنار مزار چهار امام (ع) وجود دارد مزار فاطمه دختر رسول خدا (ص) مى‏دانند. (23)

2- برخى چون ابن سعد و ابن جوزى گویند فاطمه (سلام الله علیها) رادر خانه عقیل دفن نموده‏اند. (24)

3- برخى مزار فاطمه (سلام الله علیها) را در روضه پیامبر (ص) مى‏دانند.

4- عده‏اى گویند فاطمه (ع) را در خانه‏اش دفن نمودند که قرائن، روایات و اقوال زیادى این قول را تایید مى‏کند که عبارتنداز:

1- هیچ دلیلى نداشت که على (ع) فاطمه زهرا (ع) را در جوار پیامبر (ص) به خاک نسپارد زیرا خانه فاطمه (ع) درکنار خانه رسول خدا (ص) بود و بنابراین خانه فاطمه فضیلت‏بیشترى نسبت‏به بقیع داشت آنگونه که حتى بعدها ابوبکر و عمر هم هنگام مرگشان وصیت کردند در جوار پیامبر ( صلى الله علیه و آله) دفن شوند. امام حسن مجتبى (ع) هم هنگام شهادت وصیت نمود کنار جدش بخاک سپرده شود که متاسفانه اهل بیت (ع) هنگام اجراى وصیت‏با مخالفت‏برخى روبرو شدند. (25)

و از این رو حضرت را در کنار جده‏اش «فاطمه بنت اسد» بخاک سپردند. (26)

در اینجا روشن مى‏شود: اول آنکه اهل بیت تاکید داشتند تا در کنار پیامبر (ص) به خاک سپرده شوند و دوم امام حسن ( علیه السلام) کنار مزار فاطمه بنت اسد دفن گردید بنابراین مزارى که در بقیع در کنار مزار چهار امام ( علیهم السلام) قرار دارد مزار فاطمه بنت اسد است نه مزار فاطمه زهراء (ع) !

2- هر چند دفن فاطمه (ع) شبانه صورت گرفت اما با توجه با بافت‏شهرى مدینه در آن زمان انتقال فاطمه (ع) از خانه‏اش به بقیع و عبور ازکوچه‏هاى تنگ و از جلوى خانه‏هاى کوچکى که به سبک روستاها غالبا حیاطى هم نداشتند چندان آسان نمى‏نماید زیرا کافى است تنها در این مسیر چشمى بیدار باشد و یا بیدار شود و همه نقشه‏ها بر باد رود.

3- سخن على (ع) بر مزار فاطمه (ع) که پس از دفن او برخاست و رو به قبر پیامبر (ص) کرد و فرمود «السلام علیک یا رسول الله عنى و عن ابنتک النازله فى جوارک‏» (27) یعنى: سلام بر تو اى رسول خدا (ص) ازمن و از دخترت که در جوار تو فرود آمده.

و طبق نقل کلینى: «السلام علیک عنى و عن ابنتک و زائرک و البائنه فى الثرى ببقعتک‏» (28) یعنى: اى رسول خدا (ص) ! از من و دخترت که به دیدار تو آمده و در کنارت که زیر خاک آرمیده درورد باد.

از هر دو عبارت کافى و نهج البلاغه چنین استفاده مى‏شود که على (ع) پس ازدفن فاطمه (ع) رو به قبر پیامبر (ص) کرد. بنابراین معلوم مى‏شود قبر شریف نبوى (ص) در پیش روى او بود، و اگر على (ع) در بقیع بود بایستى رو به سوى قبر حضرت مى‏کرد نه رو به قبر شریف پیامبر. دیگر اینکه به تصریح ذکر شده که فاطمه (ع) در جوار پیامبر (ص) و در کنار او به خاک سپرده شده است.

4- شیخ صدوق ابن بابویه عالم بزرگ شیعه - متوفاى 389 ه - گوید: برایم ثابت‏شده که فاطه (ع) رادر خانه‏اش دفن نمودند، پس از آنکه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه (ع) در مسجد واقع شد. من سالیکه به سفر حج رفتم در مدینه رو به سوى خانه فاطمه (ع) که از اسطوانه روبروى باب جبرئیل تا پشت‏حظیره مرقد نبوى است نمودم و در آنجا زیارت فاطمه را به جا آوردم. (29)

گروهى دیگر از علماء نظیر علامه حلى و علامه مجلسى معتقدند که فاطمه (ع) را درخانه‏اش دفن نمودند. (30)

5- شیخ طوسى - متوفاى 460 ق - گوید صحیح آن است که فاطمه (ع) در خانه‏اش یا روضه پیامبر (ص) دفن گردید، زیرا دیث‏شریف پیامبر (ص) این مطلب را تایید مى‏کند که فرمود: «ما بین قبرى و منبرى روضه من ریاض الجنه‏» بین قبر و منبرم باغى از گلشن‏هاى بهشت است. (31)

در صورتى که مکان روضه را وسیعتر بدانیم قول شیخ طوسى نیز قابل قبول است و گرنه خانه فاطمه (ع) ما بین قبر ومنبر پیامبر (ص) نبوده است‏بلکه پایین قبر پیامبر (ص) قرار داشته است.

6- درسال 886 ق بدنبال آتش سوزى درمسجد نبوى در مدینه سمهودى تاریخ نگار و مدینه شناس معروف که ازعلویان مصرى ساکن مدینه بود ماموریت نظارت بر تعمیرات را به عهده گرفت از این رو به مقصوره قدم نهاد تا به کار خویش پردازد در هنگام تعمیر قبرى در زیر کف اطاق حضرت فاطمه ( علیها السلام) پیدا شد که باید قبر فاطمه (ع) دختر پیامبر (ص) باشد. (32)

7- وجود مزار شریف فاطمه (ع) درحجره‏اش معروف و مشهور بوده زیرا به عهد سمهودى خدام حرم شریف نبوى (ص) مردم را هنگام زیارت مردم را راهنماى مى‏کردند تا جلو حجره فاطمه (ع) قدرى از کنار ضریح پیامبر (ص) فاصله گیردند مبادا پا بر مزار فاطمه (ع) نهند. زیرا مى‏دانستد که بنا بر یکى از اقوال آنجا مزار فاطمه (ع) است. (33)

8- مردى از امام جعفر صادق (ع) مکان مزار فاطمه (ع) را سوال نمود حضرت فرمود: «در خانه‏اش دفن شد» . (34)

9- به موجب روایتى که معتبرترین کتب شیعه نظیر اصول کافى، عیون اخبار الرضا، مناقب و دیگر کتابها آن را نقل کرده‏اند: مردى از حضرت رضا (ع) مکان قبر فاطمه (ع) را پرسید حضرت فرمود فاطمه (ع) را در خانه‏اش دفن نمودند بعد از آنکه بنى امیه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه (ع) در مسجد واقع شد. (35)

10- مردى بنام ابراهیم بن محمد همدانى نامه‏اى به امام على النقى نوشت و از حضرت محل دفن فاطمه (ع) را سوال کرد. امام در پاسخ وى نوشت او را کنار جدم رسول خدا (ص) بخاک سپردند. (36)

بنابراین با توجه به دلائلى که ذکر شد جاى تردید باقى نمى‏ماند که فاطمه زهرا ( علیها السلام) در خانه‏اش دفن گردید بخصوص که ائمه علیهم السلام نیز این موضوع را با صراحت‏بیان فرموده‏اند و به یقین فرزندان بهتر جاى قبر مادرشان را مى‏دانند و اهل خانه از درون خانه بهتر خبر دارند اگر فاطمه (سلام الله علیها) دستور ساختن نعش رابه اسماء مى‏دهد نه براى این است که جسد او را مى‏خواستند جابجا کنند بلکه بدین جهت است که چند تنى که بر او نماز مى‏گزارند پیکرش را نبیند و اگر على (ع) صورت قبرهاى در بقیع بنا مى‏کند بدان خاطر است تا مزارهاى واقعى در آن مقطع خاص زمانى مخفى بماند واگر با کسانى که قصد شکافتن آن قبرهاى غیر واقعى را دارند به مقابله جدى برمى‏خیزد بدان خاطر است که اگر آن شبه قبرها شکافته شود بر آنان تردیدى نخواهد ماند که فاطمه در خانه‏اش به خاک سپرده شده و هر چند على (ع) مزار فاطمه را با زمین یکسان قرار داده بود اما کنجاویها راز نهفته را آشکار مى‏کرد. بعد از گذشت آن دوران خاص دیگر پنهان داشتن مزار دلیل خاص نداشت و از این رو فرزندان فاطمه (ع) یعنى حضرت امام جعفر صادق امام رضا و امام على النقى (که درود خدا بر آنان باد) با صراحت فرمودند که مزار فاطمه (علیها لاسلام) درخانه‏اش مى‏باشد و در کنار پیامبر ( صلى الله علیه و آله) بخاک سپرده شده است. اکنون تنها پاسخ به این سوال باقى است که مکان حجره فاطمه زهراء ( علیها السلام) در مسجد نبوى کجاست؟

در پاسخ به این سوال مورخ کبیر اهل سنت‏شیخ محمود بن محمد النجار در کتابش الدره الثمینه فى اخبار المدینه چنین مى‏نویسد: قبر فاطمه رضى الله عنها در خانه اوست که عمر بن عبد العزیز آن را ضمیمه مسجد کرد خانه او امروز داخل مقصوره و پشت‏حجره پیامبر (ص) است و در آن محرابى قرار دارد. همچنین قبر پیامبر (ص) وسائر حجرات همسرانش در مسجد قرار دارد. (37)

تاریخ وفات در تاریخ وفات حضرت زهرا (ع) نیز اختلاف است عده‏اى از علماء شیعه و سنى وفات فامه زهرا (ع) را 75 روز (38) و عده اى 95 روز بعد از وفات پیامبر (ص) مى‏دانند. (39)

یکى از مواردى که موجب اختلاف شده این است که در خط کوفى تقطه گذارى وجود نداشته است. واز این رو خمس و سبعون (75 روز) و خمس و تسعون (95 روز) هر دو یکسان نوشته مى‏شده که در خواندن و قرائت آن اشتباه پیش آمده است.

با توجه به اینکه وفات پیامبر (ص) در روز دوشنبه 28 صفر سال یازدهم هجرى قمرى مطابق 7 خرداد سال 11 ه.ش اتفاق افتاد بنابر گفته اول (75 روز) تاریخ وفات فاطمه (ع) 13 جمادى الاولى سال یازدهم ه.ق مطابق هفدهم مردادماه سال 11 هجرى شمسى و بنابر گفته دوم (95 روز) تاریخ 3 جمادى الاخر سال 11 ه.ق مطابق با ششم شهریور سال 11 هجرى شمى مى‏باشد البته گفته‏هاى دیگر در تاریخ وفات حضرت زهرا هست اما فاصله 75 روز یا 95 روز با نظر اهل بیت (ع) هماهنگ است از این رو ما را با دیگر گفته‏ها کارى نیست. با توجه به قرائنى چند آنچه صحیح‏تر مى‏نماید 95 روزاست. (40) .

-------------------------------------------------------------

1. طبقات ج 8 ص 18- سنن بیهقى ج 4 ص 34- ذخائر العقبى ص 53- بحار الانوار ج 43 ص 189.

2. بحار الانوار ج 43 ص 192.

3. سلمى همسر ابى رافع کنیز پیامبر (ص) بود که حضرت وى را آزاد فرموده بود بعدها افتخار خدمتگزارى به فاطمه را یافات و به خاطر تشابه اسمیش به اسماء برخى تاریخ نگاران این جریان را به اسماء نسبت داده‏اند ر.ک. به پاورقى ج 43 ص 181 بحار الانوار.

4. مسند الامام احمد بن حنبل ج 6 ص 163- حلیه الاولیاء ج 2 ص 43- ذخائر العقبى ص 43- اسدالغابه ج 5 ص 590- امالى مفید ص 172.

5.شاید هم خود سلمى!.

6. بحار الاوار ج 43 ص 186.

7. بحار الاوار ج 43 ص 192.

8. طبقات ابن سعد ج 8 ص 18.

9. کشف الغمه بحار الانوار ج 3 ص 185 و 189 و 184.

10. تفسیر فرات بن ابراهیم ص 215- رجال کشى ص 4- اختصاص ص 5.

11. بحار الانوار ج 43 ص 183.

12. طبقات ج 8 ص 18.

13. انساب الاشراف.

14. بحار الانوار ج 43 ص 193.

15. دلائل الامامه ص 46.

16. اصول کافى ج 1 ص 458- کشف الغمه - دلائل الامامه ص 47 امالى مفید ص 165- درنهج البلاغه بطور خلاصه‏تر یاد شده خطبه 194 نهج البلاغه فیض ص 651 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 10 ص 265.

17. بحار الانوار ج 43 ص 216.

18. کامل ابوالعباس مبرد ج 4 ص 30.

19. بحار الانوار ج 43 ص 182.

20. دلائل الامامه ص 46.

21. دلائل الامامه ص 46.

22. کشف الغمه عیون المعجزات ص 47.

23. نگاه کنید به تصاویر شماره 7و8.

24. طبقات ج 8 ص 20 تذکره الخواص.

25. مقاتل الطالبین ص 48 و 49- کشف الغمه ج 1 ص 586- تاریخ یعقوبى ج 2 ص - 255 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 16. ص 14.

26. کشف الغمه ج 1 ص 586 مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 44 ارشاد مفید ص 192- فتوح ابن اعثم ج 4، ص 208.

27. نهج البلاغه فیض ص 652- خطبه 195.

28. اصول کافى ج 1 ص 458.

29. من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 341.

30. بحار الانوار ج 43 ص 188- منتقى علامه حلى - مراه العقول ج 1 ص 39.

31. بحار الانوار ج 43 ص 185.

32. مکه مکرمه مدینه منوره ص 160.

33. وفاء الوفاء ج 2 ص 469 و ص 906.

34. قرب الاسناد ص 161- بحار الانوار ج 10 ص 192.

35. دفنت فى بیتها فلما زادت بنو امیه فى المسجد صارت فى المسجد» . اصول کافى ج 1ص 461 عیون اخبار الرضا ج 1 ص 311 مناقب ابن شهر آشوب ج 3 139 مراه العقول ج 5 ص 349- معانى الاخبار ص 268.

36. ریاحین الشریعه ج 2 ص 93.

37. الدره الثمینه فى اخبار المدینه ص 359 و 360 نگاه کنید به تصویر شماره 9.

38. اصول کافى ج 1 ص 458 الامامه و السیاسه ج 1 س 20 دلائل الامامه ص 45 کشف الغمه.

39. روایتى از امام باقر (ع) .

40. ر.ک به مصباح المتهجد ص 732 مصباح کفعمى ص 511 اقبال سید بن طاوس ص 623- دلائل الامامه ص 45 بحار الانوار ج 43 ص 170 و 180- منتخب التواریخ ص 102 منتهى الامال ص 99.

 
 
پایگاه استاد حسین انصاریان
 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه شهادت کوثر نبی (ص)

تاريخ : جمعه 26 / 12 / 1394 | 8:52 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه شهادت کوثر نبی (ص)

ایام شهادت حامی ولایت، همسر امامت

از جابر بن عبداللّه انصارى روایت شده است که پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) پس از پایان نماز عصر در محرابش روبروى مردم نشست ، مردم اطراف حضرت را گرفتند ، در این حال پیرمردى از عرب هاى مهاجر که جامه اى کهنه و مندرس در بر داشت و از شدّت ناتوانى و فرتوتى قدرت روى پا ایستادن نداشت ، وارد شد ، حضرت نسبت به او دلجویى کرده ، وى را مورد تفقد قرار داد و احوالش را پرسید ; پیرمرد گفت : اى رسول خدا ! من گرسنه ام سیرم کنید ، برهنه ام لباسم دهید ، ندار و تهیدستم عنایتى نمایید .

حضرت فرمود : خود من چیزى ندارم که به تو پرداخت کنم اما آن کسى که به سوى خیر دلالت کند مانند کسى است که خود خیر را انجام دهد ، به خانه کسى برو که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش نیز او را دوست دارند و او خدا را بر خود ترجیح مى دهد ; برو به خانه فاطمه ! و فرمود : بلال ! این مرد را به خانه فاطمه برسان . پیرمرد بیابانى همراه بلال حرکت کرد ، چون به خانه فاطمه رسید با صداى بلند گفت :

السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّهِ ، وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِکَهِ ، وَمَهْبِطَ جِبْرِئیْلَ الرُّوحِ الاَْمیْنِ بِالتَّنْزیلِ مِنْ عِنْدِ رَبِّ العالمینَ .

درود بر شما اى خاندان نبوت ، و اى محل رفت و آمد فرشتگان و محل فرود جبرئیل امین که قرآن را از پیشگاه پروردگار جهانیان فرود مى آورد .

حضرت فاطمه (علیها السلام) پاسخ داد : وَ عَلَیْکَ السَّلامُ ، کیستى ؟ گفت : پیرمردى از بادیه نشینانم . از سرزمینى دور دست نزد پدرت سرور آدمیان آمدم و من اى دختر محمّد ! برهنه و گرسنه ام ، به من بذل محبتى کنید ، خدا شما را مورد رحمت خود قرار دهد .

در آن موقعیّت سه روز بود که حضرت رسول و فاطمه و على (علیهم السلام) چیزى نخورده بودند و رسول خدا از این برنامه آگاه بود .

حضرت زهرا (علیها السلام) پوست گوسپندى را که دباغى شده بود و حسن و حسین (علیهما السلام) روى آن مى خوابیدند برداشت و فرمود : اى میهمان ما ! این پوست را بگیر و برو ، امید است خدا بهتر از این را نصیب تو کند .

اعرابى گفت : اى دختر پیامبر ! من از گرسنگى خویش نزد تو شکوه آورده ام ، تو پوست گوسپندى را به من مرحمت کردى ! من با این گرسنگى که دارم با این پوست چه کنم ؟ !

هنگامى که حضرت این سخنان را از او شنید ، گردن بندى که فاطمه فرزند حمزه دختر عمویش به او هدیه کرده بود از گردن باز کرد و به اعرابى داده ، فرمود : این گردن بند را بگیر و بفروش ! امید است خدا بهتر از این را به تو بدهد .

اعرابى گردن بند را گرفته ، نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) به مسجد برد و آن حضرت هنوز در میان یارانش نشسته بود ، اعرابى گفت : اى پیامبر ! دخترت فاطمه این گردن بند را به من داده ، گفته آن را بفروش ، امید است خدا کارت را به سامان رساند .

پیامبر (صلى الله علیه وآله) گریست ، و فرمود : چگونه کارت را به سامان نرساند در حالى که فاطمه دختر محمّد که سرور دختران حضرت آدم است آن را به تو هدیه کرده است.

عمار یاسر از جاى برخاست و گفت : اى رسول خدا ! آیا اجازه مى دهید من این گردن بند را بخرم ؟ حضرت فرمود : تو آن را بخر که اگر جن و انس در خریدش با یکدیگر شرکت کنند خدا آنان را به آتش جهنم نمى سوزاند . عمار گفت : عرب ! آن را چند مى فروشى ؟ گفت : به یک بار غذاى سیر از نان و گوشت و یک بُرد یمانى که خود را با آن بپوشانم و براى پروردگارم نمازى به جا آورم و به یک دینار که مرا به خانواده ام باز گرداند .

در همان هنگام عمار ، سهم غنیمتى را که از جنگ خیبر به او رسیده بود فروخته بود و چیزى از آن باقى نبود . به او گفت : بیست دینار و دویست درهم و یک برد یمانى و مرکب خود را به تو مى دهم تا به خانواده ات برگردى و از گندم و گوشت نیز تو را سیر مى کنم . اعرابى گفت : اى مرد ! تو چقدر با جود و کرمى و همراه عمار رفت و عمار آنچه را وعده کرده بود به او تسلیم نمود .

اعرابى نزد رسول خدا (صلى الله علیه وآله) آمد ، حضرت از او پرسید : آیا سیر شدى و از برهنگى درآمدى ؟ گفت : آرى ـ پدر و مادرم فدایت باد ـ بى نیاز شدم ، حضرت فرمود : پس فاطمه را نسبت به کارى که براى تو انجام داده پاداش ده ، اعرابى گفت : پروردگارا ! تو خدایى ، ما تو را حادث نمى دانیم و جز تو خدایى نمى پرستیم ، تو در هر صورت روزى دهنده مایى ، خدایا ! به فاطمه چیزى بده که نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده باشد . رسول خدا (صلى الله علیه وآله) بر دعاى او آمین گفته ، روى به یارانش فرموده ، گفت : خدا این چیز را در دنیا به فاطمه عطا کرده است : من پدر اویم و هیچ یک از جهانیان چون من نیست و على همسر اوست و اگر او نبود براى فاطمه کفوى وجود نداشت و حسن و حسین را به او بخشیده در حالى که براى جهانیان مانند آن دو سرور نوادگان پیامبر و سالار جوانان اهل بهشت وجود ندارد .

در برابر رسول خدا (صلى الله علیه وآله) مقداد و عمار و سلمان نشسته بودند ، حضرت فرمود : آیا بیش از این در فضیلت زهرا بگویم ؟ گفتند : آرى ، اى پیامبر خدا ! فرمود : روح الامین جبرئیل نزد من آمده ، گفت : در آن لحظه که فاطمه قبض روح شود و دفن گردد ، دو فرشته در قبرش از او مى پرسند : پروردگارت کیست ؟ مى گوید : اللّه پروردگار من است ، بعد مى پرسند : پیامبرت کیست ؟ مى گوید : پدرم ، مى پرسند : ولىّ تو کیست ؟ مى گوید : کسى که اینک کنار قبرم ایستاده على بن ابى طالب امام من است .

آگاه باشید بیش از این در فضیلت فاطمه به شما بگویم ، همانا حضرت حق گروهى از فرشتگان را ماموریت داده تا از پیش رو و طرف راست و چپ ، وى را حفاظت نمایند ، آنان در دوران زندگى و میان قبر و هنگام وفات با او هستند و پیاپى بر او و پدرش و همسرش و فرزندانش درود مى فرستند ، پس هرکس بعد از وفاتم به زیارت من آید گویا در زندگى ام مرا زیارت کرده است و هرکس فاطمه را زیارت کند گویا مرا زیارت کرده است و هرکس على بن ابى طالب را زیارت کند گویا فاطمه را زیارت کرده است و هرکس حسن و حسین را زیارت کند گویا على را زیارت کرده است و هرکس ذریه آن دو را زیارت کند گویا آن دو را زیارت کرده است .

عمار پس از شنیدن این فضایل ، گردن بند را برداشت و با مُشک آن را خوشبو نمود و در بُرد یمانى پیچیده ، آن را به غلامش داد و گفت : این گردن بند را نزد پیامبر ببر و خودت نیز مال آن حضرت خواهى بود .

غلام گردن بند را نزد رسول خدا (صلى الله علیه وآله) آورده ، گفته هاى عمار را به عرض آن حضرت رسانید ، رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمود : برو نزد فاطمه و گردن بند را به او بده و تو خودت نیز مال او هستى .

غلام گردن بند را نزد حضرت زهرا (علیها السلام) آورده ، گفته رسول خدا (صلى الله علیه وآله) را به عرضِ آن جناب رساند . فاطمه (علیها السلام) گردن بند را گرفت و غلام را آزاد کرد . غلام خندید ! حضرت فرمود : چرا مى خندى ؟ غلام گفت : من از برکت این گردن بند خنده ام گرفته ، گرسنه اى را سیر ، برهنه اى را پوشانید ، تهیدستى را بى نیاز کرد و بنده اى را آزاد کرد و عاقبت هم به صاحبش بازگشت! !

 
 
پایگاه استاد حسین انصاریان


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه شهادت کوثر نبی (ص)

تاريخ : جمعه 26 / 12 / 1394 | 8:51 | نویسنده : اکبر احمدی |

فاطمه(س) و علی علیهما السلام دو یار همراه و دو ستاره آسمانی‏ اند که برای نشان دادن راه آسمان چند روزی به زمین آمدند و سپس به آسمان بازگشتند . آن دو یار مهربان، نامهربانی‏ ها و بی مهری ‏های بی حسابی از خاکیان دیدند و بزرگوارانه از کنار مزاحمت‏ های شب پره ‏های مزاحم گذشتند

از این بی مهری ‏ها و مزاحمت‏ ها، حکایات فراوانی گفته ‏اند و شنیده ‏ایم، اما در این اوراق معدود، برآنیم تا از زبان تنها همتای زهرا، گوش ه‏ای اندک از تلخی‏ های رفته بر آن عزیز را بخوانیم و بدانیم . پیش از ذکر این تلخی‏ ها، جملاتی چند در بلندای مقام آن زهره درخشنده را از زبان علی علیه السلام نقل می‏کنیم و سپس به بیان رنج ‏های حضرت زهرا علیها السلام می‏پردازیم .


فاطمه(س)، برترین بانو
معاویه در نامه‏ای که به امام علی علیه السلام می‏نویسد، به فخر فروشی در مقابل امام می‏پردازد . امام در پاسخ به نامه او، به بیان فضیلت‏ های بنی هاشم و فضیحت‏ های بنی امیه می‏پردازد:
«وانی یکون ذلک کذلک، ومنا النبی ومنکم المکذب ومنا اسد الله ومنکم اسد الاحلاف ومنا سیدا شباب اهل الجنة ومنکم صبیة النار ومنا "خیر نساء العالمین" ومنکم حمالة الحطب فی کثیر مما لنا وعلیکم (1);
شما چگونه و کجا با ما برابرید! که از میان ما پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست و دروغزن (ابوجهل) از شما است، واسد الله (حمزه سید الشهدا) از ما و اسد الاحلاف (شیر سوگندها; اسد بن عبد العزی) از شما، و از ماست دو سید جوانان اهل بهشت (حسن علیه السلام و حسین علیه السلام) و از شما است کودکانی (2) که آتش نصیب آنان گردید . و از ما است‏بهترین زنان جهان (فاطمه علیها السلام) و از شماست آن که هیزم کشد برای دوزخیان (ام جمیل همسر ابی لهب) (3) وبیش از این ما را فضیلت‏ها و شما را فضیحت‏ها است .»


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه شهادت کوثر نبی (ص)

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 25 / 12 / 1394 | 14:55 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه شهادت کوثر نبی (ص)


نام و القاب
ریحانه گرامی پیامبر، نام‏های جاودانه و پرمعنایی دارد که فرشتگان از بارگاه حضرت حق برای پیامبر(ص) آوردند. در روایات آمده که: برای ریحانه پیامبر، حضرت فاطمه علیهاالسلام دربارگاه خدا نُه نام مقدس و با عظمت است. این نام‏های بلند عبارتند از: فاطمه، صدیقه، مبارکه، طاهره، زکیّه، راضیه، مرضیه، محدثه و زهرا. گفتنی است که هر یک از این نام‏ها و القاب آن حضرت، مفهوم و محتوایی ویژه دارد و بیانگر بُعدی از ابعاد شخصیتِ پرشکوه و الهام بخش اوست.
کُنیه‏ های آن حضرتْ ام الحسن، ام الحسین، ام الائمه و ام أبیها است.


نام مقدس «فاطمه»
واژه مقدس و پرارج «فاطمه» نخستین نام بلندآوازه ریحانه پیامبر است. حضرت امام صادق علیه‏السلام در این باره می‏فرمایند: فاطمه در پیش‏گاه خدا نام‏های بلند و برگزیده‏ای دارد و از جمله آن‏ها فاطمه است. پرسیدند: فاطمه یعنی چه؟ فرمود: منظور این است که او از هر بدی، شرارت و تاریکی جدا و دور است، و ذرّه‏ ای سیاهی و ظلمت در قاموس زندگی او راه ندارد.
«زهرا» اختر فروزان
واژه مقدس زهرا، از دیگر نام ‏های حضرت فاطمه است. امام صادق علیه‏ السلام در جواب از این سؤال که چرا زهرا، زهرا نامیده شد؟ فرمودند: زیرا هنگامی که در محراب عبادتش می‏ ایستاد، نور وجودش آسمان‏ها را نورانی و روشن می‏ساخت، چنان‏که ستارگانْ زمین را روشن می‏سازند.
بشارت دیدار الهی و شادی فاطمه علیهاالسلام
پیامبر در بستر بیماری قرار گرفته و یارانْ گروه گروه برای آخرین دیدار به حضور ایشان می‏رفتند. همسران ایشان پروانه‏وار به دور آن حضرت می‏گشتند و در این میانْ فاطمه بیش از دیگران نگران و غمگین بود.
عایشه، یکی از همسران پیامبر صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله و سلم می‏گوید: رسول خدا به سخن گفتن با فاطمه پرداخت، به طوری که فاطمه سخت از آن گریان و نالان شد. هنگامی که پیامبر ناراحتی دختر خود را دید، به آرامی به او چیزی گفت که این بار فاطمه خندید. عایشه می‏گوید: از فاطمه علّت خنده پس از گریه‏ اش را پرسیدم، فرمود: گفته‏ های پدرم را فاش نمی‏کنم. پس از رحلت پیامبر دوباره این سؤال را از او پرسیدم، فاطمه گفت که پدرم فرمود: مرگ من فرارسیده است، به همین دلیل گریستم، ولی بعد فرمود: فاطمه جان، تو اولینِ از اهل بیت هستی که به زودی به من ملحق می‏شوی، و این خبر بسیار مرا شاد کرد. این لبخند فاطمه، همانند فُزْتُ و رَبّ الکعبه گفتن علی در محراب خونین و رضایت حسین در روز عاشورا است و همه، نمایانگر وجود روحی بزرگ، نشان از عشقِ به وصال این عزیزان است.


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه شهادت کوثر نبی (ص)

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 25 / 12 / 1394 | 14:52 | نویسنده : اکبر احمدی |
صفحه قبل 1 ... 514 515 516 517 518 ... 565 صفحه بعد
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.