قرآن و تاریخ
اهتمام قرآن به تاریخ
كلمه" تاريخ" بر وزن" تعريف" مصدر و به معناى شناختن حوادث و علت و زمان پديد آمدن آن است، و اصطلاحا به معناى باستانشناسى و طبقات الارض نيز استعمال مى شود، و گفتار ما در معناى لغوى آن يعنى تاريخ نقلى است و تاريخ نقلى عبارت است از ضبط حوادث كلى و جزئى، و نيز نقل آن و گفتگو پيرامون آن.
بايد دانست كه بشر از قديمترين عهد زندگى و زمان وجودش در زمين به ضبط حوادث اهميت مى داده، و تا آنجا كه ما مى دانيم در هر عصرى از اعصار عدهاى ديگر هم يا به ذهن مىسپردهاند، و يا يادداشت نموده و يا كتاب تاليف مى كرده اند، و عدهاى ديگر هم آنچه را كه آنان ضبط كرده بودند دست به دست مىگرداندند، و پيوسته انسان در جهات مختلف زندگى خود از تاريخ استفاده مىكرده، يا در طرز تشكيل اجتماع از تاريخ الگو بر مىگزيده، و يا از سرگذشت گذشتگان عبرت مى گرفته، و يا داستان سرايى مىكرده، و يا با نقل آن شوخى و تفريح مىكرده، و يا در مسائل سياسى، اقتصادى، صنعتى و يا غير آن مورد استفاده قرار مىداده اند.
ليكن فن تاريخ با اين همه شرافت و منافع كه دارد، همواره ملعبه دو عامل فساد بوده، و از اين به بعد هم خواهد بود، و اين دو عامل تاريخ را از صحت طبع، و صدق بيان به سوى باطل و دروغ منحرف كرده است.
دو عامل مهم همواره در فن تاريخ دخالت كرده و موجب فساد و بى اعتباري آن گشته اند
عامل اول:
حكومتهاى خودكامه اى بوده كه به حكم خودكامگى و داشتن قوه و قدرت، هر چيزى كه به نفعش تمام مىشد، اشاعه مىداده است، (هر چند دروغ محض مىبود) و هر چه را كه به ضررش تمام مىشده، با اعمال قدرت، جلوى اشاعه آن را مىگرفته است، (هر چند كه صدق محض مىبود) و يا آن را به صورتى اشاعه مىداد كه باز به نفعش تمام شود، و اين چيزى نيست كه كسى در آن ترديد داشته باشد (اصلا اقتضاى خودكامگى همين است و همواره به چشم خود مىبينيم) كه اينگونه حكومتها باطل و دروغ را به لباس حق و صدق در مىآورند، و به خورد مردم مىدهند علتش هم اين است كه انسان چه فرد فردش و چه مجتمعش، بر اين فطرت مفطور شده و به هر جور كه ممكن باشد منافع را به سوى خود جلب نموده، و ضررها را از خود دفع مىكند، و كسى كه كمترين شعورى داشته باشد و بتواند اوضاع حاضر عصر خود را درك نموده و در تاريخ امتهاى گذشته و حتى امتهاى خيلى دور نظر بيفكند، اين حقيقت را مىبيند.
عامل دوم:
متهم بودن بينندگان و شنوندگان حوادث و مطالب تاريخى، و نيز آن كسانى است كه از ايشان نقل مىكنند، و يا در كتاب خود مىآورند، و چون ما مىدانيم كه اين دو طايفه، خالى از احساسات باطنى و يا تعصبهاى قومى نيستند، و در آنچه كه تحمل مىكنند و يا در باره آن داورى مىنمايند حب و بغض و يا تعصبهاى درونى را دخالت مىدهند، براى اينكه حاملين اخبار در گذشته، با در نظر گرفتن اينكه حكومت در اعصار ايشان حكومت دين بوده، و قهرا خود آنان متدين به يكى از اديان و مذاهب بوده اند، و احساسات مذهبى و تعصبات قومى در ايشان شديد بوده، قهرا اخبار تاريخى آنان از آن جهت كه يك حدى از آن به احكام دين بر مىخورده، مشوب با آن احساسات و تعصبات بوده است.
هم چنان كه امروزه به چشم خود مىبينيم احساسات و تعصب هاى شديدى كه مردم مادى نسبت به آزادى در شهوات و هواهاى نفسانى و عليه دين و عقل دارند باعث شده كه خبرنگاران امروز آن تعصبها را در اخبارى كه مىدهند و يا مىنويسند دخالت دهند، همانطور كه گذشتگان در آنچه ضبط كرده و نقل نموده اند، دخالت داده اند. و از اينجا است كه مىبينى هيچ نويسنده اى كه متدين به دينى و مذهبى است در كتاب خود و گردآورى هايش خبرى كه مخالف و بر ضرر مذهبش باشد نياورده، پس اهل هر مذهب هر چه در باره مذهبش نوشته موافق با اصول مذهب خود بوده هم چنان كه امروز هم هيچ گفتارى تاريخى در نوشته هاى ماديين نمىبينى، مگر اينكه از جهتى و به وجهى مذهب ماديت او را تاييد مىكند.
عوامل ديگرى كه در گذشته و در عصر حاضر موجب بد گمانى به تاريخ نقلى شده اند
از آن دو عامل گذشته، عواملى ديگر هست كه باعث فساد و بىاعتبارى تاريخ شده، از آن جمله يكى نبودن وسائل گرفتن خبر، و ديدن واقعه، و ضبط و نقل آن براى ديگران، و تاليف كتابى در باره آن، و حفظ و نگهدارى آن كتاب از پوسيدن و دگرگونى و گم شدن، بوده است، و اين عوامل هر چند امروز در بين نيست (و در اين عصر به آسانى مىتوان اخبار آن طرف دنيا را در اين طرف گرفت، و حتى با چشم ديد، و آن را به سهولت ضبط نمود، و به وسيله رسانه هاى گروهى انتشار داد، و در اسرع وقت چاپ نموده و در كتابخانه هاى مدرن از پوسيدن و دگرگونگى و گم شدن حفظش كرد) چون شهرها به هم نزديك شده و وسائل ارتباط بسيار و نقل و انتقال و تحول آسان گشته، ليكن بلاى تاريخ، از جهتى ديگر عمومى شده، و آن مساله سياست است، كه در تمامى شؤون زندگى انسان مداخله مىكند، و چرخ دنياى امروز بر محور سياست (كه خود فنى از فنون شده است) دور مىزند، و با تحول آن، همه اخبار دنيا ناگهان از حالى به حالى مىشود و اين خود عاملى بزرگ و دردى بى درمان است كه آدمى را نسبت به تاريخ بدگمان مىسازد، حتى تاريخ را به سقوط تهديد مى كند.
وجود نواقص و يا به عبارتى ديگر، نواقصى كه براى تاريخ نقلى شمرديم علت عمده بىاعتنايى علماى امروز نسبت به تاريخ است، و باعث شده كه دانشمندان بطور كلى از تاريخ نقلى دورى نموده به تاريخ زمينى (يعنى باستانشناسى) روى آوردند و اين علم هر چند از پارهاى اشكالات كه در كار تاريخ نقلى بود سالم و به دور است مثلا دستخوش مداخلات حكومتها نشده، و ليكن از بقيه اشكالات خالى نيست، براى اينكه اين دانشمندان نيز داراى احساسات و تعصبهايى هستند، اينها نيز تحت تاثير سياستها قرار مىگيرند، پس آنچه كه از اسرار باستانشناسى خود افشا مىكنند نمىتواند مورد اعتماد قرار گيرد، ممكن است در آنچه افشا مىكنند و در آنچه كتمان مىنمايند و تغيير و تبديل مىدهند، اعمال سياست كنند، يعنى چيزى را افشا كنند كه واقعيت نداشته باشد، و چيزهايى را كه واقعيت دارد كتمان نمايند، و يا در آن تغيير و تبديلى بدهند.
اين بود حال تاريخ و عوامل متعددى كه از جهات مختلف، آن را تباه كرده و تا ابد هم قابل اصلاح نيست.
بنا بر اين چنين تاريخى كه حال و وصفش را ديدى، نمىتواند با قرآن كريم در داستانهايى كه نقل مىكند مقابله كند، براى اينكه قرآن كريم وحى الهى و منزه از خطا و مبراى از دروغ است، پس تاريخ نمىتواند با آن معارضه كند، چون تاريخ هيچ پشتوانهاى براى ايمنى از دروغ و خطا ندارد، بلكه همانطور كه ديديد دستخوش عوامل كذب و خطا است.
امتياز و اعتبار داستانهايى كه در قرآن آمده نسبت به عهدين و كتب تاريخ
پس اگر مىبينيم اغلب داستانهاى قرآنى (نظير داستان طالوت)، مخالف با نقلى است كه در كتب عهدين (تورات و انجيل) است، نبايد در صحت آنچه كه در قرآن آمده شك كنيم، براى اينكه كتب عهدين، چيزى زائد بر تواريخ معمولى نيست و مانند ساير تواريخ، از دستبرد عوامل بالا، دور نمانده بلكه آن نيز ملعبه آن عوامل قرار گرفته است، علاوه بر اينكه سراينده داستان صموئيل و شارل به نقل كتب عهدين، معلوم نيست كه كيست و به هر حال ما اعتنايى به مخالفت تاريخ و مخصوصا عهدين، با آنچه كه در قرآن آمده نداريم، پس تنها قرآن كريم كلام حق و از ناحيه خداوند تبارك و تعالى است.
از اين نيز كه بگذريم، قرآن اصلا كتاب تاريخ نيست و منظورش از نقل داستانهاى خود قصه سرايى مانند كتب تاريخ و بيان تاريخ و سرگذشت نيست، بلكه كلامى است الهى كه در قالب وحى ريخته شده، و منظور آن هدايت خلق به سوى رضوان خدا و راههاى سلامت است، و به همين جهت است كه مىبينيم هيچ قصهاى را با تمام جزئيات آن نقل نكرده، و از هر داستان، آن نكات متفرقه كه مايه عبرت و تامل و دقت است و يا آموزنده حكمت و موعظه اى است و يا سودى ديگر از اين قبيل دارد، نقل مىكند هم چنان كه در داستان مورد بحث، يعنى قصه طالوت و جالوت، اين معنا كاملا به چشم مىخورد، در آغاز مىفرمايد:" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ" آن گاه بقيه جزئيات را رها كرده و مىفرمايد:" وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً ..." باز بقيه مطالب را مسكوت گذاشته مىفرمايد:" وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ ..."، آن گاه مىفرمايد:" فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ ..."، بعدا جزئيات مربوط به داوود را رها نموده و مىفرمايد:" وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ ...".
و كاملا پيدا است كه اگر مىخواست اين جملهها را به يكديگر متصل كند، داستانى طولانى مىشد، و ما در گذشته هم آنجا كه داستان گاو بنى اسرائيل را در سوره بقره تفسير كرديم، خواننده را به اين نكته توجه داديم و اين نكته در تمامى داستانهايى كه در قرآن آمده، مشهود است و اختصاصى به يك داستان و دو داستان ندارد، بلكه بطور كلى از هر داستان آن قسمتهاى برجستهاش را كه آموزنده حكمتى يا موعظهاى و يا سنتى از سنتهاى الهيه است كه در امتهاى گذشته جارى شده نقل مىكند، هم چنان كه اين معنا را در داستان حضرت يوسف ع تذكر داده و مىفرمايد:" لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ" و نيز مىفرمايد:" يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ" و نيز فرموده:" قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ، هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ". و آياتى ديگر از اين قبيل.
نویسنده: سید محمد حسین طباطبایی
پی نوشت:
1. - به راستى در داستان ايشان عبرتى است براى خردمندان." سوره يوسف، آيه 111"
2. - خدا مىخواهد شما را به سنتهايى كه در امتهاى قبل از شما جريان داشته، هدايت كند. " سوره نساء، آيه 26"
3. - قبل از شما سنتهايى جريان يافته، پس در زمين بگرديد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بوده، اين قرآن بيانى است براى مردم و هدايت و موعظهاى براى مردم با تقوا." سوره آل عمران، آيه 138".
ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره بقره - ذيل آیات 244-252
نظرات شما عزیزان: