تصمیم خود را گرفته و آرام و تنها از کوفه دنیا ،بیرون زدم . در دل تاریک شب به همراه باد گرم و داغ صحرا خود را به نزدیکی محل برپایی خیمه ها رساندم .در تاریکی آمدم تا دشمن نبیند و راه بر من نبندد ، دیگر تاب دوری را ندارم.
خسته و زخمی با کوله باری از شرم و حیا و خوف ، خوف از این که آیا پذیرفته میشوم؟دیر آمدم ، سرگرم بودم تغافل و تجاهل چه بر سرم آورده است !
نزدیک و نزدیکتر شدم ، از دل تاریکی ،چهره ی نورانی و مصمم یکی از یارانش را دیدم ،آمد و با دقت و توجه خاصی پرسید چه کسی هستم و برای چه آمدم؟
گفتم : آشنایم و به بویی و دیدن رویی ، برای پیوستن به کاروان نکویی آمدم. آیا اذن دارم ...
ناگاه از طرف مولا قاصدی آمد که مولا فرموده است :بپذیریدش
و گوییا برات بهشتم داده اند !شاد و مسرور با دلی غرق نور به امید یاری و جانبازی ....
و به طرف خیمه زینب رهنمونم کردند.
آری اذن دخول حریم مولا زینب است .
گوییا او هم منتظرم بود . خوشحال شد . کسی دیگر از دست دنیا فرار کرد و فریفته نشد . عمق مهربانی و رحمت را در نگاهش می دیدم . چه خیمه پر مهری !چه روشن و نورانی !نور جبینشان و لطافت نگاهشان مسحور کننده بود
.چه آرامشی!!
از نام و نشانم نپرسیدند که می شناختند مرا.
و من بانوی قهرمان کربلا ، زینب کبری را می دیدم!!
السلام علیک یا سیدتی و مولاتی!
او را می بینم ،اما بوی زهرا و عطر امیرالمؤمنین علیهما السلام را استشمام میکنم.
چه بانوان مکرمه ای اینجایند، کم کم باید با آنها آشنا شوم ! و بچه ها !!
از خیمه اشان برای دیدن تازه واردی که به کاروان کوچکشان پیوسته آمده اند.
و من حیران ،مبهوت و مبتهج !آیا این منم؟؟ همان غرق گناهی که گوشه ای از دلش که پاک مانده بود کار خودش را کرد و او را به اینجا کشید؟؟؟
....
دل من می تپد .آیا می شود سید آقایان بهشت را هم ببینم؟ این سعادت عظیمی است . کی؟ چگونه؟
با خود می اندیشم ،بله!اگر تا اینجا آمدی دیگر شامل فضل و رحمت واسعه شده ای . نه !همیشه رحمت واسعه جریان دارد اما غفلت . ولی اینجا همه حضور است و نور و دیو غفلت منفور و از حضرت حاضر دورِ دور !!
اینجا چیزی مخفی نیست . صدای مهربان بانو را شنیدم که می فرمود :چیزی به اذان صبح نمانده!!
آه نماز ! آنهم با مولا به جماعت؟؟
در این ایام دلتنگی ؟هشتم محرم الحرام ، از دیروز آب را بسته اند .
بچه ها آنقدر مؤدبند فعلاً سخنی از قطع آب نیست.
الله اکبر و الله اکبر
اشهد ان لااله الا الله
اشهد انّ محمداً رسول الله(ص)
اشهد انّ علیّاً ولیّ الله(ع)
اشهد انّ فاطمة الزهرا (س)عصمة الله الکبری و حجة الله علی الحجج(علیهم السلام)
.....
هنوز از بهت اولیّه بیرون نیامدم ،که صدای دلنشین اذان با ذکر صلوات خیمه گاه را پر کرده است و من !به دنبال بانوان
برای اقامه نماز !!!!
خدایا چه خبر است ؟ این قد و قامت کیست؟ این لجّه نور است !دلم غرق سرور است !
ای کوفیان دنی دنیا زده !دیدنش به همه عالم می ارزد ،چه رسد به لبخند و تأییدش !کجایید ؟؟ به چه مشغولید که چنین غولید؟؟
و همه چیز فراموشم شد .
الله اکبر!!
چه طنین زیبایی !! چه لحن و صوتی !! حسین (ع)با معشوقش به گفتگوست !به زیارت و لقائست !تمام حضور و ذکر است !
گوییا اصلاً اینجا نیست.به یاد پدر بزرگوارش افتادم که مضمون کلامش چنین است :
قد قامت الصلاة در اذان و اقامه یعنی قد قامت الزیارة
یعنی ،موقع زیارت و ملاقات رسید!!
و او نیز چنین ...
بعد از سلام و تعقیب روی به جمع یارانش نمود ، نگاه نافذش قلبها را می گداخت ،آری آری با این نگاه نافذ و سرشار از اطمینان و صلابت و مهر ، باید هم چیزی جز او در قلوب سپاهش نباشد.
حمد و ثنای رب جلیل و درود و سلام بر پیامبر جمیل!
و...
من محو او !نمی شنیدم اما نیوشیدم !تمام کلامش در جانم جاری شد . خون شد و حیاتم بخشید !!
این فرمایش حضرتش برایم شفاف شد که :
ان الله عزوجل ما خلق العباد الا لیعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه، فإذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه"
"خداوند بزرگ بندگان را نیافریده مگر به خاطر این که او را بشناسند، هنگامی که او را بشناسند، عبادتش می کنند و هنگامی که بندگی او کنند از بندگی غیر او بی نیاز شوند".
علل الشرائع صدوق ، طبق نقل المیزان، ج 18، ص 423.
نظرات شما عزیزان: