2- عبادت و خوف از خدا
بندگى رمز پیشرفت اولیاء الهى و زمینه ساز رسیدن به اوج كمالات و فتح قله سعادت است. با عبادت، انسان محبوب خدا شده و به او تقرب مىیابد .
اگر ایوب و داوود و دیگر پیامبران الهى مدال افتخار دارند، به خاطر بندگى خداست كه خداوند با عبارت «نعم العبد» (11) آنان را ستوده است . و اگر خضر نبى علم لدنى داشت و پیغمبر اولوالعزمى همچون موسى علیه السلام شاگردى او مىكرد و جدایى از او را تلخترین حادثه زندگى مىدانست، در اثر بندگى او بود . قرآن كریم نام حضرت خضر را نیاورد بلكه فرمود: «فوجدا عبدا من عبادنا» (12)؛ « بندهاى از بندگان ما را یافتند.» كه نشان دهنده مقام بندگى و عبودیت در پیشگاه خداوند است . و اگر پیامبر خاتم، محمد مصطفى صلى الله علیه و آله به اوج قله مكاشفه و دریافت آخرین دین الهى دست یازید، بر اثر بندگى بود، از این رو در شبانه روز حداقل ده نوبت عرضه مىداریم: «اشهد ان محمدا عبده ورسوله؛ شهادت مىدهم كه محمد صلى الله علیه و آله بنده و رسول خداست.» خداوند هدف از آفرینش انسان را بندگى مىداند و مىفرماید: «ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون» (13)؛ «من جن و انس را نیافریدم جز براى این كه عبادت كنند.»
راستى بندگى چه اكسیرى است كه در دسترس همگان قرار دارد، ولى اكثر مردم از آن بىخبر و نسبت به آن بىتوجهاند . در حالى كه تمام عزتها، سربلندىها و افتخارها، زیر سایه بندگى است .
امام مجتبى علیه السلام مىفرماید: «اذا اردت عزا بلا عشیرة، وهیبة بلا سلطان فاخرج من ذل معصیة الله الى عز طاعة الله (14)؛ هر گاه اراده عزتى بدون دار و دسته، و هیبتى بدون سلطنت داشتى، از خوارى معصیت الهى بیرون آمده، به سوى عزت طاعت خداوند رو كن.»
از مصادیق كامل بندگان مقرب الهى، امام حسن مجتبى علیه السلام است كه در تمام حالات رو به سوى خدا داشت، خود را در محضر او مىدید و خوف عظمت الهى سراسر وجود او را پر كرده، و تمام هستى او را فرا گرفته بود.
در ذیل به نمونههایى در این زمینه اشاره مىشود:
آن حضرت هنگام وضو گرفتن بدنش مىلرزید، و چهرهاش زرد مىشد، از او درباره راز این امر سؤال شد، فرمود: «حق على كل من وقف بین یدى رب العرش ان یصفر لونه و ترتعد مفاصله (15)؛ بر هر كسى كه در پیشگاه خداوند مىایستد لازم است كه [از عظمت الهى] رنگش زرد و اندامش به لرزه افتد.»
وقتى كه در آستانه مسجد قرار مىگرفت، سر به سوى آسمان بلند مىكرد و عرضه مىداشت: «الهى ضیفك ببابك یا محسن قد اتاك المسىء، فتجاوز عن قبیح ما عندى بجمیل ما عندك یا كریم (16)؛ خدایا میهمانت درب خانهات ایستاده، اى احسان كننده! [بنده] گنه كار به سوى تو آمد، به خوبى آنچه نزد توست، از بدى آنچه نزد من است درگذر. اى [خداى] بخشنده.»
امام صادق علیه السلام مىفرماید:« ان الحسن بن على كان اعبد الناس فى زمانه و ازهدهم و افضلهم و كان اذا حج حج ماشیا و ربما مشى حافیا و كان اذا ذكر الموت بكى و اذا ذكر القبر بكى، و اذا ذكر البعث و النشور بكى، و اذا ذكر الممر على الصراط بكى و اذا ذكرالعرض على الله تعالى ذكره شهق شهقة یغشى علیه منها و كان اذا قام فى صلاته ترتعد فرائضه بین یدى ربه عزوجل و كان اذا ذكر الجنة و النار اضطرب اضطراب السلیم و سال الله الجنة (17)؛ امام حسن علیه السلام عابدترین، زاهدترین و برترین مردم زمان خویش بود، هرگاه حج به جا مىآورد پیاده و گاهى پا برهنه بود، همیشه این گونه بود كه اگر یادى از مرگ و قبر و قیامت مىكرد گریه مىكرد. وقتى یادى از گذشتن از صراط مىكرد، گریه مىكرد، وقتى یادى از عرضه شدن در پیشگاه الهى [براى حساب و كتاب] مىكرد، صداى حضرت بلند مىشد، تا آنجا كه غش مىكرد [ و بیهوش مىافتاد]، و هر گاه براى نماز مىایستاد، بند بند وجود او در مقابل خدایش مىلرزید و هر وقت از بهشت و جهنم یاد مىكرد، مانند مار گزیده مىپیچید، و از خداوند بهشت را درخواست مىكرد.
در حالات آن حضرت نوشتهاند: «ان الحسن كان اذا فرغ من الفجر لم یتكلم حتى تطلع الشمس (18)؛ امام حسن علیه السلام همواره چنین بود كه وقتى از نماز صبح فارغ مىشد، [باز هم بر سجاده خویش مىنشست و عبادت خدا مىكرد، ] با هیچ كس [در آن حال ] سخن نمىگفت: تا آنگاه كه خورشید طلوع مىكرد.»
در هنگام قرائت قرآن، وقتى به آیه « یا ایها الذین آمنوا» مىرسید، مىگفت: «لبیك اللهم لبیك (19)؛ اجابت كردم خدایا، اجابت كردم .»
آن حضرت هیچگاه خدا را فراموش نكرد و در تمام عمر خویش به یاد محبوب بود. از دورى دوست و خوف و عظمت او اشك مىریخت؛ در نماز، در حال خواندن قرآن، ... و تا آخرین لحظه، حتى آنگاه كه در بستر شهادت قرار گرفت، گریهاش شدت گرفت، عرض كردند: اى پسر رسول خدا! گریه مىكنى در حالى كه محبوب رسول خدا هستى و رسول خدا درباره تو بسیار تعریف كرد و سخن گفت و تو بیست نوبت پیاده به حج مشرف شدى . فرمود: «انما ابكى لخصلتین؛ لهول المطلع و فراق الاحبة (20)؛ به خاطر دو چیز مىگریم؛ وحشت آنچه در پیش دارم و جدائى دوستان .»
3- علم الهى
مهمترین امتیاز انسان نسبت به سایر موجودات - حتى ملائكه - دانش و بینش است . در قرآن كریم آمده است: « وعلم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هؤلاء ان كنتم صادقین قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا» (21)؛ علم اسماء [علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات] را همگى به آدم آموخت، بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مىگویید، اسامى اینها را به من خبر دهید. عرض كردند: تو منزهى، ما چیزى جز آنچه به ما تعلیم دادهاى نمىدانیم .»
برترین علمها، علمى است كه مستقیما از ذات الهى به شخصى افاضه شود كه به آن علم « لدنى» گفته مىشود. خداوند در مورد حضرت خضر علیه السلام مىفرماید: « وعلمناه من لدنا علما»(22)؛ «علم فراوانى از نزد خود به او آموختهایم .»
امام حسن مجتبى علیه السلام داراى چنین علمى بود . به برخى روایات در این زمینه توجه كنید:
1- عثمان بن عفان درباره علم امام حسن علیه السلام خطاب به شخصى كه در نزد او حاضر بود مىگوید: «ومن لك بمثل هؤلاء الفتیة اولئك فطموا العلم فطما و حازوا الخیر والحكمة (23)؛ كجا مىتوانى مثل این جوانها را پیدا كنى؟ آنان [از خاندانى هستند] كه كانون علم و حكمت و سرچشمه نیكى و فضیلتند.»
2- امام على علیه السلام درباره فرزندش امام حسن علیه السلام بعد از شنیدن سخنان او با ابوسفیان در حالى كه كودكى چهارساله بیش نبود، فرمود: «الحمد لله الذى جعل فى آل محمد من ذریة محمد المصطفى نظیر یحیى بن زكریا « وآتیناه الحكم صبیا» (24)؛ سپاس خداى را كه در میان آل محمد و در نسل پیامبر خدا، كسى را قرار داد كه همچون یحیى بن زكریاست. [ كه خداوند در مورد او فرمود:] به وى علم و دانش در كودكى عطا كردیم .»
3- معاویه، به امام حسن مجتبى علیه السلام عرض كرد: شنیدهام رسول خدا مقدار خرماى درخت را مىدانست، آیا چیزى از آن علم (الهى) در نزد شما هم وجود دارد؟ شیعیان شما چنین مىپندارند كه شما به همه چیز؛ آنچه در زمین است و هر چه در آسمان است آگاهى دارید. حضرت فرمود: «ان رسول الله صلى الله علیه و آله كان یخرص كیلا و انا اخرص عددا (25)؛ پیامبر خدا صلى الله علیه و آله [مقدار] وزن و پیمانه [درخت خرما] را مىگفت و من عدد آن را مىگویم .» معاویه گفت: این درخت خرما چند عدد خرما دارد؟ حضرت فرمود: چهار هزار و چهار عدد. دانههاى خرما را شمردند و دیدند همان مقدار است كه حضرت فرموده است .
4- شجاعت و شهامت
از صفات بارز پرواپیشگان و اولیاء خداوند، این است كه خدا در نظر آنان بزرگ و غیر او در نظرشان كوچك مىباشد. امیرالمؤمنین على علیه السلام درباره متقین مىفرماید: «عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعینهم (26)؛ خالق در جان آنان بزرگ است پس غیر او در چشمشان كوچك مىباشد.» سّر شجاعت اولیاى الهى نیز در همین است .
بعضى مىپندارند كه شجاعت امام حسن علیه السلام كمتر از ائمه دیگر بوده است . براى این كه نادرستى این پندار روشن شود به نمونههایى از شهامت آن حضرت اشاره مىشود:
1- به نقل برخى از مورخان مانند «ابن اثیر»، «ابن خلدون»، «سید هاشم معروف الحسنى» و «باقر شریف قرشى»، امام حسن علیه السلام به همراه برادرش امام حسین علیه السلام در فتح شمال آفریقا با ده هزار رزمنده شركت كردند. (27)
همچنین به نقل از «طبرى» و «ابن اثیر»، امام حسن علیه السلام و برادرش امام حسین علیه السلام در فتح طبرستان در سال سى هجرى در كنار دیگر رزمندگان اسلام حضور داشتند. (28)
ابونعیم اصفهانى مىنویسد: امام حسن علیه السلام در فتوحات ایران شركت داشت و در اصفهان و گرگان كنار رزمندگان اسلام بود. (29)
2- امام مجتبى علیه السلام در جنگ جمل، در ركاب پدر خود امیرالمؤمنین علیه السلام در خط مقدم جبهه مىجنگید و از یاران دلاور و شجاع على علیه السلام سبقت مىگرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مىكرد. (30)
پیش از شروع جنگ نیز، به دستور پدر، همراه عمار یاسر و تنى چند از یاران، وارد كوفه شدند و مردم كوفه را جهت شركت در این جهاد دعوت كرد. (31)
او وقتى وارد كوفه شد كه هنوز «ابوموسى اشعرى» ، یكى از مهرههاى حكومت عثمان بر سر كار بود و با حكومت عادلانه امیرمؤمنان علیه السلام مخالفت نموده، از جنبش و حركت مسلمانان در جهت پشتیبانى از مبارزه آن حضرت با پیمان شكنان جلوگیرى مىكرد. با این حال حسن بن على علیهماالسلام متجاوز از 9 هزار نفر از شهر كوفه به میدان جنگ گسیل داشت. (32)
3- آن حضرت در جنگ صفین، در بسیج عمومى نیروها و گسیل داشتن ارتش امیرمؤمنان علیه السلام براى جنگ با معاویه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهیج خویش، مردم كوفه را به جهاد در ركاب على علیه السلام و سركوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود. (33)
آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود كه امیرمؤمنان، در جنگ صفین از یاران خود خواست كه او و برادرش حسین علیه السلام را از پیشتازى در جنگ با دشمن باز دارند، تا نسل پیامبر صلى الله علیه و آله با كشته شدن این دو شخصیت از بین نرود. (34)
آنچه بیان شد، و موارد مشابه آن، نشان از آن دارد كه امام حسن مجتبى علیه السلام فردى سخت شجاع و با شهامت بوده، هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشته است.
آن حضرت در پیشرفت اسلام از هیچگونه جانبازى دریغ نمىورزید و همواره آماده جهاد و مبارزه در راه خدا بود .
5- معاشرت و اخلاق
امام حسن مجتبى علیه السلام تجسم عالى فضایل انسانى بود. او مقتداى پاكان و صالحان بود و خود بهره بسیار از خلق و خوى رسول خدا صلى الله علیه و آله داشت .
«علامه مجلسى» مىنویسد: مردى از شام به تحریك معاویه به امام مجتبى علیه السلام ناسزا گفت . امام مجتبى علیه السلام صبر كرد تا سخن او به پایان رسید، آنگاه به سوى او رفت، تبسمى كرد و به او سلام كرد و سپس فرمود: پیر مرد! فكر مىكنم غریب هستى و شاید در اشتباه افتادهاى . اگر به چیزى نیازى دارى، برآورده كنیم، اگر راهنمایى مىخواهى، راهنمائیت كنیم و اگر گرسنهاى سیرت كنیم، اگر برهنهاى لباست دهیم، و اگر نیازمندى، بىنیازت كنیم، اگر جا و مكان ندارى، مسكنت دهیم، و مىتوانى تا برگشتنت میهمان ما باشى و ... .
مرد شامى در برابر این خلق عظیم شرمنده شد، گریه كرد و گفت: «اشهد انك خلیفة الله فى ارضه، الله اعلم حیث یجعل رسالته؛ گواهى مىدهم كه تو جانشین خدا در زمین هستى، خدا بهتر مىداند كه رسالت خویش را كجا قرار دهد.» و سپس فرمود: تو و پدرت نزد من مبغوضترین افراد بودید، ولى اكنون محبوبترین افراد در نزدم هستید. (35)
6- سخاوت و فریادرسى از محرومان
در آیین اسلام، ثروتمندان، مسؤولیت سنگینى در برابر مستمندان و تهیدستان اجتماع دارند و به حكم پیوند عمیق معنوى و برادرى دینى، باید همواره در تامین نیازمندىهاى محرومان كوشا باشند. پیامبراكرم صلى الله علیه و آله و پیشوایان دینى ما، نه تنها سفارشهاى مؤكدى در این زمینه نمودهاند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجستهاى از انسان دوستى و ضعیف نوازى به شمار مىرفتند.
پیشواى دوم شیعیان، در بذل و بخشش و دستگیرى از بیچارگان، سر آمد روزگار خویش و آرام بخش دلهاى دردمند و نقطه امید درماندگان بود . هیچ آزرده دلى نزد آن حضرت شرح پریشانى نمىكرد، جز آن كه مرهمى بر دل آزرده او مىنهاد و گاهى پیش از آن كه مستمندى اظهار احتیاج كند و عرق شرم بریزد، احتیاج او را بر طرف مىساخت و اجازه نمىداد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!
آن حضرت دو بار تمامى دارایى خویش را در راه خدا داد، و سه بار تمام اموال خود را با خدا تقسیم كرد و نصف اموال را به مستمندان بخشید. (36)
در اینجا به نمونههایى از انفاقهاى آن حضرت اشاره مىشود:
1- روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود، مرد فقیرى از او كمك مالى خواست، عثمان پنج درهم به وى داد، مرد فقیر گفت: مرا نزد كسى راهنمایى كن كه كمك بیشترى نماید . عثمان به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام اشاره كرد، وى پیش آنها رفت و درخواست كمك نمود . امام مجتبى علیه السلام فرمود: «ان المسالة لا تحل الا فى احدى ثلاث دم مفجع، او دین مقرح، او فقر مدقع (37)؛درخواست كردن از دیگران جایز نیست مگر در سه مورد: دیهاى به گردن انسان باشد كه از پرداخت آن عاجز است، یا بدهى و دینى كمرشكن داشته باشد كه توان اداى آن را ندارد، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایى نرسد.» كدامیك از این موارد براى تو پیش آمده است؟ عرض كرد: اتفاقا گرفتارى من یكى از همین سه چیز است .
آنگاه حضرت پنجاه دینار به وى داد و به پیروى از آن حضرت، حسین بن على علیهماالسلام چهل و نه دینار به او عطا كرد.
فقیر هنگام برگشت از كنار عثمان گذشت، عثمان گفت: چه كردى؟ جواب داد: تو كمك كردى ولى هیچ نپرسیدى پول را براى چه منظورى مىخواهم؟ اما حسن بن على در مورد مصرف پول از من سؤال كرد، آنگاه پنجاه دینار عطا فرمود .
عثمان گفت: این خاندان كانون علم و حكمت و سرچشمه نیكى و فضیلتند . نظیر آنها را كى مىتوان یافت؟ (38)
2- ابى عتیق به دنبال آن حضرت راه افتاد، حضرت با تبسم به او فرمود: حاجتى دارى؟ عرض كرد بله، از اسبت خوشم آمده است . حضرت از اسب پایین آمد و آن را به او بخشید. (39)
3- كمك غیرمستقیم: همت بلند و طبع عالى حضرت مجتبى علیه السلام اجازه نمىداد كسى از در خانه او ناامید برگردد و گاه كه كمك مستقیم مقدور حضرت نبود، به طور غیر مستقیم در رفع نیازمندىهاى افراد كوشش مىكرد و با تدبیرى خاص گره از مشكلات گرفتاران مىگشود .
روزى مرد فقیرى به آن بزرگوار مراجعه كرد و درخواست كمك نمود . اتفاقا در آن هنگام امام مجتبى علیه السلام پولى در دست نداشت و از طرف دیگر از این كه فرد تهیدستى از درخانهاش ناامید برگردد شرمسار بود . از این رو فرمود: آیا حاضرى تو را به كارى راهنمایى كنم كه به مقصودت برسى؟ گفت: چه كارى؟ فرمود: امروز دختر خلیفه از دنیا رفته و خلیفه عزادار شده، ولى هنوز كسى به او تسلیت نگفته است . نزد خلیفه مىروى و با سخنانى كه به تو یاد مىدهم، به وى تسلیت مىگویى و از این راه به هدف خود مىرسى . گفت: چگونه تسلیت بگویم؟ فرمود: وقتى نزد خلیفه رسیدى بگو «الحمد لله الذى سترها بجلوسك على قبرها ولاهتكها بجلوسها على قبرك؛ حمد خدا را كه او را با نشستن تو بر قبرش پوشیده داشت و با نشستنش بر قبرت مورد هتك حرمت قرار نداد .» یعنى اگر دخترت پیش از تو از دنیا رفت و در زیر خاك پنهان شد، زیر سایه پدر بود، ولى اگر تو پیش از او از دنیا مىرفتى، دخترت پس از مرگ تو در به در مىشد و ممكن بود مورد هتك حرمت واقع شود .
مرد فقیر به این ترتیب عمل كرد . این جملههاى عاطفى در روان خلیفه اثر عمیقى بر جاى نهاد و از حزن و اندوه وى كاست و دستور داد جایزهاى به وى بدهند . آنگاه پرسید: این سخن از آن خودت بود؟ گفت: نه، حسن بن على علیهماالسلام آن را به من آموخته است . خلیفه گفت: راست مىگویى، او منبع سخنان فصیح و شیرین است .
پىنوشتها:
1- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، (بیروت، داراالاحیاء التراث العربى)، ج44، ص134 و 144 .
2- همان، ج43، ص282 .
3- هاشم معروف الحسنى، سیرة الائمة الاثنى عشر، ( قم، منشورات الشریف الرضى) ج1، ص462 .
4- همان، ص257 .
5- بحار الانوار، ( پیشین)، ج44، ص134 .
6 - سیوطى، تاریخ الخلفا، ( بغداد، مكتبة المثنى، 1383 ه . ق) ص189.
7- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 193، ص402 .
8- محمد بن اسماعیل بخارى، الجامع الصحیح، (بیروت، دار احیاء التراث العربى) ج3، ص31 .
9- بحار الانوار، (پیشین)، ج 43، ص 264 .
10- ر . ك: بحارالانوار، ج43، ص262 .
11- ص/30 و 44 .
12- كهف/69 .
13- ذاریات/56 .
14- بحار الانوار، (پیشین)، ج44، ص139 .
15- همان، ج 43، ص 339 .
16- همان .
17- همان، ج43، ص331، روایت 1 .
18- همان، ج43، ص339 .
19- همان، ص331 .
20- همان، ج43، ص332 .
21- بقره/31- 32 .
22- كهف/65 .
23- بحار الانوار، (پیشین)، ج43، ص332- 333، روایت 4 .
24- همان، ج43، ص326، حدیث 6، و ر . ك: مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص6 .
25- همان، ج43، ص329، حدیث 9.
26- نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 182.
27- هاشم معروف الحسنى، سیرة الائمة الاثنى عشر، قم منشورات الشریف الرضى، ج2، ص16/ حقایق پنهان، ص117 .
28- همان .
29- اخبار اصفهان، ج1، ص43- 47 / حقایق پنهان، ص117.
30- ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ( قم، مؤسسه انتشارات علامه)، ج4، ص21.
31- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، (نجف، منشورات المكتبة الحیدریه، 1384 ه . ق)، ج2، ص170.
32- ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، (بیروت، دارصادر)، ج3، ص231.
33- نصربن مزاحم، واقعه صفین، (قم، مكتبة بصیرتى، 1382 ه . ق)، ص113.
34- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، (قاهره، داراحیاء الكتب العربیة، 1961 م)، ج11، ص25.
35- بحار الانوار، (پیشین)، ج43، ص344، ذیل روایت 16.
36- همان، ص339، ذیل روایت 13/ تاریخ یعقوبى (پیشین)، ج2، ص215.
37- وسائل الشیعه، ج 9، ص 447 .
38- بحارالانوار، (پیشین)، ج43، ص333- 332، حدیث 4 .
39- همان، ص344.
نظرات شما عزیزان: