مقدمه
حديث و روايت از ديدگاه محدثان، هر آن كلامى است كه ارتباطى مستقيم با معصوم دارد. و موضوع اين مقاله رواياتى است كه انتساب به اميرالمؤمنين (علیه السلام) داشته، و ايشان يا نقل كرده و يا از او نقل شده است و به عبارت ديگر رواياتى كه ايشان راوى آن مى باشد، و يا آنكه آن روايات مروى عنه ايشان مى باشد. از يك ديدگاه كلى روايات امام على (علیه السلام) به دو دسته روايات نبوى به نقل امام على (علیه السلام) و روايات علوى قابل تقسيم است. و ما هر دسته از اين روايات را در بخش مستقلى بررسى مى كنيم.
از سوى ديگر ديدگاه امام على (علیه السلام) در رجال حديث، و نيز رجال شناسى روايات ايشان هم لازم بررسى است كه در بخش سوم مقاله به اين موضوع خواهيم پرداخت.
بخش اول: روايات نبوى در كلام امام على (علیه السلام)
اميرالمؤمنين (علیه السلام) اولين مؤمن به پيامبر ـ از مردان ـ و همراه و ياور ايشان از اوان كودكى بود. او شاهد بر گفتار و كردار پيامبر، و در بسيارى اوقات مخاطب ايشان بود. از اين رو بايد وى را آگاه ترين افراد به نسبت نبوى دانست؛ چنانكه خود در خطبه 192 نهج البلاغه رابطه مستحكم و طولانى خود با پيامبر را اين گونه تشريح مى كند.
«و لقد كنت أتبعه اتباع الفصيل اثر امه، يرفع لى في كل يوم من اخلاقه علما، و يأمرنى بالاقتداء به، و لقد كان يجاور في كل سنة بحراء، فأراه و لا يراه غيرى، و لم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسول الله و خديجة و أنا ثالثهما، رأى نور الوحى و الرسالة و أشم ريح النبوة»
هر آينه دنبال رو پيامبر بودم چنان كه بچه شترى دنبال مادرش مى رود. هر روز از اخلاقش در موضوعى پرده برى داشت و مرا به تبعيت در آن امر مى فرمود. و او در هر سال در غار حرا مجاور مى شد پس من او را مى ديدم و غير از من كسى او را نمى ديد. در آن روزگار خانه اى ديگر نبود كه رسول خدا و خديجه را گردآورد و من را به عنوان سومين نفر ايشان بودم. نور وحى را مى ديدم و نور رسالت را مى ديدم و بوى نبوت را مى شنيدم. و پيامبر عظيم الشأن اسلام نيز اهتمامى تمام به تعليم اميرالمؤمنين (علیه السلام) داشتند. تا آنجا كه اميرالمؤمنين (علیه السلام) خود مى فرمايند:
«علمنى رسول الله (صلی الله علیه و آله) ألف باب من العلم يفتح لى كل باب ألف باب»
رسول خدا هزار در علم را بر من گشود كه از هر درى، هزار در [علم ديگر] گشوده مى شد. (1)
اين اطلاع و علم وسيع امام على (علیه السلام) به حقيقت اسلام و سنت نبوى، باعث گرديد كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مسلمانان را در علم دين به ايشان ارجاع دهند. در حديث متواتر از پيامبر (صلی الله علیه و آله) وارد شده كه آن حضرت فرمود: «أنا مدينة العلم و على بابها» من شهر علم هستم و على دروازه آن شهر است. (2)
و در برخى روايات به دنبال اين تعبير، فرموده اند: «فمن أراد المدينه فليأت الباب» پس هر آن كس كه اراده ورود به اين شهر را دارد پس بايد از دروازه آن وارد شود. (3)
بنابراين بايد اميرالمؤمنين على (علیه السلام) را برترين صحابه در علم، و برترين شاگرد پيامبر (صلی الله علیه و آله) دانست، كه احاديث پيامبر(صلی الله علیه و آله) را در موضوعات مختلف دين فراگرفته بود، و نيابت علمى آن مقام منيع را لايق گشته بود.
امام على (علیه السلام) در موقعيتهاى مختلف اين دانش را براى مردم ابراز مى كرد، و به كلام و عمل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) استناد مى جست و براى مردم بازگو مى كرد.
شيوه هاى نشر حديث نبوى در سيره امام على (علیه السلام):
امام على (علیه السلام) يكى از مسئوليتهاى خويش را متابعت و حمايت و نشر سنت نبوى مى دانستند، كه اين وظيفه را به شكلهاى گوناگون به انجام رسانيدند. مهمترين شيوه هاى نشر سنت و حديث نبوى را اين گونه مى توان تشريع كرد:
1ـ تشويق مردم به عمل به سنت پيامبر صلى الله عليه وآله
آن حضرت در موقعيتهاى مختلف و در خطبه هاى عمومى، مردم را به اقتداء و پيروى از سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله) دعوت مى كردند. ايشان به اين وسيله مردم را تشويق به، به كار بستن و اجراء سنت نبوى كردند.
بديهى است كه عمل به سنت نبوى هنگامى كه بسان فرهنگ عمومى جامعه درآيد، در نسلهاى بعدى نيز تأثير جدى خواهد گذاشت و ماندگار خواهد شد.
ايشان مى فرمايد: «اقتدوا بهدى نبيكم فانه افضل الهدى، و استنوا بسنته فانها أهدى السنن» پيروى كنيد از هدايت پيامبرتان چه آنكه هدايت او برترين هدايت هاست و به سنت او عمل كنيد كه هدايت كننده ترين روشهاست. (4)
و راه دست يابى به سنت پيامبر، همان پيروى و يادگيرى روايات حاكى از سنت مى باشد.
2 ـ تشويق به آموزش و فراگيرى حديث
آموزش حديث يكى از راه هاى جلوگيرى از فراموش شدن آن است. به خصوص در آن عصر كه كتب و نوشته هاى حديثى بسيار كم و در دسترس عموم نبود. امام على (علیه السلام) در جهت نشر و حفظ حديث مردم را ترغيب به آموزش و فراگيرى حديث مى فرمود. از طريق اهل سنت و شيعه از آن حضرت نقل شده كه: «تزاوروا و تدارسوا الحديث و لاتتركوه يدرسن، سينه سينه بگردانيد و از حديث بحث كنيد و آن را ترك نكنيد تا از دست برود. (5)
همچنين ابوالطفيل مى گويد: از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: «أيها الناس تحبون أن يكذيب الله و رسوله، حدثوا الناس بما يعرفون و دعوا ما ينكرون» اى مردم اگر دوست داريد كه خدا و رسولش تكذيب نشوند پس براى مردم آنچه را كه شناخته شده است، روايت كنيد و آنچه را كه انكار مى كنند، رها كنيد. (6)
دعوت حافظان و راويان حديث به آموزش، و بيان شيوه هاى آن در اين حديث، وظيفه و نحوه تعليم احاديث را نيز به آنها تذكر مى دهد.
اين تشويق را تا به آنجا مى رساند كه به نقل از رسول خدا، پيروان حديث و سنت و آموزگاران آن را خلفاء و جانشينان رسول خدا معرفى كرده است. امام على (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل كرده كه آن حضرت سه مرتبه فرمود: اللهم ارحم خلفايى، خدايا بر جانشينان من رحمت نما . پس از ايشان پرسيده شد كه جانشينان شما كيانند؟ آن حضرت فرمود: كسانى كه پيروى از حديث من و سنت من مى كنند و سپس آن را به امت من مى آموزند. (7)
3ـ تشويق به نگاشتن حديث
از ديگر شيوه هاى نشر حديث نبوى، تشويق مردم به نگارش و كتابت احاديث بود. خطيب بغدادى به اسناد مختلف از امام على نقل مى كند كه ايشان فرمود: «قيدوا العلم، قيدوا العلم» دانش را بنويسيد، دانش را بنويسيد. (8)
و در روايت ديگر فرمود: «قيدو العلم بالكتاب» (9) دانش را در كتابها بنويسد.
اين نوشته هاى حديثى كه كتابهاى حديث را تشكيل داد، بهترين راه جاودان كردن حديث در بين امت شده و همين كتابهاى حديث بود كه امام على (علیه السلام) در وصف آنها فرمود: «الكتب بساتين العلماء» كتابها بوستانهاى دانشمندانند. (10)
ايشان از زبان رسول خدا نيز نقل مى فرمود كه:
«اكتبوا هذا العلم فانكم تنتفعون به إما في دنياكم و امافى آخرتكم وان العلم لايضيع صاحبه»
اين علم [حديث ] را بنويسيد چه آنكه شما از آنها يا در دنيايتان يا در آخرتتان نفع خواهيد برد و بدرستى كه دانش صاحبش را ضايع نمى كند. (11)
تشويق به نگارش حديث و تأكيد بر آن، يكى از سياستهاى مقابله گر با سياست خلفاى پيش از خودشان بود كه از نگارش حديث و گاه نقل آن ممانعت مى كردند. در صورتى كه اين سياست آن حضرت عملى نشده بود قطعا منع از نگارش حديث به عنوان يك حكم شرعى استقرار مى يافت و بسيارى از احاديث موجود هم از بين رفته بود.
4ـ حديث نگارى امام على (علیه السلام)
امام (علیه السلام) از نويسندگان وحى الهى و برخى نامه هاى پيامبر (صلی الله علیه و آله) بودند كه حديث را هم از آن حضرت مى نگاشتند و گاه اين احاديث نوشته شده را به ديگران مى فروختند. روايات بسيارى حاكى از اين است كه آن حضرت در عرضه اين نوشته ها ندا مى داد: «من يشترى منى علما بدرهم» چه كسى از من دانش را به يك درهم مى خرد؟» (12) و در برخى نقلها مخاطب ايشان را اهل كوفه دانسته اند (13) كه شاهد بر اين كته است كه حضرت در عصر حكومت خويش چنين مى كرده است.
گذشته از اين نوع حديث نگارى كه آن حضرت پس از وفات پيامبر انجام دادند، برخى كتابهاى حديثى را ايشان به املاى پيامبر مى نوشتند كه پس از اين خواهد آمد.
5 ـ استفاده از حديث نبوى در خطبه ها
خطبه ها و سخنرانى هاى عمومى، حكمتها و مواعظ جمعى موقعيتهاى مناسب نشر حديث نبوى بود كه امام على (علیه السلام) در موارد بسيارى از اين موقعيتها استفاده كردند. لذا در كلمات مختلف ايشان در بين مردم استشهاد و استناد به احاديث نبوى ديده مى شود.
6ـ املاى پيامبر
يكى از مهمترين شيوه هايى كه به تدبير پيامبر (صلی الله علیه و آله) و توسط اميرالمؤمنين (علیه السلام)، احاديث ايشان حفظ شد، نگاشته هاى حديثى بود كه اميرالمؤمنين (علیه السلام) احاديثى را كه پيامبر مى فرمود، مى نگاشت . پيامبر عظيم الشأن (صلی الله علیه و آله) دليل املاى اين مطالب را بر آن حضرت، بقاء آن احاديث در اختيار امامان بيان كرده اند تا به اين وسيله امت اسلامى از احاديث ايشان قرنها استفاده كنند .
امام باقر (علیه السلام) از پدرانشان نقل كرده اند كه: «قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) لاميرالمؤمنين (علیه السلام) اكتب ما أملى عليك. قال: يا بنى الله! أتخاف علي النسيان؟ قال: لست أخاف عليك النسيان و قد دعوت الله لك يحفظك و لاينسيك ولكن اكتب لشر كائك. قلت: و من شركايى يا بنى الله؟ قال : الائمه من ولدك بهم تسقى امتى الغيث و بهم يستجاب دعاؤهم و بهم يصرف الله عنهم البلاء و بهم تنزل الرحمة من السماء. و أومئ إلى الحسن (علیه السلام) و قال: هذا أولهم و أومئ الى الحسين (علیه السلام) و قال: الائمة من ولده.»
پيامبر به امام على (علیه السلام) فرمود: آنچه را كه بر تو املا مى كنم بنويس. اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمود: اى پيامبر خدا! آيا بر من از فراموشى مى ترسيد؟ فرمود: از فراموشى بر تو نمى ترسم و من از خداوند خواسته ام كه براى تو حفظ كند و تو را نفراموشاند. ولكن تو براى شريكان خويش بنويس. گفتم: چه كسانى شريكان من هستند، اى پيامبر خدا؟ فرمود: امامان از فرزندانت، كه به واسطه ايشان امت من از باران سيرآب مى شوند و به واسطه آنها دعاى امت من اجابت مى شود و به خاطر ايشان خداوند بلا را از امت من باز مى گرداند و به واسطه ايشان رحمت خدا از آسمان نازل مى شود. و اشاره به حسن (علیه السلام) كرد و فرمود: اين اولين ايشان است و اشاره به حسين كرد و فرمود: امامان از فرزندان وى هستند. (14)
شيخ حر عاملى ادعاى تواتر روايات به اين مضمون كرده است و آن را شامل امر به نگارش تمامى سنت از احكام شرعى و احاديث و هر آنچه كه هست و تا قيامت خواهد بود، دانسته است. (15)
و شاهدانى نيز مواردى از املاى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را نقل كرده اند. از جمله از ام سلمه ـ همسر پيامبر ـ نقل شده كه: «أقعد رسول الله (صلی الله علیه و آله) عليا(علیه السلام) في بيتى ثم دعا بجلد شاة فكتب فيه حتى أكارعه» پيامبر على را در خانه من نشانيد، سپس پوست گوسفندى خواست پس در آن نوشت و حتى گوشه هاى آن پوست پر شد. (16)
همچنين سمعانى از طريق اهل سنت از ام سلمه نقل مى كند كه: «دعا رسول الله (صلی الله علیه و آله) باديم و علي عنده فلم يزل رسول الله (صلی الله علیه و آله) يملى و على يكتب حتى ملأ بطن الاديم و ظهره و أكارعه» رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پوست دباغى شده خواست در حالى كه على (علیه السلام) نزد وى بود. پس پيوسته رسول خدا (صلی الله علیه و آله) املا مى كرد و على مى نگاشت تا آنكه داخل پوست و پشت و گوشه هاى پوست پر شد. (17) و شبيه اين روايت از عايشه هم نقل شده است. (18)
بلكه در برخى احاديث، پيامبر به امام على (علیه السلام) وصيت كرد كه پس از فوت ايشان، احاديث را از ايشان بشنود و بنويسد. از امام على نقل شده كه فرمود: «پيامبر به من وصيت كرد كه پس از فوت، مرا با شش قرابه آب از چاه غرس (نام چاهى در مدينه) غسل بده و هنگامى كه از غسل من فارغ شدى مرا در كفن هايم بپيچان سپس دهان خود را بر دهان من بگذار. آن حضرت فرمود: من چنين كردم و او به من هر آنچه را كه تا قيامت اتفاق خواهد افتاد خبر داد.» (19)
احاديث بسيار ديگرى هم اين مضمون را از طريق ائمه نقل كرده اند و تصريح كرده اند كه امام على (علیه السلام) آنچه را كه شنيده بود نگاشت. (20)
مجموعه نگاشته هاى حديثى امام على (علیه السلام) به املا رسول خدا را پس از اين معرفى خواهيم كرد .
كتابهاى حديث نبوى به خط امام على (علیه السلام)
چنانكه گذشت املاى حديث توسط پيامبر (صلی الله علیه و آله) بر امام على (علیه السلام) در موارد بسيارى واقع شد. حاصل اين املاها، كتابهاى حديثى مختلفى بودند كه در برخى روايات ائمه اطهار (علیه السلام) نام كتابهاى امام على (علیه السلام) كه در آنها احاديث پيامبر را نگاشته بودند، ذكر شده است. جامع ترين روايت در اين موضوع روايت صحيح ابوبصير است كه مى گويد، «دخلت على ابى عبدالله (علیه السلام) فقلت له : جعلت فداك انى اسئلك عن مسألة، هاهنا أحد يسمع كلامى؟ قال: فرفع ابوعبدالله ستر آبينه و بين بيت آخر فاطلع فيه، ثم قال، يا أبا محمد سل عما بدالك.
قال: قلت: جعلت فداك شيعتك يتحدثون ان رسول الله (صلی الله علیه و آله) علم عليا بابا يفتح له منه ألف باب؟ قال: يا ابا محمد! علم رسول الله (صلی الله علیه و آله) ألف باب يفتح من كل باب ألف باب. قال: قلت : هذا و الله العلم. قال: فنكت ساعة في الأرض ثم قال: انه لعلم و ما هو بذاك! قال: ثم قال: يا ابا محمد ان عندنا الجامعة و ما يدريهم ما الجامعة؟ قال: قلت: جعلت فداك ما الجامعة؟ قال: صحيفة طولها سبعون ذراعا بذراع رسول الله (صلی الله علیه و آله) و املائه من خلق فيه و خط على بيمينه، فيها كل حلال و حرام و كل شئ يحتاج الناس اليه حتى الارش في الخدش و ضرب بيده الي. فقال. تأذن لى يا أبا محمد؟ قال: قلت: جعلت فداك انما أنا لك فاصنع ما شئت . قال: فغمزنى بيده و قال: حتى أرش هذا ـ كأنه مغضب ـ قال: قلت: هذا و الله العلم. قال :انه لعلم و ليس بذاك.
ثم سكت ساعة ثم قال: و انا عندنا الجفر و ما يدريهم مالجفر؟ قال: قلت: و ماالجفر؟ قال : و عاء من أدم فيه علم النبيين و الوصيين و علم العلماء الذين مضوا على بني اسرائيل . قال: قلت: ان هذا هو العلم. قال: انه لعلم و ليس بذاك.
ثم سكت ساعة ثم قال: و ان عندنا لمصحف فاطمه سلام الله علیها، و ما يدريهم ما مصحف فاطمه سلام الله علیها؟ قال: قلت: و ما مصحف فاطمه سلام الله علیها؟ قال: مصحف فيه قرآنكم هذا ثلاث مرات، و الله ما فيه من قرآنكم حرف واحد. قال: قلت: و الله هذا و الله العلم. قال: انه لعلم و ما هو بذاك.
ثم سكت ساعة ثم قال: ان عندنا علم ما كان و علم ما هو كائن الى ان تقوم الساعة. قال : قلت: جعلت فداك هذا و الله العلم. قال: انه لعلم و ليس بذاك.
قال: قلت: جعلت فداك، فاي شى العلم؟ قال: ما يحدث بالليل و النهار الأمر بعد الأمر و الشى بعد الشى الى يوم القيامة.» ابوبصير مى گويد: بر امام صادق (علیه السلام) وارد شدم و به او گفتم: فدايت شوم من از مسئله اى تو را مى پرسم آيا در اينجا كسى هست كه كلام مرا بشنود؟ پس امام صادق (علیه السلام) پرده اى كه بين وى و اتاق ديگرى بود را بالا زد و نگريست. سپس گفت : اى ابومحمد سؤال كن از آنچه كه مى خواهى. ابوبصير مى گويد: گفتم: فدايت شوم شيعيان تو از پيامبر حديث مى كنند كه او به على در علمى را آموخت كه از آن هزار در علم ديگر براى او باز مى شود؟ فرمود: اى ابومحمد.
رسول خدا به على هزار باب از علم آموخت كه از هر در آن هزار در ديگر از علم گشوده شود . مى گويد: من گفتم: اين به خدا علم است. پس امام مدتى سر به زمين انداخت سپس فرمود: اين علم است و اما آن علم تمام نيست. سپس فرمود: اى ابومحمد بدان كه نزد ما جامعه است و چه مى شناسد كه جامعه چيست؟ پرسيدم: فدايت شوم جامعه چيست؟ فرمود: كتابى است كه طول آن هفتاد ذراع به ذراع رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و املاى ايشان از شكاف دهان شان و دست خط على (علیه السلام) است. در اين كتاب هر حلال و حرام و هر آنچه كه مردم به آن نياز دارند، حتى ديه خراش پوست در آن هست. و آن حضرت با دستش به من زد و فرمود: اجازه مى دهى اى ابومحمد؟ گفتم : فدايت شوم من در اختيار شما هستم پس آنچه كه مى خواهيد انجام دهيد. گفت: پس مرا با دستش فشرد و گفت: حتى ديه اين ـ مثل آنكه غضبناك بود ـ در آن كتاب هست. گفتم: اين بخدا علم است. حضرت فرمود: بدرستيكه اين علم است و غايت علم نيست.
سپس مدتى سكوت كرد و فرمود: و نزد ما مصحف فاطمه سلام الله علیها است و نمى دانند كه مصحف فاطمه سلام الله علیها چيست؟ گفتم: مصحف فاطمه سلام الله علیها چيست؟ فرمود: كتابى است كه از قرآن شما سه برابر بزرگتر است و به خدا قسم از قرآن شما يك حرف در آن نيست. گفتم : اين به خدا علم است. فرمود: اين علم است و اما تمام علم اين نيست.
سپس مدتى سكوت كرد و فرمود: نزد ما علم آنچه كه بوده و تا قيام قيامت خواهد بود، هست . گفتم: فدايت شوم اين به خدا علم است. فرمود: اين علم است و اما تمام علم اين نيست.
گفتم: فدايت شوم پس چه چيز علم كامل است؟ فرمود: علم به آنچه كه در شب و روز اتفاق مى افتد حادثه اى بعد از حادثه اى و چيزى پس از چيز ديگر تا روز قيامت، علم است. (21)
در اين حديث به سه كتاب جامعه، جفر و مصحف فاطمه تصريح شده كه هر سه به خط اميرالمؤمنين و املاى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده است. همچنين علم به وقايع گذشته و آينده در اين حديث تصريح شده كه به تناسب سؤال اين علم از طريق امام على (علیه السلام) به ائمه منتقل شده است.
در روايات بسيار ديگرى نيز نام كتابهاى امام على (علیه السلام) كه نزد ائمه موجود بوده، برده شده است كه بالغ بر 67 حديث مى باشد. (22) اينك اين كتابها را براساس روايات نقل شده از آنها بررسى اجمالى مى نماييم.
الف ـ كتاب جامعه
چنانكه در روايت ابوبصير گذشته و روايات ديگر آمده، پيامبر (صلی الله علیه و آله) كتابى را بر امام على (علیه السلام) املا كرد، و ايشان به خط خود آن را نگاشت كه جامعه نام دارد. محتواى اين كتاب تمامى احكام حلال و حرامى است كه مورد نياز مردم مى باشد حتى ديه خراش پوست بدن كه از جزيى ترين احكام است در آن كتاب موجود است.
در رواياتى كه اين كتاب را توصيف كرده اند حجم آن را طومارى به طول هفتاد ذراع از ذراع رسول خدا (صلی الله علیه و آله) معرفى كرده اند. با توجه به آنكه در گذشته كتابها را به صورت طومار به هم مى پيچيده اند، برخى رواياتى كه كتاب را ديده اند آن را به ضخامت «ران مردان» (23) و يا به ران شتر دوكوهان تشبيه كرده اند، عرض آن را در حد يك پوست دباغى شده داشته اند .
ب ـ كتاب على (علیه السلام)
نوشته حديثى ديگرى كه به املاى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود، به كتاب على (علیه السلام) شهرت داشت. نام اين كتاب در مصادر حديثى و روايات شيعى وجود دارد، و در مصادر اهل سنت اثرى از آن نيست.
اين كتاب را بايد اولين كتاب جامع در حلال و حرام و احكام فقهى براساس سنت نبوى برشمرد . در كتابهاى چهارگانه حديث شيعه و در وسايل الشيعه حدود 75 حديث گردآورى شده، كه به عبارات مختلف، احكامى را از اين كتاب نقل كرده اند. (24) اين احكام درباره مسائل مختلف فقهى از طهارت تا ديات مى باشد.
به احتمال قوى با توجه به توصيفاتى كه از كتاب جامعه آن حضرت شده، اين دو عنوان يعنى كتاب جامعه و كتاب على (علیه السلام) يك مصداق دارند و هر دو نام حكايت از يك كتاب دارد كه هر نام به عنايتى به كار رفته است.
شاهد بر اين ادعا آنكه در روايتهايى كه كتابهاى باقيمانده نزد ائمه را برشمرده بود. نامى از كتاب على (علیه السلام) برده نشده بود و همچنين اوصاف هر دو كتاب با يكديگر توافق دارند . همچنين به نظر مى رسد كه كتاب الفرائض نيز نام بخشى از اين كتاب بوده است.
گذشته از اين نقلها، اخبار و شهادات حسى راويان و اصحاب ائمه دلالت بر ديدن اين كتاب در اختيار ائمه دارد. از جمله ابوبصير مرادى در پى سؤال از يكى از احكام ارث، آن كتاب را مى بيند (25) و عبدالملك بن أيمن و محمد بن مسلم (26) و غير ايشان هم اين كتاب را ديده اند.
در توصيف حجم اين كتاب، آن را به اندازه ران شتر بزرگ دو كوهان ياران مرد و امثال آنها تشبيه كرده اند. براساس وحدت كتاب على (علیه السلام) و كتاب جامعه طول آن بايد هفتاد ذراع رسول خدا (صلی الله علیه و آله) باشد. (27) نكته قابل توجه آنكه رواياتى كه احكامى را از كتاب على (علیه السلام) نقل كرده اند همه از امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) صادر شده است و از امامان قبل و بعد ايشان اين استشهاد و استناد و نقل ديده نمى شود.
دو دليل بر اين مطلب مى توان ذكر كرد. اول آنكه، امامان پس از اين دو امام از آن كتاب با عنوان جامعه ياد كرده اند و از اين نام ـ يعنى كتاب على (علیه السلام) ـ استفاده نكرده اند .
دوم آنكه، تا عصر اين دو امام، ائمه ها به عنوان صحابى يا تابعى مورد مراجعه مردم بودند و آراء ايشان از ديدگاه اهل سنت هم معتبر بوده است. اما از زمان امام باقر (علیه السلام) ـ با آغاز عصر استدلال ـ لزوم استناد به سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله) و صحابه در احكام دين، موجب گرديد كه اين امامان به كتاب على (علیه السلام) استناد جويند و سنت نبوى را پايه استدلالهاى خويش قرار دهند و به اين ترتيب اركان نص گرايى را به عنوان آموزه تشيع استحكام بخشند و در برابر رأى گرايى كه مسلك شايع اهل سنت بود بايستند.
اين كتاب از جمله ودايع نبوت ـ و ميراث علم نبوى ـ بوده كه در اختيار ائمه ما بوده است . از آن حفاظت مى كرده اند و به يكديگر آن را وصيت مى كرده اند. (28)
ج ـ صحيفه على (علیه السلام)
در مصادر شيعه و سنى از صحيفه اى نام برده شده كه در آن احاديث به املاى پيامبر (صلی الله علیه و آله) و خط امام على (علیه السلام) نوشته شده بود. اما محتوا و حجم اين كتاب و حجم آن مورد اختلاف فريقين است. در منابع اهل سنت چند حديث اين كتاب را توصيف كرده اند كه عبارتند از:
1ـ اعمش از ابراهيم از پدرش نقل مى كند كه: «خطبنا على فقال: «من زعم ان عندنا شيئا نقرأه ليس في كتاب الله تعالى و هذه الصحيفة» ـ قال: صحيفة معلقة في سيفه، فيها اسنان الابل و شى منم الجراحات ـ «فقد كذب». و فيها: قال رسول الله صلى الله عليه:
«المدينة حرم مابين عير الى ثورت، فمن احدث فيها حدثا، او آوى محدثا فعليه لعنةالله و الملائكة و الناس اجمعين. لايقبل الله منه صرفا و لاعدلا. و من ادعى الى غير ابيه او انتهى الى غير مواليه فعليه لعنةالله و الملائكة و الناس اجمعين. لايبقبل الله منه صرفا و لا عدلا. و ذمة المسلمين واحدة يسعى بهم أدناهم فمن اخفر مسلما فعليه لعنةالله و الملائكة و الناس اجمعين. لايقبل الله منه صرفا و لاعدلا.»
على بر ما خطبه خواند و گفت: هر كس گمان كند كه نزد ما چيزى است كه ما آن را مى خوانيم و در كتاب خداى بزرگ و اين صحيفه ـ راوى گفت: صحيفه در شمشير وى بسته شده بود و در آن سن شتران در ديه و ديه جراحات بود ـ نيست هر آينه دروغ مى گويد. و در ان صحيفه چنين بود كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: مدينه از كوه عير تا كوه ثور حرم است پس هر كس در آن فتنه كند يا فتنه گرى را امان دهد پس لعنت خدا و تمام ملائكه و مردم بر او باد، و خداوند از او برگرداندن عذاب و مقابل آن را نمى پذيرد. و هر كس كه به غير پدرش خوانده شود يا منسوب به غير مولى خويش شود پس لعنت خدا و تمامى ملائكه و مردم بر او باد، خداوند از او برگرداندن عذاب و مقابل آن را نمى پذيرد. و عهد و پيمان همه مسلمانان يكى است ايشان در عهد كمترين ايشان هم مى كوشند. پس هر كس پيمان مسلمانى را بشكند پس لعنت خدا و تمام ملائكه و مردم بر او باد، خداوند از او برگرداندن عذاب و مقابل آن را نمى پذيرد. (29)
2ـ به سندهاى مختلف از طارق نقل شده كه گفت:
«رأيت على على المنبر و هو يقول: ما عندنا كتاب نقرأ عليكم الا كتاب الله عزوجل و هذه الصحيفه.» على را بر منبر ديدم كه مى فرمود: نزد ما كتابى نيست كه بر شما بخوانيم مگر كتاب خداوند بزرگ و اين صحيفه. (30) سپس راوى مى گويد: و صحيفه در شمشير ايشان آويزان بود كه بر آن حلقه اى آهنين بود و بر محور آهنى پيچيده شده بود و در آن نصاب زكات بود كه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گرفته بود.
3ـ قتاده از ابوحسان نقل كرده كه على (علیه السلام) امر به انجام كارى مى كرد. پس از انجام آن كار، به ايشان گزارش مى شد كه چنين و چنان كرديم. آن حضرت مى فرمود: خدا و رسولش راست گفتند. پس اشتر به ايشان گفت:
«ان هذا الذى تقول تغشغ في الناس، أفشى ء عهده اليك رسول الله (صلی الله علیه و آله)؟ قال على: ما عهد الي رسول الله (صلی الله علیه و آله) شيئا خاصا دون الناس الا شى ء سمعته منه، فهو في صحيفة في قراب سيفى. قال: فلم يزالوا به حتى أخرج الصحيفة. قال: فاذا فيها:
«ان ابراهيم حرم مكه و انى احرم المدينه، حرم مابين حريتها و حماها كله لايختلى خلاها و لاينفر صيدها ولاتلتقط لقطتها الا لمن أشاربها، و لاتقطع شجرة الا ان يعلف رجل بعيره و لايحمل فيها السلاح لقتال» قال: و اذا فيها: «المؤمنون تتكافأ دماؤهم و يسعى بذمتهم ادناهم و هم يدعلى من سواهم. ألا لايقتل مؤمن بكافر و لاذو عهد في عهده.» (31)
«آنچه كه شما در اين موارد مى گوييد در بين مردم شايع شده است. آيا اين از عهدى است كه با رسول خدا داشته ايد و وصيتى از ايشان است؟ پس على (علیه السلام) فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من وصيتى خاص جدا از مردم نكرده است مگر آنچه كه از ايشان شنيدم و آن در ورقى در غلاف شمشير من است. پس اصحاب از وى جدا نشدند تا آنكه ورق را از غلاف شمشير خارج كرد و در آن اين مطالب بود:
«ابراهيم (علیه السلام) مكه را حرم قرار داد و من مدينه را حرم قرار مى دهم، بين دو كوه بزرگ مدينه حرم مى باشد و چراگاههاى مدينه هم حرم هستند براى صيد حيوانات آن تله گذاشته نمى شود، و صيد آن را رم نمى دهند و گمشده هاى در آن را برنمى دارند. مگر براى كسى كه به آنها اشاره و ارشاد نمايد. و درختى قطع نمى شود مگر آنكه كسى شترش را بچراند و در آن اسلحه براى جنگ حمل نمى شود.
و همچنين در آن كتاب بود كه: مؤمنان خونشان هم سنگ هم است و تا كمترين ايشان در عهد و ضمان ايشان مى كوشد و همه ايشان هم دست بر عليه دشمنان هستند. بدانيد كه مؤمن در برابر كافر قصاص نمى شود و ذمى در مدت عهد و ذمه اش كشته نمى شود.
3 ـ ابوجحيفه مى گويد: «سألت عليا رضى الله عنه: هل عندكم شى ء ماليس في القرآن؟ و قال مرة: ما ليس عند الناس؟ فقال: و الذى فلق الحب و برأ نسمة ما عندنا الا ما في القرآن الا فهما يعطى رجل في كتابه، و ما في هذه الصحيفة. قلت: و ما في الصحيفة؟ قال: العقل، و فكاك الاسير، و الا يقتل مسلم بكافر. راوى مى گويد: از على ـ رضوان خدا بر او باد ـ سئوال كردم: آيا نزد شما چيزى هست كه در قرآن نيست؟ و در نقل ديگرى سئوال كرد، آيا نزد شما چيزى هست كه نزد مردم نيست؟ پس فرمود: قسم به آنكه دانه را شكافت و انسان را خلق كرد نزد ما چيزى جز آنچه كه در قرآن هست وجود ندارد مگر فهم و دركى كه به فرد در كتاب خدا عنايت شده و آنچه كه در اين ورقه است. پس راوى پرسيد: در ورق چيست؟ فرمود: حكم عاقله، و آزادى اسير و اينكه مسلم در برابر كافر قصاص نمى شود. (32)
5 ـ ابوالطفيل مى گويد: سئل على رضى الله عنه: أخصكم رسول الله (صلی الله علیه و آله) بشى ء؟ فقال: ما خصنا رسول الله (صلی الله علیه و آله) بشى ء لم يعم به الناس كافة الا ما كان في قراب سيفى هذا. قال: فاخرج صحيفة مكتوب فيها: «لعن الله من ذبح لغيرالله، و لعن الله من سرق منار الارض، و لعن الله من لعن والده، و لعن الله من آوى محدثا»
از على ـ خداوند از او راضى باد ـ سئوال شد كه: آيا رسول خدا چيزى به شما اختصاص داده است؟ پس گفت: رسول خدا چيزى به ما اختصاص ندادك كه براى تمامى مردم نباشد مگر آنچه كه در غلاف اين شمشيرم وجود دارد. راوى گفت: پس ورقه اى را بيرون آورد كه در آن نوشته شده بود: «لعنت خدا بر كسى كه حيوانى براى غير خدا قربانى كند، و لعنت خدا بر كسى كه نشان و مرز زمين ها را سرقت كند، و لعنت خدا بر كسى كه پدرش را نفرين كند و لعنت خدا بر كسى كه مفسدى را پناه دهد.» (33)
6ـ ابوحسان اعرج همين روايت را نقل كرده، و تنها اين عبارت را اضافه دارد كه «من أحدث حدثا او آوى محدثا فعليه لعنةالله والملائكة والناس اجمعين» (34) هر كس كه فتنه اى برپاكند يا فتنه گرى را پناه دهد پس بر او لعنت خدا و ملائكه و همه مردم روا باشد.
اين روايات در كتب صحاح و غير آنها با اسناد مختلفى موجود هستند و چندى از آنها نيز در اين كتابها تكرار شده اند. راويان اين روايات هم از صحابه و هم از تابعين هستند.
از مجموع اين روايات چنين استفاده مى شود كه اين صحيفه در حيات پيامبر (صلی الله علیه و آله) نگاشته شده بود. مجموع موضوعات اين صحيفه براساس اين روايات عبارتند از: 1) حرم مدينه 2) ذمه مسلمانان و امان ايشان 3) تساوى خون مسلمانان 4) عدم قصاص مسلمانان در برابر قتل كافر 5) آزاد كردن اسراى مسلمين 6) برخى گناهان كبيره.
فقيهان بزرگ اهل سنت از فقرات مختلف اين كتاب در مباحثى براى استدلال استفاده كرده اند . (35) اين صحيفه هم در بسيارى از منابع روايى شيعه آمده و احكام موجود در آن غالبا با مضمون روايات اهل سنت شباهت دارد.
در روايات بسيارى از امام صادق (علیه السلام) و امام كاظم (علیه السلام) اين جملات از صحيفه مزبور نقل شده است: «ان أعتى [أعدى ] الناس على الله من ضرب غير ضاربه وقتل غير قاتله ومن تولى غير مواليه فهو كافر بما انزل الله على نبيه محمد، ومن احدث حدثا او آوى محدثا لم يقبل الله منه يوم القيامة صرفا ولاعدلا» به درستى كه گردن كش ترين [دشمن ترين ]مردم بر خداوند كسى است كه غير زننده اش را بزند و غير قاتل را بكشد و كسى است كه ولاء به غير مواليانش و غير ولى نعمت هايش ببندد پس چنين كسى به آنچه كه خداوند بر پيامبر نازل كرده كافر است. و هر كس كه فتنه اى ايجاد كند يا فتنه گرى را پناه دهد خداوند از او در روز قيامت بازگرداننده عذاب و مقابل آن را نمى پذيرد. (36)
در مصادر اهل سنت نيز اين مضمون از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است. (37)
در مجموع بيش از 15 روايت از طريق اهل بيت در مضمون اين صحيفه گرد آمده است. (38)
برخى از عالمان اهل سنت حديث صحيفه را نقل كرده اند تا ادعاى اهل بيت در وجود كتابهاى ديگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در نزد ايشان را انكار كنند. (39)
ايشان به چند تعبير كه در احاديث صحيفه نقل كرده اند، استدلال مى كنند. تعبيراتى چون :
«ما عندنا شى ء الا كتاب الله و هذه الصحيفه
نزد ما چيزى جز كتاب خدا و اين صحيفه نيست.
«ما خصنا رسول الله بشى ء ام يخص به الناس الا شى ء في كتابى هذا»
پيامبر وصيتى براى من به جز آنچه كه براى مردم داشت ننوشت مگر آنچه كه در اين كتاب من موجود است.
«و الله ما عندنا كتاب نقرأه عليكم»
به خدا قسم نزد ما كتابى نيست كه بر شما بخوانيم.
بر اساس اين تعبيرات امام على (علیه السلام) به صراحت و گاه با قسم و تأكيد، وجود كتابى غير قرآن و صحيفه را انكار كرده اند. اما اين استدلال تمام نمى باشد زيرا چند نكته در اين استدلال لازم دقت است.
اول ـ اين تعبيرات كه گوياى انحصار كتاب امام على (علیه السلام) در صحيفه مى باشد، تنها در روايات اهل سنت يافت مى شود و در روايات شيعه يا روايات اهل سنت از اهل بيت چنين انحصارى وجود ندارد.
دوم ـ وجود قسم هاى بزرگ و بسيار، و تكذيب معتقدان به وجود كتابه هايى از احاديث پيامبر (صلی الله علیه و آله) و به خط امام على (علیه السلام) در عصرى كه وجود ادعاهاى خاصى بر وجود اين كتابها به صورت اعتقاد، روشن نيست، خود يك نكته مهم در اطمينان به جعلى و ساختگى بودن اين بخش از روايات است.
سوم ـ اين كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى امام على (علیه السلام) هفتاد عهد نگاشته كه براى ديگران نبوده است به نقل از ابن عباس در بسيارى از مجاميع حديثى اهل سنت نقل شده است. (40) و اين روايات با تعبيراتى كه بر انحصار دلالت دارد ناسازگار است.
چهارم ـ در برخى روايات، انحصار در مورد كتاب هايى ادعا شده كه بايد بر مردم خوانده شود.
«ما عندنا كتاب نقرأه عليكم»
پنجم ـ در بسيارى از روايات اهل سنت علم آموزى على (علیه السلام) از پيامبر (صلی الله علیه و آله)، و جامعيت او از علم نبوى، و در علم پيامبر بودن على (علیه السلام) تصريح شده است. ايشان نيز خود در خطبه ها و مجامع عمومى ادعاى علم به كتاب و سنت و علوم و اسرارى كرده كه هيچ كس در آن عصر چنين ادعايى را نتوانسته بكند. بنابراين، اين علوم را امام على (علیه السلام) از پيامبر (صلی الله علیه و آله) تحصيل كرده و ديگران اين فضيلت را نداشته اند.
از مجموع اين نكات گمان قوى مى رود كه اين تعبيرات ساخته و پرداخته پيروان امويان بوده تا نور على (علیه السلام) را خاموش كنند و فضايل آن حضرت را انكار كنند.
د ـ كتاب لملاحم يا صحيفةالدولة:
اين عنوان كتابى است كه در آن وقايعى كه پس از پيامبر اتفاق مى افتد بيان شده است. در روايات بسيارى تصريح شده كه مطالب اين كتاب املاى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و خط اميرالمؤمنين(علیه السلام) مى باشد. اين كتاب نيز ميراث نبوى براى ائمه دين مى باشد.
سليم بن قيس هلالى نقل مى كند كه پس از شهادت امام حسين(علیه السلام) ابن عباس به شدت مى گريست و گفت: چگونه اين امت پيامبر خويش را ملاقات خواهد كرد؟! و سپس شهادت به ولايت خويش نسبت به امام على(علیه السلام) و اولاد او را داده، و مى گويد: در منطقه ذى قار خدمت آن حضرت رسيدم و ايشان ورقه اى را براى من آورد و گفت: اى ابن عباس! اين صحيفه اى است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) املا كرد و من با دست خويش آن را نگاشتم. پس ابن عباس به آن حضرت گفت: اى اميرالمؤمين ! آن را بر من بخوان. پس آن را قرائت كرد و در آن هر اتفاقى كه از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله) پيش آمده بود، وجود داشت، و چگونگى قتل حسين(علیه السلام) و قاتلين و ياوران او و كسانى كه با او شهادت مى رسند، در آن كتاب بود. آن حضرت گريست و مرا هم به گريه انداخت.
در آن مقدار از كتاب كه بر من خواند حوادثى كه بر او خواهد گذشت و چگونگى شهادت فاطمه سلام الله علیها و شهادت حسن(علیه السلام) و چگونگى خيانت امت به وى بود.
پس چون قتل حسين(علیه السلام) و قاتلين او را قرائت كرد بسيار گريست و صحيفه را به هم پيچيد. در آن صحيفه خبر گذشته و آينده تا روز قيامت بود.
ابن عباس به تفصيل امر خلفاى سابق بر آن امام و جنگهاى آن حضرت را نقل كرده و سپس مى گويد، از آن حضرت خواستم كه باقى صحيفه را بر من بخواند. حضرت نپذيرفت و فرمود: تنها من از حال تو و خاندان تو خبر مى دهم كه ايشان قاتل ما و دشمنان ما و فرمانروايى بد و قدرتمدارانى شوم هستند و بيش از اين اگر بگويم تو را غمگين خواهد كرد. در پايان حديث ابن عباس مى گويد : اگر نسخه اى از اين كتاب را من در اختيار داشتم از هر آنچه كه خورشيد بر آن بتابد برايم بهتر بود. (41)
حدود 17 روايت از منابع مختلف روايى به شكلى، حكايت از وجود اين كتاب در اختيار ائمه و محتواى آن دارند. (42)
ه ـ كتاب جفر
از جمله آثار نبوى كه توسط اميرالمؤمنين(علیه السلام) كتابت شد، كتاب جفر نام دارد كه در روايت داستان اين كتاب اينگونه آمده است كه خداوند به پيامبر وحى فرمود:
«انه قد فنيت ايامك، و ذهبت دنياك، و احتجت الى لقاء ربك، فرفع النبى يده الى السماء باسطا و قال: اللهم عدتك التى و عدتنى إنك لا تخلف الميعاد، فأوحى الله اليه أن ائت احدا انت و من تثق به، فاعاد الدعاء فأوحى اليه امض انت و ابن عمك حتى تأتى احدا، ثم اصعد على ظهره، فاجعل القبلة في ظهرك، ثم ادع وحش الجبل تجبك فاذا اجابتك فاعهد الى جفرة منهن انثى، و هى تدعى الجفرة حين ناهد قرناها الطلوع، و تشحب اوداجهادما و هى التى لك، خمر ابن عمك ليقم اليها، فيذبحها، و يسلخها من قبل الرقبة، و يقلب داخلها، فتجده مدبوغا و سأنزل عليك الروح و جبرئيل معه دواة و قلم و مداد، ليس هو من مداد الارض، يبقى المداد و يبقى الجلد لاتأكله الارض، و لايبليه التراب، لايزداد كلما ينشر الا جدة غير انه يكون محفوظا مستورا، فيأتى وحى يعلم بما كان و ما يكون اليك، و تمليه على ابن عمك، و ليكتب، و يمد من تلك الدواة، فمضى (صلی الله علیه و آله) حتى انتهى الى الجبل ففعل ما امره، فصادف ما وصف له ربه، فلما ابتدء في سلخ الجفرة، نزل جبرئيل، و الروح الأمين، و عدة من الملائكة، لا يحصى عددهم الاالله و من حفر ذلك المجلس، ثم وضع على (علیه السلام) الجلد بين يديه و جاءته الدواة و المداد الأخضر كهيئة البقعل و اشد خضرة و انور، ثم نزل الوحى على محمد (صلی الله علیه و آله) فجعل يملى على على (علیه السلام) و يكتب على (علیه السلام)».
همانا روزگار تو به پايان رسيد و دنياى تو گذشت و نيازمند ملاقات پروردگارت شدى. پس پيامبر(صلی الله علیه و آله) دستهاى خويش را به آسمان گشود و گفت: خدايا و عده اى كه گذارده بودى فرا رسيد و تو از وعده خويش تخلف نمى كنى. پس خداوند به وى وحى فرستاد كه به همراه كسى كه معتمد تو است به كوه احد بيا. پس دعا را تكرار كرد و سپس خداوند به وى وحى فرمود كه تو و پسر عمويت به احد بياييد سپس از پشت كوه بالا برو و قبله را پشت سر خود قرار بده، سپس وحوش كوه را به خود بخوان و آنها تو را جواب خواهند گفت. پس هنگامى كه تو را اجابت كردند تو بره ماده اى از ايشان بگير ـ و جفرة هنگامى گفته مى شود كه شاخ هايش در آستانه روئيدن باشد و رگ هاى گردن او پر از خون باشد ـ و آن بره از آن تو است.
پس پسر عمويت را امر كنى كه او را بگيرد و ذبح كند و از طرف گردن پوست بكند و آن را وارونه كند او را دباغى شده خواهيد يافت و به زودى روح و جبرئيل را با دوات و قلم و مداد نازل خواهم كرد. مداد از جنس مدادهاى زمين نيست. مداد باقى مى ماند و زمين آن را نمى پوساند و آن را در خود نمى گيرد. هرچه گشوده شود جديدتر مى شود و محفوظ و پوشيده مى ماند. پس وحى مى آيد و آنچه كه بوده و خواهد بود را به تو مى نماياند و تو آن را بر پسر عمويت املا مى كنى و او بايد بنويسد و قلم را در آن دوات فرو مى برد و مى نويسد .
پس حضرت رفت تا به كوه احد رسيد و آنچه كه به آن امر شده بود، عمل كرد. پس به آنچه كه پروردگارش وصف كرده بود برخورد كرد پس چون شروع به كندن پوست بره ماده كرد، جبرئيل و روح الامين و جمعى از ملائكه كه تعداد آنها را غير از خداوند و حاضران آن مجلس نمى دانند، فرود آمدند. سپس على(علیه السلام) پوست را در برابر خويش نهاد و دوات و مداد سبز كه همچون سبزى بود و رنگى بيشتر و نورانى تر داشت، براى وى حاضر شد. سپس وحى بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شد و پيامبر بر على(علیه السلام) املا مى كرد و على(علیه السلام) مى نوشت. (43)
بر اين اساس اين ادعا كه اين كتاب املاى امام على(علیه السلام) بر منبر بوده كه امام صادق(علیه السلام) از ايشان شنيده و نگاشته است! (44) و همچنين ادعاى اينكه اين كتاب را امام صادق(علیه السلام) نگاشته و هارون بن سعيد آن را بر روى پوستى نوشته بود كه آن را جفر مى ناميدند (45) خلاف واقعيتى است كه ائمه اطهار به آن تصريح كرده اند.
محتواى كلى اين كتاب علم منايا و بلايا و رزايا يعنى علم اجل هاى مردم و امتحان ها و مصيبتهاى ايشان، و علم آنچه كه تا قيامت خواهد بود معرفى شده است. (46) و شريف جرجانى محتواى اين كتاب را حوادثى كه تا انقراض عالم اتفاق خواهد افتاد، دانسته است. (47)
در تفصيل محتواى اين كتاب از روايات مطالب زير قابل اشاره است:
1) نام اولياى خدا از خاندان على بن ابى طالب(علیه السلام) تا روز قيامت در اين كتاب هست و همچنين نام دشمنان على(علیه السلام) و دوستان او در هر زمان آمده. و هر آنچه كه بعد از پيامبر بر على خواهد گذشت هم در اين كتاب آمده است. (48)
2) در اين كتاب از مهدى (عج) و علائم تولد و غيبت و طول عمر و امتحان مؤمنان به وى و به وجود آمدن شك از طول غيبت وى، و آنچه كه درباره اين موضوع است، آمده است. (49)
3) در اين كتاب علامات حكومت بنى هاشم و اخبار ايشان آمده. و امام رضا(علیه السلام) هم به استناد اين كتاب در عهدنامه رسمى ولايت عهدى خويش پس از اشاره به امر خلافت و اينكه در نظر دارند اين امر را پس از مأمون به ايشان بسپارند تصريح مى كنند كه:«والجامعة و الجفر يدلان على ضد ذلك» كتاب جامعه و كتاب جفر ضد اين امر را دلالت دارند. (50)
4) ظاهر و باطنى قرآن و تأويل آيات كه غير از اسخان در علم كسى از آنها آگاهى ندارد، در اين كتاب هست. (51)
حجم اين كتاب را يك پوست گوسفند بيان كرده اند. (52) با توجه به اين حجم كم و محتواى زياد آن ـ كه اشاره شد ـ برخى احتمال داده اند كه نوشته هاى اين كتاب به صورت رموزى بوده كه امام از آنها آگاه است و ما علم به اين نوع نگارش رمزى نداريم. (53)
و برخى شيوه تأليف اين كتاب را به شيوه علم حروف دانسته اند. (54) لكن هيچ دليل و شاهدى بر اين ادعا نيست. علم اين كتاب و نظر در آن خاص نبى و وصى او مى باشد چنانكه در روايت هاى بسيارى به اين امر تصريح شده است. (55)
شايد نكته اين اختصاص هم عدم تحمل محتواى آن براى غير نبى و وصى باشد؛ چه آنكه براى غير ايشان مى تواند موجب فتنه و سوء استفاده قرار گيرد. (56)
و ـ كتاب مصحف على(علیه السلام)
از برجسته ترين كاتبان وحى امام على(علیه السلام) بوده است. ايشان خود در شيوه نگارش قرآن مى گويد :
«فما نزلت على رسول الله آية من القرآن الااقرأينها و املاها على فكتبتها بخطى و علمنى تأويلها و تفسيرها، و ناسخها و مسوخها، و محكمها و متشابهها، و خاصها و عامها، و دعاالله ان يعطينى فهمها و حفظها، فما نسيت آية من كتاب الله ولا علما املاه علي و كتبة منذ دعالى بما دعا.»
پس آيه اى بر رسول خدا از قرآن نازل نشد مگر آنكه آن را بر من خواند و بر من املا كرد پس من به خط خود آن را نوشتم و به من تأويل و تفسير آن را آموخت و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را بيان كرد. پيامبر از خداوند خواست كه به من فهم آيه و حفظ آن را عطا كند. پس من آيه اى از قرآن را فراموش نكردم و علمى كه بر من املا كرد و نگاشتم را پس از دعايى كه براى من كرد، فراموش نكردم. (57) بسيارى از روايت ديگر هم گوياى اين مزاياى مصحف على (علیه السلام) است. (58)
اهل سنت هم داستان جمع قرآن امام على (علیه السلام) را پس از پيامبر از طريق محمد بن سيرين نقل كرده اند. او مى گويد: «فزعموا انه كتبه على تنزيله. قال: فلو اصبت ذلك الكتاب كان فيه علم» پس معتقدند كه على (علیه السلام) اين مصحف را براساس نزولش نگاشته بود. ابن سيرين گفت: پس اگر به اين كتاب دست مى يافتم در آن علم عظيمى بود. (59)
از اين روايات چنين استفاده مى شود كه مصحف على (علیه السلام) نه تنها آيات قرآنى را در برداشته است بلكه آن حضرت علوم مربوط به هر آيه را كه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) فراگرفته بود در آن گردآورده بوده است. در برخى روايات حجم مصحف على (علیه السلام) را به يك بار شتر توصيف كرده اند. (60)
امام على (علیه السلام) خود پس از نمايش مصحف خويش در مسجد پيامبر (صلی الله علیه و آله) و در حضور صحابه تصريح كرد كه پس از اين ديگر آن مصحف را نخواهند ديد. (61)
در لابه لاى احاديث شيعه روايات مختلفى ديده مى شود كه املاى رسول خدا و خط اميرالمؤمنين (علیه السلام) در مورد آنها ثابت است لكن تصريح شده كه اين احاديث برگرفته از كتاب ديگرى است و بر اين اساس منتخبى از كتابهاى آن حضرت مى باشد، از جمله حديث مناهى پيامبر (62) كه به احتمال قوى برگرفته از كتاب على (علیه السلام) يعنى همان كتاب جامعه باشد.
تعداد احاديث نبوى به روايت امام على (علیه السلام)
چنانكه گذشت نزديكى امام على (علیه السلام) با پيامبر ـ به اقرار صحابه و توصيف خود امام (علیه السلام) ـ و التزام امام به سنت نبوى و تأكيد بر آن، چنين اقتضا دارد كه ايشان روايات بسيارى زيادى از آن حضرت نقل كرده باشند.
امام على (علیه السلام) خود اين جايگاه خويش نسبت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و اهتمام آن حضرت به آموزش على (علیه السلام) را اينگونه بيان مى كند: «قد كنت ادخل على رسول الله (صلی الله علیه و آله) كل يوم دخلة، وكل ليل دخلة، فيخلينى فيها أدور معه حيث دار، و قد علم اصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله) انه لم يصنع ذلك بأحد من الناس غيرى، فربما كان في بيتى يأتينى رسول الله (صلی الله علیه و آله) اكثر ذلك في بيتى و كنت اذا دخلت عليه بعضى منازله أخلانى و اقام عنى نساءه، فلايبقى عنده غيرى، و اذا اتانى للخلوة معى في منزلى لم تقم عنى فاطمة، ولا احد من بني، و كنت اذا سألته اجانبى، و اذ سكت عنه و فنيت مسائلى ابتدأنى.» اينگونه بودم كه هر روز بر آن حضرت وارد مى شدم و هر شب بر آن حضرت وارد مى شدم پس ايشان در اين زمانها با من خلوت مى كرد. من با او هرجا كه مى رفت، مى رفتم. و اصحاب رسول خدا مى دانند كه پيامبر با هيچ كس اينگونه رفتار نمى كرد. پس چه بسا اين ديدار در خانه من بود كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به نزد ما مى آمد و اكثر اين ملاقاتها در خانه من بود. و اينگونه بود كه هنگامى در برخى خانه هاى ايشان وارد مى شدم با من خلوت مى كرد و همسرانش را از مجلس ما بلند مى كرد، پس نزد ولى كسى جز من نبود و هنگامى كه ايشان براى خلوت با من در منزل من مى آمدند فاطمه و فرزندانم هم در كنار ما بودند . و هنگامى كه سؤال مى كردم پاسخ مى دادند و هنگامى كه از سؤال ساكت مى شدم و سؤالهايم تمام مى شد ايشان خود شروع به صحبت مى فرمود. (63)
بر اين اساس برخى عالمان اهل سنت با يك محاسبه اجمالى مى گويد: در صورتى كه امام على (علیه السلام) در هر روز تنها يك حديث از پيامبر مى آموخت در حالى كه ثلث قرن با رشد كامل با پيامبر همراه بود، بايد حدود دوازده هزار حديث از ايشان نقل مى كرد و اگر هر حديثى را كه شنيده بود، نقل مى كرد رقمى بسيار بيشتر از اين مقدار مى شد. اما اكنون در منابع حديثى اهل سنت تنها 50 حديث صحيح از ايشان نقل شده است. (64)
از ديدگاه صحابه هم ـ كه برخى هم از دشمنان امام على (علیه السلام) بودند ـ امام على (علیه السلام) «أعلم الناس بالسنة» (65) يا «أعلم من بقى بالسنة» (66) و ابن عباس ايشان را اينگونه توصيف مى كند كه: «والله لقد أعطى على تسعة اعشار العلم و انه لأعلمهم بالعشر الباقى» به خدا قسم كه به على نه قسمت از ده قسمت علم عنايت شده و او در يك قسمت ديگر هم اعلم از ديگران است. (67)
در ضمن برخى اخبار اهل سنت كه در فضايل آن حضرت آمده نيز به زياد بودن روايات آن امام تصريح شده است. از جمله ابن سعد در طبقات نقل مى كند كه محمد بن عمر اسلمى علت كمى روايات بزرگان اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن بوده كه قبل از نياز به علم ايشان، آنها فوت كرده اند و روايات از عمربن خطاب و على بن ابى طالب زياد است؛ چون ايشان ولايت يافتند پس از آنها سؤال مى شد و آنها قضاوت مى كردند. (68)
در روايتى ديگر از امام على (علیه السلام) سؤال شد، چرا شما بيش از ديگر اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حديث روايت مى كنيد؟ حضرت فرمود: «انى اذا كنت سألته أعطانى، و اذا سكت ابتدأتى» من هنگامى كه سؤال مى كردم پيامبر جوابم مى گفت و هنگامى كه ساكت مى شدم پيامبر خود به من حديث مى گفت. (69)
بزرگان اهل سنت هم به اين حقيقت اذعان دارند كه عالم مدينه كه علم همه عالمان آن به وى منتهى مى شد امام على بود. (70) و ايشان را از جمله كسانى شمرده اند كه فتاوى بسيار صادر كرده اند. (71) و علت فتاوى زياد ايشان را ابوزهره اينگونه بيان مى كند: «ايشان حدود 30 سال بعد از رحلت پيامبر (صلی الله علیه و آله) فتوا مى داد و ارشاد و راهنمايى مى كرد. و او دقيق و طالب حقايق بود . او حدود پنج سال در كوفه اقامت كرد و قطعا در آن شهر فتواها و قضاوتهايى را به جا گذاشت و در آن شهر در ارشاد و راهنمايى منحصر بود و او به زيادى علم و عمق علم شناخته شده بود. او در عصر خلفاى پيشين هم تنها فتوا مى داد و به اين كار اشتغال داشت. او در تمامى كارهاى مشكلى كه نياز به بررسى و دقت همه جانبه داشت مشاركت مى نمود و قدرت استنباط و دقت خود را به كار مى گرفت. (72)
اما به همه اين اعترافات كه از سوى صحابه و بزرگان محدثان اهل سنت مبنى بر زياد بودن روايات و فتاوى امام على (علیه السلام) صورت گرفته ارقام روايات آن امام در مصادر حديثى اهل سنت بسيار كم تر از اين مقدار توصيفات مى باشد. به گزارش ابن حزم اندلسى مجموع روايات آن امام در مصادر صحاح اهل سنت بالغ بر 536 حديث است. (73) كه البته اين آمار بر اساس روايات موجود در مسند ابن محلد كه بزرگترين كتاب مسند در آن عصر بوده ارايه نشده است. (74)
اما روايات امام على (علیه السلام) در مسندهاى ديگر به قرار زير مى باشد: در مسند طيالسى (م 203 ه) 103 روايت، در مسند حميدى (م 219 ه) 23 روايت، در مسند احمد بن حنبل (م 241 ه) 819 روايت، در مسند ابويعلى موصلى (م 307 ه) 368 روايت، و در المسند الجامع (معاصر) 424 روايت از صحاح ششگانه و چند مسند به صورت غيرتكرارى، گرد آمده اند. (75)
مجموعه ديگر رواياتى كه با تكرار از امام على (علیه السلام) گردآورى شده، تعداد 2258 روايت است كه جلال الدين سيوطى در كتاب مسند على بن ابى طالب از مصادر مختلف حديثى اهل سنت استخراج كرده است. (76) روايات اين مسند شامل تمامى رواياتى است كه سند آن به امام على (علیه السلام) مى رسد چه نقل از پيامبر (صلی الله علیه و آله) نمايد و چه حاكى از خود امام على (علیه السلام) باشد. حداكثر روايات امام على (علیه السلام) را از طريق اهل سنت، يوسف اوزبك در دوره هفت جلدى مسند على بن ابى طالب گرد آورده است. احاديث موجود در اين مسند بيش از هفده هزار حديث مى باشد كه با سندهاى مختلف و كتابهاى مختلف و ارزيابى آن احاديث، اين مجموعه را فراهم آورده است. (77)
شيخ محمد ابوزهرة ضمن اقرار به كم بودن احاديث امام على (علیه السلام) در مصادر حديث اهل سنت، دليل اين امر را بيان مى كند او مى گويد: «بر ما لازم است كه در اينجا اقرار كنيم كه فقه على و فتاوى و قضاوت هاى او در كتاب هاى اهل سنت [چنان كه بايد] روايت نشده است . در حالى كه وى بيش از ديگر صحابه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با ايشان ارتباط داشت چه آنكه همراه رسول خدا بود در حالى كه قبل از بعثت بچه اى بيش نبود و اين همراهى ادامه داشت تا رسول خدا رحلت كرد و از اين رو لازم بود كه در كتاب هاى حديثى چندين برابر آنچه كه از او نقل شده، مى آمد. در اين صورت بايد سبب مخفى ماندن برخى روايات امام على (علیه السلام) و فقه ايشان از تمامى مسلمين شناخته شود. پس ما مى گوئيم: به طور قطع حكومت اموى تأثير جدى در اختفاى بسيارى از آثار على (علیه السلام) در فتوا و قضاوت را داشته است؛ چون معقول نيست كه بر فراز منبرها لعن على كنند و علما را در روايت علم او آزاد بگذارند و ايشان بتوانند فتاوى و آراء و گفته هاى او را براى مردم نقل كنند. مخصوصا مطالبى كه با اساس حكومت اسلامى ارتباط داشت. در حالى كه عراقى كه على در آن زندگى كرده بود و علم او در آن منتشر شده بود، در ابتدا و اواسط حكومت اموى در اختيار حكمرانانى سخت گير و شديد بود كه ممكن نبود كه بگذارند آراى على در بين جماعت مسلمان شايع شود. و اينان بودند كه شبهه و شك در مورد آن امام مى پراكندند.» (78)
از جمله شواهد اين گفته ابوزهره، روايات حسن بصرى است وى احاديث پيامبر را نقل مى كرد و هنگامى كه از امام على (علیه السلام) نقل روايت مى كرد نامى از ايشان نمى برد. يونس بن عبيد نقل مى كند كه از حسن بصرى پرسيدم: اى ابوسعيد! تو مى گويى: «قال رسول الله» در حالى كه تو پيامبر را درك نكرده اى؟ او گفت اى برادرزاده، از مطلبى پرسيدى كه قبل از تو كسى نپرسيده بود و اگر نزديكى تو به من نبود به تو جواب نمى دادم. من در روزگارى زندگى مى كنم كه مى بينى [حكومت حجاج بن يوسف ] هر چه مى شنوى كه مى گويم: «پيامبر گفت: پس روايت از على بن ابى طالب است مگر آنكه من در زمانى هستم كه نمى توانم نامى از على ببرم.» (79)
علامه محمد جواد مغنيه هم در بيان شاهد بر گفته ابوزهره مى گويد: «[امويان ] كسانى كه فضيلتى را از فضايل امام على (علیه السلام) نقل كرده اند يا حديثى از ايشان نقل كرده اند را عذاب كردند و شاگردان و خاصان امام را در هر جا تعقيب كردند اشخاصى چون ميثم تمار، و عمرو بن حمق خزاعى، و رشيد هجرى، و حجر بن عدى، و كميل بن زياد و غير ايشان. ايشان را يكى پس از ديگرى كشتند و بدترين شكنجه ها را بر آنان روا داشتند تا كسى از طريق آنها راه به اخبار و آثار على (علیه السلام) پيدا نكند.» (80)
اما علم على (علیه السلام) در بيت علوى نشر يافته بود و اهل سنت هم اين حقيقت را اذعان دارند كه فرزندان ايشان حافظ علم عظيم آن امام بوده اند. (81) برخى از معاندين تشيع هم علت كمى روايات امام على (علیه السلام) در مصادر حديثى سنى را، خود شيعيان دانسته اند چه آنكه ايشان بر على (علیه السلام) دروغ بسته اند و لذا اصحاب صحاح فقط به روايات امام على (علیه السلام) از طريق اهل بيت ايشان و برخى از اصحاب ايشان اعتماد كرده اند. (82)
بخش دوم: روايات علوى
امام على (علیه السلام) در روايات بسيارى به عنوان «مروى عنه» مصدر روايت بوده اند و مطالب بسيارى از گفته ها و كردار ايشان را براى ما نقل كرده اند. قطعا بخشى از روايات ايشان كه به ما رسيده است بسيار كمتر از بخشى از روايات ايشان است كه به ما نرسيده است. نكته اين امر نيز در بخش سابق گذشت.
اكنون در اين بخش، روايات رسيده آن حضرت را به صورتى گذرا و اجمالى بررسى خواهيم كرد .
مقاطع تاريخى روايات علوى:
زندگى امام على (علیه السلام) را به صورت طبيعى بايد به سه بخش تقسيم كرد كه در اين بخش ها شخصيت آن امام از نظر اجتماعى و علمى بروز داشته است. برهه اول شخصيتى امام على (علیه السلام)، عصر حضور پيامبر اسلام و همراهى امام با ايشان است و برهه دوم از وفات پيامبر آغاز شده و تا عصر خلافت خودشان ادامه مى يابد و در برهه سوم عصر خلافت آن حضرت مى باشد.
در برهه اول، امام على (علیه السلام) همچون ماهى در پرتو شعاع خورشيد خودنمايى نداشتند و تابع اوامر پيامبر و در اختيار ايشان بودند. از ايشان در اين برهه، بيشتر روايات تاريخى كه حاكى از نقش ايشان در حوادث صدر اسلام است باقى مانده است. همچنين برخى قضاوت هاى آن امام در آن عصر، به عنوان روايت نقل شده است.
امام در آن عصر، آموزش آموزه هاى پيامبر و همچنين نگاشتن املاهاى پيامبر را بر عهده داشت. مهمترين روايات و بخش بزرگى از آنها در سالهاى پس از فوت پيامبر صادر شده، و موضوعات مختلف و متناسب با هر زمان از ايشان نقل شده است.
به طور كلى امام على (علیه السلام) در برهه دوم ـ يعنى عصر خلفاى سه گانه ـ حل مشكلات علمى و فقهى، مشكلات قضايى و بيان سيره نبوى و آموزه هاى ايشان را برعهده داشتند و موضوعات روايات خود شهادت بر صدور در اين برهه دارند. (چنانكه خواهد آمد)
در برهه سوم و عصر خلافت ايشان نيز مباحث سياسى، جهات نظامى و جهاد، دفاع از حقوق مسلمين و مكاتبات مهمترين موضوع روايات ايشان مى باشد. تفصيل موضوعات مختلف و مهم را در روايات ايشان شاهد خواهيم بود.
شيوه هاى نشر احاديث علوى:
امام على (علیه السلام) مطالب خويش را به شكلهاى مختلفى بيان كرده اند كه شنوندگان احاديث ايشان از آنها تأثيرپذيرند و از آنها استفاده كنند. از سوى ديگر عوامل متعددى موجب ماندگارى و نشر احاديث ايشان در بين مردم بود. اينك مهمترين شيوه هاى بيانى حضرت در احاديث را كه موجب نشر آنها شده است، بررسى مى كنيم.
أ. خطابه ها
از جمله شيوه هايى كه امام على (علیه السلام) پس از خلافت خويش بسيار از آن در نشر كلمات خويش استفاده جست، خطابه هاى عمومى بود. عرب هم كه ـ به خصوص در آن عصر ـ به فصاحت و بلاغت عشق مى ورزيد، با شنيدن خطبه هاى ايشان تحت تأثير شديد قرار مى گرفتند و قدرت حافظه خويش را در حفظ آنها به كار مى بستند. هنرهاى بيانى آن حضرت تا به آنجا ظهور كرد كه خطابه اى پرمعنى با استفاده از كلمات بدون الف انشا كرد. (83) و در خطابه اى ديگر تمامى كلمات آن بدون نقطه بودند. (84)
عبدالحميد كاتب اساس موفقيت خود در صنعت انشا را حفظ هفتاد خطبه از خطابه هاى امام على (علیه السلام) مى داند. (85)
اصبغ بن نباته كه از اصحاب آن حضرت بود، يك صد بخش از مواعظ امام على (علیه السلام) را حفظ كرده بود و آن را گنجى مى دانست كه انفاق از آن كم نكند، بلكه بر آن بيفزايد. (86) معاويه نيز در مواردى به اين فضيلت امام على (علیه السلام) تصريح كرده است. (87) اديب بزرگ ابوعثمان جاحظ هم به بيانى رسا او را در فصاحت و بلاغت در كتاب «البيان و التبيين» و غير آن ستوده است. (88) اين خصوصيات على رغم ممانعت بنى اميه از نشر احاديث امام على (علیه السلام) و به خصوص با توجه به محتواى بسيارى از خطبه ها، باعث ماندگارى كلمات ايشان شد.
ب ـ حكمت ها و كلمات كوتاه
از ديگر شيوه هاى آن حضرت، استفاده از عبارات حكمت آموز و كوتاه بود كه به گونه اى بسيار گويا و كوتاه، معانى بلند معارف در موضوعات مختلف را بيان فرموده است. از ديگر امامان كمتر اين همه حكمتهاى كوتاه و پرمعنى نقل شده است.
غالب اين حكمت ها با استفاده از مفاهيمى روشن و قابل دسترس عموم مردم بيان شده است. شيوايى و جامعيت و كاربردى بودن، همراه با اختصار بيانات آن حضرت، موجب محفوظ ماندن كلمات ايشان در اذهان و نشر آنها شد.
از اين رو جاحظ (م 255 ه) اولين كسى است كه كلمات كوتاه آن حضرت را به عنوان مائة كلمه گردآورد و عبدالواحد آمدى از علماى قرن پنجم هجرى 4000 حكمت از ايشان فراهم آورد و آن را غررالحكم و دررالكلم نام نهاد و پس از آن، عيون الحكم و المواعظ و ذخيرة المتعظ والواعظ كه 13628 حكمت را دربرداشت، فراهم آمد.
ج ـ نامه ها
مكاتبات و نامه نگارى هاى آن حضرت كه در عصر پس از فوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) و غالبا در عصر حكومت و خلافتشان انجام شد نيز، به جهات مختلفى باقى ماند و نشر يافت.
يكى از اين جهات نثر قوى و پرمحتواى آن حضرت بود كه در آن روزگار كمتر كسى با اين قوت مى نگاشت و همچنين برخى از اين نامه ها به عنوان اسناد تاريخى مطرح بود كه بايد نامه هاى آن حضرت در عصر خلافتشان به معاويه و كارگزاران حكومت علوى را از اين دست دانست. (89)
گذشته از اين نكته، برخى نامه ها نيز به عنوان وصايا توسط آن امام نوشته شد. اين وصايا برخى عمومى و برخى نيز خطاب به اشخاصى چون امام حسن مجتبى (علیه السلام) نگاشته شده بود. بديهى است نامه آن حضرت به امام حسن (علیه السلام) با توجه به حضور آن امام در نزد على (علیه السلام) به جهت درس آموزى به تمامى كسانى بود كه به آن نامه دسترسى دارند و خواهند داشت. از جمله اين نامه ها، بايد به نامه طولانى ايشان به امام حسن (علیه السلام) پس از بازگشت از جنگ صفين اشاره كرد كه شيخ كلينى در كتاب الرسايل خويش آن را نقل كرده و ديگران آن را در كتابهاى خويش از او نقل كرده اند. (90)
امام على (علیه السلام) پس از بازگشت از جنگ نهروان هنگامى كه درباره خلفا از او سؤال كردند، نامه اى خطاب به شيعيان نگاشت و امر كرد كه آن را بر مردم بخوانند. امام در آن نامه به تفصيل وقايع پس از فوت پيامبر تا آن زمان و حال خلفا را شرح كرده است. (91)
در نامه ديگرى كه به بزرگان اصحابش نگاشت، حقايق ايمان و جايگاه اهل بيت نزد پيامبر و خداوند را تشريع كرده است. اين نامه آن چنان از محتواى بلندى برخوردار است كه آن را خطبه مخزونه نام نهاده اند. (92)
د ـ آموزش حديث
امام على (علیه السلام) در مواردى به تعليم حديث مى پرداختند و به اين ترتيب نشر حديث را انجام مى دادند. بسيارى از احاديث عددى كه امام در آنها اعدادى را برشمرده و مطالب را با نوعى دسته بندى خاص بيان كرده اند قطعا در مقام آموزش بوده و در جمع فراگيران دانش بيان شده است.
بررسى اينگونه احاديث نشانگر آن است كه اكثر آنها را امام على (علیه السلام) در مقام جواب از سؤال فرموده اند. اولين ها و اركان ايمان و كفر و اخلاق بد و نيك از مضمون هاى مهم اينگونه احاديث هستند. (93)
از بارزترين احاديث آموزشى امام على (علیه السلام) بايد از حديث اربعمائة را نام برد كه امام در يك مجلس چهارصد كلمه مهم حديثى را براى حاضران و اصحابشان بيان كرده اند. (94)
ه ـ احتجاج ها
جايگاه بلند علمى امام على (علیه السلام) موجب آن گرديد كه مدعيان اديان ديگر در مقام مناظره با آن حضرت روبرو شوند. احتجاج با عالم مسيحى در موضوع توحيد (95) و احتجاج با عالم يهودى در فضايل پيامبر و معجزات ايشان در حديثى طولانى (96) و احتجاج با عالم يونانى در علوم مادى (97) و احتجاج با زنديقى كه مدعى تناقض در قرآن بود (98) و احتجاج آن حضرت در روز شوراى سقيفه در فضايل خودشان (99) و همچنين نقل احتجاج هاى پيامبر اكرم از زبان ايشان (100) از جمله شيوه هاى نشر حديث و بقاى آن بوده است.
و ـ مصحف فاطمه سلام الله علیها
از جمله كتابهايى كه در نزد ائمه به وديعه گذاشته شده كتابى به نام مصحف فاطمه سلام الله عليها است. اين كتاب كه به خط امام على (علیه السلام) مى باشد، در روايات بسيارى در مصادر حديثى شيعه از آن نام برده شده و به محتواى آن اشاره شده است.
امام خمينى رحمت الله علیه در مقدمه وصيت نامه سياسى ـ الهى خويش در ضمن بيان مفاخر شيعه، صحيفه فاطميه سلام الله علیها را بر شمرده اند كه از سوى خداوند به حضرت زهراى مرضيه الهام گرديد. (101)
در كتاب كافى به سند صحيح از ابوبصير نقل كرده كه امام صادق (علیه السلام) ضمن حديث طولانى فرمود : «مصحف فاطمه نزد ما است. و نمى دانند مصحف فاطمه چيست؟ در مصحف فاطمه مثل قرآن شما سه بار وجود دارد و به خدا قسم از قرآن شما يك حرف در آن نيست. (102)
همچنين در روايت صحيح ديگرى ابوعبيده از امام صادق نقل مى كند كه برخى اصحاب از آن حضرت از مصحف فاطمه پرسيدند. آن حضرت در پاسخ آن كتاب را اينگونه توصيف كرد:
«ان فاطمة مكثت بعد رسول الله (صلی الله علیه و آله) خمسة و سبعين يوما و كان دخلها حزن شديد على ابيها و كان جبرئيل يأتيها فيحسن عزاءها على ابيها و يطيب نفسها و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون في ذريتها و كان على (علیه السلام) يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمة.»
فاطمه پس از پيامبر هفتاد و پنج روز زندگى كرد. اندوه بزرگى به واسطه مرگ پدرش بر او رو نموده بود و جبرئيل بر او وارد مى شد و تسلى بخش عزاى فاطمه بر پدرش بود و او را آرامش مى داد و از حال و جايگاه پدرش او را خبر مى داد و وقايعى كه بر ذريه و نسل ايشان خواهد گذشت را براى وى خبر مى داد و على (علیه السلام) اين مطالب را مى نوشت پس اين مصحف فاطمه است. (103)
در روايات صحيح ديگرى نيز از اين كتاب نام برده شده است، (104) و در آنها هم كاتب و نويسنده اين كتاب امام على (علیه السلام) معرفى شده است. اما املا كننده اين كتاب در برخى روايات خداوند، (105) و در برخى فرشته، (106) و در برخى ديگر جبرئيل، (107) و در برخى ديگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) (108) معرفى شده اند.
بى ترديد سه عنوان اول يك معنى را بيان مى كنند و املاى خداوند از طريق جبرئيل كه از فرشتگان است انجام مى شود. اما اين مطلب چگونه با املاى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قابل جمع است؟
سيد محسن امينى در حل اختلاف روايات اين احتمال را قوى مى داند كه حضرت فاطمه دو مصحف داشته كه يكى به املاى پدرش و ديگرى به املاى جبرئيل بوده است. (109) لكن دليلى بر اثبات اين مطلب وجود ندارد.
اين احتمال هم به ذهن مى رسد كه شايد جبرئيل با صداى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سخن مى گفته تا التيام خاطر حضرت فاطمه و تسكين دهنده ايشان باشد و لذا در رواياتى املا به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نسبت داده شده است. اما دليل خاصى بر اين احتمال نمى توان اقامه كرد.
احتمال سوم كه علامه مجلسى مطرح كرده اينكه مراد از رسول خدا در اين روايات هم همان جبرئيل است. (110) و اين عنوان در آيات و روايات بسيارى بر جبرئيل هم اطلاق شده است و با توجه به اين نكته اختلاف روايات حل مى شود. بنابراين انتساب اين مصحف به فاطمه زهراسلام الله علیها به آن جهت بوده كه الهام خطاب به وى بوده و امام على (علیه السلام) آن را نگاشته اند.
محتواى اين مصحف قرآن نبوده است و در بسيارى از روايات به اين امر تصريح شده است. و اطلاق لفظ مصحف ـ چنانكه امروز متعارف است ـ بر قرآن كريم در آن عصر به صورت انحصارى نبوده است. (111)
از اين رو اشكال برخى از اهل سنت كه در نزد شيعه قرآن يا قرآن هايى وجود دارد كه با قرآن موجود تفاوت دارد و استناد جستن در اثبات اين اشكال به اين روايات مردود است.
همچنانكه در برخى از روايات ديگر وجود احكام شرعى در اين كتاب نفى شده است. (112) بلكه در اين كتاب مقام پيامبر و آينده نسل فاطمه زهرا سلام الله علیها و علم حوادث (113) و نام انبياء و اولياء (114) و نام پادشاهان تا قيامت (115) و وصيت فاطمه (116) وجود داشته است.
اين كتاب كه حجم آن ـ به صورت كنايى ـ در حد سه برابر قرآن معرفى شده است، (117) به اميرالمؤمنين (علیه السلام) و پس از ايشان به ائمه بعدى منتقل شد و نزد ايشان وديعت مى باشد . (118)
ز ـ كتاب هاى اصحاب امام على (علیه السلام):
تأليفات اصحاب امام على (علیه السلام) و اصحاب ديگر امامان كه احاديث ايشان را گردآورده بودند، از جمله وسيله هاى نشر احاديث آن امام شد.
بخشى از اين كتابها كه در مصادر رجالى و تاريخى شيعه از آنها نام برده شده اند عبارتند از:
1 ـ كتاب القضايا و الاحكام تأليف برير بن خضير همدانى مشرقى (شهيد 61 ه )
وى كه از تابعيان و زاهدان عصر خويش بوده، از جمله اصحاب امام على (علیه السلام) است كه قضاوت ها و احكام آن حضرت را گردآورد. وى اين حاديث را از امام على (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام) نقل كرده و كتاب او نزد اصحاب ما معتبر شمرده شده است. (119)
2 ـ كتاب السنن و الاحكام و القضايا تأليف ابورافع، ابراهيم بن مالك انصارى (م 40 ه )
وى كه از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود و در تمامى مشاهد همراه آن حضرت بود، پس از ايشان از اصحاب امام على (علیه السلام) شد و در جنگ هاى آن حضرت شركت جست و متولى بيت المال آن حضرت در كوفه بود. نسخه هاى اين كتاب تا عصر نجاشى موجود بوده و لذا نجاشى با سندهاى مختلف از نسخه هاى اين كتاب نقل كرده است. اين كتاب در موضوع صلاة، صياح، حج، زكات، قضاوت ها و احكام بوده است. (120)
3ـ كتاب قضايا اميرالمؤمنين (علیه السلام) تأليف عبيدالله بن ابى رافع مؤلف اين كتاب كه فرزند ابورافع منشى امام على بود، در اين كتاب احكام قضايى آن حضرت را گردآورد. (121)
4ـ كتابى در فنون فقه، تأليف على بن ابى رافع
وى فرزند ديگر ابورافع و منشى آن حضرت بود كه كتابى در وضو و نماز و ديگر ابواب فقه نگاشته و روايات اميرالمؤمنين (علیه السلام) را در آن گردآورده است.
اسناد احاديث اين كتاب از طريق عمربن على بن ابى طالب به آن حضرت مى رسد. ظاهر عبارت نجاشى آن است كه نسخه هاى اين كتاب تا قرن پنجم موجود بوده است. (122)
5 ـ كتابى در زكات حيوانات، تأليف ربيعة بن سميع
مؤلف آن كه از اصحاب امام على (علیه السلام) بود كتابى در زكات «نعم» يعنى شتر و گاو و گوسفند نگاشت كه در آن روايات امام على (علیه السلام) را در اين موضوع گردآورد.
نجاشى سند خود به اين كتاب را نقل كرده است. ظاهر عبارت نجاشى، وجود نسخه هاى اين كتاب در آن عصر مى باشد. (123)
6ـ كتاب ميثم بن يحيى تمار كوفى (م 60 ه )
روايات اين كتاب به نقل از امام على (علیه السلام)، در كتب شيخ طوسى و كشى و بشارة المصطفى زياد نقل شده است. (124)
7 ـ صحيفة الاشج عن على المرتضى
مؤلف اين كتاب كه پرچمدار امام على (علیه السلام) بوده است اين كتاب را از رواياتى كه از آن حضرت شنيده بود فراهم آورد. (125)
8ـ كتاب الديات، تأليف ظريف بن ناصح
وى كه از ثقات اصحاب امام باقر (علیه السلام) بوده، كتابى را كه اميرالمؤمنين (علیه السلام) در آن ديات جان و اعضا و منافع بدن را براى اميران و سران سپاه نگاشته بود، جمع آورى و نقل كرده است . (126)
شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعة اين كتاب را از جمله اصول مورد اعتماد اصحاب معرفى كرده است. (127) از اين كتاب با نامهاى ديگرى چون كتاب الفرائض و كتاب ما افتى به اميرالمؤمنين في الديات هم نام برده اند. (128)
از اسناد اين كتاب چنين استفاده مى شود كه اين كتاب مشهور بوده و در موارد متعددى بر ائمه عرض شده است. در كتاب كافى روايت عرضه اين كتاب بر امام صادق (علیه السلام) و امام كاظم (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام) آمده است. (129)
اينك نگاهى اجمالى و كلى به موضوعات روايات امام على (علیه السلام) خواهيم داشت.
1 ـ روايات عقايدى امام على (علیه السلام)
يكى از موضوعات مهم در روايات علوى (علیه السلام)، بحث از مسايل عقيدتى و كلامى است. اين عقايد در موضوعات خداشناسى معادشناسى و امام شناسى تمركز يافته است. اينك هر يك از اين دسته روايات را نظاره مى كنيم.
الف ـ خداشناسى در روايت علوى
امام على (علیه السلام) در كلمات بسيارى، حقايق پرمغز از خداوند و توحيد و صفات الهى به گونه اى بديع سخن گفته است. امام برترين معارف را شناخته خدا دانسته (130) و بركات بسيارى بر خداشناسى شمرده اند. (131)
در تشريع شيوه هاى خداشناسى، راه فطرت را مهمترين راه شناخت دانسته است (132) و راه عقل را به شكل هاى مختلف به سوى خداشناسى پيموده است. از طريق علاماتى چون تدبير (133) و حدوث خلقت (134) و خودشناسى (135) و نقض اراده ها (136) به اثبات وجود خدا دست يازيده اند.
راه سوم از طريق قلب است كه با كنارزدن حجاب هاى نور ممكن است و امام على (علیه السلام) در مناجات و ادعيه بلند خويش توفيق در اين راه را از خداوند خواستار شده است. (137)
ايشان موانع خداشناسى را چند امر مى داند: 1) گناهان (138) 2) غفلت (139) 3) بيماريهاى قلب (140) 4) حجاب خلق در ممكنات. (141)
ايشان در كلماتشان به اين نكته تصريح دارند كه شناخت خداوند به حواس ظاهرى ممكن نيست . (142) چنان كه شناخت كنه و حقيقت ذات خداوند ممكن نيست. (143) حتى با قلب هم نمى توان بر خداوند احاطه يافت. (144) اوصاف خداوند را جز خود وى نمى تواند توصيف كند. (145)
امام در پى اثبات توحيد خداوند، به تعريف صفات ثبوتيه و توضيح آنها و اثبات آنها براى خداوند پرداخته است. صفاتى چون واحديت خداوند (146) و صمد بودن او، (147) عالم بودن او (148) و شاهد بودن (149) و سميع و بصير بودن (150) و لطيف و خبير (151) و قادر بودن (152) و قاهر بودن (153) و قيوم بودن (154) و اول و آخر بودن (155) و ظاهر و باطن بودن (156) و قريب و بعيد بودن (157) و .... را براى خداوند اثبات كرده است.
همچنين صفات سلبيه خداوند را برشمرده و آنها را از ذات خداوند نفى كرده است. محدود بودن (158) ، مثل داشتن (159) تغيير يافتن (160) حركت و سكون داشتن (161) و والد و ولدى ندارد. (162)
امام در خطبه هاى بسيارى حقيقت توحيد و صفات خداوند را اين گونه به تفصيل بيان كرده است.
ب ـ پيامبر در روايات علوى:
امام على (علیه السلام) در فضيلت و منقبت پيامبر (صلی الله علیه و آله) (163) و معجزات (164) و اوصاف ايشان (165) احاديث و كلمات بسيارى فرموده اند و وصاياى ايشان (166) و تاريخ و سيره ايشان را تشريح كرده اند. (167)
همچنين آن حضرت در مورد وفات پيامبر (صلی الله علیه و آله) و دفن آن حضرت كلمات تفصيلى دارد. (168)
ج ـ معاد در روايات علوى:
امام در روايات بسيارى از دنيا و آخرت و قيامت سخن گفته اند.
ايشان حقيقت دنيا را دار غرور و فنا و عبرت معرفى كرده است و اقبال به آن را آفت جان آدمى دانسته اند. اهل دنيا را توصيف كرده اند و با تشبيه هاى مختلف مردم را از دنياپرستى دور داشته و به زهد در آن دعوت كرده اند. آثار دنياپرستى و زيانهاى آن را برشمرده و آن را مذمت كرده اند. (169)
در مقابل، دعوت به آخرت و توصيف آن به عنوان غايت خلقت انسان فرموده است. آثار ياد آخرت بودن و شيوه استفاده از دنيا براى رسيدن به آخرت را به تفصيل برشمرده است. (170)
از آثار اعتقاد به معاد، توشه اندوزى و آمادگى براى آخرت، و انجام كارهاى نيك و دورى از دنيا ياد كرده اند. و لزوم كارهاى نيك و فعاليت براى جزاى نيك آخرت را تأكيد فراوان كرده است. (171)
امام قيامت را به عنوان غايت معرفى كرده و احوال مردم را در آن زمان توصيف كرده است . بهشت و جهنم و مراتب آنها را تشريح نموده است. (172) و درخت طوباى بهشت را به نيكى در حديثى طولانى براى اصحاب خويش توصيف كردند و كسانى را كه از آن بهره مى برند، معرفى كرده است. (173)
ياد مرگ و آماده باش براى مرگ از شعارش هاى امام براى مردم بود. (174) احوال قبر و آنچه كه پس از آن بر شخص خواهد گذشت را به نيكى ترسيم فرموده و از اين راه به وعظ و دعوت مردم به عمل صالح پرداخته اند. (175)
حجم اين گونه روايات در بين خطبه ها و بيان هاى عمومى آن حضرت، زياد و قابل توجه است .
ه ـ امامت در روايات امام على (علیه السلام)
ضرورت وجود امام در هر عصر و خالى نبودن زمين از حجت خدا (176) و تعداد ائمه از اهل بيت (177) را در روايات طولانى بيان داشته اند.
اوصاف امام و شيوه شخصى او در حكومت، از جمله مباحثى است كه امام على (علیه السلام) به عنوان شرايط امام و حاكم ذكر كرده اند. (178)
همچنين حقوق متقابل امام بر مردم، و حقوق مردم بر امام را بر شمرده اند. (179) فضايل ائمه از اهل بيت را يادآورى كرده و لزوم پيروى از ايشان و محبت ايشان را تأكيد كرده اند. (180) و آشنايان به حقوق ائمه را سعادت مند توصيف كرده اند. (181)
امام على (علیه السلام) براساس نقل شيعه و اهل سنت وعده به ظهور امام مهدى (عج) از نسل ايشان داده اند . در مسند احمد از ابى الطفيل نقل كرده كه امام فرمود: رسول خدا فرمودند: «لو لم يبق من الدنيا الا يوم لبعث الله عزوجل رجلا منا يملؤها عدلا كما ملئت جورا» اگر از دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد هر آينه خداوند مردى از ما برمى انگيزد كه زمين را پر از عدل و داد كند چنانكه از ظلم پر شده است. (182)
و به نقل از ايشان كه از رسول خدا نقل كرده اند در روايات نام ايشان هم آمده است: «المهدى منا اهل البيت يصلحه الله في ليلة» مهدى از ما اهل بيت است كه خداوند امر او را در شبى مناسب قرار خواهد داد. (183) و در روايات شيعى نيز در بيش از 90 حديث (184) و همچنين در نهج البلاغه در خطبه ها و غير آنها (185) به آن حضرت اشاره دارند و وعده ظهور ايشان را به مردم داده اند.
2 ـ روايات تفسيرى امام على (علیه السلام)
امام خود را پس از پيامبر عالم ترين اشخاص به كتاب خداوند، قرآن عظيم معرفى كرده و بارها به اين مطب تأكيد فرمودند كه آيه اى از قرآن نيست مگر آنكه پيامبر معنى و تأويل آن را براى من گفته است. (186) و پس از پيامبر وظيفه بيان تفسير قرآن از سوى ايشان بر عهده امام على (علیه السلام) گذاشته شد . (187) از اين رو اميرالمؤمنين (علیه السلام) در موارد بسيارى مردم را به سؤال از قرآن فرا مى خواندند و تصريح مى كردند كه پس از من كسى را نخواهيد يافت كه اينگونه شما را از قرآن خبر دهد . (188) و به اين استناد خود را قرآن ناطق و زبان و ترجمان قرآن معرفى كرده اند. (189)
ابن ابى الحديد معتزلى علم تفسير قرآن را نشأت گرفته از علوم امام على (علیه السلام) برشمرده كه از ايشان و عبدالله بن عباس انتشار يافته است. ابن عباس نيز به تصريح خودش اين دانش را از اميرالمؤمنين فراگرفته بود. (190)
در مصادر روايى شيعه و سنى بيش از هزار روايت تفسيرى از امام على (علیه السلام) در تفسير آيات بيش از 90 سوره قرآن يافت مى شود. (191) كه در تفسير سوره هايى همچون سوره حمد تفسير به صورت كامل و جامع مى باشد. (192) همچنين تفسير اين سوره را امام براى قيصر روم در جواب درخواست وى، نگاشتند. (193)
در قرائت قرآن نيز عبدالله بن مسعود به استادى امام على (علیه السلام) و افضيلت ايشان در آن عصر اذعان كرده است. (194) از قرائت هاى مشهور، قرائت ابوعمرو بن علاء و عاصم هم به روايت از ايشان مى باشد. (195)
امام در تقسيم آيات قرآن آنها را به هفت دسته تقسيم كرده اند. كه عبارتند از: «امر، نهى، دعوت، ترساندن، جدل، مثل، قصه ها. (196) بر اين اساس رساله را سيد مرتضى علم الهدى رساله اى به نام المحكم و المتشابه نگاشته و تمام اين اقسام را از بيان امام على (علیه السلام) شرح و بسط داده است. اين كتاب كه به روايت نعمانى مى باشد به تفسير نعمانى هم شهرت دارد. (197) مرحوم مجلسى گزارش كرده كه رساله اى قديمى در اين موضوع را ديده است كه از امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه محتواى اين رساله را به ترتيب ديگرى از امام على (علیه السلام) نقل كرده و تفاوت هايى در عبارتهاى آنها وجود دارد. (198)
3 ـ روايات فقهى امام على (علیه السلام)
اكثر روايات اهل سنت از امام على (علیه السلام) در موضوعات فقهى اى است كه از پيامبر نقل حديق كرده اند و يا كردار پيامبر را حكايت كرده اند. در بسيارى از روايات نبوى از طريق امام على (علیه السلام) فريقين در محتواى آنها اتفاق دارند. تنها در مباحث كيفيت وضوى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و نماز ايشان، رواياتى از آن امام نقل كرده اند كه آنها به شكل اهل سنت بوده است. (199) كه اين روايات هم از نظر سند و هم دلالت محل اشكال است و هم آنكه مخالف نص قرآنى و تفسير اهل بيت است.
در مصادر حديثى فقهى اهل سنت بيشتر به روايات به اصطلاح مسند امام على (علیه السلام) ـ رواياتى كه به نقل از پيامبر مى باشد ـ پرداخته شده است و كمتر رواياتى را كه خود امام على (علیه السلام) مصدر آن است و حكايت از پيامبر نمى باشد مورد توجه قرار داده اند.
روايات فقهى امام على (علیه السلام) كه به واسطه اهل بيت يا غير ايشان نقل شده است، در مصادر روايى شيعه بسيار زياد و قابل توجه است. در كتاب مسند الامام على (علیه السلام) مجموع روايات فقهى ـ گذشته از برخى روايات اهل سنت كه در اين كتاب نقل نشده ـ بالغ بر 6300 حديث است كه نيمى از مجموع روايات امام على (علیه السلام) را به نقل اين كتاب تشكيل مى دهد.
محتواى اين روايات مربوط به تمامى ابواب فقه است و عبادات، معاملات و احكام قضايى را شامل مى باشد. و از اين ميان مباحث عبادات و احكام قضايى و بحث اطعمه و اشربه از مهم ترين بخش اين روايات است. چنانكه ملاحظه روايات گويا است بخش مهمى از مباحث معاملات و احكام قضايى و جهاد و احكام آن در برهه آخر زندگى آن حضرت صادر شده و مسايل حكومتى آن امام را حكايت مى كند. از اين رو بخش ها اهميت ويژه اى دارند.
از مهم ترين شاخصه هاى روايات فقهى امام على (علیه السلام) آن است كه امام در كلمات خويش به حكمت هايى كه در تشريع احكام كلى اسلام بوده اشاره نموده اند و در تبيين حقايق آنها كوشيده اند . (200)
از مهم ترين مباحث فقهى كه روايات بسيارى را در منابع شيعى و سنى به خود اختصاص داده است، مباحث قضاوت است. در بين اصحاب پيامبر (صلی الله علیه و آله) آن امام به عنوان آشناترين آنها به قضاوت شناخته شده بود و امام در موقعيت هاى مختلف اين قدرت قضاوت خويش را به ظهور رساند.
در عصر پيامبر (صلی الله علیه و آله) امام على براى قضاوت و ارشاد مردم به يمن فرستاده شد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) هنگام بدرقه ايشان با دست بر سينه امام على (علیه السلام) زدند و براى ايشان دعا كردند. امام على (علیه السلام) فرمود: پس از آن هيچ گاه در قضاوت شك نكردم. (201)
از قضاوت هاى شگفت انگيز آن حضرت در يمن، داستان زبيةالأسد (حفره اى كه براى شكار شير حفر مى كردند) (202) و داستان ديوارى كه بر جمعى ريخت كه از يكديگر ارشاد مى بردند. (203) و بسيارى قضاياى ديگر را مى توان نام برد.
همچنين پيامبر در مواردى خود امر قضاوت را به امام على (علیه السلام) ارجاع دادند. از جمله در مورد گاوى كه الاغى را كشته بود (204) و پيامبر در موارد بسيارى قضاوت هاى آن حضرت را تأييد كردند.
در زمان ابوبكر نيز مشكلات قضايى براى وى پيش آمد كه به قضاوت اميرالمؤمنين (علیه السلام) حل و فصل شد. (205) چنانكه در عصر عمر نيز در موارد بسيارى از تصحيح قضاوت هاى وى توسط امام على (علیه السلام) حكايت شده است. (206) در اجراى حدود و قضاوت، عثمان نيز به آن حضرت متوسل مى شد و بسيارى از مشكلات قضايى وى را امام حل كردند. (207)
بالاخره در عصر حكومت خودشان نيز على رغم نصب قضات با تجربه در منصب قضاوت، اما مشكلات مهم قضايى را خودشان حل مى كردند. موارد ارجاع قضاوت توسط شريع قاضى بسيار زياد نقل شده است. (208) از نكات مهم اين قضاوت ها، بيان دليل حكم خودشان و استدلال هاى قرآنى و روايى و عرفى ايشان در اين موارد مى باشد.
روايت هاى اين قضاوت هاى عجيب آن حضرت كه پيش از ايشان سابقه نداشته است. در بين شيعه و سنى باقى مانده است. بخشى از كتابهاى مناقب آن حضرت را به اين موضوع اختصاص داده اند . (209) و برخى نيز تأليفات مستقلى در اين موضوع نگاشته اند. (210)
در موضوع فقه سياسى، عهدنامه هاى آن حضرت به واليان و فرماندارانى كه به نقاط مختلف مملكت مى فرستادند بهترين استاد روايى در فراگيرى شيوه مطلوب حكومت و سياست در بين مردم است.
البته بايد به اين مجموعه رواياتى را كه سيره عملى آن حضرت در امور سياسى را بيان مى كند، اضافه كرد؛ چه آنكه در اينگونه موارد استفاده از سيره بسيار كارآمد و راه گشا است و متأسفانه كمتر مورد عنايت قرار گرفته است.
4ـ روايات اخلاقى امام على (علیه السلام)
بخش مهمى از روايات امام على را احاديث اخلاقى تشكيل مى دهد. توصيه هاى ايشان به تقوا و موعظه هاى مؤثر ايشان زبان زد مؤمنان است. خطبه همام كه در ضمن آن، حضرت اوصاف متقيان را چنان تشريح مى كنند كه همام جان از قالب تهى كرد و درگذشت، (211) از نمونه هاى موعظه مؤثر آن حضرت محسوب مى شود.
گذشته از كلمات كوتاه آن حضرت كه در موضوعات اخلاقى وارد شده است كه بالغ بر شش هزار مى باشند بيان ها و خطبه ها هم مضامين اخلاقى دارند.
شيوه بيان هاى اخلاقى امام چنان است كه ايشان حقيقت نفس انسانى را شناسانده و اصلاح آن را ضرورى دانسته است. ايشان در تعليم اصلاح اخلاقى عوامل مؤثر در آن را برشمرده است . امام رياضت نفس و توبيخ و تهذيب آن را امرى لازم ذكر كرده است. (212)
امام على (علیه السلام) مدارا و عفو و ادب و تواضع و امانت و وفا و حسن ظن و عفت و مروت و شجاعت را به عنوان موجبات عزت نفس و رفعت آن معرفى كرده (213) و در برابر اين اوصاف، عجز و ترس و ذلت و سوءظن و بداخلاقى و بى حيايى را موجب ذلت و پستى نفس معرفى نموده است. (214)
ركن اساسى در تعاليم اخلاقى امام على (علیه السلام) كه روايات بسيارى اشاره به آن دارد تأكيد بر تقوا و ورع، و بيان فضيلت آنها به تعبيرات مختلف چون سپر، برترين لباس، موجب صلاح دين، اساس، رستگارى بهترين توشه است. (215)
از جمله عواملى كه در ايجاد اخلاق نيك و ايمان مورد تأكيد ايشان قرار گرفته، صبر و استقامت است. امام حقيقت صبر و انواع آن را بيان كرده و آثار و فوائد آن را برشمرده اند و آن را موجب سلامت نفس دانسته اند. (216) امام عوامل فساد نفس انسانى را چند امر معرفى كرده است و آثارى را كه هر يك بر نفس انسانى از خود برجا مى گذارد، برشمرده است. اين عوامل عبارتند از: 1 ـ مكر و نيرنگ 2 ـ بخل 3 ـ حرص و طمع 4 ـ غضب و شهوات 5 ـ غرور 6 ـ عجب و خودپسندى 7 ـ آروزها. (217)
از جمله آموزه هاى مهم امام على (علیه السلام) كه بسيار مورد تأكيد ايشان بوده است، ذم دنياطلبى و بيان آثار شوم آن است. امام با معرفى دنيا به عنوان اساس فتنه ها و گرفتارى هاى بشر، (218) مردم را از آن برحذر داشته اند بيان نسبت بين دين و دنيا در كلام امام با تمثيل ها و تبيين هاى مختلف، (219) بهترين شيوه تبيين تقوا و حدود مشروع استفاده از دنيا است.
در خطبه هاى بسيارى از نهج البلاغه، امام على (علیه السلام) به تفصيل در سخنرانى هاى عمومى، مردم را نسبت به دنيا و دنياطلبى و آثار آن آگاه كرده و از آلوده شدن به مصائب آن بازداشته است. (220)
به نظر مى رسد كه امام از آن رو اين نكته را در سخنرانى هاى عمومى خويش مورد توجه قرار داده است كه انحرافات اخلاقى مردم پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله) و دنياطلبى ايشان بسيار شده بود و امام با اين شناخت خويش از رويحه مردم، در اين سخنرانى ها به دنبال دور كردن ايشان از اين روحيه مذموم بود. اين نكته خود نياز به تحقيق بيشترى دارد كه در حوصله اين مقال نيست.
از جمله آموزه هاى جديد امام على (علیه السلام) اخلاق جنگ است. امام در موقعيت هاى مختلف، لشكريان را به امورى سفارش مى كرد. از جمله پرهيز از شروع جنگ توسط ايشان (221) و ديگر آنكه از دعوت به مبارزه نهى مى كرد. (222) مصونيت پيك هاى جنگى (223) و اتمام حجت پيش از شروع جنگ (224) را نيز لازم مى دانست. از سيره آن حضرت دعا هنگام جنگ بود. (225)
ايشان لشكريان را توصيه به يارى افراد ضعيف لشكر و مجروحين مى كرد. (226) همچنين با بازماندگان دشمن باگذشت و مدارا رفتار مى كرد. (227)
5 ـ روايات دعاى آن حضرت:
امام صادق (علیه السلام) جدش را به عنوان شخصى كه بسيار دعا مى كرد، معرفى مى كند. (228) شاهد بر اين مطلب دعاهاى بسيارى است كه ايشان انشاء كرده است. موضوعات كلى دعاهاى آن حضرت را مى توان در چند عنوان كلى ارائه كرد.
1) ستايش خداوند (229)
2) صلوات بر رسول خدا. (230)
3) در اصلاح فرزندان و كارگزاران و اصحاب ايشان. (231)
4) يارى جستن از خداوند در امر حكومت. (232)
5) پناه بردن به خداوند از بدى ها و شرور. (233)
6) درخواست فضايل و اخلاق نيك. (234)
7) در موقعيت هاى مختلف، مثل خواب، پوشيدن لباس نو و ... (235)
8) در زمان هاى خاص مثل صبح و عصر و ... (236)
9) دعاهاى نماز و تعقيبات آن. (237)
10) دعاهاى جنگ و جهاد. (238)
دعاهاى جامعى چون دعاى صباح، دعاى كميل، دعاى مشمول و غير اينها از دعاهاى مشهور مفصل آن امام هستند. مناجات هاى پرخشوع و دل سوزانه آن حضرت نيز از حلاوت بسيارى و جذابيت خاصى برخوردار است كه هم به صورت مناجات با نثر مسجع و هم به صورت نظم از آن امام نقل شده است. (239)
6 ـ فضايل على (علیه السلام) در روايات علوى:
بخشى از روايات امام على (علیه السلام) به ذكر فضايل خودشان اختصاص دارد. اين گونه روايات كه در برهه پس از وفات پيامبر صادر شده است قطعا به دليل خودستايى نبوده است و از كلمات خود ايشان، اين علل و عوامل براى بيان اين فضايل قابل استفاده است.
1 ـ بيان نعمت هاى الهى
ايشان خود در برخى كلمات خويش، ضمن برشمردن شيوه جهاد خويش، علت ذكر آن را بيان نعمت خداوند مى داند، (240)
2 ـ بيان حقايق تاريخى
حوادث و حقايق هر عصر در حافظه تاريخ ضبط مى شود. و بديهى است كه تنها راه حفظ در تاريخ نقل هاى اين واقعيات هستند. زبان صادق امام على (علیه السلام) نيز برترين راوى تاريخ پيامبر (صلی الله علیه و آله) و عصر پس از ايشان بود، كه اين وظيفه را در زمانى پر از خطر و در عصر سكوت عالمان ـ به علل مختلف ـ بر عهده گرفت و جو سكوت و بدعت را شكست.
3ـ دفاع از حق مظلوم
پس از پيامبر گروهى در پى آن بودند كه با بيان فضايل برخى صحابه و نزديكى ايشان با پيامبر، به مقاصد سياسى خود دست يابند. مبارزه منفى امام على (علیه السلام) با اين عمل كرد بيان فضايل خودشان و شناساندن موقعيت خودشان بود.
ايشان خود را در مقام مظلومى مى ديدند كه بايد از حق خود دفاع كند، و حق خلافت و امامت را تحت تأثير هجوم فرهنگى منافقان نبازد.
شاهد بر اين مدعا نقل فضايل از زبان پيامبر و حكايت مظلوميت ايشان از زبان پيامبر و زبان خود ايشان است.
4 ـ دفاع از حق مردم
امام بر حق، هادى امت و مانع از انحراف ايشان است. در عصرى كه بسيارى از تازه مسلمانان در لغزش گاه از حق و دين بودند، نياز به امامى كه مردم را به ساحل هدايت برساند و نظامى عادل براساس سنت پيامبر اقامه كند بسيار محسوس بود، و على (علیه السلام) براى ارايه و معرفى آن امامى كه مى تواند اين وظيفه را نسبت به مردم به انجام برساند از خودش سخن گفته است .
5 ـ دفاع از شخصيت خويش در برابر هجوم تبليغاتى دشمن
برخوردها و حملات تبليغاتى دشمنان على (علیه السلام) بسيار سهمگين و شبهه آلود بود و آن چنان در افكار عمومى بلاد فضائل على (علیه السلام) از پيامبر به روايت علوى:
پيامبر در موقعيتهاى مختلف فضايل امام على (علیه السلام) را برشمرده، و به اسناد مختلفى اين روايات در مجامع حديثى يافت مى شود. برخى از اين روايات از طريق امام على (علیه السلام) نقل شده كه ايشان كلمات نبى مكرم اسلام را مورد استشهاد و استناد قرار داده است.
موضوع كلى اين گونه روايات كه در منابع حديثى شيعه و سنى وجود دارند، عبارتند از:
أ. على از نظر خلافت
بيانات مختلف پيامبر كه حكايت از حقيقت وجودى امام على (علیه السلام) مى كند گوياى اين نكته است كه پيامبر خود و على (علیه السلام) را شعاع يك نور دانسته اند. (241) و هر دو از يك ريشه اند، در حالى كه مردم محصول درختان مختلف هستند. (242) اين وحدت خلقى و وجودى چنان است كه پيامبر گوشت او را گوشت خود و خون او را خون خود شمرده است. (243)
ب ـ خاندان على (علیه السلام)
پيامبر على (علیه السلام) را عزيزتر از فاطمه سلام الله علیها كه عزيزترين كسانش بود، مى شمرد. (244) و او را برتر از امام حسن (علیه السلام) و امام حسين (علیه السلام) مى دانستند. (245) و نسل خويش را از صلب على (علیه السلام) دانسته اند. (246)
ج ـ منزلت على (علیه السلام) نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله)
از جمله فضيلت هاى امام على (علیه السلام) جايگاه و شأن آن حضرت در نزد پيامبر مى باشد كه در روايات بسيارى به اين موقعيت تصريح شده و تعبير «أنت منى و أنا منك» تو از من هستى و من از تو، (247) و امثال آن در كلمات پيامبر در نقلهاى مختلفى به چشم مى خورد.
و بر اين اساس ايشان هر آنچه را كه دوست داشت يا كراهت داشت، براى على (علیه السلام) نيز چنين بوده است. (248)
اسلامى كه دور از مدينه و مكه بودند رسوخ كرده بود كه توهين به ايشان را همچون يك وظيفه شرعى در نماز جمعه و گاه در تمامى نمازها، تلقى مى كردند.
بديهى است كه دفاع هر كس از شخصيت خويش در برابر تهمت ها و شبهات به ناحق، حق طبيعى و غيرقابل خدشه او محسوب مى شود.
از اين رو امام على (علیه السلام) نيز روايات نبوى كه فضايل ايشان را برشمرده نقل كرده اند و هم خود فضايل خويش را برشمرده اند.
همچنين پيامبر على (علیه السلام) را دوست و برادر خويش (249) و قضا كننده دينش (250) معرفى كرده است. و زندگى و مرگ او را زندگى و مرگ خود دانسته است. (251)
د ـ جايگاه سياسى اجتماعى على (علیه السلام)
گذشته از جايگاه رفيع روحانى كه حاكى از وحدت حقيقت پيامبر و على (علیه السلام) است، پيامبر در تعبيرات گوناگونى جايگاه على (علیه السلام) را در بين امت اسلامى بيان كرده است.
از بلندترين تعبيرات ايشان در اين مقام، رواياتت نصب امام به خلافت است. پيامبر خودشان و على را پدران اين امت دانسته اند (252) و حق على را بر امت، حق پدر بر فرزندش شمرده اند. (253)
تعبيراتى چون امام متقيان و سيد مسلمين (254) و حجت خدا پس از پيامبر (255) و وزير او (256) و وصى او (257) و جانشين او (258) و برگزيده وى (259) از پيامبر در حق امام على (علیه السلام) صادر شده است.
همچنين پيامبر امام على (علیه السلام) را برترين كسى داشته كه پس از خود به جا مى گذارد (260) و پيروان حزب او را حزب خدا و رستگار دانسته (261) و اطاعت او را اطاعت خدا و رسولش (262) معرفى كرده است.
همچنين پيامبر ايشان را همچون كعبه در اقبال مردم به او (263) و همچون كشتى نوح نجات دهنده (264) و همچون باب حطه بنى اسرائيل (265) و باب بهشت (266) دانسته اند.
امام على (علیه السلام) را يعسوب و رييس مؤمنان معرفى كرده اند. (267) و اگر او نبود مؤمنان پس از پيامبر شناخته نمى شدند. (268) و مخالف او را گمراه دانسته اند. (269)
پى نوشت ها:
1) مجلسى: بحارالانوار، ج 40، ص 146 و همين معنى در صفحات 145ـ127 در روايات مختلف آمده است.
2) وسائل الشيعه، ج 10، ص 120، ح .1
3) حر عاملى، محمد بن حسن: وسائل الشيعه، ج 25، ص 225، ح .20
4) بحارالانوار، ج 2، ص 26؛ نهج البلاغه، خ .110
5) متقى هندى، على: كنزالعمال، ج 10، ص 304، ح 29522؛ شبيه آن در بحارالانوار، ج 2، ص 151؛ نورى، حسينى: مستدرك الوسائل، ج 17، ح 21372
6) كنزالعمال، ج 10، ص 304، ح 29523
7) بحارالانوار، ج 2، ص 144؛ حر عاملى، محمدبن حسن: وسائل الشيعه، ج 27، ص 91
8) خطيب بغدادى: تقييد العلم، ص 89
9) تقييد العلم، ص .90
10) آمدى: غررالحكم، ص 49؛ حاجى نورى: مستدرك الوسائل، ج 17، ص 302، ح .21411
11) متقى هندى: كنزالعمال، ج 10، ص 262، ح .29389
12) تقييد العلم، ص 90؛ متقى هندى، كنزالعمال، ج 10، ص 261، ح 29385
13) قبانجى، سيد حسن: مسند الامام على (علیه السلام)، ج 1، ص 85
14) طوسى، ابوعلى: امالى الطوسى، ج 2، ص 56؛ صدوق: علل الشرايع، ص 208؛ صفار، محمد بن حسن: بصائر الدرجات، ص 187؛ صدوق: الأمالى، ص 241؛ مجلسى: بحارالانوار، ج 36، ص .232
15) حر عاملى، محمد بن حسن: الفوائد الطوسيه، ص .243
16) صدوق: الامامة و التبصرة، ص 174، ح 28؛ صفار، محمد بن حسن: بصائر الدرجات، ص 163 و .168
17) سمعانى، عبدالكريم: ادب الاملاء و الاستملاء، ص 12 و 13؛ بصائر الدرجات، ص .183
18) محاسن الاصطلاح، ص 300
19) مجلسى: بحارالانوار، ج 40، ص 215 و 213
20) همان.
21) كلينى، محمد بن يعقوب: كافى، ج 1، ص 239؛ طبرسى، احمد بن على: الاحتجاج، ج 2، ص 134 و 133؛ بصائر الدرجات، ص 172 و 171؛ بحار، ج 26، ص 39 و .38
22) نك: احمدى ميانجى، على: مكاتيب الرسول، ج 2، ص 55ـ .31
23) حر عاملى، محمد بن حسن: وسائل الشيعه، ج 26، ص .212
24) نك: مكاتيب الرسول، ج 2، ص 88ـ72، بيروت، دارصعب.
25) كافى، ج 7، ص 119؛ طوسى، محمدبن حسن: تهذيب الاحكام، ج 9، ص .324
26) وسائل الشيعه، ج 26، ص 212 و .74
27) بحار، ج 26، ص 38 و 22؛ بصائر الدرجات، ص .147
28) بحار، ج 22، ص 545، ح 63، ج 26، ص 41، ح 72 و ص 212، ح 25، ج 42، ص .212
29) بخارى، محمد بن اسماعيل: صحيح بخارى، ج 1، ص 40؛ تقييد العلم، ص 89 و .88
30) تقييد العلم، ص 89 اين مضمون را از اكثر صحاح ششگانه نقل كرده است.
31) ابن حنبل، احمد: المسند، ج 2، ص 959؛ سجستانى، ابوداود: سنن ابى داود، ج 2، .532
32) صحيح بخارى، ج 1، ص 36 و ج 4، ص 30 و ... .
33) المسند، ج 1، ص 118 و 152؛ ابن عاكر دمشقى: تاريخ دمشق، ج 3 ص .20
34) المسند، ج 1، ص .119
35) مجموع مباحث فقهى كه از بخش هاى مختلف اين صحيفه قابل استفاده است در كتاب صحيفه على بن ابى طالب رضى الله عنه عن رسول الله صلى الله عليه وسلم، دراسة توثيقية فقهية تأليف دكتر رفعت فوزى عبدالمطلب از ص 53 به بعد آمده است.
36) بحارالانوار، ج 1، ص 143 مثل همين مضمون را بنگريد: بحارالانوار، ج 104، ص 371، ح 9، ج 79، ص 274 و ج 77، ص 130 و 120 و 119 و ج 79، ص 475 و ج 27، ص 65 و 64 و ... .
37) شافعى، محمد بن ادريس: مسندالشافعى، ص 97؛ مرصلى، ابويعلى: مسند ابى يعلى، ج 1، ص 330 و 227؛ بيهقى، السنن اللكبرى، ج 8، ص 26؛ كنزالعمال، ج 21، ص .181
38) نگ مكاتيب الرسول، ج 2، ص 113 ـ .108
39) عسقلانى، ابن حجر: فتح البارى، ج 1، ص 182؛ نووى، يحيى بن شرف: صحيح مسلم، ج 2، ص 995؛ دمشقى، اسماعيل بن كثير: البداية والنهاية، ج 5 ص .252
40) هيثمى، على: مجمع الزوائد، ج 9، ص 113؛ طبرانى، سليمان بن احمد: المعجم الصغير، ج 3، ص 69؛ اصفهانى، ابونعيم: حليةالاولياء، ج 1، ص 68؛ عسقلانى، ابن حجر: تهذيب التهذيب، ج 1، ص .197
41) بحار الانوار، ج 28، ص .73
42) نگ مكاتيب الرسول، ج 2، ص 75ـ .67
43) بحار الانوار، ج 26، ص 27 و 26، ح 27؛ بصائر الدرجات، ص 506، ح .6
44) جيلانى، محمد بن ابى القاسم: ألفيه على هاسش علم الامام، حرا .6
45) مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص .334
46) بحارالانوار، ج 1، ص 219، ح 9؛ صدوق: كمال الدين، ج 2، ص 353، ح 50 و ....
47) شريف جرجانى: شرح المواقف، ج 6، ص .22
48) بحارلانوار، ج 26، ص 27 و 26، ح .27
49) همان.
50) بحار الانوار، ج 49، ص 153 و ....
51) بحار الانوار، ج 26، ص 27 و 26، ح .27
52) همان.
53) بحار الانوار، ج 2، ص .306
54) شرح المواقف، ج 67، ص 22؛ ألفيه على هامش علم الامام، ص 60 به نقل از محيى الدين عربى.
55) بحار الانوار، ج 49، ص 20 و 34، ح 25 و .36
56) بركات العاملى، اكرم: حقيقة الجفر عند الشيعه، ص 80ـ .76
57) كافى، ج 1، ص 62؛ بصائر الدرجات، ص 218؛ نهج البلاغه، خ 208؛ بحارالانوار، ج 2، ص 228 و ج 26، ص 42 و ج 40، ص 139؛ كنزالعمال، ج 2، ص .373
58) مكاتيب الرسول، ج 2، ص 84ـ .76
59) سيوطى، جلال الدين: مسند على، ج 1، ص 122 و 121؛ كنزالعمال، ج 2، ص .323
60) يعقوبى، يعقوب بن جعفر: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص .125
61) كافى، ج 2، ص .633
62) صدوق: من لايحضره الفقيه، ج 4ص 7ـ .14
63) كافى، ج 1، ص 62؛ بحارالانوار، ج 2، ص .228
64) ابوريه، محمود، اضواء على السنة المحمديه، ص .204
65) ابن عبدالير، يوسف: الاستيعاب، ج 3، ص 40 به نقل از عايشه.
66) شيرازى، ابواسحاق: طبقات الفقهاء، ص .42
67) همان.
68) ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 1، ص .158
69) ترمذى، محمد بن عيسى: السنن، ج 5، ص .301
70) ابن قيم جوزيه: اعلام الموقعين، ج 1، ص .15
71) اعلام الموقعين، ج 1، ص .12
72) ابوزهره، محمد: الامام الصادق، ص 162ـ .161
73) اندلسى، ابن حزم: اسماء الصحابة الرواة و مالكل واحد من العدد، ص .44
74) مقدمه همان، ص .11
75) طباطبايى، سيد كاظم: مسندنويسى در تاريخ حديث، ص .468
76) سيوطى، جلال الدين: مسند على بن ابى طالب. اين مسند بخشى از جمع الجوامع يا الجامع الكبير سيوطى است.
77) مستحضات كتاب شناختى اين مسند اينگونه است:
مسند على بن ابى طالب: يوسف اوزبك، تحريج احاديث على رضا بن عبدالله بن على رضا، چاپ اول، دارالمأمون، بيروت / 1416 ق.
78) الامام الصادق، ص .162
79) اعلام الموقعين، ج 1، ص .21
80) مغنيه: محمد جواد: الحسين و بطلة كربلا، ص .112
81) عسقلانى، ابن حجر: تهذيب التهذيب، ج 2، ص .263
82) اعلام الموقعين، ج 1، ص .21
83) شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 140؛ كنزالعمال، ج 16، ص 209، ح 44234؛ بحارالانوار، ج 77، ص 340، ح .28
84) شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 153، ح .464
85) شرح نهج البلاغه، ج 1 ،ص .24
86) شرح نهج البلاغه، ج 1، ص .24
87) همان.
88) همان.
89) نك: فيض كشانى: معادن الحكمة، ج .1
90) فيض كاشانى: معادن الحكمة، ج 1، ص 149ـ .118
91) معادن الحكمة، ج 1، ص 170ـ .149
92) معادن الحكمة، ج 1، ص 180ـ .171
93) مسند الامام على (علیه السلام)، ج 9، ص 467ـ .155
94) الخصال، ص 637ـ .610
95) الاحتجاج، ج 1، ص 484، ح 118؛ بحارالانوار، ج 10، ص .52
96) الاحتجاج، ج 1، ص 497، ح 127؛ بحارالانوار، ج 10، ص .28
97) الاحتجاج، ج 1، ص 547، ح 134؛ بحارالانوار، ج 10، ص .70
98) الاحتجاج، ج 1، ص 561، ح 137؛ بحارالانوار، ج 93، ص .98
99) الخصال، ص .553
100) الاحتجاج، ج 1، ص 27، ح 20؛ بحارالانوار، ج 9، ص .255
101) امام خمينى: صحيفه امام، ج 21، ص .397
102) كافى، ج 1، ص 239؛ بحارالانوار، ج 26، ص 39، ح .70
103) كافى، ج 1، ص 241، ح 5؛ بحارالانوار، ج 26، ص 41، ح .72
104) مكاتيب الرسول، ج 2، ص 88ـ .86
105) بحارالانوار، ج 26، ص 39، ح .70
106) بحارالانوار، ج 26، ص 44، ح 77 و ج 22، ص 545، ح 62 و ج 43، ص 80، ح .68
107) بحارالانوار، ج 26، ص 43، ح .75
108) بحارالانوار، ج 26، ص 46، ح 94 و ج 47، ص 271، ح .3
109) امين عاملى، سيد محسن: اعيان الشيعه، ج 1، ص 314، چاپ مطبعه انصاف به نقل از حقيقة مصحف فاطمه عند الشيعه، ص . 87
110) بحارالانوار، ج 26، ص .42
111) عاملى، اكرم بركات: حقيقة مصحف فاطمه عند الشيعه، ص 37ـ .17
112) بحارالانوار، ج 26، ص 44، ح 77 و ج 22، ص 545، ح 62 و ج 23، ص 80، ح .68
113) بحارالانوار، ج 47، ص .32
114) بحارالانوار، ج 47، ص .32
115) بحارالانوار، ج 26، ص 18، ح 1؛ كافى، ج 1، ص 242، ح .8
116) كافى، ج 1، ص 241، ح .4
117) بحارالانوار، ج 36، ص 39، ح .10
118) طبرى، دلائل الامامة، ص 30ـ .29
119) مامقانى، عبدالله: تنقيح المقال، ج 1، ص 167؛ قهپايى، عنايةالله: مجمع الرجال، ج 1، ص .256
120) نجاشى، احمد بن على: رجال النجاشى، ص 6؛ تنقيح المقال، ج 1، ص .9
121) طوسى، محمد بن حسن: الفهرست، ص .137
122) رجال النجاشى، ص .7
123) رجال النجاشى، ص 7 و .8
124) امين عاملى، سيد محسن: اعيان الشيعه، ج 1، ص .141
125) سزگين، فؤاد: تاريخ التراث العربى ـ القرآن و الحديث، ص .156
126) رجال النجاشى، ص 209؛ الفهرست، ص .86
127) تهرانى، آقابزرگ: الذريعة، ج 2، ص .160
128) حلى، يحيى بن سعيد: الجامع للشرايع، ص .162
129) كافى، ج 7، ص 330 و ص .327
130) كنزالعمال، ج 13، ص 151، ح 36472؛ غررالحكم، ح 9864، ح 7999؛ نهج البلاغه، خ .1
131) غررالحكم، ح 540 و 8954 و 7829، 5612، 855، 664، 1719، .6261
132) كافى، ج 1، ص 139، ح 5؛ نهج البلاغه، خ 1 و 110؛ بحارالانوار، ج 95، ص 403، ح .34
133) نهج البلاغه، خ 49 و 91 و 108 و 182 و .186
134) نهج البلاغه، خ 152 و .185
135) غررالحكم، ح 3126 و 6270 و .7946
136) نهج البلاغه، ح 250؛ غررالحكم، ح 6315؛ التوحيد، ص 288، ح 6؛ بحارالانوار، ج 3، ص 55، ح .29
137) بحارالانوار، ج 3، ص 55، ح 29؛ ج 94، ح 13؛ ج 69، ص 316، ح 34؛ ج 94، ص 96، ح .12
138) كافى، ج 4، ص 224، ح 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 448، ح .1565
139) بحارالانوار، ج 94، ص 95، ح .12
140) نهج البلاغه، خ .185
141) كافى، ج 1، ص 139، ح .5
142) كافى، ج 1، ص 142، ح 7 و ج 1، ص 85، ح 2 و ج 1، ص 138، ح 4؛ نهج البلاغه، خ 91 و .160
143) التوحيد، ص 870، ح 26؛ صدوق: عيون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 1، ص 121، ح 15؛ نهج البلاغه، خ 91، 155، .160
144) نهج البلاغه، خ 85 و ك .31
145) نهج البلاغه، خ 1 و 49 و 112 و 163 و .182
146) نهج البلاغه، خ 152 و 185 و 186، ك 31، ح 470؛ بحارالانوار، ج 93، ص .91
147) بحارالانوار، ج 3، ص 230، ح .21
148) نهج البلاغه، خ 1 و 65 و 163 و 108 و 109 و 182 و .178
149) التوحيد، ص 33، ح .1
150) كافى، ج 1، ص 139، ح 4 و ج 1، ص 140، ح .5
151) بحارالانوار، ج 4، ص 304، ح 34 و ج 4، ص 53، ح 29 و ج 33، ص .45
152) نهج البلاغه، خ 1 و 65 و 91 و 109 و 152 و .183
153) بحارالانوار، ج 94، ص 233، ح 8 و ج 90، ص 139، ح .7
154) نهج البلاغه، خ 90 و .185
155) نهج البلاغه، خ 85 و 94 و 91 و 182 و 186 و .183
156) نهج البلاغه، خ 65 و 186 و .195
157) نهج البلاغه، خ 49 و 163 و 179 و .195
158) نهج البلاغه، خ 1 و 163 و 182 و .186
159) نهج البلاغه، خ .91
160) نهج البلاغه، خ 178 و .186
161) نهج البلاغه، خ .186
162) نهج البلاغه، خ 182 و .186
163) مسند الامام على (علیه السلام)، ج 7، ص 80ـ .59
164) همان، ج 7، ص 95ـ .80
165) همان، ج 7، ص 104ـ .95
166) همان، ج 7، ص 140ـ .129
167) همان، ج 7، ص 120ـ .104
168) همان، ج 7، ص 162ـ .151
169) نهج البلاغه، خ 28 و 32 و 99 و 111 و 114؛ آمدى: تصنيف غررالحكم، ص 144ـ127؛ مسند الامام على (علیه السلام)، ج 9، ص 9.4ـ 83
170) تصنيف غررالحكم، ص 148ـ144؛ مسند الامام على (علیه السلام)، ج 9، ص 82ـ .75
171) تصنيف غررالحكم، ص 158ـ .149
172) نهج البلاغه، خ 83؛ تصنيف غررالحكم، ص 169ـ167؛ مسند الامام على (علیه السلام)، ج 9، ص 141ـ .125
173) بحارالانوار، ج 8، ص .151
174) نهج البلاغه، ك 69 و ح 122؛ امالى الطوسى، ص 28، ح 31؛ بحارالانوار، ج 6، ص 135 و .134
175) نهج البلاغه، خ 28 و 34 و 83 و 109 و 111 و 114 و 149 و ك .221
176) مسند الامام على (علیه السلام)، ج 9، ص 16ـ .11
177) همان، ج 9، ص 26ـ .17
178) مسند الامام على (علیه السلام)، ج 9، ص 47ـ .30
179) كافى، ج 1، ص 406 و 405؛ كنزالعمال، ج 6، ص 50، ح 14800 و ص 67 و ح 14874 و ص 77 و ح .14911
180) تصنيف غررالحكم، ص 117ـ .115
181) همان، ص .115
182) المسند الجامع، ج 13، ص 445 به نقل از مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 99، ح .773
183) همان، ص 446 به نقل از مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 84، ح .645
184) مسند الامام على (علیه السلام)، ج 8، ص 365ـ .325
185) نهج البلاغه، خ 100 و 182 و ح .147
186) تاريخ دمشق، ج 42، ص 398، ح 397؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 17، ح 12؛ الاحتجاج، ج 1، ص 207، ح .38
187) الاحتجاج، ج 1، ص 147، ح .32
188) ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 2، ص 338؛ امالى صدوق، ص 350، ح 423؛ تاريخ دمشق، ج 42، ص .397
189) كافى، ج 1، ص 61، ح 7؛ نهج البلاغه، خ 158؛ بحارالانوار، ج 92، ص 23، ح .24
190) شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 19 و .17
191) مسند الامام على (علیه السلام)، ج 2، ص 333ـ11؛ همچنين به نقل از برخى محققان كه گردآورى اين روايات را به عهده دارد.
192) بحارالانوار، ج 92، ص .224
193) بحارالانوار، ج 92، ص .259
194) المعجم الكبير، ج 9، ص 76، ح 8446؛ تاريخ دمشق، ج 42، ص .401
195) شرح نهج البلاغه، ج 1، ص .27
196) بحارالانوار، ج 90، ص 4 و ص .97
197) بحارالانوار، ج 90، ص 97ـ .1
198) بحارالانوار، ج 90، ص .97
199) المسند الجامع، ج 13، ص 155ـ .142
200) نمونه نك: نهج البلاغه، خ 1 و 192 در موضوع حج و بحارالانوار، ج 96، ص 356 در موضوع روزه.
201) بحارالانوار، ج 40، ص 244؛ المسند، ج 1، ص .136
202) كافى، ج 7، ص 286، ح .3
203) بحارالانوار، ج 104، ص 357، ح .16
204) كافى، ج 7، ص 352، ح 7؛ بحارالانوار، ج 104، ص 400، ح .2
205) كافى، ج 7، ص 216، ح 6؛ بحارالانوار، ج 79، ص 159، ح 13 و ج 104، ص 344، ح .13
206) بحارالانوار، ج 40، ص 249، ح 43 و ص 252، ح 27 و 26 و ج 79، ص 88، ح 6، و ج 104، ص 394، ح .31
207) بحارالانوار، ج 40، ص 256، ح .29
208) بحارالانوار، ج 40، ص 257، ح 40، ص 266ـ .260
209) مفيد، الارشاد، ج 1، ص 223ـ192؛ ابن شهرآشوب مازندرانى، محمد: مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 429ـ .393
210) مثل: قضاء اميرالمؤمنين على بن ابى طالب، تأليف شيخ محمدتقى شوشترى و غير آن.
211) نهج البلاغه، خ .193
212) تصنيف غررالحكم، ص 243ـ231؛ محمدى رى شهرى، محمد و همكاران: موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 10، ص 211ـ .206
213) تصنيف غررالحكم، ص 260ـ .243
214) تصنيف غررالحكم، ص 265ـ .260
215) تصنيف غررالحكم، ص 274ـ .268
216) تصنيف غررالحكم، ص 287ـ .280
217) تصنيف غررالحكم، ص 314ـ .291
218) تصنيف غررالحكم و دررالكلم، ص .139
219) همن، ص 129ـ .131
220) نمونه نك: نهج البلاغه، خ 83، 99، 103، 109، 111، 113، 114، 161، 173، 191
221) طبرى، محمد بن جرير: تاريخ طبرى، ج 5، ص 10؛ بحارالانوار، ج 32، ص 414، ح 374؛ نهج البلاغه، ك .14
222) نهج البلاغه، ح .233
223) دعائم الاسلام، ج 1، ص .376
224) شرح نهج البلاغه، ج 2، ص .5
225) كافى، ج 5، ص 46، ح .1
226) نهج البلاغه، خ 123؛ الخصال، ص 617، ح .10
227) كافى، ج 5، ص 33، ح 5 و ص 39، ح .4
228) الخصال، ص 337، ح 40؛ امالى مفيد، ص 132، ح .1
229) موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 9، ص 221ـ .213
230) موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 9، ص 224ـ .221
231) همان، ج 9، ص 227ـ .224
232) همان، ج 9، ص 230ـ .227
233) همان، ج 9، ص 234ـ .230
234) موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 9، ص 257ـ .234
235) همان، ج 9، ص 269ـ257؛ مسند الامام على (علیه السلام)، ج 2، ص 402ـ .389
236) همان، ج 9، ص 294ـ270؛ مسند الامام على (علیه السلام)، ج 2، ص 377ـ .370
237) همان، ج 9، ص 315ـ .294
238) همان، ج 9، ص 321ـ .316
239) مسند الامام على (علیه السلام)، ج 2، ص 521ـ .496
240) ابن ابى الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 20، ص .296
241) الخصال، ص 31؛ امالى صدوق، ص 307، ح 351؛ امالى طوسى، ص 295، ح 577؛ مائة منقبة، ص 84، ح 33
242) امالى طوسى، ص 610، ح 1261؛ صدوق: عيون اخبار الرضا، ج 2، ص .60
243) الخصال، ص 640، ح .16
244) نسايى، احمد: خصايص الامام اميرالمؤمنين، ص 260، ح 145؛ طبرانى، سليمان بن احمد : المعجم الاوسط، ج 7، ص 343، ح 7675؛ ابن اثير جزرى، اسد الغابة، ج 7، ص 219، ح .7183
245) ابن كثير دمشقى: البداية و النهاية، ج 8، ص 35؛ طبرسى، احمد بن على: الاحتجاج، ج 1، ص 310، ح .53
246) ابن شاذان نيشابورى: الفضائل، ص .130
247) رى شهرى، محمد و همكاران: موسوعة الامام على بن ابى طالب (علیه السلام)، ج 8، ص .78
248) المسند، ج 1، ص 308، ح 1243؛ كنزالعمال، ج 15، ص 474، ح .41877
249) سليم بن قيس: كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 734، ح .21
250) كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 655، ح 11؛ الاحتجاج، ج 1، ص 355، ح 56؛ الخصال، ص 578، ح 1
251) مفيد: الفصول المختارة، ص .262
252) امالى الصدوق، ص 755، ح 1015 و ص 411، ح 532؛ قندوزى، سليمان: ينابيع المودة، ج 1، ص 370، ح .4
253) ابن المغازلى، على بن محمد: المناقب، ص 48، ح 70؛ امالى الطوسى، ص 270، ح 503 و ص 334، ح 673؛ كوفى، محمد بن سليمان: المناقب، ج 1، ص 557، ح .494
254) تأويل الآيات الظاهرة، ج 2، ص 628،ح 9؛ حلية الاولياء، ج 1، ص 66؛ امالى طوسى، ص 345، ح .710
255) امالى صدوق، ص 566، ح 769 و ص 271، ح 299؛ مائة منقبة، ص 58، ح 14 و ص 51، ح .9
256) من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 374، ح 5762؛ الخصال، ص 206، ح 25؛ امالى صدوق، ص 46، ح .620
257) المناقب كوفى، ج 1، ص 390، ح 312؛ الخصال، ص 577، ح .1
258) خزاز قمى، على بن محمد: كفاية الأثر، ص 157 و .217
259) خصايص الامام اميرالمؤمنين، ص 142، ح 73؛ كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 569، ح .2
260) الاحتجاج، ج 1، ص 298، ح 52؛ امالى صدوق، ص 564، ح 761؛ المناقب كوفى، ج 1، ص 225، ح .142
261) امالى صدوق، ص 579، ح 795؛ بحارالانوار، ج 40، ص 7، ح .16
262) الاحتجاج، ج 1، ص 298، ح 52؛ امالى صدوق، ص 411، ح 533؛ ينابيع المودة، ج 1، ص 371، ح .6
263) اسد الغابة، ج 4، ص 104، رقم 3789؛ ابن شهر آشوب، محمد: مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص .242
264) الخصال، ص 573، ح .1
265) الخصال، ص 574، ح .1
266) امالى طوسى، ص 309، ح .622
267) ابن عساكر دمشقى: تاريخ دمشق، ج 42، ص 304، ح 8838؛ امالى طوسى، ص 355، ح .735
268) الخصال، ص 580، ح .1
269) امالى طوسى، ص 499، ح 1094 و ص 479، ح 1047؛ المناقب كوفى، ج 2، ص 555، ح .1067
منبع :پایگاه امام علی علیه السلام
نظرات شما عزیزان: