ای که ما را به جهان جانی و هم جانانی
خسرو حسن و کمالی و هم خوبانی
محور عالم امکان ولی یزدانی
در ضمیری تو عیان گر ز نظر پنهانی
یا این دل شکسته ما را صبور کن
یا لااقل به خاطر زینب ظهور کن
دیگر بتاب از افق مکه ، ماه من!
این جاده های شب زده را غرق نور کن
نَمی از چشم های توست چشمه ، رود ، دریا هم
کمی از ردّ پای توست جنگل ، کوه ، صحرا هم
تو از تورات و انجیل و زبور ، از نور لبریزی
تو قرآنی ، زمین مات شکوهت ، آسمان ها هم
مولاي من وقت آمدنت دير شد بيا
اين دل در انتظار تو پير شد بيا
ديدم به خواب آمدي از جاده هاي دور
گفتم دلم ؛ خواب تو تعبير شد بيا
از حال وروزمان، تو چه می پرسی ای عزیز؟!
پنهان نمی کنم، به خدا حالمان بد است
آدم؟ قسم به نور تو! « آدم » نمی شویم
همسفره ایم با هوس و نانمان بد است
تا وعده قيامت تو صبر مي کنيم
بر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيم
اي از تبار آينه و آفتاب و عشق
تا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم
ماندیم به داغ انتظارت، مددی
ما و غم و درد بی شمارت، مددی
دلخسته از این غمی که در ریشه ماست
در آرزوی فجر بهارت، مددی
یک بار جلوه ای کن شادان نمای ما را
کز هجر بیقرار و مهجور و ناتوانیم
مگو نجیب زمانه , ز چشم ما گله داری
مگر نه وعده نمودی که بیشتر توببخشی؟!
شبانه حرف دلم را اگر برای تو گفتم
خیال من همه این بود مرا سحر توببخشی
یک شب بیا ستاره بریزم به پای تو
ای آفتاب من همه چیزم فدای تو
یک شب بیا تا به ما برسد اذان صبح
از پشت بام مسجد کوفه با صدای تو
نظرات شما عزیزان: