چگونه خدا را به بچه ها بشناسانیم؟
ممکن است این پرسش ها برای هر پدر و مادری بسیار مهم و دشوار باشند.
یک روز عصر موقعی که «کیم فلودین » با «یاسمین »، دختر چهارساله اش حرف می زد، دخترک پرسید: «چرا پوست بدن پرستارش تیره تر از پوست تن خودش است » جوابی که مادرش به او داد، بحث را به تفاوت های جسمی مردم کشاند. وی که اهل نیویورک بود، اظهار داشت: «خداوند همه ما را با هر رنگ پوستی دوست دارد.»
یاسمین پرسید: «چشم های خدا چه رنگی است؟» فلودین مکثی کرد و جواب داد: «... نمی دانم!» بعد یاسمین سؤال کرد: «آیا خدا همین جا نزد ماست؟» فلودین در پاسخ گفت: «بله، حتما». یاسمین نگاهی به دور و برش انداخت و پرسید: «پس آفریدگار کجاست؟ » فلودین جواب داد: «یاسمین، صحبت در این باره دشوار است!»
حق با اوست. گفت وگو در این مورد به واقع سخت می باشد. مدتی بعد فلودین با زنی که مدیر مهد کودک دخترش بود به رایزنی پرداخت و ضمن آن اظهار داشت: «من می خواهم دعا، آرامش بخش دل یاسمین باشد و او خوب و بد را از هم باز شناسد. ولی چه سان می توانم به وی یاری کنم تا چنین احساسی داشته باشد. در جایی که چیزهایی از این دست نه به دلایل علمی بلکه به ایمان خود شخص بستگی دارد.»
بسیاری از پدران و مادران، نگرانی فلودین را دارند. و لو این که بتوانند به راحتی با فرزندانشان درباره مدرسه و سایر موضوعات سخن بگویند، اما امکان دارد راجع به موضوع انتزاعی (مجردی) همچون وجود ایزد توانا، سرگردان بمانند.
به قول «رابی هارلد کاشز»، نویسنده اثر «هنگامی که بچه ها راجع به پروردگار می پرسند»: «سخن از خدا گفتن به منزله راه کاری جهت توصیف پدیده های جهان چون زیبایی طبیعت، چشم به جهان گشودن کودک و مرگ دوست اهمیت دارد. توام با چنین تعاریفی، احساسی از بهت و حیرت پدید می آید.» مؤلف یاد شده می افزاید: «ولی باید دانست که چیزی در روح بچه ها هست که شگفت انگیز و ابهام آمیز است.»
وانگهی، گفت وگو درباره آفریدگار به بچه ها مدد می کند که در امان بمانند. «آن و درهولد»، کشیش بخش مارک قدیس وابسته به کلیسای دایره اسقفی در شهر بونسبورو از ایالت بریلند، عقیده بر این است: «از آن جایی که خداوند تغییرناپذیر و جاودانی است، می تواند در دنیای فانی و زودگذر، مایه اطمینان خاطر و جهت نمای اخلاقی بچه گردد.»
مشکل بسیاری از بچه ها این است که پدر و مادرشان تمام نیرو و توان خویش را صرف فرستادن فرزندانشان به آموزشگاه های موسیقی و رایانه می کنند، لیکن آموزش «ایمان » را نادیده می گیرند. چنین والدینی از یاد می برند آنچه که می گویند و انجام می دهند - یا نمی گویند و دست به اقدام می زنند - اثر دیرپایی بر بچه هایشان می نهد.
بهترین طریق رشد حیات روحانی بچه هایمان این است که آشکارا و به راحتی درباره خداوند گفت و گو کنیم. بنا به گفته شمار زیادی از کارشناسان، قاعده کلی این است که بگذارید بچه ها گفتار را آغاز کنند و سپس صحبت را با پرسش ها، بینش ها و نظرهایتان پی گیری کنید. مثلا بعد از این که دختر «کیم فلودین » پرسش هایی مطرح ساخت، وی به این فکر افتاد که چگونه باید از خود واکنش نشان دهد. بعد سؤال دخترک به این جا رسید که خواست بداند چرا نمی تواند خدا را ببیند؟
در این هنگام «فلودین » به او گفت: «خدا همچون باد است ». ما قادر به دیدن آن نیستیم، لکن احساسش می کنیم. وقتی که همدیگر را دوست داشته باشیم، خدا در دل ما جای می گیرد.»
ما باید با بچه ها مطابق سن و سال و درک و فهمی که راجع به آفریدگار دارند، سخن بگوییم. آنچه در پی می آید، سه مرحله از رشد معنوی و چند رهنمود پیرامون طرز صحبت راجع به خدا را یادآوری می کند:
الف. یک تا سه سالگی
مسلما هر چند درک مفاهیم روحانی انتزاعی برای کودکان خیلی زود است، اما موعد آن رسیده که آنان به ابزارهایی دسترسی یابند که جهت گفت وگوهای آتی شان ضروری اند. «رابی دیوید وولپ »، نویسنده اثر «به کودکانتان راجع به خداوند آموزش دهید» اظهار می دارد: «موضوع مهم و حیاتی این است که در این گروه سنی کودکان باید از واژه ها و اصطلاح هایی متداول درباره پروردگار استفاده کنید تا در ذهن آنان نقش ببندد و در آینده پایه اعتقادات مذهبی شان مستحکم گشته و با زندگی شان درآمیزد.»
«دونالیندسای »، مدیر بخش کلیسا در لادرا در دوره پورتولا، یادآور می شود: «با توجه به باورهای مذهبی خویش، کلمه هایی را که در اعتقادتان به کار می برید، به فرزندانتان بیاموزید، واژه هایی چون خدا، انجیل، تورات، مسیح، افراد و مکان های مقدس. چنانچه کودکانتان را در همان دوران خردسالی با چنین مصادیقی آشنا نسازید، وقتی که بزرگ تر شدند، ناچارید مفاهیم گسترده تر و پیچیده تری را به آنان آموزش دهید. از همین زمان بکوشید مهر و محبت به آفریدگار را در دل فرزندتان بیندازید و او را به خداوند مشتاق گردانده و تاکید کنید که خدا هم وی را دوست می دارد.»
در ضمن شما باید این مفهوم بنیادی را به کودکان یاد دهید که ایزد توانا، بخشنده و مهربان است به دیگر سخن، در آغاز آموزش نخست با محبت و عطوفت خداوند شروع کنید که بی شک این نظریه با دیدگاه «آن ویدر هولت »، که وی هم این اصل را مهم ترین دریچه خداشناس برای کودکان این دوره عنوان می کند، منطبق است.
هنگامی که پسران خانم «ویدر هولت » در دوران کودکی به سر می بردند، وی به آنان تابلوی مینیاتوری کلیسایش را نشان داد و ضمنا به شمایل حضرت مسیح علیه السلام که بره ای در آغوش گرفته بود، اشاره کرد و گفت: «خداوند شما را دوست دارد، همان گونه که حضرت عیسی علیه السلام آن حیوان کوچولو را از شدت دوستی در بغل گرفته است.» با چنین بیان ساده و کودکانه، «آن » امید داشت که بتواند به وسیله این تابلو، ارتباط و صمیمیت پروردگار عالم با بندگانش را برای کودکان خویش بر زبان آورد.
ب. سه تا پنج سالگی
این گروه سنی، افراد پیش دبستانی را تشکیل می دهند که البته آموزش باید از آن ها آغاز گردد و تا سنین بلوغ ادامه داشته باشد. «کارشز» راجع به این گروه سنی می گوید: در مورد چنین کودکانی، طرح چنین پرسشی غلط است که از خود سؤال کنیم، چه سان به کودکان بفهمانیم که خداوند در زندگی آنان حاضر است. یا این که کلی تر بگوییم چه طور می توانیم به کودکانمان بفهمانیم که زندگی و وجودشان از آفریدگار نشات گرفته است. موقعی که کودکان شما لحظه های شیرین زندگی را تجربه می کنند یا از چیزی شگفت زده و حیران می گردند، این بهترین زمان برای گفت وگو با آنان درباره خداوند است. در این لحظه آنان بهترین ظرفیت پذیرش این نوع مطالب را دارند.
به عنوان مثال نمونه ای را یادآوری می کنیم: دختر بچه پنج ساله ای که پدر بزرگش را تازه از دست داده بود، در مراسم مذهبی روز یکشنبه به نزد «ویدر هولت » آمد و درباره پدر بزرگش از او پرسید. سؤال دخترک این بود: «آیا پدر بزرگ در بهشت رانندگی می کند؟ آیا از فلونی مراقبت می کند؟» (فلونی، سگ پدربزرگ بوده که تقریبا یک سال پیش از مرگ پدربزرگ در گذشته است.) «ویدر هولت »، این جریان را می داند که کودک مورد بحث نزد خود تصوراتی از آن دنیا دارد و در پی کسی است که به وی بگوید درست اندیشیده است و او را خاطر جمع کند. از همین رو «ویدر هولت » از وی می پرسد: «تو چی فکر می کنی؟» کودک تخیلاتش را چنین بیان می دارد: «خدا به پدر بزرگم خودرویی اهدا کرده و او در حالی که فلونی را کنار خود نشانده است، هر زمان که بخواهد با خودرو پیرامون ابرها به گردش می پردازد. در این جا، کشیش «ویدر هولت » هم با وی هم عقیده شده و نظراتش را تایید می کند. در سنین سه تا پنج سالگی، کودکان معمولا پروردگار را به صورت انسانی تجسم می کنند که قادر است خودرو را اهدا کند یا صاحب و دارنده انواع حیوانات دست آموز باشد. حتی به زغم ایشان، خداوند پیانو می نوازد و بر هر چیزی آگاه و واقف است و وی را چیزی بین پدر روحانی و یا پانوئل تصور می نمایند.
این ادراکات درونی کودکان سرانجام به این پرسش می انجامد که: آیا خداوند می خوابد؟ موقع تعطیلات خداوند به کجا می رود؟ حال برای درست هدایت کردن ذهن کودک و پاسخ صحیح دادن به پرسش های پیش آمده برای وی و نیز تشویق و ترغیبش باید به شیوه صحیح و صادقانه به او جواب داد. جوابی همچون: «نمی دانم یا آگاهی چندانی ندارم.» آنگاه خودتان سؤالی را طرح کنید تا بتوانید بحث و گفت وگو را تداوم بخشید. هنگامی که کودک در این سنین، خداوند را در حال دوچرخه سواری تجسم می کند و وی را این گونه پذیرفته است، در این صورت هر چیزی که شما درباره آفریدگار به وی بگویید، او آن حقایق را به طور سطحی می پذیرد. ولی در این حال چنانچه به کودک بگویید که خدا از دست تو به خشم می آید چنانچه شما رفتار یا کار ناپسندی انجام دهید، در این صورت، کودک تصویر پدری خشمناک و ترسناک را از این در پیش خود تجسم می کند که چنین خداوندی تصمیم دارد وی را جهت کوچک ترین اشتباه تنبیه کند. به قول «جان موریل »، استاد مطالعات مذهبی دانشگاه فلوریدای جنوبی: «کودکان خردسال نمی توانند پیرامون موضوعات مطرح شده به طور دقیقی بیندیشند یا پیامتان را ارزیابی نمایند.» زمانی که با بچه های پیش دبستانی درباره خدا حرف می زنید، شما به منزله کارشناس دینی هستید. بنابراین خیلی دقت کنید که مبادا موضوعات را به نحوی بر زبان جاری سازید که باعث پشیمانی خودتان شود.
ج. شش تا ده سالگی
از دورانی که کودکان به مدرسه گام می نهند، به طور منطقی شروع به فکر راجع به خداوند می کنند و از این عمل خود می خواهند به این پیامدها دست یابند که آیا خداوند عامل مرگ و میرهاست؟ آیا پروردگار از تمام آنچه که من انجام می دهم خبر دارد؟ بنا به گفته «کریستین هرلینگر»، مدیر مدرسه ساندی و خدمات جوانان از نخستین کلیسای فرزانگان مسیحی در بوستون: «همان گونه که پدر و مادر سعی دارند تا به این پرسش ها جواب دهند، باید این نکته اساسی و مهم را در نظر بگیرند که باید کودکانشان را راهنمایی کنند تا آنان به خداوند اعتماد کرده و به او رو کنند.»
البته این درست همان هدفی بود که خانم «آن فرگوسن »، رییس پیشین مدرسه وابسته به کلیسای مسیحی در دانشگاه یل، در مورد پسر شش ساله اش «کولین » دنبال کرد و کوشید به پسر شش ساله اش کمک کند که به نگرانی های آغاز تحصیل در کلاس اول چیره گردد.
پس از گذشت سومین روز مدرسه، خانم «فرگوسن » در زمین بازی به دیدار پسرش شتافت و با همدیگر پیاده به خانه برگشتند. در همین موقع «کولین » به مادرش گفت: «در این سه روز تنها و هراسان بودم.» مادر جوابش داد: «پسرم، خداوند در همه جای مدرسه با تو بود. مگر با او صحبت نکردی؟» و سعی کرد وحشت را از وی دور سازد. آن روز نقطه عطفی برای «کولین » به شمار می رفت زیرا دریافت که رابطه ساده با خداوند به وی یاری می کند که بر بیمش غلبه نماید.
طریقه دیگر آشنا ساختن بچه ها با خداوند، خواندن داستان هایی از کتاب مقدس است. داستان یکی از پیامبران را با جذابیت و بیانی ساده برایشان بازگو کنید. فرگوسن در این باره می گوید: «این کار سبب می گردد که بچه ها از همین سن بفهمند که خدا در تمام دوران زندگانی با آن هاست و به طور مثال قضیه حضرت یونس و گرفتار شدنش در دهان ماهی و ... به خوبی گویای این مطلب است.
از همین سن، کم و بیش آنان را به معبد (مسجد، کلیسا) و زیارتگاه ها ببرید و با سخنان مهیج و البته درست، احساسی از احترام و تقدس در آنان به وجود بیاورید.
د. پیش از نوجوانی
انسان ها خیلی زود دوران بچگی را پشت سر می نهند. کودکان بسیار تغییر می کنند - چه جسما و چه روحا - و به سوی استقلال فزون تری پیش می روند. گفته های شما باید به ایشان در درک خدا یاری کند. همچنین آنان فرا می گیرند که خود بیندیشند. زمانی هم فرا می رسد که آنان درباره نمادهای دینی همچون مناره، مسجد، هلال، یا صلیب و ستاره داوود و ... بحث می کنند و پیرامون مفهوم حقیقی و عمیق این نشانه ها می اندیشند.
یکی از کارشناسان در این زمینه می گوید: «بچه ها خدا را از خردسالی می شناسند و او را به عنوان منبع قدرت می انگارند. وانگهی، می خواهند بفهمند که در مورد آفریدگار تنها خوبی و خوشی نیست، بلکه رنج و ترس هم وجود دارد».
زمانی که شما با کودکی ده - دوازده ساله گفت وگو می کنید، ممکن است همان چیزی را بگویید که «کاشز» گفته است: «خدا، غم را به سوی ما نمی فرستد. بلکه قدرتی به ما اعطا می کند که بر غم چیره گردیم و مردم را متمایل می کند که به ما مدد رسانند.» گفتارتان هر چه باشد، بچه ها دقت می کنند تا ببینند که آیا شما به چیزی که می گویید اعتقاد دارید یا نه. «ویدر هولت » را باور بر این است که درباره خود و نظرتان، با اطمینان سخن بگویید. نظر دیگر این است که بگذارید بچه ها احساس واقعی تان نسبت به خدا را مشاهده کنند، نه احساس توام با ریاکاری و دورنگی.
ه. سیزده سالگی تا نوزده سالگی
بچه ها در این سن به چیزهای که تاکنون راجع به خدا شنیده اند می اندیشند. گاه علیه اعتقادات مذهبی طغیان می کنند. در این حالت، «ولپ » پیشنهاد می کند که با آن ها خوش رفتار باشید چرا که سرکشی شان طبیعی و مقتضی سن شان است. بکوشید با نوجوانان به نحوی راجع به خدا حرف بزنید که چاره گشای مشکلات شان باشد. مثلا برایش توضیح دهید که در پیشگاه خداوند، افراد زشت و زیبا یکسان می باشند و خدا هر دو را یکسان دوست دارد.
هنگامی که بچه ها به راه های خلاف و نادرست روی می آورند، برایشان شرح دهید که ایمان به ایزد مهربان، یک ارزش است و مردم عملکردهای آنان را بر پایه ایمان به خدا محک می زنند.
به قول «کاشز»: «خدا قوانین درستی دارد که عینا همچون قانون جاذبه، ثابت اند. می توانید با صحبت در مورد این قوانین، به نوجوان تان اعتماد به نفس ببخشید تا در مقابل مشکلاتش بایستد و تصمیمات عاقلانه ای بگیرد.»
«لارنس کانینگهام »، استاد الهیات دانشگاه نتردام، اظهار می دارد: «صحبت کردن درباره خدا مثل یاد دادن دوچرخه سواری به بچه هاست، ابتدا از چرخ های کمکی استفاده کنید سپس بچه ها را روی دوچرخه نگهدارید و همچنان که آنان شروع به رکاب زدن می کنند، تدریجا اجازه دهید خودشان برانند. تمام آنچه که شما می توانید انجام دهید، این است که زود آغاز کنید. بر عقاید خود پافشاری کنید. مثال بزنید و ایمان خویش را در تمامی لحظه ها عملا به خداوند بنمایانید و اما از همه مهم تر این که از لحاظ روحی و اخلاقی محیطی ایجاد کنید که روحانیتش تا ابد پابرجا و پایدار بماند.
نظرات شما عزیزان: