سخنرانی استاد عالی – اوّل محرم
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6713
بازدید دیروز : 4028
بازدید هفته : 28520
بازدید ماه : 30921
بازدید کل : 10422676
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 20 / 7 / 1399

moharram-aali

سخنرانی استاد عالی – اوّل محرم 

روز اوّل محرم

     تسلیت عرض می کنیم ایام سوگواری سید الشهداء رو خدمت همه عزیزان حاضر در جلسه. ان شاء الله که این ایام را بتوانیم عرض ادب کنیم به ساحت مقدس سیدالشهداء علیه السلام و استفاده کنیم از رزقهایی که به طور خاص در این ایام خداوند متعال فراهم کرده است؛ رزق اشک، رزق حزن، رزق تولی و تبری، رزق شفاعت سید الشهداء علیه السلام، رزق معیت و همراهی با امام حسین علیه السلام. بتوانیم استفاده کنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد (اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم)

     یکی از اساتید می گفت من به دین هلال ماه محرم مشتاق تر هستم از دیدن هلال ماه رمضان با این که مؤمنین معمولا استهلال می کنند و به دنبال این هستند که هلال ماه رمضان را ببینند که از همان ابتدا استفاده کنند، خدا رحمت کند ایشان را می گفت من به دیدن هلال ماه محرم شوقم بیشتر هست. چون انسان در ماه محرم به طول ملموس و محسوس در همین چند روز تا عاشورا یک عشق و محبتی را در خودش حس می کند که تجدید شده، باورهایش تقویت شده، گردگیری می شود، غفلتها از او رفع می شود، با این اشک شستشو می شود. انسان خودش با تجربه یک چیزی را در این چند روز تا عاشورا در دل خود حس می کند که ایمان در او تقویت می شود، و به اهل بیت نزدیکتر می شود. از این جهت ایشان می گفت من به دیدن هلال ماه محرم شوقم بیشتر هست تا ماه رمضان.

ان شاء الله که به برکت امام حسین علیه السلام بتوانیم استفاده ی کامل را از این ایام ببریم.

     من چون جلسه اول است اجازه می خواهم به عنوان ورود به بحث چیزی را خدمت شما عرض کنم ان شاء الله از روزهای آینده یک بحثی را که مناسب باشد توفیقش را خواهیم داشت ان شاء الله خدمت شما مطرح خواهم کرد.

     کسانی که می خواهند به قرب خدا برسند به دو صورت می توانند به قرب برسند هم با عبادات هم با بلاها. هم عبادت انسان را رشد می دهد هم بلاها اگر انسان از آن استفاده کند آدم را رشد می دهد. منتهی عباداتی که ما انجام می دهیم می توانند دو آسیب داشته باشند؛ یکی اینکه عبادات می توانند ما را دچار غرور و عجب بکنند با اینکه عبادات برای این است که انسان در خانه خدا متواضع باشد، بشکند، خاضع شود اما ما ضعیف هستیم. تا چهارتا قطره اشکی می ریزیم چندتا نماز می خوانیم، چهار هفته جمکران می رود کم کم از خدا طلبکار می شود و دچار عجب و غرور می شود. چه بسا لحن حرف زدنش با خدا طلبکارانه بشود که خدایا من آمدم ها! دیگه حالا نوبت تو است. گاهی این شکلی می شود.

     در یک نقلی هست که حضرت ایوب که انواع و اقسام بلاها را کشید، وقتی که در یک بلایی اموالش از بین رفت، گفت خدایا صبر می کنم و شکر. بعد از مدتی در یک بلای دیگری فرزندانش از دنیا رفتند. گفت خدایا صبر می کنم، امانتی بود که به من دادی و از من گرفتی صبری می کنم و شکر. در یک بلای دیگری مبتلای به بلاهای جسمی شد و زمینگیر شد. گفت خدایا صبر می کنم و شکر. یواش یواش بعضی ها شروع کردند در مورد ایشان شایعه درست کردن که ایوب یک گیری در کارش با خدا هست که از در و دیوار برایش می بارد. یک مشکلی دارد. شروع کردند اینطوری آبرویش را بردن. در این نقل دارد که عرض کرد خدایا! اموالم از بین رفت، صبر کردم، فرزندانم از بین رفتند صبر کردم. خودم مبتلا به بلاهای جسمی شدم، صبر کردم. اما این یکی را دیگر نمی توانم که با آبرویم دارند بازی می کنند. این را دیگر نمی توانم صبر کنم.

     خطاب رسید ایوب! آن قبلی ها را هم تو صبر کردی یا ما توفیق صبر به تو دادیم!؟ اینکه می گویی صبر کردم، صبر کردم، صبر کردم، این را نمی توانم، مگر قبلی ها را تو بودی؟!

     آدم لحن حرف زدنش تا چندتا کار خوب و عباداتی انجام می دهد با خدا عوض می شود. اگر دعایی کرد و مستجاب نشد از خداوند گله مند می شود. ای چه بسا حتی بعضی ها با اهل بیت قهر می کنند که چرا مثلا ما که در خانه شما هستیم، ما که عزاداری می کنیم، ما که همه اش این شکلی هستیم چرا وقتی یک چیزی می خواهیم برای ما جور نمی شود.

خدا رحمت کند حافظ را در یک غزلی به قدری زیبا این درس را داده است. اول شروع می کند با یک لحن طلبکارانه ای با خدا حرف زدن. می گوید:

دیری است که دلدار پیامی نفرستاد

ننوشت پیامی و سلامی نفرستاد

صد نامه فرستادم و آن شاه سواران

پیکی ندوانید و کلامی نفرستاد

افسوس که آن ساقی شکر لب سرمست

دانست که مخمورم و جامی نفرستاد

هرچند زدم لاف کرامات و مقامات

هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد

همه اش گله است. بعد آن آخر درس خودش را می دهد. می گوید:

حافظ به ادب باش که واخواست نباشد

گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد

     تو داری خدا را مؤاخذه می کنی؟ تو کی هستی؟ مگر تو چه کار کردی؟ مگر با او چه کار کردیم که از خدا طلبکاریم؟ مگر بر عزت خدا افزودیم؟ مگر ما چیزی به خدا دادیم؟ اگر هم کاری کردیم برای خودمان کردیم. چرا آدم طلبکار است؟ تازه اگر اعمال ما را خدا بخواهد مو را از ماست بیرون بکشد و ترازوی دقیق بگذارد، حالا گناهانمان هیچ، اصلا خدا حساب نکند، کارهای خوبمان را بخواهد خدا نزد کارهای امیرالمؤمنین بگذارد کم می آوریم! امیرالمؤمنین که نه، پیش کارهای سلمان بگذارند، نمازمان را کنار نماز سلمان بگذارند از همین نمازمان باید استغفار کنیم. یعنی سرمان پایین می افتد که این چه نمازی بود؟ این نماز توهین به خدا است! شما با یک بچه ی پنج ساله حرف می زنی یا او با شما حرف می زند و شما مدام صورتت این طرف و آن طرف باشد، این بچه ناراحت می شود می گوید بابا! من دارم با تو حرف می زنم، ناراحت می شود. آن وقت ما درنماز مدام دلمان این طرف و آن طرف است. خدا به رویمان هم نمی آورد می گوید باشد من قبول دارم. خب اگر خدا بخواهد به همین مؤاخذه کند همین گناه است. توهین است.

imam-hosain

     خدا رحمت کند آیت الله مدنی شهید محراب را. ایشان یک شب بیست و سوم ماه رمضان در مصلای تبریز همه ی جمعیت نشسته بودند ایشان اول بسم الله بعد از خطبه گفت مردم تبریز! شما همه از من بهتر هستید؛ چون شما امشب آمده اید از گناهانتان استغفار کنید، معلوم می شود یک کارهای خوبی کرده ای و خیالتان از آنها راحت است و آمده اید از گناهانتان استغفار کنید. اما من آمده ام امشب از همان کارهای خوبم استغفار کنم! خیالم از همانها راحت نیست.

     عبادات ما اگر خدا بخواهد ترازوی دقیق بگذارد و مو را از ماست بکشد کم می آوریم. البته خدا را شکر می کنیم که همینها را هم انجام می دهیم اما این دیگر کلاس برای خدا گذاشتن و ناز کردن و منت کشیدن و عجب و غرور ندارد.

     عبادات یک چنین آسیبی می توانند داشته باشند. اما بلاها نه. بلا منم منم برای انسان نمی آورد بلکه آدم را می شکند. انسان در بلا و مریضی و قرض و قسط و فشار و مشکلات زندگی و مصیبتها همه اش التماس است و خدا خدا. می گوید خدایا به دادم برس، خدایا کمکم کن. انسان می شکند و دیگر منم منم ندارد.

     پیغمبر اکرم به عیادت سلمان که مریض بود رفتند. پیغمبر فرمود سلمان! خدا در این مریضی سه چیز به تو می دهد. نه اینکه این سه چیز فقط مال سلمان باشد. بلکه کلا در مریضی سه چیز خدا می دهد: یکی اینکه انت من الله بذُکر؛ مدام خدا خدا می کنی، به یاد خدا هستی. خب این خیلی چیز خوبی است. انسان می شکند و التماس می کند در خانه خدا. یکی از فایده های بلاها همین است که انسان را در خانه ی خدا می کشاند. دوم اینکه دعاؤک فیها مستجاب؛ دعایت در مریضی مستجاب است. یکی از آداب عیادت مریض این است که انسان وقتی عیادت مریض می رود، به مریض بگویید که برای شما دعا کند. علاوه بر اینکه شما برای مریض دعا می کنید به او بگویید برای شما دعا کند چون دعاؤه کدعاء الملائکه. دعایش مثل دعای ملائکه است. خدا مریض را قبول دارد. چون افتاده است. چون از پا افتاده است. و سوم اینکه لا تدع العله علیک ذنبا الا حطته؛ این مریضی است باعث می شود که گناهان قبلی است پاک بشود.

     در روایات ما خیلی داریم که مریضی ها و دردهایی که انسانها می کشند خدا این را کفاره ی گناهانشان قرار می دهد که در همین دنیا پاک شوند. بستگی دارد به نوع دردها و مریضی ها. در روایت هست که حمّی لیله کفاره سنه؛ یک شب تب، کفاره ی یک سال گناه است. حالا آن تب هم ممکن است به خاطر این باشد که مثلا خودم یک جایی حواسم نبوده و ناپرهیزی کرده ام و باعث شده ام که سرما بخورم، عیبی ندارد، خدا میگوید بالأخره داری درد می کشی، من همین را کفاره ی گناهانت قرار می دهم. حالا مقصودم آن اولیش هست که فرمود سلمان اولین چیزی که خدا در این مریضی به تو می دهد این است که به یاد خدا هستی و منم منم نداری.همه اش خدا خدا است، التماس است. اگر این بلاها نبود در روایت دارد که آدمها سر جلوی خدا هم خم نمی کردند و نمی شکستند، مغرور می شدند. امام صادق علیه السلام فرمود اگر سه چیز نبود آدمها حتی جلوی خدا هم سر خم نمی کردند. لولا ثلاث لابن آدم ما طأطأ رأسه شیء؛ الفقر و المرض و الموت. یکی فقر و یکی مریضی و یکی مرگ. فقر باعث می شود انسان التماس کند، مریضی باعث می شود انسان التماس کند. مرگ باعث می شود که انسان بفهمد مرگ در کار است، التماس کند، عجز داشته باشد. من از خود شما بزرگواران سؤال می کنم اگر این سه چیز نمی بود در دنیا این سه بلا را خدا خلق نمی کرد یعنی نه کسی فقیر می شد، همیشه مرفه بود و هرچه می خواست برایش مهیا بود، همیشه سالم بود و هیچ وقت مریض نمی شد و همیشه هم جاودانه بود و هیچ وقت نمی مرد خب چنین کسی اصلا جلوی خدا سر خم می کرد؟! این دیگر غمی نداشت که التماسی بکند. یکی از فواید بلاها این است که انسان را می شکند.

     مجذوب تبریزی یک شعرهایی دارد که خیلی زیباست. انصافا زیباست که گاهی مواقع بعضی از این خواننده ها این اشعار را می خوانند ولی توجه به معانیش نیست. می گوید:

یک شب آتش در نیستانی فتاد

سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد

     آتش در نیستان افتاد. مقصودش از آتش، آتش بلاهاست و نی در ادبیات عرفانی یعنی انسان. که اول مثنوی مولوی هست که بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند. نی مقصود انسان است که توخالی است اما سر و صدایش زیاد است البته یک سوزی هم دارد مثل نی.

یک شب آتش در نیستانی فتاد. بلا افتاد به جان انسان

سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد.

نی به آتش گفت … انسان به بلا گفت

نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟ چرا به جان من افتادی

مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟ چه حکمتی داشت که این بلاها را خدا خلق کرده است. خداوند متعال می توانست دنیایی خلق کند که در آن بلا نباشد. عالمی خلق کند که هیچ رنجی در آن نباشد کما اینکه عوالم اینطوری خلق کرده است. الان عالم ملائکه هیچ رنجی ندارد. در بهشت هیچ رنجی نیست. پس خدا بلد بود. اینطور نیست که خدا می خواست یک عالم بی رنج و بلا و دردی خلق کند اما عاجز شد یا از باب سوء مدیریت از دستش در رفت و این شد!! نخیر!! خدا از اول عالم دنیا را با همین بلاهایش خلق کرد، حکیمانه هم بود

نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟

مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟

چرا به جان من افتادی و ما را می سوزانی

گفت آتش بی سبب نفروختم

دعوی بی حاصلت را سوختم

این ادعاهای منیت تو را می خواهم از بین ببرم. این منم منمت را می خواهم بزنم.

زانکه گفتی من نیم با صد نمود

همچنان در بند خود بودی که بود

     پس یکی از فرق های بلا با عبادات این است که عبادات می تواند انسان را دچار غرور بکند ولی بلا انسان را می شکند و از این جهت ارزشمند است.

سخنرانی استاد عالی - اوّل محرم 98

     دومین فرق بلا با عبادات این است که عبادات اعمال ما است؛ نماز ما، روزه ی ما، حج ما، خمس ما، زکات ما، قرآن خواندن ما. عبادات عمل ما است و عمل ما به اندازه ی خود ما است. تا بی نهایت آدم را بالا نمی برد. مگر اعمال ما چیست؟ مگر نماز ما چیست که ما را تا ملکوت اعلی و تا سدره المنتهی ببرد؟! اعمال ما به اندازه ی خود ما است. نردبان قله ها نیست. تا بی نهایت ما را نمی برد اما بلاها از طرف خدا است، از بالا است. از این جهت آدم را خیلی بالاتر می برد البته به شرطی که انسان بتواند از بلاها استفاده کند.

     خدا رحمت کند مرحوم حاج اسماعیل آقای دولابی را. از اهل معرفت بود از آدمهای بزرگوار و باعظمتی بود. ایشان یک جمله ی معروفی داشت می گفت خداوند متعال برای اینکه آدمها را در دنیا جذب کند سه چیز دارد؛ هم تار دارد هم تور دارد هم تیر دارد. تار خدا صداها و نغمه های زیبا و ملکوتی است در این دنیا برای جذب آدمها. یک صدای زیبای قرآن، تلاوت زیبای قرآن، یک صدای قشنگ مداحی، یک صدای زیبای دعا و مناجات که دل آدم را گاهی مواقع می برد و می کَند. این تار خدا است. تور خدا آن مناسبتهایی است که خداوند متعال مشتری برای خودش جلب می کند مثل شبهای قدر، محرمها، اینها تور خدا است که بنده ها در آن بیفتند و مشتری برای خدا جمع شود. ما که در محرم دور هم دیگر جمع می شویم امام حسین را که بالاتر نمی بریم؟! امام حسین به بالاترین مقام رسیده است. ماها اینجا خودمان جذب خدا می شویم، جذب امام حسین می شویم. اینها تور است که خدا برای خودش مشتری جذب می کند. مناسبتهایی که هست. یا همسر خوب، دوست و رفیق خوب، یک کتاب خوب، یک مجلس خوب اینها تورهای خدا است که مناسبتهایی است که انسان با آنها جذب خدا می شود. گاهی مواقع یک کتاب خوب می خواند زندگیش عوض می شود من خدمت رفقا عرض کرده ام به خصوص دوستان جوان اگر می توانید این کتاب زندگی شهید ابراهیم هادی را بخوانید. این از آن کتابهایی است که اگر انسان بخواند چه بسا زندگیش عوض بشود. بعد از آن زندگیش طور دیگری شود. رضوان خدا بر او باد. یک آدم جوان پاک خود ساخته ی باعظمتی بود که اگر الان زنده بود از بزرگترین فرماندهان جنگ بود. منتهی آن موقع بی نام و نشان بود و بی نام و نشان هم شهید شد منتهی خدا نخواست که گمنام باقی بماند و در این سالهای اخیر اسمش زنده شد. اینها تورهای خدا است. اما ایشان (حاج اسماعیل) می گفت تیر خدا، بلاها است. بلاها تیری است که خدا نشانه می گیرد و بعضی ها را می زند. نشانه می گیرد ها! اینطوری نیست که خدا یک تیری در تاریکی انداخته و به تو خورده است. نخیر. نشانه گرفته و زده است به تو. و لذا در فرهنگ قرآن به بلا گفته می شود مصیبت یعنی تیری که اصابت کرده است. یعنی تیر نشانه گرفته که اصابت کرده است. شما ببینید شکارچی وقتی شکار می رود کفتار و شغال و گرگ را نمی بیند که نشانه بگیرد. با او کاری ندارد. آهو را می بیند و نشانه می گیرد و می زند. خدا تو را دیده و این بلا را فرستاده است. کسی که آن بلا به او رسیده بداند این نشانه گرفته است. تیر در تاریکی نبود که شانسی به تو خورد. و لذا کسانی که اهل معرفت بودند، کسانی که چیز حالیشون بود اگر بلایی به سرشان می آمد شکر می کردند. ما خیلی هنر کنیم صبر می کنیم در بلا و کفر نمی گوییم. این خیلی خوب است البته که انسان صبر کند اما کسانی که اهل معرفت بودن نه فقط صبر می کردند بلکه شکر می کردند. امام سجاد در صحیفه ی سجادیه می گوید خدایا شکر من را بر بلاها بیش از شکر من بر نعمتها قرار بده. اللهم اجعل شکری لک علی ما زویت عنی اوفر من شکری ایاک علی ما خولتنی. حتی شکر می کردند.

     خدا رحمت کند آیت الله بافقی را. شیخ محمدتقی بافقی. عاشق امام زمان بود. اگر قم رفتید برای زیارت حرم حضرت معصومه سلام الله علیها در مسجد بالاسر، قبر ایشان آنجا است. کنار قبر مرحوم آیت الله حائری یزدی و بزرگان دیگری که آنجا دفن هستند. حتما سر قبر ایشان هم فاتحه ای بخوانید. ایشان کسی بود که با رضاخان در قضیه کشف حجاب در افتاد که خانواده ی رضاخان می خواستند بی حجاب وارد حرم حضرت معصومه بشوند هیچ کس جرأت نمی کرد، شوخی نبود، کسی جرأت نمی کرد به خانواده ی رضاخان تو بگوید. این پیرمرد رفت جلو گفت اگر مسلمان نیستید، پس در حرم چه می کنید؟ اگر مسلمانید چرا اینطور می خواهید وارد حرم بشوید. جلویشان ایستاد. اینها خبر دادند به رضاخان که در تهران بود که یک شیخی اینطور جلوی ما ایستاده است. رضاخان خودش با یک کامیون ارتشی آمدند. آمدند و گفتند این شیخ را بیاورید. مرحوم بافقی را آوردند در حرم حضرت معصومه و او شروع کرد با باتوم و لگد به او زدن. هیچ کس هم نبود از او دفاع کند. او فقط زیر آن چوبها و باتومها و لگدهایی که میخورد فقط می گفت یا صاحب الزمان. عاشق امام زمان، واقعا عجیب بود. در عین حالی که آدم شجاعی بود و این چنین در افتاده بود. بعد هم او را از قم به شهر ری تبعید کردند که خدا رحمت کند امام راحل در جوانیش هروقت می رفت تهران برای حرم حضرت عبدالعظیم و زیارت به دیدن ایشان هم می رفت.

     حوزه ی علمیه ی قم را وقتی آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی می خواست تأسیس کند پشت سرش ایشان بود می گفت حاج آقا شما مرجع تقلید هستید شما بیفت جلو هرجا از جهت مالی کم آوردید من می روم از امام زمان میگیرم. شما نترس. واقعا همین طور بود می رفت جمکران از حضرت می گرفت. من اگر بخواهم در مورد ایشان بگویم یک منبر فقط در مورد ایشان باید بگویم.

     ایشان آخر عمرش در پیرمردی سکته کرده بود و زمینگیر شده بود. بعد از چند روز سکته ی دومی کرد و دستهایش هم از کار افتاد یعنی باید غذا دهانش می گذاشتند، این طرف و آن طرف می بردنش، خیلی عذر می خواهم برای دستشویی و اینها خیلی مشکل پیدا می شود. یک نفر به عیادت ایشان رفت. گفت حاج آقا حالتان چطور است؟ حالا ببنید در این بلا و سختی با آن لهجه ی غلیظ یزدی اش گفت الحمدلله از این دیگر بهتر نمی شود. از صبح تا حالا ناز دستهایم را می کشند می گویند دستها دیگر کار نکنید ما لقمه دهانت می گذاریم. از این بهتر نمی شود.

بعضی ها هستند در بلا شاکر هستند.

     به هر حال تیر خدا به تعبیر ایشان همان بلاها است که خدا نشانه گرفته است. لذا بعضی از خوبان اگر مدتی دچار بلا نمی شدند می ترسیدند که نکند از چشم خدا افتاده ایم و خدا دیگر ما را نمی بینید، این تیر نیامد. شیخ بهایی در یکی از شعرهایش خیلی قشنگ گفته است. می گوید:

شد دلم آسوده چون تیرم زدی

ای سرت گردم چرا دیرم زدی

     ترسیدم از چشمت افتاده باشم حالا می بینم نه از چشمت نیفتاده ام. الله اکبر. بعضی ها چطوری هستند اصلا نگاهشان به عالم طور دیگری است. اینها هیچ وقت کم نمی آورند. در سختی ها و بلاها هم شاکر هستند و کم نمی آورند چون نگاهشان اینطوری است. البته خدا هم کمکشان می کند و هیچ کجا درمانده نمی شوند. این طور آدمها به والله العلی العظیم هیچ موقع درمانده نمی شوند. در سخت ترین بلاها. نه اینکه بلا نیست، بلا می کشند اما درمانده نمی شوند، خوشند، آرامش دارند، مضطرب نمی شوند، نگران نمی شوند، نمی برند. اینطور آدمها این شکلی هستند

     پس عرض کردیم هم با عبادات می شود رشد کرد و بالا رفت هم با بلاها. اما عبادات دو تا عیب می تواند داشته باشد یکی اینکه غرور بیاورد، دوم اینکه عبادات ما به اندازه ی ما است، نردبان قله ها نیست، تا بی نهایت نمی برد اما بلاها هم عجب و غرور نمی آورد و آدم را می شکند هم چون از طرف بالا می آید آدم را خیلی بالا می برد اگر بتواند درست استفاده کند. تیری است که از بالا می آید، از طرف خدا. اینها بلاهای ما است. بلاهای ماها است که اگر درست استفاده کنیم این چنین است. تا چه برسد به بلاهای اولیای خدا.

     بلاهای معصومین با بلاهای ما ها یک فرقی دارد؛ ما اگر درست استفاده کنیم خودمان بالا می رویم اما بلای معصوم علاوه بر اینکه او در این بلا بالا می رود دست دیگران را هم می گیرد و بالا می برد. فرق بین بلای اولیای خدا و بلای دیگران این است. ما در بلا اگر بتوانیم صبور باشیم، خودمان فقط بالا می رویم اما اولیای خدا در بلا، که نه فقط صبور هستند که شاکر هستند یک سفره ای پهن می کنند که دیگران هم سر آن سفره بهرمند بشوند و بالا بیایند. این را من نمی گویم. امام صادق علیه السلام می فرماید. این روایت در اصول کافی است از کلیدهای معارف است. خیلی روایت زیبایی است. در باب صبر اصول کافی امام صادق در مورد بلای حضرت یوسف فرمودند که برادرانش وقتی او را در چاه انداختند بلای یوسف شروع شد. بیست سال از آن به بعد یوسف از پدر و خانواده اش جدا شد. خب در آن چاه شاید خطر مرگ بود که اگر کاروانی نمی آمد نجاتش بدهد و برادرانش هم شاید به همین قصد در چاه انداختند. بعد این پیغمبرزاده را بردند در بازار مصر به عنوان برده فروختند. بعد در خانه ی زلیخا دچار آن مشکلات شد. تهمت خورد و زندانی شد و تا چندین سال زندانی بود. اما خداوند متعال به پاس بلاکشی این بنده ی خوبش که در دل بلا صبر می کرد، شکر می کرد، بندگی می کرد، گله از خدا نداشت، با خدا قهر نبود امام صادق می فرماید رحم به امه به واسطه ی او رحمت بر یک جامعه ای فرستاد، دست یک جامعه ای را گرفت و بالا آورد. یک جامعه ای از بلای یوسف بهرمند شدند. شما می دانید همان زمان حضرت یوسف جامعه مصر قحطی و بلا از سرشان رفع شد به واسطه ی یوسف. برادران حسودش که او را در چاه انداخته بودند و مستحق جهنم بودند چون می خواستند بکشند ولی خدا را آنها هم توبه کردند و برگشتند به واسطه ی یوسف. پدرش یعقوب هم که در این مدت کمرش خم شده بود از گریه و چشمانش نابینا شده بود به مقاماتی رسید به واسطه ی یوسف. یعنی یکی در بلا قرار گرفت یعنی یوسف اما یک جمعی بهرمند شدند و بالا رفتند.

     حالا من از شما سؤال می کنم. اگر به فرموده ی امام صادق بلای یوسف باعث شد که یک سفره ی رحمت پهن شود و یک امت و جامعه ای بهرمند شد بلای سید الشهداء که بزرگترین بلا در این عالم است در بین تمام انبیاء و اولیاء، مصیبهً ما اعظمها و اعظم رزیتها فی الاسلام و فی جمیع السموات و الارض شوخی نیست تمام انبیای بزرگ در مصیبت سید الشهداء گریه می کردند و در کنار بلای او بلای خودشان را ناچیز می دیدند، خب اگر خدا برای بلای یوسف یک سفره ی رحمت برای جامعه ای پهن کرد برای بلای سید الشهداء چه سفره ای پهن می کند؟! که بزرگترین بلا و سنگین ترین بلا بود، خدا تمام درهای رحمتش را باز می کند، تمام درهای رحمتش!! و تا قیامت همه استفاده می کنند نه فقط جامعه ی زمان امام حسین  علیه السلام و امام حسین شد باب رحمه الله الواسعه باب رحمت وسیع خدا که همه ی رحمت را خدا به واسطه ی او فرستاد که حسین ما! اگر تو که بنده ی ما هستی همه چیزت را در راه ما دادی منی که خدای تو هستم هم همه چیزم را برای تو می دهم. تو که بنده هستی همه چیزت را دادی و من اوفی بعهده من الله کی وفادارتر از خداست؟ من که وفادارتر هستم من هم همه چیزم را می دهم آن وقت در دستگاه امام حسین همه چیز هست. آن وقت در این دستگاه همه چیز گیر آدم می آید و به بالاترین مقام در همین دستگاه امام حسین می توان رسید. به واسطه ی بلای امام حسین بیاید بهرمند شود. یک سفره ی رحمت امام حسین پهن کرد که همه بهرمند شوند. از این سفره ی بلا که او بلا را کشید اما خدا به واسطه ی او این رحمت را نازل کرد که هر کس با حسینم باشد من او را تا بالاترین مقامات می رسانم. به هر شکلی. گریه کنش باشد، سینه زنش باشد، سیاه پوشش باشد، مجلس برایش بگذارد و در مجلسش شرکت کند، به هر شکل.

emam-husain

     خدا رحمت کند در قم تا همین چند سال قبل هم بود یک حاج شیخ عبدالله پیاده بود البته فامیلیش بختیاری بود اصلیتش بختیاری و مال لرهای بختیاری بود منتهی چون ایشان خیلی سفرهای زیارتی را می رفت و همیشه هم پیاده می رفت معروف بود به حاج شیخ عبدالله پیاده. از اولیای خدا بود آیت الله بهجت و آیت الله بهاء الدینی و خوبان او را می شناختند و می گفتند ایشان طی الارض هم دارد. گاهی مواقع از قم به مشهد، از مشهد به کربلا از کربلا به نجف و همه اش هم پیاده البته عرض کردم کسانی که می شناختند می دانستند این آدم خیلی چیزها دارد. بیست سی سال آخر عمرش در قم بود ولی اوائل در نجف و کربلا زندگی می کرد. خود ایشان می گفت من آن موقعی که در نجف بودم و در کربلا و در آن شهرهای عراق، در محرم که می شد جلسه ای که برای سیدالشهداء بود یک آقایی بود می آمد از عربها، می آمد در مجلس شرکت می کرد. میگفت من هرچه نگاهش می کردم این نه گریه می کرد، نه سینه می زد، نه سخنرانی گوش می کرد، نه روضه گوش می کرد، فقط چایی می خورد و غذا می خورد فقط دنبال این بود که یک چیزی بخورد. حاج شیخ عبدالله پیاده می گفت من از او بدم می آمد. خب معنا ندارد که آدم در مجلس امام حسین فقط دنبال همین باشد. می گفت از او بدم می آمد. می گفت با نگاه متنفرانه ای به او نگاه می کردم. تا اینکه گذشت و ما آمدیم ایران. می گفت بعد از چند سال که ایران بودم یک مرتبه در قم رفته بودم حسینیه کربلایی ها. نشسته بودم دیدم دِ!! همان آقا اینجا هم هست!! همان آقایی که من از او بدم می آمد. گفتم مار از پونه بدش می آید دم لونه اش سبز می شود! اینجا هم آمده است. گفت به همان شکل نگاهش می کردم. یک چند مدت این بنده خدا از دنیا رفت. حاج شیخ عبدالله پیاده می گفت برزخ و عالم قبرش را به من نشان دادند. آدمی بود که اهل این حرفها بود. می گفت دیدم وضعش خیلی خوب است!! به او گفتم خیلی وضعت خوب است!! گفت حاج شیخ عبدالله! این را امام حسین به من داده گفته تا قیامت اینجا باش، این مال برزخت هست در قیامت بهترش را به تو می دهم. حاج شیخ عبدالله می گوید به او گفتم ما که از تو چیزی ندیدیم!؟ نه گریه ای، نه اشکی، نه سینه زدنی!! فقط می آمدی چایی می خوردی!؟ برگشت با تندی به من گفت شیخ عبدالله! مگر من چایی غیر امام حسین را هم می خوردم؟! گفت فهمیدم که این اینطور نبود که چایی نخورده باشد. میای چایی امام حسین را بخورد. نه اینکه غذا نخورده باشد می آید غذای امام حسین را بخورد. و امام حسین با همینها هم کار دارد. هرکس به هر شکلی در مجالس اباعبدالله ارتباط با سیدالشهداء داشته باشد این تحت سرپرستی امام حسین قرار می گیرد. خدا امام حسین را اباعبدالله کرد. نه عبدالله. آن که معلوم است عبد خدا است، اما اباعبدالله است. کسی اگر می خواهد بنده ی خوب خدا باشد امام حسین باید ابش (پدرش) باشد، سرپرستش باشد، باید زیر نظر امام حسین باشد و آن کسانی که زیر خیمه ی امام حسین می آیند اَبشان امام حسین است البته شکی نیست که آن کسی بیشتر استفاده می کند –چون استفاده از این خوان رحمت متفاوت است، افراد به صورت متفاوت استفاده می کنند- کسی بیشتر استفاده می کند که بیشتر سوز داشته باشد و هم رنگ با خود سید الشهدا شده باشد. امام حسین بیشترین دردها را کشید. روز عاشورا انواع و اقسام بلاها را کشید. برای خودش، بچه هایش، خانواده اش، اصحابش، دوستانش همه چیز را کشید. کسی شبیه تر به امام حسین می شود که سوز بیشتری در دلش باشد. شما در قرآن این را دیده اید که یوسف وقتی بیست سال دچار بلا شد، برادرانش که غافل بودند، برادرانش که هیچ، اصلا شاید خوشحال هم بودند که یک مزاحمی از سرشان کم شد، رفتند دنبال کار و کاسبی و زندگیشان. اما در طول بیست سال بلاکشی یوسف چه کسی بود که اشک چشمش خشک نشد، آنقدر گریه کرد که به فرموده ی قرآن کور شد و کمرش خم شد. دائم به فکر یوسف بود؟ یعقوب بود. یعقوب نماد یک نفر هست که یاد ولی خدا است. و از همه هم بیشتر بهره برد. الان زمانی است که امام زمان در متن بلا است. ولی خدا امام زمان الان بالاترین بلاها را دارد می کشد. با آن قلب رئوف و دل مهربانش در طول تاریخ همه ی ظلمها را می بیند ولی دستش بسته است نمی تواند کاری بکند، نمی تواند بیاید. باید درد بکشد. من و شما دوتا ظلم می بینیم خواب از چشممان می پرد، دلمان درد می گیرد که چرا اینطور است. او با آن قلب مهربانش در طول تاریخ خبر از همه ی ظلمها دارد. خب خیلی سخت است، خیلی درد می کشد. حالا اگر کسی از ما ها صبحمان شب می شود شبمان صبح می شود اصلا یاد ولی خدا نیستیم که الان در بلا است، خب اگر اینطور باشد ما دیگر نمی توانیم خیلی خودمان را امام زمانی بدانیم. چون ما سنخیتی با او نداریم. او در بلا است و ما در راحتی، در غفلت. بدون یاد او. در قضیه ی عاشورا هم همین است کسی حسینی تر هست که سوز بیشتری داشته باشد.

     بعضی از اوقات سؤال می کنند که در این ایام چه کار کنیم و چه عملی انجام دهیم؟ از امروز که روز اول محرم است تا آخر محرم بلکه تا اربعین این چهل روز که چله ای هست –حالا من نمی خواهم از این تعبیر چله استفاده کنم – که واقعا در این چله می تواند یک آدم دیگری شود. چهل روز که هیچ، تا همین ده روز و تا عاشورا هم می تواند چیز دیگری شود با همه ی بدیها و آلودگی هایش

اما چه کار کنیم؟ چه عملی هست، چه دستور العملی هست؟

     من همیشه این را عرض کرده ام مهمترین عمل در این چهل روز یا در این ده روز، حزن است، اشک است، سوز است. به هر بهانه ای شده انسان به یاد امام حسین حزنی داشته باشد، اشکی داشته باشد، سوزی داشته باشد. اگر می تواند زیارت عاشورا بخواند از راه زیارت، اگر می تواند کربلایی برود از راه کربلا، اگر می تواند در مجلس روضه که معمولا بیشترین جایی که انسان می تواند حزن پیدا کند در مجلس روضه است. در مجلس روضه شرکت کند حداقل در روز یک بار شرکت کند. چون مجلس روضه می دانید یک جمع است و در جمع اگر خود آدم هم حال نداشته باشد ممکن است یک دل سوخته ای باشد که او آدم را به جایی برساند. آدم را به نوایی برساند. یک دل سوخته اگر باشد.

     خدا رحمت کند مرحوم رسول ترک را من نمی خواهم در مورد ایشان صحبت کنم شما همه می دانید. رسول ترک با اینکه سابقه ی خوبی نداشت اما بعد چون مشتری امام حسین شد و امام حسین خریدارش شد در هر مجلسی می نشست آتش می زد به آن مجلس. همینی که اهل هر خلافی بود اما بعدها به جایی رسید، به جایی هم که رسید همه اش با اشک و ناله و آن توبه ی جانانه اش. به جایی رسید که آیت الله سید احمدآقای خوانساری در تهران، صاحب نفس و از اولیای خدا بود، شاید بعضی از افراد مسن این جلسه بعضا مقلد ایشان بودند. سال ۶۳-۶۴ از دنیا رفت بعد از انقلاب. ایشان می گفت مجلسی که رسول در آن باشد من دوست دارم در آن مجلس باشم. رسول وقتی به گریه می افتاد در روضه، آن آخرش به هق هق می افتاد. دیگر نمی توانست خودش را کنترل کند. گاهی مجلس تمام می شد همه می رفتند او نیم ساعت می نشست زانویش در بغلش بود و هق هق کنان گریه می کرد. آنها که می فهمیدند می رفتند بغلش می نشستند. می دانستند که الان خدا به واسطه ی این یک دعا بکند چیز می دهد. یا می رفتند به او می گفتند یک دعایی بکند. گاهی مواقع یک دل سوخته ای در جمع اینچنینی هست از این جهت بهترین عمل در این ایام، همان سوگ و غم و حزن است به خصوص اشک است. این را آدم باید در این ایام دنبال کند.

     از همه عذر می خواهم همین مقدار بس باشد. اجازه می گیرم از شما که امروز را که روز اول محرم هست روضه ی جلسه از زبان من نباشد. امام زمان روضه بخواند. روضه ی امام زمان را دیده اید؟ زیارت ناحیه را بخوانید این روضه ی امام زمان است. بسیار سنگین است. و من توصیه می کنم این زیارت ناحیه ی مقدسه را هر وقتی نخوانید آن موقعی که انسان بی حال است نخواند. خیلی روضه ی سنگینی است. یک چیزهایی در زیارت ناحیه ی مقدسه است که در هیچ مقتلی نیست.

     هویت الی الارض جریحا تطؤک الخیول بحوافرها. این در هیچ مقتلی نیست که جد غریبم یا اباعبدالله از اسب افتادی و زیر سم اسبان رفتی. امام حسین علیه السلام دو بار زیر سم اسبان رفت، دو بار. همه ی شهدا بعد از شهادت با اسبان لگدکوب شدند اما امام حسین یک بار بعد از شهادت و یک بار به فرموده ی امام زمان در این زیارت ناحیه موقعی که مجروح بود و افتاد هویت الی الارض جریحا مجروح افتادی تطؤک الخیول بحوافرها اسبها بر تو تاختند.

     روضه ی سنگین امام زمان علیه السلام که شب و روز بر جدش گریه می کند. السلام علی الشیب الخضیب السلام علی الخد التریب السلام علی البدن الصلیب این سلامها را دیده اید؟ اجازه می دهید من فقط ترجمه می کنم. السلام علی الشیب الخضیب سلام بر محاسن خونینت. این محاسن خونین امام حسین عصر عاشورا بود طرفهای غروب. امام حسین خسته شده بود از همه تشنه تر هم امام حسین بود از همه هم خسته تر امام حسین بود. از صبح هر شهیدی افتاد امام حسین او را کشید عقب و در این کشیدن عقبها تیر می خورد. امام سجاد می فرماید بابام وقتی می آمد خیمه وقتی نفس می کشید از لای زره اش خون می آمد. اینقدر تیر خورده بود!! تشنه تر از همه، خسته تر از همه. عصر عاشورا فوقف استریح ساعهً ایستاد لحظه ای نفس تازه کند سنگ خورد به پیشانی اش. سنگی پرت کردند خورد به پیشانی اباعبدالله. وقتی خواست با لباسش آن خون پیشانی را پاک کند تیر سه شعبه و سمی حرمله آنچنان بر سینه ی حضرت نشست که همه ی مقاتل نوشته اند آقا نتوانست از جلو بکشد از پشت کشید و خون فواره زد. دستش را روی این خون گذاشت و به محاسنش کشید. السلام علی الشیب الخضیب سلام بر محاسنت خونینت. که دیگر امام حسین نتوانست روی اسب بنشیند. دیگر طاقت نیاورد. اینجا بود که با ذکر بسم الله و بالله و علی مله رسول الله افتاد.

السلام علی الخد التریب. سلام بر آن صورتت که بر خاک افتاد. سلام بر صورتت که بر خاک گرم کربلا افتاد. گفت

نه ذو الجناح دگر تاب استقامت داشت

نه سید الشهداء بر قتال طاقت داشت

هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

     صورتش را گذاشت روی خاک. در زیارت ناحیه دارد که این صورت بر خاک بود اما نگاهش به خیمه هایش بود. با چشم به خیمه ها نگاه می کرد که چند ساعت بعد این خیمه ها مورد هجوم قرار می گیرد. شروع کرد امام حسین ذکر گفتن.

     السلام علی الرأس المرفوع. من یک چیزی را عرض می کنم و ختم می کنم که بین شهدای کربلا می دانید که سرها جدا شد. اما تمام سرها بعد از شهادت جدا شد. یک سر بود که هنوز داشت نفس می کشد و ذکر می گفت که از بدن جدا کردند و آن سر مقدس امام حسین بود. هنوز زنده بود. می دانید دلیلش چیست؟ دلیلش در روایات هست که امام حسین را ذبح کردند فانه ذبح کما یذبح الکبش ذبح وقتی است که آن موجود زنده است و سرش را می برند وقتی که از دنیا برود و سرش را ببرند نمی گویند ذبح. آن را می گویند مذبوح . فانه ذبح او را ذبح کردند یعنی هنوز داشت ذکر می گفت و این سر از بدن جدا شد.

السلام علی الرأس المرفوع

الله اکبر یک مرتبه زینب کبری و بچه ها دیدند این سر رفت بالای نیزه

سری به نیزه بلند است در برابر زینب

خدا کند که نباشد سر برادر زینب.

خدایا به آبروی امام حسین به سر مقدسش فرج مولایمان امام زمان تعجیل بفرما

به آبروی سید الشهدا دست ما در دنیا و آخرت از دامانشان کوتاه مفرما

نسل و اولاد ما را تا قیامت حسینی قرار بده

خدایا به محمد و آل محمد مریضان اسلام منظورین شفا کرم بفرما

این دستهایی که به گدایی در خانه ات بلند شده ناامید برمگردان

خدایا قسمت می دهیم به سید الشهداء شر دشمنان دین دشمنان اسلام؛ آمریکا اسراییل، وهابیت خائنین به این مردم نجیب به خودشان برگردان.

به آبروی سیدالشهداء رهبر بزرگوارمان خدمتگزاران به دین بر توفیقات و طول عمرشان بیفزای

شهدا، امام راحل، شهدای مدافع حرم با سید الشهداء محشور بفرما

عاقبتمان ختم به خیر و سعادت بفرما

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

صوت این جلسات


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: عترت
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی