۩~*~۩ یا علمدار کربلا۩~*~۩
۩ ویژه نامه تاسوعای حسینی ۩
دریـا کشیـد نعـره، صـدا زد مرا بنوش
غیرت نهیب زد که بـه دریا بگو خموش
وقـتی کـه آب را بـه روی آب ریـخت
آمد چو موج در جگر بحر خون به جوش
گفتـا بــه آب، آب، چـه بیغیرتی، برو
بیآبـرو بــه ریـختن آبــرو مکــوش
آوردمــت بــه نـزد دهان تا بگویمت
بشنو که العطش رسد از خیمهها به گوش
بـر کام خشک یوسف زهرا شدی حرام *
با آنکه خوردن تو حلال است بر وحوش
تـو مـوج میزنـی و علیاصغر از عطش *
گاهی به هوش آید و گاهی رود ز هوش
از بس کـه « آب، آب » شنیـدم ز تشنگان *
دیگر نفس به سینه تنگم شده خـروش
در آب پـا نهـادم و بـر خود زدم نهیب
گفتم بسـوز از عطش و آب را ننـوش
بــالله بـوَد ز رشتــه عمـرم عزیزتر
این بند مشک را که گرفتم به روی دوش
« میثم » هزار بار اگرت سر ز تن بُرند
چشم از محبت علی و آل او مپوش
نظرات شما عزیزان: