وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ
چون بندگان من ( از دوری و نزدیکی ) من از تو پرسند ، ( بدانند که ) من به آنها نزدیکم ،
هر گاه کسی مرا خواند دعای او را اجابت کنم.
پس باید دعوت مرا ( و پیغمبران مرا ) بپذیرند و به من بگروند ، باشد که ( به سعادت ) راه یابند.
سوره مبارکه بقره / آیه 186
ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ ﴿۲﴾
اين است كتابى كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست [و] مايه هدايت تقواپيشگان است (۲)
اینكتاب بيانگر راه درست و كتاب حق و هدايت و معجزه جاودانه است؛ از اين رو نزيبد كهدر درستى و حقّانيت آن ترديد شود.برخى معتقدند كه در اين آيه، چيزى در تقدير است؛ بدينصورت: «لا سبب ريب فيه» (هرگزمطلبى كه به ترديد در حقّانيت و آسمانىبودن قرآن بينجامد، در كران تا كران آنوجود ندارد؛ نه تضاد و تناقض و نه ادّعاهاى بدون دليل و برهان).
و عدّهاى نيز «لاريب» را نهى گرفتهاند و مىگويند: معناى آيه شريفه آن است كه:دراينكه اين كتاب حق است، هيچگونه شك و دودلى به خود راه ندهيد؛ مانند اين آيهشريفه: «...فَلارَفَثَ وَ لا فُسُوقَ...»(
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي وَلْيُؤْمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ (186)
«وليؤمنوا بى لعلّهم يرشدون»
و بايد به من ايمان آورند؛ باشد كه راه يابند
در تفسير اين جمله، از ششمين امام نور (ع) نقل كردهاند كه فرمود: منظور اين است كه مردم باايمان بايد يقين بياورند كه تنها من توانايى آن را دارم كه خواستههايشان را برآورم و نيايش هايشان را بشنوم.
چگونه؟
با توّجه به آنچه در تفسير اين آيه شريفه آمد، اين پرسش به ذهن متبادر مىشود كه ما در زندگى روزمرّه شاهديم كه بسيارى از مردم خداى را مىخوانند و دعا مىكنند، امّا خواستههاى آنان برآورده نمىشود. اين موضوع چگونه با آيه شريفه سازگار است؟
پاسخ
واقعيت اين است كه دعاى خالصانه و ازدل برخاسته هيچ انسانى، چنانچه خواستهاش با حكمت پروردگار هماهنگ و در راستاى حقّ و عدالت باشد و براى نيايشگر و ديگران تباهى ايجاد نكند، بىپاسخ نمىماند. خداوند چنين دعايى را مىشنود و خواسته مطرح شده در آن را براساس حكمت خويش، گاه بيدرنگ وگاه ديرتر، برمىآورد. امّا نبايد فراموش كرد كه دعاى شايسته و بايسته شرايطى داردكه از جمله آنها اين است كهنبايد تنها از زبان برخيزد، بلكه بايد از ژرفاى جان سرچشمه گيرد و زبان ترجمان دل باشد.
لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ﴿۲۸۶﴾
خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايىاش تكليف نمىكند. آنچه (از خوبى) به دست آورده به سود او، و آنچه (از بدى) به دست آورده به زيان اوست. پروردگارا، اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما مگير، پروردگارا، هيچ بار گرانى بر (دوش) ما مگذار؛ همچنانكه بر (دوش) كسانى كه پيش از ما بودند نهادى. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداريم بر ما تحميل مكن؛ و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تويى؛ پس ما را بر گروه كافران پيروز كن. (۲۸۶)
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ((تكليف ما لا يطاق )) وجود ندارد،
نه در اسلام و نه در اديان ديگر و اصل آزادى اراده است ، زيرا مى گويد: هر كس در گرو اعمال نيك و بد خويش است هر كار نيكى انجام دهد براى خود انجام داده و هر كار بدى انجام دهد به زيان خود كرده است ، تقاضاى عفو و بخشش و مغفرت نيز شاهد اين مدعا است .
و اين امر هماهنگ با منطق عقل و مسئله حسن و قبح است ، چرا كه خداوند حكيم هرگز چنين كارى را نمى كند و اين خود دليلى است بر نفى مساله جبر، چگونه ممكن است خداوند بندگان را مجبور بر گناه سازد و در عين حال نهى از گناه كند؟ ولى تكاليف شاق و مشكل ، امر محالى نيست همانند تكاليف شاقى كه در مورد بنى اسرائيل وجود داشته و آن هم مولود اعمال خودشان و كيفر خيره سريهاى آنها بوده است
كُنتُمْ خَيرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَت لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ ءَامَنَ أَهْلُ الْكتَبِ لَكانَ خَيراً لَّهُم مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكثرُهُمُ الْفَسِقُونَ(110)
شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شديد (چه اينكه ) امر به معروف مى كنيد و نهى از منكر، و به خدا ايمان داريد، و اگر اهل كتاب (به چنين برنامه و آئين درخشانى ) ايمان آورند به سود آنها است (ولى تنها) عده كمى از آنها با ايمانند و اكثر آنها فاسق (و خارج از اطاعت پروردگار) مى باشند
نكته جالب توجه اينكه در اين آيه مسلمانان به عنوان بهترين ((امتى )) معرفى شده كه براى خدمت به جامعه انسانى بسيج گرديده است ، و دليل بهترين امت بودن آنها اين ذكر شده كه ((امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و ايمان بخدا دارند))
و اين خود مى رساند كه اصلاح جامعه بشرى بدون ايمان و دعوت بحق و مبارزه با فساد ممكن نيست ، و ضمنا از آن استفاده مى شود كه اين دو وظيفه بزرگ با وسعتى كه در اسلام دارد در آئينهاى پيشين نبوده است .
و اگر به هنگام تقسيم (ارث ) خويشاوندان (و طبقه اى كه ارث نمى برند) و يتيمان و مستمندان حضور داشته باشند، چيزى از آن اموال را به آنها بدهيد و با آنها به طرز شايسته سخن بگوييد!
يك حكم اخلاقى
اين آيه مسلما بعد از قانون تقسيم ارث نازل شده زيرا مى گويد: ((هر گاه در مجلس تقسيم ارث ، خويشاوندان و يتيمان و مستمندان حاضر شدند چيزى از آن به آنها بدهيد)) (و اذا حضر القسمة اولوا القربى و اليتامى و المساكين فارزقوهم منه ).
بنابراين محتواى آيه يك حكم اخلاقى و استحبابى درباره طبقاتى است كه با وجود طبقات نزديكتر، از ارث بردن محرومند، آيه مى گويد: اگر در مجلس تقسيم ارث ، جمعى از خويشاوندان درجه 2 يا 3 و همچنين بعضى از يتيمان و مستمندان حضور داشته باشند چيزى از مال به آنها بدهيد، و به اين ترتيب جلو تحريك حس حسادت و كينه توزى آنها را كه ممكن است بر اثر محروم بودن از ارث شعله ور گردد بگيريد و پيوند خويشاوندى انسانى خود را به اين وسيله محكم كنيد.
گرچه كلمه ((يتامى )) و ((مساكين )) بطور مطلق ذكر شده ولى ظاهرا منظور از آن ايتام و نيازمندان فاميل است زيرا طبق قانون ارث ، با بودن طبقات نزديكتر طبقات دورتر، از ارث بردن محرومند، بنابراين اگر آنها در چنان جلسه اى حاضر باشند سزاوار است هديهمناسبى (كه تعيين مقدار آن فقط بستگى به اراده وارثان دارد و از مال وارثان كبير خواهد بود) به آنها داده شود.
نظرات شما عزیزان: