تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 193
بازدید دیروز : 6303
بازدید هفته : 193
بازدید ماه : 30704
بازدید کل : 10422459
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 25 / 9 / 1395

 

ازدواج با خدیجه
محمد (ص) که در جوانی به خاطر امانت و درستکاری در مکه به محمد امین شهرت داشت به خدمت خدیجه درآمد تا برای او به تجارت بپردازد اینکه خدیجه دنبال محمد فرستاد یا ابوطالب سفارش او را به خدیجه کرد اختلاف است . به هر حال خدیجه یکی از ثروتمندان و اشراف قریش بود و چون از درستکاری محمد خبر داشت به او دوبرابر مزد داد. و محمد امین با کاروان تجاری خدیجه به سفر شام رفت و همانطور که قبلا گفتیم این آخرین باری بود که محمد(ص) از جزیرة العرب خارج شد. محمد امین توانست سود بسیار زیادی به خدیجه برساند و توجه خدیجه را به خود جلب کرد.
خدیجه غلام خود را نزد محمد(ص) فرستاد و او را دعوت به ازدواج با خود کرد. محمد(ص) با عموی خود ابوطالب به خواستگاری خدیجه دختر خوَیلِد رفت و با او ازدواج کرد. در این زمان سن پیامبر (ص) را 25 سال گفته اند. و سن خدیجه را 40 یا 45 ذکر کرده اند .
علی الجمله خدیجه قبل از این ، دوبار ازدواج کرده بود که هردوی آنها مردند. خدیجه از شوهران سابق خود یک پسر و دو دختر داشت .
محمد (ص) به خدیجه محبت می ورزید و احترام خاصی برای او قائل بود و تا زمانی که خدیجه زنده بود، زن دیگری اختیار نکرد. محمد (ص) از خدیجه سه پسر داشت که سه قبل از بعثت فوت کردند. وچهار دختر .

نصب حجرالاسود
از زمان ازدواج پیامبر اکرم (ص) با خدیجه به مدت 10 سال هیچ مطلبی از زندگی محمد(ص) در تواریخ ذکر نشده . ده سال پس از ازدواج یعنی در سن 35 سالگی
ماجرای تعمیر خانه کعبه پیش آمد . می گویند بنای کعبه در اثر سیل خراب شده بود و قریش برای تعمیر بنا دست به کار شدند. در همین زمان یک کشتی رومی که بار چوب داشت در سواحل دریا به گل نشست . و قریش چوب را از آن کشتی خریدند و توسط یک نجار قبطی در مکه به کار بردند . به خاطر اهمیت کعبه هر قبیله مسئولیت یک قسمت از کار را به عهده گرفت تا بنای کعبه را بالا آوردند و نوبت به نصب سنگ حجر الاسود رسید . هرکس فضیلت نصب حجر الاسود را برای قبیلۀ خود خواستار بود کار به منازعه کشید. و بنی عبدالدار تشتی از خون جمع کردند و برای جنگ ، هم قسم شدند. (از آن روز بنی عبدالدار به «لعقة الدم » یعنی خونخوار یا کسی که خون مزمزه می کند، معروف شدند) . اما به پیشنهاد ابو امیّه قرار بر این شد که اولین نفری که وارد مسجدالحرام شود را حَکَم قرار دهند. نگاه همگان به درب ها بود که ناگهان محمد امین وارد شد . و همه بزرگان از این داور راضی بودند و گفتند او محمد امین است و ما به حکمیت او راضی هستیم . محمدامین عبای خود را پهن کرد و سنگ را بر روی آن گذاشت . آنگاه رؤسای هر قبیله ، گوشه ای از عبا را گرفتند و آن را بالا آوردند سپس پیامبر سنگ را برداشت و در جای خود قرار داد . محمد امین با این حُسن تدبیر قریش را از یک جنگ حتمی نجات داد.در همین سال فاطمه (س) بدنیا آمد . مدتی پس از تعمیر بنا ، خشکی و قحطی مکه را فراگرفت در این ایام ابوطالب مردی تنگدست و پر عائله بود پیامبر تصمیم گرفت که برای کمک به عموی خود کفالت یکی از فرزندان وی را به عهده بگیرد پیامبر (ص) همین پیشنهاد را با عموی دیگر خود عباس هم در میان گذاشت و او هم قبول کرد هر دو نزد ابوطالب رفتند و محمد(ص) علی را به خانه خود برد و علی در این زمان پنج یا شش سال داشت . و عباس هم جعفر را به کفالت گرفت.

بعثت و ظهور اسلام
در روایت فراوانی آمده است که محمد(ص) مدتی پیش از بعثت خوابهای عجیب می دید و زمانی که در صحرا قدم می زد ، سنگ و درخت با او سخن می گفتند . میل عجیبی به انزوا و عبادت درخلوت پیدا کرده بود و هر سال به مدت یک ماه در غار حراء معتکف می شد . در یکی از همین سالها زمانی که محمد به سن چهل رسیده بود، جبرئیل بر او نازل شد پیامبر(ص) در این باره می فرماید: جبرئیل به نزد من آمد و گفت بخوان من گفتم که خواندن بلد نیستم . جبرئیل دوباره تکرار کرد بخوان . گفتم چه بخوانم . و سپس این نازل شد
بخوان به نام پروردگارت كه (جهان را) آفريد،
و این اولین آیه ای بود که بر پیامبر(ص) نازل شد.زمان بعثت به اتفاق و اجماع امامیه بیست و هفتم رجب است بعضی شعبان یا رمضان نیز گفته اند.
دعوت در ابتدا مخفیانه و سری بود ه واولین دستور ، پرستش خدای یگانه و اولین فریضه نماز بود که درآن زمان دو رکعت بود . اولین شخصی که به پیامبر ایمان آورد خدیجه همسر او بود . و دومین نفر علی (ع) که در آن زمان کودک بود و سومین نفر زید بن حارثه فرزند خوانده پیامبر.ابن اسحاق می گوید که چهارمین نفری که به اسلام گروید ابوبکر بود.
دعوت سری و مخفیانه تا سه سال به همین صورت ادامه داشت و تعداد کمی از مردم مسلمان شده بودند.
سه سال پس از بعثت آیه ای نازل شد که حاکی از علنی شدن دعوت به اسلام بود:
وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأقْرَبِينَ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ
و خويشاوندان نزديكت را انذار كن! و بال و پر خود را براي مؤمناني كه از تو پيري) مي‏كردند)، بگستر!اگر تو را نافرماني كنند بگو: «من از آنچه شما انجام می دهید بیزارم (شعراء: 214-216).
پیامبر به علی (ع) دستور داد که گوسفندی بکشد و قدری نان تهیه کند. و بعد اقوام و نزدیکان خود را دعوت کرد بعد از صرف ولیمه ، همین که پیامبر(ص) می خواست سخن بگوید ، ابولهب گفت که او شما را سحر کرده است و مجلس را به هم زد و جمع پراکنده شدند. پیامبر (ص) بار دیگر اقوام خود را دعوت کرد و گفت : ای فرزندان عبدالمطلب گمان نمی کنم هیچ کس در عرب از آنچه من برای قوم خود به ارمغان آورده ام ، آورده باشد . من سعادت دنیا و آخرت را برای شما آورده ام . و آنها را به اسلام و یکتا پرستی فراخواند . سپس گفت : چه کسی حاضر است که مرا یاری کند تا برادر من و وصی من و جانشین بعد از من باشد . هیچ کس به غیر از علی (ع) حاضر نشد پیامبر(ص) فرمود او جانشین من در میان شماست به سخنان او گوش دهید و از او فرمان ببرید .
از آن به بعد پیامبر(ص) آشکارا به تبیلغ دین اسلام مشغول شد. و مردم را به دین اسلام فرا می خواند. روایت شده که روزی پیامبر(ص) بر بالای کوه صفا رفت و مردم را جمع کرد و گفت اگر شما را خبر دهم که شب هنگام گروهی مکه را غارت می کنند باور می کنید؟ همه جواب دادند بله پیامبر(ص) فرمود: من شما را از غدابی سخت بیم می دهم . ابولهب ، پیامبر(ص) را به مسخره گرفت و گفت برای همین ما را به اینجا آوردی : « تبّا لک» و در این هنگام سورۀ تبّت در نکوهش ابو لهب نازل شد .
به تدریج دین اسلام در میان مردم علاقه مندانی پیدا کرد و کم کم بر تعداد مسلمین افزوده می شد. اکثریت تازه مسلمانان را طبقات پایین دست و اقشار ستم دیده تشکیل می دادند عمار یاسر، صُهیب ، بِلال و ... همگی از این دسته بودند که همۀ آنها برده بودند . تازه مسلمانان در تبلیغ این دین به پیامبر(ص) کمک می کردند و افراد و گروههای را برای شنیدن سخن معجزه آسای محمد(ص) ترغیب می کردند و آنها را نزد پیامبر(ص) می بردند.
عکس العمل قریش در ابتدا ، به ظاهر آرام بود و چندان اهمیتی به این پدیده نمی دادند. اما از زمانی که پیامبر(ص) از بتها و دین آنها بدگویی کرد، شدیدا عکس العمل نشان دادند و از این رفتار محمد (ص) به خشم آمدند.
وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمَنِ هُمْ كَافِرُونَ
هنگامي كه كافران تو را می بینند. كاري جز مسخره كردن تو ندارند; آیا این است کسی که خدایان شما را به زشتی نام می برد؟و آنان به یاد خدا کافرند(انبیاء .36)

بزرگان قریش به شکایت نزد ابوطالب رفتند و از محمد به خاطر بدگویی از بتان شکایت کردند. یک بار از او در خواست کردند که محمد را به آنها بدهد تا او را بکشند و در عوض عمارة بن ولید را که جوانی برومند بود به فرزندی قبول کند. ابوطالب به شدت به آنها پاسخ داد بزرگان قریش از همه ی شیوه ها برای تغییر عقیده محمد استفاده کردند. گاهی با تهدید ، گاهی با ملایمت ، گاهی با تطمیع و پیشنهاد مال و ریاست . اما هیچ کدام از اینها به نتیجه نرسید . در مقابل ابوطالب ذره ای از حمایت برادر زاده اش عقب نشینی نکرد و لذا باعث شد که قریش عملا نتواند هیچ اقدام جدی علیه محمد (ص) بکند.

مهاجرت به حبشه
ابوطالب بزرگ قبیله بنی هاشم بود و بنی هاشم هم از قبایل پرقدرت قریش. با حمایت ابوطالب و بالتبع بنی هاشم از محمد(ص) ، قریش از آسیب رساندن به محمد (ص) نا امید شد. اما بر پیروان محمد(ص) و تازه مسلمانان بسیار سخت می گرفتند. به مناسبت شرایط قبیله ای هر قبیله بر افراد خود نظارت داشت و بر تازه مسلمانان قبیله خود سخت می گرفت و بردگان را تا حد مرگ شکنجه می دادند.
پیامبر برای این مشکل چاره ای اندیشید و مسلمانان را به مهاجرت به حبشه ترغیب کرد. مردم و حکومت حبشه در آن زمان دین مسیحی داشتند و به لقب پادشاهان حبشه نجاشی بود. پیامبر به مسلمانان فرمان داد که به حبشه مهاجرت کنند و گفت : در آن کشور پادشاهی است که ستم نمی کند و صدق و راستی در آن سرزمین حکمفرماست . عدۀ مهاجرین را به اختلاف ، یازده مردو چهار زن ، و بعضی هشتاد و دو نفر گفته اند.
وقتی قریش از این قضیه آگاه شدند. عبدالله بن ابی ربیعه و عمرو بن عاص را با هدایا نزد نجاشی فرستادند تا تازه مسلمانان را به مکه بازگردانند. اما طی حوادثی که رخ داد نجاشی نپذیرفت و مسلمین در حبشه ماندند.

اسلام آوردن حمزه و عمر در سال ششم
در سال ششم هجرت دو تن از بزرگان قریش اسلام آوردند . یکی حمزه عموی پیامبر بود .می گویند حمزه شکارچی بود و یکی از پهلوانان قریش محسوب می شد. روزی به حمزه خبر دادند که ابوجهل به برادر زادۀ تو دشنام میدهد و او را اذیت می کند. حمزه به سراغ ابوجهل رفت و او را در مسجدالحرام و در حضور طایفۀ خودش (بنی مخزوم) کتک زد.و گفت بدانید که من هم مسلمان شده ام و به دین محمد در آمده ام. در همین سال ششم عمربن خطاب هم مسلمان شد .نقل می کنند که روزی عمر به قصد کشتن محمد(ص) از خانه خارج شد .در بین راه نُعَیم بن عبدالله به او گفت . بهتر است اهل خانۀ خودت را اصلاح کنی خواهر تو و شوهرش به دین محمد در آمده اند . عمر از همانجا به خانۀ خواهر رفت ، در حالی که آنها مشغول تلاوت قرآن بودند . عمر سر خواهرش را شکست و به شوهر خواهرش دشنام داد اما بعد از کردۀ خود پشیمان شد و صحیفه قرآن را مطالعه کرد و از اعجاز کلام قرآن شگفت زده شد. از همانجا به نزد پیامبر(ص) رفت و اسلام آورد و اسلام خود را آشکارا به قریش اعلام کرد.

محاصره بنی هاشم
قریش برای اینکه حمایت بنی هاشم را از محمد(ص) بردارد تصمیم گرفت که بنی هاشم را تحریم کند . قبائل قریش تصمیم گرفتند که با بنی هاشم خریدو فروش نکنند و با آنها ازدواج نکنند. این تصمیم را در عهد نامه ای نوشتند و عهدنامه را در کعبه آویزان کردند.بنی هاشم (به غیر از ابولهب) از مکه خارج شدند و در دره ای به نام شِعب ابی طالب ساکن شدند و این محاصره دو سال یا سه سال طول کشید. در طول این سه سال بنی هاشم سختی های زیادی را تحمل کردند. و با گرسنگی و هوای بد شعب کنار آمدند اما دست از حمایت محمد(ص) برنداشتند. کم کم گروهی از کردۀ خود پشیمان شدند و از این وضع شکایت کردند. و تصمیم بر این شد که عهدنامه را پاره کنند . وقتی عهدنامه را باز کردند ، دیدند موریانه تمام کاغذ را از بین برده و به غیر از کلمۀ «باسمک الهمّ» چیزی باقی نمانده و در نتیجه این تحریم در سال دهم بعثت تمام شد.
ابن هشام به نقل از گروهی می گوید : ابوطالب نزد قریش رفت و گفت : برادر زاده ام می گوید که موریانه عهدنامه را خورده و به غیر از نام الله چیزی باقی نمانده این سخن را بررسی کنید و اگر او راست گفته باشد ما را آزاد بگذارید و اگر دروغ گفته باشد، خودم او را به شما تحویل می دهم . آنها عهد نامه را باز کردند و دیدند سخن محمد(ص) درست و در نتیجه این تحریم نقض شد .

دو حادثه غم انگیز
در مدتی کوتاهی بعد از خروج از شِعب ابو طالب ، دو حادثه غم انگیز برای پیامبر(ص) رخ داد و محمد(ص) دو تن از بهترین حامیان خود را از دست داد. خدیجه همسر وفادار پیامبر(ص) که در اثر سختی های زندگی در شعب ابوطالب ضعیف شده بود، درگذشت سن خدیجه(س) را هنگام وفات 65 سال نوشته اند. و در مدت کوتاهی پس از آن عموی بزرگوار پیامبر(ص) ، ابوطالب نیز درگذشت . تا زمانی که ابوطالب زنده بود قریش جرأت نداشت که زیاد پیامبر(ص) را مورد اذیت و آزار قرار دهد چرا که ابوطالب رئیس قبیلۀ بنی هاشم و یکی از بزرگان قریش بود. اما از وفات آن بزرگوار دوران سختی و خشونت علیه پیامبر(ص) آغاز شد. به خصوص وقتی که بعد از ابوطالب ، ابولهب بزرگ خاندان بنی هاشم شد و همانطور که می دانیم او یکی از بزرگترین دشمنان پیامبر(ص) بود. حدیثی از پیامبر نقل شده است که می فرماید : ما نالت منی قریشٌ شیئاً اَکرَهُهُ حتّی مات ابوطالب
بعد از وفات ابوطالب ، مردم مکه آشکارا به پیامبر اکرم (ص) دشنام می دادند. در مقابل راه او خار و خاشاک قرار می دادند. و از بام منازل بر روی سر و صورت مبارک او خاک و رودۀ گوسفند می ریختند. حتی او را در داخل مسجدالحرام مورد ضرب و جرح قرار دادند. یک بار گروهی بر سر پیامبر ریختند و ردای مبارکش را دور گردنش پیچیدند تا او را خفه کنند اما گروهی مانع شدند . اگر بخواهیم دردنامۀ مفصل پیامبر اکرم (ص) و اصحابش را در اینجا بیان کنیم از مسیر اصلی بحث خارج می شویم.

سفربه طائف
با بی مهری های فراوان مردم مکه ، توجه پیامبر به خارج از مکه جلب شد و به طائف سفر کرد. طائف شهری خوش آب و هوا بود که قبیلۀ بنی ثقیف در آن زندگی می کردند و روابط بسیار نزدیکی با قریش داشتند.حتی در بعضی از اخبار داریم که بزرگان طائف قریش

را بر علیه پیامبر اکرم(ص) تحریک می کردند.
پیامبر به تنهایی ( و بنابر قولی با زید بن حارثه ) به طائف رفت و در آنجا با سه تن از بزرگان شهر که هر سه فرزند عَمرو بن عُمَیر بودند صحبت کرد تا آنها را به پذیرش اسلام متقاعد کند . اما آنها با سخنان تندی جواب او را دادند. و عده ای از غلامان و اوباشان شهر را بر علیه پیامبر جمع کردند تا پیامبر را از آن شهر برانند و مردم طائف پیامبر (ص) را با دشنام و سنگ و چوب بدرقه کردند. محمد(ص) به تاکستانی در بیرون شهر پناه برد تا در آنجا کمی نفس تازه کند. غلامی به نام عداس برای او کمی انگور آورد . پیامبر(ص) قبل از خوردن انگور «بسم الله» گفت . غلام تعجب کرد و گفت به خدا سوگند این مردم چنین نمی کنند. پیامبر(ص) از او پرسید : اهل کجایی؟ و دینت چیست؟ غلام جواب داد اهل نینوا و نصرانی ام . پیامبر فرمود: از شهر مردی درستکار یونس بن متی . در خلال این سخنان آن غلام مسلمان شد . و با مسلمان شدن همان یک نفر سفر به طائف ، بی نتیجه نماند.
در راه بازگشت پیامبر(ص) در نزدیکی مکه متوقف شد و داخل شهر نشد چون قطعا خبر به قریش رسیده بود و آنها پیامبر را به شدت اذیت می کردند.تنها راه این بود که در پناه کسی وارد مکه شود. درگذشته وقتی شخصی به شخص دیگر پناه می داد ، از او مثل خانواده خود محافظت می کرد و هیچ کس حق تعرض به او را نداشت . لذا شخصی را نزد اَخنس بن شَریق فرستاد و از او حمایت خواست اما او قبول نکرد . دیگر بار شخصی را نزد سهیل بن عمرو فرستاد او نیز جواب رد داد و بار سوم قاصدی را نزد مطعم بن عدی فرستاد و او قبول کرد و به علامت اینکه به کسی پناه داده است لباس رزم بر تن کرد و با پسران خود به مسجد الحرام رفت.

یثرب اولین پایگاه اسلام
بیش از ده سال از بعثت می گذشت و سخت گیریهای قریش زندگی را بر پیامبر و تازه مسلمانان سخت کرده بود.اما ذره ای از تلاش و امید آنها برای تبلیغ و نشر اسلام نکاسته بود. ایام حج و ماههای حرام بهترین زمان برای تبلیغ و نشر اسلام بود چرا که در این ماهها اذیت و آزار و جنگ و منازعه ممنوع بود . پیامبر در این ماهها می توانست با تمام قبایل از سرتاسر جزیرة العرب ارتباط برقرار کند و آنها را به دین خود دعوت کند. اما کار در این ماهها نیز بدون مشکل نبود . نقل است که ابولهب پشت سر پیامبر به راه می افتاد و می گفت او مردی دروغگو است و مردم را از متابعت از او بازمی داشت . پیامبر برای تبلیغ دین خود به بازارهای مکه و همچنین محل اجتماعات مردمی می رفت و با آنها صحبت می کرد اما کمتر کسی ابراز تمایل می کرد (و این یا به خاطر تعصب بر دین جاهلی و آباء و اجدادی بود و یا به خاطر ترس از قریش) .تا اینکه پیامبر با شش تن از قبیلۀ خزرج صحبت کرد و آنها در همان جلسه اسلام آوردند.

نگاهی اجمالی به شهر یثرب(مدینةالنبی)
شهر یثرب در فاصلۀ حدود پانصد کیلومتر از مکه قرار گرفته است . یثرب به علت داشتن آب بیشتر ، شرایط محیطی بهتری نسبت به مکه دارد و شرایط برای کشاورزی و کشت و زرع مناسب تر است . هر چند می گویند هوای یثرب هوای خوبی نبود و اگر مسافری به یثرب می رفت مریض می شد که البته این هوا بعدها به دعای پیامبر مساعد شد. علی الجمله از زمانهای قدیم یهودیها در این سرزمین ساکن بودند. در سده چهارم میلادی دو طایفه به نامهای «اوس» و «خزرج» از قبایل قحطانی (قبایل جنوبی) به این سرزمین آمدند و در اینجا سکنی گزیدند . نقل است که در یک شب تمام بزرگان یهود را کشتند و خود بر شهر حاکم شدند. اما بعدها میان دو طایفه اختلاف افتاد و جنگ های مفصلی میان آنها درگرفت . و هر دو طایفه برای خود هم پیمانانی از قبایل دیگر بدست آوردند.
در سال هایی که پیامبر در مکه ، مشغول به دعوت و تبلیغ برای اسلام بود . میان اوس و خرزج جنگ سختی درگرفت که به جنگ بعاث مشهور است. در این جنگ طایفۀ اوس پیروز شد و خزرج شکست خورد . بعد از اتمام جنگ نیز زد و خوردهایی میان دو قبیله شکل می گرفت اما هر دو قبیله از جنگ های طولانی و نزاع های بیهوده خسته شده بودند. و خواستار صلح و آرامش بودند در این میان شخصی به نام عبدالله بن ابیّ که از بزرگان یثرب بود. هر دو طرف را به صلح و آشتی دعوت می کرد و در جنگ گذشته نیز بی طرف بود لذا تصمیم بر این شده بود که عبدالله بن ابی رئیس شهر یثرب شود و حتی میگویند برای او تاجی به عنوان ریاست ساخته بودند. اما اتفاقات آینده همۀ معادلات را در شهر یثرب به هم زد.
در سال یازدهم بعثت در ایام حج پیامبر اکرم(ص) مشغول دعوت مردم به اسلام بود که در محلی به نام «عقبه » به شش نفر از طایفۀ خزرج برخورد کرد و با آنها دربارۀ نبوت خود و دین مبین اسلام سخن گفت . چنانکه در تواریخ نقل شده ، قوم خزرج در مجاورت یهودیان زندگی می کردند و هر گاه میان منازعه یا مشاجره ای در می گرفت یهودیان به آنها می گفتند که در زمانی نه چندان دور پیامبری ظهور خواهد کرد که ما از او تبعیت می کنیم و با استعانت از او شما را مثل قوم عاد و اِرم نابود خواهیم کرد. و ظهور پیامبری در آخرالزمان همیشه در ذهن مردم یثرب باقی بود. زمانی که پیامبر از نبوت و دین اسلام برای خزرجیها سخن گفت آنها فهمیدند که این همان پیامبر آخرالزمان است که یهود از آن سخن می گفت .لذا برای اینکه بر یهود پیش دستی کنند در همان جلسه بر پیامبر ایمان آوردند .آنها به خوبی دانستند که پیامبر(ص) می تواند بشارت دهندۀ صلح و دوستی در یثرب باشد. لذا به پیامبر گفتند: میان قوم ما جنگ و اختلاف شدت یافته و شاید خداوند به برکت تو این اختلاف را از میان بردارد. ما می رویم و دین تو را در میان قوم ، تبلیغ می کنیم و اگر مورد اتفاق قوم قرار گرفت از تو عزیز تر کسی نیست». آن شش نفر به یثرب بازگشتندو به تبلیغ دین جدید پرداختند . می گویند در یثرب خانه ای نبود که صحبت از اسلام و پیامبر در آن نباشد .
در سال بعد یعنی در سال دوازدهم بعثت ، همان شش نفر به همراه شش نفر دیگر در عقبه به حضور پیامبر رسیدند . و با او بیعت کردند بر اینکه : به خدای یکتا شرک نورزند. دزدی و زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، و در کارهای خیر از دستورات پیامبر(ص) اطاعت کنند.این بیعت ، «بیعت عقبه اولی »(اولین بیعت در عقبه) نام گرفت
پیامبر(ص) جوانی به نام مُصعَب بن عُمَیر را با آنها به مدینه فرستاد تا قرآن و احکام اسلام (که در آن زمان بسیار اجمالی بود) را به مردم یاد بدهد و همچنین از وضع شهر یثرب اطلاعاتی بدست بیاورد.
اگر بخواهیم وقایع سال دوازدهم بعثت را نام ببریم باید به واقعۀ معراج و اسراء اشاره کنیم . اکثر مورخین بر این عقیده اند که واقعۀ اسراء و معراج در سال دوازدهم رخ داده است . در معراج نمازهای پنجگانه بر مسلمین واجب شد و همچنین نماز غیرمسافر(حاضر) از دو رکعت به چهار رکعت تغییر یافت.
در سال سیزدهم بعثت اسلام در یثرب نفوذ کرده بود و نقل است که به غیر از چهار خانواده ، بقیه مسلمان شده بودند. و این بار در موسم حج هفتادو سه مرد و دو زن به همراه مصعب بن عمیر در عقبه با پیامبر بیعت کردند.تمامی مذاکرات به صورت کاملا مخفیانه و شبانه انجام می گرفت و عباس بن عبدالمطلب ،عموی پیامبر نیز حضور داشت مفاد این بیعت نسبت به بیعت سال گذشته بسیار شدیدتر و محکم تر بود در این بیعت اهالی یثرب با پیامبر بیعت کردند بر اینکه از او مثل خانواده خود حمایت کنند و دوستان او را مثل دوستان خود بدانند و با دشمنان او دشمنی کنند و هر که با او سر جنگ داشت ، جنگ کنند. به همین سبب این بیعت را بیعةالحرب می گویند. پیامبر دوازده نفر را به عنوان نقیب و روسای قوم مشخص کرد .بعد از اين پيمان پيامبر اكرم (ص) به مسلمانان اجازه داد كه به يثرب بروند و در آنجا زندگي كنند . مسلمانان در قالب گروه هاي كوچك و چند نفره و به صورت كاملا مخفيانه به مدينه هجرت كردند.و مردم يثرب نيز به خوبي هر چه تمامتر از مهاجرين استقبال مي كردند.

نقشه ترور توسط قريش

وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ (الانفال 30)
سه روز بعد از بيعت مردم مدينه با پيامبر (ص) قريش از اين مسئله آگاه شد و بزرگان قريش بشدت از اين قضيه نگران بود . بعد از مهاجرت مسلمين از مكه به مدينه اين نگراني شدت بيشتري به خود گرفت .چرا كه اگر مسلمين از مكه مي رفتند ديگر قريش نمي توانست بر آنها تسلط داشته باشد و آنها مي دانستند اگر اسلام داراي پايگاه و مركز قدرتمندي بشود قطعا گسترش خواهد يافت و بالنسبه بت پرستي از رونق مي افتد و اين يعني بسته شدن دكان قريش .لذا بعد از مهاجرت مسلمانان به شدت احساس خطر كردند . بزرگان قريش در دارالنَّدوه جلسه اي تشكيل دادند. آنها به دنبال راهي مي گشتند كه محمد(ص) را بكشند اما كشتن محمد(ص) آسان نبود. چرا كه هر فردي كه اقدام به اين كار مي كرد . قبيلۀ قدرتمندبني هاشم عليه او و قبيله اش وارد جنگ مي شد. گروهي گفتند او را بر پشت شتري ببنديم و در بيابان رهايش كنيم . اما اين تصميم هم مورد قبول جمع واقع نشد . در نتيجه تصميم بر اين شد كه هر طايفه يك نفر براي كشتن محمد(ص) جمع شود و محمد را بكشند در اين صورت بني هاشم نمي توانست با همۀ قبايل وارد جنگ شود و به ناچار خون بها را قبول مي كرد.اين تصميم ، تصويب شد و چهل جوان از قبايل مختلف در يك شب معين خانه پيامبر (ص) را محاصره كردند. به اذن الهي پيامبر از ماجرا با خبر شد و علي (ع) به جاي پيامبر در بستر خوابيد و پيامبر از ميان جمع محاصره كنندگان عبور كرد و به اذن خدا هيچ كدام از آنها متوجه پيامبر(ص) نشدند.پيامبر (ص) به همراه ابوبكر مكه را به مقصد يثرب ترك كرد . ابتدا براي اينكه ردي از خود به جاي نگذارد در جهت عكس مسير يثرب حركت كرد(يعني به سمت جنوب) و در غار ثور پنهان شد. پس از سه روز از غار خارج شد و از بيراهه راه مدينه را پيش گرفت.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی