عناصر شاديآفرين در فرهنگها
اين موضوع، در مورد دورههاي تاريخي مختلف، در يک منطقه هم صدق ميکند، به طوري که در بعضي از دورههاي تاريخي، مردم يک منطقه، زندگي شاد و رضايتمندانهاي داشتهاند و در دورههاي ديگري، اين شادکامي، به افسردگي و شکايت از اوضاع و احوال تبديل شده است. به راستي، اين همه تفاوت در رضايتمندي از زندگي، در ميان ملّتها و در دورههاي مختلف تاريخي يک ملّت، به دليل چيست؟
بدون شک، مهمترين عامل در ميزان شادکامي يک ملّت را ميتوان در فرهنگ آن ملّت جستجو کرد. به طوري که رضايت در زندگي مردمي که فرهنگشان داراي عناصر شاديآفرين بيشتري باشد، بيشتر از مردمي است که فرهنگشان از اين عناصر، کمتر بهره دارد؛ امّا اين عناصر فرهنگي، کدامها هستند؟ و ميزان اهمّيت هر کدام در ايجاد شادکامي در فرهنگهاي مختلف، چه قدر است؟
تعريف فرهنگ
قبل از اين که به عناصر شاديآفرين فرهنگها بپردازيم، لازم است با مفهوم فرهنگ، ويژگيهاي آن و عناصر فرهنگي، آشنا شويم.
لغتنامه دهخدا، فرهنگ» را معادل ادب، تربيت، پرورش عقل و خرد، فضل و فضيلت، بزرگي، بزرگواري، دانش و...» دانسته است؛ امّا آنچه در اين مقاله مورد نظر ماست، نه معناي لغوي اين واژه، بلکه تعريف اصطلاحي فرهنگ (Culture) است که در علوم اجتماعي کاربرد دارد.
از ديدگاه علمي، تعاريف فراواني از فرهنگ ارائه شده است، به طوري که فقط دو انسانشناس امريکايي به نامهاي کروبر و کلاکن، در سال 1952م، 164 تعريف از فرهنگ را گرد آوردند.1 امّا شايد اين تعريف از هرسکوويتس (1948م)، به معناي عمومي فرهنگ، نزديکتر باشد که: فرهنگ، بنايي است بيانگر تمامي باورها، رفتارها، دانشها، ارزشها و خواستههايي که شيوه زندگي هر ملّت را باز مينمايد... و عبارت است از هر آنچه يک ملّت دارد، هر کاري که ميکند و هر آنچه ميانديشد».2 بر اساس يکي از معروفترين تعريفها که از سوي يک انسانشناس انگليسي قرن نوزدهم به نام ادوارد بارنت تايلور (1871م) ارائه شده است: فرهنگ، کليت در همتافتهاي است شامل: دانش، دين، هنر، قانون، اخلاقيات و هر گونه توانايي و عادتي که آدمي به عنوان عضوي از جامعه، به دست ميآورد».3
ويژگيهاي فرهنگ
با توجّه به پژوهشهاي انجام شده در حوزههاي مختلف علوم اجتماعي (جامعهشناسي و مردمشناسي و...)، يکسري ويژگيهاي مشترک، براي فرهنگهاي مختلف در نظر گرفته شده است که از مهمترينهاي آنها ميتوان به موارد زير اشاره کرد:
1. فرهنگ، آموختني و قابل انتقال است: به اين معنا که فرهنگ، خصوصيتي غريزي و ذاتي نيست که از راه وراثت، بين نسلها انتقال پيدا کند؛ بلکه نظامي فکري ـ رفتاري است که پس از زاده شدن انسان، در سراسر زندگي آموخته ميشود. بنا بر اين، ميتوان چنين نتيجه گرفت که فرهنگ، همواره از نسلي به نسل ديگر و حتّي از ملّتي به ملّتهاي ديگر، در حال انتقال و چرخش است.
3. فرهنگ، اجتماعي است: يعني عادتهاي فرهنگي، ريشههاي اجتماعي دارند و شماري از مردم که در قالب گروهها و جامعهها زندگي ميکنند، در آن شريکاند. از اين رو، به رفتارها و ويژگيهاي زندگي يک يا چند نفر خاص که جنبه عموميت پيدا نکردهاند، نميتوان گفت فرهنگ».
5. فرهنگ، معنابخش و هويتساز است: هر فرهنگي که نتواند از عهده تعيين هدف اعلاي زندگي برايد، از برآوردن آرمانهاي عالي حيات نيز ناتوان است. عناصر فرهنگي، تا زماني که به زندگي افراد يک جامعه، هويت و معنا ميبخشند، ميتوانند پايدار بمانند.
6. فرهنگ، پوياست: فرهنگها، بر اساس شرايط و امکانات محيطي و زماني، دائماً دگرگون ميشوند و فراگرد دگرگوني آنها، با تطبيق و سازگاري همراه است.
7. فرهنگ، يگانهساز است: عناصر هر فرهنگ، گرايش دارند تا با ايجاد اشتراکات در زندگي افراد وابسته به آن فرهنگ، پيکري يکپارچه و به همبافته و سازگار پديد آورند. در نتيجه، فرهنگ، از عوامل اتّحاد (يگانگي) گروهها و جوامع، شمرده ميشود.
عناصر فرهنگي
اگر ساختار و اجزاي تشکيلدهنده فرهنگها را عناصر فرهنگي» بناميم، ميتوانيم آنها را به سه دسته زير تقسيمبندي کنيم:
1. عناصر عمومي: رفتارهايي که در ميان مردم يک جامعه، مشترکاند و عموميت دارند.
2. عناصر تخصّصي: رفتارهايي که در ميان اعضاي گروههاي تخصّصي، ظاهر ميشوند.
3. عناصر ابداعي: رفتارهاي جديدي که کمکم، از سوي افراد يا گروههايي در جامعه مطرح ميشوند و ممکن است در اينده، به عناصر عمومي يا تخصّصي، تبديل شوند.
آنچه در بحث رابطه بين فرهنگ» و رضايت از زندگي» مطرح ميشود، وابسته به همين عناصر فرهنگي و بويژه عناصر عمومي فرهنگ است که نقش بسيار مهمّي در ايجاد گرايشها و باورهاي مردم در زندگي و شکلدهي به جهانبيني آنها دارد.
عناصر شاديآفرين در فرهنگها
اگر عناصر فرهنگي را بر حسب کارکردهايي که دارند، طبقهبندي کنيم، شاهد کارکردهاي بسياري از قبيل: تأمين نيازهاي فطري و حياتي انسان، ايجاد همبستگي و انسجام اجتماعي، ايجاد تحرّک و پويايي اجتماعي، ايجاد هويت فردي و اجتماعي، تعيين نگرش و جهانبيني افراد و گروهها، شکلدهي به رابطه انسان و محيط پيرامونش و... خواهيم بود که در واقع ميتوان تفاوت بين زندگي انسان و ديگر حيوانات را بر اساس فرهنگپذير بودن بشر و تأثير کارکردهاي فرهنگي بر زندگي او دانست و به عبارتي، انسان را يک حيوان فرهنگي» قلمداد کرد.
همان طور که اشاره شد، يکي از مهمترين کارکردهاي فرهنگ، تعيين نگرش و جهانبيني افراد در زندگي فردي و اجتماعي است. بر اين اساس، افراد و گروهها، راه و روش ويژهاي را در زندگي بر ميگزينند، شيوه ارتباط آنها با پديدههاي پيرامونشان (مثل گياهان، حيوانات و حتّي اجسام بيجان) مشخّص ميشود و نحوه نگرش آنها به مفاهيم ذهني و انتزاعي (مانند غم و شادي، خوشبختي و تيرهبختي و...) شکل ميگيرد. پس اين که انسانها، چگونه به شادي نگاه ميکنند و عوامل ايجاد رضايت در زندگي را در چه چيزهايي جستجو ميکنند، همگي بسته به نگرشهاي فرهنگي آنها به اين مقوله دارد. روشن است که همه فرهنگها، به يک شيوه، با اين مقوله برخورد نميکنند و هر يک، بنا به زيرساختهاي تاريخي، ديني، اجتماعي و سياسي خود، به نوعي، نگرشي ويژه نسبت به رضايت از زندگي دارند.
در ادامه، به مهمترين نگرشهايي که در فرهنگهاي مختلف، باعث ايجاد شادکامي و رضايت از زندگي افراد ميشوند، اشاره ميکنيم:
1. اعتقاد به ماوراء الطّبيعه
انسان، موجودي دو ساحتي است که هم داراي جسم (بُعد مادي) است و هم داراي روح (بُعد معنوي). از اين رو، از ابتداي آفرينش، هميشه نوعي گرايش به نيروهاي معنوي و ماوراي طبيعي در انسان، وجود داشته است که ارتباط با آنها، باعث ايجاد نوعي آرامش و آسايش خاطر در انسان ميشود. چنين ارتباطي در فرهنگهاي ابتدايي، به اشکال مختلفي چون: ستارهپرستي، خورشيدپرستي و يا پرستش عناصر طبيعي ديگر آغاز شده و بعدها به توتميسم (بتپرستي) کشيده است. با افزايش آگاهيها و تواناييهاي ذهني و روحي بشر، اين اَشکال ابتدايي ارتباط با ماورا ـکه از طريق رابطهاي عيني (ستاره، خورشيد، بت و...) صورت ميگرفتهاندـ، جاي خود را به مسائل ذهني و انتزاعي پيچيدهتري چون: اسطورهها و ربّ النّوعهاي (الهههاي) مقدّس ـکه در اسطورههاي يونان و اديان باستاني چون دين زردشت و... ميتوان نمونههاي آنها را مشاهده نمودـ، دادند. با گذشت زمان، تمام نيروهاي پراکنده در ربّ النّوعهاي مختلف، در يک خداي واحد، متمرکز شدند و نوعي ارتباط جديد با ماورا، به نام يگانهپرستي» را پديد آوردند که نمونههاي آن را ميتوان در اديان توحيدي مشاهده نمود.
آنچه در اين ميان مورد توجّه است، آرامشي است که انسان از اين رهگذر، به دست ميآورد. همراه دانستن و در تحت حمايت يک موجود ماورايي قدرتمند بودن، در ميان گذاشتن مشکلات و غم و اندوههايي که يک نفر نميتواند با ديگران مطرح کند، با نيروهاي ماورايي و درخواست کمک براي رفع مشکلات و گرفتاريهايش از آنها؛ ارجاع پديدهها و مسائلي که از حيطه آگاهي و دانش بشري خارج هستند به قضا و قدرهاي ماورايي و...، همه و همه، باعث افزايش عزّت نفس، ايجاد آرامش و به نوعي، آسودگي خاطر در ذهن و روان آدمي ميشوند. اين مسئله، امروزه بر اساس مشاهدات تجربي نيز به اثبات رسيده است که دين و اعتقاد به ماورا، شادکامي و رضايت از زندگي را در افراد، افزايش ميدهد.4
چنين گرايشهايي، گاه آن قدر قوي و نيرومند ميشوند که انسان، تمام سختيها و مشکلات زندگي دنيوي را به جان ميخرد تا به رضايت و پاداش آخرتي دست يابد. انسان در اين راه، نه تنها هيچ گونه ناراحتي و نارضايتي نميبيند، بلکه تمام امکانات و حتّي جان خويش را با کمال رضايت، در راه کسب خشنودي نيرو يا نيروهاي ماورايي فدا ميکند و از اين راه، به رضايت و شادکامي ابدي (سعادت) در زندگي ميرسد که نمونه اين عمل را ميتوانيم در مفهوم شهادت» در فرهنگ اسلامي، مشاهده کنيم.
2. توجّه به خويشتن (تکريم شخصيت انساني خويش)
انسان، موجودي است با قابليت تفکّر، تعقّل، اختيار، مديريت و تفسير و تجزيه اطّلاعات و وقايع پيرامون خود، و همين ويژگيهاي منحصربهفرد، سبب شدهاند که جايگاه آدمي، در بين تمام موجودات، در ممتازترين درجه ممکن قرار بگيرد، به گونهاي که تواناييهاي هيچ موجود ديگري را نميتوان با قابليتهاي بشري مقايسه نمود. لذا ميتوان چنين ادّعا کرد که تمام موجودات، به نوعي، تحت سيطره انسان قرار دارند. اين، واقعيتي است که آدمي در طول تاريخ به آن رسيده است و همواره در جهت اثبات آن و تحکيم حاکميت بلامنازع خود بر جهان، کوشيده است.
از آن جا که کشش به سوي اقتدار و عزّت نفس را ميتوان به عنوان يکي از نيازهاي غريزي بشر نيز جستجو کرد، از اين رو، فرهنگهايي که به اين نياز انسان، بيشتر بها دادهاند و ميدان را براي به کارگيري قوّه اختيار و بلندپروازيهاي ذهن نوآور و هميشه ناآرام او فراهم کردهاند، احساس رضايت بيشتري را براي پيروان خود در زندگي به ارمغان ميآورند.
مطمئناً رضايت از زندگي در فرهنگي که انسان را برترين و کاملترينِ موجودات ميداند و تمام کائنات را طفيلي او و وسيلهاي در اختيار او براي رسيدن به کمال معرّفي ميکند و نيز طبيعت را صحنه و جولانگاه اختيار و عقل و احساس و شعور و تفکّر آدمي براي کشف قوانين جديد و گشودن دروازههايي تازه به سوي لايههاي پنهان جهان درون و برون او بر ميشمارد، بسيار متفاوت است با رضايت از زندگي در فرهنگي که انسان را گناهکاري معرّفي ميکند که به واسطه گناه خويش، از کمال حقيقي خود به دور افتاده است و محکوم به زندگي توأم با رنج و سختي هميشگي، در تبعيدگاهي به نام زمين است.
از اين رو، در طول تاريخ، همواره پيروان فرهنگها و مکاتبي که براي انسان، ارزشي بالاتر از ديگر موجودات، قائل بودهاند و او را به عنوان موجودي مقتدر و توانا در انجام دادن هر کاري ستودهاند و راه را براي اين اقتدار و حاکميت او باز گذاردهاند، شادتر و با رضايت بيشتري از مکاتبي که اين گونه به نوع بشر نمينگريستهاند، زندگي کردهاند. شايد بتوان بزرگترين و درخشانترين دستاوردهاي تاريخ بشر را به دورههاي فرهنگياي نسبت داد که باعث افزايش صلابت و عزّت نفس انسانها شدهاند.
3. تشويق به جمعگرايي
انسان نيز مانند موجودات ديگري چون: مورچه، زنبور عسل، موريانه و...، به طور فطري، به زندگي در جمع همنوعان خود، متمايل است؛ امّا تفاوت اجتماعات انساني با موجودات ديگر، در اين است که موجودات ديگر، تنها براي حفظ حيات و بقاي خود (تأمين غذا و حفاظت خود در برابر دشمنان و...)، به جمعگرايي روي ميآورند، در حالي که انسان، علاوه بر برآوردن نيازهاي زيستي خود در اجتماع، ميتواند عواطف و احساسات دروني خود را نسبت به ديگران بروز دهد، با آنها احساس همدردي کند و به طور متقابل، از آنها احساس همدردي ببيند، با آنها گريه کند و بخندد، آنها را تحسين کند و مورد تاييد آنها قرار بگيرد، به همنوع و ميهن خود عشق بورزد و... . از اين رو، زندگي کردن در جمع، به خاطر ارضاي احساسات و عواطف آدمي، کمک بسيار زيادي به آرامش دروني و تخليه هيجانات روحي او ميکند و بدين ترتيب، موجبات ايجاد احساس آرامش، شادکامي و رضايت از زندگي را در او فراهم ميآورد.
بنا بر اين، ميتوان چنين نتيجه گرفت که فرهنگهايي که انسانها را به زندگي در جمع و شرکت در فعّاليتهاي گروهي (جشنها و ايينهاي سنّتي، مراسم عبادي و...) تشويق ميکنند، به نوعي، با ايجاد روابط متقابل ميان آنها و تشکيل و تقويت پيوندهاي مشترک عاطفي، ارزشي، ملي و... در بين آنها ـکه زمينهساز رفاه مادّي و توسعه و تمدّناندـ و نيز با ايجاد انسجام و همبستگي عقيدتي و عاطفي در ميان اعضاي يک اجتماع، موجب ايجاد آرامش و رفاه خاطر بيشتر آنها ميشوند.
چنين فرهنگهايي، با تشويق افراد به جمعگرايي، به نوعي، باعث هنجارپذير شدن آنها و حمايت و رعايت از ارزشهاي حاکم بر جامعه ميشوند که اين، خود باعث ايجاد همگوني (وحدت) اجتماعي و جلوگيري از تشتّت آرا و نظريات و زد و خوردهاي عقيدتي در اجتماع ميشود و از سوي ديگر، با ترويج احترام به حقوق ديگران، در واقع، فضاي اجتماعي را براي يک زندگي آرام و دلپذير و به دور از تنش، فراهم ميآورند.
4. کنار آمدن با وضع موجود
زندگي در دنيا، هيچ گاه کاملاً مطابق ميل آدمي نبوده است؛ چرا که يا نيازهاي او را برآورده نميکند و يا پس از برآوردن آنها، نيازهاي جديدي در انسان شکل ميگيرند که برآوردنشان، به مراتب، سختتر از نيازهاي پيشين خواهد بود. به همين جهت است که ارسطو، انسان را حيواني هميشه ناخرسند» خوانده است.
درست است که افزايش مال و فرزند و برآورده شدن نيازهاي غريزي انسان، باعث آسايش خاطر و رفاه او در زندگي خواهند شد، امّا از طرفي، تلاش بيش از اندازه براي کسب بيش از حدّ معمولِ اين امکانات، نه تنها آرامش را به زندگي انسان هديه نميکند، بلکه باعث ايجاد دردسر و زحمت او نيز خواهد شد.
در عمل، ثابت شده است که پيروان فرهنگهايي که عناصري چون: هر چه پيش ايد، خوش ايد» و دنيا محلّ گذر است و جاي دلبستگي نيست» را در دل خود جاي دادهاند، از زندگي خود، بيشتر راضي هستند تا کساني که تحت سيطره فرهنگهايي زندگي ميکنند که آنها را به کار بيشتر براي کسب سرمايه بيشتر و بهرهمندي بيقيد و شرط از لذّتهاي زودگذر تشويق ميکنند و به تعبيري، تمام ارزش و هويت انسان را در گرو ميزان اعتبار حساب بانکي، مدلهاي بالاتر ماشين و لباس و خانه و وسايل زندگي و... ميدانند. اين چنين فرهنگها و مکاتبي، نه تنها باعث شادکامي انسان نميشوند، بلکه از آن جايي که با تقويت سودجويي، فرصتطلبي، تجمّلگرايي و مصرفگرايي، اعتبار بيشتر را در ميزان اندوخته حساب بانکي و تعداد ماشين و خانه و... ميبينند، انسان را به پوچي، اضطراب، ترديد، نوميدي و افسردگي ميکشانند.
پينوشتها:
1. تعريفها و مفهوم فرهنگ، ص75.
2. همان، ص51.
3. همان، ص76.
4. ايا دين براي سلامتي شما سودمند است؟، ص70ـ72 و 126ـ127.
منابع:
1. تعريفها و مفهوم فرهنگ، داريوش آشوري، تهران: آگه، 1383.
2. ايا دين براي سلامتي شما سودمند است؟، هارولد جي.کوينگ، مترجم: بتول نجفي، تهران: پژوهشکده علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1380.
3. عوامل گرايش نوجوان و جوان به فرهنگ بيگانه، فريدون موحّدنيا، قم: مرکز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما، 1382.
کليه حقوق براي پايگاه حوزه محفوظ است
حديث زندگي :: خرداد و تير 1387، شماره 41
نظرات شما عزیزان: