معنویت از نگاه قرآن / ابوالقاسم فنایی
ابوالقاسم فنایی که اکنون بیشتر در حوزه های “رابطه دین و اخلاق”، “فلسفه فقه”، “بازسازی عرفان، الاهیات و فقه اسلامی” به پژوهش مشغول هستند در گفت و گوی حاضر ابتدا با ارائه سه تعریف مرتبط با بحث قرآنی معنویت یعنی معنویت دینی، عرفی و فرادینی، به معرفی عناصر عملی و نظری معنویت در قرآن می پردازند و سپس گفت و گو را با بحث عملی معنویت در زندگی و دیدگاه قرآن در باب نقش معنویت در کسب فضایل اخلاقی و نیل به کمال و شکوفایی دنبال می کنند.
ابوالقاسم فنایی که اکنون بیشتر در حوزه های “رابطه دین و اخلاق”، “فلسفه فقه”، “بازسازی عرفان، الاهیات و فقه اسلامی” به پژوهش مشغول هستند در گفت و گوی حاضر ابتدا با ارائه سه تعریف مرتبط با بحث قرآنی معنویت یعنی معنویت دینی، عرفی و فرادینی، به معرفی عناصر عملی و نظری معنویت در قرآن می پردازند و سپس گفت و گو را با بحث عملی معنویت در زندگی و دیدگاه قرآن در باب نقش معنویت در کسب فضایل اخلاقی و نیل به کمال و شکوفایی دنبال می کنند.1
***
مطلع این گفتوگو نیز مانند هر گفتوگو و مقاله دیگری ایضاح مفهومی مطلب مورد بحث را، که در اینجا معنویت از چشمانداز قرآنی است، میطلبد.
لطفا بفرمایید از دیدگاه شما چه تعریفی برای واژه معنویت میتوان از دل قرآن برگرفت؟
به نام خداوند بخشنده مهربان. روشن است که واژه «معنویت» و مشتقات آن در قرآن به کار نرفته است. در عین حال به دلیل وجود آموزههای معنوی در قرآن میتوان ادعا کرد که قرآن یک کتاب معنوی یا یک کتاب معنوی نیز هست بنابراین، به جای پرسش از تعریف «واژه» معنویت از چشمانداز قرآن، بهتر است بپرسیم که «آیا مؤلفههای معنویت در قرآن یافت میشود؟»، یا «معنویت قرآنی چه ویژگیهایی دارد؟»، یا «اگر احیاناً تعریفی از سرشت معنویت یا ویژگیهای انسانهای معنوی یا سبک زندگی معنوی در قرآن میتوان سراغ گرفت، آن تعریف چیست؟»
از سوی دیگر، «معنویت» معناهای گوناگونی دارد که نباید با یکدیگر خلط شود. سه تا از این معناها که به بحث ما مربوط میشوند عبارتند از:
1) معنویت به مثابه گوهر ادیان (معنویت دینی/ قدسی)؛
2) معنویت به عنوان جایگزین یا بدیلی برای دین (معنویت سکولار/ عرفی)؛
3)?معنویت به مثابه مقولهای فرادینیـفراسکولار (معنویت فرادینیـفراسکولار).
معنای اول سابقه تاریخی بلندی دارد و قدمت آن به درازای تاریخ ادیان است اما معنای دوم به نسبت جدید است و ظهور آن تقریباً به نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی باز میگردد. تا آنجایی که میدانم، استعمال واژه معنویت در این معنا دو دلیل اصلی داشته است: اولی عبارت است از تهی یا جدا شدن ادیان بزرگ تاریخی و نهادینه شده از معنویت، یا کم رنگ شدن ارزش و اهمیت معنویت در این ادیان و تحتالشعاع عرضیات قرارگرفتن آموزههای معنوی موجود در این ادیان، یا عوض شدن جای صدف/ فرم و گوهر/ محتوا در این ادیان و دومی عبارت از تحولاتی است که در ذهنیت و سبک زندگی آدمیان در جهان مدرن رخ داده است.
معنویت به معنای دوم کلمه در واقع نوعی دیانتِ جدید است که بر حسب ادعای هواداران چنین معنویتی از 1) «متافیزیک ادیان سنتی»؛2) «متن مقدس»؛ 3) «تاریخ مقدس» و 4) «شخصیتهای دینی که نقش الگوهای معنوی را بازی میکنند» خالی است. اینکه «آیا اصولاً چنین معنویتی امکان دارد؟» و «در صورت امکان میتواند نیاز انسان به معنویت را برآورده کند؟» و نیز اینکه «آیا چنین معنویتی به مرور زمان به سرنوشت ادیان تاریخی و نهادینه شده دچار نخواهد شد؟»، پرسشهایی است که در اینجا در مقام پاسخگویی به آنها نیستم.
به گمان بنده این دو معنای از معنویت،در عین اینکه به ظاهر رقیب یکدیگرند، کاملاً متباین/ مانعالجمع2 نیستند، بلکه در کنار ویژگیهای اختصاصیشان فصل مشترکی نیز دارند، به این معنا که هر دو مصداقی از معنویت به معنای سوم کلمههستند. شخصاً به این رأی تمایل دارم که معنویت معنای سومی هم دارد که آن معنا مقولهای «فرادینی» و «فراسکولار» است که قابلیت دارد به اشکال و انواع گوناگون، از جمله شکل و نوع دینی و سکولار ظاهر شود یا «قرائت»ها/ «روایت»های متنوع دینی و سکولار داشته باشد.
بنابراین، معنویت به معنای سوم کلمه، اعم از معنویتِ دینی و معنویت سکولار است. این معنویت اگر با سایر اجزا و مؤلفههای دین ترکیب شود، به شکل معنویت دینی/ قدسی درخواهد آمد، همانگونه که اگر با اجزا و مؤلفههای سکولاریسم ترکیب شود، به شکل معنویت سکولار/ عرفی درخواهد آمد.در مورد امکان این دو ترکیب مناقشاتی وجود دارد که در اینجا به آنها نمیپردازم.
به تعبیر روشنتر اگر معنویت را به مثابه یک «گوهر» در نظر بگیریم، این گوهر میتواند در «صدف»های متنوعی عرضه شود که بعضی از آنها دینی و بعضی دیگر سکولار هستند. اگر این ادعا درست باشد، در این صورت به جای اینکه بگوییم: «در معنویتِ سکولار، «معنویت» جایگزین «دین» میشود»، بهتر است بگوییم: «در معنویت سکولار، نوع یا قرائتی از معنویت جایگزین نوع یا قرائت دیگری از معنویت میشود».
در پرتو این توضیحات وقتی درباره معنویت در قرآن یا از نگاه قرآن سخن میگوییم، پیش از هر چیز ناگزیریم روشن کنیم که مقصود ما معنویت به کدامیک از این سه معناست. در حال حاضر در این امر تردید دارم که آیا میتوان آیه یا آیاتی در قرآن یافت که نفیاً یا اثباتاً متضمن نکتهای درباره معنویت به معنای دوم کلمه، یعنی«معنویت سکولار»، باشد؛ هرچند احتمال وجود چنین آیه یا آیاتی را هم نفی نمیکنم؛ اما در مورد معنویت به معنای اول و سوم کلمه، یعنی معنویت دینی و معنویت فرادینیـ فراسکولار نکات بسیاری میتوان از آیات قرآن استنباط کرد.
مقصود از معنویت فرادینیـ فراسکولار آموزههای معنویای است که پذیرش آنها در گرو پذیرش پیشفرضهای اختصاصاً دینی یا سکولار نیست؛ بنابراین وجود چنین معنویتی در قرآن به معنای این است که آیه یا آیاتی در قرآن وجود دارد که برای پذیرش مفاد آنها و به کار بستنشان در مقام علم و عمل لازم نیست شخص، مسلمان یا حتی دیندار باشد یا به نبوت پیامبر گرامی اسلام و حقانیت قرآن به عنوان یک کتاب آسمانی ایمان داشته باشد و صدق/ حقانیت مفاد آن آیه یا آیات را از سر تعبد (دانش از راه گواهی)3و نه بر اساس دلیل ( دانش از راه دلیل)4بپذیرد. در ادامه بحث خواهم کوشید به بعضی از این آیات اشاره کنم.
قرآن عناصر عملی و نظری معنویت را چگونه معرفی میکند؟
پاسخ این سؤال بسیار گسترده است و طبیعتاً در اینجا نمیتوان به همه این عناصر و مؤلفهها پرداخت. در اینجا صرفاً به سه مؤلفه از مؤلفههای معنویت اشاره میکنم که در قرآن مورد تأکید قرار گرفته است، بدون اینکه در این مورد ادعای حصر قیاسی یا استقرایی داشته باشم.
اولین مؤلفهای که انسان معنوی یا یک زندگی معنوی را میتوان در قالب مهمترین پرسشی صورتبندی کرد که برای چنین شخصی مطرح میشود؛ پرسشی که سنگبنای سبک زندگی معنوی است. این پرسش عبارت است از اینکه «من چه باید بکنم؟» این پرسش چند ویژگی دارد:
اول اینکه پرسشی «جزئی» درباره خود پرسشگر است، نه پرسشی «کلی» درباره همه انسانها. این پرسش با پرسش «چه باید کرد؟»فرق دارد که پرسشی کلی مربوط به همه انسانهاست؛ البته ممکن است بتوان نشان داد که کشف پاسخ پرسش جزئی اول در گرو دانستن پاسخ پرسش کلی دوم است؛ اما برای کسی که دغدغه معنوی زیستن دارد پرسش اول اصلی و پرسش دوم فرعی است به این معنا که صرفا ارزش مقدماتی و ابزاری دارد و تا جایی به کار او میآید از طریق آن بتواند به پرسش اصلی خود پاسخ بگوید.
دوم اینکه این پرسش درباره «وظیفه» شخص است، نه درباره بود و نبودموجودات دیگر. این سخن نیز به این معناست که پاسخ به پرسشهایی درباره وجود و عدم موجودات دیگر یا سرشت و ویژگیهای آن موجودات تا جایی برای انسان معنوی اهمیت دارد که پاسخ این پرسشها در یافتن پاسخ درست برای پرسش مبنایی به او کمک میکند.
بنابراین، انسان معنوی صرفاً تا حدودی به هستیشناسی و نیز وظیفهشناسی عام میپردازد که این دو نوع شناخت در شناخت شخصی او مدخلیت دارند.
اینک اگر به سروقت قرآن برویم، میبینیم که قرآن بر «عمل»/ «سعی»/ «تلاش» به عنوان تنها سرمایه/ توشه/ اندوخته انسان تأکید میورزد. بعضی از آیاتی که به این نکته اشاره میکنند به قرار زیرند:
«إِنَّ السَّاعَه آتِیه أَكَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى»:5«قیامت فرارسنده است، مىخواهم پنهانش بدارم تا هر كسى كوشش خود را به عنوان جزا دریافت کند»؛
«وَأَن لَّیسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىوَأَنَّ سَعْیهُ سَوْفَ یرَى»:6«و اینکه انسان چیزی ندارد مگر کوشش خود و به زودی کوشش او دیده خواهد شد»؛
«یوْمَ یتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ مَا سَعَى»:7«روزی که انسان کوشش خود را به یاد میآورد»؛
چنانکه مشاهده میکنید در این آیات به صراحت بر این نکته تأکید شده است که دارایی واقعی انسان چیزی نیست مگر سعی و تلاش و کوشش او. این دارایی معیار رستگاری/ نجات یا شقاوت/ بدبختی،مصونیت یا عدم مصونیت از نقد و سرزنش و بازخواست است.عمل هویت و شخصیت آدمی را میسازد و این هویت و شخصیت همه آن چیزی است که کسی دارد و بر اساس آن میتوان درباره او داوری کرد؛ اما اگر کوشش و عملِ خودِ شخص چنین اهمیت منحصر به فردی دارد، به ناگزیر پرسش «من چه باید بکنم؟» به مهمترین پرسشی که شخص باید در جستوجوی یافتن پاسخ آن برآید بدل خواهد شد. بنابراین، آیات فوق و آیاتی که مضمون مشابهی دارند به دلالت التزامی بر این نکته دلالت میکنند که مهمترین پرسشی که هر شخصی باید درصدد پاسخگویی به آن برآید، پرسش «من چه باید بکنم؟» است.
پیش از ادامه بحث خوب است اندکی توقف کنیم و به یک نقد یا اعتراض مقدر پاسخ بگوییم. ممکن است کسی بگوید که قرآن در اغلب موارد ترکیب «ایمان» و «عمل صالح» را به عنوان معیار رستگاری یا نجات معرفی میکند و این نشان میدهد که از نظر قرآن عمل منهای ایمان به کلی بیارزش است. پاسخ این است که از نظر قرآن، «ایمان» به مثابه نتیجه/ فرآورده مهم نیست، فعل یا فرآیندِ«ایمان آوردن» و کیفیت آن مهم است. چنانکه از بسیاری از آیات قرآن برمیآید، «ایمان آوردن» و در برابر آن «کفر ورزیدن»و نیز «شرک ورزیدن»/ «شرک نورزیدن» کارهایی ارادی ـ اختیاریهستند که مانند سایر کارهای ارادی ـ اختیاری در معرض ارزشداوری عقلانی، اخلاقی و معنوی قرار دارند. بنابراین ایمان آوردن مقولهای جدا از عمل نیست، بلکه خود نوعی عمل است که صرفا به دلیل اهمیت آن به طور مستقل به آن اشاره شده است، نه به این دلیل که سرشت آن با سرشت عمل تفاوت دارد.
اگر کوشش شخص با «صداقت» و «جدیت» همراه باشد، چنین شخصی هدایت شده و رستگار و مستحق تحسین و پاداش و به تعبیر امروزی شادی و آرامش و امید است. اگر یکی از پیامدهای زندگی معنوی را رسیدن به شادی و آرامش و امید بدانیم، این سه پیامد در صورتی حاصل میشوند که آدمی در مقام علم و عمل «صداقت» و «جدیت» داشته باشد.کسی که صداقت و جدیت دارد، دلیلی ندارد که شاد نباشد یا آرامش و امید نداشته باشد. شادی، آرامش و امید واقعی و پایدار از درون شخص سرچشمه میگیرد بنابراین در اثر تغییر و تحولات بیرونی از میان نمیرود و کم و زیاد نمیشود. بنابراین کوشش همراه با صداقت و جدیت مطلوبیت ذاتی دارد، به این معنا که نمیتوان گفت چنین کوششی ممکن است به نتیجه نرسد.
صداقت در این مقام به این معناست که شخص در مقام کشف حقیقت و تشخیص وظیفه پیشداوری، تعصب، جزمیت و سایر رذایل معرفتشناسانه را نداشته باشد و منافع، تمایلات نفسانی و حب و بغض و دلبستگیهای عاطفی او مانع دیدن یا پذیرش حقی نشود که در دسترس انسانهاست، آنگونه که هست، به تعبیر دیگر، صداقت در اینجا به معنای «گشوده بودن در برابر حقیقت» یا «تسلیم بودن در برابر حقیقت» است، آنگونه که هست، نه آنگونه که من دوست دارم باشد و این دقیقاً همان معنای عامی است که برای واژه«اسلام» و مشتقات آن از بعضی از آیات قرآن برداشت میشود.8 برخلاف اسلام به معنای خاص کلمه که نامی برای یک دین خاص در برابر سایر ادیان است، اسلام به معنای عام کلمه نامی برای اشاره به حالتی ذهنی و روانی یا قلبی است که نوعی فضیلت معرفتشناختی به شمار میآید. این فضیلت معرفتشناختی به گمان من یکی از مهمترین مؤلفههای معنویت به معنای سوم کلمه است که در قرآن نیز موردتأکید فراوان قرار گرفته است.
بسیاری از نقدهایی که در قرآن خطاب به کافران و مشرکان آمده، در حقیقت خطاب به کسانی است که نسبت به حقیقت گشوده نیستند. اصولاً «کافر» در زبان قرآن کسی است که حقیقتی را که حقیقت بودنش برای شخص او روشن است میپوشاند و کتمان و انکار میکند.9 از سوی دیگر، مشرکانی که در قرآن مورد نکوهش و سرزنش و نقد قرار گرفتهاند، کسانی هستند که در کنار خدا یا به جای خدا چیزی یا کسی را میپرستند که به سود آن دلیل ندارند.10
جدیت در این مقام به این معناست که شخص در حد وسع و توان خود در مقام کشف حقیقت و مقام تشخیص وظیفه و التزام نظری و عملی به نتیجه تلاش خود در این دو مقام کوتاهی نکند. هدایت در قرآن به معنای «وصول به مقصد» نیست، بلکه به معنای «یافتن راه» و «حرکت در مسیری درست» است و کسانی که صداقت و جدیت دارند در مسیری درست در حال حرکت هستند. وصول به مقصد در گرو اجتماع اموری است که پارهای از آنها تحت کنترل و اختیار آدمی نیست، و از اینرو وی نسبت به وصول به مقصد مسئولیتی ندارد، به این معنا که اگر نرسیدن او به مقصد به دلیل موانعی باشد که تحت کنترل و اختیار او نبوده، نمیتوان او را به دلیل نرسیدن به مقصد سرزنش و مؤاخذه کرد. در موردی هم که نرسیدن او به مقصد به دلیل عدم صداقت و/ یا عدم جدیت خود او باشد، سرزنش و مؤاخذه او به دلیل عدم صداقت و/یا عدم جدیت اوست، نه به دلیل عدم وصولش به مقصد. آنچه در اینجا اهمیت دارد، رسیدن به مقصد نیست، بلکه حرکت در مسیر درست و جهت درست است. به تعبیر دقیقتر، کسی که در مسیری درست و جهتی درست در حال حرکت است، در حین حرکت درواقع به مقصد رسیده است.به قول مولانا:
بینهایت حضرتست این بارگاه صدر را بگذار، صدر توست راه
در قرآن از زبان خداوند چنین میخوانیم: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوافِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّـهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»:11«و کسانی را که برای ما کوشیدهاند به راههای خویش هدایت میکنیم و بیگمان خداوند همراه نیکوکاران است».در این آیه تعبیر «جَاهَدُوا» بر جدیت و تعبیر «فِینَا» بر صداقت دلالت میکند. تعبیر «سُبُلَنَا» به صورت جمع نیز بر این نکته دلالت میکند که راه هدایت و رستگاری یکی نیست، بلکه متعدد است و کسی که صداقت و جدیت دارد به هر نتیجهای برسد در راه خداست و در حال حرکت به سوی اوست. جمله آخر این آیه نیز بر این دلالت میکند که چنین شخصی از نیکوکاران است و خدا در طی این مسیر همراه اوست.
دومین مؤلفه مهم سبک زندگی معنوی که قرآن بر آن تأکید میورزد «گریزان بودن از امور لغو»به معنای عام کلمه است.دستکم در سه مورد قرآن به صراحت به این مؤلفه اشاره میکند. مورد اول در ضمن برشمردن ویژگیهای مؤمنان است.12 از نظر قرآن، مؤمنان رستگارند و یکی از ویژگیهایی که موجب رستگاری مؤمنان میشود این است که آنان از پرداختن به امور لغو و بیهوده گریزانند. پرهیز از امور بیهوده درواقع بخشی از تعریف ایمان است. مورد دوم در ضمن برشمردن ویژگی بندگان خدای رحمان است. یکی از ویژگیهای این گروه نیز این است که وقتی با امر لغوی روبهرو میشوند کریمانه از کنار آن میگذرند و به آن اعتنایی نمیکنند.13مورد سوم در مقام توصیف گروهی از اهل کتاب است که نسبت به حقیقت گشودهاند و وقتی سخن لغوی میشنوند از آن روی برمیتابند.14
پرهیز از کار لغو تعبیر دیگری است از پیروی از حکمت «به من چه مربوط است؟». انسان معنوی کسی است که پیش از پرداختن به هر سؤالی از خود میپرسد که «آیا این سؤال و پاسخ آن به من مربوط است یا نه؟» همچنین انسان معنوی کسی است که پیش از دست زدن به هر کاری از خود میپرسد که «آیا این کار به من مربوط است یا نه؟» کار در اینجا قلمرو گستردهای دارد و شامل هر کاری میشود، از جمله گوش سپردن به سخن دیگران و مطالعه کتاب یا مقاله یا هر چیز دیگری. اگر پاسخ این پرسشهای مقدماتی منفی باشد، در این صورت معلوم میشود که آن سؤال یا آن کار به شخص مربوط نیست و پرداختن به آن کاری لغو است. برای مثال، رازهایی در این عالم وجود دارد که قابل کشف نیست، مانند وقت قیامت و نیز کارهایی در این عالم وجود دارد که انجامشان از وسع و توان انسانها خارج است، مانند ریشهکن کردن گناه یا ساختن بهشت روی زمین. انسان معنوی به این امور نمیپردازد و به اصطلاح پایش را توی کفش خدا نمیکند، یعنی هوس خدایی کردن را از سر خود به در میکند، و به جد بر این باور است که «انسان خدا نیست، بنده است».انسان معنوی خودشناس است و چون خود را میشناسد، حد و وسع علمی و عملی خود را هم میشناسد و از آن تجاوز نمیکند.
علاوه بر این، مجهولاتی وجود دارد که میتوان پاسخی برای آنها کشف کرد، اما پاسخ آنها نقشی در کشف پاسخ برای پرسش بنیادین انسان معنوی، یعنی «من چه باید بکنم؟» ندارد. کارهایی نیز وجود دارد که در حیطه مقدورات شخص هست، اما پرداختن به آنها نه جزو وظایف شخص است و نه مقتضای فضیلتی از فضایل و نه منفعتی برای شخص او دربر دارد. انسان معنوی به چنین پرسشها و کارهایی هم نخواهد پرداخت.
دلیل آن نیز روشن است. به دلیل اینکه وقت و فرصت و امکانات مادی و معنوی و توان ذهنی،روانی و بدنی هر فردی محدود است، به هر میزان که او وقت و فرصت و امکانات و نیروی خود را صرف یافتن پاسخ برای پرسشها یا انجام دادن کارهایی بکند که به او مربوط نیست، از تلاش برای پاسخ گفتن به پرسشها و انجام دادن کارهایی که به او مربوط است بازخواهد ماند.
سرانجام سومین مؤلفه زندگی معنوی که قرآن بر آن تأکید میورزد عبارت است از «زندگی اصیل». قرآن بر فردیت انسانها و بر این نکته بسیار تأکید میورزد که هر انسانی مسئول اعمال و رفتار خود است و تنها خود اوست که باید پاسخگوی اعمال و رفتار خود باشد،15و هیچکس بار دیگری را بر دوش نمیگیرد.16 از نظر قرآن، هر انسانی به تنهایی در پیشگاه خداوند محشور میشود.17به تنهایی محشور شدن در پیشگاه خداوند کنایه از این است که شخص دیگری در آنجا حضور ندارد که بتواند بار مسئولیت گفتار و کردار آدمی را بر دوش بگیرد و آدمی به بهانه تکیه بر سخن یا دستور یا توصیه او بتواند برای کاری که کرده است توجیه قانعکنندهای به دست دهد و مسئولیت خود را به دوش دیگری بیندازد.
اما نکته این است که هر انسانی در صورتی مسئول کارهای خود خواهد بود و به شرطی حق نخواهد داشت بار مسئولیت خود را به دوش دیگری/ دیگران بیندازد که حق داشته باشد بر اساس فهم خود تصمیم بگیرد و عمل کند،یعنی بتواند «خودفرمانروا» باشد و خودفرمانروایی او، یعنی تصمیمگیری و عمل بر اساس فهم خود، به رسمیت شناخته شود. از سوی دیگر زندگی اصیل معنایی جز این ندارد که شخص خودفرمانرواست، یعنی بر اساس فهم خود تصمیم میگیرد و عمل میکند، نه بر اساس فهم دیگران یا میل و پسند و خوشایند و ناخوشایند دیگران یا تبعیت از افکار عمومی یا مد یا فرمان و اراده دیگری. البته خودفرمانروایی درجه اول/ بنیادین با دیگرفرمانروایی درجه دوم/ روبنایی منافات ندارد، به این معنا که گاهیاوقات و تحت شرایط خاصی، شخص از لحاظ عقلانی موظف است/ حق دارد بر گواهی دیگران به عنوان منبع معرفت تکیه کند یا از دستور آنان تبعیت کند. در این موارد شخص به فرمان عقل خود و بر اساس فهم خود چنین میکند. بر این اساس میتوان گفت که مراجعه به عالمان و متخصصان و پذیرش گواهی آنان و پیروی از توصیهها و دستوراتشان در قلمرو علم و تخصصشان با خودآیینی و خودفرمانروایی و زیستن بر اساس فهم خود سازگار است. در این موارد این خود فرد است که بر اساس فهم خود تصمیم میگیرد که گواهی دیگری را بپذیرد یا به توصیه و دستور او عمل کند یا نه؟ اگر دیگری واجد شرایط لازم باشد و شخص در اثر تحقیق با صداقت و جدیت وجود این شرایط را در او احراز کرده باشد و گواهی یا توصیه و دستور او با اطلاعات و شواهدی که از طریق سایر منابع و مجاری معرفت در دسترس شخص قرار دارد ناسازگار نباشد، آن شخص در پیروی از دیگری به فرمان عقل خود عمل کرده و در صورت خطا معذور است، نه به این دلیل که در این مورد مسئولیت از دوش او به دوش دیگری منتقل میشود و دیگری باید به جای او پاسخگو باشد، بلکه به این دلیل که مسئولیت خود را انجام داده است.مسئولیت عقلانی و اخلاقی ما اقتضا نمیکند که در مورد هر موضوعی خودمان شخصاً تحقیق کنیم؛ چنین کاری امکان ندارد و در صورت امکان مطلوب نیست.18
از دیدگاه قرآنی معنویت در کسب فضایل اخلاقی و نیل به کمال و شکوفایی چگونه منشأ اثر است؟
به گمان من رابطه معنویت دینی/ قدسی و اخلاق چندسویه است. این رابطه را با تکیه بر مفهوم تقوا/ پرهیزگاری میتوان توضیح داد. اولین سویه این رابطه نقشی است که معنویت قدسی در «شناخت» فضایل اخلاقی میتواند بازی کند. دومین سویه نقش این معنویت در «انگیزه» پیروی از ارزشهای اخلاقی است. سومین سویه به «کسب فضایل اخلاقی» یا «تربیت اخلاقی»مربوط است و چهارمین سویه به نقش اخلاق در معنویت قدسی بازمیگردد. در اینجا میکوشم به اختصار هرچه تمامتر درباره هریک از این سویهها توضیحاتی را عرض کنم.
یکی از اوصاف بسیار مهمی که معنویت قدسی به خداوند نسبت میدهد، وصف «ناظر آرمانی»19 است. ناظر آرمانی کسی است که به خاطر برخورداری از ویژگیهای اخلاقی و معرفتشناسانه در قلمرو اخلاق «مرجعیت معرفتشناختی»20دارد، به این معنا که برای شناخت حکم اخلاقی یا حکم اخلاقی درست باید به او مراجعه کرد و داوری او را بر داوری دیگران مقدم داشت. از منظر معنویت قدسی، نیاز ما به خداوند و داوری اخلاقی او پیش از انجام عمل و در مقام تصمیمگیری است و نقش خدا در این قلمرو صرفاً به داوری در روز قیامت و پاداش و مکافات پس از عمل محدود نمیشود. وقتی قرآن میگوید: «خدا احکمالحاکمین است»،21یا «خدا خیرالحاکمین است»،22مقصودش این است که ما پیش از عمل و در مقام تصمیمگیری به مراجعه و مشورت با خداوند نیاز داریم. البته چنانکه در جاهای دیگر از جمله در دو کتاب دین در ترازوی اخلاق و اخلاق دینشناسی، به تفصیل آوردهام اخلاق از جمیع جهات و از جمله از جهت معرفتشناختی و روانشناختی مستقل از دین است، اما استقلال معرفتشناسانه اخلاق از دین به این معناست که مرجعیت معرفتشناختی خدا در قلمرو اخلاق مرجعیتی «انحصاری» نیست، یعنی حکم اخلاقی یا حکم درست اخلاقی را از راههای دیگری از جمله «عقل» یا «وجدان اخلاقی» نیز میتوان شناخت. استقلال روانشناسانه اخلاق از دین نیز به این معناست که دین منبع «انحصاری» انگیزه رفتار اخلاقی نیست، بلکه این انگیزه از منابع دیگر، از جمله از خود اخلاق نیز قابل تأمین است.
مفهوم «تقوای الهی» که در قرآن و فرهنگ دینی ما بسیار بر آن تأکید میرود به معنای ترس از خدا نیست، بلکه به معنای پروای خدا را داشتن و احساس زنده حضور در محضر اوست. حالت عاطفی و روانیای که با تقوا همراه است، «ترس» نیست، «شرم» است؛ شرمِ حاصل از حضور در محضر پروردگاری محتشم. درحقیقت ادب حضور در محضر خداوند چیزی به جز مراعات ارزشهای اخلاقی نیست. این احساس حضور در محضر خداوند هم موجب میشود که انسان در وقت تصمیمگیری از خدا کسب تکلیف کند، یعنی بکوشد نظر او را در مورد شأن اخلاقی کاری که درصدد انجام آن است کشف کند و هم موجب میشود که انسان به دلیل حضور خداوند از انجام کارهای اخلاقاً ناروا خودداری کند، یعنی داوری اخلاقی خداوند در مورد آن کار را بر تمایلات و منافع شخصی و ترس و طمع خود و وسوسه و ارادهی دیگران که او را به ارتکاب چنین کارهایی دعوت میکنند مقدم بدارد. به تعبیر دیگر، احساس حضور در محضر خداوند موجب میشود شخصی که چنین احساسی دارد، اراده خود را در اراده خداوند فانی کند و اراده خداوند، به حسب تعریف ارادهای اخلاقی است.
از سوی دیگر، ارتباط وجودی و معنوی با خدایی که واجد همه فضایل اخلاقی در حد کمال است و از همه رذایل اخلاقی منزه است و همنشینی با او موجب میشود این فضایل در روح و روان آدمی پرورش یابد و آن رذایل از ساحت وجود او پاک شود. به این ترتیب، معنویت قدسی نقش پررنگی در کمال و شکوفایی اخلاقی شخص بازی میکند، زیرا پروای خدا را داشتن سه کارکرد مهم در قلمرو اخلاق دارد.
احساس حضور خداوند در عالم هستی یا احساس حضور در محضر خداوند هم کارکرد معرفتشناسانه دارد، هم کارکرد روانشناسانه و هم کارکرد تربیتی یعنی تقوا هم منبع شناخت است، هم منبع انگیزه و هم منبع فضیلت. از سوی دیگر، بدون تردید اخلاق هم نقش مهمی در تقرب به خداوند و معنویتر شدن آدمی بازی میکند. از این زاویه که بنگریم، ارتباط و تأثیر و تأثر اخلاق و معنویت قدسی متقابل است. اخلاقی و معنوی زیستن مراتب و درجات گوناگونی دارد و تکامل و پیشروی در هر یک از این دو قلمرو پیشرفت در قلمرو دیگر را به دنبال خواهد داشت.هرکسی اخلاقیتر باشد به خدا نزدیکتر است و هرکسی که به خدا نزدیکتر است اخلاقیتر است.
آیا از تعلیم قرآن چنین برمیآید که تنها به مدد معنویت میتوان به زندگی آرمانی دست یافت، یا زندگی ایدهآل به عناصر دیگری نیز محتاج است؟ به سخن دیگر آیا معنویت زندگی انسان را کاملا پوشش میدهد؟
پرسش شما ابهام دارد.اگر مقصودتان این است که معنویت زندگی انسان را کاملاً پوشش میدهد، یعنی هیچ قلمرویی از قلمروهای زندگی بشر نیست که در آن معنویت حرفی برای گفتن نداشته باشد، پاسخ این پرسش مثبت است. معنویت نوعی رویکرد یا روحیه است که در خلوت و جلوت و در کوچه و بازار و کنج منزل همراه شخص است و طبیعتاً در حرکات و سکنات و کردار و گفتار شخص و تعامل او با خود و دیگری تأثیر میگذارد.
اما اگر مقصودتان این است که معنویت همه آن چیزی است که ما به عنوان یک انسان برای داشتن یک زندگی آرمانی به آن نیاز داریم، پاسخ منفی است. معنویت فضیلتی است که هم باید با فضیلتهای دیگر، از جمله فضیلت عقلانیت، همنشین شود تا بتواند نقش شایسته خود را در زندگی آدمی بازی کند و هم نباید موجب غفلت از سایر مؤلفههای ضروری برای یک زندگی شایسته و درخور انسان بشود. برای مثال، سیاست و اقتصاد از جمله چیزهایی است که یک انسان معنوی نیز نباید آنها را نادیده بگیرد. فرق یک انسان معنوی با یک انسان غیر معنوی در این نیست که اولی نسبت به سیاست و اقتصاد کاملاً بیاعتناست، بلکه در این است که اولی در فعالیت سیاسی و اقتصادی نیز رویکردی معنوی دارد و در این دو قلمرو نیز دغدغههای معنوی خود را فراموش نمیکند؛ یعنی معنویت در این دو قلمرو نیز حرفی برای گفتن دارد،اما آن حرف این نیست که پرداختن به امور سیاسی و اقتصادی با معنوی زیستن منافات دارد، بلکه این است که پرداختن به این امور نباید انسان را از یاد خدا و آخرت و پرداختن به خود غافل کند.23
پی نوشت ها
1. این گفت و گو بیش از هر کسی وامدار استاد گرانقدر، مصطفی ملکیان، است که هم امکان این گفتوگو را فراهم آوردند و هم نگارنده در پاسخگویی به پرسشهای مطرح شده از سنخرانیهای ایشان در باب معنویت بهره فراوان برده است. همچنین از سرکار خانم نغمه پروان بابت طرح پرسشها، شکیبایی بسیار و پیگیری مستمرشان صمیمانه سپاسگزارم.
2. mutually exclusive. // 3. knowledge by testimony. // 4. knowledge by evidence.
5. (طه/15). // 6. (نجم/39-40). // 7. (نازعات/35). // 8. (بقره/112، 128، 131، 132، 133؛ آل عمران/52، 64، 67؛ نساء/125؛ مائده 44 و 111؛ اعراف 126؛ یونس 84 و ...). // 9. در قرآن (حدید/20) کشاورزان کافر نامیده شدهاند، به خاطر اینکه کشاورز دانه را زیر خاک پنهان میکند. // 10. (آل عمران/151؛ انعام 81؛ اعراف/33؛ حج/71؛ روم/ 35). // 11. (عنکبوت/69). // 12. (مؤمنون/3). // 13. (فرقان/72). // 14. (قصص/55). // 15. (بقره/139؛ قصص/55؛ شوری/15). // 16. (انعام/164؛ اسراء/15؛ فاطر/18؛ زمر/7؛ نجم/38). // 17. (مریم/95). // 18. برای شرح و بسط بیشتر در این مورد بنگرید به مقاله ”در باب خلط انگیزه و انگیخته“ به همین قلم، در آدرس زیر:
http://neeloofar.org/thinker/abolghasemfanaei/102-article/113-2012-10-31-16-06-55.html. // 19. the ideal observer. // 20. epistemic authority.
21. (هود/45؛ تین/8). // 22. (اعراف/87؛ یونس 109؛ یوسف/80). // 23. (نور/37).
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت، سال نهم،شماره2
نظرات شما عزیزان: