امام حسن علیه السلام و پاسداری از ارزشها/بخش اول
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8799
بازدید دیروز : 223
بازدید هفته : 9022
بازدید ماه : 39533
بازدید کل : 10431288
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 13 / 7 / 1400
 
الف.آشوری
تصاویر متحرک شهادت امام حسن مجتبی

اشاره
ابعاد صلح شجاعانه امام حسن علیه السلام با معاویة بن ابی سفیان که یگانه عامل بقای اقلیت شیعه در آن عصر بود، چنان با عظمت است که تاکنون محققان زیادی را به تحلیل و تبیین آن واداشته است. بدون اغراق می توان گفت: اکثر مقالات و تحقیقات پیرامون آن حضرت، در اطراف این رویداد دور می زند. این نوع نگرش هر چند بیانگر عمق و عظمت صلح امام علیه السلام است اما در دوره دیگر (قبل از امامت و بعد از صلح) کمتر مورد توجه قرار گرفته اند و به تبع آن میزان آگاهی مردم نیز از این دوره ها اندک است. بر این اساس و به مناسبت سالگرد شهادت حضرت، در این شماره با دوران امامت حضرت بعد از صلح (۹ سال و اندی) آشنا می شویم.

نفوذ اموی ها در حاکمیت دین
مهم ترین چالشی که امام حسن علیه السلام در طول دوره امامت و بلکه حیات خود با آن رو به رو شد، مساله نفوذ اموی ها در حاکمیت دینی دوره های قبل و بروز آثار آن در این دوره است. نفوذی که از زمان رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله (۸ سالگی) شروع و در خلافت عثمان به اوج خود رسید. طبیعی است که باید سابقه نفوذ اموی ها را از دوره فراگیری حکومت اسلامی (فتح مکه) پی گرفت زیرا به موازات گسترش اسلام، گروه های مختلفی به علل گوناگون به اسلام رو آوردند. منافقان نیز از باب ناچاری نتوانستند در مقابل این سیل خروشان قرار بگیرند و به ناچار با آن بنای هم سویی گذاشتند. این هم سویی نه از روی میل که از باب اضطرار و بی نتیجه بودن مقاومت بود. آن ها تنها زمانی که پرچم لا اله الا الله را بر فراز شهر دیدند، لب به شهادتین گشودند و به این ترتیب دوران حیات خود را با تاکتیک هم سویی موقت ادامه دادند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله با درایت کامل متوجه این حرکت خزنده بود. لذا اهداف پلید آنان را این گونه افشا می کرد:
«اذا بلغ بنو العاص ثلاثین اتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا و دین الله دخلا; (۱)
زمانی که فرزندان عاص (بنی امیه) (۲) به سی برسند، مال خدا را میان خود دست به دست می کنند، بندگان خدا را بنده خود و دین خدا را مغشوش می کنند.»
امام حسن علیه السلام نیز از سابقه این گروه کاملا آگاه بود. لذا در مجلس معاویه به او خطاب کرد:
معاویه! فراموش کرده ای که وقتی پدرت تصمیم گرفت اسلام بیاورد، تو اشعاری خواندی و او را از اسلام بازداشتی. و شما ای گروه (حامیان معاویه) به خدا سوگندتان می دهم آیا به یاد نمی آورید که رسول خدا صلی الله علیه و آله در هفت جا ابوسفیان را لعنت کرد. کسی از شما می تواند آن را انکار کند؟ آن ها عبارتند از:
۱- روزی که در خارج مکه نزدیکی طائف در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله قبیله بنی ثقیف را به اسلام دعوت می کرد، پدرت پیش آمد و به پیامبر ناسزا گفت و او را دیوانه و دروغگو خواند...
۲- زمانی که کاروان قریش از شام می آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله می خواست در برابر اموالی که از مسلمانان گرفته بودند، کاروان را توقیف کند، ابوسفیان کاروان را از بیراهه به سوی مکه برد و جنگ بدر را به راه انداخت...
۳- روز جنگ احد آن گاه که پیامبر صلی الله علیه و آله بر فراز کوه بود و فریاد می زد: «الله مولانا ولا مولی لکم.» ابوسفیان هم نعره می زد: «اعل هبل. ان لنا العزی ولا عزی لکم; برافراشته باد بت هبل. ما بت عزی داریم و شما چنین بت عظیمی ندارید.»
۴- در جنگ احزاب نیز پیامبر صلی الله علیه و آله بر او لعنت کرد...
۵- روز صلح حدیبیه که ابوسفیان به همراه قریش راه را بر مسلمانان بست و آنان را از انجام فریضه حج محروم نمود. پیامبر صلی الله علیه و آله به رهبر مشرکین و پیروانش لعنت کرد. به آن حضرت گفتند: آیا امید اسلام به هیچ یک از آنان نداری؟ فرمود: «این لعنت بر مؤمنان از فرزندان آن ها نمی رسد، اما زمامدارانشان هرگز رستگار نخواهند شد.»
۶- در جنگ حنین ابوسفیان کفار قریش و هوازن را جمع کرد و عیینه قبیله غطفان و عده ای از یهود را گرد آورد. خداوند شر ایشان را دفع کرد. ای معاویه! تو مشرک بودی. پدرت را یاری می کردی و علی علیه السلام بر دین پیامبر ثابت قدم بود.
۷- روز ثنیه که یازده نفر به همراهی ابوسفیان کمر به قتل پیامبر صلی الله علیه و آله بسته بودند (۶ نفر از بنی امیه و ۵ نفر از دیگر افراد قریش) ... (۳)
پیامبر صلی الله علیه و آله با نفرین و لعن خویش چهره معاند و حق ستیز آنان را معرفی می ساخت لیکن انحراف در مسیر حاکمیت دینی (انحراف داخلی) زمینه های رویش مجدد آن ها را فراهم ساخت و به محض خروج حاکمیت از دست زمامداران صالح، فضای باز برای حزب نفاق فراهم شد و آنان را از انزوا و مرگ تدریجی رهانید.
در دوره حکومت عمر نفوذ حزب ابی سفیان چنان شد که فرزندش معاویه، ولایت شام و سوریه را ربود و چنان بر آن مسلط شد که علی رغم عزل و نصب های متوالی کارگزاران توسط عمر، او همیشه در منصب خود باقی ماند و به این ترتیب پایگاهی ثابت و مطمئن برای بالندگی حزب منسجم ابی سفیان فراهم شد.
در زمان زمامداری عثمان به دلایل متعدد مخصوصا ارتباط نسبی معاویه و عثمان شاخه های شجره ملعونه بنی امیه وانست بخش های عمده حاکمیت دینی را تسخیر کند و در هر مرکز قدرتی ریشه ای بدواند و به این ترتیب در این دوره حتی مروان و پدرش که رانده شده رسول اکرم صلی الله علیه و آله بودند و دو خلیفه قبل شفاعت عثمان را برای بازگرداندن آن ها به مدینه نپذیرفته بودند، توسط خود عثمان برگردانده و صاحب پست های کلیدی شدند. امام حسن علیه السلام در این باره نیز به یاران معاویه (در مجلس معاویه) فرمود: «شما را به خدا سوگند! آیا می دانید که ابوسفیان بعد از بیعت مردم با عثمان به خانه وی رفت و گفت: برادرزاده! آیا غیر از بنی امیه کسی دیگر در این جا حضور دارد؟ عثمان جواب داد: نه. او گفت: ای جوانان بنی امیه! خلافت را مالک شوید و همه پست های اساسی آن را به دست بگیرید. سوگند به کسی که جانم در دست اوست نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی.
ای مردم! آیا نمی دانید بعد از بیعت مردم با عثمان ابوسفیان دست برادرم حسین علیه السلام را گرفت و به سوی قبرستان بقیع غرقد (۴) برد و در آن جا به صدای بلند فریاد زد: ای اهل قبرستان! شما با ما سر حکومت و خلافت جنگیدید و امروز بدنتان زیر خاک پوسیده است و کار حکومت در دست ماست. حسین علیه السلام خطاب به او فرمود:
ای ابوسفیان! عمری بر تو گذشته است. صورتت زشت باد. سپس دست خود را کشید و به سوی مدینه آمد. اگر نبود لقمان بن بشیر، چه بسا ابوسفیان حسین علیه السلام را نابود کرده بود. ای معاویه! این است کارنامه ننگین زندگی تو و پدرت... عمر تو را والی شام کرد و تو خیانت کردی. در پی آن عثمان آن حکم را تنفیذ کرد. باز تو او را در دهان مرگ انداختی. از این هر دو بالاتر این که به خود جرات دادی و با جسارت در برابر خدا ایستادی و با علی بن ابی طالب مخالفت کردی... تو مردم نادان را برانگیختی و آنان را به معرکه جنگ آوردی و با مکر و حیله خونشان را بر زمین ریختی و این ها ثمره تلخ بی ایمانی تو به معاد و نترسیدن از عقاب الهی است... (۵) »
به این ترتیب حزب بنی امیه در همان اوایل زمامداری عثمان توانست به طور شگفت آوری به دو رکن حکومت (ثروت و منصب) نزدیک شده، آن ها را قبضه کند و در انتظار دستیابی به رکن سوم حاکمیت یعنی دین بنشیند.
این موقعیت نیز با قتل عثمان پیش آمد و معاویه با ادعای خونخواهی خلیفه شهید، در مدتی اندک توانست عواطف دینی مردم را منحرف و سپاه دین را بر ضد دین (علوی) به خیزش درآورد. به عبارت دیگر همان طور که حیات عثمان عامل کسب مناصب حساس برای بنی امیه شد، مرگ وی هم مورد استفاده کامل آنان قرار گرفت و یک پله دیگر آنان را به قدرت نزدیک تر کرد. در این باره نامه شبث بن ربعی به معاویه قابل تامل است. «تو برای گمراه کردن مردم و جلب آرا و تمایل آنان و برای این که آنان را به زیر فرمان خود درآوری، هیچ وسیله ای نداری جز این که گفتی پیشوای شما به ناحق و مظلومانه کشته شد و ما به خونخواهی او برخاسته ایم. در نتیجه فرومایگان و افراد نادان بر گرد تو فراهم آمده اند... دلت می خواست او کشته شود تا به این جا برسی...»(۶)
امام علی علیه السلام به زیباترین شیوه استفاده دو منظوره از عثمان را توسط معاویه در نامه ای به او یادآور می شود: «انک انما نصرت عثمان حینما کان النصر لک وخذلته حینما کان النصر له;(۷)
وقتی پشتیبانی از عثمان به نفع تو بود، به یاری اش شتافتی و آن گاه که به نفع او بود، او را خوار گذاشتی.»
از همین دوره زمان تعارض بین حاکمیت حق علوی و حاکمیت باطل اموی آغاز شد و تمام دوران حکومت امیرمؤمنان و دوره کوتاه حکومت امام حسن علیه السلام را به خود مشغول ساخت و سرانجام در سال ۴۱ ه به دلایل متعدد داخلی و خارجی این تعارض به نفع جریان اموی پایان یافت و امام حسن علیه السلام را ناچار به صلح کرد. بنابراین باید دقت کرد که تلاش های بنی امیه از ۸ هجری تا ۴۱ هجری(۳۳ سال) برای دست یابی به حاکمیت در این دوره به مرحله نهایی و ثمردهی می رسد و امام حسن علیه السلام که با چنین جریان ریشه داری رو به رو می گردد، ناچار به صلح می شود.(۸) امام خود به برخی از دلایل صلح با معاویه بارها اشاره کرد که یک مورد آن چنین است:
۱- شیخ طوسی به سند معتبر از امام زین العابدین علیه السلام نقل می کند: «وقتی امام حسن علیه السلام برای صلح با معاویه راهی شد و با او ملاقات کرد، معاویه بر فراز منبر رفت و گفت: ایهاالناس! حسن فرزند علی بن ابی طالب و فاطمه زهرا مرا اهل خلافت دانست و خود را اهل خلافت ندانست و اینک به رغبت و شوق آمده است تا با من بیعت کند. برخیز یا حسن! سپس حضرت برخاست و فرمود: «... ای جماعت! سخن می گویم; بشنوید و گوش و دل خود را با من همراه سازید و سخنانم را ثبت کنید... اگر سال ها بایستم و فضیلت ها و کرامت هایی را که خدا ما را به آن مخصوص کرده، بشمارم، تمام نخواهد شد. منم فرزند پیغمبر بشیر و نذیر و سراج منیر که حق تعالی او را رحمت عالمیان گردانیده و پدرم علی ولی مؤمنان و شبیه هارون است. معاویه پسر صخر ادعا می کند من او را اهل خلافت دانسته ام و خود را اهل آن ندانسته ام! دروغ می گوید. به خدا سوگند که من در کتاب خدا و نت خدا برتر از مردم به خلافت هستم. ولکن ما اهل بیت علیهم السلام روزی که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله از دنیا رفته است تا حال همیشه مظلوم و مقهور بوده ایم. پس خدا حکم کند میان ما و آن ها که بر ما ظلم کردند و حق ما را غصب کردند و بر گردن ما سوار شدند، مردم را بر ما مسلط کردند و حق ما را که در کتاب خدا برای ما مقرر شده است، از خمس و غنائم، منع کردند و کسی که منع کرد از مادر ما فاطمه، میراث او را از پدرش...
امت مرا واگذاشتند، یاری نکردند و با تو بیعت کردند. ای پسر حرب! اگر یاران مخلص می یافتم که با من در مقام فریب نبودند هرگز با تو بیعت نمی کردم، چنانچه حق تعالی هارون را زمانی که قومش او را تضعیف کردند و با او دشمنی نمودند معذور داشت، همچنین من و پدرم وقتی که امت دست از ما برداشتند و متابعت غیر ما کردند و یاوری نیافتیم، نزد خداوند معذور هستیم. احوال این امت با امت های گذشته مثل هم است...
معاویه گفت: به خدا سوگند که حسن از منبر فرود نیامد تا زمین بر من تیره شد، خواستم به او ضرر برسانم. ولی فهمیدم فروخوردن خشم به عافیت نزدیک تر است.»(۹)
در این سخنرانی تکان دهنده امام به نکات بسیار حساسی اشاره می کند و با کالبد شکافی اوضاع کنونی، سرنخ های آن را در دوران گذشته نشان می دهد و آن چیزی نیست جز خروج حاکمیت دینی از مسیر اصلی خود، امری که موجب تمام انحرافات بعدی و مظلومیت اهل بیت علیهم السلام شد. علاوه بر این امام به عوامل دیگر مانند همراهی نکردن مردم، غدر و نیرنگ بازی آنان، نداشتن همراهان مخلص، تضعیف موقعیت توسط مردم، دشمنی آنان با امام اشاره می کند و در پایان جواز صلح در شرایط این چنینی را یادآور می شود.
در هر صورت دوران دستیابی به حاکمیت برای اموی ها فرارسید و معاویه با فراخوانی امام علیه السلام به شام و اخذ بیعت، کوشید این پیروزی را به طور رسمی اعلام کند. فضیل غلام محمد بن راشد نقل کرده است که امام صادق علیه السلام فرمود: «معاویه به حسن بن علی علیه السلام نامه نوشته و او و حسین علیهما السلام و یاران علی علیه السلام را به شام فراخواند. همه از جمله قیس بن سعد بن عباده انصاری به شام آمدند. معاویه به آنان اذن ورود داد. آن گاه گفت: ای حسن برخیز و بیعت کن. او برخاست و چنین کرد. سپس گفت: ای حسین برخیز و بیعت کن. او نیز برخاست و چنین کرد. سپس گفت: ای قیس تو نیز برخیز و چنین کن. او هم برخاست و متوجه امام حسین علیه السلام شد تا او چه فرمان دهد. حسین علیه السلام فرمود: ای قیس او (امام حسن علیه السلام) امام من است.» (۱۰)

بعد از صلح چه گذشت؟
چند روز بعد از امضای قرارداد صلح، امام حسن علیه السلام با مردم کوفه وداع کرد و رهسپار مدینه شد.(۱۱) و به دنبال آن معاویه به طور کامل بر سرنوشت مسلمانان حاکم شد و حکومت تمام عیار اموی را به پیش برد. اما طبیعی بود که ماهیت ضد دینی حکومت معاویه اجازه نمی داد، مصالحه با امام به همان حالت باقی بماند به عبارت دیگر هر چند صلح در ظاهر به وقوع پیوسته بود ولی در حقیقت ماهیت متضاد این دو جریان اجازه مصالحه واقعی به آنان نمی داد و علی رغم زدوده شدن تضادهای ظاهری که موجب حفظ جان شیعیان شد، تضادهای واقعی همچنان باقی بود و جبهه حق و باطل هرگز قابل تفاهم و تصالح نبودند.
در مورد جدایی بنی امیه از اسلام و مباین بودن جبهه آنان با جبهه حقیقی دین، شهید مطهری قدس سره این گونه به بررسی دلایل ضدیت آنان با اسلام اشاره می کند:
«مبارزه شدید امویان که در راس آن ها ابوسفیان بود، با اسلام و قرآن... دو علت داشت: یکی رقابت نژادی که در سه نسل متوالی متراکم شده بود. دوم تباین قوانین اسلامی با نظام زندگی اجتماعی رؤسای قریش مخصوصا اموی ها که اسلام بر هم زننده آن زندگانی بود... گذشته از این ها مزاج و طینت آن ها طینتی منفعت پرست و مادی بود و در این گونه مزاج های روحی، تعلیمات الهی و ربانی اثر ندارد و این ربطی به باهوش یا بی هوشی آن ها ندارد. کسی به تعلیمات الهی اذعان پیدا می کند که در وجود خودش پرتوی از شرافت و علو نفس و بزرگواری باشد. این مطلب خود یک اصل بزرگی است. داستان ابوسفیان و عباس وگفتن «لقد صار ملک ابن اخیک عظیما...» قصه «بالله غلبتک یا اباسفیان » ایضا قصه «تلقفونها تلقف الکره » همگی دلیل کوری باطنی ابوسفیان است.(۱۲)
و بر پایه همین تفسیر است که به طور متوالی شاهد بروز تضادهای درونی به صورت توطئه های متعدد معاویه برای قتل امام هستیم (استفاده از هر وسیله ممکن) و در مقابل امام را نیز می بینیم که (تنها با وسایل مشروع) در صدد تضعیف حکومت معاویه است. البته معاویه بارها می کوشید بر تضادهای حقیقی جبهه باطل و حق سرپوش گذارد و حداقل در منظر عمومی منازعات خود و امام را امری در نهایت حزبی، قبیله ای و طایفه ای جلوه دهد و در مقابل امام با درایت کامل اجازه شکل گیری چنین تصوری را نمی داد. بنابراین تمام تلاش معاویه این بود که بر تضادهای حقیقی دو جبهه سرپوش گذارد و جبهه حق را در سایه صلح ظاهری در خود هضم کند و برعکس امام می کوشید در سایه صلح ظاهری بیشترین منافع متصور را نصیب خود و شیعیان کند و در عوض تضادهای درونی را در هر فرصت ممکن بروز دهد. نمونه ای تاریخی را در این باره می خوانیم:
معاویه برای مروان نامه ای نوشت و در آن از مروان خواست دختر عبدالله بن جعفر، برادرزاده امام علی علیه السلام، را برای پسرش یزید خواستگاری کند و افزود: مهریه اش هر قدر باشد، می پذیرم و هر قدر قرض داشته باشد، می دهم. به علاوه این وصلت موجب صلح بین بنی امیه و بنی هاشم خواهد شد.
مروان بلافاصله بعد از دریافت نامه با عبدالله بن جعفر ملاقات و موضوع خواستگاری را مطرح کرد. او گفت: اختیار این امور با حسن بن علی علیهما السلام است. از او خواستگاری کن. مروان به ناچار نزد امام رفت و دختر عبدالله را خواستگاری کرد. امام به او فرمود: هر کسی را که می خواهی دعوت کن تا گرد هم آیند. وقتی بزرگان دو طایفه جمع شدند، مروان بلند شد و بعد از خطبه و حمد و ثنای الهی گفت: امیرمؤمنان معاویه به من فرمان داده تا زینب دختر عبدالله بن جعفر(۱۳) را برای یزید خواستگاری کنم به این ترتیب که: هر قدر پدرش خواست مهر تعیین کند. هر قدر پدرش مقروض بود، می دهم. این وصلت موجب صلح بین دو طایفه بنی امیه و بنی هاشم می شود. یزید پسر معاویه کسی است که نظیر ندارد. به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به یزید بیشتر از حسرت و افتخار او به شماست و او کسی است که به برکت چهره اش از ابرها طلب باران می شود. در پی این سخنان مروان نشست و امام حسن علیه السلام به پاخاست و فرمود:
«...اما ما ذکرت من حکم ابیها فی الصداق فانا لم نکن لندعب عن سنة رسول الله فی اهله وبناته
... واما الصلح الحیین فانا عادینا لله و فی الله فلا نصالحکم للدنیا...;
۱- در مورد مهریه، ما از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله (۸۴۰ درهم) تجاوز نمی کنیم.
۲- در مورد قرض ها، چه وقت زن های ما قرض پدران شان راداده اند؟
۳- در مورد صلح بین دو طایفه دشمنی ما با شما برای خدا و در راه خداست. بنابراین با دنیای شما صلح نمی کنیم.
۴- در مورد افتخار ما به وجود یزید... اگر مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است، ما باید به یزید افتخار کنیم و اگر مقام نبوت بالاتر است، او باید به ما افتخار کند.
۵- در مورد طلب باران به برکت چهره یزید... تنها از محمد و ال محمد طلب باران می شود. نظر ما این است که دختر عبدالله را به ازدواج پسرعمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آوریم...»(۱۴)
در ضمن همین رویداد به ظاهر خانوادگی است که امام در جمع بزرگان هر دو گروه مبنای دشمنی آنان را یادآور می شود و نقشه معاویه را که درصدد بود، ابتدا سطح منازعات را به دعواهای حزبی و قبیله ای تقلیل دهد و بعد خود را منادی صلح و آشتی معرفی کند، نقش بر آب می کند و همین نکته کلیدی است که باعث می شود علی رغم مصالحه ظاهری، تعارضات همچنان ادامه یابد و با به اوج رسیدن آن در زمان امام حسین علیه السلام آتش جنگ شعله ور شده، لایه های پنهان منازعات بار دیگر چهره خود را بنمایاند و نشان دهد که حق و باطل هرگز آشتی پذیر نیستند و صلح امام حسن علیه السلام تنها یک حرکت تاکتیکی برای بقای اقلیت شیعه بوده است.(۱۵)
با این دیدگاه برای یافتن دلایل شهادت امام حسن علیه السلام باید به تعارض جبهه حق و باطل توجه کرد نه تعارضات قبیله ای و...

الف - نسبت به امام
۱- پیمان شکنی:
معاویه حتی نتوانست یا نخواست برای ایامی چند هدف اصلی خود از جنگ با امام را برملا نسازد و به این ترتیب پرده از هدفی برداشت که آشکارترین دلیل بر سازش ناپذیری دو جبهه بود. علامه مجلسی در این باره می نویسد:
«چون صلح منعقد شد، معاویه متوجه کوفه شد تا آن که روز جمعه به نخیله فرود آمد. در آن جا نماز کرد، خطبه ای خواند، در آخر خطبه اش گفت: من با شما قتال نکردم برای آن که نماز کنید یا روزه بگیرید یا زکات بدهید ولیکن با شما قتال کردم که امارت بر شما را به هم رسانم. خدا به من داد، هرچند شما نمی خواستید. شرطی چند با حسن کرده ام، همه در زیر پای من است. به هیچ یک از آن ها وفا نخواهم کرد. پس داخل کوفه شد. بعد از چند روز که در کوفه ماند، به مسجد در آمد. حضرت امام حسن علیه السلام را بر منبر فرستاد و گفت: بگو برای مردم که خلافت حق من است.» (۱۶)

۲- تلاش برای جذب امام:
معاویه تلاش بسیاری به خرج می داد که امام را به سوی خود جذب کند تا مرزهای روشن جدایی حقیقی بین دو جبهه را بپوشاند. امام نیز با شیوه های مختلف همچنان بر جدا بودن دو جبهه تاکید می کرد. یکی از شیوه ها تلاش برای برقراری ارتباطهای سببی و خانوادگی و ائتلاف قبیله ای بود که نمونه ای از آن را خواندیم. یکی دیگر از شیوه های معاویه ارسال هدایا و جوایز و در مجموع تحرکات عاطفی بود که البته امام نیز آن ها را دریافت و به مصارف لازم می رساند(۱۷) ، اما اجازه نمی داد از این ها به عنوان نزدیکی وی به معاویه تعبیر شود.
امام باقر علیه السلام می فرمود: «قد کان الحسن والحسین یتقبلان جوائز المتغلبین مثل معاویة لانهما کانا اهلا لما یصل الیهما من ذلک وما فی ید المتغلبین علیهم حرام وهو للناس واسع اذا وصل الیهم فی خیر واخذوه من حقه; حسن و حسین علیهما السلام عطایای زورمندانی مثل معاویه را می پذیرفتند، زیرا حق آنان بود و آنچه در اختیار زورمداران ستمگر است، برای خود آنان حرام است ولی اگر در راه (اطاعت) و خیر به مردم برسد، برای آنان حلال است و به حق دریافت کرده اند.»
قال ابوجعفر بن محمد علیهما السلام: «وجوائزهم لمن یخدمهم فی معصیة الله حرام علیهم وسحت; و عطایای آنان برای کسانی که در نافرمانی خدا به آنان خدمت می کنند، حرام و نارواست.»

 

۳- توهین به امام:
از جمله رفتارهایی که دستگاه بنی امیه در برابر امام اتخاذ کرد، توهین به آن حضرت بود که در قالب ها و شکل های مختلفی اجرا می شد و صفحات تاریخ پوشیده از این نوع رفتارهاست.
در یک مورد امام به معاویه چنین فرمود: این گروه به من ناسزا نگفتند بلکه تو به من ناسزا گفتی، زیرا، تو با زشتی انس گرفته ای و اخلاق ناپسند در جانت ریشه دوانده. با محمد و خاندان او دشمنی می ورزی. سوگند به خدا ای معاویه! اگر من و این جماعت در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله درگیر می شدیم و مهاجرین و انصار اطراف ما بودند، جرات چنین جسارت هایی نسبت به ما نداشتند...»(۱۸) در جای دیگر پسر عاص به معاویه می گوید: «مردم به دنبالش راه افتاده اند. فرمان داد، اطاعت کردند. سخن گفت تصدیق کردند. این دو کار را به جاهای باریک تری خواهند کشاند. چه خوب بود که کسی را دنبالش می فرستادی تا او و پدرش را لعن می کردیم و دشنام می دادیم و ارزش هر دو را در پیش دیگران پایین می آوردیم.(۱۹) » در همان مجلس معاویه، اطرافیان معاویه اهانت هایی به امام کردند و کوشیدند مقام و منزلت وی را کم کنند از جمله این که: «تو ای حسن! ادعا کرده ای خلافت به تو می رسد تو توان آن را نداری... ما تو را به این جا دعوت کرده ایم که تو و پدرت را دشنام دهیم. اما پدرت را خدا به تنهایی سزایش را داد، ... شما مدعیان چیزهایی بوده اید که حقیقت ندارد...»(۲۰)

۴- تهمت ها به امام:
در این بخش نیز معاویه و اموی ها نهایت تلاش خود را به خرج دادند تا از منزلت امام بکاهند. از جمله به امام می گفتند: «تو و پدرت در قتل خلفای قبلی شرکت داشتید. با ابوبکر درست بیعت نکردید. در حکومت عمر کارشکنی کردید و عثمان را کشتید و...»(۲۱)

۵- توهین و تهمت به امام علی بن ابیطالب علیه السلام:
معاویه برای درهم کوبیدن جبهه امام حسن علیه السلام به امام علی علیه السلام توهین می کرد و به او تهمت می زد و دیگران را هم به این کار تشویق می کرد. این توهین ها گاه در مورد شخص حضرت علی علیه السلام بود و گاه در مورد زمامداری و امامت او که در نوع دوم هدف خنثی سازی جایگاه امامت در اذهان مردم بود. در همان مجلس قبل که معاویه یارانش را برای تحقیر امام حسن علیه السلام گردآورد، به آنان این گونه رهنمود داد: «شما سعی کنید کشته شدن عثمان را به پدرش علی نسبت دهید و این مطلب را جا بیندازید که وی از سه خلیفه قبل ناخشنود بوده » و در پی آن بود که سیل حملات علیه امام علی علیه السلام سرازیر شود مانند: پدرت علی به خاطر دوستی دنیا و سلطنت بر عثمان عیب جویی کرد وسپس در قتل او مشارکت جست; پدرت ابوبکر را مسموم کرد; در توطئه قتل عمر دست داشت; پدرت با رسول خدا صلی الله علیه و آله دشمن بود; او شمشیری بلند و زبانی گویا داشت; زنده ها را می کشت; مردگان را متهم می ساخت و...(۲۲) معاویه بعد از شهادت امام حسن علیه السلام نیز به کارگزارانش نوشت: «هرگز اهانت به علی بن ابی طالب را فراموش نکنید.»
گاهی معاویه در حضور امام حسن علیه السلام به ایشان اهانت می کرد از جمله: معاویه در سفری که به مدینه داشت، بالای منبر رفت و با ناسزاگویی، به مقام امام علی علیه السلام توهین کرد. امام حسن علیه السلام در همان مجلس برخاست و فرمود: «... ای مردم! خداوند هیچ پیامبری را نفرستاد مگر این که مجرمان را دشمن او قرار داد. چنان که قرآن می فرماید: «وکذلک جعلنا لکل نبی عدوا من المجرمین.» من پسر علی هستم و تو پسر صخر، مادر تو هند است و مادر من فاطمه. مادربزرگ تو نثیله و مادربزرگ من خدیجه است.» (۲۳)
و در مجلسی دیگر که به امام علی علیه السلام هتاکی زیادی کرد، امام حسن علیه السلام فرمود: «ای پسر جگرخواره! آیا به امیرمؤمنان ناسزا می گویی؟ با این که پیامبر فرمود هر کس به علی ناسزا بگوید، به من ناسزا گفته و هر کس به من ناسزا بگوید، به خدا ناسزا گفته و کسی که به خدا ناسزا گوید، خداوند او را برای همیشه به دوزخ وارد می کند. آن گاه به عنوان اعتراض مجلس را ترک کرد.»(۲۴)

۶- برکناری یاران علی علیه السلام:
معاویه بعد از اعلام نقض پیمان صلح با امام حسن علیه السلام... دستورالعملی صادر کرد که بر اساس آن تمام یاران و محبان اهل بیت علیهم السلام باید از کارهای حساس و غیرحساس کشور اسلامی شامل (حجاز، عراق، ایران، شامات) برکنار می شدند: «انظروا الی من اقامت علیه البینة. انه یحب علیا واهل بیته فامحوه من الدیوان واسقطوا عطاءه ورزقه و من اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم فنکلوا به و اهدموا داره...; (۲۵)
درباره هر کس دلیلی اقامه شد که او علی واهل بیت او را دوست دارد، نامش را از دیوان ها محو کنید و حقوق و مزایایش را نپردازید و هر کس را که به دوستداری اهل بیت علیهم السلام متهم کردید، کار را بر او سخت بگیرید و خانه اش را خراب کنید.»

۷- کشتن شخصیت های شیعی:
معاویه می کوشید از این طریق نیز جبهه حق را تضعیف کند و اجازه نفس کشیدن به آنان ندهد. لذا گاه به طور مستقیم بر دار کشیدن آنان را نظارت می کرد و در مواردی خود فرمان قتل می داد. اشخاصی مانند: حجر بن عدی و فرزندانش در مرج عذرا، رشید هجری، کمیل بن زیاد، میثم تمار، محمد بن اکثم، خالد بن مسعود، جویریه، عمر بن حمق، قنبر، مزرع و... قربانی این شیوه شدند و پیش بینی های امام علی علیه السلام تحقق یافت. «عمت خطتها وخصت بلیتها» (۲۶) «واصاب البلاء من ابصر فیها واخطا البلاء من عمی عنها» (۲۷) این بلیه ای است که همه جا را می گیرد ولی گرفتاری اش به طبقه ای معین اختصاص دارد. و فتنه کور و تاریکی است که دامنه آن فراگیر و همگانی و گرفتاری آن ویژه افراد خاص (شیعیان) است. بلای آن به کسی می رسد که بینا باشد و به هر کور و بی تفاوت راه پیدا نمی کند.

ب - نسبت به ارزش ها
نشانه های تعارض را می توان در روی کرد جبهه اموی نسبت به ارزش ها نیز جست و جود کرد. این جبهه همواره در تقابل و جنگ با ارزش های ناب اسلامی بود که از جمله می توان به این موارد اشاره کرد:

۱- روی کرد به بدعت ها و...
حکومت معاویه سرتاسر آکنده از انواع خلاف ها و ظلم ها در ابعاد مختلف آن بود که برخی عبارتند از:
در ایام خلافت خود چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا صلی الله علیه و آله را ترک کرد. وقتی علت را پرسیدند: گفت: «نام پیامبر بر زبان جاری نمی کنم تا اهل بیت او بزرگ نشوند.» (۲۸)
معاملات ربوی را تجویز کرد. به طوری که ابودرداء در برابرش ایستاد و گفت: «از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که مردم را از معاملات ربوی نهی کرد، مگر آن که وزن دو جنس با یکدیگر برابر باشد.» و معاویه بی اعتنایی کرد و ابودرداء - با این که قاضی دمشق بود - از کار دست کشید و به مدینه رفت. (۲۹)
برخی از احکام حج را عملا تغییر داد. او در هنگام احرام بر خود عطر زد. (۳۰)
نسبت به شعائر هر طور می خواست عمل می کرد. مثلا در نماز عید فطر و قربان اذان و اقامه اضافه کرد. با این که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده بود: «لیس فی العیدین الاذان و الاقامة.» (۳۱)
خطبه نماز عید را قبل از نماز خواند... (۳۲) آب را در ظرف طلا نوشید، غذا در آن خورد. (۳۳) لباس حریر پوشید (۳۴) و...

۲- علنی کردن منکرات:
ماهیت ضد دینی حکومت بنی امیه چنان مبتذل بود که منکرات آنان به صورت علنی نیز بروز می یافت. مانند آن که معاویه طی نامه ای زیاد بن عبید (ابیه) را به پدر خود، ابوسفیان، نسبت داد: «من امیرالمؤمنین معاویة بن ابی سفیان الی زیاد بن ابی سفیان...» این کار معاویه موجب شد گروه های زیادی مانند امام حسن علیه السلام و حسین علیهما السلام، یونس بن عبید، عبدالرحمان بن حکم، ابوعریان و ابوبکره و حسن بصری و... به این رفتار اعتراض کردند و نوشتند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «الولد للفراش وللعاهر الحجر; (۳۵) فرزند مال مادر است و زناکار باید سنگسار شود.»
پس باید او را زیاد بن سمیه نامید نه زیاد ابن ابی سفیان. زیرا به شهادت ابی مریم سلولی ابوسفیان از جمله کسانی بود که با سمیه روابط نامشروع داشت و این انتساب معاویه خلاف صریح فرمایش رسول خدا بود و ...

۳- مبارزه با مشروعیت حکومت علوی:
در کنار تمام خلاف های فوق، آنچه هدف اصلی معاویه بود، ساقط کردن حکومت علوی و فرزندان وی از مشروعیت بود. وی تلاش می کرد برای تثبیت حکومت خود، جبهه مقابل را از مشروعیت بیندازد و برای این کار شیوه های عجیبی نیز به کار برد که برخی عبارتند از:

الف - مشروعیت بخشی به خلافت خلفای سه گانه:
معاویه برای این هدف از شخصیت های دینی و روحانی وابسته استفاده کرد تا به خیال خود زمینه کم رنگ شدن احادیث نبوی در مورد علی علیه السلام را فراهم سازد. لذا او بارها از کارگزاران خود می خواست:
۱- «با کمال دقت راویانی را که طرفدار عثمان هستند و در فضایل او سخن می گویند، شناسایی کنید و در مجامع شرکت دهید و بزرگ بدارید و نام آنان را به همراه روایات و احادیث آن ها درباره عثمان و پدرش برای من بفرستید.» (۳۶)
به این ترتیب در مدت زمانی اندک احادیث متنوعی در مورد عثمان خلق شد.
۲- او همچنین به کار گزارانش فرمان داد چون روایات درباره عثمان زیاد شده، از این پس به گویندگان و نویسندگان بگویید درباره ابوبکر و عمر و دیگر صحابه حدیث بسازند. هر حدیثی را که درباره ابوتراب شنیدید، آن را رها نکنید، مگر این که حدیثی از صحابه در رد آن برای من نقل کنید. چنین روایاتی چشم مرا روشن و ادله و حجت مربوط به ابوتراب را کم رنگ تر می کند و حجت شان را باطل می سازد.» (۳۷)
این سیاست چنان پیش رفت که هر کسی حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کرد، دیگر به حدیث او با شک و تردید نگاه می کردند. امام باقر علیه السلام در مجلسی برای آگاهی مردم از این گونه احادیث بیش از صد مورد را خواند و فرمود:
«مردم گمان می کنند این گونه احادیث صحیح است. آن گاه فرمود: هی والله کلها کذب و زور; (۳۸) این ها همه به خدا قسم، دروغ و بهتان است.»
ابان بن تغلب می گوید: «خدمت امام باقر علیه السلام عرض کردم: بعضی از آن احادیث را بیان فرمایید امام فرمود: رووا ان سیدی کهول اهل الجنة ابوبکر و عمر و ان عمر محدث و ان الملک یلقنه و ان السکینة تنطلق علی لسانه و ان عثمان الملائکة تستحیی منه ...; (۳۹)
روایت می کنند که ابوبکر و عمر دو آقای پیران اهل بهشت هستند و می گویند عمر از ملائکه خبر می گرفت و ملائکه مطالب را به وی تلقین می کردند و آرامش و وقار بر زبانش جاری می شد و می گویند عثمان کسی است که ملائکه از او حیا می کنند ... پس امام فرمود: به خدا قسم همه این ها دروغ است.»

ب) قداست زدایی از سیمای امیر مؤمنان علیه السلام
اقدام دوم معاویه این بود که از سیمای امام قداست زدایی کند و با این ترفند جایگاه او را از دل ها بزداید.
شهید مطهری رحمه الله می نویسد: «علی علیه السلام از دنیا رفت و معاویه خلیفه شد، بر خلاف انتظار معاویه، علی علیه السلام به صورت نیرویی باقی ماند و معاویه آن طوری که اعمال بیرون از تعادل و متانتش نشان می دهد، از این موضوع خیلی ناراحت بود لهذا تجهیز ستون تبلیغاتی علیه علی علیه السلام کرد.» (۴۰)
بخشی از تلاش های معاویه در این عرصه چنین است:
دستور داد در منابر رسما علی علیه السلام را سب کنند و آن را در خطبه های نماز و منابر رواج داد و با تهدید و ارعاب مردم را وادار به این کار می کرد.
در موردی از احنف بن قیس خواست که به علی علیه السلام لعن کند و او چون با اصرار معاویه روبه رو شد، بر منبر رفت و گفت:
«معاویه مرا به لعن علی امر کرده است، معاویه و علی اختلاف داشتند. به هر کدام ظلم شده است، او را دعا می کنم. لعنت خدا و ملائکه و خلق تو ای خدا بر کسی باد که ظلم کرده است و لعنت تو بر فئه باغیه از این ها باد.» مردم هم گفتند: آمین.
صحابه منافق را وادار به جعل حدیث علیه امام می کرد. از جمله سمرة بن جندب را با ۴۰۰ هزار درهم وادار کرد بگوید آیه «من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله ...» (۴۱) که درباره علی علیه السلام در لیلة المبیت است درباره ابن ملجم نازل شده است.
در این زمینه کار به جایی رسید که دست به بدعت در احکام هم زدند. مثلا چون در خطبه های نماز عید علی علیه السلام را سب می کردند و مردم به خاطر این که نشنوند از محل نماز خارج می شدند، خطبه ها را مقدم بر نماز کردند. (۴۲)
امام باقر علیه السلام در مورد این اقدام بنی امیه می فرمود: «ویروون عن علی علیه السلام اشیاء قبیحة و علی الحسن و الحسین علیهما السلام ما یعلم الله انهم قد رووا فی ذلک الباطل و الکذب و الزور; (۴۳)
مطالب زشتی را درباره علی علیه السلام و حسن و حسین علیه السلام نقل می کردند که خدا می داند همه اش باطل و دروغ و بهتان بود.»

۴- تلاش برای تشکیل حکومت موروثی
آنچه هدف اصلی معاویه بود و تمام اقداماتش بر محور آن دور می زد، قبضه کردن حکومت و تثبیت آن در دست بنی امیه بود; همان هدف پنهانی که امام حسن از آن آگاه بود و برای اتمام حجت در شرایط صلح، آن را گنجاند:
«هذا ما صالح علیه الحسن بن علی بن ابی طالب معاویة بن ابی سفیان: صالحه علی ان یسلم الیه ولایة امر المسلمین علی ان یعمل فیهم بکتاب الله و سنة رسوله صلی الله علیه و آله و سیرة الخلفاء الصالحین و لیس لمعاویة بن ابی سفیان ان یعهد الی احد من بعده عهدا بل یکون الامر من بعده شوری بین المسلمین ...; (۴۴)
این قرارداد صلحی است بین حسن بن علی بن ابی طالب و معاویة بن ابی سفیان: با او مصالحه کرد به این که ولایت امر مسلمانان را به او واگذارد، به این شرط که بین مسلمانان براساس کتاب خدا و شیوه پیامبر و سیره خلفای صالح عمل کند و معاویه حق ندارد که پس از خود کسی را به جانشینی و خلافت انتخاب کند و تعیین خلیفه براساس شورای بین مسلمانان باشد.»
و یا به این صورت که: «المادة الثانیه ان یکون الامر للحسن من بعده فان حدث به حدث فلاخیه الحسین و لیس لمعاویة ان یعهد به الی احد.» (۴۵)
اما معاویه در راستای همان هدف اصلی خود، بعد از پانزده سال که موانع سر راه خود را برداشت، تصمیم گرفت یک همه پرسی عمومی به راه اندازد و برای فرزندش یزید از عموم مردم مکه، مدینه، شامات، عراق و ... بیعت بگیرد. برای این کار به تمام مراکز حکومتی بخشنامه کرد و مخالفان را با شدت تمام سرکوب کرد. اما مدتی بعد از طرح گرفتن بیعت عمومی متوجه شد که گروه های خواص همچنان مخالف او هستند و بالاترین خطرها نیز به دو دلیل از جانب امام حسن علیه السلام است:
اولا: بسیاری از مخالفان منتظرند ببینند سلاله رسول خدا صلی الله علیه و آله چه می کند چرا که در صلح نامه شرط کرده بود، برای معاویه خلیفه و جانشینی تعیین نشود.
ثانیا: امام مجتبی علیه السلام در میان مردم مسلمان از پایگاه بسیار قوی برخوردار است و شایستگی عظمت و لیاقت او برای تصدی خلافت و زمامداری جامعه زبانزد است.
از طرفی معاویه می دانست که اگر موضوع ولایتعهدی را به مردم واگذارد، هیچ کس کم ترین توجهی به یزید نخواهد کرد. از این رو معاویه به فکر افتاد نظر مخالفان را به سوی خود جلب کند و نامه هایی به حسین بن علی، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر، عبد الله بن جعفر و ... نوشت. امام حسین علیه السلام در پاسخ نامه او نوشت:
«اتق الله یا معاویة! و اعلم ان لله کتابا لایغادر صغیرة و لا کبیرة الا احصاها، واعلم ان الله لیس بناس لک قتلک بالظنة و اخذک بالتهمة و امارتک صبیا یشرب الشراب و یلعب بالکلاب ما اراک الا و قد او بقت نفسک و اهلکت و اضعت الرعیة والسلام; (۴۶)
ای معاویه! در مورد جانشینی فرزندت یزید و اصرار بر آن از خدا بترس. بدان که برای خداوند منان صحیفه ای است که تمام اعمال ریز و درشت را ثبت می کند و هیچ عملی از آن مخفی نخواهد ماند.
معاویه! بدان خداوند همانند مردم نیست که بخشی از آنان را با کم ترین سوءظنی بکشی و عده ای دیگر را متهم نمایی و دستگیر کنی. فرزندت یزید که آرمان تو است، شراب می آشامد و به سگ بازی مشغول است. معاویه! می بینم که تنها با این کارت خودت را متزلزل می سازی و دین خود را نابود می کنی و مردم را از بین می بری.»

 

منبع:  ماهنامه مبلغان
-------------------------------------------------
پي نوشت :
۱) شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه، خطبه ۱۲۸.
۲) جد مروان حکم و بیشتر خلفای اموی. نسب معاویه نیز چنین است: معاویة بن ابی سفیان بن حرب بن امیه بن عبدالشمس و مادرش هند دختر عتبة بن ربیعه و جدش با عثمان برادر بود. معاویه بعد از فتح مکه (یا دیرتر) مسلمان شد. او از مؤلفة القلوب هاست. در ۱۵ یا ۲۰ ه از طرف عمر امیر شام شد و عمر او را کسرای عرب نامید. دول الاسلام، ذهبی. ص ۲۷ (چاپ لبنان)
۳) شرح ابن ابی الحدید، ج ۱۴، ص ۷۵; تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص ۱۸۳ و بحارالانوار، ج ۴۴، صص ۷۰- ۸۶.
۴) نوعی درخت خاردار در قبرستان می رویید که غرقد نام داشت.
۵) بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۷۰- ۸۶.
۶) وقعه صفین، ص ۱۸۷، تاریخ طبری ج ۳، ص ۵۷۰ و الغدیر، ج ۹، ص ۱۵۱.
۷) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۴۱۱ و الغدیر، ج ۹، ۳ ۱۵۰.
۸) این مقاله به وقایع بعد از صلح می پردازد. لذا برای آگاهی از وقایع مربوط به صلح و تحلیل آن به کتب مربوطه مراجعه شود مانند: اسرار صلح امام حسن، محمدعلی انصاری - زندگانی امام حسن مجتبی، سیدهاشم رسولی محلاتی - صلح امام حسن، رجبعلی مظلومی - صلح امام حسن، پرشکوه ترین نرمش قهرمانه تاریخ، شیخ راضی آل یاسین و ماهنامه مبلغان (ش ۱- ص ۱۲)
۹) امالی شیخ طوسی، ص ۵۶۱، برخی دلایل دیگر صلح در کلام امام حسن عبارتند از:
۱) خیانت بزرگان: «امروز شنیده ام که اشراف شما با معاویه بیعت کرده اند. شما بودید که در جنگ صفین پذیرفتن حکمیت را بر پدرم تحمیل کردید.» (بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۴۷)
۲) بی نتیجه بودن جنگ و پایان ذلت بار: «والله لو قاتلت معاویة لاخذوا بع۱۲نقی حتی یدفعونی الیه مسلما» (همان)
۳) روی کرد عمومی به صلح: «انی رایت هوی اعظم الناس فی الصلح وکرهوا الحرب...» (اخبار الطوال، دینوری، ص ۲۲۰)
۴) نداشتن یاور: «لو وجدت انصارا لقاتلته لیلی و نهاری...» (بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱)
۵) ریشه کن شدن شیعه: لولا ما اتیت ترک من شیعتنا علی وجه الارض احدا الا قتل » (همان)
۶) قطع فتنه: «ان معاویه نازعنی حقا هو لی دونه فنظرت لصلاح الامة وقطع الفتنة » (همان، ص ۶۶)
۱۰) جلاء العیون، علامه مجلسی، ص ۲۳۵.
۱۱) الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۴۰۷.
۱۲) حماسه حسینی، ج ۳، صص ۱۹ و ۲۰.
۱۳) طبق برخی روایات نام دختر ام کلثوم و نام امام «حسین » علیه السلام ذکر شده است. بحارالانوار، ج ۴۴، صص ۲۰۷ و ۲۰۸، با این وصف روایات دیگری نیز وجود دارد که به امام حسن علیه السلام استناد شده مانند روایت معاویة بن خدیج که معاویه او را برای خواستگاری از یکی از دختران یا خواهرهایش برای یزید فرستاد... و... که در تمام موارد امام درایت کامل به خرج می داد و مانع چنین وصلت هایی می شد (مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۱۲۴ مجمع الزواید، هیثمی، ج ۴، ص ۲۷۸.
۱۴) بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۱۹- ۱۲۰.
۱۵) متاسفانه برخی از محققان متاثر از سیاست معاویه کوشیده اند تحلیل قبیله ای برای رویداد منجر به صلح ارائه کنند. به این صورت که سه جریان بنی هاشم، بنی امیه و گروه های میانی (بنی تمیم و عدی..). در پی رسیدن به حکومت بودند. اما بنی هاشم بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله نتوانستند به حکومت برسند. بنی امیه نیز همچنان صفات نفاق و طلقا را یدک می کشیدند. لذا بنی امیه گروه های میانی (ابوبکر - عمر) را بر سرکار آوردند و سرانجام بعد از آن دو کوشیدند مانع رسیدن بنی هاشم به کومت شوند. یعنی، در مرحله اول با گروه های میانی کنار آمدند و بعد به تعارض با گروه بنی هاشم پرداختند و سرانجام در زمان امام حسن علیه السلام به هدف خود رسیدند. در نقد این دیدگاه باید گفت: معاویه نیز بسیار کوشید جنگ بین آنان از زاویه حزبی و طایفه ای دیده شود اما امام هرگز اجازه چنین برداشتی نداد و در ماجرای خواستگاری دختر عبدا...; در بین بزرگان هر دو قبیله بر اعتقادی و دینی بودن تعارضات و جنگ تاکید کرد. بنابراین اگر امام علی علیه السلام یا امام حسن علیه السلام با گروه بنی امیه یا گروه های میانی رودر رو می شود، از خاستگاه قبیله ای نیست بلکه از اعتقاد دینی است و این جنگ طایفه ای برای دست یابی به قدرت نیست. هرچند رقابت بین گروه های میانی و بنی امیه را می توان از چنین مقوله ای دانست و یا از دیدگاه آنان رقابت با بنی هاشم را از باب قبیله ای دانست، ولی مطمئنا از دیدگاه امام علی و امام حسن علیه السلام تلاش برای دستیابی به حکومت به عنوان نزاع طایفه ای نبود و شایسته نیست اقدامات آنان را چنین بی محابا تحت این گونه برداشت ها ارزیابی کرد.
۱۶) جلاء العیون، ص ۴۳۵.
۱۷) خرایج، ج ۷۱ ص ۲۳۸ و مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۲۲.
۱۸) بحارالانوار، ج ۴۴، صص ۷۰ تا ۸۶، ح ۱۱.
۱۹) تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه السلام، علامه جعفر مرتضی عاملی، ترجمه محمد سپهری، ص ۱۸۹.
۲۰) بحارالانوار، ج ۴۴، صص ۷۱- ۷۳.
۲۱) همان.
۲۲) همان.
۲۳) کشف الغمة، ج ۲، ص ۱۵۰.
۲۴) احتجاج طبرسی، ج ۱، ص ۱۴۵.
۲۵) نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۱۶.
۲۶) نهج البلاغه فیض الاسلام، خ ۹۲، ص ۲۷۴.
۲۷) همان.
۲۸) النصائح الکافیه، ص ۹۷ و حقایق پنهان، ص ۲۵۸.
۲۹) همان، ص ۹۴.
۳۰) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۴۶۴.
۳۱) همان، ج ۳، ص ۴۷۰ و کشف الغمه، ج ۱، ص ۱۲۳.
۳۲) همان، ج ۳، ص ۴۷۰.
۳۳) همان، ج ۱، ص ۴۶۳.
۳۴) همان، ج ۳، ص ۴۷۰.
۳۵) بحارالانوار، ج ۷۳، ص ۳۵۰، ح ۱۳ و نامه های امام حسن و حسین علیهما السلام، الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۴۴۳، رجال کشی، ص ۳۳ و بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۱۳.
۳۶) انظروا من قبلکم من شیعة عثمان و محبیه و اهل ولایته و الذین یرون فضائله و مناقبه فادنوا مجالسهم و قربوهم و اکرموهم و اکتبوا لی لکل مایروی کل رجل منهم و اسمه و اسم ابیه و عشیرته. نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۱۵، ۱۶.
۳۷) ان الحدیث فی عثمان قد کثر و فشا فی کل مصر و فی کل وجه و ناحیه فاذا جاءکم کتابی هذا فادعوا الناس الی الروایة فی فضائل الصحابة و الخلفا الاولین و لا تترکوا خبرا یرویه احد من المسلمین فی ابوتراب الا و اتونی بمناقض له فی الصحابة مغتعله فان هذا احب الی و اقر لعینی و ادحض لحجة ابی تراب و شیعته » . همان، ج ۳، ص ۱۶.
۳۸) سلیم بن قیس، صص ۶۸، ۶۹.
۳۹) اسد الغایة، ج ۳، ص ۲۱۵; منتخب کنزالعمال با حاشیه منه احمد بن حنبل، ج ۵، ص ۲.
۴۰) حماسه حسینی، ج ۳، ص ۲۶.
۴۱) بقره، ۲۰۷.
۴۲) تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۵۲.
۴۳) سلیم بن قیس، ص ۶۹.
۴۴) بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۶۵. الصواعق المحرقه، ص ۸۱ و کشف الغمه، ج ۲، ص ۱۷۰.
۴۵) الاصابة فی تمییز الصحابة، ج ۱، ص ۳۳۰ و الامامة و السیاسة، ج ۱، ص ۱۸۴.
۴۶) الامامة و السیاسة، ج ۱، ص ۲۰۳.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی