انقلاب اسلامي و بحران هاي اجتماعي(2)
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 934
بازدید دیروز : 4715
بازدید هفته : 64249
بازدید ماه : 190953
بازدید کل : 11247804
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 22 / 11 / 1395

آيا مي‌توانيد شاخصه‌هاي‌ اصلي‌ بحران‌ را برشماريد؟

شاخاهاي‌ اين‌ بحران‌ را من‌ در دو بعد ارزشها و هنجارها به‌ صورت‌ مختصر از آنها ياد كردم‌. مقداري‌ هم‌ در خصوص‌ نبودن‌ نظم‌ و نسق‌ اجتماعي‌ در مورد اين‌ قضيه‌ به‌ آن‌ اشاره‌ كردم‌. در كجروي‌هاي‌ اجتماعي‌ همانطور كه‌ خدمت‌ شما عرض‌ كردم‌ كه‌ خود اين‌ مساله‌ نشان‌ دهنده‌ يك‌ بحران‌ عميق‌ اجتماعي‌ است‌ و اين‌ بحران‌ عميق‌ اجتماعي‌ در واقع‌ از بي‌هنجاري‌ در عدم‌ نظم‌ اجتماعي‌ و در يكسري‌ چيزهاي‌ ديگر مثل‌ بحرانهاي‌ خانواده‌ كه‌ مثلاص از طلاق‌ و اختلافات‌ خانوادگي‌ را شما بگيريد يا اينكه‌ خود خانواده‌ از اقتدار لازم‌ برخوردار نيست‌. پس‌ نبايد اينها را بطور جداگانه‌ از يكديگر تحليل‌ كرد. همچنين‌ بحث‌ بحران‌ اخلاقي‌ در جامعه‌ كه‌ از جرم‌ و جنايت‌ يا خودكشي‌ يا قاچاق‌ يا اعتياد و خشونت‌طلبي‌ و رفتار پرخاشگرانه‌يي‌ كه‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ همديگر دارند،همه‌ نشان‌دهنده‌ اين‌ است‌ كه‌ ما با يك‌ نوع‌ بحران‌ اخلاقي‌ جديد اجتماعي‌ روبرو هستيم‌.

از سوي‌ ديگر، ما با بحران‌هاي‌ اقتصادي‌ ،با بحران‌هاي‌ سياسي‌ هم‌ مواجه‌ هستيم‌،از سوي‌ ديگر با بحران‌هاي‌ فرهنگي‌ و اجتماعي‌ نيز روبرو هستيم‌. يعني‌ ما با يكي‌ دو بحران‌ مواجه‌ نيستيم‌ . مثلاص در بحران‌هاي‌ اجتماعي‌ ما تضاد نسل‌ها را داريم‌ كه‌ خيلي‌ شديد است‌. بي‌سازماني‌ اجتماعي‌ يا اختلالات‌ اجتماعي‌ را داريم‌. در زمينه‌ بحران‌هاي‌ فرهنگي‌ ما تضعيف‌ هويت‌ فرهنگي‌ را داريم‌. بحران‌ اعتماد را داريم‌ كه‌ خيلي‌ مهم‌ است‌ يعني‌ در يك‌ جامعه‌ آدم‌ها به‌ هم‌ اعتماد ندارند. در زمينه‌ سياسي‌ هم‌ ما يك‌ تنازعي‌ در قدرت‌ داريم‌ و نتيجتاص اينكه‌ من‌ هم‌ اين‌ بحران‌هايي‌ كه‌ گفتم‌ را به‌ عنوان‌ شاخاهاي‌ بحران‌ اجتماعي‌ كلي‌ مي‌دانم‌. يعني‌ بين‌ تمام‌ اينها يك‌ نوع‌ ارتباط‌ سيستماتيك‌ وجود دارد يعني‌ اينطور نيست‌ كه‌ اينها چيزهاي‌ موضعي‌ و ؤابت‌ باشند و اگر موضعي‌ و ؤابت‌ باشند ،شما مي‌توانيد به‌ صورت‌ موضعي‌ آن‌ را حل‌ كنيد ولي‌ الان‌ يك‌ مجموعه‌ به‌ هم‌ پيوسته‌يي‌ هستند كه‌ نشان‌دهنده‌ بحران‌ عميق‌ و مزمن‌ در جامعه‌ است‌.

 

آقاي‌ دكتر طبق‌ صحبت‌هاي‌ شما وقوع‌ انقلاب‌ باعث‌ تشديد بحرانهاي‌ اجتماعي‌ مي‌شود و به‌ جاي‌ تثبيت‌ اوضاع‌ بيشتر آن‌ را بي‌ؤبات‌ مي‌كند حالا به‌ نظر شما كدام‌ عامل‌ يا نهادي‌ در تشديد بحران‌ بعد از انقلاب‌ نقش‌ داشته‌ است‌ . اگر ممكن‌ است‌ آيتم‌وار بفرماييد.

اگر بخواهيم‌ به‌ صورت‌ آيتم‌وار اين‌ موضوع‌ را مورد بررسي‌ قرار دهيم‌ بايد بگويم‌ وقتي‌ كه‌ جامعه‌ ما انقلاب‌ كرد،تصورش‌ اين‌ بود كه‌ با يك‌ جابه‌جايي‌ در راس‌ قدرت‌ بسياري‌ از مسائل‌ كشور و مشكلات‌ آن‌ رفع‌ خواهدشد. يعني‌ يك‌ ديدگاه‌ ساده‌بينانه‌ به‌ قضيه‌ داشتيم‌ و نمي‌دانستيم‌ كه‌ واقعاص مديريت‌ و اداره‌ يك‌ جامعه‌ چقدر پيچيده‌ است‌ و نياز به‌ دانش‌ عميق‌ و تجربه‌ فراوان‌ دارد. در حالي‌ كه‌ فاقد يك‌ چنين‌ تجربه‌يي‌ بوديم‌. بنابراين‌ با فرايندهاي‌ اجتماعي‌ بسيار ساده‌ برخورد كرديم‌. يعني‌ از هر كس‌ خوشمان‌ آمد گفتيم‌ خوشمان‌ آمده‌ و از هر كس‌ بدمان‌ آمد، گفتيم‌ بدمان‌ آمده‌، خب‌ نتيجه‌ اين‌ كار باعث‌ شد كه‌ جامعه‌ محل‌ تجلي‌ احساسات‌ و عواطف‌ ما شود. بدون‌ اينكه‌ پيامد آن‌ را بر روي‌ درهم‌ شكستن‌ هنجارها بدانيم‌. بنابراين‌ ما بدون‌ اينكه‌ خواسته‌ باشيم‌ دست‌ به‌ يكسري‌ فرآيندهايي‌ زديم‌ كه‌ او عواقب‌ منفي‌ و ناخواسته‌يي‌ را براي‌ ما به‌ بار آورده‌ است‌ البته‌ برخي‌ از آنها ناخواسته‌ است‌ و برخي‌ ديگر شايد انديشيده‌ شد و متعمدانه‌ بوده‌ است‌ بنابراين‌ بسيار ساده‌ با مسائل‌ برخورد كردند و مسائل‌ روز به‌ روز پيچيده‌تر شده‌ و مجموعه‌ پيامدهاي‌ ناخواسته‌ بر روي‌ هم‌ افزوده‌ شد و يك‌ كامپليس‌ خيلي‌ پيچيده‌يي‌ را ايجاد كرده‌ است‌. به‌ نظر من‌ الان‌ نبايد كساني‌ كه‌ مسووليت‌هايي‌ در كشور داشتند خودشان‌ را از پيش‌ آمدن‌ يك‌ چنين‌ مساله‌يي‌ مبرا كنند. اصلا خيلي‌ كوته‌بينانه‌ يا خبيثانه‌ است‌ كه‌ بخواهيم‌ برخي‌ از نابساماني‌ها را بياييم‌ به‌ اين‌ جناح‌ يا آن‌ جناح‌ نسبت‌ دهيم‌. مجموعه‌ عملكردها الان‌ خودش‌ را دارد نشان‌ مي‌دهد و اگر شجاعانه‌ با اين‌ وضعيت‌ برخورد نشود و مسووليت‌ها پذيرفته‌ نشود و براي‌ اصلاح‌ اين‌ فرآيند تدبيري‌ انديشيده‌ نشود مطمئنا روز به‌ روز وضعيت‌ بدتر خواهد شد يعني‌ اينكه‌ ما سرمان‌ را داريم‌ زير برف‌ مي‌كنيم‌ و مي‌گوييم‌ كه‌ هيچ‌ اتفاقي‌ نيفتاده‌ است‌ كه‌ اين‌ خودش‌ يك‌ اشتباه‌ بزرگ‌ است‌. اصلا من‌ فراتر از درگيري‌هاي‌ اين‌ جناح‌ها در كشور دارم‌ صحبت‌ مي‌كنم‌. من‌ فكر مي‌كنم‌ كه‌ آينده‌ اين‌ كشور در خطر است‌ يعني‌ با اين‌ وضعيتي‌ كه‌ ما داريم‌ پيش‌ مي‌رويم‌ نمي‌توانيم‌ در قرن‌ 21 موؤر باشيم‌ و اين‌ مساله‌ بايد همه‌ را به‌ فكر بيندازد كه‌ چاره‌يي‌ بينديشند.

 

شما در فواصل‌ صحبت‌هاي‌ خود به‌ بحث‌ هنجارشكني‌ اشاره‌ كرديد. كشور ما هم‌ كه‌ از نظر جمعيتي‌ اولاص جوان‌ است‌ و از طرفي‌ از سطح‌ بالاي‌ جمعيت‌ برخوردار است‌. حالا سوال‌ اساسي‌ اينجاست‌ كه‌ در شرايط‌ فعلي‌ و با اين‌ حجم‌ جمعيتي‌ كه‌ با بزرگتر شدن‌ اين‌ بحران‌ اجتماعي‌ در آستانه‌ انفجار قرار دارد آيا به‌ برنامه‌ريزان‌ و مسوولان‌ اين‌ اجازه‌ را خواهد داد كه‌ بنشينند و برنامه‌ريزي‌ كنند. آيا امكانات‌ كشور اين‌ اجازه‌ را به‌ آنها خواهد داد يا نه‌، بايد تدبيري‌ ديگر انديشيد؟

ببينيد بحران‌ اجتماعي‌ وقتي‌ كه‌ مزمن‌ مي‌شود و استمرار پيدا مي‌كند، روز به‌ روز در مقابل‌ راه‌ حل‌هاي‌ موضعي‌ و مقطعي‌ ما مقاوم‌تر مي‌شود و چه‌ بسا شما در هر زمينه‌يي‌ بخواهيد برنامه‌يي‌ را پيدا كنيد و به‌ جاي‌ اينكه‌ مثلا به‌ نتيجه‌ مطلوب‌ مد نظر خودتان‌ را برسيد در همان‌ حوزه‌ خاص‌ شما مي‌بينيد كه‌ وضعيت‌ پيچيده‌تر مي‌شود. الان‌ اين‌ مجموعه‌ مسائل‌ ما اينقدر به‌ هم‌ پيچيده‌ و بغرنج‌ است‌ كه‌ شما اصلا نمي‌توانيد بگوييد كه‌ من‌ در يك‌ زمينه‌ خاص‌ مي‌خواهم‌ برنامه‌ريزي‌ كنم‌ يعني‌ كل‌ برنامه‌هاي‌ توسعه‌ ما در شكل‌ كنوني‌ خودش‌ قادر به‌ حل‌ مسائل‌ كشور نيست‌، اين‌ وضعيت‌ بحران‌ زاي‌ ما نياز به‌ يك‌ تجديد سازمان‌ كلي‌ دارد. يك‌ نوع‌ اصلاحات‌ عميق‌ و ريشه‌دار كه‌ مورد اجماع‌ و توافق‌ فعالان‌ سياسي‌ كشور باشد و از حمايت‌ مردمي‌ هم‌ برخوردار باشد. بعد از آن‌ است‌ كه‌ شما مي‌توانيد بياييد و از برنامه‌ريزي‌ها صحبت‌ كنيد. يعني‌ شما بايد يك‌ مانيفست‌ اصلاحات‌ در اين‌ كشور داشته‌ باشيد يعني‌ يك‌ مجموعه‌ تصميمات‌ بايد اتخاذ شود به‌ عبارت‌ ديگر ما يك‌ نوع‌ تغيير جهت‌گيري‌ بايد به‌ كارها بدهيم‌. ما از واژه‌ تغيير جهت‌گيري‌ مي‌ترسيم‌ و فكر مي‌كنيم‌ هر نوع‌ تغيير جهت‌گيري‌ به‌ معناي‌ از دست‌ دادن‌ گذشته‌ خودمان‌ و يا مثلا سنت‌ ان قلاب‌مان‌ و يا هر چيز ديگري‌ است‌. در حالي‌ كه‌ نه‌ اگر ما بتوانيم‌ تعريفي‌ درست‌ از اين‌ تغيير جهت‌گيري‌ داشته‌ باشيم‌، خون‌ جديدي‌ به‌ همه‌ جامعه‌ تزريق‌ خواهد كرد كه‌ بعدا بستر مناسب‌ را براي‌ برنامه‌ريزي‌ و تفكر و برخورد منطقي‌ با مشكلات‌ را ايجاد خواهد كرد.

ما بايد در مانيفست‌ اصلاحات‌ خودمان‌ دو معضل‌ را حل‌ كنيم‌ البته‌ دوم‌ خرداد يك‌ چنين‌ حالتي‌ داشت‌ يعني‌ وقتي‌ كه‌ ايجاد شد در قشر وسيعي‌ از جامعه‌ يك‌ نوع‌ احساس‌ اعتماد و خوشبيني‌ نسبت‌ به‌ آينده‌ و احساس‌ موؤر بودن‌ را ايجاد كرد اما بعد كه‌ مساله‌ مقابله‌ با جريان‌ اصلاحات‌ مجددا شروع‌ شد مردم‌ دچار نااميدي‌ شدند و اعتمادشان‌ از دست‌ رفت‌ يا كاهش‌ پيدا كرد به‌ صورتي‌ كه‌ الان‌ كم‌ كم‌ مردم‌ دارند در لاك‌ خودشان‌ مي‌خزند، بروز مي‌كند شما بايد بتوانيد اين‌ مردم‌ را با همديگر پيوسته‌ كنيد و به‌ آنها حس‌ زندگي‌ بدهيد الان‌ در جامعه‌ ما يك‌ نوع‌ دل‌ مردگي‌ حاكم‌ است‌، همچنين‌ عدم‌ امنيت‌ رواني‌ كه‌ از همه‌ مهمتر است‌ البته‌ آن‌ هم‌ نشان‌ دهنده‌ فقدان‌ امنيت‌ اجتماعي‌، اقتصادي‌ و سياسي‌ است‌ كه‌ به‌ شكل‌ عدم‌ امنيت‌ روانشناختي‌ دارد در اخلاق‌ و رفتار مردم‌ بروز مي‌كند. شما بايد اين‌ بستر موجود را مقداري‌ تكان‌ دهيد و چه‌ كسي‌ به‌ نظر من‌ بهتر از مسوولان‌ كنوني‌ كشور كه‌ اي ن‌ كار را انجام‌ دهند و البته‌ اگر انجام‌ ندهند بايد منتظر يكسري‌ عواقبي‌ باشند كه‌ دور از انتظار نيست‌ البته‌ شايد شما بگوييد كه‌ ممكن‌ است‌ يك‌ شق‌ ديگر وجود داشته‌ باشد آن‌ هم‌ اينكه‌ اين‌ بحران‌ استمرار پيدا كند بدون‌ اينكه‌ حل‌ شود. يعني‌ روز به‌ روز اين‌ بحران‌ همچنان‌ ادامه‌ داشته‌ باشد و دچار فروپاشي‌ هم‌ نشود ولي‌ حل‌ هم‌ نشود.

آن‌ هم‌ به‌ هر حال‌ گزينه‌ مناسبي‌ نيست‌ و حداقل‌ عارضه‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ شما با فرار مغزها و فرار سرمايه‌ها مواجه‌ خواهيد بود بعد هم‌ شاهد افزايش‌ نابساماني‌هاي‌ اجتماعي‌ و بحران‌هاي‌ اخلاقي‌ پيش‌ از اين‌ بايد باشيد. به‌ هر حال‌ اين‌ وضعيت‌ كنوني‌ نيازمند يك‌ چاره‌ انديشي‌ است‌، چاره‌ انديشي‌ كه‌ يك‌ بحث‌ آن‌ در واقع‌ اين‌ است‌ كه‌ ما نظام‌ كلي‌ كه‌ الان‌ وجود دارد از اين‌ تقابل‌ نهادهايي‌ كه‌ در آن‌ وجود دارد رها كنيم‌ يعني‌ نياز نيست‌ كه‌ مردم‌ اقتدار دولت‌ را ناديده‌ بگيرند بطوري‌ كه‌ مثلا نهادهاي‌ خود سيستم‌ و حكومت‌، حكومت‌ و دولت‌، به‌ مفهوم‌ وسيع‌ آن‌ دارند يكديگر را خنثي‌ مي‌كنند. يعني‌ عملكرد نهادها خواسته‌ يا ناخواسته‌ عليه‌ همديگر است‌. يعني‌ الان‌ در مجلس‌ شما وقتي‌ قانوني‌ تصويب‌ مي‌شود مردم‌ شما نمي‌توانند هورا بكشند يا بگويند چه‌ بد كه‌ اين‌ قانون‌ تصويب‌ شد چرا كه‌ فردا اين‌ قانو ن‌ در جايي‌ ديگر است‌ و معلوم‌ نيست‌ در آنجا چه‌ بر سر اين‌ قانون‌ بيايد. آنجا هم‌ اگر مثلا رفت‌ و قبول‌ شد يا نشد باز هم‌ بايد منتظر جاي‌ سوم‌ باشيد. هيچ‌ يك‌ از نهادهاي‌ ما آن‌ اقتدار لازم‌ را ندارند مثلا الان‌ كه‌ مجلس‌ در راس‌ امور مملكت‌ است‌ هيچ‌ اقتداري‌ ندارد بنابراين‌ نمايندگان‌ مجلس‌ مثلا چيزي‌ را تصويب‌ مي‌كنند كه‌ اصلا معلوم‌ نيست‌ در كجا سرنوشت‌ آن‌ مشخا مي‌شود. دولت‌ هم‌ اقتدار ندارد.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی