مرگ در کمینت نشسته است
اما این چاه ، دنیاست كه پر از آفتها و بلاها و مصیبت هاست و آن دو شاخ عمر آدمى ، و آن دو موش سیاه و سفید شب و روزند كه عمر آدمى را پیوسته قطع مى كنند. و آن چهار افعى اخلاط چهارگانه اند كه به منزله زهرهاى كشنده اند از سوداء و صفراء و بلغم و خون (1) كه نمى داند آدمى كه در چه وقت به هیجان مى آیند كه صاحب خود را هلاك كنند، و آن اژدها مرگ است كه منتظر است و پیوسته در طلب آدمى است و آن عسل كه فریفته آن شده بود و او را از همه چیز غافل گردانیده بود لذتها و خواهشها و نعمتها و عیشهاى دنیاست .
مرحوم محدث قمی نی افزاید : از براى غفلت آدمى از مرگ و سختیی ها و اهوال بعد از آن و اشتغالش به لذات فانیه و از بین رونده دنیا، مثلى بهتر از این در انطباق آن با ممثل (2) آن ذكر نشده پس شایسته است كه خوب تامل در آن شود تا شاید سبب تنبه از خواب غفلت شود.
و در خبر است كه حضرت امیرالمؤ منین داخل بازار بصره شد و به مردمى كه مشغول خرید و فروش بودند نظر افكند پس از گریه سختى فرمود: اى بندگان دنیا و عمال آن ، هر گاه شما روزها مشغول سوگند خوردن و سوداگرى باشید، و شبها در رختخواب باشید و در این بینها از آخرت غافل باشید پس چه زمانى زاد و توشه براى سفر خود مهیا مى كنید و فكرى براى معاد خود مى نمائید؟!
محدث قمی می گوید: مناسب دیدم این چند شعر را در اینجا ذكر كنم :
اى به غفلت گذرانیده همه عمر عزیز تا چه دارى و چه كردى عملت كو و كدام
توشه آخرتت چیست در این راه دراز كه تو را موى سفید از اجل آورد پیام
مى توانى كه فرشته شوى از علم و عمل لیك از همت دون ساخته اى با دَد34 و دام
چون شوى همره حوران بهشتى كه تو را همه در آب و گیاه است نظر چون انعام
جهد آن كن كه نمانى ز سعادت محروم كار خود ساز كه اینجا دو سه روزیست مقام
و شیخ نظامى گفته است :
حدیث كودكى و خودپرستى رها كن كان خمارى بود و مستى
چو عمر از سى گذشت و یا كه از بیست نمى شاید دگر چون غافلان زیست
نشاط عمر باشد تا چهل سال چهل رفته فرو ریزد پر و بال
پس از پَنجَه نباشد تندرستى بصر كندى پذیرد پاى سستى
چو شصت آمد نشست آمد پدیدار چو هفتاد آمد افتاد آلت از كار
به هشتاد و نود چون در رسیدى بسا سختى كه از گیتى كشیدى
از آنجا گر به صد منزل رسانى بود مرگى به صورت زندگانى
سگ صیاد كاهوگیر گردد بگیرد آهویش چون پیر گردد
چو در موى سیاه آمد سفیدى پدید آمد نشان ناامیدى
ز پنبه شد بنا گوشت كفن پوش هنوز این پنبه بیرون نارى از گوش
و دیگرى گفته است :
از روش این فلك سبز فام عمر گذشته است مرا شصت عام
در سر هر سالى از این روزگار خورده ام افسوس خوشیهاى یار
باشدم از گردش دوران شگفت كانچه مرا داد همه پس گرفت
قوتم از زانو و بازو برفت آب ز رخ رنگ هم از مو برفت
عقد ثریاى من از هم گسیخت گوهر دندان همه یك یك بریخت
آنچه بجا ماند و نیابد خلل ار گناه آمد و طول امل
زنگ رحیل آمد از این كوچگاه همسفران روى نهاده به راه
آه ز بى زادى روز معاد زاد كم و طول مسافت زیاد
بار گران بر سر دوشم چه كوه كوه هم از بار من آمد ستوه
اى كه برِ عفوِ عظیمت گناه در جلو سیل بهار است گاه
فضل تو گر دست نگیرد مرا عصمتت ار باز گذارد مرا
جز به جهنم نرود راه من در سقر انداخته بنگاه من
بنده شرمنده نادان منم غوطه زن لجه عصیان منم
خالق و بخشنده احسان توئى فرد و نوازنده به غفران توئى
رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: چهل ساله ها همانند زراعتى هستند كه درو كردن آن نزدیك شده است و به پنجاه ساله ها باید گفت چه چیزى از پیش براى خود فرستاده اید و چه چیزى گذاشته اید؟ اى شصت ساله ها براى حساب بشتابید و هفتاد ساله ها خود را جزء مردگان بشمار آورید.
و در خبر است كه خروس در ذكر خود مى گوید: اى غافلان ذكر خدا كنید و در یاد او باشید؛
هنگام سفیده دم خروس سحرى دانى كه چرا همى كند نوحه گرى
یعنى كه نمودند در آئینه صبح كز عمر شبى گذشت و تو بى خبرى
و شیخ جامى گفته است :
دلا تا كى در این كاخ مجازى كنى مانند طفلان خاكبازى
توئى آن دست پرور مرغ گستاخ كه بودت آشیان بیرون از این كاخ
چرا زان آشیان بیگانه گشتى چو دونان مرغ این ویرانه گشتى
بیفشان بال و پر ز آمیزش خاك بپر تا كنگره ایوان افلاك
ببین در قصر ازرق طیلسانان رداى نور بر عالم فشانان
همه دور جهان روزى گرفته به مقصد راه فیروزى گرفته
خلیل آسا درِ ملك یقین زن نداى لا احب الآفلین زن
پاورقی ها
...........................................
(1) طبایع مختلف بدن
بدان كه قوای نفس تابع مزاجهای بدنهاست، و مزاجهای بدنها هم تابع تغییرات هواست، و با سرد و گرم شدن هوا بدنها و چهره ها تغییر می كند پس هر گاه هوا یكسان و معتدل باشد بدن نیز اعتدال می یابد، زیرا خداوند عزّوجلّ ساختمان بدن را بر پایه چهار طبع ساخته است: خون و بلغم و صفراء و سوداء، كه از اینها دو طبع گرمند و دو طبع دیگر سرد، و میان هر دو تای آنها از لحاظ دیگر اختلاف است: گرم و خشك، گرم و مرطوب، سرد و خشك، و سرد و مرطوب ، هر یك از این چهار طبع را میان چهار قسمت (از اعضای ) بدن تقسیم كرده است: سر، سینه، بالای شكم (پهلوها یا فم المعده ) و قسمت پایین شكم .
بدان كه سر و گوشها و چشمها و منخرین و بینی و دهان محل خون هستند، در سینه جایگاه بلغم و باد، و بالای شكم محل تلخی صفراء، و پایین شكم جایگاه تلخی سوداء.
(2) عمر آدمی
برگرفته از کتاب منازل الاخره
تنظیم توسط آقامیری
بخش دین و اندیشه تبیان
نظرات شما عزیزان: