چيستي و اهداف تربيت از ديدگاه قرآن
چكيده:
اين نوشتار، چيستي و اهداف تربيت را از دو منظر درون ديني و برون ديني، و نيز مفهوم و كاربرد تربيت در قرآن كريم را به كاوش نشسته است. مباني هستي شناختي و انسان شناختي تربيت كه از مؤلفههايي چون توحيد و يگانگي مبدأ و غايت آفرينش و نيز بعثت و فرستادن مربيان آسماني در بخش هستي شناختي تشكيل شده و نيز فطرت، كرامت، اراده و اختيار انسانها در ساحت انسان شناختي، عناصر و مؤلفههاي بنيادين تربيت اسلامي و قرآني معرفي و شناسايي شده است، چنانكه به اهداف تربيت نيز از آفاق متفاوت مادي و معنوي نگريسته شده و كمال انساني از راه تقرب و عبوديت خداوند و به ديگر سخن خداگونه شدن، هدف اصلي و بنيادين تربيت از منظر قرآن معرفي شده است.
پيشگفتار
«تربيت»، مفهوم بيپايان و بيكرانهاي است كه تمامي شئون و ساحتهاي حيات انساني را در بر ميگيرد؛ تربيت نه در حصار زمان محدود ميشود و نه در قلمرو مكان ميگنجد. فراتر از محيط، وسيعتر از عالم و ژرفتر از رفتار بيروني و نهان و سرشت آدمي است. تربيت ريشه در هزاران نسل پيشين انساني دارد و سايه تأثير آن بر تمام نسلهاي پسيني نيز ادامه خواهد داشت. فرآيند تربيت، در اقتصاد، مديريت، سياست، جنگ، صلح، هنر، ادبيات، تكنولوژي، دانشهاي انساني، روابط اجتماعي، رشد و تعالي درونيترين ويژگيها، خصلتهاي روحي و رواني انسانها رخ مينمايد و برآيندهاي مستقيم دارد. اين فراروندگي و بيكرانگي تربيت، پيچيدگي در فهم حقيقت و چيستي آن را در پي آورده است، چندان كه بسياري از كارشناسان و دانشمندان تعليم و تربيت از جمعبندي مفهوم تربيت، سويههاي تربيت، عوامل تربيت، آثار تربيت و تجليات تربيت عاجز آمده و به تعريفهاي سطحي و تسامحبار بسنده كردهاند.
مفهوم و چيستي تربيت
تربيت در لغت از گفتههاي زبانشناسان و فرهنگ واژهها چنين برميآيد كه «تربيت» مصدر باب «تفعيل» و داراي سه ريشه است: 1- ربأ، يربؤ (= فعل مهموز) 2- ربي، يربي (= فعل ناقص) 3- رب، يرب (= فعل مضاعف) (شحات الخطيب، /23) تربيت چون از «ربا، يربو» باشد، رشد كردن و برآمدن و قد كشيدن و باليدن را ميرساند. ابن منظور در لسان العرب ميگويد: «رَبا الشيءُ يَرْبُو رُبُوّاً و رِباءً: زاد و نما.» (ابن منظور، 14/ 305)؛ يعني چيزي رشد كرد و افزوده شد. ابن عربي با در نظرداشت همين ريشه تربيت گفته است: «فَمَن يَكُ سائلاً عَنِّي فَإنّي بمكة منزلي و بها ربّيتُ» «اگر كسي از من بپرسد (كيستي؟) خواهم گفت: اقامتگاه من مكه است و در همان جا قد كشيده و باليدهام.» (رفيعي، 3/90) اگر تربيت برگرفته از «ربي، يربي» باشد، معنايش افزودن، پروراندن، بركشيدن، برآوردن، رويانيدن و تغذيه كودك است. تربيت از ريشه «رب، يرب» در معاني زير آمده است: پروردن، سرپرستي و رهبري كردن، رساندن به فرجام، نيكو كردن، به تعالي و كمال رساندن، ارزنده ساختن، از افراط و تفريط درآوردن، به اعتدال بردن، استوار و متين كردن. گويا با لحاظ همين ريشه و معناي تربيت بوده كه در اقرب الموارد آورده است: «رباه يربي تربيه: جعله يربو و غذاه و هذبه» (الشرتوني، 1/386)؛ «او را تربيت كرد؛ يعني غذا داد و پيراستهاش كرد.» از ميان سه معناي پيش گفته، بيشتر زبانشناسان - چنانكه خواهد آمد- تربيت را با عنايت به ريشه «رب، يرب» تعريف كردهاند. از باب نمونه راغب اصفهاني بر آن است كه: «تربيت، دگرگون كردن گام به گام و پيوسته هر چيز است تا آنگاه كه به انجامي كه آن را سزد برسد.» (راغب اصفهاني،/ 184) و بيضاوي، تربيت را «به كمال رساندن و ارزنده ساختن اندك اندك هر چيز» دانسته است. (بيضاوي، 1/10) هر چند در نگاه برخي از اهل لغت، رب و تربيت از يك ريشه و معناي اصلي رب، همان تربيت است. (مودودي، /34) اما چه اين سخن استوار و پذيرفته باشد و يا سخن پيشين مبني بر اينكه واژه تربيت سه ريشهاي است، در صورت اشتقاق تربيت از «ربي يربي» (= ناقص بودن)، در تمامي ساختارهاي لفظي به معناي برجسته و متورم شدن چيزي از درون و سپس افزوده شدن بر آن است. نگارنده «التحقيق في كلمات القرآن» با در نظرداشت همين معناي تربيت ميگويد: «أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الانتفاخ مع زيادة بمعنى أن ينتفخ شيء في ذاته ثم يتحصّل له فضل و زيادة. و هذا المفهوم قد تشابه به على اللغويّين، ففسّروها بمعان ليست من الأصل، بل هي من آثاره و لوازمه و ما يقرب منه، كالزيادة المطلقة، و الفضل، و النماء، و الانتفاخ، و الطول، و العظم، و الزكا، و النشأ، و العلا.» (مصطفوي، 4/ 35) «ديدگاه مطابق با حقيقت آن است كه اصل يگانه در معناي اين ماده، انتفاخ ـ برجسته شدن ـ به همراه افزوده شدن است، به اين معنا كه چيزي در ذات خود برجستگي و گشودگي بيابد و سپس بر آن افزوده گردد. اما اين مفهوم بر بسياري از اهل لغت مشتبه شده و براي آن معناهايي را برشمردهاند كه با اصل معناي اين ماده سازگار نيست، بلكه آن معاني از آثار و لوازم معناي اصلي است، همچون مطلق زياد شدن، زياد شدن ـ از اندازه معمولـ، رشد و نمو، متورم شدن، افزايش در درازي، افزوده شدن در بزرگي، رشد كردن، نمو كردن و بالا آمدن.» وي سپس و بر اساس همين گفته خود، بين معناي ريشه مهموز و مضاعف اين واژه تفاوت قائل شده و معناي آن را آنگاه كه از ماده مهموز باشد، به معناي خود افزودگي و آنگاه كه از ماده و ريشه مضاعف باشد، به معناي افزايش از بيرون دانسته و گفته است: «و بهذا يظهر الفرق بين هذه المادّة و بين الربب و الربا، فقولنا ربىء الصغير مهموزا أى علا و طال، و ربّ الصغير بالتضعيف أى ساقه الى جهة الكمال» (همان) «بر اساس آنچه گفتيم، فرق بين اين ماده و بين دو ماده ربأ (= مهموز) و ربّ (= مضاعف) معلوم ميگردد؛ بدين معنا كه هرگاه ميگوييم «ربئ الصغير» [= مهموز]، يعني طفل قد كشيد و بلند شد. اما معنا و مفهوم «ربّ الصغير» [= مضاعف] اين است كه كودك را به جهت كمال سوق داد.» هرگاه به كاربرد اين واژه در دانش تربيت و انديشمندان علوم تربيتي بنگريم، بدين رهيافت خواهيم رسيد كه تربيت با در نظر گرفتن همين ريشه (مضاعف) معنا شده است، چنان كه در قرآن كريم نيز تربيت با ساختار لفظي رب و با همين معنا و نه جز آن، به كار رفته است. علامه طبرسي در تفسير مجمع البيان، پس از آنكه براي واژه «رب» معاني مختلفي چون مالك، صاحب، سيد، مطاع، مصلح و تربيت كننده را برميشمرد ميگويد: «و اشتقاقه من التربية، يقال: ربيته و رببته بمعني و فلان يرب صنيعته، اذا كان ينمها.» (طبرسي، 1/22)
«واژه رب از مصدر تربيت اشتقاق يافته است، (چه به صورت مجرد به كار برود و يا مضاعف،) معناي يگانه دارد. [= سوق دادن چيزي به سمت كمال] و فلاني كار و ساخته خود را تربيت كرد، يعني آن را رشد داد.» پژوهندگان تفسير نمونه آوردهاند: «رب در اصل به معناي مالك و صاحب چيزي است كه به تربيت و اصلاح آن ميپردازد و بايد توجه داشت كه رب از ماده «ربب» است، نه «ربو» (يعني ماده اشتقاق آن مضاعف است و نه ناقص). و به هر روي در معناي آن پرورش و تربيت نهفته است.» (مكارم شيرازي، 1/54) دكتر محمد فاضل جمالي استاد علوم تربيتي در دانشگاه بغداد نيز بر آن است كه اشتقاق رب و مربي از يك اصل و ريشه است. (جمالي،/18) بدين ترتيب ميتوان بدين رهيافت نايل آمد كه «رب» و «مربي» از ماده تربيت است و در معنا و مفهوم لغوي تربيت، سه عنصر مربي، هدفداري مربي مبني بر رشد دادن متربي و كماليابي تربيت شونده، از اركان و عناصر اصلي به شمار ميروند، به گونهاي كه با نبود هر يك از اضلاع اين مثلث، مفهوم تربيت بر آن صادق نيست و اين هر سه جزء، از يك منظر، فراخناي مفهوم تربيت را محدود ميكنند، هر چند كه از منظر ديگر (سويهها و ابعاد وجودي تربيت شونده) اطلاق و شمول دارد، به اين معنا كه تربيت را به ساحت خاص مادي و يا معنوي تربيت شونده محدود و مقيد نميكند.
پس تربيت آنگاه كه درباره انسان به كار ميرود، هر دو ساحت مادي و معنوي آن را پوشش ميدهد و رشد و كماليابي آنها مورد نظر مربي است و بايد باشد.
ب) تعريف تربيت
با آنكه اهميت و نقش انحصاري تربيت در تحقق فرهنگ و تمدن و رشد و تعالي آن دو بر مربيان و انديشهوران بزرگ پوشيده نبوده است، از همين رو، غزالي تربيت را پس از پيامبري، شريفترين كار آدمي خوانده (غزالي، احياء العلوم، 1/35) و كانت آن را بزرگترين و دشوارترين مسئله آدمي دانسته (كانت، /67) و افلاطون بر آن بوده است كه فني عاليتر و مقدستر از تربيت نيست. (كاظم زاده ايرانشهر، /1) با اين همه جاي شگفتي دارد كه تا كنون بر تعريف يگانه و يا همگون از تربيت، توافق نشده است. علت اين ناهمگوني را از يك سو ـ چنانكه اشاره شد ـ در محدوده و گستردگي تربيت و از ديگر سو، در گوناگوني رويكرد تعريفگران تربيت به هستي، خدا، جهان، انسان، معرفت و جامعه شناختي ميبايد سراغ گرفت. به ديگر سخن، هر كس از تربيت آن گونه كه مايل به فهم آن بوده و گرايشهاي علمي و فكري وي ايجاب ميكرده، دفاع كرده و تعريف ارائه داده است. از اين رو، عدهاي از تربيتپژوهان بزرگ، از يافتن تعريف شفاف و يگانه كه پسنديده همگان افتد، نااميد گشته و تلاش در اين راه را بيهوده انگاشتهاند. به هر روي و گذشته از اينكه دست يازيدن به تعريف جامع و مانع براي تربيت ميسر ميگردد و يا خير، نبايد پنداشت كه اگر چنان تعريفي فراهم نيايد، باب تلاش و گفتگو بايد بسته شود و هيچ تعريفي براي آن ياد نگردد؛ زيرا بر همان تعريفهاي ناهمسو از تربيت نيز آثار و منافع افزون ميتوان جست. يكي از بهرههاي بسيار كارآمد تعريف تربيت آن است كه هر تعريفي به نوبه خود، تجليگاه مكتبهاي تربيتي است، وانگهي، مرزهاي تربيتي در نگاههاي مختلف را روشن ميكند و از اينكه در ترسيم تربيت از منظر ديانت اسلامي و قرآني ره به ناكجا آباد بسپريم مانع مي شود، چنانكه در سطح انديشه و نظر، نميگذارد وسيله را هدف انگاريم و يا در نيمه راه، خويشتن را رسيده به مقصد پنداريم. براي شناخت و دريافت هر چند اجمالي افقهاي ناهمگون تعريف تربيت، به ياد كرد دو گروه از تعريفهاي برون ديني و درون ديني از تربيت ميپردازيم:
1- تعريفهاي برون ديني
اين گروه از تعريفها نيز به نوبه خود بر دو دسته قابل تقسيم است؛ تعريفهاي ناسازگار و ناهمسو با تعريف دين از تربيت و تعريفهايي كه ميتوان آنها را سازگار و همسو با تعريف و نگرش ديني و قرآني از تربيت دانست.
تعريفهاي ناسازگار با نگرش ديني
شاخصه بارز اين دسته از تعريفها كه بيشتر از منظر جامعهشناختي به امر تربيت نگريستهاند (گذشته از تفاوتهاي اندك و نيز كاستيهايي كه درباره هر يك برخواهيم شمرد)، به نوع انسان و جهان شناختي آنها برميگردد كه در تباين با انسان شناختي ديني و قرآني است و از همين رو، در عرصههاي مختلف و از جمله در حوزه تربيت به فرايندهاي متفاوت انجاميده است.
1- جان استوارت ميل تربيت را هر تأثيري ميداند كه آدمي در معرض آن است. تفاوت نميكند آبشخور آن اثر گذاري، شيء، شخص و يا جامعه باشد. (رفيعي، 3/90) بر اين تعريف كاستيهايي را ميتوان برشمرد، از جمله اينكه بسيار فراخ و گسترده دامن است، چندان كه بر اساس اين تعريف، كمتر چيزي را ميتوان يافت كه عامل تربيت در آن دخيل نباشد. ديگر اينكه بر اساس اين تعريف، روشن نيست چگونه ميتوان هدف و غايت تربيت را معلوم داشت و شناسايي كرد. سوم اينكه تربيت به اين معنا، الزاماً به سود و رشد مثبت متربي نميانجامد، حال آنكه رشد، تعالي، سود و نفع متربي، هماره در چشمانداز تربيت و مربيان قرار داشته و از لوازم تفكيك ناپذير تربيت به حساب ميآمده است. سرانجام اينكه بر اساس اين تعريف، گذشته از آنكه از فرايند تربيت، تقدس زدايي ميشود و منزلت مربيان فرو ميكاهد، روح و جان مربي ـ آنگاه كه عامل انساني تربيت مورد نظر باشدـ از انگيزش و پرداختن به كار تربيت تهي ميگردد.
2- جان ديوئي كه همچون استوارت ميل، نسبت به تربيت رويكردي جامعه شناختي دارد، بر آن است كه تربيت، مجموعه فرايندهايي است كه از راه آنها، گروه يا جامعه ـ چه كوچك و چه بزرگ ـ تواناييها و خواستههاي خود را به اعضا و نسلهاي جديد منتقل ميكند تا بقا و رشد پيوسته خويش را تضمين كند. (همان) از ديد وي، تربيت امري اجتماعي است كه ميتوان آن را بازسازي پياپي تجربه براي افزايش گستره و ژرفاي محتواي اجتماعي تعامل و روابط بشري دانست. چنانكه از نگاه او، تربيت فرايندي است كه به متربي فرصت ميدهد تا از طريق آن، روشهاي اختصاصي خود را فرا گيرد.
3- اميل دوركيم نيز بر اساس گرايش و تخصص علمي خود، تربيت را با رويكرد جامعه شناختي ويژه خود تعريف ميكند. او از تربيت، اجتماعي شدن انسان را ميخواهد و ديدگاهش بر اصل «وجدان جمعي» استوار است. از نگاه وي، تربيت آن كاركردي است كه در طي آن، نسل بالغ، رسيده و تربيت يافته، بر نسلي كه هنوز براي زندگي به اندازه كافي پختگي نيافته است، اثر ميگذارد و هدف از آن، برانگيختن و گسترش حالات جسمي، عقلي و اخلاقي متربي است. (همان، /91)
4- ويليام جيمز تربيت را صنعتي ظريف ميشمارد كه انسان را توانا ميسازد با بهرهگيري از انديشه خود، اشياء خارجي را بنا بر خواست، نياز و هدفهاي علمي خويش به دست آورد و به گونه دلخواه در آنها تصرف كند. (همان)
5- پيشنهاد اتحاديه بين المللي پرورش نو (Ligue international d’educati nouvelle ) در تعريف تربيت اين است كه تربيت، فراهم كردن زمينه رشد كامل تواناييهاي هر كس ـ در حد توان ـ به عنوان فرد و نيز عضو جامعهاي مبتني بر همبستگي و تعاون است؛ تربيت از تحول اجتماعي جدا نبوده، بلكه خود يكي از نيروهاي تعيين كننده آن است. (همان) تعريفهاي سهگانه اخير هر چند كه بر عامل انساني و شعورمند تربيت پاي فشرده و حوزه كوچكتري را در تربيت منظور كرده و نيز هدف و غايتي براي تربيت در آن لحاظ شده است، با اين حال تمامي آنها از ساير كاستيهايي كه در تعريف استوارت ميل ياد كرديم، رنجور است و تعريف ويليام جيمز، افزون بر كاستيهاي مشتركي كه با دو تعريف ديگر دارد، هدف تربيت را بيرون از جسم و جان متربي سراغ گرفته و نيز تنها جنبه مادي بدان بخشيده است.
تعريفهاي سازگار با نگرش ديني
شايان ذكر است كه كاربست پسوند سازگاري با نگرش ديني براي گروه دوم از تعريفهاي برون ديني، آشكارا به اين معناست كه اين دسته از تعريفها، نسبت اينهماني با تعريف قرآني تربيت ندارد، بلكه اين نسبت بيشتر از حد همسويي، خويشاوندي و تقارب نيست.
1- كرشن اشتاينر از تربيت فرايندي را ميخواهد كه در طي آن مربي، متربي را به گونهاي از زندگي رهنمون شود كه با اقتضاي فطرت او سازگار افتد و بر ارزشهاي معنوي استوار شود. (همان)
2- از ديد مونتني، تربيت تنها انباشت معلومات نيست، زيرا اين فرايند، متربي را براي زندگي آماده نميكند؛ عنصر گوهرين تربيت، سازندگي انسان است، چنانكه براي زندگي مفيد و مؤثر باشد. (همان)
3- هربارت تربيت را مقولهاي ميداند كه در پي مراقبت از متربي و تعليم اوست، به گونهاي كه صاحب هنر، مهارت، فضيلت و تقوا شود تا از راه اين آموزشها به كمال، كه همانا اعتدال و هماهنگي جسم و جان است، دست يابد. (همان)
4- از نگاه پيستالزي، بنيانگذار شيوه نوين تعليمات ابتدايي در غرب، تربيت، رشد طبيعي و تدريجي و هماهنگ همه استعدادها و نيروهاي گوهرين در انسان است. (صديق، /1)
5- فروبل تربيت را رشد و تعالي نيروها و استعدادهاي بالقوه در نهاد آدمي ميداند. (رفيعي، 3/91) 6- روسو كه الهام بخش پستالوزي، هربارت و فروبل است، بر آن است كه تربيت، هنر يا فني است كه به صورت راهنمايي يا حمايت و هدايت نيروهاي طبيعي و استعدادهاي متربي و با رعايت قوانين رشد طبيعي و با همكاري خود او براي زيستن تحقق ميپذيرد. از نظر او تربيت، فرايند پرورش متربي در گستره استعدادهاي مادرزادي است. (همان، / 92)
7- كانت تربيت را پرورش و تأديب و تعليم توأم با فرهنگ ميداند كه در پي كاميابي متربي در جامعه آينده است؛ جامعهاي كه به مراتب از جامعه كنوني برتر است. (همان)
2- تعريفهاي درون ديني
راغب اصفهاني بر آن است كه: «الرَّبُّ في الأصل: التربية، و هو إنشاء الشيء حالاً فحالاً إلى حدّ التمام» (راغب اصفهاني،/184) «تربيت، دگرگون كردن گام به گام و پيوسته هر چيز است، تا آنگاه كه به انجامي كه آن را سزد برسد.» و بيضاوي، تربيت را «به كمال رساندن و ارزنده ساختن اندك اندك هر چيز» دانسته است. (بيضاوي، 1/10)
غزالي در تعريف تربيت دو قيد و پسوند را لحاظ كرده و مؤلفههاي تربيت را مركب از سه ضلع مربي، پيراستن و آراستن متربي دانسته و آورده است: «پيري بايد كه او را راهنمايي كند و تربيت كند و اخلاق بد از وي ستاند و به در اندازد و اخلاق نيكو به جاي آن نهد و معناي تربيت اين است.» (غزالي، مكاتيب فارسي، /87)
محمد رشيد رضا، تربيت را رشد نيروهايي ميخواند كه در خور پيشرفت و تعالياند و ريشه در سرشت آدمي دارند. از ديد او اين رشد از دو راهكار سلبي و ايجابي به دست ميآيد؛ راهكار سلبي، برداشتن موانع رشد استعدادها و از ميان بردن آنچه نيروهاي گوهرين آدمي را از اعتدال باز ميدارد. و راهكار ايجابي به معناي افزايش، رشد دادن و پرورش جسم و جان از راه تغذيه سالم و آموزش علم و دانش. (رفيعي، /92) و نيز گفته شده است: «تربيت، پرورش استعدادهاي مادي و معنوي و توجه دادن آنهاست به سوي اهداف و كمالاتي كه خداوند متعال آنها را براي آن اهداف در وجود آدمي قرار داده است.» (صانعي، /13)
از منظر شهيد مطهري، تربيت عبارت است از پرورش دادن؛ يعني استعدادهاي درونياي را كه بالقوه در يك شيء موجود است، به فعليت درآوردن و ايجاد تعادل و هماهنگي ميان آنها تا از اين راه متربي به حد اعلاي كمال (خود) برسد. (مطهري، /43)
كاربرد تربيت در قرآن
واژه تربيت با ساختارهاي متفاوت لفظي از جمله «رب»، يكي از شايعترين واژههاي قرآني است. اين كلمه هر چند ـ بدان سان كه راغب در مفردات ميگويد ـ مصدر است، ولي آنگاه كه براي فاعل (= مربي) به كار ميرود، به صورت استعاره تبديل به اسم شده است كه ستايش و تقديس را نيز در خود نهفته دارد. از همين رهگذر، اسم «رب» در كتاب وحياني قرآن در ساختار واژگاني و اسمي 960 بار و با پسوند «العالمين» 46 بار تكرار شده و در تمامي آن موارد، براي ستايش و توصيف پروردگار متعال به كار رفته و از اسماء حسناي اوست و چند بار نيز به عنوان صفت و كار ويژه انساني آمده است. ما در آينده با تفصيل بيشتري درباره آنها به بحث خواهيم نشست، اما اكنون به اختصار ميتوان گفت در آن موارد نيز حامل بار معنايي مثبت و شايسته ستايش است. از جمله در گفتوگوي موسي و فرعون و ديگر، هنگام سفارش خداوند به فرزندان مبني بر دعا كردن به پدر و مادر. در داستان فرعون و موسي، فرعون بر موسي منت مينهد كه چون روزگاري او را تربيت كرده بود، پس ميبايد كه فرمانبردار وي باشد. از اين منت گذاري و ادعاي حق فرمانبري، ميتوان فهميد كه تربيت در باور فرعون و سنتهاي جامعه فرعوني نيز نوعي كار پسنديده، داراي ارج، منزلت و حقآور محسوب ميشده است؛ (قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ) (شعراء/18) «(فرعون) گفت: آيا ما تو را در كودكي در ميان خود پرورش نداديم و سالهايي از زندگيات را در ميان ما نبودي؟!» چنانكه در تعيين تكليف و ادب تعامل و برخورد فرزندان با والدين از سوي قرآن، ضمن تقديس و بزرگداشت كار تربيت والدين كه در برآيند آن مستوجب احسان و نيكوداشت از جانب فرزندان شناخته شدهاند، اين نكته نيز نهفته است كه چون والدين تربيت كننده فرزندان بودهاند، گونهاي از حق (= از جمله احسان و دعا براي والدين) را بر فرزندان دارند؛ (وَقَضَى رَبُّكَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا...*وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا)(اسراء/23-24) «و پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكي كنيد، هرگاه يكي از آن دو يا هر دوي آنها نزد تو به سن پيري رسند، كمترين اهانتي به آنها روا مدار و بر آنها فرياد مزن و گفتار لطيف و سنجيده به آنها بگو و بالهاي تواضع خويش را از محبت و لطف در برابر آنان فرود بياور و بگو: پروردگارا! همان گونه كه آنها مرا در كوچكي تربيت كردند، مشمول رحمت خويش قرار بده.»
هر چند برخي از صاحبنظران علوم تربيتي ابراز داشتهاند: «از موارد استعمال اين واژه در قرآن چنين برميآيد كه قرآن از واژه تربيت، تربيت مادي را اراده كرده است.» (رهبر و رحيميان، /7) ايشان براي اثبات اين مدعا به داستان موسي بن عمران و يادآوري تربيت موسي از سوي فرعون استناد كرده و سپس افزودهاند: «در خصوص تربيت معنوي و اخلاقي، قرآن كريم از واژه «تزكيه» و مشتقات آن استفاده كرده است؛ مانند آيه(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا*وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا) (شمس/9-10) و آيه(...وَيُزَكِّيهِمْ و َيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ...)(جمعه/2).» (همان)
اما گمان ميرود اين برداشت دستكم داراي دو اشكال ميباشد:
نخست آنكه با تمامي آياتي كه خداوند عالم را به عنوان رب و تربيت كننده هستي ستايش و توصيف كرده است منافات دارد، چه از يك سو همانسان كه اشاره شد، رب و تربيت از يك ريشه است و از سوي ديگر، خداوند رب، يعني مربي تمامي موجودات است، بيشك و به گواهي عين و شهود، گستره ربوبيت خداوند هر دو ساحت ماده و معنا را در بر ميگيرد. خداوند همانسان كه تربيت كننده مادي پديدارهاست، بيشك مربي معنوي تمامي موجودات ـ به فراخور هويت، وجود و نياز هر پديدهاي ـ نيز هست. ديگر آنكه در داستان موسي و فرعون، افزون بر تربيت جسمي موسي و آماده سازي امكانات رشد و تقويت بنيانهاي فيزيكي كه در دستگاه فرعون در حد اعلاي آن براي موسي فراهم بود، تربيت معنوي و القاي باورِ خداوندي فرعون و ارزشها و سنتهاي جامعه فرعوني به موسي 7 نيز مورد نظر بوده و فرعون ادعا داشته است كه موسي را چنان تربيت كرده بود كه خدايي خود و ساير سنتها و ارزشهاي جامعه فرعوني را به او آموخته بوده، اكنون چرا و چگونه به اين باورها و ارزشها پشت كرده است؟! اظهار شگفتي فرعون از انكار خدايي وي و نيز نفي سنتهاي جامعه فرعوني از سوي موسي و همچنين منتگذاري بر موسي و ستايش از خود به دليل عهدهداري تربيت موسي ، جملگي ميتواند بيانگر صحت و درستي همين برداشت و مدعا باشد. بدان سان كه همين معنا و لوازم معنايي نهفته در آن، در موضوع تربيت فرزندان از سوي پدر و مادر نيز لحاظ شده است. گونههاي مربي در قرآن از جمله مبادي و پيشنيازهاي نظري براي دستيابي و رهيافت هرچه روشنتر و شفافتر به ديدگاه قرآن در مفهوم تربيت، جستجو و دستيابي به گونهها و انواع مربيان و تربيت كنندگاني است كه قرآن به مناسبتهاي مختلف از آنان ياد كرده است.
1- خداوند همان سان كه گذشت، قرآن كريم به صورت مكرر و افزون، شأن مربيگري انسانها، بلكه تمامي پديدارها را از آن خداوند ميداند و از اين واقعيت با تعبيرهاي مختلف كه ويژگي مشترك همه آنها گستردگي و شمول همه آفريدهها ميباشد، ياد كرده است. جاي ترديد وجود ندارد كه يادآوري گونههاي مشخص و معيني از مربيان در قرآن، بدين معنا نيست كه مربيان ديگري وجود ندارند و يا اگر وجود دارند، قرآن آنها را به رسميت نميشناسد، بلكه بسنده كردن قرآن به نام بردن از اين مربيان ميتواند به اين معنا باشد كه گونههاي مربيان ياد شده در قرآن، بيشترين نقش دو كاركرد تربيتي را در تربيت افراد دارند، و ديگر اينكه قرآن با تصوير سيماي اين مربيان خواسته است الگوهاي مطلوب مربيان و شاخصههاي مربيان برتر را بنماياند؛ ( ... رَبِّ الْعَالَمِينَ) (حمد/1) «پروردگار جهانيان.» (رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا الرَّحْمَنِ)(نبأ/37) «پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو است، پروردگار رحمان...» (اللَّهَ رَبَّكُمْ وَرَبَّ آبَائِكُمُ الأوَّلِينَ)(صافات/126) «خدايي كه پروردگار شما و پروردگار نياكان شماست.» و جز اينها آيات بسيار ديگري وجود دارد كه جملگي در پي اثبات شمول و گستره ربوبيت خداوند بر جهان هستي و پديدارهاست. كمالگرايي تربيت الهي از جمله رهيافتهايي كه فرايند تأمل در آيات مربوط به ربوبيت خداوند به شمار ميرود و با اسلوبها و شيوههاي بياني مختلف بيان شده، اين مطلب است كه تمامي نيازهاي موجودات ـ مادي و معنوي ـ متناسب با ساختار وجودي و كمال متصور براي آنان، از جانب خداوندي كه مربي هستي است، تأمين و برآورده ميشود و نيز اينكه خداوند افزون بر دادن استعدادهاي رشد و بالندگي به موجودات، زمينه و بستر رشد و كمال مادي و معنوي هر پديدهاي را فراهم ساخته است. نمونههاي زير بازتاب دهنده بخشي از اين واقعيت در دو عرصه نيازهاي مادي و معنوي است:
الف) خداوند و تأمين نيازهاي مادي كمال انسان (إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ ...)(اسراء/30) «به يقين، پروردگارت روزي را براي هر كس بخواهد، گشاده يا تنگ ميدارد ...» (... كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ...)(سبأ/15) «... از روزي پروردگارتان بخوريد و شكر او را به جا آوريد ...» (وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا...)(هود/6) «هيچ جنبندهاي در زمين نيست مگر اينكه روزي او بر خداست ...»
ب) خداوند و تأمين نيازهاي معنوي كمال انسان (وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَالأفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)(نحل/78) «و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالي كه هيچ چيز نميدانستيد و براي شما گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را به جا آوريد.» (... هَذَا بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)(اعراف/203) «... اين وسيله بينايي از طرف پروردگارتان و مايه هدايت و رحمت است براي جمعيتي كه ايمان ميآورند.» (يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ ...)(يونس/57) «اي مردم! اندرزي از سوي پروردگارتان براي شما آمده است و درماني براي آنچه در سينههاست ...» (وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ ...)(كهف/29) «بگو: اين حق است از سوي پروردگارتان! هركس ميخواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود) و هر كس ميخواهد كافر گردد.» اين آيات و ساير آيات شريفه قرآن كه برشماري آنان در طاقت اين پژوهش نميگنجد، جملگي از شأن ربوبيت خداوند به مفهوم فراهم سازي بستر و زمينه رشد و كمال موجودات و از جمله انسانها در دو ساحت نيازهاي مادي و معنوي خبر داده است. قداست تربيت و مقام مربي آيات شريفهاي كه از شأن ربوبيت خداوند سخن گفتهاند، بر قداست شأن ربوبيت الهي و كارها و افعالي كه ناشي از اين شأن و صفت باري تعالي است، تأكيد و اصرار ورزيدهاند؛ مانند: (فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ)(نمل/8) «هنگامي كه (موسي) نزد آتش آمد، ندايي برخواست كه: مبارك باد آن كس كه در آتش است و كسي كه در اطراف آن است [= فرشتگان و موسي] و منزه است خداوندي كه پروردگار جهانيان است.» (سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ)(صافات/180) «منزه است پرورد گار تو، پروردگار عزت (و قدرت) از آنچه آنان توصيف ميكنند.» (سُبْحَانَ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ)(زخرف/82) «منزه است پروردگار آسمانها و زمين و پروردگار عرش از توصيفي كه آنها ميكنند.» براي اثبات وجود عنصر قداست در مفهوم تربيت، ميتوان از آيات ديگري كه در آنها سخن نه از تربيت خداوند، بلكه ديگر مربيان واقعي و يا حتي پنداري در ميان است بهره گرفت؛ (فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَى)(نازعات/24) «(فرعون) گفت: من پروردگار و مربي بزرگ شما هستم.» در اين مورد، فرعون ادعاي قداست، بزرگ مرتبه بودن و برتري خود بر بنياسرائيل را به داعيه پروردگاري و ربوبيت خود بر آنان پيوند ميدهد. چنانكه در گفتگوي با موسي همان گونه كه گذشت، از همين مطلب و كاركرد تربيتي خود براي اثبات قدسيت، حقانيت و يا دستكم واداشتن موسي به تعظيم و تسليم در برابر خود ياد كرد. در داستان يوسف و همبندهاي زنداني وي نيز همين مطلب را ميتوان ديد؛ چه يوسف آنگاه كه همبندهاي زندانياش را به يگانه پرستي دعوت ميكرد و نيز آنگاه كه هم زندانياش آزاد ميشد، براي فرمانرواي مصر واژه «رب» را به كار برد و بدين سان اين نكته را يادآور شد كه مصريان و از جمله رفيقان همزندان وي، مقام فرمانروايي مصر را بزرگ ميشمارند و او را ولي نعمت، مالك و صاحب اختيار و تأمين كننده نيازهاي خود ميشناسند و بر همين اساس بود كه فرمود: تقديس و بزرگواري تنها شايسته خداست كه تمامي پديدارهاي هستي تحت سيطره و قدرت اوست؛ (يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ) (يوسف/39) «اي همراهان زنداني من! آيا پروردگاران پراكنده بهترند يا خداوند يكتاي پيروز؟!» در تمامي اين موارد سخن بر سر قداست امر تربيت و بزرگي مقام رب و نوعي حق مربي بر تربيت شونده است.
بدين ترتيب ميتوان گفت از منظر قرآن، هر جا كه پاي تربيت در ميان باشد، آميخته با تقديس و بزرگداشت است، مگر آن مواردي كه در حقيقت تربيتي در كار نباشد و تنها ادعا و پندار تربيت وجود داشته باشد، همچون ادعاي ربوبيت فرمانروايان مستبد بر رعايا و شهروندان جامعه خويش. پس تربيت را نميتوان ممدوح و مذموم دانست، آن گونه كه برخي گفتهاند قرآن دو گونه تربيت ترسيم ميكند: ربوبيت ممدوح و ربوبيت مذموم، و سپس نمونههاي ياد شده را به عنوان نمونههاي تربيت مذموم ياد ميكنند و درباره تربيت ربوبيت ممدوح ميآورند: «اما ربوبيت خداي سبحان كه بر اساس رحمت است، ممدوح و پسنديده است.» (جوادي آملي، 1/378) هم ايشان، در توضيح هر دو نوع ربوبيت ميافزايد: «رب گاهي مربوب خود را عادلانه و رحيمانه اداره ميكند و گاهي جاهلانه و ظالمانه، قسم اول ربوبيت محمود و قسم دوم ربوبيتي مذموم و ناپسند است.» (همان،/377) مگر آنكه گفته شود اين دسته بندي را با نگاه از بيرون درباره آنچه كه قرآن بيان داشته است ميتوان انجام داد، وگرنه در خود قرآن هر جا پاي تربيت واقعي و حقيقي ـ و نه موهوم و خيالي ـ در ميان بوده، همزاد و همنشين تقديس و والايي است. دلسوزي مربي به تربيت شونده خداوند از آن رو كه مربي انسان و جهان است، داراي رحمت وافر و گسترده و پايان ناپذير نسبت به مربوبين و پروردگان تحت قلمرو خويش ميباشد، چندان كه تربيت او را ميتوان جلوه و پرتويي از مودت و رحمت وي برشمرد. قرآن كريم براي اثبات اينكه در ربوبيت خداوند عنصر رحمت و دلسوزي نهفته است، از دو شيوه بياني اثباتي و نفي، سود جسته است. در يك اسلوب ميگويد: (وَلا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا)(كهف/49) «و پروردگارت به هيچ كس ستم نميكند.» (وَمَا رَبُّكَ بِظَلامٍ لِلْعَبِيدِ)1 (فصلت/46) «و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نميكند.» و در اسلوب ديگر ميفرمايد: (... رَبِّ الْعَالَمِينَ*الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) (حمد/2 و3 و جاثيه/36) «پروردگار و مربي جهان هستي كه داراي رحمت گسترده و مخصوص است.» در اين آيه شريفه، پسوند «عالمين» گستره و دامنه شمول ربوبيت خداوند را يادآور ميشود، چنان كه در سورهها و آيات ديگر، شمول رحمت و مهرباني خويش را ياد ميآورد و ميگويد: (... وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ ...)(اعراف/156) «و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است.» (وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ ...)(انعام/133) «پروردگارت بينياز و مهربان است...» و در راستاي اثبات گستره رحمت خويش به مربوبين، به يادكرد نمونههاي عيني، ملموس و در دسترس همگان، اعم از عالم و جاهل اشاره ميكند؛ (وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلا بِشِقِّ الأنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ)(نحل/7) «آنها بارهاي سنگين شما را به شهري حمل ميكنند كه جز با مشقت زياد به آن نميرسيديد؛ پروردگارتان رئوف و رحيم است (كه اين وسايل حيات را در اختيارتان قرار داده است.» و در بيان و اسلوب ديگر، بندگان و مربوبين خود را فرا ميخواند تا با درخواست رحمت و تبيين نيازهاي خود، خويشتن را در معرض رحمت، مغفرت و مهرباني مربي خويش قرار دهند؛ (وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ) (هود/90) «از پروردگار خود آمرزش بطلبيد و به سوي او بازگرديد كه پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه كار) است.» (سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ ...)(حديد/21) «به پيش تازيد براي رسيدن به مغفرت پروردگارتان...» (فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا)(نوح/10) «به آنها گفتم: از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است.» چنان كه در شيوه ديگر و از زبان نيايشگران خداباور كه رسم و آيين مربوب بودن را ميدانند، به ديگران نويد شمول رحمت رب و نيز چگونه خواستن و نيايش كردن را ميآموزد؛ (... إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ)(فاطر/34) «...پروردگار ما آمرزنده و سپاسگزار است.» (... رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا ...)(غافر/7) «پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته است؛ پس كساني را كه توبه كردهاند بيامرز.» حق مربي بر تربيت شونده در بسياري از آيات شريفهاي كه به بيان ربوبيت خداوند پرداخته شده، گاه به تصريح و گاه نيز با اشاره از اين موضوع ياد شده است كه چون خداوند رب، تربيت كننده و پرورش دهنده تمامي پديدارها و از جمله انسانها ميباشد، پس بايد انسانها همانند، همپا و همسو با پديدارهاي تكويني، فرشتگان و جانداراني كه حق گذار مربي خويشاند، حق گذار خداوندي باشند كه مربي آنهاست. مجموعه آياتي را كه از عنصر استحقاق مربي و اثبات نوعي حق براي مربي نسبت به تربيت شونده سخن ميگويند، ميتوان به چند گروه دسته بندي كرد. دسته نخست آياتي است كه ميگويد چون خداوند مربي هستي است، تمامي ستايشها و حقها از آن اوست و او مالك و صاحب اختيار تمامي آفرينش است؛ مانند: (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ)(حمد/2؛ غافر/65) «ستايش مخصوص خداوندي است كه رب جهانيان است.» اين تركيب و ساختار بياني، همان سان كه گروهي از قرآن پژوهان گفتهاند، از قبيل ذكر دليل بعد از بيان مدعاست، گويي كسي سؤال ميكند: «چرا همه حمدها مخصوص تربيت كننده هستي است؟» و در پاسخ گفته ميشود: «براي اينكه او رب العالمين است.» (مكارم شيرازي، 1/54)
دسته دوم، آن شمار از آياتي است كه به بيان جلوههاي بارز ربوبيت خداوند در هستي همچون اصل آفرينش پديدارها و خلقت آدميان ميپردازد و آن را منشأ استحقاق پرستش و عبوديت و بندگي انسانها ميشمرد؛ (رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ)(مريم/65) «همان پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو قرار دارد. او را پرستش كن و در راه عبادتش شكيبا باش.» (يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ)(بقره/21) «اي مردم! پروردگار خود را پرستش كنيد، آن كس كه شما افرادي كه قبل از شما بودند را آفريد.»
دسته سوم، آياتي است كه آسمان و زمين و فرشتگان و ملكوتيان را فرمانبردار و مطيع حضرت حق و پروردگارشان توصيف ميكند و از اين رهگذر به انسانها ميآموزد كه همچون ساير آفريدهها و مربوبين، اداكننده حق ربوبيت الهي باشند و اگر هم كساني از انسانها نخواهند حق ربوبيت الهي را ادا كنند، بر ساحت كبريايي او خللي وارد نميآيد، چه اينكه ستايشگران و نيايشگران خداوند بسيارند؛ (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ)(نور/41) «آيا نديدي تمامي آنان كه در آسمان و زميناند، براي خدا تسبيح ميكنند و همچنين پرندگان به هنگامي كه بر فراز آسمان بال گستردهاند؟! هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را ميدانند.» (وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ)(اعراف/58) «سرزمين پاكيزه (و شيرين) گياهش به فرمان پروردگار ميرويد.» (وَتَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ)(زمر/75) «(در آن روز) فرشتگان را ميبيني كه بر گرد عرش خدا حلقه زدهاند و با ستايش پروردگارشان تسبيح ميگويند.» (فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ)(فصلت/38) «و اگر (از عبادت پروردگار) تكبر كنند، كساني كه نزد پروردگار تو هستند، شب و روز براي او تسبيح ميگويند و خسته نميشوند.» افزون بر اين، در آيات قرآن كريم درباره تعيين مظاهر، مصاديق و ميزان اين حق، از شيوه حقگذاري ربوبيت خداوند نيز سخن به ميان آمده است؛ (فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ*وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ)(حجر/98-99) «پروردگارت را تسبيح و حمد گو و از سجده كنندگان باش! و پروردگارت را عبادت كن تا يقين [= مرگ] تو را فرا رسد.» (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ)(علق/ 1) «بخوان به نام پروردگارت كه (جهان را) آفريد.» (وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلا)(مزمل/ 8) «و نام پروردگارت را ياد كن و تنها به او دل ببند.» (إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ)(آل عمران/51 و مريم/36) «خداوند، پروردگار من و شماست پس او را پرستش كنيد...» (وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ)(ضحي/11) «و نعمتهاي پروردگارت را بازگو كن.» و در بيان ديگر از پيامبران الهي حكايت ميكند كه به مردمان ميگفتهاند چون خداوند مربي و پروردگار شماست، از او پيروي و اطاعت كنيد؛ (إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ)(آل عمران/51) «خداوند پروردگار من و شماست، پس او را بپرستيد كه راه راست همين است.» بر همين اساس، قرآن كريم كساني را كه ايمان راسخ و آگاهي به ربوبيت خداوند دارند، چنين توصيف ميكند: (قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ سُجَّدًا*وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولا*وَيَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعًا)(اسراء/107-109) «بگو: خواه به آن ايمان بياوريد و خواه ايمان نياوريد، كساني كه پيش از آن به آنها دانش داده شده، هنگامي كه (اين آيات) بر آنان خوانده شود، سجدهكنان بر خاك ميافتند و ميگويند: منزه است پروردگار ما كه وعدههايش به يقين انجام شدني است. آنها (بياختيار) به زمين ميافتند و گريه ميكنند و (تلاوت اين آيات، همواره) بر خشوعشان ميافزايد.» كيفيت، پيمانه و ميزان اين استحقاق بسته به ميزان، مراحل و دامنة تربيتِ تربيت شونده از سوي مربيان تغيير مييابد و كاستي و فزوني ميگيرد؛ گاه دامنه تربيت چنان وسيع است كه مرگ و حيات، رزق و روزي، مرض و سلامت، رشد و كمال روحي و جسمي و... متربي را پوشش ميدهد، و در اين فرض است كه مربي حق مالكيت و تسلط همه جانبه بر متربي را مييابد و گويي از همين منظر است كه از جمله معاني «رب» را مالك، صاحب و شخص بزرگي كه فرمان او مطاع باشد گفتهاند. (طبرسي، 1/22) و نيز از همين سبب است كه رب، به طور مطلق، تنها به خدا گفته ميشود و اگر به غيرخدا اطلاق گردد، حتماً و بايد به صورت اضافه و داراي پسوند باشد؛ مانند «رب الدار»، «رب الإبل»، «رب البيت» و... (مكارم شيرازي،1/54) و نيز از همين رهگذر است كه اگر كسي همپاي نظام تكوين و آفرينش، در باور و نظر نيز ربوبيت خداوند را بپذيرد و خود را همه جانبه به او بسپارد، خداوند تربيت و پرورش ويژه براي او منظور ميكند و نيازهاي مادي و معنوي او را فوق محاسبات معمولي و بشري برآورده ميسازد، آنسان كه قرآن كريم در داستان تربيت و پرورش ويژه مريم از اين واقعيت سخن گفته است. چه در آن ماجرا پس از آنكه مادر مريم خاضعانه و مخلصانه به درگاه احديت نيايش ميبرد، خداوند در پاسخ، نيايش و نذر او را با قيد «قبول حَسَن» ميپذيرد؛ (إِذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ... فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ)(آل عمران/ 35 و 37) «(به ياد آوريد) هنگامى را كه همسرِ «عمران» گفت: «خداوندا! آنچه را در رحم دارم، براى تو نذر كردم، كه «محرَّر» (و آزاد، براى خدمت خانه تو) باشد. از من بپذير، كه تو شنوا و دانايى! ... پروردگار، او [= مريم] را به طرز نيكويي پذيرفت و به طرز شايستهاي (نهال وجود) او را رويانيد (و پرورش داد) و كفالت او را به زكريا سپرد. هر زمان زكريا وارد محراب او ميشد، غذاي مخصوصي در آنجا ميديد. از او پرسيد: اي مريم! اين را از كجا آوردهاي؟! گفت: اين از سوي خداست. خداوند به هركس بخواهد، بيحساب روزي ميدهد.» مفهوم روشن آيات شريفه آن است كه هر كسي رشد و تربيت خود را به خدا بسپارد و در راه او گام بردارد، در دنيا و آخرت نيازهاي مادي و معنوي او تأمين ميشود و مادر مريم چون فرزندش را براي خدا نذر كرد، خداوند در اين آيه ميفرمايد: «هم جسم او را رشد داديم و هم سرپرستي مانند زكريا براي او قرار داديم و هم مائده آسماني بر او نازل كرديم.» رزق بيحساب به معناي حساب و كتاب نداشتن نيست، بلكه به معناي خارج بودن از محاسبات عمومي است. (جوادي آملي،1/378)
2- پيامبران از جمله رسالتها و وظايف پيامبران و از جمله پيامبر اسلام، تزكيه است؛ (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأمِّيِّينَ رَسُولا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ)(جمعه/2) «او كسي است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولي از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها ميخواند و آنها را تزكيه ميكند و به آنان كتاب و حكمت ميآموزد.» تزكيه گونهاي از تربيت است و با تربيت از منظر پالايش و رفع موانع كه برآيند آن رشد يافتن است، همانندي و همساني دارد. هرچند كه از منظر قلمرو شمول، تزكيه نسبت به تربيت، تنگنايي مفهومي دارد؛ زيرا تزكيه تنها ناظر به تربيت اخلاقي است و نه ساير گونههاي تربيت؛ همچون پرورش و تأمين همه جانبه نيازهاي مادي و جسمي انسانها، به ويژه عهدهدار بودن مستقيم تربيت فيزيكي تربيت شوندگان و گويا به همين دليل است كه در قرآن كريم، آنگاه كه از تربيت كنندگان در دو ساحت تربيت مادي و معنوي، همچون خداوند، والدين و يا نقش فرعون در تربيت موسي سخن ميگويد، با واژه «تربيت» ياد ميكند، اما آنگاه كه از نقش تربيتي پيامبرسخن ميگويد، واژه «تزكيه» را به كار ميبندد؛ چرا كه حوزه تربيتي پيامبر به تزكيه و پيرايش معنوي انسانها محدود ميشود، حال آنكه كاركرد تربيتي ساير مربيان كه قرآن از آنها ياد كرده است، شامل هر دو بُعد مادي و معنوي تربيت ميگردد. تأمل در آيات رسالت و پيامبري ميرساند كه تمامي آنچه را كه در شئون ربوبيت خداوند و برآيندهاي آن برشمرديم، درباره پيامبران الهي نيز ميتوان دريافت؛ بدين معنا كه قرآن كريم از يك سو كار تزكيه و مقام پيامبران را به اين دليل كه مربيان اخلاقي و تزكيه كنندگان انسانها هستند تقديس ميكند و ميستايدـ لحن منّت گذارانه آيه اخير ميتواند ناظر به همين معنا باشد ـ . از سوي ديگر، همانسان كه در ربوبيت الهي گفتيم، قرآن، لزوم اطاعت و فرمانبري انسانها از خداوند را از لوازم و برآيندهاي ربوبيت خداوند ميداند. همين گونه، اطاعت و فرمانبري از پيامبران را لازم و بايدي ميشمارد و آن را حقي از پيامبران بر مردم ميشناسد و به پيامبران و رسولان الهي و حتي آنان كه جانشين و منصوب از جانب رسولان الهي در بين مردم هستند، گفته شده است كه به مردمان يادآوري كنند كه آنان چون فرستاده رب العالمين و پروردگار انسانها و نيز مربيان اخلاقي و معنوي آنهايند، پس ميبايد كه از فرمان و دستورات آنان پيروي شود. قرآن كريم به روايت از حضرت عيسي ميآورد كه به بنياسرائيل گفت: (... وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ)(آل عمران/50) «...و نشانهاي از طرف پروردگار شما برايتان آوردهام، پس از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد.» و از هارون نبي كه پس از رفتن موسي به كوه طور نماينده وي در ميان بنياسرائيل بود، اما بنياسرائيل از فرمان وي سر پيچي كردند و به گوساله سامري روي آوردند، نقل ميكند كه به گوساله پرستان يادآور شد؛ (... وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي (طه/90) «... پروردگار شما خداوند رحمان است، پس از من پيروي كنيد و فرمانم را اطاعت نماييد.» و نيز حكايت نوح پيامبررا يادآور ميشود كه در مقام استدلال براي لزوم پيروي از وي و پذيرش دعوت او، به قوم خود گفت: (قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَلَكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ*أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاتِ رَبِّي وَأَنْصَحُ لَكُمْ ...)(اعراف/62-61) «گفت: اي قوم من! هيچ گونه گمراهي در من نيست، ولي من فرستادهاي از جانب پروردگار جهانيانم، رسالتهاي پروردگارم را به شما ابلاغ ميكنم و من خيرخواه شما هستم.» چنان كه حضرت هود پيامبر7به قوم خود همين خواسته را باز ميگويد و ابراز ميدارد: (قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ وَلَكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ*أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاتِ رَبِّي وَأَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ)(اعراف/ 67-68) «گفت: اي قوم من! هيچ گونه سفاهتي در من نيست، ولي فرستادهاي از طرف پروردگار جهانيانم، رسالتهاي پروردگارم را به شما ابلاغ ميكنم و من خيرخواه اميني براي شما هستم.» از ديگر سو، خداوند در جاي جاي قرآن، رحمت و مهرورزي رسولان الهي را نسبت به مردمان، به ويژه مؤمنان كه متربيان مستقيم آنان به شمار ميروند، يادآوري ميكند؛ مانند آيه اخير كه در آنها بر «ناصحٌ امين» بودن پيامبران كه از دلسوزي و رأفت فردي نسبت به ديگري برميخيزد، اشاره شده است و همانند آنچه كه در سوره مباركة شعراء به نقل از نوح، هود، صالح، لوط و شعيب آمده است كه همه آنان بر امانت و صداقت خويش تأكيد ميورزيدند و ميگفتند: (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ*فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ)(شعراء/108-107) «من براي شما پيامبري امين هستم، پس تقواي الهي پيشه داريد و مرا اطاعت كنيد.» و يا مانند آنچه كه درباره رسول خاتم آمده است: (لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ) (توبه/128) «به يقين رسولي از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاي شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است.» 3- پدر و مادر مربيان ديگري كه قرآن كريم نقش تربيتي آنان را به رسميت ميشناسد و به آنان شأن تربيتگري بخشيده، پدران و مادران هستند. در دو سوره اسراء و احقاف از اين موضوع سخن به ميان آمده است: (وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا)(اسراء/24) «بالهاي تواضع خويش را از محبت و لطف در برابر فرود آر و بگو: پروردگارا! همان گونه كه آنها مرا در كوچكي تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده.» (وَوَصَّيْنَا الإنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً)(احقاف/15) «ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند، مادرش او را با ناراحتى حمل مىكند و با ناراحتى بر زمين مىگذارد و دوران حمل و از شير بازگرفتنش سى ماه است تا زمانى كه به كمال قدرت و رشد برسد و به چهل سالگى بالغ گردد.» خداوند در اين دو آيه شريفه ضمن به رسميت شناختن تربيت والدين، با توصيه به فرزندان مبني بر احسان و نيكويي به آنان و اجتناب و پرهيز از كوچكترين سخن و رفتار آزار دهنده، حق مربي بر متربي و نيز قداست مربيان و كار تربيت و همزمان، رأفت پدر و مادر را در عهدهداري كار دشوار تربيت كه جز با عشق و محبت بسيار تحمل پذير نيست، با كارآمدترين و شيواترين بيان ترسيم كرده است.
مؤلفههاي تربيت
برآيند آنچه تاكنون آورديم، آن است كه تربيت در نگرش قرآني از مؤلفههاي چندگانه سامان يافته است. به ديگر سخن، چهار عنصر در مفهوم تربيت نهفته است:
1. تقدس و بزرگداشت مربي و كار تربيت.
2. رشد و كمال يابي تربيت شونده.
3. رحمت و مهرورزي مربي نسبت به مربوب و تربيت شونده.
4. حق مربي بر تربيت شونده. بدين ترتيب و با در نظرداشت تمامي آيات شريفهاي كه از تربيت سخن گفته و يا واژه تربيت در آنها به كار رفته است، ميتوان در مفهوم و چيستي تربيت از منظر قرآن گفت: «تربيت يعني برانگيختن، شكوفا كردن و رشد دادن استعدادهاي انسان در جهت كمالي كه شايسته اوست، از راه فراهم سازي تمام و يا بخش بزرگي از زمينهها و عوامل لازم و مؤثر در كمال و شكوفايي استعدادهاي انساني و نيز رفع موانع و اسباب بازدارندگي كمال و تعالي انسان از سوي مربي، همراه با تلاش و دلسوزي تربيت كننده، به گونهاي كه متربي به اندازه تربيت خود، وامدار و مديون مربي باشد.»
مباني تربيت
نخستين موضوعي كه در تمامي انديشهها و مكتبهاي تربيتي ميبايد بحث و بررسي شود، مباني تربيتي در آن مكتب است تا نتايج و رهآوردهاي آن براي استفاده در تعليم و تربيت و راهبردهاي تربيتي ارائه گردد. «مباني» به مجموعهاي از مؤلفهها گفته ميشود كه زير ساختهاي اعتقادي، فلسفي و نوع شناخت هر مكتب از مبدأ هستي، جهان و انسان را سامان ميدهد و اهداف، خط مشي و شيوههاي عملي در هر زمينه و عرصهاي بر اساس آن مباني بنيان نهاده ميشود. در اين ميان، آنگاه كه سخن بر سر تربيت انسان باشد، انسان شناختي و نوع نگاه هر مكتب به حقيقت انسان، پايهها و اساس تعليم و تربيت در آن مكتب را بنا ميكند. نظام تعليم و تربيت و هرگونه برنامهريزي سامانمند و كارآمد، جز بر بنيادهاي شناخت آن مكتب از حقيقت انسان ميسّر نيست؛ از اين روي است كه ميبايد پيش از هر اقدام و سخني در چند و چون تربيت ديني و قرآني، نگاه هر چند گذرا به مباني هستي شناختي، انسان شناختي، حقيقت انسان، ويژگيها و استعدادهايش از منظر ديانت اسلامي و نگرش قرآني بيفكنيم.
مباني تربيت اسلامي
مباني تربيت انسان از منظر قرآن و ديانت اسلامي از دو بخش هستي شناختي و انسان شناختي سامان مييابد.
الف) مباني هستي شناختي
1- مبدأ و غايت يگانه آفرينش سنگ بناي جهانبيني اسلامي، توحيد در مبدأ و غايت است؛ بدين معنا كه در اين بينش، عالم و تمامي پديدارهاي هستي، آغاز و فرجام يگانه دارد. آفريدگار يگانه هستي، همانسان كه خالق و آغازگر آفرينش است، مقصد و هدف نهايي پديدارها نيز به شمار ميرود. از همين رو و بر اساس اين قاعده عقلاني كه هر موجود داراي هدف، به هر اندازهاي كه به هدف و غايت خويش نزديك ميشود، از كاميابي، سعادت و فلاح بيشتر برخوردار ميگردد، مقياس و معيار كمال هر موجود و پديدهاي از پديدارهاي هستي، ميزان تقرب و نزديكي او به غايت و مقصد نهايي است. علامه اقبال لاهوري تبلور باور توحيدي در تربيت فردي و اجتماعي انسانها را چنين ترسيم ميكند:
رنگ او بر كن مثال او شوي در جهان عكس مثال او شوي
آن كه نام تو مسلمان كرده است از دويي سوي يكي آورده است
خويشتن را ترك و افغان خواندهاي واي بر تو آنچه بودي ماندهاي
با يكي ساز از دويي بردار دست وحدت خود را مگردان لخت لخت
2- هدف جويي پديدارها مجموعه پديدارهاي جهان هستي، خود به خود در مسير و به سمت هدف و مقصد نهايي خويش در حركتاند؛ (أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الأمُورُ (شوري/53) (وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ)(مائده/18) در اين ميان تنها انسان چون داراي اراده و اختيار است، ميتواند در مسير حركت به سمت مقصد و هدف غايي آفرينش كه برآورنده سعادت و فلاح اوست، گام بردارد و يا هدف و غايتي جز آن براي خود برگزيند؛ (وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى)(فصلت/17) «امّا ثمود را هدايت كرديم، ولى آنها نابينايى را بر هدايت ترجيح دادند!» از اين روست كه در هدفجويي و كمال و سعادت آدمي، پاي تربيت و راهنمايي اراده، استعدادها و تمايلات انسانها به ميان ميآيد و فرآيند تربيت اخلاقي، معنوي، روحي و رواني و حتي جسمي و بدني، در تجلي كمالات انساني نقش بنيادين به خود ميگيرد.
3- پيوند بعثت و تربيت بر اساس نگاه و نظر پيش گفته است كه بعثت انبياي الهي خردپذير بلكه ضرورت و توجيه عقلاني مييابد؛ چرا كه فلسفه بعثت پيامبران و نزول كتب آسماني جز اين نبوده است كه بشريت را در مسير تكامل، هدفجويي و سعادت و خوشبختي، تربيت، هدايت و همراهي كنند و با آموزهها و آداب شريعت، ره توشه كمالات را در اختيار او نهاده او را از انحراف و كژروي باز دارند. آن گونه كه آخرين فرستاده الهي فرمود: «اني بعثت لأتمم مكارم الا خلاق» (محمدي ري شهري، 3/149) بدينسان، مبدأ، معاد و نبوت شالودهها و راهكارهاي نخستين هستي شناختي در تربيت اسلامي به شمار ميروند و در عين حال، ترسيم كننده سمت و سوي تربيت ديني و بيانگر اين واقعيتاند كه استمرار و تداوم تربيت انسانها، هرگاه بر پاية همين شالودهها صورت پذيرد، او را به سر منزل مقصود و آراسته گشتن به آرايههاي تربيت مطلوب ديني و قرآني ميرساند.
ب) مباني انسان شناختي
1- ابعاد وجودي انسان در نگرش اسلامي و قرآني، تمام هويت انسان، نه همين جسم مادي كه تركيبي از طبيعت و ماوراء طبيعت است؛ چرا كه در سرشت انسان، علاوه بر وجود عناصري كه در جماد، گياه و حيوان ديده ميشود، نيرو و استعدادي است كه حكايت از وجود عنصر برين و برتر در انسان دارد. وجود همين عنصر علوي و برتر از ماده در وجود انسان، سبب شده است تا پس از متلاشي شدن جسم و تن و بخش مادي بدن، آدمي باز هم باقي بماند و حيات مستمر و جاودان داشته باشد. چنان كه موجب شده است تا انسان داراي شئون و مراتب مختلف گردد و در برآيند آن، تربيت ويژه و متفاوت با ساير جانداران را برتابد و گستره امروز و فردا و فرداهاي بيپايان و بيمنتهاي او در چشمانداز تربيت وي لحاظ گردد.
الف) ساحت مادي انسان بخش مادي، مرتبه نازلتر وجود انسان را سامان ميدهد؛ پوست و گوشت، خون و استخوان، اندام و جوارح و نيز تمايلات غريزي و حيواني، بيانگر شأن مادي و نشان دهنده وابستگي او به حيات خاكي است. قرآن از اين ساحت و بُعد وجودي انسان چنين روايت ميكند: (إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ)(حجر/28) «ما انسان را از گل خشكيدهاي (همچون سفال) كه از گل بدبوي (تيره رنگي) گرفته شده بود آفريديم.» همين ساحت و ويژگي است كه سبب ميشود انسان براي زنده ماندن و ادامه بقا، همچون ساير حيوانات به تنازع و فساد و خونريزي بپردازد و به خاطر همين ويژگي بود كه فرشتگان به آينده انسان نگاه بدبينانه داشتند و او را شايسته خلافت الهي و كرنش نميديدند (بقره/30) و شيطان نيز نه تنها او را شايسته معبود و مسجود شدن نميديد كه خود را برتر از آدمي و او را مقهور قدرت خويش ميانگاشت (بقره/34). ب) ساحت ملكوتي انسان استعداد ويژه و شأن ملكوتي، ساحتي ديگر از وجود انسان است كه از آن به روح و عنصر الهي تعبير ميشود و به يُمن و استمداد آن ميتواند به مقامات و دستيابي به كمالات بالاتر و مراتب عاليتر ره بسپارد؛ (فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدين) (حجر/39) «هنگامي كه كار انسان را به پايان رساندم و در او از روح خود دميدم، همگان بر او سجده كنيد.» شأن ملكوتي و الهي انسان كه وجه تمايز انسان و موجب برتري او از ساير موجودات است، بالقوه داراي جميع كمالاتي است كه خداوند متعال تنها بخشي از آن را به هر يك از انواع ديگر موجودات و مخلوقات عطا فرموده و مظهر آن كمال قرار داده است و چون استعداد و نيروي عطا شده به انسان، جامع و در بر گيرنده همه آن كمالات است، انسان را مظهر تمام كمالات آفريدههاي الهي در زمين قرار داده و راه رسيدن به مقامات و كمالاتي را براي انسان هموار ساخته است كه براي ساير پديدارها ميسر نيست.
ج) پيوست ساحت مادي و ملكوتي
در تربيت انسان رشد و بالندگي و يا عقبگرد و واماندگي انسان در حيات دنيوي و اخروي، همزمان وابسته به هر دو بُعد و ساحت وجودي اوست؛ انسان از يك سو وابسته به شأن مادي، حيات زميني و طبيعي خويش است كه اگر به آن تعلق و دلبستگي جدي پيدا كند، در اين مرتبه داني از وجود خويش باقي ميماند و برآيند آن همان خونريزي و فسادي ميشود كه فرشتگان پيش از خلقت انسان پيشبيني ميكردند. از ديگر سو، با دارا بودن شأن الهي، قدرت و توان آن را دارد كه نه تنها اسير مرتبه حيواني و جسم خاكي خود نگردد كه از ساحت مادي وجود خويش براي رسيدن به سرمنزل مقصود و طي مدارج و مراتب كمال ممكن و مطلوب سود جويد. بدين سان، بعد مادي و زميني انسان، همان سان كه ميتواند مانع و بازدارنده رسيدن وي به كمال و سعادت باشد، ميتواند زمينه و بسترساز كمال و رشد عنصر معنوي و متعالي او به شمار رود. در نگرش ديني چنان كه در تعريف تربيت آورديم، سامان بخشيدن به اين دو كاركرد بر عهده مربيان و فرآيند تربيت در دست متربيان است.
2- جلوههاي شأن ملكوتي انسان از جمله بارزترين جلوههاي شأن ملكوتي و نفخ روح الهي در انسان، سرشت خير آشنا و خداجوي آدمي (= فطرت)، كرامت، اراده و اختيار اوست. الف) فطرت انساني فطرت نوع خاصي از آفرينش است كه انسان را به درك و شناخت حقايق، خداپرستي، خير، نيكي و ارزشهاي انساني سوق ميدهد و زمينه و بستر گرايش آدمي به ايمان و ارزشهاي اخلاقي به شمار ميرود؛ (فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ )(روم/30) «پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن، اين سرشتي است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده است. دگرگوني در آفرينش الهي نيست.» ايمان به مبدأ، معاد، وحي، نبوت، پرستش، نيايش، آراستگي به اخلاق و فضايل، همه در فطرت و سرشت آدمي ريشه دارد و از همين رو بوده است كه مربيان الهي براي آنكه انسان را به اوج شكوفايي و كمال ممكن خود برسانند، او را به فطرت خويش توجه ميدادهاند. در سخني از امام علي7 آمده است: «خداوند پيامبرانش را برانگيخت تا از مردم پايبندي به ميثاق فطرت را طلب كنند و نعمتهاي فراموش شده خداوند را به يادشان آورند.» (نهج البلاغه، خطبه1) خداپرستي كه اصل اساسي و نخستين تمامي اديان الهي به شمار ميرود، فطري انسان است؛ پيامبران آمدهاند تا خداي واحد را با صفات جلال و جمال او بدان گونه كه هست، يادآوري و معرفي كنند و انسان خداجو را از اشتباه در مصداق و تطبيق سرشت خداخواهي بر موجود شايسته وابستگي و دلدادگي برهانند؛ چنان كه اصل معاد و عشق به حيات ابدي، فطري است و مربيان آسماني جايگاه و چگونگي آن را مشخص ميكنند؛ كمالجويي و زيبا دوستي فطري است و پيامبران در جهت صحيح، آن را به فعليت ميرسانند و به ماوراء طبيعت و به كمال و جمال مطلق كه مبدأ تمام كمالات و زيباييهاست گسترش ميدهند؛ نوعدوستي و عدالتخواهي فطري است و مربيان آسماني حد و مرز و مفاهيم آن را بيان ميكنند. ساير اصول اعتقادي، عملي، اخلاقي و اجتماعي كه همگي در فطرت آدمي ريشه دارد نيز به همين گونه است. البته فطرت را نشيب و فراز است و بر اثر غفلت و غبار معصيت رو به پستي و انحراف مينهد؛ از اين رو، هدايت و بيداري و باروري آن به مراقبت و تربيت نياز دارد. خداوند در بيان اين واقعيت رواني انسان و نيز عوامل زداينده غفلت و بازگشت به فطرت نخستين، در جاي جاي كتاب وحياني قرآن سخن گفته و از اين ميان به دو عامل تشريعي و تكويني اشاره كرده است. چه از يك سو، در مورد كاركرد تربيتي قرآن در غفلتزدايي و بيدارسازي فطرت آدميان ميفرمايد: (وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ) (زمر/27) «ما براي مردم در اين قرآن از هر نوع مثلي زديم، شايد متذكر شوند.» و از سوي ديگر، بلاها، تنگناها و فشارهاي بسيار شديد و ناگهاني را كه گاه بر انسان رخ مينمايد، زداينده غفلت و بيداري فطرت و عامل تربيت معرفي ميكند؛ (وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الإنْسَانُ كَفُورًا)(اسراء/67) «و هنگامي كه در دريا ناراحتي به شما برسد، جز او، تمامي كساني را كه (باعث حل مشكلات خود ميپنداشتيد و) ميخوانديد، از ياد ميبريد، اما زماني كه شما را نجات بخشيد و به خشكي رهنمون شد، از او روي ميگردانيد، و انسان بسيار ناسپاس است.» در اين آيه شريفه چنان كه پيداست، هم از حالت ركود فطرت و هم از آنچه كه مايه بيداري فطرت ميشود، سخن رفته است.
ب) كرامت انساني از ديگر مباني تربيت اسلامي «كرامت انسان» است. كرامت يعني والايي و برتري ويژه انسان كه از عنصر روحاني و فطرت خداجو و فضيلتخواه بشر مايه ميگيرد. كرامت داراي دو مرتبه ذاتي و اكتسابي است. كرامت ذاتي و طبيعي همان است كه نوع انسان را شامل ميشود و در همه انسانها يكسان و برابر است و بر اثر آن است كه نسل بشر بر بسياري از موجودات جهان برتري يافته است؛ (وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلا)(اسراء/70) «ما آدميزادگان را گرامي داشتيم و آنها را در خشكي و دريا (بر مركبهاي راهوار) حمل كرديم و از انواع روزيهاي پاكيزه به آنان روزي داديم و آنها را بر بسياري از موجوداتي كه خلق كردهايم، برتري بخشيديم.» اما كرامت اكتسابي كه ناهمسان و متفاوت است، براي هر كسي به اندازة تقوا و پرهيزكاري او قابل دسترسي است؛ (يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ)(حجرات/13) «اي مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، (اينها ملاك امتياز نيست) گراميترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست.» بديهي است كه كرامت اكتسابي بيارتباط با كرامت ذاتي نيست، بلكه در تداوم آن قرار دارد و از كرامت ذاتي و استعدادهاي فطري ويژه انسان ناشي ميشود و در پرتو تربيت و مجاهده به فعليت ميرسد. از منظر دين و قرآن تربيت آنگاه، بايسته و مقبول ميافتد كه در راستاي فطرت و كرامت (ذاتي و اكتسابي) انسان و در جهت بالا بردن و شكوفا كردن آن دو عمل كند و قرار گيرد و بر عمل و فرآيندي جز اين، نام تربيت نمينهد.
ج) اراده و اختيار آدمي انسان در نگرش ديانت اسلامي (بدانسان كه گفتيم)، موجود انتخابگر و صاحب اراده است، از اين رو در هيچ فرآيند مثبت و يا منفي از جمله تربيت، نميتوان بر اراده و اختيار او چشم فرو بست.
در مباني تعليم و تربيت اسلامي، بر نقش اراده و اختيار انسان چندان تأكيد به عمل آمده است كه گمان ميرود شخصيت انسان تنها با تلاش و سعي خود انسان شكل ميگيرد. قرآن كريم ميفرمايد: (...أَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى*وَأَنْ لَيْسَ لِلإنْسَانِ إِلا مَا سَعَى*وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى*ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الأوْفَى)(نجم/ 38- 41) «كه هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمىگيرد، و اينكه براى انسان بهرهاى جز سعى و كوشش او نيست، و اينكه تلاش او به زودى ديده مىشود، سپس به او جزاى كافى داده خواهد شد!» بر اساس مفهوم روشن اين آيه شريفه، دو نكته به دست ميآيد: نخست اينكه سعي و كوشش انسان سازنده وجود اوست؛ هر قدر عمل او آگاهانهتر و از روي اختيار و اشتياق بيشتر باشد، بهتر و عميقتر و نزديكتر به مفهوم سعي است. از اين رو نقش و سازندگي آن بر روي شخص بيشتر و ماناتر است. حال اگر تلاشها و كوششهاي فرد در جهت منفي و انحراف از حق باشد، وجود انسان را منفي و منحرف ميسازد و اگر مثبت و در مسير حق باشد، وجود انسان را مثبت و كامل و پربرگ و بر خواهد ساخت. ديگر اينكه هيچ چيز به اندازه سعي انسان در شكل بخشي به شخصيت و سازندگي او نقش و تأثير ندارد، بنابراين بيشترين عنايت و توجه مربيان ميبايد معطوف به انگيزش اراده متربيان در جهت اهداف و ايدههاي مورد نظر معطوف گردد تا كار تربيت مطلوب و مورد نظر سامان پذيرد كه اگر جز اين باشد، تلاشهاي بيروني و در مسير خلاف ميل و اراده دروني متربيان، به هر مقدار و ميزاني كه باشد، باز هم بيثمر و يا كمثمر خواهد بود. هدف تربيت تربيت همانند هر فعاليت ارادي ديگر انسان، هدفي را دنبال ميكند. هدفداري تعليم و تربيت از هدفداري نظام آفرينش و نوع جهانبيني و انسان شناسي و مباني پذيرفته شده يك مكتب تربيتي جدا نيست؛ يعني هر مكتبي با توجه به مباني اعتقادي خود، از تربيت انسان هدف خاصي را دنبال ميكرده و ميكند. از همين رو در گذشته و در فرهنگ يونان قديم كه دفاع از وطن و سرزمين بالاترين ارزش قلمداد ميشد، آماده سازي فرد براي فداكاري در راه سرزمين را هدف از تربيت تلقّي ميكردند. در روزگار معاصر نيز برخي از طبيعت گرايان معتقد بودند هدف آموزش و پرورش آماده ساختن فرد براي پيروزي در تنازع بقاست؛ چنان كه در جوامع كمونيستي هدف نهايي تربيت، فراهم كردن امكانهاي رشد و گسترش دولت كمونيستي انگاشته ميشد. پروفسور برودي، استاد تعليم و تربيت دانشگاههاي آمريكا، تربيت را داراي هدف دوگانه و دو بُعدي ميشناسد. در بُعد فردي پس از آنكه زندگي خوب را هدف اساسي تعليم و تربيت فرد ميداند، شاخصههاي شخصي زندگي خوب را در گزينههاي زير معرفي ميكند:
1) برخورداري از سلامت بدن
2) برخورداري از امنيت عاطفي
3) احساس قدرت و احترام
4) اميد نسبت به آينده. اما در بُعد اجتماعي، تربيت شهروند شايسته را هدف تعليم و تربيت ميشناسد. (شريعتمداري، /183-184) جان لاك، فيلسوف انگليسي، هدف آموزش و پرورش را نيرومندي تن، فضيلت و دانش ميداند و آن را به سه بخش بدني، اخلاقي و فكري تقسيم ميكند. (رهبر و رحيميان، /48) در برخي مكاتب تربيتي از خودآگاهي، خودشناسي و اخلاق نيز سخن به ميان آمده است. به عنوان نمونه «اگزيستانسياليستها»، هدف تعليم و تربيت را خدمت به انسانيت و آگاهي انسان از خود ميدانند. به نظر آنان، تربيت بايد به انسان در پيدا كردن آگاهي لازم و درست از خويش ياري برساند. در اين مكتب، رشد و گسترش آگاهي، فراهم آوردن فرصت براي انتخاب آزاد و اخلاقي، تشويق به خودشناسي و رشد و تكامل احساس مسئوليت شخصي، از مهمترين اهداف تربيت به شمار ميرود. (همان) هر چند مسئله خودآگاهي، خودشناسي، رشد و انتخاب آزاد و اخلاقي كه در اين ديدگاه عنوان شده، در اصل با اهداف ديني نه متناقض و ناسازگار، بلكه همسو و همنگاه است، با اين حال مرز فاصل ميان تربيت ديني و غيرديني در تشخيص «خود» انساني و تعيين محدوده آزادي و معيارهاي اخلاقي انسانهاست. به هر روي، ديدگاههاي مربوط به اهداف تعليم و تربيت چنان كه آمد، در مكتبها و فرهنگهاي مختلف، گوناگون و متنوع ميشود؛ در مكتبها و فرهنگهايي كه بر اساس اصالت ماده و احياناً انسان محوري و اومانيسم بنا شده، عناويني همچون زندگي خوب، سلامت بدن، امنيت عاطفي و رشد عقلي اهداف تربيت لحاظ شده و از آنچه عنصر اساسي تربيت انسان است، يعني عنصر معنويت و ايمان به مبدأ، فضايل و كمالات انساني، كمتر اثري مشاهده ميشود و به قول دكتر الكسيس كارل، «تعليم و تربيت امروز با توجه به پرورش افراطي قواي عقلاني، تعالي رواني را متوقف كرده است.» (كارل،/ 63) از سوي ديگر، مكتبها و انديشمندان علوم تربيتي معنويتگرا و خداباور، اهداف متعالي و ديگري را در افق تربيت نگريستهاند. فردريك ماير مينويسد: «انفكاك ارزشهاي معنوي و اخلاقيات از فرايند تربيت ممكن نيست. با اين حال اغلب اوقات به اين ارزشها با كوته بيني مينگرند.» (ماير،1/23) تولستوي ميگويد: «خوبي، عاليترين مقصد جاويد حيات ماست. مهم نيست كه خوبي را از چه راه بفهميم، آنچه بايد گفت، اين است كه حيات ما جز كوشش براي وصول به خوبي، يعني سير به سوي خداوند، چيز ديگري نيست. در واقع خوبي يك مفهوم اصلي اساسي است كه جوهر وجود ما را براي متافيزيك تشكيل ميدهد كه به اراده عقل قابل تعريف نيست.» (تولستوي، /73) به نظر هربارت، فيلسوف آلماني، هدف نهايي از آموزش و پرورش بايد تربيت اخلاق و تكوين خصلت و سرشت كودك باشد تا داراي دين و ايمان گردد. (رهبر و رحيميان، /49) هدف تربيت در اسلام بر اساس نگرشي اسلام به عالم آفرينش و مبدأ هستي و مقصدي كه براي حركت عمومي جهان باور دارد و عنصر روحاني و الهي كه در وجود انسان معرفي ميكند و آغاز و انجامي كه براي حيات او ميشناسد، هدف و مقصود تربيت را چنين ميتوان ترسيم كرد: كمال يابي انسان رساندن انسان به كمال مطلوب و ممكن براي او، از مهمترين اهداف تربيت اسلامي به شمار ميرود. آفرينش انسان و تركيب وجودي او به گونهاي است كه ميتواند از راهها و شيوههاي گوناگون به پيشرفت و تعالي دست يابد و ابعاد وجودي خويش را گسترش و كمال بخشد. با توجه به اين زمينهها واستعدادها، انسان رو به سوي كمال مطلق دارد و همواره در صدد صعود به مدارج عالي انساني است و از رسيدن به هيچ درجهاي سيري نميپذيرد. ميل به شهرت، قدرت، ثروت، محترم بودن و برخي تمايلات، همه كمالهايي هستند كه انسان براي خود ميطلبد، اما همه اينها كه بر شمرديم، تنها جلوههايي از كمالگرايي و كمالجويي انسان و بيانگر وجود يك ميل بنيادين و فطري در نهاد آدمي هستند؛ يعني ميل به كمال مطلق. البته رسيدن به اين كمال را نميتوان و نميبايد از راه تحميل و اجبار انسان سراغ گرفت و انتظار داشت، چه اينكه انسان در انديشه ديني اگر موانع و آسيبهاي كمال ستيزانه بر سر راه او قرار نگيرد، خود به خود و بر اساس گرايشها و كششهاي فطري و دروني به سمت كمالهاي ممكن در تكاپو و تلاش است؛ (يَا أَيُّهَا الإنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقِيهِ)(انشقاق/6) «اي انسان! تو با تلاش و رنج به سوي پروردگارت ميروي و (سرانجام) او را ملاقات خواهي كرد.» از اين رو، نقش تربيت و مربي به دو ساحت برميگردد: شناساندن موانع و آفتهاي كمال وجودي انسان و ديگر، رفع و زدودن آن موانع و آسيبها. مفهوم كمال انسان اسلام همانسان كه در انديشه و باور، شريعت توحيدي است و به توحيد و يگانگي در خالقيت، ربوبيت، توحيد در افعال، توحيد در عبادت و اطاعت باور دارد، در تربيت و اهداف تربيت انساني نيز توحيدگراست. در نگرش اسلامي، براي انسان، چه در افعال وحركتهاي تكويني و چه در افعال و حركتهاي تشريعي و ارادي، هدف و مقصدي جز خدا شناخته نميشود؛ (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لا تُرْجَعُونَ* فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ...) (مؤمنون/116-115) «آيا پنداشتيد شما را بيهوده آفريدهايم و به سوي ما بازگردانده نميشويد؟! پس برتر است خداوندي كه فرمانرواي حق است (از اينكه شما را بي هدف آفريده باشد.)» (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنْسَ إِلا لِيَعْبُدُونِ)(ذاريات/56) «من جن و انس را جز براي پرستش نيافريدم (تا از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند).» كمال و تربيت مطلوب و ممكن براي انسانها، ره سپردن به همين مقصد و غايت يگانه هستي، يعني خداوند است. راه رسيدن به كمال راه رسيدن و قرب به خداوند نيز تنها در پرتو عبوديت و بندگي الهي قابل دست يابي است؛ (وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ) (عنكبوت/69) «و آنها كه در راه ما (با خلوص نيت) جهاد و تلاش كنند، قطعاً به راههاي خود هدايتشان خواهيم كرد، و خداوند با نيكوكاران است.» (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ*الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خَاشِعُونَ)(مؤمنون/2-1) «بيترديد مؤمنان رستگار شدند، آنها كه در نمازشان خشوع دارند.» بدين ترتيب، آنچه در فرجام و چشمانداز تربيت اسلامي قرار دارد، خداگونه شدن، آراسته گشتن به آرايههاي خدا، رشد و كمال معنوي انسان و رسانيدن او به مقام قرب ربوبي و پرورش استعدادهاي انساني از رهگذر بندگي و اطاعت خداوند است. هدف انبياي الهي كه نقش بارز و برجسته آنان تربيت انسانهاي بايسته بر اساس مدل و الگوي وحياني به شمار ميرود، جز اين نبوده است كه با تكيه بر ايمان و معنويت، انسان را به جايي برسانند كه تكامل و رشد و هدف زندگي خويش را سعادت و رستگاري در گستره ابديت بداند و آن را در سايه عنايات بيكران حق تعالي جستجو كند و حيات و مرگ و تلاش و نيايش و پرستش و تمام حركات و سكنات خود را تنها براي خدا و تسليم و تعبد محض در برابر اراده او بداند و نماد انساني باشد كه مي گويد: «نماز من، مناسك من، حيات و مرگ من براي خدا، پروردگار جهانيان است. او شريك ندارد، بدين موظف شدهام و من نخستين فرد تسليم شدگانم». (انعام/163-162)
پي نوشت ها :
1- واژه «ظلام» براي مبالغه و به معناي زيادي ستم است، اما اينكه خداوند ميفرمايد: «پروردگار نسبت به بندگان بسيار ستمگر نيست»، بدين معنا نيست كه ستم اندك بر خداوند رواست، بلكه اشاره بدين واقعيت است كه چون گستره ربوبيت خداوند شامل تمامي جهان ممكن است و جهان ممكن و پديدارها چنان در هم تنيده است كه گويي پيكره و مربوب يگانه است كه با اندك خلأ و ايجاد كاستي و جابجايي، نظام و سازواره آن از هم ميپاشد، از اين سبب در اين مربوب يگانه، ظلم اندك ستم فراوان است؛ زيرا اجزاي جهان آفرينش همانند حلقههاي يك سلسله و مراتب اعداد منظم چينش شده است، به گونهاي كه هرگاه حلقهاي از اين سلسله آسيب ببيند، تمامي پيكره نظام هستي آسيب ديده است، پس ظلم به جزء، ظلم به همه و ستم اندك، ستم فراوان است.
منابع و مآخذ:
1. قرآن.
2. نهج البلاغه.
3. ابن منظور، محمد بن مكرم؛ لسان العرب، بيروت، دار صادر، 1414ق.
4. تولستوي، لئو؛ هنرچيست، ترجمه: كاوه دهگان، تهران، اميركبير، 1364ش.
5. جمالي، محمد فاضل؛ تربيت از ديدگاه قرآني، ترجمه: سيد غلامرضا سعيدي، چاپ دوم، تهران، كانون انتشارات محمدي، 1360ش.
6. جوادي آملي، عبدالله؛ تفسير تسنيم، چاپ سوم، قم، نشر اسراء، 1381ش.
7. خطيب، محمد شحات؛ اصول التربية الاسلامية، رياض، دارالخريجي، 1415ق.
8. خوري الشرتوني، سعيد؛ اقرب الموارد في فصح العربية و الشوارد، قم، مكتبة آية الله مرعشي، 1403ق.
9. راغب اصفهاني، حسين بن محمد؛ المفردات في غريب القرآن، بيروت، دارالعلم، 1404ق.
10. رفيعي، بهروز؛ آراء دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت و مباني آن، چاپ دوم، بيجا، مؤسسه چاپ سبحان، 1388.
11. رهبر و رحيميان، محمد تقي و محمد حسن؛ اخلاق و تربيت اسلامي، چاپ سيزدهم، قم، سمت، 1385ش.
12. زاهدي، مرتضي؛ نظريه تربيتي اسلام، تهران، مؤسسه صابره، 1385ش.
13. شريعتمداري، علي؛ فلسفه تعليم و تربيت، چاپ پنجم، اصفهان، كتاب فروشي ثقفي، بيتا.
14. بيضاوي، عمربن محمد؛ انوار التنزيل واسرار التأويل، بيروت، دارالكتب العلمية، 1408ق.
15. صانعي، سيد مهدي؛ پژوهشي در تعليم و تربيت اسلامي، مشهد، انتشارات سناباد، 1378ش.
16. صديق، عيسي؛ تاريخ فرهنگ ايران، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1354ش.
17. طبرسي، فضل بن حسن؛ مجمع البيان، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1415ق.
18. غزالي، ابوحامد محمد؛ احياءالعلوم، مصر، مكتبة مصطفي البابي الحلبي، 1358ق.
19. ـــــــــــــــــــ ؛ مكاتيب فارسي، چاپ دوم، تهران، اميركبير، 1362ش.
20. ماير، فردريك؛ تاريخ فلسفههاي تربيتي، ترجمه: علي اصغر فياض، تهران، بينا 1345ش.
21. محمدي ري شهري؛ ميزان الحكمه، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1362ش.
22. مطهري، مرتضي؛ تعليم و تربيت در اسلام، چاپ چهل و يكم، تهران، صدرا، 1383ش.
23. مكارم شيرازي، ناصر؛ تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلميه، 1374ش.
24. مودودي، ابوالاعلي؛ المصطلحات الاربعة في القرآن الكريم، مصر، دارالتراث العربي، بيتا.
25. كارل، آلكسيس؛ راه و رسم زندگي، ترجمه: پرويز دبيري، اصفهان، كتاب فروشي تأييد، 1336ش.
26. كاظم زاده ايرانشهر، حسين؛ اصول اساسي فن تربيت، تهران، اقبال، 1357ش.
27. كانت، آمانويل؛ تعليم و تربيت، ترجمه: غلامحسين شكوهي، تهران، دانشگاه تهران، 1367ش.
پژوهشهاي قرآني - شماره 60-59
ارسالي از طرف کاربر محترم :samsam
نظرات شما عزیزان: