احاديث در اين زمينه فراوان است كه در ذيل به نمونههايي از آن اشاره ميكنيم:
1- در حديثي از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - ميخوانيم: «من كان في قلبه حبة من خردل من عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية; هر كسي در دلش به اندازه دانه خردلي عصبيتباشد خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور ميكند». [7]
اين تعبير نشان ميدهد كه اين رذيله اخلاقي به قدري خطرناك است كه پايينترين درجات آن نيز با ايمان خالص سازگار نيست.
2- در حديثي از اميرمؤمنان علي- عليه السلام - ميخوانيم: «ان الله يعذب الستة بالستة، العرب بالعصبية، و الدهاقين بالكبر، و الامراء بالجور، والفقهاء بالحسد، و التجار بالخيانة، و اهل الرساتيق بالجهل; خداوند شش گروه را به خاطر شش چيز عذاب ميكند: عرب را به خاطر تعصب، و اربابان را به خاطر تكبر، و حاكمان را به خاطر ستم، و فقيهان را به خاطر حسد، و تجار را به خاطر خيانت، و اهل روستاها را به خاطر جهل و ناداني»! [8]
جالب اينكه تعصب را نخستين امر از امور ششگانه ذكر فرموده، در حالي كه همه آنها از گناهان بزرگ است.
3- در حديث ديگري از پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - ميخوانيم: «ليس منا من دعا الي عصبية، و ليس منا من قاتل علي عصبية، و ليس منا من مات علي عصبية; كسي كه مردم را دعوت به تعصب كند از ما نيست، و كسي كه به خاطر تعصب بجنگد از ما نيست، و كسي كه با تعصب بميرد از ما نيست»! [9]
4- اميرمؤمنان علي- عليه السلام - در خطبه معروف «قاصعه» كه اساس آن بر نفي تكبر و تعصب است عامل اصلي انحراف و بدبختي ابليس را تعصب و تكبر ميشمرد، و ميفرمايد: «هنگامي كه خداوند به فرشتگان دستور داد براي آدم- عليه السلام - سجده كنند، همگي اطاعت كردند جز ابليس» سپس ميافزايد: «اعترضته الحمية فافتخر علي آدم بخلقه و تعصب عليه لاصله فعدو الله امام المتعصبين، و سلف المستكبرين الذي وضع اساس العصبية; تكبر و تعصب به او دست داد، و بر آدم- عليه السلام - به خاطر خلقتخويش افتخار كرد، و از جهت اصل و ريشه خود نسبتبه او تعصب ورزيد، به همين دليل اين دشمن خدا پيشواي متعصبان، و سر سلسله مستكبران است، و كسي است كه بناي تعصب را پي ريزي كرد»! [10]
5- در حديث ديگري از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - ميخوانيم: «من تعصب او تعصب له فقد خلع ربق الايمان من عنقه; هر كس تعصب بورزد، يا ديگران به خاطر او تعصب بورزند، رشتههاي ايمان را از گردن خود بازگردانده است». [11]
[1] . فتح،26.
[2] . شعراء،199 - 198.
[3] . اصول كافي، ج 2، ص 308، باب العصبية، ح3.
[4] . بقره،113.
[5] . زخرف،23.
[6] . صافات،36.
[7] . اصول كافي، ج 2، ص 308(باب العصبية).
[8] . كافي، ج 8، ص 162، ح17.
[9] . سنن ابي داوود، ح 5121، طبق نقل ميزان الحكمه.
[10] . نهج البلاغه، خطبه قاصعه، خطبه 192.
[11] . اصول كافي، ج 2، ص 308، ح 2.
@#@
ميدانيم «تعصب» و «لجاجت» لازم و ملزوم يكديگرند، و به همين دليل ما هر دو را تحتيك عنوان آورديم، در رابطه با نكوهش رذيله لجاج نيز روايات زيادي داريم از جمله:
1- در حديثي از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - ميخوانيم: «اياك و اللجاجة، فان اولها جهل و آخرها ندامة; از لجاجتبپرهيزيد كه آغازش جهل و پايانش پشيماني است»! [1]
2- در حديث ديگري از اميرمؤمنان علي- عليه السلام - آمده است كه فرمود: «اللجاج اكثر الاشياء مضرة في العاجل و الآجل; لجاجت در دنيا و آخرت از همه چيز زيانبارتر است». [2]
3- در حديث ديگري از همان حضرت ميخوانيم: «اللجاج بذر الشر; لجاجتبذر شر و بدي است»! [3]
4- در نهج البلاغه آمده است كه فرمود: «اللجاجة تسل الراي; لجاجت آراء انسان را سست، و او را به خطا ميافكند». [4]
5- و نيز از همان حضرت آمده است: «ليس للجوج تدبير; لجوج مديريت و تدبير ندارد». [5]
با توجه به رواياتي كه در بالا آمد تاثير تخريبي اين دو رذيله اخلاقي(تعصب و لجاج) در زندگي فردي و اجتماعي انسانها روشن ميشود تا آنجا كه انسان را از ايمان و اسلام بيگانه ساخته، و به سوي كفر و شرك و اقتداي به شيطان و رها كردن رشته محكم ايمان سوق ميدهد كه دلايل آن را در بحثبعد خواهيد خواند.
1- مفهوم تعصب و انگيزههاي آن
«تعصب» از ماده «عصب» در اصل به معني رشتههايي است كه مفاصل استخوانها و عضلات را به هم پيوند ميدهد، سپس اين ماده به معني هر نوع وابستگي شديد فكري و عملي آمده است كه غالبا بار منفي دارد هر چند وابستگيهاي مثبت نيز در مفهوم آن افتاده است كه شرح آن در بحثهاي آينده به خواستخدا خواهد آمد.
بديهي است وابستگيهاي غير منطقي نسبتبه شخص يا عقيده و يا چيزي انسان را به لجاجت و تقليد كوركورانه سبتبه آن وادار ميكند، و سرچشمه بسياري از كشمكشها و جنگها و خونريزيها و اختلافات مستمر است.
هرگاه اين گونه تعصبها از ميان جامعه انساني برود و مردم تسليم منطق و حرف حساب باشند بسياري از اختلافات برچيده ميشود و آرامش بر جوامع بشري حاكم ميشود.
چنين تعصبي كه نتيجه مستقيم آن لجاج و تقليد كوركورانه است از امور زير سرچشمه ميگيرد:
1- حب ذات و علاقه شديد به نياكان - حب ذات افراطي سبب ميشود كه انسان نسبتبه هر چيزي كه به او ارتباط و پيوند دارد دلباختگي و دلدادگي نشان دهد از جمله نسبتبه پدر و نياكان و آيين و رسوم آنها.
اين وابستگي شديد عامل انتقال بسياري از خرافات و زشتيها به بهانه حفظ آداب و سنن، از نسلي به نسل ديگر ميباشد، و حجابي در برابر معرفت و شناختحق است.
دفاع و طرفداري شديد از قوم و قبيله گاه به جايي ميرسد كه بدترين افراد قبيله و زشتترين آداب و سنن آنها در نظر افراد متعصب بسيار زيبا جلوه ميكند در حالي كه بهترين افراد قبايل ديگر و عاليترين آداب و سنن آنها در نظر آنها زشت و بي معني است!
2- پايين بودن سطح فكر و فرهنگ - هر قدر سطح فكر مردم كوتاهتر و فرهنگ آنها ضعيفتر باشد، تعصبهاي جاهلانه و لجوجانه و تقليدهاي كوركورانه در ميان آنها بيشتر است، به عكس هر قدر سطح فكر بالاتر رود و فرهنگ كاملتر شود توجه او به منطق و استدلال و نفي تعصب و لجاجت و جانشين ساختن تحقيق به جاي تقليد كوركورانه بيشتر ميشود.
3- شخصيتزدگي عامل ديگري براي تعصب و تقليد كوركورانه است - گاه شخصي در نظر انسان چنان قداست پيدا ميكند كه گفتار و رفتار او از دايره نقد خارج ميشود هر چند از نظر علمي و اخلاقي در سطح پاييني قرار داشته باشد و همين امر سبب ميشود كه عدهاي چشم و گوش بسته به دنبال او بيفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دستبدهند، بي آنكه در محتواي سخنان و رفتار او كمترين انديشه اي كنند!
4- انزواي اجتماعي و فكري يكي ديگر از اسباب تعصب است - وقتي انسان در خودش و محيط فكري و اجتماعيش فروبرود و از جوامع و افراد ديگر و افكار آنها بيخبر بماند نسبتبه آنچه در اختيار اوستسخت وابسته ميشود، و در برابر آن تعصب ميورزد، در حالي كه اگر با ديگران بنشيند و فكر خود را با افكار ديگران مقايسه كند نقطههاي قوت و ضعف و مثبت و منفي به زودي آشكار ميگردد، و به او اجازه ميدهد بهترين انتخاب را داشته باشد.
2- آثار و پيامدهاي منفي تعصب و لجاجت
تعصب و لجاج، آثار منفي شديدي دارد كه در زندگي انسانهاي متعصب و لجوج به زودي ظاهر ميشود.
1- تعصب يعني وابستگي غير منطقي به شخص يا عقيده يا عادت و رسم خاصي، همان گونه كه قبلا نيز اشاره شد، حجاب ضخيمي بر ديده عقل انسان ميافكند، و او را از درك حقايق و خير و شر و مصلحت و مفسده و عاقبت امور و پيدا كردن راه چاره محروم ميسازد.
به همين دليل در احاديثسابق خوانديم كه لجوج مديريت و تدبير ندارد، و در حالات شيطان ديديم كه به خاطر تعصب از درك بديهيات واماند، و رشته عبوديت و بندگي را از گردن خويش برداشت و براي هميشه رانده درگاه الهي شد.
2- تعصب و لجاجت آتش سوزاني است كه پيوندهاي وحدت و اتحاد را در جامعه بشري ميسوزاند، و بذر نفاق و اختلاف را در ميان افراد ميپاشد و نيروهايي را كه بايد صرف پيشرفت جوامع انساني شود، به جنگ و ستيز با يكديگر واميدارد، به همين دليل در حديثي از اميرمؤمنان علي- عليه السلام - ميخوانيم: «اللجاج ينتج الحروب و يوغر القلوب; لجاجت آتش جنگها را روشن ميسازد و دلها را پر از كينه و دشمني ميكند». [6]
3- تعصب و لجاج سبب ميشود كه دوستان از هم دور شوند و محبتها به عداوتها مبدل گردد.
4- تعصب و لجاج يكي از عوامل مهم كفر است، و بسياري از امتهاي پيشين تنها به اين دليل راه كفر را پيش گرفتند كه تعصب و لجاج نسبت به آيين نياكانشان مانع پذيرش حق شد (شرح اين معني را در تفسير آيات گذشته خوانديم).
5- تعصب و لجاج مايه درد و رنج و زحمت و ناراحتي است، چرا كه سبب ميشود انسان مدتها، و گاه ساليان دراز، در بيراهه سرگردان شود و چون به بن بست ميرسد سرانجام خسته و وامانده از راهي كه رفته است باز ميگردد.
روي همين معني در حديثي از اميرمؤمنان علي- عليه السلام - ميخوانيم: «ثمرة اللجاج العطب; ثمره لجاجت شكست خوردن و هلاكت است». [7]
و به همين دليل غالبا مايه ندامت و پشيماني است همان گونه كه در احاديث گذشته به آن اشاره شده بود كه «آغاز لجاجت، جهل است و پايان آن ندامت»!
6- تعصب و لجاجت در بسياري از مواقع، كنترل امور را از اختيار انسان خارج ميسازد و او را به جاهايي ميكشاند كه هرگز مايل به آن نبوده است، روي اين جهت در بعضي از احاديث اسلامي از اميرمؤمنان علي- عليه السلام - نقل شده است كه ميفرمايد: «لامركب اجمح من اللجاج; هيچ مركبي سركشتر از مركب لجاجت نيست»! [8]
7- و بالاخره تعصب و لجاجت هم دنياي انسان را بر باد ميدهد و هم آخرت او را، چرا كه در دنيا سرچشمه عداوتها و جداييها و اشتباهات فراوان و از دست دادن آرامش ميشود و در آخرت سبب دوري از رحمتخدا، و اين همان است كه در روايت اميرمؤمنان علي- عليه السلام - خوانديم: «اللجاج اكثر الاشياء مضرة في العاجل و الآجل; لجاجت از همه چيز زيانبارتر است در دنيا و آخرت»!
بار ديگر لازم است اين نكته را يادآور شويم كه اين سه رذيله اخلاقي(تعصب و لجاجت و تقليد كوركورانه) گرچه از نظر مفهوم و محتوا از هم جدا هستند ولي چون رابطه بسيار نزديكي با هم دارند، و به اصطلاح لازم و ملزوم يكديگرند هر سه را با هم عنوان كرديم.
انگيزههاي تعصب و لجاجت نيز روشن است، زيرا: تعصبهاي كور و مخرب قبل از هر چيز برخاسته از جهل و ناداني است، به همين دليل هر قومي جاهلتر باشند، تعصب و وابستگيش به آنچه دارد بيشتر است، تا آنجا كه حاضر نيستند از طريق ايجاد تحول در وضع خود، گامهايي به سوي تكامل بردارند، و همين تعصب و لجاجت عامل عقب ماندگي آنها ميشود.
در اخبار گذشته نيز خوانديم كه پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و آله - ميفرمود: «از لجاجت بپرهيزيد كه آغاز آن جهل و پايان آن پشيماني است»!
عامل ديگر تعصب و لجاج، خودخواهي است، چه اينكه افراد خودخواه به آنچه دارند سخت علاقهمند و وابستهاند، هر چند آيين غلط و رسوم و آداب نادرستي باشد، همين كه احساس ميكنند مربوط به قوم و قبيله و نياكانشان است، آن را پذيرا ميشوند و چشم و گوش خود را بر همه چيز ميبندند.
گاه راحتطلبي و تنبلي نيز انگيزه تعصب و لجاجت ميشود، زيرا انتقال از وضع موجود به وضعي ديگر در بسياري از اوقات نياز به تلاش و كوشش و پيكار با موانع دارد و افراد عافيت طلب حاضر به استقبال اين امور نيستند، به همين دليل آنچه را دارند سخت ميچسبند، و از آن جدا نميشوند.
3- تعصب مذموم و ممدوح
«تعصب» و «حميت» و «تقليد» سه مفهوم نزديك به هم هستند كه شاخه مذموم و شاخه ممدوح دارند هرچند غالبا واژه تعصب در بخش مذموم به كار ميرود.
به طور كلي اگر وابستگي انسان به امور نادرست و غير منطقي باشد تعصب مذموم است، و اين همان چيزي است كه در قرآن مجيد از آن به عنوان «تعصب جاهليت» ياد شده است، و اگر وابستگي به امور مثبت و مفيد و سازنده و از روي علم و آگاهي باشد تعصب مثبت و ممدوح است.
[1] . ميزان الحكمة، ج 4، ص 2770(ماده لجاجه).
[2] . همان مدرك.
[3] . همان مدرك.
[4] . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره179.
[5] . غررالحكم.
[6] . غررالحكم(طبق نقل ميزان الحكمة، باب اللجاجة).
[7] . همان مدرك.
[8] . همان مدرك(ماده لجاجت).
@#@
امام اميرمؤمنان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره ميفرمايد:
در يك جا ميگويد: «فاطفئوا ما كمن في قلوبكم من نيران العصبية، و احقاد الجاهلية، فانما تلك الحمية تكون في المسلم من خطرات الشيطان و نخواته و نزعاته و نفثاته; شرارههاي تعصب و كينههاي جاهليت را كه در قلب شما پنهان شده است، خاموش سازيد كه اين نخوت و تعصب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهيها و فساد و وسوسههاي شيطان است». [1]
و در همين خطبه كه اساس آن بركوبيدن كبر و غرور و تعصب و لجاج است در جاي ديگري ميفرمايد: «فان كان لابد من العصبية فليكن تعصبكم لمكارم الخصال، و محامد الافعال، و محاسن الامور التي تفاضلت فيها المجداء و النجداء من بيوتات العرب... فتعصبوا لخلال الحمد، من الحفظ للجوار، و الوفاء بالذمام، و الطاعة للبر، و المعصية للكبر، و الاخذ بالفضل، و الكف عن البغي...; اگر قرار است تعصبي در كار باشد، تعصب خود را در اخلاق پسنديده، افعال نيكو، كارهاي خوب، و اعمال و اموري كه افراد باشخصيت و شجاع از خاندانهاي(برجسته ) عرب داشتند قرار دهيد... تعصب شما در راه حفظ صفات با ارزش همچون حفظ حقوق همسايگان، وفاي به عهد، اطاعت از نيكيها، سرپيچي از تكبر، جود و بخشش و خودداري از ستم باشد»! [2]
به اين ترتيب امام- عليه السلام - به هر دو شاخه «تعصب» در اين خطبه اشاره فرموده، و فرزندش امام سجاد- عليه السلام - در برابر اين سؤال كه عصبيت چگونه است، هر دو شاخه را در برابر يكديگر قرار داده چنين ميفرمايد: «العصبية التي ياثم عليها صاحبها ان يري الرجل شرار قومه خيرا من خيار قوم آخرين! و ليس من العصبية ان يحب الرجل قومه و لكن من العصبية ان يعين قومه علي الظلم; تعصبي كه دارنده آن مرتكب گناه ميشود اين است كه انسان بدان طايفه خود را از نيكان طوايف ديگر بهتر بداند(و به خاطر تعصب بدان را بر نيكان مقدم بشمرد) ولي تعصب اين نيست كه انسان به طايفه خود علاقه و محبت داشته باشد تعصب آن است كه آنها را در ظلمشان ياري دهد». [3]
مطابق اين حديث وابستگي به قوم و طايفه تا آن حد كه به آنها علاقه داشته باشد و در كارهاي خير آنان را ياري دهد نكوهيده نيست، چرا كه اين وابستگي نه تنها او را به انجام كار خلافي دعوت نكرده، بلكه تشويق به پيوندهاي محبت آميز و سازنده نموده است، تعصب نكوهيده آن است كه انسان به خاطر وابستگيهاي قومي و مانند آن حق و عدالت را زير پا بگذارد و حتي بدان وابسته را بر نيكان غير وابسته مقدم بشمرد.
در حديث ديگري از همان حضرت ميخوانيم: «لم يدخل الجنة حمية غير حمية حمزة ابن عبدالمطلب، و ذلك حين اسلم غضبا للنبي في حديث السلا [4] الذي القي علي النبي; هيچ تعصبي وارد بهشت نميشود جز تعصب حمزة بن عبدالمطلب [5] و اين زماني بود كه اسلام آورد و به خاطر(بي احترامي به پيامبر - صلي الله عليه و آله - از جهت) بچهدان حيواني كه بر آن حضرت فكنده شده بود خشمگين گشت(و به ياري آن حضرت شتافت و اسلام را پذيرا شد)». [6]
بديهي است تعصب حمزه در دفاع از پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و آله - در مقابل مشركان كثيف و ننگين و بي منطق چيزي جز دفاع از حق و عدالت نبود، و اين تعصب ممدوح است، اگر حمزه- عليه السلام - به خاطر تعصب چيزي بر خلاف حق و عدالت انجام ميداد مذموم بود.
4- طرق درمان
راه علاج اين رذيله اخلاقي مانند ساير رذايل اخلاقي در درجه اول توجه به انگيزهها و ريشهها و از بين بردن آن است، و با توجه به اينكه ريشه تعصب، حب ذات افراطي، پايين بودن سطح فرهنگ، شخصيتزدگي، و انزواي اجتماعي و فكري است، براي از ميان بردن اين صفت رذيله بايد سطح آگاهي افراد بالا رود، با اقوام و ملل ديگر و گروههاي مختلف اجتماعي بياميزند، حب ذات در آنها تعديل گردد، و گرايشهاي زيانبار قومي و قبيلگي از ميان آنها برچيده شود تا پايههاي تعصب و لجاجت و تقليدهاي كوركورانه برچيده شود.
همچنين بايد به آثار و پيامدهاي زيانبار آن توجه شود، كه اين خود عامل ديگري براي از ميان بردن اين رذيله اخلاقي است.
هنگامي كه انسان توجه داشته باشد كه تعصب و لجاج، پردهاي بر فكر و عقل او مياندازد و او را از درك صحيح بازميدارد، و نيز پيوندهاي وحدت و اتحاد را در جامعه بشري پاره ميكند، و بذر نفاق و اختلاف را در ميان آنها ميپاشد، و مايه درد و رنج انسانها ميگردد، و حتي گاه او را به پرتگاههايي كه هرگز انتظار آن را نداشته است ميكشاند، به يقين توجه به اين امور، او را از مركب سركش تعصب و لجاج پايين ميآورد، و از بيراهههاي خطرناك به شاهراه سعادت و خوشبختي رهنمون ميگردد.
يكي ديگر از طرق درمان رذايل اخلاقي تغيير شكل و تعويض محتواي آن استبه اين معني كه انگيزهها را از بخشهاي منفي به بخشهاي مثبت هدايت كنيم:
مثلا كسي كه داراي تعصب شديد نسبتبه مسائل نادرستي است، به جاي اينكه انگيزه تعصب را در او بميرانيم، تعصب او را به امور مثبت متوجه سازيم.
اين همان چيزي است كه در سخنان نوراني اميرمؤمنان علي- عليه السلام - در خطبه قاصعه خوانديم كه ميفرمايد: «اگر بنا هست تعصب داشته باشيد سعي كنيد تعصب شما به خاطر مكارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد». [7]
يعني اگر بناست وابستگي توام با اصرار نسبتبه چيزي داشته باشيد اين وابستگي را نسبتبه فضايل اخلاقي قرار دهيد.
5- تسليم در برابر حق
نقطه مقابل «تعصب» و «لجاج» و «تقليد كوركورانه» تسليم در برابر حق است كه از فضايل مهم اخلاقي محسوب ميشود، يعني انسان حق را نزد هركس، حتي دورترين و كوچكترين افراد ببيند، در برابر آن تسليم شود و آن را با آغوش باز پذيرا گردد.
اين فضيلت اخلاقي سبب پيشرفت علم و دانش انسان و پرهيز از گمراهيها و گام نهادن در صراط مستقيم است.
اين فضيلت اخلاقي جز براي مؤمنان و صالحان و كساني كه از حب ذات افراطي دورند و از وابستگيهاي تعصب آلود قومي و گرايشهاي گروهي بركنارند حاصل نميشود.
تسليم در برابر حق نشانه ايمان، سلامت فكر و روح، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذيب نفس است. قرآن مجيد خطاب به پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله - چنين ميفرمايد:
«فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما; به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود مگر اينكه در اختلافاتشان، تو را به داوري طلبند و سپس از داوري تو در دل خود احساس ناراحتي نكنند و كاملا تسليم باشد»! [8]
و در جاي ديگر ميفرمايد: «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم...; هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبرش امري را لازم بدانند اختياري(در برابر فرمان خدا) داشته باشند. ..». [9]
البته تسليم - به عنوان يك فضيلت اخلاقي - به دو معني استعمال ميشود، يكي تسليم در برابر حق كه نقطه مقابل تعصب و لجاجت و تقليد كوركورانه است و ديگر تسليم در برابر قضا و قدر الهي و خواستههاي او، در برابر اعتراض و نارضايي و ناشكري که موضوع بحث ما در اينجا معني اول است.
[1] . نهج البلاغه، خطبه 192 از بند 22 تا23.
[2] . همان مدرك، بند76 تا79.
[3] . اصول كافي، ج 2، ص 308(باب العصبية، ح7).
[4] . بچهدان حيوان.
[5] . منظور از وارد شدن تعصب در بهشت، وارد شدن صاحب آن است.
[6] . اصول كافي، ج 2، ص 308.
[7] . نهج البلاغه، خطبه 192.
[8] . نساء، 65.
[9] . احزاب،36.
آيت الله مكارم شيرازي - بر گرفته از کتاب اخلاق در قرآن, جلد2, ص 99
نظرات شما عزیزان: