علی بن موسی الرضا علیه السلام دژ محکم الهی
اسم آن بزرگوار على و كنيه او ابو الحسن الثاني و لقب مشهور او رضا است.
عمر مبارك آن حضرت پنجاه و پنج سال بود. (1)
در يازده ذى القعده سال 148 هجرى به دنيا آمد (2) و در سال 203 هجرى (3) در آخر ماه صفر به دست مأمون عباسى مسموم و شهيد شد.
مدت امامت آن بزرگوار بيست سال بود (4) ، كه تقريبا هفده سال آن را در مدينه، ملجأ عوام و منجى انام و معلم علما و مروج دين بود. سه سال آخر، او را از مدينه جبرا به طوس بردند و در طوس تا توانست از حريم دين حراست كرد تا سر انجام به دست مأمون شهيد شد.
مقام علمى حضرت رضا(علیه السّلام)
از متون اسلامى مىتوان نتيجه گرفت كه آن حضرت عالم بما سوى الله، واسطه فيض اين عالم، معدن كلمات پروردگار، صندوق انوار الهى و خزينه علم خداوند متعال است. احتجاجات و مباحثات حضرت رضا(علیه السّلام) با فرقههاى مختلف در مجلس مأمون، مقام علمى آن حضرت را آشكار مى كند. چنانكه بارها مأمون مى گفت:
ما اعلم احدا افضل من هذا الرجل على وجه الارض.
هيچ كس را در روى زمين داناتر از حضرت رضا نمى دانم.
فريد وجدى در دايرة المعارف خود، در ذيل كلمه رضا مى گويد: «مأمون سى و سه هزار نفر از بزرگان طوايف و فرق مختلفه را جمع كرد و از آنان خواست كه لايقترين افراد را از ميان خود انتخاب كنند تا ولايتعهدى را به او وگذارنمايد. همه آن سى و سه هزار نفر، در على بن موسى الرضا اتفاق نمودند.»
در اين باب از حضرت رضا(علیه السّلام) مطلبى نقل است كه مقام عبوديت آن بزرگوار را بر ما روشن مى كند . آن حضرت به دعبل خزاعى شاعر معروف عبايى داد و فرمود: «قدر آن را بدان كه در اين عبا هزار شب و هر شبى، هزار ركعت نماز خوانده است.»
آنان كه حضرت رضا(علیه السّلام) را از مدينه به طوس آوردند، همه از كثرت عبادت و تضرع و انابه و زارى وتهجد و مواظبت كامل آن حضرت در عبادت سخن گفته اند.
تواضع حضرت رضا علیه السّلام
ياسر، خادم آن حضرت مى گويد: حضرت رضا هميشه با خدمه و كارگرهاى خود غذا مى خورد و دوست داشت كه با آنها بنشيند و صحبت و درددل كند.
بعضى از ناآگاهان به اين كار حضرت ايراد مى كردند و حضرت مى فرمود:
ان الرب تبارك و تعالى واحد و الأب واحد و الام واحدة و الجزاء بالاعمال. (5)
پروردگار، پدر، و مادر، يكى است و فضيلت فقط و فقط به كردار است.
ياسر، خادم آن حضرت مى گويد: حضرت رضا هميشه با خدمه و كارگرهاى خود غذا مى خورد و دوست داشت كه با آنها بنشيند و صحبت و درددل كند.
بعضى از ناآگاهان به اين كار حضرت ايراد مى كردند و حضرت مى فرمود:
ان الرب تبارك و تعالى واحد و الأب واحد و الام واحدة و الجزاء بالاعمال. (5)
پروردگار، پدر، و مادر، يكى است و فضيلت فقط و فقط به كردار است.
سخاوت حضرت رضا(علیه السّلام)
قضيه اى كه كلينى رحمه الله در اين باره نقل كرده است، ذكر مى كنيم. راوى مى گويد:
«با جمعى بسيار خدمت حضرت رضا بوديم كه ابن سبيلى آمد و چنين گفت: يابن رسول الله! من دوست شما و پدران شما هستم. نفقه خود را در راه حج گم كرده ام. نفقه راه به من عنايت كنيد، چون به خراسان رسيدم براى شما صدقه مى دهم، زيرا آنجا مكنت دارم.
حضرت رضا(علیه السّلام) داخل اتاق شده پس از چندى از بالاى در، دويست دينار به او داد و خواهش كرد برود و فرمود: لازم نيست صدقه بدهى.
چون حضرت آمد، از ايشان پرسيدند: پول را از بالاى در داديد و خواهش نموديد كه برود تا او را نبينيد.
فرمود: من خواستم ذلت سؤال را در صورت او نبينم. آيا نشنيده ايد كه رسول اكرم فرموده است:
صدقه پنهانى، معادل هفتاد حج است، و گناه آشكار موجب خذلان، و گناه پنهانى را خداوند مى آمرزد.» (7)
قضيه اى كه كلينى رحمه الله در اين باره نقل كرده است، ذكر مى كنيم. راوى مى گويد:
«با جمعى بسيار خدمت حضرت رضا بوديم كه ابن سبيلى آمد و چنين گفت: يابن رسول الله! من دوست شما و پدران شما هستم. نفقه خود را در راه حج گم كرده ام. نفقه راه به من عنايت كنيد، چون به خراسان رسيدم براى شما صدقه مى دهم، زيرا آنجا مكنت دارم.
حضرت رضا(علیه السّلام) داخل اتاق شده پس از چندى از بالاى در، دويست دينار به او داد و خواهش كرد برود و فرمود: لازم نيست صدقه بدهى.
چون حضرت آمد، از ايشان پرسيدند: پول را از بالاى در داديد و خواهش نموديد كه برود تا او را نبينيد.
فرمود: من خواستم ذلت سؤال را در صورت او نبينم. آيا نشنيده ايد كه رسول اكرم فرموده است:
صدقه پنهانى، معادل هفتاد حج است، و گناه آشكار موجب خذلان، و گناه پنهانى را خداوند مى آمرزد.» (7)
اخلاق پسنديده
راوى نقل مى كند كه حضرت رضا (علیه السلام) هميشه حوائج نيازمندان را بر آورده مىساخت، در كارهاى خير پيشقدم بود، در شبهاى تاريك به فقرا و نيازمندان رسيدگى مىكرد، بيشتر شبها را تا صبح به عبادت و احيا مى كرد، و روزه بسيار مى گرفت.
بر سر خوان غذا با غلامان و زيردستان و گاهى با فقرا و مستمندان مى نشست، به كسى تكبّر نمى فروخت هيچگاه آب دهانش را بر زمين نمى انداخت، و با صداى بلند خنده نمى كرد.
اگر در مجلسى حاضر مىشد كسى را با زبانش از خود نمىراند، سخن كسى را قطع نمى كرد، بلكه صبر مى كرد تا سخن طرف مقابل تمام بشود، هيچگاه ديده نشد كه مقابل كسى پاى شريفش را دراز كند، و يا در برابر كسى تكيه كند.
معمولاً چهره شريفش گشاده بود، و هيچگاه شنيده نشد كه به يكى از زير دستانش ناسزا بگويد، درب خانه اش بهروى عموم مردم باز بود و به همگان احترام مى گذاشت (عيون اخبار الرضا ج2 ص184)، و گاهى به مأمون عباسى سفارش به تقوى و رسيدگى به مشكلات مردم كرده، و مى فرمود:
فرمانرواى مسلمين بايد بسان ستون وسط خيمه باشد، تا هركس وى را خواست بتواند به حضورش برسد.
راوى نقل مى كند كه حضرت رضا (علیه السلام) هميشه حوائج نيازمندان را بر آورده مىساخت، در كارهاى خير پيشقدم بود، در شبهاى تاريك به فقرا و نيازمندان رسيدگى مىكرد، بيشتر شبها را تا صبح به عبادت و احيا مى كرد، و روزه بسيار مى گرفت.
بر سر خوان غذا با غلامان و زيردستان و گاهى با فقرا و مستمندان مى نشست، به كسى تكبّر نمى فروخت هيچگاه آب دهانش را بر زمين نمى انداخت، و با صداى بلند خنده نمى كرد.
اگر در مجلسى حاضر مىشد كسى را با زبانش از خود نمىراند، سخن كسى را قطع نمى كرد، بلكه صبر مى كرد تا سخن طرف مقابل تمام بشود، هيچگاه ديده نشد كه مقابل كسى پاى شريفش را دراز كند، و يا در برابر كسى تكيه كند.
معمولاً چهره شريفش گشاده بود، و هيچگاه شنيده نشد كه به يكى از زير دستانش ناسزا بگويد، درب خانه اش بهروى عموم مردم باز بود و به همگان احترام مى گذاشت (عيون اخبار الرضا ج2 ص184)، و گاهى به مأمون عباسى سفارش به تقوى و رسيدگى به مشكلات مردم كرده، و مى فرمود:
فرمانرواى مسلمين بايد بسان ستون وسط خيمه باشد، تا هركس وى را خواست بتواند به حضورش برسد.
رفتار با متكبر
فضل بن سهل ذوالرياستين كه مأمون عباسى رياست نيروهاى مسلح و رياست ديوان دربار خود را بدو سپرده بود، به دستور مأمون عباسى براى خود اماننامهاى با اختيارات كامل نوشته و آن را به امضاى درباريان رسانيده، و سپس براى توشيح و مهر مأمون آن را نزد وى فرستاد، مأمون هم آن نامه را مهر زده و توشيح كرد، و سپس تمام خواستههاى ذوالرياستين را برآورده ساخت، علاوه بر آنكه نامهاى را به خطّ خود نگاشت و در آن اموال بسيار و زمينها و املاك و سلطه را نيز بدو بخشيد.
فضل براى اينكه همين امتيازات را پس از مأمون در دوران بقدرت رسيدن وليعهدش امام رضا (علیه السلام) نيز دارا باشد، از مأمون خواهش كرد كه آن نامه را به امضاى امام رضا (علیه السلام) نيز برساند، اما مأمون نپذيرفته و گفت: كه حضرت رضا (علیه السلام) با ما شرط كرده كه هيچگونه اقدامى از نظر حكومتى نكند، پس بهتر است خودت اين نامه را به حضور ايشان ببرى.
به همين جهت ذوالرياستين نامه مأمون را با خود برداشته، و بر امام رضا (علیه السلام) وارد شد، ديد آن حضرت نشسته و مشغول انجام كارى است، ذوالرياستين در جاى خودش در آستانه درب حجره ايستاد تا حضرت اذن دخول و نشستن به او بدهند، او مدّتى ايستاد و حضرت اعتنايش نكردند، و پس از آنكه غرور و تكبّر او را سركوب نموده و با اين رفتار ادبش كردند، سر شريفشان را بالا گرفته و فرمودند چه حاجتى دارى؟
ذوالرياستين با چهرهاى برافروخته عرضه داشت اى سرور من اين نوشته ايست از اميرالمومنين مأمون و شما در نوشتن چنين نامهاى براى اينجانب شايستهتر هستيد، چون ولى عهد مسلمين مىباشيد.
حضرت رضا (علیه السلام) در حالى كه چهره شريفشان را درهم كشيده بودند فرمودند: آن را بخوان، و ذوالرياستين همان طور كه ايستاده بود، همه آن نوشته را قرائت كرد، آنگاه حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: تا زمانى كه تقوى پيشه كنى و از خدا بترسى ما قبولت داريم، و سپس روى شريفشان را از او برتافته و مشغول كار خود شدند، و فضل بن سهل ذوالرياستين با غرورى درهم شكسته، و قيافهاى رنگ باخته از حضور شريف آن حضرت خارج شد. (بحار الانوار، چاپ جديد، جلد49 صفحه168)
فضل بن سهل ذوالرياستين كه مأمون عباسى رياست نيروهاى مسلح و رياست ديوان دربار خود را بدو سپرده بود، به دستور مأمون عباسى براى خود اماننامهاى با اختيارات كامل نوشته و آن را به امضاى درباريان رسانيده، و سپس براى توشيح و مهر مأمون آن را نزد وى فرستاد، مأمون هم آن نامه را مهر زده و توشيح كرد، و سپس تمام خواستههاى ذوالرياستين را برآورده ساخت، علاوه بر آنكه نامهاى را به خطّ خود نگاشت و در آن اموال بسيار و زمينها و املاك و سلطه را نيز بدو بخشيد.
فضل براى اينكه همين امتيازات را پس از مأمون در دوران بقدرت رسيدن وليعهدش امام رضا (علیه السلام) نيز دارا باشد، از مأمون خواهش كرد كه آن نامه را به امضاى امام رضا (علیه السلام) نيز برساند، اما مأمون نپذيرفته و گفت: كه حضرت رضا (علیه السلام) با ما شرط كرده كه هيچگونه اقدامى از نظر حكومتى نكند، پس بهتر است خودت اين نامه را به حضور ايشان ببرى.
به همين جهت ذوالرياستين نامه مأمون را با خود برداشته، و بر امام رضا (علیه السلام) وارد شد، ديد آن حضرت نشسته و مشغول انجام كارى است، ذوالرياستين در جاى خودش در آستانه درب حجره ايستاد تا حضرت اذن دخول و نشستن به او بدهند، او مدّتى ايستاد و حضرت اعتنايش نكردند، و پس از آنكه غرور و تكبّر او را سركوب نموده و با اين رفتار ادبش كردند، سر شريفشان را بالا گرفته و فرمودند چه حاجتى دارى؟
ذوالرياستين با چهرهاى برافروخته عرضه داشت اى سرور من اين نوشته ايست از اميرالمومنين مأمون و شما در نوشتن چنين نامهاى براى اينجانب شايستهتر هستيد، چون ولى عهد مسلمين مىباشيد.
حضرت رضا (علیه السلام) در حالى كه چهره شريفشان را درهم كشيده بودند فرمودند: آن را بخوان، و ذوالرياستين همان طور كه ايستاده بود، همه آن نوشته را قرائت كرد، آنگاه حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: تا زمانى كه تقوى پيشه كنى و از خدا بترسى ما قبولت داريم، و سپس روى شريفشان را از او برتافته و مشغول كار خود شدند، و فضل بن سهل ذوالرياستين با غرورى درهم شكسته، و قيافهاى رنگ باخته از حضور شريف آن حضرت خارج شد. (بحار الانوار، چاپ جديد، جلد49 صفحه168)
عيادت از مريض
در تاريخ حضرت امام رضا (علیه السلام) وارد شده كه آن حضرت همانند جدّ بزرگوارش پيامبر اسلام (ص) اگرچند روز يكى از دوستان و مؤمنين را نمىديد، حالش را مىپرسيد، و اگر مطّلع مىشد كه بيمار است به ديدار او مىشتافت.
يكى از روزها يك نفر از شيعيان آن حضرت بيمار شد، و حضرت امام رضا (علیه السلام) براى ديدار او به خانهاش تشريف برده و حالش را پرسيدند؟
و سپس در همان چند لحظه آن بيمار را تسلّى خاطر و موعظه و اندرزش داده و به او فرمودند: مردم دو گروه هستند، يكى با مرگ به راحتى و آسايش دست مىيابد، و ديگرى با مرگش مردم را از شرّ خود راحت مىكند، و تو اگر مىخواهى از گروه اول باشى، ايمان به خدا و ولايتت را تجديد كن تا پس از مرگ در آسايش باشى.
آن مرد چنين كرد و پس از چند لحظه در محضر پر مهر و محبّت حضرت امام رضا (علیه السلام) چشم از جهان بست.( بحار الانوار، چاپ جديد ج49)
در تاريخ حضرت امام رضا (علیه السلام) وارد شده كه آن حضرت همانند جدّ بزرگوارش پيامبر اسلام (ص) اگرچند روز يكى از دوستان و مؤمنين را نمىديد، حالش را مىپرسيد، و اگر مطّلع مىشد كه بيمار است به ديدار او مىشتافت.
يكى از روزها يك نفر از شيعيان آن حضرت بيمار شد، و حضرت امام رضا (علیه السلام) براى ديدار او به خانهاش تشريف برده و حالش را پرسيدند؟
و سپس در همان چند لحظه آن بيمار را تسلّى خاطر و موعظه و اندرزش داده و به او فرمودند: مردم دو گروه هستند، يكى با مرگ به راحتى و آسايش دست مىيابد، و ديگرى با مرگش مردم را از شرّ خود راحت مىكند، و تو اگر مىخواهى از گروه اول باشى، ايمان به خدا و ولايتت را تجديد كن تا پس از مرگ در آسايش باشى.
آن مرد چنين كرد و پس از چند لحظه در محضر پر مهر و محبّت حضرت امام رضا (علیه السلام) چشم از جهان بست.( بحار الانوار، چاپ جديد ج49)
عفو گنهكاران
در زمان فرمانروائى هارون عباسى پس از شهادت امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام)، عدّهاى به فرماندهى (جلودى) كه مردى سفّاك و بی رحم بود، مأموريت يافتند به محلّه بنى هاشم در شهر مدينه منوّره حمله كنند، و تمام خانهها را به تاراج بكشند.
جلودى براى انجام مأموريت عازم شهر مدينه شده، و با افراد خود به محلّه بنى هاشم و از جمله به خانه حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) كه امام رضا (علیه السلام) در آنجا بودند يورش برده، و خانه آن حضرت را به محاصره خود در آورد.
حضرت رضا (علیه السلام) كه از مقصد جلودى آگاه بودند، تمام بانوان و علويان را به اطاقى برده، و خودشان در عتبه در آن اطاق ايستادند، جلودى با خشونت و شدّتى روبروى امام ايستاده و گفت: كه من طبق دستور اميرالمؤمنين! هارون مأموريت دارم به اين اطاق هم وارد شوم و همه چيز را با خودم مصادره كنم، و اين كار بايد انجام پذيرد.
امام هشتم در پاسخش فرمودند: كه تو همينجا منتظر بمان و صبر كن، من سوگند ياد مىكنم كه هرچه اين بانوان از زيورآلات و لباس و غيره دارند برايت بياورم، جلودى نپذيرفت و برخواستهاش اصرار مىورزيد، و حضرت امام رضا (علیه السلام) پيوسته مىفرمودند كه اگر صبر كنى من قول مىدهم هرآنچه در اطاق و در اختيار آن مخدرات هست نزد تو بياورم، تا اينكه جلودى پذيرفت.
امام وارد اطاق شده و به آن مخدّرات امر فرمودند كه هركدام جز يك پيراهن برتن، آنچه كه دارند اعم از زيورآلات، خلخال، گوشواره و حتى مقنعههاى روى سرشان را به همراه تمام أثاثيه خانه به جلودى دادند.
از اين واقعه مدتها گذشت تا اينكه حضرت امام رضا (علیه السلام) به خراسان تشريف آورده و به اصطلاح وليعهد مأمون عباسى شدند، و مأمون دستور داد كه تمام اطرافيان و درباريان با آن حضرت بيعت كنند، و همه بيعت كردند جز نفرات معدودى كه يكى از آنها همين جلودى بود.
مأمون عباسى آن چند نفر را به جرم عدم بيعت با امام رضا (علیه السلام) به زندان افكند. جلودى با آن سابقه ننگين و با آن دشمنى و هتك حرمتى كه نسبت به امام رضا (علیه السلام) روا داشت، و با آنكه با آن حضرت از بيعت هم سرباز زد، مورد لطف و عنايت و عفو حضرت رضا (علیه السلام) قرار گرفت به اين ترتيب كه يك روز بعد از زندانى شدن جلودى مأمون به خدمت امام هشتم (علیه السلام) شرفياب شده، و موضوع زندانى شدن آن چند مخالف و از جمله جلودى را به ايشان عرض كرد، و سپس دستور داد كه زندانيان احضار شوند.
حضرت امام رضا (علیه السلام) كنار مأمون نشسته بودند كه از دور چشمشان به جلودى افتاد، با وجودى كه از ظلم و ستم آن شخص دلآزرده بودند، مورد چپاول و هتك حرمت او قرار گرفته بودند، و بالاخره مىدانستند كه جلودى با ايشان دشمنى آشكار دارد، با تمام اينها جلودى را عفو كرده و با لطف و مرحمت خويش از گناهان او چشم پوشيدند، و به همين جهت رو كرده به مأمون و با صورت گشادهاى فرمودند:
اين پير مرد جلودى را به من ببخش و آزادش كن، مأمون با صداى آهسته عرضه داشت: اين همان است كه دختران پيغمبر را آزرده و خانه شما را چپاول كرده است! اما جلودى از آن كينه و بغضى كه نسبت به حضرت رضا (علیه السلام) داشت، گمان برد كه آن حضرت عقوبت و مجازاتش را از مأمون مىخواهند، از اين رو به مأمون گفت: ترا به خدا و به خدمتگذاريم به پدرت هارون سوگند مىدهم كه خواهش اين آقا را نسبت به من نپذيرى!
مأمون كه وضع را چنين ديد از بزرگوارى امام رضا (علیه السلام) و خباثت جلودى در شگفت شده و به جلودى گفت: نه بخدا سوگند خواهش اين آقا را نسبت بتو عملى نمىكنم، سپس به دژخيم خودش دستور داد گردنش را بزند (اعيان الشيعه ج1 ص42).
در زمان فرمانروائى هارون عباسى پس از شهادت امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام)، عدّهاى به فرماندهى (جلودى) كه مردى سفّاك و بی رحم بود، مأموريت يافتند به محلّه بنى هاشم در شهر مدينه منوّره حمله كنند، و تمام خانهها را به تاراج بكشند.
جلودى براى انجام مأموريت عازم شهر مدينه شده، و با افراد خود به محلّه بنى هاشم و از جمله به خانه حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) كه امام رضا (علیه السلام) در آنجا بودند يورش برده، و خانه آن حضرت را به محاصره خود در آورد.
حضرت رضا (علیه السلام) كه از مقصد جلودى آگاه بودند، تمام بانوان و علويان را به اطاقى برده، و خودشان در عتبه در آن اطاق ايستادند، جلودى با خشونت و شدّتى روبروى امام ايستاده و گفت: كه من طبق دستور اميرالمؤمنين! هارون مأموريت دارم به اين اطاق هم وارد شوم و همه چيز را با خودم مصادره كنم، و اين كار بايد انجام پذيرد.
امام هشتم در پاسخش فرمودند: كه تو همينجا منتظر بمان و صبر كن، من سوگند ياد مىكنم كه هرچه اين بانوان از زيورآلات و لباس و غيره دارند برايت بياورم، جلودى نپذيرفت و برخواستهاش اصرار مىورزيد، و حضرت امام رضا (علیه السلام) پيوسته مىفرمودند كه اگر صبر كنى من قول مىدهم هرآنچه در اطاق و در اختيار آن مخدرات هست نزد تو بياورم، تا اينكه جلودى پذيرفت.
امام وارد اطاق شده و به آن مخدّرات امر فرمودند كه هركدام جز يك پيراهن برتن، آنچه كه دارند اعم از زيورآلات، خلخال، گوشواره و حتى مقنعههاى روى سرشان را به همراه تمام أثاثيه خانه به جلودى دادند.
از اين واقعه مدتها گذشت تا اينكه حضرت امام رضا (علیه السلام) به خراسان تشريف آورده و به اصطلاح وليعهد مأمون عباسى شدند، و مأمون دستور داد كه تمام اطرافيان و درباريان با آن حضرت بيعت كنند، و همه بيعت كردند جز نفرات معدودى كه يكى از آنها همين جلودى بود.
مأمون عباسى آن چند نفر را به جرم عدم بيعت با امام رضا (علیه السلام) به زندان افكند. جلودى با آن سابقه ننگين و با آن دشمنى و هتك حرمتى كه نسبت به امام رضا (علیه السلام) روا داشت، و با آنكه با آن حضرت از بيعت هم سرباز زد، مورد لطف و عنايت و عفو حضرت رضا (علیه السلام) قرار گرفت به اين ترتيب كه يك روز بعد از زندانى شدن جلودى مأمون به خدمت امام هشتم (علیه السلام) شرفياب شده، و موضوع زندانى شدن آن چند مخالف و از جمله جلودى را به ايشان عرض كرد، و سپس دستور داد كه زندانيان احضار شوند.
حضرت امام رضا (علیه السلام) كنار مأمون نشسته بودند كه از دور چشمشان به جلودى افتاد، با وجودى كه از ظلم و ستم آن شخص دلآزرده بودند، مورد چپاول و هتك حرمت او قرار گرفته بودند، و بالاخره مىدانستند كه جلودى با ايشان دشمنى آشكار دارد، با تمام اينها جلودى را عفو كرده و با لطف و مرحمت خويش از گناهان او چشم پوشيدند، و به همين جهت رو كرده به مأمون و با صورت گشادهاى فرمودند:
اين پير مرد جلودى را به من ببخش و آزادش كن، مأمون با صداى آهسته عرضه داشت: اين همان است كه دختران پيغمبر را آزرده و خانه شما را چپاول كرده است! اما جلودى از آن كينه و بغضى كه نسبت به حضرت رضا (علیه السلام) داشت، گمان برد كه آن حضرت عقوبت و مجازاتش را از مأمون مىخواهند، از اين رو به مأمون گفت: ترا به خدا و به خدمتگذاريم به پدرت هارون سوگند مىدهم كه خواهش اين آقا را نسبت به من نپذيرى!
مأمون كه وضع را چنين ديد از بزرگوارى امام رضا (علیه السلام) و خباثت جلودى در شگفت شده و به جلودى گفت: نه بخدا سوگند خواهش اين آقا را نسبت بتو عملى نمىكنم، سپس به دژخيم خودش دستور داد گردنش را بزند (اعيان الشيعه ج1 ص42).
اين اخلاق پسنديده اهل بيت پيغمبر، بخصوص راجع به عفو گنهكاران يكى از مهمترين عوامل پيشرفت اسلام و جذب مردم به اين دين مقدس بود، پيامبر بزرگ اسلام (ص) در موارد بسيارى از تقصير گنهكاران مىگذشت با وجودى كه قدرت داشت، و مىتوانست انتقام بگيرد.
حضرت علىّ بن ابىطالب (علیه السلام) اهل جمل و اسيران صفّين و خوارج نهروان را بخشيد با وجودى كه قادر بر انتقام بود چرا كه از قديم گفتهاند (در عفو لذّتى است كه در انتقام نيست) و گرچه انتقام لذت بخش است ولى لذت ترك آن بيشتر مىباشد، و گفته شاعر فارسى (سعدى): اگر لذّت ترك لذّت بدانى***دگر لذّت دهر لذّت نخوانى
امام حسن مجتبى (علیه السلام) از گناه آن مردى كه به ايشان ناسزا گفت چشم پوشيده و با او ملاطفت كردند (عوالم العلوم نوشته شيخ عبدالله بحرانى ج16 چاپ جديد قم ص121.)
حضرت امام حسين (علیه السلام) حتى در جبهه جنگ از دشمن ناتوان شده خود چشم پوشيده و عفوش نمود، بلكه او را كمك هم كرد(پيشواى شهيدان نوشته آيةالله سيد رضا صدر ص72.)
امام سجاد (علیه السلام) از مروانى كه به جدّش پيامبر، اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه زهرا، امام حسن مجتبى و امام حسين (صلوات الله عليهم اجمعين) آسيب رسانيده و آن بزرگان را اذيّت و آزار داده بود، نه تنها چشم پوشيدند، بلكه او را پناه داده و مورد مرحمت هم قرارش دادند (الكامل فىالتاريخ نوشته ابن الاثير چاپ1385 ه بيروت ج4 ص113.) امام محمد باقر (علیه السلام) از آن مردى كه مسيحى بود و به حضرتشان ناسزا گفت و مادر مخدّره آن امام معصوم را كلفت آشپزخانه خواند گذشت نموده و برايش دعا هم كردند (مناقب آل ابىطالب، چاپ ايران، جلد3 صفحه337).
امام جعفر صادق (علیه السلام) از گناه كنيزى كه بچه آن حضرت را بىاختيار از بلندى بهزمين زده و كشته بود نه تنها چشم پوشيده، بلكه آن زن را آزاد هم فرمودند(بحار الانوار، چاپ جديد، ج47 ص24).
امام موسى بن جعفر كاظم (علیه السلام) كه مواجه شده بودند با يك نفر مخالف و دشمن و از او ناسزا شنيده بودند، به مزرعهاش رفته و كيسهاى زر به وى داده، و گناهش را هم عفو كردند (بحار الانوار، چاپ جديد، ج48 ص102).
و بالاخره يك نمونه از عفو و گذشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (علیه السلام) را نيز نقل كرديم كه آن بزرگوار نيز مانند اجداد طاهرين و نياكانش از گنهكار چشم پوشيده، و مردم را دوست مىداشت.
متأسفانه حكومتهائى كه بهنام اسلام سركار آمدند، از قبيل بنى اميه، بنى العبّاس، عثمانيان در تركيه و غيره اين شيوه را نه تنها پيش نگرفته، بلكه چهره اسلام را نيز سياه جلوه داده و اسلام را متّهم ساختند.
آنان نه تنها از تقصير و لغزش گنهكاران گذشت نمىكرده، بلكه بيگناهان را نيز در زندانهاو تحت شكنجه قرار داده و با شلاق و چكمه استبداد سركوبشان ساختند، و اگر تاريخ صحيح شيوه رفتار و كردار پيامبر اكرم و اهلبيت طاهرينش را به عنوان معيارها و نمونههاى كاملى از تجلّى اسلام واقعى ثبت نمىكرد، امروز نامى از اسلام و رحمت اسلامى باقى نمانده بود، بلكه صفحات سياهى از كشتارهاى فردى و دستهجمعى، مصادره اموال، زندانهاى مخوف، شكنجههاى وحشيانه، تجاوز به نواميس مردم به نامهاى مختلف، سركوب آزاديهاى مردم به نامهاى مختلف، به بند كشيدن علما و دانشمندان، دريافت مالياتهاى ظالمانه، جنگهاى وسيع بر سر قدرت و به طور كلّى زير پا گذاشتن احكام قرآن و اسلام به نام اسلام به چشم مىخورد، به طورى كه هيچكس ديگر نمىتوانست حتى سخنى از اسلام و حاكميّت آن به ميان آورد. و اين خاندان مطهّر پيامبر بودند كه انواع شكنجهها، زندانها، فاجعههاى خونين و ديگر نابسامانيها را بهجان خريدند، تا براى نسلهاى آينده حجّت باشند، و براى هميشه پيشوا و مقتداى جامعه اسلامى به حساب آيند. يكى از شاعران شيعه از زبان اهلبيت پيامبراكرم (عليهم السلام) قطعه شعرى سروده كه آن بزرگان را با حكومتهاى بنى اميه و بنى العبّاس اين چنين مىسنجد:
ملكنا فكان العفو منّا سجـيـة
ولما ملكـتم سال بالدم ابطــع
وحـلّلتم قتل الاسارى وظـالما
غدونا عن الاسرى نعفّ و نصفح
فحسبكم هذا التفاوت بينــنا
و كل انـاء بالـذى فيه ينضـح
ترجمه شعر: زمانى كه قدرت به ما آل محمد رسيد، عفو و گذشت از اخلاق و خوى ما بود، اما زمانى كه ملك به شما رسيد سرزمينهاى وسيعى را سيل خون بيگناهان فرا گرفت. و شما كشتن اسيران را حلال كرديد، و در حالى كه ما پيوسته اسيران را عفو كرده و از آنان گذشت مىكرديم. و همين تفاوت ميان ما براى شما كافى است، چرا كه از كوزه برون تراود آن را كه در اوست.
حضرت علىّ بن ابىطالب (علیه السلام) اهل جمل و اسيران صفّين و خوارج نهروان را بخشيد با وجودى كه قادر بر انتقام بود چرا كه از قديم گفتهاند (در عفو لذّتى است كه در انتقام نيست) و گرچه انتقام لذت بخش است ولى لذت ترك آن بيشتر مىباشد، و گفته شاعر فارسى (سعدى): اگر لذّت ترك لذّت بدانى***دگر لذّت دهر لذّت نخوانى
امام حسن مجتبى (علیه السلام) از گناه آن مردى كه به ايشان ناسزا گفت چشم پوشيده و با او ملاطفت كردند (عوالم العلوم نوشته شيخ عبدالله بحرانى ج16 چاپ جديد قم ص121.)
حضرت امام حسين (علیه السلام) حتى در جبهه جنگ از دشمن ناتوان شده خود چشم پوشيده و عفوش نمود، بلكه او را كمك هم كرد(پيشواى شهيدان نوشته آيةالله سيد رضا صدر ص72.)
امام سجاد (علیه السلام) از مروانى كه به جدّش پيامبر، اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه زهرا، امام حسن مجتبى و امام حسين (صلوات الله عليهم اجمعين) آسيب رسانيده و آن بزرگان را اذيّت و آزار داده بود، نه تنها چشم پوشيدند، بلكه او را پناه داده و مورد مرحمت هم قرارش دادند (الكامل فىالتاريخ نوشته ابن الاثير چاپ1385 ه بيروت ج4 ص113.) امام محمد باقر (علیه السلام) از آن مردى كه مسيحى بود و به حضرتشان ناسزا گفت و مادر مخدّره آن امام معصوم را كلفت آشپزخانه خواند گذشت نموده و برايش دعا هم كردند (مناقب آل ابىطالب، چاپ ايران، جلد3 صفحه337).
امام جعفر صادق (علیه السلام) از گناه كنيزى كه بچه آن حضرت را بىاختيار از بلندى بهزمين زده و كشته بود نه تنها چشم پوشيده، بلكه آن زن را آزاد هم فرمودند(بحار الانوار، چاپ جديد، ج47 ص24).
امام موسى بن جعفر كاظم (علیه السلام) كه مواجه شده بودند با يك نفر مخالف و دشمن و از او ناسزا شنيده بودند، به مزرعهاش رفته و كيسهاى زر به وى داده، و گناهش را هم عفو كردند (بحار الانوار، چاپ جديد، ج48 ص102).
و بالاخره يك نمونه از عفو و گذشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (علیه السلام) را نيز نقل كرديم كه آن بزرگوار نيز مانند اجداد طاهرين و نياكانش از گنهكار چشم پوشيده، و مردم را دوست مىداشت.
متأسفانه حكومتهائى كه بهنام اسلام سركار آمدند، از قبيل بنى اميه، بنى العبّاس، عثمانيان در تركيه و غيره اين شيوه را نه تنها پيش نگرفته، بلكه چهره اسلام را نيز سياه جلوه داده و اسلام را متّهم ساختند.
آنان نه تنها از تقصير و لغزش گنهكاران گذشت نمىكرده، بلكه بيگناهان را نيز در زندانهاو تحت شكنجه قرار داده و با شلاق و چكمه استبداد سركوبشان ساختند، و اگر تاريخ صحيح شيوه رفتار و كردار پيامبر اكرم و اهلبيت طاهرينش را به عنوان معيارها و نمونههاى كاملى از تجلّى اسلام واقعى ثبت نمىكرد، امروز نامى از اسلام و رحمت اسلامى باقى نمانده بود، بلكه صفحات سياهى از كشتارهاى فردى و دستهجمعى، مصادره اموال، زندانهاى مخوف، شكنجههاى وحشيانه، تجاوز به نواميس مردم به نامهاى مختلف، سركوب آزاديهاى مردم به نامهاى مختلف، به بند كشيدن علما و دانشمندان، دريافت مالياتهاى ظالمانه، جنگهاى وسيع بر سر قدرت و به طور كلّى زير پا گذاشتن احكام قرآن و اسلام به نام اسلام به چشم مىخورد، به طورى كه هيچكس ديگر نمىتوانست حتى سخنى از اسلام و حاكميّت آن به ميان آورد. و اين خاندان مطهّر پيامبر بودند كه انواع شكنجهها، زندانها، فاجعههاى خونين و ديگر نابسامانيها را بهجان خريدند، تا براى نسلهاى آينده حجّت باشند، و براى هميشه پيشوا و مقتداى جامعه اسلامى به حساب آيند. يكى از شاعران شيعه از زبان اهلبيت پيامبراكرم (عليهم السلام) قطعه شعرى سروده كه آن بزرگان را با حكومتهاى بنى اميه و بنى العبّاس اين چنين مىسنجد:
ملكنا فكان العفو منّا سجـيـة
ولما ملكـتم سال بالدم ابطــع
وحـلّلتم قتل الاسارى وظـالما
غدونا عن الاسرى نعفّ و نصفح
فحسبكم هذا التفاوت بينــنا
و كل انـاء بالـذى فيه ينضـح
ترجمه شعر: زمانى كه قدرت به ما آل محمد رسيد، عفو و گذشت از اخلاق و خوى ما بود، اما زمانى كه ملك به شما رسيد سرزمينهاى وسيعى را سيل خون بيگناهان فرا گرفت. و شما كشتن اسيران را حلال كرديد، و در حالى كه ما پيوسته اسيران را عفو كرده و از آنان گذشت مىكرديم. و همين تفاوت ميان ما براى شما كافى است، چرا كه از كوزه برون تراود آن را كه در اوست.
حقگوئى دعبل
پس از شهادت امام هشتم، ايشان را در طوس در مقابل قبر هارون عباسى به طرف قبله كه بارگاه مقدس فعلى آن امام است به خاك سپردند، و مأمون عباسى پس از قتل امام رضا (علیه السلام) به بغداد بازگشته و آنجا را مركز خود قرار داد. دعبل خزاعى كه يكى از شعراى بنام شيعه است مىگويد نزد مأمون به كاخش رفتم و به او گفتم، اجازه مىدهى شعر جديدى را كه سرودهام بخوانم؟ گفت بخوان، و من چنين سرودم:
قبران فى طوس خير النـاس كلـهم
و شرّ كلّهــم هـذا من العـبر
ما ينفع الرجس من قرب الزّكى و ما
على الزّكى بقرب الرجس من ضرر
ترجمه شعر: در طوس دو آرامگاه است، آرامگاه بهترين مردم و بدترينشان، و اين از عبرتها و پندهاست.
نه از نزديكى آن امام پاك سودى به آن پليد هارون مىرسد و نه بر ايشان امام رضا ضرر و زيانى از نزديكى به آن پليد است (امالى الصدوق ص661). مأمون عباسى بر افروخته شده، و از اين حقگوئى دعبل به تنگ آمد، اما چون در برابر واقع قرار گرفته بود نتوانست اعتراضى كند!
پس از شهادت امام هشتم، ايشان را در طوس در مقابل قبر هارون عباسى به طرف قبله كه بارگاه مقدس فعلى آن امام است به خاك سپردند، و مأمون عباسى پس از قتل امام رضا (علیه السلام) به بغداد بازگشته و آنجا را مركز خود قرار داد. دعبل خزاعى كه يكى از شعراى بنام شيعه است مىگويد نزد مأمون به كاخش رفتم و به او گفتم، اجازه مىدهى شعر جديدى را كه سرودهام بخوانم؟ گفت بخوان، و من چنين سرودم:
قبران فى طوس خير النـاس كلـهم
و شرّ كلّهــم هـذا من العـبر
ما ينفع الرجس من قرب الزّكى و ما
على الزّكى بقرب الرجس من ضرر
ترجمه شعر: در طوس دو آرامگاه است، آرامگاه بهترين مردم و بدترينشان، و اين از عبرتها و پندهاست.
نه از نزديكى آن امام پاك سودى به آن پليد هارون مىرسد و نه بر ايشان امام رضا ضرر و زيانى از نزديكى به آن پليد است (امالى الصدوق ص661). مأمون عباسى بر افروخته شده، و از اين حقگوئى دعبل به تنگ آمد، اما چون در برابر واقع قرار گرفته بود نتوانست اعتراضى كند!
جنايت بزرگ مأمون
بالاخره مأمون عباسى كه از وجود حضرت امام رضا (علیه السلام) برخود و حكومتش بيم داشت، در پى بهانهاى بود كه به موجب آن از حضرت انتقام بگيرد، گويند كه از بهانههاى مأمون حقگوئى امام رضا (علیه السلام) در موارد مختلف و از جمله در مورد زير بوده است:
روزى مأمون عباسى در مجلس عمومى خودش كه حضرت امام رضا (علیه السلام) هم در آنجا تشريف داشتند، بر اريكه حكومت نشسته، و رفت و آمد مردم عمومى بود، در اين ميان به مأمون خبر رسيد كه يك مرد صوفى دست به سرقت زده و دستگير شده است، مأمون عباسى امر به احضار وى كرد، آن مرد را كه آوردند، ديد كه حالتى رقّتبار و ظاهرى بسيار فقيرانه دارد، و اثر سجده بر پيشانيش هست! مأمون بدو گفت: آيا تو با اين ظاهر خوب دست به سرقت زدهاى؟! آن مرد گفت: از روى اضطرار بوده نه اختيار، چون تو از دادن حقّ من خوددارى كردهاى.
ـ چه حقّى؟
ـ حقّ من از بيتالمال، چون من ابنالسبيل و فقيرم با وجودى كه قرآن را هم از حفظ دارم! حال از خودت شروع كن نخست حدّ شرعى را برخودت جارى كن و سپس بر من. مأمون كه از سخنان آن مرد به خشم آمده بود به حضرت امام رضا (علیه السلام) عرضه داشت: شما چه مىگوئيد؟! و حضرت به آرامى فرمودند: او مىگويد كه تو هم دزد هستى، مأمون از فرمايش امام برآشفت و به آن مرد گفت: بخدا سوگند دستت را قطع مىكنم. آن مرد بىاينكه ترسى به دل راه دهد گفت:
ـ چگونه دستم را قطع مىكنى؟! حال آنكه تو بنده من هستى؟!
ـ واى بر تو از كجا بنده تو هستم؟!
ـ از آنجائى كه پدر تو هارون، مادرت را از بيتالمال مسلمين خريدارى كرده، پس تو برده تمام مسلمين در شرق و غرب دنيا هستى مگر زمانى كه همه آنان تو را آزاد كنند، امّا من هنوز آزادت نكردهام. مأمون كه از اين گفت و شنود بستوه آمده بود، مجدداً روى به امام رضا (علیه السلام) كرده و عرضه داشت: مىگوئيد با او چه كنم؟
حضرت فرمودند: كه دنيا و آخرت با حجّت و برهان قائم است، و من مىبينم كه اين مرد با تو احتجاج كرده و تو پاسخى ندارى. مأمون عباسى برخلاف ارادهاش چون با پاسخهاى دندان شكنى روبرو شده بود، آن مرد متّهم را آزاد ساخت و چند روزى كناره گرفت، و همين زمان بود كه بر قتل حضرت رضا (علیه السلام) تصميم گرفت (مناقب آل ابىطالب، چاپ ايران، جلد4 صفحه368.)
بالاخره مأمون عباسى كه از وجود حضرت امام رضا (علیه السلام) برخود و حكومتش بيم داشت، در پى بهانهاى بود كه به موجب آن از حضرت انتقام بگيرد، گويند كه از بهانههاى مأمون حقگوئى امام رضا (علیه السلام) در موارد مختلف و از جمله در مورد زير بوده است:
روزى مأمون عباسى در مجلس عمومى خودش كه حضرت امام رضا (علیه السلام) هم در آنجا تشريف داشتند، بر اريكه حكومت نشسته، و رفت و آمد مردم عمومى بود، در اين ميان به مأمون خبر رسيد كه يك مرد صوفى دست به سرقت زده و دستگير شده است، مأمون عباسى امر به احضار وى كرد، آن مرد را كه آوردند، ديد كه حالتى رقّتبار و ظاهرى بسيار فقيرانه دارد، و اثر سجده بر پيشانيش هست! مأمون بدو گفت: آيا تو با اين ظاهر خوب دست به سرقت زدهاى؟! آن مرد گفت: از روى اضطرار بوده نه اختيار، چون تو از دادن حقّ من خوددارى كردهاى.
ـ چه حقّى؟
ـ حقّ من از بيتالمال، چون من ابنالسبيل و فقيرم با وجودى كه قرآن را هم از حفظ دارم! حال از خودت شروع كن نخست حدّ شرعى را برخودت جارى كن و سپس بر من. مأمون كه از سخنان آن مرد به خشم آمده بود به حضرت امام رضا (علیه السلام) عرضه داشت: شما چه مىگوئيد؟! و حضرت به آرامى فرمودند: او مىگويد كه تو هم دزد هستى، مأمون از فرمايش امام برآشفت و به آن مرد گفت: بخدا سوگند دستت را قطع مىكنم. آن مرد بىاينكه ترسى به دل راه دهد گفت:
ـ چگونه دستم را قطع مىكنى؟! حال آنكه تو بنده من هستى؟!
ـ واى بر تو از كجا بنده تو هستم؟!
ـ از آنجائى كه پدر تو هارون، مادرت را از بيتالمال مسلمين خريدارى كرده، پس تو برده تمام مسلمين در شرق و غرب دنيا هستى مگر زمانى كه همه آنان تو را آزاد كنند، امّا من هنوز آزادت نكردهام. مأمون كه از اين گفت و شنود بستوه آمده بود، مجدداً روى به امام رضا (علیه السلام) كرده و عرضه داشت: مىگوئيد با او چه كنم؟
حضرت فرمودند: كه دنيا و آخرت با حجّت و برهان قائم است، و من مىبينم كه اين مرد با تو احتجاج كرده و تو پاسخى ندارى. مأمون عباسى برخلاف ارادهاش چون با پاسخهاى دندان شكنى روبرو شده بود، آن مرد متّهم را آزاد ساخت و چند روزى كناره گرفت، و همين زمان بود كه بر قتل حضرت رضا (علیه السلام) تصميم گرفت (مناقب آل ابىطالب، چاپ ايران، جلد4 صفحه368.)
خورشيد بى پايان
آيا غروب خورشيد حكايت از پايان هميشگى آن است؟ و يا اينكه در پس غروب آن ميلادهاى مكرّرى انتظارش را مىكشد؟ بايد گفت در منطق فرمانروايان مستبد تاريخ، پاسخ سؤال اول مثبت است، آنان فكر مىكنند كه اگر بر چهره درخشانى پرده كشند، براى هميشه پوشيده مىماند، غافل از اينكه خودشان نابود مىشوند، و تاريخ جز ننگ و نفرين برايشان چيزى ديگر ياد نمىكند، و در هر صبحگاه ميلاد پرنور خورشيد تجديد مىيابد.
مأمون عباسى كه قبلاً عرض شد براى اهداف شومى كه در سر داشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (علیه السلام) را از مدينه به خراسان جلب كرده و آن حضرت را مجبور به اقامت نزد خود و قبول ولايت عهديش نمود، چنين مىانديشيد كه با قتل آن حضرت و غروب آن خورشيد نورافروز، نام آن حضرت را مىتواند از دلها خارج ساخته، و ياد او را براى هميشه پايان بدهد.
او كه جز به بقاى دولت و حكومتش به چيزى نمىانديشيد و حاضر بود در اين راه زندانها بسازد، هتك حرمت كند، شكنجه بدهد، مؤمنين را به زير ضربات شلاق بيندازد، اموال مردم را مصادره كند، علما و دانشمندان را خانهنشين و تحت نظر قرار بدهد، تهمت به بيگناهان ببندد، و بهطور كلّى بهنام اسلام و جانشينى پيامبر اسلام (ص)، اسلام را به نابودى بكشد و بدنام كند.
روزى جشن ولايت عهدى امام رضا (علیه السلام) بپا داشته و دستور مىدهد تا بنىعباس لباسهاى سياه را در آورده و لباس سبز بپوشند، و درهم و دينار به نام آن حضرت سكه مىزند، و دستور مىدهد تا نام شريفش را بهعنوان ولايت عهد با القاب و مدح و ثنا بر منابر بياورند، و روزى هم تصميم به قتل آن امام معصوم گرفته، و با انگور و يا آب انار زهر آلود مسمومش مىكند، و به طرز دلخراشى به شهادتش مىرساند، و بعد براى تظاهر در برابر مردم و فريب سادهلوحان با چشمهاى پر از اشك گريه سر مىدهد، يقه چاك مىزند شال عزا بگردن مىنهد و مجلس عزا بپا مىدارد!!
و جالب توجّه اين است كه با حالت تأسّف و زارى كنار نعش مقدّس امام رضا (علیه السلام) ايستاده و عرضه داشت: اى سرور من بخدا سوگند نمىدانم كداميك از دو مصيبت بر من سنگينتر است، آيا از دست دادن و فراق تو، و يا تهمت مردم به من كه قاتل تو هست؟
سرانجام پس از شهادت حضرت رضا (علیه السلام) مأمون عباسى در همان سال عازم بغداد شده، و آنجا را مركز خود قرار داد، و از طرفى چون در اثر معاشرت خود با امام رضا (علیه السلام) علويان و شيعيان را شناخته بود، آنان را در همه جا تحت تعقيب قرار داده، و پيوسته به قتل مىرسانيد، و لذا مشاهده مىشود كه معمولا در شهرهاى ايران و حتى افغانستان، در دامنه كوهها، در وسط جنگلها و نقاط دور دست، آرامگاه امامزادگان ديده مىشود، آنان يا به دست مأمورين عباسى به شهادت رسيده، و يا غريبانه در آن نقاط دور از وطنشان جان سپردهاند.
منبع: نقش رهبری حضرت رضا (علیه السلام)
آيا غروب خورشيد حكايت از پايان هميشگى آن است؟ و يا اينكه در پس غروب آن ميلادهاى مكرّرى انتظارش را مىكشد؟ بايد گفت در منطق فرمانروايان مستبد تاريخ، پاسخ سؤال اول مثبت است، آنان فكر مىكنند كه اگر بر چهره درخشانى پرده كشند، براى هميشه پوشيده مىماند، غافل از اينكه خودشان نابود مىشوند، و تاريخ جز ننگ و نفرين برايشان چيزى ديگر ياد نمىكند، و در هر صبحگاه ميلاد پرنور خورشيد تجديد مىيابد.
مأمون عباسى كه قبلاً عرض شد براى اهداف شومى كه در سر داشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (علیه السلام) را از مدينه به خراسان جلب كرده و آن حضرت را مجبور به اقامت نزد خود و قبول ولايت عهديش نمود، چنين مىانديشيد كه با قتل آن حضرت و غروب آن خورشيد نورافروز، نام آن حضرت را مىتواند از دلها خارج ساخته، و ياد او را براى هميشه پايان بدهد.
او كه جز به بقاى دولت و حكومتش به چيزى نمىانديشيد و حاضر بود در اين راه زندانها بسازد، هتك حرمت كند، شكنجه بدهد، مؤمنين را به زير ضربات شلاق بيندازد، اموال مردم را مصادره كند، علما و دانشمندان را خانهنشين و تحت نظر قرار بدهد، تهمت به بيگناهان ببندد، و بهطور كلّى بهنام اسلام و جانشينى پيامبر اسلام (ص)، اسلام را به نابودى بكشد و بدنام كند.
روزى جشن ولايت عهدى امام رضا (علیه السلام) بپا داشته و دستور مىدهد تا بنىعباس لباسهاى سياه را در آورده و لباس سبز بپوشند، و درهم و دينار به نام آن حضرت سكه مىزند، و دستور مىدهد تا نام شريفش را بهعنوان ولايت عهد با القاب و مدح و ثنا بر منابر بياورند، و روزى هم تصميم به قتل آن امام معصوم گرفته، و با انگور و يا آب انار زهر آلود مسمومش مىكند، و به طرز دلخراشى به شهادتش مىرساند، و بعد براى تظاهر در برابر مردم و فريب سادهلوحان با چشمهاى پر از اشك گريه سر مىدهد، يقه چاك مىزند شال عزا بگردن مىنهد و مجلس عزا بپا مىدارد!!
و جالب توجّه اين است كه با حالت تأسّف و زارى كنار نعش مقدّس امام رضا (علیه السلام) ايستاده و عرضه داشت: اى سرور من بخدا سوگند نمىدانم كداميك از دو مصيبت بر من سنگينتر است، آيا از دست دادن و فراق تو، و يا تهمت مردم به من كه قاتل تو هست؟
سرانجام پس از شهادت حضرت رضا (علیه السلام) مأمون عباسى در همان سال عازم بغداد شده، و آنجا را مركز خود قرار داد، و از طرفى چون در اثر معاشرت خود با امام رضا (علیه السلام) علويان و شيعيان را شناخته بود، آنان را در همه جا تحت تعقيب قرار داده، و پيوسته به قتل مىرسانيد، و لذا مشاهده مىشود كه معمولا در شهرهاى ايران و حتى افغانستان، در دامنه كوهها، در وسط جنگلها و نقاط دور دست، آرامگاه امامزادگان ديده مىشود، آنان يا به دست مأمورين عباسى به شهادت رسيده، و يا غريبانه در آن نقاط دور از وطنشان جان سپردهاند.
منبع: نقش رهبری حضرت رضا (علیه السلام)
نظرات شما عزیزان: